(الإسلام: حقيقته، شرائعه، عقائده، نُظُمه)
پژوهش برگزیدۀ مسابقۀ جهانی «معرّفی دین اسلام» که توسّط اتّحادیّۀ جهانی معرّفی اسلام؛ وابسته به انجمن جهان اسلام برگزار شد
نویسنده:
دکتر محمّد بن ابراهیم حَمَد
مترجم:
ابوخالد شعیب علیخواجه
الحمدلله وحده، والصّلاة والسّلام علی رسول الله نبیّنا محمّد وعلی آله وصحبه ومن والاه، امّا بعد:
بدون تردید بشر به اسلام نیاز مبرمی دارد و انسانها فقط با توجّه به معبود و آفریدگار خویش، پاک و خوشحال و خوشبخت میشوند و شرایط افراد و جوامع و دولتها، تنها با پذیرش و اجرای شریعتِ آفریدگارشان که داناتر به مصالح آنان است، اصلاح و درست میگردد.
بنابراین جای تعجّب نیست که میبینیم جوامع غیر مسلمان که در اوج رفاه و آزادی بوده و بدون هیچ نوع حسابگر و مانعی بسیار سرگرم تمایلات نفسانی هستند، در اضطراب و زیان زندگی میکنند و مادّیگراییِ محض بر بسیاری از احوالشان سیطره دارد.
چرا اینگونه نباشد؟! درحالی که جوامع مذکور به روش و قانون الهی که نفوسشان را تزکیه مینماید و پرسشهای سردرگم آنان را پاسخ میدهد، نرسیدهاند!
از این رو، بر امّت اسلام؛ امّت شاهد و ناظر لازم است که نسبت به تمامی انسانها احساس مسؤولیّت نماید و برای انتشار هدایت اسلامی و بیان محاسن و شمولیّت و عدالتش تلاش کند تا حجّت بالغۀ الهی استوار گردد و هرکس را که الله تعالی بخواهد، هدایت شود.
مسلمانان در گذشته و اکنون، در این زمینه تلاشهای بسیاری انجام دادهاند، امّا – در این زمان- این امر بسیار ضروری و مهمتر است و نیاز به تلاش بیشتری دارد و لازم است که دعوت به شکل متناسب با شرایط زمانه و اهلش صورت گیرد و در برابر دروغ و نیرنگ رسانههای گمراهکننده و کینهتوز بایستد و ساحت اسلام را از پیامد [عملکردهای ناروای] برخی از منتسبان به اسلام که از هدایتش دورند، پاک سازد و در برابر هرآنچه مانع معرّفی اسلام به مردم میشود، مقاومت نماید؛ اسلامی که اللهﻷ با آن، نعمت را بر بشر کامل کرد و آن را به عنوان دین نهایی و فراگیر تا روز قیامت پسندید.
بر این اساس، یکی از مهمترین وظایف اتّحادیّۀ جهانی معرّفی اسلام؛ وابسته به
سازمان «رابطة العالم الاسلامی»، کمک و همکاری در این حوزه است که پس از مذاکرات و رایزنیها و سفر به نقاط مختلفی از جهان، نیاز مردم را به تهیۀ مطالبی که اسلام را معرّفی نماید و محاسنش را آشکار سازد، احساس نمود.
در نتیجه، گفتگوها و سخنان بسیاری شکل گرفت که نیاز به ساختاری جدید و متناسب با شرایط زمانه داشت – چنانکه قبلا بیان گردید- آن هم براساس روشی علمی و مشخّص و به دور از هر نوع افراط و یا تفریط، چنانکه نگارندۀ این تحقیق میگوید: «دور از لحن تکبّر و تحریک و نیز به دور از لحن وابستگی و شکست.» بنابراین اندیشۀ اجرای مسابقهای پژوهشی با عنوان «هذا هو الإسلام = اسلام این است» شکل گرفت و حقّ شرکت برای تمامی دانشگاههای جهان اسلام وجود داشت تا بیشترین تعداد ممکن در این مسابقه شرکت کنند. همچنین گروهی از استادان مجرب، خبره و اهل فن دانشگاه که تجربه و سابقۀ طولانی در حوزۀ داوری داشتند، به عنوان داور انتخاب شدند.
سپس پژوهشگران با تلاشی پاک و مبارک، تحقیقات بسیاری انجام دادند.
امّا برتری و رتبۀ نخست از یکّهتاز میدان و طرح ارزشمند و نمونۀ شیخ ادیب و محبوب؛ دکتر محمّد بن ابراهیم حمد گشت که بیچون و چرا از رقیبانش پیشی گرفت و به مقام نخست دست یافت و در تمامی کمیتههای داوری، شایستۀ تقدیر گشت، زیرا تحقیق وی، جامع و فراگیر بود و به زیبایی ارائه و بررسی شده و سنّت و مدرنیته را باهم جمع ساخته و برخوردار از مستندات علمی بود. در نتیجه، تحقیقی بدیع و نو انجام داده که امیدواریم یکی از منابع معرّفی اسلام و چشمهای برای کمک به دعوتگران در دعوت به سوی الله تعالی باشد.
از الله متعال میخواهم که در این کار، برکت دهد و ترجمۀ آن را به تمامی زبانهای دنیا ممکن و آسان سازد.
همچنین از الله متعال میخواهم که بهترین پاداشها را به این پژوهشگر و همکاران محقّق وی و به کمیتۀ داوری عطا نماید و تمامی ما را کلیدهای خیر و قفلهایی در مسیر شر قرار دهد و هر جا که باشیم، برکت خویش را قرین ما گرداند.
حبیب بن محمّد حارثی
دبیر کل و سرپرست اتّحادیّۀ جهانی معرّفی اسلام
مدینۀ منوّره
1/ 12/ 1434هـ
الحمد لله والصّلاة والسّلام علی رسول الله نبیّنا محمّد وعلی آله وصحبه ومن والاه، امّا بعد:
اسلام، آخرین و فراگیرترین و جامعترین ادیان است که اللهأ آن را کامل نمود و با اسلام، نعمت را بر بندگانش تمام کرد و آن را برایشان به عنوان دین برگزید.
بدون تردید سخن دربارۀ اسلام، شاخهها و زمینههای بسیاری داشته و پایانی ندارد، زیرا حکم و بیان هر چیزی، در اسلام وجود دارد:
﴿مَّا فَرَّطۡنَا فِي ٱلۡكِتَٰبِ مِن شَيۡءٖ﴾ [الأنعام: 38]
«ما در کتاب [لوح محفوظ] هیچ چیز را فروگذار نکردیم.»
اسلام تمامی مسائل کوچک و بزرگ اعتقادی، عملی، قانونگذاری و آداب را به طور اجمال یا تفصیل بیان نموده است؛ فرقی نمیکند که در مورد عموم مسلمانان باشد یا دربارۀ امور فردی انسان.
پیامبر اسلام؛ محمّد ج درحالی این دنیا را ترک کردند که تمامی مسائل ضروری دین را برای امّت بیان نمودند و رسالت پروردگار را رسانده و حجّت را بر افراد بعد از خود، تمام کردند.
تحقیق پیشرو، به دنبال معرّفی ساختار کلّیِ دین اسلام است.
هیچ نویسندهای – هرچند تمامی فنون بلاغت را در اختیار داشته باشد- بازهم نمیتواند این کار را آنگونه که شایسته و لازم است، انجام دهد، زیرا – چنانکه قبلاً بیان شد- این موضوع، شعبههای بسیاری داشته و بسیار طولانی است.
سختی کار مزبور، در کمبود و عدمدسترسی به منابع و مطالب علمی و تاریخی و امثال آن نیست، بلکه در گستردگی محورهای مورد بحث است که قصد نگارش آنها را به طور واضح و مختصر در یک کتاب داریم.
بدون تردید این خواسته، بسیار سخت و دور از دسترس به شمار میرود. علاوه بر این، سختیِ دیگری نیز وجود دارد؛ یعنی شیوۀ بیان و ابراز چهرۀ زیبای دین اسلام، باید به گونهای صورت گیرد که تمامی دوستداران حقیقت به شکل شایستهای آن را بشناسند و خیر بزرگی که دین اسلام برای تمامی بشر دارد را روشن سازد. این کار، توجّه و دقّت زیادی را میطلبد.
من مشتاق دستیابی به این آرزوی بزرگ گشتم و تلاش نمودم تا بر موضوع مذکور، تسلّط یابم، امّا دایرۀ بحث، وسیع و گسترده بود، زیرا هریک از محورهایش و حتّی هریک از اجزای این محورها، نیاز به بررسی و تحلیل داشت تا در مباحث خاصّی مطرح و بیان گردد.
بنابراین بسیاری از مباحث را مختصر نمودم تا بدین وسیله، تمامی محورها بیان گردد و متناسب با شرایط زمانه باشد.
در هر حال، این تلاشی اندک خواهد بود و موضوع مذکور، با بیان ساختار تحقیق و کار انجامشده در لابلای آن روشن میگردد.
ساختار تحقیق: این تحقیق مشتمل بر یک مقدّمه، هشت فصل و یک نتیجهگیری کلّی، به ترتیب زیر است:
فصل اول: حقیقت دین اسلام و منابع قانونگذاری و ارکان آن؛
فصل دوم: ارکان ایمان؛
فصل سوم: محمّد ج؛ خاتم پیامبران و رسولان†؛
فصل چهارم: مسائلی دربارۀ علم غیب؛
فصل پنجم: مطالبی در مورد گناهان، توبه و دعا؛
فصل ششم: نظام سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و خانوادگی در اسلام؛
فصل هفتم: موضع اسلام دربارۀ برخی از مسائل معاصر؛
فصل هشتم: دلایلی بر اثبات حقیقت اسلام.
موارد فوق، فصلهای تحقیق پیشرو بوده و هریک از آنها دارای چندین بخش و هر بخشی متشکّل از چند مبحث است و بسا اوقات بر حسب نیاز و سیاق، در برخی از بخشها و مباحث، مقدّمهای بیان شده است.
نتیجهگیری: چکیدهای از آنچه در متن اصلی آمده، در این بخش بیان شده است.
روشِ کار نویسنده: وی در تحقیق حاضر، اموری را رعایت کرده است؛ از جمله:
1. بسیار تلاش نموده تا محورهای پژوهش، مستقل و در عین حال، مرتبط به یکدیگر باشند؛ به عبارتی دیگر، صلاحیت این را دارند که به تنهایی و جدای از هم بیان شوند و تکمیلکننده و تأییدکنندۀ یکدیگر نیز هستند، زیرا اسلام دینی استوار بوده و مسائلش مرتبط به هم است.
2. تلاش نموده تا لحن تحقیق آرام و متناسب با فهم و روحیۀ فرد مسلمان و غیرمسلمان؛ به ویژه افراد غربی باشد و نیز سعی نویسنده بر آن بوده که لحن نوشتارش دور از احساس شکست و تنشآفرینی باشد، زیرا این شیوه بیشتر مورد پسند واقع میشود.
نویسنده کار مذکور را با یقین به صحّت مطالب و تلاش برای بیان مدلل حق انجام داده است.
همچنین تلاش نموده تا سنّت و مدرنیته را باهم جمع نماید، چون سنّت باعث تقویت پژوهش شده و مدرنیته سبب درک بهتر احوال مخاطبان میگردد و در نتیجه سخن بر وفق آن احوال جاری میشود.
3. سعی بر آن بوده که تحقیق حاضر از طریق موارد زیر، در ساختاری نو و شکلی زیبا بیان گردد:
أ. رعایت قوانین پژوهشی؛ از قبیل: نقل مطالب دیگران [با ذکر منبع] و تخریج احادیث و امثال آن؛
ب.تلاش برای صحّت متن و رعایت قواعد املایی و علایم نگارشی؛
ت.توجّه به روش تحقیق و تلاش برای اینکه زبان گفتار نه بسیار عامیانه بوده و نه هم بسیار فنّی باشد، بلکه کاری در بین این دو حالت صورت گیرد؛
ث.مراجعه به منابع اصلی و معتمدِ قدیمی یا معاصر؛
ج. رعایت آنچه باعث علاقه و اشتیاق مخاطبان شود؛ از طریق برخی عناصر و تنوّع در استشهاد و نقل مطالب؛
ح. تلاش شده که تحقیق حاضر، جذّاب و متنوع بوده و از متنهای خشک و ملال آورِ تحقیقات دانشگاهی متفاوت باشد و موارد دیگری که بر فهم مقصود و رفع خستگی و امکان تقسیم پژوهش و استخراج مباحثی از آن کمک نماید؛
خ. بسیاری از محورهای تحقیق، نزدیک به هم و در هم آمیختهاند و جداکردن آنها از یکدیگر، کار مشکلی است، به همین علّت تلاش نمودم تا هریک از آنها، به طور جداگانه مورد بررسی قرار گیرد و مکمل یکدیگر باشند؛
د. سعی شده که این تحقیق متناسب با موضوع «فرهنگ اسلامی» باشد و جهت تدریس در دانشگاهها تعیین شده و خلأهای موجود را برطرف نماید.
این بود خلاصهای از سختیهای کار و ساختار پژوهش حاضر و آنچه ـ إن شاء الله- بیان خواهد شد. از الله تعالی کمک میخواهیم و بر وی توکّل میکنیم و درود و سلام او بر پیامبرمان؛ محمّد ج و بر آل و اصحابش باد.
دکتر محمّد بن ابراهیم حَمَد
ص. ب: 460
15/ 5/ 1433 هـ
دانشگاه قصیم، دانشکدۀ شریعت و مطالعات اسلامی
گروه عقاید و مذاهب معاصر
www.toislam.net
@m_alhamad
مقدّمه: داستان بشریّت
بخش اول: حقیقت دین اسلام
بخش دوم: منابع قانونگذاری در دین اسلام
بخش سوم: ارکان اسلام
داستان بشر از زمانی که الله تعالی ابوالبشر؛ آدم÷ را آفرید، شروع میشود؛ وقتی که اللهأ وی را با دست شریف خود از گِل آفرید و از روح خویش در وی دمید و اسامی تمامی اشیاء؛ همچون پرندگان، چهارپایان و... را به او آموخت و به منظور اکرام و گرامیداشت بیشتر آدم÷، به فرشتگان فرمان داد تا برایش سجده کنند. تمامی آنان سجده کردند جز ابلیس که از جنّیان بود، او از این کار سر باز زد و تکبّر ورزید. بنابراین اللهـ وی را از عالَم فرشتگان پایین آورد و خوار و راندهشده گرداند و لعنت و بدبختی و دوزخ را نصیب او ساخت.
سپس ابلیس از پروردگارش درخواست نمود که تا روز قیامت، به وی مهلت دهد و الله متعال فرمود:
﴿إِنَّكَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِينَ﴾ [الأعراف: 15]
«مسلّماً تو از مهلتيافتگانی.»
شیطان گفت:
﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ٨٢ إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾ [ص: 82-83]
«پس به عزّتت سوگند که تمامیشان را گمراه خواهم کرد مگر بندگان مخلص تو را، از میان آنان.»
همچنین گفت:
﴿فَبِمَآ أَغۡوَيۡتَنِي لَأَقۡعُدَنَّ لَهُمۡ صِرَٰطَكَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ١٦ ثُمَّ لَأٓتِيَنَّهُم مِّنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَيۡمَٰنِهِمۡ وَعَن شَمَآئِلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَكۡثَرَهُمۡ شَٰكِرِينَ﴾ [الأعراف: 16-17]
«پس چون مرا گمراه کردی، من [نيز] بر سر راه مستقيم تو، برای [گمراهساختن] آنان در کمين مینشينم. سپس از پيش رویشان و از پشت سرشان و از [سمت] راستشان و از [سمت] چپشان بر آنان میتازم و بيشترشان را شکرگزار نخواهی يافت.»
الله تعالی فرمود:
﴿ٱخۡرُجۡ مِنۡهَا مَذۡءُومٗا مَّدۡحُورٗاۖ لَّمَن تَبِعَكَ مِنۡهُمۡ لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكُمۡ أَجۡمَعِينَ﴾ [الأعراف: 18]
«از آنجا نکوهيده و خوار بيرون شو، قطعاً هرکس از آنان که از تو پيروی کند، حتماً جهنّم را از همگی شما پُر خواهم کرد.»([1])
بنابراین اللهأ ابلیس را از بهشت بیرون کرد و قدرتِ وسوسه و گمراهساختن را به وی بخشید و او را تا روز قیامت مهلت داد تا گناهانش را زیاد نماید و در نتیجه، عقوبت و عذابش بیشتر گردد و وی را معیار تشخیص ناپاکان و پاکان گرداند.
سپس الله تعالی همسر سیّدنا آدم؛ حوّاءإ را از وی آفرید تا با او آرام گیرد و مأنوس شود و به آنان فرمان داد در دارالنّعیم؛ بهشتی که آنچه چشم ندیده و گوش نشنیده و به ذهن کسی خطور نکرده، در آن است، ساکن شوند و اللهﻷ آن دو را باخبر ساخت که ابلیس دشمنشان است و آنان را به قصد امتحان و آزمایش، از خوردن میوۀ درختی از درختان بهشتی منع نمود؛ امّا شیطان آنان را وسوسه کرد و خوردن از آن درخت را برایشان آراست و سوگند خورد که خیرخواهشان بوده و گفت: «اگر از این درخت بخورید، جاوید میگردید.»
آن قدر آدم و حوّاءإ را وسوسه نمود تا بالاخره آنان را از راه بدر کرد و با خوردن از آن درخت، نافرمانی پروردگارشان را کردند. سپس بر آنچه انجام دادند، بسیار پشیمان شده و به درگاه آفریدگارشان رجوع نمودند و الله متعال نیز توبۀشان را پذیرفت و آن دو را برگزید، امّا آنان را از دارالنّعیم به دنیا؛ سرای سختی و خستگی آورد و آدم÷ را در زمین سکونت داد و فرزندان زیادی به وی بخشید که هنوز هم نسلشان ادامه دارد. پس از آن، اللهأ سیّدنا آدم را از دنیا برد و وارد بهشت ساخت.
از زمانی که الله تعالی آدم و همسرشإ را بر روی زمین آورد، دشمنی در میان اولاد آدم÷ و ابلیس نسلش برقرار بوده و از آن موقع، شیطان و پیروانش در کشمکش و کینهای دائم با بنیآدم به سر میبرند تا آنان را از هدایت بازدارند و از خیر، محروم سازند و شر را در نظرشان زینت دهند و آدمیان را از آنچه باعث رضایت الهی است، دور کنند، زیرا بر بدبختی انسانها در دنیا و ورودشان به دوزخ در آخرت، بسیار مشتاق و حریص هستند.
امّا اللهـ مخلوقاتش را بیهوده نیافریده و آنان را به خودشان وا نگذاشته، بلکه پیامبرانی را به سویشان فرستاده تا عبادتِ پروردگارشان را به آنان بیان کنند و راههای زندگی را برایشان روشن سازند و آنان را به سعادتِ دنیا و آخرت برسانند. الله متعال به جنّ و انس خبر داده که وقتی کتاب یا پیامبری از جانب من به سویتان آمد و شما را به آنچه باعث نزدیکی به من و کسب رضایتم میشود فرا خواند، از آن کتاب یا رسول پیروی نمایید، زیرا هرکس که از هدایت الهی پیروی کند و به کتابها و رسولانش و آنچه در کتابهای آسمانی آمده و پیامبران به آن فرمان داده شدهاند، ایمان بیاورد، قطعاً چنین فردی ترسی ندارد و گمراه و بدبخت نمیشود، بلکه به سعادتِ دنیا و آخرت خواهد رسید.([2])
داستان بشر اینگونه شروع شد و آدم÷ و فرزندانش ده قرن بر اطاعتِ الله تعالی و توحید زندگی کردند، ولی پس از آن، شرک به وجود آمد و غیرالله به همراه الله متعال مورد پرستش قرار گرفت و در نتیجه، اللهﻷ نخستین رسولش؛ یعنی نوح÷ را فرستاد تا مردم را به عبادت الهی و ترک شرک فرا خواند.
سپس پیامبران و رسولانی پیدرپی آمدند که از لحاظ زمانی و مکانی و برخی از قوانین و جزئیّات با یکدیگر متفاوت بودند، امّا از نظر اصول؛ یعنی دعوت به اسلام و عبادت پروردگار یکتا و ترک معبودان دیگر یکسان بودند.
تا اینکه ابراهیم÷ آمد و از قومش خواست که پرستش بتها را رها کنند و فقط الله تعالی را عبادت نمایند. پس از وی، فرزندانش؛ اسماعیل و اسحاق† به پیامبری رسیدند و سپس پیامبرانی از نسل سیّدنا اسحاق مبعوث گشتند.
بزرگترین پیامبرانی که از نسل اسحاق بودند، عبارتند از: یعقوب، یوسف، موسی، داود، سلیمان و عیسی†.
پس از سیّدنا عیسی، پیامبری از میان بنیاسرائیل مبعوث نگردید.
سپس پیامبری به نسل اسماعیل÷ انتقال یافت و الله تعالی سیّدنا محمّد ج را برگزید تا خاتم پیامبران و رسولان† باشد و رسالت ایشان، آخرین رسالت و کتاب نازلشده بر سیّدنا محمّد ج؛ یعنی قرآن کریم نیز آخرین پیام الهی برای بشر باشد.
به همین سبب، رسالت پیامبر ج، فراگیر، کامل، برای عموم انس و جن، عرب و غیر عرب و متناسب با هر زمان و مکان و هر ملّت و حالتی گردید و راهنمای تمامی خوبیهاست و از همۀ بدیها منع نموده و اللهﻷ از هیچ کس، دینی غیر از آنچه محمّد ج آورده است را نمیپذیرد.([3])
مبحث اول: مفهوم اسلام؛
مبحث دوم: اسلام دین فطرت؛
مبحث سوم: اللهأ و فراگیربودن قدرتش؛
مبحث چهارم: بِرّ و نیکی و نتایج عمیق آن؛
مبحث پنجم: اخلاق در اسلام؛
1- مفهوم لغوی اسلام
واژۀ «اسلام» از نظر لغوی، دارای مفاهیم زیادی است که میتوان تمامی آنها را در معانی فرمانبرداری، تسلیمشدن، اطاعت، اخلاص، اظهار فروتنی و قبول، خلاصه کرد.([4])
2- معانی اسلام در قرآن کریم
کلمۀ «اسلام» در قرآن مجید، در چندین مفهوم به کار رفته که متناسب با همان معانی لغوی است؛ از جمله:
أ- اسلام به معنای اخلاص
اللهﻷ میفرماید:
﴿إِذۡ قَالَ لَهُۥ رَبُّهُۥٓ أَسۡلِمۡۖ قَالَ أَسۡلَمۡتُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [البقرة: 131]
«آنگاه که پروردگارش به او فرمود: تسلیم شو. گفت: برای پروردگار جهانیان تسلیم شدم.»
﴿۞وَمَن يُسۡلِمۡ وَجۡهَهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾ [لقمان: 22]
«و کسیکه روی خویش را تسلیم الله متعال کند.»
﴿فَإِنۡ حَآجُّوكَ فَقُلۡ أَسۡلَمۡتُ وَجۡهِيَ لِلَّهِ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِۗ﴾ [آل عمران: 20]
«پس اگر [دربارۀ دین و توحید] با تو محاجّه و ستیز کردند، بگو: من روی خود را تسلیم الله نمودهام و هرکس که پیرو من است [نیز خود را تسلیم الله تعالی کرده است].»
ب- اسلام به معنای اقرار
همچون آیۀ زیر:
﴿وَلَهُۥٓ أَسۡلَمَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعٗا وَكَرۡهٗا﴾ [آل عمران: 83]
«حال آنکه هرکس که در آسمانها و زمین است؛ خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است.»([5])
ج- اسلام به معنای توحید
ابن جوزی/ بر این باور بوده و آیۀ زیر را به عنوان دلیل میآورد:([6])
﴿يَحۡكُمُ بِهَا ٱلنَّبِيُّونَ ٱلَّذِينَ أَسۡلَمُواْ﴾ [المائدة: 44]
«پیامبرانی که [در برابر فرمان الهی] تسلیم بودند، براساس آن حکم میکردند.»
د- اسلام به معنای تسلیمبودن
این جوزی/ بر این دیدگاه بوده و این آیه را به عنوان دلیل بیان میکند:([7])
﴿وَلَهُۥٓ أَسۡلَمَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعٗا وَكَرۡهٗا﴾ [آلعمران: 83]
«حال آنکه هرکس که در آسمانها و زمین است؛ خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است.»([8])
اقوال دیگری نیز وجود دارد که در این مبحث نمیگنجد.
3- مفهوم اسلام در اصطلاح عام
تسلیمشدن و تواضع بنده در برابر الله متعال و پایبندی به آنچه پیامبری از پیامبران الهی آورده و اظهار آن.
به عبارتی دیگر: تسلیمشدن ظاهری و باطنیِ بنده در برابر اللهﻷ با انجام دستورات و پرهیز از نواهیِ وی براساس آنچه از جانب الله تعالی بر زبان رسولانش† بیان شده است.([9])
4- اسلام خاص
تسلیمشدن و فرمانبرداری از الله متعال و پایبندی به آنچه پیامبرمان؛ محمّد ج آورده است.([10])
این است دین خاتم که اللهـ تمامی ادیان را با آن خاتمه بخشید و از کسی، دینی غیر از آن را نمیپذیرد، چنانکه میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلدِّينَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُۗ﴾ [آلعمران: 19]
«همانا دین [حق] از دیدگاه الله متعال، فقط اسلام است.»
همچنین میفرماید:
﴿وَمَن يَبۡتَغِ غَيۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِينٗا فَلَن يُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ﴾ [آلعمران: 85]
«و هرکس که دینی غیر از اسلام برگزیند، هرگز از وی پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت، از زیانکاران است.»
پیامبر ج فرمودند: «وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ! لَا يَسْمَعُ بِي أَحَدٌ مِنْ هَذِهِ الأُمَّةِ يَهُودِيٌّ وَلَا نَصْرَانِيٌّ، ثُمَّ يَمُوتُ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ، إِلَّا كَانَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ»([11])؛ «قسم به ذاتی که جان محمّد ج در دست اوست، هر فردی از این امّت [تمام انسانها از زمان بعثت پیامبر ج تا آخرین انسانی که از دنیا برود]؛ خواه یهودی باشد یا نصرانی، از [پیام و آیین] من بشنود [و باخبر شود]، سپس درحالی بمیرد که به آنچه با آن فرستاده شدهام، ایمان نیاورد، قطعاً از دوزخیان خواهد بود.»
فطرت در لغت
به معنای خِلقت و آفریدن است.([12]) ابن منظور/ میگوید: «وفَطَرَ اللهُ الخلقَ یفطرهم؛ یعنی الله متعال مخلوقات را آفرید و به وجود آورد. فطرت به معنای شروعنمودن و اختراع است.»([13]) همچنین میآورد: «فطرت یعنی اینکه الله تعالی مخلوقات را به گونهای آفرید که نسبت به او شناخت دارند، وقد فَطره یَفطُرُه فَطراً؛ یعنی وی را آفرید.»([14])
این معنای لغوی واژۀ «فطرت» بود.
امّا در اصطلاح
بنا بر قول راجح، فطرت همان اسلام است، چنانکه شیخ الإسلام ابن تیمیّه و شاگردش ابن قیّم رحمهما الله بر این باور بودند.([15])
از این رو، فطرت یکی از بزرگترین عوامل دینداری است و ادلۀ شرعی بیانگر این مطلب هستند که ذات انسان بر اقرار به خالق و عبادت برای او آفریده شده است.
ابن قیّم/ میگوید: «از عکرمه، مجاهد، حسن، ابراهیم، ضحّاک و قتاده دربارۀ آیۀ: ﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ﴾ [الروم: 30]؛ «فطرت الهی است که [الله] مردم را بر آن آفریده است، دگرگونی در آفرینش الله نیست.» نقل شده که گفتند مراد از ﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ﴾، دین اسلام است و در توضیح ﴿لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ﴾ میگفتند که یعنی دین الهی غیر قابل تغییر است.»([16])
بنابراین هر مخلوقی بر ایمان به خالقش آفریده شده و بر اینکه الله متعال پروردگار هرچیز و آفریدگارش است، بدون اینکه قبلا در این باره فکر کرده یا آموزش دیده باشد.
تنها کسی از مقتضای این فطرت برمیگردد که مانعی بر دلش خطور کند.([17])
پیامبر ج فرمودند: «مَا مِنْ مَوْلُودٍ إِلاَّ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ، فَأَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ أَوْ يُنَصِّرَانِهِ أَوْ يُمَجِّسَانِهِ»؛ «هر فرزندی بر فطرت [پاک اسلام] متولّد میشود، امّا پدر و مادرش وی را یهودی یا مسیحی و یا مجوسی میکنند.»
و بنا بر روایتی، فرمودند: «إلّا علی هذِهِ الملّة»؛ «مگر بر این ملّت [اسلام متولّد میشود].» و در روایتی دیگر، عبارت «إلّا علی الملّة»([18])؛ «مگر بر ملّت [اسلام]» آمده است.
عیاض بن حمارس روایت نموده که پیامبر ج فرمودند: الله تعالی در حدیثی قدسی میفرماید: «إِنِّي خَلَقْتُ عِبَادِي حُنَفَاءَ كُلَّهُمْ وَإِنَّهُمْ أَتَتْهُمْ الشَّيَاطِينُ فَاجْتَالَتْهُمْ عَنْ دِينِهِمْ»([19])؛ «همانا من تمامی بندگانم را حنیف [متمایل به اسلام و حقیقت] آفریدم، امّا شیاطین بر آنان تاخته و از دینشان بازمیدارند.»
علاوه بر این، فطرت آدمی بر رجوع و پناهبردن به پروردگارش در هنگام سختیها آفریده شده است. وقتی انسان – هرکسی که باشد- حتّی فرد کافر در سختی میافتد یا با خطری مواجه میشود، خیالات و گمانها از ذهنش بیرون میرود و آنچه بر آن آفریده شده باقی میماند تا با صدای بلند و از عمق جان و دل فریاد زند و پروردگارش را فرا خواند که سختی و غمش را برطرف نماید و فقط به او پناه میبرد.
اللهأ راست گفته که میفرماید:
﴿فَإِذَا رَكِبُواْ فِي ٱلۡفُلۡكِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ يُشۡرِكُونَ﴾ [العنكبوت: 65]
«پس هنگامی که در کشتی سوار شوند، اللهﻷ را با اخلاص میخوانند، سپس وقتی [الله] آنان را [با آوردن] به خشکی نجات دهد، باز آنان شرک میآورند.»
مراد از اینکه انسان بر فطرت متولّد میشود، این نیست که در آن وقت، آگاه به امور اسلام است، زیرا اللهـ میفرماید:
﴿وَٱللَّهُ أَخۡرَجَكُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَيۡٔٗا﴾ [النّحل: 78]
«و الله شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالیکه هیچ چیز نمیدانستید.»
همچنین هدف این نیست که ساده و خام آفریده میشود و شرک و توحید را نمیشناسد، چون رسول الله ج فرمودند: «إلّا ویُولَدُ علی الملّة»؛ «مگر اینکه بر ملّت [اسلام] متولّد میشود.» و در روایتی دیگر، عبارت «علی هذِهِ الملّة»؛ «بر این ملّت [اسلام]»، آمده است.
بلکه مراد این است که هر فرزندی بر محبّت به خالقش و اقرار به ربوبیّت او و قبول عبادت برای وی آفریده میشود و اگر بدون مخالف و مانعی رها شود، از این امور منحرف نمیگردد، همانگونه که علاقمند به غذاها و نوشیدنیهای متناسب با بدنش متولّد میشود و مثلا شیری که سازگار با بدن اوست و باعث رشد وی میگردد را میپسندد.([20])
به همین سبب، پیامبر ج فرمودند: «فَأَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ أَوْ يُنَصِّرَانِهِ أَوْ يُمَجِّسَانِهِ»؛ «سپس پدر و مادرش وی را یهودی یا مسیحی و یا مجوسی میکنند.»
و نفرمودند که [پدر و مادر] او را مسلمان میکنند، زیرا در صورت پذیرش اسلام، بر اصل فطرت باقی میماند و اما قبول غیر اسلام بر اثر عواملی بیرونی، انحراف و خروج از اصل و قاعده، به شمار میرود.
بنابراین تمامی فرزندان روی زمین بر فطرت؛ یعنی دین اسلام به دنیا میآیند و فرزند درحالی که اقرار به وجود آفریدگار دارد و او را دوست داشته و متوجّه وی است، متولّد میشود.
اگر بر این فطرت باقی بماند، بنا بر اصل، مسلمان است و زمانی که بالغ و عاقل گردد، نیازی نیست که از نو وارد اسلام شود.
امّا در صورتی که همراه پدر و مادری غیرمسلمان رشد نماید و دین باطل آنان را بپذیرد یا اینکه دینی غیر از اسلام داشته باشد، باید که از دین قبلیاش جدا شود و وارد اسلام گردد و گواهی دهد که معبودی بر حق، غیر از اللهأ نیست و محمّد ج فرستادۀ اوست. سپس شروع به فراگیری شعائر دینش؛ همچون نماز و امثال آن نماید.
شیخ محمّد طاهر بن عاشور در توضیح اینکه مردم بر دین حنیف آفریده میشوند، چنین آورده است: «مفهوم آفرینش انسانها بر دین حنیف، این است که الله تعالی مردم را به گونهای میآفریند که سازگار و شایستۀ احکام این دین هستند و آموزههایش را متناسب با آفرینش آنان گردانیده و مخالف و ناهماهنگ با آن نیست و آنها را انکار نمیکنند؛ آموزههایی مانند اثبات یگانگی اللهﷻ، زیرا توحید موافق با عقل و دیدگاه صحیح است، به گونهای که اگر انسان با فکر و اندیشهاش رها گردد و اعتقادی گمراه به وی القا و تحمیل نشود، قطعاً براساس فطرت، به سوی توحید رهنمون میگردد.»
وی در ادامه میگوید: «اینکه اسلام دین فطرت بوده و احکامش ملازم و متناسب با مقتضیات فطرت گشته، صفتی است که تنها دین اسلام از میان تمامی ادیان، در فروعاتش متّصف به آن شده است. امّا تمامی ادیان الهی در اصول باهم مشترکند و از عبارت: ﴿ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ﴾ [يوسف: 40] نیز همین مفهوم به دست میآید.
در نتیجه، اسلام فراگیر و عمومی و جاوید و متناسب با تمامی دورانها و موافق با همۀ امّتهاست و در صورتی این امر محقّق میشود که احکامش براساس اصول فطرت انسانی باشد تا هماهنگ با تمامی مردم و همۀ دورانها گردد. ویژگی فطرت باعث شده که اسلام، دارای گذشت و بخشش و آسان باشد، زیرا این دو، مطلوبِ فطرت است.»([21])
ابن عاشور/ در توضیح اینکه اسلام فطرت الهی است، میگوید: «توصیف اسلام به اینکه فطرت الهی به شمار میرود، یعنی اصل اعتقاد در آن، جاری بر مقتضای فطرت عقلی است.
امّا قوانین و فروعش، یا اموری فطری؛ یعنی جاری براساس فهم و گواهی عقل است و یا به صلاح آن است و منافاتی با فطرتش ندارد.
قوانین معاملات در اسلام، مرتبط به آنچه فطرت گواهی دهد و تأیید نماید است، چون فطرت خواهانِ مصالح است.»([22])
بر این اساس، روشن میگردد اسلام همان فطرتی که اللهﻷ مردم را بر آن آفریده، است و انسان بر اقرار به آفریدگار و عبادت برای او خلق شده و این یعنی دینداری و فطرت عامل آن است و نصوص شرعی به طور صریح بیانگر همین مطلب هستند.
علاوه بر این، متون شرعی بیان مینمایند که فطرت و اقرار به عبادت و ربوبیّت آفریدگار، ممکن است بر اثر عوامل بیرونی، تغییر کند و منحرف شود و این عوامل بیرونی که باعث میگردد فطرت از مقصد صحیح خود منحرف شود، براساس دلایل موجود، بر سه نوع است:
1- شیاطین
عامل اصلی و نخستین سبب در این زمینه است، چنانکه روایت عیاض بن حمارس که قبلاً بیان شد، دلالت بر همین مطلب میکرد.
شیاطین شامل شیطانهای جنّ و انس که برای انحراف مردم از فطرت و توجّه به پروردگار، تلاش میکنند.
2- والدین
چنانکه در حدیث قبلی، بیان گردید که: «فَأَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ أَوْ يُنَصِّرَانِهِ أَوْ يُمَجِّسَانِهِ»؛ «سپس پدر و مادرش وی را یهودی یا مسیحی و یا مجوسی میکنند.»
این عامل از قویترین عوامل به شمار میرود، زیرا ارتباط فرزندان به والدینشان بسیار زیاد است و آنان تأثیر فراوانی بر فرزندان دارند.
گاهی اوقات جامعه و رسانهها نیز همچون والدین و یا حتّی بیشتر از آنان باعث انحراف مردم از مقتضای فطرت میشوند.
3- غفلت
این مورد، یکی از شدیدترین عوامل انحراف از فطرت به شمار میرود. غفلت بر اثر زینتهای دنیوی و مشغولشدن با نعمتهای آن، گاهی اوقات انسان را از یاد الهی غافل میسازد و او را از فطرتی که اللهأ وی را بر آن آفریده، دور میکند.
الله متعال این مطلب را در قرآن کریم بیان نموده و میفرماید:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ أَن تَقُولُواْ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ إِنَّا كُنَّا عَنۡ هَٰذَا غَٰفِلِينَ١٧٢ أَوۡ تَقُولُوٓاْ إِنَّمَآ أَشۡرَكَ ءَابَآؤُنَا مِن قَبۡلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةٗ مِّنۢ بَعۡدِهِمۡۖ أَفَتُهۡلِكُنَا بِمَا فَعَلَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ﴾ [الأعراف: 172-173]
«و [به یاد آور] هنگامی که پروردگارت از پشتهای فرزندان آدم، ذرّیۀ آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت، [و فرمود:] آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری، [هستی] گواهی میدهیم و [این گواهی بدین سبب بود که مبادا] در روز قیامت بگویید: ما از این، بیخبر بودیم. یا [مبادا] بگویید: پدرانمان، از پیش شرک آورده بودند و ما هم فرزندانی بعد از آنان بودیم، آیا ما را به آنچه باطلگرایان انجام دادند، نابود [و مجازات] میکنی؟!»
آیۀ فوق نشان میدهد که غفلت، از بزرگترین عوامل انحراف و دورشدن از فطرت به شمار میرود.([23])
شاید کسی بپرسد: پس فایدۀ فطرت که این اندازه از عوامل بیرونی تأثیر میپذیرد و منحرف میگردد، چیست؟ آن هم در صورتی که انسان همیشه همراه یکی از این عوامل و اسباب یا تمامی آنهاست؟!
در پاسخ باید گفت: حکمت الهی بر آن بود که فطرت آدمی اینگونه باشد تا هدف از آزمایش انسان بهوسیلۀ خیر و شر و در نتیجه، پاداش یا عقوبت وی براساس عملش ثابت گردد، زیرا اگر فطرت قوی میبود و تحت تأثیر هیچ چیز قرار نمیگرفت، کفر و انحراف در بنیآدم واقع نمیشد، بلکه صلاحیّت کفر را نداشتند و امتحان و ابتلایی وجود نداشت و الله تعالی دارای حکمتی کامل است.
علاوه بر این، فطرت دارای فوایدی است؛ همچون:
أ- فطرت، دینداری و عبادت برای اللهﻷ را در نفس آدمی کاشته و نهاده است، چون اگر انسان متوجّه الله تعالی نگردد، قطعاً پیرو معبود دیگری خواهد بود تا نیازش به دینداری را برآورده سازد؛ همچون کسی که بسیار گرسنه شود و غذای مناسبی نیابد، هر خوراکیای هرچند ناپاک باشد را میخورد تا گرسنگیاش برطرف گردد.
بر این اساس، فلسفۀ وجود دینداری در نزد عموم بشر، برای ما روشن میگردد که بسا اوقات، دین و معبود باطل هستند.
ب- فطرت پذیرش عبودیّت و هماهنگی با لوازم آن را در سرشت آدمی قرار داده است و این مورد، از امور مهم و ضروری برای انسان به شمار میرود، زیرا هرآنچه موافق با فطرت نباشد، نفس از آن متنفّر است و درخواستهایش را اجابت نمیکند.
ج- این فطرت متمایل به حق است، به گونهای که اگر انسان نسبت به دو دین – یکی حق و دیگری باطل- شناخت حاصل کند، فطرت آن دو را از هم تشخیص میدهد و متمایل به حق میگردد، بلکه دینِ حق در عمق نفس جای میگیرد و دل با آن آرام شده و یقین حاصل میکند و در نتیجه، یا آن را آشکار نموده و پایبند آن میگردد و یا بر اثر تمایلات نفسانی، ترس، محبّت و تقلید و یا موانع دیگر، از آن روی میگرداند، چنانکه اللهأ دربارۀ فرعون و قومش میفرماید:
﴿وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَيۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗا﴾ [النّمل: 14]
«و آن را از روی ستم و سرکشی انکار کردند، در حالیکه دلهایشان به آن یقین داشت.»
د- فطرت باعث میشود که فردِ هدایتیافته بر حقیقتی که پذیرفته باور و یقین نماید، هرچند از دلایل نظری که سبب یقین شود، آگاه نباشد. این موضوع – والله أعلم- نشان میدهد که چرا فرد مسلمان دینش را رها نمیکند، زیرا متناسب با فطرتش است و یقین دارد که دین اسلام، بر حق است. همچنین فردی که از ادیان باطلِ دیگر متمایل به اسلام شده و آن را پذیرفته، همچون غرقشدهای است که به ریسمان نجات چنگ زده، چون یقین دارد که این دین، حقیقت بوده و هماهنگ و موافق با فطرت است. والله أعلم.([24])
مقدّمه
در این مبحث، مطالبی برای معرّفی الله تعالی و فراگیربودن قدرتش بیان میگردد.
در مبحث رکن اول از ارکان ایمان، سخنانی در اثبات وجود الله متعال و دلایل یگانگی او گفته خواهد شد؛ یعنی در مبحث ایمان به اللهﻷ که در آن، ادلّۀ یگانگی الله تعالی به تفصیل بیان خواهد شد.
امّا مبحث پیش رو، در رابطه با علم به الله و شمول قدرت الهی است.
گفتار اول: اللهY
الله: پروردگار و صاحب هر چیزی، آفریدگار یکتا، تدبیرکنندۀ تمام هستی، دانا به تمامی موجودات، زندهکننده، میراننده، روزیدهنده، توانا، متّصف به همۀ کمالات، پاک و منزّه از هر نوع نقص و عیب و تنها ذات شایستۀ پرستش است.
اللهـ خود را اینگونه به بندگانش معرّفی مینماید:
﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِۖ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ٢٢ هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ٢٣ هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ﴾ [الحشر: 22-24]
«او الله است که جز وی معبودی [راستین] نیست، دانای غیب و آشکار و او بخشندۀ مهربان است. او الله است که جز وی معبودی [راستین] نیست، پادشاه، بینهایت پاک، منزّه [و سالم از هر عیب]، ایمنیدهنده، نگهبان پیروزمند، جبّار [جبرانکننده] و شایستۀ عظمت و بزرگی است. الله پاک و منزّه است از آنچه [برای او] شریک میآورند. او الله است، خالق، نوآفرین، نقشبند [بینظیر]، برای وی نامهای نیکوست، آنچه در آسمانها و زمین است تسبیحش میگویند و او پیروزمند حکیم است.»
در جایی دیگر میفرماید:
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ وَلَا ئَُودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ﴾ [البقرة: 255]
«الله [معبود بر حق است] هیچ معبود بر حقّی، جز او نیست. زنده [و جهان هستی را] نگهدار و مدبّر است. نه چرت او را فرا گیرد و نه خواب. آنچه در آسمانها و آنچه در زمین وجود دارد، از آنِ اوست. کیست که در نزد وی جز به فرمانش شفاعت کند؟! آنچه در پیش روی آنان و آنچه در پشت سرشان است را میداند و به چیزی از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه ندارند. کرسیّ او آسمانها و زمین را در بر گرفته و نگهداری آن دو [زمین و آسمان] بر وی گران و دشوار نیست و او بلندمرتبه و بزرگ است.»
﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ هُوَ ٱلۡبَٰطِلُ وَأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ﴾ [الحج: 62]
«این بدان سبب است که الله حق بوده و آنچه جز او میخوانند، باطل است، و به راستی که الله بلندمرتبۀ بزرگ است.»
﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ٢ لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ٣ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾ [الإخلاص: 1-4]
«[ای پیامبر ج!] بگو: او الله یکتا و یگانه است. الله بینیاز است [و همه نیازمند او هستند]. نه [فرزندی] زاده و نه زاده شده است. و هیچکس همانند و همتای او نبوده و نیست.»
اللهﻷ اسامی فراوانی را برای خویش نام برده که در آیات قبلی، برخی از آنها بیان شد. قرآن کریم و سنّت مطهّر پُر از اسمهای مبارک الهی است.
هریک از اسامی موجود، متضمّن صفتی از صفات پروردگار است.([25])
مشهورترین و بزرگترین و مهمترین نام الهی، «الله» است.
این اسم ویژگیهای فراوانی دارد؛ از جمله:
1. «الله» اسم اعظم الهی است: گروهی از عالمان بر این باور بوده و بیان نمودهاند که «الله» نام اعظم الهی است و اگر پروردگار با این اسم خوانده شود، اجابت میکند و اگر چیزی از وی درخواست شود، میدهد.
2. نام مذکور، اصل همۀ اسمای حسنای الهی به شمار میرود و سایر نامها به آن منسوب شده و صفتش قرار میگیرند. اللهﻷ میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ ﴾ [الأعراف: 180]
«و برای الله، نامهای نیکوست، پس او را با آن [نامها] بخوانید.»
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾ [طه: 8]
«[او] الله است که هیچ معبودی جز او نیست؛ نامهای نیکو از آنِ اوست.»
﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِۖ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ٢٢ هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ٢٣ هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ﴾ [الحشر: 22-24]
«او الله است که جز وی معبودی [راستین] نیست، دانای غیب و آشکار و او بخشندۀ مهربان است. او الله است که جز وی معبودی [راستین] نیست، پادشاه، بینهایت پاک، منزّه [و سالم از هر عیب]، ایمنیدهنده، نگهبان پیروزمند، جبّار [جبرانکننده] و شایستۀ عظمت و بزرگی است. الله پاک و منزّه است از آنچه [برای او] شریک میآورند. او الله است، خالق، نوآفرین، نقشبند [بینظیر]، برای وی نامهای نیکوست، آنچه در آسمانها و زمین است تسبیحش میگویند و او پیروزمند حکیم است.»
گفته میشود که رحمان، رحیم، خالق، رازق، عزیز و حکیم از اسامی الله متعال هستند، ولی نمیتوان گفت که الله از نامهای رحمان و رحیم یا از اسامی عزیز و امثال آن است.
3. «الله» مستلزم و متضمّن تمامی مفاهیم اسمای الهی است و به طور اجمال، بیانگر آنهاست و اسمهای الهی تفصیل و توضیحی از صفات جلال و کمال و عظمت پروردگارند. بنابراین سایر اسامی آفریدگار و معانیشان، به نام «الله» برمیگردد.
4. در همۀ اذکار منقول، این نام وجود دارد؛ تهلیل [لا إله إلّا الله]، تکبیر [الله اکبر]، تحمید [الحمد لِلّه]، تسبیح [سبحان الله]، حوقله [لا حول ولاقوّة إلّا بالله]، حسبله [حسبي الله]، استرجاع [إنّا لِلّه وإنّا إلیه راجعون]، بسمله [بسم الله] و سایر اذکار همراه با نام «الله» هستند. زمانی که انسان مسلمان تکبیر، تحمید، تهلیل و بقیّۀ اذکار را میگوید، این اسم را بر زبان میآورد.
5. «الله» بیشتر از سایر اسمای الهی در قرآن آمده، به گونهای که بیش از 2200 بار بیان شده و هیچ اسم دیگری این اندازه نیامده است. الله تعالی 33 آیه را با این نام شروع کرده است.([26])
در توضیح مفهوم «الله» باید گفت که اصل آن «إله» به معنای معبود بوده و «إله» نامی از اسامی پروردگار به شمار میرود و در قرآن مجید آمده است:
﴿وَإِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ﴾ [البقرة: 163]
«و معبود شما الله یگانه است که غیر از او معبودی نیست؛ بخشندۀ مهربان است.»
﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗاۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ﴾ [التوبة: 31]
«درحالی که دستور نداشتند جز الله یکتایی که هیچ معبودی [به حق] جز او نیست را بپرستند. او پاک و منزّه از آنچه شریک او قرار میدهند، است.»
﴿قُلۡ إِنَّمَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ﴾ [الأنبياء: 108]
«بگو: تنها به سوی من وحی میشود که همانا معبود شما، معبود یگانه است، پس آیا شما تسلیم میشوید؟!»
با وجود این، جامعترین و بهترین سخن دربارۀ معنای «الله» از ابن عبّاسب نقل شده که میگفت: «"الله" یعنی ذاتی که صاحب ربوبیّت و عبودیّت بر تمامی مخلوقاتش است.» سخن مذکور را ابن جریر در تفسیر خود آورده است.([27])
ابن عبّاسب در این توضیح، دو مسئله را بیان کرده است:
أ- وصفی از این اسمِ گرامی که متعلّق به اللهأ است؛ یعنی صفت الوهیّت آفریدگار که واژۀ «الله» بیانگر آن بوده، چنانکه نام «علیم» دلالت بر صفت علم الهی، «عزیز» دلالت بر صفت عزّت پروردگار، نام «حکیم» دلالت بر صفت حکمت الهی، «رحیم» دلالت بر صفت رحمت پروردگار و سایر اسامی دلالت بر بقیّۀ صفات الهی دارند.
بنابراین «الله» صاحب الوهیّت و ربوبیّت است و این صفت بزرگِ آفریدگار میطلبد که اللهأ معبود باشد و بلکه لازم است که به هیچ نوعی، کسی در این صفت بزرگ با پروردگار شریک نباشد.
صفات الوهیّت شامل تمامی صفات کمال و جلال و عظمت و جمال و رحمت و بِرّ و کرم و احسان میشود و همین صفات سبب میگردد که الله متعال مستحقّ پرستش باشد. اللهأ عبادت میشود، چون دارای صفات جلال و عظمت است. پروردگار متعال پرستش میشود، زیرا تنها او قیّوم و ربّ و پادشاه و سلطان است و نیز بدین سبب که فقط او دارای رحمت بوده و نعمتهای ظاهری و باطنی را به تمامی مخلوقاتش میرساند. اللهﻷ عبادت میشود، چراکه علم، حکم، حکمت، احسان، رحمت، قدرت، عزّت و قهر وی بر هر چیزی احاطه دارد و تنها او از هر جنبهای، غنی و بینیازِ مطلق است و دیگران همواره در تمامی امور، محتاج وی هستند؛ در ایجاد و تدبیر، امداد و روزی، تمامی نیازها، بزرگترین حاجتها و سختترین شرایط محتاج او هستند و نیاز دارند که فقط او را پرستش کنند و معبودشان قرار دهند. بنابراین صفت الوهیّت متضمّن تمامی اسمای حسنا و صفات والای پروردگار است.
ب- صفتی از این اسم که مربوط به بنده است؛ یعنی صفت عبودیّت. بندگان الله تعالی را عبادت میکنند و معبود خویش میدانند. اللهأ میفرماید:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي فِي ٱلسَّمَآءِ إِلَٰهٞ وَفِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَٰهٞۚ وَهُوَ ٱلۡحَكِيمُ ٱلۡعَلِيمُ﴾ [الزخرف: 84]
«و او کسی است که در آسمان، معبود و در زمین [نیز] معبود بوده و او حکیم داناست.»
یعنی اهل آسمان و زمین از روی میل یا اجبار، وی را پرستش میکنند و تمامی آنها در برابر عظمتش خاشع و فروتن و پیرو اراده و خواست او و در بندِ عزّت و قیّومیّت پروردگار هستند.
بندگان الله تعالی، او را پرستش میکنند و بر حسب درجات و جایگاه خویش، دل و روح و سخن و فعلشان را با تمام وجود در این راه به کار میگیرند. الله متعال دو مفهوم مذکور را در چندین موضع از آیات قرآن، باهم بیان نموده است؛ مانند:
﴿إِنَّنِيٓ أَنَا ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدۡنِي وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ﴾ [طه: 14]
«یقیناً من الله هستم، هیچ معبودی [به حق] جز من نیست، پس مرا پرستش کن و نماز را برای یاد من برپا دار.»
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ﴾ [الأنبياء: 25]
«و [ما] پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که: معبودی جز من نیست، پس فقط مرا عبادت کنید.»
﴿ فَٱعۡبُدۡهُ وَٱصۡطَبِرۡ لِعِبَٰدَتِهِۦۚ هَلۡ تَعۡلَمُ لَهُۥ سَمِيّٗا﴾ [مريم: 65]
«پس او را پرستش کن و بر عبادتش شکیبا [و پایدار] باش، آیا [مانند و] همنامی برای او میشناسی؟!»([28])
در مبحث ارکان ایمان و اسلام، توضیحات بیشتری دربارۀ علم به الله متعال بیان خواهد شد.
قدرت صفتی ثابت از صفات پروردگار است؛ قدرتی تام و کامل که توضیح آن خواهد آمد.
از دیگر اسامی الهی، قدیر، قادر و مقتدر را میتوان نام برد.
نامهای مذکور در قرآن کریم بیان گشته و بیشتر از همه، «قدیر»، سپس «قادر» و پس از آن، «مقتدر» تکرار شده است. به عنوان نمونه، اللهﻷ میفرماید:
﴿وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ﴾ [البقرة: 284]
«و الله بر هر چیزی تواناست.»
﴿إِنَّهُۥ كَانَ عَلِيمٗا قَدِيرٗا﴾ [فاطر: 44]
«بیگمان او دانای تواناست.»
﴿قُلۡ هُوَ ٱلۡقَادِرُ عَلَىٰٓ أَن يَبۡعَثَ عَلَيۡكُمۡ عَذَابٗا مِّن فَوۡقِكُمۡ أَوۡ مِن تَحۡتِ أَرۡجُلِكُمۡ أَوۡ يَلۡبِسَكُمۡ شِيَعٗا وَيُذِيقَ بَعۡضَكُم بَأۡسَ بَعۡضٍۗ﴾ [الأنعام: 65]
«بگو: او قادر است بر آنکه عذابی از بالای [سر] تان یا از زیر پایتان، بر شما بفرستد یا شما را به صورت گروهگروه [و پراکنده] باهم بیامیزد و [طعم] جنگ [و دو دستگی] را به هریک از شما بهوسیلۀ دیگری بچشاند.»
﴿وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ مُّقۡتَدِرًا٤٥﴾ [الكهف: 45]
«و الله بر همه چیز تواناست.»
تمامی آنها دلالت بر ثبوت صفت قدرت برای اللهـ میکنند و نشان میدهند که قدرت الهی کامل است. الله متعال با قدرت خویش، موجودات را به وجود آورد و با قدرت خود، آنها را تدبیر میکند و با قدرت خویش، آنها را برابر و پابرجا مینماید و با قدرت خود، میمیراند و زنده میکند و بندگان را برای جزا برمیانگیزاند و فرد نیکوکار را به سبب نیکیاش، پاداش داده و بدکار را به علّت بدیاش، مجازات مینماید. ذاتی که هرگاه ارادۀ انجام کاری نماید، میگوید: باش و بلافاصله آن کار صورت میگیرد.
همچنین الله متعال با قدرت خویش، دلها را بر آنچه اراده کند، برمیگرداند و کسی را که بخواهد، هدایت نموده و کسی را که بخواهد، گمراه میکند و انسان مؤمن را مؤمن، فرد کافر را کافر، نیکوکار را نیکوکار و بدکار را بدکار میگرداند.
به سبب کمال قدرتش، هیچکس چیزی از علمش را نمیداند مگر آنچه بخواهد که به کسی خبر دهد. براساس کمال قدرتش، آسمانها و زمین و آنچه در میانشان است را در 6 روز به وجود آورد و هرگز خسته و رنجور نگشت. هیچیک از مخلوقاتش نمیتواند وی را ناتوان کند و از اختیارش خارج گردد، بلکه در هر جا که باشند، در تصرّف اللهأ هستند؛ ذاتی که قدرتش منزّه از خستگی و درماندگی و ناتوانی است و هرچه بخواهد را میتواند انجام دهد.
به علّت کمال قدرتش، هر چیزی تحت فرمان و تدبیر اوست و هرچه بخواهد، میشود و آنچه نخواهد، صورت نمیگیرد.([29])
یکی از اصول مهم و بزرگ ایمان، ایمان به قدر است. الله تعالی میفرماید:
﴿إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ﴾ [القمر: 49]
«بیگمان ما همه چیز را به اندازه [بر اساس تقدیر] آفریدیم.»
﴿وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا﴾ [الأحزاب: 38]
«و فرمان الله حسابشده و دقیق است.»
﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيۡءٖ فَقَدَّرَهُۥ تَقۡدِيرٗا﴾ [الفرقان: 2]
«پس اندازۀ هرچیز را چنان که میباید؛ معیّن کرده است.»
مسلم/ در صحیح خود([30]) از ابوهریرهس چنین روایت میکند: «مشرکان قریش نزد رسول الله ج آمده و با وی، دربارۀ قدر مخاصمه کردند و از این رو، آیات زیر نازل شد:
﴿إِنَّ ٱلۡمُجۡرِمِينَ فِي ضَلَٰلٖ وَسُعُرٖ٤٧ يَوۡمَ يُسۡحَبُونَ فِي ٱلنَّارِ عَلَىٰ وُجُوهِهِمۡ ذُوقُواْ مَسَّ سَقَرَ٤٨ إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ﴾ [القمر: 47-49]
«بیگمان گناهکاران در گمراهی و دیوانگی هستند. روزیکه بر چهرههایشان، در آتش [جهنّم] کشیده شده [و به آنان گفته میشود:] [طعم] آتش دوزخ را بچشید. بیگمان ما همه چیز را به اندازه [براساس تقدیر] آفریدیم.»
کسی که به قدر ایمان نداشته باشد، به اللهﻷ نیز ایمان ندارد. امام احمد/ میگوید: «قدر، قدرت الهی است.»([31])
بنابراین انکار قدر به معنای انکار قدرت الله متعال است و انکار صفاتش یا یکی از آنها، با ایمان به الله تعالی منافات دارد، زیرا یکی از اصول ایمان به اللهﷻ، ایمان به تقدیرهایش است.
ابن عبّاسب میگوید: «قدر نظام توحید است و هرکس که الله متعال را یگانه بداند و به قدر ایمان آورد، این ریسمان محکمی است که هرگز گسسته نمیشود، ولی فردی که الله تعالی را یگانه بداند، امّا قدر را تکذیب نماید، توحید را نقض کرده است.»([32])
عوف میگوید که از حسن چنین شنیدم: «کسی که قدر را تکذیب کند، اسلام را انکار کرده است. همانا اللهﻷ تقدیرهایی را مقدّر ساخت و مخلوقات را براساس قدر آفرید، اجلها را با قدر تقسیم نمود، روزیها را براساس تقدیر قسمت کرد، مصیبتها را با قدر تقسیم نمود و سلامتیها را بر پایۀ تقدیر قسمت کرد.»([33])
ایمان به قدر، از بزرگترین ویژگیهای عالمانِ به آن است. ابن جریر در تفسیر خود، از ابن عبّاسب نقل نموده که دربارۀ آیۀ: ﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ﴾ [فاطر: 28]؛ «از میان بندگان الله، فقط دانایان از او میترسند.»، میگفت: مراد کسانی هستند که میگویند:
﴿أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾ [الطّلاق: 12]
«همانا الله بر هر چیزی تواناست.»
علاوه بر مواردی که بیان گشت، در مبحث رکن ششم از ارکان ایمان؛ یعنی ایمان به قدر، توضیحات بیشتری دربارۀ قدر و آثار و نتایج پسندیده و شایستۀ آن بیان خواهد شد.
أ- مفهوم بِرّ
این واژه از الفاظ مهمّ شرعی به شمار میرود که به طور فراوان در قرآن و سنّت آمده است.
اصطلاح مذکور، دارای معانی و مفاهیمی جامع و آثاری عمیق بوده و شامل هر نوع خیر و سعادت دینی و دنیوی میشود.
به همین علّت، تعاریف و دیدگاه عالمان در توضیح مفهوم بِرّ، متفاوت و متنوّع است؛ برخی آن را به معنای صلاح و گروهی به معنای خیر دانستهاند.
زجّاج میگوید: تعدادی از عالمان معتقدند بِرّ یعنی هر عمل نیکی که انسان را به اللهﻷ نزدیک سازد.
ابومنصور میآورد: بِرّ به معنای خیر دنیا و آخرت است؛ خیر دنیا یعنی هدایت و نعمت و خیراتی که الله تعالی برای بنده میسّر و ممکن میسازد.
و خیر آخرت: همان رستگاری و رسیدن به نعمتهای دائمی در بهشت است.([34])
یکی از بهترین تعاریف گفتهشده در مورد بِرّ، سخن شیخ عبدالرّحمان سعدی/ است که میگوید: «بِرّ اصطلاحی جامعی است که شامل عقاید ایمانی، اعمال دل، افعال جوارح و اعضا و تمامی دستورات و ترک محرّمات و ممنوعات است.»([35])
این تعریفِ جامع ما را از توضیحات بیشتر در توضیح مفهوم بِرّ بینیاز میسازد.
ب- تکرار واژۀ «بِر» در قرآن کریم
این کلمه به طور فراوان و با صیغههای مختلف و در عبارات متنوّعی بیان شده است؛ به عنوان نمونه:
1. به معنای صله آمده است: الله متعال میفرماید:
﴿وَلَا تَجۡعَلُواْ ٱللَّهَ عُرۡضَةٗ لِّأَيۡمَٰنِكُمۡ أَن تَبَرُّواْ وَتَتَّقُواْ وَتُصۡلِحُواْ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ﴾ [البقرة: 224]
«و الله را دستاویز سوگندهای خود قرار ندهید برای اینکه نیکی [و بخشش] کنید و تقوا پیشه سازید و در میان مردم آشتی دهید [قسم یاد نکنید].»
﴿لَّا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَلَمۡ يُخۡرِجُوكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ﴾ [الممتحنة: 8]
«الله شما را از نیکیکردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در [امر] دین با شما نجنگیدهاند و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند، نهی نمیکند.»
2. در مفهوم اطاعت آمده: از جمله:
﴿وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَيۡهِ﴾ [مريم: 14]
«و [او] نسبت به پدر و مادرش نیکوکار [و مطیع] بود.»
﴿وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَتِي﴾ [مريم: 32]
«و [مرا] نسبت به مادرم نیکوکار [ و فرمانبردار قرار داده] است.»
3. به معنای انجام طاعات آمده: همچون:
﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ﴾ [المائدة: 2]
«و در [راه] نیکوکاری و پرهیزگاری، با یکدیگر همکاری کنید.»
اگر بِرّ به همراه تقوا بیان گردد، بِرّ به معنای انجام طاعات و تقوا به معنای ترک محرّمات است.
4. به معنای تقوا آمده: وقتی بِر به طور مطلق بیان شود، به مفهوم تقواست؛ مانند:
﴿لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَۚ﴾ [آلعمران: 92]
«هرگز به نیکوکاری [تقوا] نمیرسید تا از آنچه دوست دارید، انفاق کنید.»
﴿۞لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ﴾ [البقرة: 177]
«نیکی این نیست که روی خود را به سمت مشرق و مغرب کنید، بلکه نیکی [و نیکوکار]کسی است که به الله [و ...] ایمان آورد.»
﴿۞أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَكُمۡ﴾ [البقرة: 44]
«آیا مردم را به نیکی فرمان میدهید و خودتان را فراموش میکنید؟!»([36])
ج- اصطلاح «بِر» در سنّت نبوی
واژۀ مذکور، در احادیث پیامبر ج نیز بسیار بیان شده و در همان معانی قبلی به کار رفته و امکان دارد در مفاهیم دیگری نیز آمده باشد؛ مثلا در مفهوم خوشاخلاقی، آرامش روحی و ... .
به طور مثال، در صحیح مسلم، از نواس بن سمعانس روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «الْبِرُّ حُسْنُ الْخُلُقِ، وَالإِثْمُ مَا حَاكَ فِي صَدْرِكَ، وَكَرِهْتَ أَنْ يَطَّلِعَ عَلَيْهِ النَّاسُ»([37])؛ «بِرّ یعنی اخلاق نیکو و گناه عملی است که در سینه [یا دل] تو، خدشه وارد کند و ناپسند بدانی که مردم از آن آگاه شوند.»
وابصه بن معبدس میگوید که نزد رسول الله ج آمدم و ایشان پرسیدند: «جِئْتَ تَسْأَلُ عَنِ الْبِرِّ وَالإِثْمِ؟»؛ «آمدی تا دربارۀ بِرّ و گناه بپرسی؟» گفتم: آری. پیامبر ج فرمودند: «اسْتَفْتِ قَلْبَكَ؛ الْبِرُّ مَا اطْمَأَنَّتْ إِلَيْهِ النَّفْسُ، وَاطْمَأَنَّ إِلَيْهِ الْقَلْبُ، والإِثْمُ مَا حَاكَ فِي النَّفْسِ، وَتَرَدَّدَ فِي الصَّدْرِ، وَإِنْ أَفْتَاكَ النَّاسُ وَأَفْتَوْكَ»([38])؛ «از دلت بپرس: نیکی یعنی آنچه جان و دل با آن آرام گیرد و گناه یعنی آنچه در دل خدشه وارد کند و در سینه [یا دل] تردید اندازد، هرچند مردم به تو فتوا [به دروغ] دهند و برای تو حکم صادر کنند.»
ابن رجب/ در توضیح دو حدیث قبلی میآورد: «تفسیرشان از بِرّ متفاوت شد، زیرا این اصطلاح از دو جنبۀ مشخّص، اطلاق میگردد:
1. از جنبۀ برخورد با مخلوقات و نیکی به آنها که بسا اوقات در معنای نیکی به والدین کاربرد دارد و گفته میشود: بِرّ الوالدین. همچنین در موارد زیادی، به مفهوم نیکی به عموم مخلوقات میآید. ابن مبارک کتابی با عنوان «کتاب البِرّ والصّلة» نگاشته و در صحیح بخاری و جامع ترمذی نیز فصلی با همین عنوان آمده که مشتمل بر نیکی به همۀ مخلوقات بوده و احسان به پدر و مادر مقدّم شده است.
بهز بن حکیم از پدرش، و او از جدّش روایت نموده که پرسید: ای رسول الله ج! چه کسی از همه نیکوکارتر است [یا اینکه به چه کسی نیکی کنم]؟ پیامبر ج پاسخ دادند: «أُمَّكَ»؛ «مادرت» دوباره پرسید: سپس چه کسی؟ رسول الله ج فرمودند: «ثُمَّ أَبَاكَ»؛ «سپس پدرت» او گفت: پس از آن، چه کسی؟ رسول الله ج در جواب فرمودند: «ثُمَّ الْأَقْرَبَ فَالْأَقْرَبَ»([39])؛ «سپس فرد نزدیکتر و نزدیکتر [به تو].»
این سخن پیامبر ج نیز به همین معناست که فرمودند: «الْحَجُّ الْمَبْرُورُ لَيْسَ لَهُ جَزَاءٌ إِلا الْجَنَّةُ»([40])؛ «پاداش حجّ پسندیده و مقبول، فقط بهشت است.» در «المسند»([41]) روایت شده که از پیامبر ج دربارۀ خوبی حج سؤال شد و ایشان فرمودند: «إطعامُ الطّعام، وإفشاءُ السّلام»؛ «طعامدادن و آشکارساختن سلام.» و در روایتی دیگر آمده که فرمودند: «وطیبُ الكلام»([42])؛ «سخن نیکو [گفتن]»
ابن عمرب میگفت: بِرّ کار آسانی است؛ چهرهای گشاده و سخنی نرم.([43])
اگر اصطلاح «بِرّ» با واژۀ «تقوا» همراه شود؛ مانند آیۀ: ﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ﴾ [المائدة: 2]، گاهی اوقات، مراد از «بِرّ»، رفتار نیک با مردم و هدف از تقوا، معاملۀ با الله تعالی بهوسیلۀ انجام دستورات و دوری از محرّمات اوست.
در برخی موارد، مراد از بِرّ، انجام واجبات و هدف از تقوا، دوری از محرّمات است.
و در آیۀ: ﴿وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ﴾ [المائدة: 2]، گاهی اوقات، مراد از إثم، گناهان و هدف از عدوان، ستم به مخلوق است. همچنین امکان دارد مراد از إثم، آنچه در اصل خود حرام به شمار میرود، باشد؛ همچون زنا، دزدی و نوشیدن شراب. و احتمالاً هدف از عدوان، ترک آنچه مباح بوده و انجام آنچه ممنوع به شمار میرود، است هرچند در اصل، اجازۀ انجام شبیه این کار وجود دارد؛ مانند کشتن کسی به منظور قصاص و کشتن فردی که قتلش جایز نیست یا گرفتن بیش از آنچه در زکات و امثال آن واجب بوده و یا زدن شلّاق بیش از اندازه، برای اجرای حد و ... .»([44])
سپس ابن رجب/ مفهوم دوم را بیان نموده و میگوید: «دومین معنای بِرّ، این است که مراد از آن، انجام تمامی طاعات آشکار و پنهان باشد؛ همچون:
﴿۞لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۧنَ وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَٱلسَّآئِلِينَ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْۖ وَٱلصَّٰبِرِينَ فِي ٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَحِينَ ٱلۡبَأۡسِۗ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ﴾ [البقرة: 177]
«نیکی این نیست که روی خود را به سمت مشرق و مغرب کنید، بلکه نیکی [و نیکوکار]کسی است که به الله و روز قیامت و فرشتگان و کتاب [آسمانی] و پیامبران، ایمان آورد و مال [خود] را با وجود دوستداشتنش، به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و گدایان و در [راه آزادی] بردگان بدهد و نماز را بر پای دارد و زکات را بدهد. و وفاکنندگان به پیمانشان وقتی پیمان بندند و [کسانی که] در فقر و سختی و زیان و بیماری و به هنگام نبرد شکیبایند؛ اینها کسانی هستند که راست گفتند و آنان پرهیزگارانند.»
روایت شده که از پیامبر ج دربارۀ ایمان پرسیده شد و ایشان آیۀ فوق را تلاوت نمودند.([45])
پس بِرّ با این معنا شامل تمامی عبادات باطنی؛ مانند ایمان به الله و فرشتگان و کتابها و رسولان الهی، و عبادات ظاهری؛ همچون انفاق اموال در راه رضایت الله، برپاداشتن نماز، پرداخت زکات، وفای به عهد، صبر بر تقدیرها؛ مانند بیماری و نداری و صبر بر طاعات؛ همچون پایداری در هنگام رویارویی با دشمن، میشود.»([46])
ابن رجب در ادامه میگوید: «پاسخ پیامبر ج در روایت نوّاسس شامل تمامی این ویژگیها بود، زیرا گاهی اوقات، مراد از خوشاخلاقی، خوگرفتن با اخلاق شریعت و ادبآموزی از آداب الهی؛ آدابی که بندگانش را بهوسیلۀ آنها در کتابش ادب نموده، است، چنانکه الله متعال به پیامبر ج میفرماید:
﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ﴾ [القلم: 4]
«و یقیناً تو [ای محمّد! ج] بر اخلاق و خوی بسیار عظیم و والایی هستی.»
و أمّالمؤمنین عایشهل میگوید: «اخلاق پیامبر ج، [هماهنگ با] قرآنکریم بود»([47]).
یعنی پیامبر ج از آداب قرآن ادب آموخته، پس دستوراتش را انجام داده و از ممنوعاتش پرهیز مینمودند و در نتیجه، برای پیامبر ج عمل به قرآن کریم، عادت و اخلاقشان شده بود؛ مانند سرشت و طبیعتی که هرگز از ایشان جدا نمیشد. بهترین و شریفترین و زیباترین اخلاق، همین است.([48])
بنا بر قولی، تمامی دین، اخلاق است و در روایت وابصه آمد که: «الْبِرُّ مَا اطْمَأَنَّتْ إِلَيْهِ النَّفْسُ، وَاطْمَأَنَّ إِلَيْهِ الْقَلْبُ»([49])؛ «نیکی یعنی آنچه جان و دل با آن آرام گیرد.»
در روایتی دیگر چنین آمده است: «ما إنشرحَ إلیه الصّدرُ»([50])؛ «آنچه سینه [یا دل] با آن باز [و شاد] شود.»
حلال را نیز اینگونه تفسیر نموده، چنانکه در روایت ابوثعلبه و دیگران آمده است. و این نشان میدهد که اللهﻷ بندگانش را بر شناخت حقیقت و آرامگرفتن با آن و پذیرش آن آفرید و محبّت حقیقت و نفرت از ضدّ آن را در سرشتها نهادینه کرد.»([51])
براساس مطالب مطرحشده، بخشی از معانی بِرّ و نتایج عمیقش برای ما روشن گشت.
اخلاق در دین اسلام، جایگاه و ارزش والایی دارد. در ادامه، مطالبی در این باره بیان خواهد شد.
1- مفهوم واژۀ اخلاق
اخلاق جمع خُلق و الخُلُقُ بوده و خُلق: همان طبیعت و سرشت را گویند که جمع آن، اخلاق میشود.
ابن منظور میگوید: «در قرآن کریم چنین آمده است:
﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ﴾ [القلم: 4]
«و یقیناً تو [ای محمّد ج!] بر اخلاق و خوی بسیار عظیم و والایی هستی.»
اخلاق که جمع است، جمع مکسّر دیگری ندارد و خُلق و خُلُق به معنای سرشت است.»([52])
همچنین میگوید: «خُلق ـ با ضم و سکون لام ـ همان روش و آیین و طبیعت و سرشت است.»([53])
جاحظ چنین میآورد: «خلق حالتی نفسانی است که انسان در آن حالت، کارهایش را بدون تفکّر و اختیار انجام میدهد.
خلق در برخی افراد، غریزی و ذاتی است، امّا در بعضی دیگر، فقط با ریاضت و تلاش حاصل میشود.»([54])
2- تعریف حُسن خلق
این عبارت از دو کلمه ترکیب شده است؛ یعنی واژۀ حُسن و کلمۀ خلق. مفهوم خلق بیان شد، ولی ابن منظور در توضیح واژۀ حُسن میگوید: «حُسن ضدّ و نقیض قبح و زشتی است.»([55])
وی از قول ازهری میآورد که: «حُسن صفتِ هرآنچه زیبا و خوب باشد، است.»([56])
و از قول جوهری چنین میآورد: «جمع آن برخلاف قیاس، محاسن میشود، گویی که جمع محسن است.»([57])
و میگوید: «محاسن در حوزۀ اعمال، ضدّ مساوئ و بدیهاست.»([58])
پس مفهوم واژۀ «حُسن» همین است.
امّا دربارۀ اصطلاح «حُسن خلق» تعریفهای متعدّد و مشابهی بیان شده است. میتوان گفت که: حُسن خلق یعنی آراستهشدن با فضایل و مکارم؛ مانند خوشرویی، نرمی، سخن نیکو، کرامت نفس، پرهیز از آزار، بخشندگی، پاکدلی، بردباری، صبر، عفو، شجاعت و سایر نیکیها و دوری از آنچه بر ضدّ موارد مذکور است.
این تعریف، بهترین و آسانترین توضیح دربارۀ حُسن خلق به شمار میرود و در ادامه، مطالبی بیان خواهد شد که اصطلاح مذکور را روشنتر میسازد.
3- مفهوم اخلاق نیکو
پیامبر ج فرمودند: «إتَّقِ اللَّهَ حَيثُما كُنتَ وَ أتبِع السَّيِّئَةَ الحَسَنَةَ تَمحُها وَخالِقِ النّاسَ بِخُلقٍ حَسَنٍ»([59])؛ «هرجا که بودی، از الله تعالی بترس و پس از بدی، نیکی کن که آن بدی را از بین ببرد و با مردم، با اخلاق نیک رفتار نما.»
شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «بهترین اخلاق نیک با مردم این است که با هرکس از تو بریده و قهر کرده، با سلام، اکرام، دعا، استغفار، تحسین و ملاقاتش ارتباط برقرار کنی و به کسی که تو را از آموزش و منفعت و مال، محروم نموده، بخشش نمایی و کسی را که خون یا مال و آبرویی را از تو ضایع و تباه کرده، عفو کنی. برخی از این کارها واجب و برخی دیگر، مستحب است.»([60])
4- مفهوم خُلق عظیم
اللهـ در توصیف پیامبر ج فرمود:
﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ﴾ [القلم: 4]
«و یقیناً تو [ای محمّد ج!] بر اخلاق و خوی بسیار عظیم و والایی هستی.»
پاک و منزّه است ذاتی که مقام و منزلتش این قدر بزرگ و احسانش این اندازه کامل است. به بزرگی فضل و کمال و فراگیری لطف و احسانش بنگر که چگونه خودش میبخشد و سپس تحسین میکند؟!»([61])
شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «خُلق عظیمی که الله تعالی محمّد ج را با آن توصیف نموده، همان دین مشتمل بر تمامی دستورات الهی است، چنانکه مجاهد و دیگران بر این باور بودند.
یعنی همان تفسیر و توضیح قرآن، چنانکه أمّ المؤمنین عایشهل میگوید: «اخلاق پیامبر ج، قرآن کریم بود.»([62])
اخلاق واقعی و حقیقی، اقدام به فرمانبرداری و انجام آنچه الله متعال دوست دارد، از روی میل و با دلی گشاده است.»([63])
ابن قیّم/ در تفسیر آیۀ قبلی چنین میآورد: «ابن عبّاس و مجاهدش میگویند: یعنی بر دین بزرگی هستی که از دیدگاه من، هیچ دینی محبوبتر و پسندیدهتر از آن نیست. و مراد دین اسلام است.
حسن میگوید: هدف، آداب قرآنی است.
قتاده میگوید: مراد، همان دستورات و محرّمات الهی است که بهوسیلۀ قرآن بیان میگردد.
یعنی اخلاقی داری که اللهأ تو را بهوسیلۀ آن در قرآن برتری داد.»([64])
شیخ محمّد طاهر بن عاشور/ میآورد: «خُلق عظیم: یعنی برترین اخلاق و کاملترین آن که در سرشت انسان به نهایت کمال مطلوب رسیده است، چون مکارم اخلاق در وجود پیامبر ج جمع شده بود و ایشان با وجود تفاوت شرایط، همواره با مردم به نیکی رفتار مینمودند و از این رو، خُلق عظیم برتر از مطلق اخلاق نیکوست.»([65])
همچنین میگوید: «بدان که بهترین و کاملترین خُلق عظیم که برترین اخلاق نیک هم به شمار میرود، عبارت است از: دینداری، شناخت حقایق، بردباری، عدالت، صبر بر سختیها، اعتراف به احسان فرد نیکوکار، تواضع، زهد، پاکدامنی، عفو، بخشندگی، حیا، شجاعت، راه و روش نیکو، آرامش، وقار، رحمت، رفتار و برخورد نیک.
اخلاق در ذات و باطن انسان وجود دارد و نشانههایش اعمال صاحب آن در سخن، خوشرویی، پایداری، داوری، تحرّک و آرامش، خوراک و نوشیدنی، ادبنمودن خانواده و افراد تحت تکفّل و نتایج این امور؛ همچون احترام در نزد مردم و تعریف و شهرت اوست.
نشانههای اخلاق پیامبر ج نیز علاوه بر موارد فوق، ادارۀ امور امّت و ویژگیهای مخصوص ایشان؛ مانند فصاحت سخن و جملات کامل و بلیغشان است.»([66])
5- فضایل حُسن خُلق
شریعت اسلام دلایلی بیان نمود که نشان میدهد اخلاق نیک، فضایلی بزرگ دارد و باعث ایجاد خیر و سعادت دنیا و آخرت میگردد؛ از جمله:
1- حُسن خُلق فرمانبرداری از دستور الهی است: اللهﻷ میفرماید:
﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ﴾ [الأعراف: 199]
«[ای پیامبر ج!] گذشت را پیشه کن و به نیکی فرمان ده و از نادانان روی بگردان.»
2- این ویژگی، اطاعت از رسول الله ج به شمار میرود، زیرا ایشان در احادیث بسیاری توصیه به این کار نمودهاند؛ از جمله روایت معاذس که در آن چنین آمده است: «وَخالِقِ النّاسَ بِخُلقٍ حَسَنٍ»؛ «و با مردم، با اخلاقی نیک رفتار کن.»
3- این عمل، به معنای پیروی از پیامبر ج است: الله تعالی میفرماید:
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ﴾ [الأحزاب: 21]
«یقیناً برای شما در زندگی رسول الله ج سرمشق نیکویی است.»
4- اخلاق نیک، باعث بالارفتن درجات و مقامها میشود: پیامبر ج فرمودند: «إنّ الْعَبْدَ لَيَبْلُغُ بِحُسْنِ خُلُقِهِ دَرَجَةَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ»([67])؛ «همانا بنده به وسیلۀ اخلاق نیکش، به مقام فرد روزهدار شبزندهدار [کسی که نماز شب میخواند] میرسد.»
5- یکی از بزرگترین و مهمترین عوامل ورود به بهشت است: رسول الله ج فرمودند: «أعظمُ ما یُدخُلُ الجنَّةَ تقوی الله وحُسنُ الخُلُقِ»([68])؛ «بزرگترین [و بیشترین] عاملی که باعث ورود [مردم] به بهشت میشود، تقوای الهی و اخلاق نیکوست.»
6- اخلاق نیک باعث نزدیکی به مجلس رسول الله ج در روز قیامت میشود: پیامبر ج فرمودند: «إِنَ أَحَبَّكُمْ إِلَیَ وَ أَقْرَبَكُمْ مِنِّی مَجْلِساً یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَحْسَنُكُمْ أخلاقاً»([69])؛ «همانا محبوبترین شما در نزد من و نزدیکترینتان به من در روز قیامت، خوشاخلاقترین شماست.»
7- باعث کسب محبّت الهی میگردد: اسامه بن شریکس میگوید: نزد پیامبر ج نشسته بودیم، به گونهای که گویا پرنده روی سرمان باشد [که در این حالت، انسان تکان نمیخورد تا پرنده نپرد] و هیچیک از ما صحبت نمیکرد تا اینکه گروهی آمده و پرسیدند: محبوبترینِ بندگان الهی در نزد الله تعالی چه کسانی هستند؟ پیامبر ج پاسخ دادند: «أَحْسَنُهُمْ أخلاقاً»([70])؛ «خوشاخلاقترین آنان.»
8- در روز قیامت، اخلاق نیک سنگینترین عمل در ترازوی اعمال است: ابودرداءس روایت نموده که رسول الله ج فرمودند: «مَا مِن شَیءٍ أثقَلُ فی مِیزَان العَبدِ یَوم القِیامَةِ مِن حُسنِ الخُلُقِ»([71])؛ «در روز قیامت، چیزی سنگینتر از خوشخلقی در ترازوی اعمال بنده نیست.»
9- اخلاق نیک سبب افزایش عمر و آبادانی سرزمین میگردد: پیامبر ج میفرمایند: «حُسْنُ الْخُلُقِ، وَحُسْنُ الْجِوَارِ، يُعَمِّرَانِ الدِّيَارَ، وَيَزِيدَانِ فِي الْأَعْمَارِ»([72])؛ «خوشخلقی و همسایگی خوب، سرزمینها را آباد و عمرها را زیاد میکند.»
10- باعث به دستآوردن دلها، آسانشدن کارها و حفاظت از شرّ مخلوقات میشود.
11- خوشاخلاقی سبب نام و یاد نیک و افزایش علم میگردد.
12- اخلاق نیک باعث آسایش خاطر، خوشی زندگی و حفاظت از ضررهای زندگی و عجله میشود.([73])
13- آیا امکان دستیابی به اخلاق نیک وجود دارد یا نه؟ در پاسخ میتوان گفت: همانگونه که اخلاق و طبیعت، غریزی و فطری است، اکتسابی و نوعی عادت نیز به شمار میرود که با تلاش و به کارگیری اسباب حاصل میشود.
اللهﻷ میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ﴾ [الرّعد: 11]
«بیگمان الله تعالی حالت [و سرنوشت] هیچ قومی را تغیر نمیدهد تا وقتی که آنان آنچه در ضمیرشان است را تغیر دهند.»
﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَكَّىٰهَا﴾ [الشّمس: 9]
«بدون تردید هرکس که نفس خود را تزکیه [و پاک] کرد، رستگار شد.»
پیامبر ج میفرمایند: «إِنَّمَا الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ، وَإِنَّمَا الْحِلْمُ بِالتَّحَلُّمِ، وَمَنْ يَتَحَرَّ الْخَيْرَ يُعْطَهُ، وَمَنْ يَتَوَقَّ الشَّرَّ يُوقَهُ»([74])؛ «بدون تردید علم با آموختن و همانا بردباری با شکیباییکردن حاصل میگردد و هرکس به دنبال خیر باشد، به او داده میشود و کسی که از بدی پرهیز نماید، از آن حفاظت میگردد.»
همچنین فرمودند: «وَخالِقِ النّاسَ بِخُلقٍ حَسَنٍ»([75])؛ «و با مردم، با اخلاقی نیک رفتار کن.»
عبارات فوق و بسیاری دیگر دلالت دارند که تغییر سرشت و اخلاق امری ممکن و قابل دسترس بوده و دشوار و محال نیست، برخلاف افرادی که معتقدند این ویژگی در انسان ثابت و غیرقابل تغییر است؛ آنان دلیل میآوردند که این امور غریزی و فطری هستند و برخی سرشتها از ابتدا برخوردار از آن بوده و امکان تغییر و جداییاش وجود ندارد.
اگر اخلاق غیر قابل تغییر میبود، توصیهها و مواعظ و ادبآموزیها بیفایده و بیهوده به شمار میرفت و دستور به فراگیری فضایل و دوری از رذیلتها، تکلیف به عملی ناممکن بود و هرگز فرد عاقل چنین موردی را نمیپذیرد.
در صورتی که فردی از لحاظ فطری و ذاتی، برخوردار از اخلاق نیکو باشد، سپس آن را با نیکیهای دیگر پرورش دهد و با آداب شریعت درخشان اسلام ادب نماید و با تمرین و آموزش تقویت کند؛ این کار نورٌ علی نور بوده و فضل و احسان الهی است که به هرکس بخواهد، میبخشد.([76])
مقدّمه
مبحث اول: ماهیّت و شواهد صداقت قرآن کریم
مبحث دوم: مفهوم و اهمّیت سنّت
مبحث سوم: شیوههای حفاظت سنّت نبوی
مبحث چهارم: جایگاه سنّت نسبت به قرآن کریم
قرآن و سنّت، دو منبع قانونگذاری در دین اسلام به شمار میروند که عقاید، قوانین، احکام، آداب و امثال آن از این دو مصدر گرفته میشود.
شرح و توضیح این مطلب در مباحث پیش رو از طریق بیان ماهیت قرآن و سنّت و دلایل منبعبودن آنها و آنچه در این چارچوب میگنجد، خواهد آمد.
1- ماهیّت قرآن کریم
أ- تعریف لغوی قرآن
برخی از زبانشناسان معتقدند که واژۀ «قرآن» مصدر بر وزن فُعلان مانند غُفران، شُکران، رُجحان و گرفتهشده از قرأ، قراءة و قرآناً است.
گروهی دیگر بر این باورند که «قرآن» اسم عَلَم غیرمشتق بوده و از «قرأ» گرفته نشده، امّا نامی برای کتاب الله است؛ مانند سایر کتابهای آسمانی؛ همچون تورات و انجیل.
برخی میگویند: «قرآن» به معنای جمعآوری بوده و علّت نامگذاری قرآن این است که سورهها را جمع نموده و باهم گِرد میآورد.([77])
ب- تعریف اصطلاحی قرآن
علما تعریفات زیادی برای قرآن آوردهاند که کاملترین و بهترین آنها، این تعریف است: «قرآن کلام معجز الهی است که بر پیامبر ج نازل شده و به صورت تواتر نقل گشته و به قصد عبادت، تلاوت میشود.»([78])
مراد از «کلام معجز الهی»، این است که سخن انس و جن، فرشتگان، پیامبر یا رسول نیست، بلکه کلام اللهﻷ بوده و آنگونه که شایستۀ اوست، قطعاً سخن گفته است.
با عبارت «نازلشده بر پیامبر ج»، کتابهای نازلشده بر پیامبرانِ پیش از سیّدنا محمّد ج از تعریف مذکور خارج میشود؛ مانند صُحُف ابراهیم، تورات نازلشده بر موسی و انجیل نازلشده بر عیسی†.
و با قید «تواتر»، آنچه گفته میشود قرآن است و به صورت تواتر نقل نگشته، خارج میشود.
با جملۀ «به قصد عبادت، تلاوت میشود»، حدیث قدسی خارج میگردد، چون به منظور عبادت، خوانده نمیشود هرچند منسوب به اللهﻷ است.([79])
ج- اسمهای قرآن کریم
الله تعالی بیش از 50 اسم برای قرآن مجید نام میبرد که مشهورترین آنها عبارتند از:
کتاب: زیرا مشتمل بر انواعی از قصّهها، آیات، احکام و اخبار، به شیوههای مخصوصی است.
ذکر: چون شامل مواعظ، تحذیر و اخبار امّتهای پیشین است.
و نیز بدین سبب که دارای شرافت و عزّت برای کسی است که به آن ایمان آورد و آیاتش را تصدیق نماید، زیرا قرآن کریم حقّ و باطل را از هم جدا میسازد.([80])
2- صداقت و جایگاه و حفاظت قرآن از تحریف
قرآن کریم آخرین، طولانیترین و کاملترین کتاب آسمانی و حاکم بر آنهاست.
اللهأ میفرماید:
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِۖ﴾ [المائدة: 48]
«و [این] کتاب [قرآن] را به حق بر تو نازل کردیم درحالی که تصدیقکنندۀ کتابهای پیش از خود بوده و بر آنها شاهد و نگاهبان است.»
﴿وَمَا كَانَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ أَن يُفۡتَرَىٰ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلَٰكِن تَصۡدِيقَ ٱلَّذِي بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَتَفۡصِيلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا رَيۡبَ فِيهِ مِن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [يونس: 37]
«و [سزاوار] نیست این قرآن، به دروغ [بدون وحی الهی] به الله نسبت داده شود؛ بلکه تصدیقکنندۀ چیزی است که پیش از آن [نازل شده] است و بیان و تفصیل [آن] کتاب است. تردیدی در آن وجود ندارد، از [جانب] پروردگار جهانیان است.»
﴿مَا كَانَ حَدِيثٗا يُفۡتَرَىٰ وَلَٰكِن تَصۡدِيقَ ٱلَّذِي بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَتَفۡصِيلَ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ﴾ [يوسف: 111]
«این [قرآن] سخنی نبود که [به دروغ] بافته شود، بلکه تصدیقکنندۀ کتابهای پیش از خود بوده و بیانکننده [و شرح] هرچیز و هدایت و رحمت برای گروهی است که ایمان میآورند.»
مفسّران در توضیح عبارت: ﴿وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِۖ﴾ میگویند که یعنی نگهبان و گواه بر کتابهای آسمانی پیش از خود و تصدیقکنندۀ آنهاست؛ یعنی مطالب صحیحشان را تصدیق نموده و تحریف و تغییر صورتگرفته در آنها را رد میکند و این موارد را منسوخ یا اثبات و تأیید مینماید.
به همین علّت، تمامی پیروان کتابهای پیشین؛ کسانی که از دینشان برنگشتهاند، قرآن را نیز قبول دارند، چنانکه الله تعالی میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِهِۦ هُم بِهِۦ يُؤۡمِنُونَ٥٢ وَإِذَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِهِۦٓ إِنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّنَآ إِنَّا كُنَّا مِن قَبۡلِهِۦ مُسۡلِمِينَ﴾ [القصص: 52-53]
«کسانیکه پیش از این [قرآن]، به آنان کتاب [آسمانی] دادهایم، به آن ایمان میآورند. و وقتی [قرآن] بر آنان خوانده شود، میگویند: به آن ایمان آوردیم، بدون تردید این حق از سوی پروردگار ماست، همانا ما پیش از [نزول] آن هم مسلمان بودیم.»
الله متعال از کسی دین و روشی غیر از آنچه در قرآن کریم آمده است را قبول نمیکند.([81])
شیخ عبدالرّحمان بن سعدی/ دربارۀ ﴿وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِۖ﴾ میگوید: «یعنی شامل آنچه در کتابهای پیشین بوده، است و علاوه بر آن، مطالب بیشتری در حوزۀ الهیّات و اخلاق روانی دارد. بنابراین قرآن کریم تأییدکنندۀ تمامی حقایق موجود در کتابهای پیشین است و دستور و تشویق به آنها نموده و راههای رسیدن به این حقایق را گسترده ساخته است.
کتابی که خبر گذشتگان و آیندگان در آن وجود دارد؛ کتابی که دارای حکم و حکمت است و هر حکمی از احکام کتابهای پیشین را که تصدیق نموده، مقبول و هرآنچه را رد کرده، مردود و تحریفشده است، زیرا اگر از نزد الله تعالی میبود، قطعاً با آن مخالفت نمیکرد.»([82])
قرآن کریم آخرین رسالت و پیام الهی به بشریّت و بلکه برای تمامی جنّ و انس است، برخلاف کتابهای آسمانی قبلی که برای اقوامی خاص و دورانی معیّن و محدود فرستاده میشد.
علاوه بر این، قرآن محفوظ از زیادت و نقصان و تحریف بوده و الله متعال ضامن حفاظتش شده است:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾ [الحجر: 9]
«همانا ما قرآن را نازل کردیم و قطعاً ما نگهبان آن هستیم.»
ذکر همان قرآن است.
مفسّران در تفسیر آیۀ مذکور میگویند: یعنی ما این قرآن را نازل کردیم، ﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾؛ یعنی از هرآنچه شایستۀ قرآن نباشد؛ مانند اشتباه و تغییر، تحریف، زیادت، نقصان و امثال آن حفاظت میکنیم و هیچکس نمیتواند باطلی را بر آن بیفزاید یا حقیقتی را از آن حذف کند.([83])
قرآن مجید تأثیرات فراوانی در دلها دارد. کسی که با تمام وجود به قرآن گوش دهد، قطعاً تأثیرات بزرگی را در جانش خواهد یافت هرچند معانی و دلالتهایش را نفهمد و اگرچه آشنا به زبان عربی نباشد.
این رازی از اسرار قرآن بوده که بیانگر عظمت و شکوه آن است.
قرآن کریم بیشترین تأثیر را در پیشرفت و رستگاری امّتها داشته و دارد. الله تعالی بهوسیلۀ این کتاب، قوم عرب را بزرگانِ حکمت و هدایت و بهترین امّت برای راهنمایی مردم ساخت، پس از اینکه در تاریکیهای جهالت سرگردان و گمراه بودند.
یکی از ویژگیهای قرآن این است که شگفتیهایش پایانی ندارد و با تکرار زیاد، کهنه و تکراری نمیشود، بلکه هر اندازه که انسان قرآن کریم را بیشتر تلاوت نماید، به همان اندازه شیرینی و جذّابیتش بیشتر میگردد.
از دیگر ویژگیهایش این است که اللهﻷ فراگیری و حفظ آن را آسان نموده و به همین سبب، بسیاری از فرزندان مؤمنان قرآن کریم را حفظ میکنند.
همچنین این کتاب آسمانی مشتمل بر عادلترین، بزرگترین، گرامیترین و فراگیرترین احکام است و هیچ مسئلۀ کوچک و بزرگی نیست مگر اینکه به طور اجمال یا تفصیل، به آن پرداخته و هر انسان منصف و عاقلی این مطلب را قبول دارد هرچند که هم مسلمان نباشد.([84])
علاوه بر مطالب فوق، در مبحث بعدی و نیز در مبحث اعجاز قرآن، سخنان بیشتری دربارۀ جایگاه و ارزش قرآن کریم بیان خواهد شد.
گفتار اول: مفهوم سنّت نبوی
1- مفهوم لغوی سنّت
سنّت در لغت به معنای روش و سیرت است. لبید بن ربیعهس در معلّقۀ مشهور خویش میسراید:
مِــنْ مـَـعــشرٍ سـَـنَّتْ لـهمْ آباؤهُمْ | ولــكــلِّ قــومٍ سُــنَّة ٌ وإمــامُــهَـــا([85]) |
«[من یا آن فرد بزرگ] از گروهی هستیم که پدرانشان راه و رسم زندگی را برایشان نشان دادهاند و هر قومی، روش و پیشوایی دارد [که از آن پیروی میکند].»
ابن منظور میگوید: «سنّت: یعنی سیرت و روش نیک یا زشت.»([86])
2- مفهوم اصطلاحی سنّت
اگر لفظ سنّت در شریعت اطلاق شود، یعنی آنچه پیامبر ج دستور داده یا نهی نموده و با گفتار یا رفتار خویش تأیید و اجرا کرده است.
به همین سبب، در دلایل شرعی گفته میشود: کتاب و سنّت؛ یعنی قرآن کریم و حدیث شریف نبوی.
با وجود این، از دیدگاه عالمان شریعت، مفهوم سنّت با توجّه به اختلاف رشته و تخصّص آنان، متفاوت است.
در این بخش، مفهوم سنّت از دیدگاه محدّثان و از این لحاظ که دومین منبع قانونگذاری به شمار میرود، مورد نظر ماست.([87])
بنابراین میتوان سنّت را اینگونه تعریف کرد:
هر سخن، عمل، تأیید، ویژگی خَلقی و فطری، صفت اخلاقی یا سیرت و روشی که از پیامبر ج نقل شده و به اثبات رسیده است؛ فرقی نمیکند که پیش از بعثت یا پس از آن باشد.([88])
سنّت از این لحاظ، مترادف با حدیث است.
بنابراین سخن منقول از پیامبر ج یعنی احادیثی که ایشان آنها را به مناسبتهای متفاوتی گفتهاند و نیز احکام، اعتقادات و آدابی که بیان فرمودهاند.
مانند: «إنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ»([89])؛ «همانا [صحّت و ارزش و پذیرش] اعمال بستگی به نیّتها دارد.»
مراد از عمل و فعل پیامبر ج، آنچه صحابهش از اعمال ایشان نقل کردهاند؛ همچون وضو، نماز، عبادت، روزه و امثال آن.
و هدف از تقریر و تأیید، یعنی اعمالی که از صحابهش صادر شده و پیامبر ج با سکوت، عدمانکار، موافقت یا تحسین خویش، آنها را تأیید نمودهاند که چون برخوردار از پذیرش و موافقت رسول الله ج بوده، گویی که از ایشان صادر شده است.
به عنوان نمونه، وقتی پیامبر ج نیزهبازی حبشیها را در مسجد دیدند، سکوت نموده و آن را انکار نکردند.([90])
مراد از ویژگی و صفات فطری و خَلقی رسول الله ج، شکل و سیمایشان؛ همچون چهرۀ سرخگون پیامبر ج و قد بلند و رنگِ پوست و تبسّم ایشان است.
هدف از صفات اخلاقی، تمامی رفتار و شمایل رسول الله ج است.
قید پیش از بعثت، شامل همۀ حالات ایشان پیش از بعثت، و عبارت بعد از بعثت، شامل تمامی شرایط و حالاتی که پس از بعثت داشتند، میشود، زیرا پیامبر ج پیشوای رهنما و اسوه بودند، چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا﴾ [الأحزاب: 21]
«قطعاً برای شما در زندگی رسول الله ج سرمشق نیکویی است؛ برای آنان که به الله تعالی و روز آخرت امید دارند و الله را بسیار یاد میکنند.»([91])
گفتار دوم: اهمّیت و جایگاه سنّت در قانون اسلامی
سنّت نبوی دومین منبع قانونگذاری در اسلام به شمار میرود و بخشی از وحی و ذکری بوده که الله تعالی ضامن حفاظت آن شده است؛ چنانکه میفرماید:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾ [الحجر: 9]
«همانا ما ذکر [وحی] را نازل کردیم و قطعاً ما نگهبان آن هستیم.»
این وعده و ضمانت، شامل حفاظت قرآن و سنّت نبوی که تفسیرکنندۀ قرآن و نیز حکمت نازلشده است، میشود، چنانکه اللهﻷ میفرماید:
﴿وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمۡ تَكُن تَعۡلَمُۚ﴾ [النساء: 113]
«و الله متعال کتاب و حکمت [سنّت] را بر تو نازل کرد و آنچه را نمیدانستی، به تو آموخت.»
ابن حزم/ میگوید: «وحی نازلشده از جانب الله متعال بر دو نوع است:
1. وحی تلاوتشده و نگاشتهشده به صورتی اعجازآور؛ یعنی همان قرآن؛
2. وحی روایتشده و منقول و غیرنوشته و بدون اعجاز و غیر متلو [تلاوتشده] که خواندهشده است.
مراد از نوع دوم، خبر منقول از رسول الله ج است که مرادِ الله تعالی را برای ما بیان میکند. اللهﻷ در آیۀ زیر میفرماید:
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ﴾ [النّحل: 44]
«و [ما این] قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه به سوی آنان نازل شده است را روشن سازی.»([92])
اینکه میگوییم الله متعال قرآن و سنّت را حفاظت میکند بدین معنا نیست که کسی قصد زیاد و کمنمودن آنها را نمیکند، بلکه این کار، در گذشته و اکنون بسیار اتّفاق افتاده است.
مراد این است که الله تعالی برخی از عالمان اسلام را مکلّف نموده و توفیق میدهد تا دروغ و زیادت و نقصان را از کتاب الله و سنّت نبوی دور سازند.
شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ در این باره میگوید: «بدون تردید دین اسلام از جانب الله متعال، حفاظت شده است و از آنجا که الفاظ قرآن محفوظ بوده و به طور تواتر نقل میشود، کسی اراده و طمع نداشته که چیزی از آن را باطل نماید یا موردی را بر آن بیفزاید، برخلاف کتابهای پیشین. اللهـ میفرماید:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾ [الحجر: 9]
«همانا ما وحی را نازل کردیم و قطعاً ما نگهبان آن هستیم.»
و برخلاف احادیث بسیاری که شیطان قصد تحریف و تغییر عبارات آنها را از طریق زیادت و نقصان و ایجاد دروغ در متون و اسنادشان را داشته است، امّا الله متعال افرادی را میفرستد و توفیق میدهد تا آنها را حفاظت نمایند و تحریف زیادهروها، سرقت خطاکاران و تفسیر اشتباهِ نادانان را دور سازند و آنچه دروغپردازان بر الفاظشان و اهل تحریف در معانیشان افزوده را آشکار و روشن نمایند.»([93])
وی در جایی دیگر چنین میآورد: «اگر در تفسیر قرآن، روایت حدیث یا تفسیر آن، اشتباهی صورت گیرد، اللهأ افرادی از این امّت را مکلّف میسازد تا آن را روشن نمایند و علیه اشتباه خطاکار و دروغ فرد دورغپرداز، دلیل بیاورند، زیرا امّت اسلام هرگز بر گمراهی جمع نمیشود و همواره تا روز قیامت در میانشان، گروهی پیروز و بر حق وجود خواهد داشت، چون آخرین امّت هستند و پس از آنان، پیامبری نمیآید و بعد از کتابشان، کتابی نیست، درحالی که وقتی امّتهای پیشین دچار تغییر و تحریف میشدند، الله متعال پیامبری را مبعوث مینمود تا حقیقت را برایشان روشن سازد و آنان را امر و نهی کند.
امّا پس از محمّد ج پیامبری نمیآید و الله تعالی ضمانت نموده تا آنچه نازل کرده را حفاظت کند و این امّت را بر گمراهی جمع نسازد، بلکه در هر دورهای برای امّت اسلام، افرادی از اهل علم و قرآن را تعیین مینماید تا دینش را حفاظت کنند.»([94])
در نتیجه، قرآن کریم نخستین منبع اسلام – از لحاظ اعتقادی، قوانین و اخلاق و آداب- به شمار میرود، چون کلام معجز الهی است که بهوسیلۀ جبرئیل امین÷ بر پیامبر ج نازل گشته و تمامی الفاظش به صورت متواتر نقل شده و به قصد عبادت، تلاوت میگردد و در مصاحف نوشته میشود.
هرآنچه از پیامبر ج نقل شده است – غیر از قرآن کریم-؛ مانند سخنان اعتقادی، توضیح احکام شرعی و اجرای عملیِ آنچه در قرآن آمده؛ یعنی همان سنّت یا حدیث نبوی، توسّط وحی یا اجتهاد پیامبر ج صورت گرفته و ایشان هرگز بر اجتهاد اشتباه باقی نماندهاند.
بر این اساس، مرجع سنّت، وحی است؛ به عبارتی دیگر، قرآن کریم وحی تلاوتشده است که به قصد عبادت، تلاوت میشود، ولی سنّت وحی غیر متلو بوده و به منظور عبادت، تلاوت نمیشود. سنّت مراد الله تعالی را برای ما روشن میسازد، زیرا اللهﻷ خطاب به پیامبر ج میفرماید:
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ﴾ [النّحل: 44]
«و [ما این] قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه به سوی آنان نازل شده است را روشن سازی.»
بنابراین قرآن کریم، نخستین منبع و سنّت دومین منبع قانونگذاری و متلازم و وابسته به یکدیگرند و فرد مسلمان فقط با رجوع به این دو منبع، میتواند شریعت را بفهمد و هر مجتهد و عالمی به آن دو نیاز دارد.([95])
گفتار سوم: ادلّۀ حجّیت سنّت
شاید سؤال شود که: دلیل وجوب عمل به آنچه از پیامبر ج ثابت شده و نیز دلیل اینکه سنّت یکی از منابع قانونگذاری است، چیست؟
در پاسخ باید گفت که دلایلی در این باره وجود دارد که؛ از جمله:
أ- وجوب ایمان به رسول الله ج
یکی از لوازم ایمان به رسالت، وجوب تصدیق و پذیرش هرآنچه از پیامبر ج در امور دینی وارد شده، است، زیرا الله تعالی رسولان خویش را از میان بندگان برگزید تا شریعتش را به مردم برسانند، چنانکه میفرماید:
﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَيۡثُ يَجۡعَلُ رِسَالَتَهُۥۗ﴾ [الأنعام: 124]
«الله آگاهتراست که رسالت خويش را کجا قرار دهد.»
﴿فَهَلۡ عَلَى ٱلرُّسُلِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ﴾ [النّحل: 35]
«پس آیا بر پیامبران جز ابلاغ آشکار، [مسؤولیّت دیگری] هست؟!»
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِي نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ مِن قَبۡلُۚ﴾ [النّساء: 136]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! به الله و پیامبرش و کتابی که بر او نازل کرده و کتابی که پیش از این فرستاده است، ایمان بیاورید [و بر آن پایدار باشید].»
﴿فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِيِّ ٱلۡأُمِّيِّ ٱلَّذِي يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَكَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ﴾ [الأعراف: 158]
«پس به الله و فرستادهاش؛ آن پیامبر أمّی [درسنخوانده] که به الله متعال و کلماتش ایمان دارد، ایمان بیاورید و از او پیروی کنید؛ باشد که هدایت شوید.»
آیۀ فوق به طور واضح، وجوب عمل به آنچه پیامبر ج آورده و پیروی از ایشان را ثابت مینماید.
این مطلب در تفسیر امام شافعی/ دربارۀ آیۀ مذکور روشن است که میگوید: «الله متعال کمالِ شروع ایمان – که غیر آن، پیرو آن است- را ایمان به الله و سپس به رسولانش قرار داد.»([96])
ب- قرآن کریم
آیات بسیاری در پاسخ به سؤال مطرحشده وجود دارد که دلالت بر وجوب اطاعت از رسول الله ج میکند؛ همچون:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ﴾ [النّساء: 59]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید الله را و اطاعت کنید پیامبر ج و صاحبان امرتان را، و اگر در چیزی اختلاف کردید، آن را به الله تعالی و پیامبر باز گردانید؛ اگر به الله و روز قیامت ایمان دارید.»
ارجاع به الله متعال همان ارجاع به قرآن و ارجاع به رسول ج همان ارجاع به سنّت است.
در جایی دیگر از قرآن کریم میخوانیم:
﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ﴾ [الحشر: 7]
«و آنچه رسول الله به شما بدهد، آن را بگیرید و از آنچه شما را از آن نهی کرده است، پس خودداری کنید.»
این سخن اللهﻷ چقدر در این زمینه، کامل و بلیغ است که میفرماید:
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا﴾ [النّساء: 65]
«نه، سوگند به پروردگارت که آنان ایمان نمیآورند مگر اینکه در اختلافات خویش، تو را داور قرار دهند و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند.»
ج- احادیثی که دلالت بر حجّتبودن سنّت میکند
مثلا پیامبر ج میفرمایند: «مَنْ أَطَاعَنِي فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ، وَمَنْ عَصَانِي فَقَدْ عَصَى اللَّهَ»([97])؛ «هرکس که از من اطاعت کند، قطعاً از اللهـ اطاعت نموده و کسی که نافرمانی مرا کند، بدون تردید الله متعال را نافرمانی کرده است.»
همچنین فرمودند: «تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنِ اعْتَصَمْتُمْ بِهِ فَلَنْ تَضِلُّوا أَبَدًا: كِتَابَ اللَّهِ، وَسُنَّةَ نَبِيِّهِ»([98])؛ «در میان شما، چیزی - یعنی کتاب الهی و سنّت پیامبرش- را گذاشتهام که اگر به آن چنگ زنید، هرگز گمراه نمیشوید.»
و نیز فرمودند: «عَلَيْكُمْ بِسُنَّتِي وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِينَ الْمَهْدِيِّينَ، تَمَسّكوا بِها وَعَضُّوا عَلَيْهَا بِالنَّوَاجِذِ»([99])؛ «بر شما باد پیروی از سنّت من و سنّت خلفای راشد و هدایتشده، به آن چنگ زنید و با [چنگ و] دندان نگه دارید [و صبر نمایید].»
احادیث مذکور نشان میدهند که قرآن و سنّت، به پیامبر ج داده شده و چنگزدن به آن دو و پذیرش آنچه در سنّت آمده و عمل به آن همچون پذیرش و عمل به قرآن، واجب است.
علاوه بر این، رسول الله ج دیگران را از مخالفت با دستوراتش برحذر داشتند و کسی که حدیث را به بهانۀ عمل به قرآن و تکیۀ محض بر کتاب الله، ترک میکند را نکوهش نمودهاند. مقدام بن معدیکربس روایت میکند که پیامبر ج فرمودند: «لاألفینَّ أحدكم متّكئاً علَی أریكتِهِ یأتیه الأمر مِن أمري یقول: لانَدري ما هذا بیننا وَبینَكم كتاب، ألا وإنّي أوتیتُ الكتابَ ومِثلَهُ معَهُ»([100])؛ «نیابم [یا نبینم] که کسی از شما بر تختش تکیه زده باشد و امر [یا حدیثی] از من نزدش بیاید و او بگوید: ما نمیدانیم این چیست، در میان ما و شما کتابی [قرآن] وجود دارد [و فقط به آن عمل میکنیم]. آگاه باشید که به من، قرآن و مانند آن [حدیث] داده شده است.»
د- اجماع
مسلمانان به منظور پذیرش فرمان الله تعالی و رسول امانتدارش، بر وجوب عمل به سنّت، اجماع و توافق داشته و احکام آن را همچون احکام قرآن کریم اجرا نمودهاند، زیرا سنّت براساس فرمایش الله تعالی در قرآن کریم، یکی از منابع قانونگذاری بوده و اللهﻷ گواهی داده که رسول الله ج فقط آنچه به ایشان وحی میشود را پیروی میکنند:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۚ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُۚ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ﴾ [الأنعام: 50]
«بگو: من نمیگویم که خزاین الهی نزد من است و غیب نمیدانم، و به شما نمیگویم که من فرشته هستم، فقط از آنچه به من وحی میشود، پیروی میکنم. بگو: آیا نابینا و بینا یکسانند؟! پس چرا نمیاندیشید؟!»([101])
اللهـ مردم را از مخالفت با فرمان پیامبر ج بر حذر داشته و میفرماید:
﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ [النّور: 63]
«پس کسانی که با فرمان او مخالفت میکنند، باید بترسند از اینکه فتنهای ایشان را فرا گیرد یا عذابی دردناک به آنان رسد!»
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا﴾ [النّساء: 65]
«نه، سوگند به پروردگارت که آنان ایمان نمیآورند مگر اینکه در اختلافات خویش، تو را داور قرار دهند و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند.»
همچنین دستور داده که رسول الله ج را در میان خود حاکم قرار دهند و به قضاوت ایشان راضی شوند:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾ [النّساء: 59]
«و اگر در چیزی اختلاف کردید، آن را به الله تعالی و پیامبر ج باز گردانید.»
علما اجماع دارند که این ارجاع و حَکَمقراردادن پیامبر ج پس از ایشان، مربوط به سنّت رسول الله میشود و در آیات فوق، بزرگترین دلیل بر تحریم مخالفت با ایشان وجود دارد و بنگر که چگونه الله متعال مخالفان پیامبر ج را از فتنه؛ یعنی شرک یا گمراهی و از عذابی دردناک برحذر داشت؟!
و دقّت کن که چگونه سوگند یاد کرد که اگر پیامبر ج را برای حلّ اختلافات میانشان حَکَم قرار ندهند و راضی به قضاوت ایشان نشوند و ناراحت و مردّد گردند، ایمانشان را از دست میدهند؟!
همین مورد به عنوان وعید و تهدید علیه کسی که پس از شناخت حکم سنّت، از روی تنبلی یا بیارزش انگاری و...، سنّت پیامبر ج را ترک میکند، کافی است.([102])
مقدّمه
دانستیم که سنّت نبوی بخشی از وحی و ذکری به شمار میرود که الله تعالی حفاظت آن را ضمانت کرده است.
یکی از شیوههای حفاظت سنّت، این است که اللهﻷ مسلمانان را مسؤول توجّه به آن نموده و مردانی را فرستاده که کاملاً به این مسأله اهمّیت داده و سنّت را از دروغ و اشتباه دور ساخته و صحیح و ضعیفش را روشن نمودهاند. این کار نسل به نسل انتقال یافته و مسلمانان در تمامی امور دینشان، به سنّت رجوع نموده و به آنچه در آن است، عمل کرده و چنگ زده و بر این کار مداومت نمودند تا پیروی از پیامبر ج را به صورتی شایسته انجام دهند.([103])
در مطالب پیش رو، این موضوع بیشتر روشن خواهد شد.
گفتار اول: مطالب موجود دربارۀ گرامیداشت سنّت و فضیلت حدیث و محدّثان
از آنجا که سنّت یکی از منابع قانونگذاری بوده و از پیامبر ج گرفته شده و الله تعالی به مؤمنان فرمان داده که رسول الله ج را گرامی بدارند و افرادی که صدایشان را در نزد ایشان پایین میآورند را تحسین نموده، قطعاً احترام به سنّت نیز همچون احترام به پیامبر ج لازم است و همین مطلب باعث شده که علما به گرامیداشت و بزرگداشت سنّت توجّه بسیاری داشته باشند. اکنون نمونههایی از این موارد بیان میگردد:
1. عمرو بن میمون روایت نموده که روزی ابن مسعودس حدیث میگفت و زمانی که «قال رسول الله ج» را بر زبان آورد، چنان بیقرار شد که دیدم عرق از پیشانیاش جاری گشت. و بنا بر روایتی، اشک از چشمانش جاری شد و رگهای گردنش متورّم گشت.
2. وقتی در نزد ابن سیرین/ حدیث پیامبر ج خوانده میشد، اگر میخندید، فورا مضطرب و خاشع میگشت.
3. از امام مالک/ بیش از هرکس دیگری، چنین مواردی نقل شده است. وی هرگاه قصد بیان حدیث مینمود، غسل میکرد، خوشبویی میزد، لباسی نو میپوشید، عمّامه میگذاشت، بر روی تختی مینشست و بسیار فروتن بود و تا زمانی که از نقل حدیث فارغ میشد، از عود [گیاهی خوشبو] استفاده کرده و میگفت: دوست دارم که حدیث پیامبر ج را گرامی بدارم.
امام مالک/ ناپسند میدانست که در حالت ایستاده یا با عجله، حدیث نقل کند. قاضی عیاض این اخبار را در کتاب «الشّفاء» آورده است.([104])
تمامی این موارد، به قصد گرامیداشت رسول الله ج و بزرگداشت آن الفاظ شریف که برترین و باارزشترین سخن پس از کلام الهی است، انجام میشد.([105])
اللهأ به فراگیری علم تشویق نموده و علما را توصیف کرده و به آنان اشاره نموده است، به گونهای که گواهی علما را در کنار گواهی خود و فرشتگانش برای اثبات یگانگی خویش آورده و خشیت الهی را منحصر در آنان ساخته و کسانی که میدانند را با کسانی که نمیدانند، برابر ندانسته است.([106])
رسول الله ج نیز به فراگیری علم تشویق نموده و خبر دادند که علما وارثان پیامبران† هستند و فرشتگان الهی بالهایشان را برای کسی که علم بیاموزد، میگسترانند.([107]) احادیث بسیاری در این زمینه وجود دارد.
بنابراین کسی که حدیث پیامبر ج را داشته باشد و مشغول فراگیری و آموزش آن شود، مدح و توصیف فراوانی شامل حالش خواهد شد و همین مطلب برای شرافت و فضیلت حدیث و محدّثان کافی است. صرفنمودن عمر در یادگیری و انتشار حدیث، بهتر از اشتغال به عبادات نفلی است، زیرا این کار، باعث بیان و تبلیغ قرآن، احیای سنّت نبوی و اقتدای به پیامبر ج در دعوت و تبلیغ میشود و اگر فقط فضیلت و پاداش فرستادن درود فراوان بر پیامبر ج را ببرند، بازهم همین مقدار برایشان کافی است، چنانکه رسول الله ج میفرمایند: «أولَی النّاسِ بِي یَومَ القِیامَةِ أكثَرُهُمْ عَلَیَّ صَلاةً»([108])؛ «سزاوارترین [و نزدیکترین] مردم به من در روز قیامت، کسی است که درود بیشتری بر من فرستاده باشد.»
همچنین باعث میشود که دعای پیامبر ج شامل حالشان شود، چنانکه در مسند و سنن، از زید بن ثابت و دیگرانش روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «نَضَّرَ اللَّهُ عَبْدًا سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا وَأَدَّاهَا كمَا سَمعَها»([109])؛ «الله تعالی شاد و خرّم بدارد بندهای که سخنم را بشنود، سپس آن را حفظ کند و همانگونه که شنیده است، آن را [به دیگران] برساند.»
علاوه بر این، باعث میشود فرمان پیامبر ج اجرا گردد که میفرمایند: «بَلِّغُوا عَنِّي وَلَوْ آيَةً»([110])؛ «از [قول] من تبلیغ کنید [و به مردم برسانید] اگرچه یک آیه باشد.»
گفتار دوم: توجّه پیشینیان به حدیث نبوی
هنگامیکه صحابهش اهمّیت و ارزش این علم را شناختند، بسیار مشتاق شدند تا آن را از پیامبرشان ج فرا گیرند و بدین منظور، همواره همراه ایشان بودند و نشستن با رسول الله ج را بر کار در اموال و اسباب روزی ترجیح میدادند و بسا اوقات، به افراد حاضر در مجلس پیامبر ج رجوع میکردند تا آنچه از دست دادهاند را بیاموزند، مانند کاری که سیّدنا عمرس با همسایۀ انصاری خویش انجام داد.([111])
پیامبر ج الگویی والا در آموزش صحیح آنان و رساندن معنا به ذهنشان بودند و فنون متنوّعی را برای روشنساختن و بیان سخن به کار میگرفتند؛ فنونی همچون ارائه و توضیح، بحث، ضرب المثل و تکرار سخن برای اینکه فهمیده شود. صحابهش سخنان رسول الله ج را در مجالس و نشسستها، بر روی منابر و در سفر و اقامت میشنیدند و پیامبر ج درحالی از دنیا رفتند که تمامی آنچه صحابهش نیاز داشتند را به آنان آموخته بودند و برخی از مشرکان و دشمنان ایشان به این مسأله اعتراف نمودهاند، چنانکه مسلم/ از سلمان فارسیس روایت نموده که به او گفته شد: پیامبرتان هر چیزی حتّی آداب قضای حاجت را به شما آموزش داده است.([112])
پس از وفات پیامبر ج، صحابهش دانستند این علمی که فرا گرفتهاند، در نزدشان امانت است و باید آن را به مردم برسانند تا وعید کسانی که اللهأ در آیۀ زیر از آنان نام میبرد، شامل حالشان نشود:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ﴾ [البقرة: 159]
«همانا کسانی که آنچه از دلائل روشن و هدایت نازل کردهایم را پس از آنکه آن را در کتاب [تورات] برای مردم بیان نمودیم، کتمان میکنند؛ اللهأ آنان را لعنت میکند و لعنتکنندگان [از مؤمنان و فرشتگان نیز] این افراد را لعنت میکنند.»
شاگردانشان نیز ارزش و جایگاه این علم را در دینی که به آن گرویدهاند، دانستند و از این رو، تمامی آنان در حوزۀ تعلیم و تعلّم تلاش فراوانی نمودند. آنان مجالس خویش را با علم مذکور، رونق دادند و دستیابی به آن، بزرگترین هدفشان بود و در این راه، سختیهایی را تحمّل نموده و سفرهای بسیاری کردند، چنانکه از ابن عبّاسب روایت شده که میگفت: «گاهی اوقات، حدیثی از یک صحابی به من میرسید و درحالی که در خواب نیمروز بود، نزدش میرفتم و بر درِ منزلش مینشستم و باد بر چهرهام خاک میپاشید، تا وی بیدار میشد.»([113])
مشهور است که جابرس برای فراگیری یک حدیث از عبدالله بن انیس، به شام سفر کرد. امام احمد/ این روایت را نقل نموده است.([114])
ابوایّوب نیز برای روایت یک حدیث از عقبه بن عامرس از مدینه به مصر رفت.([115])
آنان پس از شنیدن حدیث، آن را به یکدیگر ارائه نموده و آموزش میدادند تا هریک از آنان، به صحّت آنچه حفظ نموده، اعتماد و یقین کند و بسا اوقات، یکی از آنان مدّتی طولانی به تکرار حدیثی میپرداخت تا آن را حفظ نماید، چنانکه از ابوهریرهس نقل شده که قسمتی از شب را برای بررسی و تکرار حدیث اختصاص میداد تا در ذهنش ماندگار شود.
این سخن را ابن جریج و دیگران نقل کردهاند.([116])
اللهأ به آنان حافظه و استعداد فراوانی بخشیده بود، به گونهای که در این زمینه، از نسلهای بعدی، بسیار برتر بودند و روایات عجیبی از آنان، در این باره نقل شده است.([117])
تعدادی از این افراد، برای حفظ احادیث، از نوشتن کمک میگرفتند.
به طور خلاصه، توجّه و اهتمام پیشینیان به حدیث و جایگاه آن، به گونهای بود که الله تعالی از این طریق، شریعت را حفاظت نمود و از منابع آن حمایت کرد. الله متعال آنان را رحمت کند و بهترین پاداش را نصیبشان سازد.([118])
گفتار سوم: تلاش محدّثان برای حفاظت حدیث
در اواخر دوران صحابهF، گروهی پیدا شدند که قصد دروغبستن وافترا علیه رسول الله داشتند، علیرغم اینکه پیامبر ج در این باره، هشدار داده و مردم را از این کار برحذر داشته بودند.([119]) مشهورترین جعلکنندگان حدیث، گروهی از ملحدان بودند که با پنهاننمودن اهداف خویش، اسلام را پذیرفتند و قصد فاسدکردن اعتقاد و ایجاد تردید در اسلام داشتند.
و گروهی دیگر نیز: ﴿مِنَ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗا﴾ [الرّوم: 32]؛ «از کسانی که دین خود را قطعهقطعه کردند، و فرقهفرقه شدند.»؛ قصد حمایت و جانبداری از حاکمان و قبایل و سرزمینشان را داشتند.
گروه سوم؛ یعنی قصّهپردازان با کثرت روایات و بیان حکایات عجیب که باعث تحریک اشخاص و دلها میشد، به دنبال شهرت بودند .
امّا محدّثان به محض احساس این خطر، با بطلان و ردّ منشأ اصلی آن، با این موارد برخورد و مبارزه کردند تا حدیث نبوی از هر نوع تباهی و تیرگی حفظ شود و چشمهای صاف و پاک برای جویندگانش باقی بماند.
آنان بدین منظور، قوانینی را وضع نموده و شیوههایی را در پیش گرفتند که باعث حفاظت سنّت شد و احادیث پیامبر ج تازه و سالم باقی ماند و نسلهای مختلف آنها را همچون روزی که صاحب رسالت ج این احادیث را بر زبان آوردند، انتقال دادند.
برخی از شیوههایشان برای حفاظت حدیث نبوی، از این قرار است:
1- پایبندی به بیان سندها و نامبردن از راویان
این یکی از ویژگیهای امّت اسلام و راه شناخت منبع حدیث و جایگاه رجال آن است که با پذیرش یا ردّ آن، حکم صادر میشود. عبدالله بن مبارک/ میگوید: «اسناد بخشی از دین است و اگر اسناد نمیبود، هرکس آنچه میخواست را بر زبان میآورد.»([120])
در نتیجۀ این کار، افراد بسیاری از جعل حدیث دست کشیدند، چون میترسیدند دروغشان آشکار شود و ارزش و احترامشان در نزد افرادی که آنان را بزرگ میپنداشتند، از بین برود.
2- تحقیق دربارۀ احوال راویان و جایگاه و شایستگی آنان در حوزۀ نقل حدیث
هدف محدّثان از این کار، خیرخواهی برای امّت اسلام بوده، چون راویان به نقل بخش مهمّی از دین پرداختهاند و این نوع بررسی و تحقیق، غیبت به شمار نمیرود، زیرا به صلاح عموم مسلمانان است.
3- پایداری در فراگیری و نقل احادیث
هریک از آنان پس از یادگیری و یقین کامل به صحت آن، اقدام به بیان حدیث مینمود و تنها به افرادی که شایستۀ شنیدن روایات بودند، حدیث میگفتند و از بیان آن به افراد نادان و هواپرست سر باز میزدند.
در نتیجۀ این تلاشها و امثال آن، حدیث نبوی را جدا و روشن ساختند، روایات جعلی و دروغ را از دایرۀ حدیث خارج نمودند، دورغپردازان را شناختند و احوال و عیوبشان را بیان و آشکار کردند، به گونهای که این افراد [خائن] خودشان را از دید این دانشمندان بزرگ، پنهان میکردند. سفیان ثوری/ میگوید: «الله تعالی هیچیک از حدیثسازان دروغین را پنهان و ناشناخته باقی نگذاشت.»
به ابن مبارک/ گفته شد: این احادیث جعلی است؟ او پاسخ داد: دانشمندان بزرگی برای [شناخت و روشنساختن صحت و یا عدم صحت] این احادیث وجود دارند؛ ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾ [الحجر: 9]؛ «همانا ما قرآن را نازل کردیم و قطعاً ما نگهبان آن هستیم.»
سخاوی در «فتح المغیث» و دیگران، عبارات فوق را نقل کردهاند.([121])
گفتار چهارم: تدوین حدیث نبوی
بدون تردید در روایاتی مرفوع و موقوف منع نوشتن حدیث وارد شده است، چنانکه و همچنین در برخی اوقات و برای بعضی افراد، پیامبر ج به طور صریح، اجازۀ نوشتن احادیث را نیز دادهاند.([122])
هرگز نمیتوان ـ و این اشتباه است که ـ نهی از نوشتن احادیث را دلیلی بر عدمحجّیت آنها دانست، چنانکه برخی از زندیقان بر این گمان بودهاند. همچنین نمیتوان گفت که تنها دلیل این کار، کمبود وسایل نگارش و کمبود نویسندگان بوده است، زیرا در میان صحابه و فرزندانشانش افراد بسیاری وجود داشتند که کار نگارش را به خوبی انجام میدادند.([123])
صحیحترین دیدگاه این است که بگوییم منع نگارش حدیث، مربوط به ابتدای اسلام بود تا مسلمانان مشغول حفظ قرآن کریم و بررسی و آموزش آن از روی لوحها و صحیفهها باشند و احادیث را [بدون کتابت] فقط با تمرین و در مجالس بیاموزند.
یا اینکه نوشتن حدیث و قرآن، در یک دفتر ممنوع بود تا افراد ناآشنا دچار اشتباه نشوند، امّا به کسانی که آگاه بودند و اشتباه نمیکردند؛ مانند عبدالله بن عمروب و در مواقع نیاز؛ همچون فرمان پیامبر ج به نوشتن احادیث برای ابوشاهس، نوشتن آنها جایز بود.([124])
مشهور است که پیامبر ج نامههای بسیاری به تعدادی از همپیمانان و برای برخی مناسبتها نوشتند و در زمان خویش، نامههایی به حاکمان سرزمینها فرستادند و آنان را به پذیرش اسلام دعوت دادند.([125]) این خود دلیلی بر جواز نگارش احادیث است.
صحابهش دلیل نهی را دانسته و از این رو، برخی از آنان نگارش احادیث را رها کردند، ولی گروهی دیگر به سبب نیاز و ضرورت، به این کار مشغول شدند.([126])
هنگامی که موانع برطرف شد و قرآن کریم از متنهای دیگر متمایز گشت و نیاز به نگارش احادیث، زیاد شد، تدوین و گردآوری سخنان پیامبر ج آغاز گردید و این کار در اواخر قرن اول به فرمان عبدالعزیز بن مروان و سپس به دستور پسر او؛ عمر/ صورت گرفت.([127]) در قرن دوم، نگارش احادیث رشد فراوانی کرد و آنان با استفاده از کتابهایشان، مشغول نوشتن و بیان روایات بودند و به حفاظت آنها میپرداختند.
تا اینکه احادیث موجود، به علمای بزرگی؛ همچون بخاری، مسلم و صاحبان سنن رسید و آنها را به صورت عام و خاص و با بیان صحِّت و ضعف و امثال آن، در کتابهایشان گردآوری نمودند.
الحمدلِله این کتابها با همان شکل و ساختار اولیه و بدون تغییر و تحریف، به دست ما رسید و از این طریق، وعدۀ الهی برای حفاظت منابع شرعی محقّق شد و حجّت الله تعالی بر بندگان تمام گشت. والحمدُ لِله ربّ العالمین.([128])
بنابراین روشن شد که دین و کتاب و سنّت پیامبر اسلام ج، با حفاظت کامل به ما رسیده و دستانی امانتدار، آنها را انتقال داده و بدون تردید آنان متوجّه حفاظت و مراقبت از آنها بودهاند.
از آنجا که پیامبر ج واسطۀ میان الله و بندگانش برای تبلیغ شریعت و دین او به شمار میرود، تمامی شریعت اسلام از ایشان گرفته شده است.
امّا چنانچه قبلاً بیان گردید، شریعت تقسیم میشود به وحی نازلشده که به قصد عبادت، تلاوت میشود؛ یعنی قرآن کریم و به سخن و عمل و تأیید و سیرۀ رسولالله ج که به قصد عبادت، تلاوت نمیشود و در این مورد، حکمش با قرآن، تفاوت دارد؛ یعنی همان سنّت نبوی.
و چون در قرآن کریم، احکامی کلّی وجود دارد، توضیح و بیان آنها به پیامبر ج سپرده شده است.
الله متعال میفرماید:
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ﴾ [النّحل: 44]
«و [ما این] قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه به سوی آنان نازل شده است را روشن سازی.»
﴿وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ ٱلَّذِي ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ﴾ [النحل: 64]
«و [ای پیامبر ج! ما] کتاب [قرآن] را بر تو نازل نکردیم مگر برای اینکه آنچه در آن اختلاف کردند را برایشان روشن سازی.»
بدون تردید رسول الله ج فرمان پروردگار خویش را به طور کامل اجرا نموده و به بهترین صورت، این کار مهم را انجام داده و از طریق سنّت، آنچه برای مردم نازل شده را روشن ساختهاند.([129])
به عبارتی دیگر و بهتر، در زمان پیامبر ج تنها منبع احکام شرعی، قرآن و سنّت بود.
در کتاب الهی، اصول کلّی احکام شرعی بدون توضیح و بیان جزئیّات تمامی آنها آمده مگر در مواردی که موافق با اصول عمومی و ثابت به ثبوتشان بوده و با گذشت زمان و تفاوت محیط و رسوم مردم، تغییر نمیکند. هدف این بوده که قرآن کریم صلاح و سعادت را برای تمامی امّتها در هر محیط و دورانی محقّق سازد. بنابراین در قرآن مجید، آنچه نیاز تشریعی بشر در راه تلاش و پیشرفت و رسیدن به سعادت دنیا و آخرت را برآورده سازد، مییابی.
در کنار این اصول، عقاید، عبادات، قصص امّتهای پیشین، آداب عمومی و اخلاق نیز در قرآن کریم وجود دارد.
سنّت نبوی به طور کل، موافق با قرآن کریم است؛ مطالبِ مبهم آن را تفسیر، مجملش را تفصیل، مطلق آن را مقیّد، عامش را خاص و احکام و مقاصدش را تشریح مینماید. علاوه بر این، براساس اصول و قواعد قرآن و با تحقّق اهداف و مقاصد آن، احکامی را بیان نموده که در قرآن کریم نیامده است. در نتیجه، سنّت نبوی کاربرد عملیِ آنچه در قرآن کریم بیان شده است، به شمار میرود.
قبلا دانستیم که سنّت از لحاظ اینکه وحی و یکی از منابع شرعی بوده و عمل به آن واجب است، همچون قرآن مجید است.
از نظر درجه و اعتبار، پس از قرآن کریم است، چون تفسیر و مبیِّن قرآن بوده و مبیَّن مقدّم بر مبیِّن و اصل مقدّم بر فرع است. الله تعالی نیز میفرماید:
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ﴾ [النّحل: 44]
«و [ما این] قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه به سویشان نازل شده است را روشن سازی و باشد که آنان بیندیشند.»
به طور خلاصه، ارتباط سنّت با قرآن کریم، به چهار صورت است:
1- سنّت نبوی تأکیدکنندۀ مطالب قرآنی است
مانند احادیثی که در آنها به انجام نماز، ادای زکات، روزه، راستگویی و پرهیز از دروغ، تحریم ربا و امثال آن فرمان داده شده است.
2- سنّت تبیینکنندۀ قرآن بوده
که به صورتهای زیر است:
أ- مطالب مجمل قرآن را روشن میسازد
سنّت نبوی موارد مجمل و ناشناختۀ عبادات و احکام را بیان نمود و پیامبر ج اوقات نماز، تعداد رکعات، شیوۀ ادا و ارکان آن را روشن ساخته و فرمودند: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي»([130])؛ «همان گونه که مرا دیدید نماز میخوانم، نماز بخوانید.»
همچنین امور مجمل و کلّیِ مناسک و اعمال حج که در قرآن بیان شده بود را توضیح داده و احکامش را روشن ساخته و فرمودند: «لِتأخُذُوا مَنَاسِكَكُم»([131])؛ «باید که اعمال حجّتان را [از من] فرا گیرید.»
علاوه بر این، رسول الله ج آنچه زکات دارد و مقدار و نصابش که در قرآن کریم به طور مجمل آمده بود را بیان کردند.
ب- سنّت نبوی عامِ قرآن را خاص میکند
مانند توضیح پیامبر ج دربارۀ آیۀ زیر:
﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۚ﴾ [النّساء: 11]
«الله دربارۀ فرزندانتان به شما سفارش میکند؛ سهم پسر مانند سهم دو دختر است.»
آیۀ فوق حکمی عام در زمینۀ وراثت فرزندان و پدران و مادرانشان است که هر اصلِ ارثگذار و فرزند وارثی را شامل میشود، امّا سنّت، ارثگذار را مختصّ غیر پیامبران† کرد، زیرا پیامبر ج فرمودند: «لا نُوَرِّثُ ما تَرَكناهُ صَدَقَةٌ»([132])؛ «[ما پیامبران چیزی] به ارث نمیگذاریم [و بنا به عبارتی: از ما ارث برده نمیشود]، آنچه از خود بر جای گذاریم، صدقه است.»
ج- سنّت، عبارات مطلق قرآن را مقیّد میکند
در آیۀ:
﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَيۡدِيَهُمَا جَزَآءَۢ بِمَا كَسَبَا نَكَٰلٗا مِّنَ ٱللَّهِۗ﴾ [المائدة: 38]
«دست مرد دزد و زن دزد را به سزای عملی که مرتکب شدهاند؛ بعنوان عقوبتی از جانب الله، قطع کنید.»
قطع به محلّ خاصّی از دست مقیّد نشده و دست بر آرنج، بازو، ساق و کف اطلاق میشود، امّا حدیث پیامبر ج قطع دست را مقیّد به مچ نمود، زیرا دزدی را نزد رسول الله ج آوردند و زمانی که حد بر وی ثابت شد، دستش از مچ قطع گردید.([133])
3- سنّت به عنوان فرعی از یک اصل ثابت در قرآن است
مانند منع فروش میوهها پیش از رسیدن آنها؛ پیامبر ج پس از هجرت به مدینه، دیدند که کشاورزان میوههایی را قبل از رسیدن و پختهشدن، خرید و فروش میکنند و از مقدار و خوبی آنچه فروخته میشد، آگاهی نداشتند. اندکی قبل از چیدن میوهها، در بسیاری اوقات، حوادث ناگهانی و نامطلوب منجر به کشمکش و درگیری میان خریداران و فروشندگان میشد؛ حوادثی مانند سرمای شدید یا نوعی بیماری که باعث نابودی شکوفهها و تباهی میوهها میگشت. بنابراین رسول الله ج این نوع معامله را تا زمانی که میوهها نرسیده باشند، حرام و ممنوع اعلام کرده([134]) و فرمودند: «أَرَأَيْتَ إِذَا مَنَعَ اللَّهُ الثَّمَرَةَ، بِمَ يَأْخُذُ أَحَدُكُمْ مَالَ أَخِيهِ»([135])؛ «به نظر تو [شما]، اگر الله تعالی میوه را ندهد [و از بین ببرد]، کسی از شما مال برادرش را در برابر چه چیزی میگیرد؟!» این سخن و حکم، فرعی از یک اصل بزرگ در قرآن کریم است که الله متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡكُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَكُم بَيۡنَكُم بِٱلۡبَٰطِلِ إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجَٰرَةً عَن تَرَاضٖ مِّنكُمۡۚ﴾ [النّساء: 29]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! اموال یکدیگر را به باطل [و از راههای نامشروع] نخورید مگر اینکه تجارتی با رضایت شما [انجام گرفته] باشد.»
4- سنّت احکامی را بیان نموده که در قرآن کریم نیامده است
در این موارد، سنّت نبوی بیان و توضیحی برای قرآن یا تأکیدی بر عباراتش نیست. به عنوان نمونه، تحریم خوردن گوشت الاغهای اهلی و هر درندۀ نیشدار و نیز تحریم ازدواج با زنی که عمّه یا خالهاش در نکاح انسان است و به سوگنشستن زنی که همسرش وفات نموده بیشتر از آنچه در قرآن کریم برای عدّه بیان شده است و....
تمامی موارد مذکور، از طریق سنّت ثابت شده و عمل به آنها واجب است.
همۀ مسلمانان در سرزمینها و دورانهای مختلف، بر همین باور بوده و هستند.([136])
امام شافعی/ میگوید: «آنچه رسول الله ج تعیین نمودهاند و حکمی از جانب الله تعالی دربارۀ آن نیامده، قطعاً پیامبر ج با حکم و ارادۀ الهی آن را مشخّص ساختهاند و الله متعال به ما خبر داده است که:
﴿وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ٥٢ صِرَٰطِ ٱللَّهِ﴾ [الشورى: 52-53]
«وهمانا تو [ای پیامبر ج!] به راه راست هدایت میکنی؛ راه الله تعالی.»
بدون تردید رسول الله ج براساس قرآن، احکامی را در مواردی که عبارتی از قرآن نبوده است، تعیین کردهاند و الله تعالی ما را ملزم به پیروی از آنها ساخته و اطاعت از خود را در پیروی از پیامبر ج قرار داده و سرپیچی از ایشان را معصیت دانسته و هیچکس را در این زمینه معذور ندانسته و راهی برای نافرمانی از رسول الله ج قرار نداده است.»([137])
شیخ الإسلام إبن تیمیّه/ میگوید: «عمل به آنچه از سنّت پیامبر ج ثابت شده، بر ما واجب است؛ فرقی نمیکند که گفته شود در قرآن وجود دارد و ما نمیفهمیم یا اینکه گفته شود در قرآن کریم نیست.»([138])
همچنین میآورد: «هر آنچه در قرآن وجود دارد، رسول الله ج موافق با آن بوده و هرآنچه پیامبر ج تعیین نمودهاند، قرآن به پیروی از آن فرمان داده است.»([139])
وی ادامه میدهد که: «لازم نیست تمامی آنچه از طریق سنّت ثابت شده است در قرآن کریم به روشنی باشد، زیرا پیامبر در امر و نهی و تحلیل و تحریم، واسطه و رابط هستند.»([140])
با توضیحات قبلی، دلیل اینکه سنّت دومین منبع تشریعی اسلام است، روشن گردید.
مقدّمه
مبحث اول: شهادتین
مبحث دوم: نماز
مبحث سوم: زکات
مبحث چهارم: روزه
مبحث پنجم: حج
ارکان اسلام یعنی پایههایی که اسلام بر آنها قرار دارد و پنج رکن هستند:
1. گواهی اینکه تنها معبود بر حق و شایستۀ اطاعت، الله تعالی است؛
2. برپاداشتن نماز؛
3. پرداخت زکات؛
4. روزۀ ماه رمضان؛
5. حجّ بیت الله برای کسی که توان [مالی و بدنی و...] داشته باشد.
ارکان فوق، در روایت ابن عمرب که از قول پیامبر ج نقل نموده، بیان شده است: «بُنِيَ الإِسْلامُ عَلَى خَمْسٍ: شَهَادَةِ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَإِقَامِ الصَّلاةِ، وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ، وَالْحَجِّ، وَصَوْمِ رَمَضَانَ»([141])؛ «اسلام بر پنج [رکن] بنا شده است: گواهی به اینکه فقط الله متعال معبود [بر حق و شایستۀ اطاعت] بوده و محمّد ج فرستادۀ اوست، برپاداشتن نماز، پرداخت زکات، حجّ و روزۀ ماه رمضان.»
ارکان اسلام به طور مختصر همین است که بیان شد؛ ارکانی که امّت را امّتی اسلامی و متّقی و پیرو دین حق میگرداند و باعث میشود که با مخلوقات، براساس عدالت و صداقت رفتار کنند، زیرا سایر احکام و شرایع اسلام با صحّت این پایهها، اصلاح میشوند و امّت با تصحیح امور دینیاش به رستگاری و صلاح میرسد و هر اندازه که این امور فاسد و تباه شود، به همان اندازه احوال امّت نابود و فاسد میگردد.([142])
در ادامه، مباحثی در توضیح و شرح ارکان فوق بیان خواهد شد.
مراد از شهادتین؛ یعنی گواهی به اینکه الله متعال تنها معبود بر حق و محمّد ج بنده و فرستادۀ الله تعالی هستند. این دو گواهی، نخستین رکن از ارکان اسلام به شمار میروند.
در ادامه، توضیحاتی دربارۀ این رکن مهم و بزرگ بیان خواهد شد.
1- مفهوم «لا إله إلّا الله»
مفهوم واقعی و حقیقی آن که غیر قابل رد است، یعنی اینکه فقط اللهﻷ معبود برحق است.
زیرا واژۀ «إله» از دیدگاه قوم عرب، بر وزن «فِعال» به معنای مفعول؛ همچون «غِراس» به معنای مغروس: کاشتهشده و «فِراش» به معنای مفروش: پهنشده است. بنابراین «إله» بر وزن فِعال به معنای مفعول؛ یعنی مألوه بوده و «تألّه» در زبان عربی به معنای پارسایی و عبادت است و در نتیجه، مألوه یعنی معبود.
از این رو، «لا إله إلّا الله» یعنی اینکه فقط الله متعال معبود بر حق و شایستۀ پرستش است. علّت آوردن کلمۀ «بر حق» این است که معبودان زیادند، ولی تنها معبود بر حق، الله یگانه و بیشریک است.
اللهـ میفرماید:
﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ هُوَ ٱلۡبَٰطِلُ﴾ [الحج: 62]
«این بدان سبب بوده که الله متعال، حق و آنچه جز او میخوانند، باطل است.»([143])
2- ارکان «لا إله إلّا الله»
کلمۀ شهادت دو رکن دارد:
1- نفی در عبارت: «لا إله»؛
2- اثبات در: «إلّا الله».
«لا إله» الوهیّت و خدایی را از غیرالله نفی و رد نموده و عبارت «إلّا الله» الوهیّت را برای معبود یگانه و بیهمتا اثبات میکند.
این روش، معروف به اسلوب قصر است که اسلوبی عربی و مشهور بوده و قوّت جملۀ قصر به مانند دو جمله؛ یکی مثبت و دیگری منفی است.
اسلوب مذکور یکی از قویترین روشها برای استحکام سخن و اثبات آن در ذهن مخاطب است تا انکار و تردید موجود برطرف گردد.
شیوۀ قصر در کلمۀ توحید، نفی و استثناست.([144])
3- شروط «لا إله إلّا الله»
کلمۀ توحید، 7 شرط دارد:
1. علمی که مخالف با جهل باشد؛
2. یقین مخالف با تردید؛
3. اخلاص متضاد با شرک؛
4. صدقی که منافات با کذب داشته باشد؛
5. محبّتِ مخالف با ضدّ خود؛
6. تسلیم و اطاعتی که متضاد با سرپیچی و نافرمانی باشد؛
7. پذیرشی که مخالف با ردّ و انکار باشد.([145])
4- آیا فقط تلفّظ «لا إله إلّا الله» کافی است؟
قبلا بیان گردید که کلمۀ توحید یعنی اینکه الله متعال تنها معبود بر حق است و از این رو فقط اللهﻷ پرستش میشود و جایز نیست که نوعی از انواع عبادات متوجّه غیر الله گردد. کسی که این کلمه را بر زبان آورد و از مفهومش آگاه و به مقتضایش؛ همچون ردّ و انکار شرک و اثبات یگانگی الله، عامل گردد و به مصادیق و عمل به آن یقین کامل داشته باشد، قطعاً چنین فردی مسلمان است، امّا کسی که بدون اعتقاد، به کلمۀ توحید عمل کند، منافق است و فردی که برخلاف آن، شرک ورزد، مشرک و کافر به شمار میرود، هرچند کلمۀ توحید را بر زبان آورد.
بنابراین دانستیم که فقط تلفّظ این کلمۀ بزرگ کافی نیست، بلکه باید نسبت به آن آگاه بود و به مقتضایش عمل کرد.([146])
5- مفهوم «محمّد رسول الله ج»
«محمّد ج رسول الله»؛ یعنی اطاعت از پیامبر ج در آنچه فرمان داده و تصدیق ایشان در آنچه خبر داده و دوری از آنچه نهی و منع نمودهاند و اینکه عبادت الله متعال فقط با آنچه پیامبر ج مشروع ساختهاند، انجام گردد و امر و نهی ایشان گرامی داشته شود و سخن هیچ فردی از مخلوقات، مقدّم بر سخن رسول الله ج نشود.([147])
6- دلیل پیوست دو شهادت به یکدیگر
حکمت و فلسفۀ اتّصال شهادت «محمّد ج رسول الله» به شهادت «لا إله إلّا الله» و هردو را یک رکن قراردادن با وجود اینکه مشهودبه [مورد شهادت] متعدّد است، این بوده که دو گواهی مذکور، پایه و اصل صحّت اعمال به شمار میروند و اسلام و هر عملی، تنها با اخلاص برای الله متعال و پیروی از پیامبر ج مورد قبول واقع میشود.
به عبارتی دیگر، لازم است که فقط الله یگانه پرستش شود؛ آن هم با آنچه بر زبان رسولش؛ محمّد ج مشروع ساخته است.
به سبب اخلاص، گواهی «لا إله إلّا الله» و بر اثر پیروی از پیامبر ج، شهادت «محمّد رسول الله» محقّق میگردد و از این رو، هردو باهم کامل میشوند و باید که همواره باهم باشند.
بر این اساس، گواهی به یگانگی الله و گواهی به رسالت پیامبر ج ثابت میگردد.([148])
1- مفهوم لغوی و اصطلاحی نماز
أ- مفهوم لغوی نماز «صلاة»
واژۀ «صلاة» به معنای دعا، دعای خیر و بر مفاهیمی چون: رحمت، تسبیح، رکوع و سجود نیز اطلاق میگردد.
اگر این کلمه به الله تعالی نسبت داده شود، به معنای رحمت و در صورتی که به مخلوق – فرشتگان، انس و جن- منسوب گردد، به معنای قیام، سجود، دعا و تسبیح است.
و اگر به پرندگان و حشرات نسبت داده شود، به معنای تسبیح است.
شاید بتوان گفت که مشهورترین و بهترین مفهوم لغوی «صلاة»، دعاست.
همچنین واژۀ «صلاة» به معنای تعظیم و تکریم نیز به کار میرود.([149])
ب- مفهوم «صلاة؛ نماز» در اصطلاح شریعت
عبادتی که مشتمل بر سخنان و اعمالی مخصوص بوده و با تکبیر شروع شده و بهوسیلۀ تسلیم به پایان میرسد.([150])
ج- وجه تسمیه
چون دربرگیرندۀ معانی لغوی «صلاة»؛ همچون دعای خیر، تسبیح، تعظیم، رکوع، سجود و امثال آن است.([151])
د- اقامۀ نماز
یعنی عبادت برای الله متعال با انجام نماز مداوم و کامل در اوقات مخصوص و با رعایت شرایط و حالت و ساختار آن.
نماز دارای فرایض، ارکان، شروط، مکمّلها، نواقص و احکامی است که بیان آنها بسیار مفصل و طولانی است و در بسیاری از کتابهای علما مفصلاً بیان شده است.([152])
هـ- ثبوت نماز
نماز از طریق قرآن، سنّت و اجماع ثابت شده و یکی از ضروریات و ارکان دین اسلام است.([153]) و این موضوع، از ارکان روشن و ضروری اسلام است و برای کسی پوشیده نیست.
2- جایگاه و اهمّیت نماز
نمازهای پنجگانه ارزشی والا و اهمّیت بزرگی داشته و از چندین وجه، بر سایر احکامِ واجب برتری دارند؛ از جمله اینکه:
أ- بزرگترین و مهمترین رکن اسلام پس از شهادتین است؛
ب- نماز در آسمان فرض شد، امّا سایر احکام در زمین فرض گشتند؛
ج- وجوب نماز بدون واسطه، از جانب الله متعال برای پیامبر ج اعلان گردید درحالی که وجوب سایر شرایع، با واسطۀ فرشته بیان شد؛
د- نماز نهایت بندگی و فروتنی و نزدیکی به اللهﻷ است؛
هـ- مشتمل بر کاملترین و بهترین و جامعترین انواع عبادت است؛ نماز تکبیر، تحمید، ثنا، تنزیه و تقدیس الهی، تلاوت قرآن، درود بر رسول الله ج و خاندان ایشان و دعا برای تمامی بندگان صالح است؛
علاوه بر این، مشتمل بر قیام، رکوع، سجود، نشستن و پایین و بالارفتن است و هریک از اعضا و مفاصل بدن، در این عبادت شریکند که مهمتر حضور قلبی فرد نمازگزار است.([154])
ی- نماز خنکی چشم و شادی دل است. پیامبر ج فرمودند: «حُبِّبَ إليَّ مِن دُنْيَاكُم: النِّسَاءُ والطِّيْبُ، وَجُعِلَتْ قُرَّةُ عَيْنِي في الصَّلاَةِ»([155])؛ «از [امور] دنیای شما، زنان و خوشبویی را دوست دارم و خنکی چشمانم در نماز است.»
ابن قیّم/ در توضیح حدیث فوق میگوید: «رسول الله ج خبر دادند که در دنیا، دو چیز را دوست دارند؛ یعنی زنان و خوشبویی، سپس فرمودند که: «خنکی چشمانم در نماز است».
خنکی چشم بالاتر و فراتر از محبّت است، زیرا چشمان انسان با هر محبوبی خنک نمیگردد، بلکه با برترین و بالاترین محبوبی که به سبب ذات خود، محبوب است، خنک میشود و تنها الله یگانه و بیهمتا اینگونه است.»([156])
وی در ادامه چنین میآورد: «نماز خنکی چشمان محبّان در این دنیاست، زیرا در نماز، مناجات ذاتی وجود دارد که چشمان و دلها و جانها فقط با توجّه به او خنک و مطمئن و آرام میشوند و بنده با یاد وی شاد و بینیاز میگردد و فروتنی و خضوع، مخصوص برای اوست و تقربجستن سزاوار اوست؛ بویژه در حالت سجده که در این حالت، بنده از تمامی حالات، نزدیکتر به پروردگارش است. پیامبر ج نیز میفرمودند: «يَا بِلَالُ! أَرِحْنَا بِالصَّلَاةِ»؛ «ای بلال! ما را با نماز راحت کن.»
پس بدان که راحتی رسول الله ج در نماز بود، چنانکه فرمودند خنکی چشمانم در نماز است. این سخن پیامبر ج چقدر تفاوت دارد با سخن فردی که میگوید: نماز میخوانیم تا از آن راحت شویم!!!
بر این اساس، راحتی انسان دوستدار و خنکی چشمانش در نماز است، ولی فرد غافل و رویگردان بهرهای از این عمل نمیبرد، بلکه نماز برایش سخت و طاقتفرساست. چنین انسانی در حالت نماز، گویی که بر روی آتش قرار دارد و میخواهد خود را نجات دهد و محبوبترین نماز از دیدگاه وی، سریعترین آن است. نماز او چشمانش را خنک نمیگرداند و دلش را آسوده نمیکند! اگر چشم بنده به عملی خنک شود و دلش با آن آرام گیرد، جداشدن از آن عمل، برایش بسیار سخت است. انسان پرتکلّف و تنبل که دلش خالی از یاد الله و آخرت بوده و درگیر محبّت دنیاست، سختترین کار برایش نماز است و با وجود فراغت و صحّت و بیکاری، طولانیشدن نماز را ناپسندترین کار میداند.»([157])
1- مفهوم لغوی و اصطلاحی زکات و حکم آن
أ- مفهوم لغوی زکات
واژۀ «زکات» در لغت به معنای رشد و نمو، افزونی، پاکی، پاکیزگی، به ثمررساندن و سوددادن و امثال آن است.([158])
ب- تعریف شرعی زکات
حقّی واجب از مالی خاص برای گروهی مخصوص در زمانی معیّن است.([159])
ج- هدف از پرداخت زکات
عبادت الله تعالی با انفاق مقداری لازم از اموالی که زکات دارد و به حدّ نصاب رسیده است.([160])
د- وجه تسمیه
با توجّه به مفهوم لغوی زکات، علّت نامگذاریاش این است که باعث افزایش و پاکی مال میشود.
هـ- حکم زکات
این عمل از دیدگاه شریعت، واجب است. اللهأ میفرماید:
﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ﴾ [المزّمّل: 20]
«و نماز را برپا دارید و زکات بدهید.»
مسلمانان اجماع و توافق دارند که زکات رکنی از ارکان اسلام بوده و این اجماع بر پایۀ متون قرآن و سنّت است.
کسی که منکر وجوب زکات شود، کافر و فردی که از پرداخت زکات سر باز زند، فاسق به شمار میرود.([161])
2- اهمّیت و نتایج زکات
زکات یکی از ارکان و مبانی بزرگ اسلام است و دلایل فراوانی از قرآن و سنّت بر این موضوع دلالت دارند.
اهمّیت و ارزش زکات به حدّی است که الله تعالی در 82 موضع از آیات قرآن، زکات را در کنار نماز بیان کرده است.
زکات یکی از محاسن اسلام است که باعث تعهّد، مهربانی، احسان و کمک به یکدیگر میشود و هر نوع کار بدی که مخالف با فضیلت، امنیت، آسایش و سایر پایههای زندگیِ باسعادت در دنیا و نعمتهای پایدار در آخرت باشد را ریشهکن و نابود میکند. الله تعالی زکات را به گونهای قرار داد که صفت زشت بُخل را از کسی که زکات بدهد، میزداید، باعث رشد ظاهری و معنوی میشود، کمکی از ثروتمندان برای برادران نیازمندشان به شمار میرود، باعث وحدت، الفت میان دلها، نجات از صفت زشت حسادتِ فقیران بر ثروتمندان و تکبّرِ ثروتمندان بر نیازمندان میشود.
با وجود این نوع فریضۀ پسندیده و والا دانسته میشود که اسلام دین همبستگی اجتماعی است و برای فقیر ناتوان از کسب روزی، کاری میکند تا بتواند به زندگیاش ادامه دهد. همچنین دین آزادی است که به فرد ثروتمند اجازه میدهد در مقابل زحمت و تلاش خویش، اختیار تصرّف در مالش را داشته باشد و زکات را بر وی فرض نمود تا با برادرانش همدردی کند. بنابراین اسلام دینی میانه است و نه آیینی کمونیستی و اشتراکی که در آن حقوق مجموعی افراد بر حقوق فردی غالب است.
همچنین مانند نظام سرمایهداری بازدارنده و احتکارگر و بخیل نیست که فرد را بر حقوق اجتماعی ترجیح دهد.([162])
3- نتایج اقتصادی زکات
زکات فریضه و عبادت است و نتایج اقتصادی پسندیدهای برای فرد و جامعه دارد که بخشی از این فواید در پاراگراف قبلی بیان شد. یکی از امتیازات و برتریهای زکات بر مالیاتها این است که افراد مکلّف، زکات را با انگیزهای دینی پرداخت میکنند، برخلاف مالیاتها که متّکی بر عاملی رسمی و قانونی است و به محض اینکه مردم فرصتی پیدا کنند، از پرداخت آن سر باز میزنند.
برخی از مهمترین نتایج اقتصادی زکات، عبارت است از:
1. زکات یکی از وسایل توزیع مجدّد درآمد و ثروت در جامعه است: این کار منجر به همدردی با فقیران میشود و یکی از اسباب عدالت اقتصادی به شمار میرود که با وجود اختلاف در تعریف و وسایل آن، مورد اتّفاق تمامی اقتصاددانان است.
2. یکی از انگیزههای سرمایهگذاری است: کسی که دارای وجوهی نقد باشد، باید آنها را سرمایهگذاری کند تا مصرف نشوند و روشن است که سرمایهگذاری در بیشتر پروژهها باعث رونق اقتصاد میگردد و دولتها با وسایل مختلف، مردم را تشویق به این کار میکنند.
3. زکات یکی از عوامل امنیتی است که باعث میشود محیطی مناسب برای بهبود اقتصادی به وجود آید: زیرا فقر یکی از اسباب جرم بوده و زکات با فقر مبارزه میکند و در نتیجه، به شیوهای غیرمستقیم، وسیلۀ مبارزه با جرم است.
4. یکی از اسباب بهبود اوضاع افراد فقیر در جامعه به شمار میرود: یعنی در زمینۀ بهبود سطح معیشتی، بهداشتی و آموزشی فقیران نقش دارد که این کار باعث میشود بتوانند نیرویی مؤثّر و قوی در رونق اقتصادی باشند.
5. در کاهش بار مالی تحمیلشده بر بودجۀ دولت مؤثّر است: یعنی یارانهها و کمکهایی که برای نیازمندان؛ همچون یتیمان، پیرزنان و سایر افراد محتاج به مراقبتهای اجتماعی داده میشود را کاهش میدهد.([163])
4- اموالی که زکات دارد
زکات در چهار نوع زیر واجب است:
1) اشیای قیمتی
شامل طلا و نقره و ضمایم آنها؛ همچون پول و ارزهای معاصر که از کاغذ یا غیره ساخته میشود؛
2) چهارپایانی که میچرند
مانند گاو، شتر و گوسفندی که بیشتر سال را در صحراها میچرد؛
3) حبوباتی که از زمین میرویند
همچون گندم و میوهها؛ مانند خرما، و نیز معدن؛ همچون معدن آهن؛
4) کالاهای تجاری
یعنی کالاهایی که به قصد سود و فایده، برای خرید و فروش مهیّا شدهاند.([164])
زکات در موارد فوق واجب است و هریک از انواع مذکور، جزئیّاتی دارند که بیان مقادیر و نصابها و سایر امور مربوط به آن ها طولانی است و در کتابهای علما که در این زمینه تحقیقاتی انجام دادهاند، به طور گسترده بیان شده است.
5- مصارف زکات
مراد از مصارف زکات، مواردی است که زکات به آنها پرداخت میشود و در آیۀ زیر بیان شدهاند:
﴿۞إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِينَ وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِۖ فَرِيضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ﴾ [التّوبة: 60]
«صدقات [و زکاتها] فقط مخصوص فقیران و مساکین و کارگزاران [جمعآوری] آن و دلجوئیشدگان [نومسلمانان] و برای [آزادکردن] بردگان و [ادای وام] بدهکاران و در راه الله و به راهماندگان [است؛ این] فریضهای [مقرّرشده] از جانب الله تعالی است. و الله دانای حکیم است.»
آیۀ فوق مفید حصر بوده و از این رو، پرداخت زکات فقط به همین هشت گروهی که در آیۀ مزبور بیان شده، جایز است.([165])
1- مفهوم لغوی و اصطلاحی روزه و وجوب آن
أ- مفهوم لغوی روزه
این واژه در لغت به معنای خودداری و ترک است، چنانکه گفته میشود: از خوراک، نوشیدنی، ازدواج و سخن خودداری کرد، یا آن را ترک نمود.([166])
ب- تعریف شرعی روزه
یعنی خودداری فردی مشخّص از اشیائی مخصوص در زمانی معیّن به همراه نیّت.([167])
بنا بر قولی: روزه یعنی پرهیز از مبطلات روزه، از طلوع فجر تا غروب خورشید به همراه نیّت.([168])
ج- مقصد از روزۀ ماه مبارک رمضان
عبادت برای الله تعالی با خودداری از مبطلاتِ روزه در روزهای ماه رمضان.([169])
مبطلات روزه: خوردن، نوشیدن، همبستری و آنچه در حکم آنها باشد..
د- وجوب روزه
روزه در ماه شعبان سال دوم هجری فرض گردید و به اجماع مسلمانان، پیامبر ج در 9 ماه رمضان روزه گرفتند.
روزۀ ماه مبارک رمضان، یکی از ارکان و فرایض مهمّ اسلام به شمار میرود که دلایلی از قرآن کریم، سنّت نبوی و اجماع بیانگر آن است. اللهﻷ میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ﴾ [البقرة: 183]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! روزه بر شما فرض شده، چنانچه بر کسانی که پیش از شما بودند، فرض شده بود؛ تا پرهیزگار شوید.»
رسول الله ج فرمودند که اسلام بر پنج رکن بنا شده و زکات را یکی از آنها دانستند.([170])
مسلمانان توافق دارند که هرکس وجوب زکات را انکار کند، کافر میگردد.([171])
2- فضایل روزۀ رمضان
روزۀ ماه مبارک رمضان، فضیلتهای بزرگی دارد؛ از جمله اینکه:
1. باعث بخشش گناهان گذشته میشود: در صحیح بخاری و صحیح مسلم از ابوهریرهس روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «مَنْ صَامَ رَمَضَانَ إِيمَانًا وَاحْتِسَابًا غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ»([172])؛ «هرکس ماه رمضان را از روی ایمان و امید به پاداش [الهی] روزه بدارد، گناهان گذشتهاش آمرزیده میشود.»
2. یکی از بزرگترین اسباب آراستهشدن به تقوای الهی است: تقوا حکمت و نتیجۀ اصلی و کامل روزه است. اللهﻷ میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ﴾ [البقرة: 183]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! روزه بر شما فرض شده، چنانچه بر افرادی که پیش از شما بودند، فرض شده بود؛ تا پرهیزگار شوید.»
شیخ عبدالرّحمان سعدی/ در تفسیر آیۀ فوق میگوید: «بدون تردید روزه از بزرگترین عوامل تقواست، زیرا باعث پیروی از امر و نهی الله متعال میشود. به عنوان مثال، فرد روزهدار، برای نزدیکشدن به اللهI، آنچه بر وی حرام است؛ از خوردن، نوشیدن، همبستری و امثال آن را ترک میکند با وجود اینکه دلش تمایل به انجام آنها داشته و این فرد با ترک موارد مذکور، امید به پاداش الهی دارد که این اعمال، بخشی از تقواست.
همچنین انسان روزهدار به نفسش میفهماند که الله تعالی همواره مراقب است و با وجود قدرت بر انجام آنچه دلش میخواهد، آن را ترک میکند، چون میداند که اللهأ همیشه آگاه است.
روزه راههای نفوذ شیطان را تنگ کرده و میبندد. ابلیس همچون خون در بدن آدمی جاری است و بر اثر روزه، نفوذ و تأثیرش ضعیف شده و گناهان کمتر میگردد.
و نیز عباداتِ انسان روزهدار -در اغلب موارد- بیشتر میشود و عبادات از ویژگیهای تقواست.
همچنین وقتی که فرد ثروتمند گرسنگی را احساس کند، باعث میشود با فقیران و بینوایان همدردی نماید و این نیز از خصلتهای تقواست.»([173])
3. روزه با عث حفاظت و نجات از آتش دوزخ میشود: در صحیح بخاری و صحیح مسلم از ابوهریرهس روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «الصِّيَامُ جُنَّةٌ»([174])؛ «روزه سپر [نجات از آتش دوزخ] است.»
ابن عربی/ میگوید: «روزه سپر نجات از دوزخ است، زیرا به معنای پرهیز از تمایلات نفسانی بوده و آتش دوزخ نیز احاطهشده با این تمایلات است. در نتیجه، وقتی که انسان در دنیا، خودش را از تمایلات نفسانی باز دارد، این کار باعث نجات وی از آتش دوزخ در آخرت میشود.»([175])
4. بوی دهان روزهدار، در نزد الله تعالی، خوشبوتر از بوی مشک است: ابوهریرهس نقل نموده که پیامبر ج فرمودند: «ولَخُلُوفُ فَمِ الصَّائِمِ أَطْيَبُ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ رِيحِ الْمِسْكِ»([176])؛ «بدون تردید بوی دهان روزهدار، در نزد الله متعال، خوشبوتر از بوی مشک است.»
خلوف یعنی تغییر بوی دهان انسان بر اثر روزه.
5. اللهﻷ روزه را به خودش اختصاص داده و فقط او پاداش روزه را میدهد [یا خودش پاداش روزه میشود]: در صحیح بخاری و صحیح مسلم از ابوهریرهس روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «كُلُّ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ لَهُ: الْحَسَنَةُ بِعَشْرِ أَمْثَالِهَا إِلَى سَبْعِمِائَةِ ضِعْفٍ، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: إِلَّا الصَّوْمَ؛ فَإِنَّهُ لِي، وَأَنَا أَجْزِي بِهِ، إنّه تَرَكَ شَهْوَتـَهُ وَطَعَامـَهُ وَشَرَابـَهُ مِنْ أَجْلِي»([177])؛ «تمامی اعمال انسان برایش دهبرابر تا هفتصد برابر نیکی [و پاداش] دارد -الله متعال میفرماید:- مگر روزه که برای من است و من به سبب آن پاداش میدهم [و بنا بر قولی: من پاداش روزهام]، زیرا فردِ روزهدار، تمایلات، خوراک و نوشیدنیاش را برای [کسب رضایت] من ترک کرده است.»
دلیلش این است که روزه رازی در میان بنده و پروردگارش به شمار میرود و فقط اللهﻷ از آن آگاه است.
3- برخی از اسرار و حکمتهای روزه
1. روزه درسی مفید برای کنترل نفس، تسلّط بر خواهشات و حفاظت کامل نفس از انگیزهها و اسباب بیهودگی و پوچی است.
2. روزه باعث میشود که اشخاص بیشتر متوجّه امانتداری باشند و اخلاص در عمل را افزایش داده و سبب میگردد که تنها هدف اعمال، رضایت الهی باشد.
این فضیلتی بزرگ بوده و باعث میشود که صفت زشت چاپلوسی و ریا و نفاق ریشهکن گردد.
3. روزه اخلاق پسندیده و اعمال نیک را در میان افراد پرورش میدهد و آنان را برای نیکی به پدر و مادر، صلۀ رحم و نیکی به خانواده و همسایگان تشویق میکند.
4. روزه سبب دستیابی به صحّتی عمومی و کامل میشود؛ به عبارتی دیگر، در روزهداری، سلامتی جسمی و ظاهری، سلامتی روحی و معنوی و سلامتی فکری و ذهنی وجود دارد.
سلامتی جسمی از این لحاظ که روزه موادّ انباشتهشده در بدن را از بین میبرد؛ بهویژه بدنهایی که در ناز و نعمت و حریص و پُرخور و کمکار و کمتحرّکند. پزشکان میگویند: روزه رطوبتهای ضروری را نگه داشته و رودهها را از فسادی که پُرخوری آن را به وجود میآورد، پاک ساخته و باعث کاهش چربیهایی میشود که بر قلب ضرر دارند. بنابراین روزهداری همچون لاغرنمودن اسب است که باعث میشود برای تاخت و تاز، قوی گردد.
در مورد صحّت معنوی نیز قبلا بیان شد که روزه یکی از بزرگترین عوامل سلامتی دلها و پاکی جانهاست.
سلامتی فکری نتیجۀ روزۀ صحیح است که باعث تفکّر خوب، دیدگاه سالم و تدبّر در امر و نهی و حکمت الهی میشود.
از این طریق، فکر روزهدار صحیح میگردد، با نور و هدایت پروردگارش، راه مییابد، به ندای آفریدگارش پاسخ میدهد و عبادتش را به جای میآورد و بر اثر روزه، شخصیتی جدید و فکری روشن میگیرد و از اوصاف حیوانی سالم میگردد و چندین درجه در نردبان سعادت و برتری بالا میرود.
موارد مطرحشده، نمونههایی کلّی و مختصر و تنها اشاراتی از برخی دلایل، نتایج و اسرار روزه بود.([178])
1- مفهوم لغوی و اصطلاحی حج و مشروعیّت آن
أ- مفهوم لغوی حج
واژۀ «حج» در لغت به معنای قصد است؛ گفته میشود: حَجَّهُ یَحجُّهُ حَجّاً؛ یعنی قصدِ او کرد. و رجلٌ محجوجٌ؛ یعنی مرد مقصود.([179])
ب- مفهوم شرعی حج
یعنی قصدِ رفتن به بیت الحرام با اعمالی مخصوص در زمانی معیّن.([180])
یعنی رفتن به مکّۀ مکرّمه در زمان حج که ماههای مشخّصی دارد: شوّال، ذوالقعده و ذوالحجّه با نیّت ادای مناسک؛ یعنی احرام از میقات، طواف، سعی بین صفا و مروه، وقوف در عرفات و سایر اعمال حج.([181])
ج- مشروعیّت حج
این عمل یکی از ارکان و مبانی مهمّ اسلام است.
آیاتی از قرآن و احادیثی از پیامبر ج و اجماع مسلمانان دلالت بر مشروعیّت و ثبوت حج دارند.
اللهﻷ میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗاۚ﴾ [آلعمران: 97]
«و برای الله، حجّ خانۀ [کعبه] بر مردم واجب است، [البتّه] کسانی که توانایی رفتن به سوی آن دارند.»
قبلاً بیان گردید در صحیح بخاری و صحیح مسلم به روایت ابن عمرG، از قول پیامبر ج نقل شده که اسلام بر پنج رکن استوار است و رسول الله ج حج را یکی از آنها معرّفی کردند.([182])
حج برای کسی که توان داشته باشد، تنها یک بار در عمر واجب است، چنانکه در سنن ابی داود به صورت مرفوع از قول ابن عبّاسب روایت شده که: «الْحَجُّ مَرَّةٌ فَمَنْ زَادَ فَهُوَ تَطَوُّعٌ»([183])؛ «حج فقط یک بار [در عمر، واجب] است و کسی که بیشتر از یک بار حج نماید، مستحب [و پسندیده] است.»
2- فواید حج
حج دارای اسراری نو و زیبا، حکمتهایی متنوّع، برکاتی متعدّد و فوایدی مشهود در زندگی فردی و اجتماعی است. در این زمینه، سخن الله متعال کافی است که میفرماید:
﴿وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ يَأۡتُوكَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٖ يَأۡتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٖ٢٧ لِّيَشۡهَدُواْ مَنَٰفِعَ لَهُمۡ﴾ [الحج: 27-28]
«و در [میان] مردم برای [انجام] حج ندا بده که پیاده و [سوار] بر هر [مرکب و] شتر لاغری از هر راه دوری به سوی تو بیایند تا شاهد منافع [گوناگون] خویش باشند.»
عبارت ﴿لِّيَشۡهَدُواْ مَنَٰفِعَ لَهُمۡ﴾ شامل هر نوع خیر دنیوی و اخروی است.
علّامه عبدالرّحمان سعدی/ در توضیح آیۀ فوق میگوید: «یعنی اینکه با حجّ بیت الله، به فوایدی دینی؛ همچون عبادات برتر و عباداتی که تنها در آنجا مشروع است و وجود دارد و نیز به منافعی دنیوی؛ یعنی کسب روزی و دستیابی به منفعتهای دنیوی برسند، و این امور روشن بوده و برای همگان شناختهشده است.([184])
مقدّمه
بخش اول: ایمان به اللهﻷ؛
بخش دوم: ایمان به فرشتگان†؛
بخش سوم: ایمان به کتابهای آسمانی؛
بخش چهارم: ایمان به پیامبران؛
بخش پنجم: ایمان به روز آخرت؛
بخش ششم: ایمان به قضا و قدر؛
دین اسلام عقیده و شریعت است. قبلا اشارهای به برخی از احکام و شرایع اسلام شد و نیز دربارۀ ارکان آن که اساس و پایههای شرایع اسلام به شمار میرود، مطالبی بیان گردید.
اعتقاد اسلامی شامل ایمان به هرآنچه از جانب الله تعالی و رسول الله ج آمده است، میشود؛ یعنی ایمان به اخبار، احکام قطعی، امور غیبی و امثال آن.
ارکان ششگانۀ ایمان، پایههای اعتقاد است:
1. ایمان به الله تعالی؛
2. ایمان به فرشتگان†؛
3. ایمان به کتابهای آسمانی؛
4. ایمان به رسولان†؛
5. ایمان به روز قیامت؛
6. ایمان به قضا و قدر؛ خیر باشد یا شر.
در ادامۀ مباحث، توضیحاتی دربارۀ این ارکان بیان خواهد شد.
مبحث اول: مفهوم ایمان به الله و نتایج و دلایل آن؛
مبحث دوم: دلالت شریعت بر ایمان به الله متعال؛
مبحث سوم: دلالت عقل بر ایمان به اللهﻷ؛
مبحث چهارم: دلالت حسّ و واقع بر ایمان به الله تعالی؛
1- مفهوم ایمان به الله متعال و موارد آن
ایمان به اللهﻷ یعنی باور قطعی و یقینی به وجود الله تعالی و به اینکه او پروردگار و صاحب هر چیز، آفریدگار یگانه، تدبیرکنندۀ تمام هستی و تنها معبود شایستۀ عبادت و بیهمتاست و هر معبودی غیر از اللهﷻ، باطل بوده و عبادتش نیز نادرست و بیفایده است. همچنین ایمان به اینکه الله متعال متّصف به صفات کمال و جلال و منزّه از هر نقص و عیبی است.([185])
با توجّه به مطالب مطرحشده، ایمان به اللهـ مشتمل بر موارد چهارگانۀ زیر است:
1. ایمان به وجود الله تعالی: اعتقاد به اینکه الله متعال وجودی کامل دارد و ازلی و ابدی است.
2. ایمان به ربوبیّت اللهﷻ: باور به اینکه الله در افعال خویش یگانه است و در آفرینش، پادشاهی، تدبیر و سایر صفات ربوبیّت، شریکی ندارد.
3. ایمان به اسماء و صفات الهی: اعتقاد به اینکه الله متعال دارای اسمایی نیکو و صفاتی والاست، با ردّ اعتقاد به تمثیل، تعطیل و تأویل و تکییف.
4. ایمان به الوهیّت الله تعالی: باور به اینکه افعال بندگان فقط مختصّ اللهـ و برای کسب رضایت اوست و جایز نیست که عبادتی برای غیرالله صورت گیرد.([186])
2- نتایج ایمان به الله تعالی
ایمان به اللهﻷ دارای نتایجی بزرگ و مهم بوده و خیر دنیا و آخرت را برای افراد و جامعه به دنبال دارد. از نتایج آن، حصول امنیّت کامل، هدایت تام، جانشینی در زمین و تمکین و عزّت بندگان واقعی را میتوان نام برد.
از دیگر نتایج ایمان به الله، خوشی زندگی، رسیدن به خوبیها، نزول برکات، راهیابی به سمت تمامی خوبیها، حفاظت از زیان و رستگاری با دوستی، کمک و تأیید الهی است.
همچنین ارتقای درجات، بخشش گناهان، ورود به بهشت و نجات از آتش دوزخ.
به طور خلاصه، همۀ خیر دنیا و آخرت از نتایج ایمان به الله تعالی است.
و هلاکت و نقصان، نتیجۀ نبود یا ضعف ایمان است.([187])
3- دلایل یگانگی الله تعالی
ادلّۀ فراوانی دلالت بر یگانگی اللهﻷ دارند و گواهی الله تعالی برای خودش کافی است که میفرماید:
﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ﴾ [آلعمران: 18]
«الله گواهی داده که معبودی [بر حق] جز او نیست و فرشتگان و صاحبان دانش [نیز بر این مطلب گواهی میدهند] درحالی که [الله متعال در جهان هستی] قیام به عدالت دارد، معبودی [بر حق] جز او نیست، که توانمند حکیم است.»
فطرت، شریعت، عقل و حسّ و واقع نیز دلالت بر یگانگی الله متعال در آفرینش و روزیدادن و اینکه تنها او شایستۀ عبادت است، میکنند.
تمامی این دلایل، بیانگر وجود اللهـ بوده و بر انواع سهگانۀ توحید دلالت دارند؛ یعنی توحید ربوبیّت، توحید الوهیّت و توحید اسماء و صفات که لازم و ملزوم یکدیگرند و کسی که در یکی از آنها دچار شرک شود، در بقیّه نیز مشرک میگردد.
به عنوان نمونه، اگر فردی غیرالله را برای کاری که تنها الله تعالی توان انجامش دارد، فرا خواند، این عملش عبادتی است که متوجّه غیرالله شده و شرک در توحید الوهیّت به شمار میرود.
درخواست چنین فردی نشان میدهد که وی اعتقاد دارد غیرالله به همراه الله تعالی در انجام این کار شریک و صاحب اختیار است و توان انجام آن را دارد که این عمل، شرک در توحید ربوبیّت محسوب میشود.
علاوه بر این، وی اعتقاد داشته که غیرالله درخواستش را میشنود و به همین علّت وی را فرا خوانده است و این عمل، شرک در توحید اسماء و صفات به شمار میرود، چون فکر میکند که فرد خواندهشده، تمامی صداها و شنیدنیها را میشنود و نزدیکی یا دوری مانع از شنیدنش نمیشود. بنابراین دانستیم که شرک در توحید الوهیّت، متضمّن شرک در توحید ربوبیّت و اسماء و صفات است.([188])
در مباحث بعدی، دلایل توحید با بررسی دلیل عقلی و حسّی به طور گسترده بیان خواهد شد.
قبلا در مبحث: اسلام دین فطرت است و اینکه بنا بر قول صحیح، مراد از فطرت مذکور در قرآن، دین اسلام است، مطالبی دربارۀ فطرت بیان گردید.
دلالت شریعت نیز بر توحید و ایمان به الله تعالی روشن و مشخّص است. آنچه پیامبران† آوردهاند و در کتابهای آسمانی بیان شده است، به طور قطع بیانگر یگانگی الله متعال هستند. تمامی کتابهای آسمانی دلالت بر این موضوع دارند؛ احکامی که متضمّن مصالح دنیوی و اخروی بندگان است؛ مانند نماز، زکات، حج و ... و نیز اخبار هستی و امور غیب که واقعیّت و تجربه گواه بر صداقت آنهاست؛ تمامی این موارد نشان میدهند که امور مذکور، از جانب پروردگاری حکیم و دانا و شایستۀ عبادت و بیهمتاست.([189])
در این زمینه، دلایل بیشماری وجود دارد که برخی از آنها در لابلای بسیاری از مطالب این بخش، بیان خواهد شد.
از نظر عقلی، لازم است که تمامی مخلوقات پدیدآورنده و آفریدگاری داشته باشند، زیرا امکان ندارد به خودی خود یا اتّفاقی به وجود آمده باشند؛ به عبارتی دیگر، امکان ندارد که این مخلوقات خودشان را به وجود آورده باشند و هیچ چیز نمیتواند خودش را بیافریند، چون پیش از پیدایش، معدوم [نیست] است و شیء معدوم چگونه میتواند پدیدآورنده باشد؟!
همچنین امکان ندارد که به طور اتّفاقی به وجود آمده باشند، زیرا هر حادثی نیاز به مُحدِث و به وجودآورندهای دارد و وجود مخلوقات با این ساختار هماهنگ و شگفتآور و منظّم و این ارتباط به همپیوسته در میان اسباب و مسبّبات و در بین مخلوقات، دلیلی قطعی است که اتّفاقی به وجود نیامدهاند.([190])
علاوه بر این، نیاز شدید مخلوق دلیلی دیگر بر این مدّعاست. نیاز، ویژگی ذاتی و ثابت مخلوق است که نشان میدهد باید آفریدگاری کامل و بینیاز از غیر باشد و این آفریدگار، پروردگار جهانیان است.
اللهﻷ این دلیل عقلی و برهان قاطع را در سورۀ «طور» بیان فرموده است:
﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَيۡرِ شَيۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ﴾ [الطّور: 35]
«آیا آنها از هیچ [و بدون آفریننده]، خلق شدهاند یا خود خالق [خویش] اند؟!»
یعنی آنها بدون آفریدگار به وجود نیامدهاند و خودشان نیز آفریدگار خویش نیستند، در نتیجه، آفریدگارشان الله متعال است.
به همین علّت، وقتی جبیر بن مطعمس سورۀ «طور» را از زبان رسول الله ج میشنید و ایشان به آیۀ: ﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَيۡرِ شَيۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ﴾ [الطّور: 35] رسیدند، گفت: «نزدیک بود دلم از جا کنده شود و اولین باری بود که ایمان در دلم نشست.» بخاری/ این حدیث را به صورت مفرّق([191]) روایت کرده است.([192])
از این رو، اللهـ در بسیاری از آیات قرآن، انسانها را تشویق به تعقّل و تفکّر میکند و فراوانی آیاتی که با ﴿أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾ و ﴿لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ﴾ پایان مییابند، بزرگترین گواه است، زیرا وقتی انسان تفکّر نماید، پند میگیرد و حقیقت را میشناسد و زمانی که پند گیرد، میترسد و باتقوا و فرمانبردار میگردد.
به همین سبب، میبینیم که افراد عاقل و تلاشگر و جویندگان حقیقت، به آن میرسند و در این راه، موفّق میشوند.
آنچه بیشتر باعث تأکید و اثبات مطلب مذکور میشود، این است که بسیاری از اندیشمندان غربی بر اثر تفکّر و جستجوی حقیقت، آن را مییابند و هدایت میگردند.
کسی که به کتاب «الله یتجلّی في عصر العلم» نوشتۀ سی دانشمند فیزیکدان و ستارهشناس که در این حوزه، استاد و صاحبنظر بودند و نیز به کتاب «کریسی موریسون»؛ رئیس آکادمی علوم در نیویورک، تحت عنوان «الإنسان لایقوم وحده» که با عنوان «العلم یدعو إلی الإیمان» به زبان عربی ترجمه شده است، توجّه نماید، خواهد دانست که دانشمند واقعی و نیز فرد عامی، قطعاً مؤمن است و بدون تردید الحاد و کفر از عالمان کمسواد سر میزند؛ افرادی که اندکی علم فرا گرفتهاند و از این طریق، فطرت مؤمن و پاکشان را تباه و فاسد نموده و به علمی که منجر به ایمان میشود، نرسیدهاند.([193])
بر این اساس، برایمان روشن میگردد که عقل دلالت بر یگانگی الله تعالی دارد.
در صورتی که عقل این موضوع را انکار نماید، خود عقل مشکل دارد و شاعر راست گفته است که:
إذا ادّعَی العَقلُ إنکَارَهُ | فأنکرِ العقلَ وَدَعوَاهُ |
«اگر عقل ادّعای انکارش را داشت، پس تو عقل و ادّعایش را انکار و رد کن.»
شاعری دیگر چنین میسراید:
يَعْتَرِضُ العَقْلُ عَلَى خَالِقٍ | مِنْ بَعْضِ مَخْلُوقَاتِهِ العَقْلُ |
«عقل بر آفریدگاری اعتراض میکند که خودِ عقل یکی از مخلوقاتش است!»
بنابراین دانستیم سخن کسی که میگوید: جهان هستی اتّفاقی به وجود آمده یا اینکه خود طبیعت آفریدگار است، باطل و اشتباه بوده، زیرا این ادّعاها یعنی فقط عناد و مخالفت با آنچه از طریق عقل و نقل ثابت شده است. از کسی که میگوید جهان هستی اتّفاقی و بدون علّت به وجود آمده است، میپرسیم: چگونه امکان دارد این جهان گسترده و بزرگ و هماهنگ، اتّفاقی ایجاد شده باشد؟!
اکنون به مثالی که دانشمند امریکایی «کریسی موریسون»([194]) میآورد تا اثبات نماید پیدایش جهان هستی علّت داشته و اتّفاقی نبوده است، دقّت کن؛ او میگوید: «10 سکّه را به طور جداگانه انتخاب نما و آنها را به ترتیب – از 1 تا 10- شمارهگذاری کن و در جیب خود بگذار و محکم تکان بده. سپس سعی کن که آنها را به ترتیب – از 1 تا 10- از جیب خود بیرون بیاوری.
شانس یا احتمال بیرونآوردن سکّۀ شمارۀ 1، 1 از 10 است.
و احتمال بیرونکشیدن سکّۀ شمارۀ 1 و سپس سکّۀ شمارۀ 2، 1 تا 100 و احتمال بیرونآمدن سکّههای شمارۀ 1 و 2و 3 به ترتیب، 1 تا 1000 و امکان بیرونآوردن سکّههای شمارۀ 1 و 2و 3و 4 پشت سر هم، 1 تا 10000 است و ... تا اینکه احتمال بیرونآمدن سکّههای شمارۀ 1 تا 10 با همان ترتیب اولیه، 1 تا 10 بیلیون است.
هدف از این مثال ساده، این است که برایت روشن سازیم چگونه اعداد به شکلی حیرتآور و بدون اینکه اتّفاقی باشد، زیاد میگردند!
علاوه بر این، اگر جهان هستی اتّفاقی و بدون علّت به وجود میآمد، ساخت و پبدایش آن چقدر طول میکشید؟!
حساب آن از این طریق، امری خیالی و بسیار سخت خواهد بود و حتّی نمیتوان آن را تصوّر کرد.
آنچه در جهان هستی وجود دارد، نشان میدهد که توسّط ذاتی حکیم و علیم و خبیر به وجود آمده، امّا انسان بسیار ستمپیشه و نادان است:
﴿قُتِلَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَآ أَكۡفَرَهُۥ١٧ مِنۡ أَيِّ شَيۡءٍ خَلَقَهُۥ١٨ مِن نُّطۡفَةٍ خَلَقَهُۥ فَقَدَّرَهُۥ﴾ [عبس: 17-19]
«مرگ بر [این] انسان، چقدر ناسپاس است؟! [الله] او را از چه چیز آفریده است؟ او را از نطفۀ [ناچیز] آفرید، سپس وی را موزون ساخت.»([195])
اینکه گفته میشود طبیعت، آفریدگار مخلوقات است، بهتانی بزرگ و بیدلیل و اشتباهی روشن است که نیازی به ردّ و پاسخ ندارد، و بلکه تصوّر این مطلب برای انکار و پاسخ به قائلانش کافی است.([196])
یکی از این ادّعاها، نظریّۀ «داروین» است که پیروانش قصد دارند از این طریق، علّت وجود زندگان و مخلوقات را بیان کنند. براساس این نظریّه، گمان میکنند که انسان در اصل، حیوانی کوچک و ساختهشده از آب بوده و سپس محیط تغییراتی را در شکل و ساختارش به وجود آورده و باعث ایجاد صفاتی جدید در این موجود شده است. در ادامه، صفاتِ کسبشده، به فرزندان انتقال یافته تا مجموعۀ این صفات کوچک و برخاسته از محیط، در طول میلیونها سال باعث ایجاد صفاتی بسیار و پیشرفته گشته و آن مخلوق ابتدایی را تبدیل به مخلوقی برتر کرده است. سپس پیدایش صفات بر اثر محیط ادامه یافته و مخلوقات بزرگتر شدهاند تا بالاخره منجر به پیدایش انسان گشته است.
خلاصۀ دیدگاه مذکور همین بوده و عیب و نقص آن بسیار روشن و آشکار است.([197])
بسیاری از پیروان نظریّه مذکور، پی به بطلان آن بردهاند.
یکی از اعتراضاتی که بر دیدگاه «داروین» وارد شده، این است که: اگر فرض کنیم دیدگاه مزبور صحیح باشد، پس آن حیوان کوچک را چه کسی آفریده است؟! و چه کسی آن را پرورش و رشد داده تا به این شکل رسیده است؟!
حسّ و تجربه به روشنی بیانگر یگانگی الله تعالی است.
در این زمینه، دلایل حسّی فراوانی وجود دارد؛ از جمله:
1- اجابت دعاها
مراد از آن، پذیرش دعای مظلومان و مصیبتدیدگان و ... است که الله متعال را فرا میخوانند و درخواستشان اجابت شده و به هدف خویش میرسند.
نمونههای بیشماری از این قبیل وجود دارد؛ فرقی نمیکند که مربوط به پیامبران† یا دیگران باشد.
به عنوان مثال، اللهـ دربارۀ نوح÷ میفرماید:
﴿فَدَعَا رَبَّهُۥٓ أَنِّي مَغۡلُوبٞ فَٱنتَصِرۡ١٠ فَفَتَحۡنَآ أَبۡوَٰبَ ٱلسَّمَآءِ بِمَآءٖ مُّنۡهَمِرٖ١١ وَفَجَّرۡنَا ٱلۡأَرۡضَ عُيُونٗا فَٱلۡتَقَى ٱلۡمَآءُ عَلَىٰٓ أَمۡرٖ قَدۡ قُدِرَ﴾ [القمر: 10-12]
«پس او پروردگارش را خواند [و عرض کرد]: من مغلوب شدهام، پس یاریم فرما [و از آنان انتقام بگیر]. آنگاه درهای آسمان را با آبی [فراوان و] فروریزنده گشودیم. و از زمین چشمههایی جوشاندیم [و جاری ساختیم]، سپس این [دو] آب [آسمان و زمین] برای امری که مقدّر شده بود، باهم درآمیختند.»
در مورد یونس÷ میفرماید:
﴿فَنَادَىٰ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾ [الأنبياء: 87]
«پس [وقتی در شکم ماهی فرو رفت] در تاریکیها ندا داد که: [پروردگارا!] هیچ معبودی بر حق جز تو نیست، تو منزّهی! قطعاً من از ستمکاران بودم.»
بنابراین الله تعالی درخواستش را پاسخ گفت و او را از شکم ماهی نجات داد.
و دربارۀ ایّوب÷ فرمود:
﴿وَٱذۡكُرۡ عَبۡدَنَآ أَيُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِنُصۡبٖ وَعَذَابٍ٤١ ٱرۡكُضۡ بِرِجۡلِكَۖ هَٰذَا مُغۡتَسَلُۢ بَارِدٞ وَشَرَابٞ٤٢ وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ أَهۡلَهُۥ وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡ رَحۡمَةٗ مِّنَّا وَذِكۡرَىٰ لِأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾ [ص: 41-43]
«و به یاد آور بندۀ ما ایّوب را وقتی پروردگارش را ندا داد که: همانا شیطان به من رنج و عذاب رسانده است. [به او فرمان دادیم:] پای خود را بر زمین بکوب، [چشمهای میجوشد] این [چشمۀ آبی] خنک برای شستشو و آشامیدنی است. و خانوادهاش و همانند آنان را همراهشان به او بخشیدیم، که رحمتی از سوی ما و اندرزی برای خردمندان باشد.»
در صحیح بخاری از قول انسس چنین روایت شده است: «فردی بادیهنشین در روز جمعه و درحالی که پیامبر ج خطبه میخواندند، وارد مسجد شد و گفت: ای رسول الله ج! اموال تباه شد و خانواده گرسنه ماند، پس برای ما دعا کن. پیامبر ج دستانشان را بالا برده و دعا نمودند. بلافاصله ابر همچون کوهها بالا آمد و هنوز رسول الله ج از منبر پایین نیامده بودند که دیدم باران بر موهای ریششان میریخت.
در جمعۀ بعدی، همان بادیهنشین یا فرد دیگری بلند شد و گفت: ای رسول الله ج! ساختمانها خراب شد و اموال غرق گشت، پس برای ما دعا کن. پیامبر ج دستانشان را بلند کرده و فرمودند: پروردگارا! در اطراف ما و نه بر ما [باران ببارد]. و به هر طرفی که اشاره میکردند، ابرها پراکنده و دور میشد.([198])
هنوز هم اجابت دعای درخواستکنندگان در صورتی که شروط دعا را رعایت نمایند، مشاهده میشود و بسا اوقات، شنیدهایم که مردم برای نماز استسقاء -طلب باران- رفتهاند و پیش از بیرونآمدن از مسجد، برایشان باران باریده است. بنابراین اجابت دعا دلیلی قاطع بر یگانگی اللهأ است.
2- صداقت پیامبران†
این موضوع دلیلی حسّی و روشن است، زیرا رسولان† کاملترین افراد بشر بوده و پیامهای الهی را به مردم رساندهاند و الله تعالی آنان را از میان مخلوقات برگزیده و با نشانههایی واضح تأیید و یاری نموده و این افراد را پیروز و بر دشمنانشان غالب گردانیده است.
انسان در برابر پیامبران†، چارهای جز تصدیق آنان ندارد، چون ادّعای نبوّت از بزرگترین ادّعاهاست و فقط صادقترین یا دروغگوترین مردم چنین ادّعایی میکند، امّا پیامبران الهی قطعاً راستگوترین انسانها هستند، چرا که ظهور معجزهها بر دستانشان، تأییدات الهی، خواری دشمنان و خصلتهای پسندیده و صفات ستودۀ آنان، نشان از صداقتشان دارد و در نتیجه، میدانیم که این افراد از جانب اللهﻷ مبعوث گشتهاند و الله متعال، حق بوده و عبادتش نیز حقیقت دارد.([199])
3- دلالت انفس
بدون تردید اللهـ انسان را به زیباترین شکل و در بهترین قالب آفرید، چنانکه میفرماید:
﴿وَصَوَّرَكُمۡ فَأَحۡسَنَ صُوَرَكُمۡۖ﴾ [التّغابن: 3]
«و شما را [در رحم مادرانتان] شکل و صورت بخشید، سپس شکل و صورتتان را نیکو [و زیبا] گرداند.»
﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ﴾ [التّين: 4]
«یقیناً ما انسان را در بهترین صورت [و هیئت] آفریدیم.»
اگر انسان با دقّت به خود و عجایب خلقت الهی و به ظاهر و کمال آفرینش خویش و به اینکه متمایز از سایر حیوانات است، بنگرد، قطعاً خواهد دانست که در پسِ این امور، آفریدگاری حکیم وجود دارد و خواهد فهمید که این آفریدگار، در تدبیر و ادارۀ انسان، یگانه و بیهمتاست.([200])
شیخ عبدالرّحمان سعدی در توضیح این معنا و در تفسیر آیۀ: ﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا﴾ [الشّمس: 7] میگوید: «در هر حال، نفس علامتی بزرگ از نشانههای الهی به شمار میرود که شایسته است با آن سوگند خورده شود، زیرا در نهایتِ لطافت و ظرافت، سبکی، بسیار سریع از لحاظ تحرّک و تغییر و تاثّر و دارای واکنشها و احساسات روحی و ذاتی؛ همچون همّت، اراده، قصد و محبّت است.
اگر این ویژگیها را نمیداشت، مجسّمهای بیفایده بود. برابری و درستی نفس بدین شکل، نشانهای از علامات بزرگ الهی به شمار میرود.
هدف این است که نفس انسان، یکی از بزرگترین دلایل برای اثبات وجود الله بیهمتا بوده و در نتیجه، تنها او شایستۀ پرستش است.»([201])
4- راهنمایی مخلوقات
این موضوع، یکی دیگر از نمونههای حسّی برای اثبات یگانگی اللهأ به شمار میرود. الله تعالی تمامی حیوانات- ناطق، چهارپاـ، پرندگان، خزندگان، زبانآوران و بیزبانان را به سوی آنچه باعث اصلاح زندگی و حالتشان میشود، رهنمون ساخته است.
آیۀ زیر شامل مخلوقات عجیب و غریبی که تنها اللهﻷ از آنها باخبر است، میشود:
﴿رَبُّنَا ٱلَّذِيٓ أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ﴾ [طه: 50]
«پروردگار ما ذاتی است که آفرینش هر چیزی را به او ارزانی داشته، سپس [آنها را] هدایت کرده است.»
چه ذاتی انسان را در زمان تولّد، برای مکیدن سینۀ مادرش راهنمایی میکند؟ و چه ذاتی وی را آگاه به شیرخوردن نموده است؟ آن هم به کاری سخت که مستلزم فشارهایی پیدرپی توسّط ماهیچههای صورت، زبان و گردن و نیز نیازمند حرکاتی پیوسته بهوسیلۀ فکّ پایین و تنفّس با بینی است. تمامی این کارها به درستی و بدون علم یا تجربۀ قبلی صورت میگیرد، پس چه ذاتی این امور را به وی الهام نموده است؟ قطعاً الله تعالی او را راهنمایی میکند:
﴿رَبُّنَا ٱلَّذِيٓ أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ﴾ [طه: 50]
«پروردگار ما ذاتی است که آفرینش هر چیزی را به او ارزانی داشته، سپس [آنها را] هدایت کرده است.»
علاوه بر این، رهنمونشدن انسان پس از بلوغ و بزرگی، به تلاش برای دستیابی به مصالح خویش؛ مانند سیر و سفر در زمین، نمونهای از هدایت کامل و عام الهی برای مخلوقات است.
راهیابی پرندگان، حیوانات وحشی و چهارپایان نیز به روشنی صورت میگیرد و الله متعال آنها را به انجام کارهایی عجیب که از عهدۀ انسان برنمیآید، رهنمون ساخته است.
علّامه ابن قیّم/ در کتاب «شفاء العلیل»، موارد عجیبی از این قبیل را آورده است.
تمامی موارد فوق، از بزرگترین دلایل بر وجود آفریدگار سبحان، آفرینش استوار، تدبیر عجیب و حکمت لطیف اوست، زیرا معارف عجیب، ترفندهای نهفته، تدبیر زیبا و نتایج مطلوبی که الله متعال در آنها قرار داده، به گونهای است که دهانها را به تسبیح وا میدارد و دلها را پر از معرفت الهی و شناخت حکمت و قدرت او میکند و هر عاقلی میداند که اللهﻷ آنها را بیهوده نیافریده و بیفایده رها نکرده است، بلکه دارای حکمتی آشکار و نشانهای روشن و برهانی قاطع است و دلالت دارد که اللهـ پروردگار و صاحب هر چیزی است و تنها او دارای صفات کمال است و بر هر چیز، توانا و داناست.([202])
5- دلالت آفاق
هر فردی -عالم، جاهل، مؤمن و کافر- جهان هستی را مشاهده میکند و اگر آدمی با چشم بصیرت و تدبّر بنگرد، قطعاً بزرگی ذاتی که آن را آفریده، درک خواهد کرد و این کار باعث میشود که تنها او را عبادت نماید.
شیخ عبدالرّحمان سعدی در تفسیر آیۀ: ﴿سَنُرِيهِمۡ ءَايَٰتِنَا فِي ٱلۡأٓفَاقِ وَفِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّۗ ﴾ [فصّلت: 53]؛ «به زودی نشانههای خود را در آفاق و در نفس خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا برایشان روشن گردد که او حق است.» چنین میآورد: «بدون تردید اللهأ این کار را انجام داده است. الله متعال نشانههایی را به بندگانش نشان داده که دلالت بر حقبودن او دارند، امّا کسی را که بخواهد، توفیق ایمان میدهد و هرکس را که بخواهد، خوار میگرداند.»([203])
همچنین میگوید: «اگر فرد عاقل، در آفرینش مخلوقات تفکّر نماید و فکرش مشغول موجودات شگفتآور گردد، میداند که آنها توسّط حق و برای حق آفریده شدهاند و دفترهای نشانهها و کتابهای دلایل و علاماتی بر تمامی آنچه الله متعال از خود و یگانگیاش خبر داده و نیز دلایلی بر آنچه پیامبران† از روز قیامت گفتهاند، است. همچنین خواهد دانست که آنها تحت فرمان و مسخّرِ اللهﻷ هستند و هرگز نافرمانی پروردگارشان را نمیکنند و چارهای جز این ندارند. پس بدان که تمامی موجودات آسمانی و زمینی محتاج الله تعالی هستند و او آنها را پابرجا و استوار گردانده و ذات پروردگار از تمامی مخلوقات بینیاز بوده و تنها او معبود بر حق است و معبودی غیر از وی نیست.»([204])
علّامه عبدالرّحمان سعدی در جایی دیگر میآورد: «اللهـ از آینده خبر داده و میفرماید که نشانهها و دلایلی را از آفاق و انفس، به بندگانش نشان خواهد داد که دلالت دارند قرآن، رسول و آنچه آورده است، حقیقت دارد.»([205])
در هر دورهای، الله تعالی بندگانش را از امور بزرگی در این جهان پهناور آگاه میکند.
در دوران اخیر، اکتشافات، اختراعات و حقایق علمی متعدّدی آشکار شده و پژوهشگران همواره رازی از اسرار این جهان بزرگ را کشف کرده و با حیرت و شرمندگی، اعتراف به ناتوانی خویش نموده و یقین دارند که جهانهای ناشناختۀ دیگری نیز وجود دارد که هنوز کشف نشده است.
به طور خلاصه، آنچه در جهان هستی وجود دارد، به طور قطع دلالت بر وجود مدبِّری حکیم، پروردگاری علیم و مستحقّ عبادت دارد، امّا:
إِذَا لَمْ يَكُنْ لِلْمَرْءِ عَيْنٌ صَحِيحَةٌ | فَلاَ غَرْوَ أَنْ يَرْتَابَ وَالصُّبْحُ مُسْفِرٌ |
«اگر فردی چشم سالمی نداشته باشد، عجیب نیست درحالی که صبح روشن است، او [در وجود روز] تردید نماید.»
6- بندگی موجودات
الله متعال تمامی موجودات -انسانها، جنّیان، فرشتگان، جانداران، غیر جانداران، گیاهان و سایر موجودات- را برای عبادت خویش آفرید و آنها را بر توحید و اعتراف به الوهیّت پروردگار و اقرار به نیاز و تواضع و خشوع خلق کرد.
تمامی موجودات عبادت اللهﻷ را به جای میآورند مگر انسان سرکش و منحرف از شریعت الهی، که با نظام و قانون این جهان محکم و شگفتآور مخالفت میورزد؛ جهانی که فقط بر پرستش الله متعال استوار است.
علاوه بر این، بندگی و عبادت مخلوقات با یکدیگر تفاوت دارد.
یکی از انواع عبادت، بندگی انسانهاست که برترین نوع پرستش به شمار میرود.
و از میان انسانها بهترین عبادت، عبادت و بندگی پیامبران و دعوت و جهاد و سایر اعمالشان است و سپس بندگی پیروان آنان و پیروانِ پیروانشان از همه مهمتر و باارزشتر است.
همچنین بندگی فرشتگان† و جنّیان که کار عجیبی نیست.
آنچه عجیب است، عبادت موجودات بیجان و جاندار بوده که بسیاری از مردم فکر میکنند آنها عقل و درک ندارند و عبادتی انجام نمیدهند!
بدون تردید این جهان پهناور با موجوداتی که در آن است، فرمان آفریدگارشان را به جای آورده و عبادتش را انجام میدهند. در قرآن و سنّت، طاعات بسیاری؛ همچون سجود، تسبیح، نماز، استغفار، تسلیمبودن، ترس و ... برای این موجودات بیان شده است.([206])
الله تعالی دربارۀ سجدۀ موجودات میفرماید:
﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ يَسۡجُدُۤ لَهُۥۤ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُ وَٱلنُّجُومُ وَٱلۡجِبَالُ وَٱلشَّجَرُ وَٱلدَّوَآبُّ وَكَثِيرٞ مِّنَ ٱلنَّاسِۖ وَكَثِيرٌ حَقَّ عَلَيۡهِ ٱلۡعَذَابُ﴾ [الحج: 18]
«آیا ندیدی که آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است و خورشید و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیاری از مردم برای الله تعالی سجده میکنند، و افراد زیادی [فرمان] عذاب بر آنان تحقّق یافته است.»
لازم نیست که این سجود همچون سجدۀ انسانهای مسلمان باشد، چون سجدۀ هر موجودی متناسب با خودش است.
اللهﻷ در مورد تسبیح موجودات میفرماید:
﴿تُسَبِّحُ لَهُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ ٱلسَّبۡعُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهِنَّۚ وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ وَلَٰكِن لَّا تَفۡقَهُونَ تَسۡبِيحَهُمۡۚ إِنَّهُۥ كَانَ حَلِيمًا غَفُورٗا﴾ [الإسراء: 44]
«آسمانهای هفتگانه و زمین و هرآنچه در آنهاست؛ همه تسبیح او میگویند، و هیچ چیز نیست؛ مگر آنکه به ستایش وی تسبیح میگوید، و امّا شما تسبیحشان را نمیفهمید، همانا او بردبار آمرزنده است.»
تمامی موجودات آفریدگارشان را تسبیح میگویند، به گونهای که ما آن را نمیفهمیم و عدمشناخت ما دلیلی بر نبودش نیست. الله متعال برخی از مخلوقاتش؛ مانند داود÷ را از تسبیح بعضی از موجودات آگاه ساخته است.
اللهـ دربارۀ نماز موجودات میفرماید:
﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلطَّيۡرُ صَٰٓفَّٰتٖۖ كُلّٞ قَدۡ عَلِمَ صَلَاتَهُۥ وَتَسۡبِيحَهُۥۗ﴾ [النّور: 41]
«آیا ندیدی که همۀ آنچه در آسمانها و زمین است و پرندگان بالگسترده [یا صفبسته]، الله را تسبیح میگویند هریک از آنها نماز و تسبیح خود را میداند.»
بنابراین تمامی موجودات نماز میخوانند و الله متعال را به پاکی میستایند و لازم نیست که ما آن را بفهمیم.
در مورد استغفار موجودات نیز روایتی از ابودرداءس نقل شده که رسول الله ج فرمودند: «وَإِنَّ طَالِبَ الْعِلْمِ يَسْتَغْفِرُ لَهُ مَنْ فِى السَّمَاءِ وَالأَرْضِ حَتَّى الْحِيتَانِ فِى الْمَاءِ»([207])؛ «همانا تمامی آنچه در آسمان و زمین است حتّی ماهیان در آب، برای جویندۀ دانش، طلب آمرزش میکند.»
اللهأ در مورد تسلیم و فرمانبرداری موجودات هستی میفرماید:
﴿أَفَغَيۡرَ دِينِ ٱللَّهِ يَبۡغُونَ وَلَهُۥٓ أَسۡلَمَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعٗا وَكَرۡهٗا وَإِلَيۡهِ يُرۡجَعُونَ﴾ [آلعمران: 83]
«آیا [کافران] غیر از دین الله را میجویند؟ درحالی که هرآنچه در آسمانها و زمین است؛ خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده و به سوی او بازگردانده میشوند.»
و سایر عبادات متنوّعی که در این مبحث نمیگنجد.([208])
از این رو، دانستیم که موجودات نیازمند به اللهـ هستند و «نیاز آنها به پروردگار، صفت ذاتیشان است، همانگونه که بینیازی، ویژگی ذاتی آفریدگار به شمار میرود.»([209])
در نتیجه، فرمانبرداری و نیاز موجودات به الله تعالی، دلیلی روشن بر یگانگی اوست.
7- تفاوت مزّه، رنگ و بوی گیاهان
موارد فوق، دلایلی حسّی بر توحید هستند. آب درحالی که بیرنگ و بیمزّه و بیبو است، از آسمان بر زمین خشک و بیآب و علف میریزد، سپس -به فرمان الهی- در نتیجۀ این باران، گیاهانی متفاوت از لحاظ رنگ، مزّه و بو میرویند؛ برخی شیرین، تعدادی ترش، برخی تلخ، بعضی سبز، تعدادی زرد و برخی دیگر سیاهند.
و حتّی در یک نوع میوه، تفاوتهای عجیبی وجود دارد؛ به عنوان نمونه، برخی از درختان انگور، سایهدار و برخی بیسایه، تعدادی از آنها شیرین و بعضی دیگر ترش و برخی نیز ترش و شیرین هستند. همچنین در رنگهای سبز، قرمز، سیاه و به صورت کشیده و گِرد و سایر اشکال وجود دارند.
خرما نیز اینگونه است؛ نوعی از خرما در حالت خشک و نارس، شیرینتر از حالت رسیده و پخته است یا بالعکس. همچنین در رنگهای سیاه، زرد و در اشکال دراز و گِرد وجود دارند درحالی که از یک آب استفاده میکنند.
چه ذاتی برخی از میوهها و خوردنیها را بر برخی دیگر برتری داده است؟ و چه ذاتی این رنگها و مزّهها را در آنها نهاده است؟
قطعاً الله متعال این امور را انجام داده؛ همان ذاتی که:
﴿قَدَّرَ فَهَدَىٰ٣ وَٱلَّذِيٓ أَخۡرَجَ ٱلۡمَرۡعَىٰ٤ فَجَعَلَهُۥ غُثَآءً أَحۡوَىٰ﴾ [الأعلى: 3-5]
«اندازهگیری کرد، سپس هدایت نمود. و [آن] ذاتی که چراگاه را رویانید، سپس آن را خشک و سیاه گرداند.»
8- اختلاف زبانها
ما تفاوت زبان و لهجۀ ملّتها و انسانها را مشاهده میکنیم، پس چه ذاتی سخنگفتن را به آدمی آموخته است؟ و چه ذاتی تمامی این زبانها و لهجهها را میداند و همۀ آنچه میگویند را در مییابد و بر وی مشتبه نمیگردد؟ قطعاً آن ذات، الله یگانه و بیهمتاست. بنابراین اختلاف زبانها نشانه و دلیلی بزرگ بر یگانگی الله متعال است.([210])
مبحث اول: مفهوم ایمان به فرشتگان و موارد آن؛
مبحث دوم: جسم بودن فرشتگان؛
مبحث سوم: رابطۀ میان فرشتگان و بشر؛
1- معرّفی ملائکه†
أ- مفهوم لغوی
واژۀ «ملائکه» در اصل از «أَلَکَ» به معنای فرستاد، گرفته شده و «ألوک» یعنی رسالت و فرستادن.
بنابراین «مَلَک» در لغت به معنای «مُرسَل» یعنی فرستادهشده است.([211])
ب- تعریف اصطلاحی ملائکه
فرشتگان، جهانی غیبی هستند که از نور آفریده شده و عبادت الله متعال را به جای میآورند. آنان هیچیک از ویژگیهای ربوبیّت و الوهیّت را ندارند؛ یعنی چیزی را نمیآفرینند، روزی نمیدهند و هرگز جایز نیست که با الله تعالی یا به تنهایی، پرستش شوند.
اللهﻷ به آنان فرمانبرداری کامل از دستوراتش و قدرت بر اجرای آنها را بخشیده است.
تعداد فرشتگان فراوان بوده و فقط اللهـ از این موضوع آگاه است.([212])
2- موارد ایمان به ملائکه
ایمان به فرشتگان شامل موارد زیر است:
أ- ایمان به وجود آنان
ب- ایمان به فرشتگانی که آنان را با اسم میشناسیم
مانند جبرئیل÷ و ایمان اجمالی به فرشتگانی که آنان را با نام نمیشناسیم؛ به عبارتی دیگر، ایمان داریم که الله تعالی، فرشتگان زیادی دارد و لازم نیست که از اسامی تمامی فرشتگان آگاه باشیم.
ج- ایمان به آنچه از صفاتشان میدانیم
همچون صفت جبرئیل÷ که پیامبر ج خبر دادند وی را با همان صفتی که الله متعال آفریده -دارای 600 بال که کرانۀ آسمان را در بر گرفته بود- دیدند.
گاهی اوقات، به فرمان الهی، فرشته به شکل مردی درمیآید؛ مانند زمانی که الله متعال جبرئیل را به سوی مریم؛ مادر مسیح† فرستاد:
﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرٗا سَوِيّٗا﴾ [مريم: 17]
«سپس به شکل انسانی کامل بر او ظاهر شد.»
و نیز یک بار که پیامبر ج در میان یارانشان نشسته بودند، جبرئیل÷ به شکل مردی دارای لباسهایی بسیار سفید و موهایی بسیار سیاه آمد درحالی که نشانهای از سفر در وی دیده نمیشد و هیچیک از صحابهش وی را نمیشناخت، در نزد رسول الله ج نشست و زانوهایش را به زانوهای ایشان چسباند، دستانش را بر روی پاهای رسول الله ج گذاشت و از ایشان دربارۀ اسلام، ایمان، احسان، قیامت و نشانههایش پرسید. پیامبر ج پاسخش را دادند و زمانی که رفت، فرمودند: «هذَا جِبْرِیلُ أَتَاكمْ یُعَلِّمُكمْ دِینَكمْ»([213])؛ «این جبرئیل÷ است؛ آمده بود تا دین شما را برایتان آموزش دهد.»
فرشتگانی که اللهأ آنان را به سوی ابراهیم و لوطإ فرستاد نیز به شکل چندین مرد بودند.
د- ایمان به آنچه از اعمال فرشتگان میدانیم
مانند تسبیح و عبادت الهی در شب و روز بدون خستگی و سستی.
برخی از فرشتگان، اعمال خاصّی دارند؛ همچون جبرئیل که امانتدار وحی الهی است و الله متعال او را با وحی، به سوی پیامبران و رسولان† میفرستاد. و مانند میکائیل؛ مسؤول باران و مالک؛ مسؤول آتش و فرشتگانی که مسؤول حفاظت بنیآدم هستند و سایر فرشتگان زیادی که وجود دارند.([214])
3- نتایج ایمان به فرشتگان†
ایمان به فرشتگان، نتایج مهمّی دارد؛ از جمله:
أ- علم به عظمت و قدرت و سلطان الهی
بدون تردید بزرگی مخلوق برخاسته از بزرگی خالق است؛
ب- شکر الهی به سبب توجّه به بنیآدم
زیرا فرشتگانی را مسؤول حفاظت انسانها، نوشتن اعمال و سایر مصالحشان گردانیده است؛
ج- نزدیکشدن به اللهﻷ
بر اثر محبّت به فرشتگان که آنچه مورد رضایت الهی است را انجام میدهند.([215])
متون شرعی دلالت دارند که فرشتگان جسم هستند، برخلاف کسانی که در این زمینه منحرف شده و معتقدند فرشتگان جسم نیستند و میگویند: آنان نیروهای خیرِ موجود در مخلوقاتند.
این دیدگاه با قرآن کریم و سنّت نبوی و اجماع مسلمانان منافات دارد.
اللهﻷ میفرماید:
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ جَاعِلِ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ رُسُلًا أُوْلِيٓ أَجۡنِحَةٖ مَّثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۚ ﴾ [فاطر: 1]
«حمد [و ستایش] مخصوص الله است؛ آفرینندۀ آسمانها و زمین، [ذاتی] که فرشتگان را رسولانی قرار داد؛ دارای بالهای دوگانه و سهگانه و چهارگانه»
همچنین در مورد بهشتیان میفرماید:
﴿ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَدۡخُلُونَ عَلَيۡهِم مِّن كُلِّ بَابٖ٢٣ سَلَٰمٌ عَلَيۡكُم بِمَا صَبَرۡتُمۡۚ فَنِعۡمَ عُقۡبَى ٱلدَّارِ﴾ [الرّعد: 23-24]
«[همان] باغهای جاویدان [بهشتی] که وارد آن میشوند و [همچنین] هرکس از پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان که نیکوکار بودهاند، و فرشتگان از هر دری بر آنان وارد میشوند. [و به این افراد میگویند:] سلام بر شما به [سبب] آنکه صبر نمودهاید، پس چه خوب است عاقبت آن سرای [جاویدان]!»
در صحیح بخاری و صحیح مسلم از ابوهریرهس روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «إِذَا أَحَبَّ اللَّهُ الْعَبْدَ نَادَى جِبْرِيلَ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ فُلَانًا فَأَحْبِبْهُ فَيُحِبُّهُ جِبْرِيلُ، فَيُنَادِي جِبْرِيلُ فِي أَهْلِ السَّمَاءِ: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ فُلَانًا فَأَحِبُّوهُ، فَيُحِبُّهُ أَهْلُ السَّمَاءِ ثُمَّ يُوضَعُ لَهُ الْقَبُولُ فِي الْأَرْضِ»([216])؛ «هرگاه الله متعال [یک] بنده را دوست بدارد، به جبرئيل÷ اعلان میکند که الله فلانی را دوست دارد، پس تو هم او را دوست بدار. جبرئيل÷ او را دوست داشته و در اهل آسمان اعلان میکند که اللهـ فلانی را دوست دارد، شما هم وی را دوست بداريد. سپس اهل آسمان وی را دوست میدارند و پس از آن، برايش در زمين، قبول نهاده میشود [اهل زمین نیز او را دوست میدارند].»
همچنین در صحیح بخاری از ابوهریرهس نقل شده که پیامبر ج فرمودند: «إِذَا كَانَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ كَانَ عَلَى كُلِّ بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ الْمَسْجِدِ مَلائِكَةٌ يَكْتُبُونَ الأَوَّلَ فَالأَوَّلَ فَإِذَا جَلَسَ الإِمَامُ طَوَوْا الصُّحُفَ وَجَاءُوا يَسْتَمِعُونَ الذِّكْرَ»([217])؛ «در روز جمعه، بر هر دری از درهای مسجد، فرشتگانی هستند که [ورود انسانها] را به ترتیب ثبت میکنند، و زمانی که امام مینشیند، آنان دفترها را میبندند و میآیند تا به ذکر [خطبه یا تلاوت قرآن] گوش دهند.»
متون مذکور به طور صریح نشان میدهند که فرشتگان جسم هستند و نه نیروهای معنوی؛ آنگونه که گمراهان معتقدند. مسلمانان براساس این متون، اجماع و توافق نمودهاند.([218])
1- رابطۀ فرشتگان با بشر
فرشتگان† ارتباط تنگاتنگ و مستحکمی با بنیآدم دارند و برخی از نمونههای این ارتباط، عبارت است از:
1) حضور آنان در زمان خلقت انسان
ابن مسعودس میگوید: رسول الله ج که بسیار راستگو و تصدیقشدهاند، به ما فرمودند که: «إِنَّ أَحَدَكُمْ يُجْمَعُ خَلْقُهُ في بَطْن أُمِّهِ أَرْبَعِينَ يَوْماً نُطْفَةً، ثُمَّ يَكُونُ عَلَقَةً مِثْلَ ذلِك، ثُمَّ يَكُونُ مُضْغَةً مثْلَ ذلِك، ثُمَّ يُرْسَلُ المَلَكُ، فَيَنْفُخُ فِيهِ الرَّوحَ، وَيُؤْمَرُ بِأَرْبَعِ كَلِماتٍ: بِكَتْبِ رِزقِهِ، وَأَجلِه، وَعمَلِه، وَشَقيٌّ أَو سعِيدٌ»([219])؛ «آفرينش هریک از شما در شکم مادرش، در مدّت چهل روز به صورت نطفه جمع میشود، سپس مثل آن [همين مدّت] علقه [خون بسته] است و پس از آن، مانند آن [همين مدّت] مضغه [پارهای گوشت] است، سپس فرشته فرستاده شده و در وی روح میدمد و به چهار چيز دستور داده میشود: به نوشتن روزیاش، اجلش و عملش و اينکه نيکبخت است يا بدبخت.»
2) حفاظت انسانها توسّط فرشتگان
اللهـ میفرماید:
﴿سَوَآءٞ مِّنكُم مَّنۡ أَسَرَّ ٱلۡقَوۡلَ وَمَن جَهَرَ بِهِۦ وَمَنۡ هُوَ مُسۡتَخۡفِۢ بِٱلَّيۡلِ وَسَارِبُۢ بِٱلنَّهَارِ١٠ لَهُۥ مُعَقِّبَٰتٞ مِّنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ يَحۡفَظُونَهُۥ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۗ﴾ [الرّعد: 10-11]
«[برای الله] یکسان است که کسی از شما پنهانی سخن گوید و فردی که آن را آشکار سازد، و کسی که در [تاریکی] شب پنهان میشود، یا در [روشنایی] روز [آشکارا] راه میرود. برای او [انسان] فرشتگانی است که پیدرپی [صبح و شام] از پیش رویش و از پشت سرش، وی را به امر الله تعالی حفظ میکنند.»
3) فرشتگان سفیران الهی به سوی رسولان و پیامبران† هستند
الله تعالی اعلام نموده که جبرئیل مسؤول این کار مهم است:
﴿قُلۡ مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّـجِبۡرِيلَ فَإِنَّهُۥ نَزَّلَهُۥ عَلَىٰ قَلۡبِكَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ ﴾ [البقرة: 97]
«بگو: کسی که دشمن جبرئیل باشد، [در حقیقت دشمن الله است]، زیرا او به فرمان اللهﻷ قرآن را بر قلب تو نازل کرده درحالی که تصدیقکنندۀ آنچه پیش از آن بوده، است.»
﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ﴾ [الشّعراء: 193-194]
«روح الامین [جبرئیل÷] آن را فرود آورده است بر قلب تو تا از هشداردهندگان باشی.»
4) تحریک انگیزههای خیر در نفوس بندگان
الله متعال برای هر انسانی، قرین و همراهی از فرشتگان و ملازمی از جنّیان قرار داده است. در صحیح مسلم از ابن مسعودس روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «مَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ إِلّا وَقَدْ وُكِّلَ بِهِ قَرِينُه مِنَ الْجِنّ، وقَرِينُه مِنَ الْمَلائكة»؛ «برای هریک از شما، همراهی از جنّیان و همراهی از فرشتگان، واگذار و تعیین شده است.» صحابهش پرسیدند: و حتّی برای شما نیز ای رسول الله ج؟! پیامبر ج پاسخ دادند: «وَإِيَّايَ إِلاَّ أَنَّ اللَّهَ أَعَانَنِي عَلَيْهِ فَأَسْلَمَ فَلا يَأْمُرنِي إِلّا بِخَيْرٍ»([220])؛ «و حتّی برای من، امّا الله متعال مرا علیه وی [یعنی همراه جنّیام] یاری نموده و او مسلمان شده [یا اینکه من از شرّش در امانم] و مرا فقط به خیر فرمان میدهد.»
احتمالا این فرشتۀ همراه ایشان، غیر از فرشتگانی است که مأمور حفاظت اعمال پیامبر ج بودند؛ فرشتگانی که الله تعالی آنها را برای راهنمایی و ارشاد رسول الله ج گماشته بود.
فرشته و جنّ همواره همراه انسان هستند؛ جن وی را تشویق به بدی نموده و فرشته او را ترغیب به نیکی میکند. ابن مسعودس روایت نموده که پیامبر ج فرمودند: «اِنَّ لِلشَّيْطانِ لَمَّةً بِابْنِ آدَمَ وَ لِلمَلَكِ لَمَّةً، فَاَمّا لَمَّةُ الشَّيطانِ فَاِيعادٌ بِالشَّرِّ وَتَكذيبٌ بِالحَقِّ، وَاَمّا لَمَّةُ المَلَكِ فَاِيعادٌ بِالخَيْرِ وَتَصديقٌ بِالحَقِّ، فَمَن وَجَدَ مِن ذلِكَ شَیئاً فَليَعْلَم أَنَّهُ مِنَ اللّه،ِ ولْيَحمَدِ اللّهَ، وَمَن وَجَدَ الاُخرَى فَليَتَعَوَّذ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ»؛ «شیطان القائاتى و فرشته الهاماتى به انسان دارد؛ القاى شیطان وعدهدادن به بدى و حق را تکذیبنمودن است و الهام فرشته وعدهدادن به خوبى و حق را تصدیقکردن است. پس هرکس الهام به خوبى را در دل خود یافت، بداند که از جانب الله تعالی بوده و بدین سبب، الله را ستایش نماید و هرکس چیزى غیر از این یافت، از شیطانِ راندهشده، به اللهـ پناه ببرد.» سپس پیامبر ج آیۀ زیر را تلاوت کردند:
﴿ٱلشَّيۡطَٰنُ يَعِدُكُمُ ٱلۡفَقۡرَ وَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡفَحۡشَآءِۖ وَٱللَّهُ يَعِدُكُم مَّغۡفِرَةٗ مِّنۡهُ وَفَضۡلٗاۗ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ﴾ [البقرة: 268]
«شیطان شما را [به هنگام انفاق میترساند و] وعدۀ تهیدستی میدهد، و شما را به زشتیها امر میکند و درحالی که الله از جانب خود به شما وعدۀ آمرزش و فزونی [نعمت] میدهد، و الله متعال گشایشگر داناست.»([221])
5) ثبت اعمال انسانها
تعدادی از فرشتگان مسؤول حفظ و ثبت اعمال نیک و بد آدمیان هستند و مراد از آیات زیر، همین فرشتگانند:
﴿وَإِنَّ عَلَيۡكُمۡ لَحَٰفِظِينَ١٠ كِرَامٗا كَٰتِبِينَ١١ يَعۡلَمُونَ مَا تَفۡعَلُونَ﴾ [الانفطار: 10-12]
«و بدون تردید نگهبانانی [از فرشتگان] بر شما گماشته شدهاند، که نویسندگانی بزرگوار هستند. آنچه را انجام میدهید، میدانند [و اعمال نیک و بد شما را یادداشت میکنند].»
اللهـ دو فرشتۀ حاضر را همراه انسان ساخته که هرگز از وی جدا نمیشوند و رفتار و گفتارش را ثبت میکنند:
﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ١٦ إِذۡ يَتَلَقَّى ٱلۡمُتَلَقِّيَانِ عَنِ ٱلۡيَمِينِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ قَعِيدٞ١٧ مَّا يَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَيۡهِ رَقِيبٌ عَتِيدٞ﴾ [ق: 16-18]
«به راستی ما انسان را آفریدهایم و چیزی را که نفسش به او وسوسه میکند، میدانیم، و ما از [شاه] رگ گردن به او نزدیکتریم. هنگامی که دو [فرشتۀ] فراگیرنده بر جانب راست و چپ نشستهاند [و اعمالش را] فرا میگیرند. هیچ سخنی را بر زبان نمیآورد، مگر اینکه نزدش مراقبی حاضر [و آمادۀ نوشتن] است.»
قعید به معنای مراقب و منتظر و رقیب عتید یعنی مراقبی آماده برای این کار که حتّی یک کلمه را ترک نمیکند..
6) گرفتن روح آدمیان زمانی که عمرشان به پایان میرسد
الله متعال بعضی از فرشتگان را مسؤول گرفتن روح انسانها نموده وقتی که عمر مقدّرشان به پایان میرسد. اللهأ میفرماید:
﴿۞قُلۡ يَتَوَفَّىٰكُم مَّلَكُ ٱلۡمَوۡتِ ٱلَّذِي وُكِّلَ بِكُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمۡ تُرۡجَعُونَ﴾ [السّجدة: 11]
«[ای پیامبر ج!] بگو: فرشتۀ مرگ که بر شما گماشته شده، جانتان را میگیرد، سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده میشوید.»
کسانی که ارواح انسانها را میگیرند، بیش از یک فرشته هستند، چنانکه الله متعال میفرماید:
﴿وَهُوَ ٱلۡقَاهِرُ فَوۡقَ عِبَادِهِۦۖ وَيُرۡسِلُ عَلَيۡكُمۡ حَفَظَةً حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ تَوَفَّتۡهُ رُسُلُنَا وَهُمۡ لَا يُفَرِّطُونَ٦١ ثُمَّ رُدُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ مَوۡلَىٰهُمُ ٱلۡحَقِّۚ أَلَا لَهُ ٱلۡحُكۡمُ وَهُوَ أَسۡرَعُ ٱلۡحَٰسِبِينَ﴾ [الأنعام: 61-62]
«و او بر بندگانش چیره است و نگهبانانی [از فرشتگان] بر شما میفرستد تا زمانی که یکی از شما را مرگ فرا رسد، فرستادگان ما [ملکالموت و دستیارانش] جانش را میگیرند و آنان [در انجام مأموریت خویش] کوتاهی نمیکنند. سپس به سوی الله که مولای حقیقی آنهاست، بازمیگردند. بدانید که حکم [و داوری] مخصوص اوست و وی سریعترین حسابگران است.»
آنان جان کافران و مجرمان را به سختی و بدون ملایمت و نرمی میگیرند. الله تعالی میفرماید:
﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذِ ٱلظَّٰلِمُونَ فِي غَمَرَٰتِ ٱلۡمَوۡتِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَاسِطُوٓاْ أَيۡدِيهِمۡ أَخۡرِجُوٓاْ أَنفُسَكُمُۖ ٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ عَذَابَ ٱلۡهُونِ بِمَا كُنتُمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَكُنتُمۡ عَنۡ ءَايَٰتِهِۦ تَسۡتَكۡبِرُونَ﴾ [الأنعام: 93]
«و [شگفتزده میشوی] اگر ببینی هنگامی که [این] ستمکاران در سکرات مرگ فرو رفتهاند و فرشتگان [قبض روح] دستها را گشوده [و به آنان میگویند:] جانهایتان را بیرون آورید! امروز عذاب خفّتباری در برابر آنچه به ناحق بر الله میگفتید و نسبت به آیات او تکبّر ورزیدید، خواهید دید.»
﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذۡ يَتَوَفَّى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ وَذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡحَرِيقِ﴾ [الأنفال: 50]
«و اگر ببینی هنگامی که فرشتگان [مرگ] جان کافران را میگیرند، به صورت و پشتشان میزنند و [میگویند:] عذاب سوزنده را بچشید، [هر آینه اگر این را ببینی، تعجّب میکنی].»
﴿فَكَيۡفَ إِذَا تَوَفَّتۡهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ﴾ [محمّد: 27]
«پس [حالشان] چگونه خواهد بود زمانی که فرشتگان [مرگ] جانهایشان را میگیرند، بر چهرهها و پشتهایشان میزنند.»
ولی روح مؤمنان را به نرمی و آسانی میگیرند.
7) رویآوردن و توجّه فرشتگان† به مؤمنان
با محبّتکردن و ارشاد و راهنمایی و دعا و درخواست آمرزش برای آنان؛ همچون دعا برای آموزگار خوب، کسانی که منتظر نماز جماعتند، اشخاصی که در صف اول نماز میخوانند، افرادی که جاهای خالی میان صفها را پر مینمایند، اشخاصی که طعام سحری میخورند، کسانی که بر پیامبر ج درود میفرستند و به عیادت بیماران میروند.
همچنین آمینگفتن بر دعای مؤمنان، درخواست آمرزش برای آنان، حاضرشدن در مجالس علم و حلقههای ذکر، تأیید و تثبیت و نگارش اعمال کسانی که در نماز جمعه حاضر میشوند، آمدن در نزد افرادی که قرآن تلاوت میکنند، کمک به مؤمنان در جنگها و سایر کارها.([222])
8) خشم فرشتگان† بر کافران
آنان کافران ستمکار را دوست ندارند، بلکه با این افراد دشمن هستند و با آنان مبارزه میکنند، دلهایشان را به لرزه میاندازند و آنان را نفرین میکنند.
2- حکم به برتری فرشتگان یا انسانهای صالح
از دیرباز، دربارۀ موضوع مذکور اختلاف وجود داشته و دیدگاههای فراوانی در این زمینه مطرح شده است. بهترین و خلاصهترین نظریّه، همان سخن شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ است که انسانهای صالح از لحاظ اینکه دارای پایان و عاقبت کاملی هستند، برتر از فرشتگانند؛ یعنی زمانی که وارد بهشت شوند، به قرب الهی برسند، در مراحل و درجات بالا ساکن شوند، الله رحمان از آنان استقبال کند و این اشخاص را بسیار به خویش نزدیک سازد و خودش را به آنان نشان دهد و از نگاه به چهرۀ گرامی وی بهره برند و فرشتگان به اجازۀ پروردگارشان، برای این افراد خدمت کنند.
امّا از نظر ابتدا و در حال حاضر، فرشتگان برتر از بشر هستند، زیرا اکنون آنان در نزد پروردگار بزرگ جای دارند و از آنچه انسانها مرتکب میشوند، منزّه بوده و غرق در عبادت پروردگارند.
بدون تردید احوال کنونی آنان، کاملتر و بهتر از شرایط بشر است.
ابن قیّم/ میگوید: با این توضیح، دلیلِ برتری روشن میگردد و ادلّۀ هردو گروه هماهنگ گشته و هریک از آنان به حقّ خویش راضی میشود.
الله تعالی داناتر به حقیقت است.([223])
مبحث اول: مفهوم ایمان به کتابهای آسمانی و موارد متعلق به آن؛
مبحث دوم: موارد اتّفاقی و اختلافی در میان کتابهای آسمانی؛
مبحث سوم: قرآن، تورات و انجیل؛
1- مفهوم لغوی و اصطلاحی کتب
کُتُب در اصل، جمع کتاب به معنای مکتوب؛ یعنی نوشتهشده است؛ مانند فراش به معنای مفروش؛ پهنشده، إله به معنای مألوه؛ معبود و غراس به معنای مغروس؛ کاشتهشده.
مادّۀ «کَتَبَ» در معنای جمع و گِردآوری به کار میرود و علّت نامگذاری نویسنده به کاتب، این است که حروف را جمع نموده و به هم ربط میدهد.
گروه لشکر را نیز کتیبه مینامند، زیرا در کنار یکدیگر جمع میشوند. همچنین خیّاط را کاتب میگویند، چون پارچهها را به هم وصل میکند. در مقامات حریری، چیستانی بدین مفهوم آمده است:
وكاتِبينَ وما خَطَّـتْ أنـامِـلُـهُـم | حرْفاً ولا قرَأوا ما خُطّ في الكُتُـبِ |
«و نویسندگانی که انگشتانشان حرفی ننوشته و نیز آنچه در کتابها نوشته شده است را نخواندهاند.»
مراد از آن، خیّاطها هستند.([224])
از نظر شرعی، «مراد از این کُتُب، کتابهای آسمانی است که اللهأ آنها را به عنوان رحمت و هدایتی برای مخلوقات، بر پیامبران† نازل فرمود تا از این طریق، به سعادت دنیا و آخرت برسند.»([225])
2- موارد ایمان به کتابهای آسمانی
1. ایمان به اینکه قطعاً کتابهای آسمانی از جانب الله تعالی فرستاده شدهاند؛
2. ایمان به آنچه از اسامی این کتابها میدانیم؛ مانند قرآن نازلشده بر محمّد ج، تورات نازلشده بر موسی، انجیلی که بر عیسی نازل گشت و زبور نازلشده بر داود†؛
امّا کتابهایی که از اسامیشان باخبر نیستیم، به طور اجمالی به آنها ایمان میآوریم.
3. تصدیق اخبار صحیحِ کتابهای آسمانی؛ همچون خبرهای قرآنی و اخباری از کتابهای پیشین که تبدیل و تحریف نشده است؛
4. عمل به احکامی که منسوخ نشده و رضایت و پذیرش آنها؛ فرقی نمیکند که از حکمت و علّتشان باخبر باشیم یا نه؛
تمامی کتابهای پیشین، بهوسیلۀ قرآن کریم منسوخ شدهاند. اللهﻷ میفرماید:
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِۖ﴾ [المائدة: 48]
«و [این] کتاب [قرآن] را به حق بر تو نازل کردیم درحالی که تصدیقکنندۀ کتابهای پیش از خود بوده و بر آنها شاهد و نگهبان است.»
یعنی قرآن حاکم بر آنهاست و از این رو، عمل به حکمی از احکام کتابهای قبلی جایز است که قرآن کریم آن را صحیح دانسته و تأیید نموده است.([226])
3- اهمّیت ایمان به کتابهای آسمانی
ایمان به کتابهای آسمانی از چندین جنبه اهمّیت فراوانی دارد؛ از جمله:
1. ایمان به این کتابها، اصلی از اصول عقاید و رکنی از ارکان ایمان به شمار میرود و ایمان انسان، زمانی صحیح است که به کتابهای نازلشده بر پیامبران† ایمان بیاورد؛
2. اللهـ رسولانی که پیامهای الهی را به مردم میرسانند، مدح و تحسین کرده است:
﴿ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَ﴾ [الأحزاب: 39]
«[همان] کسانی که پیامهای الله را میرسانند و از او میترسند و از هیچکس جز وی نمیترسند.»
علاوه بر این، الله تعالی بیان فرموده که پیامبر ج و مؤمنان به کتابهایی که از جانب الله متعال نازل شده است، ایمان دارند:
﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ﴾ [البقرة: 285]
«پیامبر ج به آنچه از [سوی] پروردگارش بر او نازل شده، ایمان آورده و مؤمنان [نیز]؛ همه به الله و فرشتگان او و کتابهایش و پیامبرانش ایمان آوردهاند.»
3. اللهـ به مؤمنان فرمان داده که به آنچه نازل فرموده است، ایمان بیاورند:
﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَمَآ أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَمَآ أُوتِيَ ٱلنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ﴾ [البقرة: 136]
«بگویید: ما به الله تعالی ایمان آوردیم و به آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان یعقوب نازل گردید، و به آنچه به موسی و عیسی† داده شده، و آنچه به پیامبران [دیگر] از طرف پروردگارشان داده شده است. و در میان هیچیک از آنان جدایی نمیاندازیم و ما تسلیم اللهأ هستیم.»
4. الله تعالی امّتهای پیشین را به سبب تکذیب رسالتهای الهی، هلاک و نابود ساخت، چنانکه دربارۀ صالح÷ میفرماید:
﴿فَتَوَلَّىٰ عَنۡهُمۡ وَقَالَ يَٰقَوۡمِ لَقَدۡ أَبۡلَغۡتُكُمۡ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحۡتُ لَكُمۡ وَلَٰكِن لَّا تُحِبُّونَ ٱلنَّٰصِحِينَ﴾ [الأعراف: 79]
«سپس [صالح] از آنان روی گرداند و گفت: ای قوم! من پيام پروردگارم را به شما رساندم و برای شما خيرخواهی کردم، ولی شما خيرخواهان را دوست نمیداريد.»
5. کسی که بخشی از آنچه اللهﻷ نازل فرموده را انکار نماید، کافر میگردد:
﴿وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا﴾ [النّساء: 136]
«و هرکس به الله و فرشتگان و کتابهایش و پیامبرانش و روز قیامت کافر شود؛ به تحقیق در گمراهی دور و درازی افتاده است.»
4- نتایج ایمان به کتابهای آسمانی
باور و اعتقاد به این کتابها، نتایج و ثمرات مهمّی در پی دارد؛ همچون:
1. علم به توجّه و احسان الهی، به گونهای که برای هر قومی، کتابی نازل کرد تا آنان را راهنمایی کند؛
2. علم به حکمت الهی، زیرا برای هر قومی، آنچه متناسب و موافق با شرایطشان بود را فرستاد؛
3. اکتفای به وحی و در نتیجه، بینیازشدن از افکار بشر که گاهی اشتباه و گاهی صحیح است و آغشته به تمایلات و غفلت میگردد؛
4. رفتن و قرارگرفتن بر راهی مستقیم و روشن که هیچ گونه کجی و انحرافی ندارد؛
5. خوشحالشدن با این خیر بزرگ:
﴿قُلۡ بِفَضۡلِ ٱللَّهِ وَبِرَحۡمَتِهِۦ فَبِذَٰلِكَ فَلۡيَفۡرَحُواْ هُوَ خَيۡرٞ مِّمَّا يَجۡمَعُونَ﴾ [يونس: 58]
«بگو: به فضل الله و به رحمت او، پس باید بدان خوشحال شوند، که آن از آنچه میاندوزند، بهتر است.»
6. شکر الهی به سبب این نعمت بزرگ؛
7. رهایی از اشتباهات فکری و اعتقادی و رفتاری.([227])
5- دلایل ایمان به کتابهای آسمانی
ادلّۀ فراوانی از قرآن و سنّت دلالت بر وجوب ایمان به این کتابها دارند؛ از جمله:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِي نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ مِن قَبۡلُۚ ﴾ [النّساء: 136]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! به الله و پیامبرش و کتابی که بر او نازل کرده و کتابی که پیش از این فرستاده است، ایمان بیاورید [و بر آن پایدار باشید].»
﴿وَقُلۡ ءَامَنتُ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِن كِتَٰبٖۖ﴾ [الشّورى: 15]
«و بگو: به هر کتابی که الله نازل کرده است، ایمان آوردهام.»
در آن حدیث مشهور هم زمانی که جبرئیل÷ دربارۀ ایمان پرسید، پیامبر ج فرمودند: «أنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ و ...»([228])؛ «[ایمان یعنی] اینکه به الله، فرشتگان، کتابها و پیامبرانش و ... ایمان بیاوری.»
6- هدف از نزول کتابهای آسمانی
نزول تمامی کتابهای آسمانی، هدفی واحد داشته است. هدف این بوده که فقط الله تعالی پرستش شود و این کتابها قانون زندگی بشری باشد که بر روی زمین زندگی میکنند و آنان را به سوی خوبیها راهنمایی نماید و روح و نوری برای احیای جانها و برطرفساختن تاریکیها باشد و تمامی راههای زندگی را برایشان روشن سازد.([229])
7- آنچه با ایمان به کتابهای آسمانی، منافات دارد
تکذیب، کفر و تحریف کتابهای آسمانی، با ایمان به آنها منافات دارد.
چنانچه رویگردانی از قرآن، ادّعای نسخ، پذیرفتن داوری غیر قرآن، ادّعای نقص و شباهت آن با دیگر کتابها و تعارض و تناقض آن، مخالف و متضادّ ایمان به آنهاست.
گفتار اول: موارد اتّفاقی در بین کتابهای آسمانی
کتابهای آسمانی در امور متعدّدی باهم هماهنگ هستند؛ از جمله:
1- وحدت خاستگاه
منبع تمامی آنها یکی است و از جانب الله تعالی نازل شدهاند؛
2- وحدت هدف
مقصد تمامی کتابهای آسمانی یکی بوده و به پرستش الله یگانه و دین اسلام فرامیخوانند. اسلام دین تمامی پیامبران† بوده و بر این اساس، هدف اصلی آنان دعوت به دین اسلام و پرستش الله بیهمتاست؛
3- مسائل اعتقادی
این کتابها شامل ایمان به امور غیبی و مسائل اعتقادی؛ مانند ایمان به رسولان، قیامت و رستاخیز و ایمان به روز آخرت و سایر موارد است؛
بنابراین مسائل اعتقادی از اخباری هستند که منسوخ نمیگردند.([230])
4- قواعد عمومی
کتابهای آسمانی قوانین عمومی را اثبات و تعیین مینماید؛ قوانینی که فراگیری و وجود آنها برای بشر ضروری است؛ مانند قانون پاداش و مجازات، زیرا انسان براساس عمل خویش محاسبه میگردد؛ بر اثر گناهانش، مجازات میشود، ولی به سبب جرم دیگران، مورد مؤاخذه قرار نمیگیرد. همچنین بر اثر تلاش و نیکیهایش، پاداش میگیرد و تلاش دیگران فایدهای برای او ندارد.
از دیگر قواعد عمومی، تشویق به تزکیۀ نفس و بیان اینکه رستگاری حقیقی تنها با تزکیۀ نفس بر اثر فرمانبرداری از الله متعال و پرستش او و ترجیحدادن آخرت بر دنیا حاصل میشود.
همچنین اینکه بندگان صالح [خلافت و جانشینی در] زمین را به ارث میبرند و مستحقّ این مورد هستند و عاقبت نهایی از آنِ تقوا و تقواپیشگان است.
5- عدالت و داد
تمامی پیامبران معیار عدالت و برابری را برپا داشتند؛
6- مبارزه با فساد و انحراف
همۀ رسالتها بر این موضوع موافق بودند؛ فرقی نمیکند که فساد اعتقادی، اخلاقی، انحراف از فطرت سالم، تجاوز بر بشر، کمکردن پیمانه و ترازو یا ... باشد؛
7- دعوت به اخلاق پسندیده
تمامی کتابهای آسمانی مردم را به اخلاق والا فرا خواندند؛ همچون بخشش فرد خطاکار، صبر بر اذیّت، گفتن سخن خوب، نیکی به والدین، وفای به عهد، صلۀ رحم، مهماننوازی، فروتنی، مهربانی به مساکین و سایر اخلاق پسندیده؛
8- بسیاری از عبادات
تعداد زیادی از عبادتهایی که انجام میدهیم، پیامبران دیگر و پیروانشان نیز به آنها عمل میکردند؛ مثل نماز، زکات، روزه و حج.([231])
گفتار دوم: موارد اختلافی در بین کتابهای آسمانی
این کتابها از نظر شرایع باهم فرق داشتند، زیرا شریعت عیسی در برخی از امور، با شریعت موسی، و شریعت محمّد ج در تعدادی از موارد، با شریعت موسی و عیسیإ تفاوت دارد.
الله تعالی میفرماید:
﴿لِكُلّٖ جَعَلۡنَا مِنكُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗاۚ﴾ [المائدة: 48]
«ما برای هرکدام از شما، آیین و طریقۀ روشنی قرار دادیم.»
هدف این نیست که ادیان آسمانی، باهم اختلاف کلّی دارند، چون اگر انسان دقّت کند، میبیند که آنها در مسائل اساسی باهم هماهنگ و یکسانند و قبلاً مطالبی در این زمینه بیان گردید. بنابراین اختلافشان در جزئیّات است.
تعداد، ارکان و شروط نمازها، مقادیر زکات، مواضع انجام عبادات و امثال آن، در این ادیان، متفاوت است. گاهی اللهأ کاری را در یک شریعت به سبب حکمتی که داشته، حلال گردانده و همان کار را در آیینی دیگر، حرام کرده است؛ آن هم به دلیل حکمتی که تنها خود الله تعالی میداند و لازم نیست که ما از آن آگاه باشیم. اکنون نمونههایی از این قبیل بیان میگردد:
1- روزه
در برخی ادیان، وقتی فرد روزهدار هنگام غروب خورشید افطار مینمود، برایش خوردن، نوشیدن و همبستری تا طلوع فجر جایز بود اگر نمیخوابید، امّا اگر پیش از فجر میخوابید، تمامی این موارد تا غروب روز بعد حرام میگردید، ولی اللهﻷ بر مسلمانان آسان گرفت و موارد مذکور را از غروب خورشید تا طلوع فجر حلال گرداند؛ فرقی نمیکند که فرد بخوابد یا نخوابد. الله متعال میفرماید:
﴿أُحِلَّ لَكُمۡ لَيۡلَةَ ٱلصِّيَامِ ٱلرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَآئِكُمۡۚ هُنَّ لِبَاسٞ لَّكُمۡ وَأَنتُمۡ لِبَاسٞ لَّهُنَّۗ عَلِمَ ٱللَّهُ أَنَّكُمۡ كُنتُمۡ تَخۡتَانُونَ أَنفُسَكُمۡ فَتَابَ عَلَيۡكُمۡ وَعَفَا عَنكُمۡۖ فَٱلۡـَٰٔنَ بَٰشِرُوهُنَّ وَٱبۡتَغُواْ مَا كَتَبَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ وَكُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكُمُ ٱلۡخَيۡطُ ٱلۡأَبۡيَضُ مِنَ ٱلۡخَيۡطِ ٱلۡأَسۡوَدِ مِنَ ٱلۡفَجۡرِۖ ﴾ [البقرة: 187]
«آمیزش و نزدیکی با همسرانتان در شبِ روزه بر شما حلال گردیده است. زنان لباس شما هستند و شما لباس آنان. اللهـ میدانست که شما به خودتان خیانت میکردید، پس توبۀتان را پذیرفت و شما را بخشید، پس اکنون [در شبهای رمضان میتوانید] با آنان آمیزش کنید و آنچه را الله برای شما مقرّر داشته، طلب کنید و بخورید و بیاشامید تا رشتۀ سپید صبح از رشتۀ سیاه [شب] برایتان آشکار شود.»
2- پوشیدن عورت در زمان غسل
این کار در آیین بنیاسرائیل، واجب نبود، چنانچه در حدیثی که بخاری و مسلم/ روایت نمودهاند، آمده است: «كانَت بنُوإسرائیلَ یَغتَسِلُونَ عرَاةً یَنظُرُ بعضُهُم إلَی بَعضٍ، وكانَ موسی یَغتَسِلُ وَحدَهُ»([232])؛ «بنیاسرائیل در حالت برهنه، غسل میکردند و برخی به برخی دیگر نگاه میانداختند، امّا موسی÷ به تنهایی غسل مینمود.»
3- امور حرام
یکی از مواردی که الله تعالی برای آدم÷ حلال گردانید، ازدواج پسران با دختران وی بود که سپس این موضوع حرام شد.
در شریعت ابراهیم÷ ازدواج با کنیز در صورت داشتن زن آزاد جایز بود، چنانکه سیّدنا ابراهیم این کار را با هاجر انجام داد و پس از وی، ساره را به ازدواج خود درآورد.
امّا اللهـ چنین کاری را بر بنیاسرائیل حرام گردانید، چنانکه در تورات آمده است.
جمع میان دو خواهر نیز روا بود و یعقوب÷ دو دختر خالهاش؛ لیّا و راحیل را که خواهر بودند، به ازدواج خویش درآورد، امّا این امر در تورات حرام گردید.
از دیگر اموری که اللهﻷ بر یهودیان حرام گردانید، مواردی که در این آیه از سورۀ «أنعام» آمده است، بود:
﴿وَعَلَى ٱلَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمۡنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٖۖ وَمِنَ ٱلۡبَقَرِ وَٱلۡغَنَمِ حَرَّمۡنَا عَلَيۡهِمۡ شُحُومَهُمَآ إِلَّا مَا حَمَلَتۡ ظُهُورُهُمَآ أَوِ ٱلۡحَوَايَآ أَوۡ مَا ٱخۡتَلَطَ بِعَظۡمٖۚ ذَٰلِكَ جَزَيۡنَٰهُم بِبَغۡيِهِمۡۖ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ﴾ [الأنعام: 146]
«و بر يهوديان، هر [حيوان] ناخندار را حرام کرديم، و از گاو و گوسفند، پيه آن دو را بر آنان حرام ساختيم مگر آنچه [از پيه و چربی] که بر پشتشان قرار دارد، و يا در لابلای رودهها يا آنچه به استخوان آميخته است. اين را به سبب سرکشی [و ستمی] که میکردند؛ به آنان کيفر داديم و قطعاً ما راستگوييم.»
سپس عیسی÷ آمد و برخی از اموری که بر بنیاسرائیل حرام گشته بود را حلال گردانید.
پس از آن، شریعت خاتم و نهایی آمد تا قاعدۀ اصلی، حلالشدن پاکیها و تحریم پلیدیها باشد.
یکی از ویژگیهای منحصر به فرد شریعت اسلام، این است که برای مردم تا روز قیامت بوده، برخلاف ادیان دیگر که مخصوص قومی خاص و برای دورهای معیّن میآمدند.([233])
سه کتاب مذکور، بزرگترین کتابهای آسمانی به شمار میروند.
1- قرآن کریم
قرآن، آخرین، خاتم، طولانیترین و جامعترین کتابهای آسمانی و حاکم بر آنهاست.
در مبحث منابع قانونگذاری اسلام، مطالبی دربارۀ قرآن کریم بیان شد.
در ادامه نیز سخنانی در این زمینه مطرح خواهد گشت؛ یعنی در مبحث اعجاز قرآن، در فصل هشتم که مربوط به دلایل حقّانیّت اسلام است.
2- تورات
1) مفهوم لغوی تورات
این واژه کلمهای عبری به معنای شریعت یا قانون و یا هدایت است.([234])
در اصل و از دیدگاه مسلمانان، تورات اسمی برای کتاب نازلشده بر موسی÷ است.
تورات کتابی مهم و مشتمل بر نور و هدایت بوده، چنانکه اللهﻷ میفرماید:
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَا ٱلتَّوۡرَىٰةَ فِيهَا هُدٗى وَنُورٞۚ يَحۡكُمُ بِهَا ٱلنَّبِيُّونَ ٱلَّذِينَ أَسۡلَمُواْ لِلَّذِينَ هَادُواْ وَٱلرَّبَّٰنِيُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ بِمَا ٱسۡتُحۡفِظُواْ مِن كِتَٰبِ ٱللَّهِ وَكَانُواْ عَلَيۡهِ شُهَدَآءَۚ﴾ [المائدة: 44]
«ما تورات را نازل کردیم که در آن هدایت و نور است، پیامبرانی که [در برابر فرمان الله] تسلیم بودند، براساس آن برای یهود حکم میکردند و [همچنین] اللهپرستان و دانشمندان، که حفاظت و پاسداری کتاب الله به آنان سپرده شده و بر آن گواه بودند، [بر اساس این حکم میکردند].»
﴿ثُمَّ ءَاتَيۡنَا مُوسَى ٱلۡكِتَٰبَ تَمَامًا عَلَى ٱلَّذِيٓ أَحۡسَنَ وَتَفۡصِيلٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لَّعَلَّهُم بِلِقَآءِ رَبِّهِمۡ يُؤۡمِنُونَ﴾ [الأنعام: 154]
«سپس به موسی÷ کتاب [آسمانی] داديم تا [نعمت خود را] بر کسی که نيکوکار بوده، تمام [و کامل] کنيم و همه چيز را به تفصيل بيان کرديم و [آن را] مايۀ هدايت و رحمت [قرار داديم]؛ شايد به دیدار پروردگارشان ايمان بياورند.»
در بسیاری از مواقع، الله تعالی قرآن و تورات را با یکدیگر بیان میکند، زیرا بهترین کتابهایی هستند که آنها را بر مخلوقات نازل کرده است.
مطالب فوق، خلاصهای از حقیقت توراتِ نازلشده بر موسی÷ بود.([235])
2) تورات امروزی
تورات امروزی از دیدگاه یهودیان، آیینی مکتوب بوده که گمان میکنند سیّدنا موسی آن را با دست خویش نوشته است.
آنان این نوشته را «بنتاتوک» منسوب به «بنتا» مینامند؛ واژهای یونانی که مراد از آن، پنج سفر با عناوین زیر است:
أ- سفر تکوین: این بخش دربارۀ آفرینش جهان، ظهور انسان، طوفان نوح و تولّد ابراهیم تا وفات یوسف† سخن میگوید؛
ب- سفر خروج: در مورد زندگی بنیاسرائیل در مصر؛ از زمان وفات یوسف÷ تا هنگام خروجشان از مصر و رفتن به سرزمین کنعان، همراه موسی و یوشع بن نون و اتّفاقاتی که پس از خروج، برایشان رخ داد؛
ج- سفر لاویین: منسوب به لاوی بن یعقوب. در این سفر، سخن از طهارت و نجاست، تقدیم قربانیها، نذر و گرامیداشت هارون و فرزندانش است؛
د- سفر عدد: قبایل بنیاسرائیل را از زمان یعقوب÷ و افراد و چهارپایانشان را برمیشمارد؛
هـ- سفر تثنیه: مراد از آن، تکرار شریعت و اعادۀ اوامر و نواهی بر آنان است؛
این بخش، با وفات موسی÷ به پایان میرسد.([236])
گاهی اوقات، مسیحیان نام تورات را بر تمامی اسفار عهد قدیم اطلاق میکنند.([237])
کتابهای ملحق به تورات، براساس نسخۀ پروتستان 34 سفر میشود و از این رو، مجموع آنها با تورات، 39 سفر است که از دیدگاه مسیحیان، عهد قدیم نامیده میشود و میتوان آنها را به پنج بخش زیر تقسیم کرد:
1. اسفار پنجگانۀ منسوب به موسی÷؛
2. اسفار تاریخی که 13 تاست: 1. یشوع؛ 2. قضات؛ 3. راعوث؛ 4. صموئیل اول؛ 5. صموئیل دوم؛ 6. ملوک اول؛ 7. ملوک دوم؛ 8. اخبار ایّام اول؛ 9. اخبار ایّام دوم؛ 10. عزرا؛ 11. نحمیا؛ 12. إستیر؛ 13. یونان – یونس÷-.
اسفار مذکور دربارۀ داستان بنیاسرائیل پس از موسی÷ تا بعد از بازگشت از اسارت بابلی به فلسطین و بازسازی هیکل پس از تخریب آن است، غیر از دو سفر اخبار ایّام اول و دوم که دوبارۀ داستان بنیاسرائیل را شروع نموده و به طور مختصر از فرزندان آدم سخن میگوید تا سال اول پادشاهی حاکم فارس؛ یعنی کورش.
سفر یونان – یونس÷– نیز در مورد داستان وی با اهل نینواست؛([238]) کسانی که سیّدنا یونس به سویشان فرستاده شد.
3. اسفار پیامبران که 15 سفر میشود: 1. أشعیا؛ 2. إرمیا؛ 3. حزقیال؛ 4. دانیال؛ 5. هوشع؛ 6. یوثیل؛ 7. عاموس؛ 8. عوبدیا؛ 9. میخا؛ 10. ناحوم؛ 11. حبقوق؛ 12. صفنیا؛ 13. حجی؛ 14. زکریّا؛ 15. ملاخی.([239])
در این اسفار، بیشتر خوابها و پیشگوییها و خبر از آیندۀ احوال بنیاسرائیل و رفتار مردم با آنان بیان شده و نیز تهدیداتی به بنیاسرائیل و وعدههایی برای بازگشت و پیروزی در آنها وجود دارد.
کسانی که این اسفار منسوب به آنان است؛ از افرادی هستند که در زمان اسارت و پس از آن، در بابل بودند.
4. اسفار حکمت و شعر – اسفار ادبی- که پنج تا میشود: 1. ایّوب؛ 2. أمثال؛ 3. جامعه؛ 4. نشید الإنشاد؛ 5. مراثی إرمیا.
5. سفر ابتهالات و دعاها: همان سفر مزامیر و اناشید منسوب به داود÷.([240])
اسفار مذکور نسخۀ عبریِ مورد اعتماد یهودیان و مسیحیان پروتستان است.
امّا مسیحیان کاتولیک و ارتدودکس بر نسخۀ یونانی تکیه دارند که هفت سفر از نسخۀ عبری بیشتر است: سفر طوبیا؛ یهودیت؛ حکمت؛ یشوع بن سیراخ؛ باروخ؛ مکابیین اول و مکابیین دوم.([241])
3) تلمود
یکی از منابع یهودی که هدف از آن، آموزش دیانت و آداب یهود است.
این منبع از دو بخش تشکیل شده است:
أ- متن: این بخش «مشناة» به معنای شناخت یا شریعت مکرّر است؛
ب- شرح: این قسمت، «جمار» یعنی إکمال نامیده میشود.
تلمود قانون یا شریعتی شفاهی بود که پیشوایان مذهبی فریسیّون آن را نسل به نسل، به طور پنهانی انتقال میدادند.
سپس آن را در قرن اول و دوم پس از میلاد، تدوین کردند و نام «مشناة» را بر وی اطلاق نمودند، چون میترسیدند که از بین برود.
سپس این «مشناة» را شرح دادند و آن را «جمار» نامیدند.
شروح مذکور، در دورهای طولانی نگاشته شد؛ یعنی از قرن دوم پس از میلاد تا اواخر قرن ششم بعد از میلاد.
پیشوایان مذهبی بابل و فلسطین به افزایش شرح ادامه دادند و سپس متن – مشناة - و شرح – جمار-، تلمود نام گرفت.
تعلیقها و شروح پیشوایان بابل، «تلمود بابل» نامیده شد.
و شروح پیشوایان مذهبی فلسطین، «تلمود فلسطین» نام گرفت.
یهودیان فرنسیون تلمود را مقدّس و مهم میدانند، امّا فرقههای دیگر آن را قبول ندارند.([242])
تلمود تأثیر فراوانی بر روح و روان یهودیان دارد.
4) تحریف تورات
هر عاقل با انصافی -چه رسد به اینکه مسلمان و مؤمن باشد- میداند توراتی که الله تعالی آن را بر موسی÷ نازل کرد خالی و مبرّا از بیشترین مطالبی که اکنون در کتابهای یهودیان است، میباشد و دلایل متعدّدی در این زمینه وجود دارد؛ از جمله:
أ- نابودی، نسخ، تحریف و تخریبی که علیه تورات صورت گرفت: این کتاب، هفت مرتبه دچار تغییر و تحریف شد؛ یعنی از زمان سلیمان÷ -سال 945 پیش از میلاد- تا هفتمین تحریف و تغییری که در سال 613 م انجام شد. و این مطلب بیانگر نابودی و بیسندی آن است.
ب- دارابودن عقایدی باطل که کمترین ارتباطی با آنچه پیامبران† آوردند، ندارد.
ج- در برخی موارد، الله متعال را ناقص و شبیه به مخلوقات معرّفی نموده است؛ مثلا چنین میآید: «الله تعالی یک شب کامل با یعقوب÷ کشتی گرفت و یعقوب بر وی پیروز شد.»
همچنین میگویند: «اللهﻷ وقتی گناهان بشر را دید، از آفرینش آنان پشیمان شد و آن قدر گریست که مبتلا به درد چشم شد و فرشتگان به عیادتش رفتند.»
اللهأ از آنچه این ظالمان میگویند، بسیار مبرّا و پاک است.
د- مشتمل بر دشنام و نکوهش پیامبران است؛ مثلا میگویند: «پیامبر الهی؛ هارون گوسالهای ساخت و به همراه بنیاسرائیل، آن را پرستش کرد.»
و نیز آمده است که: «لوط آن قدر شراب نوشید تا مست شد، سپس به سمت دو دخترش رفت و با آنها؛ یکی پس از دیگری، زنا کرد.»
و میگویند: «سلیمان÷ در آخر عمر، مرتد شد و بتها را پرستید و عبادتگاههایی برایشان ساخت.» و سایر رسواییهایی که پیامبران† از آنها مبرّا هستند.
هـ- دارابودن اشتباهات و امور محال و متناقض.([243])
و- نبرد میان تورات و حقایق علم معاصر، اشتباهات علمی موجود در تورات را اثبات نمود.
از میان کتابهایی که در این زمینه نوشته شده است، دو کتاب «أصل الإنسان» و «التّوراة والإنجیل والقرآن والعلم» از دانشمند فرانسوی «موریس بوکای» را میتوان نام برد. وی در این دو کتاب، علاوه بر بیان اشتباهات علمی موجود در تورات و انجیل، اثبات نموده که قرآن کریم با علم معاصر و حقایق آن هیچ گونه منافاتی ندارد و حتّی دلایلی آورده که قرآن در این زمینه 1400 سال جلوتر از علم است.([244])
3- انجیل
1) انجیل در اصل
کلمهای یونانی به معنای خبر خوش و بشارت است.([245])
از دیدگاه مسلمانان، انجیل کتابی گرامی است که الله تعالی آن را بر عیسی÷ نازل کرد تا تکمیل و تأییدی برای تورات و موافق آن در بیشتر امور شرعی باشد. انجیل به راه راست هدایت میکند، حقّ را از باطل جدا میسازد و به پرستش معبود یگانه فرا میخواند.
انجیلی که بر عیسی÷ نازل شد، همین است.
پس از بالابردن سیّدنا عیسی به آسمان، انجیل دچار تحریف گشت و در آن تغییر و افزایش و کاهش روی داد.([246])
2) انجیل پس از عیسی÷
کتاب مقدّس موجود در نزد مسیحیان، شامل تورات، کتابهای ملحق به آن، انجیلها و نامههای پیامبران† میشود.
تورات و کتابهای ملحق به آن، عهد قدیم و انجیلها و رسائل پیامبران، عهد جدید نامیده میشود.
مسیحیان هم عهد قدیم و هم عهد جدید را مقدّس میدانند و تمامی آنها را در یک کتاب با عنوان «کتاب مقدّس» جمعآوری میکنند.
مسیحیان احکام عهد قدیم را منسوخ میدانند و به هیچیک از قوانینش عمل نمیکنند و پولس عمل به آن را لغو نمود، امّا عهد قدیم را مقدّس میدانند و معارف دینیشان را از آن میگیرند؛ مانند علوم مربوط به آفرینش آسمانها و زمین، آفرینش آدم و قصص پیامبران†. همچنین بسیاری از دعاهای نمازشان را از عهد قدیم میگیرند؛ به ویژه مزامیر که مشتمل بر دعاها و مناجات بسیاری است.([247])
بر این اساس، عهد جدید مشتمل بر انجیلها و نامههای متّصل به آنهاست و به ترتیب شامل این موارد است: دعوت مسیح و تاریخ آن، بخشی از دعوت و تاریخ مسیحیان نخستین و تعدادی از نامههای دینی که ترتیب آنها از این قرار است: 1. انجیل متّی؛ 2. انجیل مَرقَص؛ 3. انجیل لوقا؛ 4. انجیل یوحنا؛ 5. اعمال رسولان؛ 6. نامۀ پولس به رومیها؛ 7. نامۀ اول پولس به قرنتیان؛ 8. نامۀ دوم پولس به قرنتیان؛ 9. نامۀ پولس به غلاطیان؛ 10. نامۀ پولس به افسسیان؛ 11. نامۀ پولس به فیلپیان؛ 12. نامۀ پولس به کولسیان؛ 13. نامۀ اول پولس به تسالونیکیان؛ 14. نامۀ دوم پولس به تسالونیکیان؛ 15. نامۀ اول پولس به تیموتائوس؛ 16. نامۀ دوم پولس به تیموتائوس؛ 17. نامۀ پولس به تیطس؛ 18. نامۀ پولس به فلیمون؛ 19. نامه به عبرانیان؛ 20. نامۀ یعقوب؛ 21. نامۀ اول پطرس؛ 22. نامۀ دوم پطرس؛ 23. نامۀ اول یوحنا؛ 24. نامۀ دوم یوحنا؛ 25. نامۀ سوم یوحنا؛ 26. نامۀ یهودا؛ 27. مکاشفۀ یوحنا.([248])
3) انجیلهای معتبر از دیدگاه مسیحیان
أ- انجیل متّی: یکی از 12 شاگرد خصوصی مسیح که انجیل را به زبان عبری یا سریانی نوشت.
و آخرین نسخهای که پیدا شد، به زبان یونانی بود، و در مورد اینکه چه کسی انجیل را تدوین و ترجمه نموده است، اختلاف وجود دارد.([249])
ب- انجیل مَرقَص: نویسندۀ این انجیل، یوحنا ملقّب به مرقص است. وی از 12 شاگرد خصوصی و بسیار نزدیک به عیسی÷؛ یعنی از حواریّون نبود.
وی از نظر اصالت، یهودی بود و خانوادهاش هنگام ظهور مسیح، در اورشلیم سکونت داشتند. او از نخستین افرادی به شمار میرود که دعوت عیسی÷ را پاسخ گفتند و مسیح آنان را از میان 70 نفری که به باورشان، پس از بالارفتن عیسی÷ به آسمان، روح القدس بر آنان نازل شد، برگزید.([250])
وی مردی بسیار فعّال و مؤثّر برای انتشار مسیحیّت در انطاکیّه، شمال آفریقا، مصر و روم بود و در حدود سال 62 م کشته شد.([251])
ج- انجیل لوقا: میگویند که لوقا در انطاکیّه متولّد شد و پزشکی خواند و در کارش موفّق بود و در سفرها و کارهای پولس، همراه وی بود.([252])
د- انجیل یوحنا: یکی از حواریّون که عیسی÷ وی را دوست داشت و برخی میگویند: او شخصیّتی ناشناخته بود که پیش از تاریخ مسیحیّت، به تنهایی قائل به تثلیث و خدابودن مسیح گشت.([253])
4) منابعی در معرّفی انجیلهای امروزی
بسیاری از دانشمندان مسلمان در گذشته و اکنون و نیز عالمانی از مسیحیّت که دین اسلام را پذیرفتند یا دانشمندانی که از قید و بند تقلید رها شدند، منابع زیادی را برای معرّفی انجیلهای موجود در دست مسیحیان نگاشته و انتقادات بسیاری را متوجّه آنها ساختهاند؛ همچون شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ در کتاب «الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح» و ابن قیّم/ در کتاب «هدایة الحیاری في أجوبة الیهود والنّصاری».
از عالمان معاصر نیز شیخ رحمة الله هندی با کتاب «إظهار الحق» و شیخ محمّد ابوزهره با کتاب «محاضرات في النّصرانیّة» و از میان مسیحیانی که مسلمان شدند، شیخ زیاده بن یحیی راسی در کتاب «البحث الصّریح في أیِّما هو الدّین الصّحیح» و شیخ ابراهیم خلیل احمد در کتاب «محاضرات في مقارنة الأدیان» را میتوان نام برد.
در ادامه، مطالبی مختصر از برخی منابع که به معرّفی انجیلهای موجود در دست مسیحیان پرداختهاند، بیان میگردد.
أ- مسیحیان نخستین – چنانکه پولس در نامههای خود آورده است- معتقد بودند که اللهﻷ کتابی را با نام انجیل، بر مسیح نازل کرد و عیسی÷ مردم را فرا خواند تا به آن ایمان آوردند.
امّا مسیحیان چیزی از سرانجام و عاقبت این کتاب نمیدانستند.
ب- انجیلهایی که اکنون در دسترس مسیحیان است را عیسی÷ دیکته نکرد و بر وی نازل نگشته، بلکه پس از او نوشته شده است.
ج- مطالبی که در این انجیلها وجود دارد، بر اثر دستکاری و تغییر و تحریف نسخهنویسان به وجود آمده است.
د- انجیلهای امروزی مشتمل بر مطالب متناقض و متضادّ بسیاری است که شیخ رحمة الله هندی در آخر کتاب خویش «إظهار الحق»، بیش از 100 مورد اختلاف را در میان این انجیلها برشمرده است.([254])
هـ- مسیحیان به طور دقیق نمیدانند که از چه زمانی، انجیلهای مذکور، مقدّس شدهاند.
امّا معتقدند که از قرن 4 میلادی این کتابها به تدریج مقدّس گشت.
و- کتاب مسیحیان سند ندارد و از منبع و خاستگاه واقعی آن آگاه نیستند. بنابراین به نظر میرسد که این کتابها را منسوب به افرادی یافتند و آنها را به همان اشخاص نسبت دادند و بدون دلیل، گمان کردند که صحیح هستند.
این مطلب نمیتواند بشر را به طور شایسته و کامل قانع سازد و بپذیرند که این کتابها به دنبال دوری از خشم الهی و رسیدن به رضایت اوست.
ز- در انجیلهای موجود، اللهﻷ دارای نقص و عیب معرّفی شده و سخنان ناپسندی به پیامبران† نسبت داده شده است.
ح- مشتمل بر عقایدی باطل و مخالف با روایت و درایت هستند.
ط- با حقایق علمی منافات دارند، چنانکه تعدادی از دانشمندان این مطلب را اثبات نمودهاند؛ مانند موریس بوکای که قبلا در این باره مطالبی بیان شد.([255])
ی- انجیلهای موجود -صرف نظر از اینکه تحریف شدهاند- خالی از هر نوع اندیشهای معیّن در حوزۀ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و علمی هستند.([256])
بهطور خلاصه، انجیلهای امروزی، انجیلی که بر عیسی÷ نازل شد، نیست، بلکه مخلوطی از آیینها و بتپرستی هند، یونان و مصر قدیم است.
همچنین تصویری از آنچه پولس شائول ساخت؛ همان فردی که دین مسیحیّت را تغییر داد.
هدف ما این نیست که انجیلهای مذکور، هیچ مطلب واقعی و درست و نیز هیچیک از سخنان مسیح÷ را ندارند و از نظر نقد علمی، چنین مطلبی ثابت نیست، بسیاری از حقایق و سخنان مسیح در قرآن کریم نیز وجود دارد و نیازی نیست که برای دسترسی به آنها، به انجیلهای مذکور مراجعه کنیم.([257])
5) آیا پس از نزول قرآن، پیروی از تورات و انجیل جایز است؟
با توجّه به مطالب قبلی و نیز به فرض صحّت این کتابها، آنها برای امّتی خاص و دورهای معیّن بوده و بهوسیلۀ قرآن کریم منسوخ شدهاند و به همین سبب، کسی نمیتواند از آنها پیروی نماید.
بر این اساس، بطلان و ناجایزبودن عمل به آنها روشن میگردد مگر مطالبی که قرآن آنها را تأیید نموده و نیز از این طریق، گمراهی یهودیان و مسیحیان و بطلان ادّعاهایشان مشخّص میشود. چگونه پیروی از آنها جایز باشد درحالی که پیامبر ج فرمودند: «وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ! لَا يَسْمَعُ بِي أَحَدٌ مِنْ هَذِهِ الأُمَّةِ يَهُودِيٌّ وَلَا نَصْرَانِيٌّ، ثُمَّ يَمُوتُ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ، إِلَّا كَانَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ»([258])؛ «قسم به ذاتی که جان محمّد ج در دست اوست، هر فردی از این امّت [تمام انسانها از زمان بعثت پیامبر ج تا آخرین انسانی که از دنیا برود]؛ خواه یهودی باشد یا نصرانی، از [پیام و آیین] من بشنود [و باخبر شود]، سپس درحالی بمیرد که به آنچه با آن فرستاده شدم، ایمان نیاورده باشد، قطعاً از دوزخیان خواهد بود.»
مبحث اول: مفهوم نبوّت و رسالت؛
مبحث دوم: حقیقت و عصمت پیامبران و رسولان و نتایج ایمان به آنان؛
مبحث سوم: اعتقاد ختم نبوّت و موارد متعلق به آن؛
1- مفهوم لغوی نبوّت و رسالت
أ- مفهوم لغوی نبوّت
سه اصل و ریشه برای این واژه بیان شده است؛ بنا بر قولی، از «نبأ»؛ یعنی خبر مهم و بزرگ گرفته شده و در نتیجه، نبوّت به معنای خبردادن است.
بنا بر روایتی، اصل آن «نباوة» یا «نَبوَه» بوده که هردو به معنای بلندی و برتری است و از این رو، نبوّت یعنی رفعت و والایی.
یا اینکه از «نَبی» به معنای طریق و راه گرفته شده و نبوّت یعنی راه رسیدن به الله تعالی.([259])
در حقیقت، نبوّت شرعی شامل تمامی معانی مذکور است، زیرا نبوّت خبردادن از جانب اللهﻷ بوده و باعث برتری صاحبش میشود، چون سبب گرامیداشت و بزرگداشت وی میگردد. و نیز راه رسیدن به الله متعال است.
با وجود این، بهترین معنا برای واژۀ «نبوّت» و «نبیّ»، اشتقاق آن از «نبأ» است، زیرا [نبوّت] پیامبر از جانب الله تعالی اعلان میشود و نیز او مردم را از اللهـ باخبر میسازد و نبوّتش با این کار حاصل شده و در نتیجۀ آن، ویژگیهای برتری و والایی برایش ثابت میگردد و راه رسیدن به اللهأ است.
در بسیاری از آیات قرآن، کلمۀ «نبأ» به معنای خبر آمده است؛ به عنوان مثال، الله تعالی میفرماید:
﴿۞نَبِّئۡ عِبَادِيٓ أَنِّيٓ أَنَا ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ﴾ [الحجر: 49]
«[ای پیامبر ج!] بندگانم را خبر ده که یقیناً من آمرزندۀ مهربانم.»
همچنین از قول رسول الله ج حکایت نموده که فرمودند:
﴿نَبَّأَنِيَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡخَبِيرُ﴾ [التّحريم: 3]
«[الله متعال] دانای آگاه مرا خبر داده است.»
در دهها آیۀ دیگر نیز «نبأ» به معنای خبردادن است.
شاید بتوان گفت این موضوع، تأکید مینماید که نبوّت از «نبأ»؛ یعنی خبردادن گرفته شده است. بنابراین «نبی» یعنی خبردادهشده یا خبردهنده از جانب الله متعال.([260])
ب- مفهوم لغوی رسالت
حروف اصلی این واژه، «راء، سین، لام» - سل- بوده و رسول از «إرسال»؛ یعنی توجیه و تبیین یا از «تتابع»؛ پیدرپیشدن گرفته شده، چنانکه وقتی شیر پیدرپی ریزان شود و بیرون آید، میگویند: «رسل اللّبن». بنابراین رسول یعنی اینکه مردم را توجیه میکند یا اینکه وحی پیدرپی بر وی نازل میگردد.([261])
2- مفهوم شرعی نبوّت و رسالت
از نظر شرعی، میتوان نبوّت و رسالت را اینگونه تعریف کرد: ویژگی و صفتی است که در فرد، پس از انتخاب از جانب الله تعالی، به وجود میآید و وی را از اخبار آسمانی آگاه ساخته و فرمان به تبلیغ آن میدهد.
بنابراین نبوّت و رسالت به محض انتخابشدن شخص توسّط الله متعال بهوسیلۀ وحی حاصل میشود، صرفنظر از اختلافی که دربارۀ تفاوت میان نبی و رسول و نسبت میان آن دو است.([262]) این مطلب در پاراگراف بعدی بیان خواهد شد.
3- تفاوت میان نبی و رسول
علما در بیان تفاوت نبی با رسول و تعیین مفهوم آن دو، سخنان زیادی بیان کردهاند که خالی از نقد نیست، امّا از دیدگاه دانشمندان بسیاری، نبی با رسول فرق دارد، هرچند در بیان مفهوم هریک از آنها اختلاف است.
همچنین نبوّت عامتر از رسالت است؛ به عبارتی دیگر، هر رسولی نبی است، ولی هر نبی، رسول نیست.
به نظر میرسد -والله أعلم- نبی: فردی را گویند که اللهأ وی را از شریعتی قبلی آگاه ساخته و او پیروان آن شریعت را بیم میدهد و گاهی اوقات، مسؤول تبلیغ برخی از دستورات در مسألهای معیّن یا مأمور رساندن وصیّتها و موعظههایی است؛ مانند انبیای بنیاسرائیل که بر آیین تورات بودند و کسی از آنان شریعتی جدید نیاورد که تورات را منسوخ کند. بنابراین نقش وی همچون نقش احیاگر آموزههای رسولان قبلی است.
امّا رسول کسی است که اللهﻷ وی را با آیینی جدید فرستاده و دستور تبلیغ آن به افرادی که با دستوراتش مخالفت کردهاند را داده است؛ فرقی نمیکند که این آیین، به اعتبار ذات خود جدید باشد یا با توجّه به کسانی که به سویشان فرستاده شده، جدید به شمار رود. بسا اوقات، برخی از احکام شریعت قبلی را منسوخ مینماید.([263])
4- دلایل نبوّت
نبوّت از بزرگترین ادّعاها به شمار میرود و فقط دروغگوترین یا راستگوترین مردم ادّعای چنین امری میکند.
نبوّت با ادلّۀ فراوانی اثبات میگردد که بزرگترین و مهمترین آنها، نشانههایی است که معجزه نامیده میشوند، و با اعمال بزرگ، اخلاق پسندیده و رفتار نیک ثابت میگردد.
بنابراین کسی که ادّعای پیامبری نمود و الله متعال وی را بهوسیلۀ معجزهها تأیید و تقویّت کرد و خودش مشهور به صداقت، امانت، اخلاق نیک و رفتار پسندیده بود، این فرد، پیامبری است که به او وحی میشود و از جانب اللهﻷ تأیید میگردد.
اگر برخلاف این باشد، فردی دروغگو و حیلهگر است که ادّعای پیامبری نموده و قطعاً اللهـ وی را رسوا خواهد کرد.
در فصل هشتم که مربوط به معجزههای پیامبر ج میشود، مطالب بیشتری در این زمینه بیان خواهد شد.
1- حقیقت پیامبران و رسولان†
پیامبران و رسولان، بشر و مخلوق هستند و به آنان وحی میشود و هیچیک از ویژگیهای ربوبیّت و الوهیّت را ندارند.
آنان دارای صفات بشری؛ همچون بیماری، خواب، مرگ، نیاز به غذا و نوشیدنی و ... هستند.
الله تعالی این افراد را متّصف به برترین درجۀ بندگی نموده و در سیاق توصیف و تحسین آنان، دربارۀ نوح÷ میفرماید:
﴿إِنَّهُۥ كَانَ عَبۡدٗا شَكُورٗا﴾ [الإسراء: 3]
«به راستی او [نوح] بندهای شکرگزار بود.»
در مورد سیّدنا محمّد ج میفرماید:
﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ لِيَكُونَ لِلۡعَٰلَمِينَ نَذِيرًا﴾ [الفرقان: 1]
«پُربرکت و بزرگوار است ذاتی که فرقان [قرآن] را بر بندهاش نازل کرد تا بیمدهندۀ جهانیان باشد.»
در توصیف ابراهیم، اسحاق و یعقوب† میفرماید:
﴿وَٱذۡكُرۡ عِبَٰدَنَآ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ أُوْلِي ٱلۡأَيۡدِي وَٱلۡأَبۡصَٰرِ٤٥ إِنَّآ أَخۡلَصۡنَٰهُم بِخَالِصَةٖ ذِكۡرَى ٱلدَّارِ٤٦ وَإِنَّهُمۡ عِندَنَا لَمِنَ ٱلۡمُصۡطَفَيۡنَ ٱلۡأَخۡيَارِ﴾ [ص: 45-47]
«و [ای پیامبر ج!] به یاد آور بندگان ما؛ ابراهیم و اسحاق و یعقوب را، صاحبان دستهای [توانمند] و چشمهای [بینا]. ما آنان را با خصلت ویژهای که آن یاد سرای آخرت بود، خالص گرداندیم و یقیناً آنان در نزد ما از برگزیدگان نیکان بودند.»
دربارۀ عیسی بن مریمإ چنین فرموده است:
﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا عَبۡدٌ أَنۡعَمۡنَا عَلَيۡهِ وَجَعَلۡنَٰهُ مَثَلٗا لِّبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ﴾ [الزّخرف: 59]
«او [عیسی] فقط بندهای بود که ما بر وی نعمت بخشیدیم و او را [مایۀ] عبرت برای بنیاسرائیل گرداندیم.»([264])
رسالت، انتخاب و تعیینی از جانب الله متعال است که با کسب و تلاش به دست نمیآید.
رسولان بهترین انسانها و افراد برگزیدۀ بشر هستند.
2- عصمت پیامبران و رسولان
مسلمانان اتّفاق دارند که پیامبران و رسولان در پذیرش و تحمّل رسالت و در آنچه از جانب پروردگارشان به مردم میرسانند، معصومند.
بنابراین چیزی از آنچه اللهﻷ به سویشان فرستاده است را نمیکاهند و هیچ چیز را فراموش نمیکنند مگر مواردی که منسوخ گردد.
الله تعالی برای پیامبرش؛ محمّد ج ضمانت نمود که قرآن را برایش بخواند و ایشان چیزی از آنچه به سویشان وحی میشود را فراموش نخواهند کرد مگر آنچه الله متعال بخواهد که فراموش شود:
﴿سَنُقۡرِئُكَ فَلَا تَنسَىٰٓ٦ إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ﴾ [الأعلى: 6-7]
«ما بزودی [قرآن را] بر تو میخوانیم، پس هرگز فراموش نخواهی کرد مگر آنچه را که الله متعال بخواهد.»
رسولان نیز در امر تبلیغ، معصومند و هیچ بخشی از وحی را پنهان نمیکنند، زیرا پنهانکردن وحی خیانت بوده و محال است که رسولان چنین کاری انجام دهند:
﴿وَلَوۡ تَقَوَّلَ عَلَيۡنَا بَعۡضَ ٱلۡأَقَاوِيلِ٤٤ لَأَخَذۡنَا مِنۡهُ بِٱلۡيَمِينِ٤٥ ثُمَّ لَقَطَعۡنَا مِنۡهُ ٱلۡوَتِينَ﴾ [الحاقّة: 44-46]
«و اگر [پیامبر ج] سخنانی [به دروغ] بر ما میبست، حتما ما دست راست او را میگرفتیم، سپس [شاه] رگ قلبش را قطع میکردیم.»
نواقص و صفات فطری بشری منافاتی با عصمت ندارد؛ مثلا ابراهیم÷ زمانی که دید دستان مهمانانش به سمت غذایی که برایشان آورده بود، دراز نمیگردد و نفهمید که آنان فرشته هستند، احساس ترس کرد.
سیّدنا موسی نیز به شدّت ناراحت شد و سر برادرش را گرفت و به سمت خویش کشید. همچنین وقتی دیدار با پروردگارش تمام شد و به نزد قومش بازگشت و آنان را در حالت پرستش گوساله دید، آن الواح را افکند درحالی که میان نوشتههایش، هدایتی از جانب پروردگار بود.
فراموشی پیامبر ج در غیر از امر تبلیغ و امور تشریع، از این قبیل است، چنانکه در روایت ذوالیدین آمده که پیامبر ج در نماز، دچار فراموشی شدند.([265])
حتّی رسول الله ج صراحتاً بیان مینمایند که همچون سایر انسانها برخی امور را فراموشی میکنند: «إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَنْسَى كَمَا تَنْسَوْنَ فَإِذَا نَسِيتُ فَذَكِّرُونِي»([266])؛ «قطعاً من بشری مانند شما هستم و همانگونه که شما فراموش میکنید، من نیز دچار فراموشی میشوم، پس هرگاه فراموش کردم، به من یادآوری کنید.»
پیامبران گاهی اوقات در امر قضاوت و داوری میان مردم، اشتباه میکنند. همچنین در برخی موارد، مرتکب گناهان صغیره میشوند، امّا بر این کار نمیمانند و بلافاصله موفّق به توبه و جبران اشتباه میگردند؛ به عبارتی دیگر، اللهأ آنان را بر گناه و اشتباه باقی و ثابت نمیگذارد، بلکه از طریق وحی، حقیقت را برایشان روشن میسازد و آنان را به توبۀ پس از گناه، موفّق میدارد و در نتیجه، حالشان کاملتر از قبل میگردد.
امّا به اجماع تمامی مسلمانان، معصوم از زشتیها و گناهان کبیره هستند.
در این مبحث، مطالبی مختصر دربارۀ عصمت پیامبران بیان گردید و جزئیّات و توضیحات دیگری نیز دارد که در این مختصر نمیگنجد.([267])
3- موارد ایمان به پیامبران
ایمان به رسولان شامل موارد زیر است:
1. باور و یقین به اینکه رسالتشان حقیقتی از جانب الله تعالی است. بنابراین کسی که رسالت یکی از آنان را انکار کند، به رسالت تمامیشان کافر شده است، چنانکه اللهﻷ میفرماید:
﴿كَذَّبَتۡ قَوۡمُ نُوحٍ ٱلۡمُرۡسَلِينَ﴾ [الشّعراء: 105]
«قوم نوح÷ پیامبران را تکذیب کردند.»
الله متعال قوم نوح÷ را تکذیبکنندۀ تمامی رسولان معرّفی نمود هرچند زمانی که وی را انکار کردند، غیر از سیّدنا نوح، پیامبر دیگری وجود نداشت.
2. ایمان به آنچه از اسامی آنان میدانیم؛ مانند محمّد، ابراهیم، موسی، نوح و عیسی†.
و کسانی که از نامهایشان آگاه نیستیم را به طور کلّی و اجمالی قبول داریم. الله متعال میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلٗا مِّن قَبۡلِكَ مِنۡهُم مَّن قَصَصۡنَا عَلَيۡكَ وَمِنۡهُم مَّن لَّمۡ نَقۡصُصۡ عَلَيۡكَۗ﴾ [غافر: 78]
«و به راستی پیش از تو پیامبرانی فرستادیم، [داستان] بعضی از آنان را برای تو بازگو کردیم و [داستان] بعضی را برایت بازگو نکردهایم.»
3. تصدیق اخبار صحیحی که از آنان نقل شده است.
4. عمل به شریعت کسی از آنان که برای ما مبعوث گشته است؛ یعنی ایمان به خاتم پیامبران؛ محمّد ج که برای تمامی مردم فرستاده شدند:
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا﴾ [النّساء: 65]
«نه، سوگند به پروردگارت که آنان ایمان نمیآورند مگر اینکه در اختلافات خویش، تو را داور قرار دهند و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند.»([268])
4- نتایج ایمان به پیامبران و رسولان
ایمان به پیامبران و رسولان دارای نتایجی مهم و بزرگ است؛ از جمله:
1. آگاهشدن از رحمت و توجّه الله تعالی به بندگانش، زیرا رسولانی را به سویشان فرستاد تا آنان را به راه راست راهنمایی کنند و شیوۀ پرستش اللهأ را برایشان روشن سازند، چون عقل بشر به تنهایی نمیتواند این مسأله را تشخیص دهد.
2. شکر اللهﻷ به سبب این نعمت بزرگ.
3. محبّت به پیامبران و بزرگداشت و تحسین شایستۀ آنان، چون این افراد فرستادگان الهی بوده و الله تعالی را پرستش نموده و رسالتش را به مردم رسانده و خیرخواه بندگانش بودهاند.([269])
1- مفهوم عقیدۀ ختم نبوّت
مراد از ختم نبوّت، پایانیافتن خبردادن الله تعالی به مردم و قطع وحی آسمانی است.([270])
یعنی اینکه باور کنیم اخبار غیبی با نبوّت پیامبرمان؛ محمّد ج پایان یافته و وحی آسمانی با وفات ایشان، قطع شده است. این مطلب از مهمترین و اصلیترین اعتقادات مسلمانان به شمار میرود و هرکس برخلاف آن ادّعا نماید، به الله تعالی کفر نموده و پیامبر ج را تکذیب کرده است.
قرآن، سنّت و اجماع بر این موضوع دلالت میکنند.
دلایل زیادی از قرآن کریم، به صورتهای متفاوتی بیانگر ختم نبوّت هستند؛ همچون:
أ- تصریح قرآن کریم به ختم نبوت
﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَ﴾ [الأحزاب: 40]
«محمّد ج پدر هیچیک از مردان شما نیست، و بلکه فرستادۀ الله و خاتم پیامبران است.»
در آیۀ فوق، صراحتاً بیان شده که محمّد ج خاتم پیامبران قبلی بوده و پس از ایشان، پیامبر و رسولی مبعوث نخواهد شد.
مفسّران قرآن کریم از صدر اسلام تاکنون، همین معنا را فهمیده و بیان کردهاند.([271])
ب- اثبات این اعتقاد از طریق عقلی
مطلب مذکور در چندین آیه آمده است؛ مانند آیاتی که دلالت بر عمومیّت رسالت پیامبرمان؛ محمّد ج میکند؛ همچون آیۀ:
﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا﴾ [الأعراف: 158]
«بگو: ای مردم! من فرستادۀ الله به سوی همۀ شما هستم.»
و آیاتی که نشان میدهند الله متعال حفاظت کتابش را ضمانت نموده است.
و نیز آیاتی که حجّیّت قرآن را بر هرکسی که این کتاب آسمانی به وی رسد، اثبات مینمایند:
﴿وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ لِأُنذِرَكُم بِهِۦ وَمَنۢ بَلَغَ﴾ [الأنعام: 19]
«و این قرآن بر من وحی شده تا شما و تمام کسانی را که به آنان میرسد، با آن بیم دهم.»
همچنین آیاتی که از مردم درخواست ایمان به پیامبران و کتابهای آسمانی پیشین دارد بدون اینکه از آنان بخواهد به غیرشان ایمان بیاورند.([272])
در سنّت نیز میبینیم که پیامبر ج به اثبات و بیان اعتقاد ختم نبوّت بسیار اهمّیت میدادند و آن را با شیوههای متفاوتی و در مناسبتهای عمومی و خصوصی بیان میفرمودند و در این زمینه، هیچ شبههای باقی نگذاشتند، بلکه کاملاً این باور را روشن و واضح ساختند.
اگر کسی احادیث رسول الله ج را بررسی نماید، خواهد دید که اعتقاد مذکور با عباراتی متنوّع تأکید و اثبات شده و برخی از آنها به حدّ تواتر میرسد.
این احادیث به طور کل، متواتر و قطعی بوده و هیچ شکّ و تردیدی در اینکه پیامبرج خاتم پیامبران هستند را باقی نمیگذارد.([273])
پیامبر ج فرمودند: «وَإِنَّهُ سَیكُونُ مِن أُمَّتِي كَذَّابُونَ كُلُّهُمْ یَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِیٌّ وَأَنَا خَاتَمُ النَّبِیّینَ لَا نَبِیَّ بَعْدِي»([274])؛ «قطعاً در میان امّتم، دروغگویانی خواهند بود که هریک ادّعا میکند پیامبر است، درحالی که من خاتم پیامبرانم و پس از من، پیامبری نیست.»
2- مفهوم معجزه، کرامت و احوال شیطانی
معجزه
کاری خارقالعاده که الله تعالی آن را بر دستان پیامبری از پیامبرانش اجرا مینماید تا وی را تأیید و تصدیق کند.
معجزه، نشانه نیز نامیده میشود.
کار خارقالعاده
یعنی عملی که برخلاف عادت آدمیان بوده و برایشان ناآشنا و خارج از توانشان است.
کرامت
یعنی کاری خارقالعاده که الله متعال آن را بر دستان دوستی از اولیائش جاری میسازد تا وی را در امری دینی یا دنیوی یاری نماید.
این عمل توسّط انسان مؤمن و ولی و متّقی و پیرو شریعت صورت میگیرد.
در حقیقت، کرامت معجزۀ پیامبرش است، زیرا به سبب پیروی از او به وقوع میپیوندد.
احوال شیطانی
اموری خارقالعاده که توسّط انسان رویگردان از شریعت، بازدارنده از حقیقت و آلوده به گناهان، صورت میگیرد. این امور حالاتی هستند که شیاطین بهوسیلۀ آنها مردم را از پیروی حقیقت بازمیدارند؛ مانند واردشدن در میان بتها و سخنگفتن با پرستشکنندگان آنها یا داوری در میان آنان و برطرفنمودن برخی از نیازهایشان. گاهی اوقات، بعضی از گمراهان را به سمت آسمان برده و سپس آنان را برمیگردانند یا از شهری دور انتقال میدهند و امثال این موارد.
این سه کار -معجزه، کرامت و احوال شیطانی- در اینکه خارقالعاده هستند، با یکدیگر مشترکند، امّا معجزه توسّط پیامبر به وجود میآید تا اللهﻷ وی را تأیید و پیروز گرداند، کرامت بهوسیلۀ ولیّ الهی و پیرو شریعت حاصل میشود و حالات شیطانی بر دستان انسان گنهکار و مخالف شریعت و گمراه صورت میگیرد.([275])
3- ادّعای پیامبری
در سدههای نخستین اسلامی و در دورۀ معاصر، گروههایی پیدا شدند که افرادشان ادّعای پیامبری داشتند و بروز این جنبشها دلایل بسیاری داشت که مهمترین آنها، جهالت، قبیلهگرایی، ملّیگرایی و کینۀ یهودی و صلیبی بود.
از مشهورترین کسانی که در صدر اسلام، ادّعای نبوّت کردند: أسود عنسی، طلیحه بن خویلد، مسیلمه و سجاح تغلبی را میتوان نام برد.
و معروفترینشان در دورۀ اموی و عبّاسی از این قرار است: مختار بن عبید، حارث بن سعید، بیان بن سمعان، مغیره عجلی، ابوالخطّاب اسدی و علیّ بن فضل حمیری.
در دورۀ معاصر نیز افراد فراوانی چنین ادّعایی داشتهاند و مشهورترینشان محمّد بن علی شیرازی؛ رهبر فرقۀ بابیّه، حسین بن علی مازندرانی؛ رهبر فرقۀ بهائیّه و احمد قادیانی؛ رهبر فرقۀ قادیانیّه هستند.
سخن دربارۀ بطلان این ادّعاها به درازا میکشد و در این تحقیق نمیگنجد و بلکه آشکاربودن فساد آنها جایی برای اثبات فساد و بطلانشان باقی نمیگذارد.([276])
4- ویژگیهای پیامبرمان؛ محمّد ج
پیامبر اسلام دارای صفات منحصر به فرد زیادی هستند که بیان تمامی آنها در این مختصر نمیگنجد و به طور اجمالی، برخی از آنها بدین قرار است:
1. عمومیّت رسالت ایشان: اللهـ میفرماید:
﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا﴾ [الأعراف: 158]
«بگو: ای مردم! من فرستادۀ الله به سوی همۀ شما هستم.»
آیۀ فوق نشان میدهد که رسالت پیامبر ج برای تمامی مردم بوده و این صفت یکی از ویژگیهای منحصر به فرد ایشان به شمار میرود، زیرا هریک از پیامبران پیشین برای قومی خاص مبعوث میگشتند و سایر مردم، نیاز داشتند تا فرد دیگری احکام الهی را به آنان برساند.
برای اینکه چنین گمانی در مورد پیامبر اسلام ج نرود، الله تعالی بیان فرمود که رسالت ایشان برای تمامی مردم است.([277])
رسول الله ج میفرمایند: «وَكَانَ النَّبِيُّ يُبْعَثُ إِلَى قَوْمِهِ خَاصَّةً، وَبُعِثْتُ إِلَى النَّاسِ كَافَّةً»([278])؛ «[هر] پیامبر فقط به سوی قوم خودش فرستاده میشد، امّا من برای تمامی مردم مبعوث گشتم.»
2. اللهأ ضمانت نموده که دین پیامبر ج را بر تمامی ادیان پیروز گرداند: الله متعال در این باره میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ﴾ [التّوبة: 33]
«او ذاتی است که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همۀ دینها غالب گرداند، اگرچه مشرکان را خوش نیاید.»
3. اللهﻷ حفاظت کتابی که بر محمّد ج نازل نموده را تضمین کرده است:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾ [الحجر: 9]
«همانا ما قرآن را نازل کردیم و قطعاً ما نگهبان آن هستیم.»
4. دین پیامبر ج کامل و شایسته و متناسب با هر زمان و مکان و هر امّتی است:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ﴾ [المائدة: 3]
«امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و اسلام را [به عنوان] دین برایتان برگزیدم.»
5. الله تعالی ترس را در دلهای دشمنان پیامبر ج به فاصلۀ [رفتن در] یک ماه میانداخت و از این طریق، ایشان را یاری مینمود، غنایم برای پیامبر ج حلال گشت، تمامی زمین برایشان متناسب برای سجده و پاک [و پاککننده؛ مثلا برای تیمّم] گردانده شد و هریک از امّتیان ایشان که وقت نماز را دریابد، میتواند در همان جایی که هست، نماز بخواند. در این زمینه، حدیث صحیحی از ایشان روایت شده است.([279])
6. الله تعالی معجزات بسیاری را بر دستان پیامبر ج اجرا نمود.
7. در روز قیامت، پیروان ایشان از همه بیشتر است.
8. در روز قیامت، حقّ شفاعت کبری را برای مخلوقات دارند درحالی که پیامبران دیگر نمیتوانند چنین کاری انجام دهند.
9. رسول الله ج نخستین فردی هستند که درِ بهشت را باز میکنند و اولین امّتی که وارد بهشت میشوند، مسلمانان هستند.
و سایر صفاتی که مختصّ پیامبر ج است.
علاوه بر مطالب فوق، در فصلهای پیش رو؛ بهویژه در فصل سوم و هشتم، سخنان دیگری دربارۀ پیامبر ج بیان خواهد شد.
مبحث اول: مفهوم ایمان به روز آخرت و اهمّیت و نتایج آن؛
مبحث دوم: دمیدن در صور؛
مبحث سوم: زنده شدن مردگان [بعث]؛
مبحث چهارم: قیامت، حساب و ترازوی اعمال و انتشار نامههای اعمال؛
مبحث پنجم: حوض و پُل صراط؛
1- مفهوم ایمان به روز آخرت
ایمان به روز قیامت شامل تمامی اخباری که دربارۀ این روز بیان شده و امور مربوط به آن است؛ مانند ایمان به نشانههای قیامت و علاماتی که پیش از آن روز به وقوع میپیوندد، مرگ و آنچه پس از آن واقع میشود؛ همچون فتنۀ قبر، عذاب یا نعمتهای آن و نیز ایمان به دمیدهشدن در صور، بیرونآمدن مردم از قبرها، عذاب یا پاداش، حساب، وحشت و ترس موقعیّت قیامت، جزئیّات محشر، انتشار و گشودهشدن نامههای اعمال، نهادن ترازوی اعمال، صراط، پُل، حوض، شفاعت و ... و همچنین ایمان به بهشت و نعمتهایش که برترین نعمت آن، نگاه به چهرۀ اللهﻷ است، و نیز باور به آتش و عذابهایش که بدترین عذاب دوزخ، محرومشدن از دیدار و رؤیت پروردگار است.([280])
2- اهمّیت ایمان به روز آخرت
باور و یقین به روز قیامت از اهمیت والایی برخوردار است، دلایلی که بینگر این اهمیت میباشد، به شرح زیر است:
1. ایمان به روز آخرت، یکی از ارکان ششگانۀ ایمان است: در آن حدیث مشهور، وقتی جبرئیل÷ دربارۀ ایمان پرسید، پیامبر ج فرمودند: «أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَتُؤْمِنُ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ»([281])؛ «[ایمان یعنی] اینکه به الله، فرشتگان، کتابها و پیامبران الهی، روز آخرت و به تقدیر؛ خیر یا شرّ آن ایمان بیاوری.»
2. این موضوع در بسیاری از متون شرعی وارد شده و ارتباط مستحکمی با ایمان به اللهأ دارد.
3. ایمانآورندگان به روز آخرت، بسیار مورد تحسین و تمجید قرار گرفته و انکارکنندگانش، بسیار نکوهش شدهاند: الله تعالی در توصیف مؤمنان به قیامت میفرماید:
﴿وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ يُوقِنُونَ﴾ [النّمل: 3]
«و آنان به آخرت یقین دارند.»
و دربارۀ انکارکنندگان میفرماید:
﴿وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ كَٰفِرُونَ﴾ [هود: 19]
«و آنان به آخرت کافرند.»
4. فراوانی نامهای قیامت: این روز دارای اسامی بسیاری است که دلیل آن، اهمّیت قیامت و وحشت شدید در آن روز است.
قرطبی/ میگوید: «هرآنچه مهم باشد، دارای صفات و نامهای زیادی است و این شیوه در زبان عربی، بسیار روشن است.
مگر نمیبینی که چون شمشیر برایشان مهم بوده و فایده و ارزشش ثابت شده، 500 اسم را برایش نام بردهاند. موارد دیگری نیز از این قبیل یافت میشود؛ مثلاً قیامت که مهم بوده و ترس و وحشت در آن روز فراوان است، الله متعال در قرآن کریم، این روز را با نامهای متعدّد و صفات بسیاری بیان کرده است.»([282])
3- نتایج ایمان به روز آخرت
ایمان به این روز منجر به نتایجی مهم، اخلاقی زیبا، عبادتهایی متنوّع و تأثیراتی پسندیده برای فرد و جامعه در دنیا و آخرت میشود.
از جمله اینکه:
1) بجایآوردن عبادت الله متعال
ایمان به قیامت یکی از موارد اطاعت از اللهأ به شمار میرود و کمال مخلوق در انجام پرستش پروردگار است.
2) افزایش ایمان
باور به این روز یکی از ارکان ششگانۀ ایمان است که بدون آن، ایمان صحیح نمیگردد و هر اندازه که بنده پروردگارش را بیشتر بشناسد، ایمان و یقینش بیشتر و قویتر میگردد و مقامش بالاتر میرود.
3) برانگیختهشدن امید و ترس
ایمان به روز آخرت انسان را وادار و تشویق به انجام عبادات، به منظور دستیابی به پاداش آن روز میکند و نیز به سبب ترس از عذاب آن روز، باعث میشود که آدمی گناهان را ترک نماید.
اگر انسان از جزئیّات و امور مربوط به قیامت آگاه شود و بداند که نعمتهای ابدی مخصوص اهل طاعت و مجازات و عذاب دردناک مختصّ گنهکاران است، این آگاهی و شناخت بزرگترین دلیل و انگیزه برای انجام نیکی و پرهیز از بدی است.
4) آگاهی از فضل، عدالت و حکمت الهی
به گونهای که هرکسی را که مستحقّ عذاب باشد، براساس عدالت خویش مجازات مینماید و مستحقّ پاداش را از روی فضل خود، نعمت میدهد.
این امر با شناخت پاداش یا عذاب و حساب روز آخرت حاصل میشود.
5) میانهروی در حالت خوشی و ناخوشی
فرد مؤمن در تمامی این حالات، میانهرو است؛ نعمت باعث طغیان و مصیبت سبب ناامیدی وی نمیشود. اگر خوشحال باشد، شکر الهی را به جای میآورد و چنانچه ناراحت و غمگین و دچار مصیبت گردد، صبر مینماید.
رسول الله ج فرمودند: «عَجَبًا لأمرِ المؤمنِ إِنَّ أمْرَهُ كُلَّهُ لهُ خَيرٌ وليسَ ذلكَ لأحَدٍ إلا للمُؤْمنِ؛ إِنْ أصَابَتهُ سَرَّاءُ شَكَرَ فكانتْ خَيرًا لهُ وإنْ أصَابَتهُ ضَرَّاءُ صَبرَ فكانتْ خَيرًا لهُ»([283])؛ «کار مؤمن عجیب است! [از کار مؤمن در شگفتم!] که همۀ کارهایش برای او خیر است و این ویژگی فقط مختصّ انسان مؤمن است؛ اگر شادی [و نعمتی] به او رسد، شکر نموده و این کار برایش خیر است و اگر دچار ضرر [و مصیبتی] شود، صبر میکند و این عمل نیز برایش خوب است.»
6) ایجاد اخلاق زیبا
ایمان به قیامت باعث میشود که اخلاق و رفتار آدمی زیبا و نیکو گردد؛ به عنوان مثال، منجر به ویژگی بخشش و انفاق میگردد، چون فرد بخشنده میداند که آنچه در این دنیا انفاق نماید، در آخرت، بهتر و جاودانهتر از آن را در نزد الله متعال خواهد یافت. در نتیجه، میبینی که چنین فردی علاوه بر انفاق مال خویش درحالی که خودش به آن نیاز دارد، اعمال نیک را نیز ترجیح میدهد و همچون فردی که از فقر نمیترسد، صدقه میدهد.
7) آرامش مؤمن در برابر آنچه در این دنیا از دست میدهد، چون امید به نعمتهای آخرت دارد
بر این اساس، بر اثر پیدایش امری ناپسند یا از دستدادن محبوب خویش، مضطرب و پریشان نمیشود، زیرا امید دارد که اللهﻷ عوض آن را عطا نماید و این فکر و اندیشه، منجر به آرامش و آسودگی او و ترک خشم و غضب میشود.([284])
پس از بیان مباحثی دربارۀ مفهوم ایمان به روز آخرت و اهمّیت و نتایج آن، مطالبی در مورد احوال و شرایط قیامت بیان خواهد شد.
1) مفهوم دمیده شدن صور [نفخ]
أ- مفهوم لغوی نفخ
نفخ از نظر لغوی، واژهای مشهور و شناختهشده است. وقتی انسان هوا یا صدایی را از دهانش خارج کند، گفته میشود: نَفَخَ بِفَمهِ یَنفخُ نفخاً. دمیدن در آتش و نوشیدنی و... نیز از این قبیل است.([285])
ب- تعریف صور
این واژه در اصل، دارای معانی متعدّدی است؛ همچون شیپور که مفسّران آیۀ: ﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ﴾ [الكهف: 99]؛ «و در شیپور دمیده شود.» را به همین معنا تفسیر کردهاند.([286])
ج- دمندۀ در صور
اسرافیل؛ یکی از فرشتگان بزرگواری که از حملکنندگان عرش است.
د- مفهوم شرعی دمیدن در صور
یعنی دمیدن اسرافیل÷ در شیپوری که به دهان گرفته و مسؤول دمیدن در آن، به هنگام برپاشدن قیامت شده است.([287])
2- دلایل دمیدهشدن صور
قرآن، سنّت و اجماع دلالت بر دمیدن در صور دارند.
أ- اللهأ در این زمینه میفرماید:
﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۖ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخۡرَىٰ فَإِذَا هُمۡ قِيَامٞ يَنظُرُونَ﴾ [الزّمر: 68]
«و در صور دمیده شود، پس هرآنچه در آسمانها و هرآنچه در زمین است [جز کسانی که الله بخواهد] بیهوش شده [و بمیرند]، سپس بار دیگر در آن دمیده میشود، ناگهان آنان به پا خیزند [و] مینگرند.»
ب- در صحیح مسلم از عبدالله بن عمروب روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «ثُمَّ يُنْفَخُ في الصَّور، فَلا يَسْمعُهُ أحَدٌ إلاَّ أصْغى لِيتاً ورَفَعَ لِيتاً، ثمّ لایبقَی أحدٌ إلّا صعقَ، ثمّ يُنْزِلُ اللَّه مَطَراً كأَنَّهُ الطَّلُّ أو الظِّل، فَتَنْبُتُ مِنْهُ أجْسَادُ النَّاس ثُمَّ ينفخ فِيهِ أخْرَى فإذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُون»([288])؛ «سپس در صور دميده میشود و هيچکس آن را نمیشنود مگر اينکه يک طرف گردنش را پایین و کج نموده و سمت ديگر را [از ترس و وحشت] بالا میبرد، و تمامی افراد بیهوش میشوند، باز الله تعالی بارانی میفرستد که گویی شبنم يا سايه است -راوی تردید دارد- و از آن، اجساد مردم میرويد. سپس در آن دميده میشود و ناگهان آنان ايستاده مینگرند.»
3- تعداد دمیدن در صور
اسرافیل÷ دو بار در صور میدمد:
أ- نفخۀ بیهوشی [صعق]
دمیدنی که بر اثر آن، مردم به وحشت افتاده و بیهوش میشوند. وقتی الله تعالی اجازۀ پایانیافتن این دنیا را صادر مینماید، به اسرافیل دستور میدهد که در صور بدمد و در نتیجه، تمامی آنچه در آسمانها و زمین است مگر مخلوقاتی که الله متعال بخواهد، بیهوش میشوند، زمین، خاک و بیگیاه شده و کوهها فرو میریزند و هرآنچه اللهﻷ در قرآن کریم؛ بهویژه در سورۀ «انفطار» و «تکویر» بیان نموده است، به وقوع میپیوندد.
این نفخه، نفخۀ بیهوشی [صعق]، ترس [فزع]، به لرزه درآورنده [راجفه] و صیحه [آواز بلند] نام دارد.
ب- نفخۀ برانگیختهشدن [بعث]
دمیدنی که توسّط آن، مردم برای حضور در پیشگاه پروردگار جهانیان، زنده از قبرها بیرون میآیند.
این نفخه، أخری و رادفه [پیرو و بعدی] نیز نام دارد.
تعدادی از عالمان معتقدند که سه بار در صور دمیده میشود:
أ- نفخۀ ترس بدون بیهوشی؛
ب- نفخۀ بیهوشی؛
ج- نفخۀ زندهشدن مردگان و ایستادن در حضور الله تعالی.
افرادی که «فزع» را به معنای «صعق»؛ بیهوشی میدانند، تعداد دمیدن در صور را دو تا و کسانی که «فزع» را به معنای غیر «صعق» دانستهاند، تعداد دمیدنها را سه بار میدانند.([289])
1- مفهوم بعث
أ- بعث در لغت به معنای فرستادن، انتشار، تحریک و امثال آن است.([290])
ب- در اصطلاح شرع، بعث یعنی معاد جسمانی و زندهکردن مردگان در روز قیامت برای حسابرسی و داوری در میان آنان.([291])
2- دلایل ثبوت بعث
دلایلی از قرآن و سنّت، اجماع، عقل و فطرت سلیم دلالت بر زندهشدن مردگان دارند و نیز این کار بر مقتضای حکمت است، زیرا میطلبد که اللهﻷ مخلوقات را برای حسابرسی و دادن پاداش یا عذاب در برابر تکلیفی که بر زبان پیامبران† بر آنان لازم گشته است، دوباره زنده کند.([292])
الله تعالی میفرماید:
﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ عَبَثٗا وَأَنَّكُمۡ إِلَيۡنَا لَا تُرۡجَعُونَ﴾ [المؤمنون: 115]
«آیا گمان کردید که ما شما را بیهوده آفریدهایم و اینکه شما به سوی ما بازگردانده نمیشوید؟!»
﴿ثُمَّ إِنَّكُم بَعۡدَ ذَٰلِكَ لَمَيِّتُونَ١٥ ثُمَّ إِنَّكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ تُبۡعَثُونَ﴾ [المؤمنون: 15-16]
«سپس قطعاً شما بعد از این خواهید مرد. آنگاه یقیناً شما در روز قیامت، برانگیخته میشوید.»
پیامبر ج میفرماید: «يُحْشَرُ النَّاسُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حُفَاةً غُرْلاً»([293])؛ «مردم در روز قیامت، پابرهنه و ختنهنشده برانگیخته میشوند.»
ادلّۀ بیشماری بیانگر زندهشدن و رستاخیز مردگان است.
3- دلایل ممکنبودن بعث
ادلّۀ امکان بعث از طریق قرآن، سنّت، عقل و حس ثابت است که مطالبی در این زمینه بیان شد، امّا اکنون توضیحات بیشتری داده میشود:
أ- ادلّۀ نقلی ممکنبودن رستاخیز
مراد از دلایل سمعی و نقلی، آیات قرآن و احادیث رسول الله ج است.
الله متعال میفرماید:
﴿زَعَمَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَن لَّن يُبۡعَثُواْۚ قُلۡ بَلَىٰ وَرَبِّي لَتُبۡعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلۡتُمۡۚ وَذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ﴾ [التّغابن: 7]
«کسانیکه کافر شدند گمان بردند که هرگز برانگیخته نخواهند شد، [ای پیامبر ج!] بگو: آری، به پروردگارم سوگند، یقیناً [همه] برانگیخته خواهید شد، آنگاه از آنچه میکردید به شما خبر خواهند داد، و این [کار] بر الله آسان است.»
دقّت کن که چگونه مفهوم آیۀ فوق با چندین تأکید بیان شده است؛ تأکید با ﴿بَلَىٰ﴾، قسم، لام و نون تأکید!
در این زمینه دلایل بسیار زیادی وجود دارد.
ب- دلیل حسّی امکان زندهشدن مردگان([294])
اللهأ در همین دنیا، زندهشدن مردگان را نشان داده و تنها در سورۀ «بقره»، پنج نمونه بیان شده است:
نمونۀ اول: زمانی که قوم موسی÷ گفتند: ﴿لَن نُّؤۡمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ﴾ [البقرة: 55]؛ «ما هرگز به تو ایمان نمیآوریم تا اینکه الله تعالی را آشکارا ببینیم.»؛ الله آنان را میراند و سپس زنده کرد.
نمونۀ دوم: ماجرای کشتهشدهای که بنیاسرائیلِ زمان سیّدنا موسی دربارۀ آن اختلاف داشتند و الله متعال به آنان دستور داد که گاوی بکشند و عضوی از آن را به مقتول بزنند تا قاتل را برایشان معرّفی نماید. آنان این کار را انجام دادند و اللهﻷ وی را زنده نمود و قاتل را معرّفی کرد.
نمونۀ سوم: قصّۀ قومی که به قصد فرار از مرگ، از سرزمینشان خارج شدند درحالی که هزاران نفر بودند و اللهـ آنان را میراند و سپس زنده کرد.
نمونۀ چهارم: فردی بر روستایی گذر کرد که همۀ افرادش مرده بودند و بعید دانست که الله تعالی آنان را زنده کند و از این رو، اللهأ وی را به مدّت صد سال میراند و سپس او را زنده نمود.
نمونۀ پنجم: قصّۀ ابراهیم خلیل÷ زمانی که از الله متعال درخواست نمود به وی نشان دهد که چگونه مردگان را زنده میکند. اللهﻷ به او فرمان داد که 4 تا پرنده بکشد و تکّههایشان را بر کوههای اطرافش قرار دهد و سپس آنها را فرا خواند تا اعضایشان به هم متّصل شود و به سرعت نزد ابرهیم÷ آیند.
ج- دلیل عقلی ممکنبودن بعث([295])
عقل از دو طریق، دلالت بر امکان رستاخیز و زندهشدن مردگان میکند:
1. الله تعالی در ابتدا آفرینندۀ آسمانها و زمین است و ذاتی که بر پیدایش و ایجاد مخلوقات تواناست، قطعاً میتواند دوباره آنها را زنده کند.
اللهﻷ میفرماید:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي يَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ يُعِيدُهُۥ وَهُوَ أَهۡوَنُ عَلَيۡهِۚ وَلَهُ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ﴾ [الرّوم: 27]
«و او ذاتی است که آفرینش را آغاز میکند، سپس آن را باز میگرداند و این [بازگرداندن] بر او آسانتر است. و توصیف برتر در آسمانها و زمین برای اوست و وی پیروزمند حکیم است.»
﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَيۡنَآۚ إِنَّا كُنَّا فَٰعِلِينَ﴾ [الأنبياء: 104]
«همان گونه که نخستین آفرینش را آغاز کردیم، [دوباره] آن را باز میگردانیم، [این] وعدهای بر ماست، قطعاً آن را انجام خواهیم داد.»
همچنین فرمان داد در ردّ سخن کسی که زندهکردن استخوانهای پوسیده را انکار مینمود، چنین گفته شود:
﴿قُلۡ يُحۡيِيهَا ٱلَّذِيٓ أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٖۖ وَهُوَ بِكُلِّ خَلۡقٍ عَلِيمٌ﴾ [يس: 79]
«بگو: [همان] ذاتی آن را زنده میکند که نخستین بار آن را پدید آورد و او به هر آفرینشی داناست.»
2. زندهکردن زمین مرده: باران را بر زمین مرده و بیآب و علف که هیچ گیاه و چوب سبزی در آن یافت نمیشود، میفرستند و آن زمین، سرسبز و زنده میگردد و هر نوع رستنیهای خوب و زیبا در آن میروید.
ذات توانا بر زندهکردن این موارد، میتواند که مردگان را نیز زنده کند.
الله متعال میفرماید:
﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنَّكَ تَرَى ٱلۡأَرۡضَ خَٰشِعَةٗ فَإِذَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡهَا ٱلۡمَآءَ ٱهۡتَزَّتۡ وَرَبَتۡۚ إِنَّ ٱلَّذِيٓ أَحۡيَاهَا لَمُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰٓۚ إِنَّهُۥ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ﴾ [فصّلت: 39]
«و از نشانههایش [این] است که زمین را خشک [و بیجان] میبینی، سپس هنگامی که آب [باران] را بر آن فرو فرستیم، به جنبش درآید و برویاند. بدون تردید ذاتی که آن را زنده کرد، یقیناً مردگان را زنده میکند، قطعاً او بر هرچیز تواناست.»
﴿وَنَزَّلۡنَا مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ مُّبَٰرَكٗا فَأَنۢبَتۡنَا بِهِۦ جَنَّٰتٖ وَحَبَّ ٱلۡحَصِيدِ٩ وَٱلنَّخۡلَ بَاسِقَٰتٖ لَّهَا طَلۡعٞ نَّضِيدٞ١٠ رِّزۡقٗا لِّلۡعِبَادِۖ وَأَحۡيَيۡنَا بِهِۦ بَلۡدَةٗ مَّيۡتٗاۚ كَذَٰلِكَ ٱلۡخُرُوجُ﴾ [ق: 9-11]
«و از آسمان آبی پربرکت نازل کردیم، سپس با آن باغها و دانه [های] دروشدنی رویاندیم و نخلهای بلند [قامت] که خوشههای برهم چیده دارند. [همۀ اینها را] برای روزی بندگان [رویانیدیم] و با آن [باران] سرزمین مرده را زنده کردیم. برآمدن [از گور و زندهشدن نیز] چنین است.»
4- جایگاه ایمان به رستاخیز در دین اسلام
ایمان به بعث بخشی از ایمان به روز آخرت و ایمان به غیب به طور کلّی است.
اهمّیت این موضوع و جایگاه و ارزش آن در دین اسلام، بر کسی پوشیده نیست -چنانکه قبلاً مطالبی در این زمینه بیان گردید- و متون فراوانی که در این باره وجود دارد و تعدادی از آنها بیان شد، بیانگر اهمّیت آن است.
یکی دیگر از دلایل مهمبودن ایمان به رستاخیز، این است که اللهـ بر وقوع آن سوگند خورده و ایمانداران به رستاخیز را ستوده و خبر داده که این وعدهای صادقانه و خبری ضروری است و انکارکنندگانش را نکوهش کرده است.
5- حکم انکار رستاخیز
انکار زندهشدن مردگان باعث کفر به الله تعالی میگردد و کسی که رستاخیز را انکار نماید، به الله متعال، پیامبران، کتابهای آسمانی و روز آخرت کافر میگردد.
اللهأ میفرماید:
﴿زَعَمَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَن لَّن يُبۡعَثُواْۚ قُلۡ بَلَىٰ وَرَبِّي لَتُبۡعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلۡتُمۡۚ وَذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ﴾ [التّغابن: 7]
«کسانیکه کافر شدند گمان بردند که هرگز برانگیخته نخواهند شد، [ای پیامبر ج!] بگو: آری، به پروردگارم سوگند، یقیناً [همه] برانگیخته خواهید شد، آنگاه از آنچه میکردید به شما خبر خواهند داد و این [کار] بر الله آسان است.»
ابوهریرهس روایت میکند که پیامبر ج فرمودند: اللهﻷ میفرماید: «كَذَّبَني ابْنُ آدَمَ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ ذَلِكَ وَشَتَمَنِي وَلَمْ يكُنْ لَهُ ذَلِكَ فَأمَّا تَكْذِيبُهُ إيَايَ فَقَوْلُهُ لَنْ يُعِيْدَنِي كَمَا بَدَأنِي وَلَيْسَ أَوَّلُ الخَلْقِ بِأهْوَنَ عَلَيَّ مِنْ إِعَادَتِهِ وَأمَّا شَتْمُهُ إيَايَ فَقَوْلُهُ اَّتخَذَ الله وَلَدًا وَأنَا الأحَدُ الصَّمَدُ لَمْ ألِدْ وَلَمْ أُوْلَدْ وَلَمْ يَكُنْ لِي كُفْوًا أحَدٌ»([296])؛ «فرزند آدم مرا تکذیب کرد درحالی که حقّ این کار را نداشت و مرا دشنام داد درحالی که اجازۀ این کار را نداشت. تکذیبش این بود که گفت: [الله] هرگز مرا برنمیگرداند [و زنده نمیکند] چنانکه در ابتدا زنده نمود، درحالی که بر من، ابتدای آفرینش آسانتر از زندهکردن دوبارۀ وی نیست [یعنی زندهکردن آسانتر از آفرینش ابتدایی است]. و دشنامش این بود که گفت: الله فرزندی گرفته، درحالی که من یگانه و بینیازم، نزاییده و زائیده نشدهام و هیچکس همتای من نیست.»
گفتار اول: قیامت
1- مفهوم قیامت
قیامت یکی از نامهای روز آخرت است.
قرطبی/ میگوید: «این واژه در زبان عربی، مصدر «قام یقوم» بوده و بنا بر عادت عرب، به منظور مبالغه،«ة» تأنیث گرفته است.»([297])
2- وجه تسمیۀ قیامت
در این زمینه 4 دیدگاه وجود دارد:
أ- به سبب دارابودن امور مذکور؛
ب- به علّت برخاستن مردم از قبرها و رفتن به سوی قیامت؛
ج- به سبب برخاستن مردم به پیشگاه پروردگار جهانیان؛
د- به علّت ایستادن جبرئیل و فرشتگان دیگر÷ در حالت صفبسته.([298])
3- بزرگی آن روز
روز قیامت بسیار مهم و بزرگ و وحشتناک است و بندگان هرگز چنین روزی را ندیدهاند، زیرا:
أ- الله متعال آن را توصیف به بزرگی نموده است:
﴿أَلَا يَظُنُّ أُوْلَٰٓئِكَ أَنَّهُم مَّبۡعُوثُونَ٤ لِيَوۡمٍ عَظِيمٖ﴾ [المطفّفين: 4-5]
«آیا آنان گمان نمیکنند که [قیامت فرا میرسد و از قبرها] برانگیخته میشوند برای روزی بزرگ؟!»
ب- توصیف آن به سنگینی و دشواری:
﴿إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ يُحِبُّونَ ٱلۡعَاجِلَةَ وَيَذَرُونَ وَرَآءَهُمۡ يَوۡمٗا ثَقِيلٗا﴾ [الإنسان: 27]
«همانا این افراد [کافران] دنیای زودگذر را دوست داشته و روز سختی [را که در پیش دارند] پشت سر خود رها میکنند.»
ج- در روز قیامت، ترس و اضطراب شدیدی وجود دارد، به گونهای که زنِ شیرده از بچّۀ شیرخوارش غافل میشود، زن باردار، سقط جنین میکند و مردم را مست میبینی درحالی که مست نیستند.
د- قطع رابطههای مردم در روز قیامت.
هـ- در آن روز، کافران حاضرند که تمامی آنچه دارند را بدهند و از عذاب نجات یابند.
و- روز قیامت بسیار طولانی است:
﴿ فِي يَوۡمٖ كَانَ مِقۡدَارُهُۥ خَمۡسِينَ أَلۡفَ سَنَةٖ﴾ [المعارج: 4]
«در روزیکه مقدارش پنجاه هزار سال است.»([299])
4- نزدیکشدن خورشید به مخلوقات
در آن روز، خورشید بسیار به مردم نزدیک میشود و فاصلۀ آن تا آنان، به اندازۀ یک میل [معادل با 1482 متر فرانسوی] است و عرق آنان را فرا میگیرد؛ برخی تا پاشنۀ پا، تعدادی تا زانو، بعضی تا سینه و برخی تا گردن در عرق فرو میروند و هریک به اندازۀ اعمالش دچار این سختی میگردد.([300]) مطلب مزبور، در صحیح بخاری و صحیح مسلم و سایر کتابها آمده است.([301])
یکی از پیشینیان میگوید: «اگر خورشید همچون روز آخرت، بر زمین بتابد، قطعاً زمین آتش میگیرد و سنگها ذوب شده و رودها خشک میگردند.»([302])
5- افرادی که الله تعالی آنان را در روز قیامت، زیر سایۀ عرش خویش قرار میدهد
اعمال فراوانی هستند که انسان را از وحشت و سختیهای قیامت نجات میدهد.([303])
کسانی که الله متعال آنان را در روزی که هیچ سایهای جز سایۀ عرش پروردگار نیست، در زیر سایۀ عرشش قرار میدهد؛ در صحیح بخاری، صحیح مسلم و سایر کتابها آمده که ابوهریرهس از رسول الله ج چنین روایت میکند: «سَبْعَةٌ يُظِلُّهُمُ اللَّهُ فِي ظِلِّهِ يَوْمَ لا ظِلَّ إِلا ظِلُّهُ: الإِمَامُ الْعَادِلُ، وَشَابٌّ نَشَأَ فِي عِبَادَةِ رَبِّهِ، وَرَجُلٌ قَلْبُهُ مُعَلَّقٌ فِي الْمَسَاجِدِ، وَرَجُلانِ تَحَابَّا فِي اللَّهِ اجْتَمَعَا عَلَيْهِ وَتَفَرَّقَا عَلَيْهِ، وَرَجُلٌ طَلَبَتْهُ امْرَأَةٌ ذَاتُ مَنْصبٍ وَجَمَالٍ، فَقَالَ: إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ، وَرَجُلٌ تَصَدَّقَ بِصَدَقةٍ، أَخْفَى حَتَّى لا تَعْلَمَ شِمَالُهُ مَا تُنْفِقُ يَمِينُهُ، وَرَجُلٌ ذَكَرَ اللَّهَ خَالِيًا، فَفَاضَتْ عَيْنَاهُ»([304])؛ «الله متعال هفت گروه را روزی که هيچ سايهای جز سايۀ [عرش] او وجود ندارد، در زير سايۀ [عرش] خویش جای میدهد. 1. فرمانروای عادل؛ 2. جوانی که در اطاعت و بندگی پروردگارش پرورش یافته است؛ 3. مردی که همواره دلش وابسته به مساجد باشد؛ 4. دو مسلمانی که برای خوشنودی الله با يكديگر دوست باشند و براساس آن، باهم جمع يا از يکديگر جدا میشوند؛ 5 . کسی که زنی صاحب منصب و زیبا، وی را به سمت فحشا فرا خواند، ولی او [نپذيرد و] بگويد: من از الله میترسم؛ 6 . فردی که پنهانی با دست راستش صدقه دهد که دست چپش نداند چه چیزی صدقه میکند؛ 7. کسی که در تنهایی الله تعالی را به یاد آورده [و از ترس او] اشک بريزد.»
گفتار دوم: حساب
1- مفهوم لغوی حساب
این کلمه در اصل، از «حسب» گرفته شده و ریشۀ «ح س ب» دلالت بر چندین معنا؛ مانند شمارش و آمارگیری میکند.([305])
2- مفهوم شرعی حساب
یعنی اینکه الله تعالی در روز قیامت، بندگان را از اعمالشان آگاه میکند و کارهای خوب یا بدی که انجام دادهاند را به آنان بیان مینماید.([306])
3- ادلّۀ اثبات حساب([307])
حسابرسی در روز قیامت، دلایلی از قرآن، سنّت و اجماع مسلمانان دارد.
آیات و احادیث فراوان و متواتری دلالت بر وجود حساب در روز قیامت میکنند.
اللهﻷ میفرماید:
﴿إِنَّ إِلَيۡنَآ إِيَابَهُمۡ٢٥ ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا حِسَابَهُم﴾ [الغاشية: 25-26]
«همانا بازگشت آنان به سوی ماست. سپس قطعاً حسابشان [نیز] با ماست.»
پیامبر ج در برخی از نمازها، اینگونه دعا میکردند: «اللَّهُمَّ حَاسِبْنِي حِسَابًا يَسِيرًا»؛ «پروردگارا! [اعمال] مرا به آسانی مورد محاسبه قرار بده.»
أمّ المؤمنین عایشهل پرسید: حساب آسان چیست؟
رسول الله ج پاسخ دادند: «أن یُنظَرَ في كتابِهِ، فَیُتَجَاوَزُ عَنهُ»([308])؛ «یعنی اینکه به نامۀ اعمالش نگاه شود و از [گناهان] او صرفنظر گردد.»
در صحیح بخاری و صحیح مسلم از أمّ المؤمنین عایشهل روایت شده که پیامبرج فرمودند: «مَن حُوسِبَ عُذِّبَ»؛ «کسی که [به دقّت] مورد محاسبه قرار گیرد، عذاب میشود.»
أمّ المؤمنین عایشهل میگوید که پرسیدم: مگر اللهﻷ نمیفرماید: ﴿فَسَوۡفَ يُحَاسَبُ حِسَابٗا يَسِيرٗا﴾ [الانشقاق: 8]؛ «بهزودی با حسابی آسان، محاسبه میشود.»
وی در ادامه میآورد که رسول الله ج چنین پاسخ دادند: «إنَّمَا ذلكَ العَرْضُ، وَلكِنْ مَنْ نُوقِشَ الْحِسَابَ يَهْلِكْ»([309])؛ «مراد از آن [حساب آسان در آیۀ قرآن] نشاندادن [اعمال انسان] است، امّا کسی که در حسابرسی او دقّت و سختگیری شود، هلاک میگردد.»
علاوه بر دلایل فوق، مسلمانان بر ثبوت حساب در روز قیامت، اجماع و توافق دارند.
4- حسابرسی مقتضای حکمت است
اللهﻷ کتابهای آسمانی را نازل نمود و پیامبران را فرستاد و بر بندگان، پذیرش آنچه پیامبران آوردند را واجب و عمل به آنچه واجب است را فرض گردانید. بنابراین اگر حساب و جزایی نباشد، این امور بیهوده و بیفایده خواهد بود، امّا الله تعالی از این کار منزّه است.
الله متعال در آیۀ زیر به این مطلب اشاره نموده است:
﴿فَلَنَسَۡٔلَنَّ ٱلَّذِينَ أُرۡسِلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَنَسَۡٔلَنَّ ٱلۡمُرۡسَلِينَ٦ فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيۡهِم بِعِلۡمٖۖ وَمَا كُنَّا غَآئِبِينَ﴾ [الأعراف: 6-7]
«قطعاً ما از کسانی که [پيامبران] به سویشان فرستاده شدند، سؤال خواهيم کرد. و البتّه از پيامبران [نيز] میپرسیم. يقيناً [کردارشان را] با علم [خود] برایشان بيان میکنيم و ما هرگز غايب نبودهايم.» ([310])
5- شیوه و کیفیّت حسابرسی
متون شرعی شیوه و روش حسابرسی در قیامت را روشن ساختهاند.
به طور خلاصه میتوان گفت: الله تعالی بندگان را در حضور خویش نگه میدارد و از آنان به سبب گناهانی که مرتکب شدند و اعمالی که انجام داده و سخنانی که بر زبان آوردند، اقرار میگیرد و آنان را از کفر یا ایمان، اطاعت یا نافرمانی و استقامت یا انحرافشان در دنیا و نیز از پاداش یا عذابی که مستحقّ آن هستند، آگاه میسازد.
حساب شامل آنچه پروردگار به آنان میگوید، سخنانی که بندگان بر زبان میآورند، عذر و بهانههایی که آورده میشود، دلیل و برهانهایی که علیه آنان اقامه میگردد، گواهی شاهدان، وزن اعمال و امثال آن میشود.([311])
6- انواع حساب
برخی از حسابها سخت و برخی آسان هستند. انواع دیگر آن، حساب تقریر و تکریم و بزرگداشت، توبیخ و نکوهش، فضل و بخشش و مؤاخذه و مجازات بوده و متولّی آن، بخشندهترین بخشندگان، مهربانترین مهربانان و فرمانرواترین فرمانروایان است.([312])
7- قوانینی که بندگان براساس آنها مورد محاسبه قرار میگیرند
اگر اللهـ تمامی بندگانش را عذاب نماید، بازهم بر آنان ستمی نکرده است، زیرا بنده و تحت فرمان و سلطۀ او هستند و مالک هرگونه که بخواهد، میتواند در ملکش تصرّف نماید.
امّا الله متعال آنان را عادلانه و براساس حکمت و عدالتش مورد محاسبه قرار میدهد.
اللهﻷ در متون بسیاری، تعدادی از قوانین را که محاکمه و حسابرسی براساس آنها واقع میشود، برای ما بیان نموده است.
برخی از آن قوانین، به طور مختصر از این قرار است:
أ- عدالتی که خالی و پاک از هر نوع ستمی است؛
ب- هیچکس به سبب جرم و گناه دیگران، مورد مؤاخذه قرار نمیگیرد و هیچ فردی بار گناه انسان دیگری را تحمّل نمیکند؛
ج- آگاهی بندگان از اعمالی که پیش فرستادهاند؛
د- چندینبرابرشدن نیکیها و نه بدیها؛
هـ- آوردن شاهدان علیه کافران و منافقان.([313])
8- عمومیّت حساب و کسانی که مورد محاسبه قرار نمیگیرند
تمامی مردم محاسبه میشوند مگر هفتادهزار نفری که پیامبر ج آنان را استثنا نمودند.
در صحیح بخاری و صحیح مسلم از ابن عبّاسب نقل شده که پیامبر ج فرمودند: «عُرِضَتْ عَلَيَّ الأُمَمُ»؛ «تمامی امّتها به من نشانداده شدند.» و در ادامه عرض کردند: «فَنَظَرْتُ فَإِذَا سَوَادٌ كَثِيرٌ، قَالَ: هَؤُلاءِ أُمَّتُكَ وَهَؤُلاءِ سَبْعُونَ أَلْفًا قُدَّامَهُمْ لا حِسَابَ عَلَيْهِمْ وَلا عَذَابَ. قُلْتُ: وَلِمَ؟ قَالَ: كَانُوا لا يَكْتَوُونَ وَلا يَسْتَرْقُونَ وَلا يَتَطَيَّرُونَ وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»؛ «سپس نگاه کردم و ناگهان جمعیّت زیادی را دیدم. جبرئیل÷ گفت: اینها امّت تو هستند و این هفتاد هزار نفر که در جلویشان هستند، هیچ گونه حساب و عذابی ندارند. پرسیدم: چرا؟ جبرئیل÷ پاسخ داد: چون آنان از داغکردن پرهیز میکردند، درخواست رقیه نمینمودند، فال بد نمیزدند و بر پروردگارشان توکّل میکردند.»
عکّاشه بن محصن برخاست و گفت: از الله تعالی بخواه که مرا از آنان قرار دهد.
رسول الله ج فرمودند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ مِنْهُمْ»؛ «پروردگارا! عکّاشه را از آنان قرار بده.»
سپس مرد دیگری بلند شد و گفت: از الله تعالی بخواه که مرا از آنان بگرداند.
پیامبر ج فرمودند: «سَبَقَكَ بِهَا عُكَّاشَةُ»([314])؛ «عکّاشه در این کار از تو سبقت گرفت.»
9- شیوۀ رسیدگی به حساب کافران
شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «الله متعال مردم را مورد محاسبه قرار میدهد و بندۀ مؤمنش را جدا نموده و از وی به سبب گناهانی که انجام داده، اعتراف و اقرار میگیرد، چنانکه در قرآن و سنّت بیان شده است.
امّا کافران همچون کسی که نیکیها و بدیهایش سنجیده شود، مورد محاسبه قرار نمیگیرند، زیرا آنان نیکی ندارند، اما اعمالشان شمارش میشود و آنان از آن آگاه شده و اقرار نموده و به سبب این اعمال، مجازات میشوند.»([315])
10- اولین امّتی که مورد محاسبه قرار میگیرد
پیش از سایر امّتها، به حساب امّت محمّد ج پرداخته میشود.
رسول الله ج میفرمایند: «نَحْنُ الْآخِرُونَ السَّابِقُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، المقضَی بَینَهُم قبلَ الخَلائقِ»([316])؛ «ما آخرین امّت [در دنیا] و نخستین امّت در روز قیامتیم که پیش از سایر مردم، به حساب ما رسیدگی میشود.»
همچنین از ابن عبّاسب به صورت مرفوع چنین روایت شده است: «نَحْنُ آخِرُ الْأُمَمِ وَأَوَّلُ مَنْ يُحَاسَبُ»([317])؛ «ما [در دنیا] آخرین امّت و [در آخرت] نخستین امّت هستیم که مورد محاسبه قرار میگیرد.»
11- نخستین عملی که از بنده پرسیده میشود
اولین عمل مورد سؤال، نماز است که اگر صحیح باشد، سایر اعمال قبول میشود و در غیر این صورت، سایر اعمال باطل و غیر قابل قبول است، و از پیامبر ج چنین مطلبی نقل شده است.([318])
12- نخستین عملی که در بین مردم، فیصله و داوری میشود
نخستین کار فیصلهشده در میان مردم، مسألۀ خونهاست، زیرا رسول الله ج فرمودند: «أَوَّلُ مَا يُقْضَى بَيْنَ النَّاسِ فِي الدِّمَاءِ»([319])؛ «در روز قیامت، نخستین عملی که در میان مردم داوری میشود، موضوع خونهاست.» متّفقعلیه.
گفتار سوم: ترازوی اعمال [میزان]
1- مفهوم لغوی میزان
اصل این واژه «مِوزان» بوده که حرف «واو» به سبب مکسور بودن ماقبلش، تبدیل به «یاء» شده و جمع آن، موازین است.
میزان نام وسیلهای است که اشیاء توسّط آن وزن میگردد یا وسیلهای که سنگینی و سبکی اشیاء بهوسیلۀ آن سنجیده میشود.([320])
2- مفهوم شرعی میزان
یعنی وسیلهای که الله تعالی در رروز قیامت، برای سنجش اعمال بندگان قرار میدهد.([321])
3- دلایل اثبات میزان
قرآن، سنّت و اجماع بیانگر وجود چنین وسیلهای هستند.
أ- الله متعال در قرآن کریم میفرماید:
﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِينَ ٱلۡقِسۡطَ لِيَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡٔٗاۖ وَإِن كَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَيۡنَا بِهَاۗ وَكَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِينَ﴾ [الأنبياء: 47]
«و [ما] در روز قیامت ترازوهای عدل را مینهیم، پس به هیچ کس، ستمی نمیشود و اگر [عملی] به مقدار سنگینی یک دانۀ خردل باشد، آن را [به حساب] میآوریم. و حسابرسی ما کافی است.»
ب- پیامبر ج فرمودند: «كَلِمَتَانِ حَبِيبَتَانِ إِلَى الرَّحْمَنِ، خَفِيفَتَانِ عَلَى اللِّسَانِ، ثَقِيلَتَانِ فِي المِيزَانِ: سُبْحَانَ اللَّهِ وَبِحَمْدِهِ، سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَظِيمِ»([322])؛ «دو کلمه [یا جمله] برای پروردگار رحمان، بسیار محبوب، بر زبان، خیلی سبک و در ترازوی اعمال، بسیار سنگین هستند: سُبْحَانَ اللَّهِ وَبِحَمْدِهِ، سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَظِيمِ؛ پاک و منزّه است الله متعال و ستایش مخصوص اوست [من تسبیح و تحمید او را به جای میآورم]، پاک و منزّه است پروردگار بزرگ.»
ج- تمامی سلف صالح بر ثبوت ترازوی اعمال، اجماع و توافق نمودهاند.([323])
4- حسّی یا معنویبودن ترازوی اعمال
ترازویی که اعمال با آن وزن میشود، حسّی و واقعی و دارای دو کفّه و یک شاهین [میله] است.([324])
شارح کتاب «العقیدة الطّحاویّة» میگوید: «براساس احادیث پیامبر ج، ترازوی اعمال دارای دو کفّۀ حسّی و قابل مشاهده است.»([325])
5- چه چیزی با ترازوی اعمال وزن میشود؟
اعمال بندگان در این ترازو سنجیده میشود و هرچند اعمال مذکور، عرض و قائم به غیر خود هستند، امّا اللهـ آنها را تبدیل به جسم نموده و نیکیها در یک کفّه و بدیها در کفّۀ دیگر نهاده میشود. از ظاهر متون قبلی چنین مطلبی فهمیده میشود.
بنا بر قولی، نامههای اعمال و بنا بر قولی، خود فرد عملکننده وزن میشود،([326]) زیرا ابوهریرهس روایت نموده که پیامبر ج فرمودند: «إِنَّهُ لَيأتِي الرَّجُلُ السَّمِينُ العَظِيمُ يَوْمَ الْقِيامةِ لا يَزنُ عِنْد اللَّه جنَاحَ بَعُوضَةٍ»؛ «همانا در روز قیامت، مرد چاق و عظیم الجثّهای میآید که در نزد الله متعال، به اندازۀ بال پشّهای ارزش ندارد.» سپس عرض نمود: این آیه را بخوانید: ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَزۡنٗا﴾ [الكهف: 105]؛ «سپس در روز قیامت برای آنان [ارزشی قائل نیستیم و] وزنی برپا نخواهیم کرد.»([327])
علّامه ابن عثیمین/ میگوید: «برخی از عالمان برای هماهنگنمودن این متون گفتهاند که تمامی موارد مذکور وزن میشود یا اینکه در حقیقت، نامههای اعمال سنجیده میشود و چون براساس اعمالِ نوشتهشده، سنگین یا سبک هستند، گویی که اعمال وزن شده است.
و مراد از وزنکردن صاحب عمل، ارزش و جایگاه اوست.
این نوع سازگاری و جمع میان متون، خوب به نظر میرسد، والله أعلم.»([328])
شارح «العقیدة الطّحاویّة» چنین میآورد: پس وزن اعمال، صاحب عمل و نامههای اعمال ثابت است و نیز اینکه ترازوی اعمال، دو کفّه دارد و اللهﻷ از ویژگیهای دیگر آگاهتر است و باید که به غیب ایمان آوریم همانگونه که پیامبر صادق ج خبر دادند بدون اینکه چیزی زیاد یا کم کنیم.»([329])
ابن حجر/ میگوید: «ابواسحاق زجّاج میآورد: اهل سنّت بر ایمان به ترازوی اعمال اجماع دارند و نیز به اینکه اعمال بندگان در روز قیامت، وزن میشود و این ترازو یک شاهین [میله] و دو کفّه دارد و بر اثر وزن اعمال، بالا و پایین میرود.»([330])
6- آیا ترازوی اعمال یکی یا متعدّد است؟
در پاسخ باید گفت که علما در این باره اختلاف دارند؛ «برخی معتقدند که بر حسب امّتها و افراد یا اعمال، چندین ترازو وجود دارد، چون در قرآن کریم، فقط به صورت جمع [موازین] آمده است.»
امّا از لحاظ جنس، در حدیث به صورت مفرد بیان شده است.
تعدادی دیگر بر این باورند که ترازوی اعمال، یکی است، زیرا در حدیث، به صورت مفرد آمده، ولی از لحاظ آنچه وزن میشود، در قرآن کریم، به صیغۀ جمع بیان شده است. احتمال هردو مورد وجود دارد و الله تعالی داناتر است.»([331])
7- حکمت و دلیل نهادن ترازوی اعمال
هدف از این کار، آشکارساختن عدالت الهی است.([332])
گفتار چهارم: انتشار نامههای اعمال
تعاریف
أ- مفهوم لغوی نشر
این واژه به معنای بازکردن کتاب یا انتشار یک چیز است.
ب- نامههای اعمال
یعنی دفترها و کتابهایی که اعمال انسانها در آنها ثبت و شمارش شده است.
ج- مفهوم انتشار نامههای اعمال
یعنی آشکارکردن و توزیع آنها در روز قیامت که برخی نامۀ اعمالشان را در دست راست و برخی آن را در دست چپ و از پشت سرشان میگیرند.
2- ادلّۀ انتشار نامههای اعمال
آیات قرآن، احادیث و اجماع امّت بر این مسأله دلالت دارند.([333])
الله تعالی میفرماید:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ٧ فَسَوۡفَ يُحَاسَبُ حِسَابٗا يَسِيرٗا٨ وَيَنقَلِبُ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ مَسۡرُورٗا٩ وَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ وَرَآءَ ظَهۡرِهِۦ١٠ فَسَوۡفَ يَدۡعُواْ ثُبُورٗا١١ وَيَصۡلَىٰ سَعِيرًا﴾ [الانشقاق: 7-12]
«پس امّا کسی که نامۀ [اعمالش] به دست راستش داده شود، بهزودی با حسابی آسان، محاسبه میشود و شاد و مسرور به سوی خانوادهاش باز میگردد، و امّا فردی که نامۀ [اعمالش] از پشت سرش به او داده شود، پس بهزودی [مرگ و] نابودی را میطلبند و به [آتش] جهنّم شعلهور درآید.»
از أمّ المؤمنین عایشهل روایت شده که از پیامبر ج پرسید: آیا خانوادۀتان را به یاد میآورید؟ رسول الله ج فرمودند: «أَمَّا فِي ثَلاثَةِ مَوَاطِنَ لا يَذْكُرُ أَحَدٌ فِيهَا أَحَدًا إِلَّا نَفْسَهُ: عِنْدَ الْمِيزَانِ حَتَّى يَعْلَمَ أَيَخِفُّ مِيزَانُهُ أَمْ يَثْقُلُ، وَعِنْدَ الصُّحُفِ حَتَّى يَعْلَمَ أَيَأْخُذُ صَحِيفَتَهُ بِيَمِينِهِ أَمْ بِشِمَالِهِ، وَعِنْدَ الصِّرَاطِ حَتَّى يُجَاوِزَهُ»([334])؛ «در سه محل هیچکس به یاد فرد دیگری نیست و فقط به فکر خودش است: هنگام [نهادن] ترازوی اعمال تا بداند که آیا کفۀ اعمال [نیک] او سبک یا سنگین است. و هنگام [انتشار] نامههای اعمال تا بداند که آیا نامۀ اعمالش را به دست راست میگیرد یا به دست چپ. و در زمان گذر از پُل صراط تا از آن عبور کند.»
3- شیوۀ گرفتن نامۀ اعمال
انسان مؤمن نامۀ اعمالش را با دست راست و از جلوی خویش میگیرد و خوشحال است و به دیگران مژده داده و میگوید:
﴿هَآؤُمُ ٱقۡرَءُواْ كِتَٰبِيَهۡ﴾ [الحاقّة: 19]
«بیایید نامۀ [اعمال] مرا بخوانید!»
امّا انسان کافر نامۀ اعمالش را به دست چپ و از پشت سرش میگیرد و واویلا سر داده و میگوید:
﴿وَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِشِمَالِهِۦ فَيَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي لَمۡ أُوتَ كِتَٰبِيَهۡ٢٥ وَلَمۡ أَدۡرِ مَا حِسَابِيَهۡ﴾ [الحاقّة: 25-26]
«و اما کسی که نامۀ [اعمالش] را به دست چیش دهند، میگوید: ای کاش هرگز نامۀ اعمالم به من داده نمیشد و نمیدانستم حسابم چیست!»
گفتار اول: حوض
1- تعریف حوض
أ- مفهوم لغوی حوض
این کلمه مصدر فعل «حاض» به معنای جمعشدن بوده و حوض یعنی جایی که آب در آنجا جمع میشود و جمع این واژه، أحواض و حیاض است.([335])
ب- مفهوم شرعی حوض
مراد از حوض، آبی است که در صحرای محشر، از رود کوثر برای پیامبر ج جاری میشود.([336])
2- ادلّۀ وجود حوض
قرآن کریم، سنّت و اجماع اهل سنّت دلالت بر وجود این حوض دارند.
الله تعالی خطاب به رسول الله ج میفرماید:
﴿إِنَّآ أَعۡطَيۡنَٰكَ ٱلۡكَوۡثَرَ﴾ [الكوثر: 1]
«[ای پیامبر ج!] به راستی که ما به تو کوثر عطا کردیم.»
احادیث متواتر فراوانی نیز در این زمینه وجود دارد.
شارح «العقیدة الطّحاویّة» میگوید: «احادیث نقل شده دربارۀ وجود حوض، به حدّ تواتر میرسد و سی و چند صحابی این مطلب را روایت کردهاند.»([337])
یکی از احادیث موجود در این زمینه، این سخن پیامبر ج است که میفرمایند: «إِنِّي فَرَطُكُمْ عَلَى الْحَوْضِ مَنْ مَرَّ عَلَيَّ شَرِبَ، وَمَنْ شَرِبَ لَمْ يَظْمَأْ أَبَدًا، لَيَرِدَنَّ عَلَيَّ أَقْوَامٌ أَعْرِفُهُمْ وَيَعْرِفُونِي، ثُمَّ يُحَالُ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ»([338])؛ «من پیش از شما، بر حوض وارد میشوم، هرکس بر من گذر کند، [از آن] مینوشد و فردی که [از این حوض] بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد. قطعاً گروههایی بر من وارد میشوند که آنان را میشناسم و این افراد نیز مرا میشناسند، سپس در میان من و آنان، مانع ایجاد میشود.» این حدیث، متّفقعلیه است.
انسس روایت نموده که رسول الله ج پس از معراج فرمودند: «أتيْتُ عَلَى نَهْرٍ حَافَتَاهُ قِبَابُ اللُّؤْلُؤِ مُجَوَّفٌ، فقُلْتُ: مَا هَذَا يَا جِبْرِيلُ؟ قَالَ: هَذا الكَوْثر»([339])؛ «بر رودی وارد شدم که در دو کنار آن، گنبدهای توخالی [ساختهشده از] مروارید وجود داشت، سپس از جبرئیل پرسیدم: ای جبرئیل! این چیست؟ او پاسخ داد: این کوثر است.» حدیثی متّفقعلیه است.
علاوه بر دلایل فوق، اهل سنّت بر وجود حوض اجماع دارند.([340])
3- ساختار حوض
با توجّه به احادیث موجود در این باره، به طور خلاصه میتوان گفت که: حوضی بزرگ و آبشخوری بخشنده و گرامی است که از آب بهشت و از رود کوثر، تأمین میشود.
آبش سفیدتر از شیر و نقره، سردتر از برف، شیرینتر از عسل و خوشبوتر از مشک است. ظروفش همچون ستارگان آسمان بوده و این حوض بسیار وسیع؛ عرضش به اندازۀ مسافت رفتن در یک ماه و طولش نیز همان اندازه و گوشههایش باهم برابرند. هر بار که از آبش خورده شود، باز زیاد و وسیع میگردد. هرکس که از آب این حوض بنوشد، دوباره هرگز تشنه نمیشود. در میان آن، مشک و تکّههایی از مروارید و شاخههای طلا میروید و گوهرهای متفاوتی دارد.([341])
و صفات دیگری که در احادیث پیامبر ج بیان شده است.([342])
4- ظروف حوض از بهشت تأمین میشود
این موضوع به طور صریح در احادیث بیان شده است؛ مثلا در صحیح مسلم از ابوذرس روایت شده که پرسیدم: ای رسول الله ج! ظروف و آبدانهای حوض چیست؟
پیامبر ج فرمودند: «وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَآنِيَتُهُ أَكْثَرُ مِنْ عَدَدِ نُجُومِ السَّمَاءِ وَكَوَاكِبِهَا، أَلَا فِي اللَّيْلَةِ الْمُظْلِمَةِ الْمُصْحِيَةِ، آنِيَةُ الْجَنَّةِ مَنْ شَرِبَ مِنْهَا لَمْ يَظْمَأْ آخِرَ مَا عَلَيْهِ، يَشْخَبُ فِيهِ مِيزَابَانِ مِنَ الْجَنَّةِ، مَنْ شَرِبَ مِنْهُ لَمْ يَظْمَأْ، عَرْضُهُ مِثْلُ طُولِهِ، مَا بَيْنَ عَمَّانَ إِلَى أَيْلَةَ، مَاؤُهُ أَشَدُّ بَيَاضًا مِنَ اللَّبَنِ، وَأَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ»([343])؛ «سوگند به ذاتی که جان محمّد در دست اوست، قطعاً ظروف حوض بیشتر از تعداد ستارگان کوچک و بزرگ آسمان است؛ آن هم در شبی تاریک و صاف و بیابر [که ستارگانش زیاد دیده میشوند]. ظروف بهشت به گونهای است که هرکس از آنها بنوشد، دیگر هرگز تشنه نمیشود. [آب] دو آبراهه از بهشت، در آن جاری است، کسی که از آن بنوشد، هرگز تشنه نمیشود. عرض آن همچون طولش؛ به فاصلۀ میان عمّان تا أیله است. آبش سفیدتر از شیر و شیرینتر از عسل است.»
در صحیح مسلم از ثوبانس نقل شده که دربارۀ آب این حوض پرسید و رسول الله ج چنین پاسخ دادند: «يَغُتُّ فِيهِ مِيزَابَانِ يَمُدَّانِهِ مِنَ الْجَنَّةِ، أَحَدُهُمَا مِنْ ذَهَبٍ، وَالْآخَرُ مِنْ وَرِقٍ»([344])؛ «دو آبراهه از بهشت، در آن آب را پیدرپی میریزند و آبش را بیشتر میکنند که یکی از طلا و دیگری از نقره است.»
5- آیا حوض مختصّ پیامبر اسلام ج است؟
در برخی احادیث آمده که هر پیامبری، حوضی دارد، ولی حوض پیامبر ما از همه بزرگتر و وسیعتر و شیرینتر است و نوشندگان از این حوض، از همه بیشترند.([345])
به عنوان نمونه، پیامبر ج میفرمایند: «إِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ حَوْضًا، وَإِنَّهُمْ لَيَتَبَاهَوْنَ أَيُّهُمْ أَكْثَرُ وَارِدَةً، وَإِنِّي لَأَرْجُو أَنْ أَكُونَ أَكْثَرَهُمْ وَارِدَةً»([346])؛ «همانا برای هر پیامبری، حوضی وجود دارد و قطعاً آنان افتخار میکنند که واردشوندگان [به حوض] چه کسی از همه بیشتر است و امیدوارم که واردشوندگان [بر حوض] من، از همه بیشتر باشد.»
6- آیا حوض، اکنون موجود است؟
بله این حوض در حال حاضر وجود دارد، زیرا بخاری و مسلم رحمهما الله از عقبه بن عامرس روایت کردهاند که پیامبر ج یک روز بیرون رفتند و بر اهل احد، همچون نماز میّت، نماز خواندند، سپس به سمت منبر رفته و فرمودند: «إِنِّي فَرَطٌ لَكُمْ، وَأَنَا شَهِيدٌ عَلَيْكُمْ، وَإِنِّي وَاللهِ لَأَنْظُرُ إِلَى حَوْضِي الْآنَ»([347])؛ «من پیش از شما بر حوض وارد میشوم و من بر شما گواهم و سوگند به الله که اکنون به حوضم نگاه میکنم.»
7- نوشندگان و محرومان از حوض
مؤمنان صادق و پیرو شریعت از این حوض مینوشند، امّا بدعتگزاران و تحریفکنندگان و مخالفان شریعت، از آب این حوض محروم میشوند.
رسول الله ج فرمودند: «أَنَا فَرَطُكُمْ عَلَى الْحَوْضِ، وَلَأُنَازِعَنَّ أَقْوَامًا ثُمَّ لَأُغْلَبَنَّ عَلَيْهِمْ، فَأَقُولُ: يَا رَبِّ أَصْحَابِي، أَصْحَابِي، فَيُقَالُ: إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ»([348])؛ «من قبل از شما، بر حوض وارد میشوم و قطعاً برای گروهی، بحث و مداخله میکنم، امّا نمیتوانم برایشان کاری انجام دهم. سپس میگویم: پروردگارا! [این افراد] امّت من هستند، امّت من هستند. [به من] گفته میشود: حتماً تو نمیدانی که پس از تو، چه به وجود آوردند.» این روایت، متّفقعلیه است.
در صحیح مسلم، از ابوسعید خدریس چنین روایت شده است: «فَيُقَالُ: إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا عَمِلُوا بَعْدَكَ، فَأَقُولُ: سُحْقًا سُحْقًا لِمَنْ بَدَّلَ بَعْدِي»([349])؛ «گفته میشود: قطعاً نمیدانی که پس از تو، چه کردند! بنابراین من میگویم: هلاکت باد، هلاکت باد برای کسی که پس از من، مرتکب تغییر و [تحریف] گشت.»
همچنین در صحیح مسلم، از أمّ المؤمنین عایشهل روایت شده است که: «فَيَقُولُ: إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا عَمِلُوا بَعْدَكَ، مَا زَالُوا يَرْجِعُونَ عَلَى أَعْقَابِهِمْ»([350])؛ «سپس میفرماید: بدون تردید نمیدانی که پس از تو، چه کردند؛ همواره به عقب برمیگشتند [و دین را رها میکردند].»
گفتار دوم: پُل صراط
1- تعریف پُل صراط
أ- مفهوم لغوی صراط: این کلمه به معنای راه راست است.([351])
ب- مفهوم شرعی صراط: پل کشیدهشده بر روی جهنّم تا مردم از طریق آن، به بهشت رسند.([352])
2- ادلّۀ وجود پُل صراط
این موضوع توسّط قرآن، سنّت و اجماع اهل سنّت، ثابت است.([353])
به عنوان مثال، اللهأ میفرماید:
﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا﴾ [مريم: 71]
«و هیچیک از شما نیست مگر اینکه وارد آن [جهنّم] میشود. این [وعده] بر پروردگارت فرمانی حتمی [و شدنی] است.»
گروهی از پیشینیان، این آیه را تفسیر به عبور از پُل صراط نموده و تعدادی دیگر آن را تفسیر به ورود در آتش و سپس نجات از آن کردهاند.([354])
در صحیح بخاری و صحیح مسلم، حدیثی طولانی از ابوسعید خدریس روایت شده که در بخشی از آن چنین آمده است: «ثُمَّ يُضْرَبُ الْجِسْرُ عَلَى جَهَنَّمَ، وَتَحِلُّ الشَّفَاعَةُ، وَيَقُولُونَ: اللَّهُمَّ سَلِّمْ سَلِّمْ»([355])؛ «سپس پُل [صراط] بر روی جهنّم زده میشود و اجازۀ شفاعت داده میشود و میگویند: پروردگارا! سالم بدار، سالم بدار.»
3- ساختار پُل صراط
ویژگیهای این پُل در احادیث متعدّدی بیان شده است؛ از جمله در همان روایت طولانیِ منقول از ابوسعید خدریس آمده است که: «دَحْضٌ مَزِلَّةٌ، فِيهِ خَطَاطِيفُ، وَكَلَالِيبُ، وَحَسَكٌ تَكُونُ بِنَجْدٍ فِيهَا شُوَيْكَةٌ، يُقَالُ لَهَا: السَّعْدَانُ»؛ «[پل صراط] لیز و لغزنده و دارای چنگکها و قلّابها و تیغ است که در بلندی قرار دارد و در آن، خار [های] کوچکی است که به آن، سعدان [گیاهی خاردار که شتر میخورد] گفته میشود.»
ابوسعید میگوید: «شنیدهام که این پُل، باریکتر از مو و برندهتر از شمشیر است.»([356])
همچنین در صحیح بخاری و صحیح مسلم، حدیثی طولانی از ابوهریرهس روایت شده که در بخشی از آن چنین آمده است: «وَفِي جَهَنَّمَ كَلاَلِيبُ مِثْلُ شَوْكِ السَّعْدَانِ، هَلْ رَأَيْتُمِ السَّعْدَانَ؟!»؛ «و در جهنّم، خارهایی همچون خار گیاه سعدان وجود دارد، آیا این گیاه را دیدهاید؟!»
صحابهش پاسخ دادند که آری ای رسول الله ج!
پیامبر ج فرمودند: «فَإنها مِثْلُ شَوْكِ السَّعْدَانِ، غَيْرَ أَنَّهُ لاَ يَعْلَمُ مَا قَدْرُ عِظَمِهَا إِلَّا اللَّهُ، تَخْطَفُ النَّاسَ بِأَعْمَالِهِمْ، فَمِنْهُمُ المُوبَقُ بَقِيَ بِعَمَلِهِ - أَوِ المُوثَقُ بِعَمَلِهِ -، وَمِنْهُمُ المُخَرْدَلُ، أَوِ المُجَازَى، أَوْ نَحْوُهُ،»([357])؛ «همانا این خارها نیز مانند خار گیاه سعدان است، امّا فقط الله تعالی از بزرگی آنها باخبر است. این خارها مردم را بر حسب اعمالشان، گاز میگیرند؛ برخی به سبب عملش، هلاک شده -یا [فرد مؤمن] بر اثر عملش استوار و محکم میماند- و برخی تا حدودی زخمی شده یا جزا داده میشوند و یا امثال آن [و سپس نجات مییابند].»
4- ورود مردم بر روی پُل صراط
ورود آنان یعنی عبورشان از روی پل صراط و این عبور به اندازۀ اعمالشان است.
شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «پُل صراط بر سطح دوزخ قرار دارد؛ یعنی همان پُلی که در میان بهشت و جهنّم است([358]) و مردم با توجّه به اعمالشان از آن عبور میکنند؛ برخی با یک چشم برهمزدن، بعضی همچون برقی زودگذر، تعدادی مانند باد، برخی همچون اسبی تیزرو، بعضی مانند رفتن شتر، گروهی دواندوان، برخی به حالت راهرفتن عادی و بعضی به صورت خزیده از آن عبور میکنند. افرادی نیز به سرعت گرفته شده و در جهنّم انداخته میشوند، چون بر روی پُل، میخهایی وجود دارد که مردم را به سبب اعمالشان میگیرند. بنابراین هرکس از این پُل عبور کند، وارد بهشت میشود.»([359])
این سخنان شیخ الإسلام برگرفته از احادیث صحیحی است که بیانگر شیوۀ عبور از پُل صراط هستند.
یکی از آن احادیث، همان حدیث طولانیِ منقول از ابوسعیدس است که در قسمتی از آن چنین روایت شده است: «فَيَمُرُّ الْمُؤْمِنُونَ كَطَرْفِ الْعَيْنِ، وَكَالْبَرْقِ، وَكَالرِّيحِ، وَكَالطَّيْرِ، وَكَأَجَاوِيدِ الْخَيْلِ وَالرِّكَابِ، فَنَاجٍ مُسَلَّمٌ، وَمَخْدُوشٌ مُرْسَلٌ، وَمَكْدُوسٌ فِي نَارِ جَهَنَّمَ»([360])؛ «مؤمنان به اندازۀ یک چشم برهمزدن، مانند برق، باد، پرنده و همچون اسبها و شتران تیزرو عبور میکنند؛ برخی نجاتیافته و سالم میمانند، گروهی زخمی شده و رها میگردند و تعدادی دیگر در آتش جهنّم افکنده میشوند.»
5- نخستین کسی که از پُل صراط میگذرد
نخستین پیامبری که از این پُل عبور میکند، سیّدنا محمّد ج هستند.
از میان امّتها نیز اولین امّتی که از پُل صراط میگذرد، امّت محمّد ج است.
پیامبر ج میفرمایند: «فأَكُونُ أَنَا وَأُمَّتِي أَوَّلَ مَنْ يُجِيزُهَا، وَلا يَتَكَلَّمُ يَوْمَئِذٍ إِلاَّ الرُّسُلُ، وَدَعْوَى الرُّسُلِ يَوْمَئِذٍ: اللَّهُمَّ سَلِّمْ سَلِّمْ»([361])؛ «بنابراین من و امّتم نخستین کسانی هستیم که از آن عبور میکنند و در این روز، فقط پیامبران سخن میگویند و دعایشان در آن روز این است که: الهی! سالم بدار، سالم بدار.»
6- آیا کافران از پُل صراط عبور میکنند؟
بر اساس احادیث، این پُل برای مؤمنان قرار داده میشود که در میانشان، منافقان و مؤمنان گنهکار وجود دارند. بنابراین پُل صراط برای این افراد نهاده میشود.([362])
ابن رجب/ میگوید: «بدان گروهی از مردم مؤمنانی هستند که الله تعالی را بدون اینکه شرک بورزند، عبادت میکنند و گروهی از آنان، مشرکانی هستند که غیر الله را با او میپرستند. مشرکان از پُل صراط نمیگذرند، بلکه پیش از نهادن این پُل، در آتش میافتند.»([363])
7- قنطره
پُلی که در بین بهشت و دوزخ قرار دارد و برخی از عالمان آن را صراط دوم مینامند.([364])
شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ پس از سخن دربارۀ عبور از پُل صراط چنین میآورد: «وقتی از آن عبور کنند، بر روی پُلی که در میان بهشت و دوزخ است، میایستند که قصاص و حقوق برخی گرفته شود و زمانی که پاک میشوند، اجازۀ ورود به بهشت میگیرند.»([365])
1- معرّفی بهشت
أ- مفهوم لغوی بهشت
به معنای باغی پُردرخت یا هر باغ دارای درختانی بسیار که زمین را با شاخههایشان بپوشانند.([366])
ب- مفهوم شرعی بهشت
همان سرای پُرنعمتی که اللهأ در آخرت، آن را برای مؤمنان پرهیزگار و مخلص و پیرو پیامبران† آماده نموده است.([367])
2- وجه تسمیۀ بهشت
راغب اصفهانی در این زمینه میگوید: «بهشت نام گرفته است، چون شبیه باغهای روی زمین است هرچند تفاوت بسیاری باهم دارند و یا بدین سبب که نعمتهایش از دید ما پنهان بوده و در آیۀ زیر به این مطلب اشاره شده است:
﴿فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡيُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ﴾ [السّجدة: 17]
«پس هیچکس نمیداند چه پاداشهای [عظیمی] که مایۀ روشنی چشمهاست برای آنان نهفته شده است؛ به [پاس] آنچه [در دنیا] انجام میدادند.»([368])
3- معرّفی آتش
أ- مفهوم لغوی آتش
این واژه به معنای شعلهای که برای حواسّ انسان آشکار میشود، حرارت محض، آتش جهنّم و آتش جنگ است.([369])
ب- مفهوم شرعی آتش دوزخ
یعنی سرای عذابی که الله متعال در آخرت، آن را برای کافرانی که الله را تکذیب و پیامبرانش را نافرمانی کردند، آماده نموده است.([370])
4- بهشت، درجاتی دارد و دوزخ، درکاتی
درجات بهشتیان بر حسب اعمال نیکشان، متفاوت است.
درکات دوزخیان نیز براساس اعمال بدشان، متفاوت است.([371])
5- بهشتیان و دوزخیان
اهل بهشت، تمامی مؤمنان پرهیزگار و اهل دوزخ، همۀ کافران بدبخت هستند.
الله تعالی در توصیف بهشت فرموده است:
﴿أُعِدَّتۡ لِلۡمُتَّقِينَ﴾ [آلعمران: 133]
«برای پرهیزگاران آماده شده است.»
﴿أُعِدَّتۡ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦۚ﴾ [الحديد: 21]
«برای کسانی که به الله و پیامبرانش ایمان آوردهاند، آماده شده است.»
امّا دربارۀ دوزخ میفرماید:
﴿أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ﴾ [البقرة: 24]
«برای کافران آماده شده است.»
﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ شَقُواْ فَفِي ٱلنَّارِ﴾ [هود: 106]
«اما کسانی که بدبخت شدند، پس در آتش [دوزخ]اند.»
6- بهشت و دوزخ اکنون آفریده شده و وجود دارند
اللهﻷ در مورد بهشت فرمود: ﴿أُعِدَّتۡ لِلۡمُتَّقِينَ﴾ [آلعمران: 133]؛ «برای پرهیزگاران آماده شده است.» و دربارۀ دوزخ فرمود: ﴿أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ﴾ [البقرة: 24]؛ «برای کافران آماده شده است.»
إعداد به معنای آمادهکردن است.
پیامبر ج پس از خواندن نماز کسوف فرمودند: «إِنِّي رَأَيْتُ الْجَنَّةَ، فَتَنَاوَلْتُ مِنْهَا عُنْقُودًا، وَلَوْ أَخَذْتُهُ لَأَكَلْتُمْ مِنْهُ مَا بَقِيَتِ الدُّنْيَا، وَرَأَيْتُ النَّارَ فَلَمْ أَرَ كَالْيَوْمِ مَنْظَرًا أفظَعَ مِنهَا»([372])؛ «همانا من بهشت را دیدم و یک خوشۀ انگور را از آن تناول کردم، و اگر آن را میگرفتم، تا زمانی که دنیا باقی باشد، از آن میخوردید. و نیز دوزخ را دیدم و تا امروز، صحنهای زشتتر از آن ندیدهام.» این روایت، متّفقعلیه است.
امام ابوجعفر طحاوی/ میگوید: «بهشت و دوزخ مخلوق و آفریده شدهاند.»([373])
شارح ابن ابی العزّ حنفی/ میآورد: «اهل سنّت اجماع دارند که بهشت و دوزخ مخلوقند و اکنون وجود دارند.»([374])
7- بهشت و دوزخ ابدی هستند
اللهـ میفرماید:
﴿جَزَآؤُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ جَنَّٰتُ عَدۡنٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗا﴾ [البيّنة: 8]
«پاداش آنان نزد پروردگارشان باغهای [بهشت] جاویدان است که نهرها از زیر [درختان] آن جاری است؛ همیشه در آن خواهند ماند.»
آیات فراوانی نشان از جاودانهبودن بهشت دارد، امّا ابدیبودن دوزخ در سه مورد بیان شده است:
در سورۀ «نساء»:
﴿وَلَا لِيَهۡدِيَهُمۡ طَرِيقًا١٦٨ إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗا﴾ [النّساء: 168-169]
«و [الله تعالی] آنان را به راهی هدایت نخواهد کرد مگر راه جهنّم، که جاودانه در آن خواهند ماند.»
در سورۀ «احزاب»:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَعَنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمۡ سَعِيرًا٦٤ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۖ﴾ [الأحزاب: 64-65]
«قطعاً الله کافران را لعنت کرده، و برایشان آتش سوزان آماده کرده است، که جاودانه در آن خوهند ماند.»
در سورۀ «جن»:
﴿وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ لَهُۥ نَارَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا﴾ [الجن: 23]
«و هرکس نافرمانی الله و پیامبرش کند، حتماً آتش جهنم از آنِ اوست؛ جاودانه در آن خواهند ماند.»
ابوجعفر طحاوی/ در توصیف بهشت و دوزخ میگوید: «این دو، هرگز از بین نمیروند و نابود نمیشوند.»([375])
8- محلّ بهشت
در بالاترین مکان است، زیرا الله تعالی میفرماید:
﴿كَلَّآ إِنَّ كِتَٰبَ ٱلۡأَبۡرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ﴾ [المطفّفين: 18]
«هرگز چنین نیست [که آنان میپندارند]، قطعاً نامۀ [اعمال] نیکوکاران در علیّین [بالاترین مکان] است.»
همچنین در حدیثی مشهور از براء بن عازبس دربارۀ فتنۀ قبر روایت شده که الله متعال میفرماید: «اكتُبُوا كتابَ عبدِي في علّیّین، وأعیدُوهُ إلی الأرضِ»([376])؛ «نامۀ اعمال بندهام [تقدیرش] را در علّیّین [بالاترین محل] بنویسید [و ثبت کنید] و وی را به زمین برگردانید.»
9- محلّ دوزخ
در پایینترین مکان، چون اللهﻷ میفرماید:
﴿كَلَّآ إِنَّ كِتَٰبَ ٱلۡفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٖ﴾ [المطفّفين: 7]
«هرگز چنین نیست [که کافران پنداشتهاند] حقا که نامۀ [اعمال] بدکاران در سجین است.»
و نیز در آن روایت مذکور آمده است که: «اكتُبُوا كتابَ عبدِي في سجّین في الأرضِ السّفلی»([377])؛ «نامۀ اعمال بندهام [تقدیرش] را در سجّین؛ در زمین [و طبقۀ] پایین بنویسید [و ثبت کنید].»([378])
10- مفهوم ایمان به بهشت و دوزخ
یعنی ایمان و باور قطعی به وجود آنها و اینکه آن دو مخلوقند و همچون الله متعال ابدی هستند و هرگز فنا و نابود نمیشوند.
همچنین ایمان به تمامی نعمتهای بهشتی و عذابهای دردناک دوزخ.([379])
موارد قبلی، بخشی از مطالب مطرح دربارۀ روز قیامت بود و در ادامه، توضیحات و سخنان بیشتری در مورد امور مربوط به آن؛ همچون مرگ، نشانههای قیامت، زندگی برزخ و امثال آن، در فصل چهارم بیان خواهد شد.
مبحث اول: مفهوم ایمان به قدر و اهمّیت و ادلّۀ آن و تکلیف انسان در این زمینه؛
مبحث دوم: نتایج ایمان به قدر؛
مبحث سوم: دیدگاههای مردم دربارۀ قدر و ارادۀ بنده و تأثیر اسباب؛
مبحث چهارم: نیاز به قدر و مسألۀ تسییر و تخییر؛
مبحث پنجم: حکمت، علّتیابی، هدایت و گمراهی؛
1- مفهوم ایمان به قدر
ایمان به قدر یعنی باور و یقین به علم فراگیر الهی و کتابت و اراده و آفرینش او برای تمامی اشیاء.([380])
2- مراتب و ارکان قدر
با توجّه به آنچه بیان شد، دانستیم قدر چهار مرحله دارد که ارکان یا مراتب قدر نامیده میشوند.
این ارکان مقدّمۀ شناخت قضا و قدر بوده و فقط با اثبات هر چهار تا، ایمان به تقدیر صحیح میگردد:
مرتبۀ اول: علم
یعنی باور به اینکه الله تعالی دانا به هرچیز است؛ از لحاظ کلّی و جزئی و در گذشته و آینده. پروردگار نسبت به افعال خود و اعمال بندگان و آنچه در جهان هستی جریان دارد، داناست و آنچه در گذشته اتّفاق افتاده و آنچه به وقوع خواهد پیوست را میداند و نیز آنچه اتّفاق نیفتاده را میداند که اگر روی میداد، چگونه میبود.
همان گونه که از مخلوقات، پیش از اینکه آنها را بیافریند و از ارزاق، اجلها، اعمال و تمامی حرکات و سکناتشان آگاه است.([381])
دلایل فراوانی بیانگر این مرتبه هستند، چنانکه الله تعالی میفرماید:
﴿عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِۖ لَا يَعۡزُبُ عَنۡهُ مِثۡقَالُ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَآ أَصۡغَرُ مِن ذَٰلِكَ وَلَآ أَكۡبَرُ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ﴾ [سبأ: 3]
«به پروردگارم [آن] دانای غیب سوگند که حتماً به سراغ شما خواهد آمد. به اندازۀ ذرّهای در آسمانها و در زمین از او پنهان نیست، و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر، مگر [اینکه] در کتابی آشکار [ثبت] است.»
مرتبۀ دوم: کتابت
یعنی ایمان به اینکه الله متعال براساس آگاهی ازلی خویش، تقدیر و سرنوشت مخلوق را در لوح محفوظ نوشته و ثبت کرده است.
اللهﻷ در این زمینه فرموده است:
﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّ ذَٰلِكَ فِي كِتَٰبٍۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ﴾ [الحج: 70]
«آیا ندانستهای که الله آنچه را در آسمان و زمین است، میداند؟! قطعاً [همۀ] اینها در کتابی [ثبت] شده [و] بدون تردید این بر الله آسان است.»
مسلم/ در صحیح خود، از عبدالله بن عمرو بن عاصش روایت نموده که از رسول الله ج چنین شنیدم: «كَتَبَ اللَّهُ مَقَادِيرَ الْخَلَائِقِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِخَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ»([382])؛«الله متعال پنجاه هزار سال پیش از اینکه آسمانها و زمین را بیافریند، تقدیر و سرنوشت مخلوقات را ثبت نموده است.»
و نیز فرمودند: «مَا مِنْ نَفْسٍ مَنْفُوسَةٍ إِلاَّ وَقَدْ كَتَبَ اللَّهُ مَكَانها مِنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ، وَإِلاَّ وَقَدْ كُتِبَتْ شَقِيَّةً أَوْ سَعِيدَةً»([383])؛ «هیچ شخصی متولّد نشده [و نمیشود] مگر اینکه قطعاً الله تعالی جایگاهش در بهشت یا دوزخ را ثبت [و معیّن] نموده و نیز نوشته شده که بدبخت یا خوشبخت است.»
مرتبۀ سوم: اراده و مشیّت الهی
این مرحله مقتضی ایمان به خواست و اراده و قدرت فراگیر الله تعالی است؛ آنچه اللهﻷ بخواهد، میشود و آنچه او نخواهد، صورت نمیگیرد. هر نوع حرکت، توقّف، هدایت و گمراهی براساس ارادۀ الهی است.([384])
اللهـ میفرماید:
﴿وَرَبُّكَ يَخۡلُقُ مَا يَشَآءُ وَيَخۡتَارُۗ ﴾ [القصص: 68]
«و پروردگار تو هرچه بخواهد میآفریند، و [هر چه بخواهد] بر میگزیند.»
﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [التّكوير: 29]
«و شما نمیخواهید مگر اینکه پروردگار جهانیان بخواهد.»
پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ قُلُوبَ بَنِي آدَمَ كُلَّهَا بَيْنَ إِصْبَعَيْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ كَقَلْبٍ وَاحِدٍ يُصَرِّفُهُ حَيْثُ يَشَاءُ»([385])؛ «همانا تمامی دلهای انسانها همچون یک دل، در میان دو انگشت از انگشتان پروردگار رحمان قرار دارد و هر گونه که بخواهد، آنها را میگرداند [و در دلهایشان تصرّف میکند]»
مرتبۀ چهارم: خلقت
یعنی ایمان به اینکه همۀ موجودات با ویژگیها و صفات و حرکات و افعال خویش، مخلوقند و به عبارتی دیگر، غیر از الله متعال، تمامی موجودات مخلوق هستند و از نیستی به وجود آمده و پس از اینکه نبودند، آفریده شدهاند.
بر این مطلب نیز دلایل فراوانی وجود دارد، از جمله اینکه اللهأ میفرماید:
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَجَعَلَ ٱلظُّلُمَٰتِ وَٱلنُّورَۖ ﴾ [الأنعام: 1]
«ستایش برای الله است که آسمانها و زمین را آفرید و تاریکیها و نور را پدید آورد.»
و نیز میفرماید:
﴿ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡمَوۡتَ وَٱلۡحَيَوٰةَ لِيَبۡلُوَكُمۡ أَيُّكُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗاۚ﴾ [الملك: 2]
«[همان] ذاتی که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدامیک از شما نیکوکارتر است.»
افعال بندگان نیز در این بخش جای میگیرد و مخلوق الله متعال بوده و خلق و ایجاد و تقدیر آنها از جانب الله تعالی است، امّا انجام و کسب این افعال توسّط بندگان صورت میگیرد؛ به عبارتی دیگر، اللهﻷ خالقِ افعالشان و خود آنان فاعل و انجامدهندۀ آنها هستند.
اللهـ میفرماید:
﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖ﴾ [الرّعد: 16]
«الله آفرینندۀ هر چیزی است.»
موارد قبلی، مراتب قدر به شمار میروند که ایمان به تقدیر فقط با وجود آنها کامل میشود.([386])
3- اهمّیت ایمان به قدر
ایمان به قدر از مهمترین مباحث عقیدتی و رکنی از ارکان ایمان به شمار میرود و ایمان به آن تکمیلکننده و لازمۀ توحید است. کتابهای سلف صالح به این موضوع توجّه فراوانی نموده و مطالب زیادی را در توضیح آن بیان کردهاند. مردم با وجود تفاوت در مراتب و مقام، به این مسأله پرداختهاند، زیرا مرتبط با زندگی روزانه و اتّفاقات و تغییرات؛ همچون سلامتی و بیماری، نداری و ثروتمندی، مرگ و زندگی، سعادت و شقاوت و امثال آن است.([387])
4- حکم سخن گفتن از قدر
سخن در این زمینه، به طور مطلق ممنوع نشده، همانگونه که به طور مطلق، جایز نیست، بلکه شروطی دارد؛ اگر سخنگفتن دربارۀ تقدیر با روشی علمی و صحیح و براساس قرآن و سنّت صورت گیرد و هدف از آن، رسیدن به حقیقت باشد، ایرادی ندارد و جایز و بلکه واجب است.
امّا اگر سخن در این باره منجر به باطل شود و برای فهم آن، اعتماد بر عقل محض گردد یا اینکه هدف از آن، اعتراض، نزاع یا خردهگیری باشد، قطعاً چنین کاری جایز نیست.([388])
5- انواع تقدیر
تقدیر الهی با توجّه به عام یا خاصبودنش بر 4 نوع است:
1) تقدیر عام
تقدیر پروردگار برای تمامی موجودات؛ یعنی آگاهی از آنها و ثبت و نگارش تقدیرشان.
دلایل زیادی بیانگر این موضوع هستند؛ از جمله:
﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّ ذَٰلِكَ فِي كِتَٰبٍۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ﴾ [الحج: 70]
«آیا ندانستهای که الله آنچه را در آسمان و زمین است میداند؟! قطعاً [همۀ] اینها در کتابی [ثبت] شده [و] بدون تردید این بر الله آسان است.»
پیامبر ج میفرمایند: «كَتَبَ اللَّهُ مَقَادِيرَ الْخَلَائِقِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِخَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ»([389])؛«الله متعال پنجاه هزار سال پیش از اینکه آسمانها و زمین را بیافریند، تقدیر و سرنوشت مخلوقات را ثبت نموده است.»
2) تقدیر یک عمر
یعنی تمامی اتّفاقاتی که در زندگی بنده تا فرارسیدن مرگش به وقوع میپیوندد و نیز نوشتن شقاوت یا سعادت او.
رسول الله ج فرمودند: «إِنَّ أَحَدَكُمْ يُجْمَعُ خَلْقُهُ في بَطْن أُمِّهِ أَرْبَعِينَ يَوْماً نُطْفَةً، ثُمَّ يَكُونُ عَلَقَةً مِثْلَ ذلِك، ثُمَّ يَكُونُ مُضْغَةً مثْلَ ذلِك، ثُمَّ يُرْسَلُ المَلَكُ، فَيَنْفُخُ فِيهِ الرَّوحَ، وَيُؤْمَرُ بِأَرْبَعِ كَلِماتٍ: بِكَتْبِ رِزقِهِ، وَأَجلِه، وَعمَلِه، وَشَقيٌّ أَو سعِيدٌ»([390])؛ «آفرينش هریک از شما در شکم مادرش، در مدّت چهل روز به صورت نطفه جمع میشود، سپس مثل آن [همين مدّت] علقه [خون بسته] است و پس از آن، مانند آن [همين مدّت] مضغه [پارهای گوشت] است، سپس فرشته فرستاده شده و در وی روح میدمد و به چهار چيز دستور داده میشود: به نوشتن روزیاش، اجلش و عملش و اينکه نيکبخت است يا بدبخت.»
3) تقدیر سالانه
این کار در شب قدر هر سال صورت میگیرد. آیات زیر دلالت بر همین موضوع دارند:
﴿فِيهَا يُفۡرَقُ كُلُّ أَمۡرٍ حَكِيمٍ﴾ [الدّخان: 4]
«در آن شب هر امر با حکمت [و استواری] فیصله [و تدبیر] میشود.»
﴿تَنَزَّلُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَٱلرُّوحُ فِيهَا بِإِذۡنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمۡرٖ٤ سَلَٰمٌ هِيَ حَتَّىٰ مَطۡلَعِ ٱلۡفَجۡرِ﴾ [القدر: 4-5]
«فرشتگان و روح [جبرئیل] در آن [شب] به فرمان پروردگارشان برای [انجام] هر کاری نازل میشوند. [آن شب] تا طلوع فجر، سلامتی [و رحمت] است.»
در تفسیر آیات فوق گفته شده که در شب قدر، آنچه در یک سال اتّفاق میافتد؛ مانند مرگ و زندگی، عزّت و خواری، روزی، باران و حتّی نام حاجیان نوشته و ثبت میگردد و گفته میشود که فلانی و فلانی حج میکنند.([391])
4) تقدیر روزانه
الله تعالی میفرماید:
﴿كُلَّ يَوۡمٍ هُوَ فِي شَأۡنٖ﴾ [الرّحمن: 29]
«و او هر روز در کاری است.»
در تفسیر آیۀ مذکور گفته شده که کار الله متعال این است که عزّت یا ذلّت میدهد، برخی را بالا و برخی را پایین میبرد، میدهد یا منع مینماید، بینیاز یا فقیر میکند، میخنداند یا میگریاند، میمیراند یا زنده میکند و ... .([392])
5) دلایل ایمان به قدر
قرآن کریم، سنّت نبوی، اجماع، فطرت، عقل و حس بیانگر این رکن مهم از ارکان ایمان هستند.
آیات زیادی از قرآن دلالت بر این موضوع دارند که قبلا برخی از آنها بیان گردید و اکنون نیز چند آیۀ دیگر ذکر میگردد:
﴿وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا﴾ [الأحزاب: 38]
«و فرمان الله حسابشده و دقیق است.»
﴿إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ﴾ [القمر: 49]
«بدون تردید ما هر چیزی را به اندازه آفریدیم.»
﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ﴾ [الحجر: 21]
«و هیچ چیز نیست مگر اینکه گنجینههایش نزد ماست و ما فقط به اندازهای معیّن آن را نازل میکنیم.»
با توجّه به آن حدیث مشهور، یکی از ارکان ایمان این بود که: «وَتُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ»([393])؛ «... و ایمان به قدر؛ خواه خیر یا شرّ باشد، بیاوری.»
مسلم از قول طاووس رحمهما الله چنین نقل کرده است: «گروهی از یاران پیامبرج را دیدم که میگفتند: همه چیز براساس تقدیر است. همچنین میگفت: از عبدالله بن عمرب شنیدم که تمامی امور بر پایۀ تقدیر است حتّی ناتوانی و زیرکی یا اینکه گفت: زیرکی و ناتوانی.»([394])
رسول الله ج میفرمایند: «وَإِنْ أَصَابَكَ شَيْءٌ فَلَا تَقُلْ: لَوْ أَنِّي فَعَلْتُ كَانَ كَذَا وَكَذَا، وَلَكِنْ قُلْ: قَدَرُ اللَّهِ وَمَا شَاءَ فَعَلَ»([395])؛ «اگر چیزی [مصیبتی] به تو رسید، هرگز نگو: اگر [این کار را] میکردم، چنین و چنان میشد، بلکه بگو: الله تعالی تقدیر نمود و آنچه او بخواهد، انجام میدهد.»
مسلمانان اجماع دارند که باید یقین داشت قدر؛ خیر و شرّ آن از جانب الله تعالی است. نووی/ میگوید: «دلایلی قطعی از قرآن، سنّت، اجماع صحابه و اهل حلّ و عقد در گذشته و اکنون بیانگر اثبات تقدیر الهی هستند.»([396])
ابن حجر/ میآورد: «تمامی پیشینیان بر این باور بودند که همۀ امور براساس تقدیر الهی است.»([397])
علاوه بر ادلّۀ فوق، از دیرباز تا کنون، تقدیر امری مشخّص و معلوم برای فطرت بوده و تنها تعداد اندکی از مشرکان آن را انکار نموده و اشتباهشان در نفی و انکار قدر نبوده، بلکه در فهم آن به روشی صحیح بوده است. به همین سبب، اللهـ دربارۀ مشرکان میفرماید:
﴿سَيَقُولُ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ لَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَآ أَشۡرَكۡنَا وَلَآ ءَابَآؤُنَا﴾ [الأنعام: 148]
«به زودی کسانی که شرک ورزيدند، میگويند: اگر الله میخواست، نه ما شرک میآورديم و نه پدران ما.»
آنان قائل به ارادۀ الله تعالی بودهاند، امّا این را دلیل شرکورزی خویش میدانستند. سپس اللهأ بیان نمود که افراد پیش از آنان نیز بر همین باور بودند:
﴿كَذَٰلِكَ كَذَّبَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ حَتَّىٰ ذَاقُواْ بَأۡسَنَاۗ ﴾ [الأنعام: 148]
«افرادی که پيش از آنان بودند [نيز] اين چنين تکذيب کردند، تا آنکه [طعم] عذاب ما را چشيدند.»
قوم عرب در دورۀ جاهلی نیز معتقد به قدر بوده و آن را انکار نمیکردند و در میانشان کسی یافت نمیشد که کاری را براساس تقدیر نداند.
هیچ فردی از آنان، به طور کل، قدر را رد نکرده، چنانچه یکی از دانشمندان بزرگ عرب؛ یعنی ابوالعبّاس احمد بن یحیی ثعلب/ صراحتاً میگوید: «در میان قوم عرب، کسی را نمیشناسم که قدر را نفی کند. به او گفتند: آیا دلهای قوم عرب متمایل به انکار قدر میشود؟ او پاسخ داد: پناه بر الله، تمامی قوم عرب؛ در زمان جاهلیّت و اسلام، قدر؛ خیر یا شر را قبول داشتهاند و سخنانشان در این زمینه، بسیار و روشن است.»([398])
همچنین عقل صحیح باور دارد که الله متعال آفریدگار، مدبّر و مالک این هستی است و امکان ندارد که این نظام بدیع و هماهنگی و ارتباط مستحکم و تنگاتنگ میان اسباب و مسبّبات، به طور اتّفاقی و بیدلیل شکل گرفته باشد، زیرا موجودی که به صورت اتّفاقی پیدا شود، در اصل وجود و پیدایش خود، منظّم نیست، پس چگونه امکان دارد نظم و هماهنگی آن در صورت بقا و پیشرفتش باقی بماند؟!
وقتی از طریق عقلی ثابت شود که اللهـ آفریدگار هستی است، لازم میگردد که هیچ چیزی در ملک او، بدون اراده و تقدیرش شکل نگیرد.([399])
آیۀ زیر دلالت بر همین مطلب دارد:
﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ وَمِنَ ٱلۡأَرۡضِ مِثۡلَهُنَّۖ يَتَنَزَّلُ ٱلۡأَمۡرُ بَيۡنَهُنَّ لِتَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ وَأَنَّ ٱللَّهَ قَدۡ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عِلۡمَۢا﴾ [الطّلاق: 12]
«الله [همان] ذاتی است که هفت آسمان را آفرید و از زمین [نیز] همانند آنها را [آفرید] و فرمان [الله] پیوسته در میانشان نازل میشود تا بدانید که الله بر هر چیزی تواناست و اینکه علم الهی بر هر چیزی احاطه دارد.»
عقل منکر جزئیّات تقدیر نیست، بلکه به طور کامل با آن موافق است.
از نظر حسّی نیز میبینیم و میشنویم و میخوانیم که امور مردم، با ایمان به قضا و قدر، درست و اصلاح میگردد. در مبحث نتایج ایمان به قدر، در این باره مطالبی بیان خواهد شد. مؤمنان واقعی قضا و قدر، خوشبختترین، شکیباترین، شجاعترین، بخشندهترین، کاملترین و داناترین مردم هستند.
علاوه بر این، ایمان به قدر، «نظام توحید» است، همانگونه که ابن عبّاسب میگفت و توحید فقط با یقین به قضا و قدر کامل و صحیح میگردد.
همچنین آنچه الله تعالی و پیامبرش ج دربارۀ اتّفاقات و امور غیب و آینده گفتهاند و به وقوع پیوسته است، دلیلی حسّی و روشن بر این مطلب بوده که ایمان به قدر، حقیقت داشته و صحیح است.([400])
6) تکلیف انسان در مسئلۀ قدر
بر انسان واجب است که به قضا و قدر، شریعت و امر و نهی الهی ایمان آورد و اخبار آسمانی را تصدیق نماید و دستورات شرعی را اطاعت کند.([401])
وقتی به وی خوبی و نعمتی رسد، الله متعال را سپاس گوید و زمانی که مصیبتی به او رسد، از اللهﻷ آمرزش بخواهد و بداند که تمامی این امور براساس قضا و قدر الهی است. هنگامی که آدم÷ گناه کرد، توبه نمود و اللهأ توبهاش را پذیرفت و وی را هدایت کرد، امّا ابلیس بر گناهش اصرار ورزید و تقدیر را دلیل آورد و در نتیجه، اللهـ او را لعنت کرد و از خود دور ساخت. بنابراین کسی که توبه کند، پیرو آدم و فردی که بر گناهش اصرار ورزد و تقدیر را دلیل آورد، پیرو ابلیس میگردد. افراد خوشبخت، از پدرشان؛ آدم÷ پیروی میکنند، ولی انسانهای بدبخت دنبالهرو دشمنشان؛ ابلیس هستند.([402])
به طور خلاصه، لازم است که انسان به مراتب چهارگانۀ قدر باور و یقین داشته باشد و به اینکه هر چیزی، براساس علم، نگارش و ثبت، اراده و آفرینش الله تعالی صورت میگیرد. همچنین ایمان داشته باشد که اللهأ دستور به اطاعت از خود داده و انسان را از نافرمانی و گناه باز داشته است. بنابراین باید که آدمی دستورات الهی را انجام دهد و گناهان را ترک کند و زمانی که الله متعال وی را برای اطاعت و ترک گناه توفیق داد، او را سپاس و ستایش نماید و بر این کار ادامه دهد، امّا در صورتی که خوار گردید و به خودش سپرده شد ومرتکب گناه گشت و اطاعت از الله را ترک نمود، باید که آمرزش بخواهد و توبه کند.
علاوه بر این، باید در راه مصالح دنیوی خویش تلاش نماید و برای رسیدن به این مصالح، راههای صحیح را در پیش گیرد و از این رو، در زمین سفر کند و در مناطق مختلف بگردد، اگر امور بر وفق مرادش بود، شکر الهی را به جای آورد و چنانچه برخلاف میل و هدفش شد، با توجّه و باور به قدر، آرام گیرد و بداند که تمامی این امور بر پایۀ تقدیر الهی بوده و آنچه به او رسیده، قطعاً باید به وی میرسید و آنچه به او نرسیده نیز قطعاً هر کاری میکرد، به وی نمیرسید.
اگر به طور کلّی، بنده یقین کند که الله تعالی در آنچه میآفریند و دستور میدهد، حکمتی بزرگ دارد، همین یقین و باور برایش کافی است و هر اندازه که آگاهی و ایمانش افزایش یابد، حکمتها و رحمتهایی برایش آشکار میشود که وی را به تعجّب وا میدارد و تصدیق آنچه الله تعالی در کتابش خبر داده است را برایش روشن میگرداند.
لازم نیست که تمامی انسانها از جزئیّات ایمان به قدر آگاه باشند، بلکه همان ایمان کلّی و اجمالی کافی است.([403])
الحمدلِلّه خواسته و مقتضای دلایل شرعی، فطری، عقلی، حسّی نیز همین است که بیان شد و هیچ تناقض و ابهامی در آن وجود ندارد.
ایمان به قضا و قدر – اگر به روشی صحیح باشد- نتایجی مهم، اخلاق و رفتاری زیبا و عباداتی متنوّع در پی دارد که تأثیراتش در دنیا و آخرت، بر فرد و جامعه برمیگردد؛ بخشی از آن نتایج عبارتند از:
1- توکّل
اعتماد بر اللهﻷ مغز عبادت به شمار میرود و توکّلِ فردی مقبول و درست است که به روشی صحیح ایمان به قدر بیاورد.
از دیدگاه شریعت، توکّل یعنی توجّه دل به سمت الله متعال، در هنگام عمل و درخواست کمک از او و اعتماد بر الله یگانه. راز و حقیقت توکّل همین است.([404])
2- تقویت امید و گمان نیک به الله تعالی
کسی که ایمان به قدر داشته باشد، نسبت به الله متعال خوشگمان است و امید زیادی به او دارد، زیرا مطمئن است که اللهأ براساس عدالت، رحمت و حکمت کامل خویش، کاری را اراده میکند.([405])
3- صبر و قدرت تحمّل
به همین سبب، میبینیم که فرد ایماندار به قضا و قدر، صبور و دلیر است و سختیها را به دوش میکشد و مشکلات را تحمّل میکند.
امّا کسانی که تقدیر را انکار میکنند، با کمترین مشکلی مضطرب و پریشان میشوند و بسا اوقات، این اضطراب باعث دیوانگی، وسواس و استعمال موادّ مخدّر و کشتن انسانها میشود.
به همین علّت، خودکشی در کشورهایی که ساکنانش ایمان به قضا و قدر ندارند، زیاد است.
اگر دلایل خودکشی آنان را بررسی کنیم، میبینیم که واقعاً ناچیز و بیاهمّیت است و ارزشی ندارد که به این امور پرداخته شود و باید که از آنها صرفنظر کرد؛ برخی به سبب جداشدن از معشوقۀ خویش، بعضی به علّت ردشدن در امتحان، برخی به سبب مرگ خوانندۀ محبوبشان یا فردی که دوستش داشتهاند و یا به سبب شکست گروهی که به آن متمایل بودهاند و دلایلی این چنین خودکشی میکنند.
گاهی اوقات به صورت دستهجمعی خودکشی میکنند و جای تعجّب است که بیشترشان از طبقۀ فقیران نیستند که گفته شود به سبب فقر و نداری دست به خودکشی زدهاند!!!
بلکه آنان از طبقۀ ثروتمند و غرق در نعمتها هستند و حتّی افراد مشهور و روانشناسانی که ادّعا دارند مردم را خوشبخت میکنند و مشکلات را برطرف مینمایند، دست به خودکشی میزنند.([406])
4- مبارزه با ناامیدی
کسی که ایمان به قضا و قدر ندارد، مأیوس شده و ناامیدی به دلش نفوذ میکند؛ اگر مصیبتی به او رسد، گمان میکند که این مصیبت کمرش را خواهد شکست و اگر به سختی و مشکلی برخورد، فکر میکند که مصیبت همیشه خواهد بود و از او دور نخواهد شد.
امّا انسان ایماندار به تقدیر، ناامیدی را نمیشناسد و در تمامی حالات، او را خوشبین مییابی که منتظر گشایش و امداد الهی است و میداند که پیروزی با صبر به دست میآید و به همراه هر سختی، آسانی است.
5- جوانمردی و بخشش
کسی که ایمان به قدر دارد، به علم یقین میداند که تنها اللهﻷ روزیرسان است و او ارزاق مخلوقات را تقسیم نموده و به هر کس، سهمش میرسد و هر شخصی پس از اتمام روزی و اجلش میمیرد و هر انسانی فقط براساس تقدیر، فقیر و ندار میگردد.
چنین ایمانی سینۀ صاحبش را برای انفاق در راههای خیر میگشاید و هرچند خود به مالش نیاز داشته باشد، آن را صدقه میدهد، چون اعتماد بر الله دارد و فرمان الهی را برای انفاق اموال اجرا مینماید.([407])
6- شجاعت و دلیری و دوری از سستی و ترس
ایمان به قضا و قدر، دل صاحبش را پُر از شجاعت و شهامت نموده و آن را از ضعف و ترس، خالی میسازد، زیرا ایماندار به تقدیر یقین دارد که پیش از فرارسیدن اجلش، نخواهد مُرد و فقط همان چیزی به او میرسد که الله تعالی برایش مقدّر نموده و اگر تمامی امّت به قصد ضرررساندن به وی جمع شوند، هرگز نمیتوانند به او زیانی رسانند مگر آنچه اللهأ مقدّر کرده باشد.
فقط کسی این موارد را درک میکند و شیرینیاش را مییابد و از نتایجش باخبر است که ایمان به الله و قضا و قدر داشته باشد. بنابراین انسان ایماندار به تقدیر دارای قلبی آرام، نفسی مطمئن و فکری آسوده است و زیاد به فکر شر نیست و ترسی ندارد و اگر مصیبتی به او رسد، دلش آشفته نمیشود، بلکه با پایداری و صبوری، آن را تحمّل و اداره میکند؛ اگر بیمار شود، بیماریاش را با گمان و افکار بیهوده، زیاد نمیکند و چنانچه دچار مصیبتی گردد، با دلی محکم و استوار با آن روبرو میشود و از سختیاش میکاهد. حکمت و دانایی این است که انسان خودش را وادار به تحمّلِ غمِ رسیدنِ مصیبت و دردِ دچارشدن به آن نکند.
بلکه تا وقتی اسباب اندوه از وی دور است، خوشحال و خوشبخت باشد و هنگامی که دچار غم و اندوه شد، با شجاعت و میانهروی با آن روبرو شود.
مسلمانان واقعی؛ مثلاً عالمان عامل و بندگان فرمانبردار و پیرو شریعت را با چنان آرامش دل و اطمینان خاطری میبینی که هرگز چنین موردی به ذهن انسان خطور نمیکند و در خیال انسان نمیگنجد! بنابراین آنان در این زمینه، گوی سبقت را ربوده و بهرۀ کامل را بردهاند.
و حتّی در بین مسلمانان عامی چنان آرامش دل و آسودگی خاطر و یقینی مییابی که در میان بزرگترین مفکّران و نویسندگان و پزشکان غیرمسلمان وجود ندارد. بسا پزشکان غیرمسلمانی که هنگام درمان بیماریِ فردی مسلمان شگفتزده شده و افکار فراوانی به ذهنشان خطور کرده است؛ به عنوان مثال، زمانی که پزشک غیرمسلمان دریافته این انسان بیماری خطرناکی؛ همچون سرطان دارد، آشفته و پریشان میشود و راه درمان را با آمادهساختن مقدّمات در پیش میگیرد، چون میترسد که بیمار با شنیدن این خبر، متأثّر و اندوهگین شود.
امّا به محض آگاهنمودن وی، میبیند که بیمار با دلی راضی و سینهای فراخ و آرامشی عجیب با آن روبرو میشود!!!
بدون تردید ایمان مسلمانان به قضا و قدر بسیاری از غیرمسلمانان را به تعجّب وا داشته و آنان در این زمینه، کتابهایی نوشته و تعجّب و گواهی خویش را از تصمیمات قوی مسلمانان و عزّت و برخورد مناسب و زیبایشان با مشکلات زندگی را ثبت کردهاند.
این شهادتی واقعی از قومی است که از ایمان به الله و قضا و قدرش محروم ماندهاند.([408])
تنها رویگردانی آنان از پروردگار و دوریشان از دین حق – همان اسلامی که اللهـ آن را برای بندگانش برگزید و ادیان آسمانی را با آن به پایان برد-، آنان را از این کار باز داشته است.
1- ایمان به قدر و ارادۀ بنده
ایمان به تقدیر – چنانکه بیان شد- منافاتی با این ندارد که بنده در افعال اختیاری خویش، اراده و حقّ انتخاب و قدرت داشته باشد، زیرا شریعت و واقعیّت بیانگر این موضوعاند:
دلالت شریعت
ادلّۀ فراوانی در این باره وجود دارد؛ از جمله:
﴿فَمَن شَآءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ مََٔابًا﴾ [النّبأ: 39]
«پس هرکس که بخواهد بازگشتگاهی به سوی پروردگارش برگزنید.»
﴿فَأۡتُواْ حَرۡثَكُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡۖ﴾ [البقرة: 223]
«پس هر گونه که بخواهید به کشتزار خود درآیید.»
دلالت واقع و تجربه
هر انسانی میداند که اراده و قدرتی بر انجام یا ترک برخی امور دارد و تفاوت آنچه با ارادهاش واقع میشود؛ مانند راهرفتن و آنچه غیر ارادی است؛ همچون لرزیدن را میفهمد.
امّا اراده و قدرتش با اراده و قدرت الله تعالی حاصل میشود، چون اللهﻷ میفرماید:
﴿لِمَن شَآءَ مِنكُمۡ أَن يَسۡتَقِيمَ٢٨ وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [التّكوير: 28-29]
«برای کسی از شما که بخواهد راه راست در پیش گیرد. و شما نمیخواهید مگر آنکه پروردگار جهانیان بخواهد.»([409])
2- تأثیر اسباب و ایمان به قدر
تأثیر و به کارگیری اسباب منافاتی با ایمان به قضا و قدر ندارد، بلکه استفادۀ از آنها نشانۀ باور صحیح به تقدیر است.
به همین سبب، بر انسان لازم است که علاوه بر ایمان به قدر، تلاش نماید و اسباب نجات را به کار گیرد و از اللهأ بخواهد که عوامل سعادت را برایش مهیّا و آسان کند و در این راه به او کمک نماید.
متون فراوانی از قرآن و سنّت فرمان به استفاده از اسباب مشروع در امور مختلف زندگی دادهاند؛ آنها سفارش به کار و تلاش برای کسب روزی، آمادهشدن برای رویارویی با دشمن، توشهبرداشتن برای سفر و ... کردهاند.
همچنین دستور به استفاده از اسباب شرعی برای رسیدن به رضایت الهی و بهشت دادهاند؛ اسبابی مانند نماز، زکات، روزه، حج، دعا و ... .
زندگی پیامبر ج و یاران ایشانش و بلکه زندگی تمامی مسلمانان و پیروانشان نشان میدهد که آنان اسباب را به کار گرفته و تلاش و کوشش مینمودند.([410])
1- استدلال به قدر برای انجام محرّمات و ترک واجبات
ایمان به قدر باعث نمیشود که انسان گنهکار برای انجام امور حرام و ترک واجبات، دلیلی داشته باشد.
شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «به اجماع مسلمانان و سایر ملّتها و عاقلان، کسی نمیتواند تقدیر را به عنوان دلیل برای گناه خویش قلمداد کند، زیرا اگر چنین عملی صحیح میبود، هرکس میتوانست آنچه به ذهنش خطور میکند؛ مانند کشتن افراد، گرفتن اموال و انواع فساد در زمین را انجام دهد و قضا و قدر را دلیل بیاورد.
همین فردی که تقدیر را علّت گناهش بیان میکند، اگر شخص دیگری به او ستم نماید و قضا و قدر را دلیل آورد، او نمیپذیرد و دچار تناقض میشود و تناقض و تضادّ سخن و دیدگاه، دلالت بر فساد و بطلانش دارد. بنابراین استدلال به قدر [در انجام محرّمات و ترک واجبات] از نظر عقلی، باطل و ناجایز است.»([411])
یکی از شواهد و دلایل سخن فوق این است که میبینیم انسان در جستجوی فواید خویش در امور دنیوی است و میخواهد که به آنها برسد و در این زمینه، تمایلی به زیان و ضرر ندارد، امّا تقدیر را دلیل انحراف و اشتباهش بیان میکند!!!
پس چرا از منافع دینی روی میگرداند و متمایل به ضررها میشود و سپس قضا و قدر را به عنوان دلیل میآورد؟!
اکنون به این مثال توجّه کن تا موضوع مذکور برایت روشن شود: اگر فردی قصد سفر به شهری نماید و دو راه برای رسیدن به آن شهر وجود داشته باشد؛ یکی امن و مطمئن و دیگری ناامن و نامطمئن و دارای قاتل و راهزن. به نظر شما، از کدام راه خواهد رفت؟
بدون تردید او راه اولی را در پیش خواهد گرفت. پس چرا در امور دینی و اخروی، راه بهشت و نه جهنّم را در پیش نمیگیرد؟!
علاوه بر این، میتوان به فردی که در توجیه ترک واجبات و انجام گناهان، تقدیر را دلیل میآورد -براساس روش خودش- گفت که: ازدواج نکن؛ اگر الله متعال اراده کرده باشد که تو صاحب فرزند شوی، او را به تو خواهد داد و گر نه، که فرزندی نخواهی داشت. همچنین نخور و ننوش؛ اگر اللهـ سیری و سیرابی را برای تو مقدّر کرده باشد که سیر و سیراب خواهی شد و گرنه، نه. و زمانی که شیری درنده بر تو حملهور شد، فرار نکن؛ اگر الله متعال نجات را برای تو مقدّر نموده باشد، نجات خواهی یافت و در غیر این صورت، فرار سودی نخواهد داشت. و هنگامی که بیمار شدی، خودت را درمان نکن؛ اگر اللهأ برایت شفا خواسته باشد که خوب میشوی و گر نه، دارو و درمان فایدهای نخواهد داشت و ... .
آیا با سخنان فوق، موافق خواهد بود؛ اگر موافق باشد، میفهمیم که عقلش را از دست داده و چنانچه مخالف باشد، دیدگاه و حجّتش باطل و اشتباه است.
به طور خلاصه، از نظر شرعی، عقلی و تجربی، استدلال به قدر در توجیه گناهان یا ترک عبادات، استدلالی باطل است.([412])
2- روش جایز و صحیح استدلال به قدر
احتجاج به تقدیر زمانی که مصیبتی؛ همچون نداری، بیماری، از دستدادن خویشاوند، نابودی کشتزار، زیان مالی، قتل خطایی و امثال آن، به انسان میرسد، جایز است، زیرا این یعنی اینکه انسان به طور کامل، اللهأ را به عنوان ربّ خویش پذیرفته و استدلال به قضا و قدر بر مصیبتها و نه بر عیوب و گناهان، رواست. آدم خوشبخت به سبب گناهانی که مرتکب شده، درخواست آمرزش میکند و بر مصیبتها صبر مینماید، چنانکه الله تعالی میفرماید:
﴿فَٱصۡبِرۡ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ﴾ [غافر: 55]
«پس [ای پیامبر ج!] صبر کن، قطعاً وعدۀ الله حق است و برای گناهت آمرزش بخواه.»
امّا انسان بدبخت هنگام مصیبت آشفته و نگران میشود و برای گناهان خویش، تقدیر را دلیل میآورد.
این مسأله با مثال پیش رو روشنتر خواهد شد: اگر مردی کسی را از روی خطا و به صورت غیر عمد بکشد، سپس افرادی وی را سرزنش کنند و او استدلال به قضا و قدر نماید، این استدلالش مورد قبول است، ولی مانع مؤاخذۀ وی نمیشود.
امّا اگر کسی فردی را از روی عمد کشت، سپس انسان قاتل مجازات و سرزنش شد و تقدیر را دلیل آورد، استدلالش پذیرفته نمیشود.([413])
3- انسان در میان تسییر و تخییر
این سؤال بسیار تکرار میشود که آیا انسان مسیّر [از قبل، آماده شده برای انجام کارهایی که در اختیارش نیست] یا مخیّر است؟
سؤال فوق به طور فراوان بیان میشود و افرادی در پاسخ به آن گفتهاند که انسان مسیّر و نه مخیّر است و برخی نیز بر عکس این، جواب دادهاند.
در حقیقت، پاسخ کلّی و مطلق به سؤال مذکور، اشتباه بوده و بلکه نیاز به تفصیل و توضیح دارد.
بر پاسخ نخست که میگوید «انسان مسیّر و نه مخیّر است» اشکال وارد میشود که: اگر آدمی به طور مطلق، مسیّر است، پس چرا مورد محاسبه قرار میگیرد؟! و چگونه امکان دارد مسیّر باشد درحالی که میبینیم صاحب اراده و قدرت و اختیار است؟! و تکلیف ما دربارۀ متونی که اراده و قدرت و اختیار را برای انسان ثابت میکنند، چیست؟!
و اگر بگوییم «انسان مخیّر است و مسیّر نیست»، اعتراض میشود که: چگونه ممکن است مختار باشد درحالی که میبینیم بدون اختیار خویش، متولّد میشود؟! و بدون اختیار خود، بیمار میگردد و میمیرد؟! و سایر اموری که خارج از ارادۀ آدمی است.
و اگر گفته شود: انسان در افعال ارادی و اختیاری خویش، مختار است، اشکال وارد میشود که: در افعال اختیاری نیز چنین است، زیرا گاهی اوقات، انسان ارادۀ کاری میکند و تصمیم میگیرد آن را انجام دهد و میتواند این کار را بکند و آن را انجام میدهد، امّا در برخی موارد، آن را انجام نمیدهد، چون مانعی وجود دارد. پس اینگونه نیست که هر کاری را انسان اراده کند، انجام دهد و این مورد به وضوح مشاهده میشود.
بر این اساس، دلیل اشتباه پاسخ فوق برای ما روشن گشت، زیرا اگر انسان به طور مطلق، مسیّر میبود، قدرت و ارادهای نداشت و اگر به طور کل، مخیّر میبود، هرآنچه میخواست را انجام میداد. کسی که قائل به تسییر مطلق است، دیدگاه جبریّه را پذیرفته که معتقدند بنده بر انجام کارهایش مجبور شده و قدرت و اراده و تأثیری ندارد.
و کسی که قائل به تخییر مطلق است، به مذهب قدریّه که تقدیر را انکار میکنند و میگویند عمل انسان به اختیار خودش است و بنده آفریدگار کار خویش بوده و در اراده و عمل خود، مستقل است.([414])
بنابراین پاسخ سؤال مذکور چیست؟ و راه خروج از این ایرادات چگونه است؟
پاسخ سؤال: حقیقت در میان دو دیدگاه فوق و هدایت در بین این دو گمراهی است. به توفیق الهی، میگوییم که انسان از یک لحاظ، مخیّر و از جنبهای دیگر، مسیّر است؛ یعنی از این نظر که دارای اراده بوده و براساس آن، انتخاب میکند و قدرتی دارد که بهوسیلۀ آن کاری را انجام میدهد، مخیّر است، چون اللهﻷ میفرماید:
﴿فَمَن شَآءَ فَلۡيُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡيَكۡفُرۡۚ﴾ [الكهف: 29]
«پس هرکس میخواهد ایمان بیاورد و هرکس میخواهد کافر گردد.»
﴿وَهَدَيۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَيۡنِ﴾ [البلد: 10]
«و او را به دو راه [خیر و شر] راهنمائی کردیم.»
﴿فَأۡتُواْ حَرۡثَكُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡۖ﴾ [البقرة: 223]
«پس هر گونه که بخواهید به کشتزار خود درآیید.»
﴿۞وَسَارِعُوٓاْ إِلَىٰ مَغۡفِرَةٖ مِّن رَّبِّكُمۡ﴾ [آل عمران: 133]
«و به سوی آمرزش پروردگارتان بشتابید.»
و نیز مسلم/ روایت میکند که پیامبر ج فرمودند: «اِحْرِصْ عَلَى مَا يَنْفَعُكَ، وَاسْتَعِنْ بِاَللَّهِ، وَلَا تَعْجَزْ»([415])؛ «بر آنچه به تو فایده میرساند، مشتاق باش و از الله کمک بخواه و ناتوان مشو [احساس ناتوانی مکن].»
همچنین در صحیح بخاری روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «صَلُّوا قَبْلَ الْمَغْرِبِ»؛ «پیش از غروب خورشید، نماز بخوانید.» سپس در مرتبۀ سوم عرض کردند: «لِمَنْ شَاءَ»([416])؛ «[این نماز] برای کسی [است] که [خودش] بخواهد.»
و دلایل فراوان دیگری که در این زمینه آمده است.
امّا از این لحاظ که تمامی افعالش وارد در حوزۀ قضا و قدر است و به آن برمیگردد، مسیّر است، چون از آنچه اللهـ برایش مقدّر نموده، خارج نمیشود؛ مثلا در اختیار خود، از قدرت الهی خارج نمیگردد، زیرا الله متعال میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِي يُسَيِّرُكُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۖ﴾ [يونس: 22]
«او کسی است که شما را در خشکی و دریا به حرکت در میآورد.»
﴿وَرَبُّكَ يَخۡلُقُ مَا يَشَآءُ وَيَخۡتَارُۗ مَا كَانَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ﴾ [القصص: 68]
«و پروردگار تو هرچه بخواهد میآفریند، و [هر چه بخواهد] بر میگزیند، آنان را [هیچ] اختیاری نیست. الله منزّه و برتر است از آنچه شریک او قرار میدهند.»
و پیامبر ج فرمودند: «كَتَبَ اللَّهُ مَقَادِيرَ الْخَلَائِقِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِخَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ»([417])؛«اللهأ پنجاه هزار سال پیش از اینکه آسمانها و زمین را بیافریند، تقدیر و سرنوشت مخلوقات را ثبت نموده است.»
و دلایل دیگری که در این باره وجود دارد.
به همسن سبب، الله تعالی این دو مورد را باهم آورده است؛ یعنی اینکه انسان از یک لحاظ، مخیّر و از یک بُعد، مسیّر است، چنانکه میفرماید:
﴿لِمَن شَآءَ مِنكُمۡ أَن يَسۡتَقِيمَ٢٨ وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [التّكوير: 28-29]
«برای کسی از شما که بخواهد راه راست را در پیش گیرد و شما نمیخواهید مگر اینکه پروردگار جهانیان بخواهد.»
اللهـ ثابت و بیان نمود که بنده دارای اراده بوده و ارادۀ او تابع ارادۀ الله متعال است و بهوسیلۀ آن، واقع میشود.
رسول الله ج نیز میفرمایند: «مَا مِنْكُمْ مِنْ نَفْسٍ إِلَّا وَقَدْ عُلِمَ مَنْزِلُهَا مِنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ»([418])؛ «جایگاه هریک از شما، در بهشت و دوزخ، مشخّص و تعیین شده است.»
صحابهش پرسیدند: ای رسول الله ج! پس چرا عمل کنیم؟ آیا بهتر نیست که توکّل نماییم و کارمان را به تقدیر الهی موکول کنیم؟ پیامبر ج پاسخ دادند: «اعْمَلُوا فَكُلٌّ مُيَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ»؛ «عمل کنید که هرکسی به آنچه برایش آفریده شده، مهیّا [ یا در جریان و یا آسانشده] است.»
حدیث مذکور، دلیلی است بر آنچه گفته شد و نشان میدهد که انسان مخیّر است، زیرا پیامبر فرمودند: «اعْمَلُوا» و نیز بیانگر این است که اختیار انسان داخل در تقدیر الهی است، چون فرمودند: «فَكُلٌّ مُيَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ».
نتیجۀ دلایل شرعی و واقعیّت در این زمینه، همین بود که بیان شد.([419])
این مسأله، موضوعی بسیار مهم است و سخن در این باره به درازا میکشد. به طور خلاصه، میتوان گفت: هدایت، گمراهی، اطاعت و نافرمانی مربوط به ارادۀ الله متعال بوده و انسان سبب وقوع آنهاست و در این زمینه، مسؤول است. این مطلب یکی از اصول قطعی و یقینی، از دیدگاه اهل سنّت به شمار میرود، و قاعدهای که تمامی عاقلان بر آن اتّفاق نظر دارند، این است که امور قطعی، به اعتبار اصل خود، هیچ تناقضی با یکدیگر ندارند، هرچند از دیدگاه ما متناقض دیده شوند، زیرا درک و فهم ما ناقص و قاصر است. بنابراین کافی است که امور قطعی و یقینی را بپذیریم و به تمامی آنها ایمان آوریم و هیچیک از این امور را انکار نکنیم هرچند نسبت به آنها، آگاهی و علمی نداشته باشیم، چون موضوع قضا و قدر مربوط به صفات الهی است؛ قدر یعنی قدرت الله متعال و قدرت الهی همچون علم، حکمت، اراده و سایر صفات اللهﻷ است از این لحاظ که مفهومشان معلوم، ولی کیفیّتشان برای ما نامشخّص است. همانگونه که از صفات الهی کاملا آگاه نیستیم، از برخی اسرار قدر الهی نیز ناآگاهیم؛ یکی از اسرار تقدیر این است که اللهـ افرادی را گمراه یا هدایت و خوشبخت یا بدبخت میکند و اینکه میمیراند یا زنده میکند و ...؛ آن هم براساس حکمتی که خودش میداند و ما از آن آگاه نیستیم، چرا که او بسیار دانا و حکیم است.
ناتوانی انسان از دسترسی به اسرار قدر، ضرری بر ایمانش ندارد، چون این کار در توان آدمی نیست و الله تعالی هر نفسی را فقط به اندازۀ توانش مکلّف مینماید.
آنچه مضر بوده و ناپسند به شمار میرود، این است که انسان بر پایۀ این ناتوانیاش، احکامی را صادر نماید و بدون دلیل و از روی گمراهی و ناآگاهی، کاری را انجام دهد و برخی از اصول قطعی را انکار و برخی را بوسیلۀ بعضی دیگر رد نماید.
عاقلان موافقند که مالک میتواند در ملکش هر گونه که بخواهد، تصرّف نماید و برای اینکه تصرّفش صحیح باشد، لازم نیست که دیگران دلیل و حکمت کارهایش را بفهمند و هیچکس نمیتواند بر او اعتراض کند تا زمانی که دلیل تصرّفاتش را نمیداند.
همچنین اتّفاق نظر دارند که فرد ماهر در علمی از علوم یا فنّی از فنون یا یکی از حرفهها، گاهی اوقات، کارهایی را انجام میدهد که افراد ناآگاه به آن علم یا فن و حرفه، دلیلش را نمیدانند.
و ناآگاهی آنان دلیل نقصان و نادرستی آن علم یا فنّ و حرفه نیست.
امور بشر که دارای علم و حکمتی قاصر و ناقصند، اینگونه است، پس افعال بهترینِ داوران و حاکمان و کسی که رحمت و علمش همه چیز را فرا گرفته است، چگونه خواهد بود؟!
اگر بخواهیم از اسرار قضا و قدر آگاه شویم؛ یعنی اسراری که الله تعالی آگاهی از آنها را به خودش اختصاص داده است، قطعاً این تلاش و رنجی بینتیجه خواهد بود و کسی که به دنبال آنچه در توانش نیست، باشد، تلاشش اینگونه است:([420])
کناطح ٍ صخرة ً یوما ً لِیَفلِقَها | فَلم یَضـِرها وأوهَی قرنَه الوعلُ([421]) |
«مانند بزی کوهی که یک روز بر صخرهای شاخ میزد تا آن را بشکافد، امّا آسیبی به صخره نزد و [بیچاره] شاخ خودش را شکست.»
به طور خلاصه، هدایت و گمراهی در اختیار الله یگانه بوده و او داناتر است که چه کسی را هدایت نماید، چنانچه داناتر است به اینکه رسالتش را به چه فردی بدهد.
مطالب فوق به معنای تعطیل و عدمکاربرد اسباب نیست، بلکه اللهـ اسبابی را تعیین نموده و آنها را وسیلۀ رسیدن به هدایت قرار داده و انسان را از عوامل گمراهی برحذر داشته و بیان نموده که آنها آدمی را به هلاکت میرسانند. در نتیجه، دوباره یادآوری میکنیم که تمامی این امور در اختیار الله متعال است و او از آنچه انجام میدهد، پرسیده نمیشود، ولی مخلوقات در برابر آنچه میکنند، مسؤول هستند.([422])
بخش اول: بعثت و خلاصهای از زندگینامۀ پیامبر ج
بخش دوم: اخلاق و اسرار سیرۀ رسول الله ج
بخش سوم: بشارت عیسی و موسی به بعثت محمّد ج
مبحث اول: مقدّمات نبوّت
مبحث دوم: گزیدهای از نسب و زندگی پیامبر ج
مبحث سوم: آغاز وحی
بدون تردید الله تعالی مقدّمات فراوانی را برای پیامبر ج که بیانگر بعثت و نبوّت ایشان بود، آماده ساخت؛ از جمله:
1- دعای ابراهیم، بشارت عیسی÷ و خواب مادر پیامبر ج، آمنه
رسول الله ج در معرّفی خویش میفرمایند: «إِنِّي عَبْدُ اللهِ لَخَاتَمُ النَّبِيِّينَ، وَإِنَّ آدَمَ÷ لَمُنْجَدِلٌ فِي طِينَتِهِ، وَسَأُنَبِّئُكُمْ بِأَوَّلِ ذَلِكَ: دَعْوَةُ أَبِي إِبْرَاهِيمَ، وَبِشَارَةُ عِيسَى بِي، وَرُؤْيَا أُمِّي الَّتِي رَأَتْ»([423])؛ «همانا من بندۀ الله و قطعاً خاتم پیامبران [بودم] درحالی که هنوز آدم÷ در گِل خویش [و بدون روح] بر زمین افتاده بود، و به زودی شما را از نخستین [نشانههای] نبوّتم آگاه خواهم کرد؛ یعنی دعای پدرم؛ ابراهیم و بشارت عیسیإ به [بعثت] من و خوابی که مادرم دید.»
توضیح حدیث فوق: پیامبر ج فرمودند: من نتیجه و مصداق دعای ابراهیم خلیل÷ هستم، زیرا او وقتی پایههای کعبه را در مکّه مینهاد و پسرش؛ اسماعیل÷ نیز با وی بود، اینگونه دعا میکرد:
﴿رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ١٢٧ رَبَّنَا وَٱجۡعَلۡنَا مُسۡلِمَيۡنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَآ أُمَّةٗ مُّسۡلِمَةٗ لَّكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبۡ عَلَيۡنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ١٢٨ رَبَّنَا وَٱبۡعَثۡ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَيُزَكِّيهِمۡۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ﴾ [البقرة: 127-129]
«و [به یاد آورید] هنگامی را که ابراهیم و اسماعیلإ پایههای خانۀ [کعبه] را بالا میبردند [و میگفتند]: پروردگارا! از ما بپذیر، همانا که تو شنوای دانایی. پروردگارا! ما را فرمانبردار خودت قرار بده، و از فرزندانمان امّتی مطیع خود [پدید آور] و شیوۀ عبادتمان را به ما نشان بده و توبۀ ما را بپذیر که قطعاً تو توبهپذیر مهربانی. پروردگارا! در میان این افراد پیامبری از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر آنان بخواند، و ایشان را کتاب و حکمت بیاموزد و آنان را پاکیزه کند، که همانا تو پیروزمند حکیمی.»
بنابراین الله متعال دعای ابراهیم و اسماعیلإ را اجابت نمود و پیامبر خاتم؛ یعنی محمّد ج از فرزندان ایشان بودند.
همانگونه که رسول الله ج فرمودند: «من بشارت عیسی÷ هستم»، سیّدنا عیسی نیز مژدۀ نبوّت و بعثت محمّد ج را داد و در قرآن کریم میخوانیم:
﴿وَإِذۡ قَالَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُم مُّصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِي ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُۖ﴾ [الصّف: 6]
«و [به یاد آور] هنگامی که عیسی پسر مریمإ گفت: ای بنیاسرائیل! همانا من فرستادۀ الله به سوی شما هستم، آنچه از تورات که پیش از من بوده را تصدیق میکنم و [نیز] مژدهدهنده به رسولی هستم که پس از من میآید و نامش احمد است.»
عیسی÷ آخرین پیامبر بنیاسرائیل بود و پس از وی، پیامبر دیگری تا زمان نبوّت محمّد ج، مبعوث نگردید. سیّدنا عیسی به آمدن پیامبری به نام احمد بشارت داد و این اسم یکی از نامهای پیامبرمان؛ محمّد ج است.
«خواب مادر پیامبر ج» نیز اینگونه بود که مادر ایشان خواب صادقانهای دید و زمانی که موقع زایمانش فرا رسید و محمّد ج را به دنیا آورد، نوری را در برابر چشمانش احساس کرد که آن نور، بصری در سرزمین شام را برایش روشن و نمایان کرد.([424])
2- بعثت پیامبر ج در میان قوم عرب
در آن زمان، با وجود امّیبودن، بتپرستی و غلبۀ ویژگیهای بادیهنشینی همچون تفرقه و قیبلهگرایی؛ این قوم بر سایر اقوام برتری داده شدند و برای این اصلاح عام معنوی و مدنی که دین اسلام مشتمل بر آن بود، انتخاب گشتند.
علاوه بر این، قوم عرب مشهور و ممتاز به استقلال فکری و گسترش آزادی فردی بودند.
آنان از لحاظ زیرکی، استقلال اراده، عزّت نفس، دلیری و قدرت جسمی و قلبی، منحصر به فرد به شمار میرفتند.
این قوم نزدیکتر به رعایت عدالت در میان مردم بودند.
و نیز در اوج فصاحتِ زبانی و بلاغت گفتاری قرار داشتند و این موضوع باعث میشد که آمادۀ تأثیرگذاری و تأثیرپذیری با دلایل عقلی، معانی بلاغی، شعری و ادبی، سخنگفتن از تمامی علوم الهی و شرعی، فنون عقلی و علوم هستی باشند درحالی که ملّتهای دیگر، بر اثر تعصّبات دینی و مذهبی و دشمنیهای نژادی، وحدتشان را از بین برده بودند.
مهمترین ویژگی ممتاز عرب این بود که فطرت آنان از سایر ملّتها سالمتر و پاکتر باقی مانده بود، علیرغم اینکه شهرنشینان در هر فنّ و حرفهای، از آنان جلوتر و پیشرفتهتر بودند.
اصلاح و تزکیۀ اسلامی مبتنی بر اصلاح نفس بهوسیلۀ استقلال عقل و اراده و تهذیب اخلاق بهوسیلۀ بهسازی آنچه در زمین است؛ مانند معدن و گیاه و حیوان، صورت میگیرد.
به همین سبب، اللهـ این امت را برای اصلاح مهم و بزرگی که محمّد ج آورد، انتخاب نمود.([425])
3- شرافت نسب پیامبر ج
نسب ایشان از بهترین و اصیلترین نسبها بود، چنانکه الله تعالی میفرماید:
﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [آلعمران: 33]
«بدون تردید الله متعال آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران† را بر جهانیان برگزید.»
در صحیح مسلم، از واثله بن أسقعس روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ اللهَ اصْطَفَى كِنَانَةَ مِنْ وَلَدِ إِسْمَاعِيلَ، وَاصْطَفَى قُرَيْشًا مِنْ كِنَانَةَ، وَاصْطَفَى مِنْ قُرَيْشٍ بَنِي هَاشِمٍ، وَاصْطَفَانِي مِنْ بَنِي هَاشِمٍ»([426])؛ «همانا الله متعال کنانه را از میان فرزندان اسماعیل÷، قریش را از بین کنانه، بنیهاشم را از قریش و مرا از میان بنیهاشم برگزید.»
از آنجا که بنیهاشم دارای فضایل و مکارم بودند و بهترین مردم در زمان فتنهها و بخشندهترین آنان به مسکینان و یتیمان به شمار میرفتند، اللهﻷ آنان را انتخاب کرد.
لقب بنیهاشم بر عمرو بن عبدمناف اطلاق گشت، چون نخستین فردی بود که نان را تکّهتکّه کرد و با خورشت مخلوط نمود و برای افرادی که دچار قحطی شده بودند، آبگوشت -غذایی خوشمزّه- ساخت. هر ساله تمام کسانی که برای مراسم حج به مکّه میآمدند، از سفرۀ وی غذا میخوردند و این سفره در تمامی شرایط -خوشی و ناخوشی- گسترده بود و هرگز برچیده نمیشد.
فرزند هاشم؛ یعنی عبدالمطّلب پدربزرگ پیامبر ج، بر این کار هاشم افزود و او حیوانات وحشی و پرندگان آسمان را نیز غذا میداد. همچنین نخستین فردی بود که در غار حرا، به عبادت پرداخت و نقل شده که نوشیدن شراب را بر خودش حرام و ممنوع ساخت.
به طور خلاصه، خاندان رسول الله ج با دارابودن اخلاقی والا و بخششها و فضایلی عملی و باطنی، بر سایر افراد قومشان برتری داشتند و سپس الله تعالی سیّدنا محمّد ج را از میان بنیهاشم برگزید و بهترینِ فرزندان آدم و سرور آنان گشت.([427])
4- دستیابی پیامبر ج به والاترین درجۀ اخلاقی
الله تعالی ایشان را بر صفاتی نیکو و ویژگیهایی پسندیده آفریده بود؛ پیامبر ج پیش از نبوّت، برترین فرد قوم خویش و بلکه بهترین انسانها از لحاظ زیرکی، داشتن فطرتی پاک و اخلاقی نیکو بودند.
همچنین مشهور به صداقت، امانتداری و آداب و رفتار عالی و زیبا بوده و به همین سبب، پیش از نبوّت نیز از جایگاه والایی برخوردار بودند تا جایی که لقب «امین» را به ایشان دادند.
رسول الله با همین ویژگیها بزرگ شدند و در جسم پاک و نفس پاکیزۀ ایشان، تمامی نیروها کامل گشت، امّا هرگز به دنبال مال و آوازه نبوده و چشم به مقام و شهرت ندوختند، تا اینکه وحی پروردگار جهانیان به نزدشان آمد. این موضوع اندکی بعد، بیان خواهد شد.([428])
5- امّیبودن پیامبر ج که خواندن و نوشتن نمیدانستند
این مورد، یکی از بزرگترین مقدّمات و دلایل بر صداقت نبوّت ایشان است؛ مردی که هرگز کتابی نخوانده و خطّی ننوشته و شعر و نثری بر زبان نیاورده و در میان آن امّت امّی رشد نموده است، دعوتی بزرگ و شریعتی آسمانی و عادلانه میآورد که هرج و مرج اجتماعی را ریشهکن کرده و برای پیروانش، سعادت ابدی را ضمانت میکند و آنان را از اسارت بردگی برای غیرالله، نجات میدهد.
تمامی این موارد، از مقدّمات و نشانههای صداقت نبوّت است.([429])
6- پرورش رسول الله ج در مکّۀ مکرّمه
شهر پاکی که اللهـ آن را برای ساخت نخستین خانۀ توحید و عبادتِ خالصانه و عبادات سالم برگزید.
الله متعال میفرماید:
﴿إِنَّ أَوَّلَ بَيۡتٖ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكٗا وَهُدٗى لِّلۡعَٰلَمِينَ﴾ [آلعمران: 96]
«همانا نخستین خانهای که برای [عبادت] مردم قرار داده شده، همان است که در مکّه وجود دارد، درحالی که پربرکت و [مایۀ] هدایت جهانیان است.»([430])
نسب ایشان
محمّد بن عبدالله بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصي بن کلاب بن مره بن کعب بن لؤي بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان، که عدنان از قوم عرب و عرب از اولاد اسماعیل بن ابراهیمإ است.([431])
نام مادر پیامبر ج، آمنه؛ دختر وهب بن عبد مناف بن زهره است و زهره، برادرِ پدربزرگ رسول الله ج بود.
پدر پیامبر ج با آمنه ازدواج کرد و به همراه وی، سه روز در خانۀ اقوام آمنه ایستاد و دیری نپایید که باردار شد، امّا احساس سنگینی و ویار [تغییر اشتها و درخواست برخی از خوراکیها] نکرد، چنانکه عادت زنان نیرومند و سالم اینگونه است.([432])
زمانی که مادر ایشان، باردار شد، خوابی دید، و این مطلب، قبلاً بیان گردید.
تولّد پیامبر ج
در سال 571 م موافق با عام الفیل، رسول الله ج با آفرینشی کامل، چهرهای زیبا و جسمی سالم به دنیا آمدند.([433])
هنوز به دنیا نیامده بودند که پدر ایشان وفات کرد و از این رو، پدربزرگشان؛ عبدالمطّلب سرپرستی پیامبر را بر عهده گرفت و مادرشان، سه روز ایشان را شیر داد و پس از آن، عبدالمطّلب محمّد ج را به حلیمۀ سعدیه سپرد تا ایشان را شیر دهد.
شرخوارگی پیامبر ج در میان بنیسعد
قوم عرب عادت و رسم داشتند که فرزندانشان را به زنان شیرده بادیهنشین میسپردند، زیرا در بادیه، اسباب رشد و پرورش سالم جسمی وجود داشت.([434])
بدون تردید حلیمۀ سعدیه امور عجیبی را از این شیرخوار مشاهده نمود؛ از جمله اینکه وی با همسرش بهوسیلۀ مادهالاغی لاغر و بسیار کُند رفتار، به مکّه آمد و در راه بازگشت از مکّه، درحالی که پیامبر ج را در بغل داشت، این الاغ به سرعت میدوید و تمامی مرکبها را پشت سر میگذاشت و باعث تعجّب همسفران او شد.
حلیمه میگوید که سینهاش، شیری نداشت و کودک شیرخوارش از شدّت گرسنگی، همواره گریه میکرد، امّا همین که محمّد ج سینهاش را به دهان گرفت، بسیار پرشیر شد، به گونهای که سیّدنا محمّد ج و کودکش را شیر میداد و هردو سیر میشدند.
همچنین نقل میکند که سرزمین قومش؛ بنیسعد خشک و بیآب و علف بود و زمانی که شیردهی این کودک نصیبش شد، سرزمین آنها سرسبز و خرّم گشت و حیواناتشان زیاد گشت و نداری و فقرشان تبدیل به آسایش و راحتی شد.
پس از دو سال، حلیمه پیامبر ج را به مادر و پدربزرگ ایشان که در مکّه بودند، تحویل داد، امّا از مادر رسول الله ج خواست و اصرار کرد که اجازه دهد دوباره سیّدنا محمّد ج نزد وی بمانند، چون برکتهای پیامبر ج را برای خویش مشاهده نموده بود. در نتیجه، آمنه موافقت کرد و حلیمه باری دیگر با این کودک به سرزمینش بازگشت درحالی که دلش لبریز از شادی بود.
پس از دو سال دیگر؛ یعنی وقتی محمّد ج 4 ساله بودند، حلیمه ایشان را به مادرشان تحویل داد و آمنه تا زمان وفات خویش، سرپرستی پیامبر ج را بر عهده گرفت و در آن هنگام، رسول الله ج 6 ساله بودند. عبدالمطّلب نیز دو سال سرپرستی ایشان را بر عهده داشت و سپس از دنیا رفت و پیش از وفاتش، سفارش پیامبر ج را به فرزندش ابوطالب؛ عموی رسول الله ج کرد و او همانگونه که از خانوادهاش، مواظبت مینمود، از سیّدنا محمّد ج نیز نگهداری کرد.([435])
ابوطالب به سبب فقر و نداری، زندگی سختی داشت و از این رو، پیامبر ج در رفاه و آسایش بزرگ نشدند و میتوان گفت که این مورد، لطف و احسان الهی به این پیامبر بزرگ بود.
رسول الله ج از زمانی که در میان بنیسعد زندگی میکردند، به همراه برادران رضاعی خویش، مشغول گوسفندچرانی بوده و برای ساکنان مکّه، گوسفند میچراندند و با گرفتن مزد، از عهدۀ خویش برمیآمدند و عمویشان را برای نفقه به زحمت نمیانداختند.
سفر پیامبر ج با عموی خویش به شام و دیدار با بحیرای راهب
رسول الله ج به همراه عمویشان؛ ابوطالب برای تجارت، به سرزمین شام رفتند درحالی که سنّ ایشان 12 سال و 2 ماه و 10 روز بود. در آنجا، بحیرای راهب پیامبر ج را دید و پس از اینکه مهر نبوّت را در میان دو شانۀ محمّد ج مشاهده نمود، به عموی ایشان مژده داد و وی را از دشمنی یهود علیه رسول الله ج برحذر داشت.
سفر تجاری پیامبر ج با اموال أمّ المؤمنین خدیجهل
ایشان باری دیگر با مال خدیجهI؛ دختر خویلد به قصد تجارت، سفر نمودند و أمّ المؤمنین خدیجه بیشتر از آنچه به دیگران میداد، به رسول الله ج بخشید، زیرا در این تجارت، منافع فراوانی حاصل شد و بلکه منجر به سعادت وی در دنیا و آخرت گشت.
خدیجهل داناترین و کاملترین زن در میان قبیلۀ قریش بود، به گونهای که در دورۀ جاهلی، ملقّب به «طاهره» گشت، زیرا خویشتندار و پاکدامن و برخوردار از فضایل آشکاری بود.
ازدواج رسول الله ج با أمّ المؤمنین خدیجهل
با توجّه به سخنان بردۀ خدیجهI؛ یعنی میسرة دربارۀ اخلاق والا و فضایل برتری که در سفر به شام، از محمّد ج دیده بود و نیز به سبب بشارت بحیرا به عموی پیامبر ج در نخستین سفر ایشان به شام، خدیجهل به پیامبر ج علاقهمند شد و مشتاق ازدواج با ایشان گشت. او قبلاً ازدواج کرده و شوهرش از دنیا رفته بود و در نتیجه، این ازدواج مبارک صورت گرفت درحالی که پیامبر ج 25 ساله و أمّ المؤمنین خدیجهل تقریبا 40 ساله بودند.
رسول الله ج در زندگی خدیجهI، همسر دیگری نگرفتند و أمّ المؤمنین خدیجه را از همه بیشتر دوست داشتند. خدیجهل 10 سال پس از بعثت وفات نمود و پیامبر ج از وی بسیار یاد میکردند و از طرف او، صدقه داده و به دوستانش، هدیه میدادند. وی تمامی فرزندان رسول الله ج را به دنیا آورد مگر ابراهیم که از کنیزک ایشان؛ ماریه قبطی بود.
مطالب قبلی، مختصری از اخبار و سیرۀ پیامبر ج پیش از بعثت و شروع وحی بود.([436])
پیامبر ج بزرگ شدند و زمانی که به مرز 40 سالگی رسیدند و نیروی عقلی و جسمی ایشان کامل گشت، نخستین نشانههای وحی، خوابهای صادقانه بود که هر خوابی میدیدند، همچون روشنی صبح همانگونه که در خواب دیده بودند، آشکار میشد.
خلوت پیامبر ج در غار حرا و نزول وحی
سپس رسول الله ج علاقهمند به خلوت و تنهایی شده و به غار حرا در مکّۀ مکرّمه میرفتند و در آنجا چندین شبانهروز، به عبادت پرداخته و سپس نزد أمّ المؤمنین خدیجهل بازگشته و خوراکی و نوشیدنی برمیداشتند. پیامبر ج بر همین حالت بودند تا اینکه حقیقت با نزول قرآن کریم در ماه رمضان، به ایشان رسید و جبرئیل÷ برای رسول الله ج نمایان شد و نخستین آیات قرآن را از جانب پروردگار، به پیامبر ج تعلیم داد. او گفت: ﴿ٱقۡرَأۡ﴾، پیامبر ج فرمودند: «ما أنا بقارئ»؛ «من [که] خواننده نیستم [و نمیتوانم بخوانم].» جبرئیل÷ دوباره گفت: ﴿ٱقۡرَأۡ﴾ و محمّد ج فرمودند: «ما أنا بقارئ»؛ «من [که] خواننده نیستم [و نمیتوانم بخوانم].» مرتبۀ سوم نیز همین درخواست و پاسخ تکرار شد و جبرئیل÷ پس از هریک از پاسخهای فوق، پیامبر ج را به سینهاش میچسباند و محکم فشار میداد تا جایی که ایشان به زحمت و سختی میافتادند.
وقتی سیّدنا جبرئیل در مرحلۀ سوم، پیامبر ج را رها کرد، نخستین آیات نازلشده از قرآن را بر رسول الله ج تلاوت نمود:
﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ٣ ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ﴾ [العلق: 1-5]
«[ای پیامبر ج!] بخوان به نام پروردگارت که [هستی را] آفرید. [همان پروردگاری که] انسان را از خون بسته آفرید. بخوان، و پروردگارت [از همه] بزرگوارتر است. [همان] کسی که بهوسیلۀ قلم [نوشتن] آموخت. به انسان آنچه را نمیدانست، آموخت.»
با این آیات مهم که فرمان به فراگیری علم میدهد و ابتدای آفرینش انسان را روشن میسازد، نزول وحی بر پیامبر ج شروع شد و ایشان درحالی که دلشان میلرزید، امّا کاملاً استوار و محکم بودند، به نزد همسر خویش؛ خدیجهل بازگشته و فرمودند: «زَمِّلُونِي، زَمِّلُوني»؛ «مرا [با پارچهای] بپوشانید، مرا بپوشانید.» خدیجهل این کار را انجام داد تا ترس و لرزش جسم ایشان از بین رفت و أمّ المؤمنین خدیجه را باخبر ساخته و فرمودند: «لَقَدْ خَشِيتُ عَلَى نَفْسِي»؛ «بدون تردید برای خودم نگران شدم.»
امّا خدیجهل گفت: «هرگز، سوگند به الله متعال که او تو را رسوا و خوار نخواهد ساخت، زیرا صلۀ رحم را اجرا میکنی، مشکلات [دیگران] را به دوش میکشی، به [افراد] مستمند کمک میکنی، مهماننواز هستی و در سختیها، مردم را یاری مینمایی.»
این زن عاقل استدلال نمود فردی که برای مردم خیر و خوبی میخواهد، هرگز الله تعالی وی را خوار نخواهد کرد و سنّت الهی میطلبد که پاداش از جنس عمل باشد.
سپس أمّ المؤمنین خدیجه به همراه پیامبر ج نزد پسرعموی خویش؛ ورقه بن نوفل رفت که وی در دوران جاهلیّت مسیحی شده بود و انجیل را به زبان عبری مینوشت و بر اثر پیری، نابینا گشته بود. خدیجهل به او گفت: سخنان محمّد ج را بشنو. ورقه پرسید: ای پسرِ برادرم! چه دیدی؟ رسول الله ج آنچه مشاهده کرده بودند را به او خبر دادند و ورقه گفت: این همان ناموسی([437]) است که بر موسی÷ نازل شد، ای کاش من جوان میبودم و ای کاش زمانی که قومت تو را بیرون میکنند، من زنده باشم!
پیامبر ج فرمودند: «أَوَمُخرجيَّ هُم؟!»؛ «آیا آنان مرا بیرون میکنند؟!» ورقه پاسخ داد: «آری، هرگز کسی مثل آنچه تو آوردی را نیاورده، مگر اینکه با وی دشمنی شده و اگر تا آن زمان زنده بمانم، تو را با تمام وجود کمک خواهم کرد.» پس از آن، ورقه وفات نمود و وحی مدّتی قطع گردید.([438])
به مدّت 3 سال، وحی نازل نشد و در این زمان، آمادگی پیامبر ج زیاد گشت و اشتیاق و علاقۀ ایشان، شدّت گرفت.
پیامبر ج میفرمایند: «بَيْنَا أَنَا أَمْشِي، سَمِعْتُ صَوْتًا مِنَ السَّمَاءِ، فَرَفَعْتُ بَصَرِي قِبَلَ السَّمَاءِ، فَإِذَا المَلَكُ الَّذِي جَاءَنِي بِحِرَاءٍ، قَاعِدٌ عَلَى كُرْسِيٍّ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ، فَجُئِثْتُ([439]) مِنْهُ، حَتَّى هَوَيْتُ إِلَى الأَرْضِ، فَجِئْتُ أَهْلِي فَقُلْتُ: زَمِّلُونِي زَمِّلُونِي»([440])؛ «در حالی که راه میرفتم، ناگهان صدایی از آسمان شنیدم، چشمانم را به سمت آسمان بلند کردم، همان فرشتهای که در غار حراء نزدم آمد را دیدم که بر روی صندلی موجود در بین آسمان و زمین، نشسته بود. من از این [صحنه] ترسیدم و بر زمین افتادم. سپس نزد خانوادهام آمده و گفتم: مرا [با پارچهای] بپوشانید، مرا بپوشانید.»
رسول الله ج فرمودند که از این ماجرا ترسیدند، امّا این وحشت کمتر از ترس موجود در نخستین مرحلۀ وحی بود. سپس به خانه بازگشته و با لباس یا پارچهای پوشانده شدند.
پس از آن، اللهﻷ آیات زیر را بر ایشان نازل فرمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ١ قُمۡ فَأَنذِرۡ٢ وَرَبَّكَ فَكَبِّرۡ٣ وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ٤ وَٱلرُّجۡزَ فَٱهۡجُرۡ﴾ [المدّثّر: 1- 5]
«ای جامه بر سر کشیده! برخیز و بیم ده و پروردگارت را بزرگ شمار و لباسهایت را پاکیزه دار و از پلیدی دوری کن.»
یعنی ای جامه به خود پیچیده! برخیز و مردم را بهوسیلۀ قرآن کریم، بیم بده و دعوت و رسالت الهی را به آنان برسان و لباس و اعمالت را از آلودگیهای شرک پاک نما و از بتها دوری کن و از مشرکان و بتپرستان، بیزار و متنفّر باش.
پیدرپی نازلشدن وحی و رساندن دعوت و پیام الهی توسّط پیامبر ج
سپس وحی شدّت گرفت و پشت سر هم نازل میشد و رسول الله ج رسالت و دعوت پروردگار خویش را به مردم میرساندند، زیرا الله تعالی ایشان را از طریق وحی، فرمان داده بود تا مردم را به پرستش الله یگانه و پذیرش دین اسلام فرا خوانند؛ همان دینی که اللهأ آن را برای مردم پسندید و ادیان دیگر را منسوخ ساخت. بنابراین پیامبر ج مردم را براساس حکمت و موعظۀ نیک و مجادله و مناقشه به روش احسن، برای پرستش الله بیهمتا و پذیرش دین اسلام فرا میخواندند.([441])
نخستین افرادی که دعوت رسول الله ج را پذیرفتند، أمّ المؤمنین خدیجه از میان زنان، ابوبکر صدّیق از بین مردان و علّی بن أبیطالبش از میان کودکان بودند. پس از آن، مردم پیدرپی مسلمان میشدند و در نتیجه، اذیّت و آزار مشرکان علیه رسولاللهج زیاد گشت و ایشان را از مکّه بیرون کردند و یارانشان را با سختترین شکنجهها اذیّت نمودند. بنابراین پیامبر ج به مدینه هجرت کردند و نزول وحی ادامه یافت و محمّد ج به دعوت و جهاد و فتوحات خویش ادامه داده تا اینکه پیروزمندانه به مکّه بازگشته و آنجا را فتح کردند.
سپس اللهﻷ دین را برای ایشان کامل ساخت و چشمان پیامبر ج را با عزّت و قدرت اسلام و پیروزی مسلمانان، خنک کرد و بالاخره در سنّ 63 سالگی از دنیا رفتند که از این 63 سال، 40 سال پیش از نبوّت و 23 سال در زمان نبوّت و رسالت ایشان بود.([442])
الله متعال رسالتهای آسمانی را با دین اسلام و رسالت پیامبر ج به پایان برد و اطاعت از ایشان را بر تمامی انسانها و جنّیان واجب گرداند؛ هرکس از رسول الله ج پیروی نماید، در دنیا خوشبخت میگردد و در آخرت، وارد بهشت میشود، امّا کسی که نافرمانی کند، در دنیا بدبخت شده و در آخرت، وارد دوزخ میگردد.
پس از وفات پیامبر ج، صحابهش راهشان را ادامه داده و دعوتشان را به مردم رساندند و بهوسیلۀ اسلام، کشورها را فتح نمودند و دین حق را در سرتاسر دنیا منتشر و گسترش دادند.
دین رسول الله ج تا قیامت باقی خواهد ماند.
پس دیدگاه تو دربارۀ این فرد أمّی که در میان افراد أمّی پرورش یافت و دست به چنین اصلاحی زد، چیست؟ اصلاحی که تاریخ تمامی بشر را در زمینۀ احکام و سیاست و سایر امور دینی و دنیوی تغییر داد! و این اصلاح به همراه زبان وی، در مدّت یک قرن، از حجاز به دورترین و آخرین مرزهای اروپا و آفریقا از سمت غرب و به مرزهای چین از سمت شرق رسید و تمامی ملّتها در برابرش سر فرود آوردند و دولتها خوار و ذلیل شدند و قبل از جسمها، دلها به آن روی آورده و نتیجۀ تمامی فتوحاتش، تمدّن، آبادانی، عدالت، رحمت و پیدایش علوم عقلی و تجربی بر دستان این امّت بود؛ امّتی که فاصلۀ چندانی با دوران أمّیّت خویش نداشتند و امّتی که قرآن کریم آنان را تزکیه نمود و فهماند که اصلاح انسان منجر به اصلاح جهان و هستی میشود. پس آیا امکان دارد این موارد بوسیلۀ چیزی غیر از وحیِ پروردگار حکیم و علیم و تأییدی آسمانی از سوی آفریدگار عزیز و قدیر و رحیم، صورت گرفته باشد؟!([443])
مبحث اول: اخلاق رسول الله ج
مبحث دوم: رحمت در سیرۀ پیامبر ج
مبحث سوم: برخی از اسرار سیرۀ پیامبر ج
پیامبر ما محمّد ج بهترینِ مردم و پاکترین، بلندمرتبهترین، باارزشترین و خوشاخلاقترینِ انسانها و گرامیترینِ آنها نزد الله تعالی است. الله متعال از روی علم و آگاهی، ایشان را برگزید و بهوسیلۀ رسالت، گرامی داشت و با وحی تأیید نمود.
الله تعالی رسول الله ج را بر صفاتی پسندیده و ویژگیهایی نیکو آفرید، سپس ایشان را به زیبایی ادب نمود و به نکویی پرورش داد و از این رو، اخلاق پیامبر ج [بر اساس] قرآن کریم بود، چنانکه وقتی از أمّ المؤمنین عایشهل دربارۀ اخلاق ایشان سؤال شد، همین پاسخ را داد.
هدف اصلی تأدیب و تهذیب، پیامبر ج بوده و سپس این نور از ایشان به تمامی مخلوقات میتابد؛ به عبارتی دیگر، رسول الله ج بهوسیلۀ قرآن کریم، تأدیب و تهذیب شدند، سپس انسانها توسّط ایشان، مؤدّب گشتند و زمانی که الله تعالی آفرینش و صفات پیامبر ج را کامل نمود، در توصیف این انسان بزرگ فرمود:
﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ﴾ [القلم: 4]
«و قطعاً تو [ای محمّد ج!] بر اخلاق و خوی بسیار عظیم و والایی هستی.»
علما سخنان و مطالبی را دربارۀ صفات و اخلاق پیامبر ج نگاشتهاند. آنان در مورد بردباری، عفو، مهربانی، دلسوزی، حیا، دلیری، بخشندگی، بزرگواری، صداقت، نکویی، وفاداری، امانتداری، ایثار، فروتنی، خوشاخلاقی و نرمی و خوشبرخوردی و امثال این صفات که رسول الله ج در تمامی آنها به اوج رسیده بودند، سخن گفتهاند.
کسی که به پیامبر ج اقتدا نماید و از اخلاق ایشان الگو بگیرد، در قویترین و بهترین پناهگاه قرار دارد.
پیروی از رسول الله ج باعث عزّت و حفاظت و یاری آدمی میشود، همانگونه که منجر به هدایت و رستگاری و نجات میگردد. اللهـ سعادت دنیا و آخرت را در پیروی از پیامبر ج و بدبختی دنیا و آخرت را در نافرمانی از ایشان نهاده است.
بنابراین پیروان محمّد ج برخوردار از هدایت، امنیّت، رستگاری، عزّت، حمایت، یاری، محبّت، تأیید و زندگی خوش در دنیا و آخرتند.
امّا مخالفان ایشان دچار خواری، حقارت، ترس، گمراهی، رسوایی و بدبختی در دنیا و آخرت میشوند.([444])
بر این اساس، انتشار و گسترش صفات پسندیده و اخلاق کریمانۀ پیامبر ج بهترین و استوارترین راه برای ریشهکنساختن فساد و شکست باطل و بلکه نردبان عزّت و سعادت و راهِ آرامش و نجات است.
در ادامه، به طور مختصر مطالبی از آنچه عالمان دربارۀ اخلاق پیامبر ج ثبت نمودهاند، بیان میگردد بدون بیان سندها یا دادن ارجاعات فراوان، زیرا این نوشتار گنجایش شرح و تفصیل را ندارد.
برخی از مطالبی که در مورد اخلاق رسول الله ج گفته شده، از این قرار است:
ایشان بردبارترین، دلیرترین، عادلترین و عفیفترین مردم بودند.
پیامبر ج بخشندهترینِ انسانها به شمار میرفتند، به گونهای که هرگز دینار و درهمی را در شب، نزد خویش نگه نمیداشتند و اگر مالی از ایشان باقی میماند و کسی را نمییافتند که این مال را به او بدهند و شب فرا میرسید، به منزل نمیآمدند تا اینکه آن مال را به فرد نیازمند داده و خود را راحت میکردند.
از آنچه الله متعال به ایشان بخشیده بود، فقط قُوت و روزی یک سال خویش را برمیداشتند که معمولا خرما و جو بود و بقیّۀ اموال را در راه رضایت الله تعالی انفاق نموده و هر قدر که از ایشان درخواست میشد، میبخشیدند و حتّی گاهی اوقات، از ذخیرۀ سالانۀ خویش انفاق نموده و پیش از پایان سال، خودشان نیاز به آن مال داشتند اگر مال دیگری به دست نمیآوردند.
سیّدنا محمّد ج کفش خویش را وصله و لباس خود را پینه میزدند. در کارهای خانه کمک میکردند و در تکّهنمودن گوشت، با خانوادۀ خویش همراهی مینمودند. باحیاترین مردم بوده و هرگز چشمان خویش را در چهرۀ کسی خیره و ثابت نگه نداشتند.
دعوت و مهمانی برده و فرد آزاد را میپذیرفتند و هدیۀ دیگران را قبول میکردند اگرچه یک جرعه شیر یا ران خرگوشی میبود و بر این اکتفا نموده و آن را میخوردند، امّا صدقه را قبول نمیکردند و دعوت و مهمانی کنیزک و فرد مسکین را اجابت میکردند.
برای رضای الله تعالی و نه برای خویش خشمگین میشدند؛ از شدّت گرسنگی، سنگ به شکم میبستند، آنچه حاضر بود را خورده و هرچه یافت میشد را رد نمیکردند و از خوردن غذای حلال، سر باز نمیزدند. اگر خرمای بدون نان مییافتند، آن را میخوردند و اگر گوشت بریان هم میبود، آن را تناول میکردند. نان گندم یا نان جو و حلوا یا عسل برایشان فرقی نداشت. اگر شیر بدون نان مییافتند، به همان شیر اکتفا کرده و اگر خربزه و کدو و امثال آن یا خرمایی مییافتند، آن را تناول میکردند.
پیامبر ج به عیادت بیماران میرفتند، در تشییع جنازهها شرکت میکردند و بدون نگهبان و محافظ، به تنهایی در میان دشمنانشان میرفتند.
ایشان متواضعترین، باوقارترین، بیتکبّرترین و بلیغترین مردم بودند با وجود اینکه سخنشان طولانی نمیشد. همچنین خوشروترینِ انسانها به شمار میرفتند و چیزی از امور دنیا، آرامش رسول الله ج را بر هم نمیزد و برایشان مهم نبود.
هر لباسی که مییافتند، آن را میپوشیدند؛ گاهی اوقات، دستار و عبا، در برخی موارد، پارچۀ سیاه یمانی و گاهی اوقات، جبّهای پشمین بر تن میکردند و هر لباس و پوشش جایزی که یافت میشد را میپوشیدند.
پیامبر ج بر هر مرکبی، سوار میشدند؛ گاهی بر اسب، گاهی بر شتر، برخی اوقات بر قاطر سفید خالدار [با خالهای سیاه]، گاهی بر الاغ و در برخی موارد نیز پیاده و پابرهنه راه میرفتند.
با فقیران مینشستند و به همراه مسکینان غذا میخوردند. انسانهای خوشاخلاق را گرامی داشته و با نیکی به بزرگان و شرافتمندان، با آنان دوست میشدند. صلۀ رحم را با خویشاوندان رعایت میکردند بدون اینکه کسی را بر دیگران ترجیح دهند.
هرگز بر کسی ستم نکرده و عذرخواهی افراد را میپذیرفتند. مزاح میکردند، امّا فقط حقیقت را بر زبان میآوردند. تبسّم میکردند نه قهقهه، با خانوادۀ خویش مسابقه میدادند و اگر صدایی در نزد ایشان بلند میشد، صبر مینمودند.
تمامی اوقاتشان را در راه رضایت الله تعالی یا برای انجام امور ضروری خویش میگذراندند.
انسان مسکین را به سبب فقر و نداری تحقیر نمیکردند و از پادشاه و حاکم به سبب پادشاهیاش نمیترسیدند و هردو تا را به طور یکسان و برابر، به سوی اللهﻷ فرا میخواندند. بدون تردید الله متعال به پیامبر سیرهای والا و سیاستی کامل بخشیده بود، درحالی که ایشان أمّی بودند و هرگز چیزی را نخوانده و ننوشتند.
در سرزمین جهالت و صحرا، در حالت فقر و چراندن گوسفندان رشد و پرورش یافتند درحالی که پدری نداشتند، امّا الله تعالی تمامی محاسن اخلاق، شیوههای ستوده، اخبار اوّلین و آخرین، اسباب نجات و رستگاری در آخرت، عوامل کامیابی و رهایی در دنیا، فراگیری خوبیها و فضیلتها و ترک زواید و امور غیرضروری را به ایشان آموخت.
رسول الله ج هرگز کسی از مؤمنان را دشنام ندادند، بلکه همواره آرزوی بخشش و رحمت برای آنان داشتند و هرگز زن یا خادمی را نفرین نکردند.
هرگز فردی را با دست خویش نزدند مگر اینکه در راه الله متعال و جهاد میبود. هرگز از کسی انتقام نگرفتند مگر در جایی که حرمت الهی شکسته میشد. هرگاه در میان دو کار مخیّر میشدند، آسانترین کار را اگر منجر به گناه یا قطع صلۀ رحم نمیشد، انتخاب میکردند و به شدّت از گناه و قطع صلۀ رحم پرهیز میکردند و در این زمینه، بهترینِ مردم بودند.
هر فرد آزاد، برده یا کنیزی که نزدشان میآمد، در برطرفنمودن نیازش، به او کمک میکردند.
درشتخو و سنگدل نبودند و در بازارها فریاد نمیزدند. پاسخ بدی را با بدی نمیدادند، بلکه میبخشیدند و صرفنظر میکردند.
یکی از ویژگیهای اخلاقی رسول الله ج این بود که هرکس را میدیدند، ابتدا ایشان سلام میکردند و فردی که برای کاری نزدشان میآمد، صبر میکردند تا اینکه کارش تمام شود و خود آن فرد کار خویش را به پایان برد.
اگر کسی دست پیامبر ج را میگرفت، تا زمانی که خود آن فرد دستش را رها میکرد، پیامبر ج دست او را میگرفتند و وقتی با یکی از یارانشان دیدار میکردند، ایشان شروع به مصافحه نموده، دستش را میگرفتند و انگشتانش را گرفته و فشار میدادند.
در اغلب موارد، هنگام نشستن دو پای خویش را بلند کرده و آنها را با دست میگرفتند؛ مثل اینکه انسان دو پایش را با پارچهای ببندد. محلّ نشستن ایشان از محلّ نشستن صحابهش تشخیص داده نمیشد، زیرا هر جا که خالی بود، مینشستند و هرگز پاهای خویش را در جلوی یارانشان دراز نکردند تا مکان را بر کسی تنگ کنند مگر اینکه محلّ وسیعی میبود.
هرکس که نزد ایشان میآمد را گرامی میداشتند و بسا اوقات لباس خویش را پهن نموده تا فردی که هیچ نوع خویشاوندی و رابطۀ شیرخوارگی با ایشان نداشت، بر روی آن بنشیند.
متکّای خویش را به فردی که نزدشان میآمد، میدادند و اگر آن فرد نمیپذیرفت، آن قدر اصرار میکردند تا وی قبول میکرد.
هرکسی که با پیامبر ج دوست میشد، گمان میکرد که او را از همه بیشتر دوست و گرامی میدارند و رسول الله ج به تمامی کسانی که در مجلس ایشان حضور داشتند، به یک اندازه نگاه میکردند و به سخنانشان گوش داده و با آنان سخن گفته و نیکی و توجّه مینمودند.
مجلس پیامبر ج، مجلس وقار، بردباری، حیا، خوبی و امانتداری بود و در آنجا صدایی بلند نمیگشت، حرمتها شکسته نمیشد و لغزشها تکرار و منتشر نمیگشت.
شکستهنشدن حرمتها یعنی اینکه آبروی مردم حفظ میگشت و از آنان به بدی یاد نمیشد. بنابراین مراد از حرمتها، آبرو و اسرار مردم است.
لغزش یعنی سخن یا عمل ناپسندی که به طور ناگهانی و غیرارادی صادر شود و مراد این است که همنشینان رسول الله ج رازنگهدار بوده و از کار بیهوده پرهیز مینمودند و اگر کسی از آنان دچار لغزش میشد، افراد حاضر در آن جلسه، خبرپراکنی و رسواسازی نمیکردند.
این صفت یکی از آداب بزرگ و مهم قوم عرب به شمار میرود، چنانکه ودّاک بن ثمیل؛ یکی از شاعران حماسهسرا میگوید:
وَأَحْلامُ عَادٍ لا يَخَافُ جَلِيسُهُمْ | إِذَا نَطَقَ الْعَوْرَاءَ غَرْبُ لِسَانِ |
و عاقلان قوم عاد که همنشینشان ترسی ندارد اگر فردی که سخنش نامفهوم و پیچیده است، سخن ناپسندی بر زبان آورد [چون میدانند که آنان رازنگهدارند].
همچنین در آن مجلس، وقتی پیامبر ج سخن میگفتند، صحابهش سخنشان را قطع نمیکردند و هرگاه ایشان ساکت میشدند، آنان شروع به سخنگفتن مینمودند. در نزد رسول الله ج، با یکدیگر اختلاف و مخاصمه نمیکردند و اگر اختلاف و نزاعی داشتند، آن را ادامه نمیدادند و طولانی نمیکردند. اگر فردی از آنان سخن میگفت، سکوت میکردند و به سخنانش گوش میدادند تا حرفش تمام میشد. حتّی به سخنان آخرین نفری که در نزد رسول الله ج سخن میگفت، به اندازۀ همان نفر اول، توجّه و دقّت میکردند.
پیامبر ج با آنان میخندیدند و از آنچه آنان تعجّب میکردند، اگر آداب و شرایط رعایت میگشت، ایشان نیز شگفتزده میشدند.
اگر فردی ناشناس با گفتار یا پرسش خود، پیامبر ج را آزار میداد، ایشان صبر میکردند
به گونهای که گاهی اوقات، صحابهش این کار را نمیپسندیدند، امّا در جلوی پیامبرج بیادبی و پیشدستی نمیکردند و از صبر و مهربانی و برآوردهساختن خواستۀ نیازمند که پیامبر ج به آنان آموخته بودند، سر باز نمیزدند.
یکی از صفات پیامبر ج این بود که اصل گفتگو را رعایت میکردند؛ کسی که -با عدالت و انصاف- سیرۀ ایشان را بررسی نماید، به وضوح میبیند که رسول الله ج از این لحاظ، در برترین درجه و بالاترین مقام و زیباترین آداب و والاترین شیوه قرار دارند.
این موضوع عجیب نیست، زیرا پیامبر ج بهترینِ مردم بودند و سیرۀ ایشان برترین نمونه از زندگی بشر است.
رسول الله ج در شرایط و حالات متفاوتی از صلح و جنگ و سختی و آسانی زندگی کردند و با وجود این، فرستادهای برگزیده، سروری مورد اطاعت، پدری مهربان، همسری وفادار، معلّمی نمونه و دوستی صمیمی بودند.
پیامبر ج با کوچک و بزرگ، نیکوکار و بدکار، مؤمن و کافر، محارب و متخاصم و غیر آن، مرد و زن و آشنا و بیگانه، رفتار و نشست و برخاست داشتند و در تمامی این شرایط و رفتارها، گفتگو را به عنوان اصلی عملی و نه صرفاً زبانی رعایت میکردند و به گونهای نبود که این معیار و قانون، هیچ معنویّت و اعتباری در واقع نداشته باشد.
رسول الله ج یارانشان را به قصد اکرام و دلجویی، با کنیه صدا میزدند و اگر کسی کنیه نمیداشت، برایش کنیه میساختند و با همان کنیه شناخته و نامیده میشد. همچنین زنانی که فرزند داشتند را با کنیه صدا میزدند و برای زنانی که بچّه نداشتند، کنیه تعیین میکردند و حتّی با کنیهساختن برای کودکان، دل آنان را به دست میآوردند.
پیامبر ج از همه دیرتر خشمگین میشدند و از همه زودتر آشتی میکردند، مهربانترین و بهترین بشر برای مردم بودند و هرگز به گونهای سخن نمیگفتند که کسی ناراحت شود.
برخی از صفات و ویژگیهای پیامبر ج بیان گردید و از الله تعالی میخواهیم که به ما توفیق دهد به بهترین روش از پیامبر ج پیروی نماییم و الگو گیریم و با راهنمایی ایشان، راه یابیم.([445])
الله متعال در توصیف پیامبر ج و با بیان احسان بر امّت اسلامی میفرماید:
﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَوَكِّلِينَ﴾ [آلعمران: 159]
«پس به [سبب] رحمت الهی است که تو با آنان نرمخو [و مهربان] شدی و اگر تندخو و سختدل بودی، قطعاً از اطرافت پراکنده میشدند. بنابراین از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کارها، با آنان مشورت کن و هرگاه که تصمیم گرفتی، بر الله توکّل نما، زیرا که الله تعالی توکّلکنندگان را دوست دارد.»
شیخ محمّد طاهر بن عاشورw در تفسیر آیۀ فوق میگوید: «نرمی مذکور در این آیه، مجاز از خوشخلقی و گشادهرویی با امّت اسلام و صرفنظر از آزار و ستم مشرکان و بخشش لغزشهاست.»([446])
همچنین میگوید: «الله متعال محمّد ج را درحالی که بر رحمت و مهربانی آفریده شده بودند، فرستاد و از این رو، نرمی ایشان رحمتی از جانب الله تعالی به مسلمانان برای اجرای شریعت اسلام بدون سهلانگاری و به نرمی و با کمک بر دسترسی و عمل به آن بود. به همین سبب، نرمی پیامبر ج را با رحمت الهی که در وجود ایشان نهاده شده است، بیان فرمود، زیرا رسول الله ج برای تمامی مردم مبعوث گشتند، امّا اللهـ براساس حکمتی که اراده نموده بود، خواست ابتدا دعوت ایشان در میان قوم عرب قرار گیرد و سپس آنان دین اسلام را به جهانیان برسانند.
قوم عرب مشهور به غیرت و نپذیرفتن ستم و سلامت فطرت و زودفهمی بودند.
آنان نخستین کسانی بودند که دین را دریافت کردند و به همین علّت، شدّت و تندخویی شایستۀ این قوم نبود و برای تبلیغ و رساندن شریعت به آنان، نیاز بود که از این صفات دست کشند و از این طریق، دشمنی و ستیزهای که تنها مانع در میان آنان و پذیرش حقیقت بود را رها کنند.
نقل شده که بخشش و عفو و رحمت رسول الله ج باعث مسلمانشدن افراد فراوانی شد. عیاض/ برخی از این موارد را در کتاب الشّفا آورده است.([447])
الله متعال در توضیح اینکه رسالت پیامبر ج رحمتی برای تمامی جهانیان است، میفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ﴾ [الأنبياء: 107]
«و [ای پیامبر ج!] تو را فقط رحمتی برای جهانیان فرستادیم.»
آیۀ فوق با قویترین اسلوب تأکید؛ یعنی اسلوب حصر، رحمتبودن پیامبر ج را تأیید و تأکید نمود و ادات و ابزار این اسلوب، حروف نفی و استثناست و بنابراین نشان میدهد که رحمت مزبور، عام و فراگیر است.
ابن قیّم/ میگوید: «صحیحترین دیدگاه دربارۀ آیۀ: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ﴾ [الأنبياء: 107]، این است که آیۀ مذکور عام بوده و این مورد را به دو صورت میتوان بیان کرد:
1. اینکه تمامی جهانیان از رسالت رسول الله ج فایده بردند؛ پیروانشان به سعادت دنیا و آخرت رسیدند و دشمنان پیامبر ج که علیه ایشان جنگیدند نیز تسریع در کشتهشدن و مرگ آنان، برایشان بهتر از زندگی بود، چون اگر زنده میماندند، عذابشان در آخرت، بیشتر و شدیدتر میگشت و از آنجا که بدبختی بر آنان مقدّر شده بود، برای آنان، تسریع در مرگ بهتر از عمر طولانی به همراه کفر بود.
همپیمانان پیامبر ج نیز در سایۀ پیمان و ضمانت ایشان زندگی کردند و به سبب پیمانی که بستند، بدیهایشان کمتر از افرادی که علیه پیامبر ج جنگیدند، بود.
و منافقان به سبب اظهار ایمان، خون و اموال و خانواده و احترامشان حفظ گردید و احکام مسلمانان؛ همچون ارث و ... بر آنان اجرا گشت.
ملّتهایی که از پیامبر ج دور بودند نیز از این طریق فایده بردند که الله تعالی به سبب رسالت ایشان، عذاب عمومی را از ساکنان زمین برداشت و در نتیجه، تمامی جهانیان از رسالت پیامبر ج نفع بردند.
2. پیامبر ج رحمت برای هر انسانی بودند، امّا مؤمنان این رحمت را پذیرفتند و در دنیا و آخرت، از آن بهره بردند، ولی کافران آن را رد نمودند و عملشان باعث نشد که رحمتبودن رسول الله ج از بین برود، بلکه فقط این افراد آن را انکار کردند؛ مانند اینکه گفته شود: فلان چیز دوای فلان بیماری است و اگر کسی از آن استفاده نکند، دوابودنش برای فلان بیماری از بین نمیرود.»([448])
ابن عاشور/ در تفسیر آیۀ مزبور چنین میآورد: «این آیه مشتمل بر وصفی جامع و فراگیر برای بعثت پیامبر ج است.
برتری آن بر سایر شرایع این است که عام و مداوم؛ یعنی رحمت برای تمامی جهانیان است.»([449])
وی در ادامه میگوید: «این موضوع به دو صورت آشکار میگردد: اول اینکه نفس پاک ایشان آمیخته و خوگرفته به ویژگی رحمت است و دوم اینکه احکام شریعت اسلام باعث گسترش و شمول رحمت میگردد.»([450])
سیرۀ درخشان و زیبای پیامبر ج سرشار از درسهایی آموزنده و دارای اسرار فراوانی است؛ از جمله:
1- هر اندازه دربارۀ سیرۀ نبوی نوشته و گفته شود، پایانی ندارد
زندگینامۀ افراد بزرگ – به طور کل- اگر یک یا چندین مرتبه بیان یا نوشته شود، تمام میگردد و سخن در این زمینه کاری تکراری به شمار میرود و همان تلاش پیشینیان، متأخّران را از تحقیق و نگارش در این باره، بینیاز میسازد.
امّا مورّخان و راویان از ابتدای اسلام تاکنون به سیرۀ پیامبر ج توجّه نموده و کتابهای فراوانی به چندین زبان نوشته شده و هنوز هم موضوعی جدید به شمار میرود و بلکه – با وجود فراوانی مطالب و سخنانی که در این مورد بیان میگردد- روز به روز بر تازگی و جذّابیّتش افزوده میشود.
بر این اساس، اگر بخواهی دربارۀ موضوعی از موضوعات علمی، فکری، اخلاقی، رفتاری، اجتماعی، سیاسی، بیانی و بلاغی، زبانی و... تحقیق نمایی، موارد فراوانی را در سیرۀ رسول الله ج مییابی که هدف و نیاز پژوهشگر را برآورده میسازد و علاوه بر این، مطالب دیگری نیز برای کسی که بیشتر بخواهد، وجود دارد. بنابراین سیرۀ نبوی چشمۀ بزرگ و لبریزی است که خیر بیرون میریزد و با وجود تفاوت در علاقهها و گرایشها، تمامی مردم از آن بهره میبرند. هرچند موضوعی که سیرۀ نبوی آن را بررسی مینماید متّکی بر تجربه و فکری که براساس دلیل و برهان باشد و بهوسیلۀ آن ردّ و نقض شود، نیست – یعنی مانند نظریّههای علمی که با گذشت زمان، دچار تجدید و تغییر میشوند، نیست- و بلکه از لحاظ اصل و مبدأ، بر پایۀ نقل و روایت است و با وجود این، میدان و زمینۀ وسیعی برای استنباط احکام، قوانین، قواعد علوم، محاسن آداب و اخلاق و امثال آن به شمار میرود.([451])
2- ستم بر مقام نبوّت باعث انتشار فضایل پیامبر ج میگردد
چقدر دشمنان اسلام از روی نادانی یا انکار حقیقت، بر سیرۀ نبوی ستم روا داشتند و به نتیجهای نرسیدند! و بسا اوقات این ستم باعث شد که پژوهشگران از روی انصاف و شناخت حقیقت، به آن توجّه کنند و در نتیجه، حقیقت و خیر یا بخشی از آن را بیابند!
3- اللهﻷ مردم را در توجّه به سیرۀ نبوی، به دو گروه تقسیم نمود
میتوان گفت از احسانات الله تعالی بر پیامبرش ج این بود که مردم را در توجّه به سیرت نبوی، به دو گروه تقسیم کرد؛ گروهی که آن را پذیرفتند و گروهی انکار نمودند، زیرا پیامبر ج نورند و کسی که نور را بشناسد، برای خودش گواهی به دیدن و بینایی میدهد، امّا فردی که آن را انکار نماید، علیه خویش شهادت به کوری داده، ولی نور در هردو حالت، نور است.
4- هدف اصلی بررسی سیرۀ نبوی، فقط برطرفنمودن نیاز علم و درس نیست
نیاز مردم به این سرچشمه از لحاظ محبّت و هدایت، بیشتر از نیاز عالمان به تحقیق و درس است. هرکس که در دلش بویی از ایمان باشد، هر اندازه هم در مسائل دینی کوتاهی نماید، باز خود را متّصل به محمّد ج میبیند و دوست دارد که این رابطه را محکمتر سازد.
محبّت به رسول الله ج برخاسته از محبّت به الله تعالی است و از این رو، محمّد ج – با وجود مقام رفیعش- فقط بشر و فرستادۀ الهی است.([452])
5- سیرۀ نبوی بیشترین تأثیر را در اصلاح رفتار و رشد احساسات شرافتمندانه دارد
بدون تردید سیرۀ پیامبر ج آینهای است که در آن، بهترین و زیباترین تصویر زندگی بشر منعکس و پدیدار میگردد، زیرا رسول الله ج با سخنان و اعمال و سایر امورش، الگوی برتر را ترسیم نمودند؛ الگویی که باید تلاش بشر در رفتارش برای دستیابی به کمال مطلوب، متوجّه و براساس آن باشد.([453])
6- سیرۀ نبوی برای تمامی مردم با وجود اختلاف در احوال، معلوم و مشخّص است و تأثیرات آن از تمامی جنبهها برایشان روشن است
بدون تردید این مطلب یکی از بزرگترین اسرار بزرگی و جاودانگی سیرۀ رسولاللهج است، زیرا در صورتی سیرۀ فردی از مردم، الگو برای دیگران میشود که روشن و معلوم و منزّه از عیوب و نواقص باشد.
و قطعاً زندگی پیامبر ج کاملاً در تمامی مراحل؛ از زمان ازدواج پدرشان؛ عبدالله با مادرشان؛ آمنه تا زمان وفات خودشان روشن و مشخّص است.
ما مطالب و معلومات فراوانی از دوران تولّد، کودکی، جوانی، کسب و کار ایشان پیش از نبوّت و سفرهایشان به خارج از مکّه تا زمانی که الله تعالی ایشان را به عنوان رسولی گرامی مبعوث نمود، در اختیار داریم و میدانیم.
پس از این نیز تمامی احوالشان را به شکلی دقیقتر و روشنتر و کاملتر میشناسیم، به گونهای که سیرۀ ایشان همچون خورشید برایمان روشن است و این مسأله باعث شده که یکی از ناقدان غربی چنین اعتراف نماید: «بدون تردید محمّد ج تنها فردی است که تولّد و زندگی ایشان همچون روشنی خورشید مشخّص و معلوم است.»([454])
علما سیرۀ نبوی را به طور دقیق ثبت کرده و جزئیّاتی که به ذهن انسان خطور نمیکند را بیان نمودهاند!
اگر انسان فهرست یکی از کتابهای موجود دربارۀ سیره و صفات پیامبر ج را بررسی نماید، این مطلب را به روشنی مییابد.([455])
پیامبر ج از نقل و بیان اعمال خویش؛ حتّی کارهایی که در خانه انجام میشد، سر باز نمیزدند و به همین سبب، احادیث فراوانی را همسران ایشان دربارۀ سیرۀ نبوی بیان کردهاند.
دلیلش این است که باطن رسول الله ج همچون ظاهر ایشان و تاریکی شب پیامبرج همانند روشنی روزشان بود و در نتیجه، سیرۀ پیامبر ج از زمان تولّد تا هنگام وفات، روشن و مشخّص است.
7- صحیحترین سیرۀ پیامبری فرستادهشده و مصلحی بزرگ در طول تاریخ
زندگینامۀ پیامبر گرامی ج بهوسیلۀ صحیحترین شیوههای علمی و قویترین آنها از لحاظ ثبوت، به ما رسیده است. به عنوان نمونه، به سیرۀ موسی و عیسیإ دقّت کن که در تورات و انجیل، دچار تغییر و تحریف شد.
همچنین اگر به زندگینامۀ بزرگان و رؤسای ادیان دروغین دیگر؛ مانند بودا و کونفوسیوس دقّت کنی، میبینی مطالبی که پیروانشان نقل کردهاند، از نظر علمی هیچ سند و اعتباری ندارد و بلکه کاهنان و راویان آنها را در میانشان دست به دست کرده و افسانهها و خرافات بسیاری واردشان میگردد.([456])
کشیش شارک آندرسون سکوت میگوید: «شایسته است انسان قصد نگارش کتابی که به روشنی بیانگر سیرۀ صحیح مسیح باشد را نکند، زیرا مواد و معلوماتی که این هدف را برآورده سازد، وجود ندارد. و روزهایی که برخی از معلومات در آنها یافت میشود، 50 روز بیشتر نمیشود.»([457])
8- سیرۀ نبوی بیانگر تصویر یک انسان است نه اسطوره
زندگینامۀ فردی که الله متعال ایشان را بهوسیلۀ رسالت، گرامی داشته و این مسأله باعث خروج پیامبر ج از دایرۀ بشریّت و اتّصال زندگی ایشان به افسانهها نگشته و باعث نشده که کم یا زیاد دارای صفت الوهیّت گردد.
اگر به سخنان مسیحیان دربارۀ عیسی÷ دقّت کنی، میبینی که آنان برایش ادّعای الوهیّت و ربوبیّت نمودهاند و این موضوع باعث شده که سیرۀ وی هیچ نوع تناسبی با زندگی فردی یک انسان نداشته باشد.
در حالی که محمّد ج نمونۀ پویای بشری برای هرکس که بخواهد در زندگی شخصی، خانوادگی و اجتماعی خویش کریمانه زیست نماید، به شمار میروند.
همچنین این سیره بیانگر زندگی جوانی امانتدار و راستگوست، همانگونه که نشان از زندگیِ فرستاده و دعوتگری بردبار، امامی عادل، پدری مهربان، همسری وفادار، آموزگاری بزرگ، مرشدی حکیم، دوستی صمیمی و بزرگوار و جنگجویی فرمانده و دلیر دارد.
به طور خلاصه، سیرۀ پیامبر ج بسیار فراگیر و عام بوده و ایشان را الگویی شایسته برای هر دعوتگر، پدر، شوهر، جنگجو و هر فرد سیاسی و رئیسجمهوری ساخته است.([458])
مقدّمه: بشارتهای پیامبران به بعثت محمّد†؛
مبحث اول: بشارت موسی÷ به بعثت محمّد ج؛
مبحث دوم: بشارت عیسی÷ به بعثت محمّد ج؛
مبحث سوم: سخنان منصفین غیر مسلمان دربارۀ محمّد ج؛
پیامبری بزرگ همچون محمّد ج با عمومیّت بعثت و جودانگی دین و شریعت خویش، سزاوار است که الله متعال رسولان و پیامبرانش را از بعثت ایشان باخبر سازد و برخی از صفات و نشانههای این پیامبر را برایشان بیان نماید و از آنان عهد و پیمان گیرد که به اقوام و پیروانشان مژدۀ ظهور پیامبر ج را بدهند و آنان را به پذیرش دعوت و فرمانبرداری شایستۀ ایشان توصیه و سفارش نمایند.([459])
بدون تردید این موضوع محقّق شد، چنانکه اللهﻷ میفرماید:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلنَّبِيِّۧنَ لَمَآ ءَاتَيۡتُكُم مِّن كِتَٰبٖ وَحِكۡمَةٖ ثُمَّ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مُّصَدِّقٞ لِّمَا مَعَكُمۡ لَتُؤۡمِنُنَّ بِهِۦ وَلَتَنصُرُنَّهُۥۚ قَالَ ءَأَقۡرَرۡتُمۡ وَأَخَذۡتُمۡ عَلَىٰ ذَٰلِكُمۡ إِصۡرِيۖ قَالُوٓاْ أَقۡرَرۡنَاۚ قَالَ فَٱشۡهَدُواْ وَأَنَا۠ مَعَكُم مِّنَ ٱلشَّٰهِدِينَ﴾ [آلعمران: 81]
«و [به یاد آورید] هنگامی را که الله، از پیامبران پیمان گرفت که هرگاه به شما کتاب و حکمت دادم، سپس پیامبری به سویتان آمد که آنچه را با شماست تصدیق میکند، باید به او ایمان بیاورید و وی را یاری کنید، [آنگاه] فرمود: آیا اقرار کردید و بر این امر پیمانم را پذیرفتید؟ گفتند: اقرار کردیم. [الله تعالی] فرمود: پس گواه باشید و من [نیز] با شما از گواهانم.»
ابن کثیر/ در تفسیر آیۀ فوق میآورد: «علّی بن أبیطالب و پسرعمویش؛ ابن عبّاسش چنین گفتهاند: "الله تعالی هر پیامبری را که مبعوث نمود، از وی عهد گرفت که اگر الله متعال محمّد ج را مبعوث کرد و آن پیامبر زنده بود، حتماً باید به محمّد ج ایمان آورد و ایشان را کمک نماید.»([460])
علاوه بر این، بزرگترین بشارت به نبوّت محمّد ج توسّط دو پیامبر أولوالعزم؛ یعنی موسی و عیسیإ صورت گرفت، که در دو مبحث پیشرو، مطالبی در این زمینه بیان خواهد شد.
از دیرباز خبری قطعی و یقینی مبنی بر بعثت، صفات، شیوۀ رسالت و ویژگیهای امّت پیامبر ج توسّط سیّدنا موسی به بنیاسرائیل اعلام گردید. بیان شد که این پیامبر أمّی مردم را امر به معروف و نهی از منکر مینماید، پاکیها را برایشان حلال و پلیدیها را حرام میگرداند و بارها و قید و بندها را از دوش افرادی از بنیاسرائیل که به او ایمان آورند، برمیدارد؛ بارها و قید و بندهایی که الله تعالی به پیامبرش خبر داد آنها را به سبب نافرمانیشان، بر آنان تحمیل خواهد کرد و زمانی که به این پیامبر امّی ایمان آورند، این قید و بندها را برمیدارد. همچنین بیان شد که پیروان این پیامبر تقوای الهی را رعایت میکنند، زکات اموالشان را پرداخت نموده و به آیات پروردگار خویش ایمان دارند.
علاوه بر این، به بنیاسرائیل خبر قطعی داده شد افرادی که به این پیامبر امّی ایمان آورند و او را گرامی و بزرگ بدارند و یاری و تأیید نمایند و از نوری که با او فرستاده میشود، پیروی نمایند؛ قطعاً این افراد به خیر و سعادت دنیا و آخرت دست مییابند.
اللهأ در قرآن کریم میفرماید:
﴿قَالَ عَذَابِيٓ أُصِيبُ بِهِۦ مَنۡ أَشَآءُۖ وَرَحۡمَتِي وَسِعَتۡ كُلَّ شَيۡءٖۚ فَسَأَكۡتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلَّذِينَ هُم بَِٔايَٰتِنَا يُؤۡمِنُونَ١٥٦ ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡۚ فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ١٥٧﴾ [الأعراف: 156- 157]
«[الله] فرمود: عذابم را به هرکس که بخواهم میرسانم و رحمتم همه چیز را فرا گرفته است، پس آن را برای کسانی که تقوا پیشه کرده و زکات میدهند و افرادی که به آیات ما ایمان میآورند، مقرّر خواهم داشت. کسانی که از [این] رسول [الله]؛ پیامبر أمّی پیروی میکنند، که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است، نوشته مییابند؛ آنان را به [کارهای] خوب و پسندیده فرمان میدهد و از زشتی [و کارهای ناپسند] باز میدارد و پاکیزهها را برایشان حلال میگرداند و پلیدیها را بر آنان حرام میکند و بارهای سنگین و قید [و زنجیرهایی] که بر آنان بود را از [دوش] این افراد بر میدارد، پس کسانی که به او ایمان آوردند و وی را گرامی داشتند و او را یاری دادند و از نوری که با وی نازل شده پیروی نمودند، آنان همان رستگارانند.»([461])
آیۀ فوق به صراحت بیان میکند که صفات و خبر پیامبر مصطفی ج در تورات و انجیل نوشته شده است؛ یعنی مبعث، دعوت و برخی از صفات ایشان در این دو کتاب بیان گشته است.
قطعاً این موضوع در تورات و انجیل وجود دارد، زیرا آیۀ مذکور در جلوی چشم و گوش عالمان هردو ملّت؛ یهود و نصاری نازل شد و برخی از آنان به پیامبر ج ایمان آوردند و صفات و نشانههایی که در کتابشان آمده بود را بیان کردند و تعدادی دیگر قبول داشتند که در تورات و انجیل بشارت به رسولی با این صفات و نشانهها داده شده، امّا اینکه آن رسول، پیامبر ج باشد را انکار کرده و میگفتند که مراد از آن، پیامبر دیگری است و آیۀ زیر دربارۀ همین افراد نازل شد:
﴿ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَعۡرِفُونَهُۥ كَمَا يَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡۖ وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنۡهُمۡ لَيَكۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ﴾ [البقرة: 146]
«کسانی که به آنان کتاب [آسمانی] دادهایم، او [پیامبر ج] را میشناسند، چنانکه فرزندان خویش را میشناسند و همانا گروهی از آنان درحالی که میدانند حق را پنهان میکنند.»
گروهی از پژوهشگران و عالمان بشارتهای موجود در تورات و انجیل را گردآوری نمودهاند و روش انطباق و تناسب آنها بر پیامبر ج را بیان کردهاند، به گونهای که خواننده تردیدی ندارد محمّد ج، همان رسولی است که پیامبران† مژدۀ مبعث و جهانیبودن رسالتش را دادند.
به سبب دلالت روشن و قطعی این بشارتها بر صداقت نبوّت پیامبر ج، قرآن کریم آنها را بخشی از نشانههای نبوّت بیان میکند:
﴿أَوَ لَمۡ يَكُن لَّهُمۡ ءَايَةً أَن يَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ﴾ [الشّعراء: 197]
«آیا همین نشانه برایشان کافی نیست که عالمان بنیاسرائیل از آن [قرآن] آگاهند؟!»
بدون تردید دانش علمای بنیاسرائیل، یکی از نشانههای صداقت پیامبر ج بود، زیرا این علمشان متّکی بر مطالب تورات و انجیل دربارۀ صفات و نشانههای رسول الله ج بوده و علاوه بر این، صفات و علائم مذکور کاملاً مطابق و هماهنگ با احوال و شرایط پیامبر ج است.([462])
قطعاً مژدۀ بعثت پیامبر ج در تورات آمده است؛ در سفر تثنیه، إصحاح 18، بند 18- 19 آمده که الله متعال به موسی÷ فرمود: «برای آنان [بنیاسرائیل] پیامبری مانند تو را از میان برادرانشان مبعوث خواهم کرد و سخنم را در دهانش قرار میدهم و او هرآنچه به وی توصیه نمایم را به آنان میگوید. هر انسانی که سخنم را از زبان او بشنود و به آن عمل نکند، حتماً وی را مؤاخذه و مجازات خواهم کرد.»
دلالت این بشارت بر پیامبرمان ج روشن است، زیرا ایشان از فرزندان اسماعیل که برادران بنیاسرائیل به شمار میروند، بوده و جدّشان، یعقوب است و اسماعیل و اسحاق† باهم برادرند و سیّدنا محمّد ج بهترین و معتدلترین نسب را در میان قوم عرب دارند.
مراد از مانند تو، یعنی اینکه همچون موسی÷ صاحب شریعت است و محمّد ج همان کسی بودند که الله متعال سخن خویش را در دهان ایشان گذاشت، چون پیامبرج امّی بوده و نمیتوانستند از روی مصحف بخوانند و بر این اساس، الله تعالی به پیامبر ج وحی نمود و ایشان آن را حفظ کرده و با ترتیل و زیبا و کامل میخواندند. محمّد ج همان رسولی بودند که به سوی تمامی مردم مبعوث گشته و بر بنیاسرائیل واجب بود که به ایشان ایمان آوردند و به سبب شریعت رسول الله ج، شریعت و آیین خویش را رها کنند و اگر کسی از این کار سر باز زند، قطعاً اللهﻷ وی را مجازات خواهد کرد؛ «و هر انسانی که سخنم را از زبان ایشان بشنود و به آن عمل نکند، حتماً وی را مؤاخذه و مجازات خواهم کرد.»
برای ما روشن است که این مژده، بخشی از مژدۀ مهمّی به شمار میرود که الله متعال آن را به موسی÷ وحی نمود و قرآن کریم بیان کرده که این بشارت در محلّی معیّن و زمانی که سیّدنا موسی 70 مرد از قومش را برای میعاد با الله تعالی برگزید و آنان را زلزله فرا گرفت، داده شد. علّت واقعۀ مذکور آن بود که آنان درخواست دیدن پروردگار را داشتند و موسی÷ به درگاه پروردگارش دعا نمود و به او توسّل کرد، سپس الله تعالی آنان را پس از مرگشان، برانگیخت و بعد از توسّل و دعای موسی÷ فرمود:
﴿عَذَابِيٓ أُصِيبُ بِهِۦ مَنۡ أَشَآءُۖ وَرَحۡمَتِي وَسِعَتۡ كُلَّ شَيۡءٖۚ فَسَأَكۡتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلَّذِينَ هُم بَِٔايَٰتِنَا يُؤۡمِنُونَ١٥٦ ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡۚ فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ١٥٧﴾ [الأعراف: 156- 157]
«عذابم را به هرکس که بخواهم میرسانم و رحمتم همه چیز را فرا گرفته است، پس آن را برای افرادی که تقوا پیشه میکنند و زکات میدهند و کسانی که به آیات ما ایمان میآورند، مقرّر خواهم داشت؛ آنان که از [این] رسول [الله]؛ پیامبر أمّی پیروی میکنند، که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است، نوشته مییابند؛ آنان را به [کارهای] خوب و پسندیده فرمان میدهد و از زشتی [و کارهای ناپسند] باز میدارد و پاکیزهها را برایشان حلال میگرداند و پلیدیها را بر آنان حرام میکند و بارهای سنگین، و قید [و زنجیرهایی] که بر آنان بود را از [دوش] این افراد بر میدارد. پس کسانی که به او ایمان آوردند و وی را گرامی داشتند و او را یاری دادند و از نوری که با وی نازل شده پیروی نمودند، آنان همان رستگاران هستند.»
با توجّه به تورات، در سفر خروج میبینی که الله متعال این بشارت را پس از رفتن سیّدنا موسی به میعاد با اللهI، به وی وحی نمود و در تورات، مطالب اندکی دربارۀ آن زلزله آمده است، به گونهای که در تورات چنین میخوانیم: «تمامی آنان صداها و صدای بوق و شیپور را شنیدند و کوهها را پُر از دود دیده و همه نگاه کردند و پراکنده شده و ایستادند... .» سفر خروج، إصحاح 20 از تورات سامری.([463])
توراتی که اکنون در دسترس مردم است، تحریف شده و تغییر یافته و به همین سبب، همان اختلافی که نسخهها و چاپهای متعدّدش در موارد بسیاری دارند، در این موضوع نیز دیده میشود. سه نسخه با عناوین عبری، یونانی و سامری از تورات وجود دارد و هریک از پیروانشان ادّعا میکنند که نسخۀ آنان صحیح بوده و تفاوتهای روشنی در بین چاپها و ترجمههای تورات وجود دارد.
تحریف و تغییر مذکور باعث حذف بسیاری از این بشارتها و از بینرفتن نشانههای آنها شده است. امّا با وجود این، بخش زیادی از مژدهها باقی مانده و این بشارتها بر کسی که تفکّر نماید و با صرفنظر از تمایلات نفسانی، آنها را بر سیرۀ پیامبر ج تطبیق دهد، پوشیده نیست.
سخن دربارۀ این بشارتها – که فراوان است- به درازا میکشد.([464])
بدون تردید سیّدنا عیسی مژدۀ نبوّت محمّد ج را داد و الله تعالی در قرآن کریم، ما را از این بشارت باخبر ساخته است:
﴿وَإِذۡ قَالَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُم مُّصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِي ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُۖ فَلَمَّا جَآءَهُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ قَالُواْ هَٰذَا سِحۡرٞ مُّبِينٞ﴾ [الصّف: 6]
«و [به یاد آور] هنگامی که عیسی پسر مریمإ گفت: ای بنیاسرائیل! قطعاً من فرستادۀ الله به سوی شما هستم، آنچه از تورات که پیش از من بوده را تصدیق میکنم و [نیز] مژدهدهنده به رسولی هستم که بعد از من میآید و نامش احمد است. سپس وقتی او [احمد] با معجزهها [و دلایل روشن] به سویشان آمد، گفتند: این جادوی آشکاری است.»
احمد یکی از اسامی پیامبرمان؛ محمّد ج است. در صحیح بخاری از جبیر بن مطعمس نقل شده که از پیامبر ج چنین شنیدم: «إِنَّ لِي أَسْمَاءً، أَنَا مُحَمَّدٌ، وَأَنَا أَحْمَدُ، وَأَنَا المَاحِي الَّذِي يَمْحُو اللَّهُ بِيَ الكُفْرَ، وَأَنَا الحَاشِرُ الَّذِي يُحْشَرُ النَّاسُ عَلَى قَدَمِي، وَأَنَا العَاقِبُ»([465])؛ «همانا برای من نامهایی است؛ من محمّد، احمد، ماحی: کسی که الله تعالی کفر را بهوسیلۀ او از بین میبرد، حاشر: فردی که در روز قیامت پیش از همه برانگیخته میشود و مردم پس از وی محشور میگردند و عاقب؛ یعنی واپسین و آخرین پیامبران هستم.»
قبلاً که آیۀ 157 سورۀ «أعراف» دربارۀ بشارت موسی به بعثت محمّدإ بیان گردید، دانستیم همانگونه که توصیف پیامبر ج در تورات آمده، در انجیل نیز بیان شده است.
در سورۀ «فتح» نیز چنین بیانی آمده و اللهأ در تورات و انجیل، دو مَثَل برای پیامبر ج و یاران ایشانش زده و میفرماید:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا﴾ [الفتح: 29]
«محمّد ج رسول الله است و کسانی که با او هستند، بر کافران سختگیر [و شدید] و در میان خود مهربانند. آنان را در حال رکوع و سجده میبینی که از الله فضل و خشنودی میطلبند. نشانۀ [درستکاری] آنان در چهرههایشان بر اثر سجده [نمایان] است. این توصیفشان در تورات است و توصیف آنان در انجیل همانند کِشتی است که جوانه بزند، سپس آن را تقویت کرد تا محکم گردیده و بر پای خود ایستاده و کشاورزان را به شگفتی وا میدارد، تا از [دیدن] آنان کافران را به خشم آورد. الله به کسانی از این افراد که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند، وعدۀ آمرزش و پاداش عظیمی داده است.»
یکی از بشارتهای موجود در انجیل، آنچه در انجیل متّی، إصحاح 11، شمارۀ 14 وجود دارد، است: «اگر قصد پذیرش دارید، پس این ایلیای مصمّم و ثابتقدم خواهد آمد و کسی که دو گوش برای شنیدن دارد، باید که بشنود.»
پیامبر ج به ما خبر دادند که در بین ایشان و عیسیإ، پیامبری نیست و در نتیجه، همان ایلیا که سیّدنا عیسی مژده به آمدنش داد، محمّد ج بوده و ایلیا براساس حساب ابجدی که از نظر یهودیان مورد قبول است، مساوی با محمّد میشود.
در انجیل یوحنا، إصحاح 14، شمارۀ 15 چنین آمده است: «اگر شما مرا دوست دارید، توصیههایم را حفاظت و رعایت نمایید. من از پدر درخواست میکنم که به شما معزی [تسلیتدهنده] دیگری بدهد تا همیشه با شما بماند. در زبانهای بیگانه چنین آمده است: "به شما بارکلیتوس ببخشد" که تا ابد با شما باقی بماند.»
مفهوم لغوی واژۀ یونانی «بارکلیتوس»، احمد که یکی از نامهای پیامبر ج به شمار میرود، است.
همچنین در إصحاح 15، شمارۀ 26 آمده است: «هر گاه آن معزی که من وی را از جانب پدر میفرستم و روح حقیقتی است که از جانب پدر سرچشمه میگیرد، به نزدتان آمد، او برای من گواهی میدهد.» و پیامبر ج به نبوّت و رسالت مسیح÷ گواهی دادند. روح حق کنایه از محمّد رسول الله ج است. معانی موجود در این ترجمۀ جدید، دقیق نیست، زیرا در اصل، به زبان یونانی؛ یعنی همان زبانی که انجیلها از آن زبان، ترجمه شدند، «بیرکلیتوس» نوشته شده و در ترجمههای عربی چاپشده در سال 1821م، 1831م و 1844 م، در لندن «فارقلیط» آمده که نزدیکتر به عبارت یونانی مذکور است و ترجمۀ آن به معزی در چاپهای جدید، نوعی از تحریف اهل کتاب به شمار میرود که الله تعالی آنان را بدین سبب نکوهش نموده و فرمود:
﴿يُحَرِّفُونَ ٱلۡكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ﴾ [النّساء: 46]
«کلمات [الهی] را از جای خودشان تحریف میکنند.»
به نظر میرسد که در چاپهای جدید، پیش از جملۀ موجود در شمارۀ 26 این إصحاح، عبارتی حذف شده، ولی در چاپهای قدیمی انجیل آشکار بوده و آن عبارت چنین است: «پس اگر "منحمنا" که الله تعالی او را به سوی شما میفرستد، آمد... .» مفهوم لغوی «منحمنا» در زبان سریانی، محمّد میشود.([466])
هر فرد عاقل و منصفی قطعاً از بزرگی پیامبر ج شگفتزده میشود و آنچه را ایشان آوردهاند، تصدیق مینماید، زیرا دلایل فراوانی بیانگر بزرگی و گویای صداقت رسولالله ج است.
بدون تردید گواهی مخالفان ارزش زیادی دارد، چنانکه میگویند: فضیلت، چیزی است که دشمنان گواهی به خوبی و صحّتش دهند.
در ادامه، برخی از سخنان و گواهی تعدادی از فیلسوفان و اندیشمندان غیرمسلمان؛ مسیحی و ... بیان میگردد.
1- گواهی فیسلوف مشهور انگلیسی «توماس کارلایل»
برندۀ جایزۀ صلح نوبل: میتوان گفت که این گواهی، مشهورترین و بزرگترین شهادت یک نویسندۀ غربی است، به گونهای که انسان گمان میکند فردی مسلمان و آگاه از شرایط پیامبر ج آن را نوشته است.
اکنون گزیدهای از سخنان کارلایل که در کتاب «الأبطال» خطاب به قوم خویش؛ نصاری گفته است، بیان میگردد: «بزرگترین ننگ و رسوایی این است که فرد معاصر به اینکه گفته شود دین اسلام دروغ است و محمّد ج فریبکار و دروغپرداز بوده، گوش دهد.
بر ماست که علیه این شایعات و سخنان پست و خجالتآور مبارزه کنیم، زیرا رسالتی که پیامبر ج به سرانجام رساند، به مدّت 12 قرن است که چراغی روشن برای 200 میلیون انسان بوده و آیا کسی از شما گمان میکند این رسالتی که میلیونها نفر غیرقابل شمارش با آن زندگی کرده و مردهاند، دروغ و فریب است؟!
من هرگز نمیتوانم چنین دیدگاهی را بپذیرم و اگر دروغ و نیرنگ این اندازه در میان مخلوق رایج میبود و اینگونه مورد پذیرش قرار میگرفت، قطعاً مردم ابله و دیوانه بودند. پس افسوس که چقدر این باور بد است و چقدر پیروان آن ضعیف و بدبخت هستند!!!
بنابراین بر کسی که میخواهد به حقیقت دست یابد، لازم است که به هیچیک از سخنان این نادانان گوش ندهد و آنها را تصدیق ننماید، زیرا اینها پیامد و نتیجۀ نسلی کافر و بازماندۀ دوران انکار و الحاد بوده و نشانۀ پلیدی دلها و فساد باطن و مرگ ارواح در زندگی جسمهاست.
شاید که جهان دیدگاهی بدتر و ناسپاستر و درناکتر از این ندیده باشد و – ای برادران!- آیا هرگز دیدهاید که مردی دروغگو بتواند دینی را به وجود آورد و آن را به طور آشکار، منتشر سازد؟!
به الله سوگند که مرد دروغگو و معمار غیرماهر نمیتواند خانهای از خشت بسازد و چون از ویژگیهای آهک، گچ، خاک و امثال آن آگاه نیست، آنچه میسازد، خانه نیست، بلکه تودهای از هزینهها و تپّهای از مواد به هم آمیخته خواهد بود.
آری، و امکان ندارد که پایهها و اصولش 12 قرن پابرجا بماند و 200 میلیون نفر در آن جای بگیرند، بلکه باید که ارکانش فرو ریزد و خراب شود و کاملاً از بین برود.»
وی در ادامه میگوید: «بر این اساس، هرگز محمّد ج را مردی دروغگو و نیرنگباز نمیدانیم که بخواهد برای رسیدن به هدف خویش، حیلهها و اسبابی را به کار برد و آروزی رسیدن به مقام پادشاهی یا سلطنت یا سایر امور پست و بیارزش را داشته باشد.
رسالتی که رسول الله ج آورد، فقط حقیقتی روشن و سخن ایشان، قطعاً سخن فردی راستگوست.
هرگز، «محمّد ج دروغگو نیست» و قطعاً او پیامبر دروغین و ساختگی نبوده و این حقیقت، هر باطلی را نابود میکند و دلیل قوم کافر را ردّ و باطل میسازد.
این مطلب را فراموش نکنیم که محمّد ج هرگز در پیش استادی تعلیم نگرفت و در آن دوران، صنعت خط در سرزمین قوم عرب، کار نو و تازهای به شمار میرفت -و سوگند به الله که امّیبودن عرب عجیب است- و محمّد از نور هیچ انسان دیگری بهره نبرد و از سرچشمههای افراد دیگر ننوشید، بلکه همچون تمامی پیامبران و بزرگان دیگر بود؛ همان کسانی که اللهـ آنان را در تاریکیهای زمانه، با چراغهای هدایت راهنمایی کرده است.
ما محمّد ج را در طول زندگیاش، دارای اصل و خاستگاهی ثابت، با عزمی صادق و دوراندیش، بزرگوار و نیکوکار، مهربان، پاک، فاضل، آزاد، جوانمرد، کاملاً جدّی و مخلص میبینیم و با وجود این، بسیار نرمخو، خوشبرخورد، خوشرو، خوشصحبت، همدم و بسا اوقات شوخ و بذلهگو بود و به طور کل، چهرۀ ایشان دارای تبسّمی منوّر و برخاسته از دلی صادق داشت، زیرا تبسّم برخی از مردم همچون رفتار و گفتارشان، دروغین است.»
وی در ادامه چنین میآورد: «محمّد ج عادل، دارای نیّتی صادقانه، باهوش، دلیر، زیرک و تیزیاب، گویی که در میان دو پهلویش، چراغهای هر شبِ تاریکی وجود داشت، خیلی نورانی و از لحاظ فطری، مردی بسیار بزرگ بود و در هیچ مدرسهای علم نیاموخته و هیچ معلّمی ایشان را آموزش نداده و بلکه بینیاز از مدرسه و آموزگار بود.»
مسیحیان متعصّب و ملحد ادّعا میکنند که تنها هدف محمّد ج، شهرت و دستیابی به جاه و مقام بود.
هرگز چنین نیست، سوگند به الله که در دل این فرزند بیابان و صحرا و دوراندیش و بزرگنفس و سرشار از رحمت و خیر و حکمت و هوشیار، افکاری غیر از طمع به دنیا و اهدافی غیر از درخواست جاه و مقام بود. و چرا اینگونه نباشد درحالی که محمّد ج شخصیّتی استوار و بزرگ و مردی از مخلصان و افراد کوشا بود و به همین سبب، اللهـ ایشان را برگزید و قدرت داد. در شرایطی که دیگران به دنبال القاب و صفات دروغین و پست و مقامهای باطل هستند، محمّد ج را میبینی که از دروغ و امور باطل و بیهوده به شدّت دوری مینماید.
پیامبر اسلام ج از لحاظ داشتن نفسی بزرگ و آگاهی به حقایق امور و موجودات، منحصر به فرد بود و بدون تردید اسرار هستی با تمامی اتّفاقات و مظاهرش در جلوی چشمان محمّد ج آشکار میگشت و هیچ باطلی نبود که مانع این کار شود. چنین اخلاصی قطعاً برخوردار از معنویّتی الهی و مقدّس است. زمانی که این مرد سخن میگفت، تمامی گوشها برخلاف میل، به سخنانش گوش میدادند و تمامی دلها بسیار متوجّه بودند و هر سخنی غیر از سخن محمّد ج بیهوده و بیفایده قلمداد میشد و از هر کلام دیگری دوری میگشت.»
تا اینکه میگوید: «بر این اساس، باور و ادّعای ستمگران و مستبدّان که میگویند محمّد ج دروغگو بود را به شدّت رد میکنیم و موافقت با آنان را ننگ و عار و دشنام و کاری پوچ و بیهوده میدانیم و باید که از آن دوری کنیم.»
همچنین میگوید: «دینی که قوم عرب بتپرست به آن ایمان آورده و با دلهای مشتاق خویش آن را نگه داشتند، قطعاً شایسته است که حقیقت باشد و تصدیق شود.
قوانینی که این دین آورده است، قواعد منحصر به فرد و بینظیری به شمار میرود که انسان میتواند به آنها ایمان آورد.
این مورد روح تمامی ادیان است؛ روحی که صورتهای مختلف و متعدّدی به خود میگیرد، امّا در حقیقت، یک چیز است.
با پیروی از این قوانین، انسان پیشوایی بزرگ و عامل به قوانین آفریدگار و تابع آنها و نه فردی ستیزهجو و بیهودهکار که علیه این قوانین مخالفت و مقاومت نماید، میگردد.
بدون تردید دین اسلام علیه آیینهای دروغین و مذاهب باطل به پا خواست و آنها را نابود کرد و مستحقّ این کار بود، زیرا اسلام دینی حقیقی و واقعی است و به محض ظهورش، تمامی بتپرستیهای عرب و جرّ و بحثهای مسیحیان و هرآنچه ناحق بود؛ همچون هیزم سوختهای، محو و نابود گشت.»
وی در ادامه چنین میآورد: «آیا این درغگویان نادان گمان میکنند که محمّد ج شعبدهباز و حیلهگر بود؟!
نه هرگز، هرگز، هرگز آن دلِ گرم و فروزان که مانند تنوری شعلهور و سوزان بود، حیلهگر و شعبدهباز نبوده و بلکه زندگی از دیدگاه محمّد ج، واقعی و این هستی، حقیقتی بزرگ و جذّاب و زیبا به شمار میرفت.»
«چنین سخنان و رفتاری را در محمّد ج؛ برادر مهربان بشریّت و برادر دلسوز تمامی ما و پسرِ پدر و مادر نخستین ما میبینیم.
من محمّد ج را به سبب پاکی او از ریا و نیرنگ دوست دارم و قطعاً وی فرزند صحرا و مردی مستقل از نظر فکری بود. همان چیزی که داشت را بیان میکرد و ادّعای صفتی که در وجودش نبود را نمیکرد. تکبّر نداشت، امّا خوار و ضعیف هم نبود. با سخن آزادانه و آشکار خویش، قیصرهای روم و کسراهای عجم را مورد خطاب قرار داد و آنان را به آنچه در زندگی دنیا و آخرت برایشان لازم است، راهنمایی نمود و ارزش و عزّت خویش را میشناخت.
جنگهای شدیدی که با اعراب انجام داد بیانگر صحنهها و نمونههایی از قدرت و نیز مهربانی و عفو و بخشش وی است و محمّد ج از نبرد علیه آنان پشیمان نبود و به مهربانی و بخشش خویش مباهات نمیکرد.»
او چنین ادامه میدهد: «محمّد ج هرگز فردی بیهودهکار نبود و هیچیک از سخنانش آلوده به لهو و لعب نگشت، بلکه همواره زیان و رستگاری و فنا و بقا را مدّ نظر داشت و در این زمینه، به شدّت مخلص و جدّی و استوار بود.
هرگز پیامبر اسلام ج سخنان و مسائل منطقی و حقایق را به بازی و بیهوده نمیگرفت و از دیدگاه من، این کار از بدترین گناهان و جرمهاست، چون نشانۀ غفلت دل و ندیدن حقیقت و زندگی در شرایط و حالاتی دروغین است.
اسلام دارای صفتی است که من آن را از بهترین و بزرگترین صفات میدانم؛ یعنی همان برابری میان مردم که نشان از صادقترین دیدگاه و صحیحترین نظر دارد. نفس و دل مؤمن متّصل به تمامی ملّتهاست و مرز نمیشناسد و از دیدگاه اسلام، مردم باهم برابرند.»
همچنین میگوید: «نورِ محمّد ج تمامی نواحی را در بر گرفته و بر تمام جهان تابیده و شعاع او شمال را به جنوب و مشرق را به مغرب متّصل کرده است. هنوز یک قرن از ظهور اسلام نگذشته بود که دولت و اقتدار قوم عرب به هند و اندلس کشیده شد و دولت اسلام چندین قرن با نور فضیلت و شرافت، جوانمردی، دلیری، شجاعت و رونقِ حقیقت و هدایت، بر نیمی از کرۀ زمین منوّر و روشن بود.».([467])
2- گواهی کنت هنری دی کاستری
یکی از ویزران فرانسه و از حاکمان سابق الجزائر در کتاب «الإسلام» که استاد فتحی زغلول پاشا/ آن را به عربی ترجمه کرده است. او میگوید: «بدون تردید قوم عرب پیش از پیامبر اسلام ج، به طور عموم بتپرست بودند و دیدگاه توحیدی خیلی اندک در اذهان خطور میکرد و افرادی که چنین تفکّری داشتند، مشهور به «احناف»([468]) بوده که بر آیین ابراهیم÷ ماندند، ولی تمامی مسیحیان که فرقههای زیادی داشتند، معتقد به اعتقاد تکثیر – تعدّد خدایان- بودند.
محمّد ج آیین این حنفاء را به صورت سطحی فرا گرفت، امّا از آنجا که ذات پیامبرج بر شوق و علاقۀ به دین آفریده شده بود، این آیین و روش در وجدانش شکل گرفت و تبدیل به اعتقاد و باوری شد که پیش از وی، افراد اندکی به آن رسیده بودند؛ یعنی همان اعتقاد راسخ و استواری که انقلابی کلّی در نوع بشر ایجاد کرد.
کار اشتباهی است که در غیر از آیین و روش حنفاء، به دنبال این اصل و خاستگاه عامّ المنفعه باشیم، زیرا محمّد ج چیزی نمیخواند و نمینوشت، بلکه – چنانچه خودش بارها در توصیف خویش گفته است- پیامبری أمّی بود.
هیچ کس از معاصران پیامبر ج در این ویژگی با ایشان معارضه و مخالفت نکرده و بدون تردید محال است که مردی در شرق علم بیاموزد و مردم از آن آگاه نشوند، چون زندگی تمام شرقیها آشکار و روشن است و نیز آن زمان، در این سرزمینها خواندن و نوشتن رواج نداشت و در نتیجه، معلوم میشود که محمّد ج هیچ کتاب مقدّسی را نخواند و در دینداری خود، به روش و آیینی که پیش از او باشد، دست نیافت، زیرا اگر چنین موضوعی را بپذیریم درحالی که قرآن بخشی از مطالب کتابهای مقدّس را نقل نموده است، به مشکل برمیخوریم. و چگونه امکان دارد که محمّد ج حقیقت آن چیزی که در ذهنش خطور کرده و اعتقاد ثابت دربارۀ یگانگی الله تعالی را از مذهب و دینی قبلی گرفته باشد، به گونهای که در جسم و روحش جای گرفته است؟!
ما میدانیم که محمّد ج پیش از اینکه مبعوث گردد، دچار سختیهای فراوان و رنجهای بزرگی شد. وی دارای نفسی مشتاق و بسیار علاقهمند به دین بود و به همین سبب، نیاز داشت که از مردم فاصله بگیرد تا از پرستش بتها دوری کند و برای اینکه به اندیشه و باور بزرگ توحید بیندیشد، در غار حراء خلوت مینمود و ذهن و فکرش عابدانه و با تلاش فراوان، در دریای تفکّرات سیر میکرد.
مگر این مرد 40 ساله که در اوج زیرکی است، به چه میاندیشد؟! مردی از میان شرقیها که مشهور به قدرت تخیّل و ادراک هستند، نه نهادن مقدّمات و تعلیق نتایج. او همواره و بارها این کلمات را تکرار میکرد: «الله أحد، الله أحد»؛ یعنی الله تعالی یگانه و بیهمتاست؛ همان عباراتی که مسلمانان پس از محمّد ج، آن را همیشه بر زبان میآورند، ولی ما – مسیحیان- این جمله را نمیفهمیم، چون از اندیشۀ توحید دوریم.
همواره فکر و ذهن پیامبر اسلام ج مشغول همین فکر بود و به صورتهای متعدّدی بر زبانش جاری میگشت، چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:
﴿لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ٣ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾ [الإخلاص: 3- 4]
«نه [فرزندی] زاده و نه زاده شده و هیچکس همانند و همتای او نبوده و نیست.»
کلمات مترادف زبان عربی با معانی روانشان وی را بر تکرار این فکر والا کمک مینمود و از همین افکار و آن عبادت، کلمۀ اسلام و توحید «لا إله إلّا الله» به وجود آمد؛ همان اصل اعتقاد به معبود یگانه، پروردگار بینیاز و منزّه از نواقص؛ اعتقادی قوی که همواره مؤمنان به آن ایمان دارند و به سبب همین، بر قبایل و ملّتهای دیگر برتری مییابند و بدون تردید مؤمنان واقعی آنان هستند، چنانکه خودشان این نام را بر خود نهادهاند. بنابراین پیدایش و ظهور یکدفعۀ این باور به واسطۀ محمّد ج بزرگترین نشانه و واقعۀ زندگی اوست و نیز بزرگترین دلیل بر صداقت وی در رسالت و امانتداری او در نبوّتش به شمار میرود.»
این اندیشمند غربی در ادامه از وحی، اعجازِ بلاغی و معانی قرآن و اعتراف فصیحان به اعجاز آن سخن میگوید و مثلاً از عتبه بن ربیعه و مسیلمه کذّاب نام میبرد و بطلان ادّعایش را ثابت میکند.
سپس چنین میآورد: «اگر فردی بگوید: قرآن کلام الهی نیست و بلکه سخن محمّد است، در هردو حالت باید اعتراف کنیم که هرگز این آیات روشن از فردی مبتکر و مبتدع صادر نشده است، برخلاف دیدگاه افرادی که نبوّت پیامبر اسلام ج را تکذیب میکنند و شاید علّت این کارشان، محدودیّت زبانی باشد که منجر میشود پیامبری که سرشار از امانت و صداقت است را متّهم به دروغ کنیم.»
همچنین میگوید: «بر این اساس، محمّد ج از مبتدعان و کسانی که کتاب دیگران را به خود نسبت میدهند و نیز غارتگر نیست، آنگونه که «سایوس» میگوید و هرگز ما این حقیقت را انکار نمیکنیم و عجیب نیست که آن کتابها در برخی از موارد باهم مشابه باشند؛ بهویژه اگر بیندیشیم که قرآن آمد تا آن کتابها را تکمیل و کامل کند، همانگونه که پیامبر اسلام ج خاتم پیامبران و رسولان است.»
وی چنین ادامه میدهد: «آنچه باید بدانیم این است که قرآن آخرین کتاب آسمانی نازلشده برای مردم بوده و صاحبش خاتم رسولان به شمار میرود. بنابراین پس از قرآن، هیچ کتابی و پس از محمّد ج، هیچ پیامبری نیست و هرگز کلمات و سنّت الهی تغییر نخواند کرد.»
او پس از توضیح و آوردن مطالبی طولانی در تحلیل آنچه گذشت و ردّ اتّهاماتی که خاورشناسان تندرو علیه پیامبر ج زدهاند، میگوید: «به طور خلاصه، دین اسلام به هر شهری که وارد شد، مقام اول را در میان آیینهای مسیحی به دست آورد بدون اینکه در پی محو و نابودی آنها باشد. بنابراین اثبات میگردد که دین اسلام به زور و اجبار منتشر نگشت، بلکه صحیحتر این است که گفته شود: صلح و خوشرفتاری فراوان مسلمانان و نرمی و مهربانی آنان باعث سقوط ممالک غربی شد.»
وی میگوید: «بدون تردید دیانت قرآن در قلوب تمامی ملّتهای یهودی، مسیحی و بتپرست در آفریقای شمالی و بخش بزرگی از آسیا جای گرفت، به گونهای که در سرزمین اندلس، مسیحیان روشنفکری را میبینیم که بدون اجبار و از روی علاقه به اسلام، دینشان را ترک نمودند.»
مختصری از دیدگاه کنت هنری دی کاستری؛ وزیر فرانسوی در کتاب «الإسلام» بیان شد. در مواضع مختلفی از این کتاب، افترائات و دروغهای کشیشان و مبلّغان غیرمسلمان و برخی از خاورشناسان تندرو را رد نموده است؛ همان کسانی که هیچ ارزشی برای انصاف و عدالت قائل نیستند و ناسزاگوییهای بسیاری علیه اسلام و پیامبر ج و قرآن انجام دادهاند. این اندیشمند غیرمسلمان صراحتاً بیان میکند که مسیحی است، ولی عوامل زیر باعث شده که حقیقت را بر زبان آورد:
أ- آزادی عقیده و باور و رعایت انصاف در گفتن حقیقت هرچند برخلاف روش و آیینش باشد؛
ب- قصد داشته که فرانسویها را از حقیقت دین اسلام آگاه نماید تا آن را بفهمند و فریب دروغها و افترائات تبشیریهایی که به اسم و بهانۀ تبلیغ دینشان، اموال آنان را غارت میکنند و کارشان هیچ فایدهای غیر از نابودی اموال فراوان برای برآوردهشدن تمایلات و تکبّر بیحدّ و مرز کشیشان ندارد را نخورند.([469])
3- گواهی استاد «سیدیو» فرانسوی: یکی از بزرگان غرب و وزیر سابق فرانسه
در کتاب «خلاصة تاریخ العرب» که علی پاشا مبارک/ آن را به عربی ترجمه کرده است، در مقدّمۀ این کتاب، پس از بیان فضیلت قوم عرب میگوید: «سپس پیامبر اسلام ج آمد و روابط دوستی در میان قبایل جزیرة العرب را برقرار کرد و افکارشان را متوجّه یک مقصد و هدف ساخت، تا جایی که قدرت و تسلّطش از رودخانۀ تاجو – که از اسپانیا و پرتغال میگذرد- تا رودخانۀ گنگ - بزرگترین رودخانۀ هند- ادامه داشت. همچنین نور علوم و تمدّن را در شرق و غرب منتشر ساخت درحالی که اروپائیان آن زمان در تاریکی جهل قرون وسطی میزیستند، گویی که به کلّی آنچه از تاریخ یونان و روم به آنان رسیده بود را فراموش کرده بودند.
عبّاسیان در بغداد، امویان در قرطبه و فاطمیان در قاهره برای پیشرفت فنون تلاش فراوانی کردند، امّا در ادامه دولتشان ضعیف و نابود گردید و شوکت سیاسی خویش را از دست داده و آنان بر سلطۀ دینی خود که در سایر نواحی مملکتشان ادامه یافت، اکتفا نمودند. این افراد علوم و حرفهها و اکتشافاتی داشتند که مسیحیان اسپانیا پس از اخراج مسلمانان، از آنها بهره بردند، همانگونه که ترکها و مغول پس از غلبه بر ممالک آسیا، از علوم و معارف این سرزمین استفاده کردند.»([470])
4- استاد خاورشناس «دوزی»
او میگوید: «اگر سخن کشیشان که میگویند محمّد ج پیامبری منافق و دروغگو بود، صحیح باشد، پس دلیل پیروزیاش چیست؟! و علّت فتوحات و پیروزیهای پیدرپی پیروانش چیست؟! و چرا آنان بر ملّتهایی که هیچ حدّ و مرزی نمیشناختند، چیره میشدند؟! و چگونه میتوان گفت که این موارد بیانگر معجزۀ پیامبر اسلام نیست؟!
آنان در ابتدا معتقد بودند که خواری مسلمانان با معجزهای بسیار نزدیک به وقوع خواهد پیوست و همواره از معجزات کلیسا که با کمترین تناسبی حاصل میشد را میشنیدند و منتظر معجزهای بودند که سرزمین مسیحیان را از نبرد مسلمانان نجات دهد، امّا انتظارشان به درازا کشید و صبرشان تمام شد و انتظارشان بیفایده و بینتیجه ماند.
عجیبتر این است که آن معجزه – اگر نگوییم معجزات- قطعاً در آن دوران به وقوع پیوست و معجزههایی بزرگتر از آنچه کشیشان گمان میکردند، به وجود آمد! چه معجزهای جذّابتر و شگفتانگیزتر از اینکه ببینیم گروهی که تا پیش از این کاملاً گمنام و ناشناخته بودند، به یکباره برای تمامی دنیا شناخته و آشکار گردند و با سرعت بینظیری پیشرفت کنند و با نواحی و مناطق گستردهای بجنگد و آنها را یکی پس از دیگری فتح و تصرّف نمایند و در نتیجه، ساکنان شهرها مطیع و دوستدارشان شوند و با میل و علاقه از هر فراز و نشیبی برای پذیرش دین اسلام روی آورند؟!
اگر بگوییم که مسیحیان به قصد فواید شخصی یا به هدف رهایی از خواری و پستی، دین اسلام را پذیرفتند، باید اعتراف کنیم که قطعاً و بدون تردید بسیاری از مسیحیان با اعتقاد و ایمان قلبی مسلمان شدند.».([471])
5- سخن شاعر فرانسوی «لامارتین»
استاد محمّد کرد علی/ در کتاب «المذکّرات» چنین میآورد: «آخرین مطلبی که دربارۀ سیرۀ پیامبر عربی و تحلیل عمل و کردار بزرگ ایشان میخوانیم، سخن شاعر بزرگ فرانسوی "لامارتین" است که میگوید: هرگز مردی از روی اختیار یا اجبار به هدفی والاتر از این نیندیشیده، زیرا هدف مذکور فراتر از توان بشر بوده است؛ یعنی همان نابودی و پایاندادن به خرافاتی که در میان خالق و مخلوق وارد شده است تا الله را برای بنده و بنده را مختصّ الله تعالی قرار دهد و اندیشۀ الوهیّت واقعی و عاقلانه را جایگزین تفکّر بتپرستی مادّیگرا و ناپسند گرداند.
و هرگز کسی نتوانسته مانند محمّد ج در مدّتی کوتاه، انقلابی بزرگ ایجاد کند که همواره در جهان دوام داشته باشد، چون اسلام پس از انتشار توسّط مبلّغان و توانایی موجود، در کمتر از دو قرن نواحی سهگانۀ سرزمین عرب را در برگرفت و در فارس، خراسان، ماوراء النّهر، هندوستان غربی، شام، مصر، حبشه، تمامی سرزمینهای شناختهشدۀ شمال آفریقا، چندین بخش از دریای مدیترانه، اسپانیا و در بخشی از فرانسه، مردم را به پرستش معبود یگانه و بیهمتا فرا خواند.
بنابراین بزرگی هدف، کمبود اسباب و فراوانی نتایج؛ سه دلیل و نشانه از نبوغ و استعداد این فرد به شمار میرود. چه کسی میتواند و جرأت میکند که محمّد ج را به مردی بزرگ از مردان تاریخ معاصر تشبیه نماید؟! کسانی که در دوران معاصر مشهور گشتند، فقط لشکریانی را آماده ساخته و قوانینی را وضع کرده و سرزمینهایی را تأسیس نمودند و فقط توانستند دولتهایی عادی و معمولی تشکیل دهند که تنها مدّتی پس از آنان دوام یافت.
امّا آن مرد لشکریانی را شکست داد، قوانینی را وضع نمود، حکومتهایی تأسیس کرد، در میان ملّتها الفت و دوستی برقرار ساخت، دولتهایی به وجود آورد، میلیونها انسان را در یک سوم جهان آباد متّحد کرد و علاوه بر این، افکار و باورها و اندیشههایی را تغییر داد، کتابی آورد که هریک از حروف و کلماتش قانونی معنوی و شرعی گشت و در تمامی زبانها و نژادها رواج و رونق پیدا کرد و این ویژگی اسلامی ثابت ماند، به خدایان ساختگی پایان داد و مردم را برای باور به معبود یگانه و بیهمتا فرا خواند.
اگر بزرگی تمامی بشر با تمامی مظاهر و نمودهایش، با عظمت و شکوه محمّد ج مقایسه شود، کدامیک بزرگتر خواهد بود؟! آن هم بزرگی محمّد حکیم، خطیب، دعوتگر، قانونگذار، نوآور از لحاظ فکری، مؤسّس آموزههای عقلی و کاملاً عبادی و بینظیر، به وجودآورندۀ 20 مملکت زمینی و یک مملکت و دولت روحی.»([472])
تنها بخش اندکی از مطالب موجود در این زمینه بیان گردید و گواهیهای بیشماری در این باره وجود دارد.([473])
مقدّمه
بخش اول: عالَم جنّ و شیاطین؛
بخش دوم: مرگ، برزخ و قبر؛
بخش سوم: نشانههای قیامت؛
ایمان به غیب یکی از مهمترین و خاصترین ویژگیهای مؤمنان به شمار میرود. آنان به تمامی اخباری که رسولان آورده و از جانب اللهـ رساندهاند، ایمان دارند.
امور قابل درک فقط منحصر به حسّ و ظاهر نیستند. از آنجا که ملحدان فقط حسّ و ظاهر را قبول دارند، امور مدرکه را منحصر به دایرۀ محدودی نموده و آنچه توسّط حسّ و تجربه فهمیدهاند را ثابت و غیر آن را نفی و انکار کردهاند.
به همین علّت، آنان علوم غیبی و آنچه رسولان آوردهاند و در کتابهای آسمانی نازل شده است را انکار نمودهاند.
این دیدگاه و گمان، از لحاظ شرعی، عقلی و تجربی باطل است، زیرا امور مدرکه محدود به آنچه توسّط حس ثابت گردد، نیست و موراد دیگری و اخبار صادقانهای نیز وجود دارد که برترین و مهمترینشان، اخبار الله تعالی و پیامبرانش بوده و در این موارد، بیان و توضیح هر چیزی آمده است.
علوم مدرکه توسّط حس در برابر علومی که رسولان آوردهاند همچون یک قطره در دریایی پُرآب است.
علاوه بر این، اشیائی موجود است که مردم آنها را قبول دارند هرچند با چشم ندیدهاند؛ مانند روح که دیده نمیشود و با وجود این، اگر از بدن خارج شود، انسان بیجان و بیحرکت میگردد. آیا کسی به بهانۀ اینکه روح از محسوسات نیست، آن را انکار و رد میکند؟!
برق نیز چنین است. آیا کسی برق را دیده است؟! مردم فقط اثرش را مشاهده میکنند. آیا ایمان و باور به وجود برق آسانتر و عاقلانهتر است یا ایمان به معبودی که آن را با سایر اسرار و موجودات هستی آفریده است؟!
ناگفته نماند ملحدان این اصل خویش که ادراک را محدود به حسّ و تجربه میکنند، نقض نموده و تجربهها و نظریّاتی را اثبات میکنند و سپس برایشان تجربهها و آرای دیگری بر ضد و در ردّ تجربیّات و نظریّههای قبلی حاصل میشود و آنچه آنان نفی کردهاند را اثبات مینماید.([474])
شیخ عبدالرّحمان بن سعدی با ردّ آرای ملحدان میگوید: «اگر به این افراد بیدین و منکر امور غیب که الله تعالی و پیامبر ج از آنها خبر دادهاند، گفته شود که چرا این موارد را انکار میکنید و آنان پاسخ دهند چون موارد مذکور داخل در علومی که ما آنها را بر پایۀ حواسّ و تجربه میدانیم، نیست، در جواب میگوییم: شما گمان کنید که اینگونه است، امّا شیوههای قطعی و یقینی علم فراوان است و بیشتر آنها داخل در ادراک و فهمتان نیست و بدون تردید ادراک شما به اعتراف خودتان، قاصر و محدود است؛ شما قبول دارید که فهم و درکتان محدود به برخی از موادّ زمینی و اسباب و علل آنهاست و با وجود این، تمامی آنها را درک نمیکنید و خودتان به این موضوع اعتراف دارید و رفتارتان همین مطلب را نشان میدهد، چون همواره در جستجوی تجربههایی هستید که گاهی اوقات ثابت میشود، ولی در بیشتر موارد، به شکست میانجامد. بنابراین شرایط شما در زمینۀ اسباب و موادّ زمینی که بنیآدم در اصل فهم آن باهم مشترکند و فقط در میزان فهم و درک تفاوت دارند، اینگونه است، پس چگونه سایر عالَمها؛ آسمانها و جهان غیب و از همه مهمتر، اوصاف و عظمت پروردگار را انکار میکنید؟! درحالی که هیچیک از علوم شما مربوط به آنها نیست؟! قطعاً چنین انکاری به اجماع تمامی عاقلان باطل بوده و فقط نزاع و لجاجت است.»([475])
علاوه بر مطالب فوق، برخی از مسائل مربوط به غیب در مبحث ارکان ایمان بیان گردید.
در لابلای مباحث پیش رو نیز مطالبی در این زمینه بیان خواهد شد.
مبحث اول: معرّفی عالَم جنّ و شیاطین؛
مبحث دوم: مرگ، هدف آفرینش، محلّ سکونت و قدرت جنّیان؛
مبحث سوم: شیطان و انسان؛
مبحث چهارم: دشمنی میان انسان و شیطان؛
مبحث پنجم: فلسفۀ آفرینش شیطان؛
1- مفهوم لغوی و اصطلاحی واژۀ «جن»
ابن منظور میگوید: «جنَّ الشّيء یجنّهُ جَنّاً»؛ یعنی آن چیز را پوشاند، و اگر چیزی از تو مخفی و پنهان باشد، گفته میشود که: «جُنَّ عنك».([476])
در توضیح معنای جن میتوان گفت که: جن جهانی غیر از عالَم انسان و عالَم فرشتگان است و آنها از لحاظ برخورداری از عقل و ادراک و قدرت انتخاب راه خیر و شر، با انسان مشترکند، ولی در چندین مورد با آنان تفاوت دارند که مهمترینش، همان تفاوت در اصل است.
چون مخفی و پنهان هستند و دیده نمیشوند، جن نام گرفتهاند:
﴿إِنَّهُۥ يَرَىٰكُمۡ هُوَ وَقَبِيلُهُۥ مِنۡ حَيۡثُ لَا تَرَوۡنَهُمۡۗ﴾ [الأعراف: 27]
«قطعاً او و همکارانش شما را میبينند از جايی که شما آنها را نمیبينيد.»([477])
2- اصل جن
الله متعال به ما خبر داده که جنّیان از آتش آفریده شدهاند:
﴿وَٱلۡجَآنَّ خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ مِن نَّارِ ٱلسَّمُومِ﴾ [الحجر: 27]
«و جن را پیش از آن، از آتش سوزان آفریدیم.»
﴿وَخَلَقَ ٱلۡجَآنَّ مِن مَّارِجٖ مِّن نَّارٖ﴾ [الرحمن: 15]
«و جن را از شعلهای آتش خلق کرد.»
ابن عبّاس، عکرمه، مجاهد، حسن و افراد دیگری در تفسیر ﴿مَّارِجٖ مِّن نَّارٖ﴾ گفتهاند که مراد، پارهای آتش و بنا بر قولی، بهترین و خالصترین نوع شعله است.([478])
نووی/ در شرح صحیح مسلم میآورد: «مارج یعنی شعلۀ آمیخته با سیاهی آتش.»([479])
در صحیح مسلم از أمّ المؤمنین عایشهل روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «خُلِقَتْ الْمَلَائِكَةُ مِنْ نُورٍ، وَخُلِقَ الْجَانُّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ، وَخُلِقَ آدَمُ مِمَّا وُصِفَ لَكُمْ»([480])؛ «فرشتگان از نور، جنّیان از زبانۀ آتش و آدم از آنچه برایتان بیان گشت، آفریده شدند.»([481])
3- آفرینش جن
خلقت جن مقدّم بر آفرینش انسان است، زیرا الله تعالی میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن صَلۡصَٰلٖ مِّنۡ حَمَإٖ مَّسۡنُونٖ٢٦ وَٱلۡجَآنَّ خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ مِن نَّارِ ٱلسَّمُومِ﴾ [الحجر: 26- 27]
«و به راستی ما انسان را از گِل خشکیدهای که از گِل بدبوی تیرهای [گرفته شده] بود، آفریدیم و جن را پیش از آن، از آتش سوزان آفریدیم.»
در آیۀ فوق به صراحت بیان گردید که جنّیان پیش از انسان آفریده شدهاند.([482])
4- مفهوم لغوی و اصطلاحی شیطان
ابن منظور میگوید: «شیطان بر وزن فَیعال و برگرفته از «شطن» به معنای دور شد، است؛ از دیدگاه کسانی که «نون» را از حروف اصلی میدانند و شیاطین نیز دلیل بر همین مطلب است. شیطان واژۀ مشخّص و رایجی است و هر جن، انسان یا حیوان سرکش و متجاوزی را شیطان گویند.»([483])
وی در ادامه میگوید: «بنا بر قولی: شیطان بر وزن فعلان و برگرفته از "شاط یشیط" به معنای هلاک شد و آتش گرفت، است.»
قاضی ابویعلی/ میگوید: «شیاطین جنّیان سرکش و شرور هستند و نیز گفته میشود که فرد گردنکش و سرکش از شیاطین است.»([484])
5- شیطان و جنّیان
شیطانی که الله تعالی در قرآن کریم، بسیار دربارۀ او سخن گفته، از جنّیان بوده که در ابتدا، الله متعال را پرستش مینمود و به همراه فرشتگان، ساکن آسمان بود و وارد بهشت شد، امّا وقتی پروردگارش به وی دستور داد تا برای آدم÷ سجده کند، او از روی تکبّر و خودبرتربینی سر باز زد و در نتیجه، اللهـ شیطان را از رحمتش دور و محروم ساخت.
چنانکه بیان گردید، شیطان بر هر سرکش و متجاوزی اطلاق میگردد و چون این مخلوق از دستور پروردگارش سرپیچی نمود و تکبّر ورزید، شیطان نام گرفت.
همچنین به او طاغوت گفته میشود:
﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱلطَّٰغُوتِ فَقَٰتِلُوٓاْ أَوۡلِيَآءَ ٱلشَّيۡطَٰنِۖ إِنَّ كَيۡدَ ٱلشَّيۡطَٰنِ كَانَ ضَعِيفًا﴾ [النّساء: 76]
«کسانی که ایمان آوردهاند در راه الله پیکار میکنند و آنان که کافرند در راه طاغوت [بت و شیطان] میجنگند، پس شما با یاران شیطان پیکار کنید، قطعاً نیرنگ [و نقشۀ] شیطان ضعیف است.»
چون از حد گذشت و از دستور پروردگار سرپیچی نمود و خود را خدای قابل ستایش دانست، طاغوت نام گرفت.
و از آنجا که این مخلوق از رحمت الهی ناامید است، اللهﻷ او را ابلیس نامید.
«بَلَس» در زبان عربی یعنی کسی که هیچ خیری ندارد و «أُبلس» یعنی ناامید و متحیّر شد.
گروهی از علمای سلف گفتهاند که نام شیطان قبل از اینکه نافرمانی کند، عزرائیل بود، امّا فقط اللهأ از درستی یا نادرستی این مطلب آگاه است.([485])
6- شیطان مخلوق است
با توجّه به آیات قرآن و احادیث نبوی، شیطان مخلوق بوده و عقل و درک و تحرّک دارد و اینکه برخی از نادانان میگویند ابلیس روح شرّی است که هرگاه بر دل انسان چیره شود، به صورت غرائز حیوانی آشکار میگردد و وی را از دستیابی به الگوی والای معنوی باز میدارد، سخن و دیدگاهی اشتباه و باطل است.([486])
7- اصل شیطان
قبلاً بیان گردید که شیطان از جنّیان است، امّا برخی از متقدّمان و متأخّران در این زمینه اختلاف دارند و آیۀ زیر را به عنوان دلیل بیان میکنند:
﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ أَبَىٰ وَٱسۡتَكۡبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾ [البقرة: 34]
«[به یاد آور] هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید، سپس [همگی] سجده کردند مگر ابلیس که سر باز زد و تکبّر ورزید و از کافران شد.»
و امثال آیۀ مذکور که الله تعالی در آنها، ابلیس را از میان فرشتگان استثنا نموده و معمولاً مستثنی از جنس مستثنیمنه است.
دلیل آنان که میگویند اللهـ ابلیس را از بین فرشتگان استثنا کرده، دلیل قاطعی نیست، زیرا احتمال دارد که استثنای منقطع باشد و قطعاً اینگونه است، چون در جایی دیگر به صراحت بیان شده که شیطان از جنّیان بود:
﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ كَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِۦٓۗ﴾ [الكهف: 50]
«و [ای پیامبر ج! برایشان بیان کن] زمانی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید، سپس [همه] سجده کردند مگر ابلیس - که از جن بود - و از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد.»
عالمان محقّق معتقدند که ابلیس از جنّیان بوده و نصّی صحیح نشان میدهد که جن با فرشته و انسان تفاوت دارد، چنانکه پیامبر ج فرمودند: «خُلِقَتْ الْمَلَائِكَةُ مِنْ نُورٍ، وَخُلِقَ الْجَانُّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ، وَخُلِقَ آدَمُ مِمَّا وُصِفَ لَكُمْ»([487])؛ «فرشتگان از نور، جنّیان از زبانۀ آتش و آدم از آنچه برایتان بیان گشت، آفریده شدند.»
حسن بصری/ میگوید: «ابلیس به اندازۀ یک چشم برهمزدن هم از فرشتگان نبوده است.»([488])
شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ معتقد است که: «شیطان از لحاظ ظاهر و نه از نظر اصل و کالبد، از فرشتگان بود.»([489])
8- تکذیب و انکار عالَم جنّ و شیاطین و ردّ ادّعای افرادی که بر این باورند
گروهی از مردم وجود جن را به طور کل انکار نموده و برخی از مشرکان ادّعا دارند که مراد از جن، ارواح ستارگان است.
تعدادی از فیلسوفان نیز گمان کردهاند که هدف از جن، همان تمایلات بد در نفس انسان و قدرتهای خبیث آن بوده، چنانکه معتقدند که فرشتگان همان گرایشهای خیر در وجود انسانها هستند.([490])
گروهی از معاصران معتقدند که جن همان انگل و میکروبهای کشفشده توسّط علم معاصر است. و تأویلات باطل دیگری که در این زمینه وجود دارد.
مهمترین دلیل تکذیبکنندگان این است که میگویند ما از وجود آنها آگاه نیستیم. ناآگاهی دلیل نمیشود و برای انسان عاقل بسیار بد است که چیزی را به سبب ناآگاهی خویش انکار نماید و اللهﻷ این صفت کافران را نکوهش نموده است:
﴿بَلۡ كَذَّبُواْ بِمَا لَمۡ يُحِيطُواْ بِعِلۡمِهِۦ﴾ [يونس: 39]
«بلکه آنان چیزی را تکذیب کردند که به آن علم و احاطه نداشتند.»
آیا انسانی که صدها سال زندگی کرده، میتواند اکتشافات و اختراعات جدید را که هیچکس نمیتواند آنها را رد کند، انکار نماید در صورتی که فردی صادق وی را از وجود آنها آگاه سازد؟! آیا اگر ما صداهایی که هستی را در هر جایی فرا گرفته است، نشنویم، دلیلی بر نبود آنهاست؟! و بلکه از زمان اختراع رادیو، صداهایی را که نمیتوانیم به طور مستقیم و حضوری گوش دهیم را تصدیق مینماییم.
آیا صدها سال پیش کسی باور میکرد که بتوان با انسان دیگری از طریق صدا و تصویر گفتگو نمایی درحالی که تو در یک گوشۀ دنیا و او در گوشۀ دیگرش است؟!
پس در حقیقت، جن عالَم سومی غیر از جهان فرشتگان و بشر است و آنها مخلوقاتی عاقل، هوشیار و فهیم و نه اعراض و میکروب هستند و نیز مکلّف و مسؤول و بازداشتهشده از برخی امورند.([491])
یکی از دلایل این موضوع، تواتر و توافق مذاهب مختلف است. شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «هیچیک از فرقههای اسلامی منکر وجود جن نبوده و تمامی آنها معتقدند که الله تعالی محمّد ج را به سویشان فرستاد و نیز جمهور و اغلب فرقههای کفر وجود جن را پذیرفتهاند.
اهل کتاب؛ یعنی یهود و نصاری نیز همچون مسلمانان وجود جن را قبول داشته و امکان دارد که از میان آنان، افرادی منکر این موضوع باشند، چنانکه در بین مسلمانان چنین فرقههایی یافت میشود؛ مانند جهمیّه و معتزله، ولی اغلب آنان و بزرگانشان قائل به وجود جن هستند.
چون اخبار پیامبران† در این زمینه، به صورت تواتر و بسیار روشن وجود دارد و قطعاً جنّیان زنده و عاقلند و با ارادۀ خویش عمل میکنند و حتّی مورد امر و نهی قرار میگیرند و صفات و اعراض متّکی و قائم به انسان یا غیرانسان نیستند؛ آنگونه که برخی از ملحدان میگویند. بنابراین از آنجا که وجود جن به صورت تواتر از پیامبران† نقل شده و عوام و خواص از آن آگاهند، گروهی از منتسبان به رسولان نمیتوانند وجودشان را انکار نمایند.»([492])
همچنین میگوید: «تمامی فرقههای مسلمان و نیز اغلب کافران به مانند عموم اهل کتاب و عامّۀ مشرکان عرب و غیرشان از فرزندان حام، جمهور کنعانیان و یونانیها از اولاد یافث و اغلب گروهها وجود جن را قبول دارند.»([493])
علاوه بر این، آیات فراوانی دلالت بر وجود این مخلوقات دارد؛ همچون:
﴿قُلۡ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ ٱسۡتَمَعَ نَفَرٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَقَالُوٓاْ إِنَّا سَمِعۡنَا قُرۡءَانًا عَجَبٗا﴾ [الجن: 1]
«[ای پیامبر ج!] بگو: به من وحی شده که همانا گروهی از جنّیان [به این قرآن] گوش دادهاند، سپس گفتند: بیگمان ما قرآن عجیبی شنیدیم.»
﴿وَأَنَّهُۥ كَانَ رِجَالٞ مِّنَ ٱلۡإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٖ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَزَادُوهُمۡ رَهَقٗا﴾ [الجن: 6]
«و این که مردانی از آدمیان به مردانی از جنّیان پناه میبردند، سپس آنان به گمراهی و سرکشیشان افزودند.»
این متون آن قدر فراوان و مشهورند که نیازی به بیان و توضیحشان نیست.([494])
1- مرگ و عمر جنّیان
بدون تردید جنّیان -که شیاطین نیز از آنها هستند- میمیرند، چون آیۀ زیر شامل این مخلوقات هم میشود:
﴿كُلُّ مَنۡ عَلَيۡهَا فَانٖ٢٦ وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ٢٧ فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾ [الرّحمن: 26- 28]
«هر چه بر روی آن [زمین] است، فانی شود و [تنها] روی پروردگار ذو الجلال و گرامی توست که باقی میماند. پس [ای گروه انس و جن!] کدامین نعمتهای پروردگارتان را تکذیب میکنید؟!»
از ابن عبّاسب روایت شده که رسول الله ج میفرمودند: «أَعُوذُ بِعِزَّتِكَ، الَّذِي لاَ إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الَّذِي لاَ يَمُوتُ، وَالجِنُّ وَالإِنْسُ يَمُوتُونَ»([495])؛ «پناه میبرم به عزّت تو [ای پروردگاری] که هیچ معبودی جز تو نیست! و [ای پروردگاری] که نمیمیرد! درحالی که جنّ و انس میمیرند.»
ما از مقدار عمر آنها آگاه نیستیم مگر آنچه الله تعالی دربارۀ ابلیس بیان فرموده که تا روز قیامت زنده خواهد ماند، چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:
﴿قَالَ أَنظِرۡنِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ١٤ قَالَ إِنَّكَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِينَ﴾ [الأعراف: 14-15]
«[ابليس] گفت: تا روزی که [مردم] برانگيخه میشوند، مرا مهلت ده. [الله] فرمود: مسلّماً تو از مهلتيافتگانی.»
ولی از عمر سایر جنّیان؛ یعنی غیر از شیطان خبر نداریم.([496])
2- محلّ سکونت جنّیان
آنها بر روی زمینی که ما زندگی میکنیم، سکونت دارند و بیشتر در خرابهها و بیابانها و محلّ نجاست؛ همچون حمّام، توالت، زبالهدان، قبرستان و امثال آن که جایگاه شیاطین است، جمع میشوند.([497])
احادیثی در رابطه با منع نمازخواندن در حمّام بیان شده، زیرا محلّ نجاست و جایگاه شیطان بوده و نیز خواندن نماز در قبرستان منع شده، چون باعث شرک میشود.
همچنین جنّیان در اماکنی که امکان فسادشان است؛ مانند بازارها زیاد حاضر میشوند. سلمان فارسیس به یکی از دوستانش چنین سفارش کرد: «اگر توانستی هرگز نخستین فردی که وارد بازار میشود و نیز آخرین فردی که از آنجا میرود، مباش، زیرا بازار محلّ نبرد شیطان است و پرچمش را در آنجا قرار میدهد.»([498])
شیاطین در خانههای بشر زندگی میکنند و گفتن «بسم الله»، ذکر الهی، قرائت قرآن؛ بهویژه سورۀ «بقره» و آیة الکرسی آنها را از این خانهها دور میسازد. پیامبر ج خبر دادند که شیاطین هنگام تاریکی پراکنده و زیاد میشوند.
آنها را اذان فرارکرده و نمیتوانند آن را بشنوند و در ماه مبارک رمضان، به زنجیر کشیده میشوند.([499])
3- قدرت جنّیان
اللهـ به آنها قدرتی که به بشر نداده است را بخشیده و ما را از برخی تواناییهای جنّیان باخبر ساخته است؛ مانند سرعت در حرکت و انتقال؛ چنانکه عفریتی از جنّیان به سلیمان پیامبر÷ وعده داد که تخت ملکۀ یمن را در مدّتی کمتر از برخاستن یک مرد، به بیت المَقدِس آورد.
اللهـ در این باره میفرماید:
﴿قَالَ عِفۡرِيتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَۖ وَإِنِّي عَلَيۡهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٞ٣٩ قَالَ ٱلَّذِي عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن يَرۡتَدَّ إِلَيۡكَ طَرۡفُكَۚ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسۡتَقِرًّا عِندَهُۥ قَالَ هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّي لِيَبۡلُوَنِيٓ ءَأَشۡكُرُ أَمۡ أَكۡفُرُ﴾ [النّمل: 39-40]
«عفریتی از جن گفت: من آن را نزد تو میآورم پیش از آنکه از جایت برخیزی و همانا من بر آن توانای امین هستم. کسی که دانشی از کتاب [الهی] داشت، گفت: من پیش از آنکه چشم بر هم زنی، آن را نزدت میآورم. سپس وقتی [سلیمان÷] آن [تخت] را نزد خود مستقر دید، گفت: این از فضل پروردگارم است تا مرا بیازماید که آیا شکر او را به جای میآورم یا ناسپاسی میکنم؟»([500])
4- هدف از آفریشن جنّیان
الله متعال آنها را برای همان هدفی که بشر را آفرید، به وجود آورد:
﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ﴾ [الذّاريات: 56]
«و من جن و انس را فقط برای اینکه مرا عبادت کنند، آفریدم.»
بنابراین جنّیان مکلّف به انجام یا ترک اموری هستند و هرکسی از آنان که فرمان برد، اللهأ از او راضی شده و وی را وارد بهشت میسازد، ولی هرکس که نافرمانی و سرکشی کند، جزایش آتش دوزخ است و متون فراوانی بیانگر این موضوع هستند.
در روز قیامت، اللهﻷ جنّیان و انسانهای کافر را توبیخ و سرزنش نموده و میفرماید:
﴿يَٰمَعۡشَرَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ أَلَمۡ يَأۡتِكُمۡ رُسُلٞ مِّنكُمۡ يَقُصُّونَ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتِي وَيُنذِرُونَكُمۡ لِقَآءَ يَوۡمِكُمۡ هَٰذَاۚ قَالُواْ شَهِدۡنَا عَلَىٰٓ أَنفُسِنَاۖ وَغَرَّتۡهُمُ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا وَشَهِدُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَنَّهُمۡ كَانُواْ كَٰفِرِينَ﴾ [الأنعام: 130]
«ای گروه جن و انس! آيا پيامبرانی از شما به سویتان نيامدند که آياتم را برایتان بخوانند و شما را از ملاقات اين روزتان هشدار دهند؟! [آنان] گويند: بر [ضدّ] خودمان گواهی میدهيم، و زندگی دنيا آنان را فريب داد و بر [زيان] خودشان گواهی دهند که کافر بودند.»
آیۀ فوق نشان میدهد که شریعت الهی به جنّیان رسیده و بیمدهنده و مبلّغی به سویشان رفته است.
دلیل اینکه برخی از جنّیان با آتش دوزخ مجازات میشوند، آیات زیر است:
﴿قَالَ ٱدۡخُلُواْ فِيٓ أُمَمٖ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِكُم مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ فِي ٱلنَّارِ﴾ [الأعراف: 38]
«[اللهأ به آنان] میفرمايد: در بين گروههایی از جنّ و انس که پيش از شما گذشتهاند، در آتش [دوزخ] وارد شويد!»
﴿وَلَقَدۡ ذَرَأۡنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ﴾ [الأعراف: 179]
«به تحقیق، گروه بسیاری از جنّ و انس را برای جهنّم آفریدهایم.»
﴿لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ ٱلۡجِنَّةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِينَ﴾ [السّجدة: 13]
«قطعاً جهنّم را از جنّیان و آدمیان؛ همگی پُر میکنم.»
همچنین دلیل اینکه جنّیانِ مؤمن وارد بهشت میشوند، آیات زیر است:
﴿وَلِمَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ جَنَّتَانِ٤٦ فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾ [الرّحمن: 46- 47]
«و برای کسی که از ایستادن در پیشگاه پروردگارش بترسد، دو باغ [بهشتی] است. پس [ای گروه انس و جن!] کدامین نعمتهای پروردگارتان را تکذیب میکنید؟!»
مخاطب آیات فوق، جنّ و انس هستند، زیرا در ابتدای سوره، با هردو جنس سخن گفته شده و در آیۀ قبلی، فضل و احسان الهی بر جنّیان مؤمن بیان شده که الله تعالی آنها را وارد بهشت خواهد کرد و اگر به این پاداش نمیرسیدند، هرگز با بیان این مطلب بر آنها منّت نمیگذاشت.([501])
ابلیس بر برخی از انسانها مسلّط میشود و شیاطین با افرادی که خود را تسلیم ابلیس نمودهاند رابطه دارد و برای اطاعت از او، الله تعالی را نافرمانی میکنند.
همچنین با برخی از آنان نبرد و نزاع دارد. در ادامه، مطالبی در مورد رابطۀ شیطان با آدمی بیان میگردد.
1- حضور شیطان در بدن انسان به مانند جریان خون
در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از انسس روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ الشَّيْطَانَ يَجْرِي مِنَ الإِنْسَانِ مَجْرَى الدَّمِ»([502])؛ «همانا شیطان در [بدن] انسان، همچون جریان خون جاری است.»
در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از صفیّه دختر حیی؛ همسر پیامبر ج روایت شده که میگفت: «رسول الله ج در اعتکاف بودند که من شبانه به نزدشان رفتم و با ایشان سخن گفتم و سپس برخاستم که بروم. پیامبر ج با من برخاستند تا مرا برگردانند و ایشان در خانۀ اسامه بن زیدس سکونت داشتند. دو مرد از انصار عبور کردند و زمانی که رسول الله ج را دیدند، سرعت گرفتند. پیامبر ج فرمودند: «عَلَى رِسْلِكُمَا؛ إنها صَفِيَّةُ بِنْتُ حُيَيٍّ»؛ «عجله نکنید [و آرام گیرید]؛ همانا این صفیّه دختر حیی است.»
آن دو نفر گفتند: سبحان الله! یا رسول الله ج! پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ الشَّيْطَانَ يَجْرِي مِنَ الإِنْسَانِ مَجْرَى الدَّمِ، وَإِنِّي خَشِيتُ أَنْ يَقْذِفَ فِي قُلُوبِكُمَا سُوءًا»؛ «بدون تردید شیطان به مانند جریان خون در [بدن] انسان جاری است و من ترسیدم که در دلهایتان گمان بدی [سوء تفاهم] بیندازد.» یا در عوض «سُوءًا»، «شَيْئًا»؛ «چیزی» گفتند.([503])
2- ضعف و قوّت شیاطین
آنها به قصد گمراهنمودن، بر انسانها مسلّط میشوند و الله تعالی براساس حکمت و تقدیر ازلی خویش، به آنها قدرت داده است.
با وجود این، تسلّط شیاطین بر حسب قوّت یا ضعف ایمان آدمی و آگاهی او، قوی یا ضعیف میگردد؛ هر اندازه ایمان و هوشیاری انسان بیشتر گردد، به همان مقدار تسلّط شیطان کم و ضعیف میشود و بالعکس. بنابراین شیاطین از برخی جنبهها، قوی و از برخی جنبهها ضعیفند. اللهأ میفرماید:
﴿إِنَّ كَيۡدَ ٱلشَّيۡطَٰنِ كَانَ ضَعِيفًا﴾ [النّساء: 76]
«قطعاً نیرنگ [و نقشۀ] شیطان همواره ضعیف است.»
اللهﻷ به شیطان، قدرت اجبار مردم بر گمراهی و کفر را نداده و در این زمینه میفرماید:
﴿إِنَّ عِبَادِي لَيۡسَ لَكَ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٞۚ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلٗا﴾ [الإسراء: 65]
«بدون تردید تو هرگز بر بندگان من سلطهای نخواهی داشت و پروردگار تو برای نگهبانی [و حفاظت] آنان کافی است.»
﴿وَمَا كَانَ لَهُۥ عَلَيۡهِم مِّن سُلۡطَٰنٍ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن يُؤۡمِنُ بِٱلۡأٓخِرَةِ مِمَّنۡ هُوَ مِنۡهَا فِي شَكّٖ﴾ [سبأ: 21]
«و او [شیطان] را بر آنان هیچ سلطهای نبود مگر اینکه [خواستیم] معلوم بداریم کسی را که به آخرت ایمان میآورد، از کسی که او از آن در شک [و تردید] است.»
یعنی اینکه شیطان راهی برای تسلّط بر مؤمنان و بندگان الهی ندارد؛ نه از لحاظ حجّت و دلیل و نه از نظر قدرت، امّا توان آراستن و نیرنگ و فریبدادن را دارد.
ابلیس این حقیقت را میداند:
﴿قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغۡوَيۡتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ٣٩ إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾ [الحجر: 39- 40]
«گفت: پروردگارا! چون مرا گمراه ساختی، قطعاً من [گناه و بدیها را] در زمین در نظرشان زینت میدهم و همگی آنان را گمراه خواهم کرد مگر بندگان مخلص تو را از [میان] آنان.»
شیطان بر بندگانی مسلّط است که به گمراه شدنشان راضی هستند و از روی میل و رضایت، از وی فرمانبرداری میکنند. اللهـ میفرماید:
﴿إِنَّ عِبَادِي لَيۡسَ لَكَ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٌ إِلَّا مَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ﴾ [الحجر: 42]
«یقیناً تو را بر بندگانم تسلّطی نیست مگر [بر آن] گمراهانی که از تو پیروی میکنند.»
در روز قیامت، شیطان به پیروانش که آنان را گمراه و هلاک نموده است، میگوید:
﴿وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيۡكُم مِّن سُلۡطَٰنٍ إِلَّآ أَن دَعَوۡتُكُمۡ فَٱسۡتَجَبۡتُمۡ لِي﴾ [إبراهيم: 22]
«و من بر شما هیچ تسلّطی نداشتم جز اینکه دعوتتان کردم و شما [دعوت] مرا پذیرفتید.»
در آیۀ دیگری، الله متعال میفرماید شیطان بر کسانی که او را به سرپرستی و دوستی بگیرند، مسلّط است:
﴿إِنَّمَا سُلۡطَٰنُهُۥ عَلَى ٱلَّذِينَ يَتَوَلَّوۡنَهُۥ وَٱلَّذِينَ هُم بِهِۦ مُشۡرِكُونَ﴾ [النّحل: 100]
«تسلّط او تنها بر کسانی است که وی را به دوستی [و سرپرستی] خویش برمیگزینند، و کسانی که [با پیروی از شیطان]، به او [الله] شرک میورزند.»([504])
تسلّطی که به شیطان داده شده، همان قدرت گمراهکردن و فریب انسانهاست، به گونهای که آنان را بر کفر و شرک تشویق و تحریک مینماید و نمیگذارد که این گناهان را ترک کنند، چنانکه الله متعال میفرماید:
﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّآ أَرۡسَلۡنَا ٱلشَّيَٰطِينَ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ تَؤُزُّهُمۡ أَزّٗا﴾ [مريم: 83]
«[ای پیامبر ج!] آیا ندیدی که ما شیاطین را بر کافران فرستادیم [و مسلّط نمودیم] تا آنان را سخت برانگیزند.»
دوستان و پیروان شیطان، دلیلی برای تسلّط او بر خودشان ندارند، بلکه به محض اینکه ابلیس آنان را فرا خوانده، دعوتش را پذیرفتهاند، چون موافق با تمایلات و اهدافشان بوده است. این افراد خودشان را به زحمت انداخته و با موافقت و پیروی از دشمن خویش، او را بر خود مسلّط ساختهاند و چون دستشان را به دشمن داده و اسیرش شدهاند، وی نیز به عنوان مجازات و عقوبت، بر آنان تسلّط و قدرت یافته است. بنابراین الله تعالی شیطان را بر انسان مسلّط نمیگرداند تا زمانی که بنده با اطاعت از ابلیس و شرک به الله متعال باعث این کار نشود، ولی در غیر این صورت، اللهأ شیطان را بر وی مسلّط میسازد.
گاهی اوقات نیز به سبب گناهان مؤمنان، ابلیس بر آنان قدرت مییابد. الله تعالی در قرآن کریم، از شخصی سخن میفرماید که به وی آیات الهی داده شد و او آنها را دانست و شناخت و سپس تمامی این آیات را ترک نمود و در نتیجه، اللهـ ابلیس را بر او مسلّط ساخت و باعث فریب و گمراهیاش گشت و عبرت و داستانی برای دیگران شد:
﴿وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ ٱلَّذِيٓ ءَاتَيۡنَٰهُ ءَايَٰتِنَا فَٱنسَلَخَ مِنۡهَا فَأَتۡبَعَهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَكَانَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ١٧٥ وَلَوۡ شِئۡنَالَرَفَعۡنَٰهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُۥٓ أَخۡلَدَ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُۚ فَمَثَلُهُۥ كَمَثَلِ ٱلۡكَلۡبِ إِن تَحۡمِلۡ عَلَيۡهِ يَلۡهَثۡ أَوۡ تَتۡرُكۡهُ يَلۡهَثۚ ذَّٰلِكَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَاۚ فَٱقۡصُصِ ٱلۡقَصَصَ لَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ﴾ [الأعراف: 175- 176]
«و [ای پیامبر ج!] بر آنان بخوان سرگذشت کسی که آیات خود را به او دادیم، سپس از آن جدا [و عاری] گشت، پس شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد. و اگر میخواستیم [مقام و منزلت] وی را با آن [آیات] بالا میبردیم، ولی او به سوی زمین [و دنیا] مایل شد [و به پستی گرایید] و از هوای خویش پیروی کرد، پس مَثَل او همچون مَثَل سگ [هار] است که اگر به آن حمله کنی، زبان از دهان بیرون میآورد، و اگر آن را به حال خودش واگذاری، [باز هم] زبانش را از دهان بیرون میآورد؛ این مَثَل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند، پس [این] داستانها را [بر آنان] بازگو کن شاید که بیندیشند.»
بدون تردید این مَثَل کسانی است که حق را شناخته و سپس آن را انکار و رد مینمایند؛ همچون افرادی که میدانند محمّد ج از جانب الله متعال فرستاده شده و با وجود این، ایشان را انکار میکنند.
این گروه -که آیات به آنان داده شده و سپس نافرمانی میکنند- گروهی خطرناک و به مانند شیطان هستند، زیرا او نیز پس از شناخت حقیقت، آن را انکار نمود.([505])
امّا اگر بنده اسلام را به خوبی بپذیرد و ایمان در دلش جای گیرد و حدود الهی را رعایت نماید، قطعاً ابلیس از او میترسد و فرار میکند، چنانکه پیامبر ج به عمر بن خطّابس فرمودند: «إنَّ الشّیطانَ لَیَخافُ مِنك یا عُمَرُ!»([506])؛ «ای عمر! بدون تردید شیطان از تو میترسد.»
در صحیح بخاری، از سعد بن ابی وقّاصس روایت شده که رسول الله ج به سیّدنا عمرس فرمودند: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، مَا لَقِيَكَ الشَّيْطَانُ سَالِكًا فَجًّا إِلَّا سَلَكَ فَجًّا غَيْرَ فَجِّكَ»([507])؛ «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر شیطان تو را در راهی ببیند، حتماً راه دیگری غیر از راه تو را در پیش میگیرد.»
این مورد مختصّ سیّدنا عمرس نیست، بلکه هرکس که ایمانش قوی باشد، شیطانش شکست خورده و خوار میگردد، چنانکه امام احمد/ روایت میکند: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيُنْضِي شَيْطَانَهُ، كَمَا يُنْضِي أَحَدُكُمْ بَعِيرَهُ فِي السَّفَرِ»([508])؛ «همانا انسان مؤمن شیطان خویش را لاغر [و ضعیف] میکند، همانگونه که کسی از شما شترش را در [سختیهای] سفر لاغر مینماید.»
ابن کثیر/ میگوید: «"لَيُنْضِي شَيْطَانَهُ"؛ یعنی شیطانش را لاغر و ضعیف میکند، چون آن را به شدّت خوار و اسیر قدرت و تصرّف خویش میگرداند.»([509])
این روایت، با «صاد»؛ «لَيُنْصِي» هم نقل شده که یعنی پیشانیاش را گرفته و بر وی غلبه میکند، چنانکه وقتی شتر سرکش و چموش شود، پیشانیاش را گرفته و بر آن چیره میشود.([510])
1- عوامل و تاریخ این دشمنی
دشمنی میان انسان و شیطان بسیار عمیق و ریشهدار بوده و تاریخ آن به روزی که آدم÷ آفریده شد و پیش از دمیدن روح، برمیگردد که شیطان در آن زمان به اطراف انسان دور میزد. در صحیح مسلم، از انسس روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «لَمَّا صَوَّرَ اللهُ آدَمَ فِي الْجَنَّةِ تَرَكَهُ مَا شَاءَ اللهُ أَنْ يَتْرُكَهُ، فَجَعَلَ إِبْلِيسُ يُطِيفُ بِهِ، يَنْظُرُ مَا هُوَ، فَلَمَّا رَآهُ أَجْوَفَ عَرَفَ أَنَّهُ خُلِقَ خَلْقًا لَا يَتَمَالَكُ»([511])؛ «وقتی الله تعالی آدم÷ را در بهشت صورت بخشید، تا مدّتی که خود الله متعال خواست، وی را ترک نمود و ابلیس به اطرافش دور زده و نگاه میکرد که این چیست؟ وقتی آدم را دارای شکم دید، دانست [جنس آدم] به گونهای آفریده شده که نمیتواند خودش را از [تمایلات نفسانی، وسواس یا خشم] حفاظت نماید.»
هنگامی که اللهﻷ روح را در آدم÷ دمید، به فرشتگان دستور داد تا برایش سجده کنند و این فرمان شامل ابلیس که به همراه فرشتگان آسمان، مشغول پرستش الله تعالی بود نیز میشد، امّا خودش را بزرگ دانست و تکبّر ورزید و از سجده برای آدم÷ سر باز زد:
﴿قَالَ أَنَا۠ خَيۡرٞ مِّنۡهُ خَلَقۡتَنِي مِن نَّارٖ وَخَلَقۡتَهُۥ مِن طِينٖ﴾ [الأعراف: 12]
«[ابليس] گفت: من از او بهترم؛ مرا ازآتش آفريدهای و او را از گِل [خلق کردهای].»
پدرمان؛ آدم÷ وقتی چشمانش را باز نمود، دید که بسیار مورد احترام و گرامیداشت قرار گرفته است؛ او فرشتگان را درحالی که برایش سجده میکردند، یافت، امّا دشمن آشکاری را نیز دید که او و فرزندانش را تهدید به هلاکت و گمراهی مینمود.
اللهـ شیطان را به سبب تکبّرش، از بهشت جاوید اخراج کرد و وعده داد که تا روز قیامت او را زنده نگه دارد:
﴿قَالَ أَنظِرۡنِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ١٤ قَالَ إِنَّكَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِينَ﴾ [الأعراف: 14- 15]
«[ابليس] گفت: تا روزی که [مردم] برانگيخه میشوند، مرا مهلت ده. [الله] فرمود: قطعاً تو از مهلت يافتگانی.»
ابلیس لعین با خودش پیمان بست که فرزندان آدم÷ را گمراه نماید:
﴿قَالَ فَبِمَآ أَغۡوَيۡتَنِي لَأَقۡعُدَنَّ لَهُمۡ صِرَٰطَكَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ١٦ ثُمَّ لَأٓتِيَنَّهُم مِّنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَيۡمَٰنِهِمۡ وَعَن شَمَآئِلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَكۡثَرَهُمۡ شَٰكِرِينَ﴾ [الأعراف: 16- 17]
«[ابليس] گفت: پس چون مرا گمراه کردی، من [نيز] بر سر راه مستقيم تو برای [گمراه ساختن] آنان در کمين مینشينم. سپس از پيش رویشان و از پشت سرشان و از [سمت] راستشان و از [سمت] چپشان بر آنان میتازم و بيشترشان را شکرگزار نخواهی يافت.»
این سخن شیطان، بیانگر مقدار تلاش وی به قصد گمراهی انسانهاست؛ او از هر راهی وارد میشود؛ از سمت راست و چپ و از طرف جلو و پشت سر؛ یعنی از تمامی جهتها.([512])
2- اللهأ ما را از شیطان برحذر داشته است
پروردگار جهان در آیات بسیاری از قرآن کریم، این موضوع را بیان نموده و ما را از نیرنگ ابلیس برحذر داشته است، زیرا فتنۀ او بزرگ و مهارتش در گمراهنمودن بسیار است و عادت و حرص بر این کار دارد. اللهـ میفرماید:
﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ لَا يَفۡتِنَنَّكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ﴾ [الأعراف: 27]
«ای فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد.»
﴿إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لَكُمۡ عَدُوّٞ فَٱتَّخِذُوهُ عَدُوًّاۚ﴾ [فاطر: 6]
«مسلماً شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن گیرید.»
﴿وَمَن يَتَّخِذِ ٱلشَّيۡطَٰنَ وَلِيّٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ فَقَدۡ خَسِرَ خُسۡرَانٗا مُّبِينٗا﴾ [النّساء: 119]
«و هرکس شیطان را به جای اللهﻷ ولی و دوست خود بگیرد، قطعاً زیانی آشکار کرده است.»
دشمنی شیطان قابل تغییر و از بینرفتنی نیست، چون او پدرمان؛ آدم÷ را دلیل لعنت و اخراج خویش از بهشت میداند و به همین علّت، میخواهد از فرزندانش انتقام گیرد:
﴿قَالَ أَرَءَيۡتَكَ هَٰذَا ٱلَّذِي كَرَّمۡتَ عَلَيَّ لَئِنۡ أَخَّرۡتَنِ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ لَأَحۡتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُۥٓ إِلَّا قَلِيلٗا﴾ [الإسراء: 62]
«[سپس] گفت: به من خبر بده، این کسی را که بر من برتری دادهای [به چه دلیل بوده است؟!] اگر مرا تا روز قیامت مهلت دهی، فرزندانش مگر عدّۀ کمی را [گمراه و] ریشهکن خواهم کرد.»([513])
3- هدف نهایی شیطان
ابلیس تلاش میکند که انسان را به دوزخ بیندازد و او را از بهشت محروم سازد.
اگر به این هدف نرسد، به دنبال اهدافی پایینتر میگردد. در اصل، او تلاش میکند که بندگان را دچار شرک و کفر سازد و اگر در این کار موفّق نشود، دوست دارد که گناهانی پایینتر از شرک و کفر انجام دهند و آنان را از پرستش اللهـ باز دارد؛ مثلاً عبادتشان را فاسد و باطل نماید، آنان را از فقر بترساند و به هرآنچه ناپسند است، فرمان دهد و سایر اموری که شیطان انسانها را دستور به انجام آنها میدهد و در این باره تلاش میکند. اگر آدمیان در کاری از وی فرمان برند، تلاش میکند تا آنان را به گناهان بدتری دچار سازد و همواره این راه را ادامه میدهد تا بالاخره این افراد را به پستترین درجات میرساند.
4- لشکریان شیطان
فرماندۀ نبرد با بنیآدم، ابلیس لعین است و او لشکریانی از جن دارد. با هر انسانی همراهی از جنّیان است که هرگز از وی جدا نمیشود، چنانکه در صحیح مسلم، از أمّ المؤمنین عایشهل روایت شده که شبی رسول الله ج از نزدم رفتند و من بر ایشان رشک بردم و غبطه خوردم. سپس پیامبر ج آمده و دیدند که من چه کاری انجام میدهم. ایشان پرسیدند: «مَا لَكِ؟ يَا عَائِشَةُ أَغِرْتِ؟»؛ «ای عایشه! تو را چه شده؟ آیا غبطه خوردی؟» من پاسخ دادم: چرا فردی مانند من بر کسی همچون شما غبطه نخورد؟! رسول الله ج فرمودند: «أَقَدْ جَاءَكِ شَيْطَانُكِ»؛ «قطعاً شیطان تو به نزدت آمده است.»
پرسیدم: ای رسول الله ج! آیا شیطانی به همراه من است؟ ایشان فرمودند: «نَعَمْ»؛ «آری». دوباره پرسیدم: و با هر انسانی [شیطانی است]؟ پیامبر ج پاسخ دادند: «نَعَمْ»؛ «بله». باز سؤال کردم: و حتّی به همراه شما ای رسول الله ج! ایشان فرمودند: «نَعَمْ، وَلَكِنْ رَبِّي أَعَانَنِي عَلَيْهِ حَتَّى أَسْلَمَ»([514])؛ «آری، ولی پروردگارم مرا علیه او یاری ساخته و مسلمان شده است.»
در توضیح عبارت: «أَسْلَمَ» گفته شده که یعنی آن شیطان مسلمان شده و در این صورت، فعل ماضی است.
و بنا بر قولی، «أَسْلَمُ» آمده که یعنی من از شرّش درامانم، و در این حالت، فعل مضارع به شمار میرود.([515])
علاوه بر این، شیطان لشکریانی از انس دارد که از وی پیروی میکنند. الله تعالی میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَوۡلِيَآؤُهُمُ ٱلطَّٰغُوتُ يُخۡرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَى ٱلظُّلُمَٰتِۗ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ﴾ [البقرة: 257]
«و کسانی که کافر شدند یاور و سرپرستشان طاغوت است که آنان را از نور، به سوی تاریکیها بیرون میبرد، این افراد اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند.»([516])
5- شیوههای شیطان برای گمراهی انسان
ابلیس به طور مستقیم انسان را وسوسه و گمراه نمیکند که مثلاً بگوید: این امور خوب و مورد پسند را رها کن و کارهای ناپسند را انجام بده تا در دنیا و آخرت بدبخت گردی. اگر اینگونه عمل کند، هیچکس از وی فرمان نمیبرد.
امّا شیوههایی متفاوتی را برای فریب و گمراهنمودن بندگان در پیش میگیرد؛ همچون آراستن باطل، نامیدن امور حرام با عناوین مورد پسند و محبوب، استفادۀ از افراط و تفریط، منع بندگان از عمل و دچارکردن آنان به تأخیر و تنبلی؛ همچون وعدهدادن به دروغ و آرزوهای شیرین تا آنان را گمراه سازد:
﴿يَعِدُهُمۡ وَيُمَنِّيهِمۡۖ وَمَا يَعِدُهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ إِلَّا غُرُورًا﴾ [النّساء: 120]
«[شیطان] به آنان وعده میدهد و ایشان را به آرزو افکند، و شیطان جز فریب و باطل [چیز دیگری] به آنان وعده نمیدهد.»
یکی از روشهای شیطان برای گمراهساختن انسانها، این است که پلّهپلّه و به تدریج آنان را گمراه ساخته و از آنچه به نفع و صلاحشان است، غافل میسازد. همچنین دوستان شیطان آدمیان را میترسانند و او از طریقی که مورد پسند دلهاست، وارد میشود و از میان کمینگاههای ضعفی که بر انسان عارض میشود، علیه او نفوذ میکند؛ کمینگاههایی همچون بیماری، شهوت، خشم، ناامیدی، نادانی، غفلت، بخیلی، عشق به زنان، خوشحالی فراوان، اندوه بسیار و امثال آن.
6- شیوۀ نفوذ شیطان به دل انسان
این کار از طریق وسوسه صورت میگیرد. شیطان میتواند از طریقی که ما نمیفهمیم و از چگونگی آن خبر نداریم، به فکر یا دل انسان برسد و سرشتی که براساس آن آفریده شده است، وی را در این کار کمک مینماید؛ یعنی همان چیزی که وسوسه نامیده میشود و الله تعالی این مطلب را به ما بیان کرده است:
﴿ٱلۡوَسۡوَاسِ ٱلۡخَنَّاسِ٤ ٱلَّذِي يُوَسۡوِسُ فِي صُدُورِ ٱلنَّاسِ﴾ [النّاس: 4- 5]
«[شیطان] وسوسهگر بازپسرونده [به هنگام ذکر الله]؛ همان که در دلهای مردم وسوسه میکند.»
شیطان بر دل آدمی چسبیده و هرگاه که انسان غافل شود، او وسوسه میکند، ولی زمانی که الله متعال را یاد نماید، شیطان دور و پنهان میشود.
در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است که پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ الشَّيْطَانَ يَجْرِي مِن إبنِ آدم مَجْرَى الدَّمِ»([517])؛ «همانا شیطان به مانند جریان خون، در [بدن] انسان جاری است.»
انسان اثر این وسوسه که باعث گمراهی وی شده و به انجام گناه تشویق نموده و از پیامدهایش غافل ساخته است را در دلش احساس میکند.
ابلیس با همین وسوسه، سیّدنا آدم÷ را گمراه کرد و نیرنگ زد تا از آن درخت بخورد. اللهﻷ میفرماید:
﴿فَوَسۡوَسَ إِلَيۡهِ ٱلشَّيۡطَٰنُ قَالَ يَٰٓـَٔادَمُ هَلۡ أَدُلُّكَ عَلَىٰ شَجَرَةِ ٱلۡخُلۡدِ وَمُلۡكٖ لَّا يَبۡلَىٰ﴾ [طه: 120]
«سپس شیطان او را به وسوسه انداخت؛ گفت: ای آدم! آیا [میخواهی] تو را به درخت جاودانگی و فرمانروایی بیزوال راهنمایی کنم؟!»([518])
7- اسلحۀ مؤمن در نبرد علیه شیطان
علیرغم دشمنی فراوان و بزرگی نیرنگ شیطان و حرص او بر گمراهساختن انسانها، در برخی موارد، خسته و دور و ذلیل و زبون میگردد؛ یعنی هنگامی که انسان از اسباب حفاظت از شرّ ابلیس استفاده نماید که به طور خلاصه، برخی از آن اسباب عبارتند از: رعایت احتیاط، پایبندی به آنچه در قرآن و سنّت آمده است، پناهبردن صادقانه به اللهـ از شرّ شیطان، مداومت بر ذکر الهی، شناخت شیوههای شیطان، بهرهگیری و فراگیری علم نافع، عجله برای توبه و استغفار و سایر عواملی که برای دورنمودن شیطان تعیین شده است.([519])
اللهأ ابلیس را که عامل اصلی تمامی فسادهای موجود در دنیا؛ فساد در ادیان، اعتقادات، تمایلات نفسی و شبههها و نیز سبب بدبختی و معصیت بندگان است را براساس حکمت و دلایل بزرگی آفرید؛ از جمله:
1- برای اینکه بندگان بدانند که الله متعال میتواند اشیا و مخلوقات متضاد و مخالف هم را بیافریند
پروردگار جهان ابلیس را که خبیثترین مخلوق و عامل هر نوع فسادی به شمار میرود را آفرید و در برابر او، جبرئیل÷ که برترین و پاکیزهترین مخلوقات و عامل هر خیری است را خلق کرد. بلندمرتبه است معبودی که این و آن را آفرید. قدرت الهی در آفرینش شب و روز، گرما و سرما، آب و آتش، بیماری و درمان، مرگ و زندگی و خوب و زشت آشکار و نمودار است. شیء ضد، متضادّ خود را به زیبایی روشن میسازد و این بزرگترین دلیل بر کمال قدرت، عزّت، پادشاهی و سلطان الهی است، زیرا امور متضاد را آفرید و برخی را در برابر بعضی دیگر قرار داد و آنها را بر یکدیگر مسلّط ساخت و همه را تحت تصرّف، تدبیر و حکمت خویش گردانید و خالیبودن هستی از برخی آنها، منجر به تعطیل و نبود حکمت و کمال تصرّف و تدبیر الهی میگردد.([520])
2- به قصد اینکه اللهﻷ مراتب عبودیّت را برای دوستانش کامل کند
یعنی با مبارزه علیه ابلیس و لشکریانش و خشمگینساختن او بهوسیلۀ اطاعت و پرستش الله متعال و پناهبردن به الله تعالی از شرّ شیطان و درخواست اینکه آنان را از ابلیس و نیرنگش محافظت نماید و در نتیجه، به مصالح دنیوی و اخروی که تنها از این طریق حاصل میشود، برسند.
ناگفته نماند که محبّت، توبه و بازگشت، توکّل، صبر، رضایت و امثال آن از محبوبترین و بهترین انواع عبادت برای اللهـ به شمار میرود و این موارد با تلاش، فداکاری و ترجیح محبّت الله تعالی بر هرچیز دیگری به دست میآید. بنابراین آفرینش ابلیس، دلیل و فلسفۀ وجود این امور است.([521])
3- تحقّق ابتلا و آزمایش مخلوقات
ابلیس آفریده شد تا معیاری برای آزمایش مخلوقات باشد و خبیث و طیّب از هم جدا و تشخیص داده شوند. اللهـ نوع بشر را از زمین خلق نمود درحالی که مواد پاک و ناپاک در آن وجود دارد و از این رو، باید که این مواد در وجودشان نمایان و پدیدار گردد.([522])
4- ظهور آثار و نتایج و متعلّقات اسماء الله
رافع، خافض، معز، مذل، حَکَم و عدل از اسامی الهی به شمار میروند([523]) و این نامها مقتضی متعلّقاتی هستند که احکام و مفاهیمشان در آنها آشکار میگردد. بنابراین آفرینش ابلیس دلیلی بر بروز آثار این اسامی بوده و اگر تمامی مخلوقات مطیع و مؤمن بودند، نتایج و آثار نامهای مذکور آشکار نمیگردید.
5- بیرونکشیدن خیر و شرّی که در سرشت انسانهاست
طبیعت بشری مشتمل بر خیر و شر و پاکی و ناپاکی است و این موارد همچون پنهانبودن آتش در چخماغ و ماشۀ تفنگ، در وجود آدمی مخفی است. بنابراین آفرینش شیطان باعث بروز و خروج آنچه در سرشت انسانهای بد و ناپاک است و فرستادن پیامبران† سبب خروج آنچه در طبیعت انسانهای خوب است، میشود. بر این اساس، بهترینِ حاکمان و پادشاهان خیرِ پنهان در این افراد را آشکار و خارج میسازد تا نتایج آن را مرتّب و محقّق نماید و نیز شرّ مخفی در آن افراد را روشن میسازد تا پیامدهایش را ثابت و مرتّب کند و حکمت الهی دربارۀ هردو گروه آشکار گردد و حکمش جاری شود و آنچه برای اللهﻷ براساس علم ازلی او معلوم بوده است، پدیدار گردد.([524])
6- ظهور بسیاری از نشانهها و آفرینش شگفتانگیز الهی
بدون تردید بر اثر وقوع کفر و شر بوسیلۀ افراد کافر و ظالم، بسیاری از نشانهها و عجایب خلقت آشکار میگردد؛ مانند طوفان، باد، هلاکت قوم ثمود و قوم لوط، سردشدن آتش برای ابراهیم÷ به گونهای که وی را صحیح و سالم نگه داشت، نشانههایی که توسّط موسی÷ اجرا گردید و ...؛ اگر الله متعال کفر کافران و انکار منکران را مقدّر نمیکرد، هرگز چنین نشانههای درخشانی محقّق نمیشد که مردم نسل به نسل و تا ابد آنها را نقل کنند.
اینکه اللهـ ابلیس را تا روز قیامت مهلت داد، باعث گرامیداشت وی نمیشود، بلکه نوعی اهانت بوده تا گناهانش را زیاد کند و در نتیجه، عقوبت و عذابش بسیار گردد و علاوه بر این، چنانکه قبلاً بیان گردید، اللهأ او را معیار تشخیص فرد پاک و ناپاک قرار داد و تا روز قیامت که مخلوقات باشند میطلبد که شیطان نیز باقی بماند، والله أعلم.([525])
مبحث اول: مرگ، برزخ، قبر و فتنۀ آن
مبحث دوم: نعمتها و عذاب قبر
مبحث سوم: ردّ دیدگاه منکران عذاب و نعمتهای قبر
1- مرگ
أ- تعریف مرگ
مرگ، ضد و نقیض زندگی است.
قرطبی میگوید: «عالمان بر این باورند که مرگ نیستی محض یا فنای صِرف نیست، بلکه قطع رابطۀ روح با بدن و جداشدن آن و ایجاد مانع در میان آن دو و تغییر وضعیّت و انتقال از یک منزل به منزلی دیگر است.»([526])
ب- مرگ، ناگهان فرا میرسد
قرطبی/ چنین میآورد: «مسلمانان اجماع دارند که مرگ سنّ مشخّص، زمان معلوم و بیماری خاصّی ندارد. علّت این است که انسان کاملاً آماده و مهیّا باشد.»([527])
2- برزخ
أ- مفهوم لغوی برزخ
این واژه در زبان عربی به معنای مانع میان دو شیء است.
اللهـ میفرماید:
﴿وَجَعَلَ بَيۡنَهُمَا بَرۡزَخٗا﴾ [الفرقان: 53]
«و در میان آن دو مانعی قرار داد.»
مراد از برزخ، مانع است.
ب- مفهوم شرعی برزخ
«یعنی منزل پس از مرگ تا هنگام برانگیختهشدن.
اللهﻷ میفرماید:
﴿وَمِن وَرَآئِهِم بَرۡزَخٌ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ﴾ [المؤمنون: 100]
«و پشت سرشان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند.»
مجاهد/ میگوید: مراد از آن، فاصلۀ میان مرگ و رستاخیز است.
وقتی به شعبی گفته شد که فلانی مُرد، او پاسخ داد: «وی نه در دنیا و نه در آخرت است.»([528])
ابن قیّم/ میگوید: «برزخ فاصلۀ میان دنیا و آخرت است و اهل برزخ در میان دنیا و آخرت قرار دارند.»([529])
3- قبر و فتنۀ آن
أ- تعریف قبر
محلّ دفن انسان که جمعش قبور میشود و «مقبُره» یا «مقبَره» محلّ قبرستان و «مقبَر» محلّ قبر را گویند.([530])
ب- فتنۀ قبر
فتنه چندین معنا دارد؛ از جمله امتحان و آزمایش، چنانکه الله تعالی میفرماید:
﴿لِنَفۡتِنَهُمۡ فِيهِٰۚ﴾ [طه: 131]
«تا آنان را در آن بیازماییم.»
همچنین به معنای شرک است:
﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ﴾ [البقرة: 193]
«و با آنان جنگ کنید تا فتنه [شرک] باقی نماند.»
علاوه بر این، به معنای سوزاندن و مجازات بهوسیلۀ آتش میآید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَتَنُواْ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَتُوبُواْ فَلَهُمۡ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمۡ عَذَابُ ٱلۡحَرِيقِ﴾ [البروج: 10]
«همانا کسانی که مردان و زنان مؤمن را [بهوسیلۀ آتش] شکنجه [و آزار] دادند، سپس توبه نکردند، برای آنان عذاب جهنّم بوده و برایشان عذاب [آتش] سوزان است.»
فتنۀ قبر یعنی پرسش دو فرشته پس از دفن میّت، دربارۀ پروردگار، دین و پیامبر او.
ج- چگونگی فتنۀ قبر
وقتی مرده در قبر نهاده میشود، روح به بدنش باز میگردد و از وی سؤال شده و گفته میشود: پروردگار تو کیست؟ دین تو چیست؟ و پیامبرت چه کسی است؟
انسان مؤمن میگوید: پروردگارم، الله و دینم اسلام و پیامبرم محمّد ج است.
امّا اللهﻷ ظالمان را گمراه نموده و شخص کافر [باحسرت] میگوید: آه، آه، نمیدانم.
انسان منافق و مردّد نیز میگوید: نمیدانم؛ من از مردم چیزی شنیدم و همان را بر زبان آوردم.
کیفیّت فتنۀ قبر در چندین حدیث بیان شده است؛ از جمله براء بن عازبس میگوید: به منظور تشییع جنازهای در قبرستان بقیع غرقد [در مدینه] حاضر بودیم که پیامبر ج آمده و نشستند و ما نیز در اطراف ایشان نشستیم، گویی که پرنده بر روی سرمان بود [تکان نمیخوردیم]. درحالی که برای آن میّت لحد ساخته میشد، پیامبرج سه مرتبه فرمودند: «أَعُوذُ بِاللهِ مِنْ فِتْنَةِ القَبْرِ»؛ «از فتنۀ قبر، به الله متعال پناه میبرم.»
در این حدیث، در توصیف بندۀ مؤمن آمده است که: «فَتُعَادُ رُوحُهُ فِي جَسَدِهِ، فَيَأْتِيهِ مَلَكَانِ، فَيُجْلِسَانِهِ، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَنْ رَبُّكَ؟ فَيَقُولُ: رَبِّيَ اللَّهُ، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَا دِينُكَ؟ فَيَقُولُ: دِينِيَ الْإِسْلَامُ، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَا هَذَا الرَّجُلُ الَّذِي بُعِثَ فِيكُمْ؟ فَيَقُولُ: هُوَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَيَقُولَانِ لَهُ: وَمَا عِلْمُكَ؟ فَيَقُولُ: قَرَأْتُ كِتَابَ اللَّهِ، فَآمَنْتُ بِهِ وَصَدَّقْتُ، فَيُنَادِي مُنَادٍ فِي السَّمَاءِ: أَنْ صَدَقَ عَبْدِي، فَأَفْرِشُوهُ مِنَ الْجَنَّةِ، وَأَلْبِسُوهُ مِنَ الْجَنَّةِ، وَافْتَحُوا لَهُ بَابًا إِلَى الْجَنَّةِ»؛ «روح [مؤمن] به بدنش بازگردانده میشود، سپس دو فرشته آمده، وی را مینشانند و به او میگویند: پروردگارت چه ذاتی است؟ وی پاسخ میدهد: پروردگارم الله است. سپس میپرسند: دینت چیست؟ میگوید: دینم اسلام است. سپس از وی میپرسند: این مردی که در میانتان مبعوث گشت، کیست؟ او میگوید: وی رسول الله ج است. در ادامه، از وی میپرسند: چقدر میدانی [یا علم داری]؟ میگوید: قرآن را خواندم و به آن ایمان آورده و تصدیقش نمودم. سپس ندادهندهای در آسمان فریاد میزند که بندهام راست گفت، پس برایش فرشی از بهشت پهن کنید و لباسی از بهشت بپوشانید و دری به سوی بهشت بگشایید.»
همچنین دربارۀ شخص کافر آمده است که: «فَتُعَادُ رُوحُهُ فِي جَسَدِهِ، وَيَأْتِيهِ مَلَكَانِ، فَيُجْلِسَانِهِ، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَنْ رَبُّكَ؟ فَيَقُولُ: هَاهْ هَاهْ لَا أَدْرِي، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَا دِينُكَ؟ فَيَقُولُ: هَاهْ هَاهْ لَا أَدْرِي، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَا هَذَا الرَّجُلُ الَّذِي بُعِثَ فِيكُمْ؟ فَيَقُولُ: هَاهْ هَاهْ لَا أَدْرِي، فَيُنَادِي مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ أَنْ كَذَبَ، فَافْرِشُوا لَهُ مِنَ النَّارِ، وَافْتَحُوا لَهُ بَابًا إِلَى النَّارِ، فَيَأْتِيهِ مِنْ حَرِّهَا، وَسَمُومِهَا، وَيُضَيَّقُ عَلَيْهِ قَبْرُهُ حَتَّى تَخْتَلِفَ فِيهِ أَضْلَاعُهُ»([531])؛ «روح [کافر] به بدنش بازگردانده میشود، سپس دو فرشته آمده، وی را مینشانند و به او میگویند: پروردگارت چه ذاتی است؟ وی پاسخ میدهد: آ، آه، نمیدانم. سپس از وی میپرسند: دین تو چیست؟ میگوید: آه، آه، نمیدانم. به او میگویند: این مردی که در میان شما مبعوث گشت، کیست؟ پاسخ میدهد: آه، آه، نمیدانم. سپس ندادهندهای از آسمان فریاد میزند که او دروغ گفت، پس برایش فرشی از آتش پهن کنید و دری بهسوی دوزخ بگشایید. بنابراین گرما و حرارت آتش دوزخ به او میرسد و قبرش بر وی تنگ میگردد تا جایی که پهلوهایش به هم میچسبد.»
ح- توصیف و نام آن دو فرشته
در برخی از احادیث، توصیف دو فرشتۀ مسؤول فتنۀ قبر و نام آنها آمده است.
ابوهریرهس روایت میکند که رسول الله ج فرمودند: «إِذَا قُبِرَ الْمَيِّتُ - أَوْ قَالَ: أَحَدُكُمْ- أَتَاهُ مَلَكَانِ أَسْوَدَانِ أَزْرَقَانِ، يُقَالُ لأَحَدِهِمَا: الْمُنْكَرُ، وَلِلآخَرِ: النَّكِيرُ»([532])؛ «وقتی میّت-یا فرمودند: یکی از شما- در قبر نهاده میشود، دو فرشتۀ سیاه و کبود نزدش میآیند که به یکی منکر و به دیگری، نکیر گفته میشود.»
خ- آیا امّتهای پیشین هم فتنۀ قبر دارند یا اینکه مورد مذکور مخصوص مسلمانان است؟
برخی از علما میگویند: امّتهای پیشین فتنۀ قبر ندارند، چون از رسولانشان فرمان نبردند و از این رو، در عذابشان تعجیل میگردد، ولی از امّت اسلام عذاب به طور موقّت برداشته شده و پیامبر ج با شمشیر فرستاده شدند و هرکس که از ترس کشتهشدن، مسلمان شود و سپس منافق گردد، در قبر عذاب میشود.
دیدگاه فوق خالی از اشکال نیست و صحیح آن است که بگوییم امّتهای پیشین هم فتنۀ قبر دارند و در آنجا عذاب میشوند یا نعمت میگیرند.
آنچه دربارۀ عذاب فرعونیان بیان شده است، یکی از دلایل موجود در این زمینه به شمار میرود، چنانکه اللهﻷ میفرماید:
﴿ٱلنَّارُ يُعۡرَضُونَ عَلَيۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِيّٗاۚ وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ﴾ [غافر: 46]
«[آن عذاب] آتش [دوزخ است] که هر صبح و شام بر آن عرضه میشوند و روزی که قیامت برپا میگردد [گفته میشود:] آل فرعون را در سختترین عذاب وارد کنید.»
در صحیح مسلم، از عروه بن زبیرس نقل شده که خالهاش؛ أمّ المؤمنین عایشهل میگفت: «رسول الله ج درحالی نزد من آمدند که زنی یهودی آنجا بود و میگفت: آیا میدانی که شما در قبر، دچار فتنه میشوید؟
عایشهل میگوید که پیامبر ج آشفته شده و فرمودند: «إِنَّمَا تُفْتَنُ اليَهُودُ»؛ «قطعاً یهودیان دچار فتنه و ابتلا میشوند.»
أمّ المؤمنین عایشهل در ادامه میگوید: چندین شب گذشت و سپس رسولاللهج فرمودند: «هَلْ شَعَرْتِ أَنَّهُ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّكُمْ تُفْتَنُونَ فِي الْقُبُورِ؟»؛ «آیا میدانی که به من وحی شد شما در قبرها مورد فتنه و آزمایش قرار میگیرید؟!»
عایشهل میگوید: میشنیدم که پیامبر ج پس از آن، از عذاب قبر به الله تعالی پناه میبردند.([533])
ابن قیّم/ پس از بیان اختلاف موجود در این مسأله میگوید: «به نظر میرسد -والله أعلم- که هر پیامبری با امّتش اینگونه است و این افراد پس از اینکه مورد سؤال قرار میگیرند و علیه آنان دلیل آورده میشود، در قبرهایشان عذاب و مجازات میگردند، همانگونه که در آخرت، پس از سؤال و اقامۀ دلیل علیه آنان، عذاب میشوند، و اللهـ داناتر است.»([534])
د- آیا انسان کافر در قبر خود مورد فتنه و امتحان قرار میگیرد؟
دیدگاه صحیح این است که شخص کافر نیز دچار فتنه میشود و از این رو فتنۀ قبر برای کافر و غیر کافر است، چنانکه در احادیث قبلی بیان شده که انسان کافر و منافق پس از سؤال نکیر و منکر میگویند: «آه، آه، من نمیدانم.»
ذ- آیا کودکان هم در قبرهایشان امتحان میشوند؟
در این زمینه، دو دیدگاه وجود دارد:
1. از آنان سؤال میشود، زیرا خواندن نماز میّت و درخواست اینکه الله تعالی آنان را از عذاب و فتنۀ قبر حفاظت نماید، مشروع شده است.
2. گروهی نیز معتقدند که از آنان سؤال نمیشود، چون پرسش از کسی انجام میگیرد که آگاه به رسول و فرستنده باشد تا از وی پرسیده شود: آیا به آن رسول ایمان آورده و از وی فرمان برده یا نه. پس کودک که هیچ شناختی ندارد، چگونه مورد سؤال قرار میگیرد؟!([535])
با توجّه به سخنان ابن تیمیّه و ابن قیّم رحمهما الله میتوان گفت که آنان دیدگاه نخست را پذیرفتهاند.
در پاراگراف بعدی این موضوع روشن خواهد شد.
ر- آیا از فرد غیر مکلّف سؤال میشود؟
در این باره نیز اختلاف است.
شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «احادیث متواتری از پیامبر ج در مورد فتنۀ قبر نقل شده و براء بن عازب، انس بن مالک، ابوهریره و دیگرانش این احادیث را روایت نمودهاند.
فتنه و سؤال قبر برای تمامی مکلّفان است مگر پیامبران† که در این زمینه اختلاف بوده و نیز دربارۀ افراد غیرمکلّف؛ مانند کودکان و دیوانگان اختلاف وجود دارد که برخی معتقدند آنان هم مورد فتنه و سؤال قرار میگیرند و گروهی این موضوع را قبول ندارند، زیرا امتحان و آزمایش مختصّ مکلّفان است. قاضی [عیاض] و ابن عقیل بر این باورند.
بر این اساس، افراد مذکور پس از مرگ مورد سؤال قرار نمیگیرند.
امّا بنا بر قولی، از آنان هم سؤال میشود و هم دچار فتنه میگردند.
ابوحکیم و ابوالحسن بن عبدوس بر این باور بودند و همین دیدگاه را از یارانش نقل کرده است. دیدگاه فوق موافق با سخن افرادی است که میگویند: آنان در روز قیامت مکلّف هستند، چنانکه بیشتر عالمان و محدّثان و متکلّمان اهل سنّت بر همین باورند و ابوالحسن اشعری مطلب مذکور را از اهل سنّت نقل کرده و آن را پذیرفته و نتیجۀ سخنان امام احمد/ نیز همین است.»([536])
در جایی دیگر، پس از آوردن سخنی شبیه کلام قبلی و بیان دلیل کسانی که قائلند آنان در قبر مورد ابتلا و سؤال قرار میگیرند، میگوید: «قائلان به دیدگاه نخست، دلیل آوردهاند که در «مؤطّا» نقل شده ابوهریرهس بر کودکی که مرتکب گناهی نشده بود، نماز خواند و اینگونه دعا کرد: "پروردگارا! او را از عذاب و فتنۀ قبر حفاظت کن." این روایت نشان میدهد که کودکان نیز فتنۀ قبر دارند.
علاوه بر این، کودکانِ کفّار که در دنیا مکلّف نبودهاند، در آخرت تکلیف و مسؤولیّت دارند و احادیث متعدّدی بیانگر این مطلب است.
ابوالحسن اشعری/ همین دیدگاه را از اهل سنّت و جماعت نقل کرده است. سخنانی از امامان؛ همچون امام احمد و دیگران رحمهم الله بیان شده که دربارۀ اطفال مشرکین باید سکوت کرد، چنانکه در صحیح بخاری و صحیح مسلم، روایت شده که از پیامبر ج در مورد فرزندان مشرکان سؤال شد و ایشان پاسخ دادند که: «اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا كَانُوا عَامِلِينَ»؛ «الله تعالی بهتر میداند که [اگر آنان را زنده نگه میداشت و مکلّف میساخت] چه میکردند.»
در صحیح بخاری ثابت شده که برخی از این افراد وارد بهشت میشوند.
در صحیح مسلم نقل گشته کودکی که به دست خضر کشته شد، از همان روز اول، کافر آفریده شده بود.
اگر در میان کودکان و غیرشان، افراد بدبخت و سعادتمندی وجود دارد و این کار به منظور امتحان آنان در دنیا صورت میگیرد، در آخرت نیز امکان آزمایش این افراد است.
زیرا برای تکتک فرزندان مؤمنان به طور معیّن، شهادت ورود به بهشت داده نشده، هرچند به طور کلّی و مطلق نقل گشته که آنان به بهشت میروند. بنابراین گاهی اوقات، کودکی منافق در میان مؤمنان وجود دارد، والله اعلم.»([537])
ابن قیّم/ میگوید: «در روایت ابوهریرهس،([538]) مراد از این عذاب قبر، مجازات کودک به سبب ترک اطاعت یا انجام معصیت نیست، چون اللهﻷ کسی را که گناهی نکرده است، مجازات نمیکند.
بلکه هدف از آن، درد و رنجی است که میّت به سبب دیگران تحمّل میکند و مجازات عمل خودش نیست.
مثلا پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ المَيِّتَ لَيُعَذَّبُ بِبُكَاءِ أَهْلِهِ عَلَيْهِ»؛ «بدون تردید میّت به سبب گریۀ خانوادهاش، رنج میکشد.» یعنی بدین علّت، رنج و درد را تحمّل میکند و مراد این نیست که بر اثر گناه فرد زنده مجازات میگردد:
﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ﴾ [الأنعام: 164]
«و هيچ گنهکاری بار گناه ديگری را به دوش نمیگيرد.»
همچنین رسول الله ج فرمودند: «السَّفَرُ قِطْعَةٌ مِنَ العَذَابِ»؛ «سفر، بخشی [نوعی] از رنج و درد است.»
بنابراین عذاب عامتر از عقوبت و مجازات است.
تردیدی نیست که در قبر، دردها و غصّهها و افسوسهایی وجود دارد و در برخی موارد، تأثیرش به کودک رسیده و دردناک میشود و بدین سبب، برای فردی که بر وی نماز میخواند، جایز است که از الله متعال بخواهد وی را از این نوع درد و رنج نجات دهد، والله اعلم.»([539])
1- تعریف
یعنی نعمتها یا عذابی که در قبر وجود دارد و نتیجۀ فتنۀ قبر است. بنابراین نعمتهای آن، مخصوص مؤمنان صادق و عذابش مختصّ منافقان و کافران ظالم است.
2- تواتر احادیث دربارۀ نعمتها و عذاب قبر
شارح «العقیدة الطّحاویّه» میگوید: «بدون تردید احادیث متواتر و فراوانی از رسول الله ج در مورد عذاب و نعمتهای قبر برای کسی که شایستۀ این مطلب است، به اثبات رسیده و از این رو، باور و ایمان به این موضوع واجب است.»([540])
شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ چنین میآورد: «دیدگاه سایر مسلمانان و بلکه سایر ملّتها بر اثبات قیامت کبری، برخاستن مردم از قبرها و وجود پاداش و مجازات در قیامت، و نیز بر وجود عذاب و پاداش در برزخ – فاصلۀ میان مرگ تا قیامت- است. تمامی پیشینیان و اهل سنّت و جماعت بر همین باور بودهاند و تنها تعداد اندکی از بدعتیها وجود پاداش و مجازات در برزخ را انکار کردهاند.»([541])
3- اثبات نعمتها و عذاب قبر در قرآن کریم
در چندین آیه اشاره شده که نعمتها و عذاب قبر در برزخ وجود دارد و به وقوع میپیوندد.
بخاری/ در کتاب الجنائز، عذاب قبر را روشن ساخته و بخشی را به این موضوع اختصاص داده و آیات زیر را آورده است:
﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذِ ٱلظَّٰلِمُونَ فِي غَمَرَٰتِ ٱلۡمَوۡتِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَاسِطُوٓاْ أَيۡدِيهِمۡ أَخۡرِجُوٓاْ أَنفُسَكُمُۖ ٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ عَذَابَ ٱلۡهُونِ بِمَا كُنتُمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَكُنتُمۡ عَنۡ ءَايَٰتِهِۦ تَسۡتَكۡبِرُونَ﴾ [الأنعام: 93]
«و [شگفتزده میشوی] اگر ببینی هنگامی که [این] ستمکاران در سکرات مرگ فرو رفتهاند و فرشتگان [قبض روح] دستها را گشوده [و به آنان میگویند:] جانهایتان را بیرون آورید! امروز عذاب خفّتباری در برابر آنچه به ناحق بر الله میگفتید و نسبت به آیات او تکبّر ورزیدید، خواهید دید.»
﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡۚ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيۡنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٖ﴾ [التّوبة: 101]
«و از [میان] اعراب [بادیهنشین] که پیرامون شما هستند، گروهی منافقند. و از اهل مدینه [نیز] گروهی خوی نفاق گرفتهاند. تو آنان را نمیشناسی، [ولی] ما این افراد را میشناسیم. به زودی آنان را دو بار عذاب خواهیم کرد، سپس به سوی عذابی بزرگ [در قیامت] فرستاده میشوند.»
﴿وَحَاقَ بَِٔالِ فِرۡعَوۡنَ سُوٓءُ ٱلۡعَذَابِ٤٥ ٱلنَّارُ يُعۡرَضُونَ عَلَيۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِيّٗاۚ وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ﴾ [غافر: 45- 46]
«و بدترین عذاب، آل فرعون را در میان گرفت. [آن عذاب] آتش [دوزخ است] که هر صبح و شام بر آن عرضه میشوند و روزی که قیامت برپا میگردد [گفته میشود:] آل فرعون را در سختترین عذاب وارد کنید.»([542])
نخستین آیهای که امام بخاری/ آن را آورده است، دربارۀ عذابشدن کافران توسّط فرشتگان در زمان جانکندن بوده و آیۀ دوم نشان میدهد که منافقان پیش از عذاب روز قیامت، به دو عذاب دیگر نیز دچار خواهند شد.
عذاب اول: الله تعالی آنان را در دنیا، به عذابی از جانب خود یا بهوسیلۀ مسلمانان دچار میسازد؛
عذاب دوم: همان عذاب قبر، که حسن بصری/ میگوید: «به زودی آنان را دو بار عذاب خواهیم کرد: یعنی عذاب دنیا و عذاب قبر.»([543])
طبری میگوید: «به احتمال زیاد یکی از آن دو، عذاب قبر و دیگری احتمال دارد گرسنگی، اسارت، کشتهشدن و هلاکت، خواری یا ... که قبلا بیان گردید، باشد.»([544])
آیۀ سوم دلیلی روشن برای اهل سنّتی است که قائل به عذاب قبر هستند، زیرا اللهﻷ بیان فرمود که فرعونیان در صبح و شام، بر آتش دوزخ عرضه میشوند و این کار قبل از روز قیامت صورت میگیرد، چون الله تعالی پس از آن فرمود:
﴿وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ﴾ [غافر: 46]
«و روزی که قیامت برپا میگردد [گفته میشود:] آل فرعون را در سختترین عذاب وارد کنید.»
قرطبی/ میگوید: «جمهور علما معتقدند که این عرضه در برزخ صورت میگیرد و مطلب مذکور دلیلی بر اثبات عذاب قبر به شمار میرود.»([545])
علاوه بر موارد فوق، آیات دیگری نیز اشاره به عذاب و نعمتهای قبر دارند.([546])
4- ایمان به عذاب و نعمتهای قبر بدون کیفیّت است
شریعت اموری که از نظر عقلی محال باشد را بیان نمیکند، امّا از مواردی که عقول را به حیرت و تعجّب وا میدارد، سخن میگوید؛ بازگشت روح به بدن، به گونهای که ما در دنیا میشناسیم نیست، بلکه به شکل دیگری به آن باز خواهد گشت.([547])
5- آیا عذاب و نعمتهای قبر مختصّ به مدفون در قبر است یا شامل همه میشود؟
در پاسخ باید گفت که عذاب و نعمتهای قبر شامل افراد مدفون در قبر و غیر آن میشود؛ هرکس که بمیرد و مستحقّ عذاب یا نعمت باشد، به وی خواهد رسید؛ فرقی نمیکند که در قبر شود یا نه و فرقی ندارد که در صحرا یا در محلّی محفوظ؛ همچون سردخانه باشد؛ یا اینکه خوراک درندگان شده یا سوخته و خاکستر و پراکنده در هوا گشته باشد یا به دار آویخته یا در دریا غرق یا ... شده باشد. بنابراین عذاب و نعمتهای قبر به او میرسد، همانگونه که فرد مدفون در قبر به آن دچار میشود.
امّا به اعتبار غالب و اصل، عذاب و نعمتهای قبر گفته شده است.([548])
6- عذاب و نعمتهای قبر به بدن میرسد یا به روح؟
عذاب و نعمتهای قبر هم به بدن و هم به روح میرسد.
شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «پیشینیان این امّت و امامان آن معتقدند که هرگاه فردی بمیرد، نعمت یا عذاب به او؛ یعنی هم به روح و هم به جسمش میرسد و روح پس از جداشدن از بدن، برخوردار از نعمت یا دچار عذاب میگردد و گاهی اوقات متّصل به بدن شده و در نتیجه، به همراه آن نعمت میگیرد یا عذاب میشود.»([549])
همچنین میگوید: «به اتّفاق اهل سنّت و جماعت، عذاب یا نعمت هم به جسم و هم به روح میرسد و روح و نفس به تنهایی یا به همراه جسم، نعمت میگیرد یا دچار عذاب میشود. بنابراین در این حالت، عذاب یا نعمت به هردو تا میرسد، چنانکه گاهی اوقات روح به تنهایی از نعمت برخوردار میشود یا عذاب میگردد.»([550])
7- عذاب قبر دائمی است یا موقّتی؟
این عذاب بر دو نوع است:
أ- عذاب دائمی که آیۀ زیر بیانگر آن است:
﴿ٱلنَّارُ يُعۡرَضُونَ عَلَيۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِيّٗاۚ وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ﴾ [غافر: 46]
«[آن عذاب] آتش [دوزخ است] که هر صبح و شام بر آن عرضه میشوند و روزی که قیامت برپا میگردد [گفته میشود:] آل فرعون را در سختترین عذاب وارد کنید.»
در حدیثی که براء بن عازبس دربارۀ سؤال و فتنۀ قبر انسان کافر نقل نموده، چنین آمده است: «ثُمَّ يُفْتَحُ لَهُ بَابٌ إِلَى النَّارِ، فَينْظُرَ إِلَى مَقْعَدِه فِيهَا حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ»؛ «سپس برایش دری به سوی آتش دوزخ باز میشود و او تا زمانی که قیامت فرا رسد، به جایگاهش در آنجا نگاه میکند.»
اندکی قبل، در این زمینه مطالبی بیان شد.
ب- نوعی از این عذاب تا مدّتی ادامه دارد و سپس قطع میشود: یعنی عذاب و مجازات برخی افراد که گناهانشان کم بوده و به اندازۀ جرمشان، عذاب میشوند و سپس تمام میگردد، همانگونه که مدّتی در دوزخ مجازات میگردند و سپس نجات مییابند.
گاهی اوقات نیز به سبب دعا، صدقه، پاداش حجّی که از برخی نزدیکانش به وی رسیده یا ... عذابش قطع و تمام میشود.([551])
8- عوامل عذاب قبر و اسباب نجات از آن
به طور خلاصه و کلّی میتوان گفت که عدمشناخت نسبت به الله تعالی، سرپیچی از دستورات او و ارتکاب گناهان باعث عذاب قبر میشوند.
و اسباب نجات از آن، بر عکس موارد فوق است.([552])
برخی از منحرفان بیدین و زندیق و پیروانشان منکر عذاب، وسعت و تنگی عذاب قبر و اینکه گودالی از آتش یا باغی از بهشت باشد و نیز اینکه میّت را مینشانند، هستند.
الحمدلِلّه پاسخ این گمانها آسان است و از دیدگاه شریعت و حسّ و عقل، ادّعاهای باطل و مردودی به شمار میروند و اکنون برخی از دلایل موجود در این باره بیان میگردد.
1- عذاب و نعمتهای قبر بر اساس شریعت ثابت است
علاوه بر متونی که قبلا بیان گردید، ابن عبّاسب روایت نموده که پیامبر ج از کنار دو قبر عبور کرده و فرمودند: «يُعَذَّبَانِ، وَمَا يُعَذَّبَانِ فِي كَبِيرٍ، بَلَى، كَانَ أَحَدُهُمَا لاَ يَسْتَتِرُ مِنْ بَوْلِهِ، وَكَانَ الآخَرُ يَمْشِي بِالنَّمِيمَةِ»؛ «[صاحب این دو قبر] عذاب میشوند؛ آن هم نه به سبب انجام گناه کبیره؛ بلکه یکی از این دو نفر، از [رسیدن و پاشیدهشدن] ادرار [به بدنش] پرهیز نمیکرد [و میان خود و ادرارش پوشش و مانعی قرار نمیداد] و دیگری خبرچینی مینمود.» سپس شاخۀ تری را خواستند و آن را به دو نیم کرده و فرمودند: «لَعَلَّهُ يُخَفِّفُ عَنْهُمَا مَا لَمْ يَيْبَسَا»([553])؛ «امید است که عذابشان کم [یا بخشیده] شود تا زمانی که این دو شاخه خشک نشدهاند.»
2- حالات و شرایط برزخ از امور غیبی است و از طریق حس درک نمیشود
اگر این موارد بهوسیلۀ حس فهمیده میشد، قطعاً فایدۀ ایمان به غیب مفهوم و معنایی نداشت و مؤمنان به غیب و انکارکنندگان آن یکسان بودند.
3- حسّ و تجربه دلالت بر وقوع عذاب قبر دارد
انسانِ به خوابرفته گاهی اوقات خواب میبیند که در محلّی وسیع و خرّم و برخوردار از نعمت یا در مکانی تنگ و وحشتآور و دردناک است و بسا اوقات بر اثر آنچه دیده، بیدار میشود و نشانۀ درد را در بدنش احساس میکند، هرچند در بستر و داخل اتاق خویش است.
خواب برادر مرگ بوده و به همین سبب، اللهـ آن را وفات مینامد:
﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي مَنَامِهَاۖ فَيُمۡسِكُ ٱلَّتِي قَضَىٰ عَلَيۡهَا ٱلۡمَوۡتَ وَيُرۡسِلُ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمًّىۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ﴾ [الزّمر: 42]
«الله جانها را به هنگام مرگشان قبض میکند، و [نیز جان] کسانی که در خواب خویش نمردهاند را [قبض میکند]. سپس [جان] افرادی که فرمان مرگشان را صادر کرده، نگه میدارد و [جان] دیگری را تا مدّتی معین پس میفرستد، بیگمان در این [امر] نشانههای [روشنی] است برای گروهی که میاندیشند.»
4- عقل منکر وقوع عذاب قبر نیست
در پاراگراف قبلی، مطلبی در این زمینه بیان گردید و علاوه بر آن، گاهی اوقات انسان خواب صادقانه و مطابق با واقعیّت میبیند و بسا اوقات ممکن است فردی پیامبرج را با ویژگیهای خودشان ببیند، که در این صورت، قطعاً ایشان را دیده است.
این درحالی است که فرد، خوابیده در بستر و اتاق خویش و دور از آنچه دیده است، قرار دارد.
اگر چنین مواردی در شرایط دنیوی ممکن است، آیا امکان وقوع آن در شرایط آخرت نیست؟!
5- نعمت، عذاب، وسعت یا تنگی قبر را فقط میّت و صاحب قبر احساس میکند
به عنوان نمونه، چنانکه قبلاً بیان گردید انسان در خواب میبیند که در مکانی تنگ و وحشتآور یا در محلّی وسیع و خرّم قرار دارد، امّا از نظر و دید دیگران، حالتش تغییر نمیکند و وی را در بستر و پوشش خودش میبینند.
6- درک و احساس مخلوق محدود به قدرتی است که الله تعالی به آنان بخشیده است
مخلوقات نمیتوانند هر چیزی را بفهمند و همانگونه که چشمان، گوشها و توانشان حدّی دارد، عقلها نیز حدّ و محدودهای دارند. گاهی اوقات الله تعالی هفت آسمان و زمین و آنچه در میانشان است و هر چیزی که به حقیقت، الله متعال را تسبیح میگوید را از عذاب و رنج برخی مخلوقات آگاه و باخبر میسازد.
از آنجا که مخلوقات نمیتوانند هر موجودی را درک کنند، جایز نیست که آنچه از امور غیب ثابت است و آن را نمیفهمند، انکار کنند.([554])
مقدّمه
مبحث اول: مفهوم أشراط [ نشانههای] قیامت؛
مبحث دوم: ترتیب و پی در پی بودن نشانههای بزرگ قیامت؛
مبحث سوم: نشانههای بزرگ و دالّ بر نزدیکی قیامت؛
مبحث چهارم: نشانههای وقوع قیامت؛
أ- قواعدی عام و کلّی
1. بدون تردید قیامت خواهد آمد:
﴿إِنَّ ٱلسَّاعَةَ ءَاتِيَةٌ﴾ [طه: 15]
«قطعاً قیامت خواهد آمد.»
2. قیامت نزدیک است:
﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ﴾ [القمر: 1]
«قیامت نزدیک شد و ماه بشکافت.»
3. فقط اللهأ از زمان قیامت باخبر است:
﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلسَّاعَةِ أَيَّانَ مُرۡسَىٰهَاۖ قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ رَبِّيۖ لَا يُجَلِّيهَا لِوَقۡتِهَآ إِلَّا هُوَۚ﴾ [الأعراف: 187]
«[ای پیامبر ج!] دربارۀ قیامت از تو سوال میکنند که چه وقت واقع میشود؟ بگو: مسلماً علم آن فقط نزد پروردگار من است و هیچکس جز او [نمیتواند] آن را در وقت معیّنش آشکار سازد.»
4. قیامت از امور غیب به شمار میرود و ایمان به آن بخشی از ایمان به غیب است.
5. بررسی و پرداختن به تعیین زمان قیامت جایز نیست.
6. قیامت نشانههایی دارد که بیانگر نزدیکی یا وقوع آن است.
ب- دیدگاه صحیح دربارۀ نشانههای قیامت
باید به آنچه در متون شرعی دربارۀ قیامت آمده است، ایمان بیاوریم و نباید خود را مکلّف به درخواست قیامت و تطبیق آن بر واقعیّت سازیم.
بلکه باید تفسیر قیامت را به واقع بسپاریم؛ یعنی وقوع آن به صورتی است که در متون شرعی بیان شده و بر این اساس، بدون دلیل و از روی ناآگاهی سخنی بر زبان نمیآوریم.
این شیوه باعث نجات و رستگاری و پیروی از پیشینیان صالحی است که به آن متون ایمان آوردند و با رعایت صداقت و امانتداری، آنها را به ما رساندند و گمان خویش را برای تعیین زمان قیامت به کار نبردند و براساس رأی و عقل محض، مقدّمهچینی و نتیجهگیری نکردند.
همچنین بدین وسیله، به عمل برخی مردم دچار نمیشویم که متون موجود دربارۀ شرایط آخر الزّمان و نشانههای قیامت و احوال زمان ما را به هم ربط داده و نتایجی گرفتند که منجر به فتنههایی بزرگ و شکستن حرمتها شده است.
خلاصۀ سخن در موضوع فوق این است که به متون شرعی ایمان داریم و تفسیر آن را به واقع و حقیقت واگذار میکنیم.([555])
ت- ایمان به نشانههای قیامت به معنای تنبلی و استفادهنکردن از اسباب نیست
زیرا این نشانهها از امور تقدیری و مربوط به ارادۀ الهی است و ما از نظر شرع و دین، مکلّف به انجام تکالیف شرعی هستیم؛ همچون اطاعت از الله، جهاد در راه او، کسب علم، دعوت إلی الله، امر به معروف و نهی از منکر، صبر بر آزار و مشکلاتی که در موارد مذکور وجود دارد و سایر واجبات.
روش و دیدگاه صحیح همین است؛ نه آنگونه که برخی جاهلان و یاوهگویان ادّعا دارند که ظهور آن نشانهها؛ مانند آمدن مهدی و نزول عیسیإ شروع تنبلی و تنآسایی است.
بلکه متون شرعی دلالت دارند که آن زمان، ابتدای فتوح، جهاد و جانفشانی در راه اعلای کلمة الله است.([556])
هر چند اللهـ زمان وقوع قیامت را از بندگانش پنهان نموده، ولی آنان را از نشانهها و علائمی که دلالت بر نزدیکیاش دارند، آگاه ساخته است.
الله تعالی آن نشانهها را أشراط قیامت نامیده و میفرماید:
﴿فَهَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّا ٱلسَّاعَةَ أَن تَأۡتِيَهُم بَغۡتَةٗۖ فَقَدۡ جَآءَ أَشۡرَاطُهَاۚ فَأَنَّىٰ لَهُمۡ إِذَا جَآءَتۡهُمۡ ذِكۡرَىٰهُمۡ﴾ [محمّد: 18]
«پس آیا آنان [کافران] جز این انتظار دارند که قیامت ناگهان فرا رسد؟ به راستی نشانههایش آمده است، پس وقتی فرا رسد، پندگرفتن [و ایمان] شان چه سودی خواهد داشت؟!»
اکنون مطالبی در این زمینه بیان میگردد.
1- مفهوم أشراط
اصل این واژه «شَرَطَ» و أشراط جمع آن است.
ابن فارس میگوید: «شین، راء و طاء دلالت بر عَلَم، نشانه و مفاهیمی نزدیک به آن میکند.»([557])
ابن منظور چنین میآورد: «شَرَط به معنای نشانه بوده و جمع آن، أشراط میشود.»([558])
2- مفهوم واژۀ «ساعة»
أ- از نظر لغوی، اصل این کلمه، «سَوَع» بوده است.([559])
واژۀ «ساعة» از نظر لغوی و عرفی در چندین معنا کاربرد دارد که غالبا به مفهوم زمان یا بخشی از آن و یا حال حاضر است.
قرطبی میگوید: «در زبان عربی، کلمۀ "ساعة" به معنای بخش نامعیّنی از زمان و از نظر عرفی، به معنای یک بخش از 24 بخش [ساعت] شب و روز که اصل زمانها به شمار میروند، است.
قوم عرب میگوید: أفعل کذا السّاعة، وأنا السّاعة في أمر کذا؛ یعنی زمانی که در آن قرار داری یا زمانی که تقریباً به آن نزدیک است.
در حقیقت، اگر «السّاعة» با الف و لام گفته شود، مراد زمانی است که در آن قرار داری و "الآن" نامیده میشود.»([560])
ب- مفهوم شرعی «ساعة»: یعنی همان زمانی که قیامت برپا میشود.([561])
3- وجه تسمیۀ «ساعة»
دلیل این نامگذاری نزدیکبودن قیامت بوده، زیرا هرچیز آمدنی نزدیک است، یا به سبب سرعت حساب در آن روز، یا چون به طور ناگهانی در یک زمانی فرا میرسد، یا اینکه در روز قیامت، ارواح سریع به جسمها منتقل میشوند و یا بنا به دلایل دیگر، «ساعة» نامیده شده است.([562])
4- مفهوم أشراط السّاعة
یعنی همان نشانهها و علائم پیش از قیامت که بیانگر نزدیکی و برپایی آن و اتمام دنیا هستند.([563])
5- اصطلاحات و انواع شرعی قیامت
از نظر شریعت، قیامت بر سه نوع است:
أ- قیامت صغری
همان مرگ انسان که هرکس بمیرد، قیامتش فرا رسیده و وارد جهان آخرت میشود.
ب- قیامت وسطی
وفات مردم یک قرن.
ج- قیامت کبری
برانگیختهشدن مردم از قبرها برای حساب و جزا.([564])
6- مراد از «ساعة» در قرآن کریم
هدف از آن، قیامت کبری است.([565])
7- انواع نشانههای قیامت
این علائم بر دو نوع هستند:
أ- نشانههای صغری
علائمی که سالهایی طولانی پیش از فرارسیدن قیامت آشکار میگردد و مرسوم و متداول است؛ مانند از بینرفتن عالمان، ظهور جهل، نوشیدن شراب، فخر به بنا و ساختمان و خانه و امثال آن.
برخی از این نشانهها همزمان با علائم کبری هستند.
ب- نشانههای کبری
امور مهم و بزرگی که نزدیک قیامت به وقوع میپیوندند و مرسوم و رایج نیستند؛ همچون ظهور دجّال، نزول سیّدنا عیسی، خروج یأجوج و مأجوج و طلوع خورشید از سمت مغرب.([566])
8- فلسفۀ پیشانداختن نشانههای قیامت و آگاهنمودن مردم از آنها
قرطبی/ میگوید: «دلیل جلوانداختن نشانههای قیامت و آگاهنمودن مردم از آنها این است که از خواب بیدار شوند و مواظب باشند و توبه و رجوع نمایند تا مبادا ناگهان فرا رسد و دیگر فرصت جبران نباشد. بنابراین شایسته است که مردم پس از ظهور نشانههای قیامت، به فکر خویش باشند و دنیا را رها کنند و برای زمان موعود آماده شوند، والله أعلم.»([567])
1- ترتیب علائم بزرگ قیامت
احادیثی که بیانگر نشانههای بزرگ قیامت هستند، آنها را باهم و بدون ترتیب بیان کردهاند، زیرا ترتیبشان در گفتار، نشانۀ ترتیب آنها در وقوع نبوده و بهوسیلۀ حرف «و» عطف شدهاند که مقتضی ترتیب نیست.
ترتیب آنها در برخی متون، برخلاف ترتیبشان در متون دیگر آمده است.([568])
اکنون خلاصهای از احادیثی که نشانههای قیامت را به طور کلّی یا جزئی بیان کردهاند، نقل میگردد.
امام مسلم/ در صحیح خود، از حذیفه بن أسید غفاریس چنین نقل میکند: پیامبر ج نزد ما آمدند درحالی که مشغول گفتگو بودیم. ایشان پرسیدند: «مَا تَذَاكَرُونَ؟»؛ «دربارۀ چه چیزی سخن میگویید؟» گفتیم: از قیامت سخن میگوییم. رسول الله ج فرمودند: «إنها لَنْ تَقُومَ حَتَّى تَرَوْنَ قَبْلَهَا عَشْرَ آيَاتٍ»؛ «قطعاً قیامت برپا نخواهد شد تا اینکه پیش از آن، ده نشانه ببینید.»
پیامبر ج از دود، دجّال، دابّه، طلوع خورشید از مغرب، نزول عیسی÷، خروج یأجوج و مأجوج و سه بار فرورفتن [مردم] در زمین؛ یک مرتبه در شرق، باری در غرب و یک بار در جزیرة العرب نام بردند و آخرین نشانه، آتشی است که از سمت یمن خارج میشود و مردم را به سمت رستاخیز میراند.([569])
مسلم/ حدیث فوق را از ابوسریحه حذیفه بن أسیدس با الفاظی دیگر روایت نموده است؛ او میگوید: پیامبر ج در اتاقی بودند و ما پایینتر از ایشان بودیم که متوجّه ما شده و فرمودند: «مَا تَذْكُرُونَ؟»؛ «از چه سخن میگویید؟» گفتیم: دربارۀ قیامت. رسول الله ج فرمودند: «إِنَّ السَّاعَةَ لَا تَكُونُ حَتَّى تَكُونَ عَشْرُ آيَاتٍ: خَسْفٌ بِالْمَشْرِقِ، وَخَسْفٌ بِالْمَغْرِبِ، وَخَسْفٌ فِي جَزِيرَةِ الْعَرَبِ وَالدُّخَانُ وَالدَّجَّالُ، وَدَابَّةُ الْأَرْضِ، وَيَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ، وَطُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا، وَنَارٌ تَخْرُجُ مِنْ قُعْرَةِ عَدَنٍ تَرْحَلُ النَّاسَ»؛ «قطعاً قیامت نخواهد آمد تا اینکه 10 نشانه به وقوع پیوندد: فرورفتن [مردم] به زمین در سمت شرق، فرورفتن به زمین در طرف غرب و فرو رفتن به زمین در جزیرة العرب، دود، دجّال، دابّة الأرض، خروج یأجوج و مأجوج، طلوع خورشید از سمت مغرب و آتشی که از گودال [شهر] عدن خارج میشود و مردم را کوچ میدهد.»
در روایت دیگر، دهمین نشانه، نزول عیسی÷ بیان شده است.
و بنا بر روایتی، دهمین نشانه بادی است که مردم را به دریا میاندازد.([570])
مسلم/ از ابوهریرهس نقل نموده که پیامبر ج فرمودند: «بَادِرُوا بِالْأَعْمَالِ سِتًّا: طُلُوعَ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا، أَوِ الدُّخَانَ، أَوِ الدَّجَّالَ، أَوِ الدَّابَّةَ، أَوْ خَاصَّةَ أَحَدِكُمْ أَوْ أَمْرَ الْعَامَّةِ»([571])؛ «پیش از فرارسیدن 6 نشانه، برای انجام اعمال [نیک] شتاب کنید: طلوع خورشید از سمت مغرب، دود، ظهور دجّال، دابّه و مرگ هریک از شما یا فرارسیدن قیامت.»
و با لفظی دیگر آمده است که: «بَادِرُوا بِالْأَعْمَالِ سِتًّا: الدَّجَّالَ، وَالدُّخَانَ، وَدَابَّةَ الْأَرْضِ، وَطُلُوعَ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا، وَأَمْرَ الْعَامَّةِ، وَخُوَيْصَّةَ أَحَدِكُمْ»([572])؛ «پیش از فرارسیدن 6 نشانه، برای انجام اعمال [نیک] بشتابید: ظهور دجّال، دود، دابّة الأرض، طلوع خورشید از مغرب، فرارسیدن قیامت و مرگ هریک از شما.»
عبدالله بن عمروب میگوید: حدیثی را از رسول الله ج حفظ نمودم که هرگز آن را فراموش نمیکنم؛ از ایشان چنین شنیدم: «إِنَّ أَوَّلَ الْآيَاتِ خُرُوجًا، طُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا، وَخُرُوجُ الدَّابَّةِ عَلَى النَّاسِ ضُحًى، وَأَيُّهُمَا مَا كَانَتْ قَبْلَ صَاحِبَتِهَا، فَالْأُخْرَى عَلَى إِثْرِهَا قَرِيبًا»([573])؛ «همانا نخستین نشانهای که آشکار میگردد، طلوع خورشید از سمت مغرب و خروج دابّه در وقت چاشت [هنگام برآمدن آفتاب] بر مردم است و هریک از این علائم که پیش از دیگری باشد [و ظاهر شود]، نشانۀ دیگر بلافاصله بعد از آن، به وقوع میپیوندد.»
با توجّه به احادیث مذکور، میتوان ترتیب برخی از این نشانهها را بهوسیلۀ وقوع آنها پس از یکدیگر دانست، زیرا ترتیب بعضی از نشانههای مذکور با دو لفظ و حرف مختلف بیان شده است؛ گاهی با «أو» و گاهی با «و» عطف شده که هیچ کدام بیانگر ترتیب نیستند.([574])
به همین سبب، عالمان در ترتیب نشانههای قیامت اختلاف دارند و حافظ ابن حجر/ ظهور دجّال و طلوع خورشید از سمت مغرب را جلوتر از سایر علائم دانسته و میگوید: «با توجّه به مجموع اخبار به نظر میرسد که خروج دجّال نخستین نشانۀ بزرگی است که خبر از تغییر شرایط عمومی در بیشتر زمین میدهد و با وفات عیسی÷ به پایان میرسد.
و طلوع خورشید از سمت مغرب، اولین نشانۀ بزرگی است که خبر از تغییر عالم بالا میدهد و با فرارسیدن قیامت تمام میشود.
شاید خروج دابّه در همان روزی باشد که خورشید از سمت مغرب طلوع میکند.»
وی در ادامه میگوید: «به این دلیل که هنگام طلوع خورشید از طرف مغرب، دروازۀ توبه بسته میشود و در نتیجه، دابّه بیرون میآید تا مؤمن و کافر را از هم جدا سازد و هدف از بستهشدن دروازۀ توبه تکمیل گردد.
و نخستین نشانهای که خبر از فرارسیدن قیامت میدهد، آتشی است که مردم را گِرد میآورد.»([575])
طیّبی/ میگوید: «علائم مذکور نشانههایی از قیامت است؛ یا دلالت بر نزدیکشدن آن و یا نشان از فرارسیدن قیامت دارند.
دجّال، نزول عیسی÷، ظهور یأجوج و مأجوج و فرورفتن در زمین بیانگر نزدیکی آن هستند.
دخان یا دود، طلوع خورشید از سمت مغرب، خروج دابّه و آتشی که مردم را جمع میکند، دلالت بر فرارسیدن قیامت دارند.»([576])
تقسیم فوق بسیار زیبا و دقیق است و در مبحث پیش رو، نشانههای بزرگ قیامت را براساس همین ترتیبی که طیّبی آورده، بیان خواهیم کرد.
2- پیدرپیبودن ظهور نشانههای کبرای قیامت
صرفنظر از ترتیب نشانههای بزرگ قیامت، وقتی یکی از آنها آشکار گردد، علائم دیگر نیز پس از آن به وقوع میپیوندند؛ مانند مهرههای ستون فقرات که در پیِ یکدیگرند و فاصلهای در میانشان نیست.([577])
طبرانی در معجم الأوسط، از ابوهریرهس روایت نموده که رسول الله ج فرمودند: «خُرُوجُ الآيَاتِ بَعْضُهَا عَلَى أَثَرِ بَعْضٍ، يَتَتَابَعْنَ كَمَا تَتَابَعُ الْخَرَزُ فِي النِّظَامِ»([578])؛ «ظهور آن نشانهها پشت س