قدمهی چاپ چهارم
حمد و ستایش برای پروردگار جهانیان است، ستایشی که شایسته وجه و بزرگی و پادشاهیاش است، چه که وصف کنندگان نمیتوانند وصف جلال و عظمتش را بکنند و نمیتوانند به کنه عظمت و بزرگیاش پی ببرند و دانشمندان و علما و اندیشمندان در برابر قدرت او اظهار عجز میکنند. داناترین خلق به حق جلاله او را چنین وصف کرده و میفرماید: {إِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ لَا يَنَامُ، وَلَا يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَنَامَ، يَخْفِضُ الْقِسْطَ وَيَرْفَعُهُ، يُرْفَعُ إِلَيْهِ عَمَلُ اللَّيْلِ قَبْلَ عَمَلِ النَّهَارِ، وَعَمَلُ النَّهَارِ قَبْلَ عَمَلِ اللَّيْلِ، حِجَابُهُ النُّورُ لَوْ كَشَفَهُ لَأَحْرَقَتْ سُبُحَاتُ وَجْهِهِ مَا انْتَهَى إِلَيْهِ بَصَرُهُ مِنْ خَلْقِهِ}[1] براستی که الله متعال نمیخوابد، و برای او شایسته نیست که بخوابد، ترازوی اعمال را بالا و پایین میآورد، عمل شب قبل از عمل روز و عمل روز قبل از عمل شب به سوی او بلند میشود. حجاب او نور است، اگر آن را آشکار نماید، انوار وجه او تا آنجا که بینایی اوست، از خلقتش را میسوزاند.
حمد و ستایش او را میگوییم حمدی بسیار والا، طاهر و پاک و مبارک به تعداد آفریدگان و کلماتش، و به پُری آسمانها و زمینش و به وزن عرش و به مقدار رضایتش؛ و شهادت میدهم که هیچ معبود به حقی جز الله نیست، یکتاست و شریکی برای او نیست. صاحب رحمت و بخشندگی و صاحب قدرت و بصیرت و توانایی است، واحدی یکتاست، یگانهای بینیاز است که نزاده و زاده نشده است و کسی همتا و همگون او نمیباشد. پادشاهی و حمد و ستایش برای اوست، برای او همانند و متضادی نیست، از شبیه و نظیر منزه است، هیچ معبود به حقی جز او نیست و بازگشت به سوی اوست.
تبیین کرده و روشن گردانیده و برگزیده و اختیار کرده، مخلوقات را خلق کرده و از خلائق انبیاء را برگزیده و از انبیاء رسولان را برگزیده و از رسولان، پیامبران اولی العزم نوح، ابراهیم و موسی و عیسی و محمد- صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین- و از میان پیامبران اولوالعزم دو خلیل ابراهیم و محمد- صلی الله علیهما و السلام- را برگزیده و از میان دو خلیل پیامبرمان محمد را برگزیده و او را بر همهی عالمیان برتری داده است و به منظور گرامیداشت او، امتش را سید همهی امتها و گذشتگان قرار داده و آنها را با وظیفهی دعوت که وظیفهی انبیاء و رسولان است، گرامی داشته است. و شهادت میدهم که محمد بنده و فرستادهی اوست و کسی است که او را برگزیده و خلیل خود قرار داده و او امانت را ادا کرده و رسالت را تبلیغ کرده و امت را نصیحت کرده و پروردگارش را بندگی کرده، تا اینکه ندای او را لبیک گفته است، و در راه او جهاد کرده تا اینکه منادی او را اجابت کرده و در طول روزها و شبهای زندگی، غمگین و اندوهگین حرکت کرده و بر آتش کید و مکر و ستم گام نهاده و خواستار هدایت گمراهان به مسیر حق و ارشاد و راهنمایی افراد سرگردان و حیران بوده است، حتی که جاهل را تعلیم داده و کج و معوج را راست گردانیده و خائف را امان داده و نگران را آرام ساخته و نورانیت حق و خیر و ایمان را نشر داده است، همان طور که خورشید نورش را در زوایای مختلف منتشر میکند.
پیشانیاش همچون ماه بود که هرگاه شادمان میشد پرتو افشانی میکرد، و دریا در دست راستش بود که هرگاه از او سوال میشد: از گوشهای از آن جوابش را به سوال کننده میبخشید، و حنیفیت، دین قائم و استوار و برگزیدهی او بود. بشارت دهنده و بیم دهنده و چراغی فروزنده و نورانی و صاحب بهترین مقام در میان انبیاء بود، نیکوترین سخن را از میان انبیاء داشت، قطعهی تمام کنندهی آنها بود و شیرینی و مسک پایانشان. ریشه کن کنندهی قید و بندها و زنجیرها بود، دعوت کنندهی به بهترین اقوال و برترین اعمال و صادقترین احوال بود.
الله عزوجل او را با هدایت و دین حق در نزدیکی قیامت، بشارت دهندهای بیم دهنده و به عنوان دعوت کنندهای به سوی الله عزوجل طبق فرمان او و به عنوان چراغی تابان فرستاد و رسالت را با او به پایان رسانید و جاهلان را به وسیله او تعلیم داد و آنها را به وسیله او از گمراهی به سوی روشنایی هدایت کرد و با او چشمانی کور و گوشهایی کر و قلوبی غلف و در پرده را فتح کرد. الله جل و علا او را در زمان فترت رسولان فرستاد و با او ملتی کج رو را هدایت کرد و با او حجت روشنگر را آشکار کرد که زمین در اثر دعوتش بعد از تاریکی، نورانی گشت و با آن قلوب را پس از اختلاف و چند دستگی، گرد هم آورد. الله عزوجل او را فرستاد در حالیکه مردم دو دسته بودند، کسانی که مورد غضب و خشم الله عزوجل بودند و دسته دیگر گمراهان غالی و افراطی. که او با دین وسط و میانه آمد و از کج رویها و تجاوز از حدود، بر حذر داشت و ما را با حجتی که شب آن همچون روز است و جز هلاک شده، از آن منحرف نمیشود ترک کرد.
پس پروردگارا او را از ما راضی بدار، رضایتی بهتر از آنچه که پیامبری را از امتش و رسولی را از دعوتش و رسالتش راضی گردانیدی. پروردگارا به او و خاندان پاکش و اصحاب خوش یمن و با برکتش و بر هر کسی که بر هدایتش میباشند و به سنت او عمل میکند و کسانی که تا روز قیامت از او پیروی میکنند، سلام و درود و شرف و مجد و بزرگی فرست.
اما بعد؛ حق همراه ما و باطل با غیر ماست، لیکن ما به خوبی به این حق شهادت و گواهی ندادهایم، شهادتی عملی در حیطهی واقعیِ که در آن هستیم و نیز به خوبی این حق را برای اهل زمین به درستی تبلیغ نکردهایم، در حالیکه باطل با غیر ماست، لیکن به خوبی توانسته تلبیس کرده و حق را همچون لباسی بر باطل بپوشاند و از آن جاییکه رسیدن به حق شایسته است به خوبی توانسته رسیدن به باطل را نیکو جلوه دهد!!
در این هنگام است که حقی که در نزد ماست، منزوی شده و ضعیف گردید، گویا که مغلوب شده است و آنچنان باطل بلند شده و نقش و نگار گرفته که گویا غالب شده است.
در اینجاست که ما به خاطر حقمان که ضعیف و منزوی شده و باطلی که بلند شده و نقش و نگار گرفته دردمند میشویم که از این دردمان به دو صورت که سومین حالتی برای آن نیست، تعبیر میکنیم. یا اینکه دردمان را سرکوب کرده و به صورت سلبی با آن برخورد میکنیم و اینگونه آن را نشان میدهیم، که در اینصورت بر ناامیدی مان شکست نفسی را نیز اضافه میکنیم و از جامعه و عالم کناره گیری کرده و عزلت میگزینیم و یا اینکه دردمان را به صورت متشنج و منفعل و هیجان زده و گاهی با خون نشان میدهیم، که بدین گونه بار دیگر حق را زیانمند میکنیم گرچه با این روشمان در پی دفاع و حمایت از حق باشیم، چرا که اهل زمین در این هنگام و با دیدن این روش که برخاسته از هیجان است، بغضشان به نسبت حق که همراه ماست و ترس از آن و اصرار بر باطلی که همراه آنهاست و نیز بر یاری آن میافزایند. درحالیکه بسیار آسان است که منهجی نظری در توحید و یکتاپرستی تقدیم کنیم. لیکن این منهج مادامیکه آغازگر تحول و تغییری در منهج و روش زندگی و حیات مسلمین نباشد و در واقعِ عملی و منهج زندگی شان اثرگذار نباشد و در دنیای مردم از نظر علمی و عقلی و عملی و عقیدتی و عبادی و اخلاقی و رفتاری درخشش پیدا نکند و تنها همچون سایهی جوهر بر ورق باشد و تنها مجرد کلمات زیبایی باشد که آنها را تکرار کنیم، اوضاع و احوال اینگونه خواهد بود تا اینکه اصحاب حق آن را به گونهای صحیح و سالم به اهل زمین تبلیغ کنند.
در اینجاست که عظمت رسول الله متجلی میگردد که توانست برای تحقق توحید دولت و حکومتی از جوانهایی پراکنده در وسط صحرایی که جهل و شرک در آن موج میزد، اقامه کند و آن بنایی بلند و سربرافراشته میباشد که هیچ بنایی در هیچ زمانی بر حسب فاصلهی زمانی که این بنای بلند شکل گرفت، مطلقاً به طول آن نمیرسد. در آن روز رسول الله برای چاپ دهها هزار نسخه از عقیدهی توحید برخاست، لیکن رسول الله که پدر و مادر و جانم به فدایش باد، این عقیده را با جوهر بر صفحات چاپ نکرد و بلکه آنها را بر صفحههای قلوب اصحابش با مدادی از تقوا و هدایت و نور گماشت، که بدین سبب با علم و عمل و دعوت و ابلاغ حق بدان گواهی دادند.
آنچه در حال حاضر امت بدان نیازمند است، محقق کردن توحید و شهادت بر آن، در واقعیِ که در آن به سر میبرد، میباشد. تا اینکه از جمله اهل دعوت به سوی این توحید خالص برای اهل زمین، باشند. و گرنه چه کسی برای دعوت این بشریت که از توحید گمراه شدند، میباشد؟ چه کسی نجات دهندهی این بشریت از غرق شدن در تنگنا و لجنزار شرک میباشد؟ چه کسی برای این بشری که علی رغم فراوانی نورها در تاریکی زندگی میکنند، ناصح و خیر خواه میباشد؟ چه کسی به فکر بشریتی باشد که همچون مستان، هذیان میگویند و همچون مجنونان میخندند و همچون نیزهها درحالت سقوط بوده و از درد رنج میکشند و در جستجوی هر چیزی هست در حالیکه در حقیقت مالک هر چیزی میباشد، لیکن زمانیکه از منهج و شریعت الله عزوجل منحرف شده، همه چیز را گم کرده است؟!! چه کسی نور را برای کسانی که در تاریکی زندگی میکنند، هدیه کند، آیا جز کسانی که قلوبشان با نور توحید و ایمان روشن است کسی هست؟ چه کسی جز کسی که ندای الله و رسولش را شنیده میتواند ندای الله و رسولش را به گوش بشریت برساند؟ چه کسی به فکر اهل زمین جز خالصترین موحدین اهل زمین میباشند؟
اینجاست که حجم امانت و مسئولیت سنگین بهترین امت که برای مردم بیرون آورده شدهاند، در محقق کردن توحید و دعوت اهل زمین به سوی آن، که بدان مکلف شدهاند، متجلی میشود. هیچ روزی نیست که میگذرد مگر اینکه بر یقین ما افزوده میشود که گام عملی اول در نصرت و پیروزی و تمکین در دنیا و بلکه سعادت دنیا و آخرت، محقق کردن توحید با تمام شمولیت و کمال و صفات و پاکی آن میباشد، و آنچه که بشریت به طور عام و امت به طور خاص بدان نیاز دارند، توحید میباشد.
و این کتاب «حقیقت توحید» در لباسی جدید در چاپ چهارم میباشد که آن را با نظر در بسیاری از مواضع چاپهای گذشتهی آن آماده کردم به گونهای که در برخی از مواضع آن چیزی اضافه و از برخی مواضع چیزی کاسته ام و بعد از فضل و عنایت الله عزوجل، از نصیحتهای بسیاری از برادرانم از اهل فضل و صدق و غیور به نسبت توحید، و پیرو منهج حق استفاده کردم. و با مسرت و تقدیر فراوان نصیحت هر نصیحت کنندهی امینی را اجابت کردم و بدین ترتیب برخی از منقولات را به منظور صفای قلوب و سلامت دلها و برادری اهل ایمان حذف کردم. به الله سوگند که من از حریصترین مردم در دوستی و محبت با دوستان و برادرانم هستم.
و به نقل از کتب ائمهی سلف و کسانی که از آنها پیروی کرده و بر منهج آنها حرکت کردهاند، اکتفا کردم، چه که آنها فهیمترین مردم به نسبت مقصود الله عزوجل و رسولش میباشند و از دیگران به حق داناترند و در این مورد جای هیچگونه تعجبی نیست چرا که شهادت رسول الله گواه این مطلب میباشد، در صحیحین از عبدالله بن مسعود روایت است که رسول الله فرمودند: «خَيْرُ النَّاسِ قَرْنِي، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ». «بهترین مردم، مردمان قرن من هستند، سپس کسانی که پس از آنها میآیند و سپس کسانی که پس از آنها میآیند»[2]. امام ابن ابی العز حنفی چه زیبا در شرح عقیدهی طحاویه فرموده است: چگونه راجع به اصول دين سخن ميگويد کسي که آن را از قرآن و سنت دريافت نکرده، بلکه از گفته فلاني دريافت کرده است. و اگر گمان کند که اصول دين را از قرآن ميگيرد، امّا تفسير قرآن را از احاديث پيامبر نميگيرد و به آنها توجه نميکند و تفسير قرآن را از اقوال صحابه و تابعين که از ناقلان ثقه و مورد اعتماد براي ما نقل شده، نميگيرد.[3] و شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: اما در مورد اعتقاد، قطعا اعتقاد از من گرفته نمیشود و نیز از کسانی که بزرگتر از من هستند گرفته نمیشود، بلکه اعتقاد تنها از الله و رسولش و آنچه که سلف صالح امت بر آن اجماع کردهاند اخذ میگردد[4].
به پروردگار کعبه سوگند که پیوسته با زبان حال و قال تکرار میکنم که:
أسیر خلف ركب القوم ذا عرج | مؤملا جبر ما لاقیت من عوج | |
فإن لحقت بهم من بعد ما سبقوا | فكم لرب السماء في الناس من فرج | |
وإن ظللت بقفر الأرض منقطعــاً | فمـا علی أعـرج في ذاك من حرج |
در پشت کاروان قوم، درحالیکه لنگ هستم میروم، در حالیکه امید پیروزی را به خاطر جبران خسارتی که بر اثر لنگی به من رسیده، دارم. پس اگر به آنها رسیدم بعد از اینکه آنها سبقت گرفتند، گشایش و مدد پروردگار آسمان بر مردم زمین بسیار بوده و بعید نیست، اما اگر از آنها در پست و بلندی زمین ماندم، بر انسان لنگ حرجی نیست که عقب بماند.
و در پایان از الله عزوجل میخواهم که امت را به طور خاص و بشریت را به طور عام بازگشتی زیبا به سوی توحید عنایت فرماید و شکستگی قلوب مان را جبران کند، و بهرهی مان از دینمان را تنها سخنمان قرار ندهد و نیتها و اعمال ما را نیکو گرداند. براستی که او ولی و عهدهدار آن میباشد.
وصلى الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وأصحابه أجمعین.
ابو احمد محمد بن حسان
قاهره
شوال 1429 هـ
مقدمهی چاپ سوم
الحمد لله والصلاة والسلام علی رسول الله؛
و بعد: این کتاب «حقیقت توحید» در لباسی جدید در چاپ سوم آن بعد از اینکه به فضل الله عزوجل چاپ اول و دوم آن به اتمام رسید، میباشد. در زمانی که امت به شدت نیازمند توحید صحیح با شمولیت و کمال آن بود، اقدام به نوشتن این کتاب کردم. از الله عزوجل میخواهم که همهی ما را بازگشتی زیبا به سوی توحید با تمامیت و کمال آن عطا فرماید. و از همهی ما اعمال صالح را قبول بفرماید و چشمانمان را با نصرت اسلام و عزت موحدین روشن گرداند. براستی که او ولی و عهدهدار آن است.
وصلی الله علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه وسلم
ابو احمد/ محمد بن حسان
قاهره / جمادی الاولی/ 1424 هـ
مقدمه
حمد و ستایش پروردگاری را که فرزندی نگرفته و برای او شریک در ملک و فرمانروایی نیست، و همراه او خداوندگار دیگری نیست، کسی که هیچ معبود به حقی جز او نیست، خالقی جز او نیست و ربی جز او نیست، و تنها اوست که مستحق جمیع انواع عبادت میباشد، و مقدر فرموده که جز او کسی را نپرستیم و عبادت نکنیم. ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ هُوَ ٱلۡبَٰطِلُ وَأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ ٦٢﴾ [الحج: 62] (مسأله) به همين منوال است. «و خداوند حق است و آنچه را كه بجز او به فرياد ميخوانند و پرستش مينمايند باطل است، و خداوند والامقام و بزرگوار است». و شهادت میدهم که هیچ معبود به حقی جز الله نیست، یکتاست و شریکی برای او نیست، و گواهی میدهم که محمد بنده و فرستادهی اوست که الله عزوجل او را مبعوث کرده است و اهل زمین از آب آسمان و نور خورشید و هوا به رسالتش نیازمندترند. پس برای تبلیغ رسالتش و ادای امانت و نصیحت امت به پا خواست تا اینکه مرگ به سراغش آمد. پروردگارا بر او و خاندان پاک و طاهرش و اصحاب خوش یمنش و به هر کسی که دنباله رو و پیرو آن هاست و بر منهج و روش آنهاست و کسانی که تا روز جزا به روش او زندگی میکنند، درود و سلام و مجد و شرف و بزرگی و برکت فرست.
اما بعد، سعادتی در دنیا و آخرت جز با محقق گردانیدن توحید نمیباشد و کلمهی توحید عبارت است از: «لا إله إلا الله محمد رسول الله» این کلمهی شهادت است و کلید سعادت و معصوم کنندهی خون و اموال و فرزندان در این دنیا و نجات دهندهی در آخرت از عذاب قبر و عذاب آتش میباشد. و آن کلمهای است که به سبب آن آسمانها و زمین بر پا شده است و الله عزوجل همه مخلوقات را برای آن آفریده است و آن حق محض الله عزوجل بر جمیع مخلوقات میباشد و به خاطر آن پیامبران مبعوث شده و رسالتها آمده است. براساس آن است که انسانها به دو دستهی خوشبخت و بدبخت، نزدیک و دور و مقبول و طرد شده، تقسیم میشوند و براساس آن است که دارالکفر از دارالایمان جدا میگردد و دارالنعیم از دارالجحیم متمایز میگردد. و این بدان سبب است که کلمهی توحید اصل دین و اساس و راس امر دین میباشد. و بقیهی ارکان دین و فرائضش، متفرع از آن و شعبههایی از آن و کامل کنندهاش میباشند. بنابراین آن دین شامل و منهج حیات کامل میباشد. و محال است که همهی اینها تنها به سبب کلمهای باشد که بر زبانها تکرار میگردد، «پس دقت کن» بلکه مقصود از آن اقرار به زبان و اعتقاد قلبی و عمل با جوارح و اعضا میباشد تا اینکه همه مقتضیات آن در منهج زندگی واقع گردد.
و از جمله مقتضیات آن برائت و بیزاری جستن کامل از هر معبودی غیر از الله عزوجل میباشد. الله عزوجل میفرماید: ﴿فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَاۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ٢٥٦﴾ [البقرة: 256] «پس هرکس که به طاغوت کفر ورزد، و به الله ايمان بياورد، به راستي که به دستاويز محکمي چنگ زده است که گسستني نيست و خداوند شنواي داناست». امام ابن قیم میگوید: «روش قرآن آن است که نفی را مقرون به اثبات میآورد به گونهای که عبادت غیر الله عزوجل را نفی کرده و عبادت را تنها برای او اثبات میکند و این حیقیقت توحید میباشد، نفی محض توحید نیست و همچنین اثبات بدون نفی توحید نمیباشد، بلکه توحید جز با نفی و اثبات نمیباشد و این حقیقت لا إله إلا الله میباشد».
و از مقتضیات کلمهی توحید: یگانه دانستن الله متعال در خلقت و رزق و تصرف و تدبیر و امر و حکم و فرمان میباشد، الله عزوجل میفرماید: ﴿أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡرُۗ تَبَارَكَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٥٤﴾ [الأعراف: 54] «آگاه باشيد كه تنها او ميآفريند و تنها او فرمان ميدهد. (بزرگوار و جاويدان و داراي خيرات فراوان)، خداوندي است كه پروردگار جهانيان است».
و از مقتضیات کلمهی توحید: محقق کردن توحید الوهیت میباشد، که عبارت است از: یگانه دانستن الله عزوجل در عبادات ظاهری و باطنی، یکسان است که آن عبادت قلبی باشد که مناط آن قلب است یا اینکه عبادتی قولی باشد که متعلق به زبان است و یا اینکه عبادتی عملی باشد که متعلق به اعضا و جوارح میباشد. الله متعال میفرماید: ﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥ﴾ [الأنعام: 162-163] «بگو: نماز من و قرباني من و زندگي من و مرگ من براي الله آن پروردگار جهانيان است، او را شريکي نيست».
بنابراین، تمامی دین، عبادت الله عزوجل با یگانگی و خضوع و نهایت محبت فقط برای او میباشد و این هدفی است که مخلوقات به منظور آن خلق شدهاند همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾ [الذاريات: 56] «و من جن و انسان را نيافريدم مگر براي اينکه مرا عبادت کنند». بلکه به خاطر این هدف، الله عزوجل آسمانها و زمین و بهشت و جهنم را آفریده و پیامبران را فرستاده و کتب را نازل کرده است.
و از مقتضیات کلمهی توحید: محقق گردانیدن توحید اسماء و صفات میباشد که عبارت است از: یگانگی الله عزوجل در اسماء جلال و صفات کمال و ایمان بدان، بدون تحریف و تعطیل و کیفیت قائل شدن و تمثیل؛ چرا که الله عزوجل ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١﴾ [الشورى: 11] «هيچ چيز همانند او نيست و اوست که شنوا و بيناست». و این باب از بزرگترین و شریفترین ابواب توحید میباشد و براستی که چرا نباشد؟ در حالیکه متعلق به ذات الله عزوجل و معرفت اسمای نیکویش و صفات بلند مرتبهاش میباشد، معرفتی که شرک و تعطیل و تشبیه و تمثیل و الحاد و تاویل را باطل میگرداند. الله متعال میفرماید: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ سَيُجۡزَوۡنَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٨٠﴾ [الأعراف: 180] «الله داراي زيباترين نامهاست، او را بدان نامها فرياد داريد و بخوانيد، و به ترك كساني بگوئيد كه در نامهاي الله به تحريف دست مييازند، آنان كيفر كار خود را خواهند ديد».
و از مقتضیات کلمهی توحید ایمان صحیح و صادقانه به رسول الله میباشد که در اطاعت از رسول الله در هر آنچه که امر کرده و پرهیز از هر آنچه که از آن نهی کرده و باز داشته است، و تصدیق او در هر آنچه که از جانب پروردگارش خبر میدهد، و محبت و دوست داشتن او بیشتر از نفس و فرزند و مال بدون غلو و زیادهروی نمایان میگردد. الله متعال میفرماید: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾ [النساء: 65] «امّا، نه! به پروردگارت سوگند كه آنان مؤمن بشمار نميآيند تا تو را در اختلافات و درگيريهاي خود به داوري نطلبند و سپس ملالي در دل خود از داوري تو نداشته وكاملاً تسليم (قضاوت تو) باشند».
و از مقتضیات کلمهی توحید دوستی با الله و رسولش و مومنین و بیزاری و برائت از شرک و مشرکین میباشد، الله متعال میفرماید: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥١﴾ [المائدة: 51] «اي مؤمنان! يهوديان و مسيحيان را به دوستي نگيريد (و به طريق اوّلي آنان را به سرپرستي نپذيريد). ايشان برخي دوست برخي ديگرند (و در دشمني با شما يكسان و برابرند). هركس از شما با ايشان دوستي ورزد (و آنان را به سرپرستي بپذيرد) بيگمان او از زمره ايشان بشمار است. و شكّی نيست كه خداوند افراد ستمگر را (به سوي ايمان) هدايت نميكند».
از اینرو برای شخص مومن، دینی صحیح نمیباشد مگر با موالات و دوستی با الله و رسولش و اهل توحید و دشمنی و برائت و بیزاری از شرک و مشرکین و اهل ضلالت و گمراهی و بغض به نسبت آنها؛ همانطور که ابراهیم علیه الصلاة والسلام و کسانی که همراه او بودند از کفار اعلام برائت و بیزاری کردند و همانطور که پیامبر ما محمد و اصحابش از کفار قریش و هرکس که شبیه آنها بود، برائت و بیزاری جستند و این همان موالات با مومنین و دشمنی با مشرکین است که اصل و اساس دستگیرهی ایمان و ریسمان آن میباشد.
و این کلامی مجمل است که اندکی پس از این تفصیل آن میآید[5].
و از مقتضیات کلمهی توحید آن است که حکم و فرمان تنها برای الله عزوجل میباشد، الله متعال میفرماید: ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٤٠﴾ [يوسف: 41] «فرمانروايي از آنِ الله متعال است و فرمان داده که جز او را نپرستيد، اين است دين راست و استوار، ولي بيشتر مردم نميدانند». بنابراین، برای هیچ دولت یا مجلس یا پارلمان یا هیئت یا قدرت یا هرکس دیگری، مطلقاً این حق وجود ندارد که برای بشر به جای الله عزوجل با وجود جهل به شریعت الله متعال، قانون و شریعت وضع کند. الله متعال میفرماید: ﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ٥٠﴾ [المائدة: 50] «براي آن مردمي که اهل يقين هستند چه حکمي از حکم الله بهتر است». لذا کسی که ادعا میکند که وی به احوال مردم و آنچه که بدان نیازمند میباشند در همه زمانها از خالق مردم آگاهتر و داناتر است ﴿أَلَا يَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ ١٤﴾ [الملك: 14] «آیا نمیداند که کسی که مردمان را میآفریند بسیار باریک بین و دقیق و آگاه است». آیا احدی میتواند گمان کند که وی شناختش به نسبت مردم از پروردگار آنها بیشتر است؟
بنابراین حکم الله و تشریع او مبنی بر علم و عدل و قسط و نور و هدایت میباشد، اما حکم غیر الله عزوجل مبنی بر جهل و ظلم و گمراهی میباشد. و اهل یقین تفاوت میان این دو حکم را دانسته و با یقین خود حُسن و ارزش حکم الله عزوجل را تشخیص میدهد و از نظر عقلی و شرعی بدین نتیجه میرسد که از آن پیروی کند[6] امام قرطبی در جامع احکام القرآن میگوید[7]: الله متعال میفرماید: ﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ٥٠﴾. این استفهامی انکاری میباشد، بدین معنا که حکم هیچکس نیکوتر از حکم الله عزوجل نیست. بنابراین اگر شما یقین دارید که پروردگاری دارید و از اهل توحید هستید، پس چه حکمی نیکوتر از حکم الله عزوجل میباشد؟[8] و چه کسی از الله عزوجل در حکمش عادل تر است برای کسی که بداند الله عزوجل آن را تشریع کرده و بدان ایمان آورده و یقین کرده که الله متعال احکم الحاکمین است و از پدر نسبت به فرزندش، به مخلوقاتش مهربانتر و رحیمتر است چرا که الله متعال عالم به هر چیزی و قادر بر هر چیزی و عادل در هر چیزی میباشد[9]. و از کامل کنندههای کلمه توحید و واجبات آن این است که همهی جوانب نظام اقتصادی بر وفق منهج اسلام و به دور از شیوه و روش شرق و غرب میباشد که سیستم اقتصادی آنها از اساس بر پایه نظام خبیث ربوی میباشد. چرا که نظام اسلامی و نظام ربوی هرگز در تصور هم، با یکدیگر جمع نمیشوند و از اساس با هم اتفاق نداشته و در نتیجه نیز با هم موافق نیستند.
و از کامل کنندههای کلمهی توحید و واجبات آن این است که منهج و شیوهی تربیتی و تعلیمی، اطلاع رسانی، فکری، فرهنگی و اخلاقی و رفتاری گرفته شده از اسلام و معیارهای ربانی و نه از معیارها و ملاکهای شیطانی که بشر برای بشر قانون گذاری میکند تا اینکه با آن معیارهای ربانی برخورد نکند، باشد.
به طور خلاصه میتوان گفت که کلمهی توحید: «لا إله إلا الله محمد رسول الله» مقتضای آن، ساختن همهی جزئیات و کلیات زندگی و حیات بر وفق دین الله عزوجل میباشد.
محبوبان من، آیا به شما نگفتم که آن دین شامل و منهج کامل حیات است؟
قضیهی توحید مسالهای است که رسول الله در سایهی آن اصحاب بزرگوارش را در مکهی مکرمه 13 سال تربیت کردند و هرگز در مدینه از آن دست نکشیدند، چرا که قضیهی توحید، با تغیر مکان تغییر نمییابد بلکه به سبب آن انتقال از جایی به جای دیگر صورت میگیرد.
آری به راستی که کلمهی توحید «لا إله إلا الله» تنها کلمهای نیست که بر زبان گفته میشود، «دقت کن» بلکه آن منهج و روش زندگی و حیات و بلکه حیات برای حیات است. پیوسته امت قرون طولانی را به فضل الله عزوجل در لباس توحید خالصی که امام موحدین و الگوی محققین و سیدالمرسلین محمد بر آن پوشانده، حرکت کردند. تا اینکه فتنهها با سَری تاریک و چهرهای گرفته و عبوس و در هم کشیده سر برآورد، و اینگونه بود که امت - جز کسی که پروردگارت بدو رحم کرد- اندک اندک از صفا و پاکی و شمولیت و کمال توحید دور شدند و دشمنان امت شروع به خیانت و حیله گری کردند و بین امت و عقیدهی صاف و زلالش و توحید خالص، عایق و مانع و سد قرار دادند و بدین گونه بسیاری از مسلمین در شکافی تیره و آمیختگی عجیب و دوری شدیدی از توحید خالص و عقیدهی صاف و زلال واقع شدند!! که از مظاهر این شکاف تیره آن است که ما میبینیم که گروهی از مردم کلمهی توحید را بر زبان تکرار میکنند در حالی که معنایی برای آن نمیشناسد و مضمون آن را نمیفهمند و اقتضای آن از امر و نهی را ندانسته و حد و حدودی برای آن نمیشناسند، بلکه در واقع بسیاری از عبادات را برای غیر الله عزوجل انجام میدهد. به گونهای که از غیر الله استعانت گرفته و بر غیر الله توکل کرده و از غیر الله طلب یاری و مدد کرده و امرش را به غیر الله سپرده و برای غیر الله ذبح و نذر کرده و به غیر الله سوگند یاد میکنند، و دیگر مظاهر دردناکی که قلب هر موحد صادق غیوری را خونین میکند. در حالیکه الله متعال میفرمایند: ﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٦٣﴾ [الأنعام: 162-163] «بگو: نماز من و قرباني من و زندگي من و مرگ من براي الله آن پروردگار جهانيان است. او را شريکي نيست به من چنين امر شده است، و من از نخستين مسلمانانم». و گروه دیگری از مردم را میبینیم که کلمهی توحید را بر زبان تکرار میکنند در حالیکه خود را آزاد و رها یافته و برای خود از مناهج و مقررات و نظامها و قوانین وضعی آنچه را که میخواهد، اختیار میکنند!! در حالیکه الله عزوجل میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِ كَآفَّةٗ﴾ [البقرة: 208] «اي کساني که ايمان آوردهايد! به طور کامل در اسلام داخل شويد». و نیز گروه سومی را مشاهده میکنیم که کلمهی توحید را بر زبان تکرار میکنند در حالیکه زندگی شان به دو شاخه تقسیم شده است: شاخهای که به امور عبادی تعلق دارد و شاخهای که به معاملات و امور و شوون زندگی تعلق دارد، که در اینجا هم مکانی برای مقتضیات توحید یافت نمیشود، بلکه برخی از آنها با سردرگمی و شگفتی و تقبیح میپرسند و میگویند: چه رابطهای میان دین و سیاست میباشد؟ در دین سیاست نیست و در سیاست دین نیست! و توحید در اقتصاد نقشی ندارد؟ و چه رابطهای بین توحید یا تعلیم یا اطلاع رسانی یا رفتار میباشد؟ و اسلام بسیار والاتر و بزرگتر و گرامیتر از آن است که آن را از مساجد خارج کنیم و بدین طریق آن را در امور دنیا وارد کنیم؟
و نیز گروه چهارمی را مشاهده میکنیم که کلمهی توحید را بر زبان جاری میکنند، در حالیکه نماز را ترک کرده و زکات را ضایع گردانیده و در خوردن حرام و اموال مردم از طریق باطل و خوردن ربا تفریح میکنند، و شراب نوشیده و به زنا مشغولند، بلکه از آنها کسانی هستند که امر به منکر و نهی از معروف میکنند و با این حال، معتقد است که مادامیکه کلمهی توحید را بر زبان تکرار میکند، کامل الایمان میباشد!!
که در این تصور وی، تناقضی ترسناک و شکافی تیره و واقعی حزن آور میباشد، که هر قلب خدا ترس را افسرده و محزون و پر از درد و حسرت میکند، که حال بسیاری از مردم به سبب سوء فهم خطیری که از قضیهی توحید دارند بدین صورت گشته است.
از خلال این واقع دردناک است که نیاز ضروری و حتمی تحرک سریعی از هر اهل فضل و خیر و علمی برای تعلیم عقیدهی صحیح و توحید خالص با مفهوم شامل آن برای مسلمین، مشاهده میکنیم، چرا که فقط صدور احکام به سوی مردم از واقع موجود چیزی را تغییر نمیدهد. به الله عزوجل سوگند که هویت و عزت و رهبری و سروری دوباره به این امت باز نمیگردد مگر زمانیکه عقیدهی آن صحیح گردد و عبادتش را خالص گرداند و از هر نیرو و قدرت و توانایی جز قدرت و توانایی الله عزوجل، برائت جوید، و چهرهاش را دوباره به سوی الله عزوجل برگردانده و بگوید: پروردگارا من از هر عبودیتی برای غیر تو بیزارم و از اتکای به هر کسی جز تو و از تسلیم در برابر جز تو و از توکل جز بر تو و از صبر جز به خاطرتو و از خضوع جز در طاعت تو و از ترس جز در برابر عظمت و جلال تو و از امید جز در مورد آنچه که در دو دست بخشندهی توست، بیزارم.
پس برخیزید ای موحدان مخلص، برخیزید ای جوانان بیداری ارزشمند و قیمتی، ای کسانی که الله عزوجل با توحید صحیح و عقیدهی صاف و زلال بر شما منت نهاده.... برخیزید تا همه را با قوت و صبر و تلاش برای تعلیم توحیدی که محمد با آن آمد و نیز برای بازگداندن دوبارهی آن با تمام شمولیت و کمال و صفا و پاکیاش در واقعِ زندگی امت به تحرک درآوریم.
و این حرکت - بدون کوچکترین شکی - گام صحیح ابتدایی در مسیر برانگیختن امت میباشد و آن در حقیقت آن روشی است که رسول الله با آن آغاز کردند و بلکه هر پیامبری که الله عزوجل او را مبعوث کرده اینگونه آغاز کرده است؛ پس آن نقطهی آغاز میباشد[10] و خِشت اساسی میباشد و آن اولین گام در مسیر نصر و تمکین میباشد، الله متعال میفرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥﴾ [الأنبياء: 25] و هيچ پيامبري را پيش از تو نفرستاديم مگر اينکه به او وحي کرديم که هيچ معبود بر حقي جز من نيست. پس مرا بپرستيد. و امکان ندارد که اتحاد کلمه میسر گردد در حالیکه کلمهی عقیده پاره پاره باشد.
بنابراین صفوف متحد نمیگردد مگر زمانیکه قلوب با کلمهی توحید روبرو شود چرا که اسلام عقیده است که شریعت از آن گرفته میشود و این شریعت تمام جوانب و شوون زندگی را تنظیم میکند و الله عزوجل از هیچ قومی شریعت و علمشان را قبول نمیکند مگر زمانیکه عقیده شان صحیح باشد. و ما یقین داریم - اگر چه زمان طولانی و مشکلات و سختیها به وجود آمده است- که مکانت و جایگاه امت به اذن الله عزوجل باز نمیگردد مگر بر دستان سپاهی که توحید خالص را محقق گردانند.
بنابراین امت هرگز نصرت و یاری نمیگردد مگر با گامهایی واضح و نشانههایی روشن و نورانی که اولِ آن تصحیح عقیده و پس از آن تصحیح عبادت و سپس تحکیم و حاکم قرار دادن شریعت و سپس تصحیح اخلاق فاسد و منحرف شده و پس از این آماده سازی سپاهی قرآنی که حکایت کنندهی سپاه صحابه است، میباشد که دنیا را با دین بر پا دارند و پس از این است که واقع کاملاً متفاوتی به نسبت موقعیتی که اکنون در آن زندگی میکنیم، مشاهده خواهیم کرد.
براساس احساس مسئولیت و نه احساس اهلیت این تلاش ناچیز را متحمل شدم تا به شرف و بزرگی دعوت گران به سوی توحید از زمان نوح که به رسول الله و او و جمیع برادرانشان بهترین درودها و پاکترین سلامها باد، به کاروان طولانی موحدینی که در این راستا شتاب ورزیدند، و زمان را شکاف دادند، بپیوندم.
این دروس را در پنج فصل و مباحثی چند با اسلوبی آسان و عباراتی واضح تقسیم کردم که به طور خلاصه عبارتند از:
فصل اول: که تحت عنوان«لا إله إلا الله» میباشد و شامل مباحث ذیل:
مبحث اول: «لا إله إلا الله».......... نفی و اثبات
مبحث دوم: «لا إله إلا الله»........... ولاء و براء
مبحث سوم: «لا إله إلا الله»........... تحکیم شریعت
اما فصل دوم که عنوان آن: شروط لا إله إلا الله میباشد و مشتمل مباحث ذیل:
مقدمه: اصل این شروط.
مبحث اول: شرط علم
مبحث دوم: شرط یقین
مبحث سوم: شرط قبول
مبحث چهارم: شرط انقیاد
مبحث پنجم: شرط صدق
مبحث ششم: شرط اخلاص
مبحث هفتم: شرط محبت
و از آنجائیکه کلمهی توحید نشان و علامتی برای هر دو شهادت با هم میباشد یعنی شهادت لا إله إلا الله و شهادت محمد رسول الله به گونهای که هیچ یک از دیگری قابل تفکیک نیست، بر من واجب بود که پس از سخن گفتن از شهادت اول در دو فصل گذشته از شهادت دوم نیز سخن بگویم تا بیان کنم که آن نیز مجرد کلمهای که بر زبان گفته میشود نیست، یا اینکه تنها کلمهای نیست که به منظور آن تنها قصائد و اشعار و سرودههایی بافته شود، و کار با این نغمه سراییها تمام شود، بلکه با شهادت اول (أشهد أن لا إله إلا الله) معبود شناخته میشود و با شهادت دوم (أشهد أن محمد رسول الله) طریقهی عبادت معبود و روش رسیدن به معبود دانسته میشود؟ بر این اساس فصل سوم مشتمل بر موضوعات ذیل میباشد:
مبحث اول: ایمان به رسول الله
مبحث دوم: تصدیق رسول الله در هر آنچه که خبر میدهد.
مبحث سوم: اطاعت از رسول الله در هر آنچه که بدان امر میکند.
مبحث چهارم: دست کشیدن از هر آنچه که از آن نهی کرده و باز میدارد.
مبحث پنجم: محبت رسول الله بدون غلو و زیادهروی.
سپس در فصل چهارم از شرک که نقض کنندهی توحید است، سخن گفته ام و فصل آخر را با بشارت برای هر کسی که این توحید شامل و خالص را که متضمن نفی و اثبات هر دو با هم میباشد، محقق گرداند، به پایان رسانیدهام و عنوان آن «فضل محقق کردن توحید» میباشد.
برادر و دوست خوانندهام، اگر با صواب مواجه شدی پس حمد و منت برای الله عزوجل میباشد چرا که او صاحب فضل و عهده دار بخشش است، و اگر بر حرف یا معنایی اطلاع یافتی و دانستی که تغیر آن واجب است، از الله عزوجل میخواهم که تو را در اصلاح آن و ادای حق نصیحت در مورد آن موفق بگرداند، چرا که دین نصیحت و خیرخواهی است، و انسان بنفسه ضعیف و ناتوان است و از خطا سالم نمیباشد مگر اینکه الله عزوجل او را با توفیق و تایید خویش از خطا محفوظ بدارد. برادر گرامی اگر نظرت در مورد این تلاش متواضعانه مساعد نیست، امیدوارم که حداقل عیب و کجی آن را تذکر دهی و این ان شاء الله تعالی ظن و گمان من نسبت به توست.
و از الله عزوجل میخواهم که صواب و درستی را بر ما روزی گردانده و ما را از لغزشها دور گردانده و قلوب مان را صالح و اعمالمان را قبول بگرداند و آنها را خالص برای وجه کریمش قرار دهد، و چشمانمان را با نصرت اسلام و عزت مسلمین روشن بگرداند. و همهی ما را با عمل به این دین گرامی بدارد و خاتمهی موحدین را بر ما روزی بگرداند. و همهی ما را در زمره جماعت و گروه سید المرسلین حشر بفرماید. براستی که او عهده دار آن و قادر و توانای بر آن میباشد.
وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وأصحابه أجمعین.
نیازمند به عفو و بخشش الرحیم الرحمن
ابواحمد/محمد بن حسان
مصر- منصوره
ربیع الاول 1414 هـ
فصل اول: «لا إله إلا الله»
شامل مباحث ذیل:
مبحث اول: لا إله إلا الله.............. نفــی و اثبـــات
مبحث دوم: لا إله إلا الله............. ولاء و بـــــراء
مبحث سوم: لا إله إلا الله............. تحکیم شریعت
مبحث اول: لا إله إلا الله...... نفی و اثبات
کلمهی توحید و اخلاص، اصل دین و اساس آن بوده و آن ستونی است که حامل فرض و سنت میباشد، و «مَنْ كَانَ آخِرُ كَلَامِهِ لاَ إلهَ إِلَّا اللهُ دَخَلَ الْجَنَّةَ»[11]. «و هر کس آخرین کلامش لا إله إلا الله میباشد، وارد بهشت میشود».
و معنای لا إله إلا الله عبارت است از اینکه: هیچ معبود به حقی جز الله نیست؛ که مشتمل کفر به طاغوت و ایمان به الله عزوجل ﴿فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ﴾[12] [البقرة: 256] میباشد. پس اگر الوهیت را از غیر الله عزوجل نفی کنی و آن را تنها برای الله عزوجل اثبات کنی، تو از کسانی خواهی بود که به طاغوت کفر ورزیده و به الله متعال ایمان آورده است. بر این اساس است که ابن قیم میگوید: «نفی محض توحید نمیباشد و همچنین اثبات محض بدون نفی توحید نیست. بدین ترتیب توحیدی نیست مگر اینکه متضمن نفی و اثبات باشد و این نیز حقیقت توحید میباشد».
از اینرو بایستی به شرح آنچه که این کلمه از نفی و اثبات مقتضی آن است، بپردازیم:
کلمهی طیبه، آلهه و انداد و طواغیت و ارباب را نفی میکند. و توحید خالص با اقسام سه گانهی آن را تنها برای الله عزوجل که یکتاست و شریکی برای او نیست، ثابت میکند[13].
اما تفصیل و بیان آن:
1- آلهه: آلهه جمع اله میباشد، و هر آنچه که به عنوان معبود به جای الله عزوجل اتخاذ گردد، آن چیز در نزد کسی که آن را به عنوان معبود گرفته و آن را عبادت میکند، اله محسوب میگردد.
و «الإله» با علامت تعریف (الف و لام) همان الله میباشد، که همزهی آن حذف شده و حرف لام در لام ادغام گردیده و تبدیل به یک لام مشدد شده است، همانطور که کسائی و فراء و غیر آنها از اهل لغت میگویند و امام ابن قیم میگوید: «صحیح آن است که لفظ جلالهی الله مشتق بوده و اصل آن «الإله» میباشد[14].
بنابراین «الإله» همان معبودی میباشد که مستحق عبادت است، چرا که الهی نمیباشد مگر اینکه عبادت شود و خالق و رازق و مدبر کسی که او را عبادت میکند، باشد و بر کسی که او را عبادت میکند قادر و توانا باشد، پس کسی که اینچنان نباشد قطعا اله نیست، گر چه ظالمانه پرستیده شود، بلکه او مخلوق و عبادتگزار میباشد.
«التَأَلُّه» به معنای تنسک و تعبد و «التَأْلِیْه» به معنای تعبید میباشد.[15]
پس از این معنای مختصر برای ما تعریفات ذیل واضح میگردد تا اینکه پس از آن به مراد و مقصود، ان شاء الله برسیم. امام ابن قیم میگوید: «الإله» همان معبود محبوبی است که قلوب با محبت او را عبادت میکند و برای او خضوع و خشوع میکند و از او میترسد و بدو امید دارد و در سختیها به سوی او باز میگردد و او را در شرایط سخت و طاقت فرسا به فریاد میخواند و در مصالح خویشتن بر او توکل میکند و بدو پناه میبرد و با ذکر آن آرامش مییابد و با حب آن آرام میگیرد. و اینها جز برای الله عزوجل نمیباشد و براین اساس است که «لا إله إلا الله» صادقترین و درستترین کلام هاست و اهل آن، اهل الله و حزب آن، حزب او میباشند و منکران آن دشمنان الله و از جمله مغضوبین و مورد خشم او میباشند. لذا این مساله، هستهای مرکزی است که دینی که مدارش بر آن است، دور آن میچرخد؛ به گونهای که اگر آن صحیح باشد، با آن هر مساله و حال و ذوقی صحیح میباشد و اگر بنده آن را تصحیح نکند، فساد در علوم و اعمال و احوال و احوالش، ملازم وی میباشد[16]. و حافظ ابن رجب میگوید: «الإله» اله کسي است که از روي تکريم، محبت، ترس، اميد و توکل اطاعت ميشود و از او خواسته شده و به درگاه او دعا میشود نه اينکه در برابر او عصيان و نافرماني صورت گيرد[17]. و تمامی این حالات و اعمال شایسته کسی جز الله عزوجل نیست.
بنابراین، کسی که مخلوق را در چیزی از این امور که خصائص الوهیت میباشد، شریک الله عزوجل گرداند، در واقع به میزان شراکتی که قائل شده، به اخلاص در «لا إله إلا الله» که به زبان آورده، خدشه وارد کرده و به همان اندازه به عبودیت مخلوق تن داده و در آن چیز عبودیت مخلوق را پذیرفته است[18]. امام ابن قیم میگوید[19]: «الإله» کسی است که قلوب با محبت و انابت و تکریم و اجلال و تعظیم و خشوع و خضوع و ترس و امید و توکل او را عبادت میکند. و در جای دیگر میگوید[20]: اسم الله بر این دلالت دارد که خداوند متعال مالوه و معبود است که همهی مخلوقات با محبت و تعظیم و خضوع و پناه بردن به او در نیازها و بلا و مصیبتها، او را عبادت میکنند. آن اسمی است که مسمای آن به طور مطلق تمام کمالات را در خود دارد و مسمای آن شایسته هر مدح و ستایش، هر مجد و ثنا بوده و تمام جلال و کمال از آن اوست و هر عزت و جمالی، هر خیر و احسان، هر نوع بخشش و فضل و نیکی از آن او و از سوی اوست. چرا که بر هر اندکی این اسم برده شود فراوان میگردد و هر ترس را میزداید و هر گرفتاری با آن به گشایشش منجر میشود؛ رهگشای هر هم و غمی است و هر تنگنایی به وسیلهی آن وسعت مییابد و هر ضعفی که خود را بدان آویخته، قوت گرفته و هر خواری به وسیله آن عزت یافته است و هر نیازمندی را بینیاز ساخته و هر سرگشتهای را پناه داده و هر شکست خوردهای را تایید و نصرت کرده و ضرر هر درماندهای را برطرف کرده است و هیچ آوارهای نبوده مگر آنکه پناهش داده است. پس آن اسمی است که گرفتاریها به وسیلهی آن از بین میروند و برکات به وسیلهی آن نازل میشوند و دعاها با آن اجابت مییابد و لغزشها راستی مییابند. گناهان کوچک دفع میشوند و نیکیها به وسیلهی آن جلب میگردند. آن اسمی است که زمین و آسمانها به وسیلهی آن پابرجا هستند. کتابها به وسیلهی آن نازل گشته و انبیاء فرستاده شدهاند. بدان وسیله قوانین الهی تشریع شده و حدود برپا گشتهاند. به سبب آن جهاد تشریع شده و انسانها به دو دستهی سعادتمند و شقاوتمند تقسیم گردیدهاند. روز حقیقی بزرگ و روز واقعه (روز قیامت) به وسیلهی آن تحقق مییابد. ترازوهای عدالت به وسیلهی آن وضع میشوند. پل صراط نصب میگردد و بازار بهشت و جهنم برپا میشود. به وسیلهی آن پروردگار عالمیان پرستش و ستایش میشود و به حقانیت آن فرستادگان مبعوث شدهاند. سوال در قبر و روز رستاخیر پیرامون آنست، دشمن به خاطر آن است و محاکمه نیز به سوی آن است. دوستی و دشمنی به سبب آن است و به وسیلهی آن هر کس که حقش را شناخت و آن را برپا داشت سعادتمندی یافت و هر کس جهل ورزید و حق آن را ترک گفت: شقاوتمند گردید[21].
بنابراین، اصل الوهیت عبادت میباشد و تأله همان تعبد میباشد. و بدین ترتیب معنای کلمهی توحید لا إله إلا الله آن است که هیچ معبود به حقی جز الله عزوجل نیست.
پس کلمهی توحید نفی الوهیت از هر چیزی غیر الله عزوجل میباشد. بنابراین جایز نیست که هیچ عبادتی با همهی صورتهای ظاهری و باطنی آن برای کسی جز الله عزوجل، انجام شود. و البته جایز نیست که به سوی هیچ الهی از آلهههای دروغین و ادعا شده و باطل توجه شود.
بنابراین کسی که چیزی از عبادات مختلف را برای غیر الله عزوجل انجام دهد، در حقیقت در شرک افتاده است. پس عبادت امری در حاشیهی زندگی نبوده و بلکه بانگ ابتدایی در هر رسالتی میباشد. ﴿أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ﴾ [النحل: 36] «كه الله را بپرستيد و از طاغوت دوري كنيد». و در صحیحین از انس بن مالک از رسول الله روایت است که فرمودند: «يَقُولُ اللهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لِأَهْوَنِ أَهْلِ النَّارِ عَذَابًا: لَوْ كَانَتْ لَكَ الدُّنْيَا وَمَا فِيهَا، أَكُنْتَ مُفْتَدِيًا بِهَا؟ فَيَقُولُ: نَعَمْ، فَيَقُولُ: قَدْ أَرَدْتُ مِنْكَ أَهْوَنَ مِنْ هَذَا وَأَنْتَ فِي صُلْبِ آدَمَ: أَنْ لَا تُشْرِكَ وَلَا أُدْخِلَكَ النَّارَ فَأَبَيْتَ إِلَّا الشِّرْكَ»[22]. «الله عزوجل از میان دوزخیان به کسی که کمترین عذاب را دارد میفرماید: اگر برای تو دنیا و آنچه که در آن استمیبود آیا برای نجات خود آنها را فدیه میدادی؟ پس میگوید: بله، پس الله عزوجل میفرماید: همانا از تو کمتر از این را میخواستم زمانیکه در صلب آدم بودی، که شرک نورزی، و من تو را وارد آتش نکنم، اما تو ابا کرده و شرک ورزیدی».
این مشرک با مقصود الله متعال از خلق وی، مخالفت کرده است، چرا که الله عزوجل مخلوقات را خلق نکرده و کتب را نازل نکرده و رسولان را نفرستاده و بهشت و جهنم را نیافریده مگر به خاطر این اصل بزرگ تا او را عبادت کرده و چیزی را با او شریک قرار ندهند، همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾ [الذاريات: 56] «و من جن و انسان را نيافريدم مگر براي اينکه مرا عبادت کنند». علی ابن ابی طالب در تفسیر این آیه میگوید: «یعنی جنها و انسانها را خلق نکردم مگر بدین سبب که آنها را امر کنم که مرا عبادت کنند و آنها را به سوی عبادتم بخوانم»[23]. و این مطلب را این آیه قرآن نیز تایید میکند که الله متعال میفرماید: ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗاۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٣١﴾ [التوبة: 31] «بديشان جز اين دستور داده نشده است كه: تنها خداي يگانه را بپرستند و بس. جز خدا معبودي نيست و او پاك و منزّه از شرك ورزي و چيزهائي است كه ايشان آنها را انباز قرار ميدهند». و آیاتی که بر این موضوع دلالت دارند، بسیار میباشد و همهی آنها بر این تاکید دارند که الله عزوجل مخلوقات را خلق نکرده است مگر برای عبادتش به یگانگی و بدون اینکه شریک برای او قائل شوند. در آینده به این مساله در بحث توحید الوهیت مفصل میپردازیم.
اما معنای عبادت: عبادت اسم جامعی است که در بر گیرندهی تمامی اقوال و اعمال ظاهری و باطنی میباشد که الله عزوجل آنها را دوست داشته و بدان راضی میباشند. بنابراین تعریف، عبادت شامل نماز، زکات، روزه، حج، راستگویی، ادای امانت، نیکی به پدر و مادر، صلهی رحم، وفای به عهد، امر به معروف و نهی از منکر، جهاد با کفار و منافقین، نیکی به همسایه و یتیم و مسکین و ابن سبیل و برده و حیوانات و دعا و ذکر و قرائت و امثال اینها از عبادات ظاهری و همچنین محبت الله عزوجل و رسولش و خشیت الله متعال و انابت، در دین اخلاص داشتن برای او و صبر در برابر حکمت و شکر نعمتش و راضی بودن به قضایش و توکل بر او و امید به رحمتش و ترس از عذابش و دیگر عبادات باطنی همچون اینها برای الله عزوجل میباشد[24]. و لُب عبادت کمال حب به همراه کمال تواضع و فروتنی در برابر الله عزوجل میباشد[25]. بدین ترتیب تمامی دین با انجام آن چه که الله عزوجل بدان امر کرده و ترک آنچه که از آن نهی کرده، عبادت میباشد، امام ابن قیم میگوید:[26]
والأمر و النهي الذی هو دینه | و جــزاؤه یـــوم المعاد الثاني |
و امر و نهی دین اوست و پاداش او در روز قیامت میباشد.
بنابراین، مقصود از عبادتی که مخلوقات به منظور آن خلق شدهاند، عبادتی خالصانه میباشد که شرکی با عبادت کردن چیزی غیر از الله عزوجل هر چه باشد، و یا هر کس که باشد، با آن آغشته نشده باشد. اعمال صرفاً صحیح نمیباشد مگر با برائت و بیزاری از عبادتِ هر آنچه به جای الله عزوجل عبادت میشود همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿۞وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗا﴾ [النساء: 36] «(تنها) الله را عبادت كنيد و (بس. و هيچ كس و) هيچ چيزي را شريك او مكنيد». در این آیه الله عزوجل امر به عبادت که آن را فرض قرار داده، مقرون به نهی از شرک که آن را حرام کرده و آن شرک در عبادت میباشد، ذکر کرده است. لذا آیهی کریمه بر آن دلالت دارد که اجتناب و پرهیز از شرک، شرط در صحت عبادت میباشد، الله متعال میفرماید: ﴿وَلَوۡ أَشۡرَكُواْ لَحَبِطَ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٨٨﴾ [الأنعام: 88] «اگر شرك ميورزيدند، هر آنچه ميكردند هدر ميرفت (و اعمال خيرشان ضائع ميشد و خرمن طاعتشان به آتش شرك ميسوخت)».
بنابراین، پس «الإله» همان معبود و «التَأَلُّه» همان پارسایی و پرهیزگاری، و الوهیت اصل آن عبادت و لا إله إلا الله معنایش هیچ معبود به حقی جز الله نیست، میباشد. الله متعال میفرماید: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ هُوَ ٱلۡبَٰطِلُ وَأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ ٦٢﴾ [الحج: 62] «اين بدان علت است که خداوند حق ميباشد و آنچه غير از او مشرکان به فرياد ميخوانند باطل، و خداوند برتر و بزرگ است».
2- انداد: «ند» عبارت است از مثل و مانند و همسان و نظیر و شبیه.
ابن قیم میگوید[27]: «الند» به معنای شبیه است، گفته میشود: «فلان ند فلان و نَدیده»، فلانی ند فلانی است یعنی شبیه و مانند اوست.
لذا قرار دادن ند و همانند برای الله عزوجل به معنای انجام دادن عبادت یا بخشی از آن برای غیر الله عزوجل میباشد درحالیکه کلمهی توحید لا إله إلا الله نفی همانند گرفتن برای الله عزوجل و خالص گردانیدن عبادت تنها برای الله عزوجل میباشد. الله متعال میفرماید: ﴿فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٢٢﴾ [البقرة: 22] «پس براي الله عزوجل همتاياني قرار ندهيد در حالي که شما ميدانيد». امام ابنکثیر در تفسیر این آیه میگوید[28]: از ابن عباس روایت است که معنی آیه را اینچنین تفسیر میکند، یعنی همانندها و هماتایانی را که نه نفع میرساند و نه ضرر، با الله عزوجل در عبادت شریک قرار ندهید. در حالیکه میدانید که پروردگاری که شما را روزی میدهد، غیر او نیست، و توحیدی که رسول الله شما را به سوی آن میخواند حق بوده و در آن شکی نیست[29].
و از ابن عباس در تفسیر این کلام الله عزوجل ﴿فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا﴾ روایت است که فرمود: الأنداد: عبارت است از شرکی که از راه رفتن مورچه بر سنگی صاف و سیاه در شب تاریک مخفیتر است. و مثال آن این است که بگوید: فلانی، به الله و زندگی تو یا زندگی من سوگند. یا اینکه بگوید: اگر این سگ نبود، دیشب دزدان به خانهی ما میآمدند. و اگر مرغابی در منزل نبود دزدان میآمدند. و مانند سخن شخصی به دوستش که میگوید: آنچه که الله عزوجل و تو بخواهی. و اینکه شخصی بگوید: اگر الله و فلانی نبود.
همراه الله عزوجل، فلان و فلان را قرار مده، چرا که تمامی اینها شرک به اوست[30] و اینها همه از انواع شرک اصغر میباشند، چرا که اتخاذ همانند و همتا برای الله عزوجل بر دو قسم میباشد[31]:
الف) اینکه شخص آن همانند و شبیه و نظیر را در انواع عبادات یا برخی از آنها شریک الله عزوجل قرار دهد، که همانطور که گذشت این نوع، شرک اکبر میباشد (که صاحبش را از دین خارج میکند).
ب) و نوعی که شرک اصغر میباشد، همچون اینکه شخصی بگوید: آنچه که الله و تو بخواهی؛ اگر الله نبود و تو نیز نبودی و همچون ریای اندک. چرا که از رسول الله ثابت است زمانیکه شخصی به ایشان گفت: آنچه که الله عزوجل و تو بخواهی، فرمودند: «أَجَعَلتَنِي للهِ نِدًّا؟ بل قُل: ما شاء اللهُ وَحدَهُ». «آیا مرا همتایی برای الله عزوجل قرار میدهی؟ بلکه بگو: آنچه که تنها الله عزوجل بخواهد»[32].
اما شرک اکبر یعنی اتخاذ همانند و شبیه و همتا برای الله عزوجل در عبادت، که در این مورد حدیث عبدالله بن مسعود میباشد که روایت میکند رسول الله فرمودند: «من مات و هو یدعو من دون الله نداً دخل النار». «هر کس بمیرد در حالیکه غیر از الله عزوجل، خداگونههایی را خوانده باشد، وارد آتش میشود»[33].
امام ابن قیم میگوید[34]:
و الـشرك فاحذره: فشـرك ظاهر | ذا قسم لیس بقابل الغفران | |
و هــو اتخاذ الند للرحمــن أیا | كـان من حجر و من إنسان | |
یدعـوه أو یـرجـوه ثـم یخـافه | ویـحبـه كمـحبة الدیـان |
و از شرک پرهیز کن چرا که شرک آشکار بوده و تقسیماتی دارد و قابل بخشش نیست، و عبارت است از اتخاذ همتا و همانند برای پروردگار رحمن، هر چه که باشد، سنگی و یا انسانی که او را بخواند یا به وی امید داشته و سپس از او بترسد و بدو همچون محبتی که با الله عزوجل دارد محبت داشته باشد.
مشرکین عهد رسول الله در عبادت بتها تنها به اتخاذ همتا و همانند برای الله عزوجل تا این حد بسنده نکردند، - گمان کن چگونه بوده است - بلکه صورتهای دیگری از انواع شرک را مرتکب میشدند، همچون طلب یاری از غیر الله متعال و ترس از غیر الله عزوجل و امید به غیر او؛ و بدین ترتیب همتاها و همانندها به شکلها و صورتهای متفاوتی جدای از صورتی که عموماً مشرکان بدان مشغول بودند، بوده است. آری چه بسیار از مردماناند- مگر کسانی که پروردگارت بر آنها رحم کند- که همتاها و همانندهایی برای الله عزوجل اتخاذ کرده یا اینکه به جای الله عزوجل خداگونههایی را برگزیدهاند که آنها را همچون الله عزوجل یا بیشتر از او دوست دارند و این محبت بر دیوارهای قلوبشان نقش بسته است، و در پیشگاه آن کمال خضوع و خشوع و فروتنی و انقیاد و التزام و تسلیم و فرمانبرداری و محبت و جلب رضایت تقدیم میکند، در حالیکه این اعمال را برای کسی که مستحق کمال خضوع و خشوع و کمال حب که الله عزوجل که یکتا و شریکی ندارد، میباشد، تقدیم نمیکنند. و در حقیقت الله عزوجل از این صنف خبیث در کلامش یاد کرده و میفرماید: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ﴾ [البقرة: 165] «و دستهاي از مردم هستند که همتاياني براي الله ميگيرند و آنها را مانند الله دوست ميدارند». یعنی، کسانی که ایمان آوردهاند، محبتشان نسبت به الله عزوجل بسیار بیشتر از صاحبان همتاها و خداگونهها به همتاها و خداگونههایی که برگزیدهاند میباشد، چرا که روشنایی چشم مومن و آرامش و خوشی آن در محبت الله و رسولش بیشتر از هر آنچه که غیر آنهاست، میباشد. بلکه اگر در بین کفر و افتادن در آتش، مخیر قرار داده شود، حتما افتادن در آتش را اختیار کرده و به الله عزیز و غفار، کفر نمیورزد.
این محبتی است که نظیری برای آن وجود ندارد. چرا که مقتضای آن، مقدم داشتن محبوب بر نفس و مال و فرزند میباشد. در صحیحین از انس بن مالک روایت است که رسول الله فرمودند: «ثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ وَجَدَ بِهِنَّ حَلَاوَةَ الْإِيمَانِ: مَنْ كَانَ اللهُ وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا، وَأَنْ يُحِبَّ الْمَرْءَ لَا يُحِبُّهُ إِلَّا لِلَّهِ، وَأَنْ يَكْرَهَ أَنْ يَعُودَ فِي الْكُفْرِ بَعْدَ أَنْ أَنْقَذَهُ اللهُ مِنْهُ، كَمَا يَكْرَهُ أَنْ يُقْذَفَ فِي النَّارِ»[35]. «سه خصلت است که هر کس این سه خصلت را دارا باشد، به سبب آنها حلاوت و شیرینی ایمان را میچشد. کسی که الله و رسولش در نزد وی محبوبتر از هر چه غیر از آنها باشد. و اینکه شخصی را جز به خاطر الله عزوجل دوست نداشته باشد (و محبتش با وی فقط به خاطر الله عزوجل باشد) و اینکه پس از اینکه الله عزوجل او را از کفر نجات داده، آنطور برگشت به کفر برایش ناگوار باشد که افتادن در آتش برایش ناگوار است».
شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید[36]:
برای قلوب شادی و سرور و لذتی کامل نمیباشد مگر در محبت الله و تقرب جستن به سوی او با آنچه که الله عزوجل دوست دارد، و محبت او ممکن نیست مگر با اعراض از هر محبوبی غیر او، و این حقیقت لا إله إلا الله میباشد، و این ملت ابراهیم خلیل علیه الصلاة والسلام و سایر انبیاء و مرسلین که سلام و درود الله عزوجل بر همهی آنها باد، میباشد.
بنابراین، پس کلمهی توحید نفی انداد و همانندها و خداگونههایی که همراه الله یا به جای الله عزوجل عبادت میشود، و یگانگی الله تبارک و تعالی با عبادت خالص با دو رکن کمال مطیع بودن همراه کمال محبت تنها برای الله عزوجل، میباشد.
3- طواغیت: «الطاغوت» مشتق از طغیان به معنای از حد گذشتن، میباشد. عمر بن خطاب میگوید: «الطاغوت: الشیطان»[37] طاغوت شیطان است.
و مالک میگوید: «الطاغوت: كل ما عبد من دون الله»[38]. طاغوت عبارت است از هرآنچه که غیر از الله عزوجل عبادت میشود.
امام طبری در تفسیرش میگوید[39]: به نظر من نظریه درست و صحیح در مورد طاغوت آنست که طاغوت عبارتست از هر آنچه که بر الله عزوجل طغیان و سرکشی کند، و بدین ترتیب به جای الله عزوجل عبادت میشود، چه این عبادت با اجبار و قدرت بر کسانی که او را عبادت میکنند، باشد و یا با اطاعت کسانی که او را عبادت میکنند باشد، که این معبود میتواند انسان و یا شیطان و یا بارگاه و یا بتی و یا هر چیز دیگری باشد.
و امام ابن قیم برای طاغوت حد و حدود جامعی را بیان کرده است، آنجا که میگوید[40]: «طاغوت عبارت است از هر بندهای که از حد خود تجاوز کند، چه معبود باشد و یا از او پیروی شود و یا اینکه از او اطاعت شود؛ بنابراین طاغوت هر ملت، همان کسی است که به جای الله متعال و رسولش، حاکمیت و داوری امور خود را به نزد وی میبرند یا اینکه به جای الله عزوجل او را میپرستند یا بیآنکه بصیرتی از جانب خداوند متعال داشته باشند از آن تبعیت میکنند، و یا در چیزی که نمیدانند که اطاعت از خداست یا غیر خدا از او اطاعت میکنند (جاهلانه از او اطاعت میکنند) پس اینان طاغوتهای عالَم هستند که هرگاه در آنها و به همراه آنها در احوال مردم تامل کنی، درخواهی یافت که بیشتر آنها از عبادت الله متعال روی گردان و مشغول عبادت طاغوتیان هستند. از اطاعت فرستادهی الله متعال سربرتافته و به اطاعت طاغوت و تبعیت از آن درآمدهاند. و اینها بر روش نجات یافتگان رستگار این امت یعنی صحابه و تابعین آنها، حرکت نکرده و در مسیر هدف و مقصد و نیت آنها گام ننهادند. بلکه با آنها در روش و هدف مخالفت کردند.
در حالیکه هیچ نبی یا رسولی نبوده است مگر اینکه قومش را به سوی ایمان به الله عزوجل و به سوی تنها عبادت کردن الله عزوجل و کفر ورزیدن به طاغوت با همهی انواع و صورتهایی که حدی برای آنها نمیباشد، دعوت دادهاند. و برای طاغوت در هر زمانی، لغتی و در هر عصری منهج و اسلوبی و در هر دورهای زبان و بلکه هزاران هزار زبان میباشد.
شیخ محمد بن سلیمان میگوید[41]: الله عزوجل بر تو رحم کند، بدان، اولین آنچه که الله عزوجل بر فرزندان آدم فرض کرده، کفر به طاغوت و ایمان به الله عزوجل میباشد. و دلیل آن کلام الله متعال میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ﴾ [النحل: 36] «ما به ميان هر ملّتي پيامبري را فرستادهايم (و محتواي دعوت همه پيامبران اين بوده است) كه الله عزوجل را بپرستيد و از طاغوت دوري كنيد».
اما صفت کفر به طاغوت آن است که معتقد به بطلان عبادت غیر الله عزوجل باشی و آن را ترک گفته و به نسبت آن بغض و کینه و دشمنی داشته و به اهل آن کافر و با آنها مبارزه کنی.
اما معنای ایمان به الله متعال آن است که معتقد باشی که تنها الله عزوجل همان اله معبود میباشد، و نه غیر او و همهی انواع عبادت را خالصانه برای او قرار دهی، و تمامی عبادات را از هر معبودی غیر او نفی کنی و اهل اخلاص را دوست داشته و با آنها دوستی کنی و بغض اهل شرک را داشته و با آنها دشمنی کنی. و این ملت ابراهیم عليه الصلاة والسلام است که هر کسی از آن سر باز زده و رویگردان شود، خود را خوار و کوچک میدارد و این الگو و اسوهای است که الله عزوجل از آن خبر داده است. آنجا که میفرماید: ﴿قَدۡ كَانَتۡ لَكُمۡ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ فِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ إِذۡ قَالُواْ لِقَوۡمِهِمۡ إِنَّا بُرَءَٰٓؤُاْ مِنكُمۡ وَمِمَّا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ كَفَرۡنَا بِكُمۡ وَبَدَا بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةُ وَٱلۡبَغۡضَآءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥٓ﴾ [الممتحنة: 4] «(رفتار و كردار) ابراهيم و كساني كه بدو گرويده بودند، الگوي خوبي براي شما است، بدانگاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و از چيزهائي كه بغير از الله ميپرستيد، بيزار و گريزانيم، و شما را قبول نداريم و در حق شما بياعتنائيم، و دشمنانگي و كينه توزي هميشگي ميان ما و شما پديدار آمده است، تا زماني كه به خداي يگانه ايمان آوريد». و طاغوت در مورد هر آنچه غیر از الله عزوجل عبادت میشود، عام میباشد لذا هر آنچه غیر از الله عزوجل عبادت میشود و راضی به این عبادت است چه معبود یا پیروی شونده و یا اطاعت شوندهای در مسیری غیر از اطاعت الله و رسولش باشد، طاغوت میباشد.
طواغیت بسیارند اما رأس آنها 5 گروه میباشند:
1- شیطان که به سوی عبادت غیر الله عزوجل دعوت میدهد و دلیل آن کلام الله عزوجل است که میفرماید: ﴿۞أَلَمۡ أَعۡهَدۡ إِلَيۡكُمۡ يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ أَن لَّا تَعۡبُدُواْ ٱلشَّيۡطَٰنَۖ إِنَّهُۥ لَكُمۡ عَدُوّٞ مُّبِينٞ ٦٠﴾ [يس: 60] «اي فرزندان آدم، آيا با شما پيمان نبستم که شيطان را نپرستيد زيرا دشمن آشکار شماست».
2- حاکم مستبدی که احکام الله عزوجل را تغییر میدهد، و دلیل آن کلام الله عزوجل است که میفرماید: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦۖ وَيُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِيدٗا ٦٠﴾ [النساء: 60] «(اي پيامبر!) آيا تعجّب نميكني از كساني كه ميگويند كه آنان بدانچه بر تو نازل شده و بدانچه پيش از تو نازل شده ايمان دارند (ولي با وجود تصديق كتابهاي آسماني، به هنگام اختلاف) ميخواهند داوري را به پيش طاغوت ببرند (و حكم او را به جاي حكم الله عزوجل بپذيرند؟!). و حال آن كه بديشان فرمان داده شده است كه (به الله ايمان داشته و) به طاغوت ايمان نداشته باشند. و اهريمن ميخواهد كه ايشان را بسي گمراه (و از راه حق و حقيقت بدر) كند».
3- کسی که به غیر ما أنزل الله حکم میکند، و دلیل آن کلام الله عزوجل است که میفرماید: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾[42] [المائدة: 44] «و (بدانيد كه) هركس برابر آن چيزي حكم نكند كه خداوند نازل كرده است او و امثال او بيگمان كافرند».
4- هرآنکس که ادعای علم غیب میکند، و دلیل آن کلام الله عزوجل است که میفرماید: ﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا ٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ يَسۡلُكُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا ٢٧﴾ [الجن: 26-27] «داننده غيب الله است، و هيچ كسي را بر غيب خود آگاه نميسازد. مگر پيامبري كه از او خوشنود باشد. الله (براي حفظ آن مقدار غيبي كه او را از آن مطّلع ميكند، از ميان فرشتگان) محافظان و نگهباناني در پيش و پس او روان ميدارد». و نیز میفرماید: ﴿۞وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَيۡبِ لَا يَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۚ وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعۡلَمُهَا وَلَا حَبَّةٖ فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡأَرۡضِ وَلَا رَطۡبٖ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ ٥٩﴾ [الأنعام: 59] «گنجينههاي غيب و كليد آنها در دست الله است و كسي جز او از آنها آگاه نيست. و خداوند از آنچه در خشكي و دريا است آگاه است. و هيچ برگي (از گياهي و درختي) فرو نميافتد مگر اين كه از آن خبردار است. و هيچ دانه اي در تاريكيهاي (درون) زمين، و هيچ چيز تر و يا خشكي نيست كه فرو افتد، مگر اين كه (الله از آن آگاه، و در علم الله پيدا است و) در لوح محفوظ ضبط و ثبت است».
5- کسی که غیر از الله عزوجل عبادت میشود در حالی که راضی به این عبادت میباشد و دلیل آن کلام الله عزوجل است که میفرماید: ﴿۞وَمَن يَقُلۡ مِنۡهُمۡ إِنِّيٓ إِلَٰهٞ مِّن دُونِهِۦ فَذَٰلِكَ نَجۡزِيهِ جَهَنَّمَۚ كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلظَّٰلِمِينَ ٢٩﴾ [الأنبیاء: 29] «هركس از ايشان (كه فرشتگان و مأموران اجرا فرمان يزدانند، به فرض) بگويد غير از الله من هم معبودي هستم، سزاي وي را دوزخ ميگردانيم. سزاي ظالمان (ديگري را هم كه با ادّعاء ربوبيّت و شرك به خويشتن ستم كنند) همين خواهيم داد».
بدان که انسان، مومن به الله عزوجل نمیشود مگر با کفر به طاغوت، و دلیل آن کلام الله عزوجل است که میفرماید: ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَيِّۚ فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَاۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ٢٥٦﴾ [البقرة: 256] «در دين اجباري نيست، به راستي که هدايت از گمراهي جدا شده است. پس هرکس که به طاغوت کفر ورزد، و به الله ايمان بياورد، به راستي که به دستاويز محکمي چنگ زده است که گسستني نيست و خداوند شنواي داناست».
و «رشد» دین محمد و «غی» دین ابوجهل میباشد. و «عروة الوثقی» شهادت لا إله إلا الله که متضمن نفی و اثبات است، میباشد به گونهای که تمامی انواع عبادات را برای غیر الله عزوجل نفی و همهی انواع عبادات را تنها برای الله عزوجل که یکتاست و شریکی ندارد، ثابت کند».
همچنین حافظ ابن کثیر در تفسیر این آیه میگوید[43]: این کلام الله عزوجل ﴿فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ﴾ بدین معناست که هر کس از خداگونهها و بتها و آنچه که شیطان به سوی آن میخواند، و نیز از عبادت هر آنچه که غیر از الله عزوجل عبادت میشود، دست کشیده و توحید را پذیرفته و الله عزوجل را به یگانگی عبادت کند و شهادت دهد که هیچ معبود به حقی جز الله نیست، ﴿فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ﴾ «به محکمترین دستاویز چنگ زده است». یعنی: در امرش ثابت گشته و بر راه راست و حقیقت و صراط مستقیم استوار شده است. بنابراین، کلمهی توحید لا إله إلا الله عبارت است از نفی همهی طواغیت و کفر ورزیدن به همهی آنها با انواع اشکال و صورتهای آن و برائت و بیزاری جستن از همهی آنها، و ایمان آوردن به یکتایی الله عزوجل و بازگرداندن کامل عبادت برای او بدون قائل شدن هیچگونه شریکی.
لذا هر کس چیزی غیر از الله عزوجل را عبادت کند، براستی که طاغوت را عبادت کرده است. پس اگر معبودش فردی صالح باشد، در واقع عبادت آن عبادت کننده، برای شیطان میباشد که او را به سوی عبادت آن فرد صالح دعوت داده و این عمل را برای وی مزین ساخته است، همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿وَيَوۡمَ يَحۡشُرُهُمۡ جَمِيعٗا ثُمَّ يَقُولُ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ أَهَٰٓؤُلَآءِ إِيَّاكُمۡ كَانُواْ يَعۡبُدُونَ ٤٠ قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ أَنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِمۖ بَلۡ كَانُواْ يَعۡبُدُونَ ٱلۡجِنَّۖ أَكۡثَرُهُم بِهِم مُّؤۡمِنُونَ ٤١﴾ [سبأ: 40-41] «(يادآور شو) روزي را كه خداوند جملگي آنان را گرد ميآورد و سپس به فرشتگان (رو در روي فرشته پرستان) ميگويد: آيا اينان شما را (به جاي من) پرستش ميكردهاند؟! ميگويند: تو منزّهي (از اين نسبتهاي ناروائي كه به ساحت مقدّست دادهاند، ما به هيچ وجه با اين گروه ارتباط نداشتهايم) و تنها تو يار و ياور ما بوده اي نه آنان. بلكه ايشان جنّيان را ميپرستيدهاند، و اكثر آنان بديشان ايمان داشتهاند». و نیز الله عزوجل میفرماید: ﴿وَيَوۡمَ نَحۡشُرُهُمۡ جَمِيعٗا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ مَكَانَكُمۡ أَنتُمۡ وَشُرَكَآؤُكُمۡۚ فَزَيَّلۡنَا بَيۡنَهُمۡۖ وَقَالَ شُرَكَآؤُهُم مَّا كُنتُمۡ إِيَّانَا تَعۡبُدُونَ ٢٨ فَكَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدَۢا بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ إِن كُنَّا عَنۡ عِبَادَتِكُمۡ لَغَٰفِلِينَ ٢٩﴾ [یونس: 28-29] «روزي(براي رسيدگي به حساب و كتاب مردم) جملگي (كافران و مؤمنان) را گرد ميآوريم و سپس به كافران ميگوئيم: شما و معبودهايتان در جاي خود بايستيد. بعد آنها را از هم جدا ميسازيم (و ايشان را مقابل معبودهايشان نگاه ميداريم و در ميان طرفين به داوري ميپردازيم) و معبودهايشان ميگويند: شما ما را نپرستيدهايد (بلكه به وسوسه اهريمن و به سخن دل گوش فرا دادهايد و مجسّمه ما را به خاطر منافع خود پرستش نمودهايد. معبود حق ذات پاك پروردگار است و بس). همين بس كه الله ميان ما و شما گواه است كه ما بدون شكّ از عبادت شما بيخبر بودهايم».
و اگر آن معبود از کسانی باشد که به سوی عبادت کردن خویش فرا میخواند، همچون طواغیت، یا اینکه آن معبود درخت یا سنگ یا قبری همچون لات و عزی و منات و غیر اینها از بتهایی که مشرکین از صالحین و فرشتگان میسازند و آنها را عبادت میکنند، همگی اینها از جمله طواغیتی میباشند که الله عزوجل بندگانش را امر کرده که به عبادت آنها کفر بورزند و از آنها و از عبادت هر آنچه که غیر الله عزوجل عبادت میشود، هر کس که باشد، تبری و بیزاری جویند، همانطور که الله متعال میفرماید: ﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦٓ إِنَّنِي بَرَآءٞ مِّمَّا تَعۡبُدُونَ ٢٦ إِلَّا ٱلَّذِي فَطَرَنِي﴾ [الزخرف: 26-27] «(اي پيامبر!) براي تكذيب كنندگان معاصر بيان كن گوشه اي از داستان ابراهيم را. وقتي ابراهيم به پدر و قوم خود گفت: من از معبودهائي كه ميپرستيد بيزارم. بجز آن معبودي كه مرا آفريده است». در این آیه ابراهیم علیه الصلاة والسلام از میان همهی معبودان جز کسی که او را خلق کرده، استثنا نکرد و این معنای لا إله إلا الله میباشد[44].
4- الأرباب: ربُّ، و ربُّ كل شيء، به معنای مالک و صاحب آن چیز میباشد. و «الرب» با الف و لام تعریف اسمی از اسماء الله عزوجل میباشد. و همانطور که علامه ابن قیم میگوید[45]: اسم «الرب» برای الله عزوجل در برگیرنده همهی مخلوقات میباشد، چرا که او پروردگار هر چیزی و خالق آن است و بر آن قادر است، هیچ چیزی از ربوبیت او خارج نمیشود و هر آنچه که در آسمانها و زمین است، بندهی او و در قبضهی او و تحت فرمانروایی اوست».
و واسطی میگوید: «الرب» همان ذاتی است که در ابتدا خالق و بعد به ذریعه غذا پرورش دهنده و در انتها نیز مغفرت کننده میباشد[46].
لیکن افرادی از بشر هستند که اربابها و خداگونههایی به غیر از الله عزوجل اتخاذ میکنند. همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾ [التوبة: 31] «يهوديان و نصاری علاوه از الله، علماء ديني و پارسايان خود را هم به خدائي پذيرفتهاند». علامه رازی میگوید[47]: «اکثر مفسرین گفتند: مقصود از ارباب این نیست که آنها معتقد بودند که احبار و رهبان پروردگار جهان هستند، بلکه مقصود آن است که مردم از آنها در آنچه بدان امر کرده و از آن نهی میکردند، اطاعت میکردند. احبار علما، و رهبان عبادتگزاران میباشند»[48].
این آیه را رسول الله برای عدی بن حاتم تفسیر کردند. عدی میگوید: زمانیکه وی مسلمان شده و بر رسول الله وارد شده و این آیه بر او خوانده شد، گفتم: آنها علما و عبادتگزارشان را عبادت نمیکردند، پس رسول الله فرمودند: «بَلَى، إِنَّهُمْ حَرَّمُوا عَلَيْهِمُ الْحَلَالَ وَحَلَّلوا لَهُمُ الْحَرَامَ، فَاتَّبَعُوهُمْ، فَذَلِكَ عِبَادَتُهُمْ إِيَّاهُمْ»[49]. «بلکه آنها را میپرستیدند، آنها برای مردم حلال را حرام و حرام را حلال میکردند و مردم از آنها تبعیت و پیروی میکردند، که این عبادت مردم برای آنها میباشد».
ابوالعالیه میگوید: از احبار و رهبان، طلب نصیحت و راهنمایی میکنند درحالیکه ایشان کتاب الله عزوجل را پشت سر قرار دادهاند[50]. بر این اساس است که الله عزوجل میفرماید: ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗاۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٣١﴾ [التوبة: 31] «بديشان جز اين دستور داده نشده است كه: تنها خداي يگانه را بپرستند و بس. جز الله معبودي نيست و او پاك و منزّه از شرك ورزي و چيزهائي است كه ايشان آنها را انباز قرار ميدهند».
قطعاً حلال آن چیزی است که الله متعال آن را حلال کرده و حرام نیز آن چیزی است که الله عزوجل آن را حرام قرار داده و دین آنچیزی است که الله عزوجل آن را تشریع کرده است.
شیخ الاسلام در معنای این کلام الله عزوجل: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾ میگوید: و آنهایی که علما و عبادتگزارانشان را خداگونههایی به جز الله عزوجل گرفتند بدینگونه که در حلال نکردن آنچه که الله عزوجل حرام کرده و حرام کردن آنچه که الله عزوجل حلال قرار داده از آنها اطاعت میکنند، بر دو وجه میباشند:
الف) وجه اول آن است که میدانند آنها دین الله عزوجل را تبدیل کرده و با این وجود از آنها تبیعت و پیروی میکنند و معتقد به تحریم آنچه که الله عزوجل حلال کرده و تحلیل آنچه که الله عزوجل حرام کرده میباشد. و در این امر از روسای خود اتباع کرده با وجودیکه میدانند، آنها با دین انبیاء مخالفت کردهاند، که در اینصورت چنین افرادی کفر ورزیده و برای الله و رسولش در تشریع دین، شریک قائل شدهاند، گرچه برای روسایشان نماز نگزارده و برای آنها سجده نکردهاند. بنابراین هرآنکه دیگری را در آنچه که مخالف با دین است با وجودیکه میداند او بر خلاف دین است، تبعیت کند و بدانچه که وی برخلاف رهنمودهای الله و رسولش میگوید، اعتقاد داشته باشد، همچون کسانی که از آنها تبعیت میکند، مشرک میباشد.
ب) وجه دوم آنست که آنها به حرام بودن حرام و حلال بودن حلال اعتقاد و ایمان دارند، لیکن روسایشان را در معصیت و نافرمانی از الله عزوجل اطاعت میکنند، همانطور که مسلمانی با وجودیکه معتقد است که فلان عمل گناه و معصیت است ولی باز آن را انجام میدهد، حکم چنین شخصی همچون حکم کسانی است که با این اعتقاد مرتکب گناه میشوند، همانطور که در صحیح بخاری از رسول الله روایت است که فرمودند: «إِنَّمَا الطَّاعَةُ فِي المَعْرُوفِ» اطاعت فقط در معروف و نیکی است.
اما اگر شخصی براساس اجتهاد و به قصد اتباع شریعت، و با وجود به کار گیری تمام تلاش خویش و رعایت نهایت تقوا، امر بر وی در مسالهای مخفی مانده و مرتکب خطا شده و حلالی را حرام و یا حرامی را حلال کرده باشد، الله عزوجل چنین شخصی را به سبب خطایش مواخذه نمیکند بلکه به وی به سبب اجتهادش که مقصودش اطاعت از الله عزوجل بوده، اجر و ثواب میدهد. اما کسی که بداند این اجتهاد براساس آنچه که از رسول الله وارد شده، اشتباه و نادرست میباشد، و با این وجود از خطای آن شخص پیروی کرده و از رهنمود رسول الله روی برگرداند، در اینصورت بهره و نصیبی از شرکی که الله عزوجل آن را مذموم دانسته، برای وی میباشد. خصوصاً زمانیکه در این مساله از هوی و هوسش پیروی کرده و آن را با دست و زبان یاری کند، با وجودیکه میداند اتباع از چنین امری مخالفت با رسول الله میباشد. که در این صورت این عمل شرک بوده و صاحب آن مستحق عقوبت و مجازات میباشد. بر این اساس است که علما اتفاق کردهاند که زمانیکه انسان حق را بشناسد، بر او جایز نیست که از احدی بر خلاف آن تقلید کند و تنها اختلاف نظر در جواز تقلید بر کسانی که قادر به استدلال هستند میباشد، و اگر از اظهار حقی که آن را میداند، عاجز و ناتوان است، همچون کسی که حق بودن دین اسلام را شناخته و در بین مسیحیان است، اگر به مقدار تواناییاش حق را اظهار کند، به سبب آنچه از حق، که توانایی اظهارش را ندارد، مواخذه نمیشود و اینچنین اشخاصی همچون نجاشی و غیر او میباشند. و الله عزوجل در مورد این اشخاص آیاتی را در کتابش نازل کرده است، همچون اینکه میفرماید: ﴿وَإِنَّ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ لَمَن يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُمۡ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِمۡ﴾ [آل عمران: 199] «برخي از اهل كتاب هستند كه به الله و بدانچه بر شما نازل شده و بدانچه بر خود آنان نازل گرديده است، ايمان دارند». و نیز میفرماید: ﴿وَإِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى ٱلرَّسُولِ تَرَىٰٓ أَعۡيُنَهُمۡ تَفِيضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ ٱلۡحَقِّۖ﴾ [المائدة: 83] «و آنان هر زمان بشنوند چيزهائي را كه بر پيامبر نازل شده است (از شنيدن آيات قرآني متأثّر ميشوند و) بر اثر شناخت حق و دريافت حقيقت، چشمانشان را ميبيني كه پر از اشك (شوق) ميگردد». و نیز میفرماید: ﴿وَمِن قَوۡمِ مُوسَىٰٓ أُمَّةٞ يَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ يَعۡدِلُونَ ١٥٩﴾ [الأعراف: 159] «در ميان قوم موسي (يعني بني اسرائيل) گروه زيادي (بر دين صحيح ماندگار) بودند كه (مردم را) به سوي حق رهنمود ميكردند و (به سبب تمسّك) به حق (به هنگام داوري) دادگري مينمودند».
اما اگر کسی که از مجتهد تبعیت میکند و ناتوان از شناخت و معرفت مفصل حق میباشد و در تقلید همچون آن مجتهد بر اجتهادی که در تواناییاش است عمل کند، اگر دچار خطا و اشتباه شود، مواخذه نمیشود همانطور که اگر در تعیین قبله براساس اجتهاد خود عمل کرده و دچار اشتباه شود مواخذه نمیشود. و کسی که از شخصی که همچون وی اشخاصی دیگر میباشند، براساس هوی و هوس تقلید میکند، و با دست و زبان بدون علم، از وی حمایت میکند که حق همراه اوست، چنین شخصی از اهل جاهلیت میباشد. اگرچه کسی که از او پیروی میکند بر صواب باشد، عمل وی صالح نمیباشد و اگر کسی که از او تبعیت میکند، بر خطا باشد، وی گنه کار میشود. همانند کسی که در مورد قرآن براساس رأی و نظر خود سخن میگوید، چرا که اگر درست گفته باشد خطا کرده که اینچنین بدون علم سخن گفته و اگر به غلط چیزی در مورد آن گفته باشد، جایگاه خود را در آتش آماده کرده است. اینها از جنس مانعین زکات که وعید در مورد آنها گذشت، میباشند، و نیز از جنس بندگان دینار و درهم و لباسهای مخملی و ابریشمی میباشند. چرا که اینگونه اشخاصی از آنجا که بسیار حب مال دارند، این حب مال آنها را از عبادت الله عزوجل و اطاعت از او بازداشته و بدینوسیله بندهی مال شدهاند و اینچنین است که در آنها شرک اصغر بوده و برایشان بر حسب آن وعید میباشد. در حدیث آمده است که: «إِنَّ يَسِيرَ الرِّيَاءِ شِرْكٌ»[51]. «ریای اندک شرک است». و این نوع شرک در بحث نصوصی که در آنها بر بسیاری از گناهان اطلاق کفر و شرک شده است، به تفصیل بیان شده است[52] از این واضح میگردد که آیه بر این دلالت دارد که هر کس از غیر الله متعال و رسولش اطاعت کرده و از اتخاذ کتاب و سنت با تحلیل آنچه که الله عزوجل حرام کرده یا تحریم آنچه که الله عزوجل آن را حلال قرار داده، اعراض و روی گردانی کند، و او را در معصیت الله عزوجل اطاعت کرده و در آنچه که الله متعال بدان اجازه نداده، از وی پیروی کند، در حقیقت وی را رب و معبودی برای خود و او را شریکی برای الله عزوجل قرار داده است، و این منافی توحیدی است که کلمهی اخلاص لا إله إلا الله بر آن دلالت دارد چرا که اله همان معبود است، و الله عزوجل اطاعت از آنها را (احبار و رهبان) عبادت برای آنها نامیده و کسانی را که اینگونه تبعیت میشوند را ارباب نامیده است، همانطور که میفرماید: ﴿وَلَا يَأۡمُرَكُمۡ أَن تَتَّخِذُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ وَٱلنَّبِيِّۧنَ أَرۡبَابًاۗ﴾ [آل عمران: 80] «و (هيچ كسي از پيامبران) به شما فرمان نميدهد كه فرشتگان و پيامبران را به پروردگاري خود بگيريد. یعنی آنها را به عنوان شریکانی برای الله متعال در عبادت قرار دهید».
﴿أَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡكُفۡرِ بَعۡدَ إِذۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ﴾ «مگر معقول است که شما را به کفر فرمان دهد، بعد از آنکه (مخلصانه رو به الله عزوجل کردهاید و) مسلمان شدهاید؟» و این همان شرک است. بنابراین هر معبودی رب است، و هر اطاعت شونده و تبعیت شوندهای که در غیر از آنچه که الله عزوجل و رسولش تشریع کردهاند، اطاعت شود، در حقیقت اطاعت کننده و پیروی کننده، آنکه را از وی اطاعت کرده و از او پیروی میکند به عنوان رب و معبود خود اتخاذ کرده است، همانطور که الله عزوجل در سورهی انعام میفرماید: ﴿وَإِنۡ أَطَعۡتُمُوهُمۡ إِنَّكُمۡ لَمُشۡرِكُونَ ١٢١﴾ [الأنعام: 121] «اگر از آنان اطاعت كنيد بيگمان شما (مثل ايشان) مشرك خواهيد بود». و شبیه این آیه این کلام الله عزوجل است که میفرماید: ﴿أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُۚ﴾ [الشورى: 21] «شايد آنان انبازها و معبودهائي دارند كه براي ايشان ديني را پديد آوردهاند كه الله بدان اجازه نداده است (و از آن بيخبر است؟)». و الله اعلم[53].
و الله عزوجل میفرماید: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦۖ﴾ [النساء: 60] «(اي پيامبر!) آيا تعجّب نميكني از كساني كه ميگويند كه آنان بدانچه بر تو نازل شده و بدانچه پيش از تو نازل شده ايمان دارند (ولي با وجود تصديق كتابهاي آسماني، به هنگام اختلاف) ميخواهند داوري را به پيش طاغوت ببرند (و حكم او را به جاي حكم الله بپذيرند؟!). و حال آن كه بديشان فرمان داده شده است كه (به الله ايمان داشته و) به طاغوت کفر بورزند».
حافظ ابن کثیر در مورد این آیه میگوید: این آیه سرزنش کنندهی کسی است که از کتاب الله و سنت رسول الله روی گردانده و دادخواهی و تحکیم را به سوی غیر آنها از باطل برده است[54]. بر ما لازم است که در مورد این امر بزرگ به طور مفصل سخن گفته و دوباره به آن رجوع کنیم، بر این اساس ان شاء الله تعالی در مبحث سوم در مورد انقیاد به عنوان شرطی از شروط لا إله إلا الله و نیز از تحکیم شریعت سخن میگوییم.
ابن قیم در مورد این کلام الله عزوجل: ﴿وَلَا تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ بَعۡدَ إِصۡلَٰحِهَا﴾ میگوید[55]: اکثر مفسرین میگویند: معنای آیه از این قرار است که در زمین با انجام گناهان و معاصی و دعوت به سوی اطاعت از غیر الله عزوجل بعد از اینکه الله عزوجل آن را با بعثت پیامبران و بیان شریعت و دعوت به سوی الله متعال اصلاح گردانید، فساد نکنید، چرا که عبادت غیر الله عزوجل و دعوت به سوی غیر او و شرک به او، بزرگترین فساد در زمین میباشد، بلکه فساد در زمین در حقیقت تنها با شرک و دعوت به سوی غیر الله عزوجل و برپا کردن معبودی غیر او و اطاعت و تبعیت شوندهای غیر از رسول الله میباشد که این مساله بزرگترین فساد در زمین است و صلاحی برای زمین و اهل آن نیست مگر اینکه تنها الله عزوجل معبود بوده و دعوت تنها به سوی او و نه غیر او باشد، و نیز اطاعت و اتباع تنها از رسولش باشد، و تنها زمانی اطاعت از غیر رسول الله واجب است که غیر رسول الله به اطاعت از رسول الله امر کند، و زمانی که به معصیت الله عزوجل و بر خلاف شریعتش امر کند، سمع و طاعتی برای او نمیباشد. چرا که الله عزوجل به ذریعهی رسول و دینش و به وسیلهی امر به توحید، و نهی از فساد در زمین با شرک ورزیدن به او و مخالفت کردن با پیامبرش، زمین را اصلاح گردانیده است. و هر کس در احوال عالم تدبیر کند، مییابد که سبب هر صلاحی در زمین توحید الله عزوجل و عبادت او و اطاعت از رسولش میباشد و نیز سبب هر شر و فتنه و بلا و قحطی و مسلط شدن دشمنی و غیر اینها، در عالم، مخالفت با رسول الله و دعوت به سوی غیر الله عزوجل و رسولش میباشد.
از خلال این عرض سریع در مورد آنچه که کلمهی توحید (لا إله إلا الله) آن را نفی میکند، برای ما آشکار میشود که تمامی دین مبنی بر محقق شدن توحید میباشد، همانطور که این کلمهی مبارک آن را مقرر کرده است. اینگونه است که ممکن نیست در یک زمان، در قلبی ایمان به طاغوت و ایمان به الله عزوجل جمع شود، و نیز در یک زمان ممکن نیست که در قلبی ایمان به ارباب و آلهه و انداد و خداگونهها و ایمان به الله عزوجل جمع گردد و هر کس که بین مخلوق و خالق در هر چیزی که باشد، قائل به مساوات باشد، در حقیقت آن مخلوق را با الله عزوجل مساوی و برابر دانسته است، و از کسانی است که برای پروردگارشان انباز و همتا قرار میدهند. و در حقیقت همراه الله عزوجل اله دیگری قائل شدهاند، گرچه چنین شخصی در همان وقت، بر این اعتقاد باشد که الله عزوجل خالق آسمانها و زمین است؛ چرا که کلمهی توحید تمامی صورتهای شرک را نفی میکند و توحید و عبودیت را تنها برای الله عزوجل اثبات میکند.
بنابراین کلمهی توحید «لا إله إلا الله» نفی کنندهی تمامی آلهه، ارباب، انداد و طواغیت میباشد، و این آن چیزی است که در صفحات گذشته بر آن اطلاع یافتیم؛ اما کلمهی توحید، علاوه بر نفی آنچه گذشت، اقسام سه گانهی توحید را نیز ثابت میکند، و این موضوعی است که اگر الله عزوجل بخواهد آن را در صفحات آینده توضیح میدهیم.
آنچه کلمهی توحید آن را اثبات میکند:
از آنچه گذشت برای ما روشن گردید که معنای حقیقی لا إله إلا الله که بسیاری از مسلمانان آن را نمیدانند، عبارت است از: برائت و بیزاری کامل از هر معبودی از جمله آلهه، انداد و طواغیت و ارباب، و خالص گردانیدن عبادت با تمامی انواع و صورتهای آن برای الله عزوجل که یکتاست و شریکی برای او نیست. و این همان محقق گردانیدن توحید میباشد. بدین ترتیب کلمهی توحید با این معنا، اصل و معنای توحید میباشد و آن حد اسلام و اساس دین و اصل آن میباشد و همهی فروع دین بر آن بنا شده است.
و توحیدی که کلمهی توحید آن را اثبات میکند، بر سه دسته تقسیم میشود که عبارتند از:[56]
1- توحید ربوبیت:
که عبارت است از: اقرار به یگانگی الله متعال در خلقت و تدبیر امور، همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡرُ﴾ [الأعراف: 54] «آگاه باشيد كه تنها او ميآفريند و تنها او فرمان ميدهد». بنابراین، خلق کردن و امرکردن که همان تدبیر است همان ربوبیت میباشد که مختص الله عزوجل است، و بدین ترتیب هیچ خالقی جز الله نیست و هیچ امر کننده و تدبیر کنندهای جز او نیست[57]. بنابراین تمامی شوون ربوبیت از خالق بودن و مالک بودن و رزق و تصرف و تدبیر امور، تنها برای الله عزوجل میباشد و بدین ترتیب تنها اوست که خالق است و غیر از او مخلوق میباشد، و تنها اوست که رزق دهنده است و غیر او رزق گیرنده میباشد و تنها اوست که پرورش دهنده و پروردگار است و غیر او پرورش یافته میباشد، و تنها اوست که مالک است و غیر او مملوک میباشد و این امری است که فطرت بر آن گواهی میدهد، و این مساله را کسی جز آنکه انصاف وی در قلبش مرده و بدین سبب کور شده و عقلش گمراه گشته، انکار نمیکند. چرا که تمام جهان هستی از عرش تا فرش یا از آسمان تا زمینش، در این مورد سخن میگویند. و محال است که این مخلوقات با وجود تعدد انواع و رنگها و اشکال و دستههای متفاوتشان بدون خالق، خود به خود به وجود آمده باشند.
دلایل نقلی بر توحید ربوبیت:
دلایل نقلی در این مورد بیشتر از آن است که در قرآن و سنت مطهر مورد شمارش قرار گیرند. از جمله آنکه الله عزوجل میفرماید: ﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَيۡرِ شَيۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ ٣٥ أَمۡ خَلَقُواْ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۚ بَل لَّا يُوقِنُونَ ٣٦﴾[58]. [الطور: 35-36] بغوی میگوید[59]: ابن عباس میگوید[60]: این کلام الله عزوجل که میفرماید: ﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَيۡرِ شَيۡءٍ﴾ بدین معناست که آیا ایشان بدون هیچ خالقی آفریده شدهاند؟ و معنایش آن است که آیا آنها خود به خود خلق شدهاند بدون اینکه کسی آنها را خلق کند. و بدون خالق به وجود آمدهاند، و این از محالاتی است که تصور آن غیر ممکن میباشد و این معنا، معنای مشهور آیه میباشد[61].
شیخ الإسلام ابن تیمیه میگوید[62]: آیا آنها بدون این که پروردگاری آنها را خلق کند، آفریده شدهاند و گفته شده که آیا آنها از هیچ مادهای خلق نشدهاند و نیز گفته شده آیا بدون هیچ هدف، پاداش و عقابی خلق شدهاند. که قطعاً معنای اول مقصود میباشد، چرا که هر آنچه که از مادهای یا برای هدفی خلق شده باشد حتماً برای آن خالقی میباشد.
و امام طبری میگوید[63]: «آیا آن مشرکان از چیزی خلق نشدهاند، آیا بدون پدر و مادر به وجود آمدهاند، که اگر چنین گمان میکنند پس آنها همچون جمادات میباشند که نمیاندیشند و حجت و دلیلی در شناخت الله عزوجل نمیفهمند و با هیچ نوع هشداری عبرت نمیگیرند و با موعظهای پند نمیگیرند؛ و نیز گفته شده که معنای آیه اینچنین است: آیا برای چیز دیگری آفریده شدهاند....
﴿أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ﴾ امام طبری میگوید: یعنی آیا آنها این خلقت را آفریدهاند، که بدین سبب از امر الله عزوجل اطاعت نمیکنند و از آنچه نهی کرده دست نمیکشند، چرا که امر و نهی برای خالق میباشد. ﴿أَمۡ خَلَقُواْ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ﴾ امام طبری میگوید: یا اینکه آیا آنها آسمان و زمین را خلق کردهاند تا اینکه خالق آنها باشند و معنای این کلام آن است که آنها آسمان و زمین را خلق نکردهاند. ﴿بَل لَّا يُوقِنُونَ﴾ بلکه ایشان به یقین و باور نرسیده و هنوز سرگشتهاند. امام طبری میگوید: آنها گردن نهادن به اوامر پروردگارشان و اطاعت از او در آنچه که امر و نهی کرده را بدین سبب که خالق آسمانها و زمین هستند، ترک نکردند، تا که بدین علت ارباب و خداگونههایی باشند، بلکه آنها اوامر و نواهی الله عزوجل را بدین سبب ترک کردند که به وعید الله عزوجل و آنچه که برای اهل کفر از عذاب در آخرت آماده کرده است، یقین نداشتند.
از دلایل نقلی دیگر آن است که الله عزوجل میفرماید: ﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱلۡفُلۡكِ ٱلَّتِي تَجۡرِي فِي ٱلۡبَحۡرِ بِمَا يَنفَعُ ٱلنَّاسَ وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٖ وَتَصۡرِيفِ ٱلرِّيَٰحِ وَٱلسَّحَابِ ٱلۡمُسَخَّرِ بَيۡنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ ١٦٤﴾ [البقرة: 164] «مسلّماً در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز (و اختلاف آن دو در درازي و كوتاهي و منافع بيشمار آنها) و كشتيهائي كه به سود مردم در دريا در حركتند و آبي كه خداوند از آسمان نازل كرده (كه برابر قوانين منظّمي بخارها به ابرها تبديل و بر پشت بادها به جاهائي كه الله خواسته باشد رهسپار ميگردند و پس از تلقيح، به صورت برف و تگرگ و باران مجدّداً بر زمين فرو ميريزند) و با آن زمين را پس از مرگش زنده ساخته و انواع جنبندگان را در آن گسترده، و در تغيير مسير بادها و ابرهائي كه در ميان آسمان و زمين معلّق ميباشند (و برابر قوانين و ضوابط ويژه اي در پهنه فضا پراكنده نميگردند و هدر نميروند)، بيگمان نشانههائي (براي پي بردن به ذات پاك پروردگار و يگانگي خداوندگار) است، براي مردمي كه تعقّل ورزند».
و نیز میفرماید: ﴿وَءَايَةٞ لَّهُمُ ٱلۡأَرۡضُ ٱلۡمَيۡتَةُ أَحۡيَيۡنَٰهَا وَأَخۡرَجۡنَا مِنۡهَا حَبّٗا فَمِنۡهُ يَأۡكُلُونَ ٣٣ وَجَعَلۡنَا فِيهَا جَنَّٰتٖ مِّن نَّخِيلٖ وَأَعۡنَٰبٖ وَفَجَّرۡنَا فِيهَا مِنَ ٱلۡعُيُونِ ٣٤﴾ [یس: 33-34] «نشانهاي (از قدرت الله بر رستاخيز) براي آنان، زمين مرده است كه آن را حيات بخشيدهايم و از آن دانههائي را بيرون آوردهايم كه ايشان از آن تغذيه ميكنند. و در زمين باغهاي خرما و انگور (و ساير درختان و گياهان ديگر) پديدار كرديم، و چشمه ساراني از آن بيرون آورديم».
و نیز میفرماید: ﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٖ ثُمَّ إِذَآ أَنتُم بَشَرٞ تَنتَشِرُونَ ٢٠ وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡكُنُوٓاْ إِلَيۡهَا وَجَعَلَ بَيۡنَكُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةًۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ ٢١ وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦ خَلۡقُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفُ أَلۡسِنَتِكُمۡ وَأَلۡوَٰنِكُمۡۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّلۡعَٰلِمِينَ ٢٢ وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦ مَنَامُكُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱبۡتِغَآؤُكُم مِّن فَضۡلِهِۦٓۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَسۡمَعُونَ ٢٣ وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦ يُرِيكُمُ ٱلۡبَرۡقَ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَيُنَزِّلُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَيُحۡيِۦ بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَآۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ ٢٤ وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَن تَقُومَ ٱلسَّمَآءُ وَٱلۡأَرۡضُ بِأَمۡرِهِۦۚ ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمۡ دَعۡوَةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ إِذَآ أَنتُمۡ تَخۡرُجُونَ ٢٥﴾ [الروم: 20-25] «يكي از نشانههاي (دالّ بر عظمت و قدرت) الله اين است كه (نياي) شما را از خاك آفريد و سپس شما انسانها (به مرور زمان زياد شديد و در روي زمين براي تلاش در پي معاش) پراكنده گشتيد. و يكي از نشانههاي (دالّ بر قدرت و عظمت) الله اين است كه از جنس خودتان همسراني را براي شما آفريد تا در كنار آنان (در پرتو جاذبه وكشش قلبي) بياراميد، و در ميان شما و ايشان مهر و محبّت انداخت (و هر يك را شيفته و دلباخته ديگري ساخت، تا با آرامش و آسايش، مايه شكوفائي و پرورش شخصيّت همديگر شويد، و پيوند زندگي انسانها و تعادل جسماني و روحاني آنها برقرار و محفوظ باشد). مسلّماً در اين (امور) نشانهها و دلائلي (بر عظمت و قدرت الله) است براي افرادي كه (درباره پديدههاي جهان و آفريدههاي يزدان) ميانديشند. و از زمره نشانههاي (دالّ بر قدرت و عظمت) الله آفرينش آسمانها و زمين و مختلف بودن زبانها و رنگهاي شما است. بيگمان در اين (آفرينش كواكب فراوان جهان كه با نظم و نظام شگفت آور گردانند، و در اين تنوّع خلقت) دلائلي است براي فرزانگان و دانشوران. و از نشانههاي (قدرت و عظمت) الله، خواب شما در شب و روز است، و تلاش و كوششتان براي (كسب وكار و) بهره مندي از فضل الله. قطعاً در اين (امور، يعني مسأله خواب، و تلاش در پي معاش) دلائلي است براي كساني كه گوش شنوا داشته باشند (و حقيقت را بپذيرند). و از زمره نشانههاي (دالّ بر قدرت و عظمت) الله، يكي اين است كه الله برق را كه هم باعث ترس است و هم مايه اميد، به شما مينماياند، و از آسمان آب مهمّي را ميباراند، و زمين را بعد از مرگش، به وسيله آن آب زنده (و سرسبز) ميگرداند. بيگمان در اين (درخشش آذرخش آسمان و نزول باران و آبياري زمين و سرسبز شدن آن) دلائلي است براي فهميدگان و خردمندان. و از جمله دلائل و نشانههاي (كمال قدرت و نهايت عظمت) الله يكي هم اين است كه آسمان و زمين (بدين ساختار استوار و صورت زيبا) ساخته و پرداخته او و به فرمان وي برپاست. بعدها وقتي (كه بخواهد مردمان را ميميراند، و اين نظم و نظام را خراب ميگرداند، و براي زنده شدن) شما را از زمين با ندائي فرا ميخواند و شما فوراً (مطيعانه و شتابان از زمين) بيرون ميآئيد.
و در مسند احمد و سنن ترمذی و ابو داود و دیگر کتب حدیث از ابن موسی روایت است که رسول الله فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ مِنْ قَبْضَةٍ قَبَضَهَا مِنْ جَمِيعِ الْأَرْضِ، فَجَاءَ بَنُو آدَمَ عَلَى قَدْرِ الْأَرْضِ: جَعَلَ مِنْهُمُ الْأَحْمَرُ، وَالْأَبْيَضُ، وَالْأَسْوَدُ، وَبَيْنَ ذَلِكَ، وَالسَّهْلُ، وَالْحَزْنُ، وَبَيْنَ ذَلِكَ وَالْخَبِيثُ، وَالطَّيِّبُ، وَبَيْنَ ذَلِكَ»[64]. «الله عزوجل آدم را از مشتی خاک که آن را از همهی زمین گرفته بود، آفریده است، به همین فاصله فرزندان آدم بر حسب خاک به شکلهای متعددی ظهور کردند، و برخیها سرخ، برخی سفید و برخی سیاه و برخی هم با رنگی میان اینها آفریده شدند. و برخی نرم و برخی خشن و برخی در میان این دو و برخی ناپاک و برخی پاک و برخی در میان این دو آفریده شدند».
و الله عزوجل میفرماید: ﴿أَمَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَأَنزَلَ لَكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَنۢبَتۡنَا بِهِۦ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهۡجَةٖ مَّا كَانَ لَكُمۡ أَن تُنۢبِتُواْ شَجَرَهَآۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ هُمۡ قَوۡمٞ يَعۡدِلُونَ ٦٠ أَمَّن جَعَلَ ٱلۡأَرۡضَ قَرَارٗا وَجَعَلَ خِلَٰلَهَآ أَنۡهَٰرٗا وَجَعَلَ لَهَا رَوَٰسِيَ وَجَعَلَ بَيۡنَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ حَاجِزًاۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ٦١ أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَيَجۡعَلُكُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ ٦٢ أَمَّن يَهۡدِيكُمۡ فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَمَن يُرۡسِلُ ٱلرِّيَٰحَ بُشۡرَۢا بَيۡنَ يَدَيۡ رَحۡمَتِهِۦٓۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ تَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٦٣ أَمَّن يَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ يُعِيدُهُۥ وَمَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٦٤﴾ [النمل: 60-64] «(آيا بتهائي كه معبود شما هستند بهترند) يا كسي كه آسمانها و زمين را آفريده است، و براي شما از آسمان آبي بارانده است كه با آن باغهاي زيبا و فرح افزا رويانيدهايم؟ باغهائي كه شما نميتوانستيد درختان آنها را برويانيد. آيا (با توجّه به آفرينش آسمانها و زمين و نزول باران و بركات و ثمرات ناشي از آن، و هماهنگي و پيوند لطيف و دقيق هر يك از اين مخلوقات) معبودي با الله است؟! اصلاً ايشان قومي هستند (از حق پرستي به بت پرستي) عدول ميكنند. (بتها بهترند) يا كسي كه زمين را قرارگاه (و محلّ اقامت انسانها) ساخته است، و در ميان آن رودخانهها پديد آورده است، و براي زمين كوههاي پابرجا و استوار آفريده است (تا قشر زمين را از لرزش نگاه دارند) و ميان دو دريا مانعي پديدار كرده است (تا آميزه يكديگر نگردند. حال با توجّه به اينها) آيا معبودي با الله هست؟! اصلاً بيشتر آنان بيخبر و نادانند (و قدر عظمت الله را نميدانند). (آيا بتها بهترند) يا كسي كه به فرياد درمانده ميرسد و بلا و گرفتاري را برطرف ميكند هر گاه او را به كمك طلبد، و شما (انسانها) را (برابر قانون حيات دائماً به طور متناوب) جانشين (يكديگر در) زمين ميسازد (و هر دم اقوامي را بر اين كره خاكي مسلّط و مستقرّ ميگرداند. حال با توجّه بدين امور) آيا معبودي با الله هست؟! واقعاً شما بسيار كم اندرز ميگيريد. (آيا بتهاي بيجان بهترند) يا كسي كه شما را در تاريكيهاي خشكي و دريا رهنمود (و دستگيري) ميكند، و كسي كه بادها را به عنوان بشارت دهندگان، پيشاپيش نزول رحمتش وزان ميسازد (و آنها را پيك قدوم باران ميسازد. در ساختن و راه اندازي اينها) آيا معبودي با الله است؟ الله فراتر و دورتر از اين چيزهائي است كه انباز او ميگردانند. (آيا معبودهاي دروغين شما بهترند) يا كسي كه آفرينش را ميآغازد، سپس آن را برگشت ميدهد، و كسي كه شما را از آسمان و زمين روزي عطاء ميكند؟ (حال با توجّه به قدرت آفرينش يزدان، و نظم و نظام موجود در پديدههاي جهان، و اقرار عقل سالم به زنده شدن دوباره مردمان در دنياي جاويدان) آيا معبودي با الله هست؟ (اي پيامبر بديشان) بگو: دليل و برهان خود را بيان داريد اگر راست ميگوئيد (كه جز الله معبودهاي ديگري هم وجود دارند)».
امام ابن ابی العز حنفی میگوید: از آنجائیکه شرک در ربوبیت در میان مردم موجود بوده، الله عزوجل بطلان آن را در قرآن ذکر کرده است. همانطور که میفرماید: ﴿مَا ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ مِن وَلَدٖ وَمَا كَانَ مَعَهُۥ مِنۡ إِلَٰهٍۚ إِذٗا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَٰهِۢ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ﴾ [المؤمنون: 91] «الله نه فرزندي براي خود برگرفته است و نه خدائي با او (انباز) بوده است، چرا كه اگر خدائي با او ميبود، هر خدائي به آفريدگان خود ميپرداخت (و در نتيجه هر بخشي از جهان با نظام خاصّي اداره ميگرديد، و اين با وحدت نظامي كه بر سراسر هستي حاكم است، سازگار نميبود) و هر يك از خدايان (براي توسعه قلمرو حكومت خود) بر ديگري برتري و چيرگي ميجست (و نظام عالم از هم گسيخته ميشد و جهان هستي به تباهي ميكشيد)». در این برهان نورانی و درخشان و در این الفاظ خلاصه و روشنگر تامل کن که چگونه بیان میکند اله حق بایستی خالقی فاعل باشد به گونهای که به بندهاش نفع رسانده و از او ضرر را دفع کند. پس اگر همراه الله عزوجل اله دیگری میبود که با او در فرمانرواییاش شریک بود قطعا بایستی برای او خلقت و فعل میبود، که دراین هنگام بدین شراکت راضی نمیشد. امام ابن ابی العز پس از این میگوید: لذا اگر چندین إله در جهان میبود به ناچار سه حالت پیش میآمد:
یا اینکه هر إله، به خلق و فرمانروایی خود میپرداخت و یا اینکه هر یک در تلاش برای برتری بر دیگری بود. و یا اینکه همهی آنها تحت فرمانروایی واحدی بودند که در مورد آنها هر گونه که میخواست تصرف کرده و آنها تصرفی در وی نداشتند. بلکه او به تنهایی اله میبود و آنها بندگانی پرورش یافته و چیره از هر وجهی، بودند.
و تمامی نظم و نظام عالم و استواری امورش، از واضحترین و آشکارترین دلایل بر آنست که تدبیر کنندهی آن اله و فرمانروا و پروردگاری یگانه میباشد، که هیچ اله دیگری غیر او برای مخلوفات نیست و نیز رب و پروردگاری غیر از او برای آنها نیست[65]. آیات در این باب عظیم، بیشتر از آنست که در شمارش آید، همانطور که به برخی از آنها اشاره کردیم، که کفایت میکند. و همچنین دلایل نقلی، از احادیث رسول الله در این باب بسیارند که از میان آنها دو حدیث شریف را ذکر میکنیم:
الف) از شداد بن اویس روایت است که رسول الله فرمودند: «سَيِّدُ الِاسْتِغْفَارِ أَنْ تَقُولَ: اللَّهُمَّ أَنْتَ رَبِّي لاَ إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، خَلَقْتَنِي وَأَنَا عَبْدُكَ، وَأَنَا عَلَى عَهْدِكَ وَوَعْدِكَ مَا اسْتَطَعْتُ، أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ مَا صَنَعْتُ، أَبُوءُ لَكَ بِنِعْمَتِكَ عَلَيَّ، وَأَبُوءُ لَكَ بِذَنْبِي فَاغْفِرْ لِي، فَإِنَّهُ لاَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ»[66]. «بهترین استغفار این است که بگویی: الهی تو پروردگار من هستی به جز تو معبود به حقی وجود ندارد، تو مرا آفریدی و من بنده تو هستم و من بر پیمانی که با تو بستم تا آنجا که توان دارم، استوارم، و به وعده تو یقین دارم. از بدی کارهایی که انجام دادهام به تو پناه میبرم. و به نعمتهایی که به من ارزانی داشتهای و گناهانی که انجام دادهام، اعتراف میکنم. پس مرا مغفرت کن چرا که کسی جز تو گناهان را نمیبخشد».
ب) از ابوهریره روایت است که ابوبکر صدیق گفت: یا رسول الله، مرا به چیزی امر کن که آن را به هنگام صبح و شام بگویم رسول الله فرمودند: «قلِ: اللَّهُمَّ عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ، فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ، رَبَّ كُلِّ شَيْءٍ وَمَلِيكَهُ، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ نَفْسِي، وَمِنْ شَرِّ الشَّيْطَانِ وَشِرْكِهِ»[67]. «پروردگارا، ای عالم به پیدا و پنهان، خالق آسمانها و زمین، پروردگار و مالک همه چیز، شهادت میدهم که هیچ معبود به حقی جز تو نیست و از شر و بدی نفس خود به تو پناه میجویم و از شر و بدی شیطان و شرک او به تو پناه میجویم».
ادلهی عقلی در باب توحید ربوبیت:
اما ادلهی عقلی در باب توحید ربوبیت نیز بسیار بیشتر از آن است که در شمارش آید، و از زیباترین این ادله، شاهد آوردن امام احمد زمانیکه در مورد وجود خالق از ایشان سوال شد، میباشد که در پاسخ گفت: در آنجا پناهگاه محکم و استوار و صافی میباشد که هیچگونه در و منفذی برای آن نیست. ظاهرش همچون نقرهی سفید و باطنش همچون طلای خالص است. ناگهان دیوارش شکاف خورده و از آن حیوانی شنوا و بینا خارج شده که بسیار زیبا بوده و صدایی دلپذیر داشت. (آیا معقول است که چنین عملی بدون خالق رخ دهد؟).
مقصود امام احمد از این مثال بیرون آمدن جوجه از تخم[68] میباشد.
و از امام شافعی در مورد وجود خالق عزوجل سوال شد که در پاسخ چنین گفت: این برگ درخت توت است، مزهی آن یکی است، کرم آن را میخورد که از وی به صورت ابریشم خارج میگردد و زنبور آن را میخورد که به صورت عسل از وی خارج میشود و گوسفند و گاو و چهارپایان از آن میخورند که از آنها به صورت پشکل و سرگین خارج میگردد، و آهو آن را میخورد و به صورت مسک از او خارج میگردد در حالی که برگ توت یک چیز است.[69]
میگویم: سبحان الله، براستی که چشمها کور نشدهاند، و بلکه قلوب که در سینهها میباشند، کور شدهاند. و از امام ابوحنیفه برخی از زنادقه در مورد وجود خالق متعال پرسیدند که بدانها گفت: مرا راهنمایی کنید در مورد امری که خبر آن به من رسیده و فکر مرا به خود مشغول کرده است. برایم گفته شده که کشتیای در دریاها با انواع کالاهای تجاری در حالی که در آن احدی برای نگهبانی نیست و نیز کسی آن را هدایت نمیکند، میباشد. با این وجود کشتی رفت و آمد کرده و خود به خود حرکت میکند و امواج بزرگ را میشکافد. زنادقه گفتند: این سخنی است که هیچ عاقلی آن را نمیگوید. امام ابوحنیفه به آنها گفت: وای بر شما آیا برای این موجودات که در عالم علوی و سفلی وجود دارد و آنچه از اشیای محکم و استواری که در آنها میباشند، سازنده و خالقی وجود ندارد؟ آن گروه بهت زده شده و به سوی حق رجوع کردند و بر دستان امام ابوحنیفه اسلام آوردند.
و امام رازی از امام مالک حکایت میکند که رشید در این مورد از ایشان سوال کرد که امام مالک برای وی به اختلاف لغات و اصوات و نغمهها استدلال کردند[70].
و راست گفت کسی که اینگونه سرود:
سـل الواحـة الخضـراء والماء جاریـا | و هذي الصحاری والجبال الرواسیـا | |
سل الروض مزدانا سل الزهر والندی | واللیـل و الإصبـاح و الطیـر شادیــا | |
سل هـذه الأنسام والأرض و السمــا | سل كل شي تسمع التوحید لله ساریا | |
ولو جن هذا اللیل وامتـد سرمــدا | فمـن غیـر ربي یـرجع الصبـح ثانیـا |
از سرزمین سبز و آب جاری و بیابانها و کوههای محکم و استوار بپرس.
از باغ و شکوفه و شبنم و شب و صبح و پرندگان شاد و مسرور بپرس.
از مردم و زمین و آسمان و از هر چیزی بپرس که توحید الله عزوجل را که بر زبان آنها جاری است میشنوی و اگر این شب همه جا را پوشانده و برای همیشه امتداد یابد. براستی چه کسی است غیر از پروردگار که بار دیگر صبح را بازگرداند.
و شاید که از زیباترین آنچه که دراین باب عظیم ذکر شده آنچه که قس بن ساعده الایادی گفته است، باشد. وی از کسانی بود که الله عزوجل را براساس دین ابراهیم عليه الصلاة والسلام عبادت کرده و قبل از بعثت رسول الله بود. قس بن ساعده میگوید: ای مردم، جمع شده و گوش کنید و هر گاه گوش کردید، حفظ کنید و هر گاه حفظ کردید و به خاطر سپردید، آن را به دیگران بگویید و به یکدیگر نفع برسانید.
و هر گاه گفتید راست بگویید، هر کسی که زندگی کرد، مرد و هر کس که مرد فوت شد، هر آنچه میآید میرود، باران و گیاهان، زندگان و مردگان، شب تاریک، و آسمان دارای ستونها، و ستارگان درخشان و دریاهای پر از آب و روشنایی و تاریکی و شب و روزها و خوبی و بدی؛ براستی که خیر در آسمان است و عبرت در زمین و چشمها در میان آنها سر در گم است. قرارگاهی وضع شده و سقفی مرتفع و ستارگان در حرکت و دریاهایی که فوران نمیکنند. پس از این میگوید: شرق و غرب، سلامتی، خشک و تر، شور و شرین، خورشید و ماهها، بادها و بارانها، شب و روز، مردان و زنان، خشکیها و دریاها، دانهها و گیاهان، پدران و مادران، جمع و پراکندگیها، نور و تاریکی، آسانی و سختی، فقیر و ثروتمند، نیکوکار و بدکار، و آیات و نشانههایی که بلافاصه در آنها آیات و نشانههایی است؛ هلاک و نابود باد اهل غفلت، بلکه او اله یکتاست، که فرزند و پدری ندارد باز میگرداند و پدید میآورد، و میمیراند و زنده میگرداند و مذکر و مونث را خلق کرده است و پروردگار آخرت و دنیا میباشد[71].
و الله عزوجل رحم کند بر کسی که اینگونه سروده:
فیا عجبا كیف یعصـي اللهَ | أم كیف یجحده الجاحد | |
و الله فـي كـل تحریـكه | و في كل تسكینه شاهد | |
و فــي كل شيء له آیـة | تـدل عـلی أنـه الواحـد |
عجیب است، چگونه الله عزوجل نافرمانی میشود. یا اینکه منکر چگونه او را انکار میکند، در حالیکه هر حرکت و سکونی شاهدی برای اوست. و در هر چیزی نشانهای برای اوست که بر آن دلالت دارد که او یگانه و یکتاست.
و ابونواس میگوید[72]:
تأمل في نبات الأرض وانظر | إلـی آثـار مـا صنـع الملیك | |
عیون من لجین شاخصـات | بأحداق هي الذهب السبیك | |
علی قضب الزبرجد شاهدات | بأن الله لـیس لـه شـریك |
به گیاهان زمین توجه کن و به آثاری که مالک ایجاد کرده است نگاه کن چشمهایی که با رنگهایی آمیخته و برآمده که در اطراف مژههایی زرد رنگ مثل طلای خالص باز بر ساقهای مثل زبرجد شاهد یگانگی الله متعال است.
و زمانیکه اعرابی که در بین آیات و نشانههای قدرت الله عزوجل زندگی کرده و از مدرسهی فطرت خارج شده بود، از وی سوال شد که دلیل وجود پروردگار تبارک و تعالی چیست؟ گفت: سبحان الله، پشکل دلالت بر شتر میکند، و اثر قدمها و گامها بر اینکه کسی از مسیر عبور کرده دلالت میکند، آسمان دارای ستونها و زمین صاحب درهها، و دریاهای صاحب امواج، آیا این همه دلالت بر وجود خبیر نمیکند؟[73]
و الله عزوجل رحم کند بر کسی که اینگونه سروده است.
الشمـس و البـدر من آثار قدرته | و البر و البحر فیض من عطایـاه | |
الطیر سبـحه و الوحـش مجـده | و الموج كبـره و الحـوت ناجـاه | |
والنمل تحت الصخور الصُّمِ قدَّسه | و النحل یهتف حمدا في خلایاه |
ماه و خورشید از آثار و نشانههای قدرت اوست، و خشکی و دریا قطرهای از بخشش و عطای اوست. پرنده تسبیح او را میگوید و حیوانات وحشی تمجید او را و موج بزرگ او را یاد کرده و ماهی با او مناجات میکند. و مورچه در زیر صخرههای سیاه پاکی او را یاد میکند. و زنبور در کندویش حمد و ستایش او را ندا میدهد.
بنابراین، هیچ ذرهای از ذرات جهان هستی نیست مگر اینکه بر ربوبیت خالق عزوجل شهادت میدهد، و دلایل بر این مساله بسیار میباشد.
مشرکان بر این نوع توحید اقرار داشته و با آن مخالفت و از آن اعراض نمیکردند، به گونهای که اگر از آنها میپرسیدی که خالق و رازق و مالک و آفریننده آنها و خالق آسمانها و زمین کیست، با قطعیت میگفتند: الله، همانطور که قرآن این مساله را از آنها حکایت میکند، الله متعال میفرماید: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَهُمۡ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ﴾ [الزخرف: 87] «اگر از مشركان بپرسي، چه كسي آنان را آفريده است؟ مؤكّدانه ميگويند: الله».
و نیز میفرماید: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡعَلِيمُ ٩﴾ [الزخرف: 9] «اگر از مشركان بپرسي كه چه كسي آسمانها و زمين را آفريده است، قطعاً خواهند گفت: خداوند با عزّت و بس آگاه».
و میفرماید: ﴿قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن يَمۡلِكُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُۚ فَقُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٣١﴾ [یونس: 31] «بگو: چه كسي از آسمان (به وسيله اشعّه و باران) و از زمين (به وسيله فعل و انفعالات خاك و رويش گياهان و درختان و ميوه آنها) به شما روزي ميرساند؟ يا چه كسي بر گوش و چشمها توانا است (و آنها را ميآفريند و بدانها نيروي شنوائي و بينائي ميدهد)؟ يا چه كسي زنده را از مرده، و مرده را از زنده بيرون ميآورد (و حيات و ممات در دست او است)؟ يا چه كسي امور (جهان و جهانيان) را ميگرداند؟ (پاسخ خواهند داد و) خواهند گفت: او الله است، (چرا كه آفريدگار جهان و روزي رسان مردمان و مدبّر كار و بار هستي، به اقرار وجدان بيدار، خداوند دادار است). پس بگو: آيا نميترسيد و پرهيزگار نميشويد؟».
و نیز میفرماید: ﴿قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيۡهِ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٨ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ ٨٩﴾ [المؤمنون: 88-89] «بگو: آيا چه كسي فرماندهي بزرگ همه چيز را در دست دارد (و ملك فراخ كائنات و حكومت مطلقه بر موجودات، از آن او است؟) و او كسي است كه پناه ميدهد (هر كه را بخواهد) و كسي را (نميتوان) از (عذاب) او پناه داد، اگر فهميده و آگاهيد؟! خواهند گفت: از آن الله است. بگو: پس چگونه گول (هوي و هوس و وسوسه شياطين را) ميخوريد و (از حق كناره گيري ميكنيد، انگار) جادو و جنبل ميشويد؟».
هیچ کس از این نوع توحید اعراض و روی گردانی نمیکند مگر از روی تکبر و خودبینی و عناد. همچون فرعون که گفت: ﴿وَمَا رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٣﴾[74] [الشعراء: 23] و همچون دهریها که خالقی را برای جهان هستی که در آن تصرف کرده و تدبیر امور آن را بر عهده داشته باشد، انکار میکنند، و میگویند: جهان هستی به خودی خود حرکت میکند و جز دهر و زمانه ما را هلاک نمیکند.
و از این دستهاند، دو گانه پرستان مجوسی که معتقد به دو خالق برای جهان هستی میباشند، خالق خیر و خوبیها که نور است و خالق شر و بدیها که ظلمت و تاریکی است. و از این جملهاند معتقدین به تثلیث که بندگان صلیب میباشند: ﴿كَبُرَتۡ كَلِمَةٗ تَخۡرُجُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡۚ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبٗا ٥﴾ [الكهف: 5] «چه سخن (وحشتناك و) بزرگي از دهانهايشان بيرون ميآيد!! (آيا الله و فرزند داشتن؟! مگر الله جسم است و محدود است و همچون انسان نيازمند چيزي از جمله فرزند است؟!) آنان جز دروغ و افتراء نميگويند».
بنابراین، برای ما آشکار گشت که مشرکین عرب که الله عزوجل به مشرک بودن آنها حکم فرمودند، مطلقاً توحید ربوبیت را انکار نمیکردند، بلکه ایشان در زمان سختی و مشقت به سوی الله عزوجل متوجه میشدند و دعا و امید خود را خالصانه برای الله عزوجل قرار میدادند و شرکی را که میورزیدند، فراموش میکردند.
الله متعال میفرماید: ﴿فَإِذَا رَكِبُواْ فِي ٱلۡفُلۡكِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ يُشۡرِكُونَ ٦٥﴾ [العنكبوت: 65] «هنگامي كه (مشركان) سوار كشتي ميشوند (و ترس و نگراني بديشان دست ميدهد) خالصانه و صادقانه الله را به فرياد ميخوانند (و غير او را فراموش ميگردانند). سپس هنگامي كه الله آنان را نجات داد و سالم به خشكي رساند، باز ايشان شرك ميورزند».
شگفتا از این امر!! بنابراین، خداوند بر تو رحم کند، خوب این را بدان که هر کس به توحید ربوبیت که مشرکان بدان اقرار داشتند، اقرار کند و با این وجود عبادت را برای غیر الله عزوجل انجام دهد، چنین شخصی از جنس همان مشرکین بوده و مشرک میباشد. بلکه واجب است که اقرار به توحید ربوبیت، مستلزم عبادت کردن الله عزوجل به یگانگی باشد، چرا که هر کس تنها به این اقرار کند که خالق، الله عزوجل میباشد و تنها او روزی دهنده است و اوست که اسباب منفعت بندگان را مهیا میکند و اوست که مالک نفع و ضرر میباشد و اوست که در هستی تصرف میکند، و تمامی تدبیر آن را بر عهده دارد و در همهی این امور شریکی ندارد، پس چرا با وجود این اقرار کس دیگر را غیر الله عزوجل عبادت میکند؟
در این امر به خوبی تدبر کن، چرا که اندکی از اهل زمین این مساله را به خوبی میدانند، از الله عزوجل میخواهیم که سینههای آنها و سینههای ما را برای توحید بگشاید.
2- توحید الوهیت:
توحید الوهیت، همان بخشی از توحید است که از گذشته تا به امروز در مورد آن نزاع میباشد؛ و عبارت است از توحید عبادت، و اقرار به یگانگی الله عزوجل در عبادت. و این حد و حدود اسلام میباشد، که بدون آن اسلام محقق نمیگردد.
توحید الوهیت متضمن توحید ربوبیت بوده و عکس این قضیه صادق نمیباشد و توحید ربوبیت متضمن توحید الوهیت نمیباشد.
علامه ابن قیم بین این دو نوع توحید پیوند دقیق و عجیبی برقرار کرده و در این مورد میگوید: جمع صحیحی که اهل استقامت بر آن هستند، پیوست توحید ربوبیت و توحید الوهیت به یکدیگر میباشد. به گونهای که دارندهی توحید ربوبیت و الوهیت، معتقد بر قیومیت الله عزوجل بر بالای عرش، که به تنهایی تدبیر امور را بر عهده دارد، میباشد. معتقد است که خالق و رزق دهنده و بخشنده و منع کننده و موت دهنده و زنده گرداننده و تدبیر کنندهای برای امور مملکت، در ظاهر و باطن جز الله عزوجل نیست، پس آنچه که او بخواهد، همان میباشد و آنچه که او نخواهد نمیباشد، هیچ ذرهای جز به اذن و اجازهی او حرکت نمیکند و هیچ اتفاقی جز با مشیت او رخ نمیدهد، و هیچ برگی نمیافتد مگر اینکه درعلم او میباشد، و هیچ ذرهای در آسمانها و زمین از او پنهان نمیماند، و نه کوچکتر از آن ذره و نه بزرگتر از آن، مگر اینکه در حیطهی علم او میباشد و قدرتش بدان احاطه دارد و مشیت او بدان رفته است، و حکمتش مقتضی آنست. این پیوست توحید ربوبیت میباشد. اما پیوست توحید الوهیت که عبارت است از آنکه قلب و هم و عزم وی متکی بر الله عزوجل و اراده او بوده و حرکاتش به منظور ادای حق الله عزوجل و قیام برای عبودیت حق سبحانه و تعالی باشد که این دو پیوست در حقیقت ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾ میباشد چرا که با گفتن این کلام ﴿إِيَّاكَ﴾ به ذاتی که در بر گیرندهی تمامی صفات کمال که همهی اسماء نیکو برای اوست شهادت میدهد سپس با گفتن ﴿نَعۡبُدُ﴾ به تمامی انواع عبادات ظاهری و باطنی برای الله عزوجل شهادت میدهد سپس با گفتن ﴿وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾ به تمامی انواع استعانت و طلب یاری و توکل به او و تفویض امور به الله عزوجل شهادت میدهد[75].
بنابراین توحید الوهیت عبارت است از: یگانه شمردن الله عزوجل درتمامی انواع عبادات، از جمله محبت، خوف، امید، توکل، انابت، تفویض، تسلیم و استعانت و.... و این همان چیزی است که تمامی پیامبران به منظور آن مبعوث شدهاند، و به خاطر آن الله عزوجل کتابها را نازل کرده است و به سبب آن آسمانها و زمین و بهشت و جهنم را خلق کرده است.
بنابراین تمامی دین عبارت است از عبادت و اطاعت و خضوع، با نهایت محبت برای الله عزوجل.
شیخ الاسلام ابن تیمیه در رسالهی «العبودیه» میگوید: عبادت برای الله عزوجل غایت آن چیزی است که الله عزوجل آن را دوست داشته و بدان راضی میباشد، و مخلوقات را به خاطر آن آفریده است، همانطور که الله متعال میفرماید: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾ [الذاریات: 56] «من جنها و انسانها را جز براي پرستش خود نيافريدهام». و به خاطر آن تمامی پیامبران را فرستاده است، همانطور که نوح عليه الصلاة والسلام به قومش فرمود: ﴿ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓ﴾ [الأعراف: 59] «اي قوم من! براي شما جز الله معبودي نيست. پس تنها الله را بپرستيد».
و نیز صالح و شعیب و دیگر انبیاء به اقوامشان این گونه فرمودند.
و الله عزوجل میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ فَمِنۡهُم مَّنۡ هَدَى ٱللَّهُ وَمِنۡهُم مَّنۡ حَقَّتۡ عَلَيۡهِ ٱلضَّلَٰلَةُۚ﴾ [النحل: 36] «ما به ميان هر ملّتي پيغمبري را فرستادهايم (و محتواي دعوت همه پيامبران اين بوده است) كه الله را بپرستيد و از طاغوت دوري كنيد. (پيامبران دعوت به توحيد كردند و مردمان را به راه حق فرا خواندند). الله گروهي از مردمان را (كه بر اثر كردار نيك، شايسته مرحمت الله شدند، به راه راست) هدايت داد، و گروهي از ايشان (بر اثر كردار ناشايست) گمراهي بر آنان واجب گرديد (و سرگشتگي به دامانشان چسبيد)».
و نیز میفرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥﴾ [الأنبیاء: 25] «ما پيش از تو هيچ پيامبري را نفرستادهايم، مگر اين كه به او وحي كردهايم كه: معبودي جز من نيست، پس فقط مرا پرستش كنيد».
و نیز میفرماید: ﴿إِنَّ هَٰذِهِۦٓ أُمَّتُكُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَأَنَا۠ رَبُّكُمۡ فَٱعۡبُدُونِ ٩٢﴾ [الأنبیاء: 92] «اين (پيامبران بزرگي كه بدانان اشاره شد، همگي) ملّت يگانهاي بوده (و آئين واحد و برنامه يكتائي دارند) و من پروردگار همه شما هستم، پس تنها مرا پرستش كنيد (چرا كه ملّت واحد، با برنامه واحد، بايد روبه خداي واحد كند)». پس از این شیخ الاسلام میگوید: بنابراین تمامی دین داخل در عبادت میباشد. و اصل و اساس معنای عبادت خواری و فروتنی میباشد. و زمانی گفته میشود «طریق معبد» که راه هموار و تسطیح شده و قابل عبور و مرور باشد.
لیکن عبادتی که بدان امر شده، متضمن معنای فروتنی و حب و نیز متضمن نهایت تواضع و فرمانبرداری برای الله عزوجل به همراه نهایت محبت به نسبت او جل جلاله میباشد[76]. و امام نسفی در تفسیر این کلام الله عزوجل ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُمۡ وَٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ٢١﴾ [البقرة: 21] میگوید: تنها پروردگارتان را عبادت کنید؛ ابن عباس میگوید: هر عبادتی در قرآن، توحید میباشد. الله عزوجل بر انسانها به این که خالق آنها و کسانی که قبل از ایشان بودند، احتجاج کردهاند. چرا که آنها به این مساله اقرار داشتند، پس بدانها گفته شده اگر به اینکه الله عزوجل خالق شماست، اقرار دارید، پس تنها او را عبادت کرده و غیر او را عبادت نکنید[77].
هیچ نبی و رسولی نبوده مگر اینکه اولین چیزی که قومش را به آن دعوت داده، دعوت به عبادت الله عزوجل بوده است. بنابراین، عبادت مسالهای در حاشیهی زندگی نمیباشد، و بلکه اصل ابتدایی است که به خاطر آن انسانها و جنها آفریده شدهاند، الله متعال میفرماید: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾ [الذاریات: 56]. و در این باب شیخ الاسلام ابن تیمیه در رسالهی «العبودیه» چه زیبا میگوید[78]: هر زمان که محبت الله عزوجل در قلب افزایش یابد، عبودیت برای حق جل جلاله، افزایش مییابد. و هر زمان عبودیت در وی افزایش یافت، محبت و آزادی و بینیازی وی از غیر الله عزوجل افزایش مییابد. قلب ذاتاً از دو جهت نیازمند الله عزوجل میباشد: از جهت عبادت که آن علت غایی میباشد و از جهت استعانت و توکل که علت فاعلی میباشد. از این رو قلب اصلاح و رستگار و مسرور نشده و لذت نمیبرد و پاک نمیگردد و آرامش و سکون نمییابد مگر اینکه الله را به یگانگی عبادت کرده و تنها بدو محبت داشته و به سوی او باز گردد، و اگر تمامی آنچه که با آن مخلوقات لذت میبرند، برای وی حاصل گردد، آرامش و سکون نمییابد، چرا که در وی فقر ذاتی به پروردگارش میباشد، و این بدان سبب است که الله عزوجل معبود و محبوب و مطلوبش میباشد و تنها با عبادت و محبت و انابت به سوی الله عزوجل است که شادی و سرور و لذت و نعمت و آرامش و طمانینه برای وی حاصل میگردد.
و این نیز جز با یاری الله عزوجل برای وی حاصل نمیگردد و هیچ کس جز الله عزوجل نمیتواند آن را برای وی حاصل گرداند، لذا وی دائماً نیازمند حقیقت ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾ میباشد؛ و اگر وی تنها به فکر بدست آوردن خواهشات نفسانی و امیال خویش باشد، و عبادت الله عزوجل، برای او حاصل نشود، چیزی جز درد و رنج و حسرت و عذاب برای وی حاصل نمیگردد و از رنجهای دنیا و تیرگیهای زندگی آن رها نمیگردد. مگر با خالص گردانیدن محبت الله عزوجل، بدین گونه که الله عزوجل مقصود نهایی وی باشد، و در وهلهی اول، محبوب وی بوده و هر آنچه که غیر الله متعال است را به خاطر الله عزوجل دوست داشته باشد و هیچ چیزی را به خاطر خودش جز الله متعال دوست نداشته باشد. درصورتیکه این امور برای وی حاصل نگردد، ازکسانی که حقیقت لا إله إلا الله را محقق کردند، نمیباشد و نیز توحید و عبودیت و محبت برای الله عزوجل را محقق نکرده است و در آن نقص و عیب میباشد، و بلکه بر حسب آن رنج و حسرت و عذاب میباشد، و اگر در مسیر مطلوب کوشش کند، در حالیکه از الله عزوجل کمک نگرفته و طلب یاری نکند و بر او توکل نکند و در حصول آن اعلام نیازمندی به سوی الله عزوجل نکند، آن مطلوب نیز برای وی حاصل نمیگردد، چرا که هرآنچه الله عزوجل بخواهد، میباشد و هر آنچه را که او نخواهد، نمیباشد. بنابراین بنده، نیازمند به الله عزوجل میباشد، چرا که او مطلوب محبوب و مقصود و معبود میباشد؛ و نیز تنها الله عزوجل است که عهده دار یاری رساندن به او بوده و بر او توکل میشود. و او الهی است که جز او معبود بر حقی نیست و او پروردگاری است که جز او پروردگاری نیست و عبودیت وی برای الله عزوجل جز با این دو (ربوبیت و الوهیت) کامل نمیگردد.
از این رو زمانیکه بنده غیر الله عزوجل را به خاطر خودش دوست داشته باشد یا اینکه به سوی غیر الله عزوجل توجه کند تا بدو یاری رساند، در حقیقت بر حسب محبت و امیدش به نسبت آنکه او را دوست داشته و بدو امید دارد، بنده وی میباشد. و اگر احدی جز الله عزوجل را به خاطر خودش دوست نداشته باشد و نیز هرآنکه غیر الله عزوجل را تنها به خاطر الله متعال دوست داشته باشد و جز به الله عزوجل به چیز دیگری امید نداشته باشد، در اینصورت اگر با بکارگیری اسباب انجام دهد آنچه را که انجام دهد یا بدان سبب برای وی چیزی حاصل شود، قطعاً شاهد آن خواهد بود که الله عزوجل کسی بوده که آن اسباب را خلق کرده و بدان ترتیب و نظام داده و برای وی مسخر گردانیده است و نیز شاهد آن خواهد بود که هر آنچه در آسمانها و زمین است، این الله عزوجل است که پروردگار و مالک و خالق آن میباشد و وی نیازمند به حضرت حق بوده و تنها سهم وی از عبودیت برای الله عزوجل بر حسب آنچه که از آن تقسیم شده، میباشد.
مردم در این مورد در درجات متفاوتی میباشند که جز الله عزوجل کسی به تفاوت این درجات، آگاهی ندارد. لذا کاملترین و برترین و بالاترین و نزدیکترین مردمان به الله عزوجل و قویترین و راه یافتهترین ایشان، آن کسی است که عبودیتش برای الله عزوجل کامل تر باشد. و این حقیقت دین اسلام است که الله عزوجل پیامبران را با آن فرستاده و کتابها را نازل کرده است که بنده تنها مطیع و فرمانبردار الله عزوجل و نه غیر او باشد. زیرا آنکه هم مطیع الله متعال و هم مطیع غیر اوست، مشرک میباشد. و کسی که از فرمانبرداری از او، سرباز زده و امتناع ورزد، مستکبر و خودبین و سرکش میباشد.... تا آنجا که میگوید: و این محقق گردانیدن گواهی دادن به لا إله إلا الله میباشد، چرا که آن الوهیت غیرالله را از قلب نفی کرده و در قلبش الوهیت الله متعال را ثابت میگرداند. و بدین ترتیب نفی کنندهی الوهیت هر چیزی از مخلوقات و اثبات کنندهی الوهیت رب العالمین، پروردگار آسمانها و زمین میباشد، و آن متضمن پیوستگی قلب با الله عزوجل و جدایی آن از غیرالله میباشد.
بدین ترتیب قلب وی در علم و نیت، گواهی دادن و اراده و معرفت و محبتش، بین خالق و مخلوق تفاوت قائل میباشد. به گونهای که به الله عزوجل عالم بوده و ذکر کننده و عارف به او میباشد. و نیز عالم به مباینت و جدایی الله عزوجل از آفریدههایش و یکتایی او و نه یکتایی هیچ یک از مخلوقاتش بوده و محب الله عزوجل بوده و او را تعظیم کرده و بندگی او را کرده و به او امید بسته و از او ترس داشته و به خاطر او دوستی و دشمنی ورزیده و از او طلب یاری کرده و بر او توکل کرده و از عبادت غیر او امتناع میورزد. و توکل بر الله متعال و یاری خواستن از او و ترس از او و امید به او و دوستی و دشمنی در راه او و برای او و اطاعت کردن از امرش و امثال اینها، از خصوصیتهای الوهیت الله عزوجل میباشد.
اقرار وی به الوهیت الله عزوجل و نه الوهیت هیچ چیز دیگری، متضمن اقرار وی به ربوبیت الله متعال میباشد، که در اینصورت وی معتقد است که الله عزوجل پروردگار و رب هر چیز و مالک و خالق و مدبر آن است، در اینصورت است که وی موحدی یکتاپرست در برابر الله عزوجل میباشد.
سپس تمامی اینها را به طور خلاصه در جایی دیگر از رسالهی ارزشمند «العبودیه» ذکر کرده و میگوید[79]: لب و اساس دین دو اصل میباشد: یکی آنکه جز الله عزوجل را عبادت نکنیم و دیگر آنکه او را جز با آنچه که تشریع کرده نپرستیم، یعنی او را با بدعتها عبادت نکنیم، همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا ١١٠﴾ [الكهف: 110] «پس هركس كه خواهان ديدار خداي خويش است، بايد كه كار شايسته كند، و در پرستش پروردگارش كسي را شريك نسازد».
و این محقق گردانیدن شهادتین میباشد، گواهی دادن به اینکه هیچ معبود به حقی جز الله عزوجل نیست و گواهی دادن به آنکه محمد فرستادهی الله متعال است.
پس اصل اول آن است که جز الله عزوجل را عبادت نکنیم، و اصل دوم آن است که محمد فرستادهی الله متعال و مبلغ از جانب اوست. پس بر ما لازم است که خبرش را تصدیق و از امرش اطاعت کنیم.
سپس میگوید: و این دین اسلام است که الله عزوجل اولین و آخرین پیامبران را با آن فرستاده است و آن دینی است که الله عزوجل جز آن را از احدی قبول نمیکند. و آن حقیقت عبادت برای پروردگار جهانیان میباشد.
از خلال این عرض با شتاب، واضح گردید که توحید ربوبیت به تنهایی برای محقق گرداندن توحیدی که صاحبش را در دنیا و آخرت نجات میدهد، کافی نیست. چرا که مشرکین بدان اقرار میکردند و بلکه در زمان مشکلات و سختیها، دعا را نیز خالصانه برای الله عزوجل قرار میدادند. همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿فَإِذَا رَكِبُواْ فِي ٱلۡفُلۡكِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ يُشۡرِكُونَ ٦٥﴾ [العنكبوت: 65] «هنگامي كه (مشركان) سوار كشتي ميشوند (و ترس و نگراني بديشان دست ميدهد) خالصانه و صادقانه الله را به فرياد ميخوانند (و غير او را فراموش ميگردانند). سپس هنگامي كه الله آنان را نجات داد و سالم به خشكي رساند، باز ايشان شرك ميورزند (و به انبازهائي براي الله معتقد ميشوند)».
الله عزوجل بر من و تو رحم کند، حال که این مساله را دانستی، بدان که حتما بایستی به همراه اقرار به توحید ربوبیت، توحید الوهیت نیز باشد که انجام انواع عبادات ظاهری و باطنی به همراه دو رکن اساسی آن، کمال تواضع و فروتنی و فرمانبرداری و کمال محبت، تنها برای الله عزوجل میباشد و یکسان است که آن عبادت قلبی باشد که مناط آن قلب است یا اینکه عبادتی قولی که متعلق به زبان است و یا اینکه عبادتی عملی که متعلق به جوارح و اعضا است، باشد یا اینکه عبادتی مالی که متعلق به اموال است، باشد.
به طور خلاصه، پس توحید الوهیت عبارت است از محقق گرداندن معنای لا إله إلا الله و آنچه که کلمهی طیبه از شروط بدان مقید است، همچون شرط علم، یقین، قبول، انقیاد، صدق، اخلاص و محبت. و این مسالهای است که انشاءالله به تفصیل در مورد آن سخن خواهیم گفت و آن اصل موضوع ما و اساس بحثمان میباشد؛ والله المستعان.
3- توحید اسماء و صفات:
این نوع توحید عبارت است از یگانه شمردن الله عزوجل در اسماء و صفاتش، بدین گونه که بنده به آنچه که الله عزوجل از اسامی و صفات برای خود در کتابش یا اینکه فرستادهاش برای او ثابت کرده، بر وجهی که مقصود الله و رسولش میباشد و بر وجهی که لایق و شایستهی الله عزوجل است، بدون ثابت کردن مثل و مانندی برای الله عزوجل در اسماء و صفاتش، ایمان بیاورد؛ چرا که ثابت کردن مثل و مانند برای الله عزوجل شرک به او میباشد.[80]
توحید اسماء و صفات باب بزرگی از ابواب توحید بوده و مطلقاً از شریفترین علوم میباشد و براستی چراکه نباشد؟ درحالیکه آن علمی است که متعلق به ذات الله عزوجل و شناخت اسماء نیکویش و صفات بلند مرتبهاش میباشد؛ معرفت و شناختی که شرک و تعطیل و تشبیه و تمثیل و بدعت و تاویل را باطل و نابود میکند.
پاک است الله با عظمت و بزرگوار؛ چه قدمهایی که در این مقام لغزیدهاند، و چه اذهانی که در این مورد گمراه شده و چه قلمهایی که در این علم کافر شدهاند.
از الله عزوجل میخواهیم که ما و شما را فهم و فرمانبرداری روزی کند. در این جا در صدد سخن گفتن از این قسم با عظمت از توحید، به صورت مفصل و مبسوط نیستیم، چه که جایگاه بحث تفصیلی این مساله، کتب عقیدهای که علمای گرامی ما نوشتهاند، میباشد؛ ولی من تلاش کردم تا برخی از قواعد روشنگری که در فهم این مبحث مهم از اسماء و صفات، ضروری است در اختیارت قرار دهم.
قاعدهی اول:
الله متعال بر من و تو رحم کند، بدان که اسماء نیکوی الله عزوجل عبارتند از اسمائی که الله متعال برای خود اثبات کرده و بنده و فرستادهاش محمد برای او اثبات کرده و همهی مومنین بر آنها ایمان دارند. الله متعال میفرماید: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ سَيُجۡزَوۡنَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٨٠﴾ [الأعراف: 180] «الله داراي زيباترين نامها است (كه بر بهترين معاني و كاملترين صفات دلالت مينمايند. پس به هنگام ستايش يزدان و درخواست حاجات خويش از خداوند سبحان) او را بدان نامها فرياد داريد و بخوانيد، و كساني را كه در نامهاي الله به تحريف دست مييازند، (و واژههائي به كار ميبرند كه از نظر لفظ يا معني، منافي ذات يا صفات خداوند است)، واگذارید، آنان كيفر كار خود را خواهند ديد».
و نیز میفرماید: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱللَّهَ أَوِ ٱدۡعُواْ ٱلرَّحۡمَٰنَۖ أَيّٗا مَّا تَدۡعُواْ فَلَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ﴾ [الإسراء: 110] «بگو: (خداوند را) با «الله» يا «رحمن» به كمك طلبيد (فرقي نميكند، و خداوند را به نامها و صفات متعدّد به فرياد خواندن، مخالف توحيد نيست) خداوند را به هر كدام (از اسماء حُسني) بخوانيد (مانعي ندارد و تعداد اسماء نشانه تعدّد مُسمّي نيست و) او داراي نامهاي زيبا است (كه هر يك مُعرِّف كاري از كارها و بيانگر زاويهاي از كمالات يزدان جهان است)».
و میفرماید: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ ٨﴾ [طه: 8] «او الله است و جز او معبود به حقی نيست. او داراي نامهاي نيكو است».
و میفرماید: ﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِۖ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ ٢٢ هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٢٣ هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ٢٤﴾ [الحشر: 22-24] «الله كسي است كه جز او پروردگار و معبودي نيست. آگاه از جهان نهان و آشكار است (و ناپيدا و پيدا در برابر دانشش يكسان است). او داراي مرحمت عامه (در اين جهان، در حق همگان)، و داراي مرحمت خاصه (در آن جهان، نسبت به مؤمنان) است. الله كسي است كه جز او پروردگار و معبودي نيست. او فرمانروا، منزه، بيعيب و نقص، امان دهنده و امنيت بخشنده، محافظ و مراقب، قدرتمند چيره، بزرگوار و شكوهمند، و والامقام و فرازمند است. خداوند دور و فراتر از چيزهائي است كه انباز او ميكنند. او خداوندي است كه طراح هستي و آفريدگار آن از نيستي و صورتگر جهان است. داراي نامهاي نيك و زيبا است. چيزهائي كه در آسمانها و زمين هستند، تسبيح و تقديس او ميگويند، و او چيره كار بجا است».
و از ابوهریره روایت است که رسول الله فرمودند: «إِنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَتِسْعِينَ اسْمًا، مِائَةً إِلَّا وَاحِدًا، مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ و هو وِتْرٌ يُحِبُّ الْوِتْرَ»[81]. «الله عزوجل 99 اسم دارد، یعنی یکی کمتر از صد، هر کس که آنها را حفظ نماید، وارد بهشت میشود. و الله عزوجل فرد است و فرد را دوست دارد».
قاعدهی دوم:
اسماء الله عزوجل منحصر در 99 اسم مذکور در حدیث ابوهریره نمیباشند، بلکه اسماء دیگری وجود دارد که هیچ فرشتهی مقرب و هیچ پیامبر فرستاده شدهای آنها را نمیداند، لذا جز الله عزوجل، کسی آن اسمها را نمیداند، و دلیل این مطلب حدیث عبدالله بن مسعود است که رسول الله فرمودند: «مَا أَصَابَ أَحَدًا قَطُّ هَمٌّ وَلَا حَزَنٌ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ، ابْنُ عَبْدِكَ، ابْنُ أَمَتِكَ، نَاصِيَتِي بِيَدِكَ، مَاضٍ فِيَّ حُكْمُكَ، عَدْلٌ فِيَّ قَضَاؤُكَ، أَسْأَلُكَ بِكُلِّ اسْمٍ هُوَ لَكَ سَمَّيْتَ بِهِ نَفْسَكَ، أَوْ عَلَّمْتَهُ أَحَدًا مِنْ خَلْقِكَ، أَوْ أَنْزَلْتَهُ فِي كِتَابِكَ، أَوِ اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَكَ، أَنْ تَجْعَلَ الْقُرْآنَ رَبِيعَ قَلْبِي، وَنُورَ صَدْرِي، وَجِلَاءَ حُزْنِي، وَذَهَابَ هَمِّي، إِلَّا أَذْهَبَ اللَّهُ هَمَّهُ وَحُزْنَهُ، وَأَبْدَلَهُ مَكَانَهُ فَرَحا». «به هیچ کس هم و غمی اصابت نمیکند مگر اینکه اگر این دعا را بخواند، الله عزوجل هم و غم او را برطرف کرده و فَرَج و گشایش جایگزین آن میکند.
پروردگارا، من بندهی تو هستم، و فرزند مرد و زنی از بندگان تو هستم سرنوشت من به دست توست که از (درگاه) حکم تو گذشته و از (مشیت) عدالت تو اقتضا شده است. پروردگارا، به حق تمامی اسامی که خود آنها را بر خود نهادی یا آنها را به یکی از مخلوقات آموختی یا اینکه آنها را در کتابت آوردی و یا اینکه آن را در علم غیب نزد خودت باقی گذاشتی، از تو میخواهم که قرآن را بهار قلبم و نور سینه ام و روشنی و برطرف کنندهی غم و اندوهم قرار دهی». عبدالله بن مسعود میگوید: گفته شد: یا رسول الله! آیا آن را به دیگران تعلیم و آموزش ندهیم؟ رسول الله فرمودند: «بَلَى، يَنْبَغِي لِمَنْ سَمِعَهَا أَنْ يَتَعَلَّمَهَا». «آری، برای کسی که آن راشنیده، شایسته است تا آن را به دیگران تعلیم دهد»[82]. و گواه ما در این حدیث مبارک، این سخن رسول الله میباشد که فرمودند: «أَوِ اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَكَ» «یا اینکه آن را در علم غیب در نزد خود باقی گذاشتی».
در باب معین بودن اسماء الحسنی شیخ الاسلام ابن تیمیه در مجموع الفتاوی[83] میگوید: معین بودن اسماء الحسنی به اتفاق دانایان و آگاهان از احادیث رسول الله، از کلام رسول الله ثابت نمیباشد. و میگوید[84]: در مورد تعیین 99 اسم (که این اسامی چه اسمائی هستند) حدیث صحیحی از رسول الله وارد نشده است و مشهورترین آنچه که در نزد مردم میباشد، حدیث ترمذی است[85] که ولید بن مسلم از شعیب بن ابی حمزه روایت کرده است و حفاظ اهل حدیث میگویند: آن زیادهای است که ولید بن مسلم از شیوخ اهل حدیث جمع کرده است؛ و در این مورد حدیث ضعیف دیگری میباشد، که از این حدیث ضعیفتر است که ابن ماجه آن را روایت کرده است[86] و نیز غیر از این روایات از برخی از سلف روایات دیگری نیز ذکر شده است.
حافظ ابن کثیر میگوید:[87] و آنچه که گروهی از حفاظ بدان تکیه و اعتماد کردهاند، آن است که یک یک شمردن اسماء الحسنی در این حدیث (توسط راوی) درج شده است (و در حقیقت جزء متن حدیث نمیباشد).
قاعدهی سوم:
بدان که برخی از اسماء الله عزوجل جز با ذکر مقابل آن بر او جل جلاله اطلاق نمیگردد، چرا که اگر اینگونه اسامی بدون ذکر اسم مقابل آن بر الله عزوجل اطلاق گردد، گمان نقص در حق الله متعال میشود. این دسته اسامی عبارتند از: المعطي المانع، الضار النافع، القابض الباسط، المعز المذل، الخافض الرافع.
بنابراین بر الله عزوجل اسم المانع، الضار، القابض، المذل، الخافض، هر یک به تنهایی اطلاق نمیگردد بلکه حتماً بایستی با اسم مقابل آن یکجا به کار رود. چرا که در وحی جزا اینگونه بر آن اطلاق نشده است. و اسم «المنتقم» از این دسته میباشد که در قرآن جز مضاف با «ذو» نیامده است، همچون اینکه الله عزوجل میفرماید: ﴿عَزِيزٞ ذُو ٱنتِقَامٍ ٤﴾[88] [آل عمران: 4] یا اینکه مقید بر مجرمین ذکر شده است، همچون اینکه الله عزوجل میفرماید: ﴿إِنَّا مِنَ ٱلۡمُجۡرِمِينَ مُنتَقِمُونَ ٢٢﴾[89] [السجدة: 22][90].
قاعدهی چهارم:
اسماء الله عزوجل، حق بوده و بر حقیقتشان میباشند و سه نوع دلالت تطابقی، تضمنی و التزامی دارند. به عنوان مثال، اسم الله عزوجل «الرحمن» بر ذات حق جل جلاله دلالت دارد، که این دلالت تطابقی میباشد و به صفت رحمت نیز دلالت دارد که این دلالت تضمنی میباشد و نیز بر حیات و سایر صفات کمال دلالت دارد که این دلالت التزامی میباشد، و سایر اسماء الله عزوجل نیز اینچنین میباشند[91].
قاعدهی پنجم:
اسماء الله عزوجل مخلوق نمیباشند و با اسماء مخلوقات مقایسه نمیشوند. چرا که اسماء مخلوقات، مخلوق بوده و غیر حقیقی بوده و اسماء آنها همان صفات آنها نمیباشد، بلکه مخالف با صفاتشان میباشد، به گونهای که گاهی شخصی حکیم نامیده شده، در حالی که جاهل است و نیز کریم نامیده شده در حالی که بد جنس و پست است و صالح نامیده شده در حالی که بدکار است، و عزیز نامیده شده در حالی که حقیر است و سعید نامیده شده در حالی که بدبخت است، و محمود نامیده شده در حالی که مذموم است و گاهی حنظله (گیاهی تلخ) نامیده شده در حالی که اینچنین نیست، و نیز علقمه (تلخ) نامیده شده در حالی که چنین نیست.
ولی برای الله عزوجل اسماء جلال و صفات کمالی میباشد که چیزی از اسمائش مخالف با صفاتش نیست. و نیز چیزی از صفاتش مخالف با اسماء او نیست، و هر کس ادعا کند که صفتی از صفات الله عزوجل مخلوق یا غیر حقیقی و مستعار است در حقیقت کافر گشته و از حق روی گردانده است. چرا که اگر بگویی الله پس او الله است و اگر بگویی الرحمن پس او الرحمن و همان الله است و اگر بگویی حکیم، حمید، علیم، مجید، جبار، متکبر، جبار، قاهر، قادر، او نیز اینچنین است و او همان الله عزوجل میباشد.
اسمی که برای اوست مخالف با صفتش نمیباشد، و صفتی که برای اوست نیز مخالف با اسمش نمیباشد، پیوسته این چنین بوده و هست؛ قبل از مخلوقین، خالق بوده و قبل از روزی خورندگان روزی دهنده و رازق بوده و قبل از علوم، عالم بوده و قبل از اینکه صوت مخلوقات را بشنود، شنوا بوده است. الله عزوجل از هر مثل و مانند و شبیهی پاک و منزه میباشد. هیچ مثل و مانند و ند و ضدی برای او نیست، ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١﴾ [الشورى: 11] «هيچ چيز همانند او نيست و اوست که شنوا و بيناست».
قاعدهی ششم:
در قرآن کریم، افعالی وارد شده که الله عزوجل آنها را برای خود بر سبیل جزای عادلانه و مقابله و رویارویی اطلاق کردهاند، که در واقع با توجه به سیاقی که در آن قرار دارند، مدح و کمال میباشد، ولی جایز نیست که اسمائی برای الله عزوجل از آنها مشتق گرفته شود. و نیز جایز نیست که در غیر سیاق آیات بر الله عزوجل اطلاق گردند. همچون اینکه الله عزوجل میفرماید: ﴿وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ ٱللَّهُۖ﴾ [آل عمران: 54] و نیز میفرماید: ﴿نَسُواْ ٱللَّهَ فَنَسِيَهُمۡ﴾ [التوبة: 67] و نیز میفرماید: ﴿وَإِذَا خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَيَٰطِينِهِمۡ قَالُوٓاْ إِنَّا مَعَكُمۡ إِنَّمَا نَحۡنُ مُسۡتَهۡزِءُونَ ١٤ ٱللَّهُ يَسۡتَهۡزِئُ بِهِمۡ﴾ [البقرة: 14-15] و مانند این آیات.
بنابراین، جایز نیست که بر الله عزوجل اسامی همچون مخادع، ماکر، ناس، مستهزی، و مانند اینها اطلاق گردد. براستی که الله عزوجل بسیار بلند مرتبهتر از آن است که چنین اسامی بر او اطلاق گردد. و نیز مطلقا گفته نمیشود: الله عزوجل استهزاء میکند و خدعه و مکر میکند و فراموش میکند، بلکه الله عزوجل بسیار بلند مرتبه تر و بزرگوارتر از آن میباشد.
ابن قیم میگوید: الله عزوجل خویش را مطلقا به کید و مکر و خداع و استهزاء، توصیف نکرده است و این در اسماء نیکویش داخل نمیباشد و مصنفین جاهلی که در شرح اسماء الحسنی گمان میکنند که الماکر، الخادع، المستهزی، الکائد از اسماء الله عزوجل میباشد، در حقیقت لب به سخن بسیار بزرگی گشودهاند که انسان از شنیدن آن به لرزه میآید، و نزدیک است که گوشها در هنگام شنیدن آن، کر شود و این جاهل بدان مغرور گشته که الله عزوجل این افعال را به خویشتن اطلاق کرده و بدین ترتیب اسمائی را از آن مشتق کرده است؛ در حالی که تمامی اسماء الله عزوجل نیکو و زیبا میباشند. و این اسماء را در اسماء الحسنی داخل کرده است و آنها را مقرون به «الرحیم، الودود، الحکیم، الکریم» کرده است و این جهل بزرگی است؛ چرا که این افعال مطلقاً مورد مدح و ستایش نمیباشند بلکه در موضعی مدح شده و در موضعی دیگر مذموم میباشند. بنابراین اطلاق این افعال به طور مطلق بر الله عزوجل جایز نمیباشد. سپس ابن قیم میگوید: «مقصود آنست که الله عزوجل خویش را به کید و مکر و خداع توصیف نکرده مگر بر وجه مجازات برای کسانی که به ناحق مرتکب چنین کارهایی شدهاند. و پر واضح است که مجازات کردن افرادی که چنین اعمالی را مرتکب شوند، برای بندگان نیز حسنه و نیک قلمداد میشود، چه رسد به اینکه مجازات کننده الله عزوجل باشد؟![92]
قاعدهی هفتم:
این قاعده از قواعد مهم میباشد که چکیدهای از مطالبی که امام شنقیطی در رسالهی ارزشمندشان «الأسماء و الصفات نقلا وعقلا» ذکر کردهاند، میباشد. آنجایی که میگوید[93]: بدانید که فرو رفتن و تعمق بیش از حد در بحث آیات صفات و کثرت سوال پرسیدن در این موضوع از بدعاتی است که سلف صالح امت نسبت بدان کراهت داشتند. و بدانید که قرآن کریم در مبحث آیات صفات بر سه اصل اساسی تمرکز کرده است که هر کس بر تمامی آنها توجه داشته باشد، به صواب دست یافته و بر اعتقادی که رسول الله و اصحاب گرامی ایشان و سلف صالح امت بودند، نائل میگردد، و هر کسی در یکی از این سه اصل اساسی اختلال وارد کند، قطعا گمراه شده است.
اما این اصول سه گانه:
1- منزه دانستن الله عزوجل از تشبیه کردن صفاتش به صفات مخلوقین: و این اصلی است که کلام الله عزوجل بدان دلالت دارد.
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾ [الشورى: 11] «هيچ چيز همانند او نيست».
﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ ٤﴾ [الإخلاص: 4] «و كسي همتا و همگون او نميباشد».
﴿فَلَا تَضۡرِبُواْ لِلَّهِ ٱلۡأَمۡثَالَ﴾ [النحل: 74] «پس براي الله شبيه و نظير قرار ندهيد».
2- ايمان بدانچه که الله عزوجل خویش را بدان وصف کرده است، چرا که کسی وجود ندارد که الله عزوجل را توصیف کند که عالمتر از الله عزوجل به الله عزوجل باشد. ﴿ءَأَنتُمۡ أَعۡلَمُ أَمِ ٱللَّهُ﴾ [البقرة: 140] «بگو: آيا شما بهتر ميدانيد يا الله؟» و نیز ایمان آوردن به آن چه که رسول الله، الله عزوجل را بدان وصف کردهاند؛ چرا که هیچ کس بعد از الله عزوجل، در توصیف الله متعال عالم تر از رسول الله نمیباشد، کسی که الله متعال در حق او میفرماید: ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤﴾ [النجم: 3-4] «و از روي هوا و هوس سخن نميگويد. آن (چيزي كه با خود آورده است و با شما در ميان نهاده است) جز وحي و پيامي نيست كه (از سوي الله بدو) وحي و پيام ميگردد».
3- دست شستن از طمع در ادراک کیفیت ذات الله عزوجل؛ چرا که درک حقیقت و کیفیت آن محال میباشد. الله متعال میفرماید: ﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا ١١٠﴾ [طه: 110] «ولي [انسانها] از آفريدگار آگاهي ندارند».
قاعدهی هشتم:
اسماء الله عزوجل، توفیقی میباشند، یعنی اجتهادی نیستند و در این مورد مجالی برای عقل نمیباشد؛ بر این اساس است که واجب است در آنچه که در کتاب و سنت آمده، توقف شود، و نه بدان چیزی اضافه و نه از آن چیزی کم شود؛ چرا که برای عقل امکان ادراک آنچه از اسماء که الله عزوجل مستحق آن است، وجود ندارد. بنابراین، توقف بر آنچه که در نص وارد شده است، واجب میباشد؛ الله عزوجل میفرماید: ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦﴾ [الإسراء: 36] «از چيزي دنباله روي مكن كه از آن ناآگاهي. بيگمان (انسان در برابر كارهائي كه) چشم و گوش و دل (و ساير اعضاء ديگر انجام ميدهند) مورد پرس و جوي از آن قرار ميگيرد».
و نیز میفرماید: ﴿قُلۡ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَ وَٱلۡإِثۡمَ وَٱلۡبَغۡيَ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ وَأَن تُشۡرِكُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٣٣﴾ [الأعراف: 33] «بگو (اي پيامبر) که: خداي من هرگونه اعمال زشت را چه در آشکار و چه در پنهان و گناهکاري و ستم به ناحق و شرک ورزیدن به الله را که براي آن هيچ دليلي نداريد و اينکه چيزي را که نميدانید از روي جهالت و ناآگاهي به الله نسبت دهيد، حرام کرده است».
توقف در اسماء الله عزوجل واجب میباشد چراکه نام نهادن اسمی بر الله عزوجل که الله متعال خود را بدان نام ننهاده، یا انکار اسمی که الله متعال خود را بدان نام نهاده، جنایت در حق الله عزوجل میباشد، لذا در این مورد ادب را رعایت کردن و کفایت به آنچه که در نص وارد شده، واجب میباشد[94].
قاعدهی نهم:
این قاعده مطلقاً از مهمترین قواعد میباشد که عبارت است از:
وجوب ایمان به تمامی آیات اسماء و صفات و احادیثی که در این مورد وارد شده است، بدون تحریف کردن الفاظ یا معانی آنها و نیز بدون تعطیل یا کیفیت قائل شدن و تمثیل کردن. بنابراین اگر الله عزوجل سینهات را برای این حق گشوده است، پس آن را لازم بگیر، چرا که تو بر اعتقادی هستی که سلف صالح امت بر آن بودهاند.
برادر عزیز! اینک به توضیح این شروط توجه کن:
1- ایمان داشتن به اسماء و صفات بدون تحریف الفاظ و معانی آنها:
در شگفتم از کسانی که ارادهی نفی صفات را داشته و شروع به تحریف کلام از جایگاه خود کرده و لفظ را بر معنایی حمل میکنند که احتمال آن را ندارد، تا اینکه بدین وسیله با آنچه که عقل قاصر با آن موافقت دارد، برسند!! همچون آنهایی که ارادهی نفی صفت کلام را دارند و لفظ جلالهی الله را نصب میدهند ﴿وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا ١٦٤﴾ [النساء: 164] تا اینکه بگویند کلام از جانب موسی عليه الصلاة والسلام بوده است، ولی نمیدانند که با این کلام الله عزوجل چه کنند، که میفرماید: ﴿وَلَمَّا جَآءَ مُوسَىٰ لِمِيقَٰتِنَا وَكَلَّمَهُۥ رَبُّهُۥ ﴾[95] [الأعراف: 143] چرا که این آیهای است که تقدیم و تاخیر و تحریف و تاویل نمیپذیرد.
جهم بن صفوان - که از جانب الله عزوجل آنچه که مستحق آنست بر وی مترتب گردد - بر آن، آنچه را که موجب خرابتر شدن کار شده، افزوده و با جرات در مورد این کلام الله عزوجل ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥﴾[96] [طه: 5] میگوید[97]: اگر راهی پیدا میکردم که این آیه را از مصحف حک میکردم، قطعاً آن را پاک میکردم. تا بدین ترتیب معنای «استوی» را به استیلاء و غلبه یافتن، تبدیل کند. در حالی که این تبدیل، نفی صفت استواء بر کیفیتی که ارادهی پروردگار آسمانها و زمین برآنست، میباشد، این تحریف لفظی بود.
اما تحریف معنوی: همچون اینکه لفظ «نفسه» را در کلام الله عزوجل، به [الغیر] تاویل کردهاند، و گمان کردهاند که اضافهی آن به الله عزوجل از قبیل اضافهای که در بیت الله و ناقه الله هست، میباشد. الله عزوجل میفرماید: ﴿وَٱصۡطَنَعۡتُكَ لِنَفۡسِي ٤١﴾[98] [طه: 41] و نیز میفرماید: ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥ﴾[99] [آل عمران: 28] که با این تاویل فاسد معنای ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥ﴾ اینگونه میباشد، یعنی الله عزوجل شما را از غیر خودش، بر حذر میدارد، و معنای ﴿وَٱصۡطَنَعۡتُكَ لِنَفۡسِي ٤١﴾ «اینگونه میباشد: یعنی تو را برای غیر خود برگزیدم».
و لفظ «الید» را به نعمت تاویل کردهاند، آنجا که الله عزوجل میفرماید: ﴿بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ﴾[100] [المائدة: 64] که در اینصورت معنای آیه چنین است: بلکه در هر دو نعمت الله عزوجل باز است. و بدین ترتیب جز دو نعمت را برای الله عزوجل ثابت نکردهاند. در حالی که الله متعال میفرماید: ﴿وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآۗ﴾ [إبراهیم: 34] «و اگر بخواهيد نعمتهاي الله را بشماريد (از بس كه زيادند) نميتوانيد را شمارش كنيد».
این روششان در مورد تمامی نصوص اسماء و صفات میباشد. شکر و ستایش الله عزوجل را به جا میآوریم که ما را به سوی حق هدایت کرد و از او میخواهیم که ما را بر هدایت بمیراند؛ براستی که او عهده دار آن میباشد.
2- به اسماء و صفات بدون تعطیل آنها ایمان داریم:
یعنی: صفات کمالی را که این اسماء جلیل برای الله عزوجل اقتضا میکند، نفی و رها نمیکنیم. همچون صفت «استواء، الکمال، المجی، السمع، البصر» و غیر اینها [علو و ارتفاع، کمال، آمدن، شنوایی و بینایی و غیره]
3- بدون قائل شدن به کیفیتی برای اسماء و صفات، بدانها ایمان داریم:
بدین سبب نمیگوییم: مثلاً استواء الله عزوجل بر عرش، با فلان کیفیت یا با فلان هیئت میباشد. و یا اینکه نمیگوییم که الله عزوجل هر شب با فلان کیفیت یا فلان صفت به آسمان دنیا نزول میکند، یا اینکه در مورد فلان کیفیت سخن نمیگوییم، چرا که سخن گفتن در مورد کیفیت این صفات، غلو و دروغ بستن به الله عزوجل به ناحق میباشد، چراکه کسی جز الله متعال از ذات الله متعال آگاه نیست، و اگر شناخت این مساله برای بندگان شایسته میبود، قطعاً الله و رسولش آن را بیان میفرمودند، همانطور که الله متعال میفرماید: ﴿يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ﴾ [البقرة: 255] «ميداند آنچه را كه در پيش روي مردمان است و آنچه را كه در پشت سر آنان است (و مطلع بر گذشته و حال و آينده، و آگاه بر بود و نبود جهان است و اصلاً همه زمانها و مكانها در پيشگاه علم او يكسان است. مردمان) چيزي از علم او را فراچنگ نميآورند جز آن مقداري را كه وي بخواهد». و همچون اینکه میفرماید: ﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا﴾ «ولي [انسانها] از آفريدگار آگاهي ندارند. ما نیز تنها آنچه که امام مالک در مورد صفت استواء فرمودند، در مورد صفات الله عزوجل تکرار میکنیم». «الِاسْتِوَاءُ غَيْرُ مَجْهُولٍ، وَالْكَيْفُ غَيْرُ مَعْقُولٍ، وَالْإِيمَانُ بِهِ وَاجِبٌ، وَالسُّؤَالُ عَنْهُ بِدْعَةٌ»[101]. استواء مجهول نیست، و کیفیت آن در حیطهی عقل نبوده و ایمان به آن واجب است و سوال کردن از کیفیتش بدعت است.
4- به اسماء و صفات بدون تمثیل و تشبیه کردن آنها ایمان داریم:
یعنی بدون تشبیه چیزی از صفات الله عزوجل به صفات مخلوقاتش بر آنها ایمان داریم، چرا که او جل جلاله در اسماء جلال و صفات کمال از مشابهت با مخلوقاتش منزه میباشد: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١﴾ [الشوری: 11]. امام شافعی میگوید: برای الله عزوجل اسماء و صفاتی میباشد که در کتاب او جل جلاله آمده و پیامبرش از آنها به امتش خبر داده است، و هیچ گنجایشی برای مخلوقات الله عزوجل نیست که حجت بر علیه آنها ارائه داده و آنها را رد کنند، چرا که قرآن با آن نازل گشته و از رسول الله اخباری از طریق روایتِ راویان عادل و ثقه، به طور صحیح در این مورد وارد شده است؛ از اینرو اگر کسی پس از ثبوت حجت بر وی با آنها مخالفت کند، قطعا کافر میباشد. اما قبل از ثبوت حجت برای وی، به سبب جهل معذور میباشد، چرا که این علم با عقل و رویت و تفکر، درک نمیشود و کسی به سبب جهل بدان کافر نمیشود مگر پس از اینکه خبر به وی رسیده باشد. بنابراین، این صفات ثابت شده و تشبیه از آنها نفی میگردد، همانطور که تشبیه در مورد ذات الله عزوجل نفی میشود.
از این روست که الله عزوجل میفرماید: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١﴾ [الشوری: 11].
قاعدهی دهم:
زمانیکه این قواعد را دانستی، همچنین بدان، که الحاد در این باب بزرگ، بر سه دسته تقسیم میگردد[102]:
1- الحاد مشرکین: که عبارت است از آنچه که ابن عباس و مجاهد در مورد این کلام الله عزوجل ﴿وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ﴾ [الأعراف: 180] میفرمایند: ابن عباس میگوید: الحاد ملحدین آنست که «اللات» را جزو اسماء الله عزوجل میدانند و مجاهد میگوید: الحاد ملحدین آنست که از اسم الله عزوجل «اللات» و از اسم العزیز «العزی» را مشتق کردهاند[103]. و همچنین از اسم «المنان» منات را مشتق کردهاند. بدین ترتیب مشرکان از آنچه که اسماء الله عزوجل بر آن بوده، عدول کرده و بت هایشان را به آنها نامگذاری میکردند، و نیز بر اسماء الله متعال، اضافه و از آنها کم میکردند.
2- الحاد مشبهه: کسانی که برای صفات الله عزوجل کیفیت قائل شده و آنها را به صفات مخلوقاتش که متضاد با صفات الله عزوجل بود، تشبیه میکردند. که این الحادشان با کلام الله عزوجل مردود میباشد، آنجا که فرمودند: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١﴾ و نیز فرمودند: ﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا ١١٠﴾ [طه: 110] و این الحاد، در مقابل الحاد مشرکین میباشد. به گونهای که مشرکین مخلوق را همچون خالق قرار میدادند و اینها خالق سبحانه و تعالی را دقیقاً به منزلهی اجسام خلق شده، و با او کاملا یکسان میدانند. پاک و منزه است الله عزوجل از این امور.
3- الحاد نفی کنندگان که بر دو نوع میباشند: دستهای که اسماء الله متعال را بدون آنچه که از صفات کمال متضمن است، اثبات میکردند. و میگفتند: رحمن بدون رحمت و علیم بدون علم و حکیم بدون حکمت و.... و دستهای دیگر به این اکتفا نکرده و بلکه علاوه بر آن اسماء و آنچه که بر آن دلالت میکنند، را نفی کردهاند درحالیکه همهی اینها کفر میباشد. از الله عزوجل عافیت و سلامتی از این امور و خاتمهای نیکو خواستاریم[104].
قاعدهی یازدهم: آخرین قاعده
قاعدهی یازدهم عبارت است از اینکه چگونه با این اسماء جلیل و صفات کریم، الله عزوجل را عبادت کنیم؟ و چگونه به مقتضای آن عمل کرده و خود را به واجبات آن ملزم کنیم؟ و چگونه در معانی جلیلی که متضمن آنهاست و حقیقتهای بزرگی که در آنها نهفته است، توقف کنیم؟
بدون شک این همان مقصود میباشد، بنابراین، به عنوان مثال اسم «الرزاق» و معانی و مقتضاتی را که در بر دارد در نظر بگیر؛ اگر قلوب اطمینان حاصل کنند که رزق و روزی به دست علام الغیوب است، همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿۞وَمَا مِن دَآبَّةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِ رِزۡقُهَا وَيَعۡلَمُ مُسۡتَقَرَّهَا وَمُسۡتَوۡدَعَهَاۚ كُلّٞ فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ ٦﴾ [هود: 6] «هيچ جنبندهاي در زمين نيست مگر اين كه روزيِ آن، بر عهده الله است (و الله روزي مناسب هر يك را در بحر و برّ ميرساند) و محلّ زيست (دوران حيات) و محلّ دفن (پس از ممات) او را ميداند. همه اينها در كتاب روشني (به نام لوح محفوظ، موجود و مضبوط) است». و همانطور که میفرماید: ﴿وَفِي ٱلسَّمَآءِ رِزۡقُكُمۡ وَمَا تُوعَدُونَ ٢٢ فَوَرَبِّ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ إِنَّهُۥ لَحَقّٞ مِّثۡلَ مَآ أَنَّكُمۡ تَنطِقُونَ ٢٣﴾ [الذاریات: 22-23] «در آسمان، روزيِ شما است و نيز چيزهائي كه بدان وعد و وعيد داده ميشويد. به خداي آسمان و زمين سوگند كه اين (مطلب، يعني وقوع رستاخيز، حساب وكتاب، جزا و سزا، بهشت براي دينداران، و دوزخ براي بيدينان) حق است، درست همان گونه كه شما سخن ميگوئيد (و سخن گفتن كاملاً برايتان محسوس است و درباره آن شك و ترديدي نداريد)».
و اگر مسلمانان بدانند که الله عزوجل کفار را روزی میدهد، آیا این گمان میرود که الله عزوجل کسی را که العزیز الغفار را به یگانگی پرستش میکند فراموش میکند که رزق دهد؟
پس اگر الله عزوجل را با این اسم جلیل عبادت کرده و مقتضیات آن را به منهجی متحرک در واقع مورد نظر با اخذ تمامی اسباب برای ابداع مادی در زمین بدون تنبلی با توکل همراه با یقین مطلق که رزقشان تنها به دست الله عزوجل میباشد، تبدیل کنند، قطعا با گامهایی ثابت بر زمینی سفت و سخت، توقف میکنند و از اینجاست که تهدیدات شرقی و یاری و کمک غربی آنها را ناراحت نمیگرداند!! چرا که آنها در این هنگام، بر یقین مطلق میباشند که بر روی زمین نیرویی که بتواند، میان آنها و رزق رازق صاحب شوکت و قدرت، حائل و مانع گردد، وجود ندارد. حال ظن و گمانت در مورد زمانی که ایشان مقتضیات باقی اسماء جلال و صفات کمال را محقق گردانند، چیست؟
و این مبحث اول یعنی: لا إله إلا الله....... نفی و اثبات، بود.
مبحث دوم: لا إله إلا الله....... ولاء و براء
همانطور که گذشت کلمهی توحید با معنا و مفهوم شامل آن، از گستره زندگی بسیاری از مسلمانان غایب شده است، مگر آنکه الله عزوجل بدو رحم کند، و از میان معانی و مفاهیمی که با وجود دوری مردم از معانی این کلمهی عظیم، از میانشان غایب و متلاشی گشته، مفهوم ولاء و براء میباشد. درحالیکه امکان ندارد کلمهی توحید محقق گردد مگر با محقق گرداندن دوستی با الله و رسولش و مومنین، و بیزاری و برائت جستن از شرک و مشرکین؛ چرا که ممکن نیست در قلبی اقرار به توحید و اینکه آن دین الله عزوجل است، وجود داشته باشد و با این وجود، با آن دشمنی ورزد، و بداند که شرک همان کفر است و با آن دوستی کرده و از آن و اهلش با زبان و مال و دندان دفاع کند، و این از بزرگترین گناهان میباشد[105].
آری برای مومن دینی نمیباشد مگر با موالات و دوستی با اهل توحید و معادات و دشمنی با اهل کفر و گمراهی و بیزاری جستن از آنها؛ براستی که قضیهی خطیر و مهمی است. قضیهی ایمان و کفر است همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥١﴾ [المائدة: 51] «اي مؤمنان! يهوديان و مسيحيان را به دوستي نگيريد (و به طريق اوّلي آنان را به سرپرستي نپذيريد). ايشان برخي دوست برخي ديگرند (و در دشمني با شما يكسان و برابرند). هركس از شما با ايشان دوستي ورزد (و آنان را به سرپرستي بپذيرد) بيگمان او از زمره ايشان بشمار است. و شكّ نيست كه خداوند افراد ستمگر را (به سوي ايمان) هدايت نميكند».
به منظور روشن و واضح شدن موضوع بایستی که معنای لغتی و اصطلاحی ولاء و براء توضیح داده شود:
1- معنای لغوی الولاء:
در لسان العرب[106] اینگونه آمده است: «الولاء» به معنای نصرت و محبت و «الولی» به معنای صدیق و نصیر و «المولی» به معنای ناصر و محب و دوست دار و تابع میباشد و «وَلایت» با فتحه در نسب و نصرت و برده آزاد شده به کار میرود. و موالات عبارت است از دوستی و محبت یک قوم به نسبت یکدیگر. امام شافعی در مورد این فرمایش رسول الله «من کنت مولاه فعلی مولاه»[107] میگوید: مقصود از آن ولای اسلام میباشد. همچنان که الله عزوجل میفرماید: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَأَنَّ ٱلۡكَٰفِرِينَ لَا مَوۡلَىٰ لَهُمۡ ١١﴾ [محمد: 11] «بدان سبب است كه خداوند مولاي مؤمنان است و كافران را مولايي نيست». و موالات (دوستی) ضد معادات (دشمنی) میباشد و دوست ضد دشمن میباشد. الله متعال میفرماید: ﴿يَٰٓأَبَتِ إِنِّيٓ أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٞ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ فَتَكُونَ لِلشَّيۡطَٰنِ وَلِيّٗا ٤٥﴾ [مریم: 45] «اي پدر! من از اين ميترسم كه عذاب سختي از سوي خداوند مهربان گريبانگير تو شود (كه آتش دوزخ است) و آن گاه همدم شيطان (در نفرين يزدان و عذاب سوزان) شوي».
تعریف اصطلاحی معنای ولاء:
در مفهوم شرعی تعاریف متفاوتی برای ولاء وارد شده است، که همگی آنها پیرامون محبت و نصرت و همکاری، تقرب و اظهار دوستی میباشد.
شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید:[108] ولایت ضد عداوت میباشد و اصل ولایت، محبت و قرب، و اصل عداوت بغض و دوری میباشد. و گفته شده که ولی به سبب پی در پی انجام دادن طاعات و عبادات، ولی نام گرفته است. و معنای اول صحیح تر میباشد. و ولی نیز به معنای نزدیک میآید، گفته میشود: هذا یلی هذا، یعنی فلان چیز به فلان چیز نزدیک میباشد. پس زمانیکه ولی الله عزوجل کسی باشد که در آنچه الله عزوجل آن را دوست داشته و بدان راضی است، و یا به نسبت آن بغض داشته و خشم دارد، موافق و پیرو حق بوده و بدانچه الله متعال بدان راضی بوده، امر کرده و از آنچه به نسبت آن خشم دارد، نهی میکند، دشمن ولی او، در حقیقت دشمن او میباشد، همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ تُلۡقُونَ إِلَيۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ﴾ [الممتحنة: 1] «دشمنان من و دشمنان خويش را به دوستي نگيريد. شما نسبت بديشان محبت ميكنيد و مودت ميورزيد».
بدین ترتیب است که کسیکه با دوستان الله عزوجل دشمنی میورزد، در حقیقت با خداوند متعال دشمنی ورزیده و هر کس که با خداوند متعال دشمنی ورزد در حقیقت با او به جنگ برخاسته است و براین اساس است که الله عزوجل در حدیث قدسی میفرماید: «مَنْ عَادَى لِي وَلِيًّا فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالحَرْبِ»[109]. «هر کس با دوستان من دشمنی ورزد من با او اعلان جنگ مینمایم».
حافظ ابن کثیر در مورد این کلام الله عزوجل: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ﴾ [التوبة: 71] میگوید: یعنی برخی برخی دیگر را یاری و نصرت کرده و از یکدیگر حمایت میکنند همانطور که در حدیث صحیح آمده که رسول الله فرمودند: «المُؤْمِنَ لِلْمُؤْمِنِ كَالْبُنْيَانِ يَشُدُّ بَعْضُهُ بَعْضًا وَشَبَّكَ أَصَابِعَهُ»[110]. «مومنان به نسبت یکدیگر همچون اجزای یک ساختمان میباشند که موجب تقویت و استحکام یکدیگر میشوند، سپس رسول الله انگشتانشان را بین یکدیگر قرار دادند».
2- معنی لغوی براء:
ابن الاعرابی میگوید: زمانی گفته میشود: فلانی بری شد که از چیزی رهایی یافته و یا از آن پاک و دور شود و یا اینکه عذر آورده و در مورد چیزی هشدار داد. و از این دسته است آنجا که الله عزوجل میفرماید: ﴿بَرَآءَةٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦٓ﴾ [التوبة: 1] یعنی ترک معاهده و اعلام بیزاری. و براء و بری یکسان میباشند.
تعریف اصطلاحی معنای براء:[111]
عبارت است از: دوری و رهایی و دشمنی پس از بیم دادن و هشدار دادن و عذرآوردن.
به طور خلاصه: اصل ولاء محبت داشتن و اصل براء بغض داشتن میباشد، و صورت عملی مفهوم ولاء و براء، با تطبیق حقیقی عقیدهی توحیدی تحقق میپذیرد.
«برای هیچ مومنی، دین اسلام جز با موالات با اهل توحید و دشمنی با اهل گمراهی و بغض و بیزاری جستن از آنها، صحیح نمیباشد»[112].
براستی دراین عصر و زمان، خشم و اندوه قلب را در غیاب این مفهوم با شکوه از پهنهی حیات بسیاری از مسلمانان، میفشارد. عصری که مفاهیم در آن آمیخته شده و مقیاسها تبدیل گشته و موازین منقلب شده و قلوب درآن منقلب گشته است؛ چرا که ولاء و محبت برای دشمنان الله عزوجل باب گردیده و بسیاری از مسلمانان دستانشان را در دست کفار گذاشته و نهایت محبت و مودت و یاری و موالات را نثار ایشان کرده و از آنها و مناهج و افکار و قوانینشان دفاع میکنند. عصری که در آن اهل توحید و ایمان رها شده است. و اخیراً آنچه که کار را خرابتر کرده، هذیان سرایی جاهلان ساده لوح و کسانی که منتسب به اسلاماند، میباشد که در این راستا ندای وحدت ادیان سه گانه اسلام و نصرانیت و یهودیت را تحت شعار، دین برای الله و وطن برای همه، سر دادهاند. با وجودیکه میدانند یهودیان توارات را تحریف کرده و نصاری انجیل را تبدیل کردهاند. و گرنه دینی که همهی پیامبران از جمله موسی و عیسی و محمد و تمامی برادرانشان از دیگر پیامبران با آن آمدهاند، اسلام میباشد. الله متعال میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلدِّينَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُۗ﴾ [آل عمران: 19] «بيگمان دين در پيشگاه الله اسلام است». اینگونه است که الله عزوجل، نوح علیه الصلاة والسلام را جز با اسلام مبعوث نکرده است الله عزوجل از نوح علیه السلام حکایت میکند که فرمود: ﴿وَأُمِرۡتُ أَنۡ أَكُونَ مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ٧٢﴾ [يونس: 72] «فرمان یافتهام كه از زمره (مسلمانان) تسليم شدگان باشم».
و نیز ابراهیم علیه السلام را جز با اسلام مبعوث نکرده است، الله متعال میفرماید: ﴿وَمَن يَرۡغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبۡرَٰهِۧمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفۡسَهُۥۚ وَلَقَدِ ٱصۡطَفَيۡنَٰهُ فِي ٱلدُّنۡيَاۖ وَإِنَّهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ لَمِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ١٣٠ إِذۡ قَالَ لَهُۥ رَبُّهُۥٓ أَسۡلِمۡۖ قَالَ أَسۡلَمۡتُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٣١ وَوَصَّىٰ بِهَآ إِبۡرَٰهِۧمُ بَنِيهِ وَيَعۡقُوبُ يَٰبَنِيَّ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰ لَكُمُ ٱلدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٣٢﴾ [البقرة: 130-132] «چه كسي از آئين ابراهيم رويگردان خواهد شد مگر آن (ناداني) كه خود را خوار و كوچك داشته و (انسانيّت و عقل خويش را به بازيچه گيرد و ناچيز دارد؟) ما او را در اين جهان برگزيديم (و سمبل و رهبر ديگران كرديم) و او در جهان ديگر، از زمره شايستگان (مقرّب درگاه الهي) است. آن گاه كه پروردگارش (همراه با نمودن نشانهها و آيات كوني و نفسي) بدو گفت: (به يگانگي الله اقرار كن و) اخلاص داشته باش. گفت: (اقرار كردم و سر بر آستان تو سائيدم و) خالصانه تسليم پروردگار جهانيان گشتم. و ابراهيم فرزندان خود را به اين آئين سفارش كرد، و يعقوب (نوه او نيز چنين كرد. هر كدام به فرزندان خويش گفتند:) اي فرزندان من! خداوند، آئين (توحيدي اسلام) را براي شما برگزيده است. (پس به ما قول بدهيد كه يك لحظه هم از آن دوري نكنيد) و نميريد جز اين كه مسلمان باشيد».
و نیز یعقوب علیه السلام را جز با اسلام مبعوث نکرده است، الله متعال میفرماید: ﴿أَمۡ كُنتُمۡ شُهَدَآءَ إِذۡ حَضَرَ يَعۡقُوبَ ٱلۡمَوۡتُ إِذۡ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعۡبُدُونَ مِنۢ بَعۡدِيۖ قَالُواْ نَعۡبُدُ إِلَٰهَكَ وَإِلَٰهَ ءَابَآئِكَ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗا وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ ١٣٣﴾ [البقرة: 133] «آيا (شما يهوديان و مسيحيان كه محمّد را تكذيب مينمائيد و ادّعاء داريد كه بر آئين يعقوب هستيد) هنگامي كه مرگ يعقوب فرا رسيد، شما حاضر بوديد (تا آئيني را بشناسيد كه بر آن مرد؟). آن هنگامي كه به فرزندان خود گفت: پس از من چه چيز را ميپرستيد؟ گفتند: خداي تو، خداي پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را كه خداوند يگانه است و ما تسليم (فرمان) او هستيم (و سر عبادت و بندگي بر آستانش ميسائيم)».
و نیز الله عزوجل پیامبرش یوسف را جز با اسلام نفرستاده است، الله متعال میفرماید: ﴿۞رَبِّ قَدۡ ءَاتَيۡتَنِي مِنَ ٱلۡمُلۡكِ وَعَلَّمۡتَنِي مِن تَأۡوِيلِ ٱلۡأَحَادِيثِۚ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِيِّۦ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِي مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِي بِٱلصَّٰلِحِينَ ١٠١﴾ [یوسف: 101] «(يوسف رو به خدا كرد و گفت:) پروردگارا! (سپاسگزارم كه بخش بزرگي) از حكومت به من دادهاي و مرا از تعبير خوابها آگاه ساختهاي. اي آفريدگار آسمانها و زمين! تو سرپرست من در دنيا و آخرت هستي. (همه امور خود را به تو واميگذارم و خويشتن را در پناه تو ميدارم). مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق گردان».
و نیز الله عزوجل سلیمان علیه السلام را جز با اسلام نفرستاد، و این نامهاش به پادشاه سبا، کسی که آن را بر پیروانش در مملکتش خواند، میباشد: ﴿قَالَتۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ إِنِّيٓ أُلۡقِيَ إِلَيَّ كِتَٰبٞ كَرِيمٌ ٢٩ إِنَّهُۥ مِن سُلَيۡمَٰنَ وَإِنَّهُۥ بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٣٠ أَلَّا تَعۡلُواْ عَلَيَّ وَأۡتُونِي مُسۡلِمِينَ ٣١﴾ [النمل: 29-31] «(بلقيس) گفت: اي سران قوم! نامه محترمي به سويم انداخته شده است. اين نامه از سوي سليمان آمده است، و (سرآغاز) آن چنين است: به نام خداوند بخشنده مهربان. براي اين (نامه را فرستادهام) تا برتري جوئي در برابر من نكنيد، و تسليم شده به سوي من آئيد». و ملکهی سبا در روزی که الله عزوجل سینهاش را برای پذیرفتن حق گشود، وارد اسلام شد. ﴿رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي وَأَسۡلَمۡتُ مَعَ سُلَيۡمَٰنَ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٤٤﴾ [النمل: 44] «پروردگارا! من برخود ستم كردهام، و همراه با سليمان تسليم پروردگار جهانيانم».
و نیز الله عزوجل پیامبرش موسی علیه السلام را جز با اسلام نفرستاده است، الله عزوجل از او در کلامش حکایت میکند که فرمود: ﴿يَٰقَوۡمِ إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ فَعَلَيۡهِ تَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّسۡلِمِينَ ٨٤﴾ [یونس: 84] «اي قوم من! اگر واقعاً به خدا ايمان داريد، بر او توكّل كنيد (و بايد بر او توكّل كنيد) اگر (مسلمان بوده و) خود را بدو تسليم كردهايد».
و نیز الله عزوجل پیامبرش عیسی علیه السلام را جز با اسلام نفرستاده است، الله متعال میفرماید: ﴿۞فَلَمَّآ أَحَسَّ عِيسَىٰ مِنۡهُمُ ٱلۡكُفۡرَ قَالَ مَنۡ أَنصَارِيٓ إِلَى ٱللَّهِۖ قَالَ ٱلۡحَوَارِيُّونَ نَحۡنُ أَنصَارُ ٱللَّهِ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَٱشۡهَدۡ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ ٥٢﴾ [آل عمران: 52] «ولي هنگامي كه عيسي از ايشان احساس كفر (و سركشي و نافرماني) كرد، گفت: كيست كه ياور من به سوي خدا (و براي تبليغ آئين او) گردد؟ حواريّون گفتند: ما ياوران (دين) خدائيم؛ (زيرا ما) به او ايمان آورده ايم؛ و (تو نيز) گواه باش كه ما (مسلمان) مخلص و منقاد (اوامر او) هستيم».
و نیز الله عزوجل جزء کامل کنندهی بنای انبیاء و بهترین تعبیر در پایان کار را جز با اسلام مبعوث نکرده است، الله عزوجل به پیامبرش میفرماید: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ﴾ [المائدة: 3] «امروز (احكام) دين شما را برايتان كامل كردم و (با عزّت بخشيدن به شما و استوار داشتن گامهايتان) نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين خداپسند براي شما برگزيدم». و الله عزوجل بر او نازل فرموده که: ﴿وَمَن يَبۡتَغِ غَيۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِينٗا فَلَن يُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٨٥﴾ [آل عمران: 85] «و كسي كه غير از (آئين و شريعت) اسلام، آئيني برگزيند، از او پذيرفته نميشود، و او در آخرت از زمره زيانكاران خواهد بود».
بنابراین، اسلام دین اهل آسمان و اهل زمین میباشد، بلکه آن دین تمامی بشریت میباشد. با این وجود، آیا ممکن است که حق با باطل و کفر با ایمان، آمیخته شود در حالی که الله عزوجل که حکیم و خبیر است میفرماید: ﴿وَلَن تَرۡضَىٰ عَنكَ ٱلۡيَهُودُ وَلَا ٱلنَّصَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمۡۗ قُلۡ إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ هُوَ ٱلۡهُدَىٰۗ وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم بَعۡدَ ٱلَّذِي جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَكَ مِنَ ٱللَّهِ مِن وَلِيّٖ وَلَا نَصِيرٍ ١٢٠﴾ [البقرة: 120] «يهوديان و مسيحيان هرگز از تو خوشنود نخواهند شد، مگر اين كه از آئين (تحريف شده و خواستهاي نادرست) ايشان پيروي كني. بگو: تنها هدايت الهي هدايت است. و اگر از خواستها و آرزوهاي ايشان پيروي كني، بعد از آن كه علم و آگاهي يافتهاي (و با دريافت وحي الهي، يقين و اطمينان به تو دست داده است)، هيچ سرپرست و ياوري از جانب الله براي تو نخواهد بود (و الله تو را كمك و ياري نخواهد كرد)».
أتـحـب أعـداء الحبـیب وتدعي | حـبـا له مـا ذاك فـي الإمـكان | |
و كـذا تعـادي جـاهـداً أحبابــه | أین المحبة یـا أخـا الـشـیـطان | |
شرط المحبة أن توافق من تحب | عــلی مـحـبتـه بــلا نـقـصان | |
فـإن ادعـیـت لــه محـبة مـع | خلافك ما یحب فأنت ذوبطلان[113] |
آیا ادعای محبت رسول الله را میکنی در حالیکه دشمنان او را دوست داری، و نیز باتمام توان با دوستانش مبارزه میکنی، این امکان ندارد؛ کجا این محبت است ای برادر شیطان. شرط محبت آن است که با کسی که او را دوست داری با آنچه که او دوست دارد موافق باشی، پس اگر ادعای دوستی او را داری، در حالیکه بر خلاف آنچه که او دوست دارد عمل میکنی، تو در باطل به سر میبری.
براستی مسلمان حقیقی کسی است که به جدایی کاملی میان او و کسی که بر روش و منهجی غیر از روش و منهج اسلام است، آراسته باشد. براستی جدایی میان هرمسلمانی و هر آنکه پرچم غیر از پرچم اسلام را برافراشته، واجب میباشد. براستی که مسلمان مامور بدانست که بین منهج الله عزوجل و هر منهج وضعی دیگری آمیختگی ایجاد نکند، نه در تصور اعتقادی و نه در نظام اجتماعی و نه در هیچ یک از شوون زندگی اش. و براستی که تفاوتهایی را که بین اسلام و کفر وجود دارد، امکان ندارد که با مطالعه و مدارا و فریب و نیرنگ، با یکدیگر در تلاقی قرار داد، و براستی کسانی که تلاش میکنند که این فاصلهی مصمم و قاطع را به اسم تسامح یا تقریب بین ادیان یا برخورد مسالمت آمیز، ذوب کنند، در فهمشان به نسبت دین اسلام و معنای تسامحی که اسلام آن را مقرر داشته و نیز برخورد مسالمت آمیزی که موافق با منهج قرآن کریم میباشد، دچار اشتباه شدهاند.[114] بنابراین مومنی که در عقیدهاش صادق است، در واقع کسی است که عبادت و عبودیت را برای الله عزوجل خاص گرداند و از شرک و مشرکین و دشمنان الله عزوجل در هر مکان و زمانی بیزاری جسته و بلکه با بغض و کینهی به نسبت آنها، از هر جنسی و در هر مکانی و بر هر زبان که باشند، مادامیکه بر کفرشان مصر بوده و با پروردگارشان در جنگ و عناد میباشند به سوی الله عزوجل تقرب جوید. و محبت و دوستی را برای الله عزوجل و فرستادهاش و مومنان قرار دهد، از هر جنس و در هر مکانی و به هر زبانی که باشند، و با درد و رنج آنها به درد آید و با خوشحالی آنها خوشحال شود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ تُلۡقُونَ إِلَيۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ وَقَدۡ كَفَرُواْ بِمَا جَآءَكُم مِّنَ ٱلۡحَقِّ﴾. «اي مؤمنان! دشمنان من و دشمنان خويش را به دوستي نگيريد. شما نسبت بديشان محبت ميكنيد و مودت ميورزيد، درحاليكه آنان به حق و حقيقتي ايمان ندارند كه براي شما آمده است». تا آنجا که میفرماید: ﴿وَمَن يَفۡعَلۡهُ مِنكُمۡ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِيلِ ١﴾ [الممتحنة: 1] «هر كس از شما چنين كاري را بكند، از راستاي راه منحرف گشته است». همچنین شایسته است بدانیم، تعریف موالات در نزد علما و زبان شناسان چیزی، و بِر و نیکی چیز دیگری میباشد؛ به گونهای که لفظ موالات مترادف لفظ بر و نیکی نمیباشد نه در مدلول لغت و نه در مدلول شرع.
بنابراین دعوت اسلام به رفتار سخاوتمندانه با برخی کفار و نیکی کردن به آنها به معنای موالات با آنها نمیباشد، چرا که مسلمانان با سخاوتمندی و بزرگواری اسلامی با تمامی مردم براساس عدل و احترام متبادل، رفتار میکنند، بدون اینکه محبت قلبی یا مودت و مهربانی به نسبت آنچه از کفر که در آن هستند، داشته باشند[115].
مردم در این زمان در رفتارشان با کفار به سه دسته تقسیم میشوند:
قسم اول: دستهای که نصرت کننده دین الله عزوجل، مجاهد در راه الله، دوستدار دوستانش و دشمن دشمنانش میباشند که در حقیقت این افراد اندک بوده و بیشترین اجر و پاداش را در نزد الله عزوجل دارند.
قسم دوم: دستهای که یاری اهل اسلام را رها کرده و از کفار به دور میباشند.
قسم سوم: دستهای که به سبب حمایت از کفار و یاری دادن آنها با قول و فعل و اعتقاد، و دشمنی ورزیدن با اهل حق و جنگیدن با آنها، از اسلام خارج میباشند[116].
نعم لـو صدقـت الله فیـما زعمتـه | لعادیت من بالله ویحـك یكفـر | |
ووالیـت أهل الحق سرا وجـهرة | ولـما تهاجیهم وللكفر ینصــر | |
فما كل من قد قال ما قلت مسلم | و لـكن بأشراط هنالـك تذكــر | |
مبـایـنة الـكفار فـي كل موطن | بذا جاءنا النص الصحیح المقـرر | |
وتكفیرهم جهرا وتسفیه رأیهم | و تضلیلهم فیما أتوه وأظــهروا | |
وتصدع بالتوحید بین ظهورهم | و تدعوهموا سرا لذاك وتجـهر | |
فهذا هو الدین الحنیفي والهدی | و ملـة إبـراهیـم لـو كنت تشعـر[117] |
آری اگر الله عزوجل را در آنچه گمان میکنی، تصدیق کرده باشی وای بر تو، قطعاً بایستی با کسانیکه به الله عزوجل کفر میورزند، دشمنی کنی و نیز اهل حق را در نهان و آشکار حمایت و یاری کنی، و زمانیکه به کفار هجوم آوردند، آنها را در برابر کفار نصرت و یاری کنی. هر کس که بگوید من مسلمانم، مسلمان نیست، مگر با شروطی که بایستی یادآوری شود. که عبارتند از: مباینت و جدایی از کفار در هر مکانی، که نص صحیح و صریح در این مورد وارد شده است. و تکفیر کردن آنها، به صورت آشکارا، و اظهار سفیه بودن رای ایشان و گمراهی آنها در آنچه که آورده و آشکار میکنند. و بایستی که آشکارا توحید را بیان کرده و با تمام همت و تلاش به نهانی و آشکارا بدان دعوت دهی. چرا که این دین حنیف و هدایت و ملت ابراهیم میباشد، اگر بدانی.
تمامی انواع موافقت با کفار موجب ارتداد از اسلام میگردد، جز یک حالت و آن اکراه میباشد، همانطور که شیخ محمد بن عتیق میگوید: موافقت با مشرکین به سه حالت تقسیم میگردد:
حالت اول: که در ظاهر و باطن با آنها موافق باشد به گونهای که در ظاهر از آنها اطاعت کرده و در باطن به سوی آنها گرایش و محبت و تمایل داشته باشد؛ این نوع موافقت با کفار، کفری است که شخص را از اسلام خارج میگرداند.
حالت دوم: موافقت و گرایش به کفار در باطن با وجود مخالفت با آنها در ظاهر میباشد که همچنین این نوع، کفر میباشد. اما اگر ظاهراً به اسلام عمل کند مال و خونش معصوم بوده و بر حسب ظاهرش با وی رفتار میشود. این عملکرد منافقی است که اظهار اسلام کرده و مودت و محبت کفار و یاری و نصرت آنها را در باطن مخفی کرده است.
حالت سوم: موافقت کردن با کفار در ظاهر با وجود مخالفت با آنها در باطن: که این حالت بر دو نوع میباشند:
نوع اول: این عمل را زمانی انجام میدهد که تحت سیطرهی کفار باشد و او را به کشتن و شکنجه تهدید میکنند، با وجودیکه در همان حال وی را آزار میدهند. دراین حالت، برای وی جایز است که در ظاهر با کفار موافقت کند با وجودیکه قلبش مطمئن به ایمان باشد، همانطور که این مساله برای عمار بن یاسر، اتفاق افتاد[118] آنجا که این آیه نازل گشت: ﴿مَن كَفَرَ بِٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِهِۦٓ إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾ [النحل: 106] «كساني كه پس از ايمان آوردنشان كافر ميشوند، بجز آنان كه (تحت فشار و اجبار) وادار به اظهار كفر ميگردند و در همان حال دلهايشان ثابت بر ايمان است....».
نوع دوم: کسانی هستند که در ظاهر با کفار موافقت و در باطن مخالفت میکنند در حالیکه تحت فرمانروایی آنها نبوده و فقط این عمل را به سبب طمع در ریاست یا مال یا وابستگی به وطن یا خانواده یا ترس از اتفاقی که ممکن است برای مالش بیفتد، انجام میدهند؛ که در چنین حالتی این شخص مرتد شده و کراهیت باطنی وی به نسبت کفار، بدو نفع نمیرساند، و وی از جمله کسانی است که الله عزوجل در مورد آنها میفرماید: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمُ ٱسۡتَحَبُّواْ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا عَلَى ٱلۡأٓخِرَةِ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ١٠٧﴾ [النحل: 107] «اين (خشم الله و عذاب بزرگ) بدان خاطر است كه آنان زندگي دنيا را بر زندگي آخرت ترجيح ميدهند و گرامي تَرش ميدارند، و خداوند گروه كافران را (به سوي بهشت) رهنمود نميگرداند». الله عزوجل در این آیه خبر داده که جهل به دین با بغض به نسبت آن و یا محبت داشتن به نسبت باطل و اهلش، چنین افرادی را به سوی کفر نکشانده است و فقط سبب کفرشان آن بوده که بهرهای از بهرههای دنیا را بر دینی که از جانب الله عزوجل نازل گشته، ترجیح دادند[119].
به سبب اهمیت و ضرورت این مساله است که دلایل قرآن و سنت و عمل صحابه بر تحریم موالات کفار و وجوب موالات مومنین منسجم بوده و بر آن تاکید دارند. برخی از این دلایل قرآنی عبارتند از:
دلیل اول: الله متعال میفرماید: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥١﴾ [المائدة: 51] «اي مؤمنان! يهوديان و مسيحيان را به دوستي نگيريد (و به طريق اوّلي آنان را به سرپرستي نپذيريد). ايشان برخي دوست برخي ديگرند (و در دشمني با شما يكسان و برابرند). هركس از شما با ايشان دوستي ورزد (و آنان را به سرپرستي بپذيرد) بيگمان او از زمره ايشان بشمار است. و شكّ نيست كه خداوند افراد ستمگر را (به سوي ايمان) هدايت نميكند». حذیفه میگوید: بایستی هر یک از شما بترسد که یهودی یا نصرانی شود. در حالیکه از این آیه بیخبر و ناآگاه میباشد[120]. امام قرطبی در مورد این کلام الله عزوجل: ﴿وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡ﴾ میگوید: یعنی کسی که آنها را بر علیه مسلمانان به دوستی گرفته و آنها را یاری و نصرت دهد؛ حکمش در کفر و جزای آن، همانند حکم آنها میباشد، و این حکم تا روز قیامت (برای هر کس که کفار را یاری کند) باقی میباشد، که عبارت است از قطع موالات بین مسلمانان و کافران[121]. و شیخ المفسرین امام طبری میگوید[122]: معنی درست و صحیح در این مورد در نزد ما از این قرار است که الله عزوجل تمامی مومنان را از اینکه یهود و نصاری را بر علیه اهل ایمان به الله عزوجل و رسولش به دوستی و یاری بگیرند، و با آنها بر علیه ایشان هم پیمان شوند، نهی کرده است.
و الله عزوجل خبر داده که هر کس آنها را به جای الله و رسولش و مومنین به دوستی و یاری گرفته و با آنها بر علیه الله و رسولش و مومنان هم پیمان گردد و یا در حزب گرایی بر علیه الله و رسولش و مومنان جزو آنها باشد، الله و رسولش از وی بیزار میباشند.
و صاحب تفسیر المنار در مورد این کلام الله عزوجل: ﴿وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡ﴾ میگوید[123]: یعنی هر کس که یهود و نصاری را یاری کرده و به جای مومنین از آنها طلب یاری و کمک کند، در حالیکه همگی آنها یکپارچه در برابر شما هستند، در حقیقت چنین شخصی از آنها بوده نه از شما؛ چرا که وی با آنها بر علیه شما میباشد. و عاقلانه نیست که این اعمال از مومنی صادق سرزند، ازاین رو یا اینکه وی در اعتقاد با کسانی که با آنها دوستی و محبت میورزد، موافق است، و یا اینکه موافق دشمنی با کسانی است که کفار یهودی و نصرانی را بر علیه آنها به دوستی گرفته است، که در هر دو حالت حکمش، حکم همان کسانی است که آنها را به دوستی و یاری گرفته است. سپس میگوید: و ابن جریر میگوید: پس هر کس که (یهود و نصاری و کفار و مشرکین) را بر علیه مسلمین به دوستی و یاری بگیرد، وی از اهل دین و ملت آنها میباشد، چرا که هیچ احدی کسی را به دوستی و یاری نمیگیرد مگر اینکه با او و به دینش و با آنچه که بر آن راضی است، موافق باشد، و زمانیکه به او و دینش راضی باشد، در حقیقت با کسی که با او مخالفت کرده و بر او خشم میگیرد، دشمنی میورزد، و بدین ترتیب حکم وی حکم همان کسی میباشد که او را اینگونه به دوستی و یاری بر علیه مسلمانان گرفته است.
دلیل دوم: الله عزوجل میفرماید: ﴿تَرَىٰ كَثِيرٗا مِّنۡهُمۡ يَتَوَلَّوۡنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۚ لَبِئۡسَ مَا قَدَّمَتۡ لَهُمۡ أَنفُسُهُمۡ أَن سَخِطَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمۡ وَفِي ٱلۡعَذَابِ هُمۡ خَٰلِدُونَ ٨٠ وَلَوۡ كَانُواْ يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلنَّبِيِّ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مَا ٱتَّخَذُوهُمۡ أَوۡلِيَآءَ وَلَٰكِنَّ كَثِيرٗا مِّنۡهُمۡ فَٰسِقُونَ ٨١﴾ [المائدة:80-81] «بسياري از آنان را ميبيني كه كافران را به دوستي ميپذيرند (و با مشركان براي نبرد با اسلام همدست ميشوند. با اين كار زشت) چه توشه بدي براي خود پيشاپيش (به آخرت) ميفرستند! توشه اي كه موجب خشم الله و جاودانه در عذاب (دوزخ) ماندن است. اگر آنان به الله و پيامبر (اسلام) و آنچه بر او (از قرآن) نازل شده است، ايمان ميآوردند، (به سبب ايمان راستين هرگز) كافران را به دوستي نميگرفتند. ولي بسياري از آنان فاسق و از دين خارجند».
شیخ عبدالرحمن بن ناصر السعدی در تفسیرش در مورد این آیه میگوید: ایمان به الله عزوجل و رسول الله و آنچه که بر او نازل شده، بر بنده موالات و محبت و دوستی با پروردگارش و دوستان او و دشمنی با کسانی که به الله عزوجل کفر ورزیده و با او دشمنی میکنند و در مسیر سرکشی از فرامین او قرارگرفتهاند، را بر او واجب میگرداند. و بدین ترتیب شرط ولایت و دوستی با الله عزوجل و ایمان به او جل جلاله آنست که دشمنان الله عزوجل به دوستی گرفته نشوند.
چنین اشخاصی، این شرط در آنها یافت نمیشود، و این دلالت بر انتفاء مشروط (عدم ایمان به الله و رسول الله و آنچه که بر او نازل شده) میکند، لیکن بسیاری از آنها فاسقند، یعنی بسیاری از آنها از اطاعت الله عزوجل و ایمان به او و پیامبرش خارج میباشند. و موالات و دوستی شان با دشمنان الله عزوجل از جملهی فسقشان میباشد.
دلیل سوم: الله عزوجل میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٍۚ إِلَّا تَفۡعَلُوهُ تَكُن فِتۡنَةٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَفَسَادٞ كَبِيرٞ ٧٣﴾ [الأنفال: 73] «و كساني كه كافرند، برخي ياران برخي ديگرند (و در جانبداري از باطل و بدسگالي با مؤمنان همرأي و همسنگرند. پس ايشان را به دوستي نگيريد و در حفظ عهد و پيمان بكوشيد) كه اگر چنين نكنيد فتنه و فساد عظيمي در زمين روي ميدهد».
یعنی اگر کناره گیری از کفار و دوستی با مومنان نبود در بین مردم فتنه برپا میشد، و آن اینکه امر ملتبس گشته و اختلاط مومنان با کافران صورت گرفته، و بدین ترتیب فسادی وسیع که همه جا را پوشش میداد، صورت میگرفت[124]. بنابراین واجب است که جامعهی اسلامی کاملاً از جامعهی کفار و مشرکین در روش و اخلاق و عادات و تقالید، ظاهرا و باطنا، کاملاً متمایز باشد و بایستی جامعهی اسلامی دارای کیان و سرشت مستقلی باشد و به سبب دین و عقیدهاش فخر ورزیده و بدان ببالد، و گرنه فساد واقع گشته و بلا و مصیبت منتشر میگردد.
دلیل چهارم: الله عزوجل میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تُطِيعُواْ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يَرُدُّوكُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡ فَتَنقَلِبُواْ خَٰسِرِينَ ١٤٩﴾ [آل عمران: 149] «اي كساني كه ايمان آوردهايد! اگر از كافران فرمانبرداري كنيد، شما را به كفر برمي گردانند و زيان ديده (از سوي دين و ايمان به سوي كفر و حرمان) بر ميگرديد».
الله عزوجل بندگان مومنش را از اطاعت کافران و منافقان بر حذر داشته است، چرا که اطاعت از آنها نابودی و هلاکت در دنیا و آخرت را به ارمغان میآورد. سپس بندگان مومنش را به اطاعت و موالات و دوستی و طلب یاری کردن و توکل بر خودش امر کرده است، و فرموده است: ﴿بَلِ ٱللَّهُ مَوۡلَىٰكُمۡۖ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلنَّٰصِرِينَ ١٥٠﴾[125] [آل عمران: 150] «(كافران ياور شما نيستند) بلكه الله ياور شما است و او بهترينِ ياوران (و بزرگترينِ مددكاران) است». امام طبری در تفسیر این آیه میگوید: ای کسانی که الله و رسولش را در وعده و وعید تصدیق کردهاید. ﴿إِن تُطِيعُواْ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾ «اگر کسانی را که کافر گشتند، اطاعت کنید». یعنی اگر از یهود و نصاری که نبوت پیامبرتان را انکار کردند، در آنچه که امر میکنند و از آن نهی میکنند، اطاعت کنید و رای و نظر آنها را برگزیده و قبول کنید و به نصیحتهای آنها درآنچه که گمان میکنند در مورد آن برای شما خیر خواهند عمل کنید. ﴿يَرُدُّوكُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡ﴾ این عملتان موجب ارتداد بعد از ایمان و کفر ورزیدن به الله عزوجل و آیات و رسولش پس از اسلام آوردن میشود. ﴿فَتَنقَلِبُواْ خَٰسِرِينَ ١٤٩﴾ و بدین سبب از ایمان و دینتان که الله عزوجل شما را بدان هدایت کرده بود، زیانکار، یعنی هلاک شده باز میگردید، که در حقیقت بر خود زیان رسانده و از دینتان گمراه شده اید، و دنیا و آخرتتان را از بین برده اید. لذا اهل ایمان به الله، از اینکه اهل کفر را در آراء و نظراتشان اطاعت کنند، و نیز به نصیحتهای آنها در دینشان عمل کنند، نهی شدهاند.
بسیار دشوار و ناراحت کننده است که مسلمانی در طلب رضایت و فروتنی برای اهل کفر باشد، و با این وجود گمان میکند که وی پایبند بر اسلام و هویتش میباشد. درحالیکه تردیدی نیست که این جز خیال و گمانی کاذب، و وهمی بیرونق و کاسد نمیباشد. چرا که هر کس اقدام به اطاعت و نزدیک شدن به اهل کفر کند براستی که بسیار نزدیک است که دچار زیانمندی آشکاری در دنیا و آخرت شود.
دلیل پنجم: الله عزوجل میفرماید: ﴿وَلَن تَرۡضَىٰ عَنكَ ٱلۡيَهُودُ وَلَا ٱلنَّصَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمۡۗ قُلۡ إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ هُوَ ٱلۡهُدَىٰۗ وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم بَعۡدَ ٱلَّذِي جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَكَ مِنَ ٱللَّهِ مِن وَلِيّٖ وَلَا نَصِيرٍ ١٢٠﴾ [البقرة: 120] «يهوديان و مسيحيان هرگز از تو خوشنود نخواهند شد، مگر اين كه از آئين (تحريف شده و خواستههاي نادرست) ايشان پيروي كني. بگو: تنها هدايت الهي هدايت است. و اگر از خواستهها و آرزوهاي ايشان پيروي كني، بعد از آن كه علم و آگاهي يافتهاي (و با دريافت وحي الهي، يقين و اطمينان به تو دست داده است)، هيچ سرپرست و ياوري از جانب الله براي تو نخواهد بود (و الله تو را كمك و ياري نخواهد كرد)».
این حقیقتی است که در آن هیچ ابهامی وجود ندارد، و هرگز پنهان نیست که یهود و نصاری با گذشت زمانهای متوالی، هرگز رفتاری مسالمت آمیز نداشته و نخواهند داشت گرچه ادعای صلح و دوستی و رفتاری مسالمت آمیز کنند، چرا که این طبیعت و سرشت و جزئی از اخلاق و رفتار آنها میباشد که هرگز از آن تنازل نمیکنند، هر چقدر هم که مسلمانان در برابر آنها تنازل کنند، مگر اینکه مسلمانان از باطل و گمراهی شان پیروی و در آن ذوب شوند.
عبدالرحمن بن ناصر السعدی در تفسیرش میگوید[126]: الله عزوجل رسولش را خبر میدهد که یهود و نصاری از او راضی نمیشوند مگر با پیروی کردن از دینشان؛ چرا که آنها دعوت گران بر دینی هستند که بر آنند، و گمان میکنند که آن هدایت است پس بدانها بگو: ﴿إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ﴾ براستی که هدایت الله عزوجل که با آن فرستاده شدهام ﴿هُوَ ٱلۡهُدَىٰۗ﴾ همان هدایت است، و اما آنچه که شما بر آن هستید، هوی و هوس میباشد، بدلیل کلام الله عزوجل که میفرماید: ﴿وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم بَعۡدَ ٱلَّذِي جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَكَ مِنَ ٱللَّهِ مِن وَلِيّٖ وَلَا نَصِيرٍ﴾ در این آیه، به شدت از پیروی کردن از هوی و هوس یهود و نصاری و مشابهت به آنها در آنچه که مختص به دین شان هست، به شدت نهی شده است. گرچه رسول الله در اين زمينه مورد خطاب قرار گرفته است اما امتش را نيز شامل ميشود، زيرا در نصوص شرع قاعده بر اين ميباشد که کلي بودن مفهوم و معني مد نظر است نه يک مخاطب مخصوص، همان طور که عموميت لفظ مدّ نظر است نه خصوصيت سبب. «إن العبرة بعموم اللفظ، لا بخصوص السبب».
دلیل ششم: الله عزوجل میفرماید: ﴿وَلَا يَزَالُونَ يُقَٰتِلُونَكُمۡ حَتَّىٰ يَرُدُّوكُمۡ عَن دِينِكُمۡ إِنِ ٱسۡتَطَٰعُواْۚ وَمَن يَرۡتَدِدۡ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَيَمُتۡ وَهُوَ كَافِرٞ فَأُوْلَٰٓئِكَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ ٢١٧﴾ [البقرة: 217] «(مشركان) پيوسته با شما خواهند جنگيد تا اگر بتوانند شما را از آئينتان برگردانند، ولي كسي كه از شما از آئين خود برگردد و در حال كفر بميرد، چنين كساني اعمالشان در دنيا و آخرت بر باد ميرود، و ايشان ياران آتش (دوزخ) ميباشند و در آن جاويدان ميمانند».
در این آیه، تقریر صادقی از جانب العلیم الخبیر میباشد که در آن از اصرار خبیثانه و دشمنی بنیادی که در نفوس دشمنان اسلام به نسبت این دین و اهلش در هر سپاه و هر سرزمینی که باشند، پرده بر میدارد. براستی که تنها وجود اسلام برای دشمنان الله عزوجل کینه و خشم و اندوه و وحشت به همراه دارد؛ براین اساس است که آنها پیوسته در پی از بین بردن مسلمانان میباشند تا اینکه اگر بتوانند از این طریق آنها را از دینشان بازگردانند. الله عزوجل به سبب ترس از جان و مال به موافقت با آنها اجازه نداده و بلکه خبر دادهاند هرکس پس از اینکه آنها با وی میجنگند، برای دفع شرشان با رضای دل با آنها موافقت کند، و از اسلام بازگردد، قطعا مرتد میباشد. و اگر پس از اینکه مشرکین با وی جنگیدند بر آن دین بمیرد، قطعاً از اهل آتش و دوزخیان بوده و برای همیشه در آتش خواهد بود. حال که چنین شخصی، با وجودیکه با او میجنگند از دینش باز میگردد، اینچنین سرانجامی دارد کسی که بدون اینکه با وی بجنگند، با یهود و نصاری و کفار و مشرکین در دینشان موافقت کند، چگونه خواهد بود. آیا چنین شخصی سزاوارتر به عدم عذر نمیباشد؟ و نیز سزاوارتر به حکم ارتداد و کفر نمیباشد؟[127]
دلیل هفتم: الله عزوجل میفرماید: ﴿لَّا يَتَّخِذِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ فَلَيۡسَ مِنَ ٱللَّهِ فِي شَيۡءٍ إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗۗ﴾ [آل عمران: 28] «مؤمنان نبايد مؤمنان را رها كنند و كافران را به جاي ايشان به دوستي گيرند، و هر كه چنين كند (رابطه او با الله گسسته است و بهرهاي) وي را در چيزي از (رحمت) الله نيست - مگر آن كه (ناچار شويد و) خويشتن را از (اذيّت و آزار) ايشان مصون داريد و (به خاطر حفظ جان خود تقيه كنيد)».
الله عزوجل مومنان را از به دوستی گرفتن کافران به جای مومنان و اینکه با محبت کردن بدیشان، مسبب شادمانی و سرور آنها شوند، نهی کرده است و بدین عمل وعید مترتب کرده و فرموده است: ﴿وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ فَلَيۡسَ مِنَ ٱللَّهِ فِي شَيۡءٍ﴾ یعنی: هر کس این نهی الله عزوجل را مرتکب شود در حقیقت وی از الله عزوجل برائت و دوری جسته است[128]. یعنی با ارتکاب این نهی در حقیقت از الله عزوجل برائت و دوری جسته و نیز الله عزوجل از او اعلام برائت و بیزاری کرده است، چرا که با این عمل از دینش بازگشته و مرتد شده و وارد کفر شده است. اما این کلام الله عزوجل: ﴿إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗ﴾[129] یعنی مگر اینکه مسلمانان در میان آنها مغلوب بوده و توانایی اظهار دشمنی با ایشان را به سبب شکنجه شدن نداشته باشند و بدین سبب با زبان اظهار رضایت از آنها میکنند، در حالی که قلبش مطمئن به ایمان به الله عزوجل و مملو از عداوت و دشمنی و بغض و کینه به نسبت دشمنان الله عزوجل میباشد.
دلیل هشتم: الله عزوجل میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُوٓاْ ءَابَآءَكُمۡ وَإِخۡوَٰنَكُمۡ أَوۡلِيَآءَ إِنِ ٱسۡتَحَبُّواْ ٱلۡكُفۡرَ عَلَى ٱلۡإِيمَٰنِۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٣﴾ [التوبة: 33] «اي مؤمنان! پدران و برادران (و همسران و فرزندان و هر يك از خويشاوندان ديگر) را ياوران خود نگيريد (و تكيه گاه و دوست خود ندانيد) اگر كفر را بر ايمان ترجيح دهند (و بيديني از دينداري در نزدشان عزيزتر و گراميتر باشد). كساني كه از شما ايشان را ياور و مددكار خود كنند مسلّماً ستمگرند».
در این آیه الله عزوجل به مباینت و جدایی از کفار امر کردهاند، گرچه که این کفار از پدران یا فرزندان باشند و نیز از موالات و دوستی و به یاری گرفتن آنها، اگر کفر را بر ایمان ترجیح داده و آن را اختیار کند، نهی کرده و بر دوستی گرفتن آنها، وعید مترتب کرده است. همچون اینکه الله عزوجل میفرماید: ﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَوۡ كَانُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ أَوۡ أَبۡنَآءَهُمۡ أَوۡ إِخۡوَٰنَهُمۡ أَوۡ عَشِيرَتَهُمۡۚ أُوْلَٰٓئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٖ مِّنۡهُۖ وَيُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ أُوْلَٰٓئِكَ حِزۡبُ ٱللَّهِۚ أَلَآ إِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٢٢﴾[130] [المجادلة: 22] «مردماني را نخواهي يافت كه به الله و روز قيامت ايمان داشته باشند، ولي كساني را به دوستي بگيرند كه با الله و رسولش دشمني ورزيده باشند، هرچند كه آنان پدران، يا پسران، يا برادران، و يا قوم و قبيله ايشان باشند. چرا كه مؤمنان، الله بر دلهايشان رقم ايمان زده است، و با نفخه رباني خود ياريشان داده است و تقويتشان كرده است، و ايشان را به باغهاي بهشتي داخل ميگرداند كه از زير (كاخها و درختان) آنها رودبارها روان است، و جاودانه در آنجا ميمانند. الله از آنان خوشنود، و ايشان هم از الله خوشنودند. اينان حزب يزدانند. هان! حزب يزدان، قطعاً پيروز و رستگار است».
و اینگونه است که رابطهی ایمان و عقیده بر رابطهی برادری و نسبی گرچه این رابطه نزدیک تر از نزدیک باشد، مقدم میباشد.
شیخ الاسلام ابن تیمیه در مورد این آیه میگوید[131]: «الله عزوجل خبر داده که ای پیامبر، مومنی را نمییابی که با دشمنان الله و رسولش محبت ورزد، چرا که نفس ایمان، منافی مودت و محبت با آنها میباشد، همانطور که یکی از دو ضد، نفی کنندهی دیگری میباشد. بدین ترتیب است که هر گاه ایمان یافت شود، ضد آن نفی میگردد که عبارت است از موالات و یاری و دوستی با دشمنان الله عزوجل. بنابراین اگر شخصی با قلبش با دشمنان الله عزوجل دوستی میکند، این مساله دلیلی بر آن است که در قلبش ایمان واجب نمیباشد.
و ابن حزم میگوید[132]: صحیح است که این کلام الله عزوجل ﴿وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُم﴾ بر ظاهرش حمل میگردد، که هر کس این چنین باشد، کافری از گروه کفار میباشد، و این حقی است که هیچ دو نفر از مسلمانان در آن اختلاف ندارند.
دلایل قرآن در این مورد بسیارند و از خلال ادلهای که ذکر شد، واضح و مشخص گردید که هیچ مجالی برای شک کردن در این مطلب نیست که اسلام هیچ مسلمانی صحیح نیست، مگر زمانیکه از نظر اعتقاد و قول و عمل، الله متعال و رسولش و مومنان را به دوستی گرفته و از شرک و مشرکین با اعتقاد و قول و عمل، مادامیکه بر کفر و شرکشان هستند، بیزاری و دوری جوید، و پیوسته بر این اعتقاد باشد تا اینکه الله عزوجل را با آن ملاقات کند. و دلایل از احادیث نبوی در این مورد بسیار میباشند، که ما احادیث ذیل را از میان احادیث نبوی اختیار کردهایم:
1- نسایی، احمد و بیهقی در «الکبری» از جریر روایت میکنند که گفت: نزد رسول الله آمدم، درحالیکه ایشان بیعت میدادند، پس گفتم، دستتان را بدهید تا با شما بیعت کنم، و برای من شروطی مقرر کنید، چرا که شما داناترید؛ رسول الله فرمودند: «أُبَايِعُكَ عَلَى أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ، وَتُقِيمَ الصَّلَاةَ، وَتُؤْتِيَ الزَّكَاةَ، وَتُنَاصِحَ الْمُسْلِمِينَ، وَتُفَارِقَ الْمُشْرِكِينَ»[133]. «با تو بیعت میکنم بر اینکه الله عزوجل را عبادت کنی و نماز را برپا داری، و زکات را بپردازی و مسلمانان را نصیحت کرده و خیرخواه آنها باشی، و از مشرکین دوری و اجتناب کنی».
2- از بریده روایت است که رسول الله فرمودند: «لَا تَقُولُوا لِلْمُنَافِقِ سَيِّدٌ، فَإِنَّهُ إِنْ يَكُ سَيِّدًا فَقَدْ أَسْخَطْتُمْ رَبَّكُمْ عَزَّ وَجَلَّ»[134]. «به منافق، سید و آقا نگویید، چرا که اگر او را سید و آقا شمارید (با بزرگ شمردن دشمن الله عزوجل) الله متعال را خشمگین کردهاید».
3- احمد و ابوداود و ترمذی از ابوهریره روایت کردهاند که رسول الله فرمودند: «الرَّجُلُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ، فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ مَنْ يُخَالِلْ»[135]. «انسان بر دین دوستش میباشد، پس هر یک از شما دقت کند که چه کسی را به دوستی میگیرید».
4- از ابن مسعود روایت است که رسول الله فرمودند: «أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ، وَالْبُغْضُ فِي اللَّهِ»[136]. «محکمترین و مطمئنترین دستگیرهی ایمان محبت به خاطر الله عزوجل و بغض و دشمنی ورزیدن به خاطر الله عزوجل میباشد».
5- از ابی امامه از رسول الله روایت است که فرمودند: «مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ، وَأَبْغَضَ لِلَّهِ، وَأَعْطَى لِلَّهِ، وَمَنَعَ لِلَّهِ فَقَدِ اسْتَكْمَلَ الْإِيمَانَ»[137]. «هر کس به خاطر الله عزوجل دوست بدارد، و نیز به خاطر او دشمنی ورزد، و به خاطر او بدهد و منع کند، ایمان را کامل کرده است».
و از دلایل عملی واقعی در باب مفهوم ولاء و براء که اتفاق افتاده است آنچه که تمامی اصحاب رسول الله بر آن بودند، میباشد. به گونهای که در عظمت و بزرگی همچون این نمونهها در مبحث ولاء و براء نمیباشد؛ سخن گفتن از همهی این حالات مقدور نمیباشد؛ از این رو به برخی از آنها میپردازیم. تا ببینیم چگونه کسانی که رسول الله آنها را تربیت کرده و پرورش دادند، این مسالهی مهم و مفهوم اساسی و بزرگ را که امروز از واقع زندگی امت در این ایام غایب شده جز کسی که الله عزوجل بدو رحم کند، در زندگیشان تطبیق دادند.
از وقایع زیبایی که اتفاق افتاد، واقعهای بود که برای مغیره بن شعبه رخ داد؛ و آن زمانی بود که رسول الله در حدیبیه توقف کردند؛ در آن روز عروه بن مسعود ثقفی قبل از اسلام آوردنش، در حالیکه آن وقت سید و بزرگ ثقیف بود، نزد رسول الله آمده و در حین مذاکره با رسول الله ریش ایشان را میگرفت و این عمل از عادات عرب بود که در زمان ملاطفت و رغبت به یکدیگر بر مبنای مهربانی و به ابراز علاقه این عمل را انجام میدادند. در این زمان مغیره بن شعبه که برادرزاده عروه بن مسعود بود، بالای سر رسول الله ایستاده بود، در حالیکه شمشیر به دست و کلاه خود بر سر داشت، هر بار که عروه دستش را به سوی ریش رسول الله دراز میکرد، مغیره با دستهی شمشیر به دست عمویش میزد و بدو میگفت: دستت را از ریش رسول الله دور نگهدار، و عروه سرش را بلند کرده و گفت: این مرد کیست؟ همه گفتند: مغیره بن شعبه. عروه گفت: ای بیوفا مگر من نبودم که برای جبران خیانت و نیرنگ تو، آن همه تلاش و کوشش کردم؟ «گفتنی است مغیره در زمان جاهلیت با گروهی همراه شده بود و سپس آنها را کشته و اموال آنها را به غارت برده بود، وی پس از این ماجرا مسلمان شد، رسول الله فرمودند: «مسلمان شدنت را میپذیرم و در قبال مالی که ربودهای، مسئولیتی ندارم» پس از این عروه ارتباط و محبت یاران رسول الله را با چشمانش زیر نظر گرفت. راوی میگوید: عروه همچنان دو چشمی به اصحاب رسول الله نظر دوخته بود. به الله عزوجل سوگند رسول الله آب دهان نمیانداخت، مگر اینکه آب دهانش بر دست یکی از یارانش قرار میگرفت، که آن را بر چهره و بدنش میمالید و اگر آنها را به کاری امر میکرد، آن عمل را فوراً انجام میدادند و زمانیکه وضو میگرفت، به خاطر آب وضویش نزدیک بود با یکدیگر درگیر شوند. و هنگام سخن گفتن صدایشان را در نزد او پایین میآوردند و به خاطر تعظیم و احترام رسول الله به هنگام نگاه کردن به ایشان، خیره نمیشدند. زمانی که عروه نزد دوستانش بازگشت گفت: ای مردم سوگند به الله متعال، من نزد پادشاهان مختلف، قیصر، کسری، و نجاشی رفتهام ولی هرگز ندیدهام که یارانشان به آنها احترامی همچون احترام یاران محمد به او بگزارند»[138].
و در روایت احمد از روایت ابی اسحاق از زهری آمده است که مغیره بن شعبه به عروه گفت: دستت را از محاسن رسول الله بِکش قبل از اینکه به الله عزوجل سوگند دستت به محاسن رسول الله (با قطع کردن آن با شمشیرم) نرسد. راوی میگوید: رسول الله از این عمل برادرزادهی مسلمان با عموی مشرک، تبسم کردند.
و بزار در مسندش، و ابن حبان در صحیحش از ابوهریره روایت را تخریج کرده که گفت: رسول الله بر عبد الله بن ابی بن سلول در حالیکه در سایهی ساختمان مرتفع بود، گذشتند که ابن سلول گفت: پسر ابوکبشه[139] بر ما خاک پاشیده و ما را خاک آلود کرده است.
فرزند ابن سلول، عبدالله بن عبدالله بن ابی بن سلول، گفت: یا رسول الله، به کسی که تو را گرامی داشته و بر تو کتاب نازل کرده است سوگند، اگر بخواهی حتما با سرش نزدت میآیم. که رسول الله فرمودند: «لَا، وَلَكِنْ بِرَّ أَبَاكَ وَأَحْسِنْ صحبته». «خیر، لیکن به پدرت نیکی کن، و با وی رفتاری نیکو داشته باش»[140].
و نیز موضع گیری عبدالله [141] در برابر پدر منافقش را در روزی که این سخن خطرناک را گفت: «يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ»[142] از یاد نبردیم[143].
و شایسته نیست که موضع گیری سعد بن ابی وقاص در برابر مادرش[144] و نیز موضع مصعب بن عمیر در برابر برادرش[145] و همچنین موضع گیری ابوعبیده بن جراح در برابر پدرش را فراموش کنیم.
هر کس سیرت و زندگانی مردانی را که رسول الله آنها را تربیت کرد، مطالعه کند، مبهوت و سرگردان در برابر نمونههایی که تاریخ بر آنها سایه افکنده و سیرت آنها را با اجلال و بزرگی روایت کرده، قرار میگیرد. و بدین ترتیب بود که رسول الله استحقاق عزت و نصرت و رهبری و سروری را از جانب الله عزوجل داشتند.
از روزی که این مفهوم اساسی و قاعدهی بزرگ - قاعدهی ولاء و براء - ضایع گردید مسلمانان ضعیف شده و هویتشان نیز ضعیف گردید و امتشان به لرزه درآمده و از منزلت و جایگاهشان کاسته شد.
چقدر در غیاب این مفهوم بزرگ و اساسی از واقعِ زندگی مسلمانان و روابطشان و آویختنشان به ریسمانی که سستتر از خانهی عنکبوت است، حزن و اندوه قلب را میفشارد.
براستی که بشریت در گذشته و حال روابط متعددی همچون روابط قومی و وطنی و تنظیمات حزبی کفری را تجربه کرده است، که همگی آنها به سرعت دچار شکست شدهاند، و هیچ یک از آنها نتوانسته که گروههای مختلف را دور هم جمع کرده یا اینکه آنها را یکی کند، و نیز نتوانسته که شکست خوردگان را نصرت و یاری کند و انصاف و عدالت را در میان مظلومان و ظالمان رعایت کند[146].
کلید گشایش قلوب بروی محبت و نصرت و رحمت، در وابستگی به این دین و فهم صحیح آن و تطبیق عملی مفهوم ولاء و براء در زندگی امت نهفته میباشد تا اینکه بدین ترتیب فاصلهای که بایستی به منظور بقای هویت و جایگاه و منزلت و شخصیت امت مسلمان وجود داشته باشد، تحقق پذیرد. براستی اقرار دارم که معالجهی این مفهوم بزرگ و با عظمت در زندگی مردم از خلال این صفحات، امری قاصر و تلاشی گذرا میباشد. و این نقص را تضرعام در پیشگاه الله عزوجل جبران میکند که برایم آسان گرداند تا در بحثی مستقل به طور جداگانه بدان بپردازم. باذن الله تعالی.
چرا که آن مسالهای بسیار بزرگ و اساسی به بزرگی عقیدهی توحید میباشد، بلکه آن اصلی از اصول اسلام بوده که شایسته است با وجود این واقعِ تلخ دردناکی که مسلمانان در این ایام و درهر مکان در آن هستند، به طور ویژه فهمیده شود. چرا که هیچ ناحیهای از نواحی مختلف زمین نیست مگر آنکه در آن صدایی از مسلمانانی که شکنجه شده و در زیر گامهای کفار یا کسانی که آنها را یاری میکنند، مغلوب میباشند. اتفاقاتی که در بوسنی افتاد، از ما دور نیست و شرایط دردناک مسلمانان در فلسطین و عراق و چین و افغانستان و سودان و دیگر کشورها بر احدی پوشیده نیست.
ففي كل أفق علی الإسلام دائـرة | ینهد من هولها رضوی وثهلان | |
ذبح وصلـب وتقتیل بإخـوتنــا | كمـا اعدت لتشفی الحقد نیران | |
یستصرخون ذوی الإیمان عاطفه | فلـم یغثهم بیوم الـروع أعـوان | |
فالیوم لا شاعر یبـكي و لاصـحف | تحـكي و لامرسلات عندشـان | |
هـل هـذه غیـره أم هـذه ضعـه | للـكفر ذكر وللإسلام نسیـان[147] |
در هر ناحیهای بر علیه اسلام مصیبت بزرگ و فراگیری واقع میشود، که از ترس آن، کوههای بلند رضوی و ثهلان تحت الشعاع قرار میگیرد. با برادرانمان هر نوع معاملهای میکنند، از ذبح گرفته تا اعدام و ترور؛ آن چنانکه خودش را برای این کارها مهیا کرده تا آتش کینهاش را بهبود بخشد. مومنان مهربانی و شفقت را به فریاد میخوانند، اما در روز ترس یاری دهندگان آنها را یاری نمیکنند. امروز نه شاعری میگوید و نه روزنامهای مصیبتها را به تصویر میکشد و نه دستگاههای فرستنده امواج و اخبار را. آیا این غیرت است یا خواری و پستی که برای کفر یادی و برای اسلام فراموشی است.
استثنائاتی که اصل براء را نقض نمیکند:
دوست داشتم که سخن از ولاء و براء را با این سرعت، با برخی از استثنائاتی که اصل براء را نقض نمیکند، به اتمام برسانم، تا اینکه دوستانمان در تعاملی خاطی در برابر نصوصی که پیشتر گذشت، واقع نشوند.
1- نرمی و لطافت به هنگام ابلاغ دعوت[148]:
برائت و بیزاری از کافران به معنای پنهان کردن دعوت اسلام از آنها و رها کردن آنها در گمراهی که در آن هستند، نمیباشد. بلکه اسلام بر اهلش واجب گردانیده که مردم را به سوی خیر دعوت داده و آنها را به معروف، امر و از منکر نهی کنند و نیز بر هدایتشان حریص باشند. و نیز به نسبت بازگشتشان به سوی اسلام، رغبت موکدی داشته باشند. و این امر میسر نمیگردد مگر با وارد شدن به قلبها از راه آن، و جلب رضایت آن؛ چرا که اسلام راه دعوت دادن کفار و غیر آنها را حکمت و فراستی جامع و عمیق و اندرز نیکو و زیبائی که دلچسب و گیرا و قانع کننده بوده و در آن ترهیب و تشویق و بیم و امید باشد، و مناظره و مباحثه به شیوهای نیکو قرار داده است، همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُۚ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِۦ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ ١٢٥﴾ [النحل: 125] «(اي پيامبر!) مردمان را با سخنان استوار و بجا و اندرزهاي نيكو و زيبا به راه پروردگارت فراخوان، و با ايشان به شيوه هرچه نيكوتر و بهتر گفتگو كن؛ چرا كه (بر تو تبليغ رسالت الهي است با سخنان حكيمانه و مستدلاّنه و آگاهانه، و به گونه بس زيبا و گيرا و پيدا، و بر ما هدايت و ضلال و حساب و كتاب و سزا و جزاست.) بيگمان پروردگارت آگاهتر (از همگان) به حال كساني است كه از راه او منحرف و گمراه ميشوند و يا اين كه رهنمود و راهياب ميگردند».
و این بدان سبب است که نفوس غافل و ناآگاه و قلوب سخت و سنگین، به سوی اسلام باز نگشته و نیز نرم و لطیف نمیگردند مگر با لطافت و اظهار محبت و شفقت و حرص بر هدایت آنها؛ براین اساس بود که الله عزوجل به موسی و هارون زمانی که آنها را به سوی فرعون فرستاد، فرمود: ﴿فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلٗا لَّيِّنٗا لَّعَلَّهُۥ يَتَذَكَّرُ أَوۡ يَخۡشَىٰ ٤٤﴾ [طه: 44] «سپس به نرمي با او (درباره ايمان) سخن بگوئيد، شايد (غفلت خود و عظمت خدا را) ياد كند و (از عاقبت كفر و طغيان خويش و عذاب دوزخ) بهراسد». و نیز موسی علیه السلام با فرعون اینچنین برخورد کرده و به نیکویی با وی مباحثه کرده و پس از اینکه فرعون دشمنیاش را با وی اعلان کرد، امرش را به الله عزوجل سپرد.
و نیز رسول الله در ابلاغ دعوت به مشرکان و کافران و معاندان، اینگونه عمل میکردند. و روش برخورد رسول الله با آنها یکسان بود، چه آنها از مشرکان عرب بودند، و یا اینکه یهودی و نصرانی بودند. و دراین روش از الله عزوجل اطاعت کردند.
و نیز الله متعال فرمودند: ﴿۞وَلَا تُجَٰدِلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ إِلَّا بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ إِلَّا ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنۡهُمۡۖ﴾ [العنكبوت: 46] «با اهل كتاب! (يعني با يهوديان و مسيحيان) جز به روشي كه نيكوتر (و نرمتر و آرامتر و به قبول نزديكتر) باشد، بحث و گفتگو مكن، مگر با كساني از ايشان كه ستم كنند (و متوسّل به زور يا گستاخي شوند و از حدّ اعتدال در جدال، خارج گردند. در اين صورت شدّت و حدّت در مقابله با آنان بلامانع است)».
و نیز فرمودند: ﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ﴾ [النحل: 125] «(اي پيامبر!) مردمان را با سخنان استوار و بجا و اندرزهاي نيكو و زيبا به راه پروردگارت فراخوان».
و نیز فرمودند: ﴿وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَٱهۡجُرۡهُمۡ هَجۡرٗا جَمِيلٗا ١٠﴾ [المزمل: 10] «در برابر چيزهائي كه ميگويند، شكيبائي كن، و به گونه پسنديده از ايشان دوري كن».
این آیات که به سوی حکمت و نرمی و لطافت و گذشت بزرگوارانه و بدون سرزنش، دعوت میدهند، در حقیقت با آیاتی که به سوی شدت عمل و غلظت با کفار و مشرکین و منافقین دعوت میدهند، در تناقض نمیباشد. چرا که این شدت و غلظت در برخورد با آنها، فقط در جنگ با آنها میباشد. همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱغۡلُظۡ عَلَيۡهِمۡۚ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ ٩﴾ [التحریم: 9] «اي پيامبر! با كافران و منافقان جهاد و پيكار كن (تا ايشان را از كفر و نفاق به دور داري) و بر آنان سخت بگير و (با ايشان خشن باش. اين مجازات كنوني ايشان است، و در آخرت) جايگاهشان دوزخ است و چه بد سرنوشت و چه زشت جايگاهي است!»
و نیز میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ ٱلۡكُفَّارِ وَلۡيَجِدُواْ فِيكُمۡ غِلۡظَةٗۚ﴾ [التوبة: 123] «اي مؤمنان! با كافراني بجنگيد كه به شما نزديكترند، و بايد كه (در جنگ) از شما شدّت و حدّت (و جرأت و شهامت) ببينند».
و بدین ترتیب، برای ما تفاوت میدان دعوت و میدان جهاد و قتال آشکار میشود. به گونهای که در مقام دعوت، نرمی و ملاطفت و اختیار کردن سخنان زیبا و نیکو به منظور رغبت در متمایل شدن قلبها به سوی اسلام میباشد و در مقام جهاد و قتال، شدت و غلظت میباشد. بایستی که فهمی دقیق و عقل و خردی عمیق برای این امر وجود داشته باشد تا اینکه در هیچگونه تعاملی خاص با نصوص از قبیل قرار دادن نصوص در غیر جایگاهشان یا استشهاد به آنها در محلی غیر از جایگاه خودشان قرار نگیریم.
2- حلال بودن ازدواج با زنان اهل کتاب و خوردن ذبیحهی اهل کتاب:
شکی نیست که اهل کتاب چه یهودی و یا نصرانی، از کسانی هستند که زمانیکه دعوت اسلام را شنیده و بدان گردن ننهادند، الله عزوجل بر آنها حکم کفر و جاودانگی درآتش کرده است، همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿لَقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَۖ وَقَالَ ٱلۡمَسِيحُ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡۖ إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ ٧٢ لَّقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ ثَالِثُ ثَلَٰثَةٖۘ وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّآ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۚ وَإِن لَّمۡ يَنتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ ٧٣﴾ [المائدة: 72-73] «بيگمان كساني كافرند كه ميگويند: (خدا در عيسي حلول كرده است و) خدا همان مسيح پسر مريم است. (در صورتي كه خود) عيسي گفته است: اي بني اسرائيل! خداي يگانهاي را بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شما است. بيگمان هر كس انبازي براي الله قرار دهد، الله بهشت را بر او حرام كرده است (و هرگز به بهشت گام نمينهد) و جايگاه او آتش (دوزخ) است. و ستمكاران يار و ياوري ندارند (تا ايشان را از عذاب جهنّم برهاند). بيگمان كساني كافرند كه ميگويند: خداوند يكي از سه خدا است! (در صورتي كه) معبودي جز معبود يگانه وجود ندارد (و خدا يكي بيش نيست) و اگر از آنچه ميگويند دست نكشند (و از معتقدات باطل خود برنگردند) به كافران آنان (كه بر اين اعتقاد باطل ماندگار ميمانند) عذاب دردناكي خواهد رسيد».
و این نص صریح و واضحی در کفر آنها به سبب سخنان شنیع و قبیح و زشتشان در مورد الله عزوجل میباشد. همچنین شکی نیست که آنها با این سخنان از مسمای اهل کتاب خارج نمیشوند، چرا که الله عزوجل پیوسته آنها را با این اسم، با وجود آن اعتقادشان، مخاطب قرار داده است. همچون اینکه میفرماید: ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّۚ إِنَّمَا ٱلۡمَسِيحُ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ رَسُولُ ٱللَّهِ وَكَلِمَتُهُۥٓ أَلۡقَىٰهَآ إِلَىٰ مَرۡيَمَ وَرُوحٞ مِّنۡهُۖ فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦۖ وَلَا تَقُولُواْ ثَلَٰثَةٌۚ ٱنتَهُواْ خَيۡرٗا لَّكُمۡۚ إِنَّمَا ٱللَّهُ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ سُبۡحَٰنَهُۥٓ أَن يَكُونَ لَهُۥ وَلَدٞۘ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلٗا ١٧١﴾ [النساء: 171] «اي اهل كتاب! در دين خود غلوّ مكنيد (و درباره عيسي راه افراط و تفريط نپوئيد) و درباره الله جز حق مگوئيد (و او را به اوصاف ناشايستي همچون حلول و اتّحاد و اتّخاذ همسر و انتخاب فرزند، نستائيد). بيگمان عيسي مسيح پسر مريم، فرستاده الله است (و او يكي از پيامبران است، و پسر خدا نيست آن گونه كه شما ميپنداريد) و او کلمه الله (يعني پديده فرمانِ: كُنْ) است كه الله آن را به مريم رساند (و بدين وسيله عيسي را در شكم مريم پروراند) و او داراي روحي است (كه) از سوي الله (به كالبدش دميده شده است) پس به الله و پيامبرانش ايمان بياوريد (و الوهيّت را خاصّ الله بدانيد و هيچ يك از انبياء را در الوهيّت انباز الله نسازيد) و مگوئيد كه (خدا) سه تا است (بلكه خدا يكتاست و جز الله، خداي ديگري وجود ندارد. از اين سخن پوچ) دست برداريد كه به سود شما است. خدا يكي بيش نيست كه الله است و حاشا كه فرزندي داشته باشد. (چگونه به انباز و زن و فرزند نيازي خواهد داشت) و حال آن كه از آن اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، و كافي است (كه تنها) الله مدبّر (مخلوقات خود) باشد».
براستی که الله عزوجل آنها را با وجود این سخنانشان، با مسمای اهل کتاب، مخاطب قرار داده است و علاوه بر این الله عزوجل برای مسلمانان، خوردن آنچه که اهل کتاب ذبح کردهاند، و نیز ازدواج با زنان اهل کتاب را حلال قرار داده است، و این امری است که در بین مسلمانان بر آن اجماع میباشد و شاهد بر آن کلام الله عزوجل میباشد که میفرمایند: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أُحِلَّ لَكُمُ ٱلطَّيِّبَٰتُۖ وَطَعَامُ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ حِلّٞ لَّكُمۡ وَطَعَامُكُمۡ حِلّٞ لَّهُمۡۖ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ إِذَآ ءَاتَيۡتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحۡصِنِينَ غَيۡرَ مُسَٰفِحِينَ وَلَا مُتَّخِذِيٓ أَخۡدَانٖۗ وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلۡإِيمَٰنِ فَقَدۡ حَبِطَ عَمَلُهُۥ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٥﴾ «امروزه (با نزول اين آيه) براي شما همه چيزهاي پاكيزه حلال گرديد، و (ذبائح و) خوراك اهل كتاب (جز آنچه با آيات ديگر تحريم شده است) براي شما حلال است و خوراك شما براي آنان حلال است، و (ازدواج با) زنان پاكدامن مؤمن، و زنان پاكدامن اهل كتاب پيش از شما، حلال است، هرگاه كه مهريّه آنان را بپردازيد و قصد ازدواج داشته باشيد و منظورتان زناكاري يا انتخاب دوست نباشد. هر كس كه انكار كند آنچه را كه بايد بدان ايمان داشته باشد (از جمله ايمان به احكام حلال و حرام برخي از خوراكيها و ازدواجهاي مذكور در اينجا) اعمال او باطل و بيفايده ميگردد و در آخرت از زمره زيانكاران خواهد بود».
از این آیه فهمیده میشود که خوردن از ذبیحهی یهود و نصاری با برائت و بیزاری جستن از آنها، در تعارض نمیباشد، اگرچه این ذبیحه هدیه آورده شود، چرا که رسول الله از گوسفندی که زنی یهودی به ایشان هدیه کردند میل فرمودند[149] و همچنین ازدواج با زنان یهودی و نصرانی با برائت جستن و بیزاری از آنها در تعارض نمیباشد. و شکی نیست که مودت و محبتی که در قلب شوهر به نسبت همسرش میباشد، مودتی فطری است که از نهی از مودت و محبت با کفار که در مورد آنها نصوص ذکر شده است مستثنی میباشد، همچون اینکه الله عزوجل میفرماید: ﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ﴾ [المجادلة: 22] «مردماني را نخواهي يافت كه به الله و روز قيامت ايمان داشته باشند، ولي كساني را به دوستي بگيرند كه با الله و پيامبرش دشمني ورزيده باشند».
3- رفتار زیبا و پسندیده و نیکی کردن به آنها:
همچنین این مساله، اصل براء و بیزاری جستن از کفار و مشرکین را نقض نمیکند، و اصل و اساس در این مساله، کلام الله عزوجل است که میفرماید: ﴿لَّا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَلَمۡ يُخۡرِجُوكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَيۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٨﴾ [الممتحنة: 8] «خداوند شما را باز نميدارد از اين كه نيكي و بخشش بكنيد به كساني كه به سبب دين با شما نجنگيدهاند و از شهر و ديارتان شما را بيرون نراندهاند. خداوند نيكوكاران را دوست ميدارد».
و نیز عیادت بیمارانشان و قبول کردن هدیههایشان و هدیه کردن بدانها، و دعای هدایت کردن برای آنها، داخل در نیکی کردن بدانها میباشد. چرا که رسول الله برای طایفههای زیادی از کفار و مشرکین دعا کردند تا الله عزوجل آنها را هدایت کند، همانطور که در صحیح مسلم از ابوهریره روایت شده که رسول الله فرمودند: «اللهُمَّ اهْدِ أُمَّ أَبِي هُرَيْرَةَ»[150]. «پروردگارا مادر ابوهریره را هدایت فرما».
و این زمانی بود که ابوهریره از رسول الله تقاضا کرد تا برای مادر کافرش دعای هدایت کند، تا اینکه مسلمان شود.
و در صحیحین از ابوهریره روایت است که گفت: طفیل بن عمرو دوسی نزد پیامبر اکرم آمده و گفت: یا رسول الله، طایفهی دوس ابا کرده و کفر ورزیده است. آنان را نفرین کن. مردم گمان کردند، که (با نفرین رسول الله) دوس نابود خواهد شد. که رسول الله (برخلاف انتظار آنها) دعای خیر کرده و فرمود: «اللَّهُمَّ اهْدِ دَوْسًا وَأْتِ بِهِمْ». «پروردگارا دوس را هدایت کن، و مشرف به اسلام بگردان»[151]. و پس از اینکه صحابه نزد رسول الله آمده و گفتند: یا رسول الله، تیرهای ثقیف ما را پاره پاره کرد، رسول الله برای آنها دعا فرمودند: «اللَّهُمَّ اهْدِ ثَقِيفًا»[152]. «پروردگارا، طایفه ثقیف را هدایت فرما».
اما در مورد قبول کردن هدایای آنها به نیت انس و الفت گرفتن آنها با اسلام، ثابت شده که رسول الله هدایای مشرکین را قبول میکردند. امام بخاری در صحیحش بابی تحت این عنوان قرار داده است: «بَابُ قَبُولِ الهَدِيَّةِ مِنَ المُشْرِكِينَ» باب قبول کردن هدیه از مشرکان، سپس میگوید: از ابوهریره از رسول الله روایت است که فرمودند: «هَاجَرَ إِبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِسَارَةَ، فَدَخَلَ قَرْيَةً فِيهَا مَلِكٌ أَوْ جَبَّارٌ، فَقَالَ: أَعْطُوهَا آجَرَ». «ابراهیم علیه السلام همراه ساره همسرش هجرت کرد و به شهری وارد شد که در آن پادشاهی یا ستمکاری فرمان میراند، آن پادشاه گفت: هاجر را که کنیزش بود به ساره بدهید». و نیز برای رسول الله گوسفندی بریان هدیه داده شد که آمیخته به زهر بود. و ابوحمید گفته: پادشاه ایله برای رسول الله قاطری سفید و چادری بخشید که رسول الله نامهای به سوی وی نوشته و او را بر سرزمینش حاکم قرار داد[153].
سپس حدیث انس را روایت میکند که گفت: عبایی ابریشمی به رسول الله هدیه دادند، با وجودیکه رسول الله از پوشیدن لباسهای ابریشمی منع میفرمود. آن عبا مورد پسند مردم قرار گرفت. رسول الله فرمودند: «وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ، لَمَنَادِيلُ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ فِي الجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْ هَذَا». «سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست، دستمالهای سعد بن معاذ در بهشت زیباتر از این است».
اما در مورد هدیه دادن به کفار و مشرکین، امام بخاری در صحیحش پس از بابی که ذکر آن گذشت، بابی تحت عنوان «بَابُ الهَدِيَّةِ لِلْمُشْرِكِينَ» باب هدیه دادن به مشرکین، آورده است. سپس میگوید: و الله عزوجل میفرماید: ﴿لَّا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَلَمۡ يُخۡرِجُوكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَيۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٨﴾ [الممتحنة: 8] خداوند شما را باز نميدارد از اين كه نيكي و بخشش بكنيد به كساني كه به سبب دين با شما نجنگيدهاند و از شهر و ديارتان شما را بيرون نراندهاند. خداوند نيكوكاران را دوست ميدارد. و در این باب حدیث ابن عمر را روایت میکند، که گفت: عمر دید که مردی پارچهی ابریشمی میفروشد. وی به رسول الله گفت: این پارچه را خریده و روز جمعه و زمانی که نمایندگان نزدتان میآیند، بپوشید؛ رسول الله فرمودند: «إِنَّمَا يَلْبَسُ هَذَا مَنْ لاَ خَلاَقَ لَهُ فِي الآخِرَةِ». «کسی چنین لباسی را میپوشد که او را در آخرت نصیبی نباشد». سپس از آن نوع پارچهها برای رسول الله آورده شد، و رسول الله یکی از آنها را برای عمر فرستاد، عمر گفت: چگونه آن را بپوشم در حالی که در مورد آن فرمودی آن چرا که فرمودی؟ رسول الله فرمودهاند: «إِنِّي لَمْ أَكْسُكَهَا لِتَلْبَسَهَا تَبِيعُهَا، أَوْ تَكْسُوهَا». «من آن را ندادهام که تو آن را بپوشی، آن را بفروش یا به کسی بده». عمر آن را به برادر خود پیش از آنکه وی اسلام بیاورد که از اهل مکه بود، فرستاد[154]. و نیز در این باب حدیث اسماء بنت ابوبکر را روایت میکند که گفت: در زمان رسول الله مادرم در حالی که مشرک بود، به دیدنم آمد. من از رسول الله سوال کردم و گفتم: مادرم به خانه من آمده و از من انتظار هدیه و نیکی دارد، آیا با وی صله رحم کنم؟ رسول الله فرمودند: «نَعَمْ صِلِي أُمَّكِ». «آری با مادرت صلهی رحم کن (حق خویشاوندی را رعایت کن)»[155].
تاکید میکنم که نیکی و صلهی رحمی و احسان کردن، مستلزم محبت و مودت داشتنی که از آن در کلام الله عزوجل نهی شده، نمیباشد، آنجا که الله عزوجل میفرماید: ﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ﴾ [المجادلة: 22].
و در مورد هدیه دادن به مشرک این عبارت حافظ ابن حجر مرا شگفت زده کرده که میگوید: هدیه دادن به مشرک چه نفی آن و چه اثبات آن مطلق نمیباشد.
اما در مورد عیادت بیماران کفار و مشرکین:
امام بخاری در صحیح از انس روایت میکند که گفت: غلامی یهودی که خدمت رسول الله را میکرد، بیمار شد. رسول الله برای عیادتش آمده و نزدیک سرش نشستند و بدو فرمودند: «أَسْلِمْ» «اسلام بیاور». وی به پدرش که نزد او نشسته بود نگاه کرد. پدرش به وی گفت: از ابوالقاسم اطاعت کن. پس اسلام آورده و مسلمان شد. پس از آن رسول الله در حالی که از خانه خارج میشد، فرمود: «الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْقَذَهُ مِنَ النَّارِ». «سپاس پروردگاری که او را از آتش دوزخ نجات داد»[156].
ابن بطال میگوید: عیادت مشرک تنها زمانی مشروع است که امید اجابت وی برای وارد شدن به اسلام میباشد. اما اگر تمایلی به نسبت وارد شدن به اسلام نداشته باشد، عیادتش جایز نیست[157]. حافظ بن حجر بر این سخن وی تعلیق زده و گفته است: آنچه که صحیحتر است آن است که عیادت مشرک براساس مختلف بودن مقاصد، متفاوت میباشد. چرا که گاهی با عیادت وی مصلحت دیگری واقع میگردد[158].
خلاصه، این برخی از استثنائاتی بود که اصل براء را از جهت عملی آن نقض نمیکند. و مقصودم از اضافه کردن آنها به دنبال این بحث آن بود که برادران بزرگوارم، در هیچ گونه تعامل خاطی به نسبت نصوص خاص یا عام با قرار دادن آنها در جایگاهی غیر از محل خودشان، واقع نشوند، خصوصاً زمانی که بسیاری از ما در مورد اینچنین مسائل عملی سوال پرسیدند.
از الله عزوجل میخواهیم که فهم و عمل صحیح نصیبمان بفرماید، براستی که او ولی و عهده دار آن است.
مبحث سوم: لا إله إلا الله، تحکیم شریعت
اسلام عقیدهای است که شریعتی که شوون زندگی را تنظیم میکند، از آن صادر میگردد. بنابراین عقیده، اصلی است که ارکان شریعت بر آن متمرکز میباشد. و هرگز الله عزوجل از مردم، شریعت را قبول نمیکند مگر این که عقیده شان صحیح و سالم باشد و به الله عزوجل و وحدانیت او در الوهیت و ربوبیت و اسماء و صفات و افعالش، ایمان داشته و به عالم غیب و جهان آخرت و آنچه که در آن از حسابرسی و جزا و پاداش و بهشت و جهنم است، یقین داشته باشند.
اگر عقیده در نفوس، رسوخ کند، آن وقت است که بنای جامعهای که در حیاتش، در روابط با پروردگارش و نیز روابطش با انسانها و جهان هستی ملتزم به شریعت الله عزوجل است، ممکن میباشد. و بر این اساس بوده که اولین آنچه که پیامبران، که بر همهی آنها سلام و درود باد، بدان دعوت دادهاند، عقیده بوده است، الله متعال میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ﴾ [النحل: 36] «ما به ميان هر ملّتي پيامبري را فرستادهايم (و محتواي دعوت همه پيامبران اين بوده است) كه الله را بپرستيد و از طاغوت دوري كنيد». و نیز میفرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥﴾ [الأنبیاء: 25] «ما پيش از تو هيچ پيامبري را نفرستادهايم، مگر اين كه به او وحي كردهايم كه: معبودي جز من نيست، پس فقط مرا پرستش كنيد».
بنابراین اسلام، مجرد عقیدهای وجدانی که از زندگی بشری به دور باشد، نیست، بلکه عقیده اصل دین بوده و شریعتی که شوون مختلف زندگی را تنظیم میکند، از آن صادر میگردد. مثال آن در درخت سرسبز و سایه دار اسلام، همچون تنه در برابر شاخهها و میوهها میباشد. به گونهای که اگر عقیده صحیح بوده و در قلب رسوخ پیدا کند، ساقهی آن محکم و استوار شده، و شاخههای آن کشیده و پهن میگردد و برگهای آن آشکار میشود و شکوفه زده و میوه هایش در زندگی انسانیت با استقامت در راه و منهج الله عزوجل و توقف کردن در حدود او و التزام به شریعتش و رفتار اسلامی استوار به دست میآید.
تنها بدین سبب الله عزوجل پیامبرانش را با عقیده به سوی بندگانش فرستاد تا اینکه توحیدشان را برای الله عزوجل و برائت و بیزاری شان را از خداگونههایی که شریک الله عزوجل قرار دادهاند، اعلان کنند. و تا اینکه به مقتضای آن، با امتثال به امر و نهی الله عزوجل، و انقیاد و التزام به شریعتش در عمل و رفتار و منهج، بدان اذعان کنند. و اگر اینگونه نبود، عقیده تنها ادعایی بود که واقع، آن را تصدیق نمیکرد. بلکه با منهج و روش و نظام جامعه متناقض بوده و ادعای آن ادعایی دروغ و بهتانی بزرگ بود.
و در واقع حقیقت ایمان به یگانگی الوهیت الله عزوجل و عبودیت انسان برای او، برای صاحبان ایمانی که بعد از ایمان آوردن به این مساله، در دینداری کردن با هر روشی که به غیر حکم الله عزوجل حکم میکند، خود را آزاد دانسته و در برابر شریعت الله عزوجل خضوع و فروتنی نمیکنند، نمیباشد.
چرا که هیچ رسولی تنها با عقیدهای مجرد از احکام و تشریعات عملی، مبعوث نشده است و بلکه با عقیده که همراه آن شریعت بوده مبعوث گشته تا اینکه الله عزوجل بعد از او رسولی دیگر فرستاده است.
الله عزوجل در مورد عیسی علیه السلام میفرماید: ﴿وَمُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَلِأُحِلَّ لَكُم بَعۡضَ ٱلَّذِي حُرِّمَ عَلَيۡكُمۡ﴾ [آل عمران: 50] «و (من پیامبریام كه) تصديق كننده آن چيزي هستم كه پيش از من از تورات بوده است و (آمدهام) تا پارهاي از چيزهائي را كه (بر اثر ستم و گناه) بر شما حرام شده است (به عنوان تخفيفي از سوي الله) برايتان حلال كنم».
و در مورد تورات میفرماید: ﴿وَكَتَبۡنَا عَلَيۡهِمۡ فِيهَآ أَنَّ ٱلنَّفۡسَ بِٱلنَّفۡسِ وَٱلۡعَيۡنَ بِٱلۡعَيۡنِ وَٱلۡأَنفَ بِٱلۡأَنفِ وَٱلۡأُذُنَ بِٱلۡأُذُنِ وَٱلسِّنَّ بِٱلسِّنِّ وَٱلۡجُرُوحَ قِصَاصٞ﴾ [المائدة: 45] «و در آن (كتاب آسماني، تورات نام) بر آنان مقرّر داشتيم كه انسان در برابر انسان (كشته ميشود) و چشم در برابر چشم (كور ميشود) و بيني در برابر بيني (قطع ميشود) و گوش در برابر گوش (بريده ميشود) و دندان در برابر دندان (كشيده ميشود) و جراحتها قصاص دارد».
بنابراین، تلازمی ضروری بین عقیدهای که در نفوس مستقر میشود و آثار آن که بایستی در حیات و رفتار و قضاوت و حکم و مدیریت آن در سطح فرد و جامعه ظاهر گردد، میباشد.
اسلام شامل احکامی اعتقادی میباشد که شامل آنچه که بر مکلف اعتقاد آن در مورد الله عزوجل و فرشتگان و کتابها و پیامبران و روز قیامت و خیر و شر تقدیر واجب است، میباشد؛ و نیز شامل احکامی اخلاقی است که متعلق به فضائلی که بر مکلف واجب است آراسته بدانها باشد، میباشد؛ و نیز شامل احکام عملی در مورد اقوال و افعال و عقود و تصرفاتی که از او صادر میشود، میباشد؛ و نیز شامل حیاتی تعبدی است که به سبب آن قلب مسلمان متوجه الله عزوجل شده و در همهی جوانب مختلف زندگی الله متعال را در نظر میگیرد.
حیات در اسلام به معنای نظامی اخلاقی میباشد که به منظور اشاعهی فضیلت و ریشه کن کردن رذیلت به پا خاسته است. و نظامی سیاسی که اساس آن اقامهی عدل در بین مردم میباشد. و نظامی اجتماعی که هستهی آن خانوادههایی صالح و ستونهای آن، ضامن بودن فرزندان جامعه به نسبت یکدیگر میباشد. و نظام اقتصادی که عامل تعیین کنندهی آن و کار و محصول به دست آمدهی آن بر وفق منهج اسلامی میباشد. و به طور کلی اسلام، منهجی کامل برای فعالیتهای بشری میباشد.
بنابراین، عقیدهی توحید، وجوب تحکیم و حَکمیت شریعت بزرگوار اسلامی را اقتضا میکند. و عمل به احکام شریعت از مقتضیات توحید میباشد[159]. با این وجود بازهم منکر زشتی که هیچ کس فکرش را نمیکرد، اتفاق افتاد و آن دست کشیدن از شریعت الله عزوجل بود. و بزرگتر و تلخ تر از آن، متهم کردن شریعت به عجز و ضعف و قصور و ناتوانی و جمود میباشد. و اینکه شریعت توانایی آن را ندارد که با روح عصری که در آنیم، و آنچه از پیشرفت و ترقی همگانی که در آن است، موافقت و همراهی کند. و بدین امر فقط در حد سخن گفتن اکتفا نکرده و بلکه از این هم تجاوز کرده و شریعت را متهم به دوری از بسیاری از جوانب زندگی کرده است، و به جای آن قوانین وضعی فرانسوی و آمریکایی و انگلیسی و سوسیالیستی و دیگر قوانین مستبد و نادرست را حل کننده اوضاع دانسته است.
و مثال آنها در این مورد، همچون مثال سوسکی است که از بوی خوش مشک اذیت شده، و بلکه با بوی متعفن در مستراح زندگی کرده و از این وضع خود بسیار شادمان است. گاهی بسیاری از نادانان اینچنین میباشند که تشریع بشر، از جمله تشریع ملحدین و زنادقه، و سکولاریها و کمونیستها و سوسیالیستها و سرمایه داران و دموکراسی گرایان و دیگر کسانی که هوی و هوسشان بر آنها حکم میکند، و شهوات و شبهات بر آنها سیطره دارند، گمان میکنند که تشریع و نظام آنها، بِسان کشتی نجات دهندهای است که ایشان را از وسط بادهای طوفان و امواج متلاطم، و فتنههای ویرانگر و تاریکیهای بسیار سیاه که بسیاری از مردم در آن همچون تلوتلو خوردن کسی که شیطان سخت او را دچار جنون و دیوانگی کرده، تلوتلو میخورند، نجات میدهد؛ و بدینگونه همگی آنها نامراد و زیانمند گردیدند: ﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ٥٠﴾ [المائدة: 50] «آيا چه كسي براي افراد معتقد بهتر از الله حكم ميكند؟» و چه کسی حکمش از حکم الله عزوجل نیکوتر و بهتر است؟ و چه کسی تشریع و قانون گذاری وی از تشریع و قانونگذاری الله عزوجل، نیکوتر و بهتر است؟ چه کسی ادعا میکند که به مخلوقات از خالق و مدبر اموراتشان داناتر است؟ و چه کسی گمان میکند که وی به احوال مردم و آنچه که بدان نیاز دارند، در هر زمان و مکانی داناتر و آشناتر از خالق مردم است؟ ﴿أَلَا يَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ ١٤﴾ [الملك: 14] «مگر كسي كه (مردمان را) ميآفريند (حال و وضع ايشان را) نميداند، و حال اين كه او دقيق و باريك بين بس آگاهي است؟!» آیا الله عزوجل نمیدانست که اوضاع تغییر خواهد کرد؟ و امور دگرگون خواهد شد؟ و چیزهای جدیدی ایجاد خواهد شد؟ چه کسی میتواند ادعا کند که الله عزوجل تغییرات احوال و امور را نمیداند.(العیاذ بالله)
كلام مهم شيخ محمد بن ابراهیم در انواع کفر اعتقاد
شیخ محمد بن ابراهیم در رسالهاش، «تحکیم القوانین» میگوید[160]: ابن کثیر میگوید: الله عزوجل میفرماید: ﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ٥٠﴾ [المائدة: 50] یعنی برای کسی که از الله عزوجل شریعت را دریافت کرده، و بدان ایمان آورده و یقین کرده و دانسته که الله عزوجل آگاهترین و دادگرترین و استوارترین کسانی است که دادگری و فرمانروایی از او انتظار میرود و از پدر به نسبت فرزندش، به مخلوقاتش مهربان تر میباشد و عالم و قادر به هر چیزی بوده، و در هر چیزی عادل میباشد، چه کسی حکمش از الله عزوجل عادلانهتر است.
پس از این شیخ محمد بن ابراهیم انواع کفر اعتقادی را مطرح کرده و میگوید:
1- دستهی اول آن است که حاکمی به غیر آنچه که الله عزوجل نازل کرده، حکم کرده و احق بودن حکم الله متعال و رسولش را انکار میکند.
2- دسته دوم آن است که حاکمی که به غیر آنچه الله عزوجل نازل کرده، حکم میکند، حقانیت حکم الله متعال و رسولش را انکار نکرده ولی اعتقاد دارد که حکم غیر رسول الله بهتر و کاملتر و فراگیرتر از حکم رسول الله به نسبت حکمیتی که مردم در زمان تنازع با یکدیگر بدان نیاز دارند، یا بطور مطلق و یا به نسبت حوادث و اتفاقاتی که در طول زمان و تغییرات اوضاع پدید میآید، میباشد. تردیدی نیست که همچنین این نوع کفر میباشد. چرا که برتری دادن قوانین بشری که در واقع ساخته و پرداختهی اذهان و پس ماندهی افکار بشر است، بر قوانین الله الحکیم الحمید میباشد.
احکام و قوانین الله و رسولش با اختلاف زمانها و تغییر اوضاع و حوادث تغییر نمیکند، چرا که هیچ مسالهای نیست - هر چه که باشد - مگر اینکه حکم آن در کتاب الله عزوجل و سنت پیامبرش یا به صورت نص واضح و آشکاری و یا به صورت استنباطی وجود دارد، حال برخی آنها را میفهمند و برخی دیگر نمیفهمند. و معنای اینکه علما گفتهاند که فتوی با تغییر اوضاع، تغییر میکند آن طور نیست که افرادی که بهرهای اندک از علم دارند و یا شناخت و درک درست از احکام دین و اسباب و حکمتهای آن ندارند، تصور میکنند که تغییر فتوا براساس خواستههای شهواتی، حیوانی و اهداف مادی و تخیلات انحرافی قابل تغییر است، لذا مشاهده میشود که سرسختانه از موضع خود دفاع کرده و نصوص را تا بتوانند تابع نظریات خود قرار میدهند و در همین راستا معنای آیات و احادیث را تغییر میدهند و عوض میکنند.
موضوع تغییر فتوا با تغییر اوضاع و زمان، آن است که فتوا با اصول شریعت و علتهایی که باید رعایت شوند، و همچنین با مصلحتهایی که با اصول در نظر گرفته شده از جانب شرع سازگار باشد. بدیهی است که طرفداران قوانین ساخته و پرداختهی ذهن بشر از این چیزها به دور هستند، و آنها به هیچ چیز جز آنچه با اهداف و خواسته هایشان سازگار باشد هر چه که باشد، توجه ندارند و واقعیتهای جاری صادقترین گواه بر اين حقيقت است[161].
آه از این فتنههای خطرناک، آه از این بیماری دردناک، براستی که این امر بسیار خطرناک میباشد. براستی امت از نقطه بلند و پرآوازه به ورطهی خواری و ذلیلی و سستی سقوط نکرد مگر روزی که از کتاب پروردگارش و سنت رسولش جدا شد و شروع به زبان درازکردن گاهی به سوی شرق ملحد و گاهی به سوی غرب کافر، کرد؛ در حالی که در مقابل وی آبشخوری گوارا، و چشمهای زلال و صاف و ریسمانی نیرومند، و نوری واضح و روشن، و مصدر عزت و شرف و رهبری و فرماندهی بود.
به الله سوگند هرگز امت به هویت و کرامت و سروری و رهبریاش باز نمیگردد مگر زمانیکه به سوی الله عزوجل خالق و سازندهاش، در تمامی امور حیاتش بازگشته و مطیع و فرمانبردار و تسلیم در برابر او جل جلاله باشد. همانطور که الله عزوجل بدان امر کرده و فرموده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِ كَآفَّةٗ﴾ [البقرة: 208] «اي كساني كه ايمان آوردهايد! همگي به طور كامل وارد اسلام شويد». حافظ ابن کثیر در تفسیر این آیه میگوید: الله عزوجل بندگانش را که بدو ایمان آورده و رسولش را تصدیق کردهاند، امر فرموده که تمامی دستگیرههای اسلام و شرایع آن را اتخاذ کنند و نیز به تمامی اوامر آن عمل کرده و تمامی نواهی آن را ترک کنند.
عوفی از ابن عباس و مجاهد و طاووس و ضحاک و عکرمه و قتاده و سدی و ابن زیاد در مورد این کلام الله عزوجل ﴿ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِ كَآفَّةٗ﴾ نقل میکند که میگویند: یعنی به طور کامل وارد اسلام شوید و ضحاک از ابن عباس و ابوالعالیه و ربیع بن انس روایت میکند که گفتند: ﴿ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِ كَآفَّةٗ﴾ یعنی به طور کامل در طاعت الله عزوجل درآئید[162]. سپس ابن کثیر میگوید: الله عزوجل همهی بندگان مومنش را امر فرموده که به تمامی شعبههای ایمان و شرایع اسلام که بسیارند، تا آنجا که میتوانند عمل کنند.
و قرطبی میگوید: از آنجاییکه الله عزوجل بیان فرمودند که مردم بر سه قسم مومن و کافر و منافق میباشند. پس فرمودند بر یک ملت واحد باشید و بر اسلام جمع شوید و بر آن ثابت قدم باشید. سلم دراینجا به معنای اسلام میباشد. و این نظر مجاهد بوده و ابومالک آن را از ابن عباس روایت کرده است.
سپس امام قرطبی میگوید: و امام طبری حمل لفظ را بر معنای اسلام ترجیح داه است[163] و معنای آیه را شیخ عبدالرحمن بن ناصر السعدی برای ما به روشنی بیان کرده و میگوید[164]: این دستوری است از جانب پروردگار که در آن از مومنان میخواهد ﴿ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِ كَآفَّةٗ﴾ کاملا وارد دین اسلام شوند، به گونهای که همهی اوامر آن را به جا آورند، و هیچ چیزی از آن را ترک ننمایند و هوی و هوس خویش را پروردگار و معبود قرار ندهند، به این صورت که امری که شریعت آن را واجب کرده است، چنانچه با تمنیات و آرزوهای نفسانی آنان سازگار باشد، آن را انجام داده و اگر با آرزوهایشان سازگار نباشد، آن را ترک کنند؛ زیرا واجب است که هواهای نفسانی تابع و پیرو دستورات دین باشد، و باید به اندازهی قدرت و توانایی خویش اعمال خیر انجام دهند، و در آنچه توان آن را ندارند، با نیت و قلب بدان بپردازند تا از اجر و پاداش آن بینصیب نمانند. بنابراین التزام به دستوراتی که الله عزوجل فرستاده است، بدون هیچگونه تردیدی واجب است. و در حقیقت این همان عبادتی است که حق الله عزوجل به نسبت بندگانش میباشد.
شیخ محمد بن ابراهیم در بیان اینکه تحکیم و قانونگذاری شریعت الله عزوجل همان معنای شهادتین میباشد میگوید[165]: تحکیم شریعت الله عزوجل، و نه تحکیم غیر آن، نیمهی دیگر عبادت الله عزوجل و نه غیر او جلجلاله میباشد، چرا که مضمون شهادتین آن است که الله عزوجل تنها معبود بر حق بوده و هیچ شریکی برای او قرار داده نشود، و فقط رسول الله کسی باشد که از او پیروی شده و داور و حَکم با آنچه که با آن از جانب الله متعال آمده، باشد. و شمشیرهای جهاد جز بدین سبب و نیز جز به منظور محقق ساختن آن در انجام و ترک انجام و تحکیم در زمان نزاع، از غلاف بیرون کشیده نشده است.
علامه شنقیطی در أضواء البیان میگوید:[166] «بدان که الله عزوجل در آیات بسیاری صفات کسی را که مستحق آن است که حکم برای او باشد، بیان کرده است، لذا بر هر عاقلی لازم است که در این صفات ذکر شده که إنشاءالله آنها را توضیح خواهیم داد، تامل کند و نیز در مقابل، در صفات بشری که قوانین وضعی را قانون گذاری میکند، تامل کند و ببیند که آیا صفات کسی که بایستی تشریع و قانون گذاری برای او باشد در بشر وجود دارد؟ - براستی که الله عزوجل از اینکه در تشریع شریکی داشته باشد، برتر و منزه و پاک است - بدین ترتیب اگر صفات تشریع کننده بر بشر منطبق بود، که هرگز اینگونه نمیباشد، پس از آنها پیروی کند و اگر آشکار شد که بشری که قانونگذاری میکند حقیرتر و فرومایهتر و ذلیلتر و کوچکتر از آن است که قانونگذاری کند، پس بایستی که آنها را در جایگاه بشری خود قرار داده و او را تا حد مقام ربوبیت بالا نبرد، براستی که الله عزوجل پاک است از آنکه برای او در عبادتش یا حکمش یا فرمانرواییاش شریکی باشد.
از جمله آیاتی که الله عزوجل در آن صفات کسی را که حکم و تشریع برای او میباشد، بیان میکند، آنست که میفرماید: ﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۚ﴾ [الشوری: 10] «در هر چيزي كه اختلاف پيدا كرديد داوري آن به الله واگذار ميگردد». پس از آن در مقام بیان صفات کسی که حکم برای او میباشد، میفرماید: ﴿ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبِّي عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ ١٠ فَاطِرُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ جَعَلَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٰجٗا وَمِنَ ٱلۡأَنۡعَٰمِ أَزۡوَٰجٗا يَذۡرَؤُكُمۡ فِيهِۚ لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١ لَهُۥ مَقَالِيدُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ يَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ لِمَن يَشَآءُ وَيَقۡدِرُۚ إِنَّهُۥ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ ١٢﴾ [الشوری: 10-12] «چنين داوري الله است كه پروردگار من است و من بدو پشت ميبندم، (و براي قضاوت در منازعات، و رفع اختلافات، و حل مشكلات) به (كتاب) او مراجعه ميكنم. او آفريننده آسمانها و زمين است. او شما را به صورت مرد و زن، و چهارپايان را به شكل نر و ماده درآورده است و بدين وسيله بر آفرينش شما (انسانها و توليد و تكثير نسل حيوانها) ميافزايد. هيچ چيزي همانند الله نيست (و نه او در ذات و صفات به چيزي از چيزهاي آسمان و زمين ميماند، و نه چيزي از چيزهاي آسمان و زمين در ذات و صفات بدو ميماند) و او شنوا و بينا است (و پيوسته بر كارگاه جهان نظارت مينمايد، و از جمله زاد و ولد انسانها و حيوانها را ميپايد). كليدهاي آسمانها و زمين در دست اوست. براي هر كس كه بخواهد روزي را فراوان و يا كم ميگرداند. او از همه چيز كاملاً آگاه است».
آیا در کافران فاجری که نظامی شیطانی تشریع میکنند، کسی هست که مستحق آن باشد که به پروردگاری که امور به سوی او باز میگردد، و بر او توکل میشود و خالق آسمانها و زمین است، یعنی خالق و مخترع آنها بدون مثالی پیشین باشد و برای همیشه زوجهایی را آفریده است، وصف گردد؟ پس ای مسلمانان بر شما لازم است که صفات کسی را که مستحق حکم و تشریع و قانون گذاری و حلال و حرام کردن میباشد، بدانید و تشریع و قانونگذاری کافر خسیس و حقیر و جاهل را نپذیرید.
و از جمله آیاتی که بیانگر صفات کسی که مستحق تشریع و قانونگذاری میباشد، آن است که الله عزوجل میفرماید: ﴿لَهُۥ غَيۡبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ أَبۡصِرۡ بِهِۦ وَأَسۡمِعۡۚ مَا لَهُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَلِيّٖ وَلَا يُشۡرِكُ فِي حُكۡمِهِۦٓ أَحَدٗا ٢٦﴾ [الكهف: 26] «تنها او است كه غيب آسمانها و زمين را ميداند. شگفتا او چه بينا و شنوا است! (او همه چيز را ميبيند و همه چيز را ميشنود! ساكنان آسمانها و زمين) بجز الله برايشان سرپرستي نيست (كه عهده دار امور آنان شود) و در فرماندهي و قضاوت خود كسي را انباز نميگرداند».
آیا در میان کافران فاجری که قانون گذاری میکنند، کسی مستحق آن هست که اینگونه وصف گردد که برای او غیب آسمانها و زمین میباشد؟ و یا شنوایی و بینایی او در حدی میباشد که همهی مسموعات را شنیده و همهی آنچه که هست، میبیند؟ و برای هیچکس جز او ولی و مددکاری نمیباشد؟! به حق که الله عزوجل از اینکه شریکی و همتا و همانندی در این امور داشته باشد، پاک و منزه بوده و در مرتبه بسیار والاتر و برتری از آن میباشد.
و از جمله آیاتی که بر این مساله دلالت دارد، آنست که الله عزوجل میفرماید: ﴿وَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۘ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥۚ لَهُ ٱلۡحُكۡمُ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ ٨٨﴾ [القصص: 88] «همراه الله معبود ديگري را به فرياد مخوان. جز او هيچ معبود ديگري وجود ندارد. همه چيز جز ذات او فاني و نابود ميشود. فرماندهي از آن اوست و بس، و همگي شما به سوي او برگردانده ميشويد (و به حساب و كتاب اقوال و اعمالتان رسيدگي ميكند و در ميانتان داوري خواهد كرد)».
آیا در کافران فاجری که قانون گذاری میکنند کسی هست که مستحق آن باشد که اینگونه وصف گردد که او اله واحد است و هر چیزی غیر از وجه او هلاک و نابود میگردد؟ و مخلوقات به سوی او باز میگردند؟ پاک و منزه است پرودرگارمان و بسیار بزرگوارتر و مقدس تر از آن است که مخلوق ذلیلش با صفات او وصف گردد.
و از آیاتی که بر این مساله دلالت دارد آن است که الله عزوجل میفرماید: ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ يَقُصُّ ٱلۡحَقَّۖ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلۡفَٰصِلِينَ ٥٧﴾ [الأنعام: 57] «حکم تنها حکم الله میباشد، حقيقت را بيان ميکند و او بهترين داوران و جداکنندگان (حق از باطل) است».
آیا در کسانی که شریعت وضع میکنند، کسی هست که مستحق آن باشد که به پیروی از حق و بیان آن و بهترین جداکنندگان حق از باطل، وصف گردد؟
و از آیات دیگر آن است که الله عزوجل میفرماید: ﴿قُلۡ أَرَءَيۡتُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ لَكُم مِّن رِّزۡقٖ فَجَعَلۡتُم مِّنۡهُ حَرَامٗا وَحَلَٰلٗا قُلۡ ءَآللَّهُ أَذِنَ لَكُمۡۖ أَمۡ عَلَى ٱللَّهِ تَفۡتَرُونَ ٥٩﴾ [یونس: 59] «بگو: به من بگوئيد: آيا چيزهائي را كه الله براي شما آفريده و روزي شما كرده است و (خودسرانه) بخشي از آنها را حرام و بخشي از آنها را حلال نموده ايد، بگو: آيا الله به شما اجازه داده است (كه از پيش خود چنين كنيد) يا اين كه بر الله دروغ ميبنديد (و از زبان الله چيزهائي ميگوئيد و ميكنيد كه الله بدانها دستور نداده است؟)».
آیا از میان کسانی که ذکرشان گذشت، کسی هست که مستحق آن باشد که اینگونه توصیف گردد که او کسی است که رزق را برای مخلوقات، نازل میکند، و حلال و حرام جز با اجازهی او ممکن نیست؟ چرا که ناگزیر کسی که رزق را خلق کرده و آن را نازل میگرداند، همان کسی است که تصرف در روزی با حرام و حلال کردن آن برای اوست؟ براستی که الله عزوجل پاک و منزه است از آنکه شریکی برای او در تحلیل و تحریم باشد.»
براستی این قضیه از خطرناکترین قضایای عقیده میباشد، که در آن یا اسلام است یا جاهلیت؟ الله عزوجل میفرماید: ﴿أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ٥٠﴾ [المائدة: 50] «آيا آنها خواهان حكم جاهليتند؟ و براي قومي كه يقين دارند، حكم چه كسي از حكم الله بهتر است». حافظ ابن کثیر در تفسیر این آیه میگوید: الله عزوجل در این آیه، بر کسانی که از حکم الله عزوجل که در برگیرندهی هر خیری و نهی کنندهی از هر شری میباشد، روی گردانده و به سوی غیر آن از آراء و امیال و اصطلاحاتی که دیگران بدون سندی از شریعت الله عزوجل وضع کردهاند، روی آوردهاند، این عملشان را انکار کرده است. همانطور که اهل جاهلیت در بین خود به گمراهیها و جهالتهایی که با آراء و نظریات و امیال و اهواء شان وضع کرده بودند، حکم میکردند، و همانطور که قوم تاتار به سیاستهای پادشاهی، که برگرفته از پادشاهشان چنگیز خان بود، حکم میکردند. که چنگیزخان قانون یاسق را برایشان وضع کرده بود. که در واقع آن کتابی شامل احکام اسلامی بود که آن احکام را از شرایع متفاوت از جمله یهودیت و نصرانیت و اسلام و غیر آنها گرفته بود، و در آن بسیاری از احکام تنها برخاسته از نظر و هوا و هوس خود وی بود، و بدین گونه شریعتی را برای فرزندانش مقدر کرد تا از آن پیروی کرده و بر آن حکم کرده و آن را بر کتاب الله عزوجل و سنت رسولش، مقدم دارند. که هر کس اینچنین عمل کند، کافر بوده و جنگیدن با او واجب میباشد، تا اینکه به حکم الله و رسولش باز گردد و در مسائل کوچک و بزرگ به غیر آن حکم نکند[167].
براستی این قضیه، از خطرناکترین قضایای عقیده میباشد که در آن یا کفر میباشد و یا ایمان!! الله عزوجل میفرماید: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾ [المائدة: 44] «و هر كه مطابق آيات الهي حكم نكند، آنها واقعاً كافرند». علامه شنقیطی در أضواء البیان میگوید: «آنچه از سیاق و ظاهر آیات برمی آید، آن است که آیهی: ﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾ در مورد مسلمانان نازل شده است، چرا که الله عزوجل قبل از آن، مسلمانان این امت را مخاطب قرار داده و فرموده است: ﴿فَلَا تَخۡشَوُاْ ٱلنَّاسَ وَٱخۡشَوۡنِ وَلَا تَشۡتَرُواْ بَِٔايَٰتِي ثَمَنٗا قَلِيلٗاۚ﴾ «پس، از مردم مترسيد، از من بترسيد و آيات مرا به بهاي اندک مفروشيد». و پس از آن میفرماید: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾ بنابراین، مخاطب مسلمانان میباشد، همانطور که از سیاق آیات و ظاهر بر میآید. بر این اساس است که کفر گاهی کفر اصغر (کفر دون کفر) میباشد و گاهی انجام آن به همراه حلال شمردن آن و یا قصد انکار احکام الله عزوجل و رد آنها با وجود علم بدان بوده که کفراکبر میباشد؛ اما کسی که براساس غیر حکم الله عزوجل حکم میکند، در حالی که میداند که مرتکب گناه شده و عملی قبیح و زشت انجام داده، و تنها هوی و هوسش او را بدان واداشته است، در این صورت، همچون سایر مسلمانانی که گناهی را مرتکب میشوند، میباشد، و سیاق قرآن همچنین بیانگر آن است که آیه ﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٢٩﴾ در مورد یهود و آیهی ﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٨٢﴾ در مورد نصاری میباشد.
بدان که توضیح این بحث از این قرار است:
هر یک از الفاظ «الکفر، الفسق، الظلم» که در شرع اطلاق میشوند، گاهی مقصود از آنها معصیت و گناه و گاهی مراد از آنها کفری است که صاحبش را از دین خارج میگرداند. ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ﴾ و هر کس به آنچه که الله عزوجل نازل کرده بر مبنای مخالفت و ابطال حکم الله عزوجل، حکم نکند، پس ظلم و فسق و کفرش، عبارت از کفری است که او را از دین خارج میگرداند، و هر کس به آنچه الله عزوجل نازل کرده، با این اعتقاد که وی مرتکب حرامی شده و عملی قبیح مرتکب گشته، حکم نکند، کفر و فسق و ظلمش، عبارت است از کفری که وی را از دین خارج نمیگرداند.
دانستی که آیه اول در مورد مسلمانان و آیهی دوم در مورد یهود و آیهی سوم در مورد نصاری میباشد، و نصوص آیات و احادیث را نمیتوان در شان نزول آنها محصور کرد و به موارد مشابه آن نسبت نداد، بلکه معنا و مفهوم عمومی آیات و احادیث مبنای عمل قرار میگیرد؛ و تحقیق احکام مختلف آن چه بود که مشاهده کردی و علم در نزد الله عزوجل میباشد[168].
ابن الجوزی در تفسیر این آیه میگوید[169]: و فصل الخطاب آن است که هر کس بر آنچه که الله عزوجل نازل کرده، بر مبنای انکار آن در حالی که میداند الله عزوجل آن را نازل کرده، همانطور که یهود مرتکب آن شدند، حکم نکند، چنین شخصی کافر میباشد، و هر کس به آنچه الله عزوجل نازل کرده، بر مبنای تمایلات و خواهشات نفسانی و هوی و هوس، بدون انکار آن، حکم نکند، چنین شخصی ظالم و فاسق میباشد. علی ابن طلحه از ابن عباس روایت میکند که وی فرمود[170]: هر کس آنچه را که الله عزوجل نازل کرده، انکار کند کافر است، و هر کس بدان اقرار کرده و بدان حکم نکند، فاسق و ظالم است.
و طبری در تفسیرش و حاکم در مستدرک و مروزی در «تعظیم قدر الصلاة» و ابن عبدالبر در تمهید[171] از ابن عباس روایت میکنند که گفت: هر کس آنچه را که الله عزوجل نازل کرده، انکار کند، کافر است. براستی آن کفری نیست که به سوی آن میروند و آن کفری که شخص را از دین خارج گرداند، نمیباشد. ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾ کفر دون کفر (کفر اصغر) میباشد. علامه قرطبی در «الجامع لأحكام القرآن» میگوید: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾ و «الظالمون» و «الفاسقون» تمامی این آیات در مورد کفار نازل شده است، و گفته شده در آن اضمار و پوشیدگی میباشد، بدین معنا که هر کس بر مبنای رد قرآن و انکار احادیث رسول الله بدانچه که الله عزوجل نازل کرده، حکم نکند، کافر میباشد. که ابن عباس و مجاهد این را گفتهاند. و آیه در این مورد عام میباشد. ابن مسعود و حسن میگویند: این آیات در مورد هر آنکه به غیر آنچه الله عزوجل نازل کرده، حکم کند ازجمله مسلمانان و یهود و کفار، عام میباشد. یعنی زمانیکه معتقد بر حلال بودن آن باشند، اما اگر کسی این عمل را مرتکب شود، در حالی که معتقد بر ارتکاب حرام باشد، وی از مسلمانان فاسق میباشد و امر وی در اختیار الله عزوجل میباشد، بخواهد او را عذاب کند و یا او را ببخشاید[172].
و حافظ ابن کثیر در تفسیرش اقوال بسیاری را ذکر کرده و میگوید براء ابن عازب و حذیفه بن یمان و ابن عباس و ابومجلز و ابورجاء عطاردی و عکرمه و عبید الله بن عبدالله و حسن بصری و غیر اینها میگویند: این آیات در شان اهل کتاب نازل گشته است. و حسن بصری افزوده و گفته است: و آن نیز بر ما واجب است و سدی میگوید: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾ و هر کس آنچه را که الله عزوجل نازل کرد، عمداً یا مستبدانه و ستمگرانه ترک کند، در حالی که میداند، وی از کافران میباشد. و علی ابن طلحه از ابن عباس روایت میکند که در مورد این آیه فرمود: هر کس آنچه را که الله عزوجل نازل کرده، انکار کند، کافر میباشد، و هر کس بدان اقرار کند، (و بدان حکم نکند) ظالم و فاسق میباشد.
و عبدالرزاق نیز میگوید[173]: معمر از ابن طاووس روایت میکند که گفت: از ابن عباس در مورد این کلام الله عزوجل ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾ سوال شد که گفت: آن کفر است. ابن طاووس میگوید: این کفر همچون کفر کسی که به الله عزوجل و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیامبران کفر میورزد، نمیباشد.
و ثوری از ابن عباس از عطاء روایت میکند که گفت: این نوع کفر، کفر دون کفر (کفر اصغر) و ظلم دون ظلم (ظلم اصغر) و فسق دون فسق (فسق اصغر) میباشد. که آن را ابن جریر روایت کرده است[174]. و امام بغوی در تفسیرش میگوید: ابن عباس و طاووس میگویند: آن کفری که فرد را از دین خارج کند، نمیباشد، بلکه هر گاه این عمل را مرتکب شود به نسبت آن کافر شده است، و چنین شخصی همچون کسی که به الله عزوجل و روز قیامت کفر میورزد، نمیباشد. عطاء میگوید: آن کفر دون کفر و ظلم دون ظلم و فسق دون فسق میباشد. و عکرمه میگوید: معنای آیه چنین است: هر کس بر مبنای انکارِ آنچه که الله عزوجل نازل کرده، بدان حکم نکند، قطعاً کافر است و هر کس بدان اقرار کرده و به آن حکم نکند، ظالم و فاسق میباشد[175]. و امام شوکانی در تفسیر آن، اقوالی مشابه آنچه پیشتر گذشت، ذکر میکند و میگوید: و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابی حاتم حدیثی را از ابن عباس تخریج کردهاند که در مورد این کلام الله عزوجل ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾ میگوید: هر کس حکمی را که الله عزوجل نازل کرده، انکار کند، کافر میباشد و هر کس بدان اقرار ورزیده و بدان حکم نکند، ظالم و فاسق میباشد.
و فریابی و سعید بن منصور و ابن منذر و ابن ابی حاتم و حاکم و بیهقی در سنن حدیثی را از ابن عباس در مورد این کلام الله متعال: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾ تخریج کردهاند و حاکم آن را صحیح دانسته است، که میگوید: آن کفری نیست که به سوی آن میروند، و آن کفری که صاحبش را از دین خارج گرداند، نمیباشد بلکه کفر دون کفر (کفر اصغر) میباشد؛ و عبد بن حمید و ابن منذر روایتی را از عطاء بن ابی رباح تخریج کردهاند که در مورد این آیه میگوید: آن کفر دون کفر و ظلم دون ظلم و فسق دون فسق میباشد[176].
براین اساس امام ابن قیم میگوید: صحیح آنست که حکم به آنچه که الله عزوجل آن را نازل نکرده است، بر حسب حال حاکم، شامل هر دو نوع کفر، کفر اصغر و کفر اکبر میباشد. به گونهای که اگر حاکم معتقد به وجوب حکم به آنچه الله عزوجل نازل کرده، باشد و با این اعتقاد از روی سرکشی و نافرمانی، از آن رو بر گرداند، و در عین حال اعتراف دارد که با این عمل مستحق عقوبت و عذاب میباشد، در این صورت این عملش کفر اصغر میباشد، و اگر بر این اعتقاد باشد که حکم کردن به آنچه الله عزوجل نازل کرده، واجب نمیباشد و وی در عمل و ترک آن، مخیر است، با وجودیکه یقین دارد که آن حکم الله متعال است، در اینصورت این عملش کفر اکبر میباشد. و اگر نسبت به آن جاهل بوده و در آن دچار اشتباه و خطا گشته و خطاکار بوده، حکم خطاکاران و کسانی که به اشتباه دچار عملی شدهاند، برای وی میباشد[177]. پس از این امام ابن قیم با تفصیلی بدیع که کمتر همچون آن را در مواضع دیگر میتوان یافت، این مساله خطیر و مهم را توضیح داده و میگوید: «متضاد ایمان عملی، کفر عملی میباشد و متضاد ایمان اعتقادی کفر اعتقادی میباشد، و رسول الله آن چرا که ما گفتیم، در حدیث صحیح اعلان کرده و فرمودند: «سِبَابُ المُسْلِمِ فُسُوقٌ، وَقِتَالُهُ كُفْرٌ»[178]. «دشنام دادن مسلمان فسق و جنگیدن با او کفر است». در این حدیث رسول الله بین جنگیدن با مسلمان و دشنام دادن او تفاوت قائل شدهاند، به گونهای که دشنام دادن به مسلمان را فسق و جنگیدن با او را کفر قرار دادند و بدیهی است که مقصود رسول الله کفر عملی بوده است نه کفر اعتقادی، و این کفر صاحبش را به طور کلی از دایرهی اسلام خارج نمیکند همانطور که شخص زناکار و دزد و کسی که شراب مینوشد با این اعمال از دایرهی اسلام خارج نمیشوند، گرچه اسم ایمان از آنها زائل میگردد.
این تفصیل، همان نظر صحابهای میباشد که داناترین امت به کتاب الله عزوجل و به اسلام و کفر و لوازم آن دو بودند. کسانی که اینچنین مسائلی جز از آنها گرفته نمیشود. چرا که متاخرین مراد و مقصود آنها را نفهمیدهاند و به دو دسته تقسیم شدهاند: گروهی صاحبان گناهان کبیره را از دین خارج میدانند و بر صاحبان آنها به جاودانگی در آتش، حکم میکنند (خوارج) و گروهی صاحبان گناهان کبیره را مومنین کامل الایمان میدانند (مرجئه) که آنها غلو کرده و اینها جفا کردهاند. و الله عزوجل اهل سنت را بر راهی کامل و قول وسط هدایت کرده است، اهل سنتی که در میان مذاهب گوناگون به مانند اسلام در میان ملل دیگر میباشد پس در اینجا کفر دون کفر (کفر اصغر) و نفاق دون نفاق (نفاق اصغر) و شرک دون شرک (شرک اصغر) و فسق دون فسق (فسق اصغر) و ظلم دون ظلم (ظلم اصغر) میباشد. سفيان بن عيينه از هشام بن حجير از طاووس از ابن عباس در مورد اين فرمودهي الله متعال ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾ روايت ميکند که فرمود: مقصود از آن کفري که به سوي آن ميروند، نيست[179]. و عبدالرزاق ميگويد: معمر از ابنطاوس از پدرش خبر داده که وي گفت: از ابن عباس در مورد اين آيه ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾ سوال شد، فرمود: آن کفر میباشد و اين کفر مانند کفر به الله متعال و ملائکه، کتب و رسلش نيست. و در روايت ديگري که از ايشان وارد شده، آمده که فرمود: کفري است که از دين خارج نميکند. و طاوس گفته است: کفري نيست که از دين خارج کند. و وکيع از سفيان از ابن جريج از عطاء روايت کرده که گفت: آن کفر دون کفر و ظلم دون ظلم و فسق دون فسق ميباشد. و آنچه که عطاء بدان تصريح کرده، براي کسي که قرآن را فهم کرده، در آن بيان شده است. براستي که الله متعال حاکمي را که بغير ما انزل الله حکم ميکند، کافر ناميده است و جاحد و منکر آنچه که بر رسولش نازل کرده، را نيز کافر ناميده است، درحاليکه کفار نسبت به هم در يک حد مساوي و برابر نيستند. همچنين کافر، ظالم ناميده شده، همانطور که الله متعال در سوره بقره آيه 254 ميفرمايد: ﴿وَٱلۡكَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٥٤﴾ «و كافران ستمگرند». و الله متعال متجاوز در حدود، نکاح، طلاق، رجعت و خلع را نيز ظالم ناميده است، الله عزوجل در سوره طلاق آيه 1 ميفرمايد: ﴿...وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُۥ...﴾ «و هركس از قوانين و مقرّرات الهي پافراتر نهد و تجاوز كند، به خويشتن ستم ميكند». و پیامبرش یونس نیز فرمود: ﴿لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٨٧﴾ [الأنبیاء: 87] «معبود به حقی جز تو نيست و تو پاك و منزّهي (از هرگونه كم و كاستي، و فراتر از هر آن چيزي هستي كه نسبت به تو بر دلمان ميگذرد و تصوّر ميكنيم. پروردگارا بر اثر مبادرت به كوچ بدون اجازه حضرت باري) من از جمله ستمكاران شدهام (مرا درياب)».
و آدم صفی الله فرمود: ﴿...رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا...﴾ [الأعراف: 23] «پروردگارا، ما (با نافرماني از تو) بر خويشتن ستم كردهايم».
و موسی کلیم الله فرمود: ﴿رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي فَٱغۡفِرۡ لِي﴾ [القصص:16] «پروردگارا، من بر خويشتن (با كشتن يك تن) ستم كردم، پس (به فريادم برس و) مرا ببخش».
در حالیکه قطعا این ظلم به مانند آن ظلم نیست.
همچنین کافر، فاسق نیز نامیده شده، همانطور که الله متعال در سوره بقره آیات 26 و 27 میفرماید: ﴿...وَمَا يُضِلُّ بِهِۦٓ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقِينَ ٢٦ ٱلَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهۡدَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مِيثَٰقِهِۦ...﴾ «و امّا الله متعال جز كجروان و منحرفان را با آن گمراه و حيران نميگرداند. آن كساني كه پيماني را كه قبلاً با الله متعال (به واسطه فطرت و عقل و پيامبران) محكم بستهاند، ميشكنند».
همچنین در سوره بقره آیه 99 میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖۖ وَمَا يَكۡفُرُ بِهَآ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقُونَ ٩٩﴾ «بيگمان ما آيههاي روشني (به وسيله جبرئيل بر قلب تو القاء كرديم و) براي تو فرستـاديم (كـه جـويندگـان راه حق، در بـرابر آنها سرتعظيم فـرود ميآورند) و جـز بيـرون روندگان (از دائره قانون فطرت و دشمنان حق و حقيقت) كسي بدانها كفر نميورزد». و آیاتی که بیانگر این مساله است در قرآن بسیار میباشد.
و همچنین مومن نیز فاسق نامیده شده، الله متعال در سوره حجرات آیه 6 میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ فَتُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَا فَعَلۡتُمۡ نَٰدِمِينَ ٦﴾ «اي كساني كه ايمان آوردهايد، اگر شخص فاسقي خبري را به شما رسانيد درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهي بدون آگاهي (از حال و احوالشان و شناخت راستين ايشان) آسيب برسانيد، و از كرده خود پشيمان شويد».
این آیه در مورد حکم بن ابی العاص نازل شد. واضح و آشکار است که این فاسق با آن فاسق متفاوت میباشد. و الله متعال در سوره نور آیه4 میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِينَ جَلۡدَةٗ وَلَا تَقۡبَلُواْ لَهُمۡ شَهَٰدَةً أَبَدٗاۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٤﴾ «كساني كه به زنان پاكدامن نسبت زنا ميدهند، سپس چهار گواه (بر ادّعاي خود، حاضر) نميآورند، بديشان هشتاد تازيانه بزنيد، و هرگز گواهي دادن آنان را (در طول عمر بر هيچ كاري) نپذيريد، و چنين كساني فاسق (و متمرّد از فرمان خدا) هستند».
و در مورد ابلیس در سوره کهف آیه50 میفرماید: ﴿...فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِۦٓۗ﴾ «و از فرمان پروردگارش تمرّد كرد». و در سوره بقره آیه 197 میفرماید: ﴿فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلۡحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي ٱلۡحَجِّۗ﴾ «پس كسي كه (در اين ماهها با احرام يا تلبيه يا سوق دادن حيوان قرباني و شروع مناسك ديگر حجّ)، حجّ را بر خويشتن واجب كرده باشد (و حجّ را آغاز نموده باشد، بايد آداب آن را مراعات دارد و توجّه داشته باشد كه) در حجّ آميزش جنسي با زنان، و گناه و جدالي نيست (و نبايد مرتكب چنين اعمالي شود). و واضح است که این فسوق همچون آن فسق نیست (که فرد را از دین خارج کند)».
همانطور که در این آیات روشن گردید، کفر و همچنین ظلم و فسق نیز به دو دسته تقسیم میشوند و جهل نیز اینچنین است، به گونهای که یک نوع جهل، کفر میباشد همانطور که الله متعال در سوره اعراف آیه199 میفرماید: ﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ ١٩٩﴾ «گذشت داشته باش و آسانگيري كن و به كار نيك دستور بده و از نادانان چشم پوشي كن».
و نوع دیگری از جهل میباشد که کفر نیست، همچون این فرمایش الله متعال در سوره نساء آیه 17: ﴿إِنَّمَا ٱلتَّوۡبَةُ عَلَى ٱللَّهِ لِلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلسُّوٓءَ بِجَهَٰلَةٖ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٖ...﴾. «بيگمان خداوند تنها توبه كساني را ميپذيرد كه از روي ناداني (و سفاهت و حماقت ناشي از شدّت خشم و غلبه شهوت بر نفس) به كار زشت دست مييازند، سپس هرچه زودتر (پيش از مرگ، به سوي الله) برمي گردند (و از كرده خود پشيمان ميگردند)».
همچنین شرک دو نوع میباشد، شرکی که فرد را از دین خارج میکند و آن شرک اکبر است و شرکی که صاحبش را از دین خارج نمیکند و آن شرک اصغر است و شرک عملی مانند ریا میباشد. الله متعال در مورد شرک اکبر میفرماید: ﴿إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ ٧٢﴾ [المائدة: 72] «بيگمان هر كس انبازي براي الله قرار دهد، الله بهشت را بر او حرام كرده است (و هرگز به بهشت گام نمينهد) و جايگاه او آتش (دوزخ) است. و ستمكاران يار و ياوري ندارند».
و فرموده است: ﴿حُنَفَآءَ لِلَّهِ غَيۡرَ مُشۡرِكِينَ بِهِۦۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَتَخۡطَفُهُ ٱلطَّيۡرُ أَوۡ تَهۡوِي بِهِ ٱلرِّيحُ فِي مَكَانٖ سَحِيقٖ ٣١﴾ [الحج: 31] «حقّگرا و مخلص الله باشيد، و هيچ گونه شركي براي الله قرار ندهيد. زيرا كسي كه براي الله انبازي قرار دهد، انگار (به خاطر سقوط از اوج ايمان به حضيض كفر) از آسمان فرو افتاده است (و به بدترين شكل جان داده است) و پرندگان (تكّههاي بدن) او را ميربايند، يا اين كه تندباد او را به مكان بسيار دوري (و دره ژرفي) پرتاب ميكند (و وي را آن چنان بر زمين ميكوبد كه بدنش متلاشي و هر قطعهاي از آن به نقطهاي پرت ميشود)».
و در مورد شرک ریا میفرماید: ﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا ١١٠﴾ [الكهف: 110] «پس هركس كه خواهان ديدار خداي خويش است، بايد كه كار شايسته كند، و در پرستش پروردگارش كسي را شريك نسازد».
و اما مثال شرک اصغر این فرمایش رسول الله میباشد که فرمودند[180]: «مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللَّهِ فَقَدْ أَشْرَكَ». «هرکسي به غير الله سوگند ياد کند، شرک ورزيده است».
معلوم و آشکار است که سوگند یاد کردن به غیر الله فرد را از دین خارج نمیکند و احکام کفار را نیز بر وی واجب نمیگرداند.
و این فرمایش رسول الله از این قبیل میباشد[181]: «اتَّقُوا هَذَا الشِّرْكَ؛ فَإِنَّهُ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْلِ». «از این شرک پرهیز کنید، براستی که آن مخفی تر از راه رفتن مورچه میباشد».
پس دقت و توجه کن، چگونه شرک و کفر و فسق و ظلم و جهل به دو دسته تقسیم شده است، قسمی که کفر است و فرد را از دین خارج میکند و قسمی که صاحبش را از دین خارج نمیکند.
همچنین نفاق دو نوع میباشد، نفاق اعتقادی و نفاق عملی:
نفاق اعتقادی عبارت است از آنچه که الله متعال آن را در قرآن بر منافقین انکار کرده است و به سبب آن پایینترین قسمت آتش را برآنها واجب گردانیده است[182].
و نفاق عملی همچون این قول رسول الله درحدیث صحیح میباشد که فرمودند[183]: «آيةُ المنافقِ ثلاثٌ إذا حَدَّثَ كَذَبَ وإذا وَعدَ أَخلفَ وإذا اؤتُمِنَ خانَ». «نشانه منافق سه چيز است: هرگاه سخن بگويد؛ دروغ ميگويد، هرگاه وعده ميدهد؛ خلاف وعده ميکند، و هرگاه او را امين بدارند؛ خيانت ميکند».
همچنین در حدیث صحیح آمده است[184]: «أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ مُنَافِقًا خَالِصًا، وَمَنْ كَانَتْ فِيهِ خَصْلَةٌ مِنْهُنَّ كَانَتْ فِيهِ خَصْلَةٌ مِنَ النِّفَاقِ حَتَّى يَدَعَهَا: إِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ، وَإِذَا حَدَّثَ كَذَبَ، وَإِذَا عَاهَدَ غَدَرَ، وَإِذَا خَاصَمَ فَجَرَ». «نهر كس كه اين چهار خصلت در او ديده شود، منافقی خالص است. و هر كس، در او يكي از آنها ديده شود، يك خصلت از نفاق دارد مگر زماني كه آن را ترك كند. آن چهار خصلت عبارتند از:
1- هرگاه، امانتي به او سپرده شود، خيانت ميكند.
2- هنگام صحبت كردن، دروغ ميگويد.
3- اگر عهد و پيماني ببندد، پيمانش را ميشكند.
4- هنگام دعوا، دشنام ميدهد و ناسزا ميگويد».
لذا این نفاق عملی میباشد که گاهی با اصل ایمان جمع میشود.
پس از این امام ابن قیم میگوید: در اينجا اصل ديگري ميباشد و آن اينکه گاهي در يک شخص، کفر و ايمان، شرک و توحيد، تقوا و فجور و نفاق و ايمان جمع ميشود. اين از بزرگترين اصول اهل سنت و جماعت ميباشد که اهل بدعت همچون خوارج و معتزله و قدريه با آن مخالفت کردهاند.
سپس میگوید: در اينجا اصل ديگري ميباشد و آن اينکه لازمهي قرار يافتن شعبه اي از شعب ايمان در شخص، ناميده شدن آن فرد، به مومن نميباشد، گرچه آنچه در وي استقرار يافته، ايمان است. همچنين لازمهي قرار يافتن شعبه اي از شعبههاي کفر در فرد، ناميده شدن شخص به کافر نميباشد، گرچه آنچه در وي استقرار يافته، کفر است. همانطور که از قرار يافتن شعبه اي از شعب علم در فردي، ناميده شدن وي به عالم لازم نميآيد؛ و در صورت شناخت در بعضي ازمسائل فقه و طب لازم نميآيد که فرد طبيب و يا فقيه ناميده شود. و اين قرار يافتن شعبه اي از ايمان [در فرد کافر] و يا قرار يافتن کفر ونفاق [در فرد مسلمان] مانع از آن نيست که آن شعبه از ايمان، ايمان و يا آن شعبه ازکفر، کفر و يا آن شعبه از نفاق، نفاق ناميده شود. و گاهي آن فعل بر وي اطلاق ميشود، همچون اينکه رسول الله فرمودند: «فَمَنْ تَرَكَهَا فَقَدْ كَفَرَ»[185]، «مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللهِ فَقَدْ كَفَرَ»[186]، «مَنْ أَتَى كَاهِنًا، أَوْ عَرَّافًا، فَصَدَّقَهُ بِمَا يَقُولُ، فَقَدْ كَفَرَ»[187]. پس هرکس صفتي از صفات کفر از وي صادر شود، مطلقا مستحق اسم کافر نميباشد، همچنين شايسته نيست به کسي که مرتکب عمل حرامي شده، گفته شود: آن عمل را از روي فسق انجام داده و با اين عمل حرام فاسق شده است. چرا که با يکبار انجام آن عمل، بر وي اسم فاسق لازم نميآيد مگر زماني که آن عمل حرام بر وي غلبه پيدا کرده و در او تکرار شود[188].
پس از نقل اقوال صحیح و بسیاری از سلف صالح امت، لازم است به مسائل مهمی که میآید، بپردازیم:
مسالهی اول: این قضیه، مسالهای خطیر و بزرگ میباشد. در این حیطهی دشوار، دو گروه دچار لغزش شدهاند که عبارتند از:
گروه اول: خوارج و کسانی که از آنها تبعیت میکنند، میباشد؛ به گونهای که در مسالهی تکفیر، مبالغه و افراط کرده، و در آن بسیار غلو کردند و براساس فهم ناشی از این آیه: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾ تنها حکام را تکفیر نکردند، و بلکه مسلمانان و کسانی را که اسلامشان به اجماع مسلمانان ثابت میباشد، به سبب مشایعت و جانبداری و طرفداری شان از آن حکام، تکفیر کردهاند. و در نزدشان این مشایعت و طرفداری با عدم انکار ظاهری بر آنها با دست و زبان تحقق یافته است. در حالیکه این برداشت، صحیح نمیباشد. چرا که عدم انکار ظاهری با دست و زبان، مطلقاً به معنای مشایعت و جانبداری از کسانی که شریعت الله عزوجل را تبدیل کردهاند، نمیباشد. چرا که هر کس توانایی آن را ندارد که با دست و زبان، انکارکند، بلکه رسول الله انکار منکر را بر حسب قدرت و توانایی اشخاص واجب قرار دادهاند. همانطور که در حدیث ابوسعید رضی الله عنه آمده است که رسول الله فرمودند: «مَنْ رَأَى مِنْكُمْ مُنْكَرًا فَلْيُغَيِّرْهُ بِيَدِهِ، فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِلِسَانِهِ، فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ، وَذَلِكَ أَضْعَفُ الْإِيمَانِ»[189]. «هر کس از شما امر منکری را مشاهده کرد آن را با دست تغییر دهد، اگر نتوانست با زبانش، و اگر نتوانست با قلبش و این ضعیفترین درجهی ایمان است». و بلکه رسول الله انکار قلب که مقتضای آن عدم رضایت و متابعت و پیروی از کفر و معصیت میباشد، جهاد نامیده است، همانطور که در حدیث عبدالله بن مسعود روایت شد که رسول الله فرمودند: «مَا مِنْ نَبِيٍّ بَعَثَهُ اللهُ فِي أُمَّةٍ قَبْلِي إِلَّا كَانَ لَهُ مِنْ أُمَّتِهِ حَوَارِيُّونَ، وَأَصْحَابٌ يَأْخُذُونَ بِسُنَّتِهِ وَيَقْتَدُونَ بِأَمْرِهِ، ثُمَّ آنها تَخْلُفُ مِنْ بَعْدِهِمْ خُلُوفٌ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ، وَيَفْعَلُونَ مَا لَا يُؤْمَرُونَ، فَمَنْ جَاهَدَهُمْ بِيَدِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ، وَمَنْ جَاهَدَهُمْ بِلِسَانِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ، وَمَنْ جَاهَدَهُمْ بِقَلْبِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ، وَلَيْسَ وَرَاءَ ذَلِكَ مِنَ الْإِيمَانِ حَبَّةُ خَرْدَلٍ»[190]. «هیچ پیامبری قبل از من نبوده که بر امتی مبعوث گردد مگر اینکه از امتش دوستان و یارانی برای او بوده که سنتش را گرفته و بدان عمل میکردند و به اوامرش اقتدا میکردند، و سپس کسانی پس از آنها جانشینشان میشدند که به گفتهی خود عمل نمیکردند و کاری میکردند که بدان مامور نشده بودند، هر کس با آنها جهاد و مبارزه کند مومن، و هرکس با زبانش با آنها جهاد و مبارزه کند مومن، و هرکس با قلبش با آنها جهاد و مبارزه کند، مومن میباشد، و پس از این (مخالفت با قلب) به اندازهی دانهی خردلی (ذرهای) ایمان وجود ندارد».
شیخ الاسلام ابن تیمیه این مساله را در شرح آیهی سورهی توبه ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾ و حدیث عدی بن حاتم توضیح داده و میگوید: و آنهایی که علما و عبادتگزارانشان را خداگونههایی به جز الله عزوجل گرفتند بدینگونه که در حلال کردن آنچه که الله عزوجل حرام کرده و حرام کردن آنچه که الله عزوجل حلال قرار داده از آنها اطاعت میکنند، بر دو وجه میباشند:
الف) وجه اول آن است که میدانند آنها دین الله عزوجل را تبدیل کرده و با این وجود از آنها تبیعت و پیروی میکنند و معتقد به تحریم آنچه که الله عزوجل حلال کرده و تحلیل آنچه که الله عزوجل حرام کرده میباشد. و در این امر از روسای خود اتباع کرده با وجودیکه میدانند، آنها با دین انبیاء مخالفت کردهاند، که در اینصورت چنین افرادی کفر ورزیده و برای الله و رسولش در تشریع دین، شریک قائل شدهاند، گرچه برای روسایشان نماز نگزارده و برای آنها سجده نکردهاند. بنابراین هرآنکه دیگری را در آنچه که مخالف با دین است با وجودیکه میداند او بر خلاف دین است، تبعیت کند و بدانچه که وی برخلاف رهنمودهای الله و رسولش میگوید، اعتقاد داشته باشد، همچون کسانی که از آنها تبعیت میکند، مشرک میباشد.
ب) وجه دوم آنست که آنها به حرام بودن حرام و حلال بودن حلال اعتقاد و ایمان دارند، لیکن روسایشان را در معصیت و نافرمانی از الله عزوجل اطاعت میکنند، همانطور که مسلمانی با وجودیکه معتقد است که فلان عمل گناه و معصیت است ولی باز آن را انجام میدهد، حکم چنین شخصی همچون حکم کسانی است که با این اعتقاد مرتکب گناه میشوند.
خلاصه، پس از اطالهی کلام در این مبحث، نتیجه آن شد که گروه اول در تکفیر افراط کرده و حاکم و محکوم را با هم، تکفیر کردهاند.
گروه دوم: این دسته کسانی هستند که با گروه اول در تناقض بوده و افراط خوارج و کسانی را که از آنها در تکفیر تبعیت میکنند، مردود دانسته و حتی که تکفیر کسانی را که کفرشان به اجماع مسلمانان ثابت شده است، به خاطر ترس از واقع شدن در آنچه که خوارج و تابعین آنها بر آن بودند، ترک کردهاند؛ و چه بسا که در این روش به برخی از اقوال صحیحی که از سلف صالح امت نقل شده آنهم بدون تحقیق انگیزه خاص و عامی که بایستی براساس آن، بین دلالتها، نصوص و واقعی که ایجاد شده ربط داده شود، استناد کردهاند.
بدین مقدار اکتفا کرده و از بیان مسائلی که قصد توضیحشان را در این مسالهی خطیر و مهم داشتم به مسالهی دوم میپردازیم.
مسالهی دوم: حکم به غیر آنچه که الله عزوجل نازل کرده است، هر دو نوع کفر را در بر میگیرد، کفر اصغر و کفر اکبر؛ و این بر حسب حال حاکم میباشد. به گونهای که اگر حاکم بر این اعتقاد باشد که حکم کردن به آنچه که الله متعال نازل کرده، واجب نیست، و بر او لازم نیست که با وجود علم و یقین به آنکه آن حکم الله عزوجل است، بدان حکم کند، بدون هیچ اختلافی این چنین عملی، کفر اکبر میباشد. اما اگر حاکم بر این اعتقاد باشد که حکم کردن براساس آنچه که الله عزوجل نازل کرده، واجب بوده و آن حق و نیکو میباشد، و با این وجود به سبب امیال نفسانی بدون انکار آن، از حکم الله عزوجل سرکشی کند، و بلکه با این عمل خود معتقد است که مرتکب عملی حرام و قبیح شده است، در این صورت کفر و فسق و ظلمش خارج کنندهی وی از دین نمیباشد.
و اینچنین عملی و نه غیر آن، انگیزهای است که به موجب آن ائمهی سلف در مورد حکم کردن به غیر آنچه که الله عزوجل نازل کرده، گفتهاند: کفر دون کفر میباشد و انگیزهی چنین حکمی هرگز متوجه کسی نمیباشد که حکم الله عزوجل را از پایه و اساس رد کرده و بدان راضی نیست و بلکه حکم شریعت الله عزوجل را متهم به نقص یا جمود میکند، یا اینکه بر شریعت این اتهام را وارد میسازد که متناسب با روح عصر نمیباشد. که در مورد چنین شخصی هیچ اختلافی وجود ندارد که وی مرتکب کفری که صاحبش را از دین خارج میکند، شده است. بنابراین، تفاوت زیادی میباشد بین اینکه شریعت اصلی باشد که تحاکم به سوی آن باز میگردد، و اینکه شریعت محکوم در برابر قوانین دیگر باشد.
حافظ ابن کثیر میگوید: بنابراین، هر کس شریعت محکم و استوار را که از جانب الله عزوجل بر محمد بن عبدالله خاتم پیامبران نازل گشته، ترک کند، و تحاکم و حکمیت را به سوی غیر آن از شرایع منسوخ دیگر بَرد، کافر میشود، چه برسد کسی که تحاکم و حکمیت را ویژه یاسق قرار دهد و آن را بر شریعت الله عزوجل مقدم بدارد؟ که هر کس اینچنین کند، یقیناً به اجماع مسلمانان کافر میگردد[191] اما سوال اینجاست که آیا یاسق یا یاسا را میشناسید؟!!
حافظ ابن کثیر پاسخ این سوال را داده و میگوید: یاسق یا یاسا، عبارت است از کتابی که شامل مجموعهای از احکام میباشد که واضع آن، چنگیز خان، آنها را از شرایع مختلف از جمله یهودیت و نصرانیت و اسلام گرفته است و در آن بسیاری از احکام میباشد که وی آنها را براساس نظر و هوی و هوسش آورده است، و بدین ترتیب، در میان فرزندانش شرع و قانونی مقرر گرداند که از آن پیروی کرده و آن را بر حکم کردن به کتاب الله عزوجل و سنت رسولش، مقدم داشتند[192].
شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: تردیدی نیست که هر کس بر وجوب حکم کردن به آنچه که الله عزوجل بر رسولش نازل کرده، اعتقاد نداشته باشد، کافر است، بنابراین کسی که برای خود حلال بداند که در بین مردم، بدون پیروی از آنچه الله عزوجل نازل کرده، براساس آنچه آن را عدل میداند، حکم کند، کافر میباشد، چرا که هیچ امتی نیست مگر اینکه ادعای امر به حکم عادلانه میکند. به گونهای که گاهی عدل در دینشان آنچه که بزرگانشان آن را عدل میدانند، میباشد. بلکه بسیاری از منتسبان به اسلام براساس عاداتشان که الله عزوجل آنها را نازل نکرده است، حکم میکنند، همچون بیابان نشینانی که در گذشته بودند، و همچون اوامری که برخی خود وضع کرده و در میان خود از آن اطاعت میکنند، و بر این اعتقادند که این اوامر همان چیزی است که شایسته است به جای کتاب و سنت، بدان حکم شود، و این نیز کفر میباشد.
بدین ترتیب بسیاری از مردم اسلام آوردهاند در حالیکه جز به عاداتی که اطاعت شوندگان به آنها امر کرده و در بینشان جاری کردهاند، حکم نمیکنند. بنابراین اگر آنها بدانند که حکم کردن جز به آنچه الله عزوجل نازل کرده، جایز نمیباشد، و با این وجود، بدان ملتزم شده و بلکه حکم کردن برخلاف آنچه که الله عزوجل نازل کرده را حلال بدانند، در اینصورت کافر میباشند و گرنه افرادی جاهل میباشند[193].
اما معنای کلام شیخ الاسلام:
از مسلمانان کسانی هستند که در ظاهر به غیر شریعت ملتزم میباشد و در بینشان براساس عادات و آداب و رسومی که جاری است، حکم میکنند؛ اما این عمل را از روی رد کردن شریعت، انجام نمیدهند، بلکه گاهی این عمل از روی جهل یا شبهه یا تاویل از آنها سر میزند. بر همین اساس شایسته نیست که به مجرد عمل ظاهریشان، گرچه عملشان کفر باشد، تکفیر شوند. تا اینکه بدانند و بفهمند که عملشان منافی حقیقت التزامشان به شریعت الله عزوجل میباشد. بدین ترتیب هر کس از آنها بعد از تعریف و بیان و اقامهی حجت و فهمیدن دلایل شرعی، بر عملش اصرار ورزد، کافر میباشد. بلکه در این صورت شیخ الاسلام، وی را حلال شمرنده این عمل نامیده است.
و علامه قرآنی محمد امین شنقیطی پس از ذکر بسیاری از آیات قرآن میگوید: با نصوص قرآنی که ذکر کردیم، با نهایت وضوح روشن میگردد، کسانی که از قوانین وضعی تبعیت میکنند - که در واقع شیطان این قوانین را بر زبان دوستانش، برمبنای مخالفت با آنچه الله عزوجل بر زبان فرستادگانش تشریع کرده، به عنوان قانون نهاده است - تردیدی در کفر و شرکشان نیست و این جز از کسانی که الله عزوجل بصیرتش را محو کرده و وی را در برابر نور وحی کور کرده، سر نمیزند. پس از این علامه شنقیطی نکتهی مهمی را ذکر کرده و میگوید: بدان، که واجب است میان نظام و قوانین وضعی که مقتضای تحکیم آن، کفر به خالق آسمانها و زمین است و میان نظام و قوانینی که تحکیم آن مقتضی کفر به الله عزوجل نمیباشد، تفصیل قائل شد. و توضیح این مطلب آن است که قوانین به دو دسته تقسیم میشوند:
قوانین اداری و شرعی:
اما قوانین اداری که مقصود از آنها ثبت و ضبط امور و دقت و استواری امور است، به روشی که مخالف با شریعت نباشد، هیچ گونه مانعی برای آنها نمیباشد، و از صحابه و کسانی که پس از آنها بودند هیچ کس با آنها مخالفت نکرده است. و عمر بن خطاب به قوانین بسیاری از این نوع، عامل بود، در حالی که در زمان رسول الله چنین قوانینی نبود. همچون اینکه اسامی سپاهیان را به منظور ثبت اسامی در دیوان مینوشت، تا کسانی را که غائب و حاضرند، بررسی کند. بنابراین همچون این امور اداری که به سبب اتقان و اطمینان و بهتر انجام شدن امور مقرر میگردد، و با شریعت مخالفتی ندارد، به کارگیری آنها مشکلی ندارد و از این قبیل است تنظیم امور موظفین و تنظیم ادارهی امور بر روشی که با شریعت مخالفتی نداشته باشد، که این نوع از قوانین و تنظیمات وضعی، مشکلی ندارد، و از قواعد شرعی مبتنی بر مراعات مصالح عمومی خارج نمیباشد.
اما نظام و قوانین شرعی که مخالف با تشریع و قانونگذاری خالق آسمانها و زمین است، تحکیم آنها، کفر ورزیدن به خالق آسمانها و زمین میباشد. همچون ادعایِ بیانصافی در مورد برتری مرد به زن در میراث، و اینکه بایستی هر دو در بحث میراث مساوی باشد و به هر دو یک مقدار سهم داده شود، و از این قبیل است ادعای ظلم بودن تعدد زوجات، و اینکه طلاق ظلمی در حق زن میباشد و اینچنین ادعاهای پوچ و برخاسته از هوی و هوس؛ تحکیم این نوع نظام و قانون گذاری در مورد اشخاص و اموال و آبرو و نسب و عقلها و دینشان در سطح جامعه، کفر ورزیدن به خالق آسمانها و زمین بوده و نافرمانی و تجاوز به نظام و قوانین آسمانی میباشد که کسی که همهی مخلوقات را آفریده است، آن را وضع کرده است درحالیکه او داناتر به مصالحشان میباشد. الله عزوجل پاک و منزه است از اینکه همراه او تشریع کننده و قانونگذاری دیگر باشد ﴿أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُۚ﴾[194] «شايد آنان انبازها و معبودهائي دارند كه براي ايشان ديني را پديد آوردهاند كه الله بدان اجازه نداده است (و از آن بيخبر است؟)».
و شیخ بزرگوار ما عبدالعزیز بن عبدالله میگوید: علما اجماع کردهاند که هر کس بر این اعتقاد باشد که حکم غیر الله عزوجل بهتر و نیکوتر از حکم الله عزوجل میباشد یا اینکه هدایت و روش غیر رسول الله از هدایت و روش رسول الله بهتر و نیکوتر میباشد، چنین شخصی کافر میباشد. همانطور که اجماع کردهاند که هر کس بر این اعتقاد باشد که برای شخصی از مردم خارج شدن از شریعت محمد یا تحکیم به غیر آن، برای وی جایز است، چنین شخصی کافر و گمراه میباشد[195]. و نیز میگوید[196]: برای کسی که بر این اعتقاد باشد که احکام و قوانین و نظرات مردم، بهتر از حکم الله و رسولش میباشد، یا اینکه شبیه و همانند یکدیگر میباشند، یا اینکه ترک حکم الله متعال و رسولش بهتر است و به جای آن احکام و قوانین وضعی بشری را حلال بداند، اگرچه معتقد باشد که احکام و قوانین الله عزوجل بهتر و کاملتر و عادلانهتر است، ایمانی برای او نیست.
و شیخ بزرگوار ما محمد بن صالح العثیمین میگوید: هر کس بر مبنای خوار شمردن و حقیر دانستن بر اساس آنچه الله عزوجل نازل کرده، حکم نکند، یا اینکه بر این اعتقاد باشد که حکم غیر الله و رسولش برای انسانها بهتر و نافع تر میباشد، چنین شخصی کفری خارج کننده از دین ورزیده است و کافر گشته است و از میان چنین اشخاصی کسانی هستند که قوانین مخالف شریعت اسلامی برای مردم، وضع میکنند تا اینکه منهج و روشی آسان در اختیار مردم باشد تا مردم در مسیر آن حرکت کنند[197].
و از جملات زیبای شیخ محمد بن ابراهیم بن عبداللطیف آن است که میگوید: از انواع کفر اکبر که آشکار و واضح میباشد، وضع قانونی ملعون به جای آنچه که روح الامین بر قلب محمد با زبان عربی روشن و آشکار نازل کرده تا اینکه از جملهی بیم دهندگان باشد، و با آن در بین جهانیان حکم کند، و هرگاه با یکدیگر تنازع کردند، به سوی آن بازگردند، میباشد[198].
ازاینرو ممکن نیست عاقلی، جدای از کسی که عالم است، تصور کند که شخصی، مومنی صادق و بر این اعتقاد که دین الله عزوجل بر او حکمی را فرض کرده، باشد، ولی با این وجود حکم الله عزوجل را تغییر داده و از آن روی گرداند، و با اراده و اختیار، حکم دیگری را جایگزین آن گرداند. و پس از این، به چنین شخصی به اسلام و ایمان حکم کند.
علاوه بر این بایستی بدانیم که مناط کفر کسانی که غیر شریعت الله عزوجل بر آنها حکم شده و تحمیل میشود، آنست که این قضاوت و حکم را بپذیرند و بدان راضی باشند که در اینصورت آنها نیز کافر میشوند، همانطور که گذشت.
مسالهی سوم: شایسته است پس از تقریری که گذشت، از مسالهی مهم دیگری غافل نشویم و آن اینکه، حکم کردن به کفر شخصی معین، بایستی به همراه تحقق شروط و انتفاء موانع باشد و واجب است که در این امر شتاب زده عمل نکنیم، و به خوبی اندیشه کرده و نیز بر عملی ثابت با دریافت و اشراف بر ادلهی صحیح با انگیزههای خاص و عام آن، باشیم تا اینکه دلایل شرعی را در مکان نادرست آن گواه نگیریم و بدین ترتیب در معصیت و گناهی بزرگ واقع نشویم و یا اینکه بدون علم از جانب الله عزوجل سخن گفته و حکم برانیم.
و از کلمات زیبای امام ابن قیم در کتاب شگفت انگیزش «اعلام الموقعین» آن است که میگوید: برای مفتی و حاکم و قاضی، امکان فتوی و حکم کردن وجود ندارد، مگر زمانیکه برخوردار از دو نوع فهم باشد:
1- فهم واقع و فقه آن در راستای استنباطِ علمی حقیقت آنچه که واقع شده به وسیلهی قرائن و نشانهها و علامتها، تا اینکه کاملاً بدان احاطه پیدا کند.
2- فهم حکمی که در آنچه واقع شده، واجب است، و آن عبارت است از فهم حکمی که الله عزوجل بر اساس آن در کتابش یا بر زبان پیامبرش در مورد مسالهای که رخ داده، حکم کرده است و سپس تطبیق هر یک بر دیگری [تطبیق واقع و مسالهای که رخ داده با آن حکم و نیز تطبیق حکم با آنچه اتفاق افتاده است][199].
برادر ایمانی، مساله بسیار خطیر و مهم است، و در واقع این مسالهای بزرگ از مسائل بزرگ اصولی میباشد که امت در آن اختلاف کردهاند.
در اینجا برایتان کلامی دقیق و زیبا از شیخ الاسلام و المسلمین، ثابت قدم در بیان حق و نصرت دین، ابن تیمیه نقل میکنم، که میگوید: براستی که من بیشتر از هر کسی از اینکه به شخص معینی از مردم، نسبت کفر و فسق و معصیت داده شود، نهی میکنم. مگر زمانی که دانسته شود که بر وی حجتی (قرآن و سنت) اقامه شده که هرکس با آن مخالفت کند، گاهی کافر و گاهی فاسق و گاهی گنه کار میشود. برای این امت خطایش بخشیده شده است و این خطا مسائل خبری، قولی و مسائل عملی را نیز در بر میگیرد و پیوسته سلف صالح امت در بسیاری از مسائل با یکدیگر اختلاف میکردند. درحالیکه هیچ یک از آنها بر دیگری، شهادت کفر و فسق و معصیت و گناه نمیداد.
میگویم، اقوالی که از سلف صالح و ائمه به صورت مطلق، در باب تکفیر مثلا کسی که چنین و چنان بگوید، نقل شده، حق میباشد. لیکن واجب است که بین کلامی که گفته شده و تطبیق آن بر فردی معین تفاوت قائل شد و این اولین مسالهای از مسائل اصولی بزرگ بود که امت در آن اختلاف کردند و آن مسالهی وعید میباشد، چرا که نصوص قرآن در باب وعید مطلق میباشد. همچون اینکه الله عزوجل میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡيَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا﴾[200] [النساء: 10] و همچین دیگر نصوص که با این مضمون وارد شده که: هر کس چنان عملی انجام دهد، برای وی چنان عقوبتی است. این نصوص، مطلق و عام میباشد و به مانند سخنان برخی از سلف صالح میباشند که گفتهاند هر کس چنین بگوید: وی چنان است.
گاهی حکم وعید در مورد شخصی معین ملغی میباشد، که یا سبب آن توبه، یا حسناتی که گناهان را محو میکند، یا مصیبتهایی که موجب بخشش میشوند و یا شفاعتی مقبول میباشد. و تکفیر از جملهی وعید میباشد، به گونهای که گاهی شخصی معین و مشخص گرچه کلامی که میگوید، تکذیب آنچه رسول الله فرمودند، میباشد لیکن گاهی اینچنین شخصی تازه مسلمان میباشد که آشنایی کامل به اصول عقاید اسلامی ندارد، یا اینکه مسلمانی است که در صحرایی دور زندگی میکند که دسترسی به علم نداشته و نیز علما بدو دسترسی ندارند، که چنین شخصی در چنین حالت و وضعیتی به سبب انکار آنچه انکار کرده تکفیر نمیشود، تا اینکه حجت بر وی اقامه گردد؛ و گاهی نیز شخص نصوص مربوط به مسالهای را نشنیده و یا اینکه شنیده اما در نزد وی ثابت نمیباشد. و یا اینکه آن را با نص دیگری در تعارض میداند که موجب شده آن نص را تاویل کند گرچه با این تاویل مرتکب خطا شده است.
و من همیشه - پیوسته کلام شیخ الاسلام میباشد - حدیثی که در صحیحین میباشد را در این مورد ذکر میکنم که در مورد شخصی است که گفت: هر گاه از دنیا رفتم، مرا بسوزانید، جسد مرا خُرد کنید، و سپس مرا در دریا رها کنید چرا که به الله سوگند اگر دست الله عزوجل به من برسد، قطعا مرا عذاب دردناک میدهد که کسی از جهانیان را آنچنان عذاب نداده است. پس از اینکه وی مُرد، با وی چنین کردند. چون در پیشگاه الله عزوجل حاضر شد، الله متعال به وی فرمود: چه چیزی موجب شد تا این عمل را انجام دهی؟ آن مرد گفت: ترس از تو؛ پس الله عزوجل او را بخشید[201]. این شخص در قدرت الله عزوجل مبنی بر بازگرداندن وی پس از ذره ذره شدن شک کرده و بلکه براین اعتقاد بود که دیگر بازگردانده نمیشود، و این اعتقاد باتفاق مسلمانان کفر میباشد، ولی این شخص بدان جاهل بوده و آن را نمیدانست، در حالی که مومن بوده و از الله عزوجل میترسید که او را مجازات کند و بدین سبب الله عزوجل او را بخشید.
و نیز کسی که از اهل اجتهاد و مجتهد بوده و به سبب تاویل، عمل یا قولی خلاف اصول عقاید اسلامی مرتکب شده باشد، در حالیکه وی از کسانی است که بر متابعت و پیروی از رسول الله حریص میباشد، سزاوارتر به مغفرت و بخشش از چنان شخصی که ذکر آن گذشت، میباشد[202]. بنابراین هر کس که به چیزی از مظاهر کفر ملبس گردیده، مطلقاً کافر نمیباشد، بلکه بایستی میان حکم بر فعل که کفر است، و میان حکم بر فاعلی که با ارتکاب آن عمل کافر میشود یا نه تفاوت قائل شد. چرا که شرایط هر یک از دو حکم، متفاوت و مختلف میباشد[203].
بدین گونه که حکم بر فعل، ظاهر و آشکار میباشد و این شریعت است که به کفر بودن آن عمل حکم کرده است اما در مورد فاعل، بایستی به قصد وی که منجر به آن عمل شده توجه شود، چرا که در واقع حقیقت نیت است که ثواب و عقاب و مدح و ذم مبتنی بر آن میباشد. و نیز امکان آن وجود ندارد که در این مقام گفته شود: اقتضای شرط کردن نیت در حکم به کفر شخص معین، معلق کردن حکم به تکفیر، بر روشن شدن امر باطن میباشد و برای هیچ کس این امکان وجود ندارد که باطن او را بداند و یا بر آن اطلاع یابد. چرا که ظاهر و باطن در نزد اهل سنت و جماعت متلازم یکدیگر میباشند، لیکن با وجود فراهم آمدن شروط، و انتفاء موانع.
بر این اساس بایستی قبل از حکم کردن به کفر شخصی معین، شروطی محقق گردد، و به مجرد انجام فعل ظاهری تکفیر نمیشود.
که این شروط در محقق شدن دو امر خلاصه میگردد:
1- اقامه حجت بر آن شخص خاص، به گونهای که معذور به جهل یا تأویل نباشد.
2- مکره نباشد، به گونهای که به سبب تقیه معذور بوده باشد.
این موضوع احتیاج به توضیح بیشتری دارد:
پس میگوییم، شخص معین تکفیر نمیشود مگر زمانی که حجت فرستاده شده [قرآن و سنت] بر وی رسیده باشد و آن را به خوبی فهمیده باشد تا شبهاتی که بر وی عرضه شده زائل گردد. و این سخن که اقامهی حجت، گرچه آن را نفهمد، محقق میگردد، سخنی نادرست میباشد؛ بلکه حجت اقامه نمیگردد مگر بر کسی که آن را فهمیده و مقصود آن را بداند، اما اینکه پس از فهمیدن و فهم کردن حجت، به وسیله آن هدایت میشود یا نه، این حکمی دیگر است که از مناط اقامهی حجت خارج میباشد. شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: کتاب و سنت بر آن دلالت دارند که الله عزوجل کسی را عذاب نمیکند مگر پس از اینکه رسالت بدو ابلاغ شده باشد، پس کسی که رسالت به طور کلی بدو نرسیده باشد، عذاب نمیشود و کسی که رسالت به طور اجمالی و بدون برخی از تفصیلات آن به وی رسیده باشد، عذاب نمیشود، مگر به سبب انکار آنچه از حجت فرستاده شده که بر وی اقامه گردیده است[204]. و قاضی ابوبکر بن العربی میگوید: جاهل و خطاکار این امت، گرچه عملی کفری یا شرکی انجام دهد، مشرک یا کافر نمیگردد، چرا که وی معذور به جهل و خطا میباشد مگر اینکه حجتی که تارک آن کافر میگردد بر وی به صورت آشکار و واضح و روشن که در آن هیچگونه التباس و ابهامی نباشد، بیان گردد و وی از آن سر باز زند یا آن چه را که جزء بدیهیات دین اسلام است، و از مسائلی است که اجماع روشن و آشکار و قطعی بر آن میباشد و هر مسلمانی بدون دقت و تامل آن را میداند، انکار کند[205]. و در تفسیر قرطبی در تفسیر این کلام الله عزوجل: ﴿أَن تَحۡبَطَ أَعۡمَٰلُكُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ ٢﴾ [الحجرات: 2] آمده است[206]: پس همانطور که کافر جز با اختیار کردن ایمان و برگزیدن آن بر کفر، مومن نمیشود، همچنین به اجماع، مومن تا زمانیکه قصد کفر را نداشته و آن را اختیار نکرده است، کافر نمیگردد. و همچنین کافر، به سبب آنچه که نمیداند، کافر نمیباشد (بلکه کافر بودن وی از آنرو میباشد که از حقی که دانسته روی گردانده است).
و شیخ الاسلام ابن تیمیه در رد بر بکری میگوید:
پس از شناخت آنچه رسول الله با آن آمده، ضرورتا میدانیم که ایشان برای امتش، خواندن احدی از مردگان را مشروع قرار نداده است، چه خواندن انبیاء و چه صالحین و چه غیر آنها. نه به لفظ استغاثه و طلب یاری کردن و نه به الفاظ دیگر، و نه به لفظ استعاذه و پناه بردن به آنها و نه به الفاظ دیگر؛ همانطور که رسول الله برای امتش سجده کردن به میت و مرده و زنده را مشروع قرار نداده است. و نیز مانند این امور را مشروع قرار نداده است، بلکه میدانیم رسول الله از همهی این امور نهی کرده است و میدانیم که این اعمال از جملهی شرکی است که الله عزوجل و رسولش آن را حرام اعلام کردهاند، اما به سبب غلبهی جهل و قِلَّت علم نسبت به آثار رسالت، تکفیر بسیاری از متاخرین بدین سبب ممکن نمیباشد، تا اینکه بر ایشان، در مورد آنچه مخالفت کردهاند، کلام وحیی که رسول الله با آن از جانب الله متعال آمدند، تبیین و روشن گردد[207].
شیخ الاسلام بیان کرد که وی کسی را که ملبس به چیزی از مظاهر شرک شده و مرتکب آن گردیده تا زمانیکه حجت فرستاده شده بر وی اقامه نگردد، تکفیر نمیکند. چرا که امکان آن وجود دارد که وی جاهل بوده و حجت شرعی به وی نرسیده باشد، یا اینکه آن عمل شرکی را از روی تاویل، به علت شبههای که به سبب آن معذور میباشد، انجام داده است تا اینکه آن شبهه زائل گردد.
و شیخ محمد بن سلیمان میگوید: اما آنچه دشمنان از جانب من ذکر میکنند، که من براساس ظن و گمان پی در پی، تکفیر میکنم، یا اینکه جاهلی را که بر وی اقامهی حجت نشده، تکفیر میکنم، این بهتان بزرگی است که با آن میخواهند مردم را از دین الله و رسولش، متنفر سازند[208]. و شیخ رحمه الله در رسالهاش به شریف میگوید[209]: و اما دروغ و بهتان همچون اینکه میگویند: ما به طور عمومی تکفیر میکنیم، و هجرت به سوی ما را بر کسی که قادر به اظهار دینش باشد، واجب میدانیم و کسی را که تکفیر نکند، تکفیر میکنیم و نیز کسی را که نجنگد، تکفیر میکنیم. و همچون این سخنان و بلکه سخنانی بدتر و بیشتر از آن؛ درحالیکه همهی این سخنان بهتان و دروغی میباشد که به وسیلهی آن مردم را از دین الله و رسولش باز میدارند. زمانیکه ما کسانی که بتی را بر قبر عبدالقادر و نیز بتی را بر قبر احمد بدوی و امثال آنها عبادت میکنند، به سبب جهلشان و نبود کسی که آنها را آگاه کند، تکفیر نمیکنیم، چگونه کسی را که به الله عزوجل شرک نورزیده، درصورتیکه به سوی ما هجرت نکند و تکفیر نکند و قتال نکند، کافر میدانیم؟ پروردگارا تو پاک و منزه هستی، این بهتان بزرگی است.
و شیخ عبداللطیف در مورد این حکم شیخش، امام محمد بن سلیمان تاکیدکرده و میگوید: شیخ ما رحمه الله - یعنی شیخ محمد بن سلیمان - این امر را مقرر و موافق با علمای امت و براساس اقتدا به آنها بیان کرده است، و جز پس از اقامهی حجت و واضح و روشن شدن دلایل شرعی تکفیر نمیکرد، حتی که وی در مورد تکفیر جاهلی که از بندگان قبور بود، زمانیکه کسی نبود وی را آگاه کند، توقف میکرد[210].
اینچنین برای ما آشکار گردید، آنچه که در ابلاغ حجت معتبر است، عدم امکان جهل میباشد، و این جز با علم به حال شخص بر وجه مخصوص نمیباشد. و این به منظور تاکید بر آن است که آیا حجت شرعی که فرستاده شده به طور یقینی بر وی ابلاغ گردیده یا اینکه بدو نرسیده است.
و نیز آنچه که در ابلاغ حجت معتبر میباشد، ازالهی شبهات ناشی از تاویل خاطی میباشد. زیرا آنکه شبههای دارد، حجتی را که بر وی اقامه میگردد، به خاطر موافقت آن با شبههاش، تاویل میکند، آنهم بدون اینکه قصد تکذیب رسول الله و رد شریعت را داشته باشد، و بدین ترتیب گمان میکند که آن مفهوم حجتی است که بر وی ابلاغ گردیده است. و اینچنین شخصی به سبب تاویلش معذور میباشد، چرا که وی در حقیقت خطا کرده است، البته زمانیکه یقینا بدانیم که وی حجتی را که بدو اقامه گردیده، تکذیب نکرده و مخالفت با آن را حلال نمیداند؛ و این منهج سلف صالح امت میباشد.
شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: برای تکفیر شخصی معین، شروطی میباشد که بایستی تحقق یابد و نیز موانعی میباشد که بایستی منتفی گردند؛ و تکفیر مطلق مستلزم تکفیر معین نمیباشد مگر زمانیکه شروط تحقق یافته و موانع منتفی گردد. این مساله با این توضیح بیشتر روشن میگردد که امام احمد و عموم ائمه، که این نصوص عام - ( من قال کذا فهو کافر) هرکس چنین و چنان بگوید، کافر است - را مطلقاً ذکر میکردند، و بیشتر کسانی را که مطابق نصوص چنین و چنان میگفتند، به طور مشخص و معین تکفیر نمیکردند...... سپس شیخ الاسلام میگوید: اما اینکه از امام احمد در این باب دو روایت ذکر شده، بایستی در آن تامل و دقت شود یا اینکه نیاز به تفصیل دارد و آن اینکه: هر آنکه امام احمد وی را به طور معین تکفیر کرده به سبب اقامهی دلیل بر وی بوده که شروط تکفیر در وی تحقق یافته و موانع آن در حق وی منتفی گردیده است. و هر کس را که امام احمد به طور معین تکفیر نکرده به سبب منتفی بودن شروط و عدم انتفاء موانع در حقش بوده است و این توضیح مطلق بودن کلامش در بحث تکفیر علی سبیل العموم میباشد[211].
بنابراین در اقامهی حجت بایستی هر نوع شبههی معتبر، در مقابل شخصی که دچار شبهه شده و آن شبهه وی را از اعتقاد بر آنچه که حجت و دلایل شرعی اقتضاء میکند، بازداشته، زایل گردد. وگرنه درصورتیکه بازهم آن حجت اقامه شده را براساس شبههای که دارد و آن شبهه برطرف نگردیده، تاویل کند، به سبب زایل نشدن شبهه معذور میباشد. در این مورد داستان قدامه بن مظمون و شراب نوشیدن وی و حلال شمردن آن براساس تاویل، مشهور میباشد[212]. و زمانیکه عمر بن خطاب خواست که حد را بر وی جاری کند، قدامه گفت: این حق برای شما وجود ندارد که بر من شلاق زده و حدی جاری کنید. عمر گفت: چرا؟ قدامه گفت: الله عزوجل میفرماید: ﴿لَيۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِيمَا طَعِمُوٓاْ﴾ [المائدة: 93] عمر در پاسخ وی گفت: در تاویل دچار خطا و اشتباه شدی، اگر تقوای الهی را پیشه میکردی، از آنچه که الله عزوجل بر تو حرام کرده، اجتناب و دوری میکردی. سپس عمر بن خطاب به شلاق زدن وی امر فرمود.
قدامه یکی از صحابه میباشد که حجت در بحث تحریم شراب، بر وی ابلاغ شده و نیز از جمله اعرابی میباشد که لغت قرآن را خوب میفهمند. لیکن وی نهی تحریم شراب را به سبب شبههای که بر وی عارض شده بود، تاویل کرده و معتقد بود که تحریم عامی که در آیه ذکر شده، آیهی سورهی مائده آن را خاص کرده است و به سبب این فهم وی از آیه با اعتقاد حلال بودن شراب، آن را نوشیده و عمر وی را به سبب حلال شمردن نوشیدن شراب تکفیر نکرد [در حالی که حلال دانستن شراب کفر اکبر میباشد] چرا که حلال شمردن شراب توسط وی از روی تکذیب حکم حرام بودن شراب، یا رد کردن آن نبود، و بلکه فقط از باب تاویل خاطی بود. ابن تیمیه در مورد حلال شمردن شراب توسط قدامه میگوید: زمانیکه این امر برای عمر بن خطاب ذکر شد او و علی بن ابی طالب و سائر صحابه اتفاق کردند که اگر وی به تحریم شراب، اعتراف کرد (تنها به سبب شراب خوردن) وی را شلاق بزنند. و اگر پس از اقامهی حجت بر وی و دفع شبهه بر حلال شمردن آن اصررار ورزید، وی را (به سبب حلال شمردن حرام) بکشند[213].
لازم است بدانیم امکان معذور بودن و عدم آن به عنوان مانعی که همگی اشخاص با تنوع حالشان در آن مساوی باشند، منضبط نمیباشد و بلکه امکان معذور بودن و عدم آن امری نسبی میباشد. به گونهای که گاهی برخی از مردم با شبههای معذور میباشد در حالیکه برخی دیگر از مردم با همان شبهه معذور نمیباشد و این به سبب متفاوت بودن احوال مردم و آشکار بودن آثار رسالت یا اخفای آن و یا به سبب احوال خاصی که شخصی معین را احاطه کرده و مانند اینها میباشد. و هر زمان که تاویل در امری ظاهر و آشکار باشد عرصهی معذور دانستن، محدود میشود و هر زمان که تاویل در امری مخفی و پوشیده باشد، دایره و عرصهی معذور دانستن وسیع میگردد. اما در حالت اکراه بدیهی است که الله عزوجل، احدی را جز کسی که در معرض اکراه واقع شده باشد، در کفر ظاهری معذور نمیداند، الله عزوجل میفرماید: ﴿مَن كَفَرَ بِٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِهِۦٓ إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَٰكِن مَّن شَرَحَ بِٱلۡكُفۡرِ صَدۡرٗا فَعَلَيۡهِمۡ غَضَبٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ١٠٦ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمُ ٱسۡتَحَبُّواْ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا عَلَى ٱلۡأٓخِرَةِ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ١٠٧﴾ [النحل: 106-107] «كساني كه پس از ايمان آوردنشان كافر ميشوند - بجز آنان كه (تحت فشار و اجبار) وادار به اظهار كفر ميگردند و در همان حال دلهايشان ثابت بر ايمان است - آري! چنين كساني كه سينه خود را براي پذيرش مجدّد كفر گشاده ميدارند (و به دلخواه خود دوباره كفر را ميپذيرند)، خشم الله (در دنيا) گريبانگيرشان ميشود، و (در آخرت، كيفر و) عذاب بزرگي دارند. اين (خشم الله و عذاب بزرگ) بدان خاطر است كه آنان زندگي دنيا را بر زندگي آخرت ترجيح ميدهند و گرامي ترش ميدارند، و الله گروه كافران را (به سوي بهشت) رهنمود نميگرداند».
پرواضح است که برای برداشته شدن وصف کفر از شخصی معین که تظاهر به کفر کرده است، بایستی که وی در معرض اکراه بوده باشد، و گرنه با تظاهر به کفر، قطعا کافر میگردد.
شیخ محمد بن صالح العثیمین این احکام را به طور خلاصه و دقیق بیان کرده و میگوید: براین اساس قبل از حکم کردن بر مسلمانی به فسق یا کفر، واجب است که به دو امر توجه گردد:
1- دلالت کتاب یا سنت بر اینکه آن قول یا عمل که از وی سرزده، موجب کفر و فسق میشود.
2- انطباق آن حکم بر شخصی معین که آن سخن را گفته و یا آن عمل را انجام داده است، به گونهای که شروط تکفیر یا تفسیق در حق وی، کامل شده، و موانع منتفی گردد.
و از مهمترین شروطی که بایستی تحقق یابد آن است که وی عالم به مخالفتش با آنچه از کتاب و سنت که به سبب آن منجر شده تا کافر و یا فاسق گردد، باشد. چرا که الله عزوجل میفرماید: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا ١١٥﴾ [النساء: 115] «كسي كه با پيامبر دشمنانگي كند، بعد از آن كه (راه) هدايت (از راه ضلالت براي او) روشن شده است، و (راهي) جز راه مؤمنان در پيش گيرد، او را به همان جهتي كه (به دوزخ منتهي ميشود و) دوستش داشته است، رهنمود ميگردانيم (و با همان كافراني همدم مينمائيم كه ايشان را به دوستي گرفته است) و به دوزخش داخل ميگردانيم و با آن ميسوزانيم، و دوزخ چه بد جايگاهي است!»
و نیز میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِلَّ قَوۡمَۢا بَعۡدَ إِذۡ هَدَىٰهُمۡ حَتَّىٰ يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ ١١٥﴾ [التوبة: 115] «خداوند (به سبب عدالت و حكمتي كه دارد) هيچ وقت قومي را كه هدايت بخشيده است، گمراه نميسازد (و در برابر اشتباه و لغزش ناشي از اجتهادي كه ميكنند، به عقاب و عذابشان نميگيرد) مگر زماني كه چيزهائي را كه بايد از آنها بپرهيزند روشن و آشكار (و بيشبهه و اشكال، توسّط پيامبر) براي آنان بيان كند. بيگمان خداوند آگاه از هر چيزي است».
و از جمله موانع تکفیر آن است که شخص بدون ارادهی خود، در آنچه کفر و فسق است، واقع گردد که این نیز صورتهای مختلفی دارد. همچون اینکه بر آن کفر و یا فسق، اکراه و اجبار شده باشد. و از این جمله است کسی که فکرش بسته شده و به سبب شدت خوشحالی یا ناراحتی و یا ترس و مانند اینها، نمیداند چه میگوید؛ سپس شیخ ابن عثیمین میگوید: شیخ الاسلام میگوید: اما مسالهی تکفیر، صحیح آن است که هرآنکه از امت محمد که اجتهاد کرده و قصد و نیت وی رسیدن به حق بوده، ولی دچار خطا و اشتباه شده، تکفیر نمیشود. بلکه خطا و اشتباه وی بر او بخشیده میشود. و هرآنکه برای وی آنچه که رسول الله با آن آمده، بیان شده و آشکار گردد و پس از آن به دشمنی با رسول الله برخیزد، پس از اینکه راه هدایت برای وی روشن گشته، و راهی جز راه مومنان در پیش گیرد، چنین شخصی کافر میباشد و هر کس از هوی و هوسش پیروی کرده و درطلب حق، کوتاهی کند و بدون علم سخن بگوید، گنه کار میباشد که گاهی فاسق بوده و گاهی برای وی حسنات و نیکیهایی میباشد که بر سیئات و گناهانش ترجیح داده میشود[214].
با این توضیح تفاوت میان سخن و کسی که آن را گفته و نیز تفاوت میان عمل و کسی که آن را انجام داده، دانسته میشود؛ بنابراین، هر سخن یا عملی که فسق و یا کفر باشد، اینگونه نیست که به گوینده و یا انجام دهنده آن، براساس آن، حکم به فسق یا کفر شود. و هرآنکه در روش مردم در این باب، نظاره کند، عجیبترین چیزها را مشاهده میکند، و شدت نیازمندیاش را در پناه بردن به الله عزوجل و درخواست هدایت و ثبات برحق، و پناه بردن به او از گمراهی و انحراف، میشناسد[215]. بنابراین در زمان حکم کردن بر شخصی معین، تانی و تامل و عدم شتابزدگی واجب میباشد، و سخن نگفتن بدون علم و عدل واجب میباشد، و بایستی که دائماً این فرمودهی رسول الله را یادآوری کنیم که فرمودند: «إِذَا كَفَّرَ الرَّجُلُ أَخَاهُ فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدُهُمَا». و در روایتی آمده است که: «إِنْ كَانَ كَمَا قَالَ، وَإِلَّا رَجَعَتْ عَلَيْهِ»[216]. «هر گاه شخصی برادر مسلمانش را تکفیر کند این کفر به یکی از آن دو باز میگردد. و در روایتی آمده است که: چنانچه گفتهاش به جا باشد، (حکمی که از جانب وی صادر گشته، وارد است) اما اگر گفتهاش ناحق بوده و وی اینگونه نباشد کفر به خودش بازگشته و خودش کافر میگردد. از الله عزوجل، ثبات بر حق، و عصمت از لغزش را خواهانیم، براستی که او، عهدهدار آن و توانای بر آن میباشد».
اما بعد؛ عزیزانم، پس عقیدهی توحید وجوب تحکیم شریعت را اقتضا میکند و عمل به احکام شریعت اسلامی در تمامی جوانب زندگی از مقتضیات توحید میباشد. و اولین نشانهی بارز جامعهی اسلامی آن است که این جامعه به منظور عبودیت الله عزوجل به یگانگی، در تمامی جوانب زندگیاش به پا خیزد، عبودیتی که شهادت لا إله إلا الله و محمد رسول الله آن را شکل داده و ایجاد کرده است. و این عبودیت در جانب اعتقادی پدیدار شده، همانطور که در شعائر تعبدی ظاهر گشته است و همانطور که در شرایع دیگر نیز جلوه پیدا کرده است.
بدین ترتیب آنکه اعتقاد به وحدانیت الله عزوجل نداشته باشد، بندهای تنها برای الله عزوجل نمیباشد، الله متعال میفرماید: ﴿۞وَقَالَ ٱللَّهُ لَا تَتَّخِذُوٓاْ إِلَٰهَيۡنِ ٱثۡنَيۡنِۖ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ فَإِيَّٰيَ فَٱرۡهَبُونِ ٥١ وَلَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَهُ ٱلدِّينُ وَاصِبًاۚ أَفَغَيۡرَ ٱللَّهِ تَتَّقُونَ ٥٢﴾ [النحل: 51-52] «الله فرموده است كه دو معبود دوگانه براي خود برنگزينيد، بلكه الله معبود يگانهاي است پس تنها و تنها از من بترسيد و بس. آنچه در آسمانها و زمين است از آن اوست، و همواره (تعيين نحوه) دينداري و (كار) قانونگذاري حق او، و اطاعت و انقياد از وي واجب و لازم است. پس (وقتي كه عالَم هستي از آنِ الله و قوانين تكويني و تشريعي و اطاعت و انقياد همه چيز و همگان از اوست) آيا از غير الله ميترسيد؟»
و کسی که شعائر تعبدی را برای احدی غیر از الله عزوجل و یا کسی به همراه او جل جلاله قرار دهد، در واقع بندهی الله عزوجل نمیباشد، الله متعال میفرماید: ﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٦٣﴾ [الأنعام: 162-163] «بگو: نماز من و قرباني من و زندگي من و مرگ من براي الله، آن پروردگار جهانيان است. او را شريکي نيست به من چنين امر شده است، و من از نخستين مسلمانانم».
و نیز کسی که شرائع و قوانین را از غیر الله عزوجل از طریق رسول الله، فرا میگیرد، در واقع تنها بندهی الله عزوجل نمیباشد، الله متعال میفرماید: ﴿أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُۚ﴾ [الشوری: 21] «آيا معبوداني دارند كه بدون اذن الله آئيني براي آنها ساختهاند؟» و نیز میفرماید: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ﴾ [الحشر: 7] «آن چه پيامبر براي شما از احکام الهي آورده است آن را اجرا کنيد و آن چه شما را از آن بازداشته است از آن دست بکشيد». بنابراین، بر هر مسلمانی واجب است که به قوانین وضعی که مخالف و متضاد با شریعت پروردگار مخلوقات میباشد، اقرار و اذعان نکرده و بدانها گردن ننهد، و بر وی واجب است که آن را انکار کرده و تا حد توانش با آن مبارزه کند. دوست دارم کسانی را که حزن و اندوه قلوبشان را شکسته و بیتاب کرده، بشارت دهم، آنهایی که چیزی از امور را مالک نبوده و در اختیار ندارند، که با ریخته شدن آروزها در این شب تاریک و در این تاریکیهای شدید، به فضل الله عزوجل امت را میبینم که به سوی الله متعال بازگشته و به صورت عملی شروع به انتقال از بحران بانگ و فریاد به بانگ و فریاد بحران کرده است.
اینک گردانهای بیداری اسلامی مبارک، پی درپی ایجاد شده و رشد میکنند، و اینک جوانان پسر و دختر مسلمان میباشند، و اینک قلوب عموم مسلمانان هر عملی از عملیات تخریب و هدم و تبعید و ویرانی و در هم شکستن را انکار کرده و رد میکند. در وقتی که پرچمهای اباحی گری و الحاد در هم شکسته شده؛ و این وعدهی الله عزوجل میباشد و وعدهی الله متعال حق و راست میباشد. الله متعال میفرماید: ﴿يُرِيدُونَ لِيُطۡفُِٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَٱللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٨ هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ ٩﴾ [الصف: 8-9] «ميخواهند نور الله را با دهانهايشان خاموش کنند ولي الله کامل کنندهی نورخويش است، هرچند كه كافران دوست نداشته باشند. اوست آن خدايي که پيامبر خود را همراه با هدايت و دين راستين بفرستاد تا او را بر همه اديان پيروز گرداند، هرچند مشركان دوست نداشته باشند».
و من هر مرد و زن مسلمانی را عهدهدار این مسئولیت و حامل این امانت میدانم تا که از همین الان برای دین الله عزوجل حرکت کرده و تنبلی نکند، و از شان حرکت و تلاش و جهادش برای دین الله عزوجل نکاسته و گمان نکند که دین تنها مسئولیت داعیان و علماست و آنها فقط عهده دار آن میباشند، بلکه بایستی بداند، او خود، سربازی برای دین الله عزوجل میباشد؛ و تو ای زن مسلمان، پرده دار و نگهبان و محافظ دین الله عزوجل هستی، پس برخیزید که وقت عمل فرا رسیده؛ برخیزید، متحد و شانه به شانه، با اتفاق، بدون ارتکاب منکری برای تغییر این منکر بزرگ و اساسی؛ با حکمت عمیق و پند و اندرز نیکو و سخنان رقیق و ملائم و اخلاقی گوارا و رفتاری ستودنی و عملی با اطمینان و نو. پس برخیزید و امانت را بر دوش حمل کنید و پرچم توحید را بالا برید. اسلام را با تمام معنا و مقتضیاتش بر مردم تعلیم داده و بیاموزید.
برادرانم، به منظور عملی جدی در راستای اسلام، که در شرایط کنونی، امت مان را زنده گرداند، بایستی که فهم خوبی در اموری که ذکر میکنم، داشته باشید، تا اینکه کسی ادعا نکند که وی عصر خود را نمیشناسد و مسئولیت خود را نمیداند و ابعاد مختلف وظیفهاش را که مکلف بدانهاست، درک نمیکند:
1- بایستی که درک و شناخت دقیقی در مورد حقیقت اسلام و حقیقت جاهلیت داشته باشید، تا اینکه از نظر علمی، فهم، تفکر و رفتار، مسلمان باشید، همانطور که از نظر قلبی و عاطفی مسلمان هستید، و بدین ترتیب مزین به بهرهی بزرگی از فهم و کفایت اسلامی لازم باشید، تا اینکه جوانب مختلف امور زندگی را براساس منظور و مقصد اسلام و فهم روح شریعت و قواعد آن هدایت کنید و بدین ترتیب اسلام را در واقع حیات بازگردانید، همانطور که نیروهای اولیهی اسلام اینگونه بودند؛ تا برای دشمنان دین که تازه جوانه زدهاند، و بلکه برای همه دنیا ثابت کنید که اسلام دینی است که سعادت و پیشروی و ترقی در همهی جوانب حیات را برای هر آنکه آن را دریافت کرده و بدان ملتزم گردیده، تضمین میکند؛ و این تنها ادعا نیست، بلکه واقعیتی ملموس میباشد و هرگز این عمل صورت نمیپذیرد مگر با فهم صحیح و عمل جدی و آماده سازی کادرهایی متخصص از مسلمان در هر عرصهای از عرصههای زندگی.
2- بر شماست که به نشر دعوت و تعریف کامل و شامل اسلام در بین صفوف عوام همت ورزید تا اینکه تاریکی جهلشان زدوده شده و آنها را مزین به بینه در امر دینشان گردانید. و تا اینکه ناپاک از پاک برایشان تبیین گردد؛ و هرگز این عمل صورت نمیگیرد مگر با رفتار و عملکردتان ای کسانی که به دین عمل میکنید. بر ما لازم است که اسلام را با رفتار و اخلاق و فهم و اعمالمان برای مردم تفسیر کنیم، چرا که کسی که دعوت داده و سخن میگوید در حالی که عمل نمیکند، با این رفتار، بزرگترین ضرر را متوجه دعوتش کرده و در واقع این تناقض بین قول و عمل میباشد که موجب کشت بذر نفاق در قلوب میگردد و اطمینان مردم به ما را زایل میگرداند، بنابراین این امر نیازمند اخلاص در نیت و صدق در عمل میباشد. ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٢ كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٣﴾ [الصف: 2-3] «اي مؤمنان! چرا سخني (به ديگران) ميگوئيد كه خودتان برابر آن عمل نميكنيد؟ اگر سخني را بگوئيد و خودتان برابر آن عمل نكنيد، موجب كينه و خشم عظيم الله ميگردد».
3- دوستان من، نباید تلاشتان در جهت رسیدن به اسلام، در حالی باشد که در ابزار و به کارگیری وسایل رسیدن به اسلام از آن منحرف میباشید. چرا که اسلام، بر پایههای ناسالم یا ستونهای ضعیف و قواعدی متزلزل بنا نگشته است، بلکه بر شما واجب است که بر علمی دقیق و فهمی عمیق و صبری جمیل باشید، چرا که اهدافی که محقق شدن آنها را خواستاریم، اهدافی بزرگ و اساسی میباشد. ما ارادهی تصحیح عقیده و عبادت و تحکیم شریعت را داریم.
به طور خلاصه: هدف ما بازگرداندن مردم به اسلامی که رسول الله با آن آمده، میباشد، نه اسلامی که دیگران آن را فهمیدهاند. پس هیچ گامی را برای اسلام برندار، مگر با حسابی دقیق و حکمت و بصیرت و فهمی عمیق براساس منهج و روش سلف صالح، تا اینکه گام ابتدایی مان موافق با این منهج هدایت گر (منهج سلف) باشد، پس از این نیز گام جدیدی را برندارید مگر پس از بازبینی و مرور نتایج گام قبلی و بررسی ثمرهی آن و آنچه که با آن و بر آن بوده است. بررسی آنچه از کوتاهیها و ضعفها که در آن بوده، تا اینکه موانع و مشکلاتی که با آن مواجه شده، چه بوده و چگونه ممکن است بر این موانع در مسیر التزام به منهج سلف رضوان الله علیهم چیره شد؟
دوستان من، همهی این امور بدان سبب است که گامی را که منجر به مانعی در مسیرمان گردد، و هیچگونه فایدهای نداشته باشد، تکرار نکنیم، یا اینکه به سبب آن بار دیگر دچار خطا نشویم. به نظر من، از خطرناکترین تحدیاتی که حرکت اسلامی معاصر با آن مواجه میباشد، عدم استنتاج کامل خطاهای برخی از گروه هایش در اینجا و آنجا بوده که با بررسی خطاها و لغزشها از آنها بهره مند نشود، و تردیدی نیست که این نیازمند دیدگاهی وسیع میباشد.
4- معتقدم که این بند از قید و بندهای این منهج عملی از مهمترین بندها میباشد که عبارت است از: دوری از به کار گیری سلاح و اعمال زور به منظور تغییر اوضاع؛ چرا که همچنین این روش نوعی از شتابزدگی میباشد که منجر به ثمرهی قابل انتظار نمیشود و سودمند نمیباشد. و این آن چیزی است که هر یک از جوانان انقلابی که از الله عزوجل میخواهم آنها را حفظ کند، بایستی آن را لحاظ کنند، و در واقع این تلاشی است برای رسیدن به هدف از کوتاهترین راه، ولی صحیح نیست بلکه عاقبت این امر و ضرر آن بسیار بزرگتر از همهی روشهای دیگر میباشد و تمنا دارم که از تجربههایی که بر امت گذشته، بهره بگیریم.
آری دعوتتان را علنی نشر دهید، و مردم را علنا به اسلام دعوت دهید، و قلوب را دگرگون سازید، و آن را از جاهلیت به سوی اسلام بازگردانید، و این با سلاح اخلاق نیکو و ویژگیهای پسندیده و صفات پاکیزه و رفتارصادقانه و حکمت بلیغ و پند و اندرز نیکو میسر میگردد، و بعد از همهی این مراحل، در نتیجه و مقصود عجله نکنید، چرا که هر کس در رسیدن به چیزی قبل از موعد مقررش شتاب ورزد، با محروم شدن از آن مجازات میگردد و الله عزوجل با شتاب زدگی احدی عجله نمیکند، و هیچ کس بر دینش و اولیائش از الله عزوجل به نسبت آنها با غیرت تر نیست، پس بایستی که ما بذر صحیح را مطابق و موافق با کتاب و سنت براساس فهم سلف صالح امت، بکاریم و نتایج را به الله عزوجل که مالک تمامی امور میباشد، واگذاریم.
در هدایت شدن مردم عجله نکنید، و در هلاک شدن تکذیب کنندگان، از جانب الله متعال، شتاب نورزید، و بگویید: پروردگارا، بسیاری از مردم را دعوت دادیم، جز اندکی دعوتمان را استجابت نکردند، و نگویید: پروردگارا بسیار صبر کردیم پس چرا عذاب خود را بر ظالمان نازل نمیکنی؟ هرگز این در شان و منزلت ما نیست، و این امر مخصوص الله عزوجل میباشد و شایسته است که ادب را در برابر الله عزوجل رعایت کنیم و تمامی امور را به الله عزوجل واگذاریم، که او هرچه بخواهد انجام میدهد. ﴿لَا يُسَۡٔلُ عَمَّا يَفۡعَلُ وَهُمۡ يُسَۡٔلُونَ ٢٣﴾[217] [الأنبیاء: 23]. و دعوتها جز با قلوبی که متوجه الله عزوجل بوده و در پی دنیا و کسب جاه و مقام نمیباشد، و تنها با دعوت دادن، خواستار وجه الله عزوجل و در پی رضای اوست اقامه نمیگردد. ﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٠٨﴾ [یوسف: 108] «بگو: اين راه من است كه من (مردمان را) با آگاهي و بينش به سوي الله ميخوانم و پيروان من هم (چنين ميباشند)، و الله را منزّه (از انباز و نقص و ديگر ناشايستیها) ميدانم، و من از زمره مشركان نميباشم (و كسي و چيزي را شريك الله نميانگارم)».
﴿وَٱلَّذِينَ جَٰهَدُواْ فِينَا لَنَهۡدِيَنَّهُمۡ سُبُلَنَاۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَمَعَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٦٩﴾ [العنكبوت: 69] «كساني كه براي (رضايت) ما به تلاش ايستند و در راه (پيروزي دين) ما جهاد كنند، آنان را در راههاي منتهي به خود رهنمود (و مشمول حمايت و هدايت خويش) ميگردانيم، و قطعاً الله با نيكوكاران است (و كساني كه الله در صف ايشان باشد، پيروز و بهروزند)».
5- بدانید که اسلام آمده تا همه چیز را به ما بیاموزد، حتی آداب قضای حاجت؛ با این وجود آیا ممکن است که از وضع پایههایی سالم و قواعدی استوار به منظور بنای دولت و حکومتی بر مبنای اسلام، غفلت کرده باشد؟
بنابراین بر هر یک از فرزندان بیداری اسلامی، به طور عام، و بر هر حرکت اسلامی به طور خاص، واجب است که هیچ حرکت کوچک یا بزرگی نکند، مگر از خلال فهمی دقیق و درایت و بینشی عمیق براساس ضوابط و قواعد شرعی، چرا که موضوع دین میباشد.
در نتایج شتابزده عمل نکنید، چرا که هر کس در بدست آوردن چیزی قبل از فرا رسیدن موعد آن، عجله کند، با محروم شدن از آن، مجازات میگردد[218].
یا جیل صحوتنا أعیذك أن أری | في الصف من بعد الإخاء تمزقا | |
لـك في كتـاب الله فجـر صادق | فاتبع هداه ودعك ممن فرقـا | |
لك في رسولك قدوة فهو الذي | بالصدق والخلق الرفیع تخلفـا | |
یا جیل صحوتنا ستبقی شامخا | و لسوف تبقی بالتزامك اسمقا |
ای نسل انقلابی و بیدار ما، از الله عزوجل میخواهم که تو را پناه دهد، از اینکه ببینم که پس از برادری در صفوف از هم جدا گشته اید. برایت در قرآن فجری صادق است، پس هدایت آن را پیروی کن، و کسی را که تفرقه انگیزی میکند رها کن. پیامبرت اسوه و الگوی توست که مزین به صدق و اخلاق والایی میباشد. ای نسل بیداری و انقلابی ما، بزرگ و باعزت خواهی ماند، و با التزامت به دین، با عزت و بلند مرتبه خواهی ماند.
اما وصیت پایانی که تضرع و دعا میباشد:
و در پایان، از الله عزوجل میخواهم که ما را برای دین خودش به خدمت گرفته، و چشمانمان را با نصرت اسلام و عزت مسلمین روشن گرداند و فرجامی نیکو روزیمان گرداند، و نیز علم و فهم و عمل، روزیمان گرداند. و دین و کتاب و بندگان مومنش را نصرت و یاری دهد. براستی که او عهده دار و سرپرست آن میباشد.
فصل دوم: شروط لا إله إلا الله
شامل مباحث ذیل:
مقدمه: اصـل ایـن شروط
مبحـث اول: شـرط علــم
مبحث دوم: شرط یقیــن
مبحث سوم: شرط قبــول
مبحث چهارم: شرط انقیاد
مبحث پنجم: شرط صـدق
مقدمه: اصل این شروط
در فصل گذشته بیان گردید که کلمهی توحید، تنها کلمهای که همچون سرعت تیر در قالب حروفی بر زبان جاری گردد، نمیباشد، آنهم در وقتی که بسیاری از کسانی که آن را تکرار میکنند، غافل از شروط مهمی که کلمهی توحید بدانها مقید است، میباشند و نیز از مقتضیات آن که واجب است مقترن با نطق آن باشند، غافل میباشند.
لذا کلمهی توحید منهجی شامل و کامل که تمامی جوانب زندگی را در برمی گیرد، میباشد. پس کسی که آن را با زبان بگوید، و با قلب تصدیق کند و اعضا و جوارح وی بدان متلزم گردد، کاملاً و با تمام جوانب مختلف حیاتش وارد دین الله عزوجل شده است و پس از این در شان و منزلت وی نیست که تنها در قسمتی از حیاتش ملتزم به احکام الله عزوجل باشد، و در جوانب دیگر، از عبودیت برای الله عزوجل عاری باشد و بدین ترتیب از روشها و منهجها و اوضاع و قوانین دیگر انتخاب و اختیار کرده و با آنها زندگی و حیاتش را تنظیم کند. براستی این شان کسی که «لا إله إلا الله» را بر زبان جاری کرده و معنای آن را دانسته و مقتضای آن رافهمیده باشد، نیست.
به حسن گفته شد: برخی مردم میگویند: هر کس بگوید «لا إله إلا الله» وارد بهشت میشود؟ حسن گفت: هر کس لا إله إلا الله بگوید و حق و فرض آن را ادا کند، وارد بهشت میشود[219]. و به وهب بن منبه گفته شد: آیا مفتاح و کلید بهشت «لا إله إلا الله» نیست؟ وی در پاسخ گفت: هیچ کلیدی نیست مگر دارای دندانههایی میباشد، پس اگر با کلیدی که دارای دندانه بود، آمدی، در بهشت برایت باز میگردد و گرنه بهشت برایت گشوده نمیشود[220].
و از قواعد مقرر در اصول فقه آن است که[221]: زمانی که حکم و سبب یکی باشد، مطلق بر مقید حمل میگردد. پس هرگاه نصوصی مطلق ذکر گردد و نصوص دیگری که در حکم و سبب با آنها یکی باشد، ذکر گردد، نصوص مطلق بر نصوص مقید حمل میگردد.
و احادیث شریفی که در فضل توحید وارد شدهاند، و بیانگر آن هستند که وارد شدن به بهشت و تحریم آتش، مرتبط به کلمهی اخلاص و توحید«لا إله إلا الله» میباشند، اینگونه احادیث، احادیث مطلق میباشند که احادیث مطلق دیگری دراین مورد اشاره شده که آنها را مقید به شروطی کرده است.
به عنوان مثال: رسول الله فرمودند: «مَنْ مَاتَ وَهُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ لا إله إلا الله، دَخَلَ الْجَنَّةَ» هر کس که بمیرد و بداند که هیچ معبودی بر حق جز خدای یگانه نیست، وارد بهشت میشود.
و نیز فرمودند: «أَشْهَدُ أَنْ لا إله إلا الله، وَأَنِّي رَسُولُ اللهِ، لَا يَلْقَى اللهَ بِهِمَا عَبْدٌ غَيْرَ شَاكٍّ فِيهِمَا، إِلَّا دَخَلَ الْجَنَّةَ». «گواهی میدهم که معبودی بر حق جز خدای یکتا وجود ندارد و من فرستاده و رسول خدا هستم، هر بندهای با این دو شهادت الله عزوجل را ملاقات کند، و در آن تردیدی به دل راه ندهد، وارد بهشت خواهد شد».
و به ابوهریره در حدیثی طولانی فرمودند: «فَمَنْ لَقِيتُ مِنْ وَرَاءِ هَذَا الْحَائِطِ يَشْهَدُ أَنْ لا إله إلا الله مُسْتَيْقِنًا بِهَا قَلْبُهُ بَشَّرْتُهُ بِالْجَنَّةِ». «هر کس را که در پشت این دیوار ملاقات کردی که گواهی دهد: هیچ معبود بر حقی جز الله عزوجل وجود ندارد و در دلش بدان یقین داشته باشد او را به داخل شدن در بهشت بشارت بده».
و نیز فرمودند: «مَا مِنْ أَحَدٍ يَشْهَدُ أَنْ لا إله إلا الله وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، صِدْقًا مِنْ قَلْبِهِ، إِلَّا حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَى النَّارِ». «هر کس از ته قلب و از روی صداقت و اخلاص گواهی دهد که معبودی به حق جز الله عزوجل نیست و محمد فرستادهی اوست، الله متعال آتش جهنم را بر او حرام میکند».
و فرمودند: «أَسْعَدُ النَّاسِ بِشَفَاعَتِي يَوْمَ القِيَامَةِ، مَنْ قَالَ لا إله إلا الله، خَالِصًا مِنْ قَلْبِهِ، أَوْ نَفْسِهِ». «نیک بختترین مردم نسبت به شفاعت من در روز قیامت، کسی است که از روی اخلاصی که برخاسته از قلبش باشد، بگوید: هیچ معبود به حقی جز الله عزوجل نیست».
و فرمودند: «فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ حَرَّمَ عَلَى النَّارِ مَنْ قَالَ: لا إله إلا الله، يَبْتَغِي بِذَلِكَ وَجْهَ اللَّهِ عزوجل». «براستی که الله عزوجل آتش را بر گویندهی لا إله إلا الله که با گفتن آن خواستار لقای وجه الله باشد، حرام گردانیده است».
همهی این احادیث شروط و قیودی را که کلمهی توحید مقید به آنهاست، بیان میکند؛ و بیانگر آن است که کلمهی توحید، تنها کلمهای نیست که بر زبان جاری گردد، بلکه شرایط و قیودی دارد. و این شروط و قیدها، براساس استقراء و استنباط و تتبع و بررسی در دلایل صحیح، از کتاب و سنت، گرفته شده است. لذا خواهیم دید که برای هر یک از این شروط، از کلام الله عزوجل و احادیث صحیح رسول الله آنچه که این شروط را تایید و ثابت میکند، میباشد و همهی آنها حقیقت توحید عملی را که شایسته است مردم بر آن باشند تاکید میکنند، و بیانگر آنندکه حقیقت توحید، مجرد جاری کردن کلمهی لا إله إلا الله بر زبان نمیباشد بلکه بایستی کسی که آن را میگوید، به نسبت آن مخلص، صادق و عالم به شروط و مقتضیات و اوامر و نواهی و حدود آن باشد. یا به طور خلاصه، عالم به حرام و حلال آن یعنی آنچه را که حلال و حرام کرده، باشد؛ و قلبش بدان یقین داشته و بدان ایمانی جازم که هیچگونه شکی هرگز در آن راه ندارد، داشته باشد، چرا که ایمان به الله عزوجل بدون علم یقینی، مفید و سودمند نمیباشد و یقین عبارت است از همهی ایمان؛ و بایستی که به کلمهی توحید، التزام کامل داشته و آن را در همهی امور زندگیاش قبول کند، و به همراه همهی اینها، نهایت محبت با الله عزوجل و رضایت از الله عزوجل را دارا باشد، و با قلب و اعضا و جوارح متمایل به آنچه که الله و رسولش دوست دارند، باشد؛ گرچه آن چیز مخالف با هوی و هوس وی باشد، و نیز از هر آنچه که الله و رسولش به نسبت آن بغض دارند، اعراض و روی گردانی کند، گرچه هوی و هوسش بر آن متمایل باشد.
این شروط در این شعر زیبا جمع شده است:
وبشروط سبعة قد قیدت | وفي النـصوص الوحي حقا وردت | |
فـإنه لـم ینـتفــع قـائلـها | بـالنطـق إلا حـیث یستكـملـهـا | |
العلـم والیقیــن والقبـول | والانــقـیـاد فــمادر مــا أقـــول | |
والـصـــدق والمـحـبــة | والإخـلاص وفقك الله لما أحبــه |
کلمهی توحید مقید به شروط هفتگانه میباشد که در نصوص وحی وارد شدهاند. پس تنها نطق به کلمهی توحید گویندهاش را نفع نمیرساند، مگر زمانیکه شروط آن را کامل گرداند. که این شروط عبارتند از: علم و یقین و قبول و انقیاد و صدق و محبت و اخلاص؛ الله عزوجل تو را در آنچه که دوست دارد، موفق بگرداند.
این شروط هفتگانه را شیخ حافظ ابن احمد حکمی[222] در کتاب ارزشمندش، «معارج القبول بشرح سلم الوصول إلى علم الأصول في التوحید» ذکر کرده است. بزودی به هر یک از این شروط میپردازیم، تا توحید عملی را توضیح دهیم که واجب است به صورت حقیقی در حیات امت، در وقتی که اهل توحید در آن غریب شدهاند، ایجاد گردد. آنهم در وسط جاهلیت جاهلانی که همهی استعدادها و امکانات مادی و ذهنی را برای مبارزه با توحید و اهل آن در قالب طرح و نقشههایی خبیث و بدنهاد به منظور جاهل کردن مسلمانان به حقیقت توحید، بسیج کردهاند تا با این تلاش حقیقت توحید را از زندگی و حیات مردم و واقعیتی که در آن هستند، کاملا جدا کنند.
معنای «لا إله إلا الله»[223]:
«لا إله إلا الله» یعنی: هیچ پرستش شونده و معبود بحقی، جز خداوند بلندمرتبه در عالم هستی وجود ندارد.
کلمهی «لا إله إلا الله» بر دو رکن اساسی استوار است:
رکنی که متضمن جانب نفی مطلق، برای وجود معبودی است که شایستگی آن را داشته باشد که در چیزی پرستش شود و مقصود از قسمت نخست شهادت توحید، لااله.....، نیز همین است.
رکن دیگری که متضمن جانب اثبات است؛ اثبات آن که معبود بحق، تنها خدای یکتا و بلندمرتبه است و منظور و مقصود از قسمت دوم شهادت توحید، الاالله، نیز همین است.
هر گاه بعد از حرف نفی(لا)، حرف استثنای (إلا) بیاید، نشانگر نهایت حصر و قصر برای آن معبود بحقی است که همان خداوند بلندمرتبه و یگانهی بدون شریک است.
از این تعریف ملاحظات و تحلیلهای زیر را استنباط مینماییم:
1- هر کسی (تنها) به جانب نفی شهادت توحید، بدون جانب اثبات آن روی بیاورد، مومن نمیشود و هم چنین هرآنکه (صرفاً) به جانب اثبات شهادت توحید، بدون جانب نفی آن روی بیاورد، مؤمن نمیگردد، و انسان مؤمن نمیشود مگر آن که هر دو رکن نفی و اثبات را با هم، در اعتقاد و قول و عمل (خویش)، در ظاهر و باطن به جای آورد.
هم چنان که خداوند بلند مرتبه در مورد اصحاب کهف میفرماید: ﴿وَإِذِ ٱعۡتَزَلۡتُمُوهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ فَأۡوُۥٓاْ إِلَى ٱلۡكَهۡفِ﴾ [الكهف: 16] «و چون از این قوم جدا میشوید و از چیزهایی که میپرستند به جز الله کناره گیری میکنید (و حساب خود را از قوم خویش و معبودهای دروغین آنان جدا میسازید) پس به غار پناهنده شوید (و دین خویش را نجات دهید)».
اصحاب کهف هر دو رکن «لا إله إلا الله» را به طور هم زمان به کار بستند: کناره گیری از مشرکین و آنچه از طاغوتها و خدایان دروغین پرستش میکردند.... اما از عبادت خدای پاک و منزه دوری ننمودند؛ چون تنها خدای یکتا شایستهی عبادت کردن است و واجب است که طاعت و عبادت صرفاً برای او انجام گیرد.
و هم چنین خداوند بلندمرتبه از( زبان) پیامبرش، ابراهیم- علیه السلام- میفرماید: ﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦٓ إِنَّنِي بَرَآءٞ مِّمَّا تَعۡبُدُونَ ٢٦ إِلَّا ٱلَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُۥ سَيَهۡدِينِ ٢٧﴾ [الزخرف: 26-27] «و آن گاه که ابراهیم خلیل به پدر و قوم مشرک خود گفت: من از آنچه که شما آنها را پرستش میکنید بیزاری میجویم، به جز از (عبادت) خدایی که مرا آفرید و حتما من را هم به دین حق راهنمایی و به راه نیک بختی هدایت میکند».
باز پروردگار بلندمرتبه از (زبان) پیامبرش، ابراهیم- علیه السلام- میفرماید: ﴿قَالَ أَفَرَءَيۡتُم مَّا كُنتُمۡ تَعۡبُدُونَ ٧٥ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُمُ ٱلۡأَقۡدَمُونَ ٧٦ فَإِنَّهُمۡ عَدُوّٞ لِّيٓ إِلَّا رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٧٧﴾ [الشعراء: 75-77] «آیا (میدانید که چه کار میکنید و) میبینید که چه چیز را پرستش میکنید؟ هم شما و هم پدران پیشین شما، همهی آنها (که شما معبود خود میدانید) به جز پروردگار جهانیان، دشمن من هستند».
به این ترتیب ابراهیم - علیه السلام- دشمنی و کنارهگیری خود را از تمام خدایان باطلی که پرستش میشدند، اعلان کرد و عبادات و موالاتش را صرفاً برای خداوند بلند مرتبهای که تنها او معبود بحق است، خالص گردانید.
این آیات و آیات دیگری از این قبیل، بیانگر آن است که مشرکین در گذشته، خداوند بلندمرتبه را پرستش میکردند، ولی در عباداتشان او را با معبود دیگری به طور هم زمان شریک قرار میدادند.... بنابراین اگر (ابراهیم و دیگر پیامبران علیهم السلام) از همهی آنچه که عبادت میکردند اعلام برائت مینمودند و آفریدگار پاک و منزه را که (تنها او) سزاوار عبادت کردن است مستثنی نمیکردند؛ این اعلام بیزاری (آنان) شامل همهی آنچه که (از طرف ایشان) مورد پرستش قرار میگیرد؛ اعم از خدای بلندمرتبه.... و دیگر معبودهای (دروغین و باطل) میشد.
2- مقصود ما از آوردن کلمهی «بحق» در تعریف و معنی«لا إله إلا الله» برای آن است که با این قانون مهم، خدایان دروغین و باطلی که به جای خداوند بلندمرتبه پرستش میشوند با نداشتن نشانه و علامت «حق بودن» درتوصیف آنها، موجودیت معبودی آنان به گونهای که مستحق عبادت شدن باشند، از بین میرود.... بنابراین هر گاه این خدایان دروغین باطل، به جای خداوند بلندمرتبه مورد عبادت قرار بگیرند، شایستگی هیچ گونه پرستشی را که در حیطهی عبادت باشد ندارند، چون این (معبودان دروغین) مالک حقیقی نیستند؛ ویژگیها و صفاتی که آنها را به درجهی الوهیت برساند، ندارند و به همین خاطر انجام عبادت برای آنان به جای الله یا همراه او جایز نمیباشد.
بنابراین، اگر گفته شود: آیا در هستی به غیر از خداوند بلندمرتبه، معبودها و طواغیت دیگری که مورد عبادت قرار گیرند، یافت میشوند....؟
(در پاسخ) به آنها میگوییم: (آری) خدایانی یافت میشوند اما صاحب ویژگیها و صفات الوهیت نمیباشند.... و هرگاه هم مورد پرستش واقع شوند؛ آن پرستش، باطل و نادرست است. و شهادت توحید «لا إله إلا الله» وجود خدایان (دروغین و باطل) را در هستی به طور مطلق نفی نمیکند، بلکه نفی مطلق خدایان و معبودانی میکند که مستحق (داشتن) خصوصیات الوهیت، به صورتی که شایستگی پرستش به جای خداوند بلندمرتبه یا همراه او را داشته باشند[224].
پس قسمت نخست شهادت توحید «لا إله إلا الله» یعنی: معبودی بحق جز الله نیست و او خدای حقی است که دارندهی ویژگیها و صفات الوهیت میباشد و کسی است که مستحق آن است که به تنهایی و بدون هیچ شریکی پرستش شود، و کسی است که بر همهی بندگان واجب است تمامی آنچه را که در حیطهی عبادت شرعی است، برای وی انجام دهند.
3- با این تعریف و تفسیر برای شهادت توحید، میتوانیم به باطل بودن (نظریهی) کسانی که - و چه بسا در روزگار ما هم بسیارند - شهادت توحید را صرفاً به توحید ربوبیت، تعریف و تفسیر میکنند، پی ببریم.
از جملهی گفتارشان در معنا و تعریف شهادت توحید «لا إله إلا الله» این (عبارات) است: آفریننده، زیان رساننده، سود دهنده، روزی بخشنده، میراننده، زنده کننده و فرمان روایی جز خداوند پاک و منزه نیست....! اگر چه خداوند بلند مرتبه متصف به تمامی این اوصاف است و همهی این معانی حق است اما این (معانی) در برگیرندهی تمام معانی مورد نظر شهادت توحید نمیباشد....! حتی مشرکین هم در گذشته این گونه معنی کردن «لا إله إلا الله» را قبول داشتند و به این سبب با انبیاء مخالفت نمیکردند، بلکه در این (مسأله) که تنها خدای یکتا سزاوار و شایستهی عبادت کردن است، مخالف بودند. آنها با علم و اقرار به این که تنها خدای یکتا، آفریننده، فرمان روا، زیان رساننده و سود دهنده است، عباداتشان را برای خدایان (ساختگی و دروغین) و طاغوتها و بت هایشان به جای خداوند یگانه و بلندمرتبه انجام میدادند....! به این خاطر کافر و مشرک بودند و از سوی انبیا و رسولان- صلوات الله و سلامه علیهم- مستحق جهاد و قتال شدند.
هم چنان که خداوند بلندمرتبه در مورد آنها میفرماید: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ﴾ [لقمان: 25] «هر گاه از آنان (که معتقد به شرکاء هستند) بپرسی: چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟ حتما میگویند: الله».
و الله متعال میفرماید: ﴿قُل لِّمَنِ ٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهَآ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٤ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ٨٥﴾ [المؤمنون: 84-85] «بگو، زمین و کسانی که در آن هستند از آن کیست اگر میدانید؟ خواهند گفت: از آن الله، بگو: پس چرا نمیاندیشید و یادآور نمیشوید».
با این وجود، از این جهت که اینان عبادتشان را برای غیر الله متعال به جای میآوردند، مشرک بودند.
بنابراین کسی که شهادت توحید را بر زبان آورد و مقصودش صرفاً ربوبیت باشد، حقانیت شهادت توحید را آنگونه که الله و رسولش به آن فرمان دادهاند، ادا نکرده است تا در روز قیامت به او نفع برساند؛ و بدون هیچ شک و تردیدی از جمله مشرکین میباشد.
4- شهادت توحید (لا إله إلا الله) شامل هر سه نوع از انواع توحید سه گانه میباشد؛ توحید الوهیت، توحید ربوبیت و توحید اسماء و صفات.
جنجال برانگیزان اهل ارجاء (مرجئههای عصر) ادعا میکنند که داعیان توحید در این روزگار، نوع چهارمی از توحید را آوردهاند که قبلا از کسی از آنان سابقه نداشته است و آن را «توحید حاکمیت» نام نهادهاند....!
میگویم: این (نظر با توجه به دلایلی که) بعدا ذکر میشود، دروغ و ظلمی در حق داعیان توحید است.... اتهام آنها را به چند طریق رد مینمایم:
الف) همانا این نوع از توحید که به توحید حاکمیت نام گذاری شده است، ایمان و دین فرد جز با (انجام) آن صحت نمییابد و معنای آن هم یکتا و یگانه قرار دادن خداوند بلندمرتبه در حاکمیت و قانون گذاری است و (در حقیقت) حاکمیت قدری و شرعی همه از آن خداوند بلندمرتبه است و کسی از آفریده هایش (حق) شراکت در آن را ندارد. و همان گونه که آفرینش و تدبیر همهی امور از آن خداست، حاکمیت و دستور هم، همه از آن اوست.... و در (اثبات) این معنی، نصوص شرعی زیادی وارد است، از آن جمله:
الله متعال میفرماید: ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٤٠﴾ [یوسف: 40] «فرمان روایی از آن الله است و بس (این اوست که بر کائنات حکومت میکند و از جمله؛ عقاید و عبادات را وضع مینماید) الله دستور داده است که جز او را پرستش نکنید. این دین راست و ثابتی است (که ادله و براهین نقلی و عقلی بر صدق آن گواهند) ولی بیشتر مردم نمیدانند (که حق این است و غیر این، پوچ و ناروا است)».
و نیز الله متعال میفرماید: ﴿وَلَا يُشۡرِكُ فِي حُكۡمِهِۦٓ أَحَدٗا ٢٦﴾ [الكهف: 26] «در فرمان دهی و قضاوت خود کسی را شریک نمیکند».
و نیز میفرماید: ﴿وَٱللَّهُ يَحۡكُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُكۡمِهِۦۚ﴾ [الرعد: 41] «الله فرمان میراند و فرمانش هیچ گونه مانعی (مقابل) ندارد».
و نیز فرموده است: ﴿أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ٥٠﴾ [المائدة: 50] «آیا (آن فاسقان از پذیرش حکم تو طبق آنچه الله نازل کرده است، سرپیچی میکنند و) جویای حکم جاهلیت (برخاسته از هوی و هوس) هستند؟ چه کسی برای افراد معتقد، بهتر از الله حکم میکند؟»
و نیز الله متعال فرمودند: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَحۡكُمُ مَا يُرِيدُ ١﴾ [المائدة: 1] «الله هر چه را بخواهد (و مصلحت بداند) حکم میکند».
و نیز فرموده است: ﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾ [الشوری: 10] «اگر در مورد چیزی (از امور دنیا یا دین) اختلاف پیدا کردید، قضاوت و حکم آن را به الله ارجاع دهید».
و نیز فرموده است: ﴿وَإِنۡ أَطَعۡتُمُوهُمۡ إِنَّكُمۡ لَمُشۡرِكُونَ ١٢١﴾ [الأنعام: 121] «ای پیامبر اگر از آنان اطاعت کنید، بیگمان شما (هم مثل ایشان) مشرک خواهید بود».
و نیز فرموده است: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾ [النساء: 65] «اما، نه به پروردگارت سوگند که آنان مومن به شمار نمیآیند تا (اینکه) تو را در اختلافات و درگیریهای خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تو نداشته و کاملاً تسلیم (قضاوت و داوری تو) باشند».
در حدیث صحیحی از رسول الله روایت است که فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَكَمُ، وَإِلَيْهِ الْحُكْمُ»[225] همانا الله (خود) داور است و حکم (و قضاوت) هم به او بر میگردد.
نصوص شرعی دیگری که بر این نوع از توحید دلالت کند، بسیار است، هرکس آن را رد کند، ایمان را به طور کامل رد کرده است، و لازمهی (نپذیرفتن این نوع از توحید) آن است که تمامی نصوص مذکور پیشین و غیر از آن را نیز رد مینماید.
ب) هم چنان که قبلاً نیز بحث شد، لازمهی اعتبار توحید حاکمیت به آن معنا نیست که به عنوان قسم چهارم توحید، به اقسام سه گانهی معروف توحید اضافه شود و کسی هم چنین چیزی نگفته است، بلکه تمامی اهل علم، (قسمت عمدهای از) توحید حاکمیت را در توحید الوهیت جای میدهند، و نیز برخی قسمتهای آن در توحید ربوبیت و توحید اسماء و صفات قرار میگیرد.
اما با افزایش شرک در امت، از جهت حکم نمودن به غیر از آنچه الله متعال نازل نموده است و نیز داوری بردن نزد قوانین طاغوت، لازم گردید که داعیان (توحید)، برای آگاه نمودن عامهی مردم به این نوع از توحید (توحید حاکمیت) به طور مستقل از آن بحث کنند. و این (جدا کردن توحید حاکمیت از اقسام سه گانهی معروف توحید) مانند آن است که کسی دریابد، مردم از جهت مسائلی؛ مانند استغاثه، محبت، طاعت، فروتنی، خضوع و.... دچار شرک و تفریط شدهاند و به آنها بگوید: توحید طلب و دعا یا توحید محبت و طاعت یا توحید فروتنی و خضوع و.... را برای الله به جا آورید و خالصانه آن را (برای او) مراعات کنید. و این گفتهی درستی است، و کتابهای علما از امثال این گونه جملهها و تعابیر انباشته است، ولی کسی نمیگوید: این علما، توحید چهارم یا پنجم یا ششم..... را آوردهاند. چون گفته هایشان از چارچوب اقسام سه گانهی معروف توحید خارج نمیشود و اگر به طور اختصاصی و تفصیلی در مورد توحید حاکمیت بحث میکنند، به خاطر اهمیت و نیاز مردم به آن است و این گونه (شرح و توضیحها) ضرری ندارد.
انسانهای زیادی در این روزگار هستند که اگر به آنها بگویی: به توحید الوهیت پایبند باشید، معنی و مقصود تو را نمیفهمند و این سبب میشود که توحید الوهیت را برای او توضیح دهید و بگویی: توحید دعا و طلب و قصد و نیت را مراعات کن و توحید محبت را بر خود لازم بدان.... و محبوب ذاتی را تنها همان خدای بلند مرتبه بدانید و بس و توحید طاعت (و فرمان برداری از خداوند) را نیز مراعات کن؛ در مورد توحید حاکمیت نیز چنین است و هر گاه مردم را ببینی که به جای حکم به شریعت و دستورات خداوند به قوانین و احکام طاغوت روی آوردهاند. (لازم میشود که آنها را بر حذر دارید و بگویی) حاکمیت را تنها از آن خدای یگانه بدانید.
معنای شرط[226]:
شرط: علمای اصول، شرط را به چیزی تعریف کردهاند که وجود چیزی متعلق به وجود آن باشد و برای وجودش لزومی به وجود چیز دیگری نباشد، اما با عدم وجودش، عدم وجود آن چیز ثابت گردد.
به عنوان مثال: یکی از شروط «لا إله إلا الله» «نطق و اقرار» است و «لا إله إلا الله» بدون وجود آن، تحقق و صحت نمییابد؛ ولی وجود نطق و اقرار به تنهایی مستلزم وجود بقیهی شروط نیست[227].
و به همین ترتیب، بقیهی شروط «لا إله إلا الله» که ان شاء الله به تفصیل در مورد هرکدام بحث خواهیم کرد، وجود هر کدام شرطی برای صحت توحید است. و شرط صحت شهادت توحید (لا إله إلا الله) مستلزم وجود تمامی این شروط است و در صورت عدم یکی از این شروط، وجود (کامل) لا إله إلا الله به طور مستقیم منتفی میشود و به صاحبش سودی نمیرساند، و برای تحقق «لا إله إلا الله» و تحقق نفع رسانی آن، چارهای جز تحقق کامل و بدون نقص شروط و ارکان آن وجود ندارد[228].
و اکنون بحث تفصیلی شروط «لا إله إلا الله» را آغاز میکنم، چیزی که شما را به خاطر آن، به این بحث مهم دعوت نمودهایم.
مبحث اول: شرط علم
مقصود از علم به معنا و مفهوم کلمهی توحید، علم بدان از هر دو جنبهی نفی و اثبات میباشد که منافی جهل به کلمهی توحید میباشد.
الله عزوجل میفرماید: ﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾ [محمد: 19] «بدان كه قطعاً هيچ معبود به حقی جز الله وجود ندارد».
و نیز میفرماید: ﴿إِلَّا مَن شَهِدَ بِٱلۡحَقِّ﴾ [الزخرف: 86] یعنی: مگر کسانی که شهادت به لا إله إلا الله دهند ﴿وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ٨٦﴾ در حالیکه در قلبهایشان معنای آن چرا که بر زبانشان جاری کردهاند، درک میکنند.
و الله عزوجل میفرماید: ﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٨﴾ «خداوند گواهي ميدهد که هيچ معبود بر حقي جز او نيست، و نيز گواهي ميدهد که او دادگري ميکند، و فرشتگان و اهل علم نيز گواهي ميدهند که هيچ معبود بر حقي جز او نيست و او عزيز و حکيم است».
و نیز میفرماید: ﴿هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٩﴾ [الزمر: 9] «آيا آنهايي که ميدانند با آنهايي که نميدانند برابرند؟ تنها خردمندان پند ميپذيرند».
و میفرماید: ﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ﴾ [فاطر: 28] «هر آينه از ميان، بندگان خدا تنها دانشمندان از او ميترسند».
و میفرماید: ﴿وَتِلۡكَ ٱلۡأَمۡثَٰلُ نَضۡرِبُهَا لِلنَّاسِۖ وَمَا يَعۡقِلُهَآ إِلَّا ٱلۡعَٰلِمُونَ ٤٣﴾ [العنكبوت: 43] «و اين مثال هايي هستند که ما براي مردم ميزنيم، و جز دانايان آن را درک نميکنند».
و در احادیث از عثمان روایت است که رسول الله فرمودند: «مَنْ مَاتَ وَهُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ لا إله إلا الله، دَخَلَ الْجَنَّةَ»[229]. «هر آنکه در حالي بميرد که ميداند هيچ معبود به حقی جز الله نيست که لايق و شايسته عبادت باشد، داخل بهشت ميشود».
میگویم (محمد حسان): این کلامی مجمل در باب شرط علم میباشد که نیاز به کمی توضیح و تفصیل در مورد علم به صفت عام آن و علم به لا إله إلا الله به صورت خاص دارد.
امام ابن قیم میگوید: علم عبارت است از آنچه که بر آن اقامهی دلیل میشود، و سودمندترین آن، آنچه که رسول الله با آن آمده است میباشد. و علم حیات قلبها، و نور خردها، و شفاء دلها و چمنزار عقول و لذت ارواح، همدم و همیار وحشت زدگان و راهنمای سردرگمان و میزانی است که با آن اقوال و اعمال و احوال ارزیابی میشود. و علم، حاکم جداکنندهی شک و یقین، گمراهی و هدایت، درستی و کجی میباشد. با علم الله عزوجل شناخته شده و عبادت میگردد و با آن ذکر شده و به یگانگی پرستش میشود. با علم حمد و ستایش الله جل جلاله و بزرگی او گفته میشود. با علم رهروان به سوی حق جلجلاله هدایت میشوند. از طریق علم کسانی که به سوی حق جل جلاله در حرکتاند، بدو میرسند. و از درب علم قاصدان به سوی او وارد میشوند. با علم شرایع و احکام دانسته شده و حلال از حرام مشخص میگردد. با علم است که صلهی ارحام صورت میگیرد. با علم است که مرضیات دوست دانسته میشود، و با شناخت و پیروی از آنهاست که طولی نمیشکد که به الله جل جلاله رسیده میشود. علم امام است و عمل ماموم. علم رهبر است و عمل تابع. علم دوست زمان غربت است و هم صحبت در خلوت و همدم در زمان وحشت. علم برطرف کنندهی شبهه است، ذکر آن تسبیح و بحث از آن جهاد، و طلب آن قربت، و بخشش آن صدقه، و مُدارست آن برابر با نماز و روزه و نیاز بدان بسیار بزرگتر و مهمتر از نیاز به آب و غذا میباشد.
امام احمد میگوید: مردم به علم بیشتر از آب و غذا نیاز دارند، چرا که شخص در روز، یک یا دو بار به آب و غذا احتیاج دارد، در حالیکه نیاز وی به علم به تعداد نفس هایش میباشد[230].
آری، براستی که برترین آنچه در این دنیا خواسته میشود، علم شرعی میباشد و الله عزوجل پیامبرش را امر کرده تا طلب زیادی در علم کند، الله عزوجل میفرماید: ﴿وَقُل رَّبِّ زِدۡنِي عِلۡمٗا ١١٤﴾ [طه: 114] «و بگو: پروردگارا، بر دانشم بيافزاي. چرا که علم مقدم بر قول و عمل میباشد». و امام بخاری در صحیحش بابی تحت این عنوان ذکر کرده است: «بَابٌ: العِلْمُ قَبْلَ القَوْلِ وَالعَمَلِ» علم قبل از قول و عمل؛ چرا که علم شرط صحت قول و عمل میباشد، و آن دو تنها با وجود علم، معتبر میباشند. و علم بر هر دوی آنها مقدم میباشد. چرا که علم، تصحیح کنندهی نیتی است که تصحیح کننده قول و عمل میباشد. همانطور که ابن منیر میگوید و همانطور که حافظ در «الفتح» آن را نقل کرده است[231].
اهمیت این شرط[232] از آن جهت برای ما روشن میشود که در موضوع توحید، بر عمل مقدم میشود و در حقیقت لازمهی عمل کردن به کلمهی توحید میباشد، چون عمل نمودن به توحید جز با شناخت معنای کلمه توحید میسر نمیشود. و علم و شناخت در هر چیزی بر عمل نمودن به آن مقدم میشود و عکس آن صحیح نمیباشد. و هرکس این قاعده را بر عکس نماید و عمل را بر علم و شناخت مقدم نماید؛ بدون بینش و آگاهی و از روی جهل و نادانی الله متعال را پرستش نموده است. والعیاذ بالله این مساله وی را به انحراف و گمراهی و بدعت در دین میکشاند. و هر فردی که نتواند علم و معرفت به معنای کلمهی توحید را پیدا کند، به ناچار از عمل نمودن به آن نیز محروم میشود. به همین سبب صحابه کرام به خاطر اهمیت و اولویت توحید، به فراگیری آن قبل از هر علم دیگری توجه میکردند. همچنان که در حدیثی از جندب بن عبدالله روایت شده که فرمود: ما جوانانی بودیم که رسول الله قبل از آموختن قرآن به ما ایمان - یعنی توحید - را آموزش میداد و سپس قرآن را به ما آموخت تا ایمانمان را بیشتر کند[233]. و رسول الله هرگاه یکی از اصحاب را برای دعوت کردن به اسلام به جایی میفرستاد به او دستور میداد که در آغاز، اهل آن دیار را قبل از هر چیزی به سوی توحید فراخواند. همچنان که در حدیثی متفق علیه آمده است که رسول الله آنگاه که معاذ بن جبل را به سوی سرزمینی یمن روانه نمود، به او فرمود: «إِنَّكَ تَقْدَمُ عَلَى قَوْمٍ أَهْلِ كِتَابٍ، فَلْيَكُنْ أَوَّلَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ عِبَادَةُ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ، - وفي روایة: «لا إله إلا الله» فَإِذَا عَرَفُوا اللهَ، فَأَخْبِرْهُمْ أَنَّ اللهَ فَرَضَ عَلَيْهِمْ خَمْسَ صَلَوَاتٍ فِي يَوْمِهِمْ وَلَيْلَتِهِمْ....»[234]. «تو پیش مردمانی خواهی رفت که اهل کتاب هستند؛ پس اول کاری که میکنی باید آنان را به عبادت الله متعال – و در روایتی دیگر آمده است «لا إله إلا الله» – دعوت کنی، وقتی که الله متعال را به درستی شناختند، پس از آن به ایشان بگو: الله متعال در هر شبانه روز پنج نماز را بر شما واجب کرده است».
مقصود رسول الله از فرمودهی «فَإِذَا عَرَفُوا اللهَ» به معاذ بن جبل اینست که: هرگاه آن اهل کتاب، الله متعال را با اسماء و صفات و ویژگی هایش شناختند و حق توحید و یکتاپرستی پروردگار را به خوبی ادا کردند و در این زمینه تو را اطاعت نمودند، آنگاه آنها را با خبر کن که الله متعال در هر شب و روزی پنج نماز را بر شما فرض کرده است. رهنمود این حدیث در واقع بر خلاف روش داعیان متاخر است. که آنها را میبینی قبل از آنکه مردم را در آغاز به توحید خالص و شناخت معنای آن دعوت کنند، به انجام دادن نماز و روزه و زکات فرامی خوانند. بلکه حتی پس از آن هم آنان را به توحید دعوت نمیکنند و اهمیتی برای آن قائل نیستند. بنابراین جای شگفتی نیست اگر ببینی برخی از این داعیان خود به ورطهی شرک افتادهاند و آگاهانه یا نا آگاهانه به آن مشغولند و دقت و توجیهی برای آن ندارند و به خاطر عدم شناختی که به شرک دارند خود را از آلودن به آن محفوظ نمیکنند و چون به فضیلت و ارزش توحید ناآگاه هستند برای آن اهمیتی قائل نیستند و در صدد تعلیم آن برنمی آیند. و چه بسا شرکهای بسیاری وارد امت میشود که داعیان با احترام از کنار آنها میگذرند و در بسیاری از مواقع برخوردی جز تهنیت گفتن و تایید نمودن از خود بروز نمیدهند؛ همچون شرکیات ایجاد شده از سوی دموکراسی جدید که هدف و مقصودش کنار زدن دین و به الوهیت رساندن مخلوق و پرستش و عبادت بنده برای بنده است. و با تاسف بسیاری از سرزمینهای مسلمین و غیر از آنان به این نوع شرک مشغول میباشند[235].
شیخ الاسلام محمد بن سلیمان میفرماید: دین رسول الله توحید میباشد و آنهم شناخت «لا إله إلا الله محمد رسول الله» و عمل به مفاهیم و مقتضیات آن است و اگر گفته شود همه مردم این را میگویند؛ گفته میشود برخی از آنها لا إله إلا الله را میگویند، اما معنای آن را صرفا در توحید ربوبیت، یعنی آفرینندگی و رزاقی و امثال آن منحصر میکنند و برخی دیگر از آنان معنای آن را اصلا نمیفهمند و تعداد دیگری از آنان نیز به مفاهیم و مقتضیات آن عمل نمیکنند. و برخی دیگر هم از درک حقیقت آن عاجز هستند و عجیب تر از آن کسانی از آنها هستند که از سویی توحید را شناختهاند و از سویی دیگر با توحید و اهل توحید به عداوت و ستیز برمی خیزند. تعجب آورتر و شگفت انگیز تر از آنهم اینست که کسی توحید و مردمان منسوب به آن (اهل توحید) را دوست بدارد، اما تفاوت میان دوستان و دشمنان اهل توحید را نداند.
سبحان الله.... آیا ممکن است دو طایفه مختلف در یک دین وجود داشته و هر دو بر صراط حق باشند؟! نه به خدا سوگند که چنین نیست و بعد از حق جز گمراهی چیز دیگر نیست.
میگویم (مصطفی حلیمه): تعداد کسانی که در روزگار ما مدعی توحیداند و بسیار درباره عقیده صحیح بحث میکنند، زیاد هستند. و در عین حال دشمنان توحید را دوست میدارند و به سود آنان به مجادله بر میخیزند و عرصه عذر و تاویل را برای آنها میگشایند و در مقابل نیز با اهل توحید دشمنی میورزند و نسبت به آنها بدگمان هستند و آنها را با زشتترین القاب و عبارات آماج تهمت قرار میدهند و میدان عذر و تاویل را بر آنان تنگ مینمایند.
در اینجا اهمیت و ارزش مقصود از علمی که به عنوان شرطی از شروط لا إله إلا الله بحث شد برای ما روشن میشود. آیا این علم صرفا علمی شناختی و نظری و تئوری است که دلها را تحرک و گرمی و حرارتی نمیبخشد؟!! یا اینکه علمی است که صاحبش را وادار به عمل به توحید و مقتضیات آن میکند....؟
میگویم: بدون شک منظور از علم، علمی است که باعث ازدیاد ایمان و یقین دارندهی آن میشود. و او را وادار به جنب و جوش در راه اعلای کلمهی این دین «لا إله إلا الله» میکند.
علمی است که صاحبش را وادار میکند که موالات و دشمنی و دوستی و بغض و کینه و ناراحتی را صرفا در راه الله و به خاطر او انجام دهد.
علمی است که دارندهاش را به دشمنی با دشمنان توحید و اهل آن و موالات و دوستی با اهل توحید و سربازانش برمی انگیزد.
علمی است که صاحبش را به فهم حقیقی دلایل توحید و خواستههای آن رهنمون میکند.
علمی است که دارندهاش را به عمل نمودن و الزام به کلمه «لا إله إلا الله» وادار میکند.
علمی است که سرچشمه آن کتاب و سنت است و از راه و روش اهل کلام و مسائل پیچیده و دشوار آنان بدور میباشد.
اما شناخت تئوری و نظریِ خشک و خالی لا إله إلا الله که سبب حرارت و گرمی قلوب و ازدیاد یقین نشود و دارندهاش را به التزام و عمل نمودن به توحید وادار نکند، هیچ سود و نفعی جز افزودن جرم و گناه برای او در برندارد.
ابلیس – که لعنت خدا بر او باد – و پیشوایان مذهبی و راهبان اهل کتاب نیز صاحب چنین شناخت نظری و تئوری نسبت به لا إله إلا الله بودند و با این وجود شناخت سطحی مذکور هیچ نفعی به آنان نرساند.
همچنان که الله متعال در مورد آنان میفرماید: ﴿ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَعۡرِفُونَهُۥ كَمَا يَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡ﴾ [البقرة: 146] «کسانی که کتاب به ایشان دادهایم (یهودیان و مسیحیان) او را (محمد ) میشناسند، همانگونه که پسران خود را میشناسند».
اما چون این شناخت آنان را به متابعت و فرمانبرداری از تعالیم و هدایت شریعت الهی اسلام رهنمون نگردانید، هیچ نفع و سودی به آنها نرسانید.
ابن کثیر در تفسیر این آیه میفرماید: الله متعال خبر داده که علمای اهل کتاب همانگونه که کسی از آنان فرزندش را از میان دیگر فرزندان مردم میشناسد، به صحت آنچه که محمد آورده است، آگاهی دارند. سپس الله متعال خبر داده که اینان باوجود این واقعیت و یقین علمی آنچرا که در کتاب هایشان (تورات و انجیل) درباره رسول الله آمده است از مردم پنهان میکنند. ﴿وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ٨٦﴾ درحالیکه میدانند.
ابن تیمیه در «درء تعارض العقل و النقل(1/242)» میفرماید: کفر، تکذیب نمودن آنچه که رسول الله آورده است یا امتناع و خودداری کردن از متابعت ایشان، با آگاهی داشتن از حقیقت و صدق آن میباشد، مثل کفر فرعون و یهود و امثال آنها.
پس شناخت خشک و خالی به توحید یک چیز است و علم به توحید که صاحبش را به التزام و عمل و فهم صحیح توحید رهنمون کند، چیز دیگری است و مقصود ما از شرط علم (که به عنوان یکی از شروط لا إله إلا الله) قبلا در مورد آن بحث نمودیم، همین نوع علم اخیر است.
و اگر گفته شود - اگر چه گفته هم شده است - کارها به هم گره خورده است، پس مردم را بر ایمان عوام و عقیده پیرزنان رها کن؛ چرا که از برخی علما همانند جوینی و امثال آن نقل شده است که آرزو داشتند بر ایمان و عقیدهی پیرزنان نیشابور و باور مردم عوام بمیرند....؟!!
پس چگونه بین (این گفتهی جوینی و امثال او) با ضرورت یادگیری و دانستن توحید که قبلا بحث شد هماهنگی ایجاد کنیم...؟!!
به ترتیب زیر به این سوال پاسخ میدهم:
نخست: شرط داشتن علم به «لا إله إلا الله» و دانستن مطالبات و حقوق آن، براساس آنچه قبلا ذکر کردیم، مقید به دلایل قرآن و سنت است و گفتهی بشر نیست که بتوان آن را رد نمود و به آن بیتوجه بود.
دوم: این مقولهای که از جوینی و امثال او از علما نقل شده است، مرادشان این بوده که بدحالی خویش را در اشتغال به دانش فلسفه و کلام – که به دور از هدایت کتاب و سنت میباشد – بیان کنند. سرگشتگی و پریشانی شک و تردیدی که در نتیجهی دنباله روی از کلام و فلسفه و دوری از قرآن و سنت به آن دچار شده بودند، آنها را واداشت که آرزو کنند بر عقیدهی پیر زنان نیشابور یا باور مسلمانان عوام که ایمانشان به شبهات و هوی و هوس متکلمان آلوده نشده است، از دنیا بروند و آرزو میکردند که ای کاش به این علم بیارزش (کلام و فلسفه) مشغول نمیشدند. و البته مقصود آنها به این معنا نبوده که ایمان پیرزنان یا عوام، هدفی مطلوبتر و بهتر از ایمان علما و دانشمندان و فقیهان علم توحید است که دانش خود را برگرفته از قرآن و سنت و تدبر در آنها تحصیل نمودهاند.
و اکنون نمونههایی از آراء و اقوال جوینی و امثال او را برایتان ذکر میکنم تا منظور و مقصود گفتارشان را که بدترین تاثیر بر افراد ضعیف النفس و بیمار قلب گذاشته است دریابی!
ابن ابی العز الحنفی در شرحش بر عقیده طحاویه میفرماید: عاقبت کار غزالی در مسائل کلامی به توقف و تردید انجامید و سپس از همهی آن روشها دست کشید و به مطالعهی احادیث صحیح رسول الله روی آورد و درحالتی از دنیا رفت که صحیح بخاری برروی سینهاش بود.
همچنین ابوعبدالله عمرالرازی در کتابش که در مورد «اقسام اللذات» است، میگوید: و روانهای ما در کالبدهایمان در ترس و نگرانی است و حاصل آنچرا در دنیا کسب نمودیم جز بدبختی و عذاب چیز دیگری نیست و در طول حیاتمان از بحث و گفت و گوها، بهرهای غیر از قیل و قال نبردیم!! و براستی در روشهای کلامی و برنامههای فلسفی دقت زیادی نمودم و ندیدم که بیماری را شفا دهد و تشنهای را سیراب گردانند، اما پی بردم که نزدیکترین راه برای رسیدن به الله متعال، طریق قرآن است. در اثبات وجود الله متعال بر روی عرش در قرآن آمده است:
﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥﴾ [طه: 5] «(الله) رحمان (است که) بر عرش قرار گرفت».
﴿إِلَيۡهِ يَصۡعَدُ ٱلۡكَلِمُ ٱلطَّيِّبُ﴾ [فاطر: 10] «سخن پاکیزه به سوی او بالا میرود».
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾ [الشوری: 11] ،هیچ چیزی شبیه و مثل الله متعال نیست».
﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا ١١٠﴾ [طه: 110] «ولی آنان از (کار و بار و حکمت) آفریدگار آگاهی ندارند».
سپس میگوید: و هرکس مثل آنچه من تجربه کردهام، تجربه کند، به شناختی همانند شناخت من پی میبرد.
همچنین شیخ ابوعبدالله محمد بن عبدالکریم شهرستانی میگوید: در نزد فلاسفه و اهل کلام چیزی جز سرگشتگی و پشیمانی نیافته است.
ابوالمعالی جوینی هم میگوید: ای دوستان! خود را به علم کلام مشغول نکنید، قطعا اگر میدانستم علم کلام مرا به جایی میرساند که اکنون به آن رسیدهام، خود را به آن مشغول نمیکردم و در هنگام مرگ گفت: خود را به دریای بیکران (فلسفه و کلام) زدم و اهل اسلام و علومشان را به تمامی رها کردم و خود را در چیزی که از آن نهی نموده بودند، انداختم. و اکنون اگر الله متعال رحمت خود را شامل حالم نکند، پس وای به حال ابن الجوینی! و الان در حالی میمیرم که بر عقیدهی مادرم یا باور پیر زنان نیشابور هستم.....!!
همچنین شمس الدین خسروشاهی از یکی از دانشمندان پرسید: عقیدهی شما چیست؟ گفت: آنچه مسلمانان به آن اعتقاد دارند. شمس الدین گفت: آیا به این عقیدهات یقین داری؟ گفت: بله. گفت: الله متعال را به خاطر این نعمت که به تو ارزانی داشته، شکر کن؛ اما به الله متعال سوگند، من عقیدهام را نمیدانم. به الله سوگند من عقیدهام را نمیدانم. و آنقدر گریست که محاسنشتر شد!!
ابن ابی العز در تحلیل آنچه گذشت، میگوید: اینان (فلاسفه و متکلمین) را مییابیم که در هنگام مرگ به مذهب و عقیدهی پیرزنان رجوع میکنند و عاقبت آنان – اگر از عذاب الله متعال هم در امان بمانند – همانند درجه و منزلت کودکان و زنان و بادیه نشینانی خواهند بود که از اهل علم پیروی و تقلید میکنند[236].
میگویم: خواننده گرامی، در خلال مبحث گذشته دانستی که این گفتاری که از برخی از اهل علم نقل شد، صرفا برای بیان شومی سرانجام بدی است که به آن رسیدهاند و نیز اظهار زشتی کسب علم – به ویژه علم عقاید و مسائل توحید – از طریق اهل کلام و فلسفه میباشد و به راستی علم حقیقی (عقیده و توحید) تنها از سرچشمهی مخصوص خود که قرآن و سنت است، به دست میآید. و همچنین دانستی که این مقوله (که از علمای کلام و فلسفه نقل شد) ارتباط صحیحی با داعیانی که مردم را به جهل دربارهی توحید فرا میخوانند، ندارد و نیز گفتارشان دلیل و علتی بر دست کشیدن انسان از فراگیری علم و فقه توحید، از جایگاه صحیح شریعت اسلام نیست[237].
الله عزوجل به اینکه اهل علم ترس و خشیت او را دارند، شهادت داده و میفرماید: ﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ ٢٨﴾ [فاطر: 28] «تنها بندگان دانا و دانشمند، از الله، ترس آميخته با تعظيم دارند. قطعاً خداوند توانا و چيره و بس آمرزگار است».
و الله عزوجل اهل علم را در شهادت دادن به بزرگترین و بزرگوارترین آنچه که به آن شهادت داده میشود، یعنی توحید، گواه و شاهد گرفته است، الله عزوجل میفرماید: ﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٨﴾ [آل عمران: 18] «خداوند گواهي ميدهد که هيچ معبود بر حقي جز او نيست، و نيز گواهي ميدهد که او دادگري ميکند، و فرشتگان و اهل علم نيز گواهي ميدهند که هيچ معبود بر حقي جز او نيست و او عزيز و حکيم است. در این آیه الله عزوجل ابتدا از خویش شروع کرده و سپس فرشتگان و پس از آن اهل علم را ذکر کرده است و این عدالتی در بالاترین و شریفترین درجات آن میباشد».
و الله عزوجل شان و منزلت اهل علم را بالا برده و میفرماید: ﴿يَرۡفَعِ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖۚ﴾ [المجادلة: 11] «خداوند به كساني از شما كه ايمان آوردهاند و بهره از علم دارند، درجات بزرگي ميبخشد».
و در صحیح مسلم از عامر بن واثله روایت است که گفت: نافع بن عبد الحارث در حالیکه والی عمر بن خطاب در مکه بود، با عمر در عصفان ملاقات کرد، عمر به وی گفت: چه کسی را بر اهل وادی جانشین خود کردی، نافع گفت: ابن ابزی، عمر گفت: ابن ابزی کیست؟ نافع گفت: مردی از بزرگان آزاد شده ماست، عمر گفت: آیا بردهی آزاد شدهای را بر ایشان جانشین کردهای؟ نافع در پاسخ گفت: او قاری کتاب الله عزوجل، و عالم به فرائض است. عمر گفت: آری راست گفتی، پیامبرتان فرمود: «إِنَّ اللهَ يَرْفَعُ بِهَذَا الْكِتَابِ أَقْوَامًا، وَيَضَعُ بِهِ آخَرِينَ»[238]. «براستی که الله عزوجل به وسیلهی این کتاب برخی را عزت و رفعت بخشیده (یعنی کسانی که علم آن را گرفته و به دیگران میرسانند) و برخی دیگر را بر زمین زده و بیارزش میسازد (کسانی که به قرآن و علم آن اعتنا نکنند)».
و در حدیث صحیح از معاویه روایت شده که رسول الله فرمودند: «مَنْ يُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَيْرًا يُفَقِّهْهُ فِي الدِّينِ»[239]. «هر کس که الله عزوجل در حق او اراده خیر نماید به وی فهم دین نصیب خواهد کرد».
از ابودرداء روایت است که رسول الله فرمودند: «مَنْ سَلَكَ طَرِيقًا يَلْتَمِسُ فِيهِ عِلْمًا، سَهَّلَ اللَّهُ لَهُ طَرِيقًا إِلَى الْجَنَّةِ، وَإِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا رِضًا لِطَالِبِ الْعِلْمِ، وَإِنَّ طَالِبَ الْعِلْمِ يَسْتَغْفِرُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ، حَتَّى الْحِيتَانِ فِي الْمَاءِ، وَإِنَّ فَضْلَ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى سَائِرِ الْكَوَاكِبِ، إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ، إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِينَارًا وَلَا دِرْهَمًا، إِنَّمَا وَرَّثُوا الْعِلْمَ، فَمَنْ أَخَذَهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ»[240]. «هرکس راه جستجوی علم را در پیش گیرد، الله عزوجل راه رسیدن به بهشت را برایش آسان میگرداند. و فرشتگان بالهایشان را به نشانهی رضایت، برای طالب علم میگسترانند؛ و همانا برای طالب علم، کسانی در آسمان و زمین هستند و حتی ماهیها درآب، طلب بخشش میکنند، و برتری عالم بر عابد، همچون برتری ماه بر ستارگان میباشد. براستی که علما ورثهی انبیاء میباشند. انبیاء درهم و دینار از خود به ارث نمیگذارند، و تنها میراث آنها علم میباشد. که هر کس این ارث را دریافت کند بهرهی بزرگ را برداشته است».
و آیات و احادیث در فضیلت علم، بیشتر از آن است که در شمارش آید، لذا آنچه ذکر کردیم، ان شاء الله کافی است، چرا که در اینجا مقصود سخن گفتن از علم و فضل آن نیست و بلکه مقصود در این باب، علم به لا إله إلا الله میباشد. و مقصود از آن علم به نفی و اثبات آن و آنچه از اوامر و نواهی و حدود و احکام را که اقتضا میکند، میباشد. و این را در فصل اول، به طور مفصل بیان کردیم، و اشکالی ندارد که به طور خلاصه در اینجا بدان بپردازیم. چرا که تمرکز در این مسأله، لازم میباشد، تا اینکه به خوبی واضح گشته و در اذهان و قلوب رسوخ کند. چرا که آن قاعدهی دین و اساس آن میباشد؛ همانطور که شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: این قواعدی که متعلق به تقریر توحید و برکندن مادهی شرک و غلو میباشد، هر چه بیان آن متنوع و عبارات آن واضحتر و روشنتر باشد، نور علی نور میباشد[241].
آری این امر بسیار بزرگ است، بحث ایمان و کفر، صدق یا نفاق، بهشت و یا جهنم میباشد ﴿فَرِيقٞ فِي ٱلۡجَنَّةِ وَفَرِيقٞ فِي ٱلسَّعِيرِ ٧﴾ [الشورى: 7] گروهي در بهشت بسر ميبرند و دستهاي در آتش دوزخ.
چه بسیار از مردم بودند که به سبب جهل به معنای لا إله إلا الله و مقتضای آن گمراه شدند، از الله عزوجل برای خود و شما سلامت و عافیت را خواستاریم.
این کلمهی بزرگ متضمن نفی و اثبات میباشد، به گونهای که الوهیت را از هر آنچه غیر الله عزوجل، نفی کرده و آن را تنها برای الله عزوجل که هیچ شریکی برای او نیست، ثابت میکند. و اصل الوهیت، عبارت است از عبادت؛ و عبادت، اسم جامعی است برای هر آنچه که الله عزوجل از اقوال و اعمال ظاهری و باطنی دوست داشته و بدان راضی است[242]. و ناگزیر برای آن دو رکن میباشد که هر دو بایستی با هم باشند که عبارتند از: کمال حب برای الله عزوجل به همراه کمال خضوع و فروتنی برای الله عزوجل. همچنین برای کلمه طیبه دو شرط برای قبول آندو میباشد که عبارتند از: اخلاص و اتباع. و تمامی دین با انجام آنچه الله عزوجل بدان امر کرده و ترک آنچه الله عزوجل از آن نهی کرده است، عبادت میباشد.
ابن قیم میگوید:
و الأمر و النهي الذي هو دینه | وجزاؤه یوم المعاد الثاني[243] |
امر و نهی، دین الله عزوجل میباشد و جزا و پاداش حق در روز قیامت میباشد.
تردیدی نیست، عبادتی که به خاطر آن خلق شدهایم عبارت است از: عبادتی خالص که ملبس به شرک، یا عبادت کردن چیزی غیر الله عزوجل، هر کس یا هر چه که باشد، نباشد.
الله عزوجل میفرماید: ﴿۞وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ﴾ [النساء: 36] «(تنها) الله را عبادت كنيد و (بس. و هيچ كس و) هيچ چيزي را شريك او مكنيد». الله عزوجل در این آیه، امر به عبادت که آن را فرض کرده، مقرون به نهی از شرک که آن را حرام قرار داده، و آن شرک در عبادت میباشد، آورده است؛ لذا آیه بر آن دلالت دارد که اجتناب از شرک، شرط در صحت عبادت میباشد. الله عزوجل میفرماید: ﴿وَلَوۡ أَشۡرَكُواْ لَحَبِطَ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٨٨﴾ [الأنعام: 88] «اگر شرك ميورزيدند، هر آنچه ميكردند هدر ميرفت (و اعمال خيرشان ضائع ميشد و خرمن طاعتشان به آتش شرك ميسوخت)».
عبادت با تمام انواعش، از میل همراه با حب، فروتنی و خاکساری قلب صادر شده که صدور آن با رهبت و رغبت (ترس و امید) همراه است. و همه اینها، جز الله عزوجل کسی مستحق آن نیست، پس هرآنکه چیزی از انواع عبادات را برای غیر الله عزوجل قرار دهد، در حقیقت شرک ورزیده است، گرچه به توحید ربوبیت برای الله عزوجل اقرار کند. همانطور که الله عزوجل بر مشرکین در زمانی که به خالق و رازق و مدبر بودن الله عزوجل ایمان داشتند، به شرک ورزیدن حکم فرمودند. چرا که عبادت صحیح نمیباشد مگر با برائت و بیزاری جستن از عبادت هر آنچه به جای الله عزوجل پرستیده شود، همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿۞وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ﴾ [النساء: 36] سپس الله عزوجل میفرماید: ﴿وَلَوۡ أَشۡرَكُواْ لَحَبِطَ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٨٨﴾ [الأنعام: 88]. هرآنکه لا إله إلا الله بگوید، واجب است بداند که این کلمه نفی تمامی مثل و مانندها و خداگونهها را در بردارد، و الله عزوجل میفرماید: ﴿فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٢٢﴾ [البقرة: 22] «پس شركاء و همانندهائي براي الله قرار ندهید، در حالي كه شما (از روي فطرت) ميدانيد (كه چنين كاري درست نيست)». و نقل کلام حافظ ابن کثیر در مورد این آیه گذشت که فرمود: یعنی چیزی از ند و مثل و مانندها را که نفع و ضرری نمیرسانند، شریک الله عزوجل قرار ندهید، در حالی که میدانید جز الله عزوجل، پروردگاری که شما را رزق و روزی دهد، نیست و قطعاً میدانید توحیدی که رسول الله شما را به سوی آن میخواند، حقی است که در آن هیچگونه تردیدی نمیباشد.
و در صحیحین از عبدالله بن مسعود روایت است که گفت: گفتم یا رسول الله، کدامین گناه از همهی گناهان بزرگتر است؟ رسول الله فرمودند: «أَنْ تَجْعَلَ لِلَّهِ نِدًّا وَهُوَ خَلَقَكَ»[244] شریک و مثل و مانند قرار دادن برای الله عزوجل در حالیکه او تو را آفریده است.
و از طفیل بن سَخبَرَه برادر مادری ام المومنین عایشه روایت است که گفت: در خواب دیدم که از گروهی از یهودیان گذشتم، پس گفتم، شما چه کسانی هستید، گفتند: ما یهود هستیم، گفتم: چه قوم خوبی هستید، اگر نمیگفتید: عزیر پسر خداست. گفتند: شما چه قومی خوبی هستید، اگر نمیگفتید آنچه که الله عزوجل و محمد بخواهد. سپس بر گروهی از نصاری گذشتم. پس گفتم: چه قوم خوبی هستید اگر نمیگفتید: مسیح پسر خداست. پس گفتند: و شما چه قوم خوبی هستید اگر نمیگفتید: آن چه که الله عزوجل و محمد بخواهد. چون صبح شد عدهای را از آن خواب باخبر ساختم. سپس نزد رسول الله آمده و ایشان را از آن خواب با خبر ساختم. پس فرمودند: «هَلْ أَخْبَرْتَ بِهَا أَحَدًا؟» آیا کس دیگری را هم از آن خواب باخبر کردی؟ گفتم: بله؛ چون رسول الله نماز ظهر را خواندند، برخاسته و پس از حمد و ثنای الله عزوجل فرمودند: «إِنَّ طُفَيْلًا رَأَى رُؤْيَا فَأَخْبَرَ بِهَا مَنْ أَخْبَرَ مِنْكُمْ، وَإِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَقُولُونَ كَلِمَةً كَانَ يَمْنُعُنِي الْحَيَاءُ مِنْكُمْ، أَنْ أَنْهَاكُمْ عَنْهَا، فَلَا تَقُولُوا مَا شَاءَ اللَّهُ وَشَاءَ مُحَمَّدٌ وَلَكِنْ قُولُوا: مَا شَاءَ اللَّهُ وَحْدَهُ»[245]. «طفیل خوابی دیده که برخی از شما را از آن باخبر ساخته است. و شما سخنی را گفته اید که حیاء از شما مرا از اینکه شما را از آن نهی کنم، باز میدارد؛ لذا نگویید: آنچه که الله و محمد بخواهد و لیکن بگویید: آنچه که تنها الله عزوجل بخواهد».
و از ابن عباس روایت است که شخصی به رسول الله گفت: آنچه که الله عزوجل و تو بخواهی، که رسول الله فرمودند: «أَجَعَلْتَنِي لِلَّهِ نِدًّا، قُل: ما شَاءَ اللَّهُ وَحْدَهُ» آیا مرا همتا و همانند و شریک الله عزوجل قرار دادی؟ بگو: آنچه که فقط الله عزوجل بخواهد[246].
برادر بزرگوارم، به حریص بودن رسول الله در حمایت از توحید بنگر که چگونه از هر آنچه ممکن است با توحید آمیخته شود، چه از اسبابی که منجر به زوال آن میشود و یا حتی آنچه که موجب نقصان آن میشود، حمایت میکند.
هرآنکه لا إله إلا الله بگوید، واجب است بداند، کلمهی توحید عبارت است از کفر ورزیدن به طاغوت و تنها ایمان آوردن به الله عزوجل. و طاغوت همانطور که ابن قیم میگوید عبارت است از[247]: هر آنچه بنده از حد آن تجاوز کند و از اندازه آن درگذرد، طاغوت میباشد، خواه آن چیز معبود باشد و خواه متبوع و فرمانروا؛ پس طاغوت هر قومی کسی است که تحاکم را به جای الله عزوجل و رسولش به نزد او میبرند، یا اینکه او را به جای الله عزوجل عبادت میکنند، یا بدون اینکه بصیرتی از جانب الله عزوجل داشته باشند از آن پیروی میکنند، یا اینکه وی را در آنچه که نمیدانند اطاعت از الله متعال است یا اطاعت از غیر اوست، اطاعت میکنند.
و هرآنکه لا إله إلا الله بگوید، واجب است بداند، کلمهی توحید، ربوبیت را از هر چیزی غیر از الله عزوجل نفی میکنند و تنها ربوبیت را برای او جل جلاله اثبات میکند؛ پس همانطور که خالقی جز الله نمیباشد، و نیز رازقی جز الله عزوجل نمیباشد و نیز مدبر و زنده کننده و قبض روح کنندهای جز الله عزوجل نیست، واجب است که همهی انواع عبادت را تنها به سوی الله عزوجل برگرداند.
و هرآنکه لا إله إلا الله بگوید، واجب است بداند، حکم تنها برای الله عزوجل میباشد، و برای هیچ فردی، یا هیئتی، یا مجلس یا دولتی این حق وجود ندارد، که برای بشریت به جای الله عزوجل قانون گذاری و تشریع کند.
بنابراین از آنجا که خلق کردن تنها برای الله عزوجل میباشد و در آن شریکی برای او جل جلاله نیست و اوست که مردم را روزی میدهد، و اوست که تدبیر نظام هستی را عهده دار است و امور آن را هدایت میکند، و در همهی اینها شریکی برای او نیست، و از آنجا که تنها اوست که مستحق عبادت شدن بدون هیچ گونه منازع یا شریکی میباشد، بنابراین الله عزوجل، به تنهایی صاحب حق، در تشریع حکم میباشد و مطلقا هیچ توجیه و مجوزی وجود ندارد که در این مورد شریکی برای او باشد.
و هرآنکه لا إله إلا الله بگوید، واجب است بداند که از مقتضیات بزرگ و اساسی کلمهی توحید، ولاء و دوستی با الله عزوجل و رسولش و مومنین، و براء و بیزاری از شرک و مشرکین میباشد.
و هرآنکه لا إله إلا الله بگوید، واجب است بداند که اسماء جلال و صفات کمال عبارتند از: آنچه که الله عزوجل برای خودشان ثابت کردهاند، و یا اینکه عارفترین مردم به او، بنده و رسولش محمد برای او جل جلاله ثابت کرده است، و تمامی مومنان بدان ایمان دارند. بنابراین بر ما واجب است که به همگی این اسماء و صفات، بدون تحریف الفاظ و معانی آنها، و بدون تعطیل یا کیفیت قائل شدن یا تشبیه و تمثیل شان، به آنها ایمان بیاوریم. براستی پروردگارمان بسیار بزرگتر و بلندمرتبه تر از آن است که همتا و مثل و مانند، نظیر و شبیه و مثیلی برای او باشد. ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١﴾ [الشوری: 11].
برادرم، آیا نگفتم که لا إله إلا الله دین، و اساس آنست، و راس امور دین میباشد و بقیهی ارکان دین و فرائضی که از آن نشأت گرفته و شعبه شعبه شده، کامل کنندهی آن میباشند؟ آری لا إله إلا الله دین شامل و منهج حیات کامل میباشد.
این کلمهی توحید بوده و آن معنا و مقتضای آن میباشد؛ پس آن را به خوبی بدان تا در دنیا و آخرت سعادتمند و رستگار باشی، و فضل و عطاء به دست الله عزوجل میباشد.
مسالهای مهم در بیان حال و حکم جاهل به توحید[248]:
بدان که این مسأله (جهل به توحید) از جمله مسائلی است که بسیاری از مردم در آن به خطا رفتهاند؛ دستهای از آنان به زیاده روی و افراط روی آوردهاند و گروهی دیگر به تفریط و کم کاری متمایل گشتهاند.
همانا در مورد این مسأله، بیان قول واحد- معذور یا غیر معذور، کافر یا غیر کافر بودن کسی- صحیح نیست مگر با تفصیلی که جانب حق را روشن کند و بیان آشکار منهج میانهای که مدلل به نصوص شریعت باشد و عقیدهی اهل سنت و جماعت نیز بر آن قرار گرفته باشد. بر همین اساس میگویم: جاهل به توحید دو قسم است: کافر اصلی و مسلمانی که اهل قبله است.
و هم چنین کافر اصلی جاهل به توحید نیز بر دو قسم است: قسم معذور به جهل و قسم غیر معذور به جهل.
کافر جاهلی که برای جهلش صاحب عذر است، آن هم کافری است که برنامهی پیامبران به هیچ وجه به او نرسیده است و خودش هم به سبب وجود شرایط سختی که مانع شده برنامه و پیام پیامبران به او برسد، نتوانسته است آن را دریابد.
قول ارجح دربارهی این فرد آن است که نمیتوان به او حکم (دخول) به دوزخ یا بهشت داد. و چنین شخصی در روز قیامت، حکم صاحب عذرهایی را دارد که در پیشگاه خداوند (برای جهلشان) عذر میآورند، مثل شخص کری که هیچ چیزی نشنیده یا فرد احمق دیوانهای که عقل ندارد و یا صاحب فترتی که در زمان فترت از دنیا رفته و پیام پیامبران به او نرسیده است و بر همین اساس امام احمد و دیگران، حدیث صحیح مشهوری را در این زمینه از ابوهریره و سایر صحابه روایت کردهاند.... اما ندادن حکم قطعی و عذاب آخرت بر او، مانع از ندادن حکم کفر و صفت آن بر وی، در این دنیا نمیشود[249].
اما قسم دیگر (که برای جهلش عذری ندارد) کسی است که اگر چه جاهل است، اما عذری برای جهلش ندارد و حکم کفر در دنیا و آخرت بر او اطلاق میگردد و اگر (توبه نکند) و در حالت کفر و شرک بمیرد، به طور قطع دچار عذاب آخرت هم میشود؛ و صفتش هم این است که دعوت و پیام پیامبران به وی تبلیغ شده، اما تمایل و تحرکی برای پذیرفتن آن از خود بروز نداده است و میبینی که سستی و غفلت در او، بر توجه به علم و فراگیری آن برتری دارد....!
و هم چنین کافر (جاهل دیگری که عذری برای جهلش ندارد) کسی است که در جهل فرو افتاده است و اگر بخواهد، میتواند آن را برطرف کند؛ اما به خاطر دنیا و متعلقات آن و یا هر سبب و علت دیگر، از انجام این کار امتناع میورزد....!
این دو دسته که از آن بحث نمودیم، هر چند (هردو) به حقیقت توحید جاهلاند، اما این جهل آنها پس از آن که برنامهها و پیام پیامبران به آنان ابلاغ شده است، مانع از وعیدشان در آخرت نمیشود و حکم کفر در دنیا و آخرت بر آنها اطلاق میگردد؛ پس هر جهل برای صاحبش عذر نمیشود، همان طور که هر جهل نیز نمیتواند برای صاحبش عذر نباشد (یعنی جهل گاهی برای صاحبش عذر است و گاهی عذر نیست.)
هم چنین مسلمان جاهل دارای انواعی است:
1- قسمتی داخل اسلام شدهاند؛ اما نسبت به بعضی از اصول توحید یا برخی از آن چه داخل در معنی عبادت میشود، آگاه نیستند و به خاطر ضعف و ناتوانی، قدرت برطرف کردن آن را ندارند؛ مثل فردی که تازه مسلمان شده است یا کسی که در منطقهای خالی از علم و منابع علمی سکونت میکند که نه علم به او میرسد و نه او توانایی دسترسی به علم را دارد؛ این شخص اگر چه (در اصول عبادی و توحید) هم مرتکب کفر شود؛ اما (به خاطر جهلی که ذکر شد) حکم کفر در این دنیا بر او اقامه نمیگردد و احکام و تبعات آن نیز بر وی اجرا نمیشود. و هم چنین حکم وعید آخرت به او داده نمیشود؛ مگر آن که بر وی اقامهی حجت کنند و برنامه و پیام رسالت به او رسانده شود و یا موانعی که بین وی و فراگیری علم توحید، جدایی و فاصله انداخته است از میان برود.
2- دستهای دیگر نسبت به برخی از اصول و شروط ضروری توحید که ایمان جز به آنها صحت نمییابد، جاهل هستند و جهلشان هم از عدم توانایی نیست و اگر ضعفی هم باشد، آن گونه نیست که نتوان با اراده، آن را از بین برد. و آنها صرفاً به خاطر راحتی، و آسایش خود و دنیا و لذتهای آن، از انجام این کار سر باز میزنند. چنین افرادی، اگر چه کفرشان ناشی از جهل نسبت به توحید و ضروریات دین است؛ اما (در حقیقت) برای جهلشان عذری ندارند و حکمشان در این دنیا کفر است و اگر بر همین حالت (و بدون توبه) از دنیا بروند، حکمشان در آخرت نیز همان است و برای تکفیرشان نیازی به اقامهی حجت نیست؛ چون هر بامداد و شامگاهی بر آنان اقامهی حجت میشود و برنامهی رسول الله برایشان عرضه میگردد، اما آنها خود خواهان و طالب توحید نیستند.
3- گروهی دیگر با برخی از آنچه داخل در فروع عقیده و توحید است، مخالفت کردهاند، مثل گفتار اشاعره و (ماتریدیه و) غیر آنان در باب مسائل اسماء و صفات باری تعالی؛ آنها در این دنیا گنهکار محسوب شده و صفت گمراهی و بدعت در دین، بدون دادن حکم کفر بر ایشان اقامه میگردد.
اما حکم ایشان در آخرت، آنها و سایر گناهکاران اهل قبله به صورت (فردی) و معین به عذاب جهنم یا (نعمت) بهشت حکم داده نمیشوند و قضاوت در مورد سرانجام کار آنان به خداوند بلندمرتبه باز میگردد که اگر بخواهد آنها را عذاب میدهد و اگر بخواهد از آنان در میگذرد. البته این گفته به صورت عمومی، دربارهی گفتار چنین کسانی و صاحبان این گونه گناهان، به قوت خود باقی است که آنها مستحق وعید و عذاب خداوند در روز قیامت میباشند، به خاطر نصوص زیادی که (از قرآن و سنت) در مورد این مساله وارد شده است.
4- اما کسی که به خاطر تأویل یا اجتهادی معتبر یا جهلی دارای عذر، با مسائلی در عقیده مخالفت کند، صفت گمراهی و بدعت در دین بر وی اطلاق نمیگردد؛ اگر چه آن کار وی در ذات خود گمراهی و بدعت باشد؛ تا این که حجت و دلیل شرعی، برای از میان بردن ضعف و ناتوانی وی در فهم و درک مقصود شارع (خداوند) که با آن به مخالفت برخاسته است، اقامه گردد.
مقررات اقامهی حجت بر جاهل:
اقامهی حجت بر جاهل مخالف، دارای قوانین و مقرراتی است از آن جمله:
1- آن جاهل مخالف برای جهلش عذر داشته باشد؛ و حالت آن هم این است که دفع نمودن جهلی که وی به سبب آن، به مخالفت با (موضوعی در) شرع و دین گرفتار شده است، ممکن نباشد........!
اما اگر جهلش ناشی از عجز و ناتوانی نباشد یا به سبب عجز و ضعفی باشد که صاحبش امکان دفع آن را داشته باشد، ولی این کار را نکند، (چنین فردی) از جملهی آن کسانی نیست که برای جهلشان صاحب عذر هستند و اگر مرتکب کفر بواح هم گردد، برای تکفیر وی نیازی به اقامهی حجت نیست؛ چون حجت و دلیل بر وی عرضه شده، اما او آن را نخواسته و تحرکی هم از خود نشان نداده است.
2- اقامهی حجت شرعی بر جاهل مخالف باید با ارائهی معلومات شرعی صحیح صورت بگیرد، به گونهای که سبب از بین رفتن مواد جهلی شود که وی به علت آن با شرع در افتاده است.
به عنوان مثال: اگر کفر او به خاطر حلال شمردن شراب باشد، اما بیان شرعی و دینی دربارهی حرام بودن زنا و ربا و..... به وی ارائه گردد، اقامهی حجت شرعی در مورد او صورت نگرفته است مگر آن که بیان و حجت شرعی لازم در مورد حرام بودن شراب به او رسانده شود؛ چون بیان (دلایل) حرام بودن زنا، ناتوانی وی را در ندانستن حرام بودن شراب، از بین نمیبرد.
3- شرط است که اقامهی حجت شرعی بر شخص جاهل با زبانی که آن را میفهمد و مقصود آن را به خوبی در مییابد، صورت گیرد، اما شرط نیست که به آن قانع شود، چون دریافت بیان (شرعی و دینی) چیزی است که شرط میباشد و قناعتی که سبب التزام وی شود، چیز دیگری است که شرط نیست.
4- مسألهی مهم در اقامهی حجت آن است که فرد جاهل (دلایل را) با زبانی که مقصود آن را به خوبی میفهمد دریافت کند، بدون در نظر گرفتن وسیلهی انتقال این معلومات شرعی و دینی که به واسطهی آن، جهلش برطرف میگردد.
و ممکن است که این وسیلهی حامل اقامهی حجت: کتاب، مجله، رادیو، سایتهای اینترنتی، داعیان دین و.... باشد.
شرط مهم در این وسیله آن است که حاوی معلومات شرعی صحیح باشد و جهل جاهل را (به موضوعی که به آن آگاهی ندارد) برطرف نماید؛ اما برای اقامه کنندهی حجت، شرط نیست که عالم و مجتهد اصولی باشد، آن گونه که مرجئههای زمانه براساس عقل و هوسهای خویش، آن را (به عنوان شرطی برای اقامه کنندهی حجت) واجب شمردهاند.
ولی اگر گفته شود: آگاهی اقامه کنندهی حجت در موضوعی که میخواهد بر جاهل مخالف اتمام حجت کند، لازم و ضروری است، گفتهی حق و درستی است؛ چون کسی که به چیزی جهل داشته باشد همانند آن است که آن را ندانسته باشد و کسی که چیزی ندارد، نمیتواند آن را به دیگران ببخشد.
5- برای اقامهی حجت شرعی بر کافر اصلی (یهودی و مسیحی) که قبلاً پیام و انذار رسول الله به او ابلاغ نشده، تنها کافی است که این عبارت را بشنود: محمد فرستادهی خدا به سوی جهانیان است و به شهادت و گواهی دادن به «لا إله إلا الله» دعوت میکند. اگر این عبارت، با زبانی که آن را میفهمد به او رسانده شود، بر وی اقامهی حجت صورت گرفته است. و اگر پس از این ابلاغ، آن را نپذیرد یا از آن روی بگرداند یا در پذیرش آن سستی ورزد، عذر به جهل نخواهد داشت و در دنیا و آخرت کافر محسوب میشود و در صورتی که بر همین «کفر» بمیرد دچار وعید (و عذاب آخرت) میگردد و بر وی گواهی کفر هم داده میشود.
و دلیل ما بر آن چه که بحث نمودیم، این فرمودهی رسول الله است که میفرماید: «وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ، لَا يَسْمَعُ بيأَحَدٌ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ يَهُودِيٌّ، وَلَا نَصْرَانِيٌّ، ثُمَّ يَمُوتُ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ، إِلَّا كَانَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ»[250]. «سوگند به کسی که جان محمد در دست اوست، هر کس در این امت (امت دعوت)، چه یهودی و چه مسیحی، که خبر مبعوث شدن من به او برسد، سپس بمیرد و به آنچه با آن فرستاده شدهام، ایمان نیاورده باشد، داخل جهنم میشود».
بنابراین، حدیث فوق بر این دلالت میکند که هر کس «لا إله إلا الله محمد رسول الله» را بشنود و به آن ایمان نیاورد برای همیشه داخل جهنم میشود.
6- اما عبارت و جملهای که به وسیلهی آن بر مسلمانان جاهل اقامهی حجت میشود، با توجه به نوع مخالفتی که در آن افتاده است و طبق موقعیت جاهل و شبهاتی که در محیط زندگی او رواج دارد، فرق میکند؛ مثلاً امکان دارد با عباراتی یا حدیثی یا آیهای، علیه مخالفت (یک مسلمان جاهل) اقامهی حجت نمود (و جهل او را برطرف کرد) و مخالفتهای دیگری هست که اتمام حجت آن نیازمند شرح و بیان و تفصیل بیشتری میباشد و چه بسا با توجه به نوع شبهات و میزان مخالفات، به مناظرهها و مراجعات زیادی نیاز پیدا کنند.
هم چنین مخالفتهایی وجود دارند که کفر در آن سری و آشکار نیست. (و به خاطر ایهام وار بودن) میتوان آن را به چند صورت معنی و تأویل نمود.... در این گونه حالتها، لازم است که مقصود صاحب (و گویندهی) آن مراعات گردد و دقت شود که آیا منظور و مقصود او، صورت کفر آمیز بوده است یا نه؛ و به ویژه اگر این مخالفتهای غیر صریح از کسانی که شهره به علم و اجتهاد و دارای سابقهی جهاد و محنت و ابتلاء در راه دین هستند، سر زده باشند؛ شایسته است که در حق چنین افرادی، دایرهی تأویل را گسترش دهیم و مقصود و دیدگاه آنان را مراعات نماییم و درآغاز و قبل از دادن هرگونه حکم در مورد ایشان، لازم است که ببینیم چه چیزی آنها را وادار به (چنین) مخالفتی کرده است.
توجه داشته باشید که این گونه مراعات نمودن، در حق کسی که کفر بواح و آشکار از وی سر زده است، جایز نمیباشد[251].
مبحث دوم: شرط یقین
نداشتن شک و تردید و رسیدن به یقین[252]
از شروط (اقرار به) شهادت توحید، نداشتن شک و تردید و رسیدن به یقین، نسبت به خواستهها و شرطهای آن است. هم چنان که خداوند بلندمرتبه میفرماید: ﴿وَقَالُوٓاْ إِنَّا كَفَرۡنَا بِمَآ أُرۡسِلۡتُم بِهِۦ وَإِنَّا لَفِي شَكّٖ مِّمَّا تَدۡعُونَنَآ إِلَيۡهِ مُرِيبٖ ٩ ۞قَالَتۡ رُسُلُهُمۡ أَفِي ٱللَّهِ شَكّٞ فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ﴾ [إبراهیم: 9-10] «و گفتند: ما ایمان نداریم به چیزی که به همراه آن فرستاده شده اید (و دلایل و معجزات و رسالت شما را قبول نمیکنیم) و دربارهی چیزی که ما را به آن میخوانید، سخت در شک و گمانیم (و به یکتاپرستی و قانون آسمانی باور نداریم) پیامبرانشان به ایشان گفتند: مگر دربارهی وجود الله، آفرینندهی آسمانها و زمین، (بدون مدل و نمونهی پیشین) شک و تردیدی در میان است؟»
ایشان به خاطر آن که در صحت دعوت پیامبران در فراخواندن آنان به سوی دین توحید تردید داشتند، کافر شدند. در حالی که همهی پیامبران در طول تاریخ، مردمان را به سوی توحید و گواهی دادن به «لا إله إلا الله» دعوت میکردند. و الله متعال میفرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥﴾ [الأنبیاء: 25] «و ما پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادهایم، مگر این که به وی وحی کردهایم، که معبودی بحق جز من نیست، پس فقط مرا عبادت کنید». و هر پیامبری به قومش گفته است: ﴿ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓ﴾ [الأعراف: 59] «برای شما معبودی بحقی جز الله نیست، پس تنها او را عبادت کنید».
و الله متعال فرموده است: ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ﴾ [النحل: 36] «ما به میان هر ملتی پیامبری را فرستادهایم (و محتوای دعوت همهی آنها این بوده است) که تنها الله را پرستش کنید و از طاغوت دوری کنید».
و وقتی که در توحید شک نمودند، پس به اجبار در وجود خدای بلندمرتبهای که ایشان را به بهترین شیوه آفریده است، نیز شک نمودند. هم چنان که خداوند بلند مرتبه میفرماید: ﴿أَفِي ٱللَّهِ شَكّٞ فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ﴾ [إبراهیم: 10] «آیا دربارهی وجود الله، آفرینندهی آسمانها و زمین، شک و تردیدی در میان است؟»
بنابراین آنان به وجود خداوند بلندمرتبه شک نکردند، بلکه به توحید خداوند پاک و منزه تردید نمودند، سپس لازم شد که به وجود خدای بلندمرتبهای که تنها او شایستهی عبادت میباشد، شک نمایند.
طبق این قاعده، هر کس به توحید یا هر چیز آشکاری از امور ضروری دین شک داشته باشد، در حقیقت به وجود خدای بلندمرتبه و صداقت انبیا و رسولان او شک دارد؛ آنهایی که هر چه را که پرودرگار پاک و منزه از امور دین به آنان وحی نموده است، به مردم رساندهاند[253].
عبدالله بن مسعود میگوید: یقین عبارت است از ایمان کامل[254].
حافظ ابن حجر میگوید: مقصود ابن مسعود آن است که یقین، عبارت است از اصل ایمان، به گونهای که اگر قلب یقین حاصل کند، تمامی اعضا و جوارح برای ملاقات الله عزوجل با اعمال صالح برانگیخته میشوند، حتی که سفیان ثوری میگوید: اگر یقین آنچنان که باید، در قلب واقع گردد، از اشتیاق بهشت و به سبب فرار از جهنم، به پرواز در میآید[255]. و ایمان همانطور که نزد اهل سنت و جماعت معروف است، عبارت است از: نطق با زبان، و اعتقاد به قلب، عمل با اعضا و جوارح، که افزایش و کاهش مییابد. به گونهای که با انجام طاعات، افزایش و با انجام معاصی و گناهان کاهش مییابد.
امام ابن قیم میگوید:[256] یقین به نسبت ایمان، به منزلهی روح برای جسد میباشد، و هرگاه صبر و یقین با یکدیگر ازدواج کرده و یکجا شوند، حصول امامت در دین، از میان آنها متولد میگردد. الله عزوجل میفرماید: ﴿وَجَعَلۡنَا مِنۡهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا لَمَّا صَبَرُواْۖ وَكَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا يُوقِنُونَ ٢٤﴾ [السجدة: 24] «و از ميان بنياسرائيل پيشواياني را پديدار كرديم كه به فرمان ما (و برابر قوانين ما، مردمان را) راهنمائي مينمودند، بدان گاه كه بني اسرائيل (در راه خدا بر تحمّل سختيها) شكيبائي ورزيدند و به آيات ما ايمان كامل (یقین) پيدا كردند».
بنابراین، یقین، روح اعمال قلب که آن روح اعمال اعضا و جوارح است، میباشد. و یقین حقیقت صدیقیت میباشد. و هر زمان که یقین به قلب متصل گردد، پر از نور و روشنایی میگردد. و هر شک و تردید و خشم و اندوه و ناراحتی از آن منتفی میگردد و بلکه پر از محبت الله عزوجل و ترس و رضایت و شکر و سپاسگذاری از او، و توکل بر او و انابت و بازگشت به سوی او میشود.
و یقین به عنوان شرطی از شروط لا إله إلا الله عبارت است از: یقین منافی هر شک و تردیدی، بدین گونه که گویندهی کلمهی توحید، به نسبت مدلول این کلمه، یقین جازم داشته است. چرا که ایمان جز با علم یقینی و نه علم ظنی فایدهای ندارد؛ پس ایمان چگونه میباشد زمانی که شک و تردید در آن داخل باشد؟ الله عزوجل میفرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ لَمۡ يَرۡتَابُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ ١٥﴾ [الحجرات: 15] «مؤمنان تنها كسانيند كه به الله و پيامبرش ايمان آوردهاند، سپس هرگز شكّ و ترديدي به خود راه ندادهاند، و با مال و جان خويش در راه الله به تلاش ايستادهاند و به جهاد برخاستهاند. آنان (بلي آنان، در ايمان خود) درست و راستگويند».
الله عزوجل در این آیه، در صدق ایمانشان به الله عزوجل و رسولش شک نداشتن را شرط کرده است، و کسی که شک و تردید در آن داشته باشد، از جملهی منافقین میباشد، کسانی که الله عزوجل در مورد آنها میفرماید: ﴿إِنَّمَا يَسۡتَٔۡذِنُكَ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱرۡتَابَتۡ قُلُوبُهُمۡ فَهُمۡ فِي رَيۡبِهِمۡ يَتَرَدَّدُونَ ٤٥﴾ [التوبة: 45] تنها كساني از تو اجازه ميخواهند كه (در جهاد شركت نكنند كه مدّعيان دروغينند و) به الله و روز جزا ايمان ندارند و دلهايشان دچار شكّ و ترديد است و در حيرت و سرگرداني خود بسر ميبرند[257]. و تردیدی نیست که اگر این یقین، در قلب واقع گردد، صاحبش قطعا حلاوت و شیرینی ایمان را میچشد. زمانیکه مومن حلاوت این ایمان را بچشد، ایمان بر اعضا و جوارح و اقوال و اعمالش، منعکس میگردد؛ و بدین ترتیب ایمان، به واقعیت تبدیل میگردد. چرا که ممکن نیست ایمان در قلب استقرار یابد، و پس از آن، مطیع غیر الله عزوجل باشد و یا اینکه غیر الله عزوجل را دوست داشته باشد، یا اینکه از غیر الله عزوجل بخواهد یا طلب یاری و مدد کند یا اینکه حکمی غیر از حکم الله و رسولش را قبول کند، یا اینکه با دشمنان الله و رسولش، دوستی و محبت کند یا اینکه با دوستان الله و رسولش دشمنی ورزد؛ آری ایمان تنها کلمهای نیست که بر زبان جاری گردد لیکن ایمان حقیقتی است که تکالیفی را به دنبال دارد، و امانتی است سنگین که مسئولیت به دنبال دارد.
حسن میگوید[258]: ایمان آرزو کردن و خودآرایی نیست، بلکه آن چیزی است که در قلوب استقرار یافته و اعمال آن را تصدیق میکند. پس هرکس سخنی نیکو و عمل نیکو انجام داد، ایمان از وی قبول میشود و کسی که سخن نیکو گفته و عمل شر انجام دهد، ایمان از وی قبول نمیشود. و در صحیح مسلم از عباس بن عبدالمطلب روایت است که وی از رسول الله شنیده که فرمودند: «ذَاقَ طَعْمَ الْإِيمَانِ مَنْ رَضِيَ بِاللهِ رَبًّا، وَبِالْإِسْلَامِ دِينًا، وَبِمُحَمَّدٍ رَسُولًا»[259] کسی طعم ایمان را میچشد که راضی باشد که الله عزوجل پروردگار او بوده، و اسلام دین او و محمد پیامبر او باشد.
امام نووی میگوید: صاحب تحریر میگوید: معنای به چیزی راضی شدم، آنست که بدان قناعت و اعتقاد داشته و به همراه آن چیز دیگری نمیخواهم. بنابراین معنای حدیث آن است که تنها کسی طعم ایمان را میچشد که طالب غیر الله عزوجل نباشد و غیر از روش اسلام را مجاز نداند، و جز در مسیری که موافق با شریعت محمد باشد، حرکت نکند؛ تردیدی نیست کسی که صفت او چنین باشد، حلاوت ایمان به قلبش رسیده و طعم آن را میچشد. قاضی عیاض میگوید: معنای حدیث آن است که ایمانش صحیح بوده و نفسش مطمئن و ثابت به آن میباشد و ایمان به باطنش سرایت کرده است، چرا که رضایت وی به آنچه که در حدیث ذکر شده، دلیل ثبوت معرفت و فراست و روشن بینی وی و آمیختگی قلبش با آن میباشد؛ چرا که هرکس به امری راضی باشد، آن امر بر وی آسان میگردد، و مومن نیز اینچنین میباشد که هر گاه ایمان وارد قلبش میشود، برای وی انجام طاعات الله عزوجل آسان گشته و از آنها لذت میبرد. و الله اعلم[260].
و در صحیحین از ابوهریره روایت است که گفت: در مسیری همراه رسول الله بودیم. که توشههای سفر قوم گم شد. ابوهریره میگوید: حتی که تصمیم به ذبح کردن شترهای حامله شان گرفتند، عمر بن خطاب گفت: یا رسول الله، امر کنید تا توشههایی را که باقی مانده، جمع کرده و بر آنها به درگاه الله عزوجل دعا کنید. ابوهریره میگوید: پس چنین کردند. پس صاحب گندم با گندم و صاحب خرما با خرما آمد. ابوهریره میگوید: مجاهد گفت: کسی که هستهی خرما داشت با آن آمد، گفتم: با هستههای خرما چه میکنند؟ مجاهد گفت: آن را مَکیده و بِروی آن آب مینوشند. ابوهریره میگوید: پس برای این عمل ندا داده شد، تا اینکه همگی گرد توشه هایشان جمع شدند، که رسول الله در این هنگام فرمودند: «أَشْهَدُ أَنْ لا إله إلا الله، وَأَنِّي رَسُولُ اللهِ، لَا يَلْقَى اللهَ بِهِمَا عَبْدٌ غَيْرَ شَاكٍّ فِيهِمَا، إِلَّا دَخَلَ الْجَنَّةَ»[261]. «گواهی میدهم که معبود بر حقی جز الله عزوجل وجود ندارد، و من فرستادهی او هستم، هیچ بندهای نیست که با آن دو (شهادتین) الله عزوجل را ملاقات کند، مگر اینکه وارد بهشت میگردد».
در این حدیث رسول الله به همراه لا إله إلا الله، شرطی قرار دادند تا اینکه گویندهی آن از اهل بهشت باشد، و همانطور که در حدیث واضح گردید، آن شرط عدم شک و تردید که همان یقین است، میباشد. و در حدیثی طولانی مسلم از ابوهریره روایت کرده که رسول الله او را با کفشهایشان فرستاده و بدو فرمودند: «...اذْهَبْ بِنَعْلَيَّ هَاتَيْنِ، فَمَنْ لَقِيتَ مِنْ وَرَاءِ هَذَا الْحَائِطَ يَشْهَدُ أَنْ لاَّ إله إِلاَّ اللهُ مُسْتَيْقِنًا بِهَا قَلْبُهُ، فَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ»[262]. «با این دو کفش من برو و هر کس را که در ورای این دیوار ملاقات کردی که از روی یقین قلبی گواهی میدهد که هیچ معبود به حقی جز الله عزوجل نیست، پس او را به بهشت بشارت بده».
امام نووی سخن را در این مورد خلاصه کرده و میگوید: آنچه که بنده به سبب آن مستحق مدح و ولایت و دوستی از جانب مومنین میباشد، امور سه گانهای میباشد که عبارتند از: تصدیق با قلب، و اقرار با زبان، و عمل با اعضاء و جوارح؛ و هیچ اختلافی وجود ندارد که اگر شخصی به کلمهی توحید اقرار کرده و بدون علم و معرفت و شناخت به نسبت پروردگارش عمل کند، مستحق اسم مومن نمیباشد و اگر پروردگارش را شناخته و عمل کند ولی با زبان انکار کرده و آنچرا که از توحید شناخته، تکذیب کند، مستحق اسم مومن نمیباشد؛ و همچنین اگر به الله عزوجل و پیامبرانش - که درود و سلام الله عزوجل بر همهی آنها باد - اقرار کرده و فرائض را انجام ندهد، مطلقاً مومن نامیده نمیشود، گرچه در کلام عرب تنها با تصدیق مومن نامیده میشود، اما تنها با تصدیق، در کلام الله عزوجل مستحق اسم مومن نمیباشد، چرا که الله عزوجل میفرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ ٢ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ ٣ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ﴾ [الأنفال: 2-4] «مؤمنان واقعی، تنها كساني هستند كه هر وقت نام الله برده شود، دلهايشان هراسان ميگردد (و در انجام نيكيها و خوبيها بيشتر ميكوشند) و هنگامي كه آيات او بر آنان خوانده ميشود، بر ايمانشان ميافزايد، و بر پروردگار خود توكّل ميكنند (و خويشتن را در پناه او ميدارند و هستي خويش را بدو ميسپارند). آنان كسانيند كه نماز را چنان كه بايد ميخوانند و از آنچه بديشان عطاء كردهايم، (مقداري را به نيازمندان) ميبخشند. آنان واقعاً مؤمن هستند».
الله عزوجل در این آیه خبر داده، مومن کسی است که این صفات وی باشد؛ و ابن بطال در باب «بَابُ مَنْ قَالَ إِنَّ الإِيمَانَ هُوَ العَمَلُ» میگوید: پس اگر گفته شود: قبلاً گفتید، ایمان عبارت است از تصدیق؛ گفته شده تصدیق اولین منزل از منازل ایشان میباشد و موجب وارد شدن تصدیق کننده در حیطهی ایمان میگردد، و نیز موجب استکمال منازل ایمان برای وی نمیگردد، و مطلقاً مومن نامیده نمیشود؛ این مذهب جماعت (گروه) اهل سنت میباشد که ایمان عبارت است از: قول و عمل.
سپس ابن بطال در باب دیگری میگوید: مهلب میگوید: اسلام در حقیقت، عبارت است از ایمانی که عبارت است از گره خوردن قلب تصدیق کننده با اقرار زبانی که در نزد الله عزوجل جز آن سودمند نمیباشد. سپس امام نووی میگوید: براساس آنچه از مذاهب سلف و ائمهی خلف ذکر کردیم، به صورت واضح و آشکار، مشخص گردید که ایمان افزایش و کاهش مییابد.
سپس میگوید: و بر این اساس است که ایمان صدیقین، قویتر از ایمان غیر ایشان میباشد، چرا که برایشان شبههای ایجاد نمیگردد و با عارضهای ایمانشان متزلزل نمیگردد؛ بلکه پیوسته قلوبشان آسوده خاطر و نورانی میباشد. گرچه احوال بر آنها تغییر یابد. اما غیر آنها از جمله کسانی که پیشوای مسلمانان صلاح دیده تا از راه احسان از آنها دلجویی شود (مولفه) و کسانی که بدانها نزدیکاند، و نیز دیگرانی همچون آنها، اینچنین نیستند. و این مساله از جمله مسائلی است که انکار آن امکان ندارد و هیچ عاقلی در این شک و تردیدی ندارد که تصدیق آحاد مردم با تصدیق ابوبکر صدیق مساوی نمیباشد[263].
بنابراین یقین شرطی از شروط لا إله إلا الله میباشد، بدینگونه که گویندهاش آن را با زبان گفته و قلبش آن را تصدیق کند و با اقوال و اعمالش، آن را محقق گرداند، و این حقیقت ایمان میباشد. و یقین عبارت است از ایمان کامل، همانطور که ابن مسعود فرمود.
مبحث سوم: شرط قبول
قبول با فتح قاف، به معنای محبت و راضی بودن به چیزی و تمایل نفس به آن و پذیرفتن آن میباشد، همانطور که ابن منظور در لسان العرب میگوید[264]. بنابراین کسی که معنای لا إله إلا الله و آنچه را که لا إله إلا الله از نفی و اثبات و ولاء و براء، اقتضای آن را دارد، بداند، و قلبش بدان یقین پیدا کرده و آن را تصدیق کند، تصدیقی استوار و ثابت که متزلزل نمیشود، و خیالات در آن تأثیری ندارد، بر وی واجب است که کلمهی توحید را با آنچه از اوامر و نواهی و حدود متضمن آنست، قبول کند و این غایت و نهایت حب به نسبت الله عزوجل و رضایت از او جل جلاله میباشد؛ و بر وی واجب است که با تمامی جوانب زندگی و حیاتش، در پهنه و گسترهی این کلمهی بزرگ و عظیم داخل شود. و بدین ترتیب از احکام آن جدا نشده و از حکمرانی و فرمانروایی و سلطهی آن، فرار نکرده و از مناهج و نظامها و قوانین وضعی، آن چه را که میخواهد، برای خود اختیار نکند.
بر وی واجب است به اوامر و نواهی آن، اذعان داشته و مطیع آنها باشد، و در حدود آن توقف کند، چرا که قبول این کلمه، تنها در حد نطق و به زبان آوردن آن باقی نمیماند. و اگر تنها بحث قبول کردن آن، به این آسانی و به معنای به زبان جاری کردن بود، قطعاً قریش آن را قبول میکرد، بدون اینکه نفوس خود را به میدانهای جنگ بر ضد رسول الله بکشاند، و در این جنگها نفیسترین و ارزشمندترین و گرانترین آنچه از بهترین جوانان و اموال را در اختیار داشت، به کار گیرد. بلکه قریش بر یقینی کامل و مطلق بودند، که بر قبول این کلمه، تغییری شامل و کامل در تمامی جوانب منهج حیات، از اول تا آخرش مترتب میباشد. و تنها بدین سبب است که تمامی جاهلیتها در روی زمین، در هر زمان و مکانی از قبول کردن این کلمه خودداری کرده و موضع اعراض در برابر آن را در پیش میگیرند؛ بلکه برای جنگیدن با آن، همهی امکانات را به کار میگیرند، تا کلمهی توحید را از محتوا و مقتضا و مضمون آن به کلی عاری گردانند. تا اینکه این کلمه در نزد بسیاری از مسلمین به کلمهای که تنها بر زبان تکرار میشود، تبدیل گردد؛ و بدین ترتیب آنها را میبینی که از غیر الله عزوجل میخواهند و از غیر الله متعال طلب یاری و کمک میکنند و به غیر او جل جلاله اعتماد کرده و برای غیر او ذبح و قربانی میکنند، و به غیر او پناه برده و به غیر او جل جلاله، سوگند یاد میکنند، و آنها را میبینی که با یکدیگر براساس ربا معامله میکنند و میبینی که شراب مینوشند و آنها را میبینی که در بسیاری از امور زندگی شان از مضمون «لا إله إلا الله» دور میباشند - مگر آن کس که الله عزوجل بدو رحم کند - در وقتی که بسیاری از مردم فریب خورده و گمان میکنند آنچه از حقوق لا إله إلا الله که بر آنها واجب است در مورد کلمهی توحید محقق گرداندهاند.
این مساله مرا به یاد مقولهی نماینده انگلیس لورد کرومر در مورد مصر و سودان، میاندازد. که در کتابش «مصر الحدیثه» نوشته و میگوید: بایستی از مظاهر دروغی و ساختگی و جعلی برای اسلام محافظت گردد تا بدین ترتیب از بدگمانیها و بیاعتمادیها در آثار اندکی که از اسلام مانده است، جلوگیری شود تا اینکه مسلمانان متوجه کید و مکر و حیلهای که دسیسه کاران برایشان چیدهاند، نشوند. و با این حیله با اطمینان به اینکه اسلامشان پیوسته نیکوست، بدان پافشاری کرده و به منظور حمایت و یاری عقیدهای که از ریشه درآمده است، بیدار نشوند.
بنابراین شرط قبول برای این کلمهی بزرگ، شرطی مهم و خطیر میباشد که هرکس آن را رد کند و کلمهی توحید را قبول نکند، العیاذ بالله کافر میباشد. و فرقی نمیکند که این ردکردن از روی کبر یا عناد و یا حسد باشد. الله عزوجل در مورد کفاری که کلمهی توحید را از روی تکبر، رد کردند، میفرماید: ﴿إِنَّهُمۡ كَانُوٓاْ إِذَا قِيلَ لَهُمۡ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ يَسۡتَكۡبِرُونَ ٣٥ وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُوٓاْ ءَالِهَتِنَا لِشَاعِرٖ مَّجۡنُونِۢ ٣٦﴾ [الصافات: 35-36] «(چرا كه) وقتي كه بدانان گفته ميشد: جز الله معبودي نيست، بزرگي مينمودند (و خويشتن را بالاتر از آن ميديدند كه يكتاپرستي را بپذيرند) و ميگفتند: آيا ما براي (سخن) چكامه سراي ديوانهاي، معبودهاي خويش را رها سازيم؟!»
و نیز الله عزوجل میفرماید: ﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ ٥ وَٱنطَلَقَ ٱلۡمَلَأُ مِنۡهُمۡ أَنِ ٱمۡشُواْ وَٱصۡبِرُواْ عَلَىٰٓ ءَالِهَتِكُمۡۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٞ يُرَادُ ٦ مَا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِي ٱلۡمِلَّةِ ٱلۡأٓخِرَةِ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا ٱخۡتِلَٰقٌ ٧﴾ [ص: 5-7] «آيا او به جاي اين همه خدايان، به خداي واحدي معتقد است؟ واقعاً اين (حرفي كه ميزند) چيز شگفتي است. سركردگان ايشان راه افتادند (و به يكديگر گفتند) كه برويد و (محكم به بتان خويش بچسبيد و) بر (عبادت) خدايان خود ثابت و استوار باشيد. اين همان چيزي است كه خواسته ميشود. ما در آئين ديگري، اين (يكتاپرستي) را نشنيدهايم. اين جز دروغ ساختگي نيست».
هرآنکه کلمهی توحید را قبول کرده و از اوامر و نواهی آن، اطاعت کند و در حدود آن توقف کند، چنین شخصی مومنی است که به سبب آن، در دنیا و آخرت نجات مییابد. همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنَا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۚ كَذَٰلِكَ حَقًّا عَلَيۡنَا نُنجِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١٠٣﴾ [يونس: 103] «پس از آن (كه بلا و عذاب گريبانگير كافران گرديد) پيامبرانِ خود و مؤمنان را ميرهانيم (اين هم اختصاص به اقوام گذشته و پيامبران و مؤمنان پيشين ندارد، بلكه) همين طور ايمان آورندگان (به تو) را (نيز) نجات خواهيم داد و اين حقي است بر ما (حقي مسلّم و تخلّف ناپذير)».
و در حدیث صحیح بخاری از ابوموسی اشعری از رسول الله روایت است که فرمودند: «مَثَلُ مَا بَعَثَنِي اللَّهُ بِهِ مِنَ الهُدَى وَالعِلْمِ، كَمَثَلِ الغَيْثِ الكَثِيرِ أَصَابَ أَرْضًا، فَكَانَ مِنْهَا نَقِيَّةٌ، قَبِلَتِ المَاءَ، فَأَنْبَتَتِ الكَلَأَ وَالعُشْبَ الكَثِيرَ، وَكَانَتْ مِنْهَا أَجَادِبُ، أَمْسَكَتِ المَاءَ، فَنَفَعَ اللَّهُ بِهَا النَّاسَ، فَشَرِبُوا وَسَقَوْا وَزَرَعُوا، وَأَصَابَتْ مِنْهَا طَائِفَةً أُخْرَى، إِنَّمَا هِيَ قِيعَانٌ لاَ تُمْسِكُ مَاءً وَلاَ تُنْبِتُ كَلَأً، فَذَلِكَ مَثَلُ مَنْ فَقُهَ فِي دِينِ اللَّهِ، وَنَفَعَهُ مَا بَعَثَنِي اللَّهُ بِهِ فَعَلِمَ وَعَلَّمَ، وَمَثَلُ مَنْ لَمْ يَرْفَعْ بِذَلِكَ رَأْسًا، وَلَمْ يَقْبَلْ هُدَى اللَّهِ الَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ»[265]. «مثال علم و دانشی که الله عزوجل مرا با آن مبعوث گردانیده، مانند بارانی است که تند و تیز میبارد. زمینی که صاف و هموار باشد، آن آب را در خود جذب کرده و سپس در آن زمین گیاه و دانه میروید. و زمینی که سخت است و آب را بروی خود نگاه میدارد و الله عزوجل به وسیلهی آن آب به بندگانش نفع میرساند و بندگان الله عزوجل از آن مینوشند و به دیگران نیز مینوشانند و کشت و زرع خود را نیز آبیاری میکنند؛ و بارانی که در شوره زار ببارد، نه آب را در خود نگه میدارد و نه گیاهی میرویاند. این زمین مثل کسی است که به احکام الهی توجهی نکرده و اهمیتی نداده است و هدایت و رهنمودهایی را که من به ارمغان آوردهام قبول نکرده است».
هرکس برخی از احکام کلمهی توحید را قبول کرده و برخی دیگر را رها کند، در حقیقت عملی را مرتکب شد که یهود آن را مرتکب گردیدهاند که الله عزوجل در مورد آنها میفرماید: ﴿أَفَتُؤۡمِنُونَ بِبَعۡضِ ٱلۡكِتَٰبِ وَتَكۡفُرُونَ بِبَعۡضٖۚ فَمَا جَزَآءُ مَن يَفۡعَلُ ذَٰلِكَ مِنكُمۡ إِلَّا خِزۡيٞ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يُرَدُّونَ إِلَىٰٓ أَشَدِّ ٱلۡعَذَابِۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ ٨٥﴾ [البقرة: 85] «آيا به بخشي از (دستورات) كتاب (آسماني) ايمان ميآوريد و به بخش ديگر (دستورات آن) كفر ميورزيد؟ براي كسي كه از شما چنين كند، جز خواري و رسوائي در اين جهان نيست، و در روز رستاخيز (چنين كساني) به سختترين شكنجهها برگشت داده ميشوند، و خداوند از آنچه ميكنيد بيخبر نيست».
شیخ ابوبکر جزائری در تعلیقش بر این آیه در تفسیرش میگوید: از جمله هدایتها و روشنگریهای آیات، مواجه شدن امت اسلام با خواری و رسوایی و عذاب آخرت به سبب تطبیق تنها برخی از احکام شریعت و رها کردن برخی دیگر میباشد و از این قبیل است کفر کسی که احکام شرع را به اختیار انتخاب میکند به گونهای که آنچه را موافق با هوی و مصالح وی میباشد، عمل کرده و آنچه که با مصالح و هوای وی موافق نباشد رها میکند، و نیز کفر کسی که دین الله عزوجل را به سبب اعراض و روی گردانی و عدم توجه به آن بر پا نمیدارد، از جمله هدایتها و روشنگریهای آیات میباشد[266].
مبحث چهارم: شرط انقیاد
انقیاد عبارت است از: خضوع[267] و تسلیم و اطاعت و فرمانبرداری و گردن نهادن به هر آنچه که کلمهی توحید اقتضای آن را دارد. و این شرط مهمی است که در واقع محک عملی و حقیقی برای ایمان میباشد. امکان ندارد که اشخاص ادعای انقیاد و التزام به لا إله إلا الله را داشته باشند، بدون اینکه در عرصهی عمل وارد شده و مقتضیات توحید را محقق گردانیده باشند. چرا که انقیاد مجرد کلمهای نیست که بر زبان تکرار گردد، بلکه الله متعال میفرماید: ﴿وَأَنِيبُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّكُمۡ وَأَسۡلِمُواْ لَهُۥ﴾ [الزمر: 54] «و به سوي پروردگار خود برگرديد (و با ترك سيّئات و انجام حسنات به سوي آفريدگارتان تغيير مسير دهيد) و تسليم او شويد (و خاضعانه و خاشعانه از اوامرش فرمانبرداري كنيد)». و نیز میفرماید: ﴿۞وَمَن يُسۡلِمۡ وَجۡهَهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰۗ﴾ [لقمان: 22] «کسي كه مطيعانه رو به الله كند، در حالي كه نيكوكار باشد، به دستاويز بسيار محكمي چنگ زده است». و الله عزوجل میفرماید: ﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ دِينٗا مِّمَّنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ﴾ [النساء: 125] «آئين چه كسي بهتر از آئين كسي است كه خالصانه خود را تسليم الله كند، در حالي كه نيكوكار باشد».
معنای ﴿يُسۡلِمۡ وَجۡهَهُۥٓ﴾ انقیاد و فرمانبرداری مطیعانه برای الله عزوجل میباشد ﴿وَهُوَ مُحۡسِنٞ﴾ یعنی در حالیکه موحد و یکتاپرست میباشد. و ﴿بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰۗ﴾ همان لا إله إلا الله میباشد.
از مظاهر انقیاد: انجام عبادات ظاهری و باطنی تنها برای الله عزوجل میباشد، بدین گونه که خضوع و رکوع و سجود جز برای او نباشد، و نذر و ذبح تنها برای او باشد، و جز بدو سوگند یاد نشود و هرگز طواف جز پیرامون بیتاللهالحرام، صورت نگیرد و حب و خوف تنها برای او جل جلاله باشد و امید جز به الله متعال نباشد، و جز از او طلب یاری و استقامت نشود. و جز بر او توکل نشود. و امور، جز بر الله عزوجل تفویض و سپرده نشود. الله عزوجل میفرماید: ﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٦٣﴾ [الأنعام: 162-163] «بگو: نماز و عبادت و زيستن و مردن من برای الله است كه پروردگار جهانيان است. الله را هيچ شريكي نيست، و به همين دستور داده شدهام، و من اوّلين مسلمان (در ميان امت خود، و مخلصترين فرد در ميان همه انسانها براي الله) هستم».
و از مظاهر انقیاد، اطاعت کردن از رسول الله در هر آنچه امر فرمودند و دست کشیدن از هر آنچه از آن نهی نمودند، و اتباع و پیروی از سنت و راه و روش و تسلیم شدن در برابر حکمش و راضی بودن بدان میباشد. الله عزوجل میفرماید: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾ [النساء: 165] «امّا، نه! به پروردگارت سوگند كه آنان مؤمن بشمار نميآيند تا تو را در اختلافات و درگيريهاي خود به داوري نطلبند و سپس ملالي در دل خود از داوري تو نداشته و كاملاً تسليم (قضاوت تو) باشند».
و الله عزوجل میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا ٣٦﴾ [الأحزاب: 36] «هيچ مرد و زن مؤمني، در كاري كه الله و پيامبرش داوري كرده باشند (و آن را مقرّر نموده باشند) اختياري از خود در آن ندارند (و اراده ايشان بايد تابع اراده الله و رسول باشد). هر كس هم از دستور الله و پيامبرش سرپيچي كند، گرفتار گمراهي كاملاً آشكاري ميگردد».
امام طبری [268] در مورد این کلام الله عزوجل ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ﴾ میگوید: ای محمد، امر اینگونه که آنها پنداشتهاند، نمیباشد که گمان کردهاند به آنچه که بر تو نازل گشته ایمان دارند در حالیکه تحاکم را به سوی طاغوت میبرند، و زمانیکه به تحاکم و حکمیت تو فراخوانده میشوند، از تو اعراض میکنند. الله عزوجل این آیه را با قسم آغاز کرده و میفرماید: ﴿وَرَبِّكَ﴾ به پروردگارت سوگند ای محمد. ﴿لَا يُؤۡمِنُونَ﴾ تصدیق کنندهی من و تو و آنچه که برتو نازل گشته به شمار نمیآیند. ﴿حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ﴾ تا اینکه تو را در امورشان که در آن اختلاف کردهاند، و حکمش بر آنها ملتبس گشته، حکم و داور و قاضی قرار ندهند.
زمانی گفته میشود: شَجَرَ، یَشجُرُ، شجوراً و شجراً و تشاجر القوم، که گروهی در سخنی یا امری با هم اختلاف کرده و در آن مشاجره کنند ﴿ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ﴾ «و از آنچه که بدان قضاوت کردی، تنگی و ناراحتی در دل نداشته باشند». معنای این سخن آن است که دلهایشان از آنچه قضاوت کردی، ناراحت و دلتنگ نشود. (کاملا راضی باشند).
یعنی دل هایشان به سبب آنچه در میانشان قضاوت کردی، از پذیرفتن آن، با انکار یا شک در اطاعت از تو و حقی که با آن در میانشان قضاوت کردی، و برای آنها قضاوتی بر خلاف آن جایز نیست، خودداری نکنند.
و حافظ ابن کثیر میگوید[269]: الله عزوجل به ذات بزرگوار و مقدسشان سوگند یاد کردهاند که احدی جزء مومنین به شمار نمیآیند تا اینکه رسول الله را در همهی امور حاکم، داور و قاضی قرار دهند. بدین ترتیب هر آنچه را که رسول الله بدان حکم فرمودند، همان حقی است که انقیاد و التزام برای آن بر وی در ظاهر و باطن واجب میباشد و براین اساس است که الله عزوجل فرمودند: ﴿ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾ یعنی: هرگاه تو را (ای محمد) حاکم و داور قرار دادند، و در باطن از تو اطاعت کردند، و در دلهایشان به نسبت آنچه که حکم کردی، ناراحتی و دلتنگی نداشته باشند، و از آن حکم، در ظاهر و باطن اطاعت و فرمانبرداری کردند، و در برابر آن کاملاً و بدون هیچ گونه ممانعت و منازعه و ایستادگی در برابر آن تسلیم شدند، آنگاه جزء مومنین به شمار میآیند.
و در مورد آیهی سورهی احزاب[270] ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ﴾ [الأحزاب: 36] میگوید: این آیه در تمامی امور، عام میباشد. و آن اینکه هرگاه الله عزوجل و رسولش در مورد چیزی حکم کردند، برای احدی مخالفت با آن جایز نیست، و هیچگونه اختیار و رای و نظری در این مقام برای احدی نیست. شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید[271]: هر کس از سنت رسول الله و شریعت شان خارج گردد، الله عزوجل به ذات مقدسشان سوگند یاد کردهاند، جزء مومنین به شمار نمیآید، تا اینکه به حکم رسول الله در تمامی کشمکشها و اختلافاتشان در امور دین و دنیا، راضی باشد و در قلوبشان هیچگونه ملالی به نسبت حکم رسول الله احساس نکنند.
و شاگرد ایشان ابن قیم میگوید[272]: الله عزوجل به ذات پاک خویش سوگند یاد کرده و برای تاکید قبل از آن «لای» نفی آورده است که مردمان ایمان نخواهند داشت تا اینکه رسول الله را در همهی منازعات و اختلافات خود در زمینههای اصول و فروع و احکام شریعت و معاد و سایر صفات و.... داور قرار ندهند و حتی با وجود پذیرش حکم ایشان ایمانشان ثابت نمیشود تا اینکه هرگونه ملال و دلتنگی را از (وجود) خویش بزدایند و سینه هایشان را برای (پذیرش) قضاوت او (و برنامه و حکم الله عزوجل) گشاده گردانند و به تمام معنا آن را قبول نمایند و باز ایمان برای آنها ثابت نمیشود تا اینکه در مقابل حکم رسول الله راضی و تسلیم گردند، و هرگونه نزاع و مخالفت و اعتراض را از خود دور کنند.
سید قطب[273] در «في ظلال القرآن» در ذیل آیهی ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ﴾ میفرماید: بار دیگر در پیش روی خود، شرط ایمان و تعریف اسلام را مییابیم، خدواند پاک و منزه خودش آن را بیان و مقرر میفرماید و بر آن به ذات خویش سوگند یاد میکند و پس از این سوگند، دیگر کسی گفتاری در تعیین شرط ایمان و تعریف اسلام نخواهد داشت و جای هیچ تاویلی برای شخص تأویل کننده نخواهد ماند؛ مگر کسی که سر ستیز بیسود و بیارزشی داشته باشد. و برای اثبات «اسلام» کافی و بسنده است که مردمان از شریعت الله و دستور پیامبرش قضاوت و داوری بخواهند..... اما در مسالهی ایمان چنین کاری کافی نیست و بلکه علاوه بر آن باید خشنودی درونی و پذیرش قلبی در میان باشد و دل با اطمینان کامل تسلیم گردد....»
و الله عزوجل میفرماید: ﴿وَيَقُولُونَ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلرَّسُولِ وَأَطَعۡنَا ثُمَّ يَتَوَلَّىٰ فَرِيقٞ مِّنۡهُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَۚ وَمَآ أُوْلَٰٓئِكَ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٤٧ وَإِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ إِذَا فَرِيقٞ مِّنۡهُم مُّعۡرِضُونَ ٤٨﴾ [النور: 47-48] «(از جمله کسانی که الله توفیق هدایت قرینشان نفرموده است، منافقانی هستند که پرتو ایمان به دلهایشان نتابیده است، ولی دم از ایمان میزنند) و میگویند: به الله و پیامبر او ایمان داریم و (از اوامرشان) اطاعت میکنیم؛ اما پس از این ادعا، گروهی از ایشان (از شرکت در اعمال خیر همچون جهاد و از حکم قضاوت شرعی) روی گردان میشوند و آنان در حقیقت مومن نیستند. هنگامی که آنها به سوی الله و پیامبرش فراخوانده شوند تا (پیامبر مطابق چیزی که الله نازل فرموده است) در میانشان داوری کند، برخی از آنان (نقابشان ظاهر میشود و از قضاوت او) روی گردان میشوند (زیرا میدانند حق به جانب ایشان است و پیامبر هم دادگرانه عمل میفرماید و حق را به صاحب حق میدهد».
این دستهای که به زبان، ادعای ایمان میکنند و اگر از ایشان (درباره ایمانشان) بپرسید با قاطعیت خواهند گفت: به الله و رسول او ایمان داریم و (از اوامرشان) اطاعت میکنیم.... اما در حقیقت عمل، این ادعا و گفتهی خود را تکذیب میکنند و آن هم این است که هرگاه به سوی طاعت عملی و حکم الله و رسولش فراخوانده شوند، سرباز میزنند و پشت میکنند و روی بر میگرداند..... و این کار (طاعت عملی و حکم بردن به نزد الله و رسولش) در نظر آنها هیچ معنی (و ارزشی) ندارد. و اینان طبق نص قرآن: ﴿وَمَآ أُوْلَٰٓئِكَ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ «در حقیقت مومن نیستند».
امام طبری در جلد 18 تفسیرش صفحهی 156 (در شرح) آیهی ﴿وَمَآ أُوْلَٰٓئِكَ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ میفرماید: گویندگان این گفته: ﴿ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلرَّسُولِ وَأَطَعۡنَا﴾ به سبب ترک نمودن داوری بردن به نزد رسول الله و روی گرداندن (از قضاوت و حکم ایشان) هنگامی که به سوی وی فراخوانده میشدند، مومن و ایمان دار نیستند.
و اگر حکم نمودن به غیر از آن چه که خدای بلندمرتبه نازل فرموده است بر حسب چگونگی حکم و قرائنی که بر آن احاطه دارد و ( نیز) براساس تفصیلی که در نزد علما معروف است؛ برخی «کفر اکبر» و بعضی «کفر اصغر» محسوب میشود.... اما حکم نمودن به غیر ما انزل الله در توحید، یک وجه بیشتر ندارد و آن هم العیاذ بالله «کفر اکبر» است که انسان را از دین خارج میسازد.
شیخ سلیمان آل شیخ می فرماید: مفهوم و برداشت معنی آیه این است که حکم نمودن «بغیر ما انزل الله» اگر در اصل توحید و ترک شرک باشد (انسان را کافر میکند) و یا اگر در فروع باشد؛ اما به زبان (به حکم الله متعال) اقرار ننماید و قلب نیز به آن مقید نباشد، (آن هم) کفری حقیقی است که ایمانی به همراه ندارد.
الله متعال میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُقَدِّمُواْ بَيۡنَ يَدَيِ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ١ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ وَلَا تَجۡهَرُواْ لَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ كَجَهۡرِ بَعۡضِكُمۡ لِبَعۡضٍ أَن تَحۡبَطَ أَعۡمَٰلُكُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ ٢﴾ [الحجرات: 1-2] «ای کسانی که ایمان آورده اید! بر الله و رسولش پیشی نگیرید و از الله بترسید؛ چرا که الله شنوای (گفتارتان) و آگاه (از کردارتان) میباشد. ای کسانی که ایمان آورده اید! صدای خود را از صدای پیامبر بلندتر مکنید و هم چنان که با یکدیگر سخن میگویید، با ایشان به آواز بلند سخن مگویید، تا ندانسته اعمالتان بیاجر و ضایع نگردد».
مفهوم آیهی مذکور، تسلیم کاملی است که منافی مقدم نمودن کوچکترین فهم، رای یا قول (هر انسانی) بر حکم الله عزوجل و رسول او میباشد.... رسالت و برنامه از سوی خداوند است و وظیفهی پیامبر هم ابلاغ این رسالت (به مردم) است و بر ما است که ( این برنامهی الهی را) بدون هیچ گونه بهانه و اعتراضی و مقدم نکردن آرای خود (بر حکم و برنامهی الله و رسول او) بپذیریم و به آن راضی شویم و گردن نهیم.
و اگر صرفاً با بلند کردن صدا بر صدای رسول الله بیم از بین رفتن اعمال (نیک) صاحب آن برود، و حال آن که جز شرک و کفر، هیچ چیز عمل کسی را نابود نمیکند، پس حال کسی که حکم و گفته و برنامهاش را بر حکم و برنامهی رسول الله برتری و ترجیح دهد چگونه است؟ آن گونه که نمایندگان در پارلمانهای قانون گذاری انجام میدهند. بدون تردید چنین فردی به کفر و شرک و نابودی عمل (نیکش) سزاوارتر است.
ابن قیم در جلد 1 «الإعلام» صفحهی 51 میفرماید: اگر بلندکردن صدای آنها بر صدای رسول الله سبب نابودی اعمال نیک آنان میشد، پس حال و وضع کسانی که اندیشهها، خردها، ذوقها، سیاستها و معارف خود را بر برنامهها و رسالت رسول الله برتری و ترجیح میدهند، چگونه است؟ آیا (انجام) چنین کاری به نابود کردن اعمالشان سزاوارتر نیست؟
الله عزوجل میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡ﴾ [الأحزاب: 36] «هیچ مرد و زن مومنی، در کاری که الله و رسولش داوری کرده باشند و (آن را مقرر نموده باشند) اختیاری از خود ندارند (و ارادهی ایشان باید تابع ارادهی الله و رسول او باشد)».
پس یکی از لوازم و شروط ایمان (انسان مسلمان)، نداشتن اختیار در برابر حکم خدای بلندمرتبه و رسولش است؛ و اگر حکم الله متعال (در موضوعی) نازل شود، آنها (جز انتخاب حکم الله) از خود اختیاری ندارند و اجازه نخواهند داشت حکم غیر الله متعال را برگزینند (و پیروی نمایند) و سپس ادعای مسلمانی کنند؛ و تنها در صورتی میتوانند این کار را انجام دهند (و حکم غیر الله را بپذیرند) که کفر را بر ایمان ترجیح دهند و راضی شوند که حکم و اسم کافران مشرک بر ایشان نهاده شود.
الله متعال میفرماید: ﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ ٦٣﴾ [النور: 63] «آنان که با فرمان او مخالفت میکنند، باید از این بترسند که بلایی (در برابر عصیانی که میورزند) گریبان آنها را بگیرد، یا این که عذاب دردناکی دچارشان شود».
و مقصود از فتنه در این جا شرک و کفر است.
امام احمد میگوید: به قرآن نگاه کردم، اطاعت (از) رسول الله را در سی و سه جای آن یافتم. سپس این آیه را تلاوت کرد: ﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ﴾ و پیوسته آن را تکرار میکرد و میگفت: مقصود از فتنه چیست؟ شرک؛ به خاطر آن که اگر کسی برخی از اقوال رسول الله را رد نماید، ممکن است انحرافی در دلش به وجود بیاید و قلبش را منحرف کند و (درنتیجه) باعث نابودی وی شود. و به او گفته شد: همانا گروهی (از مردم) حدیث رسول الله را ترک میکنند و به آرای سفیان و غیره مراجعه میکنند! در پاسخ فرمود: از گروهی از مردم تعجب میکنم که حدیث رسول الله را میشنوند و به اسناد و صحیح بودن آن پی میبرند؛ اما در همان حال به آرای سفیان و غیره مراجعه میکنند! چون الله عزوجل میفرماید: ﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ﴾ و چه میدانی که فتنه چیست؟ کفر(اکبر) است.
الله عزوجل میفرماید: ﴿وَٱلۡفِتۡنَةُ أَكۡبَرُ مِنَ ٱلۡقَتۡلِۗ﴾ [البقرة: 217] «و فتنهی شرک و کفر، از قتل بزرگ تر است». حدیث رسول الله را ترک میکنند و هوی و هوس هایشان بر ایشان چیره میشود و آنان را به سوی «رای» میکشاند[274].
می گویم: این حکم امام احمد در مورد کسی است که حدیث رسول الله را رها میکند و به قول سفیان یا علمایی دیگر روی میآورد، پس حال (و حکم) کسی که حدیث و حکم رسول الله را ترک میکند و به گفته و حکم پیشوایان مذهبی و راهبان (یهودی و مسیحی) که در پارلمانها و..... قانون گذاری میکنند، روی میآورند چگونه است؟ بدون شک و تردیدی همانا این یکی به فتنه و لغزش و انحراف و کفر سزاوارتر (و نزدیک تر) است[275].
و در صحیح بخاری از ابوهریره از رسول الله روایت است که فرمودند: «كُلُّ أُمَّتِي يَدْخُلُونَ الجَنَّةَ إِلَّا مَنْ أَبَى». «تمامی امتم وارد بهشت میشوند، مگر آنکه ابا ورزد. صحابه گفتند یا رسول الله، چه کسی ابا میورزد؟» فرمودند: «مَنْ أَطَاعَنِي دَخَلَ الجَنَّةَ ، وَمَنْ عَصَانِي فَقَدْ أَبَى». «هر کس از من اطاعت کند وارد بهشت میشود، و هر کس از من نافرمانی و سرپیچی کند، در حقیقت از وارد شدن به بهشت ابا ورزیده است»[276].
بنابراین بر هر مومنی واجب است که آنچه الله عزوجل دوست دارد، دوست داشته باشد، آنهم محبت و دوستی که موجب شود تا وی آن چه را که بر او واجب شده، انجام دهد. پس اگر بر این محبت افزوده، تا اینکه آنچه را که بر وی مستحب قرار داده شده، انجام دهد، این محبت فضیلتی اضافه بر آن میباشد. و نیز بر هر مومنی واجب است، هر آنچه را که الله عزوجل آن را ناخوشایند میداند، به نسبت آن کراهت داشته و آن را ناخوشایند بداند، کراهتی که موجب شود تا وی از آنچه که بر او حرام گردیده خودداری کند، پس اگر بر این کراهت افزوده تا اینکه موجب شود تا از آنچه بر وی مکروه تنزیهی قرار داده شده، دست کشیده و از آن نیز خودداری کند، این فضیلتی اضافه بر آن میباشد. بنابراین کسی که از ته قلب، محبتی صادق با الله عزوجل و رسولش داشته باشد، این محبت موجب میشود تا از ته قلب آنچه را که الله عزوجل و رسولش دوست دارند، دوست داشته باشد، و آنچه را که الله عزوجل و رسولش به نسبت آن کراهت دارند، او نیز نسبت به آن کراهت داشته باشد و آنچه را که الله عزوجل و رسولش بدان راضی هستند، او نیز بدانها راضی باشد و آنچه که الله عزوجل و رسولش نسبت بدان ناراضی هستند او نیز نسبت بدانها ناراضی میباشد. و با اعضا و جوارح به مقتضای این حب و بغض عمل میکند[277].
همچنین تردیدی نیست که از مظاهر انقیاد، قبول شریعت الله عزوجل و رد کردن آنچه غیر آنست، میباشد. بنابراین حلال آن چیزی است که الله عزوجل آن را حلال کرده، و حرام آن چیزی است که الله عزوجل آن را حرام کرده است و دین آن چیزی است که الله عزوجل بر زبان رسولش تشریع کرده است. بنابراین انقیاد، عبارت است از محکی عملی و حقیقی برای ایمان.
مبحث پنجم: شرط صدق
صدق عبارت است از طریق راست و استوار و درست تری که هر کس بر آن سیر نکند، از جمله هلاک شدگان و دور افتادگان از هدایت میباشد. با صدق است که اهل نفاق از اهل ایمان و ساکنین بهشت از ساکنین آتش متمایز میگردند، و آن شمشیر الله عزوجل در زمینش میباشد که بر هیچ چیزی قرار نمیگیرد مگر آن را دو نیم میکند، و با هیچ باطلی مواجه نمیشود مگر اینکه قصد آن را کرده و بر او غلبه میکند؛ هر کس با آن یورش بَرد، یورش و حملهاش بازگردانده نمیشود و هر کس با آن سخن گوید، سخن خصومش را علیل و عاجز میکند. صدق روح اعمال و آزمایش و محک احوال و مبارزی بر علیه هجوم ترس و وحشت میباشد. و دری است که کسانی که به سوی الله عزوجل در حرکتند، از آن بر حضرت ذوالجلال وارد میشوند. و آن اصل و اساس و بنای دین و ستون چادر و خیمهی یقین میباشد. و درجهی آن پس از درجهی نبوت که بالاترین درجه در میان عالمیان است، میباشد؛ و از منازل و جایگاههای پیامبران در بهشت، چشمهها و رودها به سوی منازل صدیقین جاری میشود. و الله عزوجل اهل ایمان را امر فرموده تا همراه صدیقین باشند، الله متعال میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ ١١٩﴾ [التوبة: 119] «اي کساني که ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد و با راستگويان باشيد». و نیز الله عزوجل میفرماید: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا ٦٩﴾ [النساء: 69] «و كسي كه از الله و پيامبر (با تسليم در برابر فرمان آنان و رضا به حكم ايشان) اطاعت كند، او (در روز رستاخيز به بهشت رود و همراه و) همنشين كساني خواهد بود كه (مقرّبان درگاهند و) خداوند بديشان نعمت (هدايت) داده است (و مشمول الطاف خود نموده است و بزرگواري خويش را بر آنان تمام كرده است. آن مقرّباني كه او همدمشان خواهد بود، عبارتند) از پيامبران و راستروان (و راستگوياني كه پيامبران را تصديق كردند و بر راه آنان رفتند) و شهيدان (يعني آنان كه خود را در راه الله فدا كردند) و شايستگان (يعني ساير بندگاني كه درون و بيرونشان به زيور طاعت و عبادت آراسته شد)، و آنان چه اندازه دوستان خوبي هستند!»
اساس ایمان صدق میباشد و اساس نفاق کذب و دروغ؛ به گونهای که کذب و ایمان در یک جا جمع نمیشوند مگر اینکه هر یک از آنها در جنگ با دیگری میباشد. صدق به سه قسمت تقسیم میشود:
صدق در اقوال: که عبارت است از راستی و استواری زبان بر اقوال، همچون استواری خوشه بر ساقهاش.
صدق در اعمال: که عبارت است از: استواری افعال بر امر و متابعت، همچون استواری سر بر بدن.
صدق در احوال: که عبارت است از استواری اعمال قلب و جوارح بر اخلاص.
براین اساس است که مقام صدیقیت عبارت است از کمال اخلاق و انقیاد و فرمانبرداری و متابعت در اوامر و نواهی در ظاهر و باطن[278].
آری، صدق طریق رستگاری و سعادتمندی در دنیا و آخرت میباشد. در حدیث صحیح که شیخان آن را تخریج کردهاند، از عبدالله بن مسعود روایت است که رسول الله فرمودند: «عَلَيْكُمْ بِالصِّدْقِ، فَإِنَّ الصِّدْقَ يَهْدِي إِلَى الْبِرِّ، وَإِنَّ الْبِرَّ يَهْدِي إِلَى الْجَنَّةِ، وَمَا يَزَالُ الرَّجُلُ يَصْدُقُ وَيَتَحَرَّى الصِّدْقَ حَتَّى يُكْتَبَ عِنْدَ اللهِ صِدِّيقًا، وَإِيَّاكُمْ وَالْكَذِبَ، فَإِنَّ الْكَذِبَ يَهْدِي إِلَى الْفُجُورِ، وَإِنَّ الْفُجُورَ يَهْدِي إِلَى النَّارِ، وَمَا يَزَالُ الرَّجُلُ يَكْذِبُ وَيَتَحَرَّى الْكَذِبَ حَتَّى يُكْتَبَ عِنْدَ اللهِ كَذَّابًا»[279] بر شماست که صداقت و راستگویی پیشه کنید، چرا که راستگویی انسان را به سوی نیکی راهنمایی میکند، و نیکی انسان را به سوی بهشت، هدایت میکند و شخص همواره راست میگوید و تلاش میکند راست بگوید تا اینکه در نزد الله عزوجل عنوان صدیق را میگیرد، و بر شماست که از دروغ گویی دوری کنید، چرا که دروغگویی انسان را به سوی فسق و فجور سوق میدهد. و فسق و فجور انسان را به جهنم میکشاند، و شخص پیوسته دروغ میگوید و تلاش میکند، که دروغ بگوید، تا اینکه در نزد الله عزوجل عنوان کذاب را میگیرد.
در اینجا مقصود آن نیست که از فضیلت صدق و صداقت، سخن بگوییم، بلکه مقصود از آن، در این باب، صدق در توحید میباشد، و آن اینکه گویندهی کلمهی توحید، آن را صادقانه از ته قلب بگوید و قلب و زبانش یکی باشد؛ زیرا کسی که کلمهی توحید را بر زبان جاری میکند، و با قلب آن را تکذیب میکند جزو منافقین میباشد و العیاذ بالله. براستی که منافقین کلمهی توحید را در حضور رسول الله و در جلوی ایشان، بر زبان تکرار میکردند، در حالیکه با قلوبشان آن را تکذیب و انکار میکردند، همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِينَ ٨ يُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَمَا يَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا يَشۡعُرُونَ ٩ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمُۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡذِبُونَ ١٠﴾ [البقرة: 8-10] «در ميان مردم دستهاي هستند كه ميگويند: ما به الله و روز رستاخيز باور داريم. در صورتي كه باور ندارند و جزو مؤمنان بشمار نميآيند. (اينان به نظرشان) الله و كساني را گول ميزنند كه ايمان آوردهاند، در صورتي كه جز خود را نميفريبند، ولي نميفهمند. در دلهايشان بيماري (حسودي و كينه توزي با مؤمنان) است و خداوند (نيز با ياري دادن و پيروز گرداندن حق) بيماري ايشان را فزوني ميبخشد، و عذاب دردناكي (در دنيا و آخرت) به سبب دروغگوئي و انكارشان در انتظارشان ميباشد».
و همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ﴾ [المنافقون: 1] «هنگامي كه منافقان نزد تو ميآيند، سوگند ميخورند و ميگويند: ما گواهي ميدهيم كه تو حتماً فرستاده خدا هستي!» یعنی (ای پیامبر) منافقان فقط زمانی که نزد تو میآیند، این کلمات را میگویند. براین اساس الله عزوجل آنها را در شهادتشان و در این خبرشان تکذیب کرده و فرمودند: ﴿وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ يَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَكَٰذِبُونَ ١﴾ «ولي الله گواهي ميدهد كه منافقان در گفته خود دروغگو هستند» و نیز فرمودند: ﴿وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِينَ ٨﴾ «و جزو مؤمنان بشمار نميآيند».
بنابراین شرط صدق، شرطی در راس شروط کلمهی توحید میباشد، که رسول الله آن را شرطی قاطع برای وارد شدن به بهشت و نجات از آتش قرار دادند، همانطور که در حدیث صحیح از معاذ بن جبل روایت است که رسول الله فرمودند: «مَا مِنْ أَحَدٍ يَشْهَدُ أَنْ لا إله إلا الله وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، صِدْقًا مِنْ قَلْبِهِ، إِلَّا حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَى النَّارِ»[280]. «هر کس صادقانه از صمیم قلب و از روی اخلاص گواهی دهد که جز الله متعال معبود به حقی وجود ندارد، و محمد فرستادهی اوست، الله عزوجل او را بر آتش جهنم حرام میگرداند».
و در نص روایات امام بخاری، از انس بن مالک روایت است که میگوید: معاذ پشت سر رسول الله بر شتری سوار بود، که رسول الله خطاب به وی فرمود: ای معاذ، معاذ گفت: بله یا رسول الله، بفرمایید، باز فرمود: ای معاذ، معاذ پاسخ داد لبیک یا رسول الله، در خدمتم. رسول الله سه بار آن را تکرار کرده، آنگاه فرمودند: «مَا مِنْ أَحَدٍ يَشْهَدُ أَنْ لا إله إلا الله وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، صِدْقًا مِنْ قَلْبِهِ، إِلَّا حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَى النَّارِ» معاذ گفت: یا رسول الله، آیا مردم را از این سخن با خبر سازم تا خوشحال شوند؟ رسول الله فرمودند: «إِذًا يَتَّكِلُوا» بیم آن میرود که بر این سخن تکیه کرده و عمل را ترک نمایند. معاذ در نزدیکی وداع با دار فانی، به این دلیل که مبادا به خاطر کتمان این حدیث گناه کار شود، آن را برای مردم روایت کرد.
بنابراین رسول الله در این حدیث شرط نجات یافتن کسی که این کلمه را بر زبان جاری میکند، از آتش، صادقانه و از صمیم قلب بر زبان جاری کردن کلمهی توحید قرار دادند. لذا تنها تلفظ با زبان بدون تصدیق قلب، شخص را در آخرت سودی نمیرساند، گرچه به زبان آوردن آن، عصمت خون و مالش را در دنیا به همراه داشته و برای وی در دنیا سودمند میباشد.
و در قصهی اعرابی فقیه، ضمام بن ثعلبه فرستادهی سعد بن ابی بکر که در احادیث صحیح ذکر آن آمده است، رسول الله در فلاح و رستگاری و ورود وی به بهشت، صادق بودن او را شرط قرار دادند که قصهی وی از این قرار است، همانطور که در روایت امام مسلم در صحیحش[281] از انس بن مالک روایت است که گفت: ازاینکه از رسول الله در مورد چیزی سوال کنیم، نهی شده بودیم، که آمدن مردی از اهل صحراء که بسیار عاقل و متین و مزین به آداب سوال کردن و چگونگی سوال پرسیدن بود، ما را به شگفتی واداشت، که از رسول الله سوال کرده و ما میشنیدیم. آن شخص که از اهل صحراء بود، آمده و گفت: ای محمد، فرستادهات نزد ما آمده و اظهار داشته که ادعا کردی که الله عزوجل تو را فرستاده است؟ رسول الله فرمودند: «صَدَقَ» راست گفته است، وی گفت: چه کسی آسمان را آفریده است؟ رسول الله فرمودند: الله، وی گفت: چه کسی زمین را آفریده است؟ فرمودند: الله، وی گفت: چه کسی کوهها را نصب و پابرجا کرده است. و در آنها قرار داده آنچه که قرار داده؟ فرمودند: الله، وی گفت: به کسی که آسمان و زمین را آفریده و این کوهها را نصب و پابرجا کرده است، تو را سوگند میدهم، آیا الله تو را فرستاده است؟ فرمودند: آری، وی گفت: فرستادهات اظهار داشته که بر ما پنج نماز در شبانه روز واجب است؟ فرمود: «صَدَقَ» راست گفته است، وی گفت: به کسی که تو را فرستاده، سوگندت میدهم آیا الله عزوجل تو را به این امر کرده است؟ فرمودند: آری، وی گفت: فرستادهات اظهار داشته که بر ما واجب است که در اموالمان، زکات بپردازیم. فرمودند: «صَدَقَ» راست گفته است، وی گفت: به کسی که تو را فرستاده، سوگندت میدهم، آیا الله عزوجل تو را بدان امر کرده است؟ فرمودند: آری، وی گفت: فرستادهات اظهار داشته که روزهی ماه رمضان، سالانه بر ما واجب است؟ فرمودند: «صَدَقَ» راست گفته است. وی گفت: به کسی که تو را فرستاده سوگندت میدهم، آیا الله تو را بدان امر کرده است؟ فرمودند: آری، وی گفت: فرستادهات اظهار داشته که حج بیت الله الحرام، بر هر کسی از ما که توان آن را دارد، واجب است؟ فرمودند: «صَدَقَ» راست گفته است، راوی میگوید: سپس وی در حالی بازگشت که گفت: به کسی که تو را به حق فرستاده نه چیزی بر آن (چه فرستادهات به ما اظهار داشته) اضافه میکنم و نه چیزی از آن کم میکنم. پس رسول الله فرمودند: «لَئِنْ صَدَقَ لَيَدْخُلَنَّ الْجَنَّةَ» «اگر راست گفته باشد، قطعاً وارد بهشت میشود».
آری، اگر در آنچه گفت، با زبان و قلب و عمل، صادق باشد، هیچگونه تردیدی نیست که وی از اهل بهشت میباشد؛ و این همان ایمان بوده و این صفت مومن میباشد. اما منافق والعیاذ بالله، کسی است که سخنش مخالف با عملش، و پنهانش با آشکارش و ظاهرش با باطنش، مخالف میباشد. کلمهی توحید را با زبانش میگوید و آن را با قلبش انکار میکند. و در عمل با آن مخالفت میکند به گونهای که در صبح به گونهای و شب به گونهای دیگر است و چنین نفسی همطراز و هم سنگ کشتی است که در تلاطم امواج و بادها میباشد.
بنابراین[282] الله متعال به بندگانش فرمان داده که او را عبادت کنند و او را به تنهایی و از روی صدق و اخلاص پرستش نمایند و اگر کسی الله را عبادت کند و به تنهایی او را پرستش نماید، اما از روی صدق و اخلاص نباشد، از او پذیرفته نمیشود و به توحید خالص عمل نکرده است.
از دلایل صحیح بودن این شرط آن است که اگر لوازم تحقق آن از بین برود و نفی شود، نفاق اکبر جای آن را میگیرد که صاحبش را در پایینترین مکان جهنم قرار میدهد. هم چنان که خداوند بلندمرتبه میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِيرًا ١٤٥﴾ [النساء: 145] «بیگمان منافقان در اعماق دوزخ و پایینترین مکان آن هستند و هرگز یاوری برای آنها نخواهی یافت (که به فریادشان رسد و آنان را برهاند)».
و الله متعال میفرماید: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتِ وَٱلۡكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ هِيَ حَسۡبُهُمۡۚ وَلَعَنَهُمُ ٱللَّهُۖ وَلَهُمۡ عَذَابٞ مُّقِيمٞ ٦٨﴾ [التوبة: 68] «خداوند به مردان و زنان منافق و همهی کافران، وعدهی آتش دوزخ داده است که جاودانه در آن میماند و جهنم برای (عذاب) ایشان کافی است. (علاوه بر آن) خداوند آنان را نفرین کرده و از رحمت خود به دور داشته است و دارای عذاب همیشگی خواهند بود».
از این شرط بطلان و پوچی مذهب مرجئهی کرامیه به دست میآید که میگویند: هر کس تنها به صورت لفظی به «لا إله إلا الله» اقرار کند مومن است، اگر چه تصدیق یا اعتقاد قلبی هم به آن نداشته باشد.
مذهب مرجئهی کرامیه، مذهبی کفری و باطل است، چرا که مفهوم و مفاد مذهب آنها این است که اگر منافقی زندیق به صورت لفظی شهادت توحید را «لا إله إلا الله» بر زبان راند در حالی که در دلش هم تکذیب و کینهتوزی خود را نسبت به دین اسلام پنهان کرده باشد، مومن و از اهل بهشت میباشد؛ و این تکذیبی آشکار بر ضد نصوص شرعی زیادی است که بیان میکنند منافقین داخل بهشت نمیشوند، بلکه در پایینترین مکان دوزخ قرار میگیرند.
هم چنین از این شرط، نامومن و غیر مسلمان بودن کسانی که «لا إله إلا الله» را صرفاً از روی شوخی، بازیچه، تمثیل و نمایش، راضی و ساکت نمودن مردم و غیر جدی بودن، بر زبان میآورند استنباط میشود؛ چون اینان این کلمه را با صدق و اخلاص تکلم نمیکنند. و همچنین از طرف دیگر بطلان ادعای کسانی که با کید و مکر و حیله و گمراه نمودن میخواهند حقیقت کفر و طغیان خود را از دیگران پنهان کنند، برای ما روشن میگردد. هم چنین اقرار نمودن زندیقان روزگار و داعیان افکار کمونیستی به «لا إله إلا الله» هیچ سودی به آنها نمیرساند؛ چون در دلشان کفر و نفاقی پنهان نمودهاند که نفی کنندهی (اقرار آنان) به «لا إله إلا الله محمد رسول الله» است[283].
بنابراین موحدی که در توحید با پروردگارش صادق باشد، در حقیقت کسی است که جز الله عزوجل را عبادت نمیکند و جز از الله عزوجل نمیترسد، و از غیر الله عزوجل چیزی نمیخواهد و جز از الله عزوجل یاری نمیگیرد و جز بر الله عزوجل توکل نمیکند. و جز به او جل جلاله پناه نمیبرد و امرش را جز به او نمیسپارد، و جز برای او ذبح نمیکند، و جز برای او نذر نمیکند، و جز از اوامر الله و رسولش فرمانبرداری و اطاعت نمیکند، و هر آنچه که غیر از شریعت الله و رسولش باشد، رد میکند، و جز به خاطر الله عزوجل دوست نمیدارد و جز به خاطر الله متعال بغض نمیورزد و جز به خاطر الله متعال نمیبخشد و جز به خاطر الله عزوجل باز نمیدارد.
چنین شخصی در همهی احوال و زمانها و اقوال و اعمالش با پروردگارش صادق میباشد. و در آنها تناقض و اضطراب نمیباشد؛
از توحید سخن نمیگوید، در حالی که عاری از آن باشد.
از توحید سخن نمیگوید در حالی که نسبت بدان کراهت داشته باشد.
از توحید سخن نمیگوید در حالی که وی در وادی و توحید در وادی دیگری باشد.
از توحید صادقانه سخن نمیگوید در حالیکه پس از آن با آرامش و رضایت خاطر و اختیار کامل و بدون نیاز به نظام و قوانینی برای زندگی که در تناقض با آنچه که بدان ایمان آورده و بر آن اعتقاد دارد، باشد.
از توحید سخن نمیگوید، در حالیکه تنها بر این قانع باشد که اسمش در دفتر ثبت آمار مسلمانی باشد بدون اینکه با توحید زندگی کند.
از توحید سخن نمیگوید، در حالیکه بپذیرد معاملهی ربوی انجام دهد.
از توحید سخن نمیگوید در حالیکه همسر و دخترانش را آرایش کرده، رها کند.
آری در توحید چنین نیست که شخص اوامر الله عزوجل را در برخی جوانب تبعیت و از آنها پیروی کند و در جوانب دیگر از حدود الله عزوجل تجاوز کند. چرا که از مقتضیات توحید آنست که شخص، خود را کاملاً تسلیم الله عزوجل کند، و با تمامی جوانب زندگیاش در این دین، در حالیکه تسلیم امر الله عزوجل و راضی به حکم رسول الله میباشد، درآید؛ و این موحد صادق در توحیدش میباشد.
الله عزوجل ما و شما را جزو صادقین قرار دهد.
مبحث ششم: شرط اخلاص
اخلاص عبارت است از: تصفیه کردن عمل با نیت صالح از تمامی شائبههای شرک[284]. الله عزوجل میفرماید: ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ﴾ [البینة: 5] «و به ايشان دستور داده نشده است جز اين که مخلصانه خداي را بپرستند». و میفرماید: ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ فَٱعۡبُدِ ٱللَّهَ مُخۡلِصٗا لَّهُ ٱلدِّينَ ٢ أَلَا لِلَّهِ ٱلدِّينُ ٱلۡخَالِصُۚ﴾ [الزمر: 2-3] »(اي پيامبر!) ما اين كتاب را كه در برگيرنده حق و حقيقت است، بر تو فرو فرستادهايم. الله را پرستش كن و پرستش خود را سره و خاصّ او گردان. هان! تنها طاعت و عبادت خالصانه براي الله است و بس».
و همچنین به پیامبرش میفرماید: ﴿قُلِ ٱللَّهَ أَعۡبُدُ مُخۡلِصٗا لَّهُۥ دِينِي ١٤ فَٱعۡبُدُواْ مَا شِئۡتُم مِّن دُونِهِۦۗ﴾ [الزمر: 14-15] بگو: تنها الله را ميپرستم و بس؛ و عبادت و طاعتم را خاصّ او ميكنم و (پرستش او را از هر گونه كفر و شركي ميزدايم و) ميپالايم. امّا شما هر چه و هر كه را جز او ميخواهيد، بپرستيد.
و نیز به پیامبرش میفرماید: ﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٦٣﴾ [الأنعام: 162-163] «بگو: نماز من و قرباني من و زندگي من و مرگ من براي الله آن پروردگار جهانيان است. الله را هيچ شريكي نيست، و به همين دستور داده شدهام، و من اوّلين مسلمان (در ميان امت خود، و مخلصترين فرد در ميان همه انسانها براي الله) هستم».
و نیز الله عزوجل میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِيرًا ١٤٥ إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَٱعۡتَصَمُواْ بِٱللَّهِ وَأَخۡلَصُواْ دِينَهُمۡ لِلَّهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَسَوۡفَ يُؤۡتِ ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَجۡرًا عَظِيمٗا ١٤٦﴾ [النساء: 145-146] «بيگمان منافقان در اعماق دوزخ و در پائينترين مكان آن هستند و هرگز ياوري براي آنان نخواهي يافت (تا به فريادشان رسد و آنان را برهاند). مگر كساني (از ايشان) كه توبه كنند و برگردند و به اصلاح (اعمال و نيّات خود) بپردازند و به الله متوسّل شوند و آئين خويش را خالصانه از آن الله كنند (و فقط و فقط او را بپرستند و به فرياد خوانند و خالق و رازق دانند). پس آنان از زمره مؤمنان خواهند بود. و الله مؤمنان را اجرى بزرگ خواهد داد».
و الله عزوجل میفرماید: ﴿ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡمَوۡتَ وَٱلۡحَيَوٰةَ لِيَبۡلُوَكُمۡ أَيُّكُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗاۚ﴾ [الملك: 2] «همان كسي كه مرگ و زندگي را پديد آورده است تا شما را بيازمايد كدامتان كارتان بهتر و نيكوتر خواهد بود».
فضیل بن عیاض در مورد این آیه میگوید[285]: ﴿أَحۡسَنُ عَمَلٗاۚ﴾ یعنی تا شما را بیازماید که چه کسی عمل خالصتر و درستتر را انجام میدهد. گفتند: ای ابا علی، عمل خالص و درست تر کدام است؟ گفت: اگر عمل خالصانه انجام شود و درست نباشد، پذیرفته نمیشود، و اگر درست باشد و خالصانه انجام نشود (باز) پذیرفته نمیشود. مگر اینکه خالصانه و درست باشد. عمل خالص این است که برای الله عزوجل انجام شود. و عمل درست یعنی عملی که براساس سنت رسول الله باشد.
برآنچه فضیل گفت: این کلام الله عزوجل دلالت دارد که میفرماید: ﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا ١١٠﴾ [الكهف: 110][286] پس هركس كه خواهان ديدار خداي خويش است، بايد كه كار شايسته كند، و در پرستش پروردگارش كسي را شريك نسازد.
بنابراین اخلاص شرطی از شروط قبولیت اعمال میباشد و چیزی سختتر و دشوارتر از اخلاص برای نفس نمیباشد. و چه بسیار از اعمال و اقوال و حالاتی هستند که باد شرک با انواع آن بر آنها میوزد، اما اخلاص آنها را نابود و هلاک میکند.
براستی که الله عزوجل از اعمال چیزی را قبول نمیکند مگر آنچه که خالص برای رضای الله عزوجل باشد. در حدیث صحیحی که امام مسلم از ابوهریره روایت کرده است آمده است که رسول الله فرمودند: «قَالَ اللهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: أَنَا أَغْنَى الشُّرَكَاءِ عَنِ الشِّرْكِ، مَنْ عَمِلَ عَمَلًا أَشْرَكَ فِيهِ مَعِي غَيْرِي، تَرَكْتُهُ وَشِرْكَهُ»[287]. «الله عزوجل فرموده است: من از شریک بینیازترینم، هر کس در عملی، شخص دیگری را با من شریک سازد، او را با شرکش رها میسازم - او را به حال خودش واگذار میکنیم-».
امام ابن رجب حنبلی میگوید:[288] بدان که انجام عملی برای غیر الله عزوجل، بر چند قسم میباشد: گاهی آن عمل ریای محض میباشد، به گونهای که شخص با انجام آن، تنها مقصودش ریای در برابر مردم، به منظور هدفی دنیوی و همچون حال منافقین در نمازشان میباشد؛ الله عزوجل میفرماید: ﴿وَإِذَا قَامُوٓاْ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ قَامُواْ كُسَالَىٰ يُرَآءُونَ ٱلنَّاسَ وَلَا يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ إِلَّا قَلِيلٗا ١٤٢﴾ [النساء: 142] «منافقان هنگامي كه براي نماز برميخيزند، سست و بيحال به نماز ميايستند و با مردم ريا ميكنند (و نمازشان به خاطر مردم است؛ نه به خاطر الله) و خداي را كمتر ياد ميكنند و جز اندكي به عبادت او نميپردازند».
این نوع ریا (ریای محض) تقریبا از هیچ مومنی در نماز و روزهاش، سر نمیزند، ولی گاهی در مورد صدقه یا حج واجب و یا دیگر اعمال ظاهری و یا به طور کلی اعمالی که بیشتر به چشم آمده و قابل شمارش است، رخ میدهد. براستی اخلاص در چنین مواردی سخت است و گران. شخص مسلمان میداند که چنین عملی بیهوده است و انجام دهندهی آن مستحق عذاب و عقوبت از جانب الله عزوجل میباشد.
گاهی عمل به خاطر الله عزوجل میباشد، ولی توام با ریا است، در این حالت اگر ریا در شاکلهی اصلی عمل، دخیل باشد، بنابر دلالت نصوص صحیح، آن عمل باطل است. که ابن رجب از این نصوص به حدیث زیر اشاره میکند: احمد بن شداد بن اوس از رسول الله روایت میکند که فرمودند: «مَنْ صَلَّى يُرَائِي فَقَدْ أَشْرَكَ، وَمَنْ صَامَ يُرَائِي فَقَدْ أَشْرَكَ، وَمَنْ تَصَدَّقَ يُرَائِي فَقَدْ أَشْرَكَ. إِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ يَقُولُ: أَنَا خَيْرُ قَسِيمٍ لِمَنْ أَشْرَكَ بِي، مَنْ أَشْرَكَ بيشَيْئًا فَإِنَّ جَسَدَهُ وَ عَمَلَهُ وَ قَلِيلَهُ وَكَثِيرَهُ لِشَرِيكِهِ الَّذِي أَشْرَكَ بِهِ، وَأَنَا عَنْهُ غَنِيٌّ»[289] هر کس از روی ریا نماز بخواند، شرک ورزیده است، و هر کس از روی ریا، روزه گیرد، شرک ورزیده است، و هر کس از روی ریا صدقه دهد، در حقیقت شرک ورزیده است، براستی که الله عزوجل میفرماید: من بهترین شریک برای کسی هستم که با من شریک قرار داده شده است. (چرا که) هرکس چیزی را با من شریک قرار دهد، براستی که جسد و عمل و کم و زیادش برای شریکی میباشد که با آن شرک ورزیده است در حالیکه من از اینچنین شریکی بینیاز هستم.
سپس میگوید: اگر اصل عمل برای الله عزوجل باشد، سپس نیت ریا بر وی عارض شود، در صورتیکه فقط در ذهن باشد، و فرد بتواند بلافاصله آن را از خودش دور کند، هیچ ضرر و آسیبی متوجه وی نمیباشد؛ اما اگر نیت ریا همچنان ادامه یابد، آیا منجر به بطلان عملش میشود یا نه؟ یا اینکه عملش براساس اصل نیتش صحیح میباشد؟ در جواب این مساله بین علمای سلف اختلاف وجود دارد. امام احمد و ابن جریر معتقدند که عمل وی باطل نمیشود و اصل نیت او مورد توجه قرار میگیرد. که این مساله از حسن بصری و دیگران نیز روایت شده است و در این معنا حدیث ابوذر از رسول الله هم آمده است، که وی از رسول الله در مورد مردی سوال کرد که عملی را برای رضای الله عزوجل انجام میدهد و مردم بر انجام آن او را مورد ستایش قرار میدهند؛ رسول الله فرمودند: «تِلْكَ عَاجِلُ بُشْرَى الْمُؤْمِنِ»[290]. «آن مژدهی زود هنگام مومن است».
بنابراین، هیچ اختلافی نیست که اخلاص شرطی برای صحت هر قول و عمل و قبولیت آن میباشد. و اخلاص در توحید، عبارت است از محقق گرداندن توحید و خالص گرداندن عبادت برای الله عزوجل، و محقق گرداندن آن و تصفیه و خالص کردن آن از همهی شائبههای شرک و بدعت، به گونهای که تنها عبادت برای الله عزوجل باشد و ترس از الله عزوجل و خضوع برای الله عزوجل و امید به الله عزوجل و توکل بر الله عزوجل و استقامت و طلب یاری و مدد از الله عزوجل و نذر و ذبح برای الله عزوجل و خواستن از الله عزوجل و عمل برای الله عزوجل باشد. و بدین ترتیب شخص برای الله عزوجل، متکی بر الله، و با الله عزوجل میباشد.
محقق گرداندن توحید در امت، امری سخت و دشوار میباشد، چرا که صفت محقق گرداندن توحید جز در اهل ایمان صادق و بیریا، کسانی که الله عزوجل آنها را خاص قرار داده و از میان آفریده هایش برگزیده، یافت نمیشود، همانطور که الله عزوجل در مورد یوسف علیه السلام میفرماید: ﴿كَذَٰلِكَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِينَ ٢٤﴾ [یوسف: 24] «ما اين چنين كرديم تا بلا و زنا را از او دور سازيم. چرا كه او از بندگان پاكيزه وگزيده ما بود».
در آیه، کلمهی ﴿ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾ به فتح لام آمده است و در قرائتی با کسره ذکر شده است (المخلِصین)[291]. و چنین افرادی در ابتدای این امت بسیار بودند و در آخر این امت جزو غرباء میباشند و البته بسیار اندک و از اجر بسیار والایی در نزد الله متعال برخوردار میباشند.
و الله عزوجل از خلیلش ابراهیم عليه الصلاة والسلام خبر داده و میفرماید: ﴿قَالَ يَٰقَوۡمِ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ ٧٨ إِنِّي وَجَّهۡتُ وَجۡهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ حَنِيفٗاۖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٧٩﴾ [الأنعام: 78-79] «اي قوم من! بيگمان من از آنچه انباز الله ميكنيد، بيزارم. بيگمان من رو به سوي كسي ميكنم كه آسمانها و زمين را آفريده است، و من (از هر راهي جز راه او) به كنارم و از زمره مشركان نيستم». یعنی دینم را خالص گردانیدم و عبادتم را تنها برای کسی که آسمانها و زمین را آفریده قرار دادهام، یعنی کسی که آنها را بدون مثال پیشین آفریده و ایجاد کرده است؛ ﴿حَنِيفٗا﴾ یعنی روی گردان از شرک به سوی توحید، و براین اساس است که فرمود: ﴿وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾ و نظیر این آیه در قرآن بسیار میباشد[292]. از اینرو مطلقا اخلاص کامل در توحید نمیباشد مگر با برائت کامل از صورتهای شرک و اهل آن و خالص گرداندن عبادت تنها برای الله عزوجل و نیز اخلاص در اطاعت از رسول الله؛
پس کسی که از تمامی انواع شرک، بزرگ و کوچک و خفی و پنهانش اجتناب ورزد، و عبادتش را برای الله عزوجل خالص گرداند، حقیقتاً موحد میباشد. در صحیح بخاری از ابوهریره روایت شده که میگوید: عرض کردم، یا رسول الله، چه کسانی در روز قیامت برای شفاعت شما سعادت بیشتری دارند؟ رسول الله فرمودند: «لَقَدْ ظَنَنْتُ يَا أَبَا هُرَيْرَةَ، أَلَّا يَسْأَلَنِي عَنْ هَذَا الْحَدِيثِ أَحَدٌ أَوَّلَ مِنْكَ، لِمَا رَأَيْتُ مِنْ حِرْصِكَ عَلَى الْحَدِيثِ، أَسْعَدُ النَّاسِ بِشَفَاعَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ قَالَ: لاَ إله إلاَّ اللهُ خَالِصًا مِنْ قَلْبِهِ، أَوْ نَفْسِهِ»[293]. «ای ابوهریره، چون عشق و علاقهی تو را نسبت به حدیث دیدم، میدانستم که کسی قبل از تو، این سوال را از من نخواهد پرسید، کسانی روز قیامت برای شفاعت من سعادت بیشتری دارند که با اخلاص و از صمیم قلب لا إله إلا الله بگویند.
امام ابن حجر در «الفتح» در شرح این حدیث مبارک میگوید: رسول الله برای مردمان به منظور آرامش و راحتی شان از هول و هراس موقفی که در آن هستند، شفاعت میکنند و نیز برای برخی از کفار، به منظور تخفیف در عذاب شفاعت میکنند، همانطور که این مساله در حق ابی طالب به طور صحیح از احادیث ثابت میباشد. و نیز در حق برخی از مومنان، به منظور خروج از آتش بعد از اینکه وارد آن شدهاند، شفاعت میکنند و نیز در حق برخی از مومنان به منظور ورودشان به بهشت بدون حساب، شفاعت میکنند. و برای برخی به منظور رفع درجات شان شفاعت میکنند. و بدین ترتیب نقش شفاعت در سعادت و اینکه سعادتمندترین آنها به بهره مندی از شفاعت رسول الله مومن مخلص است، ظاهر و آشکار میگردد.
ابن قیم در معنای حدیث ابوهریره میگوید: در این حدیث تامل کن که چگونه بزرگترین اسبابی که به سبب آن شفاعت حاصل میگردد، خالص گرداندن توحید، معرفی شده است؛ برعکس آنچه که مشرکین انجام میدهند، و گمان میکنند حاصل شدن شفاعت برای آنها با شفیع گرفتن و عبادت کردن آنها و موالاتشان صورت میگیرد، درحالیکه رسول الله آنچه را که در گمانشان بود، دگرگون ساخته و خبر دادند که سبب شفاعت، اخلاص در توحید میباشد[294]. بنابراین حقیت توحید جذب و کشش همه جانبه روح به سوی الله عزوجل میباشد که هرکس خالصانه از ته دل، گواهی دهد که هیچ معبود به حقی جز الله عزوجل وجود ندارد، وارد بهشت میشود. چرا که اخلاص همان کشش قلب به سوی الله عزوجل و توبه خالصانه از گناهان و بازگشت به سوی خداوند متعال میباشد. که هرگاه در این حالت بمیرد، بدان دست یافته است. بسیاری از کسانی که آن را بر زبان آوردهاند، اخلاص را نمیشناسند، و بسیاری نیز از روی عادت و تقلید آن را میگویند. و شیرینی ایمان را با درخشندگی قلب درهم نیامیختهاند. و از این دسته افراد بسیاری میباشند که در هنگام مرگ و یا قبر دچار سختی میشوند. همانطور که در حدیث آمده است (این افراد میگویند) از مردم چیزی را شنیدم، من هم همان را به زبان آوردم[295]. و غالب اعمال این افراد براساس تقلید و اقتدا و پیروی از امثال خودشان بوده و در واقع نزدیکترین افراد به مصداق این کلام الله عزوجل میباشد که میفرماید: ﴿إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ ٢٣﴾ [الزخرف: 23] «ما پدران و نياكان خود را بر آئيني يافتهايم و ما هم قطعاً (بر شيوه ايشان ماندگار ميشويم و) به دنبال آنان ميرويم».
پس هرگاه فردی با اخلاص و یقین کامل «لا إله إلا الله» را بر زبان آورد و در این حال به هیچ وجه بر گناهی مصر نباشد، کمال و یقین موجب میشود که الله عزوجل از هر چیزی برای او محبوبتر باشد، بنابراین در دل او هیچگونه ارادهای به نسبت آنچه الله متعال حرام کرده است، باقی نمیماند. و هیچگونه کراهتی نسبت به آنچه الله متعال بدان فرمان داده، ندارد و چنین کسی است که آتش بر وی حرام شده است، اگرچه قبل از آن گناهانی داشته باشد، ولی پس از چنین ایمان و اخلاص و توبه و محبت و یقین کامل، گناهان او محو و نابود میگردد همانگونه که شب توسط روز محو میگردد. تنها ترسی که متوجه فرد مخلص است این است که گناهان را انجام دهد؛ که در پی آن ایمانش ضعیف شده و لا إله إلا الله را با اخلاص و یقینی که مانع تمام گناهان وی میشود، به زبان نیاورد و خوف اینکه دچار شرک اکبر و اصغر شود. اگر هم از شرک اکبر سالم بماند اندکی شرک اصغر با او باقی است که گناهانی به آن اضافه میشوند و در نتیجه جانب گناهان وی بر جانب حسنات برتری مییابد، و گناهان ایمان و یقین را ضعیف میکنند، در نتیجه کلمهی لا إله إلا الله نزد او ضعیف شده و مانع اخلاص در قلب میگردد. و چنین شخصی همانند کسی است که هذیان میگوید و یا در خواب سخن میگوید، یا همانند کسی است که صدایش را با آیهای از قرآن بیآنکه طعم و شیرینی و معنایش را بچشد، نیکو میگرداند. چنین افرادی این عبارات را با کمال صدق و یقین نگفتهاند، چرا که پس از آن دچار گناهانی شدهاند که ناقض گفتهی آنان است. پس هرگاه گناهان فزونی یافتند، گفتن لا إله إلا الله بر زبان سنگینی کرده و قلب از گفتن آن دچار قساوت میگردد. از عمل صالح کراهت پیدا کرده و گوش فرا دادن به قرآن، برایش سخت میشود و یا با غیر الله عزوجل خرسند میگردد و به باطل اطمینان حاصل میکند؛ و سخن زشت و همچنین همراهی اهل غفلت و باطل را برای خود شیرین میپندارد و از همنشینی با اهل حق کراهت دارد. چنین فردی اگر لا إله إلا الله را بر زبان آورد، در واقع چیزی را به زبان آورده که در قلبش نیست و عمل وی گفتهاش را تصدیق نمیکند[296]. و در حدیث عثمان بن مالک آمده است که رسول الله فرمودند: «فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ حَرَّمَ عَلَى النَّارِ مَنْ قَالَ: لا إله إلا الله، يَبْتَغِي بِذَلِكَ وَجْهَ اللَّهِ»[297]. «یقیناً الله متعال آتش جهنم را بر کسی که بگوید: هیچ معبود به حقی جز الله عزوجل نیست و با گفتن آن خواهان (ملاقات) وجه الله میباشد، حرام کرده است».
بنابراین اخلاص متضاد شرک ورزیدن میباشد پس کسی که مخلص نباشد، مشرک است. و شرک درجاتی دارد که برخی شرک اکبر، برخی شرک اصغر و برخی شرک خفی و پنهان میباشد.
برای انسان به ندرت پیش میآید که عملی از اعمالش و یا عبادتی از عباداتش، منفک از این امور باشد، براین اساس است که گفته شده: هر کس در عمرش لحظهای، خالصانه به منظور لقای وجه الله تعالی سالم بگذرد، نجات مییابد. و این به سبب عزت و بزرگی اخلاص و دشواری پاک و لطیف کردن قلب از این شوائب میباشد، چرا که عمل خالص آنست که انگیزهای برای آن جز طلب تقرب به الله عزوجل نباشد[298].
آری اخلاص در توحید امری بسیار بزرگ است که عبارت است از خالص گردانیدن توحید و محقق کردن آن و تنقیه و تصفیه آن از تمامی شائبههای شرک و بدعت و اختصاص دادن عبادت تنها برای الله عزوجل و کمال اتباع از فرستادهاش و حاکم قرار دادن او در هر چیزی با وجود رضای کامل به حکم الله و رسولش صلی الله علیه وآله وصحبه وسلم.
مبحث هفتم: شرط محبت
محبت منافی با نفرت و دشمنی[299]:
یکی دیگر از شرطهای صحت و درستی شهادت توحید؛ دوست داشتن کلمهی توحید و محبت ورزیدن به اهل آن و کینه و عداوت نمودن با دشمنان کلمهی «لا إله إلا الله» و شرکهای متضاد و مخالف آن میباشد.
چگونگی این محبت آن است که الله عزوجل و رسول او در نزدش، محبوب تر از تمام چیزها غیر از آنان باشد. و تنها الله عزوجل را به خاطر خودش دوست داشته باشیم و غیر وی را صرفاً به خاطر کسب رضای او دوست بداریم و هیچ کس را نباید هم ردیف و همراه الله دوست بداریم بلکه اگر به کسی دوستی و محبت نمودیم فقط به خاطر دستیابی به رضا و خشنودی الله متعال باشد؛ و اگر انسان به چیزی دوستی و محبت ورزید، نباید آن چیز منفورِ الله متعال باشد و نیز نباید به چیزی احساس تنفر کند که الله متعال آن را دوست دارد، بخصوص توحید که حق الله متعال بر بنده است. (یعنی نباید به توحید کراهیت داشته باشد، بلکه باید به آن دوستی و علاقه و محبت ورزد)
اگر انسان با همتایان و شریکان دروغین الله متعال دوستی و محبت ورزد و به آنچه الله متعال از توحید و دین بر انبیاء و رسولانش نازل فرموده، کینه و دشمنی کند، مرتکب شرک و کفر (اکبر) شده است و از دایره اسلام و ایمان خارج میشود و آن چه را از طاعات و اعمال انجام داده باشد به او نفعی نمیرساند.
و دلیل ما هم بر آن چه بحث نمودیم، این فرمودهی الله متعال در قرآن است: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِ﴾ [البقرة: 165] «برخی از مردم هستند که غیر از الله، شریکانی بر میگزینند و آنان را همچون الله دوست میدارند و کسانی که ایمان آوردهاند الله را بسیار دوست تر میدارند (و بالاتر از هر چیز به او محبت میورزند)».
هر کس مخلوق و آفریدهای را صرفاً به خاطر خود وی دوست داشته باشد، به نحوی که برای وی دوستی و دشمنی کند و بدون توجه به موافقت یا مخالفت او با حق، دوست بدارد کسی که وی او را دوست میدارد و دشمنی ورزد با کسی که وی با او دشمنی میکند، چنین فرد یا افرادی به تحقیق این آفریده را شریک الله متعال قرار دادهاند و به جای پرستش الله متعال، او را عبادت نمودهاند، چون تنها کسی که باید به خاطر ذات خودش، مورد دوستی و محبت قرار گیرد، الله متعال است و غیر از ذات او، صرفاً به خاطر او و برای رضای او دوست داشته میشود.
ابن تیمیه در جلد 10«الفتاوی» صفحهی 267 میفرماید: «محبت ورزیدن به چیزی از موجودات به خاطر خود آن، جایز نمیباشد و این صرفاً خاص ذات خداوند پاک و منزه است. بنابراین در این دنیا جایز است هر محبوبی را نه به خاطر خود آن، بلکه به خاطر غیر آن (الله متعال) دوست داشت؛ اما واجب است که پروردگار بلندمرتبه را فقط به خاطر خودش دوست بداریم و این از معانی الوهیت الله متعال است آن چنان که خود میفرماید: ﴿لَوۡ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ [الأنبیاء: 22] «اگر در آسمانها و زمین، غیر از خداوند، معبودها و خدایانی میبودند و (امور جهان را به دست میگرفتند) قطعا آسمانها و زمین تباه میگردید (و نظام گیتی به هم میخورد)».
پس دوست داشتن هر چیزی به خاطر خودش شرک است و نباید جز به خاطر الله متعال و رضای او چیزی یا کسی را دوست داشت و این از خصوصیات الوهیت پروردگار است و کسی جز او استحقاق آن را ندارند و هر محبوبی غیر از الله متعال، اگر به خاطر پروردگار دوست داشته نشود، محبت ورزیدن به آن باطل است.
ابن قیم در «المدارج» جلد 1 صفحهی 99 میفرماید: به تحقیق الله متعال، مردمان را به خاطر عبادت نمودن خود آفریده است، عبادتی که جامع کمال محبت او و همراه با فروتنی برای وی و فرمان برداری از دستوراتش باشد.
پرستش و عبادت کردن، محبت و دوست داشتن خداوند است، حتی به یگانگی دانستن خداوند هم از روی محبت است و تمامی دوستیها باید (صرفاً) برای الله متعال باشد و نباید همراه او کس دیگری را دوست داشت و همانا به خاطر الله متعال و رضای اوست که انبیاء و رسولان و فرشتگان و اولیای وی هم دوست داشته میشوند. پس در حقیقت محبت و دوستی ما به آنان تکمیل کنندهی محبت و دوستی ما به پروردگار است و محبت ما به آنان جدای از محبت به الله متعال نیست، مثل محبت کسی که از روی کج فهمی همتایانی را غیر الله متعال برای خود قرار داده و آنها را همانند دوستی نمودن با الله متعال، دوست میدارد.
الله متعال میفرماید: ﴿قَالُواْ وَهُمۡ فِيهَا يَخۡتَصِمُونَ ٩٦ تَٱللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ٩٧ إِذۡ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩٨﴾ [الشعراء: 96-98] «آنان (که معبودهای دروغین را پرستیدهاند) در آن جا به کشمکش (با معبودهای خود) میپردازند و میگویند: به الله سوگند ما در گمراهی آشکار بودهایم. آن زمان که شما (معبودهای دروغین) را با پروردگار جهانیان (در عبادت و طاعت) برابر میدانستیم».
مشرکان آن هنگام که همتایان دروغین و طاغوتها را در عبادت و طاعت با پروردگار جهانیان برابر میدانستند، آنها را هم در خصوصیت توانایی بر مخلوقات یا تصرف در کائنات یا ضرر و سود رساندن به موجودات، با خدای پاک و منزه و بلندمرتبه یکسان نمیپنداشتند و در حقیقت اینان (همتایان دروغین و طاغوتها،) بسیار ناتوان تر از آن هستند که در قدرت بر مخلوقات یا تصرف در کائنات و یا زیان و فایده رساندن به موجودات با الله متعال برابری کنند و مشرکان هم آنها را تنها از جهت طاعت و محبت با الله متعال برابر میکردند و به آنان همانند محبت ورزیدن به الله متعال و یا حتی شدیدتر از آن، مهر میورزیدند و دستور طاغوتها و اطاعت از آنها را بر فرمان الله متعال و پیروی از آن مقدم مینمودند، پس در نتیجهی این کردار آنها در این نوع عبادت، شرک حاصل شد[300].
محبت رکن توحید میباشد، و با کمال آن، توحید کامل میگردد و با ناقص بودن آن توحید ناقص میشود و هرگاه درخت محبت در قلب کاشته شده و با آب اخلاص و متابعت و پیروی از رسول الله آبیاری گردد، انواع ثمره را به دنبال دارد، و هر زمان که اراده و خواست الله عزوجل باشد، میوهی آن بدست میآید، و بدین ترتیب اصل آن در قرارگاه قلب بوده و شاخه هایش متصل به سدرة المنتهی میباشد[301]. آری کسی که محبت الله عزوجل را دارد، قلبش متصل به ذکر الله عزوجل میباشد و حقوق الله عزوجل را ادا میکند، پس هر زمان سخن بگوید: با نام الله عزوجل آغاز میکند، و اگر سخنی بگوید از الله عزوجل سخن میگوید و اگر حرکت کند، به امر الله عزوجل حرکت میکند و اگر بایستد، به خاطر الله عزوجل است. و بدین ترتیب وی برای الله عزوجل و متکی به الله عزوجل و با الله عزوجل میباشد.
محبت روح اعمال میباشد که هر گاه اعمال از آن عاری باشد، همچون جسدی میباشند که روح در آن نیست؛ و نسبت آن با اعمال همچون نسبت اخلاص با آنها میباشد، بلکه محبت حقیقت اخلاص میباشد؛ بلکه محبت نفس اسلام میباشد. چرا که اسلام عبارت است از فرمانبرداری به همراه ذل و خضوع و حب و طاعت برای الله عزوجل. پس کسی که محبت در وی نباشد، قطعاً اسلامی برای او نیست، بلکه محبت حقیقت شهادت «لا إله إلا الله» میباشد چرا که «الإله» کسی است که بندگان براساس حب و ذل و خضوع و خوف و امید و تعظیم و اطاعت از وی، او را عبادت میکنند. که به معنای «مالوه» میباشد، و آن کسی است که قلوب به سوی او متمایل میباشد. یعنی نسبت بدو محبت داشته و برای او خضوع و فروتنی میکنند. و اصل «التَأَلُّه» تعبد میباشد و تعبد آخرین مراتب حب میباشد، و زمانی گفته میشود او را بنده و شیفته و اسیر محبت خود کرده است که محبت محبوبش وی را خوار و زبون و بر وی سیطره پیدا کرده باشد.
بنابراین محبت، حقیقت عبودیت میباشد، و آیا انابت و بازگشتن به سوی الله عزوجل، بدون محبت و رضایت و حمد و شکر و خوف و رجاء (امید) ممکن است؟! و آیا صبر جمیل جز صبر محبین است؟ چرا که محب، در حصول آنچه که معبودش دوست دارد و بدان راضی است، فقط بر محبوب خود توکل میکند؛ و همچنین زهد در حقیقت، همان زهد محبین میباشد. چرا که آنها، به سبب محبتی که با محبوبشان دارند، در محبت غیر از محبوبشان پارسایی و پرهیزگاری میکنند؛ و همچنین حیاء در حقیقت همان حیای محبین میباشد، چرا که حیاء از میان حب و تعظیم متولد میشود. اما حیائی که برخاسته از محبت نباشد، تنها به سبب خوف محض میباشد؛ و مقام فقر نیز اینچنین میباشد، چرا که فقر در حقیقت، فقر ارواح در برابر محبوبشان میباشد، و آن برترین و بالاترین انواع فقر است، چرا که فقری کامل تر از فقر قلب، به سوی کسی که او را دوست دارد، نمیباشد. و همچنین بینیازی در حقیقت بینیازی قلب با حصول محبوبش از هر چیزی میباشد. و شوق به سوی الله عزوجل و لقای او جل جلاله، اینچنین میباشد. چرا که لُب و جوهر محبت و سِرّ آن میباشد[302].
بنابراین، محبت با کلمهی «لا إله إلا الله» و مقتضیات آن و آنچه که بر آن دلالت دارد، و محبت با اهل توحید و موالات و دوستی و یاری آنها و بغض آنچه که متناقض با همهی اینهاست، اصل دین اسلام میباشد. الله عزوجل میفرماید: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ﴾ [البقرة: 165] «و دستهاي از مردم هستند که همتاياني براي الله متعال ميگيرند و آنها را مانند الله دوست ميدارند، و آنانکه ايمان دارند الله متعال را بيشتر و سختتر دوست دارند».
امام ابن قیم میگوید: الله عزوجل در این آیه، خبر داده که هر کس چیزی را غیر از الله عزوجل، همچون الله عزوجل دوست داشته باشد، در واقع وی از جمله کسانی است که شریکی برای الله عزوجل قرار داده است، و این شریک در محبت است نه شریکی در خلقت و ربوبیت؛ چرا که احدی از اهل زمین این شریک و همانند را در ربوبیت الله عزوجل قائل نشده است. برخلاف شریک قائل شدن در محبت؛ چرا که بسیاری از اهل زمین، شریکانی برای الله عزوجل در محبت و تعظیم قرار میدهند. سپس الله متعال میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ﴾ که در معنای این آیه، دو نظر وجود دارد:
الف) محبت مومنین در برابر رب و پروردگارشان به مراتب بیشتر از محبت و ارج و قدری است که مشرکین برای معبودهای خود قائلاند.
ب) محبت مومنین به نسبت الله عزوجل، بیشتر از محبت مشرکین برای شریکان الله عزوجل میباشد؛ چرا که محبت مومنین خالص است، اما محبت مشرکین در میان شریکان تقسیم شده است و محبت خالصانه از محبت مشرک شدیدتر است.
و این دو قول مترتب بر دو قولی است که در مورد این کلام الله عزوجل ﴿يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِ﴾ میباشد:
الف) آنان را همانند الله عزوجل دوست دارند، که محبت آنان را برای الله عزوجل اثبات میکند، اما محبتی آمیخته با محبت شریکانی برای الله عزوجل.
ب) مشرکان شریکان را دوست دارند، همانگونه که مومنین پروردگارشان را دوست دارند، سپس الله عزوجل بیان داشته که محبت مومنین برای الله عزوجل بیشتر و شدیدتر از محبت مشرکین برای شریکان میباشد.
شیخ الاسلام ابن تیمیه قول اول را ترجیح داده و میگوید: مشرکان مورد مذمت قرار گرفتهاند، چون محبت خود را بین الله عزوجل و غیر او تقسیم کردهاند. و محبتشان را خالصانه برای الله عزوجل همچون محبت مومنین برای او جل جلاله، قرار ندادند. و به سبب این تسویه است که در آتش عذاب در حالی که اله هایشان نیز در آنجا حاضرند، میگویند: ﴿تَٱللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ٩٧ إِذۡ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩٨﴾ [الشعراء: 97-98] «به الله سوگند ما در گمراهي آشكاري بودهايم. آن زمان كه ما شما (معبودان دروغين) را با پروردگار جهانيان (در عبادت و طاعت) برابر ميدانستيم».
بدیهی است که مشرکان الههایی را که غیر از الله عزوجل اتخاذ کرده بودند، در خلقت و ربوبیت با پروردگار جهانیان، مساوی قرار نداده بودند، بلکه فقط آنها را در محبت و تعظیم، با الله عزوجل مساوی قرار داده بودند، و این همان عدل مذکور در کلام الله عزوجل میباشد که میفرماید: ﴿ثُمَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُونَ ١﴾ یعنی غیر الله عزوجل را با او جل جلاله در عبادت که عبارت است از محبت و تعظیم، برابر و همتا قرار میدهند، و این صحیحترین اقوال از میان دو قول میباشد[303].
همچنین[304] از دلایلی که بر صحیح بودن شرط محبت به عنوان یکی از شروط صحت و درستی توحید دلالت میکند این است، که عدم محبت به نسبت توحید خود به خود مستلزم وجود ضد آن که کینه و نفرت برای توحید است، میباشد؛ و نفرت یا کینه و عداوت با توحید، کفر اکبر است که صاحبش را از دین اسلام خارج میسازد. هم چنان که خداوند بلندمرتبه میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَتَعۡسٗا لَّهُمۡ وَأَضَلَّ أَعۡمَٰلَهُمۡ ٨ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ كَرِهُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأَحۡبَطَ أَعۡمَٰلَهُمۡ ٩﴾ [محمد: 8-9] «کافران، مرگ بر آنان باد، و خداوند اعمال (نیک) ایشان را باطل و بیسود گرداند، این عمل بدان خاطر است که چیزی را که خداوند فرو فرستاده است، دوست نمیدارند و لذا خداوند کارهای (نیک) ایشان را هم باطل و بیسود میگرداند».
علل کفر و نابودی اعمال ایشان - آگاه باش که جز کفر و شرک هیچ چیز عمل آدمی را از بین نمیبرد- آن بود که آنها به نسبت برنامهی دینی خداوند که بر پیامبران و رسولانش فرستاده بود، کراهیت داشتند، و بزرگترین چیزی هم که پروردگار بلند مرتبه بر انبیای خویش نازل نموده، کلمهی توحید «لا إله إلا الله» است.
الله متعال در مورد کافران که در جهنم طلب کمک و یاری میکنند، در حالی که هیچ فریادرسی ندارند میفرماید: ﴿وَنَادَوۡاْ يَٰمَٰلِكُ لِيَقۡضِ عَلَيۡنَا رَبُّكَۖ قَالَ إِنَّكُم مَّٰكِثُونَ ٧٧ لَقَدۡ جِئۡنَٰكُم بِٱلۡحَقِّ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَكُمۡ لِلۡحَقِّ كَٰرِهُونَ ٧٨﴾ [الزخرف: 77-78] «آنان فریاد میزنند: ای مالک، پروردگارت ما را بمیراند و نابودمان گرداند (تا بیش از این رنج نبریم و از این عذاب دردناک آسوده شویم) او به ایشان میگوید: شما (این جا) میمانید (و مرگ و نیستی و نابودی در کار نیست). (خداوند به ایشان پیغام میدهد که) ما حق را برای شما آوردیم (و توسط پیامبران برایتان فرستادیم) ولی اکثر شما حق را نپسندیده و با آن دشمنی میکردید».
بنابراین، علل و سبب ماندگاری ایشان در جهنم این است که آنها از حقی که از سوی پروردگارشان (به وسیلهی پیامبران) به طرف آنان نازل شده بود، کراهیت داشتند و بزرگترین حقی که به سوی آنها فرستاده شد؛ اقرار و شهادت به کلمهی توحید «لا إله إلا الله» بود، که ایشان از آن نفرت داشتند و به همین سبب، مستحق عذاب و ماندن ابدی در جهنم شدند.
و الله متعال میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ٱرۡتَدُّواْ عَلَىٰٓ أَدۡبَٰرِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ ٱلۡهُدَى ٱلشَّيۡطَٰنُ سَوَّلَ لَهُمۡ وَأَمۡلَىٰ لَهُمۡ ٢٥ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَالُواْ لِلَّذِينَ كَرِهُواْ مَا نَزَّلَ ٱللَّهُ سَنُطِيعُكُمۡ فِي بَعۡضِ ٱلۡأَمۡرِ﴾ [محمد: 25-26] «کسانی که بعد از روشن شدن (راه حقیقت و) هدایت، به کفر و ضلال پیشین خود بر میگردند، بدان خاطر است که شیطان کارهایشان را در نظرشان زینت میدهد و ایشان را با آرزوهای طولانی میفریبد. این (از دین برگشتن) بدان خاطر است که به کسانی که دشمن چیزی هستند که الله فروفرستاده است؛ گفته بودند: در برخی کارها از شما اطاعت و پیروی میکنیم».
پس اینان بعد از آن که ایمان برای آنها آشکار شد و داخل آن گشتند، مرتد و کافر شدند (صرفاً) به سبب آن که به کسانی که دشمن چیزی بودند که خداوند فرستاده است، گفته بودند: در برخی از کارها که متضاد و منافی شریعت الله متعال و توحید است، از شما اطاعت و پیروی میکنیم؛ بنابراین به سبب همین گفتارشان کافر و مرتد شدند.
پس حال کسی که به ایشان میگوید: در تمامی کارها از شما اطاعت و پیروی میکنم؛ همانند حال طاغوتهای معاصر که به یهود و نصارا چنین میگویند. و نیز حال کسانی که از فرمانهای طاغوت پیروی میکنند و به آنها دوستی و محبت میورزند، چگونه است؟ همانند حال و وضع کسانی که خود را به طواغیت نزدیک نموده و دین و برنامهی آنان، ایشان را وادار کرده که از آنها پیروی و اطاعت کنند، و به طاغوتها میگویند: در هر کاری از شما اطاعت میکنیم و (نیز) از تمامی تعلیمات و فرمانها و قوانین صادره از سوی شما که با شریعت الله متعال در تضاد میباشد، پیروی مینماییم؟ و حال و وضع کسانی که خودشان (به طور مستقیم) با آن چه الله متعال نازل کرده دشمنی میکنند، چگونه است؟
بدون شک اینان در مقایسه با کسانی که به آنهایی که دشمن برنامهای هستند که الله متعال نازل کرده است میگویند: در برخی کارها (که با شریعت الله در تضاد است) نه در تمامی آنها، از شما پیروی و اطاعت میکنیم. به کفر و ارتداد سزاوارتر میباشند.
طبق این قاعده کسی که کلمهی توحید را بر زبان براند و در همان حال از کلمهی توحید و پیروان آن کینه و نفرت داشته باشد، کافری مرتد است و جایگاه او همراه با منافقین در پایینترین جای آتش جهنم میباشد. و هیچ کدام از اعمال و طاعات (نیکی) که (قبل از مرگ) انجام داده است به او سودی نمیرساند[305].
علامه ابن قیم محبت را به چهار دسته تقسیم کرده و میگوید: در اینجا بایستی انواع محبت را که بر چهار دسته میباشند، از یکدیگر متمایز و جدا کرد، و هر کس تمایز بین آنها را نداند، گمراه میشود:
الف) محبت الله عزوجل؛ این نوع محبت به تنهایی برای نجات از عذاب الله متعال و رستگاری کفایت نمیکند، چرا که مشرکان و بندگان صلیب و یهود و غیر آنها، الله عزوجل را دوست دارند.
ب) محبت و دوست داشتن آنچه که الله عزوجل آن را دوست دارد، این نوع محبت، محبتی است که شخص را وارد اسلام کرده و وی را از کفر خارج میکند، که محبوبترین انسانها در نزد الله عزوجل کسی است که به این محبت بیشتر پای بند بوده و در آن کوشاتر باشد.
ج) محبت برای الله عزوجل و در راه الله متعال، که از لازمههای محبت کسی است که دوست داشته میشود، زیرا محبت کسی که دوست داشته میشود، کامل نمیشود مگر با دوست داشتن دیگران در راه او و به خاطر او.
د) محبت (کسی) با الله عزوجل؛ که محبتی شرک آمیز است، و هرکس چیزی را با الله عزوجل و نه به خاطر او و نه در راه او دوست بدارد، آن را شریک الله عزوجل قرار داده است و این محبت مشرکین است.
و این تقسیم در خلال سخن از جزئیات مهمی که مطرح میکنیم، واضح میگردد و آن اینکه: بسیاری از مردم، ادعای محبت الله عزوجل و دین و کتاب و فرستادهاش را میکنند، بدین سبب لازم است تا شروط محبت و ارکان و علامات آن را بشماریم، تا هر مسلمانی، جایگاه خود را در برابر این گمانش بشناسد، و در واقع بهرهاش از این محبت را بداند.
اولین علامت از علامتهای محبت بنده به نسبت به پرودرگارش آنست که:
بنده، هر آنچه که الله عزوجل دوست دارد، گرچه مخالف هوی و هوسش باشد، انجام دهد، و نیز نسبت به هر آنچه الله عزوجل، کراهت دارد، او نیز بغض و کراهت داشته باشد. گرچه هوی و هوس وی متمایل بدان باشد.
این علامت، نشانهی کمال عبودیت بنده برای الله عزوجل میباشد، و عبودیت عبارت است از کمال حب، به همراه کمال ذل و فروتنی و خضوع برای الله عزوجل؛ پس هرآنکه محبوبی را دوست داشته باشد و برای او فروتنی و خضوع کند، در حقیقت قلبش برای او عبادت کرده است.
بنابراین کسی که محبتش تنها برای الله عزوجل باشد، اگر چیز دیگری را هم دوست داشته باشد، آن را به خاطر الله عزوجل و در راه الله عزوجل یا بدین سبب که وسیلهای برای محبت الله عزوجل میباشد، دوست دارد. و این محبت الله متعال او را از محبت غیر الله، باز میدارد. چرا که حقیقت عبودیت با وجود شریک قائل شدن برای الله عزوجل در محبت، حاصل نمیگردد و این محبت برای غیر الله، بدیهی است که بر خلاف محبت الله عزوجل میباشد، چرا که محبت الله عزوجل از موجبات و لوازم عبودیت میباشد، چرا که انسان بندهی محبوبش میباشد، هر کس که باشد، همانطور که گفته شده:
أنت القتیل بكل من أحببته | فاختر لنفسك في الهوی من تصطفی[306] |
تو کشتهی هر آن کسی هستی که او را دوست داری، پس در خواهشات و خواسته هایت برای خود، بهترین را اختیار کن.
بنابراین کسی که اله او، الله عزوجل نباشد، اله وی هوی و هوس میباشد، همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَّهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمۡعِهِۦ وَقَلۡبِهِۦ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِۦ غِشَٰوَةٗ فَمَن يَهۡدِيهِ مِنۢ بَعۡدِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ٢٣﴾ [الجاثیة: 23] «هيچ ديدهاي كسي را كه هوا و هوس خود را به خدائي خود گرفته است، و با وجود آگاهي (از حق و باطل، آرزوپرستي كرده است و) الله او را گمراه ساخته است، و بر گوش و دل او مهر گذاشته است و بر چشمش پردهاي انداخته است؟! پس چه كسي جز الله ميتواند او را راهنمائي كند؟ آيا پند نميگيريد و بيدار نميشويد؟»
پس هر کسی که همراه الله عزوجل غیر او را عبادت میکند، در حقیقت، وی بندهی هوی و هوس خویش میباشد، بلکه سبب هر گناهی که بنده با آن نافرمانی الله عزوجل را میکند، مقدم داشتن هوی و هوسش بر اوامر و نواهی الله عزوجل میباشد[307]؛ و الله عزوجل کسی را که محبت اهل و مال و خانواده و تجارت و منازلش را بر محبت الله عزوجل و محبت آنچه که الله عزوجل آن را واجب و بدان امر کرده، مقدم دارد، وعید به عقاب و عذاب داده است، الله عزوجل میفرماید: ﴿قُلۡ إِن كَانَ ءَابَآؤُكُمۡ وَأَبۡنَآؤُكُمۡ وَإِخۡوَٰنُكُمۡ وَأَزۡوَٰجُكُمۡ وَعَشِيرَتُكُمۡ وَأَمۡوَٰلٌ ٱقۡتَرَفۡتُمُوهَا وَتِجَٰرَةٞ تَخۡشَوۡنَ كَسَادَهَا وَمَسَٰكِنُ تَرۡضَوۡنَهَآ أَحَبَّ إِلَيۡكُم مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَجِهَادٖ فِي سَبِيلِهِۦ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٢٤﴾ [التوبة: 24] «بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و قبيله شما، و اموالي كه فراچنگش آوردهايد، و بازرگاني و تجارتي كه از بيبازاري و بيرونقي آن ميترسيد، و منازلي كه مورد علاقه شما است، اينها در نظرتان از الله و پيامبرش و جهاد در راه او محبوبتر باشد، در انتظار باشيد كه الله كار خود را ميكند (و عذاب خويش را فرو ميفرستد). الله كسان نافرمانبردار را (به راه سعادت) هدايت نمينمايد».
بنابراین بایستی محبت الله عزوجل و آنچه را که الله عزوجل دوست داشته و آن را از بندهاش میخواهد، بر هر آنچه که بنده دوست دارد، ترجیح داده شود، و این چنین محبتی است که اصل سعادت در دنیا و آخرت میباشد.
و در صحیحین از انس بن مالک از رسول الله روایت است که فرمودند: «ثَلاَثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ وَجَدَ حَلاَوَةَ الإِيمَانِ: أَنْ يَكُونَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا، وَأَنْ يُحِبَّ المَرْءَ لاَ يُحِبُّهُ إِلَّا لِلَّهِ، وَأَنْ يَكْرَهَ أَنْ يَعُودَ فِي الكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنْهُ كَمَا يَكْرَهُ أَنْ يُقْذَفَ فِي النَّارِ»[308]. «کسی که این سه خصلت را داشته باشد، شیرینی و حلاوت ایمان را میچشد: یکی اینکه الله و رسولش را از همه بیشتر دوست داشته باشد، دوم اینکه: محبتش با هر کس به خاطر خشنودی الله عزوجل باشد. و سوم اینکه: پس از اینکه الله عزوجل وی را از کفر نجات داده، برگشتن به کفر برایش مانند رفتن در آتش ناگوار باشد».
امام نووی میگوید: حلاوت و شیرینی ایمان یعنی: لذت بردن از طاعات، و تحمل مشقتها و برگزیدن آنها بر اهداف دنیوی، و محبت بنده برای الله عزوجل با انجام اوامر و ترک نواهی و مخالفت با او جل جلاله، و همچنین در مورد رسول الله .
شیخ الاسلام میگوید[309]: بنابراین حلاوت ایمان، متضمن لذت و شادی میباشد، که کمال محبت بنده برای الله عزوجل را در پی دارد، و این با سه امر ممکن میباشد. تکمیل این محبت، و خالص گرداندن آن، و دفع ضد آن.
که تکمیل محبت، بدین گونه است که الله و رسولش در نزد وی از هر چیزی غیر آنها، محبوب تر باشد و خالص گرداندن آن بدین قرار است که احدی را جز به خاطر الله عزوجل دوست نداشته باشد. و دفع ضد این محبت، آن است که کراهتش به نسبت آنچه که ضد ایمان است بسیار بیشتر از کراهتش به نسبت افتادن در آتش باشد.
و در سنن ابوداود و معجم طبرانی از ابی امامه روایت شده که رسول الله فرمودند: «مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ، وَأَبْغَضَ لِلَّهِ، وَأَعْطَى لِلَّهِ، وَمَنَعَ لِلَّهِ فَقَدِ اسْتَكْمَلَ الْإِيمَانَ». «هر کس برای الله عزوجل دوستی کند و برای الله عزوجل دشمنی کند، و برای الله عزوجل ببخشد و برای الله عزوجل منع کند، ایمان (خود) را کامل نموده است».
امام ابن قیم میگوید: روح کلمهی توحید و سر آن، عبارت است از به یگانگی گرفتن الله عزوجل در محبت و بزرگی و تعظیم و بیم و امید و توابع آنها نظیر توکل و انابت و رغبت و رهبت. و هر چه غیر الله عزوجل دوست داشته میشود به تبعیت از محبت او دوست داشته میشود. و بودن آن چیز فقط وسیلهای برای ازدیاد محبت اوست و به غیر او امید داشته نمیشود، و بر غیر او توکل نمیشود، و به غیر او میل و رغبتی و از غیر او ترس صورت نمیگیرد، و جز به اسم او سوگند یاد نمیشود، و نذری جز برای او تقدیم نمیشود و توبه جز نزد او صورت نمیگیرد و جز از فرمان او اطاعت نمیشود، و جز او کفایت نمیکند و در سختیها از غیر او کمک گرفته نمیشود و به غیر او پناه برده نمیشود و جز برای او سجده نمیشود و جز برای او و جز با نام او ذبح نمیشود، و همهی اینها در یک جمله جمع شده است و آن جمله این است که کسی که غیر از او - در تمام وجوه عبادت- نباید عبادت شود و این محقق شدن لا إله إلا الله است، و به همین دلیل بر هر کسی که حقیقتاً به لا إله إلا الله شهادت دهد، آتش را حرام نموده است، و محال است کسی که این شهادت را به تحقیق رساند، و آن را به پا دارد، وارد آتش جهنم کند[310].
علامت و نشانهی دوم از علامات محبت بنده برای پروردگارش جل جلاله عبارت است از:
محبت و دوست داشتن رسول الله و پیروی کردن از سنتش و سیر کردن در مسیر هدایتش و اطاعت از او در هر آنچه امر کرده و دست کشیدن از هر آنچه که نهی کرده باشد. الله عزوجل میفرماید: ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ﴾ [آلعمران: 31] بگو: اگر الله را دوست ميداريد، از من پيروي كنيد تا الله شما را دوست بدارد.
حافظ ابن کثیر میگوید[311]: این آیهی کریمه، قضاوت کنندهی در مورد هر آن کسی است که ادعای محبت الله عزوجل را دارد، در حالیکه بر روش رسول الله نمیباشد. چرا که وی در اینصورت در ادعایش کاذب و دروغگو میباشد، تا اینکه از شریعت محمدی و دین نبوی در تمامی اقوال و افعال و احوالش پیروی کند.
حسن بصری و غیر از او سلف صالح فرمودند:[312] عدهای گمان کردند که الله عزوجل را دوست دارند که الله عزوجل آنها را با این آیه تحت امتحان و آزمایش قرار داد. و فرمود: ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ﴾. پس نشانه و ثمرهی محبت الله عزوجل اتباع و پیروی از رسول الله میباشد.
و محبت رسول الله واجب و تابع محبت الله عزوجل و لازمهی آن میباشد. چرا که آن محبت برای الله عزوجل و به خاطر او میباشد، که با افزایش محبت الله عزوجل در قلب مومن، افزایش یافته و با کاهش آن، کاهش مییابد. و هر آنکه به خاطر الله عزوجل، دوست داشته میشود، تنها در راه الله عزوجل و به خاطر او دوست داشته میشود، همانطور که ایمان و عمل صالح دوست داشته میشود؛ این محبت با محبتی که شرک آمیز است تفاوت دارد، چرا که در آن شائبهای از شائبههای شرک، همچون اعتماد به محب، از حیث جلب خیر و دفع شر وجود ندارد، درحالیکه محبت شرکی، دوست داشتن آن شریک به همراه الله عزوجل و رغبت به سوی او و نه به خاطر الله عزوجل میباشد. براین اساس، تمایز میان محبت در راه الله، و به خاطر او که از کمال توحید میباشد و محبت همراه الله عزوجل که محبت مثل و مانندها به همراه الله عزوجل میباشد، که متعلق به قلوب مشرکین است که معبودشان را صفت الوهیت دادهاند در حالیکه این صفت جز برای الله عزوجل جایز نیست، آشکار میگردد[313].
بنابراین محبت رسول الله تابع و لازمهی محبت الله عزوجل و نیز شرطی برای تکمیل ایمان میباشد، همانطور که در حدیث متفق علیه از انس روایت است که رسول الله فرمودند: «لاَ يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ، حَتَّى أَكُونَ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ وَالِدِهِ وَوَلَدِهِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِين»[314]. «هیچ یک از شما نمیتواند مومن کامل و واقعی باشد، مگر اینکه من برای او از فرزندان و پدر و مادرش و همهی مردم محبوبتر باشم».
ابوسلیمان خطابی در شرح خود بر این حدیث میفرماید: معنا و مفهوم این حدیث آن است که (پیامبر ) میفرماید: ای انسان! تو در حب و دوست داشتن من صداقت نخواهی داشت، مگر این که به طور کلی فرمانبردار و مطیع (اوامر) من باشی و رضایت مرا بر خواستههای خود ترجیح دهی، اگرچه هلاکت تو هم در آن باشد.
و در صحیح بخاری از عمر بن خطاب روایت است که گفت: یا رسول الله، شما از هر چیزی در نزد من، جز خودم، محبوبتری. رسول الله فرمودند: «لاَ، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، حَتَّى أَكُونَ أَحَبَّ إِلَيْكَ مِنْ نَفْسِكَ». «نه، سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، تا زمانیکه من نزد تو از خودت هم محبوبتر نباشم (به کمال نخواهی رسید)». عمر گفت: سوگند به الله عزوجل که تو هم اکنون برای من از خودم هم محبوبتری. رسول الله فرمودند: «الآن یا عمر» اکنون ای عمر (به کمال رسیدی)[315].
بنابراین کسی که ادعای محبت و دوستی رسول الله را بدون اتباع و مقدم کردن سخن او بر سخن غیر حق کند، در حقیقت دروغ گفته است، همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿وَيَقُولُونَ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلرَّسُولِ وَأَطَعۡنَا ثُمَّ يَتَوَلَّىٰ فَرِيقٞ مِّنۡهُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَۚ وَمَآ أُوْلَٰٓئِكَ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٤٧﴾ [النور: 47] «(از جمله كساني كه الله توفيق هدايت قرينشان نفرموده است، منافقاني هستند كه پرتو ايمان به دلهايشان نتابيده است، ولي دم از ايمان ميزنند) و ميگويند: به الله و پيامبر ايمان داريم و (از اوامرشان) اطاعت ميكنيم، امّا پس از اين ادّعاء، گروهي از ايشان (از شركت در اعمال خير همچون جهاد، و از حكم قضاوت شرعي) رويگردان ميشوند، و آنان در حقيقت مؤمن نيستند».
در این آیه، نفی ایمان از کسی است که از اطاعت رسول الله رویبرگرداند.[316] و در صحیح بخاری از ابوهریره روایت است که رسول الله فرمودند: «كُلُّ أُمَّتِي يَدْخُلُونَ الجَنَّةَ إِلَّا مَنْ أَبَى». «تمامی امتم جر کسانی که از ورود به بهشت ابا ورزند، وارد آن میشوند». گفتند: یا رسول الله، و چه کسی است که از ورود به بهشت ابا میورزد؟ فرمودند: «مَنْ أَطَاعَنِي دَخَلَ الجَنَّةَ، وَمَنْ عَصَانِي فَقَدْ أَبَى». «هر کس از من اطاعت کند، وارد بهشت میشود و هر کس از من نافرمانی کند، در حقیقت از ورود به بهشت ابا ورزیده است»[317]. همچنین در صحیح بخاری از جابر بن عبدالله روایت است که میگوید: رسول الله خواب بودند، که چند نفر در نزد ایشان آمدند، یکی از آنان گفت: او خواب است. دیگری گفت: چشمش خواب است ولی قلبش بیدار است. آنگاه به یکدیگر گفتند: این دوست شما مثالی دارد، مثالش را بیان کنید. دوباره یکی از آنان گفت: او خواب است، دیگری گفت: چشمش خواب است ولی قلبش بیدار است. سپس به یکدیگر گفتند: مثال او همانند شخصی است که خانهای ساخته و سفرهای در آن پهن کرده و دعوتگری فرستاده است. پس هر کس دعوتگر را اجابت کند، وارد خانه میشود. و از آن سفره میخورد. و هر کس دعوتگر را اجابت نکند، وارد خانه نمیشود، و از آن سفره نمیخورد. آنگاه به یکدیگر گفتند: آن را توضیح دهید تا بفهمد. یکی از آنان گفت: او خواب است، دیگری گفت: چشمش خواب است ولی قلبش بیدار است. آنگاه گفتند: خانه همان بهشت است و دعوتگر محمد رسول الله است. پس هر کس از محمد، اطاعت کند در حقیقت از الله عزوجل اطاعت کرده است، و هر کس از محمد نافرمانی کند، در حقیقت از الله عزوجل نافرمانی کرده است و این محمد است که مسلمانان و کفار را از یکدیگر جدا ساخته است[318].
صاحب کتاب معارج، حافظ حکمی میگوید: از اینجا دانسته میشود که شهادت لا إله إلا الله جز با شهادت محمد رسول الله کامل نمیشود. و زمانی که دانسته شد که محبت الله عزوجل جز با محبت آنچه که او جل جلاله دوست دارد و کراهت داشتن به نسبت آنچه که او جل جلاله کراهت دارد، کامل نمیشود، راهی به جز معرفت و شناخت آنچه الله عزوجل آن را دوست داشته باشد و بدان راضی میباشد، و نیز معرفت آنچه به نسبت آن کراهت دارد، باقی نمیماند و این جز با اتباع و پیروی از آنچه که رسول الله بدان امر کرده و نیز اجتناب از آنچه از آن نهی کرده، امکان پذیر نمیباشد. بنابراین محبت الله عزوجل مستلزم محبت رسول الله و تصدیق و متابعت از او میباشد. و براین اساس است که الله عزوجل در مواضع بسیاری از قرآن، محبتشان را با محبت رسول الله مقرون کرده است[319].
اما علامت سوم از علامات و نشانههای محبت بنده به نسبت الله عزوجل که عبارت است از:
موالات و دوستی و یاری با کسانی که با الله عزوجل و فرستادهاش و مومنین دوستی و محبت دارند، و نیز دشمنی و معادات با کسانی که با الله عزوجل و فرستادهاش و مومنین دشمنی و عداوت دارند. چرا که ولاء و محبت و دوستی جز برای الله عزوجل نمیباشد، و نیز ولاء و دوستی جز با بیزاری و برائت جستن از هر معبودی غیر از الله عزوجل ممکن نیست، همانطور که الله عزوجل میفرماید: ﴿قَدۡ كَانَتۡ لَكُمۡ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ فِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ إِذۡ قَالُواْ لِقَوۡمِهِمۡ إِنَّا بُرَءَٰٓؤُاْ مِنكُمۡ وَمِمَّا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ كَفَرۡنَا بِكُمۡ وَبَدَا بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةُ وَٱلۡبَغۡضَآءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥٓ﴾ [الممتحنة: 4] «(رفتار و كردار) ابراهيم و كساني كه بدو گرويده بودند، الگوي خوبي براي شما است، بدانگاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و از چيزهائي كه بغير از الله ميپرستيد، بيزار و گريزانيم، و شما را قبول نداريم و در حق شما بياعتنائيم، و دشمنانگي و كينه توزي هميشگي ميان ما و شما پديدار آمده است، تا زماني كه به الله يگانه ايمان ميآوريد و او را به يگانگي ميپرستيد».
و نیز میفرماید: ﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَوۡ كَانُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ أَوۡ أَبۡنَآءَهُمۡ أَوۡ إِخۡوَٰنَهُمۡ أَوۡ عَشِيرَتَهُمۡۚ أُوْلَٰٓئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ﴾ [المجادلة: 22] «مردماني را نخواهي يافت كه به الله و روز قيامت ايمان داشته باشند، ولي كساني را به دوستي بگيرند كه با الله و پيامبرش دشمني ورزيده باشند، هرچند كه آنان پدران، يا پسران، يا برادران، و يا قوم و قبيله ايشان باشند. چرا كه مؤمنان، الله بر دلهايشان رقم ايمان زده است».
و نیز میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ﴾ [المائدة: 51] «اي کساني که ايمان آوردهايد، يهود و نصارا را به دوستي برمگزينيد، آنان خود دوستان يکديگرند. هر کس از شما که ايشان را به دوستي گزيند در زمره آنهاست و الله ستمکاران را هدايت نميکند».
و میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُوٓاْ ءَابَآءَكُمۡ وَإِخۡوَٰنَكُمۡ أَوۡلِيَآءَ إِنِ ٱسۡتَحَبُّواْ ٱلۡكُفۡرَ عَلَى ٱلۡإِيمَٰنِۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٣﴾ [التوبة: 23] «اي مؤمنان! پدران و برادران (و همسران و فرزندان و هريك از خويشاوندان ديگر) را ياوران خود نگيريد (و تكيه گاه و دوست خود ندانيد) اگر كفر را بر ايمان ترجيح دهند (و بيديني از دينداري در نزدشان عزيزتر و گرامي تر باشد). كساني كه از شما ايشان را ياور و مددكار خود كنند، مسلّماً ستمگرند».
بنابراین، ممکن نیست که در یک زمان، محبت الله و رسولش و محبت کفر و اهلش در یک قلب جمع شود، حتی این امر در حالت اکراه به اقرار به کلمهی کفر، امکان پذیر نمیباشد، چرا که انسان در حالت رضای قلبی معذور نمیباشد. [و تنها معذوریت زبانی در حالت اکراه مورد قبول میباشد].
پس کسی که با الله عزوجل و رسولش و مومنان، موالات و دوستی کند و در عین حال از شرک و مشرکین برائت و بیزاری نجوید، ایمانش صحیح نمیباشد، و اسلامش راست و درست نمیباشد، همانطور که شیخ سلیمان میگوید: برای مومن دینش جز با موالات و دوستی اهل توحید و عداوت و دشمنی اهل گمراهی و بغض و برائت و بیزاری از آنها، صحیح نمیباشد، همانطور که ابراهیم علیه الصلاة والسلام و کسانی که همراه او بودند، از کفار برائت و بیزاری جستند، و همانطور که پیامبر ما محمد و اصحاب گرامی ایشان از کفار قریش و هرکس که شبیه آنها بود، بیزاری و برائت جستند و اینست موالات و دوستی و محبت برای مومنان و عداوت و دشمنی با مشرکان که در واقع اصل و اساس دستگیره و دستاویز ایمان و محکمترین آنها میباشد[320].
امام ابن قیم در این مورد در نونیه میگوید[321]:
اتحب اعداء الحبیب و تدعی | حبـا لـه مـا ذاك فـی الامكـان | |
و كذا تعادی جاهدا احبـابه | ایـن المحبــه؟ یا اخا الشیـطان | |
شرط المحبه ان توافق من | تحـب علی محبته بلا نقصــان | |
فان ادعیت له محـبه مـع | خلافك ما یحب فانت ذوبهتان |
آیا ادعای محبت رسول الله را میکنی در حالیکه دشمنان او را دوست داری، و نیز باتمام توان با دوستانش مبارزه میکنی، این امکان ندارد؛ کجا این محبت است ای برادر شیطان. شرط محبت آن است که با کسی که او را دوست داری با آنچه که او دوست دارد موافق باشی، پس اگر ادعای دوستی او را داری، در حالیکه بر خلاف آنچه که او دوست دارد عمل میکنی، دروغ میگویی.
بایستی که در این کلمات روشنگر در این دو آیهی کریمه، تدبر کنیم، که الله عزوجل میفرماید: ﴿تَرَىٰ كَثِيرٗا مِّنۡهُمۡ يَتَوَلَّوۡنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۚ لَبِئۡسَ مَا قَدَّمَتۡ لَهُمۡ أَنفُسُهُمۡ أَن سَخِطَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمۡ وَفِي ٱلۡعَذَابِ هُمۡ خَٰلِدُونَ ٨٠ وَلَوۡ كَانُواْ يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلنَّبِيِّ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مَا ٱتَّخَذُوهُمۡ أَوۡلِيَآءَ وَلَٰكِنَّ كَثِيرٗا مِّنۡهُمۡ فَٰسِقُونَ ٨١﴾ [المائدة: 80-81] بسياري از آنان را ميبيني كه كافران را به دوستي ميپذيرند (و با مشركان براي نبرد با اسلام همدست ميشوند. با اين كار زشت) چه توشه بدي براي خود پيشاپيش (به آخرت) ميفرستند! توشهاي كه موجب خشم الله و جاودانه در عذاب (دوزخ) ماندن است. اگر آنان به الله و پيامبر (اسلام) و آنچه بر او (از قرآن) نازل شده است، ايمان ميآوردند، (به سبب ايمان راستين هرگز) كافران را به دوستي نميگرفتند. ولي بسياري از آنان فاسق و از دين خارجند.
شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید[322]: در این آیات، الله عزوجل بیان فرمودند که ایمان به الله متعال و رسول الله و آنچه که بر او نازل شده، مقتضی عدم ولایت و دوستی با کفار میباشد. به گونهای که ثبوت موالات و دوستی با آنها موجب عدم ایمان میباشد. چرا که عدم لازم عدم ملزوم را اقتضا میکند.
و از ابن عباس روایت است که میگوید: هر کس در راه الله متعال دوست بدارد، و به خاطر الله متعال بغض ورزد، و در راه الله عزوجل دوستی کرده و به خاطر الله عزوجل دشمنی ورزد، در این صورت است که به ولایت و دوستی با الله عزوجل میرسد، و بنده، طعم و مزه ایمان را نمیچشد گرچه نماز و روزهاش زیاد باشد تا اینکه اینچنین باشد؛ و معمولا برادری مردم با یکدیگر براساس امور دنیوی میباشد، حال آنکه چنین دوستی چیزی به اهل خود نمیبخشد[323]. و در حدیثی آمده است که «أَوْثَقَ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبَّ فِي اللَّهِ، وَالْبُغْضَ فِي اللَّهِ عزوجل»[324]. «محکمترین دستاویز ایمان، حب و بغض به خاطر الله عزوجل و در راه او میباشد».
و همچنین در حدیث آمده است: «مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ، وَأَبْغَضَ لِلَّهِ، وَأَعْطَى لِلَّهِ، وَمَنَعَ لِلَّهِ فَقَدِ اسْتَكْمَلَ الْإِيمَان». «هر کس به خاطر الله عزوجل دوستی ورزد و به خاطر الله عزوجل دشمنی ورزد، و به خاطر او جل جلاله بدهد و به خاطر الله جلجلاله منع کند، ایمان را کامل کرده است».
اما علامت چهارم از علامات و نشانههای محبت بنده به نسبت الله عزوجل، دچار شدن به بلا و صبر بر آن میباشد[325]:
از نشانههای ایمان و صدق محبت، دچار شدن به بلا و مصیبت و ناراحتی و صبر نمودن بر آن است. هم چنان که الله متعال میفرماید: ﴿أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن يُتۡرَكُوٓاْ أَن يَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا وَهُمۡ لَا يُفۡتَنُونَ ٢﴾ [العنكبوت: 2] «آیا مردمان گمان بردهاند همین که بگویند ایمان آوردهایم (و به یگانگی الله و رسالت پیامبر اقرار کردهایم) به حال خود رها میشوند و ایشان (با تکالیف و وظایف و سختیهایی که باید در راه تحقق دین اسلام تحمل کنند) آزمایش نمیگردند؟»
یعنی: آیا مردم میپندارند، همین که ادعای محبت به الله و رسول او بنمایند و خود را از اهل توحید و عبودیت مخلصانه برای الله متعال به حساب آورند، به حال خود رها میشوند و در راه دین اسلام و یاری رساندن به آن دچار آزمایش و ابتلا نمیگردند....؟! تا خداوند به این وسیله مجاهدان بردبار صادق را از دیگر کسان و آنهایی که صرفاً ادعای ایمان میکنند و در همان مرحلهی نخستین بلا و مصیبتی که در میدان جهاد علیه کافران و مشرکان و مرتدان به آن دچار میشوند؛ خیلی زود از دین خود بر میگردند و مرتد میشوند، جدا نماید.
و هم چنان که الله متعال میفرماید: ﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُمۡ حَتَّىٰ نَعۡلَمَ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ مِنكُمۡ وَٱلصَّٰبِرِينَ وَنَبۡلُوَاْ أَخۡبَارَكُمۡ ٣١﴾ [محمد: 31] «ما همهی شما را (با وجود آگاهی از اعمالتان) قطعا آزمایش میکنیم تا معلوم شود، مجاهدان (واقعی) و صابران شما چه کسانی هستند (و مجاهد نماها و ناشکیبایان سست عنصر نیز چه کسانی هستند) و اخبار شما را بیازماییم (که آیا در راه اسلام صادقانه پیکار کرده اید یا خیر، دعوت مستمر و خستگی ناپذیر داشته اید یا نه و آیا از همهی توان جنگی و علمی خود در نابود کردن کافران سود برده اید یا از سرزنش کنندگان ترسیدهاید؟)».
ازاینرو صبر و شکیبایی مومنان بر بلا و مصیبت، نشانه و علامتی صادق برای راستی و محبت و عبودیت و پیکار (آنان) در راه الله متعال است؛ اما خداوند در مورد آنهایی که ادعای ایمان و توحید میکنند، سپس به خاطر کوچکترین فتنه و آزمایش یا سختی و مصیبتی که در میدانهای پیکار (با کافران) به آن دچار میشوند (خیلی زود) از دین خود بر میگردند و مرتد میشوند، میفرماید: ﴿فَإِذَآ أُوذِيَ فِي ٱللَّهِ جَعَلَ فِتۡنَةَ ٱلنَّاسِ كَعَذَابِ ٱللَّهِۖ﴾ [العنكبوت: 10] «اما هنگامی که به خاطر الله مورد اذیت و آزار قرار گرفتند، (به ناله و فریاد میآیند و چه بسا از دین بر میگردند، انگار ایشان) شکنجههای مردمان را (در دنیا) همسان عذاب الله (در آخرت) میشمارند».
و الله متعال میفرماید: ﴿وَإِنۡ أَصَابَتۡهُ فِتۡنَةٌ ٱنقَلَبَ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ خَسِرَ ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةَۚ﴾ [الحج: 11] «اگر بلا و مصیبتی به ایشان برسد (به سوی کفر بر میگردند و) عقب گرد میکنند. به این ترتیب هم (آرامش ایمان به قضا و قدر و یاری خداوند را در) دنیا و هم (نعمت و سعادت) آخرت را از دست میدهند».
انسان به اندازهی دین و ایمان و توحید و صدق و محبتش مورد امتحان و آزمایش الله متعال قرار میگیرد، پس اگر ایمانش مستحکم و توحیدش برای الله عزیز و بلندمرتبه، صادق و محبتش تنها برای او باشد، به مراتب بلا و سختیها بر او شدیدتر است و پروردگار هم وی را در صبر و شکیبایی بر آن یاری میدهد، هم چنان که در حدیث آمده است: «يُبْتَلَى الرَّجُلُ عَلَى حَسَبِ دِينِهِ، فَإِنْ كَانَ دِينُهُ صُلْبًا اشْتَدَّ بَلاَؤُهُ، وَإِنْ كَانَ فِي دِينِهِ رِقَّةٌ ابْتُلِيَ عَلَى حَسَبِ دِينِهِ، فَمَا يَبْرَحُ البَلاَءُ بِالعَبْدِ حَتَّى يَتْرُكَهُ يَمْشِي عَلَى الأَرْضِ مَا عَلَيْهِ خَطِيئَةٌ»[326]. «هر فردی به تناسب ایمان خود مورد امتحان و آزمایش قرار میگیرد؛ پس اگر دارای ایمانی راسخ باشد، به بلای شدیدتری مبتلا خواهد شد و اگر دارای ایمانی ضعیف باشد؛ به همان اندازه دچار سختیها میشود. بلاها و مصیبتها از بندهی پروردگار جدا نمیشود؛ مگر آن که او در حالی گام بر میدارد که گناهی بر او باقی نمانده است».
و رسول الله فرمودند: «إِنَّ الصَّالِحِينَ يُشَدِّدُ عَلَيْهِمْ»[327]. «همانا ابتلا و آزمایش بر صالحین بسیار سختتر است.....».
و رسول الله فرمودند: «کما يُضَاعَفُ لَنَا الْأَجْرُ كَذلكَ يُضَاعَفُ عَلينَا البَلاءُ»[328] «ما پیامبران همان طور که اجر و پاداشمان دو چندان است، ابتلا و مصیبت هم بر ما هم دو چندان است».
به همین خاطر پیامبران به سبب کمال ایمان و صداقت عبادتشان برای الله متعال، نسبت به دیگر مردمان به شدیدترین آزمایشها و محنتها در راه الله و صبر و تحمل بر آن دچار میشدند. هم چنان که رسول الله در حدیثی صحیح میفرماید: «أَشَدُّ النَّاسِ بَلاَءً الأَنْبِيَاءُ، ثُمَّ الأَمْثَلُ فَالأَمْثَلُ»[329]. «در بین مردم کسانی که به شدیدترین سختیها مبتلا میشوند، پیامبران هستند و سپس کسانی که به لحاظ ایمان به آنها نزدیک ترند».
و رسول الله فرمودند: «مَا يُؤْذَى أَحَدٌ ما أُوذِيتُ فِي اللَّهِ»[330]. «هیچ کس آن گونه که من در راه الله آزار و اذیت شدم، اذیت نشد».
از ابو سعید خدری روایت است که نزد رسول الله در حالی که تب شدیدی بر ایشان غالب بود، رفت. جامهی پُرزدار خوابناکی بر روی ایشان بود، دستش را روی جامه گذاشت، حرارت تب بدن رسول الله را با وجود جامه احساس کرد، به ایشان گفت: یا رسول الله، چه قدر تب شدید است؛ رسول الله فرمودند: «اِنَّا كَذلك يَشتَدُ عَلينَا البَلاءُ ويُضاعَفُ لَنا الأجْرُ»[331]. «همانطور که بلا و مصیبت بر ما پیامبران شدیدتر است، اجر و پاداشمان هم دو چندان است». ابوسعید گفت: یا رسول الله، چه کسانی در بین مردم به سختیها و بلاهای بیشتری دچار میشوند؟ رسول الله فرمودند: «اَلأنبِياءُ ثُم الصَالِحُونَ....» «پیامبران و سپس بندگان صالح.....»
مردی نزد رسول الله آمده و به ایشان گفت: یا رسول الله، به خدا سوگند، من شما را دوست دارم. رسول الله هم فرمودند: «إِنَّ الْبَلَايَا أَسْرَعُ إِلَى مَنْ يُحِبُّنِي مِنَ السَّيْلِ إِلَى مُنْتَهَاهُ»[332]. «همانا بلاها به کسی که مرا دوست دارد سریع تر روی میآورد، تا سیل که «با سرعت» به پایان خود میرسد».
یعنی: اگر در آن چه میگویی صادق هستی، توقع و انتظار بلا را داشته باش.... و نشانهی دوستی و محبت تو به من آن است که در راه الله دچار بلا و محنت شوی و بر آن هم بردباری و صبر پیشه کنی.
اتباع و پیروی.... انتخاب و برگزیدن.... ولاء و براء.... بلا و مصیبت.... اینها علامتها و دلایل محبت صادق برای الله عزوجل و فرستادهی او میباشد. پس هر کس فاقد آنها باشد، صدق محبت و توحید و عبودیت برای خدای یگانه را ندارد. اگرچه این انسان به زبانش هم خلاف آن را ادعا کند، در حقیقت او با نداشتن این علامتها خود را با چیزی سیر نموده که به او داده نشده است و هر چند به ظاهر هم مدعی باشد که از مومنین و موحدینی است که الله متعال و رسولش را دوست دارد، ولی در واقع، حال و وضع و زبان عمل وی با تمام وضوح و روشنی بر او حکم میکند که: او از دروغ گویان.... و از منافقین کافر است.
میگویم: سپاس الله متعال را؛ همهی احادیثی که قبلاً دربارهی مصیبت و بلا ذکر کردیم، صحیح است.
برداشت ما از این احادیث و غیر آنها و دربارهی کسانی که در راه الله در بوتهی آزمایش قرار گرفتهاند و به ویژه افرادی از ایشان که بلا و مصیبت در راه الله بر آنان شدت بیشتری دارد، این است که میدانهای تأویل و عذر را در مورد ایشان گسترش دهیم و حسن ظن را در حق آنان بر سوء ظن ترجیح دهیم.... و این هم خلق و خوی میانه و شریف رسول الله است که هر گاه یکی از اصحابش در لغزش و شبههای شک برانگیز میافتاد، بر او سخت نمیگرفت و برایش تاویل میکرد و به نفع او میدانهایی که در آن برای رضای الله متعال به ابتلا و محنت افتاده بود، یادآوری میکرد..... نه ای عمر، همانا او از اهل بدر است[333].
اما کسی که به بلا و مصیبتی در راه الله متعال دچار نشده است، میدان تاویل و عذر برایش تنگ میشود، و این قاعدهی روشنی است که انسان مسلمانان هنگام تعمق و بررسی در مسائل بزرگی همچون مسائل کفر و ایمان باید به آن توجه کند[334].
از خلال این عرض صریح، واضح گردید که محبت برای کلمهی توحید و مقتضیات آن و بغض و دشمنی با آنچه که آن را نقض میکند، اصل دین اسلام میباشد. و در واقع رکن توحید میباشد و با کمال آن، توحید کامل شده و با نقص آن، توحید ناقص میگردد.
برخی از علماء بر این شروط، شرطهای دیگری برای لا إله إلا الله ذکر کردهاند که بیان آنها در این مقام مفید و سودمند میباشد[335].
مبحث هشتم: شرط نطق و اقرار:
برای کسی که بخواهد در دین اسلام داخل شود و حکم و صفت اسلام بر او جاری شود، لازم است در آغاز لفظاً به شهادت توحید اقرار کند، صیغهی آن چنین است: «أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا رسول الله» و کسی که - با وجود داشتن توانایی گفتار- از اقرار کردن به شهادت توحید امتناع ورزد، مسلمان نیست. هم چنان که سعید بن مسیب بن حزن در حدیثی «متفق علیه» از پدرش روایت میکند: وقتی که ابوطالب نزدیک به مرگ شد، رسول الله به نزد او رفت و دید که ابوجهل بن هشام و عبدالله بن امیه بن مغیره پیش او هستند. رسول الله خطاب به ابوطالب فرمود: «يَا عَمِّ، قُلْ: لاَ إلهَ إِلَّا اللهُ، كَلِمَةً أَشْهَدُ لَكَ بِهَا عِنْدَ اللهِ». «ای عموی من! کلمهی «لا إله إلا الله» را بر زبان بران؛ این کلمهای است که در نزد الله گواهی آن را برایت میدهم». ابوجهل و عبدالله بن امیه نیز گفتند: ای ابوطالب! آیا از دین عبدالمطلب روی گردان میشوی؟ رسول الله پشت سر هم کلمهی لا إله إلا الله را بر ابوطالب عرضه میکرد و ابوجهل و عبدالله بن امیه نیز گفتهی خود را تکرار میکردند. سرانجام آخرین جملهای که ابوطالب به آنان گفت این بود که: بر دین عبدالمطلب هستم و از گفتن کلمهی «لا إله إلا الله» خودداری نمود. سپس رسول الله فرمود: «أَمَا وَاللهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ مَا لَمْ أُنْهَ عَنْكَ». «به الله سوگند، پیوسته برایت دعای عفو و مغفرت میکنم؛ مگر آن که الله متعال مرا از آن منع کند». بلافاصله الله متعال در این باره آیه نازل فرمود: ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ ١١٣﴾ [التوبة: 113] «پیامبر و مومنان نباید برای مشرکان طلب آمرزش کنند هر چند (این مشرکین) از نزدیکان و خویشاوندان آنان باشند، هنگامی که برای آنان روشن است که (با کفر و شرک از دنیا رفتهاند و) از اهل دوزخند». و خداوند دربارهی (ایمان نیاوردن) ابوطالب، به رسول الله چنین فرمود: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ ٥٦﴾ [القصص: 56] «ای پیامبر تو نمیتوانی کسی را که دوست داری (هدایت شود) هدایت کنی (و او را به نعمت ایمان برسانی) و اما این تنها الله است که هر کس را بخواهد، هدایت میکند و بهتر میداند که چه افرادی (سزاوار ایمان بوده و به سوی صفوف مومنان) راه یابند».
امام مسلم در صحیح خود، و ترمذی هم آن را از ابوهریره روایت میکند که فرمود: هنگامی که وفات ابوطالب فرا رسید، رسول الله به نزد او آمد و فرمود: «قُلْ: لاَ إلهَ إِلَّا اللهُ، أَشْهَدُ لَكَ بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ». «بگو: «لا إله إلا الله» تا در روز قیامت، به وسیلهی آن برایت گواهی دهم». ابوطالب گفت: اگر قریشیان مرا بدان معیوب و ننگین نمیکردند و نمیگفتند که هراس از مرگ او را بر آن داشته است، چشمان تو را با گفتن آن کلمه روشن میکردم (و مایهی شادی تو میشدم)!!! سپس خداوند این آیه را نازل فرمود: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ ٥٦﴾.
در ایمان نیاوردن ابوطالب عموی رسول الله برای کسی که در آن تفکر و تعقل کند، نشانهی بزرگی از نشانههای خداوند بلندمرتبه وجود دارد؛ چون این خود شخص رسول الله بود که ابوطالب را به دین اسلام دعوت کرد و با وجود آنکه ایشان صاحب علم و حکمت و خلق و خوی بزرگی بوده و اصراری شدیدی داشت که عمویش ابوطالب هدایت را از او پذیرا شود.... اما چون خداوند بلندمرتبه (به ایمان آوردن ابوطالب) راضی نبود، نتوانست به مقصودش (که ایمان آوردن عمویش بود) دست یابد و (سرانجام) ابوطالب بر کفر و آیین شرک مرد.... !!! و این برای آن است که تمامی امور به دست خداوند بلندمرتبه و یگانه است و کسی در آن شرکت ندارد، همانا او خداوند پاک و منزه و یکتایی است که هر که را بخواهد، هدایت میکند و هر که را بخواهد، از هدایت باز میدارد.
و این (در مقام) هیچ کس، حتی پیامبر ما با وجود فضل و علمی که به او داده شده نیست که توانایی هدایت کسی را داشته باشد، مگر کسی را که خداوند صرفاً خود هدایتش را بخواهد. هم چنان که پروردگار بلندمرتبه میفرماید: ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡ أَوۡ يُعَذِّبَهُمۡ﴾ [آل عمران: 128] «چیزی از کار (بندگان جز اجرای فرمان یزدان) در دست تو نیست (بلکه همهی امور در دست الله است، این اوست که) یا توبهی آنان را میپذیرد (و دل هایشان را با آب ایمان میشوید) یا ایشان را (با خوار داشتن در دنیا و عذاب آخرت) شکنجه میدهد».
پس پیامبر ما کاری جز هدایت بیان (شرح و توضیح) و راهنمایی به حق نمیتواند بکند؛ اما هدایت توفیق (و تایید الهی) تنها از آن خداوند بلندمرتبه است.
رسول الله فرمودند: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لاَ إلهَ إِلَّا اللهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ، وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّ الإِسْلاَمِ، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ». «به من دستور داده شده است که با مردم بجنگم تا گواهی دهند که معبودی بحق جز الله یکتا نیست و محمد فرستادهی اوست و نماز به جای آورده و زکات را پرداخت کنند و همین که این کارها را انجام دادند، خون و مال آنان از جانب من محفوظ است؛ مگر در برابر حقی که به عهده خواهند داشت و حساب (نیت و کارهای پنهانی) آنان با خداوند است».
امام نووی در شرح خود بر صحیح مسلم در جلد 1 صفحهی 212 میگوید: در این حدیث شرط ایمان آوردن، اقرار و اعتقاد به شهادتین و باور به تمامی آن چه رسول الله آورده، ذکر شده است.
ابن تیمیه در جلد هفتم «الفتاوی» صفحهی 609 میفرماید: هرگاه کسی با وجود داشتن توانایی گفتار (لال نباشد) از گفتن و بر زبان راندن شهادتین سر باز زند، به اتفاق تمامی مسلمانان، سلف امت، ائمهی آنها و جمهور علمای آنان، ظاهراً و باطناً کافر است.
لالهایی که توانایی کلام (و سخن گفتن) ندارند، از قید گفتهی «با وجود داشتن قدرت و توانایی» خارج میباشند. چون ناتوانی و عجزی که دفع آن ممکن نباشد، به اتفاق تمامی اهل علم، تکلیف را از سر صاحب آن بر میدارد.
از لوازم این شرط (نطق و اقرار) کفر به قول و گفتار است.... (یعنی) همان گونه که ایمان با قول و اقرار و.... واقع میشود، کفر نیز چنین است و با قول و گفتهی کفر آمیز اتفاق میافتد.
و هیچ کس با این شرط (که قول جزء ایمان و جزء کفر است) غیر از جهم بن صفوان و پیروانش مخالفتی نکرده است، اینان ایمان را در تصدیق قلبی منحصر کردهاند و نطق را جزء شرط صحت ایمان قرار ندادهاند.
(و به این علت که گفتهاند: ایمان صرفاً تصدیق دل است و ربطی به عمل و قول ندارد) سبب شده است که از سوی دیگر عکس آن را نیز اظهار کنند و بگویند: همان گونه که ایمان چنین است، کفر نیز صرفاً محصور در تکذیب دل است.
و کسانی که این قاعدهی باطل را بنیان نهادهاند، قول کفرآمیز را جزء کافر شدن قرار ندادهاند تا چه رسد به عمل.
(چون گفتهاند: ایمان صرفاً تصدیق دل است؛ مجبور شدهاند که بگویند کفر نیز تکذیب دل است.)
و این گفته (که ایمان تصدیق دل و کفر تکذیب دل است) با وجود بطلان آن و مغایرتش با نصوص ظاهر و متواتر شرعی و مخالفت با عقیدهی اهل سنت و جماعت، عدهی زیادی از طلاب معاصر تحت تأثیر این قاعدهی باطل قرار گرفتهاند و خود را به دروغ و بهتان به عقیدهی صحیح نسبت میدهند - در حالی که عقیدهی سلف صالح از آنها اعلام برائت میکند- و کسان دیگری هم غیر از آنان، آنهایی که در مدرسهی مرجئهها هستند و در ایمان و وعد و وعید بر عقیدهی مرجئه میباشند، از این باور تأثیر پذیرفتهاند[336].
مبحث نهم: شرط کفر به طاغوت
یکی از شرطهای صحت توحید «کافر شدن به طاغوت» میباشد و انسان مسلمان ایمان نخواهد داشت؛ مگر آن که به طور ظاهری و باطنی کفر به طاغوت انجام دهد. و اینک دلایلی از قرآن و سنت در صحت و درستی این شرط برایتان میآورم:
الله عزوجل میفرماید: ﴿فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَاۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ٢٥٦﴾ [البقرة: 256] کسی که به طاغوت کفر بورزد و به الله ایمان بیاورد، به محکمترین دستاویزی در آویخته است که اصلاً گسستن ندارد و خداوند شنوا و دانا است.
﴿الۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ﴾ در این آیه با توجه به نظر علما و مفسران، شهادت دادن به «لا إله إلا الله» است؛ یعنی هر کس به طاغوت کفر بورزد و سپس به دنبال آن به خداوند بلندمرتبه ایمان آورد، در حقیقت به محکمترین دستاویز، «لا إله إلا الله» چنگ زده است، اما کسی که به طاغوت کفر نورزد و به حکم طاغوت گردن نهد، اگرچه به خداوند بلندمرتبه هم ایمان آورد، از جملهی آن کسانی نیست که به «لا إله إلا الله» چنگ زده و حقوق و شروط آن را به جای آوردهاند. ابن کثیر در تفسیر این آیه میفرماید: هر کس از شریک قرار دادن برای الله و بت پرستی خود را نهی کند و خود را از عبادت هر آنچه که به عنوان غیرالله پرستش میشود و شیطان به سوی آن دعوت مینماید، دور نگهدارد و صرفاً الله یگانه را پرستش کند، به «لا إله إلا الله» شهادت داده و به محکمترین دستاویز چنگ زده است، یعنی در کارش ثابت قدم شده و بر روش اعلای اسلام و صراط مستقیم حرکت نموده است.... آن فرد به محکمترین سبب در دین چنگ زده است و «لا إله إلا الله» به دستاویزی محکم تشبیه شده که اصلاً گسسته نمیشود و محکم و بادوام و استوار است و به شدت به هم پیوند زده شده است.
مجاهد میگوید: ﴿الۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ﴾ یعنی: ایمان.
و سعید بن جبیر و ضحاک میگویند: ﴿الۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ﴾ یعنی: «لا إله إلا الله»..... و سپاس برای الله متعال، اختلافی در بین این اقوال وجود ندارد. و قرطبی در تفسیر این آیه میفرماید: ﴿فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ﴾ شرط و ﴿بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ﴾ جواب شرط است.
و الله متعال میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ﴾ [النحل: 36] ما به میان هر ملتی پیامبری را فرستادهایم (و محتوای دعوت همه پیامبران این بوده است) که الله را پرستش کنید و از طاغوت دوری گزینید.
و این مهمترین وظیفهی انبیاء و رسولان در طول تاریخ بوده است و نیز مهمترین هدف داعیانی بوده که براساس منهج و طریقهی آنان، به سوی الله متعال دعوت میکردهاند.
در حدیثی صحیح از رسول الله روایت شده است که فرمود: «مَنْ قَالَ: لاَ إلهَ إِلَّا اللهُ، وَكَفَرَ بِمَا يُعْبَدُ مَنْ دُونِ اللهِ، حَرُمَ مَالُهُ، وَدَمُهُ، وَحِسَابُهُ عَلَى اللهِ»[337]. «کسی که «لا إله إلا الله» بگوید و سپس به آنچه غیر از الله متعال عبادت شود کفر ورزد، جان و مال او محفوظ میباشد و اجر و پاداش او نزد خداوند است».
مقصود رسول الله از «وَكَفَرَ بِمَا يُعْبَدُ مَنْ دُونِ اللهِ». کفر به طاغوت میباشد. و اگر گفته شود: قسمت نخست شهادت «لا إله إلا الله» که «لااله» است، خود مشتمل بر نفی و متضمن کفر به طاغوت میباشد، پس به چه علتی در حدیث فوق، دوباره تکرار شده است؟
می گویم: این تکرار برای تأکید و بیان اهمیت کفر به طاغوت میباشد، هم چنان که شیخ محمد بن سلیمان در این زمینه میفرماید: این فرمودهی رسول الله «وَكَفَرَ بِمَا يُعْبَدُ مَنْ دُونِ اللهِ» برای تأکید جانب نفی «لا إله إلا الله» است و انسان خون و مالش جز به آن (کفر به طاغوت) محفوظ نمیباشد و اگر کسی شک و تردیدی در این مورد به خود راه دهد، خون و مالش محفوظ نیست. و بدان که انسان مومن نمیشود، مگر آن که «کفر به طاغوت» انجام دهد و دلیل ما فرمایش الله متعال است که میفرماید: ﴿فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَاۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ٢٥٦﴾ [البقرة: 256] «کسی که به طاغوت کفر بورزد و به الله ایمان بیاورد، به محکمترین دستاویز در آویخته است»[338]. شیخ محمد بن سلیمان میگوید: خون و مالش محفوظ نیست، خود دلیل روشنی بر عدم ایمان کسی است که کفر به طاغوت انجام ندهد؛ اگر چه به «لا إله إلا الله» اقرار کند و در طول روزگار هم آن را بر زبانش جاری سازد. و این چنین کسی، مثل فردی است که چیزی را بگوید و در همان وقت ضد آن را بر زبان آورد. به «لا إله إلا الله» اقرار میکند؛ اما در همان حال خدای دیگری را همراه یا بدون الله متعال پرستش میکند.
همان طور که قبلاً ذکر شد اجتماع «ایمان و کفر» و «توحید و شرک» در قلب یک انسان غیر ممکن است. و در حدیثی از رسول الله آمده است: «لَا يَجْتَمِعُ الْإِيمَانُ وَالْكُفْرُ فِي قَلْبِ امْرِئٍ»[339]. «ایمان و کفر (به طور هم زمان) در قلب انسانی جمع نمیشود».
و اگر گفته شود: چرا در شهادت توحید «لا إله إلا الله» و نصوصی که آن را شرح و تفسیر میکنند، جانب نفی، بر جانب اثبات آن مقدم شده است؟ و حکمت این تقدم چیست؟
می گویم: این تقدم جانب نفی بر جانب اثبات در شهادت توحید و بقیهی نصوصی که کلمهی توحید را شرح و تفسیر میکنند، فایدهها و حکمتهای مهم و زیادی دارد که در ذات خود مشروع و خوب است و منظور و مقصود شهادت توحید نیز همان است که بیان کردهاند.
از جمله: کسی که این تقدم را انجام ندهد و آن را در وجود خود و دینش مراعات نکند و خود را به آن ملزم ننماید، شرک و توحید را با هم انجام میدهد و این طریقهی دین مشرکان است که عبادت الله متعال و پرستش طاغوت را با هم جمع میکنند.... اینان به الله ایمان آوردند، در حالی که مشرک بودند همان طور که الله متعال در مورد آنها میفرماید: ﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ ١٠٦﴾ [یوسف: 106] «و اکثر آنان که مدعی ایمان به الله هستند، مشرک میباشند».
و باز: عدم رعایت این تقدیم، به ناچار سبب نابودی عبادت و تمامی اعمالی میشود که انسان برای الله متعال انجام داده است. بنابراین قبل از آن که از شرک و عبادت طاغوت و خالی شدن از آن اعلام برائت کند، داخل در عبادت و طاعت پروردگار شده است.... و هم چنان که قبلاً بحث شد، شرک تمامی اعمال نیکوی انسان را از بین میبرد و صاحبش را از بهره گیری (از آن عمل صالح) محروم میکند و همانند سدی رفیع بین عمل نیکوی انسان و پذیرش و صعود آن به سوی آسمان مانع میشود....(طبق این قاعده) هر کس قبل از آن که به طاغوت کفر بورزد و از او و پرستش وی و حزبش اعلام برائت کند، نماز یا روزه یا حج یا زکات و یا عبادات دیگری را انجام دهد.... آن اعمال و عبادات به او هیچ نفع و سودی نمیرساند و از او پذیرفته نمیشود و زیان و خسارت و پشیمانی از این اعمال (که برای طاغوت انجام داده است)، روز قیامت به وی خواهد رسید و در آن هنگام، ندامت هم سودی ندارد.
چگونگی کفر به طاغوت
کافر شدن به طاغوت: تنها با آروز کردن و به زبان آوردن آن بدون دلیل و عمل صورت نمیپذیرد..... بلکه صفت آن این است که انسان هم در اعتقاد و باطن و هم در قول و عمل آن را انجام دهد.
1- چگونگی کفر اعتقادی به طاغوت:
آن است که انسان مسلمان در دلش نسبت به طاغوت، دشمنی و کینه و تنفر پنهان کند و معتقد به کفر آنها باشد و نیز کفر کسی که داخل در عبادت طاغوت میشود.
با توجه به این تعریف، هیچ کس در ترک این اندازه از کفر به طاغوت عذری ندارد، چون برای هر انسان (مسلمانی) بدون آنکه کمترین ضرری متوجه وی شود یا در تنگنا افتد، مقدور است و هیچ قدرت بشری نمیتواند بین او و این اعتقادش مانعی ایجاد کند. و به همین ترتیب هیچ کس در آنچه در دل پنهان میکند یا به آن اعتقاد دارد، اگرچه پنهان کردن کفر یا راضی بودن به طاغوت هم باشد، معذور به اکراه نیست، چون اکراه صرفا میتواند بر اعضای ظاهری بدن سلطه پیدا کند و بر باطن انسان قدرتی ندارد؛ این کار (کفر اعتقادی به طاغوت) باید انجام پذیرد. زیرا عدم انجام آن، راضی شدن به کفر.... و نشانهی رضایت درونی به طاغوت و ظلم و کفر آن میباشد..... و راضی شدن به کفر، به اجماع رای علما کفر است.
3- چگونگی کفر قولی به طاغوت:
(در این مرحله انسان مسلمان باید) بیاعتنایی و کفرورزی خود را به طواغیت آشکار نماید و آنان را با زبانش به صراحت کافر خوانده و برائت خود را از آنها، دینشان، پیروانشان و بندگانشان اظهار نماید و حال و وضع باطل و پر از نیرنگ و فریب و کفری را که در آن به سر میبرند، برای همگان شرح دهد.
الله متعال میفرماید: ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ١﴾ [الكافرون: 1]؛ وقتی که الله متعال با این صراحت آنان را مورد خطاب قرار میدهد، بر ما هم لازم است که با این کلمهای که دلالت و معانی آن صریح و روشن است، بدون هیچ سختی و نگرانی و ناراحتی و ضعفی با آنها روبه رو شویم و حقایق حال و وضع و برنامهی آنان را بیان نماییم و بگوییم: ای گروه کافران.... ای گروه مشرکان مجرم....!
الله متعال میفرماید: ﴿قَدۡ كَانَتۡ لَكُمۡ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ فِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ إِذۡ قَالُواْ لِقَوۡمِهِمۡ إِنَّا بُرَءَٰٓؤُاْ مِنكُمۡ وَمِمَّا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ كَفَرۡنَا بِكُمۡ وَبَدَا بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةُ وَٱلۡبَغۡضَآءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥٓ﴾ [الممتحنة: 4] «رفتار و کردار ابراهیم - علیه السلام- و کسانی که به وی ایمان آورده بودند، الگوی خوبی برای شما است، آن گاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و چیزهایی که به غیر از الله میپرستید، بیزار و گریزانیم و دشمنی و کینه توزی همیشگی میان ما و شما آشکار شده است تا زمانی که به الله یگانه ایمان بیاورید (و صرفاً او را به تنهایی پرستش نمایید)».
پس ابراهیم علیه السلام و کسانی از مومنین که با او ایمان آوردند، در چه چیزی برای ما الگوی حسنه هستند...؟ در آنچه که به مشرکین و طواغیت و آنهایی که برای غیر الله پرستش میکردند بر زبان آوردند: ما از شما، دینتان و طواغیتی که پرستش میکنید، برائت میجوییم.... و به شما و آنچه که غیر از الله عبادت مینمایید، کفر میورزیم. به درستی میان ما و شما پیوسته کینه و دشمنی خواهد بود....» و این تعبیر کامل و روشنی است که نهایت اعلام برائت را میرساند.... و آن دشمنی و کینهجویی مداومی است که اعضای ظاهری و باطنی (هر مومنی) را در برمی گیرد و امکان ندارد (کینهی درونی او) آرامش یابد و شعلههای (عداوت ظاهری) وی فرونشیند، مگر به یک شرط و آن هم این است که: به طور کامل از پرستش طاغوت خالی شوند و به تمام معنا وارد دین اسلام شوند، اسلامی که عبادت را صرفاً برای الله متعال و یگانه منحصر میکند.
الله متعال میفرماید: ﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦٓ إِنَّنِي بَرَآءٞ مِّمَّا تَعۡبُدُونَ ٢٦ إِلَّا ٱلَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُۥ سَيَهۡدِينِ ٢٧﴾ [الزخرف: 26-27] «(ای پیامبر گوشهای از داستان ابراهیم علیه السلام را برای تکذیب کنندگان بیان کن) آن گاه که ابراهیم علیه السلام به پدر و قوم خود گفت: من از معبودهایی که میپرستید بیزارم و به غیر از معبودی که من را آفریده است (کس دیگری را پرستش نخواهم کرد) چرا که تنها او مرا به حق، رهنمون خواهد کرد».
این دین و آیین ابراهیم علیه السلام است و بر کسی که راضی به این دین حنیف و پاک باشد. لازم است که به وسیلهی زبانش با صراحت به طاغوتهای زمانه اعلان برائت نماید.... و هیچ کس به جز سفیهی که خودش را از دست داده باشد، از پیروی دین و آیین ابراهیم علیه السلام روی بر نمیگرداند. هم چنان که الله متعال هم میفرماید: ﴿وَمَن يَرۡغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبۡرَٰهِۧمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفۡسَهُۥۚ﴾ [البقرة: 130] کسی جز نادانی که خود را خوار و کوچک کرده (و انسانیت و خرد خویش را به بازیچه گرفته است) از آیین ابراهیم علیه السلام روی گردان نمیشود.
در حدیثی از معاویه بن حیده روایت شده است که فرمود: گفتم: یا رسول الله، خداوند برای چه چیزی تو را به سوی ما روانه نموده است؟ فرمود: «بِالْإِسْلَامِ» برای اسلام. (معاویه بن حیده) گفت: گفتم: علامتهای اسلام (و مسلمانی) چیست؟ فرمود: «أَنْ تَقُولَ: أَسْلَمْتُ وَجْهِي إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَتَخَلَّيْتُ، وَتُقِيمَ الصَّلَاةَ، وَتُؤْتِيَ الزَّكَاةَ، كُلُّ مُسْلِمٍ عَلَى مُسْلِمٍ مُحَرَّمٌ أَخَوَانِ نَصِيرَانِ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ مُشْرِكٍ بَعْدَمَا أَسْلَمَ عَمَلًا، أَوْ يُفَارِقَ الْمُشْرِكِينَ إِلَى الْمُسْلِمِينَ»[340]. «اینکه بگویی: خود را به تمامی تسلیم پروردگار عزوجل کردم و خودم را از شرک و بت پرستی و پرستش طاغوت خالی نمودم و نماز را به پا داری و زکات را بگزاری؛ (خون و مال و ناموس) هر مسلمانی بر مسلمان دیگر حرام است و برادر و یاوران یکدیگر باشید، خداوند عزیز و بزرگوار، هیچ عملی را از کسی بعد از آن که مسلمان شده نمیپذیرد تا این که از مشرکان جدا گشته و به صفوف مسلمانان بپیوندند».
مقصود رسول الله از «وَتَخَلَّيْتُ» در حدیث مذکور آن است که: خود را از وجود شرک تخلیه نمایی و از پرستش غیر الله و طواغیت همراه با عبادت پروردگار به طور کلی دوری کنی.
از نشانهها و علاماتی که دلالت بر صدق و راستی اسلام تو میکند آن است که با کمال صراحت و استحکام و بدون کوچکترین ترس و شکی به تمامی طواغیت روی زمین اعلان کنی: من خود را از وجود شما و از عبادت و پرستش نمودن شما تخلیه نمودم....
شیخ الاسلام ابن تیمیه می فرماید: انسان موحد نمیشود، مگر آن که شرک را از خود بزداید و از آن اعلان برائت کند و مرتکب آن را کافر بخواند.
3- چگونگی کفر عملی به طاغوت:
این گونه کفر به طاغوت، با گوشه گیری و دوری نمودن از طاغوت و علیه آنها و پیروان و سربازان آنان جهاد کردن و جنگیدن، اگر راهی غیر از جنگ را نپذیرفتند و به یاری و دوستی نگرفتن آنان صورت میپذیرد.
الله متعال میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ ٱجۡتَنَبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ أَن يَعۡبُدُوهَا وَأَنَابُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰۚ فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧﴾ [الزمر: 17] «کسانی که از عبادت طاغوت دوری میگزینند (و با توبه) به سوی الله باز میگردند، آنان را (به اجر و پاداش بزرگ خداوند) بشارت باد (و تو ای پیامبر) این مژده را به بندگانم برسان».
و الله متعال میفرماید: ﴿أَئِمَّةَ ٱلۡكُفۡرِ إِنَّهُمۡ لَآ أَيۡمَٰنَ لَهُمۡ﴾ [التوبة: 12] «با سر دستههای کفر و گمراهی پیکار کنید، چرا که پیمانهای آنان هیچ ارزشی ندارد». و طواغیت از جملهی سردستههای کفر محسوب میشوند.
و الله متعال میفرماید: ﴿وَلۡيَجِدُواْ فِيكُمۡ غِلۡظَةٗۚ﴾ [التوبة: 123] «و (کافران) باید که (در جنگ) از شما شدت (و جرات و شهامت) ببینند».
و الله متعال میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ [النساء: 144] «ای کسانی که ایمان آوردهاید، کافران را به جای مومنان به دوستی مگیرید».
و الله متعال میفرماید: ﴿وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ﴾ [المائدة: 51] «هر کس آنان را به دوستی بگیرد (و به سرپرستی بپذیرد) بیگمان از جملهی ایشان است».
و الله متعال میفرماید: ﴿لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ تُلۡقُونَ إِلَيۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ وَقَدۡ كَفَرُواْ بِمَا جَآءَكُم مِّنَ ٱلۡحَقِّ﴾ [الممتحنة: 1] «(ای گروه مومنان) دشمنان من و خویش را به دوستی نگیرید. شما نسبت به آنان محبت میکنید، در حالی که آنها به حقیقتی که برای شما آمده است ایمان ندارند».
غیر از این نصوص، نصوص دیگری که نشانهها و صفات کفر قولی و عملی به طاغوت را بیان کنند، بسیار زیاد است.
بعد از این توضیحاتی که در مورد صفت (اعتقادی، قولی و عملی) کفر به طاغوت دادیم، پس هرکس کامل و بدون نقص آن را به جای آورد، از آن کسانی است که صفت کفر به طاغوت را انجام داده و حق آن را ادا نموده است و اگر به آن صفاتی که قبلاً ذکر کردیم عمل ننماید، اگرچه به زبان هم هزار بار ادعای کفر به طاغوت را بکند، از جملهی کسانی نیست که به طاغوت کافر شدهاند.
تعجب من از کسانی است که به زبانشان ادعای کفر به طاغوت میکنند و از این که در ردیف و برده و بندهی طاغوتها قرار گیرند، اظهار ناراحتی مینمایند.... ولی در همان وقت، آنها را میبینی که با زبان حال و عمل و گفتار، به طواغیت تمایل نشان میدهند و به نفع آنها بسیار به جدل و گفت و گو مینشینند و از آنان پشتیبانی و حمایت میکنند و به آنها خدمت و یاری میرسانند و داخل سپاه طاغوتها میشوند و قضاوت و داوری را به نزد آنان میبرند و به خاطر آنها با موحدان به دشمنی میپردازند.
اینان در حقیقت، شرط کفر به طاغوت را به جای نیاورده و محقق نساختهاند، هر چند به زبانشان خلاف آن را ادعا نمایند، چون واقعیت و زبان حالشان، ادعا و گفتهی دروغین آنان را رد و تکذیب میکند.
مساله
آیا به کار بردن لفظ طاغوت برای مسلمان جایز است؟ یا این که اطلاق این کلمه جز بر کافری که قبلاً صفت طاغوت برای وی بیان شد جایز نمیباشد؟ میگویم: طاغوت بر وزن و صیغهی (فُعَلُوت) به معنی ظلم و دشمنی و زیاده روی از حد میباشد.... هرکس (به شرطی که) ظلم و ستم و دشمنی او پایین تر از حد کفر اکبر باشد، میتوان براساس اعتبار معنایی و نشانههای لغوی کلمهی طاغوت، که ظلم و ستم و دشمنی و تجاوز از حد است، بر او صفت طاغوت گذاشت.... آن گونه که بعضی از اهل سلف، صفت طاغوت یا طاغی (ستمگر) را بر حجاج بن یوسف و دیگران اطلاق نمودند..... و مرادشان (از اطلاق کلمهی طاغوت یا طاغی) معنی لغوی آن بوده که قبلاً بیان کردم و قصدشان از این کلمه، معنای کافر شدن و مورد پرستش قرار گرفتن به عنوان غیر الله نبوده است.
اما اگر این ظلم و ستم و دشمنی صاحبش را به درجهی کفر اکبر نسبت به الله متعال برساند، آن گاه صفت طاغوت به معنای اصطلاحی آن که معبود شدن به عنوان غیر الله است و معنای لغوی آن که عداوت و تجاوز از حد میباشد بر او اطلاق میشود (و هر دو معنا منظور میگردد) و برای تشخیص دو طاغوت نام برده (ظالم یا کافر) در هنگام مطالعه و شنیدن کتابهای اهل علم، به ناچار باید به تمامی نظم و ترتیب کلام و قرائن موجود در آن، که (یکی از دو) نوع طاغوت مورد نظر را مشخص میکنند، توجه کرد. اما من در مورد کلمهی «طاغوت» در قرآن کریم و سنت رسول الله تحقیق و جست و جو نمودم و به این نتیجه رسیدم که همهی آنها به معنای طاغوت «کافر» آمده است که مردم آن را به عنوان غیر الله پرستش میکنند.... و الله متعال به آن داناتر است.
مبحث دهم: شرط وفات یافتن بر کلمهی «لا إله إلا الله»[341]
بعد از ذکر تمام آن شرطها، لازم است که انسان بر آنها بمیرد تا کلمهی «لا إله إلا الله» به او نفع برساند و اگر بر خلاف کلمهی توحید که شرک و کفر است، بمیرد؛ تمامی شروط سابق و یا انجام طاعات و عبادات دیگر به او سودی نمیرساند..... چون برای انسان، ملاک تنها سرانجام و خاتمهی کار است.
پس اگر خاتمهی او به توحید باشد، از اهل بهشت و نجات است، اگرچه از قبل هم، عمل زشت زیادی از او سر زده باشد و اگر خاتمه و عاقبت او شرک و کفر باشد و بر آن هم بمیرد، هلاک میگردد و از اهل جهنم خواهد بود، هر چند که از قبل هم عمل نیک زیادی انجام داده باشد.
الله متعال میفرماید: ﴿وَمَن يَرۡتَدِدۡ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَيَمُتۡ وَهُوَ كَافِرٞ فَأُوْلَٰٓئِكَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ ٢١٧﴾ [البقرة: 217] «هر کس از ما از آیین خود برگردد و در حال کفر بمیرد، چنین کسانی اعمالشان در دنیا و آخرت بر باد میرود و ایشان یاران آتش (دوزخ) میباشند و در آن جاویدان میمانند».
و الله متعال میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَمَاتُواْ وَهُمۡ كُفَّارٌ أُوْلَٰٓئِكَ عَلَيۡهِمۡ لَعۡنَةُ ٱللَّهِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِينَ ١٦١ خَٰلِدِينَ فِيهَا لَا يُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ وَلَا هُمۡ يُنظَرُونَ ١٦٢﴾ [البقرة: 161-162] «کسانی که کفر ورزیدند و در حالی که کافر بودند از دنیا رفتند (و با استمرار کفر و بدون توبه و پشیمانی مردند) نفرین الله و فرشتگان و همهی مردمان بر آنان خواهد بود. جاویدان در آن نفرین باقی میمانند (و در آتش دوزخ به سر میبرند) نه عذاب آنان سبک میشود و نه مهلتی به ایشان داده میشود».
پس خداوند پاک و منزه عذاب ایشان را در آتش دوزخ و جاودانگی در آن را وابسته به مردن بر کفر- که نقضی برای توحید- میباشد، متعلق گردانده است....
و در حدیثی صحیح از رسول الله روایت شده است که فرمودند: «مَا مِنْ عَبْدٍ قَالَ: لاَ إلهَ إِلَّا اللهُ، ثُمَّ مَاتَ عَلَى ذَلِكَ إِلَّا دَخَلَ الْجَنَّةَ»[342]. «هر کس کلمهی «لا إله إلا الله» را بر زبان آورد (و معتقد باشد که معبودی بحق جز او نیست) و بر همین عقیده بمیرد داخل بهشت خواهد شد».
رسول الله نیز در حدیث مذکور، شرط ورود به بهشت را به مردن بر توحید وابسته نموده است. رسول الله فرمودند: «فَوَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، إِنَّ أَحَدَكُمْ لَيَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، حَتَّى مَا يَكُونُ بَيْنَهُ وَبَيْنَهَا إِلَّا ذِرَاعٌ، فَيَسْبِقُ عَلَيْهِ الْكِتَابُ، فَيَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ النَّارِ فَيَدْخُلُهَا، وَإِنَّ أَحَدَكُمْ لَيَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ النَّارِ، حَتَّى مَا يَكُونُ بَيْنَهُ وَبَيْنَهَا إِلَّا ذِرَاعٌ، فَيَسْبِقُ عَلَيْهِ الْكِتَابُ، فَيَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَيَدْخُلُهَ»[343]. «سوگند به کسی که جانم در دست اوست همانا برخی از شما کردار اهل بهشت را انجام میدهد تا این که بین او و رفتن به بهشت، فاصلهای جز یک ذراع باقی نمیماند؛ اما (اندکی) قبل از مرگش به کردار اهل دوزخ مبادرت میورزد و (پس از مردن) داخل دوزخ میشود و همانا برخی (دیگر) از شما، کردار اهل دوزخ را انجام میدهد تا این که بین او و (رفتن به) دوزخ (فاصلهای) جز یک ذراع باقی نمیماند، اما (اندکی) قبل از مرگش به انجام کردار اهل بهشت میپردازد (و پس از مرگ) داخل بهشت میشود».
و رسول الله فرمودند: «لا تَعْجَبُوا بِعَمَلِ أَحَدٍ حَتَّى تَنْظُرُوا بِمَا يُخْتَمُ لَهُ فَإِنَّ الْعَامِلَ يَعْمَلُ زَمَانًا مِنْ دَهْرِهِ أَوْ بُرْهَةً مِنْ دَهْرِهِ بِعَمَلٍ صَالِحٍ لَوْ مَاتَ دَخَلَ الْجَنَّةَ ثُمَّ يَتَحَوَّلُ فَيَعْمَلُ عَمَلا سَيِّئًا وَإِنَّ الْعَبْدَ ليعمل زمانامن دَهْرِهِ بِعَمَلٍ لَوْ مَاتَ دَخَلَ النَّارَ ثُمَّ يَتَحَوَّلُ فَيَعْمَلُ عَمَلا صَالِحًا فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْرًا اسْتَعْمَلَهُ قَبْلَ مَوْتِهِ فَوَفَّقَهُ لِعَمَلٍ صَالِحٍ ثُمَّ يَقْبِضُ عَلَیهِ»[344]. «نسبت به کردار (نیک) هیچ کس اظهار شگفتی مکن تا ببینی که عاقبت و خاتمهی عمر او چه خواهد بود؟ همانا فردی مدت زمانی (طولانی) یا برههای از روزگارش را به (انجام) کردار پسندیده میگذراند که اگر بر آن حالت بمیرد داخل بهشت میشود، اما (در سرانجام عمرش) متحول میگردد و شروع به بدکاری (و انجام گناه) مینماید. و چه بسا بندهای مدت زمان زیادی از عمرش را به انجام کردار ناشایست سپری میکند و اگر بر آن حالت بمیرد داخل دوزخ میگردد؛ ولی (در پایان عمرش) متحول میشود و به انجام کردار نیک و شایسته میپردازد. و هرگاه خداوند برای بندهای ارادهی خیر بکند، او را قبل از مرگش به انجام کردار شایسته توفیق میدهد و سپس جان او را میگیرد».
امام نووی میفرماید: هیچ کسی در صورتی که بر توحید مرده باشد برای همیشه در آتش دوزخ نمیماند، هر چند مرتکب گناهان بسیاری هم شده باشد. هم چنان که هیچ کس هم در صورتی که بر کفر مرده باشد داخل بهشت نمیگردد. هر چند اعمال نیک زیادی هم انجام داده باشد و این (رأی) مختصر و جامعی برای مذهب اهل حق (اهل سنت و جماعت) در این مساله میباشد.
از خداوند بلندمرتبه میخواهیم که قلبهای ما را بر دین و توحیدش ثابت نگهدارد و عاقبت ما را به دوست داشتنیترین اعمال در نزدش خاتمه دهد.... همانا او بلندمرتبه و شنوا و نزدیک است و (دعاهای ما را) اجابت میکند.
اما بعد.... این شرطهای صحت و درستی توحید است، هر کس کامل و بدون نقص آن را به جای آورد شهادت توحید «لا إله إلا الله» به او نفع میرساند و هر کس چیزی از آن را نقض کند (و آن را به طور کامل انجام ندهد) شهادت توحید «لا إله إلا الله» هیچ سودی به او نمیرساند.
با کمک گرفتن از توفیق خداوند و بهره گیری از تمامی نصوصی که با این موضوع «لا إله إلا الله» ارتباط دارد، بر ما لازم است که بگوییم:
هرکس «لا إله إلا الله» را بر زبان براند، و به آنچه غیر از الله متعال پرستش میشود، کفر ورزد و به شهادت توحید و خواستههای آن آگاه شود و نسبت به آن صدق و اخلاص داشته باشد و بدن هیچ شک و تردیدی به آن یقین پیدا کند و به کلمهی «لا إله إلا الله» و پیروان آن محبت ورزد و به شروط و مقتضیات آن عمل نماید و نسبت به کلمهی توحید و حکم آن فرمان بردار باشد و سپس بر آن از دنیا برود.... خداوند به طور قطع او را وارد بهشت میکند.
این (تعریف) براساس آن چه که لازمهی سرآغاز نگاه به «لا إله إلا الله» است و نیز با توجه به بهره گیری از تمامی نصوص مرتبط با شهادت توحید به دست آمده است.
یادآوریهای مهم و ضروری
توجه خوانندگان گرامی را به چند نکتهی پایانی برای استفادهی بیشتر و توضیح آن چه که فهم آن بر ایشان دشوار بوده است، در یادآوریهای زیر جلب مینماییم.
یادآوری اول:
براساس آن چه قبلاً در مورد شروط شهادت توحید «لا إله إلا الله» بحث شد؛ لازم است که انسان این شرطها را به طور کامل به جای آورد و آن را در خود متحقق سازد تا این که در آخرت از آن نفع ببرد و از اهل بهشت و نجات از عذاب روز قیامت باشد؛ اما در زندگی دنیا برای آن که احکام اسلامی بر کسی جاری شود و مسلمانان با وی معاملهی مسلمانی کنند، تنها کافی است که به صورت لفظی به شهادت توحید اقرار کند و اقوال و اعمال به ظاهر کفری و شرکی متضاد با آن را انجام ندهد. پس اگر صرفاً به این دو شرط عمل نمود، با او به عنوان یک فرد مسلمان معامله میشود و احکام و حقوق و واجبات مسلمانان بر وی اجرا میگردد.
و بر چنین فردی به خاطر احتمال وجود نفاق در وی، نمیتوان (حکم) مومن حقیقی داد.... چون هر مسلمانی، در حقیقت مومن نیست، اما هر مومنی، در حقیقت مسلمان است و این قاعدهی میانه و معروفی است که نصوص شرعی هم بر آن دلالت دارد و اهل علم نیز به شرح و تفصیل آن پرداختهاند.
یادآوری دوم:
طبق آن چه قبلاً بحث شد، باید به این مطلب اشاره کنیم که بین آن چه انسان به وسیلهی آن داخل اسلام میشود، و بین صفتی که پیوسته بر آن حکم اسلامی نهاده میشود تفاوت است.
اما آن چه (انسان) به وسیلهی آن داخل اسلام میشود، اقرار به شهادت توحید است که تفصیل آن قبلاً گذشت، لیکن صفتی که باعث میشود کسی به طور مداوم، مسلمان شمرده شود و در دایرهی اسلام باقی بماند، آن است که وی به اعمال و اقوال ظاهری که منتهی به خروج از دایرهی اسلام میشود، دچار نگردد، پس اگر به چنین عملی دچار شود و آن چه ناقض اسلام است انجام دهد، صفت و حکم او (از اسلام) به صفت و حکم مرتد از دین منتقل میشود و احکام و تبعات «مرتد» بر وی اجرا میگردد.
و اگر گفته شود: مردی با اقرار نمودن به شهادت توحید داخل اسلام شد، سپس قبل از آن که کاری یا چیزی که به عنوان شرطی برای صحت توحید معتبر است از وی صورت پذیرد میمیرد.... آیا صرف شهادت دادن او به «لا إله إلا الله» در روز قیامت به وی نفع میرساند؟
با توجه به سنت رسول الله اگر کسی چنین صفتی داشته باشد، شهادت دادنش به توحید به وی نفع میرساند؛ اگرچه فرصتی هم برای انجام چیزی از شرطهای صحت توحید نداشته باشد.
امام مسلم در حدیثی که در صحیحش[345] آورده است، ذکر میکند که مردی از انصار نزد رسول الله آمده و گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لاَ إلهَ إِلَّا اللهُ، وَأَنَّكَ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، ثُمَّ تَقَدَّمَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «عَمِلَ هَذَا يَسِيرًا، وَأُجِرَ كَثِيرًا». «شهادت میدهم که معبودی بحق جز الله وجود ندارد و تو بنده و فرستادهی او هستی، سپس به میدان جنگ رفت و (آن قدر) جنگید تا کشته شد، رسول الله فرمودند: عمل کمی انجام داد و پاداش زیادی گرفت».
و در روایت دیگری از امام بخاری[346] آمده است که: «أَتَى النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ رَجُلٌ مُقَنَّعٌ بِالحَدِيدِ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أُقَاتِلُ أَوْ أُسْلِمُ؟ قَالَ: «أَسْلِمْ، ثُمَّ قَاتِلْ» ، فَأَسْلَمَ، ثُمَّ قَاتَلَ، فَقُتِلَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «عَمِلَ قَلِيلًا وَأُجِرَ كَثِيرًا». «مردی سراپا در آهن، پیش رسول الله آمده و گفت: یا رسول الله، بجنگم یا مسلمان شوم؟ فرمود: اسلام بیاور و سپس جنگ کن، پس اسلام آورد و (آن قدر) جنگید تا کشته شد. سپس رسول الله فرمودند: عمل کمی انجام داد و پاداش زیادی گرفت».
و در صحیح بخاری از انس بن مالک روایت شده است که جوانی یهودی آب وضوی رسول الله را آماده میکرد و کفش ایشان را جفت مینمود. سپس مریض شد. رسول الله پیش وی آمد و بر او داخل شدند، در حالی که پدرش بالای سرش نشسته بود، رسول الله به آن جوان یهودی فرمودند: «يَا فُلَانُ، قُلْ لاَ إلهَ إِلَّا اللهُ». «ای فلانی بگو: «لا إله إلا الله»». (آن جوان) به پدرش که در نزد وی بود نگریست، پدرش سکوت کرد، پیامبر باز درخواستش را بر وی تکرار نمود. (آن جوان) به پدرش که در نزد وی بود نگریست. پدرش به او گفت: از اباالقاسم اطاعت کن. پس آن جوان (یهودی) گفت: شهادت میدهم که معبودی بحق جز الله وجود ندارد و تو فرستادهی خدایی. رسول الله بیرون آمد در حالی که میگفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَخْرَجَهُ بيمِنَ النَّارِ»[347]. «سپاس بر خدایی که به وسیلهی من (آن جوان را) از آتش دوزخ خارج ساخت».
و در حدیث صحیح آمده است که رسول الله به عمویش ابوطالب که در حال مرگ بود شهادت توحید تلقین میکرد تا بدین وسیله برای وی در روز قیامت شفاعت کند. هم چنان که در حدیث آمده است: «قُلْ لاَ إلهَ إِلَّا اللهُ، كَلِمَةً أُحَاجُّ لَكَ بِهَا عِنْدَ اللَّهِ» «(ای عموی من) کلمهی لا إله إلا الله را بگو تا در (روز قیامت) نزد الله متعال آن را دلیلی (برای شفاعت تو) قرار دهم».
این حدیث - تلقین دادن ابوطالب به «لا إله إلا الله» توسط رسول الله - نیز دلیلی برای استدلال در این مساله میباشد.
ابن جریر طبری در جلد سوم «الجامع» صفحهی 345 میگوید: در بین تمامی دلایلی که در دست داریم (هیچ گونه) اختلافی وجود ندارد که اگر کافری قبل از مرگش به اندازهی چشم بر هم زدنی ایمان بیاورد (و مسلمان شود) حکمش در نماز خواندن بر (جنازهی) وی، ارث و میراث و سایر احکام دیگر (به مانند) حکم مسلمانان خواهد بود. پس روشن است که اگر توبهی وی در آن حال پذیرفته نمیشد حکم وی از حکم کفار به حکم اهل اسلام منتقل نمیشد.
میگویم: لازم است که این چشم بر هم زدنی که طبری ذکر میکند قبل از معاینه (هنگام دیدن فرشتهی مرگ) و غرغره (لحظهی رسیدن روح به حلقوم) باشد، چون توبه نمودن در هنگامی که روح به حلقوم میرسد (غرغره) هیچ فایدهای به صاحب آن نمیرساند.
رسول الله میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَيَقْبَلُ تَوْبَةَ الْعَبْدِ، مَا لَمْ يُغَرْغِرْ»[348]. «همانا الله متعال توبهی بنده را قبل از رسیدن روح به حلقومش میپذیرد».
و در روایتی فرمودند: «مَنْ تَابَ إِلَى اللَّهِ قَبْلَ أَنْ يُغَرْغِرَ قَبِلَ اللَّهُ مِنْهُ»[349]. «هرکس قبل از رسیدن روح به حلقومش نزد الله توبه کند، الله متعال آن (توبه) را از وی میپذیرد».
یادآوری سوم:
از شرطهای صحیح بودن توحید این نیست که شروطی را که قبلاً برای صحیح بودن توحید ذکر گردید، حفظ و یا دلایل (هر کدام از) آن به خاطر سپرده شود.... (چون از یک سو) چنین چیزی در شرع نیامده، بلکه خلاف آن وارد شده است و از سویی دیگر در آن برای همهی بندگان، تکلیفی مافوق توان و قدرت آنهاست.
امام مسلم در کتاب صحیح[350] خود از معاویه بن الحکم روایت میکند که فرمود: کنیزی داشتم که در اطراف کوه احد و جَوّانِیَّه برایم گوسفند میچرانید. در یکی از روزها با خبر شدم که گرگ یکی از گوسفندهایم را ربوده است. من هم به مانند دیگر انسانها ناراحت شدم و او را به شدت تنبیه نمودم. سپس نزد رسول الله آمدم (ایشان این کار مرا) گناه بزرگی دانستند. پس گفتم: یا رسول الله، آیا (برای کفاره و جبران گناه این عملم) او را آزاد نکنم؟ فرمود: او را نزد من آورید. وی را نزد ایشان آوردم. رسول الله از او پرسید: خداوند کجاست؟ گفت: در آسمان، فرمود من کیستم؟ گفت: تو فرستادهی خداوند هستی. پس فرمودند: «أَعْتِقْهَا، فَإِنَّهَا مُؤْمِنَةٌ». «او را آزاد کن زیرا مومن است».
رسول الله با توجه به همین چند پرسش، بر آن کنیز حکم ایمان نهاد، بدون آن که در مسایل اصول و فرعیات آن تعمق کند و (یا) از وی طلب استدلال نماید....!
و در سنن ابی داود از عبدالله بن ابی اوفی روایت شده است که فرمود: مردی نزد رسول الله آمده و گفت: من نمیتوانم چیزی از قرآن را یاد بگیرم، چیزی به من یاد ده که جایگزین آن باشد، فرمودند: بگو: «سُبْحَانَ اللَّهِ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ، وَلاَ إلهَ إِلَّا اللهُ، وَاللَّهُ أَكْبَرُ، وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» (آن مرد) گفت: یا رسول الله، این (اذکار، شکر و سپاس) برای خدای عزیز و بزرگوار است! پس برای خودم چه؟ فرمودند: بگو: «اللَّهُمَّ ارْحَمْنِي وَارْزُقْنِي وَعَافِنِي وَاهْدِنِي». هنگامی که (آن مرد) برخاست با (انگشتان) دستش این چنین گفت. رسول الله فرمودند: اما به تحقیق این (مرد) دستش را پر از خیر نمود.[351]
این صحابی نتوانست چیزی از قرآن حتی سورهی «الفاتحه» را که نماز جز به آن صحت نمییابد، حفظ کند، اما این به سبب عجز و ناتوانیاش بود که نمیتوانست چیزی را حفظ کند. رسول الله هم عذر وی را پذیرفت و او را به چیزی که برایش آسان تر بود راهنمایی فرمود و نه تنها درخواست حفظ اصول و (دانستن) دلایل آن را از وی ننمود بلکه حتی به او هم نفرمود که حتما باید سورهی «الفاتحه» را حفظ کند.
بلکه میبینیم که رسول الله عجلهی خالد بن ولید را در کشتن آن گروه (از مردمی) که نتوانستند به درستی بگویند: «اسلام آوردیم» و به جای آن گفتند: «از دین (خود) برگشتیم.» نکوهش نمود. هم چنان که در صحیح بخاری[352]، سالم از پدرش نقل میکند که گفت: رسول الله خالدبن ولید را به سوی بنی حذیفه فرستاد (تا آنها را به دین اسلام دعوت کند) آنها نتوانستند به درستی بگویند: «اسلام آوردیم» بلکه (برای بیان مقصود خود) گفتند: از دین (خود) برگشتیم، از دین (خود) برگشتیم. خالد نیز عجله کرده و (تعدادی از آنها را) کشت و (شماری را هم) اسیر نمود و به هر یک از ما اسیری داد! و سپس دستور داد که هر کدام از ما اسیرش را بکشد! من هم گفتم: به خدا سوگند! نه من و نه هیچ یک از همراهانم اسیری را نمیکشیم! تا این که به خدمت رسول الله رسیدیم و ماجرا را برای ایشان بازگو کردیم. رسول الله دو بار فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ مِمَّا صَنَعَ خَالِدُ بْنُ الوَلِيدِ. اللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ مِمَّا صَنَعَ خَالِدُ بْنُ الوَلِيدِ» «پروردگارا، همانا من از کاری که خالد بن ولید کرد بیزاری میجویم.... پروردگارا، همانا من از کاری که خالد بن ولید کرد بیزاری میجویم».
در احادیثی که ذکر نمودیم، تذکر (و پندی) برای غلاه تکفیری وجود دارد، آنهایی که دیگران را وادار میکنند که اصول و تقریرات و قواعد و مقررات آنها را با (ارائهی) دلایل برای آنان بیان کنند.... و اگر کسی نتواند به (پرسش های) ایشان پاسخ گوید، وی دیگر در نزد آنها مومن نیست مگر آن که در ابتدا به بیش از یکصد پرسش پاسخ گوید:
نظرت در مورد فلان (موضوع یا مسأله) چیست؟.... حکم فلان (موضوع یا مسأله) چیست؟.... معنی فلان (موضوع یا مسأله) چیست؟ و (پیش میآیند تا) در نهایت پرسشهایی را مطرح میکنند که (گاهی) اهل علم و فقه هم از پاسخ دادن با دلیل به آن عاجز میمانند!! ابن حجر در جلد 13 «الفتح» صفحهی 439 به نقل از غزالی میگوید: گروهی (از مسلمانان) زیاده روی کردند و عوام مسلمانان را تکفیر نمودند و ادعا میکنند که هر کس عقاید شرعی را با دلیلی که خود بر آن نهادهاند، نداند، (در نزد ایشان) کافر است و به این ترتیب رحمت فراگیر خداوند را بر مردم تنگ نمودند و بهشت را خاص عدهای اندک از متکلمین (که قادر به بیان استدلال شرعی و دینی هستند) میدانند!!!
ابن حزم در جلد 1 «المحلی» صفحهی 61 میگوید: رسول الله از زمانی که خداوند عزیز و بزرگوار او را برای پیامبری برانگیخت تا هنگامی که (از دنیا) رحلت نمودند، پیوسته با مردم میجنگیدند تا به اسلام اقرار کنند و به آن پایبند باشند و آنها را مکلف به آوردن دلیل نمینمود و از آنان هم نمیپرسید که آیا اسلام را با دلیل و استدلال میپذیرید یا نه و به شیوهی تمام (اهل) اسلام (از آغاز) تا به امروز این گونه بوده است.
یادآوری چهارم:
اگر گفته شود اگر حفظ کردن شروط توحید و بیان نمودن آنها به زبان واجب نیست.... پس چگونه بدانیم که کسی به حق لا إله إلا الله وفا نموده و به شروط آن نیز عمل کرده است و چگونه بتوانیم صفتی را (درک کنیم) که نشان بدهد انسان آن شرطهایی را که ایمان جز به آنها صحت نمییابد به جای آورده است؟
اولاً لزومی ندارد و شرط نیست که مردم بدانند (آن انسانی که شهادتین میگوید) آیا به شرط «لا إله إلا الله» ملتزم است؟ و (یا) چه اندازه به آنها عمل میکند و آیا آن شروط را به بهترین وجه در وجود خویش تحقق بخشیده است یا نه؟
این (صرفاً مسائل و مواردی) بین بنده و خدایش میباشد و مردمان حق دخالت در آن را ندارند و در حیطهی وظیفهی هیچ کس نیست که در این باره از او بازجویی یا تحقیق کند.
اما اگر گفتهها یا اعمالی برای مردمان ظاهر نماید که دلالت بر نقض شروط توحید یا برخی از آنها بکند..... آن وقت خود به خود در عمل نشان داده که توحید را به درستی به جا نیاورده است یا این که نسبت به آن جهل دارد.... و به این ترتیب بهانه را به دست دیگران میدهد تا او را امر به معروف و نهی از منکر کنند.
اما صفت و شیوهی التزام و عمل نمودن به شروط «لا إله إلا الله» باید چگونه باشد؟
کافی است که انسان در واقع زندگی خویش به شروط «لا إله إلا الله» پایبند باشد و دچار کفر و شرک نشود.... و نسبت به طاغوت کراهیت داشته باشد و در راه الله به دشمنی و پیکار برخیزد.... اما شاید نتواند به خوبی بر طبق آن چه قبلاً شرح آن گذشت به تو بگوید: یکی از شرطهای صحت توحید، کفر به طاغوت است و صفت کفر به طاغوت باید با اعتقاد و قول و عمل باشد.
و هم چنین دوستی و دشمنیاش برای الله است.... و در عبادت تنها به الله متعال روی آورد.... تمامی اینها را انجام میدهد بدون آنکه بتواند آنها را به خوبی بر زبان آورد و (یا) مانند شروطی که قبلاً ذکر کردیم به ترتیب بیان نماید. و چه بسا اگر در نزدش بعضی از شروط توحید را به شیوهی تفصیلی بیان کنی..... به تو میگوید: من هم این چنین هستم.... گویی که تو نیز به مانند آن چه در دل من است سخن میگویی..... ولی من نمیتوانم به زیبایی و سرعت و آراستگی کلام تو سخنم را ادا کنم[353].
قبل از آنکه این مبحث مهم (شروط لا إله إلا الله) را به پایان برسانم، ترجیح دادم با کلماتی از شیخ شهید – نحسبه كذلك و لا نزكیه علی الله – سید قطب که آن را با عرق و خون خویش در مورد لا إله إلا الله به نگارش درآورد و به خاطر همین مطالب بر سر دار اعدام طواغیت رفت، این مبحث را به پایان برسانم. ما این مطالب را از کتاب سودمند «فی ظلال القرآن» و دیگر آثار او اقتباس نمودهایم، تا شاید الله متعال به وسیلهی آن کسانی را که از راه راست منحرف و گمراه شدهاند و در نزد خویش گمان میکنند بر طریق درست و صحیح هستند و یا کار خوبی انجام میدهند، هدایت نماید. به راستی الله متعال بر انجام هر کاری که بخواهد، تواناست.
سید قطب میفرماید: هرکس به شهادتین اقرار نماید، گواهی دهد که معبود به حقی جز الله نیست و محمد فرستادهی اوست، گفته نمیشود که وی به شهادتین گواهی داده است تا اینکه مدلول و مفهوم این گواهی دادن و مقتضیات و دلایل آن را که جز الله متعال نباید معبودی دیگر برگزیند و سپس هیچ شریعت و برنامهای را جز از سوی الله متعال نپذیرد، به جا بیاورد.
در این صورت، اسلام تنها اقرار به شهادتین نیست، بدون آنکه گواهی دادن به لا إله إلا الله معنی و حقیقت خود را به دنبال داشته باشد که از جملهی آن یگانگی الوهیت، یگانگی قیومیت، یگانگی عبودیت و یگانگی راه و جهت است. این اسلام همان است که الله متعال آن را چنین خواسته است و دیگر اسلامی که هویها و امیال نسلی از نسلهای بدبخت آدمیان آن را خواستار باشد، بیاعتبار و فاقد ارزش است. همچنین اسلامی که امیال دشمنان به کمین نشستهی اسلام آن را تصور میکنند و مزدورانشان در اینجا و آنجا آن را طلب مینمایند (اسلام نیست و ارزش و اعتباری ندارد.) الله متعال میفرماید: ﴿وَمَن يَبۡتَغِ غَيۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِينٗا فَلَن يُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٨٥﴾ [آل عمران: 85] «و كسي كه غير از (آئين و شريعت) اسلام، آئيني برگزيند، از او پذيرفته نميشود، و او در آخرت از زمره زيانكاران خواهد بود».
هرکس هرگونه تعدیل و تغییری در این منهج بوجود آورد و تلاش کند تو را از منهج اصلی خارج سازد، به ناچار امری معلوم در این دین را انکار نموده است و از دین اسلام خارج شده است، اگرچه هزار بار هم به زبان بگوید: از زمرهی مسلمانان است.
اسلام منهجی برای تمام زندگی است، هرکس از آن پیروی و تبعیت نماید، مومن و داخل در دین الله متعال است و اگر کسی حتی در یک حکم هم از غیر آیین اسلام تبعیت کند، ایمان را رد نموده و به الوهیت الله متعال تجاوز کرده و از دین اسلام خارج شده است، هرچند هم اعلام کند که به عقیدهی اسلام احترام میگذارد و مسلمان است؛ چون تبعیت وی از شریعتی غیر از شریعت اسلام ادعای او را تکذیب مینماید و وی را به خروج از دین اسلام دفع نموده است. الله متعال میفرماید: ﴿وَإِنۡ أَطَعۡتُمُوهُمۡ إِنَّكُمۡ لَمُشۡرِكُونَ ١٢١﴾ [الأنعام: 121] «اگر از آنان اطاعت كنيد بيگمان شما (مثل ايشان) مشرك خواهيد بود».
همانا هرکس از انسانی در شریعت و قانونی پیروی کند که از پیش خود آن را فراهم آورده و تهیه دیده باشد – اگر چه در کاری جزئی و کوچک هم باشد – به طور قطع مشرک است. هرچند در اصل مسلمان باشد و سپس چنین کاری را انجام دهد به سبب آن از دایرهی اسلام بیرون میرود و وارد دایرهی شرک میگردد، اگرچه بعد از آن مدتها زندگی کند و با زبان بگوید: «أشهد أن لا إله إلا الله.......» اما با این وجود، چون از غیر الله متعال قوانین و مقررات دریافت کرده و از غیر الله متعال اطاعت نموده، مشرک است.
مشکل بزرگی که امروز گریبانگیر جنبشهای راستین اسلامی است (و با حرکات حقیقی اسلامی مبارزه میکند) مصیبتی تجسم یافته در وجود اقوامی از مردمان است که از سلالهی مسلمانانند و در سرزمینهایی زندگی میکنند که روزی و روزگاری سرزمین اسلام و «دارالاسلام» بوده است و شریعت و آیین الله متعال بر آن جاها حکومت و فرمانروایی نموده است، سپس این سرزمینها و این اقوام به حقیقیت، اسلام را ترک میگویند؛ اما به صورت اسمی، اسلام را اعلان و اظهار میکنند و سرانجام ارکان و اصول اسلام را در عقیده و واقعیت رها میسازند و با آن بیگانه میشوند؛ هرچند گمان میبرند که معتقد به اسلام و پیرو آیین اسلام هستند. اسلام، گواهی دادن به لا إله إلا الله است؛ گواهی لا إله إلا الله مجسم و متجلی در اعتقاد به این است که صرفا الله متعال و یگانه، آفریدگار این هستی و متصرف در آن است و او تنها کسی است که بندگان مراسم پرستش و همهی تلاش زندگی را فقط برای او انجام میدهند. و الله تنها ذاتی است که بندگان، قوانین را از او دریافت میدارند و در برابر فرمانش، دربارهی کار و بار سراسر زندگیشان، خضوع و خشوع میکنند. و هرکس به لا إله إلا الله با این مدلول و مفهوم گواهی ندهد، هنوز داخل اسلام نشده است[354]. حال نام و لقب و نسب او هرچه میخواهد باشد. و هر سرزمینی که گواهی لا إله إلا الله - با این مدلول و مفهوم - در آن پیاده نشده باشد، در شمار سرزمینی است که با آیین الله متعال عبادت ننموده و هنوز به دایرهی دین اسلام در نیامده است. و امروز در روی کره زمین، اقوامی از مردمان به سر میبرند که نامهایشان نامهای مسلمانان است و خود نیز از سلاله و خاندان مسلمانانند و در آن کشورهایی است که روزی و روزگاری دارالاسلام بوده است؛ اما امروز دیگر نه آن اقوام گواهی لا إله إلا الله را - با این مدلول و مفهوم - میدهند و نه آن کشورها آنگونه که لازمهی این مدلول و مفهوم است، خداپرستی میکنند (و پروردگار را به گونهای شایسته پرستش مینمایند).
به راستی ما در قرآن در مییابیم که الله متعال به مسلمانان صرفا عبادات و مراسم دینی نمیآموزد و به ایشان تنها آداب و اخلاق یاد نمیدهد، آنگونه که مردم دربارهی دین چنین تصور بیربطی دارند. بلکه قرآن سراسر زندگی مسلمانان را در بر میگیرد و به هر آنچه زندگی واقعی مردمان در شرایط مختلف زمان و مکان با آن رو به رو میگردد، میپردازد.
و الله متعال از فرد مسلمان و جامعهی اسلامی کمتر از این نمیخواهد و نمیپذیرد که زندگی آنها باید به طور کلی بر مبنای این برنامه باشد و با دستور و راهنمایی آن اداره گردد. آشکارا باید گفت: الله متعال از فرد مسلمان و همچنین از جامعهی اسلامی نمیپذیرد که برای زندگی خویش برنامههایی از منابع گوناگون تهیه نماید؛ مثلا برنامهای برای زندگی شخصی، عبادات، مراسم مذهبی، و اخلاق و آداب، از کتاب الله متعال برداشت کند (و سر و سامان دهند) و برنامهای برای معاملات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و دولتی، از کتاب دیگر برگیرند و یا آن را به طور کلی (و بدون استثنا) از هر اندیشهی بشری دیگر تهیه کنند. و اگر چنین نشود، ایمانی و اسلامی در میان نخواهد بود بلکه ایمانی و اسلامی وجود نخواهد داشت، زیرا کسانی که چنین کنند - یعنی برنامهی زندگی خود را از منابعی جز قرآن تهیه کنند - در اصل هنوز ایمان را نپذیرفتهاند و به دایرهی ایمان در نیامدهاند. و هنوز به ارکان اسلام اعتراف و اقرار ننمودهاند و پیش از هر چیز گواهی لا إله إلا الله را ادا نکردهاند، گواهی ای که این معنی از آن پدیدار میگردد که: حاکم و فرمانروا و قانونگذاری جز الله متعال وجود ندارد.
بسیاری از مردم را در این روزگار مییابیم که میگویند: به الله متعال ایمان دارند؛ اما در همان حال قضاوت را به آیین و شریعتی میبرند که ساختهی غیر الله متعال است، و از کسی پیروی میکنند که از رسول الله و کتابش تبعیت نمیکند و تصورات و ارزشها و موازین و اخلاق و آداب خویش را از غیر الله متعال فرا میگیرند و به این ترتیب غیر الله متعال را در الوهیت پروردگار شریک میگردانند و تمام اینها در حقیقت با قولی که میگویند به خدای یکتا ایمان دارند متناقض است. و این با گواهی دادن به اینکه هیچ معبود به حقی جز خدای یگانه وجود ندارد، سازگار نیست.
شگفت آورتر آنست که عدهای از مردم ادعا میکنند که مسلمان هستند، درحالیکه برنامه زندگی خویش را از فلان و فلان، همان کسانی که الله متعال ایشان را کور مینامد، فرا میگیرند و باز با وجود این پیوسته میپندارند مسلمان هستند.
و هیچ بندهای از بندگان الله متعال نمیتواند بگوید که من شریعت و برنامهی الله متعال را رد مینمایم یا نسبت به مصلحت مردمان از خداوند متعال آگاه تر هستم و اگر کسی - به زبان یا عمل - چنین چیزی بگوید، به تحقیق از دایره و چهارچوب دین اسلام خارج شده است.
ایمان، با حکمیت قرار ندادن شریعت الله عزوجل و به داوری نپذیرفتن قوانین پروردگار و یا با عدم رضایت به حکم این شریعت و فرمان قوانین الله متعال، مطلقا در یکجا جمع نمیشود. کسانی که گمان میبرند که خودشان و یا دیگران مسلمان هستند؛ هرچند که شریعت آفریدگار جهان را در زندگانی خویشتن حکمیت قرار نمیدهند و فرمانروا نمیگردانند و یا اینکه هنگامیکه حکم شریعت درباره ایشان پیاده و اجرا گردد، به آن خشنود نبوده و آن را نمیپذیرند، در واقع ادعای دروغینی دارند و شامل این نص قاطع میشوند. الله متعال میفرماید: ﴿وَمَآ أُوْلَٰٓئِكَ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٤٧﴾ [النور: 47] «و آنان در حقيقت مؤمن نيستند».
انسان هرگز به این دین مومن نمیشود تا اینکه ارکان و اصول و موازین آن را بر هر کاری و در هر حالتی حاکم نگرداند. و هرگز به این دین مومن نمیشود درحالیکه مشاهده کند، تصور و برنامهای دیگر یا میزان و معیاری دیگر از قرار داد و اصطلاحات بشر وجود دارد و با وجودیکه این نزد وی آمده است و باید قضاوت و داوری خود را نزد آن ببرد، به خویش اجازه دهد که قضاوت و داوریاش را نزد برنامه و معیار ساختهی بشر ببرد.
و شایستهتر آنست که شخص مسلمان، هرگز نتواند حتی لحظهای هم به خویش اجازه دهد که برای انجام ندادن حکمی از احکام دینش یا رکنی از ارکانی که دینش تصور نموده است، عذر بیاورد. و خود را با وجود دینش در مقام دفاع قرا ندهد.
همانا برای فرد مسلمان اصل دین اوست، دینی که الله متعال غیر از آن را از هیچکس نمیپذیرد و ترازو و معیاری است که ترازو و معیار دیگری همسنگ با آن یافت نمیشود. و هرگاه فردی مسلمان برای انجام دادن حکمی از احکام دینش عذر بیاورد، یا خود را با وجود دینش در مقام دفاع قرار ندهد، درحقیقت اینگونه برای خویش فرض میکند که غیر از ترازو و معیاری که دینش اقامه نموده است، ترازو و معیار دیگری وجود دارد که به ناچار باید به آن اعتراف کند و حتی بپذیرد که به آن حکم نماید و داوری و قضاوت را به نزدش ببرد.
و موضوع در اینجا ارتباط مستقیمی با عقیده دارد، و بود و نبود عقیده و ایمان به آن وابسته است و از جهتی دیگر پرتگاه خطرناکی برای انسان مسلمان است که شایسته است به آن آگاه شود و همانا این اوست که برایش برنامه طرح میکند؛ چون آنچه دینش بیان میکند، درحقیقت همان چیزی است که الله متعال آن را خواسته است نه دیگری. زیرا در تمامی پهنه گیتی در همهی زمانها و عصرها دو قاعده برای اندیشهی زیستن وجود داشته است:
قاعدهای که الله متعال را در الوهیت و ربوبیت و قیومیت و حاکمیت و فرمان روایی یگانه و واحد میداند. و سپس بر این اساس نظامی برای زندگی بر پا میکند که از خصوصیتهای الوهیت و ربوبیت و قیومیت و فرمانروایی بشر خالی است و طبق همین طرح و نظام در همه چیز به وحدانیت الله متعال معترف میشود و اندیشهی اعتقادی و ارزشهای انسانی و اجتماعی و اخلاقی و منهجهای اساسی برای زندگی واقعی و همچنین شریعتها و قوانینی را که بر این زندگی حکم میراند، صرفا از الله متعال دریافت میکند و از کس دیگری غیر از او نمیگیرد. و اینگونه گواهی میدهد که هیچ معبود به حقی جز الله متعال وجود ندارد.
قاعدهی دیگری وجود دارد که الوهیت و ربوبیت و قیومیت و فرمانروایی و حاکمیت الله متعال را رد مینماید و وجود او را به طور کلی در هستی منکر میشود و یا اینکه با وجود اعتقاد به الله متعال دخالت او را بر امور زمین، زندگی مردم، ساختار اجتماعی و شریعتها و قانونهای حاکم بر آن، نفی میکند و مدعی میشود که هر بشری، فرد یا جماعت، گروه یا طبقه، حق دارد خصوصیتهای الوهیت و ربوبیت و قیومیت و فرمانروایی و حاکمیت را - به جای الله عزوجل و یا در کنار الله عزوجل - در زندگی مردم پیاده کند و به این ترتیب مردمی که زندگی شان بر اساس این قاعده بر پا میگردد، به درستی به حقانیت لا إله إلا الله گواهی نمیدهند.
این قاعده و آن قاعده، دو اندیشهی جدا از هم میباشند و هیچگاه در آن واحد جمع نمیشوند؛ چون یکی از آنها جاهلیت و دیگری اسلام است. بدون در نظر گرفتن شکلهای مختلف آن و اوضاع و احوال گوناگون و نامهای متنوعی که مردم بر جاهلیتشان میگذارند، حاکمیت فرد یا ملت، کمونیسم یا سرمایه داری، دموکراسی یا دیکتاتوری و..... درحقیقت اینگونه نامگذاریها و شکلها، هیچ اعتبار و ارزشی ندارد؛ چون همهی آنها در یک قاعدهی اساسی با هم مشترک هستند و در یک نقطه به هم میرسند و آنهم پرستش بشر برای بشر و نپذیرفتن الوهیت و ربوبیت و قیومیت و حاکمیت و فرمانروایی الله عزوجل به تنهایی است.
فصل سوم: بخش دوم از کلمهی توحید شهادت به محمد رسول اللهص
این فصل شامل مباحث ذیل میباشد:
مبحث اول: ایمان به رسول الله
مبحث دوم: تصدیق رسول الله در هر آنچه که خبر میدهد.
مبحث سوم: اطاعت از رسول الله در هر آنچه که بدان امر میکند.
مبحث چهارم: دست کشیدن از هر آنچه که رسول الله از آن نهی کرده و بازداشته است.
مبحث پنجم: محبت رسول الله بدون غلو و افراط و زیاده روی.
مقدمه
از آنجائیکه کلمهی توحید در برگیرندهی هر دو شهادت میباشد، یعنی شهادت «لا إله إلا الله و محمد رسول الله» و هیچ یک از دیگری منفک نمیباشد، بر من لازم بود پس از اینکه از شهادت بخش اول کلمهی توحید، در دو فصل گذشته سخن گفتم، از شهادت بخش دوم نیز سخن بگویم تا اینکه آشکار و روشن واضح گردد که آن نیز مجرد کلمهای نیست که تنها بر زبان جاری گردد، بلکه مقتضیات و الزاماتی در بر دارد.
هرگز قدمهای بندگان در پیشگاه الله عزوجل در روز قیامت، از جا تکان نمیخورد، تا اینکه از دو مساله از وی سوال شود؟ چه چیزی را عبادت میکردید؟ و به پیامبران چه پاسخی دادید؟
که جواب سوال اول با محقق گرداندن شهادت لا إله إلا الله، با شناخت و معرفت و اقرار و عمل بدان میسر میباشد. و جواب سوال دوم: با محقق گرداندن شهادت محمد رسول الله و شناخت و معرفت و اقرار و عمل بدان میسر میگردد.
کلمهی توحید اولین رکن اسلام و رکن اساسی و بزرگ آن و راه راست و پایداری میباشد که هرکس در مسیر آن حرکت کند، به باغهای پرنعمت بهشت میرسد و هر کس از آن منحرف گردد به قعر جهنم سقوط میکند، و هر کس در دنیا بر آن ثابت نباشد، در روز قیامت بر پل روی جهنم، ثابت قدم نمیباشد؛ و بنده جز با این رکن عظیم، وارد اسلام نمیگردد، و با انکار و تکبر ورزیدن در برابر آن، از اسلام خارج میگردد. بنده با بخش اول کلمهی توحید، معبود را میشناسد و با بخش دوم آن، به چگونگی عبادت معبودش جل جلاله، شناخت و معرفت پیدا میکند. دین اسلام همانطور که شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: بر دو اصل بنا شده است: یکی اینکه الله عزوجل به یگانگی و بدون هیچگونه شریکی عبادت شود و دیگر آنکه الله عزوجل براساس آنچه که بر زبان فرستادهاش تشریع کرده، عبادت شود. و این دو اصل در واقع حقیقت این سخنان میباشد که میگوییم: «اشهد ان لا إله إلا الله و اشهد ان محمدا رسول الله»
و این اصل دوم - شهادت محمد رسول الله - اصلی بزرگ میباشد و شهادتی جلیل و بزرگوار است؛ این شهادت مجرد کلمهای نیست که تنها بر زبان تکرار گشته و از آن بینیاز باشیم و تنها پیرامون آن قصائد و مدائح و اشعاری بسراییم و نیز به منظور آن همایش و سخنرانیهایی برپا کنیم و در مناجات و اعیاد، به منظور آن جشنهایی برپا کنیم و بدین مقدار کفایت کرده و پس از آن، مقتضیات این شهادت بزرگ در زندگی مان به صورت منهج حیات و روش زندگی تغییر شکل نیابد. به الله عزوجل سوگند که امت ذلیل نشده و تا این حد ضعیف نگشته مگر روزی که این مفهوم و اصل، از واقع زندگی و حیاتش غایب شده و در اوراق و کتابها حبس شد. و بلکه برخی فخرفروشی کرده و بیباکانه جرات کرده و بر سنت رسول الله بیاحترامی کرده و میگویند: ما سنت را دریافت نمیکنیم چرا که در آن [روایات] موضوع و ضعیف میباشد؛ و این سخنی ظریف و خبیثانه از کفر باطنی و زندقه میباشد. چرا که اگر حدیث ساقط شده و سنت ضایع گردد، قرآن نیز ضایع گردیده و نیز تمامی دین ضایع میگردد.
برخی دیگر از مردم که مبتلای به حماقت و تنگی نظر و قِلت ایمان میباشند، میگویند: این حدیث معقول نیست، و عقل آن را قبول نمیکند و آنچه که غیر معقول باشد، قبول نمیکنیم؛ و فراموش کردهاند که فساد از عقلهای آنها میباشد که نمیتوانند حدیث را بفهمند.
زمزمهی این مساله از قدیم بوده و حال نیز میباشد؛ مثال آن در قدیم روایتی است که حسن ذکر کرده و میگوید: در حالی که عمران بن حصین از سنت پیامبرمان سخن میگفت، مردی به او گفت: ای ابانجید، در مورد قرآن برای ما سخن بگو. عمران به وی گفت: تو و یارانت قرآن را تلاوت میکنید، آیا برایم از نماز و آنچه که در آنست و نیز از حدود آن سخن میگویید؟ آیا برایم از زکات در طلا و شتر و گاو و اموال دیگر سخن میگویی؟؟ لیکن من پاسخ اینها را میدانم در حالی که پاسخ آنها از تو پنهان میباشد. سپس گفت: رسول الله در زکات بر ما چنین و چنان فرض کردند. پس از این، آن مرد گفت: مرا زنده کردی، الله عزوجل تو را زنده گرداند. حسن میگوید: آن مرد در حالتی فوت کرد که یکی از فقهای مسلمین شده بود[355].
آری، ضایع شدن سنت، ضایع شدن دین میباشد، و این حقیقتی است که جایگاه ویژه خود را دارد. براستی رسول الله تنها واعظی نبودند که سخنانشان را القاء کرده و بگذرد، بلکه الله عزوجل رسول الله را نفرستادند مگر به منظور محقق گرداندن منهج الله عزوجل در زمین، و متحول گرداندن دین الله عزوجل به صورت حقیقتی در زندگی مردم؛ و هرگز این مقصود کامل نشده