الحمد لله الذي أكمل لنا الدين وأتمَّ علينا النعمة، وجعل أمَّتنا -أمَّة الإسلام- خيرَ أمَّة، وبعث فينا رسولًا منَّا يتلو علينا آياته ويزكينا، ويعلِّمنا الكتاب والحكمة، والصلاة والسلام علي مَن أرسله الله للعالمين رحمة، نبيِّنا محمد وعلي آله وصحبه. أما بعد:
حكمت خداوند متعال از خلقت جن و انس، عبادت كردن او به تنهايي است همانگونه كه ميفرمايد: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾ [الذاریات: 56]. «و جن و انسان را جز براي عبادت خود خلقت نكردم». و براي همين امر، توحيد و عقيده صحيح بايد از منبع اصلي آن كه كتاب و سنت رسول الله صلی الله عليه وسلم است گرفته شود تا به آن عبادت كه مقصود و مورد نظر است، دست يافت. و اين اساس و پايه آباداني اين جهان است كه فقدان آن باعث فساد، خرابي و اخلال در آن ميشود همانگونه كه الله تعالي ميفرمايد: ﴿لَوۡ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَاۚ فَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَرۡشِ عَمَّا يَصِفُونَ ٢٢﴾ [الأنبیاء: 22]. «اگر در آن دو (آسمانها و زمين) جز الله خداياني وجود داشت آن دو را به فساد ميكشاندند. پاك و منزه است پروردگار عرش از آنچه وصف ميكنند» و ميفرمايد: ﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ وَمِنَ ٱلۡأَرۡضِ مِثۡلَهُنَّۖ يَتَنَزَّلُ ٱلۡأَمۡرُ بَيۡنَهُنَّ لِتَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ وَأَنَّ ٱللَّهَ قَدۡ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عِلۡمَۢا ١٢﴾ [الطلاق: 12]. «الله كسي است كه هفت آسمان و مانند آن هفت زمين را آفريد امر بينشان فرود ميآيد تا بدانيد كه الله بر همه چيز قادر است و علمش بر همه چيز احاطه دارد». و آيات ديگر كه در اين باره آمده است.
چون براي عقلها شناخت جزئيات آن بصورت مستقل غير ممكن بود خداوند پيامبران و كتابها را براي توضيح، بيان و تفسير آن براي مردم فرستاد تا بر اساس علم و بصيرت و پايه و اساسي واضح و آشكار به عبادت الله بپردازند. پس پي در پي و پشت سر هم پيامبران را براي تبليغ آن و توضيح و بيانش روانه نمود همانگونه كه ميفرمايد: ﴿وَإِن مِّنۡ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٞ ٢٤﴾ [فاطر: 24]. «هيچ امتي نبوده مگر اينكه در آن هشدار دهندهاي گذشته است.» و ميفرمايد: ﴿ثُمَّ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا تَتۡرَاۖ﴾ [المؤمنون: 44]. «سپس پيامبرانمان را پياپي روانه كرديم». يعني اينكه بعضيها را پشت سر بعضي ديگر فرستاديم تا اينكه به سيد، افضل و امامشان پيامبرما محمد ج ختم شد. كه رسالتش را ابلاغ و امانتش را ادا و مانند پيامبران اولوالعزم صبر نمود و از دعوت به دين خدا و هدايت به سوي صراط مستقيمش دست برنداشت تا آنجا كه خداوند به وسيله او دين را بر ساير اديان پيروز و نعمت را تمام گرداند و مردم به سبب دعوت او دسته دسته به دين خدا داخل شدند و پيامبر فوت ننمودند تا اينكه خداوند به وسيله او دين را تكميل كرد و نعمت به تمامي داده شد. و خداوند در باره آن اين آيه را نازل فرمودند: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ﴾ [المائدة: 3]. «امروز دينتان را براي شما كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و راضي شدم كه اسلام دينتان باشد».
پيامبر ج تمام اصول و فروع دينش را بيان فرمود همانگونه كه امام دارالهجره مالك بن انس رضی الله عنه ميفرمايد: «مُحال أن يُظنَّ بالنبي صلی الله علیه وسلم أنه علَّم أمته الاستنجاء ولم يعلمهم التوحيد» «محال است كه گمان شوند پيامبر صلی الله علیه وسلم به امتش آداب دستشويي را ياد داده اما توحيد را به آنها نياموخته باشد».
در حاليكه رسول الله صلی الله عليه وسلم دعوت كننده به سوي توحيد و خالص گردانيدن دين براي خدا و دوري از تمام شرك اعم از كبيره و صغيره بود همانطور كه شأن و منزلت همه فرستادگان همين است. چيزي كه تمام پيامبران بر آن متفق هستند. و در دعوت به سوي آن هميار و كمك هم بودند بلكه آن منطق دعوت ايشان و آغاز رسالت و اساس بعثتشان بود. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ فَمِنۡهُم مَّنۡ هَدَى ٱللَّهُ وَمِنۡهُم مَّنۡ حَقَّتۡ عَلَيۡهِ ٱلضَّلَٰلَةُۚ فَسِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱنظُرُواْ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُكَذِّبِينَ ٣٦﴾ [النحل: 36]. «در ميان هر امتي فرستاده اي را مبعوث كرديم كه خدا را بپرستند و از طاغوت دوري جويند از آنها كساني را خداوند هدايت كرده و كساني هم گمراهي سزاوارشان است. پس در زمين بنگر و عاقبت كار تكذيب كنندگان را نظاره كن» و ميفرمايد: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥﴾ [الأنبیاء: 25]. «و ما قبل از تو هيچ رسولي را نفرستاديم مگر اينكه به او وحي كرديم كه هيچ معبود برحقي جز من نيست پس مرا بپرستيد» و ميفرمايد: ﴿وَسَۡٔلۡ مَنۡ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رُّسُلِنَآ أَجَعَلۡنَا مِن دُونِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ءَالِهَةٗ يُعۡبَدُونَ ٤٥﴾ [الزخرف: 45]. «و از رسولان ما كه پيش از تو فرستاديم جويا شو آيا ما غير از رحمن خدايان ديگري كه مورد پرستش قرار گيرند مقرر داشتهايم؟» و ميفرمايد: ﴿۞شَرَعَ لَكُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِۦ نُوحٗا وَٱلَّذِيٓ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ وَمَا وَصَّيۡنَا بِهِۦٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰٓۖ أَنۡ أَقِيمُواْ ٱلدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِۚ﴾ [الشوری: 13]. «از دين، آنچه را كه به نوح در باره آن سفارش كرد براي شما تشريع كرد و آنچه را به تو وحي كرديم و آنچه را كه در باره آن به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش نموديم كه دين را برپا داريد و در آن متفرق نشويد».
و در صحيحين از ابوهريره رضی الله عنه ثابت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «الانْبِيَاءُ إِخْوَةٌ لِعَلاَّتٍ، أُمَّهَاتُهُمْ شَتَّي وَدِينُهُمْ وَاحِدٌ»[1]. «پيامبران، برادراني هستند كه از يك پدر بدنيا آمدهاند و مادران مختلفي دارند و دين آنها يكي است». پس دين و عقيده آنها يكي و تنوع بين آنها در شريعتهايشان است همانگونه كه الله تعالي ميفرمايد: ﴿لِكُلّٖ جَعَلۡنَا مِنكُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗا﴾ [المائدة: 48]. «براي هر يك از شما شريعت و راه روشني قرار داديم».
لذا شايسته است كه براي هر مسلماني بيان و براي هر مؤمني توضيح داده شود كه عقيده مجالي براي اظهار نظر كردن نيست و بر هر مسلماني در مشرق و مغرب واجب است تنها به عقيده انبياء و فرستادگان معتقد و به اصولي كه به آن ايمان دارند مؤمن باشد و به سوي آن بدون هيچگونه شك و ترديدي دعوت كند ﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ غُفۡرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيۡكَ ٱلۡمَصِيرُ ٢٨٥﴾ [البقرة: 285]. «پيامبر و مؤمنان به آنچه به سوي او از جانب پروردگار نازل شده ايمان دارند و همگي به الله، ملائكه، كتابها و پيامبران ايمان دارند. بين هيچكدام از پيامبران فرقي نمينهند و ميگويند شنيديم و اطاعت كرديم پروردگارا ما را ببخش و بازگشت ما به سوي توست».
اين جايگاه و منزلت مؤمنين است و ايمان، تسليم، اعتراف و قبول، راهشان است. و زماني كه مؤمن ميشود سلامت و آرامش او را همراهي ميكند و براي او امنيت و امان متحقق ميگردد و وجودش پاكيزه ميگردد و قلبش مطمئن ميشود و از تمام بندگيهايي كه در آن مردم گمراه به سبب عقائد باطلشان در آن واقع شدهاند از تناقض، اضطراب، شك و ترديد، اوهام، سرگرداني و دودلي دور ميشود.
عقيده صحيح اسلامي اصولش ثابت، بنياد آن سليم و قواعد آن محكم است و سعادت مردم را به خاطر واضح بودن آثار آن، و صحت دلايل و بيعيب بودن برهان و حجتهاي آن و بخاطر موافق بودن آن با فطرت سليم و پاك و عقلهاي صحيح و قلبهاي سالم متحقق و براي آنها در دنيا و آخرت سرفرازي و رستگاري به همراه دارد.
تمام دنياي اسلام نياز شديد به شناخت اين عقيده صاف و با ارزش دارند. در نتيجه آن، سعادت و نجاتي مستقر ميشود كه سرگرداني به دنبال ندارد.
و در اين باره نويسنده بصورت مختصر و مفيد، اصول عقيده مسلمان و اهميت اساس و بنياد آن، ابراز كردن اصول و آثار آن از آنچه براي مسلمان از آن بينيازي وجود ندارد را آماده نموده و همه آنها با دليل و شواهد محكم آماده شدهاند.آن كتابي است مشتمل بر اصول ايمان در پرتوي كتاب و سنت و آن اصول بزرگ و عظيمي هستند كه از پيامبران به ارث برده شده است. براي تمام سنين از كوچك و بزرگ بسيار آشكار و واضح است و در كمترين زمان و كمترين مدت ميتوانند آن را درك كنند و بفهمند. توفيق به دست الله است. و به اين مناسبت تشكر خود را از دكتر صالح بن سعد سحيمي، دكتر عبد الرزاق بن عبد المحسن عباد و دكتر إبراهيم بن عامر رحيلي كه در آماده كردن اين كتاب سهيم بودهاند را تقديم ميداريم و همچنين از دكتر علي بن محمد ناصر فقيهي و دكتر أحمد بن عطية غامدي كه در ويرايش و بازنگري آن دست داشتند تشكر ميكنيم و از خداوند سبحان خواهانيم كه به وسيله آن به تمام مسلمانان نفع برساند.
وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين.
الأمانة العامة
لمجمع الملك فهد لطباعة المصحف الشريف
بر هيچ مسلماني اهميت ايمان، بزرگي منزلت و جايگاه آن، و بسياري فوائد آن در دنيا و آخرت پنهان نيست بلكه تمام نيكيها در دنيا و آخرت بر تحقق ايمان صحيح متوقف است. آن سرآغاز مطالب و با اهميتترين هدفهاست كه به وسيله آن بنده به زندگي پاك و خوشبختي ميرسد و از سختيها، بديها و گرفتاريها نجات مييابد و به ثواب و پاداش آخرت و نعمتهاي ماندگار و خير و نيكيهايي مستمر و دنباله داري كه از دست نميرود و زوال نميپذيرد، ميرسد.
الله تعالي ميفرمايد: ﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَنُحۡيِيَنَّهُۥ حَيَوٰةٗ طَيِّبَةٗۖ وَلَنَجۡزِيَنَّهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٩٧﴾ [النحل: 97]. «هركس از زن و مرد عمل صالحي انجام دهد در حاليكه مؤمن باشد قطعاً او را با زندگي پاكيزهاي حيات بخشيم و مسلماً به آنان بهتر از آنچه انجام ميدادند پاداش خواهيم داد» و ميفرمايد: ﴿وَمَنۡ أَرَادَ ٱلۡأٓخِرَةَ وَسَعَىٰ لَهَا سَعۡيَهَا وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَأُوْلَٰٓئِكَ كَانَ سَعۡيُهُم مَّشۡكُورٗا ١٩﴾ [الإسراء: 19]. «و هركس آخرت را ميخواهد و نهايت كوشش را براي آن به خرج ميدهد در حاليكه مؤمن است آنان هستند كه تلاششان مورد حق شناسي واقع خواهند شد» و ميفرمايد: ﴿وَمَن يَأۡتِهِۦ مُؤۡمِنٗا قَدۡ عَمِلَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱلدَّرَجَٰتُ ٱلۡعُلَىٰ ٧٥﴾ [طه: 75]. «و هركس مؤمن به نزد او رود در حاليكه اعمال صالح داشته باشد براي آنان درجات والا خواهد بود» و ميفرمايد: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ كَانَتۡ لَهُمۡ جَنَّٰتُ ٱلۡفِرۡدَوۡسِ نُزُلًا ١٠٧ خَٰلِدِينَ فِيهَا لَا يَبۡغُونَ عَنۡهَا حِوَلٗا ١٠٨﴾ [الکهف: 107-108]. «كساني كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند باغهاي فردوس جايگاه پذيرايي آنان است جاودانه در آن خواهند بود و از آنجا منتقل نميشوند» و آيات در اين باره در قرآن فراوان است.
نصوص كتاب و سنت بر اينكه ايمان بر پايه شش اصل: ايمان به الله، ملائكه، كتابهاي آسماني، پيامبران، روز آخرت و قدر چه خير باشد يا شر دلالت دارد. اين اصول در قرآن كريم و سنت پيامبر در جاهاي متعددي ذكر شده است از جمله:
1- الله تعالي ميفرمايد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِي نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ مِن قَبۡلُۚ وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا ١٣٦﴾ [النساء: 136]. «اي كساني كه ايمان آوردهايد ايمان بياوريد به الله و رسولش و به كتابي كه بر پيامبرش نازل كرده و بر كتابي كه از قبل نازل نموده است و هركس به الله، ملائكه، كتابها، پيامبران و روز آخرت كافر شود در گمراهي بسيار دوري افتاده است.»
2- و ميفرمايد: ﴿۞لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۧنَ﴾ [البقرة: 177]. «نيكي اين نيست كه روي خود را به سوي مشرق و مغرب كنيد بلكه نيكي اين است كه به الله، روز آخرت، ملائكه، كتابها و پيامبران ايمان داشته باشيد.»
3- و ميفرمايد: ﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ غُفۡرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيۡكَ ٱلۡمَصِيرُ ٢٨٥﴾ [البقرة: 285]. «پيامبر و مؤمنان به آنچه به سوي او از جانب پروردگار نازل شده ايمان دارند و همگي به الله، ملائكه، كتابها و پيامبران ايمان دارند. بين هيچكدام از پيامبران فرقي نمينهند و ميگويند شنيديم و اطاعت كرديم پروردگارا ما را ببخش و بازگشت ما به سوي توست».
4- و ميفرمايد: ﴿إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ ٤٩﴾ [القمر: 49]. «ما هر چيز را به اندازه خلق كرديم».
5- و در صحيح مسلم از زبان عمر بن خطابت كه به حديث جبريل مشهور است ثابت است كه: جبريل از پيامبر ج در باره ايمان سؤال نمود. پيامبر ج در جواب فرمودند: «أَنْ تُؤْمِنَ بِاللهِ، وَمَلاَئِكَتِهِ، وَكُتُبِهِ، وَرُسُلِهِ، وَالْيَوْمِ الآخِرِ، وَتُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ»[2] «به الله، ملائكه، كتابهاي آسماني، پيامبران، روز قيامت ايمان داشته باشيد و به قدر چه خير باشد يا شر مؤمن باشيد.» ايمان بر اين شش اصول عظيم و بزرگ پايه گذاري ميشود بلكه هيچكس ايمان ندارد مگر اينكه به آن مؤمن باشد و اين اصول به هم مرتبط و وابستهاند و از همديگر قابل تفكيك نيستند پس ايمان به بعضي از آن مستلزم ايمان به بقيه آنهاست و كفر به بعضي از آن كفر به باقيمانده آن محسوب ميشود.
در حق هر مسلماني تأكيد ميشود كه نهايت عنايت و توجه و اهتمام خود را در آگاهي، يادگيري و تحقيق در باره آن بكار گيرد.
آنچه در زير بيان ميشود متعلق به اصل اول از اين اصول است و آن ايمان به الله ميباشد.
ابتدا: تعريف آن
أ. از نظر لغت: الربوبية مصدر فعل ربب است و الرب از آن است پس ربوبيت صفت الله است و از اسم الرب گرفته شده و رب در كلام عرب بر معناهايي اطلاق ميشود: از آن جمله به معني مالك و سرور اطاعت شده و اصلاح گر ميباشد.
ب. اما در اصطلاح توحيد ربوبيت يعني یکی دانستن الله در افعالش ميباشد. كه از آن جمله خلق كردن، روزي دادن، فرمانروايي كردن، انعام دادن، مالك بودن، به تصوير كشيدن، بخشيدن و منع كردن، نفع و ضرر رساندن، زنده گردانيدن و ميراندن، و تدبير محكم و تغيير ناپذير، قضا و قدر و چيزهاي ديگر از افعالش كه در آن براي او شريكي نيست، ميباشد. از اين رو بر بنده واجب است كه به تمام آنها ايمان داشته باشد.
ثانياً: دلايل آن:
أ. از كتاب: الله تعالي ميفرمايد: ﴿خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ بِغَيۡرِ عَمَدٖ تَرَوۡنَهَاۖ وَأَلۡقَىٰ فِي ٱلۡأَرۡضِ رَوَٰسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمۡ وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٖۚ وَأَنزَلۡنَا مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَنۢبَتۡنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوۡجٖ كَرِيمٍ ١٠ هَٰذَا خَلۡقُ ٱللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ ٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦۚ بَلِ ٱلظَّٰلِمُونَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ١١﴾ [لقمان: 10-11]. «آسمانها را بدون هيچ ستوني كه آن را ببينيد خلق كرد و در زمين كوههاي استوار بيفكند تا [مبادا زمين] شما را بجنباند و در آن از هرگونه جنبندهاي پراكنده گردانيد، و از آسمان آبي فرو فرستاديم و از هر نوع نيكو در آن رويانديم. اين خلق خداوند است. به من نشان دهيد كساني كه غير از اويند چه آفريدهاند؟ بلكه ستمگران در گمراهي آشكاري هستند» و ميفرمايد: ﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَيۡرِ شَيۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ ٣٥﴾ [الطور: 35]. «آيا از هيچ خلق شدند يا خودشان، خالق خود هستند».
ب. از سنت: امام احمد و ابوداود از حديث عبدالله بن شخيرت بصورت مرفوع روايت ميكنند كه «السيد الله تبارك وتعالي..» «مالك، الله تبارك و تعالي است…»و از ترمذي و ديگران از پيامبر ج ثابت است كه در وصيتش به ابن عباسب ميفرمايد: «وَاعْلَمْ أَنَّ الأُمَّةَ لَو اجْتَمَعَتْ عَلَى أَنْ يَنْفَعُوكَ بِشَيْءٍ لَمْ يَنْفَعُوكَ إِلاَّ بِشَيْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللهُ لَكَ، وَإِنْ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يَضُرُّوكَ بِشَيْءٍ لَمْ يَضُرُّوكَ إِلاَّ بِشَيْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللهُ عَلَيْكَ، رُفِعَتِ الأَقْلاَمُ وَجَفَّتِ الصُّحُفُ»[3] «بدان اگر تمام مردم جمع شوند تا به وسيله چيزي به تو نفعي برسانند نميتوانند مگر اينكه خداوند براي تو نوشته باشد، و اگر جمع شوند تا به وسيله چيزي به تو ضرر برسانند نميتوانند مگر اينكه خداوند بر تو آن را نوشته باشد. قلمها برداشته شده و مصحفها خشك شدهاند».
ج. دليل عقلي: عقل به وسيله دورانديشي و تفكر در آيات و نشانههاي پروردگار بر وجود الله تعالي و تنها بودن او در ربوبيت و كمال قدرتش بر مخلوقات و مسلط شدن بر آنها دست مييابد. دورانديشي در آيات و نشانههاي متنوع، منجر به قبول ربوبيت پروردگار ميشود كه مشهورترين آنها دو راه است:
راه اول: دورانديشي در آيات و نشانههاي پروردگار در خلقت وجود انسان كه با نام دلايل انفس شناخته ميشود. وجود انسان نشانهاي از نشانههاي عظيم پروردگار است كه بر تنها بودن الله تعالي در ربوبيت كه شريكي براي او نيست دلالت دارد همانگونه كه الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَفِيٓ أَنفُسِكُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ ٢١﴾ [الذاریات: 21]. «و در نفسهاي شما[نشانه است] آيا نمينگريد؟» و ميفرمايد: ﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا ٧﴾ [الشمس: 7]. «و سوگند به نفس و آنكه آن را درست كرد». و براي اين اگر انسان درست در وجود خود و آنچه در آن از چيزهاي شگفت انگيز كه خداوند درست كرده است، بنگرد، به اين نتيجه ميرسد كه براي او پروردگاري كه خالق، حكيم و خبير است، وجود دارد. وقتي انسان نميتواند نطفه را خلق كند آيا ميتواند آن را به خون بسته يا خون بسته را به گوشت يا گوشت را به استخوان تبديل كند يا بر روي استخوان پوست بياندازد؟
راه دوم: دورانديشي در نشانههاي خداوند در خلقت جهان هستي كه به دلايل آفاق شناخته ميشود. و اين همچنين نشانهاي از نشانههاي عظيم پروردگار است كه بر ربوبيتش تأكيد دارد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿سَنُرِيهِمۡ ءَايَٰتِنَا فِي ٱلۡأٓفَاقِ وَفِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّۗ أَوَ لَمۡ يَكۡفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُۥ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ ٥٣﴾ [فصلت: 53]. «به زودي نشانههاي خود را در جهان هستي و وجودشان به آنها مينمايانيم تا برايشان روشن گردد كه او خود حق است. آيا كافي نيست كه پروردگار تو بر هرچيزي شاهد است؟»
با تأمل و انديشه كردن در جهان هستي و آنچه در اين جهان از آنچه بر آسمان از ستارگان، خورشيد و ماه و بر زمين از كوهها، درختان، درياها و رودها است و آنچه از شب و روز كه آن را در برمي گيرد و اينكه تمام اين جهان با اين نظام دقيق در حركت است دلالت دارد بر اينكه اين جهان خالقي دارد؛ بوجود آورندهاي تدبير كننده كار و بار آن است. هر زمان كه انسان عاقل در اين مخلوقات ميانديشد و بصورت عمقي در شگفتيهاي آفرينش به تفكر ميپردازد برايش روشن ميشود كه آن براي حق و به حق خلق شده است و اينها صفحاتي از آيات پروردگارند. و برهان و دلايل بر تمام آنچه به وسيله آن خداوند از خودش خبر داده بر وحدانيت او دلالت دارد.
در آثار آمده كه دستهاي خواستند با امام ابوحنيفه در مورد بيان توحيد ربوبيت بحث كنند. امام ابوحنيفه/ به آنها فرمود: «أخبروني قبل أن نتكلم في هذه المسألة عن سفينة في دجلة تذهب فتمتلئ من الطعام وغيره بنفسها وتعود بنفسها، فترسو بنفسها وترجع، كل ذلك من غير أن يديرها أحد؟» فقالوا: «هذا محال لا يمكن أبدا. فقال لهم: إذا كان هذا محالا في سفينة فكيف في هذا العالم كله علوه وسفله؟» «قبل از اينكه در باره اين مسئله صحبت كنيم از كشتي كه در دجله روان است و خود به خود پر از طعام و چيزهاي ديگر ميشود و خود به خود خالي ميگردد. خود به خود لنگر مياندازد و دوباره آن را جمع ميكند و تمام آن بدون اينكه كسي در آن دخالت داشته باشد روي ميدهد، خبر دهيد؟ گفتند: اين محال است و هرگز ممكن نيست. پس به ايشان گفت: هنگامي كه اين در مورد كشتي اي محال باشد پس چگونه در مورد اين جهان هستي با اين آسمان و زمين درست ميباشد؟» پس آنان را آگاه گردانيد كه اين نظم عالم و دقت و توجه در درست كردن و بدون عيب و نقص خلقتش دليلي بر وحدانيت خالق آن است.
يكي از مراتب توحيد سه گانه، توحيد ربوبيت است. ايمان فرد صحيح و توحيد در او تحقق پيدا نميكند مگر اينكه خداوند را در ربوبيتش به تنهايي بپذيرد ولي بايد دانست كه هدف از فرستادن پيامبران عليهم السلام اين نوع از توحيد نبوده است و به تنهايي ايمان به اين نوع توحيد باعث نجات كسي از عذاب خداوند نميشود مگر اينكه همراه آن بنده توحيد الوهيت را نيز بجاي آورد.
براي همين الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ ١٠٦﴾ [یوسف: 106]. يعني اينكه: بيشترشان به خداوند به عنوان رب، خالق، روزي دهنده، تدبير كننده و تمام آنچه مربوط به توحيد ربوبيت است اقرار دارند اما در عين حال همراه خداوند در عبادتش غير او از بتها كه هيچ نفع و ضرري ندارند و نميتوانند چيزي ببخشند يا از چيزي ممانعت به عمل آورند شريك قرار ميدهند. و مفسران از صحابه و تابعين اين آيه را بدينگونه تفسير كردهاند.
ابن عباسب در تفسير اين آيه ميفرمايد: «من إيمانهم إذا قيل لهم من خلق السماء، ومن خلق الأرض ومن خلق الجبال؟ قالوا: الله وهم مشركون» «از جملة ايمانشان اين بود هنگامي كه به ايشان گفته شود چه كسي آسمان، زمين و كوهها را خلق كرده است؟ ميگفتند: الله و در عين حال براي او شريك قرار ميدادند».
عكرمه ميگويد: «تسألهم من خلقهم ومن خلق السماوات والأرض فيقولون الله فذلك إيمانهم بالله، وهم يعبدون غيره» «اگر از ايشان سؤال كنيد چه كسي خود آنها، آسمانها و زمين را خلق كرده است؟ جواب ميدهند: الله. با اينكه به الله ايمان داشتند همراه او چيزهاي ديگري را هم عبادت ميكردند.»
مجاهد ميگويد: «إيمانهم قولهم: الله خالقنا ويرزقنا ويميتنا فهذا إيمان مع شرك عبادتهم غيره» «ايمانشان اين بود كه ميگفتند: خداوند خالق، روزي دهنده ماست و مْردن ما به دست اوست. به اين ايمان داشتند همراه با اينكه در عبادتشان غير او را شريك ميكردند».
عبدالرحمن بن زيد بن اسلم بن زيد ميگويد: «ليس أحد يعبد مع الله غيره إلا وهو مؤمن بالله ويعرف أن الله ربُّه، وأنَّ الله خالقُه ورازقُه، وهو يشرك به، ألا تري كيف قال إبراهيم: ﴿قَالَ أَفَرَءَيۡتُم مَّا كُنتُمۡ تَعۡبُدُونَ ٧٥ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُمُ ٱلۡأَقۡدَمُونَ ٧٦ فَإِنَّهُمۡ عَدُوّٞ لِّيٓ إِلَّا رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٧٧﴾ [الشعراء: 75-77]»[4] «هيچ كس نيست كه همراه خداوند غير او را عبادت كنند مگر اينكه او به خداوند ايمان دارد و ميداند كه خداوند، پروردگار، خالق و روزي دهنده اوست در همان حال براي او شريك قرار ميدهد. آيا نميبيني ابراهيم به آنها چه گفت: گفت: آيا در آنچه ميپرستيد نميانديشيد؟ شما و پدرانتان؟همه آنها جز پروردگار جهانيان دشمن من هستند.»
نصوص وارده از سلف در اين باره بسيار است. مشركان زمان پيامبر ج به خداوند به عنوان، رب، خالق، روزي دهنده و تدبير كننده اقرار ميكردند اما شركشان از جهت عبادت بود از آنجا كه همتا و شريكاني براي او برمي گرفتند؛ به وسيله آنها براي رفع نياز و خواستههايشان طلب درخواست و فريادرسي مينمودند.
قرآن در جاهاي متعددي بر اقرار مشركين به ربوبيت خداوند همراه با شريك قراردادنش براي او در عبادت دلالت دارد. كه از آن جمله الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَسَخَّرَ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۖ فَأَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ ٦١﴾ [العنکبوت: 61]. «اگر از آنها بپرسي كه چه كسي آسمانها و زمين را خلق كرده و خورشيد و ماه را مسخر كرده است؟ زودا خواهند گفت: الله. پس چگونه بازگردانيده ميشوند؟» و ميفرمايد: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ مِنۢ بَعۡدِ مَوۡتِهَا لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ ٦٣﴾ [العنکبوت: 63]. «و اگر از آنها بپرسي چه كسي از آسمان آبي فرو ميفرستد و به وسيله آن زمين را بعد از مرگش زنده گردانيده است؟ زودا خواهند گفت: الله. بگو حمد و ستايش براي الله است بلكه بيشترشان نميانديشند؟» و ميفرمايد: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَهُمۡ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۖ فَأَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ ٨٧﴾ [الزخرف: 87]. «و اگر از ايشان سؤال كني چه كسي آنها را خلق كرده است؟ زودا خواهند گفت: الله. پس چگونه بازگردانيده ميشوند؟» و ميفرمايد: ﴿قُل لِّمَنِ ٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهَآ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٤ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ٨٥ قُلۡ مَن رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلسَّبۡعِ وَرَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ ٨٦ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٨٧ قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيۡهِ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٨ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ ٨٩﴾ [المؤمنون: 84-89]. «بگو زمين و آنچه در آن است متعلق به كيست اگر ميدانيد؟ خواهند گفت: به خداوند تعلق دارد. بگو آيا متذكر نميگرديد؟ بگو پروردگار آسمانهاي هفتگانه و پروردگار عرش عظيم كيست؟ خواهند گفت: خداوند است. بگو آيا پرهيزگاري نميكنيد؟ بگو فرمانروايي هرچيزي به دست كيست؟ در حاليكه او پناه ميدهد و در پناه كسي نميرود اگر ميدانيد؟ خواهند گفت: الله. بگو پس چگونه دستخوش افسون شدهايد؟»
مشركين به اين اعتقاد نداشتند كه بتها باران ميبارانند، روزي دنيا به دست بتهاست و كار و بار آنها را تدبير ميكنند بلكه معتقد بودند آن از خصوصيات خداوند پاك و منزه است و اقرار ميكردند كه بتهايي كه غير از الله از آنها درخواست ميكنند مخلوقي هستند كه مالك خود نيستند و نميتوانند بطور مستقل ضرري را دفع يا نفعي را برسانند و نميتوانند كسي را بميرانند، زنده كنند و برانگيزند و نميشنوند و نميبينند و معتقد بودند كه خداوند در اين چيزها شريكي ندارد و خداوند خالق است و جز او همگي مخلوقند و او رب و غير او همه بنده هستند جز اينكه از مخلوقات شركاء و اسبابي قرار ميدادند تا به گمان خود براي آنها نزد خداوند شفاعت كنند و آنها را به خداوند نزديك گرداند. و براي همين است كه الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾ [الزمر: 3]. يعني: براي آنها نزد خداوند در پيروزي، روزي دادن و آنچه مربوط به امور دنياست، شفاعت كنند.
با اين اقرار تمامي مشركين براي خداوند ربوبيت را قائل بودند اما اين اعتقاد آنها را داخل در اسلام نكرد بلكه خداوند در موردشان حكم به مشرك بودن، كافر بودن كرد و به ايشان وعده آتش و ماندگار بودن در آن را داد و رسول الله صلی الله عليه وسلم خون و مالشان را مباح كرد زيرا لازمه توحيد ربوبيت كه توحيد الله در عبادت بود را محقق نكرده بودند.
با اين توضيح روشن و آشكار گرديد كه اقرار به توحيد ربوبيت به تنهايي بدون ملازمت با توحيد الوهيت كافي نيست و شخص را از عذاب خداوند نميرهاند، بلكه آن حجتي آشكار بر انسان است كه دين را براي خداوند خالص گرداند و براي او شريكي قرار ندهد و آن مستلزم تنها ساختن خداوند در عبادت است. پس هنگامي كه آن را بجا نياورد او كافر است و خون و مالش حلال ميباشد.
به رغم اينكه توحيد ربوبيت امري ثابت شده در فطرت است، و سرشت آدمي بر آن تأكيد و دلايل فراواني بر آن وجود دارد اما گاه در انسان انحراف از آن ايجاد ميشود كه در ذيل خلاصهاي از مظاهر انحراف از توحيد ربوبيت را بيان ميداريم:
1- بياعتقاد بودن نسبت به ربوبيت خداوند و انكار وجود او همانگونه كه ملحدان، كساني كه به وجود آمدن اين مخلوقات را به طبيعت يا به دگردگوني شب و روز يا مانند اينها نسبت ميدهند. خداوند از زبان آنها ميفرمايد: ﴿وَقَالُواْ مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا نَمُوتُ وَنَحۡيَا وَمَا يُهۡلِكُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُ﴾ [الجاثیة: 24]. «و گفتند جز زندگي دنيا زندگي ديگري نيست ميميريم و زنده ميشويم و ما را جز طبيعت هلاك نميكند».
2- انكار بعضي از خصوصيات و ويژگيهاي پروردگار سبحان و انكار بعضي از معاني ربوبيتش مانند اينكه قدرت و توانايي خداوند را بر مردن و زنده گردانيدن بعد از مرگ يا نفع رساني و دفع ضرر و زيان يا مانند اينها را از او نفي ميكنند.
3- چيزي از خصوصيات و ويژگيهاي پروردگار را به غير او ميدهند. هركس معتقد به وجود تصرف همراه خداوند عزوجل در چيزي از تدابير جهان، از به وجود آوردن، نابود كردن، زنده گردانيدن، ميراندن، جلب خير و نيكي يا دفع شر و بدي يا چيزهاي ديگر از معاني ربوبيت كند او به خداوند عظيم و بزرگ مشرك شده است.
مطلب اول: دلايل آن:
نصوص و دلايل بر وحدانيت پروردگار در الوهيت دلالت دارند و دلايل بر آن بسيار زياد است:
1- گاهي به آن امر ميكند همانگونه كه الله تعالي ميفرمايد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُمۡ وَٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ٢١﴾ [البقرة: 21]. «اي مردم پروردگارتان كه شما و كساني كه پيش از شما بودند را خلق كرده است بپرستيد باشد كه تقوا پيشه كنيد» و ميفرمايد: ﴿۞وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ﴾ [النساء: 36]. «الله را بپرستيد و همراه او هيچ چيز را شريك قرار ندهيد» و ميفرمايد: ﴿۞وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ﴾ [الإسراء: 23]. «و پروردگارت حكم نمود كه جز او را نپرستيد.» و آيات ديگر كه در اين باره آمده است.
2- گاهي بيان ميدارد كه توحيد الوهيت اساس بوجود آوردن مخلوقات و جن و انس ميباشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾ [الذاریات: 56]. «جن و انس را جز براي عبادت خود خلق نكردم».
3- گاهي بيان ميدارد كه هدف از بعثت و فرستادن پيامبران توحيد الوهيت بوده است كما اينكه ميفرمايد: ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ﴾ [النحل: 36]. «در ميان هر امتي پيامبري فرستاديم كه خداوند را عبادت كنند و از طاغوت دوري گزينند» و ميفرمايد: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥﴾ [الأنبیاء: 25]. «قبل از تو هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر اينكه به او وحي كرديم كه هيچ الهي جز من نيست پس مرا بپرستيد».
4- گاهي نيز بيان ميدارد كه هدف از نازل كردن كتابهاي آسماني همين توحيد الوهيت است: ﴿يُنَزِّلُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ بِٱلرُّوحِ مِنۡ أَمۡرِهِۦ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦٓ أَنۡ أَنذِرُوٓاْ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱتَّقُونِ ٢﴾ [النحل: 2]. «ملائكه را به همراه وحي به فرمان خود بر هركس از بندگانش كه بخواهد نازل ميكند كه بترساند از اينكه هيچ معبود بر حقي جز من نيست پس تقوا پيشه كنند».
5- گاهي به بيان پاداش بزرگ براي اهل آن و آنچه براي آنها از مزد بزرگ و نعمتهاي كريم در دنيا و آخرت آماده شده ميپردازد. همچنانكه الله تعالي ميفرمايد: ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱلۡأَمۡنُ وَهُم مُّهۡتَدُونَ ٨٢﴾ [الأنعام: 82]. «كساني كه ايمان آوردند و آن را با شرك نياميختند براي آنها امنيت است و آنها هدايت شدگانند».
6- گاهي به برحذر داشتن از ضد آن و به بيان خطر مخالفت كردن با آن ميپردازد و آنچه كه خداوند سبحان از عذاب دردناك براي كسي كه آن را ترك كند آماده كرده را، بيان ميدارد. مانند اين سخن الله تعالي: ﴿إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ ٧٢﴾ [المائدة: 72]. «هركس براي خداوند شريك قرار دهد خداوند بهشت را بر او حرام كرده و جايگاهش آتش است و براي ظالمان و مشركان ياري دهندهاي نيست» و ميفرمايد: ﴿وَلَا تَجۡعَلۡ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ فَتُلۡقَىٰ فِي جَهَنَّمَ مَلُومٗا مَّدۡحُورًا ٣٩﴾ [الإسراء: 39]. «و همراه الله معبودي ديگر قرار مده مگرنه حسرت زده و مطرود در جهنم افكنده خواهي شد».
و انواع دلايل ديگر كه بر بيان توحيد و دعوت به سوي آن و يادآوري فضل و بيان ثواب اهل آن و بزرگي خطر مخالفت با آن ميپردازد.
و سنت نبوي نيز پر از دلايلي است كه بر توحيد و اهميت آن ميپردازد از جمله:
1- بخاري در صحيحش از معاذ بن جبلت روايت ميكند كه پيامبر ج فرمودند: «يَا مُعَاذُ أَتَدْرِي مَا حَقُّ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ قَالَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ أَنْ يَعْبُدُوهُ وَلَا يُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا أَتَدْرِي مَا حَقُّهُمْ عَلَيْهِ قَالَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ أَنْ لَا يُعَذِّبَهُمْ»[5] «اي معاذ آيا ميداني حق خدا بر بندگانش چيست؟ گفت: خدا و رسولش عالمترند. فرمود: او را بپرستيد و هيچ چيز را همراه او شريك نسازيد. آيا ميدانيد حق بندگانش بر او چيست؟ گفت: خدا و رسولش عالمترند. فرمود: آنها را عذاب ندهد».
2- از ابن عباسب روايت است كه گفت: هنگامي كه پيامبر ج معاذ را به يمن فرستاد به او فرمود: «إِنَّكَ تَقْدَمُ عَلَى قَوْمٍ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ فَلْيَكُنْ أَوَّلَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَى أَنْ يُوَحِّدُوا اللَّهَ تَعَالَى فَإِذَا عَرَفُوا ذَلِكَ فَأَخْبِرْهُمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ فَرَضَ عَلَيْهِمْ خَمْسَ صَلَوَاتٍ....»[6] «تو به سوي قومي از اهل كتاب ميروي اولين چيزي كه آنها را به سويش دعوت ميكني اين است كه الله تعالي را به تنهايي بپرستند هنگامي كه آن را شناختند، به آنان بگو: خداوند در شبانه روز، پنج نماز، بر آنها فرض گردانيده است…».
3- از ابن مسعودت روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «مَنْ مَاتَ وَهْوَ يَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ نِدًّا دَخَلَ النَّارَ»[7] «هركس بميرد درحاليكه همراه خداوند شريك و انبازي گرفته باشد داخل آتش ميشود».
4- از جابر بن عبداللهتروايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «مَنْ لَقِيَ اللَّهَ لَا يُشْرِكُ بِهِ شَيْئًا دَخَلَ الْجَنَّةَ وَمَنْ لَقِيَهُ يُشْرِكُ بِهِ دَخَلَ النَّارَ»[8] «هركس خداوند را در حالي ملاقات كند كه هيچ چيز را با او شريك قرار نداده است داخل بهشت ميشود و هركس او را در حالي ملاقات كند كه چيزي را با شريك قرار داده است داخل آتش ميگردد.»
و احاديث در اين باره بسيار است.
مطلب دوم: بيان اهميت آن و اينكه اساس دعوت پيامبران همين بوده است
شكي نيست كه توحيد الوهيت بطور مطلق از بزرگترين اصول و كاملترين و افضل آنهاست و براي اصلاح انسان لازم است. و توحيد الوهيت آن چيزي است كه خداوند جن و انس را بخاطر آن خلق كرد و خلقت مخلوقات و تشريع شريعتها بخاطر برپا داشتن آن بوده است. با وجود آن صلاح بوجود ميآيد و با نبود آن شر و فساد ايجاد ميگردد و براي اين است كه اين توحيد، سرآغاز دعوت پيامبران و هدف رسالت آنها و اساس دعوتشان بوده است. الله تبارك و تعالي ميفرمايد: ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ﴾ [النحل: 36]. «در ميان هر امتي پيامبري فرستاديم كه خداوند را عبادت كنند و از طاغوت دوري گزينند» و ميفرمايد: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥﴾ [الأنبیاء: 25]. «و ما قبل از تو هيچ رسولي را نفرستاديم مگر اينكه به او وحي كرديم كه هيچ معبود برحقي جز من نيست پس مرا بپرستيد».
قرآن كريم در جاهاي متعددي دلالت دارد بر اينكه توحيد الوهيت آغاز دعوت پيامبران بوده است و اينكه هر پيامبري كه خداوند مبعوث ميكرد اول چيزي كه قومش را به آن دعوت مينمود توحيد الله و اخلاص در عبادت براي او بود. خداوند ميفرمايد: ﴿۞وَإِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمۡ هُودٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓۚ﴾ [الأعراف: 65]. «و به سوي قوم عاد برادرشان هود را روانه كرديم. هود گفت: اي قوم من خداوند را بپرستيد كه براي شما جز او معبودي نيست» و ميفرمايد: ﴿وَإِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥۖ﴾ [الأعراف: 73]. «و به سوي قوم ثمود برادرشان صالح را روانه كرديم. به ايشان گفت: اي قوم من خداوند را بپرستيد كه براي شما جز او معبودي نيست» و ميفرمايد: ﴿وَإِلَىٰ مَدۡيَنَ أَخَاهُمۡ شُعَيۡبٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥۖ﴾ [الأعراف: 85]. «و به سوي مدين برادرشان شعيب را فرستاديم. گفت: اي قوم من خداوند را بپرستيد كه براي شما جز او معبودي نيست».
مطلب سوم: بيان اينكه محور خصومت و دشمني بين پيامبران و امتهايشان توحيد الوهيت بوده است
قبلاً گفتيم كه سرآغاز دعوت تمام پيامبران توحيد عبادت بوده است. هيچ پيامبري را خداوند مبعوث نكرد مگر اينكه اولين چيزي كه قومش را به سوي آن دعوت ميكرد توحيد الله تعالي بود براي اين است كه دشمني بين پيامبران و قومشان در باره اين مسئله بود. پيامبران آنها را به سوي توحيد الله تعالي و خالص گردانيدن عبادت براي او دعوت ميكردند و اقوامشان بر باقي ماندن بر شك و عبادت بتها مگر كساني از آنها كه خداوند هدايتشان داد، اصرار ميورزيدند.
الله تعالي از زبان قوم نوح÷ ميفرمايد: ﴿وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا سُوَاعٗا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسۡرٗا ٢٣ وَقَدۡ أَضَلُّواْ كَثِيرٗاۖ وَلَا تَزِدِ ٱلظَّٰلِمِينَ إِلَّا ضَلَٰلٗا ٢٤﴾ [النوح: 23-24]. «و گفتند: خدايان خود را رها نكنيد و ود، سواع، يغوث، يعوق و نسر را وا نگذاريد و بسياري را گمراه كردند.[بار خدايا] جز بر گمراهي ظالمان ميفزاي» و از زبان قوم هود÷ ميفرمايد: ﴿قَالُوٓاْ أَجِئۡتَنَا لِتَأۡفِكَنَا عَنۡ ءَالِهَتِنَا فَأۡتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن كُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٢٢﴾ [الأحقاف: 22]. «گفتند: آمدهاي كه ما را از خدايانمان برگرداني؟ اگر راست ميگويي آنچه به ما وعده ميدهي بياور» ﴿قَالُواْ يَٰهُودُ مَا جِئۡتَنَا بِبَيِّنَةٖ وَمَا نَحۡنُ بِتَارِكِيٓ ءَالِهَتِنَا عَن قَوۡلِكَ وَمَا نَحۡنُ لَكَ بِمُؤۡمِنِينَ ٥٣﴾ [هود: 53]. «گفتند: اي هود براي ما دليل روشني نياوردي و ما بخاطر سخن تو دست از معبودهايمان برنمي داريم و ما به تو ايمان نداريم» و از زبان قوم صالح ميفرمايد: ﴿قَالُواْ يَٰصَٰلِحُ قَدۡ كُنتَ فِينَا مَرۡجُوّٗا قَبۡلَ هَٰذَآۖ أَتَنۡهَىٰنَآ أَن نَّعۡبُدَ مَا يَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِي شَكّٖ مِّمَّا تَدۡعُونَآ إِلَيۡهِ مُرِيبٖ ٦٢﴾ [هود: 62]. «گفتند اي صالح تو پيش از اين در ميان ما مايه اميد بودي. آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان ميپرستيدند بازمي داري؟ بيگمان ما از آنچه تو ما را به آن ميخواني سخت در شك هستيم» و از زبان قوم شعيب÷ ميفرمايد: ﴿قَالُواْ يَٰشُعَيۡبُ أَصَلَوٰتُكَ تَأۡمُرُكَ أَن نَّتۡرُكَ مَا يَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَآ أَوۡ أَن نَّفۡعَلَ فِيٓ أَمۡوَٰلِنَا مَا نَشَٰٓؤُاْۖ إِنَّكَ لَأَنتَ ٱلۡحَلِيمُ ٱلرَّشِيدُ ٨٧﴾ [هود: 87]. «گفتند: اي شعيب آيا نمازت به تو دستور ميدهد كه آنچه را پدرانمان ميپرستيدند رها كنيم يا در اموال خود به ميل خود تصرف نكنيم؟ براستي كه تو بردبار فرزانهاي» و در مورد كافران قريش ميفرمايد: ﴿وَعَجِبُوٓاْ أَن جَآءَهُم مُّنذِرٞ مِّنۡهُمۡۖ وَقَالَ ٱلۡكَٰفِرُونَ هَٰذَا سَٰحِرٞ كَذَّابٌ ٤ أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ ٥ وَٱنطَلَقَ ٱلۡمَلَأُ مِنۡهُمۡ أَنِ ٱمۡشُواْ وَٱصۡبِرُواْ عَلَىٰٓ ءَالِهَتِكُمۡۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٞ يُرَادُ ٦ مَا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِي ٱلۡمِلَّةِ ٱلۡأٓخِرَةِ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا ٱخۡتِلَٰقٌ ٧﴾ [ص: 4-7]. «از اينكه ترسانندهاي از خودشان برايشان آمده درشگفتند. و كافران ميگويند: اين ساحري بسيار دروغگوست. آيا معبودهايمان را معبود واحدي قرار داده است. اين چيز عجيبي است و بزرگانشان روان شدند و گفتند برويد و بر معبودهاي خود ايستادگي نماييد كه اين امر قطعاً هدف است. اين را در آيين قبلي نشنيدهايم اين جز دروغ بافي نيست» و گفتند: ﴿وَإِذَا رَأَوۡكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَٰذَا ٱلَّذِي بَعَثَ ٱللَّهُ رَسُولًا ٤١ إِن كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنۡ ءَالِهَتِنَا لَوۡلَآ أَن صَبَرۡنَا عَلَيۡهَاۚ وَسَوۡفَ يَعۡلَمُونَ حِينَ يَرَوۡنَ ٱلۡعَذَابَ مَنۡ أَضَلُّ سَبِيلًا ٤٢ أَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيۡهِ وَكِيلًا ٤٣ أَمۡ تَحۡسَبُ أَنَّ أَكۡثَرَهُمۡ يَسۡمَعُونَ أَوۡ يَعۡقِلُونَۚ إِنۡ هُمۡ إِلَّا كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ سَبِيلًا ٤٤﴾ [الفرقان: 41-44]. «و چون تو را ببينند به حالت ريشخند ميگويند: آيا اين همان كسي است كه خدا او را به رسالت فرستاده است؟ چيزي نمانده بود كه ما را از معبودهايمان اگر بر آن ايستادگي نميكرديم منحرف كند. و هنگامي كه عذاب را ببينند به زودي خواهند دانست چه كسي گمراه تر است. آيا آن كس كه هواي خود را معبود خويش گرفته است ديدي؟ آيا تو ميشود ضامن او باشي؟آيا گمان ميكني كه بيشترشان ميشنوند و تعقل ميكنند؟ آنان جز مانند چهارپايان نيستند بلكه گمراهترند».
اين نصوص و آنچه در معناي آن آمده واضحترين دليل است بر اينكه خصومت و دشمني بين انبياء و اقوامشان حول محور توحيد عبادت و دعوت كردن به سوي خالص گردانيدن دين براي خداوند بوده است.
در صحيح از پيامبر ج ثابت است كه فرمودند: «امِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّي يَشْهَدُوا أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَيُقِيمُوا الصَّلاةَ، وَيُوُتُوا الزَّكَاةَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلا بِحَقِّ الإِسْلامِ، وَحِسَابُهُمْ عَلَي اللَّهِ»[9] «از جانب خدا به من امر شده است تا زماني كه مردم به يگانگي الله و به حقانيت رسالت محمد ج شهادت ندهند و نماز را اقامه نكنند و زكات ندهند، با آنان جهاد كنم. ولي هنگامي كه اين كارها را انجام دادند، مال و جانشان در برابر هرگونه تعرضي محفوظ خواهد ماند مگر در حقي كه اسلام تعيين كرده است. و سرانجام كار آنان با خداست» و در صحيح همچنين از پيامبر صلی الله عليه وسلم ثابت است كه فرمود: «مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَكَفَرَ بِمَا يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَرُمَ مَالُهُ وَدَمُهُ وَحِسَابُهُ عَلَى اللَّهِ»[10] «هركس لا اله الا الله بگويد و به آنچه غير از الله ميپرستيد كافر شود مال و خونش حرام است و حسابش با خداست».
مطلب اول: معني عبادت و اصولي كه بر آن بنا شده است
عبادت در لغت به معني خوار و ذليل و تسليم بودن است. گفته ميشود: بعير معبد، أي: مذلل شتر سر بزير و طريق معبد يعني بر اثر گام برداشتن بسيار راه هموار و صافي شده است.
و از لحاظ شرعي اسم جامعي است كه براي تمام آنچه از سخنان و اعمال ظاهري و باطني كه خداوند آن را دوست دارد و به آن راضي است گفته ميشود.
و توضيح بيشتر آن هنگام بيان كردن انواع عبادت خواهد آمد.
عبادت بر سه ركن بنا ميشود:
ركن اول: كمال محبت براي پروردگار سبحان است كما اينكه ميفرمايد: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ﴾ [البقرة: 165]. «و كساني كه ايمان دارند بيشترين حب و دوست داشتنشان براي الله است.»
ركن دوم: كمال اميد است همانگونه كه خداوند ميفرمايد: ﴿وَيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ﴾ [الإسراء: 57]. «و به رحمتش اميدوارند.»
ركن سوم: كمال خوف و ترس از الله سبحانه و تعالي است همانطور كه ميفرمايد: ﴿وَيَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓۚ﴾ [الإسراء: 57]. «و از عذابش ميترسند».
الله سبحانه و تعالي اين سه ركن عظيم و والا را در سوره فاتحه جمع نموده است: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢﴾ ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٣﴾ ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤﴾ آيه اول در آن محبت است. خداوند نعمت دهنده است و نعمت گيرنده برابر با نعمتي كه به او داده او را دوست دارد. آيه دوم در آن اميد است. الله تعالي خود را به صفت رحمت متصف كرده كه اميد به رحمت او دارد و آيه سوم در آن خوف و ترس است او مالك حساب و كتاب است و فرد از عذابش ميترسد.
و براي همين است كه الله تعالي بعد از آن ميفرمايد: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ يعني پروردگارا تنها تو را با محبت كه ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢﴾ بر آن و با اميدت كه ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٣﴾ بر آن دلالت دارد و با خوف و ترست كه ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤﴾ را شامل ميشود، ميپرستم.
و عبادت جز با اين دو شرط مقبول نميگردد:
1- اخلاص داشتن براي پروردگار: الله تعالي هيچ عملي را مگر اينكه خالص براي او انجام شده باشد قبول نميكند. ميفرمايد: ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ﴾ [البینة: 5]. «و دستور داده نشدند مگر اينكه خداوند را بپرستند و دين را براي او خالص گردانند» و ميفرمايد: ﴿أَلَا لِلَّهِ ٱلدِّينُ ٱلۡخَالِصُۚ﴾ [الزمر: 3]. «آگاه باشيد كه دين خالص براي خداست» و ميفرمايد: ﴿ قُلِ ٱللَّهَ أَعۡبُدُ مُخۡلِصٗا لَّهُۥ دِينِي ١٤﴾ [الزمر: 14]. «بگو خدا را ميپرستم و دينم را براي او خالص ميگردانم».
2- پيروي از رسول الله ج:خداوند هيچ عملي را قبول نميكند مگر اينكه موافقت هدايت رسول الله صلی الله عليه وسلم باشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ﴾ [الحشر: 7]. «آنچه رسولالله به شما داد بگيريد و از آنچه شما را نهي نمود دوري گزينيد» و ميفرمايد: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾ [النساء: 65]. «قسم به پروردگارت ايمان ندارند تا اينكه در مشاجرات بين خودشان تو را حاكم نگردانند سپس در وجودشان به آنچه حكم نموده اي ناراحت نگردند و بطور كامل تسليم تو باشند» و رسول الله صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «مَنْ أَحْدَثَ فِي أَمْرِنَا هَذَا مَا لَيْسَ مِنْهُ فَهُوَ رَدٌّ»[11] «هركس در دين ما چيزي را بياورد كه در آن نيست آن مردود است».
عملي كه خالص براي خداوند و بر اساس سنت رسول الله صلی الله عليه وسلم نباشد، اعتبار ندارد. فضيل بن عياض/ در باره اين سخن الله تعالي ﴿لِيَبۡلُوَكُمۡ أَيُّكُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗاۗ﴾ [هود: 7]. «تا شما را بيازمايد كه كداميك از شما نيكوكارتريد» ميگويد: بايد آن عمل خالص و صواب باشد. گفته شد: اي ابوعلي خالص و صواب چيست؟ گفت: اگر عملي خالص باشد اما صواب نباشد قبول نميگردد و هنگامي كه آن صواب باشد اما خالص نباشد قبول نميشود تا اينكه خالص و صواب ميشود. خالص يعني اينكه براي خدا و صواب يعني بر اساس سنت رسول الله صلی الله عليه وسلم باشد.[12]
و از آياتي كه هر دو شرط را داشته باشد اين سخن الله تعالي در آخر سوره كهف ميباشد كه ميفرمايد: ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا ١١٠﴾ [الکهف: 110]. «بگو من بشري مانند شما هستم به من وحي ميشود كه معبود شما معبودي يگانه است پس هركس به لقاي پروردگارش اميد دارد بايد عمل صالح انجام دهد و در عبادتش براي خداوند احدي را شريك نگرداند».
مطلب دوم: بيان بعضي از انواع عبادت
انواع عبادت بسيار است. هر عمل صالحي كه به وسيله سخنان يا اعمال ظاهري و باطني انجام شود و خداوند آن را دوست ميدارد و به آن راضي است نوعي از انواع عبادتها ميباشد در زير بعضي از نمونههاي آن ذكر ميشود:
1- دعا:
شامل دعاي درخواست و دعاي عبادت ميباشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿فَٱدۡعُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ﴾ [المؤمن: 14]. «خداوند را در حالي بخوانيد كه دين را برايش خالص كردهايد» و ميفرمايد: ﴿وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا ١٨﴾ [الجن: 18]. «مساجد از آن خداست با خداوند كسي ديگر را نخوانيد» و ميفرمايد: ﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا يَسۡتَجِيبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ ٥ وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ كَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ وَكَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ كَٰفِرِينَ ٦﴾ [الأحقاف: 5-6]. «و كيست گمراهتر از آن كسي كه به جاي خداوند كسي را ميخواند كه تا روز قيامت به او پاسخ نميدهد و آنها از دعايشان بيخبرند. و هنگامي كه مردم محشور گردند دشمنان آنها باشند و به عبادت آنها كافرند».
پس كسي كه از غير خداوند به چيزي كه جز خداوند بر آن قادر نيست، درخواست كند او مشرك و كافر است و فرقي نميكند كه درخواست شده زنده يا مرده باشد. و هركس از زنده اي بر آنچه بر انجام آن قادر است درخواست نمايد مثلاً ميگويد: اي فلاني به من غذا بده يا اي فلاني مرا سيراب كن و مانند اينها، مشكلي بر آن مترتب نميگردد. و هركس از مرده يا غائبي درخواست نمايد، او مشرك است زيرا مرده و غايب نميتوانند به مانند اين كار را انجام دهند.
دعا دو نوع است دعاي درخواست و دعاي عبادت.
دعاي درخواست اين است كه از نيكيهاي دنيا و آخرت از خداوند درخواست نمايد و در دعاي عبادت تمام چيزهاي ظاهري و باطني كه باعث نزديكي به خدا ميگردد در آن داخل ميشود. زيرا عبادت كننده براي الله با زبان قال و حال از پروردگارش قبولي آن عبادت، و پاداش آن را درخواست ميكند.
و تمام آنچه در قرآن از امر و نهي كردن دعا از غير خداوند وارد است بر ثنا و ستايش دعاكنندگان كه شامل دعاي درخواست و دعاي عبادت ميشود، ميباشد.
4،3،2- محبت، ترس و اميد:
قبلاً در مورد آن صحبت شد و بيان گرديد كه آن اركان عبادت هستند.
5- توكل: و آن اعتماد كردن بر چيزي است.
توكل بر خدا يعني اختيار كامل امر را به خداوند متعال واگذار و بر او اعتماد و اطمينان كردن همراه با بكار بردن اسباب مباح براي بدست آوردن منافع و دور كردن ضرر و زيانها. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ٢٣﴾ [المائدة: 23]. «اگر مؤمن هستيد به خداوند توكل كنيد» و ميفرمايد: ﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ﴾ [الطلاق:3]. «هركس به خداوند توكل كند او را كفايت است».
8،7،6- رغبت، رهبت و خشوع:
رغبت يعني دوست داشتن رسيدن به آنچه محبوب ميپسندد.
رهبت يعني نتيجه ترسي كه فرار از امر ترسناك است.
خشوع: يعني خضوع براي عظمت خداوند به گونهاي كه تسليم اوامر كوني و شرعي ميباشد. الله تعالي در بيان اين سه نوع از عبادت ميفرمايد: ﴿إِنَّهُمۡ كَانُواْ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَيَدۡعُونَنَا رَغَبٗا وَرَهَبٗاۖ وَكَانُواْ لَنَا خَٰشِعِينَ ٩٠﴾ [الأنبیاء: 90]. «آنها در كارهاي نيك شتاب مينمودند و ما را از روي رغبت و بيم ميخواندند و در برابر ما خاشع بودند».
9- خشيت:
ترسي است مبني بر علم به عظمت و كمال قدرت كسي كه از او ميترسد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِي﴾ [البقرة: 150]. «از آنها نترسيد و از من بترسيد» ﴿فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِۚ﴾ [المائدة: 3]. «از آنها نترسيد و از من بترسيد».
10- توبه:
بازگشت به سوي الله تعالي با انجام دادن اوامر خداوند و دوري از معصيتها. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَأَنِيبُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّكُمۡ وَأَسۡلِمُواْ لَهُۥ﴾ [الزمر: 54]. «به سوي پروردگارتان برگرديد و تسليم او شويد».
11- استعانه:
يعني طلب كمك از الله تعالي براي تحقق امور دين و دنيا. الله تعالي ميفرمايد: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾ «تنها تو را ميپرستيم و تنها از تو ياري ميخواهيم» و رسول الله صلی الله عليه وسلم در وصيتش به ابن عباسب ميفرمايد: «إِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ»[13] «هنگامي كه ياري خواستي از الله بخواه».
12- استعاذه:
درخواست پناه دادن و حمايت كردن او در برابر كارهاي ناپسند است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ ٢﴾ «بگو پناه ميبرم به پروردگار سپيده دم از شر و بدي آنچه خلق كرد» و ميفرمايد: ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ ١ مَلِكِ ٱلنَّاسِ ٢ إِلَٰهِ ٱلنَّاسِ ٣ مِن شَرِّ ٱلۡوَسۡوَاسِ ٱلۡخَنَّاسِ ٤﴾ «بگو پناه ميبرم به پروردگار مردم، پادشاه مردم، معبود مردم از شر و بدي وسوسه كننده نهاني.»
13- استغاثه:
طلب فرياد رسي فوري است و آن نجات دهنده از سختي و هلاكت است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿إِذۡ تَسۡتَغِيثُونَ رَبَّكُمۡ فَٱسۡتَجَابَ لَكُمۡ﴾ [الأنفال: 9]. «زماني كه پروردگارتان را به فرياد ميطلبيديد دعاي شما را اجابت كرد».
14- ذبح و قرباني:
گرفتن جان با ريختن خون به شيوه مخصوص كه تقرب به سوي خداست. الله تعالي ميفرمايد: ﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢﴾ [الأنعام: 162]. «بگو نماز، قرباني، زندگي و مرگم براي الله پروردگار عالميان است» و ميفرمايد: ﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَٱنۡحَرۡ ٢﴾ [الکوثر: 2]. «براي پروردگارت نماز بخوان و قرباني كن».
15- نذر:
شخص خودش را به چيزي يا طاعتي براي خدا كه واجب نيست ملزم ميكند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿يُوفُونَ بِٱلنَّذۡرِ وَيَخَافُونَ يَوۡمٗا كَانَ شَرُّهُۥ مُسۡتَطِيرٗا ٧﴾ [الإنسان: 7]. «به نذر وفا ميكردند و از روزي كه شر آن فراگير است ميترسند».
اينها نمونهاي از انواع عبادت هستند و تمام آنها تنها حق الله تعالي ميباشد و جايز نيست چيزي از آن را براي غير خداوند بكار برد.
عبادت بر حسب انجام آن به وسيله اعضا به سه دسته تقسيم ميشوند:
دسته اول: عبادتهاي قلب مانند: محبت، خوف، اميد، توبه، خشيت، ترس، توكل و مانند آن.
دسته دوم: عبادتهاي زبان مانند حمد، لا اله الا الله، تسبيح، استغفار، تلاوت قرآن، دعا و مانند آن.
دسته سوم: عبادتهايي كه به وسيله اعضا مانند نماز، روزه، زكات، حج، صدقه، جهاد و مانند آن انجام ميگيرد.
رسول الله صلی الله عليه وسلم بر هدايت امتش بسيار حريص بود و براي برپا داشتن توحيد الله عزوجل دچار سختي و نارحتي شد و تمام وسايل و اسباب را براي مقابله آنچه ضد آن و نقض كننده آن است بكار گرفت. الله تعالي ميفرمايد: ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٢٨﴾ [التوبة: 128]. «براي شما رسولي از خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در زنج افتيد به هدايت شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است».
و بيشترين نهي رسول الله صلی الله عليه وسلم از شرك و برحذر داشتن و ترساندن از آن بود؛ با نهي كردن از آن شروع نمود و مرتب در مورد آن گوشزد ميكرد و بصورت خصوصي و عمومي از آن صحبت مينمود. تمام اين كارها در حمايت از ملت ابراهيم حنيف است كه به خاطر آن فرستاده شد تا آنچه از سخنان و اعمال كه با آن درهم آميخته شده و همراه آن توحيد را نابود ميكند يا باعث نقصان در آن ميشود، از بين ببرد. و اين مورد بسيار در سنت پيامبر ج ثابت است پس اقامه حجت شده و شبهه زايل گشته و معذرت برطرف شده و راه آشكار و پيدا شده است.
در مطالب بعدي به بيان حمايت پيامبر ج از توحيد و سد كردن تمام راههايي كه منجر به شرك و باطل ميگردد عرضه ميشود.
مطلب اول: رقي
أ. تعريف رقي: رقي جمع رقيه است و آن خواندن اوراد و دميدن در آن بمنظور شفا يافتن و سلامتي كسب كردن است. فرقي نميكند از قرآن كريم يا از دعاهاي مأثور پيامبر ج باشد.
ب: حكم آن: جايز است. از عوف بن مالكت روايت است كه گفت: «كُنَّا نَرْقِي فِي الْجَاهِلِيَّةِ فَقُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ تَرَى فِي ذَلِكَ فَقَالَ اعْرِضُوا عَلَيَّ رُقَاكُمْ لَا بَأْسَ بِالرُّقَى مَا لَمْ يَكُنْ فِيهِ شِرْكٌ»[14] «ما در زمان جاهليت رقيه ميكرديم. گفتيم: اي رسول خدا آن را چگونه ميبيني؟ فرمود: رقيههايتان را برايم وصف كنيد اگر در آن شرك نباشد اشكالي ندارد» و از انس بن مالكت روايت است كه گفت: «رَخَّصَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله عليه وسلم فِي الرُّقْيَةِ مِنْ الْعَيْنِ وَالْحُمَةِ وَالنَّمْلَةِ»[15] «رسول الله صلی الله عليه وسلم اجازه رقيه را براي عين[16]، حمه[17] و نمله[18] داده است». و از جابر بن عبداللهت روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «مَنْ اسْتَطَاعَ أَنْ يَنْفَعَ أَخَاهُ فَلْيَفْعَلْ»[19] «هركس ميتواند كه به برادرش نفع برساند پس اين كار را انجام دهد». و از عائشهك روايت است: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِذَا اشْتَكَى مِنَّا إِنْسَانٌ مَسَحَهُ بِيَمِينِهِ ثُمَّ قَالَ أَذْهِبْ الْبَاسَ رَبَّ النَّاسِ وَاشْفِ أَنْتَ الشَّافِي لَا شِفَاءَ إِلَّا شِفَاؤُكَ شِفَاءً لَا يُغَادِرُ سَقَمًا»[20] «هنگامي كه يكي از ما از دردش به رسول الله صلی الله عليه وسلم شكايت ميكرد با دست راستش آن را مسح مينمود سپس ميفرمود: اي پروردگار مردم! بيمارياش را برطرف ساز و چنان شفايي عنايت كن كه هيچگونه بيماري اي باقي نماند. چرا كه تو شفا دهنده هستي و هيچ شفايي، بجز شفاي تو وجود ندارد».
ج: شرطهاي آن: براي جايز بودن و درستي آن سه شرط لازم است:
اول اينكه: معتقد نباشد كه آن چيز به ذات خود بدون اذن خداوند به او نفع ميرساند. اگر معتقد باشد كه آن بدون اذن خداوند و به ذات خودش به او نفع ميرساند آن حرام است بلكه آن شرك است. بايد معتقد باشد كه آن سبب بدون اذن خداوند به او نفعي نميرساند.
دوم اينكه: به چيزي نباشد كه مخالف شريعت خداوند باشد مانند اينكه محتوي دعا نبايد درخواست از غير خداوند يا استغاثه از جن و آن چيزيهايي كه شبيه آن است باشد كه اگر اينگونه باشد حرام است بلكه شرك ميباشد.
سوم اينكه: داراي مفهوم و معني معلومي باشد اگر از نوع طلسم يا سحر باشد در اين صورت جايز نيست. از امام مالك/ سؤال شد: آيا مرد ميتواند رقيه كند و از او درخواست رقيه نمود؟ امام فرمود: اگر با كلام پاك باشد اشكالي ندارد.
د: رقيه ممنوع: تمام رقيههايي كه در آن شرطهاي گفته شده وجود نداشته باشد مانند اينكه رقيه كننده يا كسي كه برايش رقيه ميشود معتقد باشد كه آن به ذات خود به او نفع ميرساند و تأثير دارد؛ يا اينكه مشتمل بر كلمات شركي و توسلهاي كفري و كلمات بدعي و مانند اينها باشد يا با كلمات نامفهوم مانند طلسم و چيزهايي مانند اينها باشد حرام و ممنوع ميباشند.
مطلب دوم: تمائم
أ. تعريف آن: تمائم جمع تميمه ميباشد و آن چيزي است كه بر گردن ميآويزند و چيزهاي ديگر از قبيل تعويذ، مهره، استخوان يا مانند اينها كه براي بدست آوردن منفعت و دفع نمودن ضرر و زيان به گردن ميبندند و عرب در زمان جاهليت بر گردن اولادهايشان ميبستند تا به وسيله آن به گمان باطل خود از چشم زخم آنها را مصون دارند.
ب. حكم آن: حرام است. بلكه آن نوعي از انواع شرك است هنگامي كه چيزهايي را به غير خداوند معلق ميگردانند كه جز خداوند نميتواند آن را دفع كند و درخواست دفع اذيت و آزار آن جز به وسيله خداوند و نامها و صفاتش نميشود. از ابن مسعودتروايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «إِنَّ الرُّقَى وَالتَّمَائِمَ وَالتِّوَلَةَ شِرْكٌ»[21] «رقي، تميمه و توله[22] شرك است» و از عبدالله بن عكيم ت بصورت مرفوع آمده كه: «مَنْ تَعَلَّقَ شَيْئًا وُكِلَ إِلَيْهِ»[23] «كسي كه چيزي را آويزان كند خداوند او را به همان چيز ميسپارد» و عقبه بن عامرت از رسول الله صلی الله عليه وسلم روايت ميكند كه فرمودند: «مَنْ عَلَّقَ تَمِيمَةً فَقَدْ أَشْرَكَ»[24] «هركس تميمه را به گردن خود آويزد دچار شرك شده است». اين نصوص و آنچه در اين معنا آمده در برحذر داشتن شخص از رقيه شركي كه بيشتر رقيه عرب از اين نوع بوده است هنگامي كه در آن شرك و تعلق داشتن به غير خداوند باشد از آن نهي شده است.
ت. اگر آنچه كه به گردان آويخته ميشود از قرآن باشد در آن بين اهل علم اختلاف است بعضي از آنها به جواز آن رأي داده و بعضي ديگر از آن منع نموده و گفتهاند كه جايز نيست از قرآن براي درخواست شفا به گردان آويخته شود و اين به چهار دليل ذيل صواب و درست ميباشد:
1- نهي از به گردن آويختن تميمه بصورت عموم ميباشد و تخصيص نشده است.
2- براي سد ذريعه است آن مانع به گردن آويختن چيزهايي كه غير از قرآن ميباشند ميشود.
3- هنگامي كه آن را به گردن اندازد به ناچار با خودش در حال قضاي حاجت و دستشويي رفتن و مكانهايي مانند اينها ميبرد و با اين حملش به آن توهين كرده است.
4- شفا به وسيله قرآن بر صفتي مشخص و معين وارد شده است و آن قرآن خواندن بر مريض است پس از آن تجاوز ننماييد.
مطلب سوم: استفاده از حلقه، نخ و مانند اينها
حلقه تكيه اي دايره مانند از آهن، طلا، نقره، مس و مانند اينها است و نخ بستن معروف ميباشد كه از پشم و كتان و مانند اينها درست ميشود و عرب در زمان جاهليت اين و مانند اين را براي دفع ضرر و زيان يا بدست آوردن منفعت يا دوري از چشم زخم ميبستند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿قُلۡ أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَنِيَ ٱللَّهُ بِضُرٍّ هَلۡ هُنَّ كَٰشِفَٰتُ ضُرِّهِۦٓ أَوۡ أَرَادَنِي بِرَحۡمَةٍ هَلۡ هُنَّ مُمۡسِكَٰتُ رَحۡمَتِهِۦۚ قُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُۖ عَلَيۡهِ يَتَوَكَّلُ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ ٣٨﴾ [الزمر: 38]. «بگو نظر شما چيست آيا كساني را كه جز الله ميخوانيد اگر خداوند بخواهد به من آسيبي برساند آنها خواهند توانست آن را رفع كنند يا اينكه خداوند مرا در رحمت خود درآورد آنها ميتوانند جلوي رحمت خدا را بگيرند؟! بگو الله مرا كفايت است و توكل كنندگان بايد بر او توكل كنند» و ميفرمايد: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ وَلَا تَحۡوِيلًا ٥٦﴾ [الإسراء: 56]. «بگو كساني را كه به جاي او پنداشتند بخوانيد. اختياري ندارند كه از شما دفع زيان كنند و نه اينكه آن را دگرگون نمايند».
از عمران بن حصينت روايت است كه «أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ رَأَى رَجُلًا فِي يَدِهِ حَلْقَةٌ مِنْ صُفْرٍ فَقَالَ مَا هَذِهِ الْحَلْقَةُ قَالَ هَذِهِ مِنْ الْوَاهِنَةِ قَالَ انْزِعْهَا فَإِنَّهَا لَا تَزِيدُكَ إِلَّا وَهْنًا انْبِذْهَا عَنْكَ فَإِنَّكَ لَوْ مِتَّ وَهِيَ عَلَيْكَ مَا أَفْلَحْتَ أَبَدًا»[25] «رسول الله صلی الله عليه وسلم حلقه اي در دست مردي ديد. پرسيدند: اين چيست؟ گفت: اين براي واهنه (بيماري ناتواني جسمي) است. پيامبر ج فرمودند: آن را بيانداز زيرا جز اينكه ناتواني تو را افزايش دهد فايده اي ندارد و اگر بميري در حاليكه آن را به دست داري هرگز نجات پيدا نميكني». و روايت است كه حذيفه بن يمانت متوجه مردي گرديد كه نخي را به عنوان تب بر بدستش بسته است. حذيفهت آن را بريد و اين آيه را تلاوت فرمودند: ﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ ١٠٦﴾ [یوسف: 106]. «بيشترشان به خداوند ايمان ندارند مگر اينكه شرك ميورزند»[26].
ب: حكم حلقه و نخ و مانند اينها:
حرام است. اگر كسي كه آن را بسته معتقد باشد آن به ذات خود بدون خداوند تأثير دارد او مشرك است و دچار شرك اكبر در توحيد ربوبيت شده است. زيرا معتقد به وجود خالق و مدبر همراه الله تعالي ميشود. و اگر معتقد باشد امر تنها براي خداوند است و آن فقط سبب ميباشد ولي به ذات خود مؤثر نيست او مشرك است و دچار شرك اصغر شده است زيرا چيزي را كه سبب نيست، سبب قرار داده و انجام اين وسيلهاي است براي منتقل شدن به شرك اكبر هنگامي كه قلبش به آن متعلق گردد و به كسب نعمت و به دفع شر و بدي اميدوار باشد.
مطلب چهارم: تبرك جستن به درختان، سنگها و مانند اينها
تبرك همان درخواست بركت است و آن از دو امر خارج نيست: 1. تبرك جستن به امور شرعي مشخص و معلوم مانند قرآن. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَهَٰذَا كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ مُبَارَكٞ﴾ [الأنعام: 92]. «و اين كتابي است كه ما آن را با بركت نازل كرديم» كه بركت آن، هدايت براي قلبها و شفا است براي سينهها و اصلاحگري براي نفسها و آموزش دهندهاي براي اخلاق و چيزهاي بسيار ديگر كه از بركات آن ميباشد. 2. تبرك جستن به امور نامشروع مانند تبرك به درختان، سنگها، قبرها، گنبدها، بقاع (مكانهايي كه با بركت هستند) و چيزهايي شبيه اين كه همه اينها شرك است. از ابو واقد ليثي روايت است كه: «خرجنا مع رسول الله صلی الله عليه وسلم إلي حنين ونحن حدثاء عهد بكفر، وللمشركين سدرة[27] يعكفون عندها وينوطون بها أسلحتهم، يُقَالُ لَهَا ذَاتُ أَنْوَاطٍ، فمررنا بسدرة، فقلنا: يَا رَسُولَ اللَّهِ اجْعَلْ لَنَا ذَاتَ أَنْوَاطٍ كَمَا لَهُمْ ذَاتُ أَنْوَاطٍ فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الله أكبر، آنها السنن، قلتم والذي نفسي بيده كما قالت بنو إسرائيل لمُوسَى ﴿ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا كَمَا لَهُمۡ ءَالِهَةٞۚ قَالَ إِنَّكُمۡ قَوۡمٞ تَجۡهَلُونَ ١٣٨﴾ [الأعراف: 138] لَتَرْكَبُنَّ سنن مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ»[28] «ما در حاليكه تازه مسلمان شده بوديم همراه رسول الله صلی الله عليه وسلم به سوي حنين بيرون رفتيم، مشركين در آن ديار سدري داشتند كه در زير سايه آن مينشستند و سلاحهاي خود را به منظور تبرك به آن آويزان مينمودند. آن درخت، معروف به ذات انواط بود. از كنار يكي از آن درختها گذشتيم. ما به رسول الله صلی الله عليه وسلم گفتيم: براي ما نيز ذات انواطي مقرر كنيد. رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: الله اكبر! اينگونه خواستهها، روش پيشينيان است و شما به خدا قسم همان سخني را گفتيد كه بني اسرائيل به موسي گفتند. آنها به موسي گفتند: براي ما نيز، معبودي مقرر كن همانطور كه آنها (مشركين) معبود دارند. موسي گفت: شما قومي نادان هستيد. آنگاه رسول الله صلی الله عليه وسلم افزودند: شما نيز از روشهاي آنان پيروي خواهيد كرد».
اين حديث دلالت دارد بر اينكه هر كس آنچه را كه در درختان، قبرها، سنگها و مانند اينها به وسيله تبرك جستن، نزدشان اعتكاف كردن، برايشان ذبح و قرباني نمودن، اعتقاد دارد و آن را انجام دهد، دچار شرك شده است. براي همين در حديث خبر ميدهد كه درخواست آنان مانند درخواست بني اسرائيل است هنگامي كه به موسي گفتند: براي ما الهي قرار بده همانگونه كه آنها الهي دارند. آنها نيز درخواست سدر كردند تا به مانند مشركين به آن تبرك جويند، و آنها درخواست الهي كردند همانند آنها كه الهي دارند. هر دو طلب و درخواست منافات توحيد بودند زيرا تبرك جستن به درخت نوعي از شرك است و برگرفتن معبودي غير از الله تعالي شركي واضح و آشكار است.
و در اين سخن رسول الله صلی الله عليه وسلم كه ميفرمايد: «لتركبن سنن من كان قبلكم» «شما نيز از روشهاي پيشينيان پيروي خواهيد كرد» اشاره دارد بر اينكه چيزي از آن در امت او واقع ميشود و براي اين آن را گفت تا نهي كننده و ترساننده از آن باشد.
مطلب پنجم: نهي از اعمالي كه متعلق به قبرها است
در ابتداي اسلام مسلمانان به خاطر اينكه زمانشان به زمان جاهليت نزديك بود به منظور حمايت و حفاظت از توحيد از زيارت قبور منع شدند. هنگامي كه ايمانشان زيبا گشت و بزرگي آن در مردم آشكار گرديد و در قلبهايشان رسوخ نمود و دلايل توحيد برايشان توضيح داده شد و شبهه شرك برايشان كشف و آشكار گرديد مشروعيت زيارت قبور داده شد زيرا هدفها ثابت و مقاصد آشكار گرديد.
از بريده بن حصيبت روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «نَهَيْتُكُمْ عَنْ زِيَارَةِ الْقُبُورِ فَزُورُوهَا»[29] «شما را از زيارت قبرها نهي كردم پس حالا به زيارت آنها برويد» و از ابوهريرهت روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «زُورُوا الْقُبُورَ فَإِنَّهَا تُذَكِّرُ الْمَوْتَ»[30] «به زيارت قبور برويد كه آن باعث يادآوري مرگ ميشود» و از ابوسعيد خدريت روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «إِنِّي نَهَيْتُكُمْ عَنْ زِيَارَةِ الْقُبُورِ فَزُورُوهَا فَإِنَّ فِيهَا عِبْرَةً»[31] «من شما را از زيارت قبرها نهي كردم پس حالا به زيارت آنها برويد كه در زيارت آنها عبرت و پند است» و از انس بن مالكت روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «كُنْتُ نَهَيْتُكُمْ عَنْ زِيَارَةِ الْقُبُورِ ألا فزوروها فإنَّهَا تُرِقُّ الْقَلْبَ وَتُدْمِعُ الْعَيْنَ وَتُذَكِّرُ الْآخِرَةَ وَلَا تَقُولُوا هُجْرًا»[32] «من شما را از زيارت قبرها نهي كرده بودم حالا به زيارت آنها برويد كه در زيارت آنها نرمي قلب، اشك چشمان و تذكر آخرت وجود دارد و چيزهايي كه شرع ممنوع كرده نگوييد» و از بريدهت روايت است كه گفت: «كَانَ رسول الله صلی الله عليه وسلم يُعَلِّمُهُمْ إِذَا خَرَجُوا إِلَى الْمَقَابِرِ فَكَانَ قَائِلُهُمْ يَقُولُ: السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الدِّيَارِ مِنْ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُسْلِمِينَ وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ بكم لَلَاحِقُونَ أَسْأَلُ اللَّهَ لَنَا وَلَكُمْ الْعَافِيَةَ»[33] «رسول الله صلی الله عليه وسلم به آنها ياد ميداد هنگامي كه به سوي قبرها خارج ميشوند و پيش آنها ايستادند بگويند: سلام بر شما اي اهالي مؤمن و مسلمان اين ديار. ان شاء الله ما نيز به شما ملحق ميشويم. از خدا براي خود و شما طلب عافيت و سلامتي ميكنيم».
اين احاديث و آنچه در معناي آن آمده دلالت بر مشروعيت زيارت قبور بعد از منع از آن دارد هنگامي كه دو هدف بزرگ و دو سرانجام بزرگوار بوجود ميآورد:
اول اينكه: با يادآوري آخرت و مرگ و سختي، دنيا در نظر كوچك و بيارزش ميشود و با عبرت گرفتن از اهل قبور از آنچه كه در آن باعث افزايش ايمان شخص شده و يقينش را افزايش ميدهد و به خاطر خداوند سختيهاي بزرگ را تحمل ميكند و از اعراض و غفلت دوري ميگزيند.
دوم اينكه: به وسيله دعا كردن به مردگان احسان ميكند و بر آنها ترحم ميكند و برايشان طلب مغفرت مينمايد و عافيت و سلامتي آنها را از خداوند ميخواهد.
اين چيزي است كه دليل بر آن دلالت دارد و كسي كه مدعي چيزي غير از آن است با حجت و برهان ارائه دهد.
سپس اهل سنت با نهي كردن از امور عديده و مشخصي كه متعلق به قبور و زيارت آنها ميشود به صيانت و حفاظت و حمايت از توحيد ميپردازد. بر هر مسلماني واجب است كه آن را ياد بگيرد تا از باطل محفوظ و از گمراهي و ضلالت در امان باشد كه از آن جمله:
1- دوري كردن از سخن هجر نزد قبرها:
در حديثي كه رسول الله ج فرمودند: «وَلَا تَقُولُوا هُجْرًا» مراد از هجر تمام اموري است كه شرع از آن نهي كرده است. و در مقدمه شرك به خداوند به وسيله اهل قبور و درخواست كردن از غير خداوند و استغاثه به آنها و طلب ياري و سلامتي از آنها ميآيد و تمام آنها از شرك و كفر بواح و آشكار است. از پيامبر ج احاديث متعدد و صريحي در منع و نهي از آن و لعنت كردن انجام دهنده آن وارد شده است. در صحيح مسلم از جندب بن عبداللهت روايت است كه گفت: از رسول الله ج قبل از فوتش پنج چيز شنيدم كه فرمودند: «أَلَا وَإِنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ كَانُوا يَتَّخِذُونَ قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ وَصَالِحِيهِمْ مَسَاجِدَ أَلَا فَلَا تَتَّخِذُوا الْقُبُورَ مَسَاجِدَ إِنِّي أَنْهَاكُمْ عَنْ ذَلِكَ»[34] «آگاه باشيد كساني قبل از شما قبر پيامبران و صالحان را ميپرستيدند آگاه باشيد كه قبرها را مسجد قرار ندهيد من شما را از آن نهي كردم». پس دعا كردن از مردگان و درخواست نياز از آنها و چيزي از عبادت را به آنها اختصاص دادن شرك اكبر است. اما نشستن به دور قبرها و درنگ كردن و ماندن در آنجا به منظور اجابت دعا و مانند آن نماز خواندن در مساجدي كه در آن قبر وجود دارد بدعتي منكر است. در صحيحين از عائشهل روايت است كه رسول الله ج در زمان مريضياش اين را ميفرمود و مرتب تكرار ميكردند: «لَعَنَ اللَّهُ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ»[35] «لعنت خدا بر يهود و نصاري باد كه قبر پيامبرانشان را مسجد كردند».
2- قرباني كردن و سربريدن نزد قبرها:
اگر آن براي تقرب جستن به صاحبان قبرها به منظور برآورده شدن نياز شخص باشد آن شخص دچار شرك اكبر شده و اگر غير از آن باشد دچار بدعت خطرناكي گشته كه از بزرگترين وسائل شرك ميباشد. رسول الله ج ميفرمايد: «لَا عَقْرَ فِي الْإِسْلَامِ قَالَ عَبْدُ الرَّزَّاقِ كَانُوا يَعْقِرُونَ عِنْدَ الْقَبْرِ بَقَرَةً أَوْ شَاةً»[36] «سربريدن نزد قبرها در اسلام نيست. عبدالرزاق ميگويد: آنها نزد قبرها گاو يا گوسفند سرمي بريدند».
3،4،5،6،7- نهي از بلند كردن بر خاك كه خارج از آن است، نهي از گچكاري، نوشتن، تعمير و نشستن بر روي آن:
تمام آنها از جمله چيزهايي است كه يهود و نصاري به وسيله آن گمراه شدند و از بزرگترين اسباب شرك هستند. از جابرت روايت است كه: «نَهَى رسول الله ج أَنْ يُجَصَّصَ الْقَبْرُ وَأَنْ يُقْعَدَ عَلَيْهِ وَأَنْ يُبْنَى عَلَيْهِ وَأَنْ يُزَادَ عَلَيْهِ أَوْ يُكْتَبَ عَلَيْهِ»[37] «رسول الله ج از گچكاري قبر، نشستن بر روي آن، تعمير، بلند كردن يا نوشتن بر روي آن نهي فرمودند».
8- نماز خواندن به سوي قبر و نزد آنها:
از ابو مرثد غنوي روايت است كه گفت: «سَمِعْتُ رسول الله صلی الله عليه وسلم يَقُولُ لَا تُصَلُّوا إِلَى الْقُبُورِ وَلَا تَجْلِسُوا عَلَيْهَا»[38] «از رسول الله صلی الله عليه وسلم شنيدم كه فرمود: به سوي قبرها نماز نخوانيد و بر روي آنها ننشينيد» و از ابوسعيد خدريت روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «الْأَرْضُ كُلُّهَا مَسْجِدٌ إِلَّا الْمَقْبَرَةَ وَالْحَمَّامَ»[39] «تمام زمين جز مقبره و حمام مسجد است».
9- بنا كردن مسجد بر آن:
و اين بدعت از گمراهيهاي يهود و نصاري است. در حديث عائشهل كه پيشتر آورده شد، پيامبرج ميفرمايند: «لَعَنَ اللَّهُ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ»[40] «لعنت خدا بر يهود و نصاري باد كه قبر پيامبرانشان را مسجد كردند».
10- آن را تبديل به محل رفت و آمد كردن:
و اين از جمله بدعتهايي است كه به خاطر ضرر و زيان آن نهي صريح بر آن شده است. از ابوهريرهت روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «لَا تَتَّخِذُوا قَبْرِي عِيدًا[41] وَلَا تَجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قُبُورًا وَحَيْثُمَا كُنْتُمْ فَصَلُّوا عَلَيَّ فَإِنَّ صَلَاتَكُمْ تَبْلُغُنِي»[42] «قبر مرا محل رفت و آمد قرار مدهيد و منازلتان را تبديل به قبر نكنيد هركجا باشيد بر من درود بفرستيد كه درود و سلام شما به من ميرسد».
11- سفر كردن به سوي آن:
و آن كاري است كه از آن نهي شده است. زيرا از وسائل شرك ميباشد. از ابوهريرهت روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «لا تُشَدُّ الرِّحَالُ إِلاَّ إِلَي ثَلاثَةِ مَسَاجِدَ: الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ، وَمَسْجِدِ الرَّسُولِ ج، وَمَسْجِدِ الأَقْصَي»[43] «بار سفر را جز براي زيارت سه مسجد: 1- مسجد الحرام 2- مسجد النبي ج 3- مسجد الاقصي نبنديد».
مطلب ششم: توسل
الف: تعريف آن:
توسل در لغت از وسيله گرفته شده است. وسيله و وصيله داراي معناي نزديك به هم هستند. پس توسل يعني رسيدن به مراد و آرزو و تلاش در تحقق پيدا كردن آن.
و در شرع منظور رسيدن به رضايت خداوند و بهشت است با انجام دادن آنچه تشريع و ترك آنچه از آن نهي شده است.
ب: معني وسيله در قرآن كريم
لفظ «الوسيلة » در دو آيه از قرآن كريم آمده است:
1- الله تعالي ميفرمايد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ وَجَٰهِدُواْ فِي سَبِيلِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣٥﴾ [المائدة: 35]. «اي كساني كه ايمان آورده ايد تقواي خدا داشته باشيد و به سوي او وسيله جوييد و در راه او جهاد نماييد تا رستگار شويد».
2- ميفرمايد: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ وَيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓۚ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحۡذُورٗا ٥٧﴾ [الإسراء: 57]. «آن كساني كه آنها ميخوانند خود به سوي پروردگار وسيله ميجويند. كداميك از آنها مقربترند؟ به رحمتش اميدوار و از عذابش ميترسند. همانا عذاب پروردگارت در خور پرهيز است».
مراد از وسيله در اين دو آيه، تقرب به خداوند به وسيله عمل كردن به آنچه او به آن راضي ميشود. حافظ ابن كثير/ در تفسير آيه اولي از ابن عباسك نقل ميكند كه معني وسيله در آن تقرب است. و مانند آن را از مجاهد، ابو وائل، حسن بصري، عبدالله بن كثير، سدي، ابن زيد و ديگران نقل ميكنند[44].
اما در مورد آيه دوم: صحابي جليل القدر عبدالله بن مسعودت سبب نزول آن را اينگونه توضيح ميدهد: «نزلت في نفر من العرب كانوا يعبدون نفرا من الجن، فأسلم الجنيون، والإنس الذين يعبدونهم لا يشعرون»[45] «تعدادي از انسانها تعدادي از جنها را ميپرستيدند. جنيان مسلمان شدند و انسانهايي كه آنها را ميپرستيدند آن را درك نميكردند».
و اين توضيح صريح و مشخص است كه مراد از وسيله آن چيزي است كه به وسيله آن از اعمال صالح و عبادات با ارزش و گرانقيمت به سوي الله تعالي تقرب جسته ميشود همچنانكه ميفرمايد: ﴿يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ﴾ يعني چيزي كه به خداوند تقرب جويند را درخواست ميكنند و رضايت او را از اعمال صالح كه به منظور تقرب انجام دادهاند بدست آورند.
ج: انواع توسل
توسل به دو قسم قابل تقسيم است: توسل مشروع و توسل ممنوع
1- توسل مشروع:
آن توسل جستن به خداوند با وسايل صحيح و مورد قبول شريعت است. راه صحيح و درست براي شناخت آن مراجعه به كتاب و سنت و شناخت آنچه در مورد آن وارد شده است، ميباشد. پس آنچه را كه كتاب و سنت بر آن دلالت دارد آن وسيله مشروع و از جمله توسل مشروع به حساب ميآيد و سواي آن هرچه كه باشد توسل ممنوع است.
توسل مشروع تحت سه نوع طبقه بندي ميشود:
اول اينكه: توسل به الله تعالي به وسيله اسمي از اسمهاي نيكو يا صفتي از صفتهاي عظيم و بزرگش. مانند اينكه مسلمان در دعايش ميگويد: خداوندا من به اينكه تو رحمان و رحيم هستي از تو عافيت و سلامتي را ميخواهم. يا ميگويد: خداوندا به خاطر رحمت تو كه همه چيز را در بر گرفته ميخواهم كه مرا ببخشي و به من رحم كني و دعاهايي از اين قبيل.
دليل بر مشروعيت اين نوع توسل اين سخن الله تعالي است كه ميفرمايد: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ﴾ [الأعراف: 180]. «و براي خداوند نامهاي نيكوست پس به وسيله آنها او را بخوانيد».
دوم اينكه: توسل جستن به الله تعالي به وسيله عمل صالحي كه بنده انجام داده است. مانند اينكه بگويد: خداوندا بخاطر ايماني كه به تو دارم، محبتي كه به تو دارم، به خاطر تبعيت از پيامبرت مرا ببخش يا اينكه بگويد: پروردگارا به خاطر محبتي كه نسبت به پيامبرت محمد ج دارم از تو ميخواهم كه در كارم فرج و گشايشي بفرمايي يا ادعا كننده عمل صالحي را ذكر كند كه صاحب حال با توسل به آن به سوي پروردگارش درخواست ميكند مانند داستان سه نفر داخل غار كه ذكر آن خواهد آمد.
و دليل بر مشروعيت آن اين سخن الله تعالي است كه ميفرمايد: ﴿ٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَآ إِنَّنَآ ءَامَنَّا فَٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ ١٦﴾ [آل عمران: 16]. «كساني كه ميگويند پروردگارا ما ايمان آورديم پس گناهان ما را ببخش و ما را از عذاب آتش دور بگردان» و ميفرمايد: ﴿رَبَّنَآ ءَامَنَّا بِمَآ أَنزَلۡتَ وَٱتَّبَعۡنَا ٱلرَّسُولَ فَٱكۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّٰهِدِينَ ٥٣﴾[آلعمران:53]. «پروردگارا ما به آنچه نازل كردي ايمان آورديم و از فرستادهات تبعيت نموديم پس ما را از شهادت دهندگان بنويس».
و از جمله آن داستان آن سه نفر داخل غار است كه عبدالله بن عمرك روايت ميكند كه گفت: از رسول الله صلی الله عليه وسلم شنيدم كه فرمود: «بَيْنَمَا ثَلَاثَةُ نَفَرٍ مِمَّنْ كَانَ قَبْلَكُمْ يَمْشُونَ إِذْ أَصَابَهُمْ مَطَرٌ فَأَوَوْا إِلَى غَارٍ فَانْطَبَقَ عَلَيْهِمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ إِنَّهُ وَاللَّهِ يَا هَؤُلَاءِ لَا يُنْجِيكُمْ إِلَّا الصِّدْقُ فَليَدْعُ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَا يَعْلَمُ أَنَّهُ قَدْ صَدَقَ فِيهِ فَقَالَ وَاحِدٌ مِنْهُمْ اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ كَانَ لِي أَجِيرٌ عَمِلَ لِي عَلَى فَرَقٍ مِنْ أَرُزٍّ فَذَهَبَ وَتَرَكَهُ وَأَنِّي عَمَدْتُ إِلَى ذَلِكَ الْفَرَقِ فَزَرَعْتُهُ فَصَارَ مِنْ أَمْرِهِ أَنِّي اشْتَرَيْتُ مِنْهُ بَقَرًا وَأَنَّهُ أَتَانِي يَطْلُبُ أَجْرَهُ فَقُلْتُ لَهُ اعْمِدْ إِلَى تِلْكَ الْبَقَرِ فَسُقْهَا فَقَالَ لِي إِنَّمَا لِي عِنْدَكَ فَرَقٌ مِنْ أَرُزٍّ فَقُلْتُ لَهُ اعْمِدْ إِلَى تِلْكَ الْبَقَرِ فَإِنَّهَا مِنْ ذَلِكَ الْفَرَقِ فَسَاقَهَا فَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي فَعَلْتُ ذَلِكَ مِنْ خَشْيَتِكَ فَفَرِّجْ عَنَّا فَانْسَاحَتْ[46] عَنْهُمْ الصَّخْرَةُ فَقَالَ الْآخَرُ اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ كَانَ لِي أَبَوَانِ شَيْخَانِ كَبِيرَانِ فَكُنْتُ آتِيهِمَا كُلَّ لَيْلَةٍ بِلَبَنِ غَنَمٍ لِي فَأَبْطَأْتُ عَلَيْهِمَا لَيْلَةً فَجِئْتُ وَقَدْ رَقَدَا وَأَهْلِي وَعِيَالِي يَتَضَاغَوْنَ مِنْ الْجُوعِ فَكُنْتُ لَا أَسْقِيهِمْ حَتَّى يَشْرَبَ أَبَوَايَ فَكَرِهْتُ أَنْ أُوقِظَهُمَا وَكَرِهْتُ أَنْ أَدَعَهُمَا فَيَسْتَكِنَّا لِشَرْبَتِهِمَا فَلَمْ أَزَلْ أَنْتَظِرُ حَتَّى طَلَعَ الْفَجْرُ فَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي فَعَلْتُ ذَلِكَ مِنْ خَشْيَتِكَ فَفَرِّجْ عَنَّا فَانْسَاحَتْ عَنْهُمْ الصَّخْرَةُ حَتَّى نَظَرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ الْآخَرُ اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ كَانَ لِي ابْنَةُ عَمٍّ مِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَيَّ وَأَنِّي رَاوَدْتُهَا عَنْ نَفْسِهَا فَأَبَتْ إِلَّا أَنْ آتِيَهَا بِمِائَةِ دِينَارٍ فَطَلَبْتُهَا حَتَّى قَدَرْتُ فَأَتَيْتُهَا بِهَا فَدَفَعْتُهَا إِلَيْهَا فَأَمْكَنَتْنِي مِنْ نَفْسِهَا فَلَمَّا قَعَدْتُ بَيْنَ رِجْلَيْهَا فَقَالَتْ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تَفُضَّ الْخَاتَمَ إِلَّا بِحَقِّهِ فَقُمْتُ وَتَرَكْتُ الْمِائَةَ دِينَارٍ فَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي فَعَلْتُ ذَلِكَ مِنْ خَشْيَتِكَ فَفَرِّجْ عَنَّا فَفَرَّجَ اللَّهُ عَنْهُمْ فَخَرَجُوا»[47] «سه نفر از امتهاي گذشته، براه افتادند در حاليكه باران ميباريد به غاري رفتند. ناگهان، سنگ بزرگي از قلة كوه، سرازير شد و دهانة غار را كاملاً مسدود نمود. به يكديگر گفتند: به خدا سوگند راه نجاتي از اين سنگ، وجود ندارد مگر اينكه به اعمال نيك خود، متوسل شده و از خدا بخواهيم (تا ما را نجات دهد). يكي از آنان، دست به دعا برداشت و گفت: پروردگارا! ميداني كه من كارگري داشتم كه بر پيمانهاي از برنج كار ميكرد و بدون دريافت مزد رفت. من پيمانه برنج را برايش كاشتم و از ثمره آن گاوي برايش خريدم پس از مدتي، آن كارگر نزد من آمد و مزدش را خواست. گفتم: به سوي آن گاو برو از آنِ توست. گفت: من فقط پيمانهاي برنج از تو طلب دارم. به او گفتم: براي تو از آن پيمانه آن گاو را خريدم. او آن را با خود برد. پروردگارا! اگر اين كار را بخاطر ترس از تو انجام دادهام، ما را از اين گرفتاري نجات بده. آنگاه، سنگ، از دهانة غار، كمي كنار رفت اما نميتوانستند بيرون بروند. ديگري گفت: خداوندا ميداني كه پدر و مادرم سالخورده بودند و من هر شب به آنها شير ميدادم. شبي، بخاطر كاري، دير به خانه برگشتم و قبل از اينكه خدمت والدينم برسم، آنها خواب رفته بودند. و اهل و عيالم از گرسنگي به خود ميپيچيدند و به اهل خانهام چيزي ندادم تا اينكه پدر و مادرم از آن خوردند. ناپسند دانستم كه آنها گرسنه باشند و ناپسند دانستم كه آنها (پدر و مادر) را از خواب بيدار نمايم براي نوشيدن آنها منتظر شدم تا هنگام صبح كه آنها بيدار شدند، آن شير را به آنان، دادم. پروردگارا! اگر اين عمل را بخاطر ترس از تو انجام دادهام، ما را از اين مصيبتي كه گرفتار آن شدهايم، نجات ده. آنگاه، سنگ، اندكي تكان خورد اما نه در حدي كه آنان بتوانند از غار، بيرون بيايند. ديگري گفت: پروردگارا! خودت ميداني كه من دختر عمويي داشتم كه او را از همه بيشتر دوست داشتم. خواستم با او زنا كنم ولي امتناع ورزيد. تا اينكه نياز به صد دينار پيدا كرد و نزد من آمد. پس آن كار را از او خواستم تا آنجا كه بر او تسلط پيدا كردم. پول را به او دادم و او را به آن كار وادار كردم پس بر او مسلط شدم بطوري كه بين دو پايش قرار گرفتم و براي انجام آن عمل، آماده شدم، گفت: از خدا بترس شكستن اين گوهر عفت، بر تو حرام است. من از انجام آن عمل، منصرف شدم. و صد دينار را به او بخشيدم و از او جدا شدم. پروردگارا! اگر اين كار، بخاطر ترس از تو بوده است، ما را از اين گرفتاري، نجات بده. آنگاه، سنگ، از دهانة غار، كنار رفت و آنها بيرون رفتند».
سوم اينكه: توسل جستن به خداوند به وسيله دعاي مرد صالح كه اميد به اجابت دعاي او ميرود مانند اينكه مسلماني پيش مردي ميرود كه در او نيكوكاري، تقوا و محافظت و ماندگار در طاعت و عبادت پروردگار را ميبيند از او ميخواهد كه به سوي پروردگارش دعا نمايد كه خداوند در سختياش گشايشي قرار دهد و كارش را آسان نمايد.
دليل بر مشروعيت اين نوع، اين است كه صحابهش از پيامبر ج درخواست ميكردند كه برايشان بطور عموم و خصوص دعا كند.
در صحيحين از انس بن مالكت روايت است كه: «أَنَّ رَجُلًا دَخَلَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ مِنْ بَابٍ كَانَ وِجَاهَ الْمِنْبَرِ وَرسول الله صلی الله عليه وسلم قَائِمٌ يَخْطُبُ فَاسْتَقْبَلَ رسول الله صلی الله عليه وسلم قَائِمًا فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ هَلَكَتْ الْمَوَاشِي وَانْقَطَعَتْ السُّبُلُ فَادْعُ اللَّهَ يُغِيثُنَا قَالَ فَرَفَعَ رسول الله صلی الله عليه وسلم يَدَيْهِ فَقَالَ اللَّهُمَّ اسْقِنَا اللَّهُمَّ اسْقِنَا اللَّهُمَّ اسْقِنَا قَالَ أَنَسُ وَلَا وَاللَّهِ مَا نَرَى فِي السَّمَاءِ مِنْ سَحَابٍ وَلَا قَزَعَةً وَلَا شَيْئًا وَمَا بَيْنَنَا وَبَيْنَ سَلْعٍ مِنْ بَيْتٍ وَلَا دَارٍ قَالَ فَطَلَعَتْ مِنْ وَرَائِهِ سَحَابَةٌ مِثْلُ التُّرْسِ فَلَمَّا تَوَسَّطَتْ السَّمَاءَ انْتَشَرَتْ ثُمَّ أَمْطَرَتْ قَالَ وَاللَّهِ مَا رَأَيْنَا الشَّمْسَ سِتًّا ثُمَّ دَخَلَ رَجُلٌ مِنْ ذَلِكَ الْبَابِ فِي الْجُمُعَةِ الْمُقْبِلَةِ وَرسول الله صلی الله عليه وسلم قَائِمٌ يَخْطُبُ فَاسْتَقْبَلَهُ قَائِمًا فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ هَلَكَتْ الْأَمْوَالُ وَانْقَطَعَتْ السُّبُلُ فَادْعُ اللَّهَ يُمْسِكْهَا قَالَ فَرَفَعَ رسول الله صلی الله عليه وسلم يَدَيْهِ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ حَوَالَيْنَا وَلَا عَلَيْنَا اللَّهُمَّ عَلَى الْآكَامِ وَالْجِبَالِ وَالْآجَامِ وَالظِّرَابِ وَالْأَوْدِيَةِ وَمَنَابِتِ الشَّجَرِ قَالَ فَانْقَطَعَتْ وَخَرَجْنَا نَمْشِي فِي الشَّمْسِ قَالَ شَرِيكٌ فَسَأَلْتُ أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ أَهُوَ الرَّجُلُ الْأَوَّلُ قَالَ لَا أَدْرِي»[48] «مردي روز جمعه در حاليكه پيامبر ج مشغول خطبه بود وارد مسجد شد و مقابل رسول الله صلی الله عليه وسلم ايستاد و گفت: اي رسول خدا دامهايمان به هلاكت رسيدند و راهها از بين رفتند از خداوند در خواست كن بر ما باران بباراند. پيامبر دستش را بلند كرد و فرمود: خداوندا بر ما باران بباران، پروردگارا بر ما باران بباران، پروردگارا بر ما باران بباران. انس ميگويد: به خدا سوگند نه در فاصله بين ما و نه در فاصله ما تا شكاف در و در هيچ جايي از آسمان ابري و حتي هيچي نبود. ناگهان از پشت آن ابري به مانند سپر آشكار شد وقتي به وسط آسمان رسيد منتشر و پخش گرديد سپس باران باريد. ميگويد: به خدا سوگند شش روز، آفتاب را نديديم. (يعني باران ميباريد). سپس، در جمعه بعد، مردي از همان دروازه، وارد مسجد شد و مقابل رسول الله صلی الله عليه وسلم كه مشغول خطبه بود، ايستاد و گفت: دامها هلاك شدند و راهها از بين رفتند. از خدا بخواه كه باران را متوقف سازد. رسول خدا ج دست به دعا برداشت و فرمود: «خدايا! باران را از روي ما به اطراف، پراكنده ساز و آن را بر تپهها، كوهها، درهها و محل روئيدن درختان، هدايت فرما. راوي ميگويد: بيدرنگ، باران متوقف شد و ابرها پراكنده گشتند بطوريكه هنگام بيرون آمدن از مسجد، در هواي آفتابي، به خانههايمان برگشتيم. شريك ميگويد: از انس پرسيدم: آيا او همان مرد اولي بود؟ جواب داد: نميدانم».
و در صحيحين از پيامبر ج روايت است كه ذكر نمود كه در امت او هفتاد هزار نفر بدون حساب و عذاب داخل بهشت ميشوند. و فرمود: «هُمْ الَّذِينَ لَا يَسْتَرْقُونَ وَلَا يَتَطَيَّرُونَ وَلَا يَكْتَوُونَ وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ فَقَامَ عُكَّاشَةُ بْنُ مِحْصَنٍ فَقَالَ ادْعُ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنْهُمْ فَقَالَ أَنْتَ مِنْهُمْ»[49] «ايشان كساني هستند كه درخواست رقيه نميكنند[50]، فال بد نميزنند، از داغ كردن پرهيز مينمايند[51] و تنها بر خدا توكل ميكنند. عكاشه بن محصن بلند شد و گفت: اي رسول خدا از خدا بخواه كه مرا از آنها قرار دهد. پيامبر ج فرمودند: تو از جمله آنها هستي». و از آن جمله سخن پيامبر ج در مورد ويس قرني است كه در آن ميفرمايد: «فاسألوه أن يستغفر لكم» «از او بخواهيد كه برايتان طلب استغفار نمايد».
و اين نوع از توسل در زمان حيات از او درخواست دعا كرده ميشود اما بعد از مرگش جايز نيست زيرا جزو عمل براي او به حساب نميآيد.
2- توسل ممنوع:
آن متوسل شدن به چيزي كه در شريعت به عنوان وسيله قرار داده نشده است و آن انواع مختلفي دارد كه خطر بعضي از آنها از ديگري بيشتر است. كه از آن جمله:
1- توسل نمودن به الله تعالي به وسيله دعاي شخص مرده و غايب و درخواست فريادرسي، رفع نياز، گشايش سختي و نارحتي و مانند اينها از آنها. اين نوع از شرك اكبر ميباشد و شخص را از امت اسلام خارج ميكند.
2- توسل نمودن به سوي خدا به وسيله انجام عبادات نزد قبور و ضريحه با درخواست كردن از خدا نزد آنها و تعمير كردن و قراردادن چراغها و پردهها و مانند آن بر آنها. و اين نوع از شرك اصغر است كه منافي كمال توحيد ميباشد و آن گشايشي به سوي شرك اكبر است.
3- توسل به خداوند به وسيله جاه و مقام انبياء و صالحان و نزد خداوند اين حرام است بلكه آن از جمله بدعتهاي ايجاد شده است. زيرا توسلي است كه خداوند آن را تشريع نكرده و به آن اجازه نداده است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿ءَآللَّهُ أَذِنَ لَكُمۡۖ﴾ [یونس: 59]. «آيا خداوند به شما اجازه داد». همچنين جاه و منزلت صالحين نزد خداوند براي خود آنها نافع است كما اينكه الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَأَن لَّيۡسَ لِلۡإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ ٣٩﴾ [النجم: 39]. «و براي انسان جز آنچه سعي و تلاش نموده است نميباشد». اين نوع توسل در زمان پيامبر ج و صحابه معروف نبوده است. نص بر منع و تحريم آن از اهل علم وجود دارد.
ابوحنيفه/ ميفرمايد: «يكره أن يقول الداعي: أسألك بحق فلان أو بحق أوليائك ورسلك أو بحق البيت الحرام والمشعر الحرام» «ناپسند ميدانم از اينكه دعا كننده بگويد: خداوندا از تو به حق فلان يا بحق دوستانت و پيامبرانت يا به حق بيت الله الحرام و مشعر الحرام از تو درخواست ميكنم».
د: شبهات و رد آن در باب توسل
مخالفان اهل سنت و جماعت بعضي شبهات و اعتراضات در باب توسل وارد كردهاند تا با وصل شدن به آن به بيانات باطل خود استناد كنند و عوام مسلمانان را به درستي آنچه به سوي آن رهنمون ميشوند به شك و گمان اندازند و شبهات آنها از اين دو امر خارج نيست:
اول اينكه: به احاديث ضعيف يا موضوع استناد ميكند و پرداختن به شناخت آنها عدم صحت و ثبوت آن را روشن ميكند كه از آن جمله:
1- حديث «توسلوا بجاهي فإن جاهي عند الله عظيم»، أو «إذا سألتم الله فاسألوه بجاهي فإن جاهي عند الله عظيم» «به جاه من توسل جوييد كه جاه و منزلت من نزد خداوند بزرگ است» يا «اگر از خداوند درخواست نموديد پس به وسيله جاه من درخواست نماييد زيرا جاه من نزد خداوند بزرگ است». اين حديث باطل است و هيچ يك از اهل علم آن را روايت نكردهاند و در كتابهاي حديث وجود ندارد.
2- حديث «إذا أعيتكم الأمور فعليكم بأهل القبور»، أو «فاستغيثوا بأهل القبور» «هرگاه كارها بر شما سخت و دشوار گرديدند از اهل قبور كمك بگيريد» يا «به اهل قبور استغاثه و فريادرسي نماييد». و اين حديث به اتفاق علما دروغ و افترايي است كه بر پيامبر ج بسته شده است.
3- حديث «لو أحسن أحدكم ظنه بحجر لنفعه» «اگر گمان شما نسبت به سنگي خوب باشد آن به شما نفع ميرساند» و اين حديث باطل است و نقض كننده دين اسلام است كه بعضي از مشركين وضع كردهاند.
4- حديث «لما اقترف آدم الخطيئة قال: يا رب أسألك بحق محمد لما غفرت لي، فقال: يا آدم وكيف عرفت محمدا ولم أخلقه؟ قال: يا رب لما خلقتني بيدك ونفخت في من روحك رفعت رأسي فرأيت علي قوائم العرش مكتوبا: لا إله إلا الله محمد رسول الله، فعلمت أنك لم تضف إلي اسمك إلا أحب الخلق إليك، فقال: غفرت لك ولولا محمد ما خلقتك»[52] «هنگامي كه آدم گناه كرد گفت: يا رب به حق محمد از تو ميخواهم كه مرا ببخشي. خداوند گفت: اي آدم محمد را از كجا ميشناسي در حاليكه من او را خلق نكردهام؟ گفت: يا رب هنگامي كه با دست خودت مرا خلق كردي و در من از روح خودت دميدي سرم را بلند كردم ديدم بر چهار طرف عرش نوشته شده: لا إله إلا الله محمد رسول الله دانستم كه هيچ چيزي به اسم تو اضافه نميشود مگر اينكه محبوبترين خلق به سوي تو باشد. خداوند گفت: تو را بخشيدم. اگر محمد نبود تو را خلق نميكردم.» اين حديث باطل است و اصلي ندارد و مانند اين حديث است: «لولاك ما خلقت الأفلاك» «اگر اي محمد تو نبودي كائنات را خلق نميكردم».
مانند اين احاديث دروغ و روايات مختلف آراسته شده به دروغ براي مسلمان جايز نيست كه به آنها التفات نمايد چه برسد به اينكه آنها را حجت و دليل بياورد و در دينش به آنها اعتماد نمايد.
دوم اينكه: احاديث صحيح و ثابت از پيامبر ج هستند اما از آنها بد فهم كردند و آن را از مراد و مدلولش منحرف كردهاند. از آن جمله:
1- در صحيح ثابت است كه: «أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِت كَانَ إِذَا قَحَطُوا اسْتَسْقَى بِالْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّا كُنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّنَا فَتَسْقِينَا وَإِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِعَمِّ نَبِيِّنَا فَاسْقِنَا قَالَ فَيُسْقَوْنَ»[53] «وقتي قحط سالي شد عمر بن خطابت بوسيله دعاي عباست طلب باران كرد و گفت: پروردگارا! ما قبلاً به وسيله پيامبرت ج طلب باران ميكرديم و شما آب نازل ميفرموديد، اكنون بوسيله عموي پيامبرمان از شما طلب باران ميكنيم. پس بر ما باران بباران. گفت: پس باران باريد.»
از اين حديث اينگونه فهم كردند كه عمرت به وسيله جاه و منزلت عباستنزد خداوند درخواست نموده است و مراد به اين سخن اين است كه «كنا نتوسل إليك بنبينا[أي بجاهه] فتسقينا، وإنا نتوسل إليك بعم نبينا»[أي بجاهه] «ما به وسيله جاه پيابرمان به تو توسل ميكرديم پس بر ما باران ميفرستادي و ما به جاه عموي پيامبرمان توسل ميكنيم».
بدون شك اين فهم و درك خطاست و تأويل آن بسيار دور است و سياق نص به هيچ صورتي بر آن دلالت ندارد. توسل نمودن به خداوند به وسيله ذات يا جاه و منزلت پيامبر ج نزد صحابه كرام معروف نبوده است و آنها به وسيله دعاي او در حال حياتش به خداوند متوسل ميشدند كما اينكه پيشتر نمونههايي در اين معني را آورديم. و مراد عمرت از اين سخن اين نبوده كه ما به جاه و مقام عموي پيامبر توسل ميجوييم بلكه از او ميخواهد كه دعا كند و اگر توسل به جاه و منزلت نزد آنها معروف و شناخته شده بود عمر از توسل به جاه پيامبر به توسل به جاه عباس عدول نمينمود. و صحابه به او ميگفتند كه چگونه به شخصي مانند عباس توسل كنيم و از توسل به پيامبرمان كه افضل مخلوقات است دست برداريم. درحاليكه چنين چيزي از آنها نقل نشده است. و دانسته ميشود كه آنها در زمان حياتشان به دعاي او توسل ميجستند و بعد از فوت ايشان به دعاي غير او توسل ميكردند. دانسته شد كه آنچه نزد آنها مشروع است توسل به دعاي او بوده نه توسل به ذات او.
و با اين توضيح مشخص گرديد كه در حديثي كه آنها به آن تمسك ميجويند جوازي براي توسل به ذات يا جاه وجود ندارد.
2- حديث عثمان بن حنيف: «أَنَّ رَجُلًا ضَرِيرَ الْبَصَرِ أَتَى النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ ادْعُ اللَّهَ أَنْ يُعَافِيَنِي قَالَ إِنْ شِئْتَ دَعَوْتُ وَإِنْ شِئْتَ صَبَرْتَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكَ قَالَ فَادْعُهْ قَالَ فَأَمَرَهُ أَنْ يَتَوَضَّأَ فَيُحْسِنَ وُضُوءَهُ وَيَدْعُوَ بِهَذَا الدُّعَاءِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ إِنِّي تَوَجَّهْتُ بِكَ إِلَى رَبِّي فِي حَاجَتِي هَذِهِ لِتُقْضَى لِيَ اللَّهُمَّ فَشَفِّعْهُ فِيَّ»[54] «نابينايي به نزد پيامبر ج آمد و گفت: اي رسول الله صلی الله عليه وسلم از خداوند بخواه كه بينايي را به من برگرداند. رسول الله صلی الله عليه وسلم به او فرمود: اگر بخواهي برايت دعا ميكنم و اگر بخواهي صبر كن كه اين براي تو بهتر است. گفت: اي رسول خدا برايم دعا كن. رسول الله صلی الله عليه وسلم به او فرمود: برو و به بهترين شكل وضو بگير سپس بگو: پروردگارا من از تو ميخواهم و به وسيله پيامبرت محمد ج كه پيامبر رحمت است به تو توجه ميكنم، من به وسيله تو به پروردگارم روي ميآورم تا اين احتياجم را برطرف سازي، بار الها او را در مورد من شفيع گردان».
اينگونه فهم كردند كه اين حديث دلالت بر جواز توسل به جاه پيامبر ج يا غير او از صالحين است در حاليكه حديث بر آن شاهد نيست. نابينا از پيامبر ميخواهد برايش دعا كند كه خداوند بينايش را به او برگرداند. پيامبر به او گفت: اگر خواهي بر اين وضعيت صبر كن و اگر خواهي برايت دعا ميكنم. نابينا گفت: برايم دعا كن و ساير الفاظي كه در حديث به آن تصريح شده است كه توسل به دعاي پيامبر بوده است و توسل به ذات و جاه او نبوده است. لذا اهل علم اين حديث را از معجزات پيامبر ج و اجابت دعاي او ذكر كردهاند و آن نابينا به بركت دعاي پيامبر ج كه خداوند او را نابينا كرده بود بينا گرداند. براي همين بيهقي آن را در كتاب دلائل النبوة آورده است[55].
اما در حال حاضر و بعد از فوت پيامبر ج مانند اين مورد ممكن نيست زيرا دعاي پيامبر ج بعد از مرگش قطع شده است. همانگونه كه پيامبر ج ميفرمايد: «إِذَا مَاتَ الْإِنْسَانُ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا مِنْ ثَلَاثٍ صَدَقَةٌ جَارِيَةٌ وَعِلْمٌ يُنْتَفَعُ بِهِ وَوَلَدٌ صَالِحٌ يَدْعُو لَهُ»[56] «هرگاه انسان بميرد اعمالش جز از سه طريق قطع ميگردد که عبارتند از: صدقه جاريه، علمي که مورد استفاده قرار ميگيرد و فرزند صالحي که برايش دعا ميکند» و دعا از اعمال صالحي است كه بعد از مرگ قطع ميشود.
در هر حال تمام آنچه كه به آن متعلق ميباشد حجت و دليلي براي آنها نيست. يا آنچه آنها استناد ميكنند صحيح نيست و يا استنباطي كه آنها دارند غلط است.
مطلب هفتم: غلو و زياده روي
أ. تعريف آن: غلو به معني زياده روي در مدح يا ذم چيزي كه مستحق آن نيست، ميباشد. و درشرع منظور تجاوز از حدودي است كه شريعت براي بندگانش در عقيده يا عبادت قرار داده است.
ب: حكم آن: حرام است. نصوص بر نهي و برحذر بودن از آن آمده است و بيان ميدارد كه سرانجام بد براي اهل آن در حال و آينده ميباشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّۚ﴾ [النساء: 171]. «اي اهل كتاب در دينتان غلو نكنيد و بر خداوند جز حق نگوييد» و ميفرمايد: ﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيرٗا وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِيلِ ٧٧﴾ [المائدة: 77]. «بگو اي اهل كتاب در دينتان به ناحق غلو و زياده روي نكنيد و به دنبال هوا و آرزوي دستهاي كه پيش از اين گمراه شدند و بسياري را گمراه كردند و از راه راست منحرف شدند نرويد.»
از ابن عباسب روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «إِيَّاكُمْ وَالْغُلُوَّ فِي الدِّينِ فَإِنَّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ الْغُلُوُّ فِي الدِّينِ»[57] «از زياده روي و تجاوز از حد پرهيز نماييد زيرا كساني كه قبل از شما بودند به وسيله زياده روي در دين نابود شدند».
از ابن مسعودت روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «هَلَكَ الْمُتَنَطِّعُونَ قَالَهَا ثَلَاثًا»[58] «سه بار فرمودند: متجاوزين از حد نابود شوند».
از عمر بن خطابت روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «لَا تُطْرُونِي كَمَا أَطْرَتْ النَّصَارَى ابْنَ مَرْيَمَ فَإِنَّمَا أَنَاعَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ»[59] «در حق من آنگونه كه نصاري در حق عيسي بن مريم افراط كردند، افراط ننماييد. جز اين نيست كه من بنده و رسول خداوند هستم».
مراد از اين حديث اين است كه در مدح من همانگونه كه نصاري در مدح عيسي كه او را تا حد ربوبيت و الوهيت بالا بردند زياده روي نكنيد و من تنها بنده خدا هستم پس مرا به آنچه پروردگارم مرا به آن وصف نموده، توصيف كنيد و بگوييد: بنده و رسول خدا.
پس گمراه از مخالفت امر او و مرتكب شدن در آنچه از آن نهي نموده پرهيز نميكند و آن را با بزرگترين نقض كننده، نقض مينمايند كه آن غلو كردن در تمجيد و تمديح اوست و براي او آنچه را كه نصاري در حق عيسي يا نزديك به آن ادعا كردند، ادعا نمودند. از او درخواست بخشش گناهان و گشايش در سختي، شفاي مريضيها و چيزهاي ديگر كه تنها مختص به الله تعالي است و شريكي براي او نيست نمودند و همه اينها به خاطر غلو و زياده روي در دين است.
هيچ شكي نيست كه در شناخت شرك و كفر، اسباب، وسايل و انواع آن براي مسلمان فايدههاي بزرگي نهفته است. هنگامي كه آن را شناخت به معرفتي دست مييابد كه از وراء آن سلامتي از اين بديها و نجات از آن آفات را به دنبال دارد. و الله سبحانه و تعالي دوست دارد كه راه حق شناخته شود تا آن دوست داشته شده و وارد آن شوند. و دوست دارد كه راههاي باطل شناخته شوند تا از آن دوري گزينند و از آن متنفر باشند. و مسلمان همانگونه كه طالب شناخت راه خير و نيكي است تا خود را با آن تطبيق دهد طالب شناخت راههاي بدي است تا از آنها حذر نمايد. و براي همين در صحيحين از حذيفه بن يمان م ثابت است كه گفت: «كَانَ النَّاسُ يَسْأَلُونَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَنْ الْخَيْرِ وَكُنْتُ أَسْأَلُهُ عَنْ الشَّرِّ مَخَافَةَ أَنْ يُدْرِكَنِي»[60] «مردم از رسول خداص دربارة امور خير ميپرسيدند و من از بديها ميپرسيدم كه مبادا گرفتار آنها شوم» و عمر بن خطابس ميفرمايد: «إنما تنقض عرى الإسلام عروة عروة إذا نشأ في الإسلام من لا يعرف الجاهلية» «هنگامي كه در اسلام مردماني پيدا شوند كه جاهليت را نشناسند ريسمان محكم اسلام رشتههايش يكي يكي از بين ميرود». و قرآن كريم پر از آياتي است كه روشن كننده شرك و كفر و ترساندن از در افتادن به آن دو ميباشد كه نشان دهنده سرانجام بد آن دو در دنيا و آخرت است. بلكه آن يكي از اهداف بزرگ قرآن كريم و سنت مطهر ميباشد. همانطور كه الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَكَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓيَٰتِ وَلِتَسۡتَبِينَ سَبِيلُ ٱلۡمُجۡرِمِينَ ٥٥﴾ [الأنعام: 55]. «و بدينگونه آيات را به روشني بيان ميداريم تا راه مجرمان و گنهكاران روشن شود». و در ذيل به ذكر بعضي مطالب مهم كه متعلق به اين مبحث ميباشد را بيان ميكنيم:
مطلب اول: شرك
أ. تعريف شرك:
شرك در لغت بر مساوي بودن بين دو چيز اطلاق ميشود.
و در شريعت براي آن دو معني موجود است: عام و خاص.
1. معني عام: مساوي قرار دادن غير خداوند با او در آنچه كه مربوط به ويژگيهاي خداوند سبحان ميباشد و تحت سه نوع درجه بندي ميشود:
اول: شرك در ربوبيت است و آن مساوي و برابر قرار دادن غير خداوند با او در چيزي كه جزو ويژگيهاي ربوبيت اوست يا نسبت دادن چيزي از ربوبيت او براي غير او مانند خلق كردن، روزي دادن، به وجود آوردن، ميراندن، تدبير كردن امور دنيا و چيزهايي مانند آن.
الله تعالي ميفرمايد: ﴿هَلۡ مِنۡ خَٰلِقٍ غَيۡرُ ٱللَّهِ يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ فَأَنَّىٰ تُؤۡفَكُونَ ٣﴾ [فاطر: 3]. «آيا خلق كنندهاي جز خداوند در آسمان و زمين هست كه شما را روزي دهد؟ هيچ معبود به حقي جز او نيست پس چگونه روي ميگردانيد؟».
دوم: شرك در اسمها و صفات خداوند است و آن مساوي قرار دادن غير خداوند با او در چيزي از اين اسماء و صفات ميباشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١﴾ [الشوری: 11]. «هيچ چيز همانند او نيست درحاليكه او شنوا و بيناست».
سوم: شرك در الوهيت خداوند است. و آن مساوي قرار دادن غير خداوند با او در چيزي از خصوصيات و ويژگيهاي الوهيت؛ مانند نماز، روزه، دعا، استغاثه (درخواست كمك فوري)، ذبح (قرباني)، نذر و چيزهاي مانند آن. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ﴾ [البقرة: 165]. «و از مردم كساني هستند كه غير از خداوند شريكاني براي او برميگزينند كه به اندازه الله آنها را دوست دارند.»
2.معني خاص: و آن شريك قرار دادن براي خداوند است. از او به مانند خداوند درخواست ميكنند و به مانند خداوند از او شفاعت را ميخواهند و به مانند خداوند به او اميد دارند و او را دوست ميدارند و اين معني كلمه شرك است كه در قرآن و سنت اطلاق ميگردد.
ب. دلايل بر نكوهش شرك و بيان خطر آن
دلايل نصوص بر ذم و نكوهش شرك و برحذر داشتن از آن و بيان خطر و سرانجام بد براي مشركين در دنيا و آخرت بسيار است.
1- الله تعالي خبر ميدهد كه آن گناهي است كه جز به وسيله توبه قبل از مردن بخشيده نميشود. ميفرمايد: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ﴾ [النساء: 48]. «خداوند از اينكه براي او شريك قرار داده ميشود را نميبخشد و جز آن براي هركس كه بخواهد ميبخشد».
2- آن را به بزرگترين ظلم وصف ميكند: ﴿إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ ١٣﴾ [لقمان: 13]. «همانا شرك ورزيدن به خداوند گناه بزرگي است».
3- خبر ميدهد كه آن نابود كننده اعمال است. ميفرمايد: ﴿وَلَقَدۡ أُوحِيَ إِلَيۡكَ وَإِلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكَ لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٦٥﴾ [الزمر: 65]. «و به تو و كساني كه قبل از تو آمدند وحي كرديم كه اگر به خداوند شرك ورزيد عملت نابود ميشود و در آخرت از زيانمندان قرار ميگيري».
4- آن نقص قائل شدن براي رب العالمين و مساوي قرار دادن با غير اوست. الله تعالي ميفرمايد: ﴿قَالُواْ وَهُمۡ فِيهَا يَخۡتَصِمُونَ ٩٦ تَٱللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ٩٧ إِذۡ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩٨﴾ [الشعراء: 96-98]. «آنها با يكديگر ستيز ميكنند و گويند: سوگند به خدا كه ما در گمراهي آشكاري بوديم آنگاه كه شما را با پروردگار عالميان برابر ميكرديم».
5- خبر ميدهد كه هركس بر شرك بميرد براي هميشه در آتش جهنم جاودانه خواهد ماند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ ٧٢﴾ [المائدة: 72]. «هركس براي خداوند شريك قرار دهد خداوند بهشت را بر او حرام كرده و جايگاهش آتش است و براي ظالمان و مشركان ياري دهندهاي نيست»و ساير دلايلي غير از اينها كه در قرآن كريم بسيار است.
ج. سبب و علت داخل شدن در شرك
همانا اصل و اساس شرك و سبب واقع شدن بني آدم در آن افراط و زياده روي در مورد انسانهاي صالح بزرگوار است. و در تعريف، مدح و ثناي آنها از حد خود تجاوز نمودند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا سُوَاعٗا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسۡرٗا ٢٣ وَقَدۡ أَضَلُّواْ كَثِيرٗاۖ وَلَا تَزِدِ ٱلظَّٰلِمِينَ إِلَّا ضَلَٰلٗا ٢٤﴾ [النوح: 23-24]. «و گفتند: معبودان خود را رها نكنيد و ود، سواع، يغوث، يعوق و نسر را وا نگذاريد و بسياري را گمراه كردند.[بار خدايا] جز بر گمراهي ظالمان ميفزاي».
اين نامهاي مردان صالح از قوم نوح هستند، هنگامي كه مردند بر شكلها و صورتهاي آنان بتهايي قرار دادند و بر آن بتها اسم آنها را گذاشتند كه هدفشان از اينكار بزرگداشت و زنده نگه داشتن ياد و فضيلت آنها بود تا با ديدن شكل و تصاوير آنها مانند آنان به عبادت بپردازند.
و دليل بر آن آنچه است كه از ابن عباس م روايت است كه گفت: «صَارَتْ الْأَوْثَانُ الَّتِي كَانَتْ فِي قَوْمِ نُوحٍ فِي الْعَرَبِ بَعْدُ أَمَّا وَدٌّ كَانَتْ لِكَلْبٍ بِدَوْمَةِ الْجَنْدَلِ وَأَمَّا سُوَاعٌ كَانَتْ لِهُذَيْلٍ وَأَمَّا يَغُوثُ فَكَانَتْ لِمُرَادٍ ثُمَّ لِبَنِي غُطَيْفٍ بِالْجَوْفِ عِنْدَ سَبَإٍ وَأَمَّا يَعُوقُ فَكَانَتْ لِهَمْدَانَ وَأَمَّا نَسْرٌ فَكَانَتْ لِحِمْيَرَ لِآلِ ذِي الْكَلَاعِ أَسْمَاءُ رِجَالٍ صَالِحِينَ مِنْ قَوْمِ نُوحٍ فَلَمَّا هَلَكُوا أَوْحَى الشَّيْطَانُ إِلَى قَوْمِهِمْ أَنْ انْصِبُوا إِلَى مَجَالِسِهِمْ الَّتِي كَانُوا يَجْلِسُونَ أَنْصَابًا وَسَمُّوهَا بِأَسْمَائِهِمْ فَفَعَلُوا فَلَمْ تُعْبَدْ حَتَّى إِذَا هَلَكَ أُولَئِكَ وَتَنَسَّخَ الْعِلْمُ عُبِدَتْ»[61] «بتهايي كه در قوم نوح بودند بعداً معبودان قوم عرب شدند. چنانكه ود براي قبيله كلب در شهر دومة الجندل، سواع براي قبيله هذيل، يغوث براي قبيله مراد سپس براي قبيله بني غطيف در شهر جوف كنار سرزمين سبأ، يعوق براي قبيله همدان، نسر در حمير براي طايفه ذي كلاع بود. نامهاي مردان صالح از قوم نوح بودند هنگامي كه مردند شيطان به قومشان وحي كرد كه در محل جاهايي كه آنها مينشستند مجسمههايي نصب كنند و آن را با نامهاي آنان بنامند پس آن كار را كردند ولي آنها را عبادت نميكردند تا اينكه نسلهاي اولين از بين رفتند و جهل فراگير شد و نسلهاي بعدي به عبادت آن مجسمهها روي آوردند».
ابن جرير طبري از محمد بن قيس در باره اين فرموده خداوند: ﴿وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ﴾ «گفتند معبودان خود را رها نكنيد» روايت ميكند كه گفت: «كانوا قوما صالحين من بني آدم، وكان لهم أتباع يقتدون هم، فلما ماتوا قال أصحابهم الذين كانوا يقتدون بهم: لو صورناهم كان أشوق لنا إلى العبادة إذا ذكرناهم، فصوروهم، فلما ماتوا وجاء آخرون دب إليهم إبليس فقال: إنما كانوا يعبدونهم وبهم يسقون المطر، فعبدوهم»[62] «قوم صالحي از بني آدم بودند و براي خود پيرواني داشتند كه به آنها اقتدا مينمودند ولي هنگامي كه مْردند مردماني كه به آنها اقتدا ميكردند گفتند: اگر تصوير آنها را بنگاريم وقتي آنها را بياد آوريم به عبادت مشتاق تر ميشويم پس تصوير آنها را كشيدند و هنگامي كه مردند و نسل بعدي آمد ابليس به آنها وسوسه كرد و گفت: اجداد شما آنها را عبادت ميكردند و به وسيله آنها درخواست باران ميكردند پس آنها را عبادت كردند». پس بين دو گمراهي بزرگ واقع شدند: اول: اعتكاف كردن نزد قبرهاي آنان. دوم: به تصوير كشيدن آنها و نصب كردن در مجالسشان و نشستن به سوي آنها.
اينگونه بود كه براي اولين بار در تاريخ بشريت شرك واقع گرديد كه آن دو مورد از بزرگترين وسايل شرك در تمام زمان و مكان گرديد.
د. انواع شرك:
شرك به دو بخش تقسيم ميگردد: شرك اكبر، شرك اصغر.
1. شرك اكبر:
گرفتن شريك و همتا همراه خداوند به گونهاي كه همراه خداوند عبادت ميشود. و اينكار مسلمان را از اسلام خارج ميگرداند و تمام اعمالش را نابود و باطل ميگرداند و كسي كه با اين حالت بميرد براي هميشه در آتش جهنم ميماند و پايان نميپذيرد و از عذابش كاسته نميشود.
انواع شرك اكبر:
شرك اكبر به چهار قسمت تقسيم ميگردد.
1- شرك درخواست و طلب كردن:
يعني دعا و آن از بزرگترين انواع عبادت ميباشد بلكه هسته عبادت همان دعاست همانگونه كه پيامبرص ميفرمايد: «الدعاء هو العبادة»[63] «دعا همان عبادت است» و الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَسۡتَكۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِي سَيَدۡخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ ٦٠﴾ [المؤمن: 60]. «پروردگارتان ميفرمايد مرا بخوانيد تا برايتان اجابت نمايم. كساني كه از عبادت من استكبار ميورزند بزودي ذليلانه داخل جهنم ميگردند».
و هنگامي كه ثابت گرديد كه دعا عبادت است پس بكاربردن آن براي غير خداوند شرك است. در نتيجه هركس پيامبر، ملائكه، ولي، قبر، سنگ يا غير اينها از مخلوقات را بخواند او كافر مشرك است كما اينكه خداوند ميفرمايد: ﴿وَمَن يَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ لَا بُرۡهَٰنَ لَهُۥ بِهِۦ فَإِنَّمَا حِسَابُهُۥ عِندَ رَبِّهِۦٓۚ إِنَّهُۥ لَا يُفۡلِحُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ١١٧﴾ [المؤمنون: 117]. «و هركس به همراه خداوند معبود ديگر را بخواند براي اين عملش هيچ برهاني وجود ندارد و حساب او نزد پروردگارش است و خداوند كافران را رستگار نميسازد».
و از دلايلي كه بر عبادت بودن دعا دلالت دارد و بكار بردن آن براي غير خداوند شرك است اين فرموده خداوند متعال است: ﴿فَإِذَا رَكِبُواْ فِي ٱلۡفُلۡكِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ يُشۡرِكُونَ ٦٥﴾ [العنکبوت: 65]. «هنگامي كه سوار كشتي ميشوند خداوند را خالصانه ميخوانند اما هنگامي كه خداوند آنها را به خشكي رساند دوباره مشرك ميشوند». خداوند از حال مشركاني خبر ميدهد كه در حالت آسايش و راحتي به خدا شرك ميورزيدند اما در تنگنا و سختي خداوند را خالصانه ميپرستيدند. پس حال كساني كه پناه بر خدا به الله در آسايش و سختي شرك ميورزند چگونه است؟!
2- شرك نيت، اراده و قصد:
و آن اينكه فرد در انجام اعمالش به مانند اهل نفاق تنها رسيدن به دنيا، ريا و مشهور شدن را مد نظر داشته باشد و آخرت و وجه الله را در نظر نگيرد او مشرك است و دچار شرك اكبر شده است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيۡهِمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فِيهَا وَهُمۡ فِيهَا لَا يُبۡخَسُونَ ١٥ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَيۡسَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا ٱلنَّارُۖ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِيهَا وَبَٰطِلٞ مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٦﴾ [هود: 15-16]. «هركس به زندگي دنيا و زيباييهاي آن راضي باشد تلاششان را براي رسيدن به آن كامل و تمام ميدهيم و در رسيدن به آن در مورد آنها هيچ كاستي صورت نميگيرد. آنها كساني هستند كه در قيامت نصيب و بهرهاي جز آتش ندارند و آنچه در آنجا كردهاند به هدر رفته و آنچه انجام ميدادهاند باطل گرديده است». و اين نوع از شرك امري ريز و پوشيده ولي خطر آن فراوان است.
3- شرك در طاعت و فرمانبرداري:
يعني كسي كه از مخلوقات در حلال كردن آنچه خداوند حرام نموده يا در حرام كردن آنچه خداوند حلال نموده اطاعت نمايد و قلباً به آن معتقد باشد و حلال و حرام كردن را براي آنها و اطاعت كردن از خدا و آنها را جايز بداند و آگاهي داشته باشد كه آن مخالف دين اسلام است در اين صورت خداياني از غير خداوند برگرفته است نسبت به خداوند دچار شرك اكبر شده است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗاۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٣١﴾ [التوبة: 31]. «عالمان و زاهدان خويش را تبديل به رب كردند و همچنين مسيح پسر مريم را، در حاليكه جز پرستش معبود واحدي كه جز او معبود به حقي نيست به آنها دستور داده نشده بودند، پاك و منزه است از آنچه برايش شريك قرار ميدهند.» در تفسير اين آيه هيچ اختلافي وجود ندارد: يعني اينكه از علما و عابدان در معصيت (تبديل و تغيير دادن حكم خداوند) اطاعت ميكردند و تنها مقصودشان درخواست كردن و دعا نمودن از آنها نميباشد همانگونه كه پيامبرص براي عدي بن حاتم هنگامي كه از او سؤال نمود اينگونه تفسير كرد. عدي گفت: ما آنها را عبادت نميكرديم؟ ايشان فرمودند: عبادت كردن آنها همان اطاعت كردنشان در معصيت خداوند است (يعني در تغيير و تبديل حكم خداوند). پس فرمود: «أليس يحرمون ما أحل الله فتحرمونه ويحلون ما حرم الله فتحلونه»، قال: بلى. قال: «فتلك عبادتهم»[64] «آيا حلال خداوند را برايتان حرام و حرام خداوند را برايتان حلال ننمودند؟ گفت: بلي. فرمود: اين همان عبادت كردن آنهاست».
4- شرك محبت:
منظور محبت بندگي و عبوديت است كه مستلزم جلال، بزرگي، تواضع و خضوعي است كه جز براي خداوند تنها و بيشريك شايسته نيست. و هر وقت بنده اين محبت را براي غير خداوند بكار برد دچار شرك اكبر شده است. دليل براي آن اين فرموده الله تعالي ميباشد: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ﴾ [البقرة: 165]. «و از مردم كساني هستند كه غير از خداوند شريكاني براي او برمي گزينند كه به اندازه الله آنها را دوست دارند و كساني كه ايمان دارند بيشترين حب و دوست داشتنشان براي الله است.».
2. نوع دوم از شرك، شرك اصغر ميباشد و آن هر آنچه كه به سوي شرك اكبر و وسيلهاي براي افتادن در آن باشد را شامل ميگردد يا آنچه را در نصوص به شرك نامگذاري شده اما به حد شرك اكبر نميرسد و در قالب عمل و گفتار واقع ميشود. و حكم آن به مانند حكم كسي كه مرتكب گناه كبيره ميشود در مشيت و اراده خداوند است. و مثال براي آن عبارتند از:
أ. رياي اندك: و دليل براي آن روايت امام احمد و ديگران از پيامبرص است كه ميفرمايد: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمْ الشِّرْكُ الْأَصْغَرُ قَالُوا وَمَا الشِّرْكُ الْأَصْغَرُ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الرِّيَاءُ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِذَا جُزِيَ النَّاسُ بِأَعْمَالِهِمْ اذْهَبُوا إِلَى الَّذِينَ كُنْتُمْ تُرَاءُونَ فِي الدُّنْيَا فَانْظُرُوا هَلْ تَجِدُونَ عِنْدَهُمْ جَزَاءً»[65] «بيشترين چيزي كه بر شما از آن ميترسم شرك اصغر است. گفتند: اي رسول خدا شرك اصغر چيست؟ فرمودند: ريا. الله تعالي روز قيامت هنگامي كه مردم را با اعمالشان پاداش ميدهد ميگويد: برويد به سوي كساني كه در دنيا براي آنها ريا كردهايد بنگريد آيا نزد آنها پاداش و جزايي ميبينيد؟»
ب. اين سخن كه آنچه خدا و تو بخواهيد. ابوداود در سننش از پيامبرص روايت ميكند كه فرمود: «لَا تَقُولُوا مَا شَاءَ اللَّهُ وَشَاءَ فُلَانٌ وَلَكِنْ قُولُوا مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ شَاءَ فُلَانٌ»[66] «نگوييد آنچه خداوند و فلاني بخواهد بلكه بگوييد آنچه خداوند بخواهد سپس فلاني بخواهد».
ج. اين سخن كه «لولا الله وفلان» «اگر خداوند و فلاني نبودند». يا اين سخن «لولا البط لأتانا اللصوص» «اگر مرغابي نبود دزدها ميآمدند» و نمونههايي مانند آن. ابن ابي حاتم در تفسير آن از ابن عباسم در مورد معني اين فرموده خداوند ﴿فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٢٢﴾ روايت ميكند كه گفت: «الأنداد هو الشرك أخفى من دبيب النمل على صفاة سوداء في ظلمة الليل، وهو أن تقول: والله وحياتك يا فلانة وحياتي، وتقول: لولا كليبة هذا لأتانا اللصوص، ولولا البط في الدار لأتى اللصوص، وقول الرجل لأصحابه: ما شاء الله وشئت، وقول الرجل: لولا الله وفلان، لا تجعل فيها فلانا، هذا كله به شرك»[67] «انداد يعني شرك. و انداد گرفتن از راه رفتن مورچهاي در شب تاريكي بر روي سنگ صاف و سياهي مخفيتر است. مثل اينكه بگويي: قسم به خدا و حيات تو يا قسم به خدا و فلاني و يا قسم به حياتم. و بگويي: اگر اين سگ نبود يا اينكه اگر مرغابي داخل خانه نبود دزدها ميآمدند يا مثل اينكه بگويد: هرچه خدا و تو بخواهيد و يا اينكه اگر خدا و فلاني نبود چنين و چنان ميشد اسم فلاني را همراه اسم خداوند بكار نگير چون همه اينها شرك به الله تعالي ميباشند».
فرق بين شرك اكبر و اصغر
فرقهاي زيادي دارند مهمترين آنها عبارتند از:
1- شرك اكبر را خداوند براي انجام دهنده آن جز به وسيله توبه نميبخشد اما شرك اصغر تحت مشيت و خواست خداوند است (خواست ميبخشد يا مجازات مينمايد).
2- شرك اكبر باطل كننده و نابود كننده تمام اعمال انسان است در حاليكه شرك اصغر تنها عملي را كه با ريا انجام ميگيرد را ضايع ميگرداند.
3- شرك اكبر شخص را از اسلام خارج ميگرداند اما شرك اصغر چنين نيست.
4- شرك اكبر شخص را براي هميشه در آتش جهنم نگه ميدارد و بهشت را بر او حرام ميكند اما شرك اصغر همانند بقيه گناهان حساب ميشود.
مطلب دوم: كفر
أ. تعريف كفر:
كفر در لغت به معناي پوشاندن و مخفي كردن است. و از ديدگاه شريعت كفر ضد ايمان است و آن يعني نداشتن ايمان به خداوند و رسولش. فرقي نميكند همراه تكذيب، شك و ريب، اعراض به خاطر داشتن حسد و تكبر ورزيدن يا پيروي كردن از بعضي هواهاي نفساني كه مانع تبعيت از رسالت شود، باشد.
ب. انواع كفر
كفر دو نوع است: كفر اكبر و كفر اصغر
كفر اكبر باعث ماندگاري ابدي در آتش ميگردد و كفر اصغر موجب استحقاق وعيد بدون جاودانگي است.
ابتدا: كفر اكبر و آن پنج نوع است:
1- كفر تكذيب:
تكذيب پيامبران عليهم السلام است. كسي كه آنها را در آنچه در ظاهر و باطن به خاطر آن آمدهاند تكذيب نمايد، كافر شده است. و دليل بر آن اين سخن الله تعالي است كه ميفرمايد: ﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا أَوۡ كَذَّبَ بِٱلۡحَقِّ لَمَّا جَآءَهُۥٓۚ أَلَيۡسَ فِي جَهَنَّمَ مَثۡوٗى لِّلۡكَٰفِرِينَ ٦٨﴾ [العنکبوت: 68]. «و چه كسي ظالمتر از آن كسي است كه به خداوند دروغ بندد يا اينكه حق را تكذيب نمايد زماني كه حق نزدش بيايد آيا جهنم جايگاه كافران نيست؟!»
2- كفر ابا و تكبر ورزيدن:
و آن اين است كه شخص به صداقت رسول آگاه است و ميداند كه او از نزد خداوند به حق آمده است ولي از روي تكبر و عناد و سركشي تسليم حكم و امر خداوند نميگردد و دليل اين فرموده خداوند است كه ميفرمايد: ﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ أَبَىٰ وَٱسۡتَكۡبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٣٤﴾ [البقرة: 34]. «و هنگامي كه به ملائكه امر كرديم كه براي آدم سجده كنيد جز ابليس كه ابا ورزيد و تكبر كرد و از كافران گشت همه سجده كردند».
3- كفر شك و ترديد:
و آن نداشتن يقين و اطمينان به صادق بودن پيامبران است. به آن كفر ظن هم گفته ميشود و آن عكس و ضد اطمينان و يقين است. دليل براي آن فرموده خداوند متعال است كه ميفرمايد: ﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُۥ وَهُوَ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ قَالَ مَآ أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَٰذِهِۦٓ أَبَدٗا ٣٥ وَمَآ أَظُنُّ ٱلسَّاعَةَ قَآئِمَةٗ وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَىٰ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهَا مُنقَلَبٗا ٣٦ قَالَ لَهُۥ صَاحِبُهُۥ وَهُوَ يُحَاوِرُهُۥٓ أَكَفَرۡتَ بِٱلَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٖ ثُمَّ مِن نُّطۡفَةٖ ثُمَّ سَوَّىٰكَ رَجُلٗا ٣٧ لَّٰكِنَّا۠ هُوَ ٱللَّهُ رَبِّي وَلَآ أُشۡرِكُ بِرَبِّيٓ أَحَدٗا ٣٨﴾ [الکهف: 35-38]. «در حاليكه بر خويشتن ستمگر بود وارد باغش شد و گفت: گمان نميكنم كه اين باغ تا ابد از بين رود و گمان نميكنم كه قيامت برپا شود و اگر به سوي پروردگارم برگردم بهتر از اين باغ را خواهم داشت. در حاليكه دوست ايماندارش با او صحبت ميكرد به او گفت: آيا تو به پروردگاري كافر ميشوي كه تو را از خاك سپس از نطفه اي خلق كرده سپس تو را به مردي تبديل كرده اما من كسي هستم كه خدا پروردگارم است و هيچ كسي را شريك پروردگارم قرار نميدهم».
4- كفر اعراض و روي گرداني:
و آن اعراض كلي از دين است كه با گوش، قلب و عملش به آنچه رسول اللهص بخاطر آن آمده روي ميگرداند. خداوند ميفرمايد: ﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ عَمَّآ أُنذِرُواْ مُعۡرِضُونَ ٣﴾ [الأحقاف: 3]. «و كساني كه كفر ورزيده ند از آنچه بيم داده شدهاند روي گردانند».
5- كفر نفاق:
و مراد نفاق اعتقادي است كه در ظاهر، ايماندار و در باطن كافر باشد[68] و دليل اين فرموده خداوند است: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ فَطُبِعَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَهُمۡ لَا يَفۡقَهُونَ ٣﴾ [المنافقون: 3]. «اين بدان سبب است كه آنان ايمان آوردند سپس كافر شدند و به قلبهايشان مهر زده شد و آنان نميفهمند و درك نميكنند».
نفاق بر دو نوع است:
1- نفاق اعتقادي كه كفر اكبر ميباشد و شخص را از اسلام خارج ميگرداند و آن شش نوع است: تكذيب پيامبر، تكذيب بعضي از آنچه پيامبرص آورده، دشمني، تنفر و كينه با پيامبرص، بغض و كينه به بعضي از آنچه كه پيامبرص آورده است، خوشحال شدن از شكست دين پيامبرص و نارحت گشتن به خاطر پيروزي و سرفرازي دين پيامبرص.
2- نفاق عملي كه آن كفر اصغر است و شخص را از اسلام خارج نميكند جز اينكه آن جنايتي بزرگ و گناهي عظيم است كه از آن جمله آنچه است كه پيامبرص در حديث ذكر ميكند. ميفرمايد: «أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ مُنَافِقًا خَالِصًا وَمَنْ كَانَتْ فِيهِ خَصْلَةٌ مِنْهُنَّ كَانَتْ فِيهِ خَصْلَةٌ مِنْ النِّفَاقِ حَتَّى يَدَعَهَا إِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ وَإِذَا حَدَّثَ كَذَبَ وَإِذَا عَاهَدَ غَدَرَ وَإِذَا خَاصَمَ فَجَرَ»[69] «هر كس اين چهار خصلت در او ديده شود، منافق خالص است. و هر كس، در او يكي از آنها ديده شود، يك خصلت از نفاق دارد مگر زماني كه آن را ترك كند. آن چهار خصلت عبارتند از: 1.هرگاه، امانتي به او سپرده شود، خيانت ميكند.2. هنگام صحبت كردن، دروغ ميگويد.3. اگر عهد وپيماني ببندد، پيمانش را ميشكند.4. هنگام دعوا، دشنام ميدهد و ناسزا ميگويد». همچنين ميفرمايد: «آيَةُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ وَإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ»[70] «نشانة منافق، سه چيز است: اول اينكه در صحبتهاي خود، دروغ ميگويد. دوم اينكه خلاف وعده، عمل ميكند. سوم اينكه در امانت، خيانت ميكند».
ثانياً: كفر اصغر
آن صاحبش را از اسلام خارج نميكند و باعث ماندگاري ابدي در آتش نميشود ولي شامل وعيد شديد ميگردد كه شامل كفران نعمت و تمام آنچه در نصوص در باره كفر وارد شده ولي به حد كفر اكبر نرسيده ميشود. و مثال براي آن عبارت است از:
آنچه در اين سخن الله تعالي وارد است: ﴿وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا قَرۡيَةٗ كَانَتۡ ءَامِنَةٗ مُّطۡمَئِنَّةٗ يَأۡتِيهَا رِزۡقُهَا رَغَدٗا مِّن كُلِّ مَكَانٖ فَكَفَرَتۡ بِأَنۡعُمِ ٱللَّهِ فَأَذَٰقَهَا ٱللَّهُ لِبَاسَ ٱلۡجُوعِ وَٱلۡخَوۡفِ بِمَا كَانُواْ يَصۡنَعُونَ ١١٢﴾ [النحل: 112]. «خداوند مثال آبادي اي را آورد كه در امن و امان بودند و از هر طرف روزي به آنها ميرسيد و اهل آن به نعمت خداوند كافر شدند پس خداوند لباس ترس و گرسنگي را بخاطر اعمالي كه انجام ميدادند بر آنها پوشانيد». و رسول اللهص ميفرمايد: «اثْنَتَانِ فِي النَّاسِ هُمَا بِهِمْ كُفْرٌ الطَّعْنُ فِي النَّسَبِ وَالنِّيَاحَةُ عَلَى الْمَيِّتِ»[71] «دو كار در بين مردم وجود دارد كه كفر ميباشند طعنه زدن در نسب و نوحه كردن بر مرده». و ميفرمايد: «لَا تَرْجِعُوا بَعْدِي كُفَّارًا يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ»[72] «بعد از من كافر نشويد تا با جنگ وخونريزي يكديگر را نابود سازيد». اين مثال و مثالهايي مانند اين كفر دون كفر است و شخص را از اسلام خارج نميكند.
الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٩ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ ١٠﴾ [الحجرات: 9-10]. «هرگاه دو طائفه از مسلمانان با هم جنگيدند در ميان آنها صلح برقرار سازيد. اگر يكي از دو گروه در حق ديگري ستم روا داشت با آن دستهاي كه ستم ميكند بجنگيد تا زماني كه به سوي فرمان خدا برمي گردد و حكمش را ميپذيرد، هرگاه بازگشت و فرمان الله را پذيرا شد، در ميانشان دادگرانه صلح برقرار سازيد چرا كه خداوند عادلان را دوست دارد. مؤمنان برادر يكديگرند، پس ميان برادران صلح و آشتي برپا داريد تقواي خداوند را داشته باشيد تا مورد رحم قرار گيريد» خداوند آنها را با اينكه با هم جنگ ميكنند مؤمن مينامد.
و اين سخن الله تعالي: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱفۡتَرَىٰٓ إِثۡمًا عَظِيمًا ٤٨﴾ [النساء: 48]. «خداوند شريك قرار دادن براي خود را نميبخشد و هر گناهي غير از شرك را براي هركس كه بخواهد ميبخشد و هركس به خداوند مشرك شود گناه بزرگي بربافته است». آيه كريمه دلالت دارد بر اينكه تمام گناهان جز شرك تحت مشيت خداوند است اگر بخواهد به اندازه گناهش او را عذاب ميدهد و اگر بخواهد او را بدون عذاب ميبخشد اما شرك را خداوند نميبخشد همانگونه كه بصراحت ميفرمايد: ﴿إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ ٧٢﴾ [المائدة: 72]. «هركس براي خداوند شريك قرار دهد خداوند بهشت را بر او حرام كرده و جايگاهش آتش است و براي ظالمان و مشركان ياري دهندهاي نيست».
غيب تمام چيزهايي را كه از عقل و نظرها در حال، گذشته و آينده غايب است را در برمي گيرد. و الله عزوجل علم آن را براي خود قرار داده و به خودش مختص گردانيده است.
الله تعالي ميفرمايد: ﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ﴾[النمل:65]. «بگو در آسمانها و زمين جز خداوند كسي غيب نميداند» و ميفرمايد: ﴿لَهُۥ غَيۡبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ﴾ [الکهف: 26]. «غيب آسمانها و زمين نزد خداوند است» و ميفرمايد: ﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ ٱلۡكَبِيرُ ٱلۡمُتَعَالِ ٩﴾ [الرعد: 9]. «عالم و داناي عالم نهان و ظاهر خداوند بزرگ و متعال است».
جز خداوند هيچ كس، نه ملائكه مقرب، نه پيامبر فرستاده شده چه برسد به كسي كه در مقام پايين تر از آن دو باشد، غيب نميداند.
الله تعالي از زبان نوح؛ ميفرمايد: ﴿وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ﴾ [هود: 31]. «به شما نميگويم كه گنجينههاي خداوند نزد من است و نميگويم كه علم غيب ميدانم» و از زبان هود؛ ميفرمايد: ﴿قَالَ إِنَّمَا ٱلۡعِلۡمُ عِندَ ٱللَّهِ وَأُبَلِّغُكُم مَّآ أُرۡسِلۡتُ بِهِۦ﴾ [الأحقاف: 23]. «گفت جز اين نيست كه علم نزد خداست و آنچه بخاطر آن ارسال شده ام به شما ابلاغ ميكنم» و به پيامبرص ميفرمايد كه بگويد: ﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ﴾ [الأنعام: 50]. «بگو به شما نميگويم كه گنجينههاي خداوند نزد من است و نميگويم كه غيب ميدانم» و ميفرمايد: ﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمۡ عَلَى ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ فَقَالَ أَنۢبُِٔونِي بِأَسۡمَآءِ هَٰٓؤُلَآءِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٣١ قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ لَا عِلۡمَ لَنَآ إِلَّا مَا عَلَّمۡتَنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡحَكِيمُ ٣٢﴾ [البقرة: 31-32]. «خداوند تمام نامها را به آدم ياد داد سپس آنها را بر ملائكه عرضه داشت و فرمود: به آن اسمها مرا خبر دهيد اگر ميدانيد؟ گفتند: خداوندا تو پاك و منزهي ما جز آنچه به ما آموخته اي نميدانيم همانا تو عليم و حكيم هستي».
الله سبحانه و تعالي بعضي از بندگانش را بر بعضي از امور غيبي از طريق وحي مطلع كرده است همانگونه كه ميفرمايد: ﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا ٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ يَسۡلُكُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا ٢٧ لِّيَعۡلَمَ أَن قَدۡ أَبۡلَغُواْ رِسَٰلَٰتِ رَبِّهِمۡ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيۡهِمۡ وَأَحۡصَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ عَدَدَۢا ٢٨﴾ [الجن: 26-28]. «داناي نهان هيچكس را بر غيب مطلع نميگرداند مگر در مورد رسولي كه انتخاب كرده باشد پس همانا نگهباناني را در پيش و پس او برخواهد گماشت تا معلوم بدارد كه پيامهاي پروردگار خود را رسانيدهاند و خداوند بدان چه نزد ايشان است احاطه دارد و هر چيزي را به عدد شماره كرده است». و اين از غيب نسبي ميباشد كه علم آن بر بعضي مخلوقات پنهان است اما غيب مطلق را كسي جز الله سبحانه و تعالي نميداند و كيست كه ادعاي علم غيب كند و خداوند به او بخشيده باشد؟
به خاطر همين بر هر مسلماني واجب است كه از شيادان و دروغگويان كه ادعاي علم غيب دارند و بر خداوند دروغ ميبندند دوري جويند كساني چون ساحران، دروغگويان و ستاره شناسان و غير آنها كه خود و بسياري ديگر را گمراه نموده و از راه راست منحرف شدهاند.
و در ذيل خلاصهاي از اعمال كساني كه به وسيله آن ادعاي علم غيب ميكنند و به وسيله آن عوام و جاهلان مسلمان را گمراه ميكنند و عقيده و ايمان آنها را به فساد ميكشانند، بيان ميگردد:
1- سحر:
آن در لغت عبارت است از آنچه كه مخفي شده و سبب آن نامعلوم باشد. و در اصطلاح آن عبارت است از افسونها، رقيه و گرههايي كه در قلبها و جسمها تأثير ميگذارد. پس موجب مريضي و مرگ ميشود، رابطه زن و مرد را خراب ميكند و موجب از هم پاشيدن زندگي شان ميشود كه تمام اينها به اذن و اراده خداوند صورت ميگيرد و آن كفر است و ساحر به خداوند عظيم كافر است و براي او در آخرت نصيب و بهره اي نيست. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَٱتَّبَعُواْ مَا تَتۡلُواْ ٱلشَّيَٰطِينُ عَلَىٰ مُلۡكِ سُلَيۡمَٰنَۖ وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَكَيۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَۚ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَآ إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡۖ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِۦۚ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِۦ مِنۡ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡۚ وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖۚ وَلَبِئۡسَ مَا شَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ١٠٢﴾ [البقرة: 102]. «و آنچه را كه شياطين در سلطنت سليمان خوانده بودند، پيروي كردند. و سليمان كفر نورزيد، ليكن آن شياطين كه كافر شدند به مردم سحر آموختند. و نيز از آنچه بر آن دو ملك هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود با اينكه آن دو هيچكس را تعليم نميكردند مگر آنكه ميگفتند ما آزمايشي هستيم پس زنهار كافر نشوي. آنها از آن دو چيزهايي ميآموختند كه به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدايي بيفكند. هرچند بدون فرمان خداوند نميتوانستند به وسيله آن به احدي زيان برسانند. و چيزي ميآموختند كه برايشان زيان داشت، و سودي بديشان نميرسانيد. و قطعاً دريافته بودند كه هركس خريدار اين باشد در آخرت بهره اي ندارد. چه بد بود آنچه به جان خريدند اگر ميدانستند».
و از موارد سحر دميدن همراه با تف در گره است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ ٢ وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ ٣ وَمِن شَرِّ ٱلنَّفَّٰثَٰتِ فِي ٱلۡعُقَدِ ٤ وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ٥﴾ [الفلق]. «بگو پناه ميبرم به پروردگار سپيده دم، از شر آنچه خلق نموده و از شر تاريكي چون فراگير شود و از شر دمندگان افسون در گرهها و از شر حسود آنگاه كه حسد ورزد».
2- ستاره شناسي[73]:
و آن يعني اينكه از روي وضع ستارگان استدلال شود براي حوادثي كه روي زمين قرار است اتفاق بيفتد. از ابن عباسم روايت است كه رسول اللهص فرمودند: «مَنْ اقْتَبَسَ عِلْمًا مِنْ النُّجُومِ اقْتَبَسَ شُعْبَةً مِنْ السِّحْرِ زَادَ مَا زَادَ»[74] «هركس بخشي از علم نجوم را فرا گيرد درواقع بخشي از سحر و جادو را فرا گرفته است و هرچند اضافه فرا بگيرد به همان مقدار سحر و جادو را فرا گرفته است».
3- به پرواز در آوردن پرندگان و خط كشيدن بر روي زمين:
از قطن بن قبيصه او نيز از پدرش روايت ميكند كه گفت: از رسول اللهص شنديم كه فرمود: «الْعِيَافَةُ وَالطِّيَرَةُ وَالطَّرْقُ مِنْ الْجِبْتِ»[75] «فال از پرواز درآمدن پرندگان[76]، خط كشيدن بر روي زمين و فال بد سحر و جادو به شمار ميرود». العيافة يعني فال از پرواز درآمدن پرندگان و فال خوب و بد زدن به اسمها و صداهاي آن و رفت و آمدنشان را گويند. و الطرق يعني اينكه خطهايي در زمين ميكشيدند يا با پرت كردن سنگ ريزه ادعاي علم غيب ميكردند.
4- كهانت و فالگيري:
آن ادعاي علم غيب است. و اصل در آن استراق سمع شياطين از كلام ملائكه است كه در گوش كاهن القا ميكنند.
از ابوهريرهس روايت است كه پيامبرص فرمودند: «مَنْ أَتَى كَاهِنًا فَصَدَّقَهُ بِمَا يَقُولُ فَقَدْ كَفَرَ بِمَا أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّدٍ»[77] «هركس پيش كاهني برود و آنچه را ميگويد تصديق كند به آنچه بر محمدص نازل شده كفر ورزيده است».
5- نوشتن حروف ابجد:
و آن يعني اينكه براي هر حرفي از آن اندازه مشخصي از اعداد قرار داده و برآن نامهاي آدميان و فصلها و مكانهايي را جاري ميكند سپس بر آن به خوشبختي يا بدبختي و مانند آن حكم ميكند.
ابن عباسم در باره قومي كه حروف ابجد مينويسند و در ستارگان نگاه ميكنند ميگويد: «ما أرى من فعل ذلك له عند الله من خلاق»[78] «كسي كه آن را انجام دهد نزد خداوند بهرهاي براي او نميبينم».
6- خواندن در كف دست و فنجان
و مانند آنچه كه ادعا ميكند به وسيله آن بعضي از اتفاقات آينده از قبيل مرگ، زندگي، فقر، ثروتمندي، سلامتي،مريضي و مانند اينها را ميدانند.
7- احضار ارواح:
انجام دهندههاي آن ميپندارند كه ارواح مردگان را احضار نمايند و از آنها در مورد اخبار مرگ از نعمتها و عذابها و چيزهاي ديگر سؤال مينمايند درحاليكه آن نوعي از فريب و جادوي شيطاني است و هدفشان به فساد كشاندن عقائد و اخلاق است و جاهلان را فريب ميدهند و مالشان را به ناحق ميخورند و با متوسل شدن به اينكه علم غيب ميدانند، اينكار را انجام ميدهند.
8- فال بد زدن:
و آن فال بد و نيك زدن به پرندگان و آهو و غيره است. و اين بابي از شرك است كه از القاهاي شيطان ميباشد و ترسي از سوي اوست.
از عمران بن حصين به صورت مرفوع روايت است كه: «ليس منا من تطير أو تطير له، أو تكهن أو تكهن له، أو سحر أو سحر له، ومن أتى كاهنا فصدقه بما يقول فقد كفر بما أنزل على محمد صلى الله عليه وسلم»[79] «كسي كه فال بگيرد يا برايش فال گرفته شود يا كهانت نمايد يا براي او كهانت شود يا جادو كند يا بخاطر او جادو شود از ما نيست و هركس نزد كاهني برود و او را در گفتههايش تصديق كند با اينكار به آنچه بر محمدص نازل شده كفر ورزيده است.» و خداوند اصلاح احوال مسلمانان، فهم در دين و نجات از حيله و مكر جنايتكاران و فريب دوستان شيطان را بر عهده گرفته است.
اول: تعريف آن
توحيد اسماء و صفات اثبات كردن آن چيزي است كه خداوند براي خودش و رسول اللهص براي او ثابت نموده و نفي چيزي است كه خداوند از خودش و رسول اللهص از او نفي نموده است. و معاني صحيح آن را براي خداوند و آنچه را كه اسماء و صفات بر آن دلالت و آثار ناشي از آن و آنچه كه اسماء و صفات در مورد مخلوقات مقتضي آن است را براي خداوند متعال اقرار و اعتراف ميكند.
ثانياً: منهج در اثبات آن
منهج حق در باب اسماء و صفات بر ايمان كامل و تصديق قطعي به آنچه خداوند به وسيله آن خودش را وصف نموده و رسولاللهص الله را به وسيله آن وصف نموده بدون تحريف، تعطيل، تكييف و تمثيل دلالت دارد.
تحريف
به معني تغيير و انحراف از صورت اصلياش است و آن به دو صورت ميباشد:
1- تحريف لفظي: كه با زياد يا كم كردن در كلمه يا تغيير حركه در كلمه ايجاد ميشود مانند تحريف كلمه استوي در اين سخن الله تعالي: {الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى}[80] «خداوند بر عرش استقرار يافت» كه به استولي تبديل شود. صاحب نونيه ميگويد:
نون اليهود ولام جهمي هما | في وحي رب العرش زائدتان |
نون يهود و لام جهمي هر دو در وحي پروردگار عرش زائد هستند.[81]
2- تحريف معنوي: و آن تفسير كردن لفظ بر غير آنچه كه منظور خداوند و رسولش ميباشد مانند اينكه دست براي خداوند متعال به قدرت يا نعمت تفسير شود. اين تفسير باطل است زيرا كه دليلي از شريعت و لغت عربي برآن نيست.
تعطيل
به معني نفي كردن صفات الله تعالي است مانند كسي كه گمان كند الله تعالي با صفات وصف نميشود.
فرق بين تحريف و تعطيل در اين است كه در تحريف معني صحيح كه نصوص بر آن دلالت دارند نفي ميشود و آن را به معني ديگر كه صحيح نيست تبديل ميكنند اما در تعطيل معني صحيح را بدون اينكه به معني ديگري تبديل كنند، نفي مينمايند.
تكييف
يعني مشخص كردن كيفيت صفت و شكلي كه بر آن است مانند كارهايي كه بعضي گمراهان در اين باب انجام ميدهند كه براي صفات خداوند تعيين كيفيت ميكنند مثلاً ميگويند كيفيت دست او چنين و چنان است كيفيت قرار گرفتن بر عرش خداوند بدينگونه ميباشد. كه اين باطل است چون كيفيت صفات خداوند را جز او كسي نميداند و مخلوقات او به آن جاهل هستند و از درك آن عاجزند.
تمثيل
يعني تشبيه كردن مانند كساني كه ميگويند خداوند ميشنود همانگونه كه ما ميشنويم و صورت او مانند صورت ماست الله تعالي برتر از آن است كه بدينگونه وصف شود.
منهج حق در باب اسماء و صفات در سه اصل از تأكيد كردن آن منظم و مرتب شده است. هركس اين سه اصل را متحقق سازد از انحرافات در اين باب سالم ميماند و آن عبارتند از:
اصل اول: منزه كردن الله جل و علا از تشبيه كردن چيزي از صفاتش به صفات مخلوقات.
اصل دوم: ايمان به آنچه خداوند خود را به آن ناميده و وصف نموده و به آنچه رسول اللهص خداوند را به آن ناميده و وصف نموده بر وجهي كه لايق به جلال و عظمت خداوند است.
اصل سوم: قطع اميد كردن از درك حقيقت كيفيت صفات الله تعالي؛ زيرا ادراك و فهم مخلوقات براي دسترسي به آن محال و امكان ناپذير است.
هركس اين سه اصل را متحقق سازد به تحقيق ايمان واجب در باب اسماء و صفات را همانگونه كه امامان اهل تحقيق در اين باب اثبات كردهاند، محقق نموده است.
ثالثاً: دلايل اين منهج
دلايل از كتاب الله تعالي بر بيان اين منهج دلالت دارد
دليل بر اصل اول: و آن منزه كردن پروردگار از تشبيه كردن به مخلوقات است. الله تبارك و تعالي ميفرمايد: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١﴾ [الشوری: 11]. «هيچ چيز همانند او نيست درحاليكه او شنوا و بيناست» آيه بر نفي همانندي و شباهت بين خالق و مخلوق از هر جهت دلالت دارد همراه با اينكه شنيدن و ديدن را براي الله عزوجل ثابت ميكند و در اين آيه اشاره به اين دارد كه اثبات شنيدن و ديدن براي الله تعالي مانند اين دو صفت براي مخلوقات نيست همراه با اينكه بيشتر مخلوقات با اين دو صفت متصف هستند.و آنچه در شنيدن و ديدن گفته شده در غير اين دو صفت هم از صفات گفته ميشود. اين سخن الله تعالي را قرائت نما: ﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا وَتَشۡتَكِيٓ إِلَى ٱللَّهِ وَٱللَّهُ يَسۡمَعُ تَحَاوُرَكُمَآۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعُۢ بَصِيرٌ ١﴾ «خداوند سخن كسي كه با تو در باره همسرش مجادله ميكرد و به سوي خداوند شكايت نمود، شنيد و خداوند گفتگوي شما را ميشنود و همانا خداوند شنواي بيناست». ابن كثير در تفسير اين آيه آنچه بخاري در توحيد (13 / 372) و امام احمد در مسند (6 / 46) از عائشهك نقل ميكند كه گفت: «الحمد لله الذي وسع سمعه الأصوات لقد جاءت المجادلة إلى النبي صلى الله عليه وسلم تكلمه وأنا في ناحية البيت ما أسمع فأنزل الله عز وجل ﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا﴾... إلى آخر الآية»[82] «حمد و ثنا براي خدايي كه شنوايياش را براي همه صداها وسعت داد هنگامي كه زني بخاطر مجادله پيش پيامبرص آمد و با او صحبت كرد و من در بخشي از خانه بودم كه چيزي نشنيدم پس الله عزوجل اين آيه را نازل فرمود: ﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا﴾ تا آخر آيه.» را روايت ميكند.
و از جمله دلايل اين سخن الله تعالي است: ﴿فَلَا تَضۡرِبُواْ لِلَّهِ ٱلۡأَمۡثَالَۚ﴾ [النحل: 74]. «و براي خداوند مثال نياوريد». طبري در تفسير اين آيه ميگويد: «فلا تمثلوا لله الأمثال ولا تشبهوا له الأشباه فإنه لا مثل له ولا شبه»[83] «براي خداوند مثال نياوريد وچيزي را به او شبيه ننماييد زيرا او مثل و مانندي ندارد».
و الله تعالي ميفرمايد: ﴿هَلۡ تَعۡلَمُ لَهُۥ سَمِيّٗا ٦٥﴾ [مریم: 65]. «آيا براي او همتايي ميشناسي؟» ابن عباسم در تفسير اين آيه ميگويد: «هل تعلم للرب مثلًا أو شبيهًا» «آيا براي پروردگار مثل يا شبيهي ميشناسي؟» و از دليل براي اين اصل اين سخن الله تعالي است: ﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ ٤﴾ [الأحد: 4]. «و براي او همتايي نيست». طبري ميگويد: «ولم يكن له شبيه ولا عدل وليس كمثله شيء» «براي او شبيه و همتايي نيست و هيچ چيز به مانند او نيست».
دليل بر اصل دوم و آن ايمان به آنچه است كه در كتاب و سنت از اسماء و صفات الله تعالي آمده است. الله عزوجل ميفرمايد: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ وَلَا ئَُودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ ٢٥٥﴾ [البقرة: 255]. «خداوند ذاتي (است كه) معبودي راستين جز او نيست. زنده اي پابرجاست و از كمال حيات خداوند اين است كه نه ميخوابد و نه چرت ميزند آنچه در آسمانها و زمين است از آن اوست كيست كه نزد او جز به اذن او شفاعت كند آنچه روي داده و آنچه روي خواهد داد، ميداند و كسي به علم او مگر به آنچه او بخواهد احاطه ندارد. كرسي او آسمانها و زمين را وسعت داده است و حفظ آن دو بر او سخت نيست و او بلند مرتبه و عظيم است». و ميفرمايد: ﴿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ ٣﴾ [الحدید: 3]. «او اول، آخر، ظاهر و باطن است و او بر همه چيز آگاه است». و ميفرمايد: ﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِۖ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ ٢٢ هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٢٣ هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ٢٤﴾ [الحشر: 22-24]. «الله كسي است كه هيچ معبود بحقي جز او نيست و او بر آشكار و نهان عالم است و او بخشنده و مهربان است. خدا كسي است كه جز او معبودي نيست. او فرمانروا، منزه، بيعيب و نقص، امان دهنده و امنيت بخشنده، محافظ و مراقب، قدرتمند چيره، بزرگوار و شكوهمند، والامقام و فرازمند است. خداوند از آنچه براي او شرك ميورزند پاك و منزه است. الله خالق، آفريننده و صورتگر است براي او اسمهاي زيباست آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او ميكنند و او شكست ناپذير حكيم است».
و از سنت حديث ابوهريرهس ميباشد كه مسلم در صحيحش آورده است ميگويد: «كان رسول الله صلى الله عليه وسلم يأمرنا إذا أخذنا مضجعنا أن نقول: «اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ وَرَبَّ الْأَرْضِ وَرَبَّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ رَبَّنَا وَرَبَّ كُلِّ شَيْءٍ فَالِقَ الْحَبِّ وَالنَّوَى وَمُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْفُرْقَانِ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ كُلِّ شَيْءٍ أَنْتَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهِ اللَّهُمَّ أَنْتَ الْأَوَّلُ فَلَيْسَ قَبْلَكَ شَيْءٌ وَأَنْتَ الْآخِرُ فَلَيْسَ بَعْدَكَ شَيْءٌ وَأَنْتَ الظَّاهِرُ فَلَيْسَ فَوْقَكَ شَيْءٌ وَأَنْتَ الْبَاطِنُ فَلَيْسَ دُونَكَ شَيْءٌ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَأَغْنِنَا مِنْ الْفَقْرِ»[84] «رسول اللهص به ما امر ميكردند هنگامي كه به رختخواب رفتيم بگوييم: خداوندا اي پروردگار آسمانها و زمين اي پروردگار عرش عظيم اي پروردگار ما و پروردگار همه چيز اي شكافنده دانه و هسته، اي نازل كننده تورات و انجيل و فرقان؛ به تو پناه ميگيرم از شر تمام موجودات كه پيشانيشان در دست توست. خداوندا تو اول هستي و قبل از تو چيزي نبوده و تو آخر هستي و بعد از تو چيزي وجود ندارد و تو ظاهر هستي و بالاي تو چيزي نيست و تو باطن هستي و چيزي از تو مخفي نيست از من قرضم را برطرف كن و از فقر بينيازم گردان». نصوص در بيان اين باب بسيار است كه به شماره نميآيد.
و اما اصل سوم و آن قطع اميد از درك كيفيت صفات الله تبارك و تعالي است و دليل بر آن اين سخن الله تعالي ميباشد: ﴿يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ وَلَا يُحِيطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا ١١٠﴾ [طه: 110]. «آنچه را كه آنان در پيش دارند و آنچه را كه پشت سر گذاشتهاند ميداند و حال آنكه ايشان بدان دانشي ندارند.» بعضي از علما در معني آيه گفتهاند: «لا إحاطة للعلم البشري برب السماوات والأرض فينفي جنس أنواع الإحاطة عن كيفيتها» «علم بشري بر پروردگار آسمانها و زمين احاطه پيدا نميكند پس انواع احاطه از كيفيت او را نفي ميكند».
و دليل براي اين اصل همچنين اين سخن الله تعالي ميباشد كه ميفرمايد: ﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَهُوَ يُدۡرِكُ ٱلۡأَبۡصَٰرَۖ﴾ [الأنعام: 103]. «چشمها او را در نمييابند و اوست كه ديدگان را درمي يابد» بعضي از علما در باره اين آيه ميگويند: «وهذا يدل على كمال عظمته وأنه أكبر من كل شيء، وأنه لكمال عظمته لا يدرك بحيث يحاط به فإن الإدراك وهو الإحاطة بالشيء قدر زائد على الرؤية فالرب يرى في الآخرة ولا يدرك كما يعلم ولا يحاط بعلمه» «و اين آيه دلالت بر كمال عظمت پروردگار و اينكه او از همه چيز بزرگتر است، دارد و از كمال بزرگي او است كه درك نميشود بگونه اي كه بر او احاطه يابند. زيرا ادارك احاطه يافتن به چيزي به اندازه بيشتر از ديدن است. پروردگار در آخرت ديده ميشود و درك نميگردد همانگونه كه ميدانيم و به علم او احاطه نميشود». براي انسان عاقل شايسته است بداند كه براي عقل حد مشخصي است كه به آن ميرسد و نميتواند از آن تجاوز كند همانگونه كه براي او شنيدن و ديدني است كه حدي دارد و به آن منتهي ميگردد. پس كسي كه به آنچه ممكن نيست با عقل مانند تفكر در كيفيت صفات خداوند، درك شود، بپردازد او مانند كسي است كه ميخواهد ببنيد آنچه پشت ديوار است يا بشنود صداهايي كه در مكانهايي كه بسيار از او دور هستند و اين غير ممكن است.
قرآن و سنت بر اثبات اسماء و صفات براي پروردگار در جاهاي بسيار در صورتهاي متعدد و در آيات متنوع، دلالت دارند.
حقيقتاً اسماء و صفات ثابت شده به وسيله كتاب و سنت بسيار است و در اين باره كتابها و تأليفاتي تدوين شده است و اهل علم بسياري از آن را ذكر كردهاند. تعدادي از آنها را به عنوان مثال نه براي حصر كردن ذكر ميكنيم. از جمله اسماء الله تعالي عبارتند از:
الحي والقيوم:
كتاب و سنت بر اين دو اسم دلالت دارند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ﴾ [البقرة: 255]. «هيچ معبود بحقي جز الله نيست كه زنده ابدي و پابرجاي هميشگي است» و دليل از سنت، حديث انس بن مالكس است كه گفت: با پيامبرص بصورت حلقه نشسته بوديم و مردي در حال نماز خواندن بود هنگامي كه ركوع، سجده، تشهد و دعا را خواند در دعا گفت: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِأَنَّ لَكَ الْحَمْدَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ بَدِيعَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ يَا ذَا الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ «خداوندا من از تو درخواست ميكنم به اينكه هر حمد و ستايشي براي توست هيچ معبود بحقي جز تو وجود ندارد، اي به وجود آورنده آسمانها و زمين، اي صاحب جلال و اكرام اي هميشه زنده و پابرجا». پيامبرص فرمودند: «لَقَدْ دَعَا بِاسْمِهِ الله الْأَعْظَمِ الَّذِي إِذَا دُعِيَ بِهِ أَجَابَ وَإِذَا سُئِلَ بِهِ أَعْطَى»[85] «با نام اعظم خداوند درخواست نمود نامي كه اگر به وسيله آن درخواست شود جواب داده ميشود و اگر طلب چيزي كند به او بخشيده ميشود».
الحميد:
الله عزوجل ميفرمايد: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ ٢٦٧﴾ [البقرة: 267]. «بدانيد كه خداوند بينياز ستوده است» و از سنت حديث كعب بن عجرهس در تشهد است كه پيامبرص به آنها ياد داد كه بگويند: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ»[86] «خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست همانگونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم درود فرستادي همانا تو ستوده و بزرگواري».
الرحمن والرحيم:
الله تعالي ميفرمايد: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٣﴾ [الفاتحة: 2-3]. «حمد و ثنا براي پروردگار عالميان كه بخشنده و مهربان است» و در سنت ثابت است كه پيامبرص روز حديبيه هنگام نوشتن صلح با مشركين به نويسنده آن امر نمود كه بنويسد: (بسم الله الرحمن الرحيم)[87] «بنام خداوند بخشنده مهربان».
الحليم:
خداوند ميفرمايد: ﴿إِنَّهُۥ كَانَ حَلِيمًا غَفُورٗا ٤١﴾ [فاطر: 41]. و در سنت حديث ابن عباسم است كه پيامبرص هنگام سختي و نارحتي ميفرمود: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْعَظِيمُ الْحَلِيمُ»[88].
و از جمله صفات خداوند عبارتند از:
القدرة:
و اين صفت ذاتي براي الله تعالي است كه به وسيله كتاب و سنت ثابت ميباشد. معني ذاتي اين است كه ملازم و همراه براي ذات الله است و از او جدا نميشود. الله تعالي ميفرمايد: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ ٢٠﴾ [البقرة: 20]. «همانا خداوند بر هر كاري تواناست» و از سنت حديث عثمان بن ابي عاص است كه او به سوي پيامبرص از دردي كه در بدن او از زمان مسلمان شدنش بوجود آمده بود، شكايت نمود. رسول اللهص به او فرمود: «ضَعْ يَدَكَ عَلَى الَّذِي تَأَلَّمَ مِنْ جَسَدِكَ وَقُلْ بِاسْمِ اللَّهِ ثَلَاثًا وَقُلْ سَبْعَ مَرَّاتٍ أَعُوذُ بعزة اللَّهِ وَقُدْرَتِهِ مِنْ شَرِّ مَا أَجِدُ وَأُحَاذِرُ»[89] «دستت را بر جايي از بدنت كه درد ميكند قرار بده و سه بار بسم الله بگو و هفت بار بگو: أَعُوذُ بعزة بِاللَّهِ وَقُدْرَتِهِ مِنْ شَرِّ مَا أَجِدُ وَأُحَاذِرُ».
الحياة:
و اين صفتي از صفات ذاتيه الله تعالي است. و از اسم او كه حي است مشتق شده است و كه بيان دلايل آن قبلاً گذشت.
العلم:
صفت ذاتيه براي الله تعالي است كه به وسيله كتاب و سنت ثابت است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ﴾ [البقرة: 255]. «و به هيچ چيز از علم او احاطه ندارند». و از سنت حديث جابر بن عبدالله است كه پيامبرص در هنگام استخاره به آنها ياد داد كه بگويند: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَخِيرُكَ بِعِلْمِكَ وَأَسْتَقْدِرُكَ بِقُدْرَتِكَ»[90] «خداوندا من به واسطه علمت از تو طلب خير و به واسطه قدرتت از تو طلب قدرت ميكنم».
الإرادة:
و اين از صفات فعليه است كه به وسيله كتاب و سنت ثابت ميباشد. صفات فعليه متعلق به اراده و قدرت الله تعالي هستند اگر بخواهد آن را انجام ميدهد و اگر بخواهد آن را انجام نميدهد. ميفرمايد: ﴿فَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهۡدِيَهُۥ يَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِۖ وَمَن يُرِدۡ أَن يُضِلَّهُۥ يَجۡعَلۡ صَدۡرَهُۥ ضَيِّقًا حَرَجٗا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي ٱلسَّمَآءِۚ﴾ [الأنعام: 125]. «هركس خداوند بخواهد هدايت كند سينهاش را براي پذيرش اسلام باز ميكند و هركس بخواهد گمراه كند سينهاش را تنگ ميگرداند مثل اين است كه در آسمان بالا ميرود». و دليل از سنت حديث عبدالله بن عمرم است كه گفت: از رسول اللهص شنيدم كه ميفرمود: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ عَذَابًا أَصَابَ الْعَذَابُ مَنْ كَانَ فِيهِمْ ثُمَّ بُعِثُوا عَلَى أَعْمَالِهِمْ»[91] «اگر خداوند بخواهد گروهي را عذاب دهد تمام كساني كه در ميان آنها هستند را عذاب ميدهد سپس بر اساس اعمالشان آنها را برمي انگيزد».
العلو:
و اين از صفات ذاتي است كه به وسيله كتاب و سنت ثابت ميباشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١﴾ [الأعلی: 1]. «تسبيح گوي نام پروردگارت را كه بالاتر از همه چيز است» و ميفرمايد: ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوۡقِهِمۡ﴾ [النحل: 50]. «از پروردگارشان كه بالاي آنهاست ميترسند» و از سنت حديث ابوهريرهس كه در مبحث اول در بيان ذكر هنگام خواب گذشت و در آن ميفرمايد: (... «اللَّهُمَّ أَنْتَ الْأَوَّلُ فَلَيْسَ قَبْلَكَ شَيْءٌ وَأَنْتَ الْآخِرُ فَلَيْسَ بَعْدَكَ شَيْءٌ وَأَنْتَ الظَّاهِرُ فَلَيْسَ فَوْقَكَ شَيْءٌ وَأَنْتَ الْبَاطِنُ فَلَيْسَ دُونَكَ شَيْءٌ »...)[92] «خداوندا تو اول هستي و قبل از تو چيزي نبوده و تو آخر هستي و بعد از تو چيزي نبوده و تو ظاهر هستي و بالاي تو چيزي وجود ندارد و تو باطن هستي و چيزي از تو مخفي نيست».
الاستواء:
و اين از صفات فعلي خداوند است كه به وسيله كتاب و سنت ثابت است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥﴾ [طه: 5]. «خداوند بر عرش استقرار يافت» و از قتاده بن نعمانس ثابت است كه گفت: از رسول اللهص شنيدم كه ميفرمود: «لما فرغ الله من خلقه استوى على عرشه»[93] «و هنگامي كه خداوند از خلقش فارغ شد بر عرشش قرار گرفت». استواء در لغت عرب به معني بلندي و ارتفاع است و نحوه استقرار يافتن، بالا رفتن و قرار گرفتن الله تعالي بر عرش لايق به جلالش ميباشد.
الكلام:
و اين به اعتبار نوع جزو صفات ذاتي و به اعتبار يگانه ساختن كلام جزو صفات فعلي خداوند پاك و منزه است كه هر وقت بخواهد و هرگونه بخواهد با كلام رسا صحبت مينمايد. و دليل بر صفت كلام از كتاب و سنت وجود دارد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا ١٦٤﴾ [النساء: 164]. «و خداوند با موسي صحبت كرد» و ميفرمايد: ﴿وَلَمَّا جَآءَ مُوسَىٰ لِمِيقَٰتِنَا وَكَلَّمَهُۥ رَبُّهُۥ قَالَ رَبِّ أَرِنِيٓ أَنظُرۡ إِلَيۡكَۚ﴾ [الأعراف: 143]. «و هنگامي كه موسي به وعده گاه آمد و خداوند با او حرف زد گفت: پروردگارا خود را به من بنماي تا به تو بنگرم». و از سنت حديث ابوهريرهس است كه در آن رسول اللهص ميفرمايد: «احْتَجَّ آدَمُ وَمُوسَى عَلَيْهِمَا السَّلَام فَقَالَ لَهُ مُوسَى يَا آدَمُ أَنْتَ أَبُونَا خَيَّبْتَنَا وَأَخْرَجْتَنَا مِنْ الْجَنَّةِ. قَالَ لَهُ آدَمُ يَا مُوسَى اصْطَفَاكَ اللَّهُ بِكَلَامِهِ وَخَطَّ لَكَ التَّوْرَاةَ بِيَدِهِ»[94] «آدم و موسي با هم بحث و مناظره ميكنند. موسي به آدم ميگويد: اي آدم تو پدر ما هستي و ما را دچار زيان و خسارت نمودي و ما را از بهشت بيرون كردي. آدم به او گفت: اي موسي خداوند تو را با كلامش برگزيد و تورات را با دست خود برايت نوشت».
الوجه:
و اين جزو صفات ذاتي خبري است كه براي خداوند به وسيله كتاب و سنت ثابت است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمَا تُنفِقُونَ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ ٱللَّهِۚ﴾ [البقرة: 272]. «جز به خاطر وجه پروردگار انفاق نميكنند» و ميفرمايد: ﴿وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ ٢٧﴾ [الرحمن: 27]. «و وجه پروردگار كه صاحب جلال و اكرام است باقي ميماند». و دليل از سنت حديث جابر بن عبدالله است كه ميگويد: (لما نزلت: هذه الآية ﴿قُلۡ هُوَ ٱلۡقَادِرُ عَلَىٰٓ أَن يَبۡعَثَ عَلَيۡكُمۡ عَذَابٗا مِّن فَوۡقِكُمۡ﴾ قال النبيص: «أعوذ بوجهك». فقال: {أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ} فقال النبيص: «أعوذ بوجهك». قال {أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا}[95] فقال النبيص: «هذا أيسر»[96] «هنگامي كه اين آيه نازل شد «بگو او قادر است بر اينكه بر شما عذابي از بالاي شما بفرستد» پيامبرص فرمود: به وجه تو پنام ميبرم. در ادامه آيه فرمود: «يا از زير پاهايتان بفرستم» پيامبرص فرمود: به وجه تو پناه ميبرم» و در ادامه آيه فرمود: «يا شما را گروه گروه به هم اندازد». پس پيامبرص فرمود اين آسانتر است.
اليدان:
و اين صفت ذاتي خبري براي الله تعالي است كه به وسيله كتاب و سنت ثابت ميباشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُۚ﴾ [المائدة: 64]. «بلكه دو دست خداوند گشاده است و هرگونه كه بخواهد ميبخشد» و ميفرمايد: ﴿قَالَ يَٰٓإِبۡلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّۖ﴾ [ص: 75]. «گفت اي ابليس چه چيز مانع تو شد كه براي آنچه با دو دست خود خلق كردم سجده نكني؟» و از سنت حديث ابوموسي اشعريس است كه مسلم از پيامبرص روايت ميكند كه فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يَبْسُطُ يَدَهُ بِاللَّيْلِ لِيَتُوبَ مُسِيءُ النَّهَارِ وَيَبْسُطُ يَدَهُ بِالنَّهَارِ لِيَتُوبَ مُسِيءُ اللَّيْلِ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِهَا»[97] «خداوند دست خويش را در شب ميگستراند تا توبه كسي كه در روز گناه نموده را قبول نمايد و دست خود را در روز ميگستراند تا توبه گنهكار شب را بپذيرد تا اينكه آفتاب از مغرب طلوع كند».
العينان:
و اين صفت ذاتي خبري براي الله عزوجل ميباشد كه با كتاب و سنت ثابت است. خداوند در كتابش ميفرمايد: ﴿وَلِتُصۡنَعَ عَلَىٰ عَيۡنِيٓ ٣٩﴾ [طه: 39]. «و جلوي چشمم آن را بساز» و ميفرمايد: ﴿وَٱصۡنَعِ ٱلۡفُلۡكَ بِأَعۡيُنِنَا﴾ [هود: 37]. «و در برابر چشم ما كشتي را بساز» و از سنت حديث عبدالله بن عمرم در صحيحين است كه پيامبرص ميفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لَا يَخْفَى عَلَيْكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِأَعْوَرَ وَأَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى عَيْنِهِ وَإِنَّ الْمَسِيحَ الدَّجَّالَ أَعْوَرُ الْعَيْنِ الْيُمْنَى كَأَنَّ عَيْنَهُ عِنَبَةٌ طَافِيَةٌ»[98] «خداوند بر شما پوشيده نيست. خداوند متعال کور نميباشد و با دستش به دو چشمش اشاره نمود و فرمود: بلکه مسيح دجال چشم راستش کور و مانند دانه انگور برجسته و از حدقه جدا شده است».
القدم:
و اين از صفت ذاتي براي پروردگار عزوجل است كه با احاديث صحيح ثابت ميباشد. و از آن جمله حديث ابوهريرهس در مناظره بين بهشت و جهنم است كه در آن: (... «فَأَمَّا النَّارُ فَلَا تَمْتَلِئُ حَتَّى يَضَعَ رِجْلَهُ فَتَقُولُ قَطْ قَطْ فَهُنَالِكَ تَمْتَلِئُ وَيُزْوَى بَعْضُهَا إِلَى بَعْضٍ»...)[99] «ولي دوزخ پر نميشود تا زمانيكه خداوند پايش را (در آن) بگذارد. آنگاه دوزخ ميگويد: بس است؛ بس است؛ بس است. آنگاه پر ميشود و بعضي از آن در بعضي ديگر پيچيده ميشوند» و در بعضي روايات در صحيحين اين عبارت آمده: «فيضع قدمه عليها»[100] «پايش را بر آن قرار ميدهد».
اسماء و صفات وارده در كتاب و سنت به قدري زياد است كه به حساب نميآيد و اين تنها نمونههايي بودند كه بر مسلمان واجب است آن را براي الله تبارك و تعالي آن طور كه لايق به جلال و كمالش ميباشد اثبات نمايد همانگونه كه خداوند در كتابش براي خود آن را اثبات كرده است. و خداوند نسبت به خود از مخلوقاتش آگاهتر است. و آن را رسول اللهص برايش در سنتش اثبات كرده است و او عالمترين مخلوقات نسبت به پروردگارش ميباشد و پند و اندرز را به طور كامل براي آنها و با فصيحترين و بليغترين بيانها روشن نموده است و بيشتر از همه آنها نسبت به خداوند تقوا دارد و ميترسد. و از تعطيل كردن صفات خداوند يا تشبيه كردن آن به صفات مخلوقات حذر كنيد زيرا خداوند ميفرمايد: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١﴾ [الشوری: 11]. «هيچ چيز همانند او نيست درحاليكه او شنوا و بيناست».
قاعده اول: سخن در باره صفات همانند سخن در باره ذات است
هيچ كس و هيچ چيز در ذات، صفات و افعال مانند و شبيه الله تعالي نيست. خداوند داراي يك ذات حقيقي است كه بدون اختلاف مثال و مانندي ندارد. داراي صفاتي است كه در كتاب و سنت ثابت ميباشند؛ صفات حقيقي كه مانند و شبيهي ندارند. پس سخن در ذات و صفات در يك مرتبه قرار دارد.
و اين قاعده بزرگي است كه به وسيله آن با منكرين صفات كه اثبات كننده ذات هستند، بحث ميشود. همانا اثبات ذات پروردگار عزوجل محل اجماع امت است.
هنگامي كه گوينده ميگويد: صفات ثابت نميشوند زيرا در اثبات آن خداوند به مخلوقاتش تشبيه شده است.
به او گفته ميشود: تو براي خداوند ذاتي حقيقي را ثابت ميكني و براي مخلوقات نيز ذاتي را ثابت ميكني آيا تشبيه كردن در سخن تو وجود ندارد؟!! اگر گفت: همانا ذاتي براي خداوند ثابت ميكنم كه شبيه ذاتهاي ديگر نيست و غير از اين در باره او گفته نميشود. به او گفته ميشود: اين امر تو را در باب صفات نيز ملزم ميگرداند زيرا هنگامي كه ذات او مانند و شبيه ذاتهاي ديگر نيست حق آن است كه صفات ذات الهي نيز شبيه صفات ديگر نباشد. اگر گفت: چگونه صفت را اثبات ميكني در حاليكه كيفيت آن را نميداني؟ ميگوييم: همچنانكه براي او ذات را ثابت ميكني درحاليكه كيفيت آن را نميداني.
قاعده دوم: سخن گفتن در بعضي از صفات مانند سخن گفتن در صفات ديگر است
توضيح آن اينكه: سخن گفتن در بعضي از صفات از لحاظ اثبات و نفي مانند سخن گفتن در صفات ديگر است و اين قاعده آن كسي را كه بعضي از صفات را اثبات و بعضي ديگر را انكار ميكند مورد خطاب قرار ميدهد. هنگامي كه مردي بعضي از صفات مانند حيات، علم، قدرت، شنيدن، ديدن و جز اينها را ثابت ميكند و تمام آنها را حقيقي قرار ميدهد سپس در صفت محبت، رضا، غضب و چيزهاي ديگر نزاع ميكند و آنها را مجازي قرار ميدهد به او گفته ميشود: فرقي بين آنچه كه اثبات ميكني و آنچه كه نفي مينمايي وجود ندارد سخن گفتن در مورد يكي از آنها مانند سخن گفتن در مورد ديگري است. هنگامي كه براي او حيات، علم، قدرت، شنيدن، ديدن را بدون تشبيه كردن به صفات مخلوقين ثابت ميكني تو را ملزم ميكند كه براي او محبت، رضا، غضب را هم ثابت كني چنانكه خداوند از نفس خود بدون شبيه ساختن به مخلوقات خبر داده است اگر اين را نپذيرد در تناقض و تضاد واقع ميشود.
قاعده سوم: اسماء و صفات توقيفي هستند
اسماء و صفات الله تعالي توقيفي هستند و براي عقل در آن مجالي نيست بر اين اساس واجب است كه در آن بر همان چيزي كه در كتاب و سنت بيان شده اكتفا نمود كه در آن زياد و كم كردن راه ندارد زيرا آنچه را كه لايق به الله تعالي در اسماء و صفات است عقل قادر به درك آن نيست پس واجب است بر نص توقف نمود. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦﴾ [الإسراء: 36]. «در آنچه بر آن علم نداري توقف كن زيرا گوش، چشم و دل همه مورد سؤال واقع خواهند شد.» و امامان اسلام بر اين منهج قرار داشتهاند. امام احمد: ميفرمايد: (لا يوصف الله إلا بما وصف به نفسه أو وصفه به رسوله لا يتجاوز القرآن والحديث) «الله تعالي جز به آنچه خود را به آن وصف نموده يا پيامبر او را به آن وصف كرده كه قرآن و حديث است وصف نميشود». تعدادي از علما بيان ميكنند كه توصيف يك چيز براي فهم آن از سه طريق امكان پذير است: يا به وسيله ديدن آن، يا ديدن مانند آن يا وصف آن از كسي كه آن را ميشناسد. و علم و شناخت ما نسبت به پروردگارمان و اسماء و صفاتش در طريق سوم خلاصه شده است و آن وصف او از طريق كسي است كه او را ميشناسد و كسي از خداوند نسبت به خودش عالمتر نيست سپس پيامبران كه به آنها وحي ميشود. پس ضرورت طريق وحي براي فهم در اسماء و صفات لازم است بنابراين ما پروردگارمان را در دنيا نميبينيم و او را به آنچه وصف ميشود بدون شبيه كردن به مخلوقات وصف مينماييم. پروردگار ما بلند مرتبه و پاك است.
قاعده چهارم: نامهاي خداوند همه نيكو هستند
نامهاي خداوند همه نيكو هستند يعني همه در نهايت زيبايي قرار دارند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾ [الأعراف: 180]. «و خداوند داراي نامهاي نيكوست» كه بر زيباترين نامها و اشرفترين مدلول كه وجود الله تعالي است، دلالت ميكنند. كه متضمن صفات كاملي است كه به هيچ وجه احتمال نقصان در آن وجود ندارد و ممكن هم نيست.
مثال براي آن: (الحي) نامي از نامهاي خداوند متعال است كه متضمن حيات كامل كه عدم بر او سبقت نگرفته و زوال برآن نيايد. حيات مستلزم كمال صفات از نظر علم، قدرت، شنيدن، ديدن و جز اينها ميباشد.
مثال ديگر: (العليم) نامي از نامهاي الله تعالي است كه متضمن علم كامل است كه جهل بر آن پيشي نگرفته و به فراموشي منتهي نميگردد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿عِلۡمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَٰبٖۖ لَّا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنسَى ٥٢﴾ [طه: 52]. «علم آن در كتابي نزد پروردگارم است نه خطا ميكند و نه فراموش مينمايد». علم او به صورت اجمالي و تفصيلي همه چيز را در بر گرفته است فرق نميكند متعلق به افعال او يا افعال مخلوقاتش باشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿يَعۡلَمُ خَآئِنَةَ ٱلۡأَعۡيُنِ وَمَا تُخۡفِي ٱلصُّدُورُ ١٩﴾ [المؤمن: 19]. «چشمهاي خائن و آنچه را سينهها پنهان ميدارند، ميداند».
زيبايي در نامهاي خداوند به اعتبار هر نام به تنهايي و به اعتبار جمع شدن با ديگري است پس همراه شدن اسمي از اسماء پروردگار با اسم ديگر كمال اندر كمال است.
مثال ديگر: (العزيز الحكيم) الله تعالي در بسياري از جاهاي قرآن بين آنها را جمع نموده است هر يك از آنها دلالت بر كمال خاص دارد كه مقتضي آن است و آن عزت در عزيز و داوري و حكمت در حكيم است. جمع بين اين دو دلالت بر كمال ديگري دارد و آن اينكه عزت براي الله تعالي به حكمت است پس عزت او مقتضي ظلم و ستم نيست كما اينكه بعضي از مخلوقات قدرتمند اينگونه ميباشند بعضي از آنها قدرت را با گناه بدست ميآورد پس ظلم و ستم ميكند. همچنين داوري خداوند و حكمت او مقرون به عزت كامل است بر خلاف داوري مخلوق و حكمت او گاهي ذلت و خواري بر آنها عارض ميشود. و الله اعلم.
و در خاتمه اين باب بصورت خلاصه اشارهاي به فايده و ثمرات ايمان به الله تعالي كه شريكي و همتايي براي او در ربوبيت، الوهيت و اسماء و صفات نيست مينماييم: كه از آن جمله عبارتند از:
1- بنده به وسيله آن سعادت دنيا و آخرت را بدست ميآورد بلكه سعادت هر دو دنيا بر ايمان به الله متوقف است پس بنده بر حسب محافظتش از ايمان به ربوبيت، الوهيت و اسماء و صفات پروردگار متعال به خوشبختي و سعادت ميرسد.
2- ايمان بنده به ربوبيت و اسماء و صفات پروردگار بزرگترين سبب ترس و خشيت از اوست و تحقق بخش طاعت و عبادتش ميباشد پس هنگامي كه بنده پروردگارش را شناخت به او نزديك ميشود و از او ميترسد و براي عبادت او درخواست و طلب ميكند و از معصيت و مخالفت او دوري ميجويد.
3- بنده به وسيله آن به اطمينان قلب ميرسد و وجودش آرامش مييابد و فكرش آرام ميشود و در دنيا و آخرت به امنيت و هدايت ميرسد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَتَطۡمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكۡرِ ٱللَّهِۗ أَلَا بِذِكۡرِ ٱللَّهِ تَطۡمَئِنُّ ٱلۡقُلُوبُ ٢٨﴾ [الرعد: 28]. «كساني كه ايمان آوردند و قلبشان به ذكر و ياد خداوند آرام است. آگاه باشيد كه تنها با ياد خداوند دهها مطمئن ميشوند».
4- رسيدن به پاداش آخرت متوقف بر ايمان به خداوند و درستي آن است. پس با آماده كردن و تحقق بخشيدن به لوازم آن بنده به ثواب و پاداش آخرت ميرسد و داخل بهشتي ميشود كه پهناي آن به اندازه آسمان و زمين است و در آن نعمتهايي است كه نه چشمي ديده و نه گوشي شنيده و نه به قلب كسي خطور كرده است و از آتش و عذاب شديد آن نجات مييابد. و بزرگتر از همه اينها به رضايت پروردگار سبحان ميرسد چنانكه هرگز بر او خشمگين نميشود و در روز قيامت با نگاه كردن به صورت خداوند كريم متلذذ ميگردند و از فلاكت و بدبختي و فتنه گمراه كنندگان ميرهد.
5- ايمان به الله تعالي باعث اصلاح اعمال و قبول شدن آن ميگردد. چيزي كه نبودش اعمال را به صاحبش برمي گرداند هرچند زياد و متنوع باشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلۡإِيمَٰنِ فَقَدۡ حَبِطَ عَمَلُهُۥ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٥﴾ [المائدة: 5]. «هركس به ايمان كافر شود اعمالش نابود ميشوند و در آخرت از زيانمندان است» و ميفرمايد: ﴿وَمَنۡ أَرَادَ ٱلۡأٓخِرَةَ وَسَعَىٰ لَهَا سَعۡيَهَا وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَأُوْلَٰٓئِكَ كَانَ سَعۡيُهُم مَّشۡكُورٗا ١٩﴾ [الإسراء: 19]. «هركس آخرت را ميخواهد و براي آن سعي و تلاش مينمايد درصورت داشتن ايمان سعي و تلاششان مورد حق شناسي واقع ميشود».
6- ايمان صحيح به خداوند صاحبش را بر ملتزم بودن به حق و تبعيت از علم و عمل ميكشاند و بنده آمادگي كامل بدست ميآورد تا پند و اندرزهاي سودمند و عبرتهاي مؤثر فرا گيرد و باعث سلامت فطرت، هدف نيكو، مبادرت به كارهاي خير و دوري از محرمات و منكرات و رسيدن به اخلاق پسنديده و خصلتهاي كريمانه و آداب و روشهاي سودمند گردد.
7- ايمان به خداوند پناهگاه مؤمنان در تمام آنچه براي آنها از بدي و نارحتي، امنيت و ترس، اطاعت و معصيت و غير آن از اموري كه به ناچار براي هركسي از آنان پيش ميآيد، ميباشد. پس در هنگام خوشحالي و سرور به سوي ايمان به الله پناه ميبرد و خداوند را حمد ميكند و بر آن شكر ميگويد و نعمت او را در آنچه دوست دارد بكار ميبرد. در هنگام نارحتي و سختي به سوي ايمان به الله پناهنده ميشود و با ايمانشان به او متوسل ميشوند و آنچه از ثواب و پاداش است بر او مترتب ميگردد. و در هنگام ترس و نارحتي به سوي ايمان به الله ميروند قلبشان مطمئن ميشود و ايمانشان زياد ميگردد و بر تعظيم پروردگارشان مطمئن هستند و در هنگام طاعت و توفيق انجام اعمال صالح به سوي ايمان به الله ميروند و به نعمتهاي او بر ايشان اعتراف مينمايند و بر تكميل كردن آن حريص هستند و از خداوند ثبات بر آن و توفيق قبولي آن را مسئلت مينمايند. و در هنگام افتادن در گناه و معاصي به سوي ايمان به الله پناه ميبرند و به توبه كردن از آن مبادرت مينمايند و از شر و ضررهايش رهايي مييابند. پس مؤمنان در تمام تغييرات و تصرفاتشان به سوي ايمان به خداوند يكتا پناهنده ميشوند.
8- شناخت خداوند به وسيله نامها و صفاتش موجب محبت خداوند در قلبها ميگردد زيرا نامها و صفات خداوند از هر جهت كامل ميباشند و نفسهاي بشري بر دوست داشتن فضيلت و كمال سرشته شدهاند. لذا هنگامي كه محبت خداوند در قلبها تحقق يافت جوارح و اعضا به انجام عمل كشيده ميشوند و حكمتي كه خداوند بندگان را به خاطر آن كه عبادت است، خلق نمود تحقق مييابد.
9- علم به نامها و صفات خداوند باعث يقين پيدا كردن به اينكه خداوند به تنهايي در نيازهاي بندگان تصرف دارد و اينكه براي او شريكي نيست، ميشود و اين باعث محقق شدن صدق و راستي و توكل بر خداوند در به دست آوردن مصالح و منافع ديني و دنيوي ميگردد كه در آن رستگاري و كاميابي بنده را به دنبال دارد. هركس بر خداوند توكل كند خداوند به تنهايي براي او كافي است.
10- اساس داشتن هر معلومي شمردن نامهاي نيكوي پروردگار و شناختن آن است چون تمامي معلومات غير از خداوند متعال، يا مخلوق يا امر او هستند كه آن يا علم به بودنها يا اطلاع از شريعت اوست و نامهاي نيكو مصدر خلق و امرند دو چيزي كه بهم مرتبط ميباشند لذا هركس نامهاي پروردگار را همانگونه كه شايسته يك مخلوق است شمارش نمايد همه علوم را برشمرده است.
تعريف ملائكه
ملائكه جمع ملك است و از (الأَلُوكِ) گرفته شده و به معني پيغام و رسالت است.
آنها مخلوقي از مخلوقات خداوند هستند، داراي اجسامي نوراني و لطيف ميباشند كه قادرند خود را به شكلها و صورتهاي پاك درآورند. بسيار قوي و نيرومند هستند و ميتوانند سريع جابه جا شوند. تعدادشان بسيار زياد است و جز خداوند تعدادشان را كسي نميداند. خداوند آنها را براي عبادت خود و اجراي اوامرش انتخاب كرد و برگزيد. آنها در هيچ كاري نافرماني خداوند نميكنند و آنچه را كه به آنها امر شده، انجام ميدهند.
نحوه خلقتشان:
خداوند ملائكه را از نور خلق نمود. از عائشهك روايت است كه گفت: رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «خُلِقَتْ الْمَلَائِكَةُ مِنْ نُورٍ وَخُلِقَ الْجَانُّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ وَخُلِقَ آدَمُ مِمَّا وُصِفَ لَكُمْ»[101] «خداوند ملائكه را از نور، اجنه را از آتش و آدم را از آنچه برايتان وصف نموده خلق كرد».
صفاتشان:
در كتاب و سنت صحيح صفات و حقيقت آنها بيان شده است كه از آن جمله:
آنها به قدرت و شدت وصف شدهاند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَأَهۡلِيكُمۡ نَارٗا وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ عَلَيۡهَا مَلَٰٓئِكَةٌ غِلَاظٞ شِدَادٞ﴾ [التحریم: 6]. «اي كساني كه ايمان آورده ايد خود و خانواده خود را از آتشي كه هيزم آن انسان و سنگ است، نجات دهيد و بر آن ملائكههايي سخت و شديد گماشته شدهاند» خداوند در وصف جبريل÷ ميفرمايد: ﴿عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلۡقُوَىٰ ٥﴾ [النجم: 5]. «صاحب قدرت بسيار علم را به او آموخت» و در وصف او همچنين ميفرمايد: ﴿ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي ٱلۡعَرۡشِ مَكِينٖ ٢٠﴾ [التکویر: 20]. «ملائكهاي صاحب قوت و قدرتست، و نزد صاحب عرش داراي جاه و منـزلت ميباشد».
آنها از بزرگترين مخلوقات و داراي اجسامي بزرگ هستند. در صحيح مسلم از عائشهك روايت است كه گفت: از پيامبرص در مورد معني اين سخن الله تعالي ﴿وَلَقَدۡ رَءَاهُ بِٱلۡأُفُقِ ٱلۡمُبِينِ ٢٣﴾ [التکویر: 23]. «به يقين محمدص جبريل را به صورتي آشكار در بالاترين افق ديد» پرسيدم، فرمودند: «إِنَّمَا هُوَ جِبْرِيلُ لَمْ أَرَهُ عَلَى صُورَتِهِ الَّتِي خُلِقَ عَلَيْهَا غَيْرَ هَاتَيْنِ الْمَرَّتَيْنِ رَأَيْتُهُ مُنْهَبِطًا مِنْ السَّمَاءِ سَادًّا عِظَمُ خَلْقِهِ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ»[102] «او جبريل است و من جز دو بار او را بر صورتي كه خلق شده، نديدم. او را ديدم كه از آسمان فرود آمد كه بزرگي خلقتش بين آسمان و زمين را پر كرده بود» و امام احمد از عبدالله بن مسعودت روايت ميكند كه گفت: «رَأَى رَسُولُ اللَّهِص جِبْرِيلَ فِي صُورَتِهِ وَلَهُ سِتُّ مِائَةِ جَنَاحٍ كُلُّ جَنَاحٍ مِنْهَا قَدْ سَدَّ الْأُفُقَ يَسْقُطُ مِنْ جَنَاحِهِ مِنْ التَّهَاوِيلِ وَالدُّرِّ وَالْيَاقُوتِ مَا اللَّهُ بِهِ عَلِيمٌ»[103] «رسول اللهص جبريل را در صورت حقيقي خودش ديد كه ششصد بال داشت و هر بال او افق را پوشانيده بود و از بالهايش رنگهاي گوناگون، مرواريد و ياقوت آنچه كه خداوند به آن عليم است فرو ميافتاد».
و ابوداود از جابر بن عبداللهب روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «أُذِنَ لِي أَنْ أُحَدِّثَ عَنْ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَةِ اللَّهِ مِنْ حَمَلَةِ الْعَرْشِ إِنَّ مَا بَيْنَ شَحْمَةِ أُذُنِهِ إِلَي عَاتِقِهِ مَسِيرَةُ سَبْعِ مِائَةِ عَامٍ»[104] «به من اجازه داده شد تا در مورد ملائكهاي از ملائكههاي حامل عرش صحبت كنم كه فاصله بين نرمه گوش تا شانهاش مسير هفتصد سال است».
از جمله صفات ديگر آنها اين است كه آنها از نظر خلقت و اندازه متفاوتند و بر يك درجه واحد نيستند. بعضي از آنها دو بال، سه بال، چهار بال و بعضي ديگر از آنها ششصد بال دارند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ جَاعِلِ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ رُسُلًا أُوْلِيٓ أَجۡنِحَةٖ مَّثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۚ يَزِيدُ فِي ٱلۡخَلۡقِ مَا يَشَآءُۚ﴾ [فاطر: 1]. «حمد و ستايش از آن خدايي است كه آفريدگار آسمانها و زمين است و ملائكه را پيام رسان فرستادگان بسوي انبياء گردانيده است ملائكههايي كه داراي بالهاي دوگانه و سه گانه و چهارگانهاند. در آفريدن هرچه بخواهد ميافزايد».
از جمله صفات آنها زيبايي و جمال آنها در بالاترين حد خود است. الله تعالي در حق جبريل÷ ميفرمايد: ﴿عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلۡقُوَىٰ ٥ ذُو مِرَّةٖ فَٱسۡتَوَىٰ ٦﴾ [النجم: 5-6]. «آن ملائكه بسيار نيرومند او را تعليم داد. داراي عقل فراوان، و رأي صحيح و رسا، و منظري خـوب كه بخلقت كامل (به همان صورتي كه خدا او را بر آن آفريده بود) بر رسول جلوه كرد». ابن عباس ميفرمايد: (ذو مرة: ذو منظر حسن) «ذو مرة يعني صاحب شكل و صورت زيبا» و قتاده ميگويد: (ذو خلق طويل حسن) «صاحب خلقتي كه زيبايياش بسيار زياد است».
و الله تعالي از زناني هنگام رؤيت يوسف÷ خبر ميدهد: ﴿فَلَمَّا رَأَيۡنَهُۥٓ أَكۡبَرۡنَهُۥ وَقَطَّعۡنَ أَيۡدِيَهُنَّ وَقُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَكٞ كَرِيمٞ ٣١﴾ [یوسف: 31]. «هنگامي كه او را ديدند وي را بس شگرف يافتند و دستهاي خود را بريدند و گفتند: منزه است خداوند. اين بشر نيست اين جز ملائكهاي بزرگوار چيز ديگري نيست». و آنها اين را گفتند زيرا نزد مردم ملائكه با جمال زيبا و خيره كننده وصف شدهاند.
و از صفات ديگر آنها اين است كه آنها بزرگوار و والا مقام هستند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿بِأَيۡدِي سَفَرَةٖ ١٥ كِرَامِۢ بَرَرَةٖ ١٦﴾ [عبس: 15-16]. «به دست ملائكههايي بزرگوار و نيكوكار و والا مقام» و ميفرمايد: ﴿وَإِنَّ عَلَيۡكُمۡ لَحَٰفِظِينَ ١٠ كِرَامٗا كَٰتِبِينَ ١١﴾ [الإنفطار: 10-11]. «البته و يقيناً نگهبانهايي براي مراقبت احوال و اعمال شما مأمورند، ملائكههايي كه بزرگوارند و اعمال بندگان را مينويسند».
از جمله صفات آنها حيا ميباشد. پيامبر ج در حق عثمانت ميفرمايد: «أَلَا أَسْتَحِي مِنْ رَجُلٍ تَسْتَحِي مِنْهُ الْمَلَائِكَةُ»[105] «آيا از مردي كه ملائكه از او شرم ميكنند، شرم نكنم».
از جمله صفات ديگر آنها علم است. خداوند در خطابش به ملائكه ميفرمايد: ﴿قَالَ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٣٠﴾ [البقرة: 30]. «من چيزي ميدانم كه شما نميدانيد». الله عزوجل براي ملائكه علم را ثابت ميكند و براي خودش علمي را ثابت ميكند كه آنها نميدانند. و خداوند در حق جبريل÷ ميفرمايد: ﴿عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلۡقُوَىٰ ٥﴾ [النجم: 5]. «صاحب قدرت بسيار او را تعليم داد» طبري ميفرمايد: (علم محمدًا صلی الله عليه وسلم هذا القرآن جبريل عليه السلام) «جبريل÷ اين قرآن را به محمدص ياد داد». و اين متضمن وصف جبريل به علم و تعليم دادن آن است.
و چيزهاي ديگري در كتاب و سنت از صفات بزرگ و اخلاق كريمه آنها ثابت است كه بر بلندي شأن و منزلت آنها دلالت دارد.
خصوصيات و ويژگيهاي آنها
براي ملائكه ويژگيها و صفاتي است كه خداوند به آنها اختصاص داده و بدان وسيله آنها را از جن و انس و ساير مخلوقات متمايز گردانيده است كه از آن جمله:
جايگاه آنها در آسمان است و براي اجراي اوامر خداوند در حق مخلوقات به زمين فرود ميآيند و اين حكايت از بلندي جايگاه و مقام آنها دارد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿يُنَزِّلُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ بِٱلرُّوحِ مِنۡ أَمۡرِهِۦ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦٓ﴾ [النحل: 2]. «خدا ملائكه را با روح به فرمان خود بر هر كس از بندگانش كه بخواهد فرود ميفرستد» و ميفرمايد: ﴿وَتَرَى ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ حَآفِّينَ مِنۡ حَوۡلِ ٱلۡعَرۡشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمۡدِ رَبِّهِمۡۚ﴾ [الزمر: 75]. «و ملائكه را ميبيني كه پيرامون عرش به ستايش پروردگار به تسبيح مشغولند».
از ابوهريرهت روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «يَتَعَاقَبُونَ فِيكُمْ مَلائِكَةٌ بِاللَّيْلِ وَمَلائِكَةٌ بِالنَّهَارِ، وَيَجْتَمِعُونَ فِي صَلاةِ الْفَجْرِ وَصَلاةِ الْعَصْرِ، ثمَّ يَعْرُجُ الَّذِينَ بَاتُوا فِيكُمْ، فَيَسْأَلُهُمْ وَهُوَ أَعْلَمُ بِهِمْ: كَيْفَ تَرَكْتُمْ عِبَادِي؟ فَيَقُولُونَ: تَرَكْنَاهُمْ وَهُمْ يُصَلُّونَ، وَأَتَيْنَاهُمْ وَهُمْ يُصَلُّونَ»[106] «ملائكههايي در شب و ملائكههايي ديگر در روز به دنبال هم بر شما وارد ميشوند. و در هنگام نماز صبح و عصر، با هم جمع ميشوند. سپس، دستهاي كه شب را نزد شما سپري كردهاند، بسوي عرش الهي ميروند. خداوند متعال با وجودي كه حال بندگانش را بهتر ميداند، از آنان ميپرسد: بندگان مرا در چه حالي رها كرديد؟ در جواب ميگويند: پروردگارا! هنگامي كه نزد آنان رفتيم و زماني كه از آنها جدا شديم، مشغول نماز خواندن و عبادت بودند». نصوص در اين باره بسيار است و گنجاندن همه آنها در اينجا مشكل است.
از جمله ويژگيهاي آنان اين است كه به مؤنث وصف نميشوند. خداوند آن را بر كافران انكار ميكند: ﴿وَجَعَلُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ ٱلَّذِينَ هُمۡ عِبَٰدُ ٱلرَّحۡمَٰنِ إِنَٰثًاۚ أَشَهِدُواْ خَلۡقَهُمۡۚ سَتُكۡتَبُ شَهَٰدَتُهُمۡ وَيُسَۡٔلُونَ ١٩﴾ [الزخرف: 19]. «و ملائكه را كه بندگان رحمان هستند مؤنث قرار ميدهند. آيا در خلقت آنها حضور داشتند؟ گواهي آنها بزودي نوشته ميشود و از ايشان پرسيده ميشود» و ميفرمايد: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ لَيُسَمُّونَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ تَسۡمِيَةَ ٱلۡأُنثَىٰ ٢٧﴾ [النجم: 27]. «كساني كه به روز آخرت ايمان ندارند ملائكه را در نامگذاري مؤنث نام مينهند».
از جمله ويژگيهاي آنان اين است كه در هيچ كاري نافرماني خداوند نميكنند. و هيچ گناهي به دلشان خطور نميكند بلكه خداوند آنها را بر طاعت خود و اجراي اوامرش آفريد كما اينكه الله تعالي ميفرمايد: ﴿لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ ٦﴾ [التحریم: 6]. «آنان از دستورات خداوند سرپيچي نميكنند و به دستورات او عمل ميكنند» و همچنين ميفرمايد: ﴿لَا يَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ وَهُم بِأَمۡرِهِۦ يَعۡمَلُونَ ٢٧﴾ [الأنبیاء: 27]. «هميشه گفتار ايشان بعد از گفتار خداست، هميشه مطيع فرمان خداي خود هستند».
از جمله ويژگيهاي ديگر آنها اين است كه از عبادت خداوند سست و خسته نميشوند. خداوند ميفرمايد: ﴿وَمَنۡ عِندَهُۥ لَا يَسۡتَكۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَلَا يَسۡتَحۡسِرُونَ ١٩ يُسَبِّحُونَ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ لَا يَفۡتُرُونَ ٢٠﴾ [الأنبیاء: 19-20]. «و كساني كه نزد اويند از عبادت تكبر نميورزند شبانه روز بيآنكه سستي ورزند تسبيح خداوند ميكنند» و در آيه ديگري ميفرمايد: ﴿فَإِنِ ٱسۡتَكۡبَرُواْ فَٱلَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُۥ بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَهُمۡ لَا يَسَۡٔمُونَ۩ ٣٨﴾ [فصلت: 38]. «اگر آنها تكبر ورزيدند كساني كه در پيشگاه پروردگار تو هستند شبانه روز او را تسبيح ميگويند و خسته نميشوند».
اينها بعضي از خصوصيات ملائكه بود كه خداوند تنها به آنها اختصاص داده است. و در يك جمله اينكه ملائكه از جنس ديگري هستند. اصل خلقت و بوجود آمدنشان با جن و انس فرق ميكند. كما اينكه هر يك از انسانها و اجنه خصوصيات مخصوص به خود دارند كه هركدام از آنها به وسيله آن از ديگري تمييز داده ميشود و الله اعلم.
منزلت ايمان به آنها:
ايمان به ملائكه يكي از اركان ايمان در دين اسلام ميباشد. و ايمان جز به وسيله آن متحقق نميگردد و خداوند در كتابش بر آن تصريح كرده و پيامبر ج در سنتش از آن خبر داده است.
الله تعالي ميفرمايد: ﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ﴾ [البقرة: 285]. «پيامبر و مؤمنان به آنچه به سوي او از جانب پروردگار نازل شده ايمان دارند و همگي به الله، ملائكه، كتابها و پيامبران ايمان دارند». خداوند خبر داده كه ايمان به ملائكه همراه با بقيه اركان ايمان كه بر پيامبرش نازل كرده بر او و امتش واجب ميباشد و آنها بايد فرمانبردار باشند.
و در آيه ديگري ميفرمايد: ﴿۞لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۧنَ﴾ [البقرة: 177]. «نيكي اين نيست كه روي خود را به سوي مشرق و مغرب كنيد بلكه نيكي اين است كه به الله، روز آخرت، ملائكه، كتابها و پيامبران ايمان داشته باشيد.» ايمان به اين خصائل را نيكي نام نهاده است و - نيكي اسمي است كه براي تمام خيرها بكار ميرود- و اين چيزهاي ذكر شده اصول و شالوده اعمال صالح و اركان ايمان هستند كه از آن ساير شعب جدا ميشود.
همچنانكه الله عزوجل خبر داده هركس به آن اركان كافر شود به خداوند كفر ورزيده است. ميفرمايد: ﴿وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا ١٣٦﴾ [النساء: 136]. «و هركس به الله، ملائكه، كتابها، پيامبران و روز آخرت كافر شود در گمراهي بسيار دوري افتاده است.» كفر را بر كسي كه اين اركان را انكار كند اطلاق ميكند و آنها را به گمراهي بسيار دوري وصف مينمايد. اين دليل است بر اينكه ايمان به ملائكه ركن عظيمي از اركان ايمان ميباشد و هركس آن را ترك كند از امت اسلام خارج ميگردد.
سنت نيز بر آن دلالت دارد. در حديثي كه امام مسلم در صحيحش از عمر بن خطابت كه مشهور به حديث جبريل است، آمده كه رسول اللهص ميفرمايد: «بَيْنَمَا نَحْنُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ذَاتَ يَوْمٍ إِذْ طَلَعَ عَلَيْنَا رَجُلٌ شَدِيدُ بَيَاضِ الثِّيَابِ شَدِيدُ سَوَادِ الشَّعَرِ لَا يُرَى عَلَيْهِ أَثَرُ السَّفَرِ وَلَا يَعْرِفُهُ مِنَّا أَحَدٌ حَتَّى جَلَسَ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَأَسْنَدَ رُكْبَتَيْهِ إِلَى رُكْبَتَيْهِ وَوَضَعَ كَفَّيْهِ عَلَى فَخِذَيْهِ وَقَالَ يَا مُحَمَّدُ أَخْبِرْنِي عَنْ الْإِسْلَامِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الْإِسْلَامُ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَتُقِيمَ الصَّلَاةَ وَتُؤْتِيَ الزَّكَاةَ وَتَصُومَ رَمَضَانَ وَتَحُجَّ الْبَيْتَ إِنْ اسْتَطَعْتَ إِلَيْهِ سَبِيلًا قَالَ صَدَقْتَ قَالَ فَعَجِبْنَا لَهُ يَسْأَلُهُ وَيُصَدِّقُهُ قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَنْ الْإِيمَانِ قَالَ أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَتُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ قَالَ صَدَقْتَ قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَنْ الْإِحْسَانِ قَالَ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَنْ السَّاعَةِ قَالَ مَا الْمَسْئُولُ عَنْهَا بِأَعْلَمَ مِنْ السَّائِلِ قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَنْ أَمَارَتِهَا قَالَ أَنْ تَلِدَ الْأَمَةُ رَبَّتَهَا وَأَنْ تَرَى الْحُفَاةَ الْعُرَاةَ الْعَالَةَ رِعَاءَ الشَّاءِ يَتَطَاوَلُونَ فِي الْبُنْيَانِ قَالَ ثُمَّ انْطَلَقَ فَلَبِثْتُ مَلِيًّا ثُمَّ قَالَ لِي يَا عُمَرُ أَتَدْرِي مَنْ السَّائِلُ قُلْتُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ فَإِنَّهُ جِبْرِيلُ أَتَاكُمْ يُعَلِّمُكُمْ دِينَكُمْ»[107] «روزي ما نزد پيامبر اكرم صلی الله عليه وسلم نشسته بوديم، مردي بر ما وارد شد كه جامه بسيار سفيدي بر تن داشت، و موهاي سرش بسيار سياه، و كسي از ما او را نميشناخت، و هيچ اثر سفر بر او نبود كه بگوييم از جايي دور آمده است، تا اين كه نزد پيامبر صلی الله عليه وسلم نشست، و دو زانوي خود را به دو زانوي پيامبر صلی الله عليه وسلم چسباند، و دو دستش را بر دو ران او صلی الله عليه وسلم نهاد، وگفت: اي محمد! مرا از اسلام خبر ده.
پيامبر صلی الله عليه وسلم در پاسخ فرمود: اسلام عبارت است از اين كه گواهي دهي و يقين داشته باشي، معبودي به حق جز خداي يكتا نيست، و آن كه محمد فرستاده خداست، و نماز برپا داري، و زكات بدهي، و روزه[ماه مبارك] رمضان را بگيري، و اگر توانايي بدني و مالي و توشه راه و وسيلهاي براي سفر داشته باشي حج خانه خـدا كني.آن مرد گفت: راست گفتي.
ما به شگفت آمديم كه از رسول اكرم صلی الله عليه وسلم سؤال ميكند (در حالي كه سؤال، علامت ندانستن است) و تصديق مينمايد (در حالي كه تصديق نشانه دانستن است). گفت: پس مرا از ايمان خبر ده، ايشان فرمودند: ايمان عبارت است از اين كه ايمان بياوري به يگانگي خدا، و ايمان بياوري به ملائكه خدا، و ايمان بياوري به پيامـبران خـدا، و ايمان بياوري به روز قيامت، و ايمان بياوري به سرنوشت؛ (يعني تقدير)، و ايمان بياوري به خير و شر آن.آن مرد گفت: راست گفتي.
گفت: مرا از احسان و نيكوكاري خبر ده، فرمود: نيكوكاريي عبارتست از اينكه چنان خدا را بندگي كني گويا او را ميبيني، و اگر تو او را نميبيني، يقين بدار كه او تو را ميبيند. گفت مرا از روز قيامت خبر ده، فرمود: پرسيده شده (در اين مسأله) داناتر از سؤال كننده نيست، آن مرد گفت: پس مرا از نشانههاي قيامت باخبر ساز، فرمود: آنكه كنيز آقايش را بزايد، (يعني مادران را خوار و حقير شمارنـد و خود را آقاي مادر بدانند). و آنكه پا و تن برهنگان بينوا، و چوپان گوسفندان را ببيني كه به برافراشتن كاخ (و زياده روي در ساختمان) بپردازند. پس آن مرد رفت، و من چندي نشستم، و رسول اللهص فرمودند: اي عمر! ميداني كه سؤال كننده چه كسي بود؟ گفتم: خدا و رسول خدا بهتر ميدانند، فرمود: او جبريل بود، كه آمده بود (تا با پرسش و پاسخ كردنش) دينتان را به شما بياموزد».
اين حديث بزرگ مشتمل بر اصول دين و تمام درجات آن بود و آن تنها منهجي است كه در تعليم اين دين بر اساس پرسش و پاسخ بين فرستاده ملكي و افضل ملائكهها، جبريل÷، و بين رسول بشر، افضل انسانها و آن محمد صلی الله عليه وسلم است. بر مسلمانان شايسته است كه اين حديث عظيم را محافظت نمايند و منهجشان را در يادگيري و تعليم دادن از آن فرا بگيرند همانگونه كه سلفش بر آن بودند. و در حديث، ايمان به ملائكه به عنوان ركني از اركان ايمان ميباشد كه مقصود و هدف ما در اينجا همين است… والله اعلم.
كيفيت و چگونگي ايمان به ملائكه
ايمان به ملائكه متضمن كارهايي است كه بنده بايد آنها را درك كند و بفهمد تا ايمان به ملائكه در او تحقق پيدا كند و آن عبارتند از:
1- اعتراف و تصديق به وجود آنها كما اينكه نصوصي كه پيشتر آورده شد دلالت دارد بر اينكه ايمان به آنها ركني از اركان ايمان است كه ايمان جز با آن تحقق پيدا نميكند.
2- ايمان به اينكه تعداد آنها زياد است و جز خداوند كسي تعداد آنها را نميداد. همانگونه كه نصوص بر آن دلالت دارند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمَا يَعۡلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَۚ﴾ [المدثر: 31]. يعني اينكه به خاطر زياد بودنشان، تعداد سربازان پروردگارت را جز خود او كسي نميداند. تعدادي از سلف آن را گفتهاند.
و در حديث طولاني اسراء كه شيخين از حديث مالك بن صعصعهت روايت كردهاند كه پيامبر ج فرمودند: (... «ثُمَّ رُفِعَ لِي الْبَيْتُ الْمَعْمُورُ فَقُلْتُ يَا جِبْرِيلُ مَا هَذَا قَالَ هَذَا الْبَيْتُ الْمَعْمُورُ يَدْخُلُهُ كُلَّ يَوْمٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ إِذَا خَرَجُوا مِنْهُ لَمْ يَعُودُوا فِيهِ آخِرُ مَا عَلَيْهِمْ»[108] «سپس بيت المعمور را به من نشان دادند گفتم: اي جبريل اين چيست؟ گفت: اين بيت المعمور است. هر روز هفتاد هزار ملائكه داخل آن ميشوند و هنگامي كه از آن خارج ميشوند ديگر براي بار ديگر در آن باز نميگردند».
و در صحيح مسلم از عبدالله بن مسعودت روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «يُؤْتَى بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ زِمَامٍ مَعَ كُلِّ زِمَامٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ يَجُرُّونَهَا»[109] «در آن روز جهنم را در حاليكه داراي هفتاد هزار افسار است ميآورند و هر افسار را هفتاد هزار ملائكه ميكشند.» اين دو حديث دلالت دارد بر اينكه تعداد ملائكه زياد است. هنگامي كه هر روز هفتاد هزار ملائكه داخل بيت المعمور ميشوند سپس ديگر به آن برنمي گردند و ملائكههاي ديگر غير از آنها ميآيند (بر زياد بودن آنها دلالت دارد زيرا تعدادشان آن قدر زياد است كه ديگر نوبت آنها نميشود كه برگردند). و جهنم در روز قيامت به وسيله اين تعداد از ملائكه آورده ميشود. پس حال ملائكههاي ديگر بايد چگونه باشد كه به كارهاي ديگر مشغول هستند و تعداد آنها را جز خالقشان تبارك و تعالي كسي نميداند.
3- اعتراف به مقام و منزلت و كرامت و شرافت آنها نزد خداوند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗاۗ سُبۡحَٰنَهُۥۚ بَلۡ عِبَادٞ مُّكۡرَمُونَ ٢٦ لَا يَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ وَهُم بِأَمۡرِهِۦ يَعۡمَلُونَ ٢٧﴾ [الأنبیاء: 26-27]. «و گفتند خداوند فرزندي اتخاذ نموده، خداوند از اين گفته پاك و منزه است، بلكه آنان همه بندگان گرامي خدا هستند، در گفتار بر خداوند پيشي نميگيرند و دستورش را انجام ميدهند» و ميفرمايد: ﴿بِأَيۡدِي سَفَرَةٖ ١٥ كِرَامِۢ بَرَرَةٖ ١٦﴾ [عبس: 15-16]. «به دست ملائكههايي بزرگوار و نيكوكار و والا مقام» آنها را به اينكه نزد خداوند گرامي و والا مقام هستند وصف ميكند. و الله تعالي در حقشان ميفرمايد: ﴿فَٱلَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُۥ بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَهُمۡ لَا يَسَۡٔمُونَ۩ ٣٨﴾ [فصلت: 38]. «كساني كه در پيشگاه پروردگارت هستند شبانه روز او را تسبيح ميگويند و خسته نميشوند». خداوند آنها را اينگونه وصف ميكند كه بخاطر شرافت و بزرگيشان است كه نزد او هستند. همراه با مقام بندگي براي او بدون هيچگونه خستگي و سستياي. همانگونه كه خداوند به آنها در جاهاي متعددي از كتابش سوگند ميخورد و اين به خاطر شرافتشان نزد اوست. خداوند ميفرمايد: ﴿وَٱلصَّٰٓفَّٰتِ صَفّٗا ١ فَٱلزَّٰجِرَٰتِ زَجۡرٗا ٢ فَٱلتَّٰلِيَٰتِ ذِكۡرًا ٣﴾ [الصافات: 1-3]. «سوگند به صف بستگان كه صف بستهاند؛ به زجر كنندگان كه به سختي زجر ميدهند؛ و به تلاوت كنندگان آيات خداوند». و ميفرمايد: ﴿فَٱلۡفَٰرِقَٰتِ فَرۡقٗا ٤ فَٱلۡمُلۡقِيَٰتِ ذِكۡرًا ٥ عُذۡرًا أَوۡ نُذۡرًا ٦﴾ [المرسلات: 4-6]. «سوگند به آنها كه جدا كننده و القا كننده وحي هستند». و شواهد بر اكرام ملائكه و تنوع اسلوبها و شيوهها از كتاب خداوند بسيار است كه بر صاحبان تحقيق از آنچه بيان آن در شرع خداوند قطعي شده است، پوشيده نيست. والله اعلم.
4- بايد به فضل و منزلت بعضي از آنها بر بعضي ديگر كه نصوص بر آن دلالت دارد، اعتقاد داشت: ﴿ٱللَّهُ يَصۡطَفِي مِنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ رُسُلٗا وَمِنَ ٱلنَّاسِۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعُۢ بَصِيرٞ ٧٥﴾ [الحج: 75]. «خداوند از ملائكه و انسانها رسولاني را برمي گزيد. همانا خداوند شنواي بيناست» و ميفرمايد: ﴿لَّن يَسۡتَنكِفَ ٱلۡمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبۡدٗا لِّلَّهِ وَلَا ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ ٱلۡمُقَرَّبُونَۚ﴾ [النساء: 172]. «مسيح و ملائكه مقرب از اينكه بندهاي براي خدا باشند ابا ندارند». اين آيات ما را آگاه ميكنند به اينكه كساني از آنها به رسالت برگزيده شده و مقرب ميباشند كه همين بر فضيلت آنها بر ديگران دلالت مينمايد. برترين ملائكه: مقربان همراه حاملان عرش هستند. افضل مقربين، سه ملائكه هستند كه ذكر آنها در دعاي پيامبر صلی الله عليه وسلم كه به وسيله آن نماز شب را شروع ميكرد موجود است. ميفرمود: «اللهم رب جبريل وميكائيل وإسرافيل فاطر السماوات والأرض عالم الغيب والشهادة»..)[110] «اي پروردگار جبريل، ميكائيل و اسرافيل اي برپا دارنده آسمانها و زمين، اي كسي كه بر نهان و آشكار خبر داري…».
و افضل اين سه نفر جبريل÷ ميباشد كه او مسئول وحي است و شرف و بزرگي او به خاطر بزرگي و شرافت وظيفهاش ميباشد. خداوند در كتابش به آنچه كه ديگر ملائكه را با آن ذكر ننموده از او ياد كرده است و با اشرفترين نامها او را نام ميبرد و به زيباترين صفات او را وصف مينمايد. از اسمهاي او روح است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ ١٩٣﴾ [الشعراء: 193]. «قرآن را خداي يكتا بوسيله جبريل، الروح الأمين نازل فرمود» و ميفرمايد: ﴿تَنَزَّلُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَٱلرُّوحُ فِيهَا﴾ [القدر: 4]. «در آن (شب قدر) ملائكه و روح فرود ميآيند». اين اسم (روح) به صورت اضافه تشريفي به الله تعالي مضاف شده است. ميفرمايد: ﴿فَأَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرٗا سَوِيّٗا ١٧﴾ [مریم: 17]. «روح خود را به سوي او فرستاديم تا به شكل بشري خوش اندام بر او نمايان شد». و آن به قدس اضافه شده ﴿قُلۡ نَزَّلَهُۥ رُوحُ ٱلۡقُدُسِ مِن رَّبِّكَ﴾ [النحل: 102]. است: «بگو آن را روح القدس از نزد پروردگارت به حق فرود آورده است». قول صحيح در ميان مفسرين اين است كه القدس، خداوند است. و از آنچه كه در وصف او (جبريل) آمده است اين آيات ميباشد: ﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ كَرِيمٖ ١٩ ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي ٱلۡعَرۡشِ مَكِينٖ ٢٠ مُّطَاعٖ ثَمَّ أَمِينٖ ٢١﴾ [التکویر: 19-21]. «همانا قرآن كلام رسول گرامي است كه نزد صاحب عرش با قدرت است، و فرمانده ملائكه و امين وحي خداست» و ميفرمايد: ﴿عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلۡقُوَىٰ ٥ ذُو مِرَّةٖ فَٱسۡتَوَىٰ ٦﴾ [النجم: 5-6]. «صاحب قدرت بسيار علم را به او آموخت. داراي توان و نيرو در مقابلش ايستاد». الله تعالي او را به فرستاده و رسول و اينكه نزد او كريم و بزرگوار است وصف نموده و صاحب قدرت و مقام نزد پروردگار سبحان و فرمانده در آسمانها و امين وحي و مظهر زيبايي است.
5- دوست داشتن ملائكه و دوري از دشمني كردن با آنها. به خاطر اين سخن الله تعالي كه ميفرمايد: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ﴾ [التوبة: 71]. «مردان و زنان مؤمن دوستدار يكديگرند». اين آيه شامل ملائكه هم ميگردد زيرا آنها دائماً به طاعت و عبادت پروردگارشان مشغولند همانگونه كه خداوند از حال آنها خب ﴿لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ ٦﴾ [التحریم: 6].ر ميدهد: «آنان از دستورات خدا سرپيچي نميكنند و به دستورات او عمل مينمايند» و الله جل جلاله از دوست داشتن ملائكه براي پيامبرش و مؤمنان خبر ميدهد: ﴿وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ﴾ [التحریم: 4]. «اگر بر عليه او به يكديگر كمك كنيد در حقيقت خداوند خود مولاي اوست و جبريل و صالح مؤمنان ياور او هستند.» و ميفرمايد: ﴿هُوَ ٱلَّذِي يُصَلِّي عَلَيۡكُمۡ وَمَلَٰٓئِكَتُهُۥ لِيُخۡرِجَكُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۚ﴾ [الأحزاب: 43]. «او كسي است كه بر شما درود ميفرستد و ملائكه نيز بر شما درود ميفرستند تا شما را از تاريكيها به سوي روشنايي برآورد» و ميفرمايد: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ﴾ [فصلت: 30]. «كساني كه گفتند پروردگار ما الله است سپس بر آن استقامت نمودند بر آنها ملائكه فرود ميآيند و ميگويند نترسيد و غمگين مباشيد». پس بر مؤمنان واجب است كه ملائكه را دوست داشته باشند براي اينكه آنها دوستدار، نصرت دهنده، تأييد كننده و استغفار كننده برايشان ميباشند. و خداوند از دشمني ملائكه ما را بر حذر ميدارد؛ ميفرمايند: ﴿مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّلَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَجِبۡرِيلَ وَمِيكَىٰلَ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَدُوّٞ لِّلۡكَٰفِرِينَ ٩٨﴾ [البقرة: 98]. «هر كس با خدا، ملائكه، پيامبران او، جبريل و ميكائيل دشمني كند و دشمن باشد (محققاً چنين كسي كافر خواهد بود) و خداوند هم دشمن كافران است». پس خداوند ما را باخبر ميگرداند كه دشمني با ملائكه موجب دشمني و عداوت الله تعالي و خشم و غضب اوست. زيرا آنها (ملائكه) اوامر و احكام پروردگار را صادر ميكنند پس كسي كه دشمن آنها باشد دشمن پروردگارش است.
6- اعتقاد به اينكه ملائكه مخلوقي از مخلوقات خداوند هستند و حق تصرف در خلق كردن، تدبير و امور در شأن آنها نيست بلكه آنها سربازي از سربازان الله تعالي هستند كه هرآنچه را خداوند به آنها امر كند انجام ميدهند و همه امور بدست الله است و او شريكي ندارد.
جايز نيست چيزي از انواع عبادت را براي آنها اختصاص داد بلكه واجب است براي خالقشان و خالق تمام مخلوقات در عبادت اخلاص داشت؛ خالقي كه در ربوبيت و الوهيت شريكي ندارد و براي او در اسماء و صفاتش مثل و مانندي نيست. و الله تعالي از زبان گوينده آن ميفرمايد: ﴿وَلَا يَأۡمُرَكُمۡ أَن تَتَّخِذُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ وَٱلنَّبِيِّۧنَ أَرۡبَابًاۗ أَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡكُفۡرِ بَعۡدَ إِذۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ ٨٠﴾ [آل عمران: 80]. «به شما امر نميشود كه ملائكه و پيامبران را به خدايي بگيريد آيا بعد از اينكه شما مسلمان شديد شما را به كفر دستور ميدهد؟» و ميفرمايد: ﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗاۗ سُبۡحَٰنَهُۥۚ بَلۡ عِبَادٞ مُّكۡرَمُونَ ٢٦ لَا يَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ وَهُم بِأَمۡرِهِۦ يَعۡمَلُونَ ٢٧ يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ وَهُم مِّنۡ خَشۡيَتِهِۦ مُشۡفِقُونَ ٢٨ ۞وَمَن يَقُلۡ مِنۡهُمۡ إِنِّيٓ إِلَٰهٞ مِّن دُونِهِۦ فَذَٰلِكَ نَجۡزِيهِ جَهَنَّمَۚ كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلظَّٰلِمِينَ ٢٩﴾ [الأنبیاء: 26-29]. «و گفتند خداوند فرزندي اتخاذ نموده، خداوند از اين گفته پاك و منزه است، بلكه آنان همه بندگان گرامي خدا هستند در گفتار بر او پيشي نميگيرند و دستورش را انجام ميدهند، گذشته و آينده آنها را ميداند جز براي كسي كه خداوند انتخاب نموده شفاعت نميكنند، و آنها از طرف خداوند بيمناكند و هركس از آنان بگويد من نيز جز او معبودي هستم او را به دوزخ كيفر ميدهيم. سزاي كافران را اينگونه ميدهيم». خداوند خبر ميدهد كه به عبادت آنها امر نشده و چگونه به عبادت آنها امر ميشود در حاليكه آن، كفر به الله تعالي است سپس خداوند ادعاي كساني كه به گمان خود ملائكه را دختران خداوند ميدانند باطل نموده و خودش را از آن منزه ميگرداند و بيان ميكند كه آنها بندگاني صاحب كرامت هستند كه دستورات خداوند را بدون كم و كاست انجام ميدهند و از ترس او بيمناكند و آنها مالك شفاعت براي كسي نيستند و براي كسي شفاعت نميكنند مگر براي كساني از اهل توحيد كه خداوند به آن راضي باشد سپس آيه را با بيان اينكه سزاي هركس از آنها كه ادعاي الوهيت كند جهنم ميباشد به پايان ميرساند. آنگاه آشكار نموده كه آنها بندگاني بلند همتند كه قادر به تغيير و تبديل يا قدرتي براي آنها جز به وسيله پروردگار و خالقشان نيست.
7- ايمان به ملائكههايي كه نامشان در كتاب و سنت آمده است مانند جبريل، ميكائيل، اسرافيل، مالك، هاروت و ماروت، رضوان، منكر و نكير، و كساني كه در اسامي آنها در نصوص بيان شده واجب است. و همچنين ايمان به آنچه نصوص از آن با وصف خبر داده است: مانند رقيب و عتيد (مراقب و نگهبان)، يا به وسيله وظيفه آنها مانند ملك الموت (ملائكه مرگ) و ملك الجبال (ملائكه كوهها) يا آنچه را كه نصوص به ذكر وظايفشان بصورت مجمل ميپردازد مانند: حملة العرش (حمل كنندگان عرش) و الكرام الكاتبين (نويسندگان بزرگوار) و الموكلين بحفظ الخلق (مسئول حفظ خلق)، الموكلين بحفظ الاجنة و الارحام (مسئول حفظ بچههاي داخل رحم)، طواف البيت المعمور (ملائكه مسئول طواف بيت المعمور)، ملائكة السياحين (ملائكههايي كه در زمين ميگردند) و ملائكههاي ديگري كه الله و رسولش ج از آن خبر دادهاند.
پس واجب است كه به صورت مفصل به تمام آنهايي كه ذكرشان با نام و صفت و وظايف در اخبار آمده ايمان داشته باشيم و تمام آنچه را كه بيانش در ادامه بحث ان شاء الله خواهد آمد، تصديق كنيم.
در يك جمله بايد گفت بايد معتقد به تمام چيزهايي باشيم كه نصوص شرعي در مورد ملائكه كرام بدان ناطق است. والله تعالي اعلم.
ملائكه لشكري از لشكريان الله تعالي هستند و خداوند بسياري از اعمال بزرگ را به آنها سپرده است. وظايف آنها بزرگ است و بخشيدن قدرت به آنها بر تأييد آن صحه ميگذارد. و بر اساس شأن و مقامشان كارهايي به آنها واگذار كرده است: از آنها جبريل مسئول وحي از طرف الله تعالي به سوي پيامبران عليهم الصلاة و السلام ميباشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ ١٩٥﴾ [الشعراء: 193-195]. «خداوند يكتا قرآن را بوسيله الروح الأمين بر دل تو فرود آورد و به زبان تو كه زبان عربي فصيح و آشكار است قرار داد تا قوم خود را بوسيله قرآن از عذاب خدا بترساني و به راه ايمان و تقوا برساني». قبلاً اشاره گرديد كه او افضل ملائكه و گراميترين آنها نزد خداوند است و خداوند او را با دو صفت قوت و اداي امانت مهم (وحي الهي به پيامبران) وصف كرده است.
و پيامبرص جز دو بار او را بر صورتي كه خلق شده نديده است و بقيه اوقات بر صورت مردي ميآمد. يك بار او را در افق از ناحيه شرق ديد و در اين باره الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَلَقَدۡ رَءَاهُ بِٱلۡأُفُقِ ٱلۡمُبِينِ ٢٣﴾ [التکویر: 23]. «به يقين محمدص جبريل را به صورتي آشكار در بالاترين افق ديد» و بار دوم، شب اسرا در آسمان ديد و الله تعالي اينگونه از آن خبر داده است: ﴿وَلَقَدۡ رَءَاهُ نَزۡلَةً أُخۡرَىٰ ١٣ عِندَ سِدۡرَةِ ٱلۡمُنتَهَىٰ ١٤ عِندَهَا جَنَّةُ ٱلۡمَأۡوَىٰٓ ١٥﴾ [النجم: 13-15]. «و يك بار ديگر هم او را مشاهده كرد، و در نزد درخت سدرة كه بهشت پروردگار همانجاست».
و در صحيح مسلم از عائشهك روايت است كه او از رسول اللهص در تفسير دو آيهاي كه آورده شد سؤال نمود و ايشان فرمودند: «إِنَّمَا هُوَ جِبْرِيلُ لَمْ أَرَهُ عَلَى صُورَتِهِ الَّتِي خُلِقَ عَلَيْهَا غَيْرَ هَاتَيْنِ الْمَرَّتَيْنِ رَأَيْتُهُ مُنْهَبِطًا مِنْ السَّمَاءِ سَادًّا عِظَمُ خَلْقِهِ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ»[111] «او جبريل است كه او را به صورت اصلي خودش جز دو بار نديدم. او را ديدم كه از آسمان فرود آمد كه بزرگي خلقتش بين آسمان و زمين را پر كرده بود».
و از ملائكه ميكائيل÷ مسئول باران و نباتات است و ذكر او در قران آمده است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّلَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَجِبۡرِيلَ وَمِيكَىٰلَ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَدُوّٞ لِّلۡكَٰفِرِينَ ٩٨﴾ [البقرة: 98]. «هر كس با خدا، ملائكه، پيامبران او، جبريل و ميكائيل دشمني كند و دشمن باشد (محققاً چنين كسي كافر خواهد بود) و خداوند هم دشمن كافران است» و او صاحب مقام و منزلت بزرگي نزد پروردگار است براي همين خداوند اينجا او را با جبريل بصورت خاص آورده و بر ملائكه عطف نموده است با اينكه از جنس آنها هستند بخاطر شرف و بزرگي شان اينچنين شده است. و از قبيل عطف خاص بر عموم است. همچنين در سنت نيز همانگونه كه جلوتر گفته شد در دعاي پيامبرص در نماز شب آمده كه ميفرمود: «اللهم رب جبريل وميكائيل وإسرافيل»..)[112] «اي پروردگار جبريل، ميكائيل و اسرافيل …». به خاطر همين علما اين سه ملائكه را افضل تمام ملائكهها ميدانند.
و از ايشان اسرافيل÷ مسئول صور است و او سومين ملائكه افضل است كه ذكر آن پيشتر آمد. او يكي از حاملان عرش است. صور به معني شيپور بزرگ است كه در آن ميدمند. امام احمد در مسندش از عبدالله بن عمرو بن عاصب روايت ميكند كه: «جَاءَ أَعْرَابِيٌّ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ مَا الصُّورُ قَالَ قَرْنٌ يُنْفَخُ فِيهِ»[113] «اعرابي پيش پيامبر صلی الله عليه وسلم آمد و گف: صور چيست؟ ايشان فرمودند: شاخي است كه در آن ميدمند».
و امام احمد و ترمذي از ابوسعيد خدريت روايت ميكنند كه پيامبر ج فرمودند: «كَيْفَ أَنْعَمُ وَقَدْ الْتَقَمَ صَاحِبُ الْقَرْنِ الْقَرْنَ وَحَنَى جَبْهَتَهُ وَأَصْغَى سَمْعَهُ يَنْظُرُ مَتَى يُؤْمَرُ قَالَ الْمُسْلِمُونَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا نَقُولُ قَالَ قُولُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا»[114] «چگونه شما شاد و خوشحاليد در حاليكه صاحب شاخ آن را به دهان گرفته و گوش فرا داده و منتظر است كه چه وقت خداوند به او دستور ميدهد در آن بدمد؟ مسلمانان گفتند: اي رسول خدا ما چه بگوييم؟ فرمود: بگوييد حسبنا الله ونعم الوكيل على الله توكلنا».
اسرافيل سه بار در صور ميدمد: نفخه هراس، نفخه مرگ و نفخه زنده شدن. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَيَوۡمَ يُنفَخُ فِي ٱلصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۚ﴾ [النمل: 87]. «و روزي كه در صور دميده ميشود پس هركس كه در آسمانها و زمين است به هراس افتد مگر آن كس كه خدا بخواهد» و اين نفخه هراس بود و دليل بر دو نفخه ديگر الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۖ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخۡرَىٰ فَإِذَا هُمۡ قِيَامٞ يَنظُرُونَ ٦٨﴾ [الزمر: 68]. «و در صور دميده شود و همه كسانيكه در آسمانها و زمين بودند مردند، مگر كسانيكه خدا آنان را جدا كرد و بقاي آنان را خواست سپس بار ديگر ميدمد ناگهان همه زنده شده ميايستند و نگاه ميكنند».
و از ايشان، ملك الموت÷ مسئول گرفتن ارواح است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿۞قُلۡ يَتَوَفَّىٰكُم مَّلَكُ ٱلۡمَوۡتِ ٱلَّذِي وُكِّلَ بِكُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمۡ تُرۡجَعُونَ ١١﴾ [السجدة: 11]. «اي رسول ما بگو: ملك الموت كه بر شما گمارده شده جان شما را ميگيرد سپس به سوي پروردگارتان بازگردانيده ميشويد». ملائكههايي به ملك الموت كمك ميكنند. بنده را بر حسب عملش، اگر محسن و نيكوكار باشد در بهترين شكل و اگر گنهكار باشد در بدترين شكل جان او را ميگيرند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ تَوَفَّتۡهُ رُسُلُنَا وَهُمۡ لَا يُفَرِّطُونَ ٦١﴾ [الأنعام: 61]. «تا آنگاه كه هنگام مرگ يكي از شما فرا رسد ملائكههاي ما جان او را بستانند و ايشان در آنچه به آن مأمور ميشوند هيچ كوتاهي نميكنند».
و از ايشان، ملائكه كوهها است و ذكر آن در حديثي كه پيامبر ج در ابتداي بعثت به سوي اهالي طائف رفت و آنها را به اسلام دعوت نمود و آنها استجابت ننمودند موجود است و در آن پيامبرص ميفرمايد: «فَإِذَا أَنَا بِسَحَابَةٍ قَدْ أَظَلَّتْنِي فَنَظَرْتُ فَإِذَا فِيهَا جِبْرِيلُ فَنَادَانِي فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ قَدْ سَمِعَ قَوْلَ قَوْمِكَ لَكَ وَمَا رَدُّوا عَلَيْكَ وَقَدْ بَعَثَ إِلَيْكَ مَلَكَ الْجِبَالِ لِتَأْمُرَهُ بِمَا شِئْتَ فِيهِمْ، فَنَادَانِي مَلَكُ الْجِبَالِ فَسَلَّمَ عَلَيَّ ثُمَّ قَالَ: يَا مُحَمَّدُ، فَقَالَ ذَلِكَ فِيمَا شِئْتَ إِنْ شِئْتَ أَنْ أُطْبِقَ عَلَيْهِمُ الأَخْشَبَيْنِ فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «بَلْ أَرْجُو أَنْ يُخْرِجَ اللَّهُ مِنْ أَصْلابِهِمْ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ وَحْدَهُ لا يُشْرِكُ بِهِ شَيْئًا»[115] «ناگهان چشمم به ابري افتاد كه بر سرم سايه انداخته است. به آن ابر نگاه كردم. جبريل را در ميان آن ديدم. مرا صدا زد و گفت: همانا خداوند، سخنان قومت و پاسخشان را شنيد. هم اكنون، ملائكه كوهها را بسوي تو فرستاده است تا هر چه را كه دوست داري، در مورد آنها به او دستور دهي. سپس ملائكه كوهها مرا صدا زد و سلام داد و گفت: اي محمد! هر چه ميخواهي، انجام ميدهم. اگر ميخواهي، دو كوه اطراف را بر آنان، فرود ميآورم. نبي اكرم ج فرمود: بلكه من اميدوارم كه خداوند از نسلهاي آنان، كساني را بوجود آورد كه فقط خدا را عبادت كنند و چيزي را با او شريك نسازند».
و از ايشان ملائكه رحِم است كما اينكه انس بن مالكت از پيامبر ج روايت ميكند كه فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ وَكَّلَ مَلَكًا يَقُولُ يَا رَبِّ نُطْفَةٌ يَا رَبِّ عَلَقَةٌ يَا رَبِّ مُضْغَةٌ فَإِذَا أَرَادَ أَنْ يَقْضِيَ خَلْقَهُ قَالَ أَذَكَرٌ أَمْ أُنْثَى شَقِيٌّ أَمْ سَعِيدٌ فَمَا الرِّزْقُ وَالْأَجَلُ فَيُكْتَبُ فِي بَطْنِ أُمِّهِ»[116] «الله عزوجل ملائكهاي را مقرر كرده است كه ميگويد: يا رب: نطفه. يا رب: خون بسته. يا رب: گوشت. هنگامي كه خداوند خواست او را خلق كند. ملائكه ميگويد: او مذكر يا مؤنث است؟ بدبخت يا سعادتمند است؟ روزي او چيست و اجل و زمان مرگش كي ميرسد؟ پس در شكم مادرش آنها را مينويسد.»
و از آنها ملائكههايي هستند كه حامل عرش ميباشند: ﴿ٱلَّذِينَ يَحۡمِلُونَ ٱلۡعَرۡشَ وَمَنۡ حَوۡلَهُۥ يُسَبِّحُونَ بِحَمۡدِ رَبِّهِمۡ وَيُؤۡمِنُونَ بِهِۦ وَيَسۡتَغۡفِرُونَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْۖ﴾ [المؤمن: 7]. «كساني كه عرش با عظمت الهي را حمل ميكنند، و آنهايي كه پيرامون عرش به تسبيح و ستايش پروردگارشان مشغولند، هم خود به خدا ايمان دارند و هم براي اهل ايمان از خدا آمرزش و مغفرت ميطلبند» و ميفرمايد: ﴿وَيَحۡمِلُ عَرۡشَ رَبِّكَ فَوۡقَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ ثَمَٰنِيَةٞ ١٧﴾ [الحاقة: 17]. «عرش پروردگارت را در آن روز (يعني قيامت) هشت ملائكه حمل ميكنند». دستهاي از علما ميگويند: كساني كه اطراف عرش هستند ملائكههاي مقرب هستند و ايشان با آنكه حامل عرش هستند اشرفترين ملائكه ميباشند[117].
و از جمله آنها نگهبان بهشت است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَسِيقَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ رَبَّهُمۡ إِلَى ٱلۡجَنَّةِ زُمَرًاۖ حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءُوهَا وَفُتِحَتۡ أَبۡوَٰبُهَا وَقَالَ لَهُمۡ خَزَنَتُهَا سَلَٰمٌ عَلَيۡكُمۡ طِبۡتُمۡ فَٱدۡخُلُوهَا خَٰلِدِينَ ٧٣﴾ [الزمر: 73]. «و كساني كه از پروردگارشان پروا داشتند گروه گروه به سوي بهشت سوق داده شوند تا هنگامي كه به آنجا رسيدند درهاي آن گشوده شود و نگهبانان آن به آنها گويند: سلام بر شما خوش آمديد در آن جاودانه داخل شويد» و ميفرمايد: ﴿جَنَّٰتُ عَدۡنٖ يَدۡخُلُونَهَا وَمَن صَلَحَ مِنۡ ءَابَآئِهِمۡ وَأَزۡوَٰجِهِمۡ وَذُرِّيَّٰتِهِمۡۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَدۡخُلُونَ عَلَيۡهِم مِّن كُلِّ بَابٖ ٢٣﴾ [الرعد: 23]. «بهشتهاي عدني كه آنان با پدران، همسران و فرزندانشان كه درستكارند در آن داخل شوند و ملائكه از هر دري بر آنها درآيند».
و از جمله آن ملائكهها، نگهبان جهنم است. از او به خدا پناه ميبريم و ايشان ملائكه قهر و غضب هستند كه رأس آنها 19 نفر ميباشند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ فِي ٱلنَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ٱدۡعُواْ رَبَّكُمۡ يُخَفِّفۡ عَنَّا يَوۡمٗا مِّنَ ٱلۡعَذَابِ ٤٩﴾ [المؤمن: 49]. «و كساني كه در آتش هستند به نگهبانان جهنم ميگويند پروردگارتان را بخوانيد تا يك روز از اين عذاب را به ما تخفيف دهد» و ميفرمايد: ﴿فَلۡيَدۡعُ نَادِيَهُۥ ١٧ سَنَدۡعُ ٱلزَّبَانِيَةَ ١٨﴾ [العلق: 17-18]. «تا گروه خود را بخوانند بزودي آتشبانان را فرا خوانيم.» و ميفرمايد: ﴿عَلَيۡهَا تِسۡعَةَ عَشَرَ ٣٠ وَمَا جَعَلۡنَآ أَصۡحَٰبَ ٱلنَّارِ إِلَّا مَلَٰٓئِكَةٗۖ وَمَا جَعَلۡنَا عِدَّتَهُمۡ إِلَّا فِتۡنَةٗ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾ [المدثر: 30-31]. «براي آن نوزده نگهبان است و ما نگهبانان دوزخ را جز ملائكه قرار نداديم، و تعداد ايشان را مگر آزمايشي براي مردمي كه كافر شدند نگردانيديم» و ميفرمايد: ﴿وَنَادَوۡاْ يَٰمَٰلِكُ لِيَقۡضِ عَلَيۡنَا رَبُّكَۖ قَالَ إِنَّكُم مَّٰكِثُونَ ٧٧﴾ [الزخرف: 77]. «آن دوزخيان مالك، نگهبان جهنم را ندا كرده و ميگويند: اي مالك، از پروردگارت بخواه تا ما را مرگ دهد، بميريم و راحت شويم. در جواب ميگويد: شما در اينجا ماندگاريد». در سنت ذكر شده كه مالك نگهبان جهنم است و پيامبر ج او را ديده است. در صحيح بخاري از سمره بن جندبت روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «رَأَيْتُ اللَّيْلَةَ رَجُلَيْنِ أَتَيَانِي قَالَا الَّذِي يُوقِدُ النَّارَ مَالِكٌ خَازِنُ النَّارِ وَأَنَا جِبْرِيلُ وَهَذَا مِيكَائِيلُ»[118] «شب (اسرا) دو مرد را ديدم كه پيشم آمدند. گفتند: او مالك، نگهبان آتش و برافروزنده آن است و من جبريل و اين ميكائيل است».
و از جمله آنها، زائران بيت المعمور است. در هر روز هفتاد هزار ملائكه داخل آن ميشوند و بار ديگر (به خاطر كثرت ملائكه) ديگر به آنجا برنمي گردند. مالك بن صعصعهت از پيامبر ج روايت ميكند كه فرمود: (... «ثُمَّ رُفِعَ لِي الْبَيْتُ الْمَعْمُورُ فَقُلْتُ يَا جِبْرِيلُ مَا هَذَا قَالَ هَذَا الْبَيْتُ الْمَعْمُورُ يَدْخُلُهُ كُلَّ يَوْمٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ إِذَا خَرَجُوا مِنْهُ لَمْ يَعُودُوا فِيهِ آخِرُ مَا عَلَيْهِمْ»[119] «…سپس بيت المعمور را به من نشان دادند گفتم: اي جبريل اين چيست؟ گفت: اين بيت المعمور است. هر روز هفتاد هزار ملائكه داخل آن ميشوند و هنگامي كه از آن خارج ميشوند ديگر براي بار ديگر در آن باز نميگردند».
و از آن جمله ملائكههايي هستند كه ميگردند و بر مجالس ذكر سايه ميافكنند. شيخين از ابوهريرهت روايت ميكنند كه پيامبر ج فرمودند: «إنَّ لِلَّهِ مَلائكَةً يَطُوفُونَ فِي الطُّرُقِ، يَلْتَمِسُونَ أَهْلَ الذِّكْرِ، فَإِذَا وَجَدُوا قَوْمًا يَذْكُرُونَ اللَّهَ، تَنَادَوْا: هَلُمُّوا إِلَى حَاجَتِكُمْ، قَالَ: فَيَحُفُّونَهُمْ بِأَجْنِحَتِهِمْ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا»...)[120] «خداوند، ملائكههايي دارد كه در راهها مشغول گشت زني هستند و بدنبال ذاكران ميگردند. هرگاه، گروهي را ببينند كه به ياد خدا مشغولاند، يكديگر را صدا ميزنند و ميگويند: به هدف خود رسيديم. آنگاه، ذاكران را تا آسمان دنيا زير بالهايشان ميگيرند». علما ميگويند: «وهؤلاء الملائكة زائدون عن الحفظة وغيرهم من المرتبين مع الخلائق» «آنها ملائكههايي غير از ملائكههاي حافظ انسان هستند».
همچنين ثابت است كه آنها سلام امت پيامبر ج را به او ميرسانند. امام احمد و نسائي با سند صحيح از عبدالله بن مسعودت روايت ميكنند كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «إِنَّ لِلَّهِ مَلَائِكَةً سَيَّاحِينَ فِي الْأَرْضِ يُبَلِّغُونِي مِنْ أُمَّتِي السَّلَامَ»[121] «براي الله عزوجل ملائكههايي هستند كه در زمين ميگردند و سلام امتم را به من ميرسانند».
و از آنها كساني هستند كه نويسندگاني گرامياند و كارشان نوشتن اعمال خلق است و بر آنها نگهداري ميكنند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَإِنَّ عَلَيۡكُمۡ لَحَٰفِظِينَ ١٠ كِرَامٗا كَٰتِبِينَ ١١ يَعۡلَمُونَ مَا تَفۡعَلُونَ ١٢﴾ [الإنفطار: 10-12]. «البته و يقيناً نگهبانها براي مراقبت احوال و اعمال شما مأمورند، ملائكههايي بزرگوارند كه اعمال بندگان را مينويسند، شما هر چه كنيد همه را ميدانند» و ميفرمايد: ﴿إِذۡ يَتَلَقَّى ٱلۡمُتَلَقِّيَانِ عَنِ ٱلۡيَمِينِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ قَعِيدٞ ١٧ مَّا يَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَيۡهِ رَقِيبٌ عَتِيدٞ ١٨﴾ [ق: 17-18]. «دو ملائكه گفتار و كردار شخص را دريافت ميدارند و آن را ثبت ميكنند، يكي از دسـت راست و ديگري از دست چپ نشسته و همنشين او هستند، هر كلمهاي كه بر زبان براند (از خير و شر) آن را مينويسند و مراقب و حاضر حال اويند». مجاهد در تفسير اين آيه ميفرمايد: ملائكهاي در راست و ملائكهاي در چپ قرار دارد اما آنكه در راست است خير و ديگري كه در چپ قرار دارد شر و بدي را مينويسد.
و از ايشان منكر و نكير مسئول عذاب قبر و سؤال از بندگان در قبرهايشان هستند كه احاديث صحيح بر آن دلالت دارند. شيخين از انس بن مالكت روايت ميكند كه پيامبرج فرمودند: «إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا وُضِعَ فِي قَبْرِهِ وَتَوَلَّى عَنْهُ أَصْحَابُهُ وَإِنَّهُ لَيَسْمَعُ قَرْعَ نِعَالِهِمْ أَتَاهُ مَلَكَانِ فَيُقْعِدَانِهِ فَيَقُولَانِ مَا كُنْتَ تَقُولُ فِي هَذَا الرَّجُلِ لِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَأَمَّا الْمُؤْمِنُ فَيَقُولُ أَشْهَدُ أَنَّهُ عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ فَيُقَالُ لَهُ انْظُرْ إِلَى مَقْعَدِكَ مِنْ النَّارِ قَدْ أَبْدَلَكَ اللَّهُ بِهِ مَقْعَدًا مِنْ الْجَنَّةِ فَيَرَاهُمَا جَمِيعًا»[122] «هنگامي كه فردي دفن ميشود و دوستانش او را رها ميكنند، او صداي پاهاي تشييع كنندگان را ميشنود؛ آنگاه دو ملائكه پيش او ميآيند و او را نشانده و به او ميگويند: در مورد اين مرد (به محمد ج اشاره دارند) چه ميگويي؟ اگر اهل ايمان باشد ميگويد: شهادت ميدهم كه او بنده و رسول خداست. به او گفته ميشود: به جايگاهت در دوزخ بنگر كه خداوند آن را برايت به جايگاهي در بهشت تبديل نمود. پس هردو جايگاه را با هم ميبيند.»
ترمذي و ابن حبان از ابوهريرهت روايت ميكنند كه رسولاللهص ميفرمايد: «إِذَا قُبِرَ الْمَيِّتُ أَوْ قَالَ أَحَدُكُمْ أَتَاهُ مَلَكَانِ أَسْوَدَانِ أَزْرَقَانِ يُقَالُ لِأَحَدِهِمَا الْمُنْكَرُ وَالْآخَرُ النَّكِيرُ فَيَقُولَانِ مَا كُنْتَ تَقُولُ فِي هَذَا الرَّجُلِ»...)[123] «هنگامي كه ميت دفن ميشود يا گفت هنگامي كه يكي از شما دفن ميشود: دو ملائكه سياه كه چشماني آبي دارند به يكي از آنها منكر و به ديگري نكير گفته ميشود. ميگويند: در باره اين مرد چه ميگويي؟…»
اينها مشهورترين ملائكه هستند كه نصوص به وسيله ذكر وظايف و اسمهايشان آمده است، بر بنده ايمان به آنها به صورت معين و تصديق كردن آنچه كه نصوص در حق آنها بر آن دلالت دارد واجب است. و الله تعالي اعلم.
ثمرات ايمان به ملائكه
ايمان به ملائكه ثمرات عظيم و با ارزشي براي مؤمن بهمراه دارد كه از آن جمله:
1- به عظمت خالق و كمال قدرت و توانايي او علم پيدا ميكنند.
2- شكر و سپاسگزاري از الله تعالي به خاطر لطف و عنايت او نسبت به بندگانش كه از ملائكه كساني هستند كه آنها را حفظ ميكنند و اعمالشان را مينويسند و چيزهاي ديگر از آنچه كه به وسيله آن مصلحت دنيا و آخرت تحقق پيدا ميكند.
3- محبت داشتن نسبت به ملائكه به خاطر اينكه خداوند آنها را براي عبادت كردن آفريده و بصورت كامل آنها را هدايت نموده است و به خاطر اينكه آنها ياور مؤمنان هستند و برايشان درخواست بخشش ميكنند.
تعريف لغوي وحي: اعلام كردن سريع و مخفيانه است
وحي بر اشاره، نوشتن، پيام و الهام اطلاق ميشود. و تمام آنچه كه تو بر غير خود القا ميكني تا آن را بفهمد صرف نظر از اينكه كيفيت القا چگونه باشد به آن وحي گفته ميشود و آن به انبياء اختصاص ندارد و تنها از نزد الله تعالي نميآيد.
وحي در معناي لغوي شامل موارد زير است:
1- الهام فطري به انسان مانند وحي به مادر موسي. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ أُمِّ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَرۡضِعِيهِۖ﴾ [القصص: 7]. «به مادر موسي وحي كرديم كه به او شير ده».
2- الهام غريزي براي حيوان. مانند وحي به زنبور. خداوند ميفرمايد: ﴿وَأَوۡحَىٰ رَبُّكَ إِلَى ٱلنَّحۡلِ أَنِ ٱتَّخِذِي مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُيُوتٗا﴾ [النحل: 68]. «و پروردگارت به زنبور عسل وحي كرد كه از كوهها براي خود خانه اي برگيرد».
3- اشاره كردن سريع از طريق ايما و اشاره. مانند اشاره زكريا به قومش. خداوند ميفرمايد: ﴿فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ مِنَ ٱلۡمِحۡرَابِ فَأَوۡحَىٰٓ إِلَيۡهِمۡ أَن سَبِّحُواْ بُكۡرَةٗ وَعَشِيّٗا ١١﴾ [مریم: 11]. «از محراب بر قوم خويش بيرون آمد و با اشاره آنها را آگاه گرداند كه روز و شب به تسبيح خداوند بپردازند».
4- وسوسه شيطان و زينت دادن بدي در نفسهاي دوستانش. خداوند ميفرمايد: ﴿وَإِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ لَيُوحُونَ إِلَىٰٓ أَوۡلِيَآئِهِمۡ لِيُجَٰدِلُوكُمۡۖ﴾ [الأنعام: 121]. «و شياطين به دوستان خود وسوسه ميكنند تا با شما مجادله نمايند».
5- اموري را كه الله تعالي جهت انجام آن به ملائكه القام ميكند چنانكه ميفرمايد: ﴿إِذۡ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمۡ فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۚ﴾ [الأنفال: 12]. «هنگامي كه پروردگارت به ملائكه وحي كرد كه من با شما هستم پس كساني را كه ايمان آوردهاند، ثابت قدم داريد».
تعريف وحي از ديدگاه شريعت
شرع يا كتابي را كه الله تعالي با واسطه يا بدون واسطه به پيامبرانش ميرساند، وحي گويند.
انواع وحي:
وحي از جانب الله تعالي از چندين راه حاصل ميشود كه خداوند در سوره شوري آن را بيان مينمايد: ﴿۞وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا أَوۡ مِن وَرَآيِٕ حِجَابٍ أَوۡ يُرۡسِلَ رَسُولٗا فَيُوحِيَ بِإِذۡنِهِۦ مَا يَشَآءُۚ إِنَّهُۥ عَلِيٌّ حَكِيمٞ ٥١﴾ [الشوری: 51]. «هيچ بشري را سزاوار نيست كه با خداوند سخن بگويد مگر از طريق وحي يا از پشت حجاب يا رسولي را بفرستد و به اذن او هرچه بخواهد وحي نمايد. همانا او بلند مرتبه و حكيم است». خداوند خبر ميدهد كه سخن گفتن و وحي او به انسان از سه طريق انجام ميگيرد:
حالت اول: وحي تنها و آن چيزي است كه خداوند بخواهد در قلب كسي كه به او وحي ميشود، قرار دهد بگونه اي كه شكي نداشته باشد كه آن از جانب الله است. و دليل آن اين سخن الله تعالي است: ﴿إِلَّا وَحۡيًا﴾ «مگر از طريق وحي». و مثال آن همان است كه عبدالله بن مسعودت از پيامبر ج روايت ميكند كه فرمود: «إن روح القدس نفث في روعي لن تموت نفس حتى تستكمل رزقها فاتقوا الله وأجملوا في الطلب»[124] «همانا روح القدس در دلم انداخت كه: هرگز كسي نميميرد تا زمانيكه روزياش را به تمام و كمال دريافت دارد پس از خدا بترسيد و در درخواستتان عجله نكنيد». دستهاي از اهل علم رؤياي پيامبران را از اين نوع وحي ميدانند. مانند رؤياي ابراهيم÷ چنانكه الله تعالي از آن خبر داده است: ﴿قَالَ يَٰبُنَيَّ إِنِّيٓ أَرَىٰ فِي ٱلۡمَنَامِ أَنِّيٓ أَذۡبَحُكَ﴾ [الصافات: 102]. «گفت اي فرزندم در خواب ديدم كه تو را ذبح ميكنم». و مانند رؤياي پيامبر ج در ابتداي بعثت كه شيخين از عائشهك روايت ميكنند كه گفت: «اوَّلُ مَا بُدِئَ بِهِ ج مِنَ الْوَحْيِ الرُّؤْيَا الصَّالِحَةُ فِي النَّوْمِ، فَكَانَ لا يَرَى رُؤْيَا إِلا جَاءَتْ مِثْلَ فَلَقِ الصُّبْحِ»[125] «آغاز وحي بر رسول الله صلی الله عليه وسلم به وسيلة خوابها و رؤياهاي راستين، شروع شد. و آنچه را كه رسول الله صلی الله عليه وسلم در عالم رؤيا ميديد، مانند روشني صبح، تحقق پيدا ميكرد.»
حالت دوم: صحبت كردن از پشت حجاب و بدون واسطه چنانكه براي تعدادي از رسولان و انبياء ثابت شده است مانند صحبت كردن خداوند با موسي كه الله تعالي در چندين آيه از كتابش در مورد آن خبر داده است. چنانكه ميفرمايد: ﴿وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا ١٦٤﴾ [النساء: 164]. «و خداوند با موسي سخن گفت» و ميفرمايد: ﴿وَلَمَّا جَآءَ مُوسَىٰ لِمِيقَٰتِنَا وَكَلَّمَهُۥ رَبُّهُۥ﴾ [الأعراف: 143]. «و هنگامي كه موسي به وعده گاه آمد پروردگارش با او سخن گفت». و مانند سخن گفتن الله تعالي با آدم. ميفرمايد: ﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٖ﴾ [البقرة: 37]. «آدم از پروردگارش كلماتي را دريافت نمود». مانند سخن گفتن الله تعالي با پيامبر ما، محمد ج شب اسراء چنانكه در سنت ثابت است. و دليل براي اين نوع وحي آيه: ﴿أَوۡ مِن وَرَآيِٕ حِجَابٍ﴾ ميباشد.
حالت سوم: وحي به وسيله ملائكه صورت ميگيرد. و دليل براي آن اين سخن الله تعالي است: ﴿أَوۡ يُرۡسِلَ رَسُولٗا فَيُوحِيَ بِإِذۡنِهِۦ مَا يَشَآءُۚ﴾ «يا رسولي را بفرستد و به اذن او هرچه بخواهد وحي نمايد». و اين مورد مانند نازل شدن جبريل÷ به وسيله وحي از جانب خداوند بر انبياء و رسولان است.
تمام قرآن بدينصورت نازل شده است كه الله تعالي تكلم نموده و جبريل÷ از الله عزوجل آن را شنيده و به محمد ج ابلاغ نموده است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَإِنَّهُۥ لَتَنزِيلُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٩٢ نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ ١٩٤﴾ [الشعراء: 192-194]. «و قرآن از جانب پروردگار عالميان نازل شده است روح الامين آن را فرو آورده است، بر دل تو نازل كرده تا از جمله اندرز دهندگان باشي» و ميفرمايد: ﴿قُلۡ نَزَّلَهُۥ رُوحُ ٱلۡقُدُسِ مِن رَّبِّكَ﴾ [النحل: 102]. «بگو آن را روح القدس از نزد پروردگارت فرود آورده است».
وحي جبريل÷ به پيامبر ما ج به سه صورت روي داده است:
1- رسول الله صلی الله عليه وسلم او را بر شكلي كه خلق شده ديده است و اين امر تنها دو بار اتفاق افتاد كه بيان آن قبلاً گذشت.
2- او وحي را به مانند صداي زنگ ميآورد هنگامي كه رسول الله صلی الله عليه وسلم آن را كاملاً فرا ميگرفت اين كيفيت خاتمه مييافت.
3- جبريل در شكل مردي پيش او ميآمد او را مورد خطاب قرار داد چنانكه در حديث جبريل كه قبلاً بحث شد از رسول الله صلی الله عليه وسلم در مورد مراتب دين سؤال نمود.
پيامبر ج دو حالت اخير را در جواب سؤال حارث بن هشام كه از او در آن مورد پرسيد، خبر داده است. رسول الله صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَحْيَانًا يَأْتِينِي مِثْلَ صَلْصَلَةِ الْجَرَسِ وَهُوَ أَشَدُّهُ عَلَيَّ فَيُفْصَمُ عَنِّي وَقَدْ وَعَيْتُ عَنْهُ مَا قَالَ وَأَحْيَانًا يَتَمَثَّلُ لِي الْمَلَكُ رَجُلًا فَيُكَلِّمُنِي فَأَعِي مَا يَقُولُ»[126] «رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمود: «گاهي به من وحي ميشود مثل اينكه زنگي را به صدا در آورده اند؛ اين حالت سختترين نوع وحي بر من است. آنگاه از من جدا ميشود درحاليكه آنچه گفته فرا گرفتهام. گاهي هم ملائكه وحي، بصورت انساني ميآيد و با من سخن ميگويد و من گفتههايش را حفظ ميكنم».
تعريف كتب:
كتب جمع كتاب است و كتاب مصدر كتب يكتب كتابا ميباشد. سپس به آن مكتوب (نوشته شده) گفتند. و كتاب در اصل اسم براي صحيفه اي كه در آن نوشته شده است، ميباشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿يَسَۡٔلُكَ أَهۡلُ ٱلۡكِتَٰبِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيۡهِمۡ كِتَٰبٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِۚ﴾ [النساء: 153]. «اهل كتاب از تو ميخواهند كه از آسمان كتابي بر آنان فرود آوري» و مراد از كتابها اينجا: كتابها و مصحفهايي است كه محتوي كلام الله تعالي ميباشند كه به رسولان عليهم السلام وحي كرده است. چه به صورت مكتوب و نوشته شده باشد مانند تورات يا از طريق ملائكه بصورت شفاهي نازل شده و بعد از آن مانند ساير كتابها نوشته شده باشد.
حكم ايمان به كتابهای آسمانی
ايمان به كتابهايي كه خداوند بر تمام رسولان نازل نموده ركن بزرگي از اركان ايمان و اصل بزرگي از اصول دين ميباشد و ايمان جز به وسيله آن تحقق پيدا نميكند. كتاب و سنت بر آن دليل ميباشند.
دليل بر آن از كتاب الله تعالي اين سخن ميباشد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِي نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ مِن قَبۡلُۚ وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا ١٣٦﴾ [النساء: 136]. «اي كساني كه ايمان آورده ايد به كتابي كه بر پيامبرش نازل كرده و بر كتابي كه از قبل نازل نموده است ايمان بياوريد و هركس به الله، ملائكه، كتابها، پيامبران و روز آخرت كافر شود در گمراهي بسيار دوري افتاده است». الله تعالي بندگان مؤمنش را در اين آيه به داخل شدن در تمام شعائر، شعب و اركان ايمان امر ميكند. ايشان را امر ميكند كه به الله و پيامبرش، محمد ج و كتابي كه بر او نازل نموده كه قرآن ميباشد و كتابي كه از پيش نازل نموده كه شامل تمام كتابهاي پيشينيان مانند تورات، انجيل و زبور ميباشد، ايمان بياورند. سپس در آخر آيه بيان ميكند كه هركس به چيزي از اركان ايمان كافر شود در گمراهي بسيار دوري افتاده و از مسير درست خارج گشته است. و از جمله اركان ايمان كه ذكر شد ايمان به كتابهاي الله تعالي ميباشد.
الله تعالي ميفرمايد: ﴿۞لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۧنَ﴾ [البقرة: 177]. «نيكي اين نيست كه روي خود را به سوي مشرق و مغرب كنيد بلكه نيكي اين است كه به الله، روز آخرت، ملائكه، كتابها و پيامبران ايمان داشته باشيد.» الله تعالي از حقيقت نيكي خبر ميدهد كه آن ايمان آوردن به چيزهايي است كه در اركان ايمان ذكر شد. و عمل نمودن به كارهاي نيك وارد شده در آيه بعد از اين عمل آمده است. و از جمله اركان ايمان، ايمان به كتاب ميباشد. ابن كثير ميگويد: «هو اسم جنس يشمل الكتب المنزلة من السماء على الأنبياء. حتى ختمت بأشرفها، وهو القرآن المهيمن على ما قبله من الكتب»[127] «آن اسم جنس است و شامل كتابهايي كه از آسمان بر انبياء نازل شده ميگردد تا اينكه به اشرفترين و بزرگترين آنها كه قرآن است و نگهبان و شاهد بر كتابهاي پيشين است ختم گرديد».
و در بيان ايمان به تمام كتابها الله تعالي به بندگان مؤمنش امر ميكند كه اهل كتاب را با اين سخن مورد خطاب قرار دهند: ﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَمَآ أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَمَآ أُوتِيَ ٱلنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ ١٣٦﴾ [البقرة: 136]. «بگوييد به خدا و آنچه كه بر ما فرو فرستاده شده و آنچه كه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و نوادگان يعقوب فرو فرستاده شده و آنچه كه به موسي و عيسي داده شده و (نيز) آنچه كه به (ديگر) پيامبران از سوي پروردگارشان داده شده است، ايمان آوردهايم. و در ايمان آوردن به پيامبران بين هيچكدام از آنان تفاوتي نميگذاريم. و فرمانبردارِ او (خداوند) هستيم».
آيه در برگيرنده ايمان مؤمنان به آنچه خداوند بر آنها به واسطه رسولش ج نازل نموده و آنچه بر پيامبران كه در آيه ذكر شده و آنچه بر بقيه انبياء نازل شده است، ميباشد و آنها در ايمان به پيامبران بين هيچكدام فرقي نميگذارند و به تمام پيامبران و تمام كتابهايي كه خداوند به ترتيب نازل نموده است، باور دارند.
و آيات در بيان اين موضوع از كتاب خداوند بسيار است.
سنت نيز همچنين بر واجب بودن ايمان به كتابهاي آسماني دلالت دارد. و ايمان به آن ركني از اركان ايمان محسوب ميشود. و دليل بر آن حديث جبريل و سؤال او از پيامبر ج در مورد اركان ايمان ميباشد كه پيامبر ج در جوابش ايمان به كتابهاي آسماني را همراه بقيه اركان ايمان ذكر نمود. حديث در فصل گذشته آورده شد و نيازي نيست كه اينجا دوباره تكرار شود.
پس با اين نصوص ثابت شد كه ايمان به كتابها و تصديق تمامي آنها و اعتقاد به اينكه تمام آن از جانب الله بر رسولانش به حق و باعث هدايت نور و روشنايي ميشوند، واجب است و هركس آن را دروغ بداند يا چيزي از آن را انكار نمايد او به خداوند كافر و از دين خارج گشته است.
ثمرات ايمان به كتابهاي آسماني
ايمان به كتابهاي آسماني آثار عظيم و بزرگي بر مؤمن به همراه دارد كه از آنجمله:
1- شكر نمودن الله تعالي بخاطر لطف و عنايتش نسبت به بندگان كه كتابهايي كه متضمن ارشاد و هدايت ايشان است و در آن خير و صلاح دنيا و آخرتشان موجود است را نازل فرموده است.
2- آشكار گشتن حكمت الله تعالي از آن جهت كه اين كتابها را براي هر امتي مناسب حالشان تشريع نموده و ختم كننده تمام كتابها، قرآن عظيم را مناسب حال تمام مخلوقات در عصرها و شهرها تا برپايي قيامت مقرر كرده است.
3- اثبات صفت كلام براي الله تعالي و اينكه كلام او شبيه كلام مخلوقات نيست و مخلوقات از آوردن كلامي به مانند آن عاجزند.
ايمان به كتابهاي الله تعالي مشتمل بر تعدادي جوانب است كه نصوص بر واجب بودن، و معتقد بودن و بيان آن دلالت دارد تا اين ركن بزرگ از اركان ايمان تحقق يابد و آن عبارتند از:
1- تصديق قاطع به اينكه تمام آنها از جانب الله عزوجل نازل شده و كلام الله تعالي ميباشند و الله تعالي به حقيقت آنگونه كه لايق به خود اوست و بر وجهي كه اراده كرده، به آن تكلم نموده است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ ٢ نَزَّلَ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَأَنزَلَ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَ ٣ مِن قَبۡلُ هُدٗى لِّلنَّاسِ وَأَنزَلَ ٱلۡفُرۡقَانَۗ إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ لَهُمۡ عَذَابٞ شَدِيدٞۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٞ ذُو ٱنتِقَامٍ ٤﴾ [آل عمران: 2-4]. «الله است كه هيچ معبود بحقي جز او نيست هميشه زنده و پابرجا است. اين كتاب را در حاليكه مؤيد آنچه پيش از خود ميباشد به حق بر تو نازل كرد و تورات و انجيل را پيش از آن براي هدايت مردم فرستاد و فرقان را نازل كرد كساني كه به آيات خداوند كفر ورزيدند بيترديد عذابي سخت خواهند داشت و خداوند شكست ناپذير و صاحب انتقام است». الله عزوجل خبر ميدهد كه اين كتابها: تورات، انجيل و قرآن از نزد او هستند و اين دلالت دارد بر اينكه به آنها تكلم نموده و آنها از او آغاز شدهاند و مربوط به غير او نيستند و براي همين در آخر آيه وعده ميدهد كه هركس به آيات خداوند كفر ورزد دچار عذاب شديدي خواهد شد.
و از تورات خبر داده است: ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَا ٱلتَّوۡرَىٰةَ فِيهَا هُدٗى وَنُورٞۚ﴾ [المائدة: 44]. «ما تورات را نازل كرديم كه در آن هدايت و نور است». الله تعالي بيان ميكند كه او كسي است كه تورات را نازل نموده و آنچه در آن است هدايت و نور از جانب اوست و الله تعالي در آخر آيه روشن ميكند كه تورات كلام اوست و در مورد يهود اينگونه خبر ميدهد: ﴿ ۞أَفَتَطۡمَعُونَ أَن يُؤۡمِنُواْ لَكُمۡ وَقَدۡ كَانَ فَرِيقٞ مِّنۡهُمۡ يَسۡمَعُونَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُۥ مِنۢ بَعۡدِ مَا عَقَلُوهُ﴾ [البقرة: 75]. «آيا اميد داريد كه به شما ايمان بياورند در حاليكه دسته از آنها كلام خدا را شنيدند سپس بعد از اينكه آن را فهميدند تحريف نمودند». كلام خدا را شنيدند سپس آن را تحريف كردند كه آن تورات ميباشد. سدي و ابو زيد و جمعي از مفسرين اين را گفتهاند.
خداوند در مورد انجيل ميفرمايد: ﴿وَلۡيَحۡكُمۡ أَهۡلُ ٱلۡإِنجِيلِ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فِيهِۚ﴾ [المائدة: 47]. «اهل انجيل بايد به آنچه خداوند در آن نازل كرده حكم نمايند» يعني به اوامر و نواهي كه از كلام خداوند است.
و در مورد قرآن كريم ميفرمايد: ﴿الٓرۚ كِتَٰبٌ أُحۡكِمَتۡ ءَايَٰتُهُۥ ثُمَّ فُصِّلَتۡ مِن لَّدُنۡ حَكِيمٍ خَبِيرٍ ١﴾ [هود: 1]. «الر. كتابي است كه آيات آن استحكام يافته سپس از جانب حكيمي آگاه به روشني بيان شده است». و الله تعالي رسولش ج را مورد خطاب قرار ميدهد: ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى ٱلۡقُرۡءَانَ مِن لَّدُنۡ حَكِيمٍ عَلِيمٍ ٦﴾ [النمل: 6]. «تو قرآن را از نزد حكيمي دانا دريافت ميداري» و ميفرمايد: ﴿قُلۡ نَزَّلَهُۥ رُوحُ ٱلۡقُدُسِ مِن رَّبِّكَ﴾ [النحل: 102]. «بگو آن را روح القدس از نزد پروردگارت به حق فرود آورده است» و ميفرمايد: ﴿وَإِنۡ أَحَدٞ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٱسۡتَجَارَكَ فَأَجِرۡهُ حَتَّىٰ يَسۡمَعَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ﴾ [التوبة: 6]. «و اگر كسي از مشركان از تو امان خواست به او امان ده تا كلام خدا را بشنود» امر ميكند كه قرآن را بشنود كه بر رسولش ج نازل كرده و آن به حقيقت كلام الله تعالي است.
2- ايمان به اينكه تمام آنها به سوي عبادت كردن الله تعالي به تنهايي و آنچه خير، هدايت، نور و روشنايي آمده است، دعوت ميكنند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤۡتِيَهُ ٱللَّهُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحُكۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادٗا لِّي مِن دُونِ ٱللَّهِ﴾ [آل عمران: 79]. «هيچ بشري را نسزد كه خداوند به او كتاب و حكم و پيامبري را بدهد سپس او به مردم بگويد به جاي خدا مرا بپرستيد». خداوند بيان ميكند كه براي هيچ بشري شايسته نيست كه خداوند به او كتاب و حكم و نبوت را بدهد و او به مردم امر كند كه او را به جاي معبود به خدايي برگيرند. همانا كتابهاي خداوند آمدهاند تا عبادت براي الله تعالي خالص شود. و خداوند روشن ميكند كه كتابهاي او به حق و هدايت آمدهاند: ﴿نَزَّلَ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَأَنزَلَ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَ ٣ مِن قَبۡلُ هُدٗى لِّلنَّاسِ﴾ [آل عمران: 3-4]. «اين كتاب را در حاليكه مؤيد آنچه پيش از خود ميباشد به حق بر تو نازل كرد و تورات و انجيل را پيش از آن براي هدايت مردم فرستاد» و ميفرمايد: ﴿كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِيِّۧنَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ﴾ [البقرة:213]. «مردم يك امت بودند، آنگاه خدا پيامبران را بشارت دهنده و بيم دهنده بر انگيخت و با آنان كتاب (آسماني) را به راستي فرو فرستاد» و ميفرمايد: ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَا ٱلتَّوۡرَىٰةَ فِيهَا هُدٗى وَنُورٞۚ﴾ [المائدة: 44]. «ما تورات را نازل كرديم كه در آن هدايت و نور است» و ميفرمايد: ﴿وَءَاتَيۡنَٰهُ ٱلۡإِنجِيلَ فِيهِ هُدٗى وَنُورٞ﴾ [المائدة: 46]. «و ما انجيل را كه در آن هدايت و نور است فرو فرستاديم» و ميفرمايد: ﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ فِيهِ ٱلۡقُرۡءَانُ هُدٗى لِّلنَّاسِ وَبَيِّنَٰتٖ مِّنَ ٱلۡهُدَىٰ وَٱلۡفُرۡقَانِۚ﴾ [البقرة: 185]. «ماه رمضان كه در آن قرآن فرو فرستاده شده است كه براي مردم هدايت است و دلايل آشكار هدايت و تشخيص حق از باطل ميباشد». و آيات ديگري در اين باره وجود دارد كه متضمن اين است كتابهاي الله تعالي با هدايت و نور از جانب او آمدهاند.
3- ايمان به اينكه كتابهاي الله تعالي تصديق كننده همديگرند و بين آنها تناقض و تعارضي نيست همانگونه كه الله تعالي در قرآن ميفرمايد: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِۖ﴾ [المائدة: 48]. «و (اين) كتاب را به راستي تصديق كنندة كتابي كه پيش از آن است و بر آن حاكم و شاهد است بر تو نازل كرديم»و در مورد انجيل ميفرمايد: ﴿وَقَفَّيۡنَا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم بِعِيسَى ٱبۡنِ مَرۡيَمَ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِۖ﴾ [المائدة: 46]. «و ما انجيل را كه در آن هدايت و نور است و تصديق كننده تورات است فرو فرستاديم». ايمان به اينها واجب است و اينكه كتابهاي خداوند از تمام تناقضات و تعارضات بدور هستند و اين از بزرگترين ويژگي كتابهاي خداوند نسبت به كتابهاي مخلوقات و كلام خدا نسبت به كلام خلق ميباشد. زيرا در كتابهاي مردم نقص، خلل و تعارض وجود دارد. همانگونه كه خداوند در وصف قرآن ميفرمايد: ﴿وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا ٨٢﴾ [النساء: 82]. «اگر آن از جانب غير خداوند بود در آن اختلاف بسياري را مييافتند».
4- ايمان به آنچه الله عزوجل در كتابش بر وجه خصوص نام برده است و تصديق آن و آنچه الله و رسولش از آن خبر دادهاند، واجب است و اين كتابها عبارتند از:
أ. تورات:
و اين كتاب خداست كه بر موسي÷ فرو فرستاد. ميفرمايد: ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَا مُوسَى ٱلۡكِتَٰبَ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَهۡلَكۡنَا ٱلۡقُرُونَ ٱلۡأُولَىٰ بَصَآئِرَ لِلنَّاسِ﴾ [القصص: 43]. «و به راستي پس از آنكه نسلهاي نخستين را هلاك كرديم به موسي كتاب داديم كه رهنمود و رحمتي براي مردم بود» و در حديث طولاني شفاعت كه شيخين از انس بن مالكت بصورت مرفوع روايت ميكند آمده: «فَيَأْتُونَ إِبْرَاهِيمَ فَيَقُولُ لَسْتُ هُنَاكُمْ وَيَذْكُرُ خطيئته الَّتِي أَصَابَهَا وَلَكِنْ ائْتُوا مُوسَى عَبْدًا آتَاهُ اللَّهُ التَّوْرَاةَ وَكَلَّمَهُ تَكْلِيمًا»[128] «پيش ابراهيم ميروند. ميگويد: كار من نيست و خطايش را بازگو مينمايد كه مرتكب آن شده است ميگويد پيش موسي برويد بندهاي است كه خداوند تورات را به او داده و با او سخن گفته است». خداوند تورات را به صورت لوحهاي نوشته شده به موسي داد و در مورد آن ميفرمايد: ﴿وَكَتَبۡنَا لَهُۥ فِي ٱلۡأَلۡوَاحِ مِن كُلِّ شَيۡءٖ مَّوۡعِظَةٗ وَتَفۡصِيلٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ﴾ [الأعراف: 145]. «و در تورات براي او در هر موردي پندي، و براي هر چيزي تفصيلي نگاشتيم». ابن عباس ميگويد: «يريد ألواح التوراة» «لوحهاي تورات منظور است». و در حديثي كه ابوهريرهت روايت ميكند آدم به وسيله آن به موسي استدلال ميكند. پيامبر ج ميفرمايد: «قَالَ لَهُ آدَمُ يَا مُوسَى اصْطَفَاكَ اللَّهُ بِكَلَامِهِ وَخَطَّ لَكَ التَّوْرَاةَ بِيَدِهِ»[129] «آدم به او گفت: اي موسي خداوند تو را با كلامش برگزيد و تورات را با دست خود برايت نوشت». و تورات بزرگترينِ كتابهاي بني اسرائيل است كه در آن شريعت و احكامشان كه خداوند بر موسي نازل كرده به تفصيل آمده است و انبياء بني اسرائيل كه بعد از موسي آمدند به آن عمل ميكردند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَا ٱلتَّوۡرَىٰةَ فِيهَا هُدٗى وَنُورٞۚ يَحۡكُمُ بِهَا ٱلنَّبِيُّونَ ٱلَّذِينَ أَسۡلَمُواْ لِلَّذِينَ هَادُواْ وَٱلرَّبَّٰنِيُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ بِمَا ٱسۡتُحۡفِظُواْ مِن كِتَٰبِ ٱللَّهِ وَكَانُواْ عَلَيۡهِ شُهَدَآءَۚ﴾ [المائدة: 44]. «ما تورات را كه هدايت و نور در خود دارد، نازل كرديم. پيامبراني كه (در برابر احكام الهي) تسليمند، براي يهود و (همچنين) عالمان رباني و احبار به آنچه ازكتاب خدا حافظ گردانده شدهاند و بر آن گواه بودند، به آن حكم ميكنند» و خداوند در كتابش از تحريف و تبديل تورات توسط يهود خبر داده كه توضيح اين موضوع ان شاء الله خواهد آمد.
ب. انجيل:
آن كتاب خداوند است كه بر عيسي بن مريم عليهما السلام نازل فرمود. ميفرمايد: ﴿وَقَفَّيۡنَا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم بِعِيسَى ٱبۡنِ مَرۡيَمَ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِۖ وَءَاتَيۡنَٰهُ ٱلۡإِنجِيلَ فِيهِ هُدٗى وَنُورٞ وَمُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَهُدٗى وَمَوۡعِظَةٗ لِّلۡمُتَّقِينَ ٤٦﴾ [المائدة: 46]. «و در پي آن عيسي فرزند مريم را، تصديق كنندة آنچه پيش از او بود ـ كه تورات است ـ فرستاديم و به او انجيل را كه هدايت و نور در خود داشت وتصديق كنندة آنچه پيش از آن بود كه تورات است و هدايت و پند براي پرهيزگاران، به او داديم». خداوند انجيل را براي تصديق و تأييد تورات نازل فرمودند كما اينكه در آيه گذشته تقديم گرديد.
دسته اي از علما ميگويند[130]:انجيل با تورات جز در احكام كمي مخالفت نداشت همانگونه كه خداوند از زبان مسيح خبر ميدهد كه به بني اسرائيل گفت: ﴿وَلِأُحِلَّ لَكُم بَعۡضَ ٱلَّذِي حُرِّمَ عَلَيۡكُمۡۚ﴾ [آل عمران: 50]. «پاره اي از آنچه را كه بر شما حرام گرديده حلال كنم». الله تعالي در كتابش خبر داده كه تورات و انجيل بر بشارت پيامبر ما، محمد ج گواه هستند. ميفرمايد: ﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ﴾ [الأعراف: 157]. «كساني كه از رسولي پيروي ميكنند كه پيامبر درس ناخوانده اي است كه او را نزد خويش در تورات و انجيل نوشته مييابند» و از تحريفات انجيل به مانند تورات به اميد خداوند سخن به ميان خواهيم آورد.
ج: زبور:
آن كتاب خداوند است كه بر داود÷ نازل نمود. خداوند ميفرمايد: ﴿وَءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا ١٦٣﴾ [النساء: 163]. «و به داود زبور داديم» قتاده در تفسير اين آيه ميگويد: «كنا نحدث أنه دعاء علمه الله داود وتحميد وتمجيد لله عز وجل ليس فيه حلال ولا حرام ولا فرائض ولا حدود» «ما ميدانيم كه آن دعاهايي بود كه خداوند به داود آموخت و شامل حمد و ستايش براي الله عزوجل بود و در آن از حلال و حرام و فرائض و حدود بحثي نبود».
د. صحف ابراهيم و موسي:
ذكر آن در دو سوره از كتاب خدا آمده است. ابتدا در سوره نجم، الله تعالي ميفرمايد: ﴿أَمۡ لَمۡ يُنَبَّأۡ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسَىٰ ٣٦ وَإِبۡرَٰهِيمَ ٱلَّذِي وَفَّىٰٓ ٣٧ أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰ ٣٨ وَأَن لَّيۡسَ لِلۡإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ ٣٩﴾ [النجم: 36-39]. «آيا به آنچه كه در صحيفههاي موسي بود، خبر داده نشد؟ (يا از آنچه در صحف ابراهيم بوده است، با خبرش نكردندهاند؟) ابراهيمي كه (وظيفة خود را) به بهترين وجه ادا كرده است. (در صحف ايشان آمده است) كه هيچكس بار گناهان ديگري را بر دوش نميكشد. واينكه براي انسان پاداش و بهره اي نيست جز آنچه خود كرده و براي آن تلاش نموده است» سپس در سوره اعلي، ميفرمايد: ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن تَزَكَّىٰ ١٤ وَذَكَرَ ٱسۡمَ رَبِّهِۦ فَصَلَّىٰ ١٥ بَلۡ تُؤۡثِرُونَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا ١٦ وَٱلۡأٓخِرَةُ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓ ١٧ إِنَّ هَٰذَا لَفِي ٱلصُّحُفِ ٱلۡأُولَىٰ ١٨ صُحُفِ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ ١٩﴾ [الأعلی: 14-19]. «به راستي هر كه پاك گشت، رستگار شد و نام پروردگارش را ياد كرد، و نماز گزارد. حق اين است كه زندگي دنيا را بر ميگزينيد و آخرت بهتر و ماندگارتر است. بيگمان اين (گفته) در صحيفههاي نخستين (هم) بود. صحيفههاي ابراهيم و موسي». خداوند از قسمتي كه در اين صحف از وحي آمده و بر ابراهيم و موسي عليهما السلام نازل شده خبر ميدهد. و علم آن نزد خداوند است.
هـ. قرآن عظيم:
آن كتاب خداست كه بر پيامبر ما، محمد ج كه تصديق كننده كتابهاي پيشين و شاهد و حاكم بر آنهاست نازل فرمود و آن آخرين، اشرفترين و كاملترين كتابي است كه خداوند نازل نموده و نسخ كننده كتابهاي قبل از خود ميباشد و دعوت او شامل تمام انس و جن ميگردد. خداوند ميفرمايد: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِۖ﴾ [المائدة: 48]. «و (اين) كتاب را به راستي تصديق كنندة كتابي كه پيش از آن است و بر آن شاهد و حاكم است بر تو نازل كرديم» و ميفرمايد: ﴿قُلۡ أَيُّ شَيۡءٍ أَكۡبَرُ شَهَٰدَةٗۖ قُلِ ٱللَّهُۖ شَهِيدُۢ بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡۚ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ لِأُنذِرَكُم بِهِۦ وَمَنۢ بَلَغَۚ﴾ [الأنعام: 19]. «بگو شهادت چه كسي از همه بهتر است؟ بگو خدا ميان من و شما شاهد است و اين قرآن به من وحي شده تا به وسيله آن شما و هركس را كه پيام به او ميرسد بترسانم» و ميفرمايد: ﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ لِيَكُونَ لِلۡعَٰلَمِينَ نَذِيرًا ١﴾ [الفرقان: 1]. «با بركت است كسي كه فرقان را بر بندهاش نازل فرمود تا براي تمام دنيا ترساننده باشد» قرآن اسمهاي زيادي دارد كه مشهورترين آنها: قرآن، فرقان، كتاب، تنزيل و ذكر است.
ايمان به اين كتابها بر آنچه در نصوص آمده از ذكر نامها و آنچه در آن نازل شده و هر آنچه الله و رسولش ج از آن خبر دادهاند و آنچه از سرگذشت آنها براي ما بازگو شده است، واجب است.
5- اعتقاد راسخ به اينكه تمام كتابها و صحفي كه خداوند بر رسولان نازل كرده به وسيله قرآن كريم نسخ شدهاند و براي هيچكس از جن يا انس و پيروان كتابهاي سابق و نه غير آنها روا نيست كه بعد از آمدن قرآن، خداوند را جز با آن عبادت كنند يا اينكه به غير آن حكم نمايند. و دليل بر اين مورد در كتاب و سنت فراوان است.
الله تعالي ميفرمايد: ﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ لِيَكُونَ لِلۡعَٰلَمِينَ نَذِيرًا ١﴾ [الفرقان: 1]. «با بركت است كسي كه فرقان را بر بندهاش نازل فرمود تا براي تمام دنيا ترساننده باشد» و ميفرمايد: ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ قَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمۡ كَثِيرٗا مِّمَّا كُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖۚ قَدۡ جَآءَكُم مِّنَ ٱللَّهِ نُورٞ وَكِتَٰبٞ مُّبِينٞ ١٥ يَهۡدِي بِهِ ٱللَّهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ وَيُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِهِۦ وَيَهۡدِيهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ١٦﴾ [المائدة: 15-16]. «اي اهل كتاب پيامبر ما به سوي شما آمده است كه بسياري از كتاب كه پوشيده ميداشتيد براي شما بيان ميكند و از بسياري درميگذرد. قطعاً براي شما از جانب خداوند روشنايي و كتابي روشنگر آمده است. خداوند هركه از خشنودي او پيروي كند به وسيله آن به راههاي سلامت رهنمون ميشود و به توفيق خويش آنان را از تاريكيها به سوي روشنايي بيرون ميبرد و به راهي راست هدايتشان ميكند». خداوند به پيامبرش ج امر ميكند كه بين اهل كتاب به قرآن حكم نمايد: ﴿فَٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُۖ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ عَمَّا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡحَقِّۚ﴾ [المائدة: 48]. «بين آنها به آنچه خداوند نازل نموده حكم نما و از هوا و آرزوي آنها بعد از آنكه حق آمد تبعيت نكن» و همچنين ميفرمايد: ﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ وَٱحۡذَرۡهُمۡ أَن يَفۡتِنُوكَ عَنۢ بَعۡضِ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ إِلَيۡكَۖ﴾ [المائدة: 49]. «و ميان آنها به آنچه خداوند نازل نموده داوري كن و از هواهايشان پيروي مكن و از آنان برحذر باش مبادا تو را در بخشي از آنچه خداوند بر تو نازل كرده به فتنه دراندازد».
و ازسنت حديث جابربنعبداللهت استكه عمربن خطابت با كتابي كه از اهل كتاب بود پيش پيامبر ج آمد و آن را بر پيامبر ج خواند پيامبر ج عصباني شد و فرمود: «أَمُتَهَوِّكُونَ فِيهَا يَا ابْنَ الْخَطَّابِ وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَقَدْ جِئْتُكُمْ بِهَا بَيْضَاءَ نَقِيَّةً لَا تَسْأَلُوهُمْ عَنْ شَيْءٍ فَيُخْبِرُوكُمْ بِحَقٍّ فَتُكَذِّبُوا بِهِ أَوْ بِبَاطِلٍ فَتُصَدِّقُوا بِهِ وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ أَنَّ مُوسَى صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ حَيًّا مَا وَسِعَهُ إِلَّا أَنْ يَتَّبِعَنِي»[131] «اي پسر خطاب آيا در آن در تعجب هستي؟! قسم به كسي كه نفس من به دست اوست براي شما آن روشن كننده پاك را آوردم. شما چيزي از آنها نميپرسيد پس به حق به شما خبر ميدهند پس به وسيله آن آنها را تكذيب ميكنيد يا به باطل خبر ميدهند شما به وسيله آن آنها را تصديق ميكنيد قسم به كسي كه نفس من به دست اوست اگر موسي زنده بود چاره اي جز پيروي از من نداشت». اين بحث مختصري از كتابهاي الله تعالي ميباشد كه واجب است به آن و آنچه در قرآن بر وجه خصوص آمده معتقد باشيم. ان شاء الله در يك مبحث مستقل خواهد آمد.
تحريف كلام خدا توسط اهل كتاب
خداوند عزوجل در قرآن كريم از تحريف، تغيير و تبديل توسط اهل كتاب بر كتابهاي الله تعالي كه بر آنها نازل شده خبر ميدهد.
الله تعالي در حق يهود ميفرمايد: ﴿۞أَفَتَطۡمَعُونَ أَن يُؤۡمِنُواْ لَكُمۡ وَقَدۡ كَانَ فَرِيقٞ مِّنۡهُمۡ يَسۡمَعُونَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُۥ مِنۢ بَعۡدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ٧٥﴾ [البقرة: 75]. «آيا اميد داريد كه به شما ايمان بياورند در حاليكه دسته از آنها كلام خدا را ميشنوند سپس بعد از اينكه آن را ميفهمند و در حاليكه ميدانستند آن را تحريف مينمودند»و ميفرمايد: ﴿مِّنَ ٱلَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ ٱلۡكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ﴾ [النساء: 46]. «و كساني از اهل يهود كلام را از جايگاه خود تحريف ميكنند».
الله تعالي از نصاري خبر ميدهد ميفرمايد: ﴿وَمِنَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّا نَصَٰرَىٰٓ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَهُمۡ فَنَسُواْ حَظّٗا مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِۦ فَأَغۡرَيۡنَا بَيۡنَهُمُ ٱلۡعَدَاوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِۚ وَسَوۡفَ يُنَبِّئُهُمُ ٱللَّهُ بِمَا كَانُواْ يَصۡنَعُونَ ١٤ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ قَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمۡ كَثِيرٗا مِّمَّا كُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖۚ﴾ [المائدة: 14-15]. «و كساني كه گفتند ما نصاري هستيم پيمان گرفتيم و بخشي از آنچه به آن اندرز داده شده بودند فراموش كردند و ما تا روز قيامت ميانشان دشمني و كينه افكنديم و به زودي خدا آنان را از آنچه ميكردند باخبر ميسازد. اي اهل كتاب پيامبر ما به سوي شما آمده است كه بسياري از كتاب كه پوشيده ميداشتيد براي شما بيان ميكند و از بسياري درمي گذرد».
آيات دلالت دارند بر اينكه يهود و نصاري كتابهاي نازل شده بر خودشان را تحريف نمودهاند. و اين تحريف گاهي با زياد كردن و گاهي با كم كردن بوده است.
دليل بر زياد كردن آن اين سخن الله تعالي ميباشد: ﴿فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ يَكۡتُبُونَ ٱلۡكِتَٰبَ بِأَيۡدِيهِمۡ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ لِيَشۡتَرُواْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلٗاۖ فَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا يَكۡسِبُونَ ٧٩﴾ [البقرة: 79]. «ويل به حال كساني كه كتاب را با دستانشان نوشتند سپس ميگويند اين از جانب خداست تا با بهايي بيارزش بفروشند پس ويل به حال آنها از آنچه با دستهايشان نوشتند و ويل به حال كساني كه آن را بدست آوردند».
و دليل بر نقصان آن اين فرموده الله تعالي است: ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ قَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمۡ كَثِيرٗا مِّمَّا كُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ﴾ [المائدة: 15]. «اي اهل كتاب پيامبر ما به سوي شما آمده است كه بسياري از كتاب كه پوشيده ميداشتيد براي شما بيان ميكند» و ميفرمايد: ﴿قُلۡ مَنۡ أَنزَلَ ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِي جَآءَ بِهِۦ مُوسَىٰ نُورٗا وَهُدٗى لِّلنَّاسِۖ تَجۡعَلُونَهُۥ قَرَاطِيسَ تُبۡدُونَهَا وَتُخۡفُونَ كَثِيرٗاۖ﴾ [الأنعام: 91]. «بگو چه كسي آن كتابي را كه موسي آورده نازل كرده كه براي مردم روشنايي و هدايت است آن را بصورت ورقههايي در ميآوريد از آن آشكار و بسياري را پنهان ميكنيد».
تحريف تورات و انجيل و دليل بر آن
اين خلاصهاي از تحريف كلام خداوند و كتابهاي او توسط اهل كتاب بود. اما در مورد تورات و انجيل دلايلي كه گذشت و دلايلي ديگر نيز بر وجود داشتن تحريف در آن دو حكايت دارد.
از دلايل تحريف تورات اين فرموده الله تعالي است: ﴿قُلۡ مَنۡ أَنزَلَ ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِي جَآءَ بِهِۦ مُوسَىٰ نُورٗا وَهُدٗى لِّلنَّاسِۖ تَجۡعَلُونَهُۥ قَرَاطِيسَ تُبۡدُونَهَا وَتُخۡفُونَ كَثِيرٗاۖ وَعُلِّمۡتُم مَّا لَمۡ تَعۡلَمُوٓاْ أَنتُمۡ وَلَآ ءَابَآؤُكُمۡۖ قُلِ ٱللَّهُۖ ثُمَّ ذَرۡهُمۡ فِي خَوۡضِهِمۡ يَلۡعَبُونَ ٩١﴾ [الأنعام: 91]. «بگو چه كسي آن كتابي را كه موسي آورده نازل كرده كه براي مردم روشنايي و هدايت است آن را بصورت ورقههايي در ميآوريد از آن آشكار و بسياري را پنهان ميكنيد در صورتيكه چيزي كه نه شما و نه پدرانتان نميدانستيد به شما آموخته شد. بگو: خدا. سپس بگذار تا در ژرفاي خود به بازي مشغول شوند». در تفسير اين آيه آمده است: (أي تجعلون الكتاب الذي جاء به موسى في قراطيس تضعونه فيها ليتم لكم ما تريدونه من التحريف والتبديل وكتم صفة النبي صلى الله عليه وسلم المذكورة فيه) «يعني كتابي كه موسي آورده بود آنها آن را در ورقههايي قرار دادند تا بدين وسيله تبديل را به اتمام برسانند و صفت پيامبر ج كه در آن ذكر شده است، را پنهان داشتند».
و ميفرمايد: ﴿۞أَفَتَطۡمَعُونَ أَن يُؤۡمِنُواْ لَكُمۡ وَقَدۡ كَانَ فَرِيقٞ مِّنۡهُمۡ يَسۡمَعُونَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُۥ مِنۢ بَعۡدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ٧٥﴾ [البقرة: 75]. «آيا اميد داريد كه به شما ايمان بياورند در حاليكه دسته از آنها كلام خدا را ميشنوند سپس بعد از اينكه آن را ميفهمند تحريف مينمايند». سدي در تفسير اين آيه ميگويد: (هي التوراة حرفوها) «آن تورات است كه تحريف كردند»و ابن زيد ميگويد: (التوراة التي أنزلها عليهم يحرفونها يجعلون الحلال فيها حراما والحرام فيها حلالا والحق فيها باطلا والباطل فيها حقا) «توراتي كه بر آنها نازل شد را تحريف كردند و حلال آن را حرام و حرام آن را حلال و حق آن را باطل و باطل آن را حق قرار دادند».
و دليل تحريف انجيل اين سخن الله تعالي است: ﴿وَمِنَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّا نَصَٰرَىٰٓ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَهُمۡ فَنَسُواْ حَظّٗا مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِۦ فَأَغۡرَيۡنَا بَيۡنَهُمُ ٱلۡعَدَاوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِۚ وَسَوۡفَ يُنَبِّئُهُمُ ٱللَّهُ بِمَا كَانُواْ يَصۡنَعُونَ ١٤ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ قَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمۡ كَثِيرٗا﴾ [المائدة: 14-15]. «و كساني كه گفتند ما نصاري هستيم پيمان گرفتيم و بخشي از آنچه به آن اندرز داده شده بود را فراموش كردند و ما تا روز قيامت ميانشان دشمني و كينه افكنديم و به زودي خدا آنان را از آنچه ميكردند باخبر ميسازد. اي اهل كتاب پيامبر ما به سوي شما آمده است كه بسياري از كتاب كه پوشيده ميداشتيد براي شما بيان ميكند و از بسياري درمي گذرد». بعضي از امامان تفسير در تفسير آيه اخير ميگويند: (أي يبين ما بدلوه وحرفوه وأولوه وافتروا على اللهّ فيه ويسكت عن كثير مما غيروه ولا فائدة في بيانه)[132] «يعني آنچه را كه تبديل، تحريف، تأويل كردند و آنچه را كه در آن بر خداوند دروغ بستند، بيان ميكند و از بسياري كه تغيير دادند و فائده اي در بيان كردن آن نيست سكوت مينمايد».
اين آيات بر وقوع تحريف و تبديل در تورات و انجيل حكايت دارد. و براي همين است كه علماي مسلمين اتفاق نظر دارند بر اينكه تورات و انجيل دچار تحريف و تغيير شدهاند.
محفوظ ماندن قرآن از تحريف و حفظ نمودن آن توسط خداوند و دليل بر آن
اما قرآن عظيم از آنچه بر كتابهاي گذشته از تحريف و تبديل روي داده، سالم مانده است و خداوند آن را حفظ نموده و از آن صيانت مينمايد همانگونه كه خود از آن خبر ميدهد: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾ [الحجر: 9]. «بيگمان ما قرآن را فرو فرستادهايم و به راستي ما نگهبان آن هستيم». طبري در تفسير اين آيه ميگويد: «قال وإنا للقرآن لحافظون من أن يزاد فيه باطل ما ليس منه، أو ينقص منه ما هو منه من أحكامه وحدوده وفرائضه»[133] «ما محافظ قرآن هستيم و نميگذاريم در آن باطل وارد يا چيزي از احكام، حدود و فرائض كم شود». همانگونه كه خداوند در آيات ديگري از تمام و كامل بودن احكامش در قرآن و تفصيل و تنزيه آن از هرچه باطل است خبر داده است. ميفرمايد: ﴿لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦۖ تَنزِيلٞ مِّنۡ حَكِيمٍ حَمِيدٖ ٤٢﴾ [فصلت: 42]. «باطل به هيچ صورتي در آن راه نمييابد از طرف حكيم ستوده صفات نازل شده است» و ميفرمايد: ﴿الٓرۚ كِتَٰبٌ أُحۡكِمَتۡ ءَايَٰتُهُۥ ثُمَّ فُصِّلَتۡ مِن لَّدُنۡ حَكِيمٍ خَبِيرٍ ١﴾ [هود: 1]. «الر. كتابي است كه آيات آن استحكام يافته سپس از جانب حكيمي آگاه به روشني بيان شده است» و ميفرمايد: ﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ ١٦ إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ ١٧﴾ [القیامة: 16-17]. «زبانت را زود به حركت در نياور تا در خواندن قرآن شتابزدگي به خرج دهي. جمع كردن و خواندن آن بر عهده ماست».
اين آيات بر اينكه خداوند قرآن را بصورت لفظي و معنايي از ابتداي نزول آن تا زمانيكه خداوند آن را به سوي خود بالا ميبرد از هرگونه تغيير يا تبديل به طور كامل حفظ نموده است، دلالت دارند. از اين رو تعليم آن را به پيامبرش ج سپرده سپس در سينهاش جمع نموده و برايش بيان كرده و آن را در سنت مطهرش تفسير نموده است. سپس خداوند براي جلوگيري از تجاوز، به وسيله مرداني آن را در سينههايشان و در اوراقي نسل به نسل و قرن به قرن حفظ نمودند. پس از هرگونه باطل سالم ماند؛ كوچك و بزرگ در زمانها و شهرهاي مختلف آن را ميخوانند تازه و شاداب همانگونه كه از جانب خداوند بر رسولش ج نازل شده است.
علما در اين مقام و جايگاه به نكته ظريفي هشدار دادهاند كه مربوط به جواز تحريف بر تورات و عدم جواز آن بر قرآن است بر آنچه ابو عمرو داني از ابي حسن منتاب روايت ميكند كه گفت: (كنت يوما عند القاضي أبي إسحاق إسماعيل بن إسحاق فقيل له: لم جاز التبديل على أهل التوراة ولم يجز على أهل القرآن؟ فقال القاضي: قال الله عز وجل في أهل التوراة ﴿بِمَا ٱسۡتُحۡفِظُواْ مِن كِتَٰبِ ٱللَّهِ﴾ [المائدة: 44] فوكل الحفظ إليهم فجاز التبديل عليهم. وقال في القرآن ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾ [الحجر: 9] فلم يجز التبديل عليهم. قال: فمضيت إلى أبي عبد الله المحاملي فذكرت له الحكاية فقال: «ما سمعت كلاما أحسن من هذا» «روزي نزد قاضي ابو اسحاق اسماعيل بن اسحاق بودم. به او گفته شد: چرا اجازه تبديل در حق اهل تورات داده شده اما به اهل قرآن داده نشده است؟ قاضي گفت: خداوند در مورد اهل تورات ميفرمايد: «به آنچه از كتاب خدا حافظ گردانده شدهاند» پس حفظ آن به آنها سپرده شد پس اجازه تبديل در آن داده شده است. و در قرآن ميفرمايد: «بيگمان ما قرآن را فرو فرستادهايم و به راستي ما نگهبان آن هستيم» پس اجازه تبديل در آن داده نشده است. گفت: پس به سوي ابو عبدالله محاملي رفتم و داستان را برايش تعريف نمودم. گفت: كلامي زيباتر از اين نشنيدم».
تعريف قرآن، حديث قدسي و حديث نبوي و فرق بين آنها
قرآن كريم: «هو كلام الله منه بدا بلا كيفية قولا، وأنزله على رسوله وحيا، وصدقه المؤمنون على ذلك حقا، وأيقنوا أنه كلام الله حقيقة، سمعه جبريل عليه السلام من الله عز وجل، ونزل به على خاتم رسله محمد صلى الله عليه وسلم بلفظه ومعناه المنقول بالتواتر المفيد للقطع واليقين المكتوب في المصاحف المحفوظ من التغيير والتبديل»[134] «كلام خداوند سخني است كه بدون بيان چگونگي كيفيت آن، از جانب خداوند ميباشد و بر رسولش بصورت وحي نازل گشته است و مؤمنان، بر حق بودن آن را تصديق ميكنند و يقين دارند كه آن به حقيقت كلام خداوند است كه جبريل÷ از الله عزوجل با لفظ و معنا آن را شنيد و بر خاتم پيامبران، محمد ج نازل نمود كه آن با تواتر مفيد نقل شده و به منظور قطعيت و يقين در مصحفها نوشته شده و از هرگونه تغيير و تبديل محفوظ مانده است».
حديث قدسي: «هو ما رواه النبي صلى الله عليه وسلم عن ربه باللفظ والمعنى ونقل إلينا آحادا أو متواترا ولم يبلغ تواتر القرآن»[135] «حديث قدسي آنچه است كه پيامبر ج از پروردگارش با لفظ و معنا روايت نموده و به ما بصورت آحاد و متواتر نقل شده و به تواتر قرآن نرسيده است». مثال برآن حديث ابوذر غفاري از پيامبر ج است در آنچه از پروردگارش روايت ميكند كه ميفرمايد: «يَا عِبَادِي إِنِّي حَرَّمْتُ الظُّلْمَ عَلَى نَفْسِي وَجَعَلْتُهُ بَيْنَكُمْ مُحَرَّمًا فَلَا تَظَالَمُوا»[136] «اي بندگانم من ظلم را بر خود حرام كردم و بين شما نيز آن را حرام قرار دادم پس به همديگر ظلم نكنيد».
حديث نبوي: «ما أضيف إلى النبي صلى الله عليه وسلم من قول أو فعل أو تقرير أو وصف»[137] «عبارت است از آنچه كه به پيامبر ج از سخنان، اعمال، تقريرات يا صفات نسبت داده ميشود».
فرق بين قرآن و حديث قدسي و حديث نبوي:
قرآن، تلاوتش عبادت است، معجزه است كه ديگران را به مبارزه ميطلبد. لمس آن براي كسي كه وضو ندارد و تلاوتش براي كسي كه غسل بر او واجب است و روايت كردن آن بدون لفظ حرام است. خواندن آن در نماز مشخص شده و خوانندهاش به سبب خواندن هر حرف آن، يك نيكي و پاداش هر نيكي ده برابر است بر خلاف حديث قدسي و نبوي كه واجد اين ويژگيها نميباشند.
حديث قدسي از نظر لفظ و معنا كلام خداست برخلاف حديث نبوي كه هم لفظ و هم معناي آن از كلام پيامبر ج ميباشد و فضيلت حديث قدسي از حديث نبوي بيشتر است و آن به خاطر فضيلت و بزرگي كلام خدا بر كلام مخلوقاتش است[138].
ويژگيهاي و خصوصيا ت ايمان به قرآن كريم:
ايمان به كتابهاي الله تعالي ركن بزرگي از اركان ايمان است همانگونه كه توضيح آن گذشت. و قرآن عظيم الشأن نسخ كننده كتابهاي سابق و حاكم و شاهد بر آنهاست و بعد از بعثت پيامبر ما، محمد ج تمام انسانها و جنها به وسيله اين كتاب كه بر او نازل شده بايد به عبادت پروردگار بپردازند. ايمان به آن با خصوصيات و ويژگيهايي همراه است كه بايد بعد از درك و فهم آن خصوصيات به علاوه آنچه كه بيان آن از مسائل در درك ايمان به كتاب بصورت اجمالي گذشت به آن مختص شود. و اين خصوصيات عبارتند از:
1- اعتقاد به اينكه دعوت آن عمومي است و شريعتش براي تمام انسانها و جنها آمده است و سعي و تلاش كسي به جز به وسيله ايمان به آن به نتيجه نميرسد و خداوند جز به آنچه در آن تشريع شده است عبادت نميشود. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ لِأُنذِرَكُم بِهِۦ وَمَنۢ بَلَغَۚ﴾ [الأنعام: 19]. «و اين قرآن به من وحي شده تا به وسيله آن شما و هركس را كه پيام به او ميرسد بترسانم» و خداوند از جن اينگونه خبر ميدهد: ﴿إِنَّا سَمِعۡنَا قُرۡءَانًا عَجَبٗا ١ يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلرُّشۡدِ فََٔامَنَّا بِهِۦۖ وَلَن نُّشۡرِكَ بِرَبِّنَآ أَحَدٗا ٢﴾ [الجن: 1-2]. «ما قرآني شگفت آوري شنيديم كه به راه راست هدايت ميكرد ما فوراً به آن ايمان آورديم».
2- اعتقاد به اينكه آن نسخ كننده تمام كتابهاي قبلي است و براي اهل كتاب و ديگران جايز نيست كه بعد از نزول قرآن جز به وسيله آن، خداوند را عبادت كنند. دين حق جز آنچه در آن آمده وجود ندارد و خداوند جز به آنچه در آن تشريع نموده عبادت نميشود و چيزي كه در آن حلال نباشد، حلال نيست و چيزي كه در آن حرام نباشد حرام نميباشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمَن يَبۡتَغِ غَيۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِينٗا فَلَن يُقۡبَلَ مِنۡهُ﴾ [آل عمران: 85]. «و هركس غير از اسلام ديني برگزيند هرگز از او پذيرفته نميشود» و ميفرمايد: ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِتَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَىٰكَ ٱللَّهُۚ﴾ [النساء: 105]. «ما قرآن را به حق بر تو نازل كرديم تا بين مردم به آنچه خدا ميخواهد حكم نمايي». در حديث جابر بن عبدالله كه گذشت پيامبر ج از خواندن كتابهاي اهل كتاب نهي نمودند و فرمودند: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ أَنَّ مُوسَى صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ حَيًّا مَا وَسِعَهُ إِلَّا أَنْ يَتَّبِعَنِي»[139] «قسم به كسي كه نفسم در دست اوست اگر موسي زنده بود چاره اي جز پيروي از من نداشت».
3- گذشت و بزرگواري شريعت كه قرآن بخاطر آن آمد و آن را آسان نمود بر خلاف شريعتها در كتابهاي قبلي كه شامل بسياري از سختيها كه بر ياران آن فرض شده بود. الله تعالي ميفرمايد: ﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡۚ﴾ [الأعراف: 157]. «كساني كه از رسولي پيروي ميكنند كه پيامبر درس ناخواندهاي است كه او را نزد خويش در تورات و انجيل نوشته مييابند. آنان را به (كارهاي) پسنديده فرمان ميدهد و آنان را از (كارهاي) ناپسند باز ميدارد، و پاكيزهها را براي آنان حلال ميگرداند و نا پاكيزهها را براي آنان حرام ميشمارد و بار گرانشان و قيد (وبند)هايي را كه بر آنان بود، از (دوش) شان برمي دارد».
4- قرآن در بين كتابهاي آسماني تنها كتابي است كه خداوند حفظ آن را از نظر لفظ و معنا از تحريف لفظي و معنوي بر عهده گرفته است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾ [الحجر: 9]. «بيگمان ما قرآن را فرو فرستادهايم و به راستي ما نگهبان آن هستيم» و ميفرمايد: ﴿لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦۖ تَنزِيلٞ مِّنۡ حَكِيمٍ حَمِيدٖ ٤٢﴾ [فصلت: 42]. «باطل به هيچ صورتي در آن راه نمييابد از طرف حكيم ستوده صفات نازل شده است». الله عزوجل به روشني با تفسير و توضيح آن بر آنچه ميخواهد و تشريع نموده، آن را حفظ نموده است: ﴿إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ ١٧ فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ ١٨ ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا بَيَانَهُۥ ١٩﴾ [القیامة: 17-19]. «جمع كردن و خواندن آن بر عهده ماست پس چون آن را برخوانديم خواندن آن را دنبال كن سپس توضيح آن برعهده ماست». ابن كثير در تفسير اين آيه آخير ميگويد: «أي بعد حفظه وتلاوته نبينه لك ونوضحه، ونلهمك معناه على ما أردنا وشرعنا» «يعني بعد از اينكه حفظ و تلاوت آن را براي تو بيان كرديم و برايت توضيح داديم، معناي آن را بر آنچه بخواهيم و تشريع نماييم به تو الهام ميكنيم». الله تعالي براي حفظ كتابش از علماي دانا از زمان پيامبرص گرفته تا زمان ما كساني را كه به بهترين شيوه براي آن به پا ميخيزند آماده كرده است. پس لفظش را حفظ نمودند و معنايش را فهم كردند و در عمل به آن استقامت ورزيدند و در ميدان خدمت به قرآن و حفظ آن تأليفات فراواني را نگاشتند كه از آن جمله تأليف در باب تفسير، به تصوير كشيدن و قرائت قرآن، آيات محكم و متشابه، مكي و مدني بودن آن، استنباط احكام از آن، تأليف در باب ناسخ و منسوخ، اسباب نزول، مثالهاي آن، اعجاز آن و چيزهاي شگفت انگيز در آن، اعراب قرآن و چيزهايي ديگر كه از خلال آن مجسم ميشود كه خداوند براي حفظ كردن كتابش آن علما را براي خدمت به كتاب و علومش آماده كرده تا قرائت و تفسير آن تازه و شاداب همانگونه كه نازل شده باقي بماند.
5- قرآن كريم مشتمل بر اعجازهاي بسياري غير از آنچه در كتابهاي نازل شده مشترك هستند، ميباشد و آن معجزه اي بزرگ و حجت و برهان كامل و ماندگار خداوند است كه به وسيله آن پيامبرشص و يارانش را تا روز قيامت تأييد مينمايد بر آنچه شيخين از ابوهريرهس از پيامبرص روايت ميكنند كه فرمودند: «مَا مِنْ الْأَنْبِيَاءِ نَبِيٌّ إِلَّا أُعْطِيَ مَا مِثْلهُ آمَنَ عَلَيْهِ الْبَشَرُ وَإِنَّمَا كَانَ الَّذِي أُوتِيتُ وَحْيًا أَوْحَاهُ اللَّهُ إِلَيَّ فَأَرْجُو أَنْ أَكُونَ أَكْثَرَهُمْ تَابِعًا يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[140] «به هر يك از پيامبران، معجزهاي عطا شده است كه مردم به آن، ايمان بياورند. و آنچه به من عنايت شده، وحي است كه خداوند بسوي من فرستاده است. پس اميدوارم كه روز قيامت، از ساير پيامبران، پيروان بيشتري داشته باشم». از جمله صورتهاي اعجاز قرآن حْسن تأليف و فصاحت و بلاغت اعلاي آن است كه خداوند به وسيله آن انسانها و اجنه را به مبارزه ميطلبد بر اينكه مانند آن يا قسمتي از آن را در سه حالتي كه ذكر مينمايد، بياورند. خداوند آنها را به مبارزه فرا ميخواند كه اگر ميتوانند مانند آن را بياورند، پس درمانده شدند و نتوانستند. ميفرمايد: ﴿أَمۡ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُۥۚ بَل لَّا يُؤۡمِنُونَ ٣٣ فَلۡيَأۡتُواْ بِحَدِيثٖ مِّثۡلِهِۦٓ إِن كَانُواْ صَٰدِقِينَ ٣٤﴾ [الطور: 33-34]. «يا ميگويند آن را از خود در آورده، بلكه باور ندارند. پس اگر راست ميگويند سخني مانند آن را بياورند». و خداوند عزوجل ناتواني و عجز آنها را از آن بيان ميكند: ﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا يَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ كَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِيرٗا ٨٨﴾ [الإسراء: 88]. «بگو اگر انس و جن گرد آيند بر آنكه مثل اين قرآن آورند، هرگز نميتوانند مثلش را بياورند و اگر همديگر را ياري دهند». سپس آنها را به مبارزه ميخواند كه اگر ميتوانند ده سوره مانند آن را بياورند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿أَمۡ يَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُۖ قُلۡ فَأۡتُواْ بِعَشۡرِ سُوَرٖ مِّثۡلِهِۦ مُفۡتَرَيَٰتٖ وَٱدۡعُواْ مَنِ ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٣﴾ [هود: 13]. «يا ميگويند اين قرآن را به دروغ ساخته است بگو اگر راست ميگوييد ده سوره ساخته شده مانند آن را بياوريد و غير از خداوند هركه را ميتوانيد فرا خوانيد». سپس بار سوم آنها را به آوردن سوره اي مانند آن اگر ميتوانند فرا ميخواند: ﴿أَمۡ يَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُۖ قُلۡ فَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّثۡلِهِۦ وَٱدۡعُواْ مَنِ ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٣٨﴾ [یونس: 38]. «يا ميگويند اين قرآن را به دروغ ساخته است بگو اگر راست ميگوييد يك سوره مانند آن را بياوريد و غير از خداوند هركه را ميتوانيد فرا خوانيد». هنگامي كه مخلوقات از معارضه كردن با آن با پايينترين مراتب تحدي و مباره كه عبارت است از آوردن سوره اي مانند آن در حاليكه كوتاهترين سوره در قرآن سه آيه دارد عاجزند ثابت ميكند كه قرآن كريم معجزه پروردگار است.
6- الله تعالي در قرآن كريم تمام آنچه را كه انسان در امر دين، دنيا، زندگي و معادش لازم دارد بيان كرده است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِينَ ٨٩﴾ [النحل: 89]. «و اين كتاب كه روشنگر هر چيزي است و براي مسلمان هدايت، رحمت و بشارت است بر تو نازل كرديم» و ميفرمايد: ﴿مَّا فَرَّطۡنَا فِي ٱلۡكِتَٰبِ مِن شَيۡءٖۚ﴾ [الأنعام: 38]. «ما هيچ چيز را در كتاب فروگذار نكردهايم». ابن مسعودس ميگويد: «أنزل في هذا القرآن كل علم، وكل شيء قد بين لنا في القرآن» «تمام علوم در اين قرآن نازل شده و تمام چيزها براي ما در قرآن بيان شده است».
7- الله تعالي قرآن را به منظور تذكر و تدبر نمودن آسان كرده است و اين از بزرگترين خصوصيات آن است. ميفرمايد: ﴿ وَلَقَدۡ يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ لِلذِّكۡرِ فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖ ١٧﴾ [القمر: 17]. «قرآن را براي پند آموزي آسان نموديم آيا پند گيرندهاي هست؟» و ميفرمايد: ﴿كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ مُبَٰرَكٞ لِّيَدَّبَّرُوٓاْ ءَايَٰتِهِۦ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٢٩﴾ [ص: 29]. «كتابي مبارك به سوي تو نازل كرديم تا در آيات آن تدبر كنيد و خردمندان متذكر شوند» مجاهد در تفسير آيه اولي ميگويد: «يعني هونَّا قراءته» «يعني قرائت و خواندن آن را آسان نموديم» و سدي ميگويد: «يسرنا تلاوته على الألسن» «يعني تلاوت آن را بر زبان آسان نموديم» و ابن عباس ميگويد: «لولا أن الله يسره على لسان الآدميين ما استطاع أحد من الخلق أن يتكلم بكلام الله»[141] «يعني اگر الله تعالي آن را بر زبان بني آدم آسان نميكرد هيچيك از مخلوقات خداوند نميتوانستند با كلام خداوند تكلم نمايند». طبري و ديگران از ائمه تفسير ذكر نمودهاند كه آسان نمودن قرآن شامل تلفظ آسان براي تلاوت و معاني آسان براي تفكر و تدبر و پند پذيرفتن است[142]. و آن همانگونه است كه ملاحظه و مشاهده ميكنيد.
8- قرآن متضمن خلاصهاي از كتابهاي سابق و اصول شريعت پيامبران است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِۖ﴾ [المائدة: 48]. «و (اين) كتاب را به راستي (و) تصديق كنندة كتابي كه پيش از آن است و بر آن حاكم و شاهد است به تو نازل كرديم» و ميفرمايد: ﴿۞شَرَعَ لَكُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِۦ نُوحٗا وَٱلَّذِيٓ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ وَمَا وَصَّيۡنَا بِهِۦٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰٓۖ أَنۡ أَقِيمُواْ ٱلدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِۚ﴾ [الشوری: 13]. «از دين، آنچه را كه به نوح در باره آن سفارش كرد براي شما تشريع نمود و آنچه را به تو وحي كرديم و آنچه را كه در باره آن به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش نموديم كه دين را برپا داريد و در آن متفرق نشويد».
9- قرآن شامل اخبار پيامبران و امتهاي گذشته است و شرح آن بگونه اي است كه در كتابهاي قبلي سابقه ندارد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَكُلّٗا نَّقُصُّ عَلَيۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِۦ فُؤَادَكَۚ﴾ [هود: 120]. «و هريك از سرگذشتهاي پيامبران را كه بر تو حكايت ميكنيم چيزي است كه دلت را بدان استوار ميگردانيم» و ميفرمايد: ﴿ذَٰلِكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡقُرَىٰ نَقُصُّهُۥ عَلَيۡكَۖ مِنۡهَا قَآئِمٞ وَحَصِيدٞ ١٠٠﴾ [هود: 100]. «اين از خبرهاي آن شهرهاست كه آن را بر تو حكايت ميكنيم بعضي از آن سرپا هستند و بعضي برباد رفتهاند» و ميفرمايد: ﴿كَذَٰلِكَ نَقُصُّ عَلَيۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ مَا قَدۡ سَبَقَۚ وَقَدۡ ءَاتَيۡنَٰكَ مِن لَّدُنَّا ذِكۡرٗا ٩٩﴾ [طه: 99]. «اينگونه از اخبار پيشينيان بر تو حكايت ميكنيم و مسلماً به تو از جانب خود ذكري دادهايم».
10- قرآن آخرينِ كتابهاي الله تعالي است كه نازل نموده و خاتمه دهنده و شاهد بر آن است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿نَزَّلَ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَأَنزَلَ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَ ٣ مِن قَبۡلُ هُدٗى لِّلنَّاسِ وَأَنزَلَ ٱلۡفُرۡقَانَۗ﴾ [آل عمران: 3-4]. «اين كتاب را در حاليكه مؤيد آنچه پيش از خود ميباشد به حق بر تو نازل كرد و تورات و انجيل را پيش از آن براي هدايت مردم فرستاد و فرقان را نازل كرد» و ميفرمايد: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِۖ﴾ [المائدة: 48]. «و (اين) كتاب را به راستي (و) تصديق كنندة كتابي كه پيش از آن است و بر آن حاكم و شاهد است به تو نازل كرديم».
اين بعضي از ويژگيها و خصوصيات قرآن بر ساير كتابهاي ديگر بود از آنچه كه ايمان به آن جز با اعتقاد داشتن به آن و تأييد آن بصورت علمي و عملي متحقق نميگردد.
ايمان به پيامبران خدا واجبي از واجبات دين و ركن بزرگي از اركان ايمان به حساب ميآيد كه كتاب و سنت بر آن دلالت دارند.
الله تعالي ميفرمايد: ﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ﴾ [البقرة: 285]. «پيامبر و مؤمنان به آنچه به سوي او از جانب پروردگار نازل شده ايمان دارند و همگي به الله، ملائكه، كتابها و پيامبران ايمان دارند. بين هيچكدام از پيامبران فرقي نمينهند و ميگويند شنيديم و اطاعت كرديم». الله تعالي ايمان به پيامبران را در جملهاي كه در آن ميفرمايد پيامبر و مؤمنان به آن ايمان دارند، از اركان ايمان ذكر نموده است و بيان فرموده كه آنها در ايمانشان به پيامبران بين هيچكدام از آنها تفاوتي قائل نيستند به گونهاي كه به بعضي ايمان بياورند و به بعضي كافر شوند، بلكه تمام آنها را تصديق ميكنند.
و خداوند در كتابش حكم كسي كه ايمان به پيامبران را ترك كند، بيان نموده است؛ ميفرمايد: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡفُرُونَ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيۡنَ ٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَيَقُولُونَ نُؤۡمِنُ بِبَعۡضٖ وَنَكۡفُرُ بِبَعۡضٖ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيۡنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا ١٥٠ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ حَقّٗاۚ﴾ [النساء: 150-151]. «به راستي آنان به خدا و فرستادگانش كفر ميورزند و ميخواهند در ميان خدا و فرستادگانش جدائي بيندازند و ميگويند به برخي ايمان ميآوريم و برخي (ديگر) را انكار ميكنيم و ميخواهند بين اين (و آن) راهي برگزينند اين گروه در حقيقت كافرند». خداوند لفظ كفر را بر كساني كه پيامبران را تكذيب ميكنند، يا بين آنها فرق ميگذارند و به بعضي ايمان ميآورند و بعضي را قبول ندارند، بكار برده است. سپس بيان ميكند كه آنها به حقيقت كافر هستند يعني كساني كه كفرشان تحقق پيدا كرده و به صراحت آن را بيان كردهاند. همانگونه كه خداوند در مقابل آن، آنچه كه اهل ايمان بر آن هستند را بيان كرده است. ميفرمايد: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَلَمۡ يُفَرِّقُواْ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ أُوْلَٰٓئِكَ سَوۡفَ يُؤۡتِيهِمۡ أُجُورَهُمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ١٥٢﴾ [النساء: 152]. «كساني كه به خداوند و رسولانش ايمان دارند و بين آنها فرقي نميگذارند آنها بزودي پاداششان را خواهيم داد و خداوند آمرزنده اي مهربان است» آنها وصف شدهاند به اينكه به خدا و پيامبرانش بدون اينكه بين آنها تفاوتي قائل شوند، ايمان دارند و معتقدند كه همه آنها فرستادگاني از جانب الله تعالي ميباشند.
سنت نيز به مانند قرآن، ايمان به پيامبران را ركني از اركان ايمان ميداند كه دليل بر آن حديث جبريل ميباشد كه قبلاً متن آن در مبحث ايمان به ملائكه آورده شده است كه در آن پيامبرص در جواب سؤال جبريل؛ در مورد ايمان فرمود: «أن تؤمن بالله وملائكته وكتبه ورسله واليوم الآخر…» «به الله، ملائكه، كتابهاي آسماني، پيامبران و روز قيامت ايمان داشته باشي... ايمان به پيامبران را همراه با بقيه اركان ايمان كه بر مسلمان پذيرش و معتقد بودن به آن واجب است را ذكر نموده است.
پيامبرص هنگام دعا در نماز تهجد ميفرمود: «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ أَنْتَ نُورُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَكَ الْحَمْدُ أَنْتَ قَيِّمُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَكَ الْحَمْدُ أَنْتَ رَبُّ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ فِيهِنَّ أَنْتَ الْحَقُّ وَوَعْدُكَ الْحَقُّ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ وَلِقَاؤُكَ الْحَقُّ وَالْجَنَّةُ حَقٌّ وَالنَّارُ حَقٌّ وَالنَّبِيُّونَ حَقٌّ وَالسَّاعَةُ حَقٌّ»...)[143] «پروردگارا حمد و ثنا براي تو كه نور آسمانها و زمين هستي. حمد و ثنا براي تو كه برپا دارنده آسمانها و زميني. حمد و ثنا براي تو كه پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در آن است، هستي. تو حق هستي و وعدهات حق است، سخنت حق است، ديدار تو حق است. بهشت و جهنم تو حق هستند و پيامبران تو حق هستند و قيامت حق است…».
شهادت دادن پيامبرص به اينكه پيامبران حق هستند ضمن اينكه آنچه از اصول بزرگ ايمان مانند ايمان به خداوند و به وجود بهشت و جهنم و برپايي قيامت را ذكر نموده، پيش انداختن آن قبل از دعايش دليل بر اهميت ايمان به پيامبران و جايگاه آن در دين ميباشد.
اقرار به واجب بودن ايمان به پيامبران و اينكه آن از بزرگترين تكيه گاههاي دين و از بزرگترين خصلتهاي ايمان ميباشد، و هركس پيامبران يا يكي از آنها را تكذيب نمايد او با انكار اين ركن عظيم از اركان ايمان نسبت به خداوند بلند مرتبه دچار كفر صريح شده است.
ثمرات ايمان به پيامبران
هنگامي كه ايمان به پيامبران تحقق يابد آثار آن بر اهل ايمان مفيد و نتايج آن سودمند خواهد شد كه عبارتند از:
1- علم پيدا نمودن به رحمت الله تعالي و توجه او به مخلوقاتش از آنجا كه پيامبران گرامي را براي هدايت و راهنمايي آنها ارسال نموده است.
2- شكر نمودن الله تعالي به خاطر بخشيدن اين نعمت بزرگ.
3- محبت داشتن نسبت به پيامبران و گرامي داشتن و تعظيم آنها بر آنچه لايق به آنهاست زيرا آنها فرستادگان الله تعالي و برگزيده بندگان هستند و آنها رسالت الله تعالي را براي مخلوقاتش تبليغ نمودند و نهايت پند و اندرز را براي اقوامشان بكار بردند و بر اذيتهاي آنان صبر نمودند.
نبي از نظر لغت از نبأ مشتق شده و به معني خبري است كه داراي فايده بزرگي باشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿عَمَّ يَتَسَآءَلُونَ ١ عَنِ ٱلنَّبَإِ ٱلۡعَظِيمِ ٢﴾ [النبأ: 1-2]. «از چه سؤال ميكنند؟ از آن خبر بزرگ». بدين خاطر نبي ناميده شده چون خبر دهنده از طرف خداست و از جانب خدا خبر ميدهد پس نبي هم خبر داده شده و هم خبر دهنده است.
و گفته شده النبي از النباوة مشتق شده است و آن يعني چيز بلند.
اگر نبي بر اين معنا باشد: بخاطر بلندي جايگاه او بر ساير مردم است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَرَفَعۡنَٰهُ مَكَانًا عَلِيًّا ٥٧﴾ [مریم: 57]. «و او را بر مكاني بلند مرتفع گردانديم».
رسول در لغت از ارسال مشتق شده و به معني راهنمايي كردن است. الله تعالي از ملكه سبأ اينگونه خبر ميدهد: ﴿وَإِنِّي مُرۡسِلَةٌ إِلَيۡهِم بِهَدِيَّةٖ فَنَاظِرَةُۢ بِمَ يَرۡجِعُ ٱلۡمُرۡسَلُونَ ٣٥﴾ [النمل: 35]. «همانا من هديه اي توسط فرستادگان به سوي ايشان فرستاده ام پس منتظرم ببينم كه فرستادگان به همراه چه چيزي برمي گردند».
علما در تعريف كلي از نبي و رسول در شرع اختلاف دارند كه ترجيح آن اين است:
نبي كسي است كه خداوند به او وحي نموده به آنچه او انجام و به وسيله آن به مؤمنان دستور ميدهد.
رسول كسي است كه خداوند به او وحي نموده و او را به سوي كساني كه مخالف امر خداوند هستند، فرستاده تا رسالت خداوند را ابلاغ نمايد.
فرق بين اين دو (نبی و رسول)
نبي كسي است كه خداوند به وسيله امر و نهياش به او خبر ميدهد تا مؤمنان را مورد خطاب قرار دهد و آنها را به آن امر نمايد و او كافران را مورد خطاب قرار نميدهد و به سوي آنها فرستاده نميشود.
اما رسول كسي است كه به سوي كافران و مؤمنان فرستاده شده تا رسالت خداوند را به آنها برساند و به عبادت خداوند آنها را دعوت نمايد.
و شرط رسول بودن اين نيست كه با شريعت جديد بيايد مانند يوسف كه بر دين ابراهيم، داود و سليمان بر شريعت تورات قرار داشتند و همه آنها رسول بودند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَلَقَدۡ جَآءَكُمۡ يُوسُفُ مِن قَبۡلُ بِٱلۡبَيِّنَٰتِ فَمَا زِلۡتُمۡ فِي شَكّٖ مِّمَّا جَآءَكُم بِهِۦۖ حَتَّىٰٓ إِذَا هَلَكَ قُلۡتُمۡ لَن يَبۡعَثَ ٱللَّهُ مِنۢ بَعۡدِهِۦ رَسُولٗاۚ﴾ [المؤمن: 34]. «يوسف از قبل با دلايل روشن به سوي شما آمد ولي شما پيوسته به آنچه به سوي شما ميآمد در شك بوديد تا وقتي كه از دنيا رفت گفتيد خداوند بعد از او هرگز فرستاده اي را برنخواهد انگيخت» و ميفرمايد: ﴿۞إِنَّآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ كَمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِيِّۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَعِيسَىٰ وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَٰرُونَ وَسُلَيۡمَٰنَۚ وَءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا ١٦٣ وَرُسُلٗا قَدۡ قَصَصۡنَٰهُمۡ عَلَيۡكَ مِن قَبۡلُ وَرُسُلٗا لَّمۡ نَقۡصُصۡهُمۡ عَلَيۡكَۚ وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا ١٦٤﴾ [النساء: 163-164]. «ما به تو وحي كرديم همانگونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحي نموديم و همچنين به ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب، اسباط، عيسي، ايوب، يونس، هارون و سليمان وحي كرديم و به داود زبور را عطا نموديم. همچنين به پيامبران قبل از تو كه قصه ايشان را بازگو كردهايم و پيامبراني كه داستان آنها را برايت بازگو ننمودهايم وحي كرديم و خداوند با موسي سخن گفت».
بر نبي، رسول نيز بكار رفته است همانگونه كه الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّآ إِذَا تَمَنَّىٰٓ أَلۡقَى ٱلشَّيۡطَٰنُ فِيٓ أُمۡنِيَّتِهِۦ فَيَنسَخُ ٱللَّهُ مَا يُلۡقِي ٱلشَّيۡطَٰنُ ثُمَّ يُحۡكِمُ ٱللَّهُ ءَايَٰتِهِۦۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٥٢﴾ [الحج: 52]. «پيش از تو هيچ رسول و نبي اي نفرستاديم مگر اينكه هرگاه چيزي تلاوت مينمود شيطان در تلاوتش القا ميكرد پس خداوند آنچه را كه شيطان القا ميكرد محو و نابود ميگردانيد سپس خداوند آيات خود را استوار ميساخت و خداوند داناي حكيم است». الله تعالي ذكر ميكند كه نبي و رسول را فرستاده است. و بيان آن بدين شيوه است كه الله تعالي هنگامي كه به نبي براي دعوت مؤمنان امر مينمايد پس او فرستاده شده از جانب الله به سوي آنهاست ولي اين ارسال تنها خاص ايمانداران است. اما ارسال مطلق، فرستادن رسولان براي كافران و مؤمنان ميباشد.
ايمان به پيامبران اعتقاد داشتن به آن چيزي است كه خداوند در كتابش و پيامبرص در سنتش بصورت اجمالي و تفصيلي خبر دادهاند.
ايمان مجمل يعني اعتقاد قطعي به اينكه الله تعالي در ميان هر امتي رسولي را براي دعوت كردن به پرستش خداوند به تنهايي كه شريكي براي او نيست و كافر شدن به آنچه جز خداوند عبادت ميشود، فرستاده است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ﴾ [النحل: 36]. «و به يقين در (ميان) هر امتي رسولي را برانگيختيم كه خداوند را بندگي كنيد و از طاغوت بپرهيزيد». و اعتقاد به اينكه همه آنها صادق، خيرخواه، هدايت كننده، بزگواراني نيكوكار، اهل تقوا، امين و هدايتگراني هدايت شده هستند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿هَٰذَا مَا وَعَدَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَصَدَقَ ٱلۡمُرۡسَلُونَ ٥٢﴾ [یس: 52]. «اين همان وعده خداي رحمن است و پيامبران راست ميگفتند». خداوند بعد از بيان دسته بزرگي از انبياء و پيامبران ميفرمايد: ﴿وَمِنۡ ءَابَآئِهِمۡ وَذُرِّيَّٰتِهِمۡ وَإِخۡوَٰنِهِمۡۖ وَٱجۡتَبَيۡنَٰهُمۡ وَهَدَيۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٨٧ ذَٰلِكَ هُدَى ٱللَّهِ يَهۡدِي بِهِۦ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۚ﴾ [الأنعام: 87-88]. «و برخي از پدران و فرزندان و برادرانشان (را هدايت كرديم) و آنان را برگزيديم و آنان به راه راست هدايت كرديم. اين هدايت پروردگار است هركس از بندگانش را كه بخواهد هدايت ميكند». و اينكه تمام آنها (پيامبران) بر راه حق روشن هستند. و با هدايت آشكار همراه با دلايل روشن از جانب پروردگارشان به سوي قومهاي خود آمدند. الله تعالي داستاني از اهل بهشت را برايمان اينگونه بازگو ميفرمايد: ﴿لَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُ رَبِّنَا بِٱلۡحَقِّۖ﴾ [الأعراف: 43]. «پيامبران پروردگار ما به وسيله حق آمدند» و ميفرمايد: ﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَنزَلۡنَا مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡمِيزَانَ لِيَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِۖ﴾ [الحدید: 25]. «پيامبرانمان را با دلايل روشن فرستاديم و همراه آنها كتاب و ميزان را نازل كرديم تا بين مردم عدالت را برپا دارند».
اصل و اساس دعوت همه پيامبران يكي بوده و آن دعوت نمودن به سوي توحيد الله تعالي است اما شريعتهايشان با هم فرق ميكرد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥﴾ [الأنبیاء: 25]. «و ما قبل از تو هيچ رسولي را نفرستاديم مگر اينكه به او وحي كرديم كه هيچ معبود برحقي جز من نيست پس مرا بپرستيد» و ميفرمايد: ﴿لِكُلّٖ جَعَلۡنَا مِنكُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗاۚ﴾ [المائدة: 48]. «براي هر يك از شما شريعت و راه روشني قرار داديم».
پيامبران تمام آنچه را كه از طرف خداوند بر آنها فرستاده شده بود را با پيامي روشن ابلاغ نمودند و به وسيله آن بر مردم اتمام حجت كردند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿لِّيَعۡلَمَ أَن قَدۡ أَبۡلَغُواْ رِسَٰلَٰتِ رَبِّهِمۡ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيۡهِمۡ وَأَحۡصَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ عَدَدَۢا ٢٨﴾ [الجن: 28]. «تا معلوم بدارد كه رسالتهاي پروردگارشان را به انجام رساندهاند. و (خداوند) به آنچه كه در نزد آنان است احاطه دارد و همه چيز را بر شمرده است» و ميفرمايد: ﴿رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ﴾ [النساء: 165]. «رسولاني مژده آور و بيم دهنده (فرستاديم) تا براي مردم پس از (ارسال) رسولان بر خداوند حجتي باقي نماند».
و واجب است ايمان داشته باشيم به اينكه پيامبران، بشر و مخلوق خدايند و آنها چيزي از خصوصيت و ويژگي ربوبيت را ندارند. آنها بندگاني هستند كه خداوند آنها را به وسيله رسالت گرامي داشته است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿قَالَتۡ لَهُمۡ رُسُلُهُمۡ إِن نَّحۡنُ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَمُنُّ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ﴾ [إبراهیم: 11]. «پيامبران به آنها گفتند كه ما جز بشري مانند شما نيستيم ولي خداوند بر هريك از بندگانش كه بخواهد منت مينهد». الله تعالي از زبان نوح؛ ميفرمايد: ﴿وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ إِنِّي مَلَكٞ﴾ [هود: 31]. «به شما نميگويم كه گنجينههاي خداوند نزد من است و نميگويم كه علم غيب ميدانم و نميگويم كه ملائكه هستم» الله عزوجل به پيامبر ما محمدص امر ميكند كه به قومش بگويد: ﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۚ﴾ [الأنعام: 50]. «بگو نميگويم كه گنجينههاي خداوند نزد من است و من علم غيب نميدانم و نميگويم كه ملائكه هستم جز آنچه به سوي من وحي ميشود پيروي نميكنم».
همچنين از جمله چيزهايي كه واجب است در حق پيامبران به آن معتقد باشيم اين است كه آنها از جانب خداوند ياري و تأييد شدهاند و سرانجام رستگاري و خوشبختي براي آنها و پيروانشان است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡأَشۡهَٰدُ ٥١﴾ [المؤمن: 51]. «ما پيامبران و كساني كه در زندگي دنيا به آنها ايمان آوردند و روزي كه شاهدان به پا ميخيزند، را نصرت و ياري ميدهيم» همچنين واجب است به برتري پيامبران بر آنچه الله عزوجل خبر داده معتقد باشيم. الله تعالي ميفرمايد: ﴿۞تِلۡكَ ٱلرُّسُلُ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۘ مِّنۡهُم مَّن كَلَّمَ ٱللَّهُۖ﴾ [البقرة: 253]. «ما بعضي از پيامبران را بر بعضي ديگر فضيلت و برتري داديم و از آنها كساني هستند كه خداوند با او سخن گفته است».
پس ايمان به همه اينها و تمام آنچه در كتاب و سنت در باره پيامبران بر وجه عموم بصورت مجمل آمده، واجب است.
اما ايمان مفصل و شرح داده شده اين است كه به آنچه الله تعالي در كتابش و پيامبرص در سنتش ايمان ناميده، مؤمن باشيم. ايمان مفصل، به مانند آنچه است كه نصوص (قرآن و سنت) از ذكر نامها، اخبار، فضيلتها و ويژگيهايشان آورده است.
در قرآن از بيست و پنج نبي و رسول نام برده شده است. ذكر هيجده نفر آنها در اين سخن الله تعالي است: ﴿وَتِلۡكَ حُجَّتُنَآ ءَاتَيۡنَٰهَآ إِبۡرَٰهِيمَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦۚ نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُۗ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٞ ٨٣ وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَۚ كُلًّا هَدَيۡنَاۚ وَنُوحًا هَدَيۡنَا مِن قَبۡلُۖ وَمِن ذُرِّيَّتِهِۦ دَاوُۥدَ وَسُلَيۡمَٰنَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَىٰ وَهَٰرُونَۚ وَكَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٨٤ وَزَكَرِيَّا وَيَحۡيَىٰ وَعِيسَىٰ وَإِلۡيَاسَۖ كُلّٞ مِّنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ٨٥ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَٱلۡيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطٗاۚ وَكُلّٗا فَضَّلۡنَا عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٨٦﴾ [الأنعام: 83-86]. «و اين حجتِ ماست. آن را به ابراهيم بر (ضدِ) قومش داديم. هركس را بخواهيم در مراتب (و منزلت) فرا ميبريم، بيگمان پروردگارت كاردانِ داناست. و اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم، هر يك (از آنان) را هدايت كرديم و به نوح (نيز) پيش از اين راه نموديم. و از فرزندان او (ابراهيم) داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون (را نيز هدايت كرديم). و بدينسان به نيكوكاران پاداش ميدهيم. و (نيز) زكريا و يحيي و عيسي و الياس (را هدايت كرديم) هر يك (از آنان) از صالحان بودند. و (نيز) اسماعيل و يسع و يونس و لوط (را هدايت كرديم) و هر يك (از آنان) را برجهانيانِ (روزگارشان) برتري داديم» و ذكر بقيه آنها در جاهاي ديگر از قرآن آمده است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿۞وَإِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمۡ هُودٗاۚ﴾ [الأعراف: 65]. «و به سوي عاد برادرشان هود را فرستاديم» و ميفرمايد: ﴿وَإِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحٗاۚ﴾ [الأعراف: 73]. «و به سوي ثمود برادرشان صالح را فرستاديم» و ميفرمايد: ﴿وَإِلَىٰ مَدۡيَنَ أَخَاهُمۡ شُعَيۡبٗاۚ﴾ [الأعراف: 85]. «و به سوي مدين برادرشان شعيب را فرستاديم» و ميفرمايد: ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا﴾ [آلعمران: 33]. «خداوند آدم و نوح را برگزيد» و ميفرمايد: ﴿وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِدۡرِيسَ وَذَا ٱلۡكِفۡلِۖ كُلّٞ مِّنَ ٱلصَّٰبِرِينَ ٨٥﴾ [الأنبیاء: 85]. «و اسماعيل، ادريس و ذوالكفل همه از صبر كنندگان بودند» و ميفرمايد: ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ﴾ [الفتح: 29]. «محمد، رسول خداست و كساني كه با او هستند بر كافران سختگير و با همديگر مهربانند». ايمان به اين انبياء و فرستادگان بصورت تفصيلي واجب است. و اقرار كردن به اينكه هريك از آنها بر اساس آنچه خداوند و رسولشص از آنها خبر دادهاند صاحب نبوت يا رسالت ميباشند.
همچنين واجب است به درستي آنچه نصوص از ذكر فضيلتها، ويژگيها و خبرهايشان آمده، معتقد باشيم مانند اينكه خداوند ابراهيم و محمد را به عنوان خليل برگزيده است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَٱتَّخَذَ ٱللَّهُ إِبۡرَٰهِيمَ خَلِيلٗا ١٢٥﴾ [النساء: 125]. «و خداوند ابراهيم را به عنوان خليل برگزيد» و پيامبرص ميفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ اتَّخَذَنِي خَلِيلًا كَمَا اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا»[144] «خداوند همانگونه كه ابراهيم را به عنوان خليل برگزيد مرا نيز برگزيده است». مانند سخن گفتن الله تعالي با موسي. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا ١٦٤﴾ [النساء: 164]. «و خداوند با موسي سخن گفت». همچنين مسخر كردن كوهها و پرندگان براي داود كه همراه تسبيح داود، آنها نيز تسبيح ميكردند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَسَخَّرۡنَا مَعَ دَاوُۥدَ ٱلۡجِبَالَ يُسَبِّحۡنَ وَٱلطَّيۡرَۚ وَكُنَّا فَٰعِلِينَ ٧٩﴾ [الأنبیاء: 79]. «و همراه داود كوهها و پرندگان را مسخر نموديم كه تسبيح گويند و ما انجام دهنده آن بوديم» و نرم كردن آهن براي داود همانگونه كه الله تعالي ميفرمايد: ﴿۞وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ مِنَّا فَضۡلٗاۖ يَٰجِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُۥ وَٱلطَّيۡرَۖ وَأَلَنَّا لَهُ ٱلۡحَدِيدَ ١٠﴾ [سبأ: 10]. «به داود از جانب خود فضيلتي داديم. اي كوهها و پرندگان با او تسبيح گوييد و آهن را براي او نرم كرديم» و مسخر كردن باد براي سليمان كه به امر او حركت كند. و مسخر كردن جن براي او كه به هر شيوه كه او ميخواهد عمل نمايند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَلِسُلَيۡمَٰنَ ٱلرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهۡرٞ وَرَوَاحُهَا شَهۡرٞۖ وَأَسَلۡنَا لَهُۥ عَيۡنَ ٱلۡقِطۡرِۖ وَمِنَ ٱلۡجِنِّ مَن يَعۡمَلُ بَيۡنَ يَدَيۡهِ بِإِذۡنِ رَبِّهِۦۖ﴾ [سبأ: 12]. «و براي سليمان باد را مسخر كرديم كه رفتن آن، بامداد، يك ماه و شبانگاه يك ماه بود و براي او معدن مس را ذوب نموديم و از جنيان كساني به فرمان پروردگار پيش او كار ميكردند». و سخن گفتن سليمان با پرندگان. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ وَقَالَ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ عُلِّمۡنَا مَنطِقَ ٱلطَّيۡرِ وَأُوتِينَا مِن كُلِّ شَيۡءٍۖ﴾ [النمل: 16]. «و سليمان از داود ارث برد و گفت اي مردم ما زبان پرندگان را تعليم يافتهايم و از هر چيزي به ما داده شده است».
همچنين واجب است بصورت تفصيلي به آنچه خداوند در كتابش براي ما بازگو نموده از اخبار پيامبران با قومشان و از خصومت و دشمني كه بينشان روي داده و خداوند پيامبران و يارانشان را نصرت و ياري داده، ايمان داشته باشيم. مانند داستان موسي با فرعون، ابراهيم با قومش، داستان نوح، هود، صالح، شعيب و لوط با قومشان. و آنچه خداوند بر ما در شأن و منزلت يوسف با برادرانش و اهل مصر، داستان يونس با قوش و … كه در كتاب خداوند از اخبار انبياء و رسولان آمده ايمان داشته باشيم و همچنين آنچه در سنت آمده واجب است به آن بصورت تفصيلي به اندازه آنچه در نصوص آمده ايمان داشته باشيم.
ايمان به پيامبران به دو بخش مجمل و مفصل تحقق پيدا ميكند. و الله تعالي اعلم.
بر امت در برابر پيامبران حقوق بزرگي مترتب ميگردد بر حُسب آنچه خداوند ايشان را به آن مقام و منزلت بلند در دين نازل كرده و به مراتب و درجات بلند و والا نزدش بالا برده است و به وسيله آنچه از كارهاي بزرگ كه به آنها شرافت و بزرگي بخشيده و آنها را به وسيله آنچه از تبليغ وحي و شريعتش بر تمام مردم برگزيده است. از جمله اين حقوق عبارتند از:
1- تصديق و تأييد تمام پيامبران براي آنچه به خاطر آن آمدهاند و از طرف پروردگارشان فرستاده شده و وظيفه تبليغ آنچه را كه به خاطر آن فرستاده شدهاند، بر عهده دارند و در اين كار بين آنها جدايي نمياندازيم. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ﴾ [النساء: 64]. «و ما هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر اينكه به اذن الله از او اطاعت كنند» و ميفرمايد: ﴿وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَٱحۡذَرُواْۚ فَإِن تَوَلَّيۡتُمۡ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا عَلَىٰ رَسُولِنَا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ ٩٢﴾ [المائدة: 92]. «از الله و رسولش اطاعت كنيد و بترسيد اگر روي بگردانيد بدانيد كه بر رسول ما جز رساندن پيام آشكار چيزي نيست» و ميفرمايد: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡفُرُونَ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيۡنَ ٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَيَقُولُونَ نُؤۡمِنُ بِبَعۡضٖ وَنَكۡفُرُ بِبَعۡضٖ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيۡنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا ١٥٠ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ حَقّٗاۚ﴾ [النساء: 150-151]. «به راستي آنان به خدا و فرستادگانش كفر ميورزند و ميخواهند در ميان خدا و فرستادگانش جدائي بيندازند و ميگويند به برخي ايمان ميآوريم و برخي (ديگر) را انكار ميكنيم و ميخواهند بين اين (و آن) راهي برگزينند اين گروه در حقيقت كافرند». پس واجب است كه پيامبران را به خاطر آنچه از پيامها آمدهاند تصديق و تأييد نماييم كه اين كار مقتضي ايمان به آنها است.
و از جمله چيزهايي كه واجب است بشناسيم اين است كه براي هيچ يك از جن و انس تبعيت از يكي از پيامبران سابق بعد از بعثت محمدص كه براي تمام مردم فرستاده شده، جايز نيست زيرا شريعت و برنامه او نسخ كننده تمام شريعت پيامبران قبل از خود است پس ديني جز آنچه خداوند او را بدان فرستاده و متابعت و پيروي جز براي اين پيامبر گرامي وجود ندارد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمَن يَبۡتَغِ غَيۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِينٗا فَلَن يُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٨٥﴾ [آل عمران: 85]. «هركس غير از اسلام ديني برگزيند هرگز از او پذيرفته نميشود و در آخرت از زيانمندان است» و ميفرمايد: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا كَآفَّةٗ لِّلنَّاسِ بَشِيرٗا وَنَذِيرٗا وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٢٨﴾ [سبأ: 28]. «و ما تو را جز براي تمام مردم كه مژده دهنده و ترساننده آنها باشي نفرستاديم ولي بيشتر مردم نميدانند» و ميفرمايد: ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا﴾ [الأعراف: 158]. «بگو اي مردم من رسول خدا به سوي همه شما هستم».
2- دوستي و محبت نسبت به تمام پيامبران و دوري نمودن از نفرت و دشمني با آنها. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ٥٦﴾ [المائدة: 56]. «هركس خدا، رسول و كساني را كه ايمان آوردهاند، دوست خود بداند همانا حزب خدا همان پيروزمندان هستند» و ميفرمايد: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ﴾ [التوبة: 71]. «مردان و زنان مؤمن دوستدار ديگرند». آيه به وصف ومؤمنان ميپردازد كه دوستدار يكديگر هستند كه در آن پيامبران خدا كه كاملترين مؤمنان از لحاظ ايمان ميباشند نيز داخل ميگردد زيرا دوستي و محبت آنها در قلبهاي اهل ايمان بخاطر جايگاهشان در دين و بلندي درجاتشان در ايمان، بزرگتر از دوستي غير آنها از مخلوقات ميباشد. به همين خاطر خداوند از دشمني پيامبران بر حذر داشته و آن را عطف بر دشمني خدا و ملائكه گردانيده و در مجازات و مكافات ميان آنها پيوستگي ايجاد كرده است. خداوند ميفرمايد: ﴿مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّلَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَجِبۡرِيلَ وَمِيكَىٰلَ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَدُوّٞ لِّلۡكَٰفِرِينَ ٩٨﴾ [البقرة: 98]. «هركس دشمن خدا، ملائكه، پيامبران، جبريل و ميكائيل باشد همانا خداوند دشمن كافران است».
3- اعتقاد داشتن به اينكه آنها بر تمام مردم فضيلت و برتري دارند. و شايسته و سزاوار نيست كه جايگاه و منزلت آنها را براي احدي غير از آنها كه اهل صلاح و تقوا هستند قرار داد از اين رو مقام پيامبري، برگزيده شدن از جانب خداست كه خداوند هركس از بندگانش را كه بخواهد خاص ميگرداند و با اجتهاد و انجام عمل بدست نميآيد. خداوند ميفرمايد: ﴿ٱللَّهُ يَصۡطَفِي مِنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ رُسُلٗا وَمِنَ ٱلنَّاسِۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعُۢ بَصِيرٞ ٧٥﴾ [الحج: 75]. «خداوند از ميان ملائكه و مردم رسولاني را برمي گزيند. همانا خداوند شنواي بيناست» و ميفرمايد: ﴿وَتِلۡكَ حُجَّتُنَآ ءَاتَيۡنَٰهَآ إِبۡرَٰهِيمَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦۚ نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُۗ﴾ [الأنعام: 83]. «و اين حجتِ ماست. آن را به ابراهيم بر (ضدِ) قومش داديم. هركس را بخواهيم در مراتب (و منزلت) فرا ميبريم» تا آنجا كه در بيان دسته بزرگي از انبياء و رسولان ميفرمايد: ﴿وَكُلّٗا فَضَّلۡنَا عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٨٦﴾ [الأنعام: 86]. «و هر يك (از آنان) را برجهانيانِ (روزگارشان) برتري داديم» كه پيشتر بيان اين آيه در مبحث اول از اين فصل تقديم گرديد.
همچين سنت نيز بر جايگاه پيامبران كه شايسته هيچ كس ديگر نيست دلالت دارد. شيخين از ابوهريرهس روايت ميكند كه پيامبرص ميفرمايد: «لَا يَنْبَغِي لِعَبْدٍ أَنْ يَقُولَ أَنَا خَيْرٌ مِنْ يُونُسَ بْنِ مَتَّى»[145] «شايسته و سزاوار كسي نيست كه بگويد من از يونس بن متي بهترم» و در روايت بخاري آمده: «مَنْ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْ يُونُسَ بْنِ مَتَّى فَقَدْ كَذَبَ»[146] «هركس بگويد من از يونس بن متي بهترم دروغ گفته است». دستهاي از شرح دهندگان حديث گفتهاند: «إنه صلی الله عليه وسلم قال هذا زجرًا أن يتخيل أحد من الجاهلين شيئًا من حط مرتبة يونس صلی الله عليه وسلم من أجل ما في القرآن العزيز من قصته» «پيامبرص اين را در سرزنش يكي از جاهلان كه به گمان خود منزلت يونسص را به خاطر داستان آن در قرآن عزيز آمده است، پايين آورده بود، فرمود». و علما بيان ميدارند كه: «أن ما جرى ليونس صلی الله عليه وسلم لم يحطه من النبوة مثقال ذرة وخص يونس بالذكر لما ذكر الله من قصته في القرآن الكريم كقوله تعالى: ﴿وَذَا ٱلنُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَٰضِبٗا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَيۡهِ فَنَادَىٰ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٨٧ فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ وَنَجَّيۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡغَمِّۚ وَكَذَٰلِكَ نُۨجِي ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٨٨﴾ [الأنبیاء: 87-88]. وقوله تعالى: ﴿وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٣٩ ...﴾ [الصافات: 139-148] » «آنچه براي يونسص اتفاق افتاد ذره اي از مقام و منزلت پيامبري او نميكاهد و يونس با ذكر و ياد آن را خاص گردانيد هنگامي كه خداوند داستان او را در قرآن كريم ذكر ميكند مانند اين فرموده الله تعالي: ﴿وَذَا ٱلنُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَٰضِبٗا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَيۡهِ فَنَادَىٰ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٨٧ فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ وَنَجَّيۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡغَمِّۚ وَكَذَٰلِكَ نُۨجِي ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٨٨﴾ [الأنبیاء: 87-88]. «و ذوالنون آنگاه كه خشمگين رفت و پنداشت كه ما هرگز بر او قدرتي نداريم تا اينكه در تاريكيها ندا در داد كه معبود بر حقي جز تو نيست تو پاك و منزهي و من از ستمكاران بودم. پس دعاي او را برآورده كرديم و او را از اندوه رهانيديم و مؤمنان را چنين نجات ميدهيم» و ميفرمايد: ﴿وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٣٩﴾ «همانا يونس از فرستادگان بود».
4- اعتقاد به اينكه در ميان آنها بعضي بر بعضي ديگر برتري دارند و در يك درجه و مرتبه واحد نيستند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿۞تِلۡكَ ٱلرُّسُلُ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۘ مِّنۡهُم مَّن كَلَّمَ ٱللَّهُۖ وَرَفَعَ بَعۡضَهُمۡ دَرَجَٰتٖۚ﴾ [البقرة: 253]. «در ميان پيامبران بعضي را بر بعضي ديگر برتري داديم كساني كه خداوند با آنها سخن گفت و درجات بعضي از آنها را بلند گردانيد» طبري در تفسير اين آيه ميگويد: «يقول تعالى ذكره: هؤلاء رسلي فضلت بعضهم على بعض، فكلمت بعضهم كموسى صلی الله عليه وسلم ورفعت بعضهم درجات على بعض بالكرامة ورفعة المنزلة» «خداوند در مورد ذكر پيامبران ميگويد: آنها پيامبران من هستند كه بعضي را بر بعضي ديگر فضيلت بخشيدم با بعضي از آنها مانند موسيص سخن گفتم و مرتبه بعضي از آنها را بر بعضي ديگر در بزرگي و منزلت بلند گردانيدم». هريك از آنها جايگاه و منزلتش در فضل و بزرگي (معلوم و مشخص است كه) بر حسب دلايلي كه نصوص بر آن وجود دارند رعايت آن از جمله حقوق آنها بر امت ميباشد.
5- خداوند به مردم امر ميكند كه بر آنها درود و سلام بفرستند. خداوند به نيكي ياد كردن از پيامبرانش خبر داده است و اينكه امتها كه بعد از آنها ميآيند بر آنها سلام بفرستند. خداوند در باره نوح؛ ميفرمايد: ﴿وَتَرَكۡنَا عَلَيۡهِ فِي ٱلۡأٓخِرِينَ ٧٨ سَلَٰمٌ عَلَىٰ نُوحٖ فِي ٱلۡعَٰلَمِينَ ٧٩﴾ [الصافات: 78-79]. «و در ميان آيندگان آوازه نيك او را برجاي گذاشتيم. سلام بر نوح در ميان جهانيان باد» و در باره ابراهيم؛ ميفرمايد: ﴿وَتَرَكۡنَا عَلَيۡهِ فِي ٱلۡأٓخِرِينَ ١٠٨ سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ ١٠٩﴾[الصافات:108-109]. «و در ميان آيندگان آوازه نيك او را برجاي گذاشتيم. سلام بر ابراهيم باد» و در باره موسي و هارون عليهما السلام ميفرمايد: ﴿وَتَرَكۡنَا عَلَيۡهِمَا فِي ٱلۡأٓخِرِينَ ١١٩ سَلَٰمٌ عَلَىٰ مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ ١٢٠﴾ [الصافات: 119-120]. «و در ميان آيندگان آوازه نيك آنها را برجاي گذاشتيم. سلام بر موسي و هارون باد» و الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَسَلَٰمٌ عَلَى ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٨١﴾ [لصافات: 181]. «و سلام بر فرستادگان باد». ابن كثير ميگويد: «قوله تعالى ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰ نُوحٖ فِي ٱلۡعَٰلَمِينَ ٧٩﴾ [الصافات: 79] مفسرًا لما أبقى عليه من الذكر الجميل والثناء الحسن أنه يسلم عليه جميع الطوائف» «الله تعالي كه ميفرمايد: ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰ نُوحٖ فِي ٱلۡعَٰلَمِينَ ٧٩﴾ «سلام بر نوح در جهانيان باد» تفسيري است براي آنچه بر او از ذكر و ياد نيك و ستايش زيبا باقي ميماند كه بر او در ميان همه گروهها سلام ميفرستند» و از امام نووي اجماع علما را بر جايز و مستحب بودن درود و سلام فرستادن بر ساير پيامبران نقل كرده است. ميفرمايد: «أجمعوا على الصلاة على نبينا محمد ص. وكذلك أجمع من يعتد به على جوازها على سائر الأنبياء والملائكة استقلالا وأما غير الأنبياء فالجمهور على أنه لا يصلى عليهم ابتداء» «علما بر درود و سلام فرستادن بر پيامبرمان محمدص اجماع دارند و همچنين اجماع دارند بر اينكه كسي به وسيله آن بر ساير انبياء و ملائكه بصورت مستقل درود بفرستد اما براي غير از پيامبران جمهور بر اين هستند كه در ابتدا بر او درود و سلام نميشود».
و اين پارهاي از حقوقي بود كه براي پيامبران بر اين امت واجب است و نصوص بر آن دلالت دارند و اهل علم به آن اقرار كردهاند. و الله تعالي اعلم.
پيامبران اولوالعزم كساني هستند كه صاحب بردباري و صبر بسيار بودهاند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿فَٱصۡبِرۡ كَمَا صَبَرَ أُوْلُواْ ٱلۡعَزۡمِ مِنَ ٱلرُّسُلِ﴾ [الأحقاف: 35]. «پس چنانكه پيامبران اولوالعزم شكيبائي ورزيدند، شكيبا باش». علما در مورد اولوالعزم اختلاف دارند. گفته شده مراد از اولوالعزم تمام پيامبران است. حرف ﴿مِنَ﴾ در سخن ﴿مِنَ ٱلرُّسُلِ﴾ براي بيان جنس است و براي برتري بعضي از پيامبران نميباشد. ابن زيد ميگويد: «كل الرسل. كانوا أولي عزم لم يبعث الله نبيًّا إلا كان ذا عزم وحزم ورأي وكمال عقل» «اولوالعزم منظور همه پيامبران است. خداوند هيچ پيامبري را مبعوث نكرده مگر اينكه صاحب اراده، بردباري، رأي و كمال عقل بوده است». و گفته شده آنها پنج نفر هستند: نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و محمد صلي الله عليهم وسلم. ابن عباس ميگويد: «أولو العزم من الرسل النبي صلی الله عليه وسلم ونوح وإبراهيم وموسى وعيسى» «اولوالعزم از پيامبران، پيامبرص، نوح، ابراهيم، موسي و عيسي است» و اين قول مجاهد، عطاء خرساني و بسياري از متأخرين اهل علم است. خداوند اين پنج نفر را با هم در دو جا از كتابش ذكر نموده و اين سخن به آن استدلال اشاره دارد. مكان اول در سوره احزاب ميباشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ مِيثَٰقَهُمۡ وَمِنكَ وَمِن نُّوحٖ وَإِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَى ٱبۡنِ مَرۡيَمَۖ وَأَخَذۡنَا مِنۡهُم مِّيثَٰقًا غَلِيظٗا ٧﴾ [الأحزاب: 7]. «و چنين بود كه از پيامبران عهدشان را گرفتيم و (نيز) از تو و از نوح و ابراهيم و موسي و عيسي بن مريم (عهدتان را) و از آنان پيماني استوار گرفتيم». مكان دوم در سوره شوري ميباشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿۞شَرَعَ لَكُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِۦ نُوحٗا وَٱلَّذِيٓ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ وَمَا وَصَّيۡنَا بِهِۦٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰٓۖ أَنۡ أَقِيمُواْ ٱلدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِۚ﴾ [الشوری: 13]. «از دين، آنچه را كه به نوح در باره آن سفارش كرد براي شما تشريع كرد و آنچه را به تو وحي كرديم و آنچه را كه در باره آن به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش نموديم كه دين را برپا داريد و در آن متفرق نشويد». تعدادي از مفسرين گفتهاند: «ووجه تخصيصهم بالذكر الإعلام بأن لهم مزيد شرف وفضل لكونهم من أصحاب الشرائع المشهورة ومن أولي العزم من الرسل» «وجه تخصيص آنها با ذكر نامشان به خاطر اين است كه بزرگي و شرف آنها از صاحبان شريعتهاي مشهور بيشتر است و آنها پيامبران اولوالعزم ميباشند».
اين پنج نفر برترين پيامبران و بهترين فرزندان آدم ميباشند. از ابوهريرهس روايت است كه پيامبرص فرمودند: (خيار ولد آدم خمسة نوح وإبراهيم وعيسى وموسى ومحمد صلی الله عليه وسلم وخيرهم محمد صلى الله عليه وسلم وصلى الله وسلم عليهم أجمعين)[147] «بهترين فرزندان آدم پنج تن هستند: نوح، ابراهيم، عيسي، موسي و محمدص و بهترين آنها محمدص است كه سلام و درود خدا بر همه آنها باد».
و برترين آنها محمدص است به دليل آنچه كه بخاري از ابوهريرهس روايت ميكند كه پيامبرص ميفرمايد: «أَنَا سَيِّدُ وَلَدِ آدَمَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَأَوَّلُ مَنْ يَنْشَقُّ عَنْهُ الْقَبْرُ وَأَوَّلُ شَافِعٍ وَأَوَّلُ مُشَفَّعٍ»[148] «من روز قيامت سرور فرزندان آدم و اولين كسي هستم كه قبرش شكافته ميشود و اولين شفاعت كننده و اولين كسي هستم كه شفاعتش پذيرفته ميشود».
ابتدا خصوصيات و ويژگيهاي پيامبرص:
الله تبارك و تعالي پيامبر ما، محمدص را با بسياري از ويژگيها و صفات بلند مرتبه كه او را به وسيله آن بر غير خود از پيامبران برتري داده و او را از ساير عالميان جدا كرده، خاص نموده است. كه از جمله اين ويژگيها عبارتند از:
1- رسالت پيامبرص براي تمام جن و انس است و جز كساني كه از او پيروي نموده و به رسالت او ايمان آوردهاند ايمان از كسي ديگر پذيرفته نميشود. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا كَآفَّةٗ لِّلنَّاسِ بَشِيرٗا وَنَذِيرٗا﴾ [سبأ: 28]. «و ما تو را جز براي تمام مردم كه مژده دهنده و ترساننده آنها باشي نفرستاديم» و ميفرمايد: ﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ لِيَكُونَ لِلۡعَٰلَمِينَ نَذِيرًا ١﴾ [الفرقان: 1]. «با بركت است كسي كه فرقان را بر بندهاش نازل فرمود تا براي تمام دنيا ترساننده باشد» ابن عباس م ميگويد: «العالمين: الجن والإنس» «منظور از عالمين، اجنه و انسان است». و از ابوهريرهس روايت است كه پيامبرص فرمودند: «فُضِّلْتُ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ بِسِتٍّ أُعْطِيتُ جَوَامِعَ الْكَلِمِ وَنُصِرْتُ بِالرُّعْبِ وَأُحِلَّتْ لِيَ الْغَنَائِمُ وَجُعِلَتْ لِيَ الْأَرْضُ طَهُورًا وَمَسْجِدًا وَأُرْسِلْتُ إِلَى الْخَلْقِ كَافَّةً وَخُتِمَ بيالنَّبِيُّونَ»[149] «به وسيله شش چيز بر انبياء فضيلت يافتم: كاملترين كلامها به من داده شد، به وسيله ترس ياري داده شدم، غنيمتها براي من حلال شد، زمين براي من پاك و مسجد قرار داده شد، به سوي تمام مخلوقات فرستاده شدم و به وسيله من نبوت پايان يافت». امام مسلم در صحيحش از ابوهريرهس روايت ميكند كه پيامبرص فرمودند: «وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَا يَسْمَعُ بيأَحَدٌ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ يَهُودِيٌّ وَلَا نَصْرَانِيٌّ ثُمَّ يَمُوتُ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَّا كَانَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ»[150] «قسم به كسي كه نفس محمد در دست اوست هيچ فردي از اين مجتمع، يهودي يا نصراني باشد ممكن نيست دعوت من به آنها برسد، آن را بشنود، سپس بميرد و به آن ايمان نياورد مگر اينكه از ياران آتش ميباشد».
2- او همانگونه كه نصوص بر آن دلالت دارد خاتم انبياء و رسولان است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَۗ﴾ [الأحزاب: 40]. «محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست بلكه او رسول خدا و خاتم پيامبران است». شيخين از ابوهريرهس روايت ميكنند كه پيامبرص ميفرمايد: «إِنَّ مَثَلِي وَمَثَلَ الْأَنْبِيَاءِ مِنْ قَبْلِي كَمَثَلِ رَجُلٍ بَنَى بَيْتًا فَأَحْسَنَهُ وَأَجْمَلَهُ إِلَّا مَوْضِعَ لَبِنَةٍ مِنْ زَاوِيَةٍ فَجَعَلَ النَّاسُ يَطُوفُونَ بِهِ وَيَعْجَبُونَ لَهُ وَيَقُولُونَ هَلَّا وُضِعَتْ هَذِهِ اللَّبِنَةُ قَالَ فَأَنَا اللَّبِنَةُ وَأَنَا خَاتِمُ النَّبِيِّينَ»[151] «مثال من و ساير پيامبران قبل از من، مانند مردي است كه خانهاي زيبا و كامل بسازد مگر اينكه در گوشهاي، جاي يك خشت را خالي بگذارد. مردم، اطراف آن دور ميزنند و با تعجب ميگويند: آيا اين يك خشت، گذاشته نميشود؟ نبي اكرم صلی الله عليه وسلم فرمود: من همان يك خشت و خاتم پيامبران هستم». بر اساس اين نصوص امت گذشته و آينده بر اين عقيده اجماع دارند همانگونه كه بر تكفير كسي كه ادعاي پيامبري بعد از اوص را بنمايد، و بر كشتن كسي كه ادعاي آن را دارد و بر آن اصرار ميورزد، اجماع دارند. آلوسي ميگويد: «وكونه صلی الله عليه وسلم خاتم النبيين مما نطق به الكتاب، وصدعت به السنة، وأجمعت عليه الأمة، فيكفر مدعي خلافه ويقتل إن أصر» «بر اينكه اوص خاتم پيامبران است، كتاب به آن ناطق، سنت به آن حاكم و امت بر آن اجماع دارند و كسي كه بعد از او مدعي نبوت است را تكفير ميكنند و اگر بر ادعاي خود اصرار ورزد، كشته ميشود».
3- خداوند او را با بزرگترين معجزه و آشكارترين نشانه كه قرآن عظيم است تأييد كرده است. كلام خدا از هرگونه تغيير و تبديلي مصون است و در ميان امت تا زمانيكه خداوند بر بلند كردن آن به سوي خود اجازه ميدهد، باقي ميماند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا يَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ كَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِيرٗا ٨٨﴾ [الإسراء: 88]. «بگو اگر انس و جن گرد آيند بر آنكه مثل اين قرآن آورند، هرگز نميتوانند مثلش را بياورند و اگر چه ياور يكديگر باشند» و ميفرمايد: ﴿أَوَ لَمۡ يَكۡفِهِمۡ أَنَّآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ يُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَرَحۡمَةٗ وَذِكۡرَىٰ لِقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ ٥١﴾ [العنکبوت: 51]. «آيا براي آنها بس نيست كه اين كتاب را كه بر آنان خوانده ميشود بر تو فرستادهايم؟ در حقيقت در اين براي مردمي كه ايمان دارند رحمت و يادآوري است». و در صحيحين از ابوهريرهس روايت ميكنند كه پيامبر صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «مَا مِنْ الْأَنْبِيَاءِ نَبِيٌّ إِلَّا أُعْطِيَ مَا مِثْلهُ آمَنَ عَلَيْهِ الْبَشَرُ وَإِنَّمَا كَانَ الَّذِي أُوتِيتُ وَحْيًا أَوْحَاهُ اللَّهُ إِلَيَّ فَأَرْجُو أَنْ أَكُونَ أَكْثَرَهُمْ تَابِعًا يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[152] «به هر يك از پيامبران، معجزهاي عطا شده است كه مردم به آن، ايمان بياورند. و آنچه به من عنايت شده، وحي است كه خداوند بسوي من فرستاده است. پس اميدوارم كه روز قيامت، از ساير پيامبران، پيروان بيشتري داشته باشم».
4- امت او بهترين امتها و بيشترين افراد اهل بهشت هستند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ﴾ [آل عمران: 110]. «شما بهترين امتي هستيد كه براي مردم پديد آورده شده است به معروف امر ميكنيد و از منكر و ناپسند نهي مينماييد و به خداوند ايمان داريد». از معاويه بن حيده قشيريس روايت است كه از پيامبر صلی الله عليه وسلم در مورد اين آيه ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾ شنيده كه فرمودند: «إِنَّكُمْ تُتِمُّونَ سَبْعِينَ أُمَّةً أَنْتُمْ خَيْرُهَا وَأَكْرَمُهَا عَلَى اللَّهِ»[153] «شما تمام كننده هفتاد امت هستيد كه از همه آنها بهتر، و گراميترين آنها نزد خداوند ميباشيد». و در صحيحين از عبدالله بن مسعود روايت است كه گفتند: «كُنَّا مَعَ النَّبِيِّ فِي قُبَّةٍ فَقَالَ أَتَرْضَوْنَ أَنْ تَكُونُوا رُبُعَ أَهْلِ الْجَنَّةِ قُلْنَا نَعَمْ قَالَ أَتَرْضَوْنَ أَنْ تَكُونُوا ثُلُثَ أَهْلِ الْجَنَّةِ قُلْنَا نَعَمْ قَالَ أَتَرْضَوْنَ أَنْ تَكُونُوا شَطْرَ أَهْلِ الْجَنَّةِ قُلْنَا نَعَمْ قَالَ وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ تَكُونُوا نِصْفَ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَذَلِكَ أَنَّ الْجَنَّةَ لَا يَدْخُلُهَا إِلَّا نَفْسٌ مُسْلِمَةٌ وَمَا أَنْتُمْ فِي أَهْلِ الشِّرْكِ إِلَّا كَالشَّعْرَةِ الْبَيْضَاءِ فِي جِلْدِ الثَّوْرِ الْأَسْوَدِ أَوْ كَالشَّعْرَةِ السَّوْدَاءِ فِي جِلْدِ الثَّوْرِ الْأَحْمَرِ»[154] «با پيامبر صلی الله عليه وسلم در خانهاي نشسته بوديم. فرمود: آيا راضي هستيد كه يك چهارم اهل بهشت از شما باشد؟ گفتيم: بلي. سپس پيامبر صلی الله عليه وسلم فرمود: آيا راضي هستيد كه يك سوم اهل بهشت شما باشيد؟ گفتيم: بلي. فرمود:راضي هستيد كه نصف اهل بهشت شما باشيد؟ گفتيم: بلي. فرمود: قسم به كسي كه جان محمد در دست اوست اميدوارم كه نصف اهل بهشت از شما باشد چون جز افرادي كه ايمان دارند كسي وارد بهشت نميشود و شما در ميان مشركان مانند موي سفيدي در پوست يك گاو سياه يا مانند يك موي سياه در پوست يك گاو قرمز هستيد.»
5- او سرور فرزندان آدم روز قيامت است. از ابوهريرهس روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «أَنَا سَيِّدُ وَلَدِ آدَمَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَأَوَّلُ مَنْ يَنْشَقُّ عَنْهُ الْقَبْرُ وَأَوَّلُ شَافِعٍ وَأَوَّلُ مُشَفَّعٍ»[155] «من روز قيامت سرور فرزندان آدم و اولين كسي هستم كه قبرش شكافته ميشود و اولين شفاعت كننده و اولين كسي هستم كه شفاعتش پذيرفته ميشود».
6- پيامبر صلی الله عليه وسلم صاحب شفاعت عظمي است و آن شفاعت در حق اهل موقف (صحراي محشر) ميباشد تا خداوند بين آنها بعد از آنكه آن سختي را به وسيله برترين پيامبران از آنها دور نمود، داوري و قضاوت نمايد و آن مقام محمود ذكر شده در اين سخن الله تعالي است: ﴿عَسَىٰٓ أَن يَبۡعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامٗا مَّحۡمُودٗا ٧٩﴾ [الإسراء: 79]. «اميد است كه خداوند تو را به مقام محمود برساند». جمعي از صحابه و تابعين از جمله حذيفه، سلمان، انس، ابوهريره، ابن مسعود، جابر بن عبدالله، ابن عباس، مجاهد، قتاده و ديگران از مقام محمود به شفاعت تفسير كردهاند. قتاده ميگويد: «كان أهل العلم يرون المقام المحمود هو شفاعته يوم القيامة» «اهل علم بر اين رأي هستند كه مقام محمود همان شفاعت او در روز قيامت است». سنت نيز همچنين بر شفاعت پيامبر صلی الله عليه وسلم در آن موقف دلالت دارد همچنانكه آن در حديث طولاني شفاعت كه شيخين از ابوهريرهس روايت ميكنند كه پيامبر صلی الله عليه وسلم عذرآوردن آدم، سپس نوح، بعد از او ابراهيم سپس موسي و در آخر عيسي از قبول كردن شفاعت ذكر نمود و همه آنها ميگويند: (لست هناك) «ما در جايي نيستيم كه شفاعت كنيم» تا آنجا كه فرمود: «فيأتونني فأنطلق، فأستأذن على ربي فيؤذن لي عليه، فإذا رأيت ربي وقعت له ساجدا فيدعني ما شاء الله أن يدعني، ثم يقال لي: ارفع محمد، قل يسمع، وسل تعطه، واشفع تشفع فأحمد ربي بمحامد علمنيها ثم أشفع»..)[156] «پس نزد من ميآيند و من ميروم تا از پروردگارم اجازه بگيرم پس به من اجازه داده ميشود هنگامي كه پروردگارم را ميبينم به سجده ميافتم آن مقدار كه خداوند بخواهد در همان حالت سجده باقي ميمانم. سپس به من گفته ميشود: اي محمد سرت را بلند كن، بگو گفتههايت شنيده ميشود، و درخواست كن كه به تو بخشيده ميشود، و شفاعت كن كه شفاعتت پذيرفته ميشود پس خداوند را با سپاس و ثنايي كه خود ياد داده است سپاس و ستايش ميگويم و سپس درخواست شفاعت ميكنم».
7- پيامبر صلی الله عليه وسلم صاحب پرچم حمد ميباشد و آن پرچمي است كه حقيقت دارد و حمل كردن آن در روز قيامت به او اختصاص دارد. و مردم تابع او ميشوند و در زير پرچم او قرار ميگيرند و آن پرچم مخصوص اوست زيرا پيامبر صلی الله عليه وسلم خداوند را به چيزهايي ستايش نموده كه جز او كسي ديگر خداوند را با آن ستايش ننموده است. تعدادي از اهل علم اين را ذكر كردهاند. و سنت بر اختصاص داشتن آن پرچم با فضيلت عظيم به پيامبر صلی الله عليه وسلم دلالت دارد. از ابوسعيد خدري روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: «أَنَا سَيِّدُ وَلَدِ آدَمَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا فَخْرَ وَبِيَدِي لِوَاءُ الْحَمْدِ وَلَا فَخْرَ وَمَا مِنْ نَبِيٍّ يَوْمَئِذٍ آدَمُ فَمَنْ سِوَاهُ إِلَّا تَحْتَ لِوَائِي وَأَنَا أَوَّلُ مَنْ تَنْشَقُّ عَنْهُ الْأَرْضُ وَلَا فَخْرَ»[157] «من سرور فرزندان آدم روز قيامت هستم و پرچم حمد و ثنا به دست من است و فخري نيست و هيچ پيامبري در آن روز نيست مگر اينكه زير پرچم من است و من اول كسي هستم كه قبرم شكافته ميشود و من فخر نميفروشم».
8- پيامبر صلی الله عليه وسلم صاحب وسيله است و آن مرتبه بلندي در بهشت است و آن جز نصيب يك نفر نميشود و بلندترين درجه بهشت ميباشد. از عبدالله بن عمرو بن عاص م روايت است كه گفت از رسول الله صلی الله عليه وسلم شنيدم كه فرمودند: «إِذَا سَمِعْتُمْ الْمُؤَذِّنَ فَقُولُوا مِثْلَ مَا يَقُولُ ثُمَّ صَلُّوا عَلَيَّ فَإِنَّهُ مَنْ صَلَّى عَلَيَّ صَلَاةً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ بِهَا عَشْرًا ثُمَّ سَلُوا اللَّهَ لِي الْوَسِيلَةَ فَإِنَّهَا مَنْزِلَةٌ فِي الْجَنَّةِ لَا تَنْبَغِي إِلَّا لِعَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ وَأَرْجُو أَنْ أَكُونَ أَنَا هُوَ فَمَنْ سَأَلَ لِي الْوَسِيلَةَ حَلَّتْ لَهُ الشَّفَاعَةُ»[158] «هنگامي كه صداي مؤذن را شنيديد مانند آنچه كه ميگويد، تكرار نماييد سپس بعد از اتمام اذان بر من صلوات بفرستيد هركس بر من صلوات بفرستد خداوند ده برابر بر او صلوات ميفرستد سپس از خداوند براي من وسيله را بخواهيد. آن جايگاهي در بهشت است كه شايسته جز بندهاي از بندگان خدا نيست و اميدوارم كه آن شخص من باشم پس هركس براي من وسيله را درخواست نمايد شفاعت من برايش ممكن ميگردد».
و ساير خصوصيات و صفات عالي پيامبر صلی الله عليه وسلم كه دلالت بر بلندي جايگاه او نزد الله تعالي دارد و جايگاه او را در دنيا و آخرت بلند ميگرداند و اين خصوصيات بسيار زياد هستند.
دوم: حقوق پيامبرص نسبت به امتش:
حقوق پيامبر صلی الله عليه وسلم بر امتش بسيار است بيان تعدادي از آنها كه بر امت واجب است و از حقوق تمام پيامبران ميباشد كه جاه و منزلت آنهاست، قبلاً گذشت. و آنچه اينجا بيان ميشود بعضي از حقوق خاص پيامبر صلی الله عليه وسلم بر امتش ميباشد كه عبارتند از:
1- ايمان تفصيل و مبسوط به نبوت و رسالت او و اعتقاد به اينكه رسالت او نسخ كننده تمام رسالتهاي گذشته است. و مقتضاي آن تصديق كردن در آنچه خبر داده و اطاعت كردن در آنچه به آن امر نموده و دوري كردن از آنچه نهي نموده، ميباشد و الله تعالي را جز به آنچه تشريع نموده عبادت نكنيم كه كتاب و سنت بر آن شاهد است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلنُّورِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلۡنَاۚ﴾ [التغابن: 8]. «به خدا و رسولش و نوري كه نازل كرديم، ايمان بياوريد» و ميفرمايد: ﴿فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِيِّ ٱلۡأُمِّيِّ ٱلَّذِي يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَكَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٥٨﴾ [الأعراف: 158]. «ايمان بياوريد به رسولي كه پيامبري درس نخوانده است و به خداوند و كلماتش ايمان دارد، ايمان بياوريد و از او پيروي كنيد تا هدايت يابيد». و ميفرمايد: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ﴾ [الحشر: 7]. «وآنچه رسول (خدا) به شما ميدهد، برگيريد. و از آنچه كه شما را از آن باز دارد اجتناب كنيد» و از ابن عمر م روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم میفرمايند: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ وَيُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّ الْإِسْلَامِ وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ»[159] «از طرف خدا به من امر شده است تا زماني كه مردم به يگانگي الله و به حقانيت رسالت محمد صلی الله عليه وسلم شهادت ندهند و نماز را اقامه نكنند و زكات ندهند، با آنان جهاد كنم. ولي هنگامي كه اين كارها را انجام دادند، مال و جان آنها در برابر هرگونه تعرضي محفوظ خواهد ماند مگر در حقي كه اسلام تعيين كرده است. و حساب آنان با خداست».
2- ايمان داشتن به اينكه رسول الله صلی الله عليه وسلم رسالتش و امانتش را به طور كامل ادا نموده و امت را پند و اندرز داده است. هيچ خير و نيكي نيست مگر اينكه امت را از آن باخبر كرده و به انجام آن تشويق نموده است و هيچ شر و بدي نيست مگر اينكه امت را از آن نهي نموده و برحذر داشته است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ﴾ [المائدة: 3]. «امروز دينتان را براي شما كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و راضي شدم كه اسلام دينتان باشد». و از ابودرداء روايت است كه پيامبر صلی الله عليه وسلم فرمودند: (.. «وَايْمُ اللَّهِ لَقَدْ تَرَكْتُكُمْ عَلَى مِثْلِ الْبَيْضَاءِ لَيْلُهَا وَنَهَارُهَا سَوَاءٌ»[160]. وقد شهد للنبي بالبلاغ أصحابه في أكبر مجمع لهم يوم أن خطبهم في حجة الوداع خطبته البليغة فبين لهم ما أوجب الله عليهم وما حرم عليهم وأوصاهم بكتاب الله إلى أن قال لهم: «وأنتم تسألون عني فما أنتم قائلون». قالوا: نشهد أنك قد بلغت وأديت ونصحت. فقال بإصبعه السبابة يرفعها إلى السماء وينكتها إلى الناس: «اللهم اشهد اللهم اشهد ثلاث مرات»[161]. وقال أبوذرس: (لَقَدْ تَرَكَنَا مُحَمَّدٌص وَمَا يُحَرِّكُ طَائِرٌ جَنَاحَيْهِ فِي السَّمَاءِ إِلَّا أَذْكَرَنَا مِنْهُ عِلْمًا)[162] ««قسم به خدا شما را در حالتي از روشنگري ترك كردم كه شب و روز آن مثل هم است». صحابه در بزرگترين مجتمع در روزي كه پيامبر در حجة الوداع آن خطبه شيوا را خواند براي آنها آنچه را كه خداوند بر آنها واجب نموده و آنچه را كه بر آنها حرام كرده، بيان نمود، بر پيامبر صلی الله عليه وسلم شهادت دادند كه آن را ابلاغ كرده است و پيامبر صلی الله عليه وسلم آنها را به كتاب خدا توصيه نمود تا آنجا كه به آنها فرمود: «و از شما در باره من خواهند پرسيد پس شما چه ميگوييد؟» گفتند: شهادت ميدهيم كه پيام حق را به ما رساندي و امانت الهي را ادا نمودي و خيرخواه ما بودي. پيامبر صلی الله عليه وسلم در حاليكه با انگشت سبابه به آسمان بلند ميكرد و به مردم اشاره مينمود فرمود: «پروردگارا شاهد باش، پروردگارا شاهد باش، پروردگارا شاهد باش». ابوذرس گفت: «محمد صلی الله عليه وسلم در حالي ما را ترك نمود كه هيچ پرندهاي با بالهايش در آسمان پرواز نميكرد مگر اينكه ما را از آن آگاه كرد»». و آثار در اين باره از سلف رحمهم الله بسيار است.
3- محبت داشتن نسبت به محمد صلی الله عليه وسلم و او را از خود و تمام مخلوقات بيشتر دوست بداريم. محبت داشتن نسبت به تمام انبياء و رسولان واجب است و براي پيامبر ما صلی الله عليه وسلم بايد بيشتر از همه باشد. براي همين، واجب است كه محبت او را بر محبت تمام مردم از فرزندان، آباء و اجداد و ساير نزديكان مقدم بداريم بلكه بايد محبت او را بر خود نيز جلو اندازيم. الله تعالي ميفرمايد: ﴿قُلۡ إِن كَانَ ءَابَآؤُكُمۡ وَأَبۡنَآؤُكُمۡ وَإِخۡوَٰنُكُمۡ وَأَزۡوَٰجُكُمۡ وَعَشِيرَتُكُمۡ وَأَمۡوَٰلٌ ٱقۡتَرَفۡتُمُوهَا وَتِجَٰرَةٞ تَخۡشَوۡنَ كَسَادَهَا وَمَسَٰكِنُ تَرۡضَوۡنَهَآ أَحَبَّ إِلَيۡكُم مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَجِهَادٖ فِي سَبِيلِهِۦ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٢٤﴾ [التوبة: 24]. «بگو اگر پدران، پسران، برادران و زنان و خاندان شما و اموالي كه گرد آورده ايد و تجارتي كه از كسادش بيمناكيد و سراهايي را كه خوش ميداريد نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راه او دوست داشتني تر است پس منتظر باشيد تا فرمان خداوند فرا ميرسد. و خداوند گروه فاسقان را هدايت نميكند». خداوند محبت رسولش صلی الله عليه وسلم را قرين محبت خود كرده است و هركس مال، خانواده و فرزندش را از خدا و رسولش بيشتر دوست داشته باشد آنها را به اين وعده ميدهد: ﴿فَتَرَبَّصُواْ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٢٤﴾ «پس منتظر باشيد تا فرمان خداوند فرا ميرسد. و خداوند گروه فاسقان را هدايت نميكند» و در صحيحين از انسس روايت است كه پيامبر صلی الله عليه وسلم فرمودند: «لَا يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ حَتَّى أَكُونَ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ وَالِدِهِ وَوَلَدِهِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ»[163] «كسي از شما، نميتواند مؤمن (واقعي) باشد، تا اينكه من نزد او از پدر، فرزند و همة مردم، محبوبتر نباشم» و از عمرس روايت است كه او به پيامبر صلی الله عليه وسلم گفت: «يَا رَسُولَ اللَّهِ لَأَنْتَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِلَّا مِنْ نَفْسِي فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَا وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ حَتَّى أَكُونَ أَحَبَّ إِلَيْكَ مِنْ نَفْسِكَ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ فَإِنَّهُ الْآنَ وَاللَّهِ لَأَنْتَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ نَفْسِي فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الْآنَ يَا عُمَرُ»[164] «عمرس عرض کرد: اي رسول خدا! شما نزد من از هر چيز ديگري جز خودم، محبوبتر هستيد. پيامبر صلی الله عليه وسلم فرمود: «سوگند به ذاتي که جانم در دست اوست بايد مرا از خود نيز بيشتر دوست بداري» عمرس گفت: سوگند به خدا که تو هم اکنون براي من از خودم هم محبوبتري. نبي اکرم صلی الله عليه وسلم فرمود: اكنون اي عمر ايمانت كامل شد».
4- تعظيم، بزرگداشت و گرامي داشتن پيامبر صلی الله عليه وسلم. و اين از حقوق پيامبر صلی الله عليه وسلم ميباشد كه خداوند در كتابش واجب نموده است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿لِّتُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُۚ﴾ [الفتح: 9]. «تا به الله و رسولش ايمان آورند و او را ياري دهيد و ارج نهيد» و ميفرمايد: ﴿فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ١٥٧﴾ [الأعراف: 157]. «كساني كه به او ايمان آوردند و بزرگش داشتند و ياري كردند و نوري را كه با او نازل شده است، پيروي نمودند آنان هستند كه رستگارند». ابن عباس ميگويد: «تعزروه:تجلوه. وتوقروه:تعظموه» «تعزروه يعني او را بزرگ داشتند وتوقروه يعني او را تعظيم كردند». قتاده ميگويد: «تعزروه:تنصروه. وتوقروه: أمر الله بتسويده» «تعزروه يعني او را ياري دادند وتوقروه يعني خداوند به بزرگ داشتن او امر نمود» و الله تعالي ميفرمايد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُقَدِّمُواْ بَيۡنَ يَدَيِ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ﴾ [الحجرات: 1]. «اي كساني كه ايمان آورده ايد در برابر خدا و رسولش پيشي مجوييد» و ميفرمايد: ﴿لَّا تَجۡعَلُواْ دُعَآءَ ٱلرَّسُولِ بَيۡنَكُمۡ كَدُعَآءِ بَعۡضِكُم بَعۡضٗاۚ﴾ [النور: 63]. «خطاب كردن پيامبر را در ميان خود مانند خطاب كردن بعضي از بعضي ديگر قرار ندهيد». مجاهد ميگويد: «أمرهم أن يدعوه يا رسول الله في لين وتواضع ولا يقولوا يا محمد في تجهم» «به آنها امر شد كه او را با نرمي و تواضع و با كلمه يا رسول الله بخوانند و با حالت ترش رويي و گرفته نگويند اي محمد». و اصحاب پيامبر صلی الله عليه وسلم را ميتوان به عنوان بهترين نمونه در تعظيم و بزرگداشت پيامبر صلی الله عليه وسلم مثال زد. اسامه بن شريك گويد: «أتيت النبي صلی الله عليه وسلم وأصحابه حوله كأنما على رؤوسهم الطير» «وقتي پيامبر صلی الله عليه وسلم ميآمد اصحاب او پيرامونش طوري بيحركت بودند گويي اينكه بر سرشان پرندهاي است». تعظيم و بزرگداشت پيامبر صلی الله عليه وسلم بعد از وفاتش به مانند تعظيم و بزرگداشت او در حياتش واجب است. قاضي عياض ميگويد: «واعلم أن حرمة النبي صلی الله عليه وسلم بعد موته، وتوقيره وتعظيمه، لازم كما كان حال حياته، وذلك عند ذكره صلی الله عليه وسلم، وذكر حديثه وسنته، وسماع اسمه وسيرته، ومعاملة آله وعترته، وتعظيم أهل بيته وصحابته» «بدان و آگاه باش كه حرمت پيامبر صلی الله عليه وسلم، تعظيم و بزرگداشت او بعد از وفات به مانند زمان حياتش واجب است و آن شامل هنگام ياد كردن از او، حديث و سنتش، شنيدن نام و شرح زندگاني اش، معامله كردن با آل و خويشاوندانش، و احترام گذاشتن به اهل بيت و اصحابش ميشود».
5- بسيار بر پيامبر صلی الله عليه وسلم درود و سلام فرستادن. همانگونه كه الله به آن امر ميكند: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّۚ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا ٥٦﴾ [الأحزاب: 56]. «خداوند و ملائكه او بر پيامبر درود ميفرستند اي كساني كه ايمان آورده ايد بر او درود و سلام بفرستيد». مبرد ميگويد: «أصل الصلاة: الترحم. فهي من الله رحمة. ومن الملائكة رقة واستدعاء للرحمة من الله» «صلاة در اصل به معني مهرباني است و اين از جانب خداوند رحمت و از جانب ملائكه شفقت و مهرباني است و درخواست رحمت خداوند را ميكنند». از عبدالله بن عمرو بن عاص م روايت است كه پيامبر صلی الله عليه وسلم فرمودند: «مَنْ صَلَّى عَلَيَّ صَلَاةً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ بِهَا عَشْرًا»[165] «هركس بر من يك صلوات بفرستد خداوند بخاطر آن بر او ده صلوات ميفرستد». و از عليس روايت است كه پيامبر صلی الله عليه وسلم فرمودند: «الْبَخِيلُ الَّذِي مَنْ ذُكِرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ يُصَلِّ عَلَيَّ»[166] «بخيل و خسيس كسي است هنگامي كه اسم من برده ميشود بر من صلوات نميفرستد». درود و سلام فرستادن در حق تمام پيامبران مشروع است و در حق پيامبر ما صلی الله عليه وسلم واجب تر و از بزرگترين حقوق او بر امت ميباشد و اين بر آنها واجب است. براي همين ما آن را در اينجا از جمله حقوق خاص او بر امتش بيان كرديم. علما بر واجب بودن درود بر پيامبر صلی الله عليه وسلم تصريح كرده و بعضي از آنها اجماع را بر آن نقل نمودهاند. قاضي عياض ميگويد: «اعلم أن الصلاة على النبي صلی الله عليه وسلم فرض على الجملة، غير محدد بوقت لأمر الله تعالى بالصلاة عليه، وحمله الأئمة والعلماء على الوجوب وأجمعوا عليه» «بدان كه درود فرستادن بر پيامبر صلی الله عليه وسلم بر همه واجب است و زمان مشخصي براي آن تعيين نشده است بخاطر اينكه الله تعالي به صلوات فرستادن بر او امر ميكند و امامان و علما آن را بر واجب بودن، حمل كردهاند و بر آن اجماع كردهاند».
6- اقرار كردن به آنچه براي او از صفات عاليه، ويژگيهاي منحصر به فرد، درجات عالي و رفيع ثابت است كه تعدادي از آنها را در اول اين مبحث بيان كرديم و صفات ديگر از آنچه نصوص بر آن دلالت دارند. و تصديق نمودن تمام آنها و ثنا و ستايش نمودن بر او به وسيله آن و منتشر كردن آن در بين مردم، ياد دادن آن به كودكان و رشد و نما كردن آنها بر محبت و بزرگداشت او و شناخت بزرگي و جلال او نزد پروردگار عزوجل (از وظايف هر مسلمان است).
7- دوري نمودن از افراط و زياده روي در حق او و حذر كردن از آن زيرا در آن بزرگترين اذيت و ناراحتي براي پيامبرص وجود دارد. الله تعالي به پيامبرشص امر ميكند كه امت را با اين سخن مورد خطاب قرار دهد: ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا ١١٠﴾ [الکهف: 110]. «بگو كه من انساني چون شما هستم، جز اينكه به من وحي ميشود و همانا معبود به حق شما، معبود يگانه است هركس اميد به لقاي پروردگارش داشته باشد، بايستي عمل صالح انجام دهد و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نگرداند» و ميفرمايد: ﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۚ﴾ [الأنعام: 50]. «بگو نميگويم كه گنجينههاي خداوند نزد من است و من علم غيب نميدانم و نميگويم كه ملائكه هستم جز آنچه به سوي من وحي ميشود پيروي نميكنم».
خداوند به پيامبرشص امر ميكند كه براي امتش بيان دارد كه او فرستاده اي از جانب اوست و چيزي از مقام ربوبيت به او تعلق ندارد و او ملائكه نيست جز اينكه او از دستور و وحي پروردگارش تبعيت مينمايد.
همانگونه كه پيامبرص امتش را از افراط در مورد او و تجاوز نمودن در مدح و ثناي او برحذر ميدارد. در صحيح بخاري از عمر بن خطابس روايت است كه پيامبرص فرمودند: «لَا تُطْرُونِي كَمَا أَطْرَتْ النَّصَارَى ابْنَ مَرْيَمَ فَإِنَّمَا أَنَا عَبْدُهُ فَقُولُوا عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ»[167] «در مدح و ثناي من به مانند نصاري در باره عيسي بن مريم از حد تجاوز نكنيد بلكه من بنده او هستم بگوييد: عبدالله و رسول او». از ابن عباس م روايت است كه: (جاء رجل إلى النبي صلی الله عليه وسلم فراجعه في بعض الكلام فقال: ما شاء الله وشئت! فقال رسول الله صلی الله عليه وسلم: «أجعلتني لله ندًّا بل ما شاء الله وحده»[168]) «مردي پيش پيامبرص آمد و بعضي از سخنانش را براي او بازگو نمود. پس گفت: هرچه خدا و شما بخواهيد! رسول اللهص به او فرمود: آيا مرا با خداوند شريك قرار ميدهي بلكه بگو آنچه خداوند به تنهايي بخواهد». پيامبرص از افراط كردن در حق او و بالاتر بردن از مقامي كه لايق به خودش نيست از آنچه خاص پروردگار عزوجل ميباشد، برحذر داشته است. و در اين نوعي اخطار و آگاهي نسبت به ساير انواع غلو و افراط است. غلو و افراط در حق پيامبرص در تمام صورتها و اشكالش حرام است. و از صورتهاي غلو در حق پيامبرص كه منجر به شرك ميشود اين است كه شخص در دعايش به او توجه نمايد و بگويد: (يا رسول الله افعل لي كذا وكذا) «اي رسول خدا اين و آن را براي من انجام بده».
اين نوع دعا و دعاي عبادت صحيح نيست كه آنها را براي غير خداوند بكار برد. و از صورتهاي غلو و افراط در حق پيامبرص قرباني كردن، نذر نمودن، طواف بدور قبرش نمودن، وقبله قرار دادن قبرش در نماز ميباشد كه همه اينها حرام است زيرا عبادت هستند و خداوند نهي نموده كه چيزي از انواع عبادت را براي احدي از مخلوقاتش قرار دهند. الله عزوجل ميفرمايد: ﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٦٣﴾ [الأنعام: 162-163]. «بگو نماز، قرباني، زندگي و مرگم براي الله پرورگار عالميان است براي او شريكي نيست و به آن امر شده ام و من نخستين مسلمانم».
8- و از جمله حقوق پيامبرص محبت داشتن نسبت به اصحاب، اهل بيت و همسران او و دوست داشتن همه آنهاست و ما را از بد گفتن نسبت به آنها، دشنام دادن يا طعنه زدن به آنها به وسيله چيزي برحذر داشته است. خداوند بر اين امت دوستي اصحاب پيامبرش را واجب كرده و كساني كه بعد از آنها ميآيند براي آنها طلب استغفار ميكنند و از خداوند ميخواهند كه در دلهايشان نسبت به آنها كينه و بغض قرار ندهد. خداوند بعد از ذكر مهاجرين و انصار ميفرمايد: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾ [الشحر: 10]. «و كساني كه بعد از آنها آمدند و ميگويند: پروردگارا بر ما و بر برادران ما كه در ايمان بر ما پيشي گرفتند ببخش و درگذر و در دلهايمان نسبت به كساني كه ايمان آوردهاند كينه اي مگذار پروردگارا همانا تو رئوفي مهرباني» و الله تعالي در حق خويشاوندان رسول و اهل بيتشص ميفرمايد: ﴿قُل لَّآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰۗ﴾ [الشوری: 23]. «بگو من بخاطر آن بر شما اجر و پاداشي نميخواهم مگر دوستي در باره خويشاوندانم». در تفسير آيه آمده: «قل لمن اتبعك من المؤمنين لا أسألكم على ما جئتكم به أجرًا إلا أن تودوا قرابتي» «به كساني از مؤمنان كه از تو تبعيت ميكنند بگو كه من بر آنچه براي شما آورده ام اجر و پاداشي نميخواهم جز اينكه حق خويشاوندان مرا ادا كنيد». مسلم در صحيحش از زيد بن ارقمس روايت نموده كه رسول اللهص بلند شد و براي مردم خطبه خواند و فرمود: «أَمَّا بَعْدُ أَلَا أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ يُوشِكُ أَنْ يَأْتِيَ رَسُولُ رَبِّي فَأُجِيبَ وَأَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ فِيهِ الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللَّهِ وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَرَغَّبَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ وَأَهْلُ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي»[169] «اي مردم آگاه باشيد كه همانا من بشري هستم نزديك است كه فرستاده خداوند به سراغم آيد و او را اجابت كنم و من دو چيز گرانبها را در ميان شما به يادگار ميگذارم: اولين آنها كتاب خدا كه در آن هدايت و نور است پس به كتاب خدا عمل نموده و به آن چنگ زنيد بعد از تشويق و ترغيب به كتاب خداوند فرمود: در باره اهل بيتم خدا را به ياد داشته باشيد، در باره اهل بيتم خدا را به ياد داشته باشيد، در باره اهل بيتم خدا را به ياد داشته باشيد». پيامبرص به نيكي كردن در حق اهل بيتش امر فرموده و اينكه شأن و منزلت آنها را به خاطر خويشاوندي و بزرگي آنها با او، رعايت كنيم. همانگونه كه پيامبرص در مورد نيكي كردن به اصحابش امر فرموده است. او از دشنام دادن و از عيبجويي كردن از آنها نهي كرده است. از ابوسعيد خدريس روايت است كه پيامبرص فرمودند: «لَا تَسُبُّوا أَصْحَابِي فَلَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَبًا مَا بَلَغَ مُدَّ أَحَدِهِمْ وَلَا نَصِيفَهُ»[170] «اصحاب مرا دشنام ندهيد. زيرا اگر يكي از شما به اندازة كوه احد، طلا انفاق كند، به اندازه يك يا نصف مشت صدقه آنها نميرسد». از بزرگترين اصول اهل سنت كه بر آن اتفاق دارند محبت اصحاب رسول اللهص، خويشاوندان و همسران او ميباشد و هيچ كس بر آنها طعن و ايراد وارد نميكند مگر اينكه آن نشانه ميل به باطل و گمراهي است.
ابوزرعه ميگويد: «إذا رأيت الرجل ينتقص أحدًا من أصحاب رسول الله فاعلم أنه زنديق» «اگر ديدي كه مردي بر يكي از اصحاب رسول اللهص عيبجويي ميكند بدان كه او زنديق است» و امام احمد ميگويد: «إذا رأيت رجلًا يذكر أحدًا من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم (أي بسوء) فاتهمه على الإسلام» «اگر مردي را ديدي كه از يكي از اصحاب رسول اللهص به بدي ياد ميكند بر اسلام او شك كنيد».
اين بعضي از حقوق پيامبرص بر امتش بصورت خلاصه بود و الله تعالي هدايت كننده ما و برادران ما بر ادا كردن آن و عمل نمودن به آن است.
سوم: بيان نمودن اينكه ديدن پيامبرص در خواب، حق است
سنت بر ممكن بودن ديدن پيامبرص در خواب دلالت دارد و اينكه هركس او را در خواب ببيند به تحقيق ديده است.
از ابوهريرهس روايت است كه پيامبرص فرمودند: «مَنْ رَآنِي فِي الْمَنَامِ فَقَدْ رَآنِي فَإِنَّ الشَّيْطَانَ لَا يَتَمَثَّلُ بِي»[171] «هركس مرا در خواب ببيند به تحقيق ديده است زيرا شيطان نميتواند خود را به شكل من درآورد». و در لفظ ديگر كه شيخين از ابوهريرهس روايت ميكنند كه پيامبرص فرمودند: «مَنْ رَآنِي فِي الْمَنَامِ فَسَيَرَانِي فِي الْيَقَظَةِ وَلَا يَتَمَثَّلُ الشَّيْطَانُ بِي»[172] «هرکس، مرا در خواب ببيند، در بيداري هم خواهد ديد. شيطان نميتواند خود را به شکل و صورت من درآورد». بخاري از ابن سيرين روايت ميكند كه گفت: «إِذَا رَآهُ فِي صُورَتِهِ» «هنگامي كه او را در شكل و شمايل خود پيامبرص ببيند (رؤيايش صحيح است)». از جابر بن عبدالله روايت است كه پيامبرص فرمودند: «مَنْ رَآنِي فِي النَّوْمِ فَقَدْ رَآنِي إِنَّهُ لَا يَنْبَغِي لِلشَّيْطَانِ أَنْ يَتَشَبَّهَ بِي»[173] «هركس مرا در خواب ببيند به حقيقت مرا ديده است زيرا شيطان نميتواند كه خود را به من شبيه كند».
احاديث بر درستي ديدن پيامبرص در خواب دلالت دارند هركس او را ببيند پس رؤيايش درست است زيرا شيطان نميتواند خود را به شكل رسول اللهص در آورد در ضمن بايد هوشيار باشيم كه ديدن صحيح رسول اللهص زماني است كه او را بر صورت حقيقتي او كه صفات آن مشخص است ديده باشد وگرنه ديدن او صحيح نيست و براي اين است كه ابن سيرين ميگويد: «إذا رآه في صورته» «هنگامي كه او را در شكل و شمايل خود پيامبرص ببيند (رؤيايش صحيح است)». همچنانكه نقل آن از بخاري گذشت.
بخاري براي اين قول ابن سيرين را بعد از ذكر حديث آورده تا تفسيري براي رؤيت و ديدن او در حديث باشد. و شاهد بر آن آنچه است كه حاكم از طريق عاصم بن كليب كه او نيز از پدرش روايت كرده كه گفت: (قلت لابن عباس رأيت النبي صلى الله عليه وسلم في المنام. قال: صفه لي. قال: ذكرت الحسن بن علي فشبهته به. قال: إنه كان يشبهه[174]) «به ابن عباس گفتم: پيامبر را در خواب ديدم. فرمود: او را برايم وصف كن. گفت: حسن بن علي را به ياد آوردم پس پيامبر را به او تشبيه نمودم. گفت: او شبيه حسن بن علي بود».
از ايوب روايت است كه گفت: «كان محمد - يعني ابن سيرين - إذا قص عليه رجل أنه رأى النبي صلى الله عليه وسلم قال: صف لي الذي رأيته. فإن وصف له صفة لا يعرفها قال: لم تره»[175] «محمد يعني ابن سيرين هنگامي كه مردي بر او بازگو نمود كه پيامبرص را ديده است گفت: كسي را كه ديده اي برايم توصيف كن؟ چون او را وصف نمود آن صفات پيامبرص نبود. به او گفت: پيامبرص را نديدهاي».
اما اين سخن پيامبرص «مَنْ رَآنِي فِي الْمَنَامِ فَسَيَرَانِي فِي الْيَقَظَةِ» «هرکس، مرا در خواب ببيند، در بيداري هم خواهد ديد». علما در تفسير ديدن او در بيداري اقوال بسيار دارند كه مشهورترين آنها اين سه قول است:
اول اينكه: منظور از آن، مشابهت و مثال آوردن است و دليل بر اين گفته آنچه است كه در روايت مسلم از حديث ابوهريره آمده كه در آن ميفرمايد: «فكأنما رآني في اليقظة» «مانند اين است كه مرا در بيدراي ديده باشد».
دوم اينكه: آن مخصوص اهل زمان خودش بوده از كساني كه به او ايمان آوردهاند قبل از اينكه او را ببينند.
سوم اينكه: منظور از آن روز قيامت است. پس اينگونه ميشود كسي كه او در خواب ببيند بر كسي كه او را در خواب نديده مزيت بيشتري دارد. و الله تعالي اعلم.
سخن در اين باره همراه با ذكر دلايل بهمراه سخن گفتن در مورد ويژگيهاي پيامبرص و اينكه او خاتم پيامبران است، گذشت و سخن در باره پايان رسالت از جهت ديگر تأثير اين عقيده (ختم نبوت) بر دين مسلمانان و ثمره اثبات آن بر آنهاست. از ثمره و نتايج اين عقيده:
1- پابرجا شدن شريعت و كامل شدن دين نزد امت كه اثر و نشانه بزرگ در زندگي امت دارد به اندازهاي است كه الله تعالي با ذكر اين آيه بر امت نعمت داده است كه ميفرمايد: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ﴾ [المائدة: 3]. «امروز دينتان را براي شما كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و راضي شدم كه اسلام دينتان باشد».
اين آيه بر پيامبرص در حجة الوداع چند ماه قبل از وفاتشان و بعد از اينكه خداوند دين را برايش كامل نمود، نازل شد. براي همين يهود بر مسلمانان بخاطر اين آيه غبطه ميخوردند. شيخين روايت ميكنند كه مردي از يهود پيش عمرس آمد و گفت: (آيَةٌ فِي كِتَابِكُمْ تَقْرَءُونَهَا لَوْ عَلَيْنَا مَعْشَرَ الْيَهُودِ نَزَلَتْ لَاتَّخَذْنَا ذَلِكَ الْيَوْمَ عِيدًا قَالَ أَيُّ آيَةٍ قَالَ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ…)[176] «آيهاي در كتاب شماست كه آن را ميخوانيد اگر آن بر ما يهوديان نازل ميشد آن روز را عيد ميگرفتيم. گفت: كدام آيه است؟ مرد يهودي گفت: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ...﴾ «امروز دينتان را براي شما كامل كردم». پيامبرص حقيقت آن را بصورت محسوس و قابل فهم ابراز كرده و رسالتهاي قبل از خود را به ساختماني زيبا و كامل كه تنها جاي يك خشت آن باقيمانده تشبيه كرده است. پس بعثت او جاي همان خشتي بود كه ساختمان به وسيله او تكميل شد. و در بيان روشن آن مجالي براي زياد كردن در دين بصورت ويژه و در تمام رسالتها به صورت عام باقي نميماند همچنانكه زياد كردن در آن ساختمان بعد از تكميل آن ممكن نيست. سخن در اين باره همراه با نص آن در مبحث خصوصيات و ويژگيهاي پيامبرص تقديم شد كه ميتوانيد به آن مراجعه نماييد.
2- امت اطمينان مييابد كه اين دين و شريعت محمدص با بعثت پيامبر ديگري نسخ نميپذيرد. «ومعنى ختم النبوة بنبوته عليه الصلاة والسلام أنه لا تبتدأ نبوة ولا تشرع شريعة بعد نبوته وشرعته، وأما نزول عيسى عليه السلام وكونه متصفا بنبوته السابقة فلا ينافي ذلك، على أن عيسى عليه السلام إذا نزل إنما يتعبد بشريعة نبينا صلى الله عليه وسلم دون شريعته المتقدمة لأنها منسوخة فلا يتعبد إلا بهذه الشريعة أصولا وفروعا» «معني اينكه پيامبري با مبعوث شدن او ختم شده اين است كه بعد از نبوت و شريعت او ديگر پيامبر و شريعتي جديد نخواهد آمد. اما نزول عيسي؛ اينكه قبلاً او متصف به صفت نبوت شده است، منافاتي با آن ندارد. زيرا عيسي؛ هنگامي كه نازل ميشود به شريعت پيامبر ماص بدون شريعت سابق به عبادت ميپردازد زيرا آن (شريعت خودش) منسوخ شده است پس عبادت جز با اصول و فروع اين شريعت انجام نميگيرد».
3- بطور قطع و يقين هركس بعد از پيامبرص مدعي نبوت باشد بدون هيچگونه دورانديشي و تأملي او دروغ ميگويد و اين از بارزترين ثمرات ايمان به عقيده پايان يافتن نبوت است كه به وسيله آن براي امت از تبعيت كنندگان كساني كه مدعي نبوت هستند از دجالهاي دروغگو مصونيت حاصل ميشود. از اين رو آگاه ساختن بر اين امر عظيم از بزرگترين اهداف پيامبرص در بيان اعتقاد به اينكه نبوت به وسيله او پايان يافته و خبر دادن از سي دجال دروغگو در اين امت كه همگي ادعاي نبوت ميكنند سپس بيان اينكه پيامبري بعد از او نميآيد هشداري براي امت از تصديق كردن و تبعيت كردن از آنهاست. همچنانكه اين در حديث ثوبان در مورد فتنه بصورت مرفوع از پيامبرص روايت است كه در آن ميفرمايد: (... «وَإِنَّهُ سَيَكُونُ فِي أُمَّتِي ثَلَاثُونَ كَذَّابُونَ كُلُّهُمْ يَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِيٌّ وَأَنَا خَاتَمُ النَّبِيِّينَ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»[177] «در امت من سي نفر دروغگو كه همه آنها گمان ميكنند پيامبر هستند ميآيند در حاليكه من خاتم پيامبران هستم و بعد از من پيامبري نميآيد».
4- ظاهر شدن فضل و بزرگي اميران و علماي اين امت در قرار دادن مصلحت دين و دنياي اين امت بر خلاف بني اسرائيل كه پيامبران وظيفه اداره آن را بر عهده داشتند. از ابوهريرهس روايت است كه پيامبرص فرمودند: «(كَانَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ تَسُوسُهُمْ الْأَنْبِيَاءُ كُلَّمَا هَلَكَ نَبِيٌّ خَلَفَهُ نَبِيٌّ وَإِنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي وَسَتَكُونُ خُلَفَاءُ تَكْثُرُ قَالُوا فَمَا تَأْمُرُنَا قَالَ فُوا بِبَيْعَةِ الْأَوَّلِ فَالْأَوَّلِ وَأَعْطُوهُمْ حَقَّهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ سَائِلُهُمْ عَمَّا اسْتَرْعَاهُمْ)»[178] «قبلاً پيامبران اداره امور ملت بني اسرائيل را به عهده داشتند هر وقت پيامبري فوت ميكرد پيامبري ديگر به جاي او مينشست و زمام امور را به دست ميگرفت. اما بعد از من پيامبري نخواهد آمد و زمام امور در دست جانشينان و خلفاء خواهد بود. ايشان هم تعدادشان فراوان خواهد بود. اصحاب گفتند: به ما چه دستور ميدهيد؟ فرمود: به ترتيب تقدم بيعت آنها را رعايت كنيد و حق آنان را ادا كنيد و خداوند از آنها در مورد زيردستانشان مورد بازخواست قرار ميدهد». پس مقام خلفا در اين امت، مقام انبياء در بني اسرائيل در امور دنيوي مردم و رهبري آنهاست. در حديث ديگري از ابوهريرهس آمده كه پيامبرص فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ عَلَى رَأْسِ كُلِّ مِائَةِ سَنَةٍ مَنْ يُجَدِّدُ لَهَا دِينَهَا»[179] «خداوند براي اين امت هر صد سال كسي را ميفرستد كه دينشان را برايشان تجديد مينمايد». و واقعيت امت به آن شهادت ميدهد پس امر دين و دنيا به وسيله خلفا، اميران و علما، كساني كه به وسيله شريعت زمام امور مردم را به دست ميگيرند، از بين نميرود و الله تعالي با تجديد ساختن آن براي امت نميگذارد از آنچه از نشانههاي دين كه با گذشت زمانها ناپديد ميشوند، از بين روند. به وسيله امامان مجدد تحريفات بدخواهان، پذيرش دروغگويان و تفسير جاهلان از كتاب خدا را نفي ميكند. پس دين خدا به وسيله آنها پابرجا شاداب و باطراوت بر همان ايستادگي و طراوتي كه در عهد بعثت و زمان رسالت بود، برمي گردد. و آن، فضل و بزرگي خداوند در حق اين امت بصورت عام و شرف و بزرگي او با اين مقام و منزلت بصورت خاص است.
به هر حال عقيده به ختم نبوت و آثار آن در دين از بارزترين و مشخصترين ويژگيهاي اين امت است كه آن را با قدرت ايمان به دينشان و ايمان يقين به آن و با پايداري در ثبات و استقامت بر آن ميگيرند. تا اينكه امر خداوند بيايد.
تعريف اسراء از نظر لغت و شريعت:
اسراء در لغت از السري گرفته شده و آن به معني سير شبانه يا حركت در آن است و گفته شده تمام شب سير نمودن است.
و گفتهاند به معني شب روي نمودن و پيش كسي رفتن است. و از آنها اين سخن نيكوتر است كه:
أسرت إليك ولم تكن تسري... شبانه به سوي تو آمدم و شب روي نكردم.
اسراء هنگامي كه در شرع به كار ميرود مراد از آن: سير نمودن رسول اللهص از مسجدالحرام در مكه به سوي بيت المقدس در ايليا و بازگشت او در آن شب است.
حقيقت اسراء و دلايل آن
اسراء نشانه بزرگي است كه خداوند به وسيله آن پيامبرص را قبل از هجرت تأييد و تقويت نمود به گونهاي كه شبي از مسجد الحرام به سوي مسجد الاقصي سوار بر براق با هم صحبتي جبريل؛ سير داده شد تا به بيت المقدس رسيد. براق را به حلقه درِ مسجد بست سپس داخل مسجد شد و با پيامبران در حاليكه امام آنها بود، نماز خواند. سپس جبريل؛ با ظرفي از شراب و ظرفي از شير پيش او آمد و پيامبر شير را بر شراب اختيار نمود. جبريل؛ به او فرمود: هدايت را براي فطرت برگزيدي. و دليل بر اسراء، كتاب و سنت ميباشند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِيٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَيۡلٗا مِّنَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ إِلَى ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡأَقۡصَا ٱلَّذِي بَٰرَكۡنَا حَوۡلَهُۥ لِنُرِيَهُۥ مِنۡ ءَايَٰتِنَآۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١﴾ [الإسراء: 1]. «پاك و منزه است خدايي كه بندهاش را شبي از مسجد الحرام به سوي مسجد الاقصي كه اطراف آن را بركت دادهايم، سير داد تا از نشانههاي خود بر ما بنماياند كه همانا او شنواي بيناست».
و از سنت حديث انس بن مالك است كه مسلم در صحيحش از طريق ثابت بناني او نيز از پيامبرص روايت ميكند كه فرمود: «أُتِيتُ بِالْبُرَاقِ وَهُوَ دَابَّةٌ أَبْيَضُ طَوِيلٌ فَوْقَ الْحِمَارِ وَدُونَ الْبَغْلِ يَضَعُ حَافِرَهُ عِنْدَ مُنْتَهَى طَرْفِهِ قَالَ فَرَكِبْتُهُ حَتَّى أَتَيْتُ بَيْتَ الْمَقْدِسِ قَالَ فَرَبَطْتُهُ بِالْحَلْقَةِ الَّتِي يَرْبِطُ بِهِ الْأَنْبِيَاءُ قَالَ ثُمَّ دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَصَلَّيْتُ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ خَرَجْتُ فَجَاءَنِي جِبْرِيلُ عَلَيْهِ السَّلَام بِإِنَاءٍ مِنْ خَمْرٍ وَإِنَاءٍ مِنْ لَبَنٍ فَاخْتَرْتُ اللَّبَنَ فَقَالَ جِبْرِيلُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ اخْتَرْتَ الْفِطْرَةَ»[180] ««براق را برايم آوردند» كه حيواني سفيد و دراز و بزرگتر از الاغ و كوچكتر از قاطر بود و سمش را در انتهاي ديد چشمش ميگذاشت. «بر او سوار شدم تا به بيت المقدس رسيديم. او را به حلقه دري كه انبياء به آن ميبستند، بستم. سپس داخل مسجد شدم و در آن دو ركعت نماز خواندم سپس خارج شدم و جبريل؛ با ظرفي از شراب و ظرفي از شير پيش من آمد و من شير را انتخاب كردم. جبريل؛ گفت: فطرت را انتخاب كردي». سپس بقيه حديث را ذكر نمود و اينكه پيامبرص چگونه به آسمان بالا رفته است.
دليل بر اسراء رسول اللهص تعداد احاديثي است كه در صيحيحين، سنن و غيره آمده و اصحابي كه از رسول اللهص روايت نمودهاند تعدادشان به حدود سي نفر ميرسد سپس آن را كساني كه تعدادشان را جز خدا نميداند از راويان سنت و امامان دين روايت نمودهاند.
علماي سلف و خلف مسلمانان اتفاق نظر دارند و بر صحت و درستي اسراء رسول اللهص اجماع دارند كه آن حق است. گفتن اجماع بر آن از قاضي عياض در (الشفاء) و سفاريني در (لوامع الانوار) نقل شده است. اسراء پيامبرص با روح و جسم و در بيداري بوده است و اين چيزي است كه نصوص صحيح، تمام صحابه، امامان اهل سنت و محققان اهل علم بر آن دلالت دارند.
ابن ابي عز حنفي ميگويد: (وكان من حديث الإسراء: أنه أسري بجسده في اليقظة على الصحيح من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى..) «و از حديث اسراء اينگونه برمي آيد كه او با جسمش در بيداري از مسجد الحرام به سوي مسجد الاقصي شب روي نمود». و قاضي عياض تأكيد ميكند كه آن همان چيزي است كه همه اهل علم از صحابه و كساني كه بعد از آنها آمدهاند، بر آن هستند: (وذهب معظم السلف والمسلمين إلى أنه إسراء بالجسد وفي اليقظة، وهذا هو الحق، وهو قول ابن عباس وجابر، وأنس، وحذيفة، وعمر، وأبي هريرة، ومالك بن صعصعة، وأبي حبة البدري، وابن مسعود، والضحاك، وسعيد بن جبير، وقتادة، وابن المسيب، وابن شهاب، وابن زيد، والحسن، وإبراهيم، ومسروق، ومجاهد، وعكرمة، وابن جريج، وهو دليل قول عائشة، وهو قول الطبري وابن حنبل وجماعة عظيمة من المسلمين، وقول أكثر المتأخرين من الفقهاء والمحدثين والمتكلمين والمفسرين) «بزرگان سلف و مسلمانان بر اين عقيده هستند كه اسراء با جسم و در بيداري صورت گرفته است و اين حق ميباشد. و اين قول ابن عباس، جابر، انس، حذيفه، عمر، ابوهريره، مالك بن صعصعه، ابوحبه بدري، ابن مسعود، ضحاك، سعيد بن جبير، قتاده، ابن مسيب، ابن شهاب، ابن زيد، حسن و ابراهيم، مسروق، مجاهد، عكرمه، ابن جريج، و قول عائشه، طبري، ابن حنبل، دسته بزرگي از مسلمانان و سخن بيشتر متأخرين از فقهاء و محدثين، متكلمين و مفسران است».
تنها يكي از محققين در نقدش بر كسي كه گمان ميكند اسراء دو بار روي داده ميگويد: (والصواب الذي عليه أئمة النقل أن الإسراء كان مرة واحدة بمكة بعد البعثة. ويا عجبا لهؤلاء الذين زعموا أنه مرارا كيف ساغ لهم أن يظنوا أنه في كل مرة تفرض عليه الصلاة خمسين ثم يتردد بين ربه وبين موسى حتى تصير خمسا ثم يقول: (أمضيت فريضتي وخففت عن عبادي) ثم يعيدها في المرة الثانية إلى خمسين، ثم يحطها عشرا عشرا) «و درست اين است كه محدثان بر آن هستند كه اسراء يك بار در مكه بعد از بعثت بوده است. و جاي تعجب است براي كساني كه گمان ميكنند كه آن بارها تكرار شده است چگونه براي آنها رواست كه همچون گماني ببرند كه در هر بار پنجاه نمار بر او فرض شده است سپس او در بين خدا و موسي در رفت و آمد بوده تا اينكه به پنج نماز انجاميد. سپس ميگويد: «واجبم را تأييد كردم و آن را بر بندگانم تخفيف دادم»سپس در مرتبه دوم به پنجاه برگردانده و ده ده از آن كم نموده است».
معراج و حقيقت آن
حديث معراج همراه حديث اسراء در نصوص و كلام اهل علم آمده و شايسته است كه همراه آن آورده شود تا مكمل فايده باشد.
معراج بر وزن مفعال از باب عروج است. يعني وسيله كه در آن بالا ميرود. و آن به منزله نردباني است كه كيفيت آن را نميدانيم. منظور از معراج كه در شرع بكار ميرود، بالا رفتن پيامبرص همراه با جبريل؛ از بيت المقدس به آسمان دنيا سپس ساير آسمانها تا آسمان هفتم و ديدن پيامبران در آسمانها بر منازلشان و سلام نمودن بر آنها و خوش آمد گفتن آنها به او سپس بالا رفتن او به سوي سدرة المنتهي و ديدن جبريل؛ بر صورتي كه خداوند او را بر آن خلق كرده است سپس خداوند در آن شب پنج نماز را بر او فرض نمود و خداوند به خاطر آن با او سخن گفت سپس به سوي زمين برگشت. و معراج در شب اسراء بوده است.
كتاب و سنت بر معراج شاهدند. در قرآن ذكر بعضي از نشانهها و آيات بزرگ كه براي پيامبرص در شب معراج حاصل گشته، آمده است مانند اين سخن الله تعالي كه ميفرمايد: ﴿أَفَتُمَٰرُونَهُۥ عَلَىٰ مَا يَرَىٰ ١٢ وَلَقَدۡ رَءَاهُ نَزۡلَةً أُخۡرَىٰ ١٣ عِندَ سِدۡرَةِ ٱلۡمُنتَهَىٰ ١٤ عِندَهَا جَنَّةُ ٱلۡمَأۡوَىٰٓ ١٥ إِذۡ يَغۡشَى ٱلسِّدۡرَةَ مَا يَغۡشَىٰ ١٦ مَا زَاغَ ٱلۡبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ ١٧ لَقَدۡ رَأَىٰ مِنۡ ءَايَٰتِ رَبِّهِ ٱلۡكُبۡرَىٰٓ ١٨﴾ [النجم: 12-18]. «آيا در آنچه ديده است با او جدل ميكنيد؟ قطعاً بار ديگر او را ديده است، نزديك سدرة المنتهي در همانجا كه جنة المأوي است آنگاه كه درخت سدر، آنچه را كه پوشيده بود، ميپوشاند ديده منحرف نشد و درنگذشت براستي كه برخي از آيات بزرگ پروردگار خود را ديد». الله تعالي در اين آيه نشانهها و آيات بزرگ كه به وسيله آن رسولشص را در شب معراج اكرام نمود مانند ديدن جبريل؛ كنار سدرة المنتهي و ديدن سدرة المنتهي و آنچه از امر خداوند بود و آن را پوشانده بود. ابن عباس و مسروق ميگويند: «غشيها فراش من ذهب» «با فرشهايي از طلا آن را پوشانده بود».
و در سنت خبر معراج در بيشتر آنها به تفصيل آمده است كه از آن جمله حديث انس است كه در داستان اسراء آنچه مربوط به اسراء بود گفته شد سپس پيامبرص ميفرمايد: «ثُمَّ عَرَجَ بِنَا إِلَى السَّمَاءِ فَاسْتَفْتَحَ جِبْرِيلُ فَقِيلَ مَنْ أَنْتَ قَالَ جِبْرِيلُ قِيلَ وَمَنْ مَعَكَ قَالَ مُحَمَّدٌ قِيلَ وَقَدْ بُعِثَ إِلَيْهِ قَالَ قَدْ بُعِثَ إِلَيْهِ فَفُتِحَ لَنَا فَإِذَا أَنَا بِآدَمَ فَرَحَّبَ بيوَدَعَا لِي بِخَيْرٍ (ثم ذكر عروجه إلى السماوات وملاقاته الأنبياء إلى أن قال) ثُمَّ ذَهَبَ بيإِلَى السِّدْرَةِ الْمُنْتَهَى وَإِذَا وَرَقُهَا كَآذَانِ الْفِيَلَةِ وَإِذَا ثَمَرُهَا كَالْقِلَالِ قَالَ فَلَمَّا غَشِيَهَا مِنْ أَمْرِ اللَّهِ مَا غَشِيَ تَغَيَّرَتْ فَمَا أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَنْعَتَهَا مِنْ حُسْنِهَا فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيَّ مَا أَوْحَى فَفَرَضَ عَلَيَّ خَمْسِينَ صَلَاةً فِي كُلِّ يَوْمٍ وَلَيْلَةٍ فَنَزَلْتُ إِلَى مُوسَى صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ مَا فَرَضَ رَبُّكَ عَلَى أُمَّتِكَ قُلْتُ خَمْسِينَ صَلَاةً قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ التَّخْفِيفَ فَإِنَّ أُمَّتَكَ لَا يُطِيقُونَ ذَلِكَ فَإِنِّي قَدْ بَلَوْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَخَبَرْتُهُمْ قَالَ فَرَجَعْتُ إِلَى رَبِّي فَقُلْتُ يَا رَبِّ خَفِّفْ عَلَى أُمَّتِي فَحَطَّ عَنِّي خَمْسًا فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى فَقُلْتُ حَطَّ عَنِّي خَمْسًا قَالَ إِنَّ أُمَّتَكَ لَا يُطِيقُونَ ذَلِكَ فَارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ التَّخْفِيفَ قَالَ فَلَمْ أَزَلْ أَرْجِعُ بَيْنَ رَبِّي تَبَارَكَ وَتَعَالَى وَبَيْنَ مُوسَى عَلَيْهِ السَّلَام حَتَّى قَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّهُنَّ خَمْسُ صَلَوَاتٍ كُلَّ يَوْمٍ وَلَيْلَةٍ لِكُلِّ صَلَاةٍ عَشْرٌ فَذَلِكَ خَمْسُونَ صَلَاةً»..)[181] «سپس ما را به آسمان بالا برد جبريل از (دربان) خواست كه در را باز كند. گفته شد: تو كيستي؟ گفت: جبريل. گفته شد: چه كسي با توست؟ گفت: محمدص. گفته شد: دعوت شده است؟ گفت: بله، دعوت شده است. پس در را برايمان باز كرد در اين هنگام با آدم؛ روبه رو شدم به من خوش آمد گفت و برايم دعاي خير كرد. (سپس بالا رفتن او به آسمانها و ملاقاتش با انبياء را ذكر ميكند تا آنجا كه فرمود): سپس مرا به سدرة المنتهي برد كه ديدم برگهايش همچون گوشهاي فيل و ميوههايش همچون كوزههاي بزرگ ميباشند. پيامبرص فرمودند: وقتي آن به امر خداوند چيزي را فرا ميگيرد دگرگون ميشود و از زيبايي آن، هيچيك از آفريدگان خداوند نميتواند توصيف كند. پس به من وحي كرد آنچه وحي ميكرد و بر من پنجاه نماز در شبانه روز واجب كرد آنگاه به سمت پايين به طرف موسي؛ برگشتم. گفت: پروردگارت چه چيزي را بر امتت واجب كرد؟ گفتم: پنجاه نماز. گفت: بسوي پروردگارت برگرد و از او تخفيف بخواه، زيرا امتت نميتواند آن را انجام دهد كه من بني اسرائيل را آزمايش كردهام. پيامبرص فرمودند: نزد پروردگارم برگشتم و گفتم: خدايا بر امتم تخفيف بده، پس پنج نوبت از آن را برايم تخفيف داد. نزد موسي برگشتم و گفتم: پنج فرض را برايم تخفيف داد. گفت: امتت نميتواند آن را انجام دهد، نزد پروردگارت برگرد و از او تخفيف بخواه. پيامبرص فرمودند: همچنان بين پروردگار متعال و موسي؛ در رفت و آمد بودم تا اينكه خداوند فرمود: اي محمد در هر شبانه روز پنج نوبت نمازند و براي هر فرض نماز ده اجر قرار دادم، پس پنجاه فرض نماز ميشود…». مسلم خبر معراج را با الفاظ نزديك از حديث مالك بن صعصعه و ابوذر و ابن عباس در صحيحين و غير اين دو استخراج كرده است.
تذكر:
اسراء و معراج از نشانههاي بزرگي هستند كه خداوند به وسيله آن پيامبرشص را تكريم نمود و بر مسلمانان واجب است كه به درستي آنها اعتقاد داشته باشند و اينكه آن دو صفات بزرگي هستند كه خداوند در ميان رسولان به پيامبر ماص اختصاص نموده است و جايز نيست براي ياد اسراء و معراج جشن برپا نمود همچنانكه جايز نيست براي آن دو نماز خاصي تشريع كرد بدينگونه كه بعضي از مسلمانان عوام انجام ميدهند بلكه تمام آنها بدعت منكري هستند كه پيامبرص تشريع ننموده و احدي از سلف آن را انجام نداده است و از احدي از اهل علم نقل نشده تا به آن اقتدا كنند.
علماي اهل سنت در بيان نماز شب بيست و هفتم از ماه رجب و مانند اينها ميگويند: (من البدع التي أحدثت في دين الله، وأنه عمل غير مشروع باتفاق أئمة الإسلام ولا ينشئ مثل هذا إلا جاهل مبتدع) «از جمله بدعتهايي است كه در دين خداوند به وجود آمده و به اتفاق امامان اسلام عملي غير مشروع است و مانند اين جز از انسان جاهل بدعتگذار بوجود نميآيد». رسول اللهص ميفرمايد: «مَنْ أَحْدَثَ فِي أَمْرِنَا هَذَا مَا لَيْسَ فِيهِ فَهُوَ رَدٌّ»[182] «هرکس در دين ما چيزي را که جزء آن نيست ايجاد کند باطل و مردود است».
در مورد مرگ پيامبران دلايل قطعي موجود است تنها در مورد عيسي؛ يك استثناء وجود دارد و آن اين است كه الله تعالي او را به سوي خود بالا برده و هم اكنون زنده است چنانكه توضيح آن خواهد گذشت.
الله تعالي در باره مرگ انبياء ميفرمايد: ﴿أَمۡ كُنتُمۡ شُهَدَآءَ إِذۡ حَضَرَ يَعۡقُوبَ ٱلۡمَوۡتُ﴾ [البقرة: 133]. «آيا وقتي كه يعقوب در حال احتضار بود شما آنجا حاضر بوديد؟» و ميفرمايد: ﴿وَلَقَدۡ جَآءَكُمۡ يُوسُفُ مِن قَبۡلُ بِٱلۡبَيِّنَٰتِ فَمَا زِلۡتُمۡ فِي شَكّٖ مِّمَّا جَآءَكُم بِهِۦۖ حَتَّىٰٓ إِذَا هَلَكَ قُلۡتُمۡ لَن يَبۡعَثَ ٱللَّهُ مِنۢ بَعۡدِهِۦ رَسُولٗاۚ﴾ [المؤمن 34]. «يوسف از قبل با دلايل روشن به سوي شما آمد ولي شما پيوسته به آنچه به سوي شما ميآمد در شك بوديد تا وقتي كه از دنيا رفت گفتيد خداوند بعد از او هرگز فرستاده اي را برنخواهد انگيخت» الله تعالي در باره سليمان؛ ميفرمايد: ﴿فَلَمَّا قَضَيۡنَا عَلَيۡهِ ٱلۡمَوۡتَ مَا دَلَّهُمۡ عَلَىٰ مَوۡتِهِۦٓ إِلَّا دَآبَّةُ ٱلۡأَرۡضِ تَأۡكُلُ مِنسَأَتَهُۥۖ﴾ [سبأ: 14]. «چون مرگ را بر او مقرر داشتيم جز جنبنده اي خاكي كه عصاي او را ميخورد از مرگ او آگاه نگردانيديم» و الله تعالي خطاب به پيامبرص ميفرمايد: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ٣٠﴾ [الزمر: 30]. «تو ميميري و آنها نيز خواهند مرد». بعضي از مفسران گفتهاند اين خبر به پيامبر و صحابه، اعلامي براي صحابه است كه اوص ميميرد. و خداوند از مردن هر مخلوقي خبر ميدهد: ﴿كُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۗ﴾ [آلعمران: 185]. «هر نفسي طعم مرگ را خواهد چشيد».
اين آيات بر فوت انبياء و اينكه آنها ميميرند همچنانكه ساير انسانها ميميرند جز در مورد عيسي؛ كه الله عزوجل خبر داده او را به سوي خود بالا برده است، دلالت دارند. ميفرمايد: ﴿إِذۡ قَالَ ٱللَّهُ يَٰعِيسَىٰٓ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾ [آلعمران: 55]. «آنگاه كه الله تعالي فرمود يا عيسي من تو را برگرفته و دريافت مينمايم و به سوي خود بالا ميبرم و از صحبت كردن با كساني كه كافر شدند تو را پاك ميكنم» اين آيه بر بالا بردن عيسي؛ به وسيله جسم و روحش توسط خداوند به سوي آسمان و اينكه او نمرده است، دلالت دارد. اما كلمه الوفاة در آيه كه الله تعالي ميفرمايد: ﴿مُتَوَفِّيكَ﴾ در تفسير آن آمده كه او را بلند نموده و به سوي خود بالا برد. ابن جرير طبري آن را گفته و بيشتر مفسرين گفتهاند كه وفاة مذكور همان خواب است همانگونه كه الله تعالي ميفرمايد: ﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي مَنَامِهَاۖ﴾ [الزمر: 42]. «خداوند روح مردم را هنگام مرگشان به تمامي باز ميستاند و روحي را كه در خوابش نمرده است».
اين آيه بيان ميدارد كه عيسي؛ زنده است و در حال حاضر در آسمان ميباشد. و خداوند از مرگش قبل از برپايي قيامت خبر داده است: ﴿وَإِن مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ إِلَّا لَيُؤۡمِنَنَّ بِهِۦ قَبۡلَ مَوۡتِهِۦۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكُونُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا ١٥٩﴾ [النساء: 159]. «و از اهل كتاب كسي نيست مگر اينكه پيش از مرگ حتماً به او ايمان خواهد آورد و در روز قيامت بر آنان شاهد خواهد بود». مرگ مذكور اينجا همان مرگ عيسي؛ در آخر الزمان بعد از اينكه از آسمان پايين ميآيد و صليب را ميشكند و خوك را ميكشد، و جزيه را برمي دارد، ميباشد كما اينكه بر آن احاديث صحيح در نزول عيسي؛ در آخر الزمان شاهد است كه در صحيحين و غير اين دو آمده است.
و همچنين گفته شده كه ادريس؛ كه از جمله پيامبران ميباشد نيز نمرده است. بعضي از اهل علم ذكر نمودهاند كه او نمرده بلكه خداوند او را به مانند عيسي؛ بالا برده است و به اين سخن الله تعالي استدلال مينمايند: ﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ إِدۡرِيسَۚ إِنَّهُۥ كَانَ صِدِّيقٗا نَّبِيّٗا ٥٦ وَرَفَعۡنَٰهُ مَكَانًا عَلِيًّا ٥٧﴾ [مریم: 56-57]. «و در اين كتاب از ادريس ياد كن كه او پيامبري صديق بود و ما او را به مكاني بلند بالا برديم» مجاهد ميگويد: (إدريس رفع فلم يمت كما رفع عيسى) «ادريس به مانند عيسي بالا رفته و نمرده است». ابن عباس ميگويد: (رفع إلى السماء فمات بها) «به سوي آسمان بالا رفته و در آنجا مرده است» و ديگران گفتهاند: (رفع إلى السماء الرابعة والعلم في ذلك عند الله تعالى) «به آسمان چهارم بالا برده و الله تعالي به آن عالم است» اختلاف بين اهل علم در مرگ ادريس از نبود آن است و اين جزو مسلمات است كه اگر نمرده باشد، بخاطر اين سخن الله تعالي بلاخره خواهد مرد: ﴿كُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۗ﴾ [آل عمران: 185]. «هر نفسي طعم مرگ را خواهد چشيد».
و جز در مورد عيسي و ادريس عليهما السلام از پيامبران كسي از اهل علم مورد اعتماد در امت نگفته كه پيامبران زنده هستند همانگونه كه از نصوص گذشت شواهدي بر مرگشان وجود دارد.
ولي در بعضي از نصوص اَشكالي وجود دارد كه فهم آن بر بعضي در اين باب سخت شده است مانند آنچه در احاديث معراج روايت شده كه او بعضي از پيامبران را در آسمان ديده و با آنها صحبت نموده است بر آنچه در حديث انس آمده كه شيخين روايت كردهاند. در آن آمده: «ثُمَّ عَرَجَ بِنَا إِلَى السَّمَاءِ فَاسْتَفْتَحَ جِبْرِيلُ فَقِيلَ مَنْ أَنْتَ قَالَ جِبْرِيلُ قِيلَ وَمَنْ مَعَكَ قَالَ مُحَمَّدٌ قِيلَ وَقَدْ بُعِثَ إِلَيْهِ قَالَ قَدْ بُعِثَ إِلَيْهِ فَفُتِحَ لَنَا فَإِذَا أَنَا بِآدَمَ فَرَحَّبَ بيوَدَعَا لِي بِخَيْرٍ ثُمَّ عَرَجَ بِنَا إِلَى السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ فَاسْتَفْتَحَ جِبْرِيلُ عَلَيْهِ السَّلَام فَقِيلَ مَنْ أَنْتَ قَالَ جِبْرِيلُ قِيلَ وَمَنْ مَعَكَ قَالَ مُحَمَّدٌ قِيلَ وَقَدْ بُعِثَ إِلَيْهِ قَالَ قَدْ بُعِثَ إِلَيْهِ فَفُتِحَ لَنَا فَإِذَا أَنَا بِابْنَيْ الْخَالَةِ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَيَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّاءَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا فَرَحَّبَا وَدَعَوَا لِي بِخَيْرٍ»[183] «سپس ما را به آسمان بالا بردند جبريل از (دربان) خواست كه در را باز كند. گفته شد: تو كيستي؟ گفت: جبريل. گفته شد چه كسي با توست؟ گفت: محمدص. گفته شد: دعوت شده است؟ گفت: بله، دعوت شده است. پس در را برايمان باز كرد در اين هنگام با آدم؛ روبه رو شدم به من خوش آمد گفت و برايم دعاي خير كرد. سپس ما را به آسمان دوم بالا بردند. جبريل (از دربان) خواست در را باز كند. گفته شد: تو كيستي؟ گفت: جبريل. گفته شد: چه كسي با توست؟ گفت: محمدص. گفته شد: دعوت شده است؟ گفت: بلي، دعوت شده است. پس در را براي ما باز كردند در اين اثنا با پسر خالهها عيسي بن مريم و يحيي پسر زكريا عليهما السلام رو به رو شدم آنها به من خوش آمد گفتند و برايم دعاي خير نمودند» تا پايان حديث كه در آن صورت يوسف را در آسمان سوم ديد كه نصف زيبايي و جمال به او بخشيده شده بود. ادريس را در آسمان چهارم، هارون را در آسمان پنجم، موسي را در آسمان ششم و ابراهيم را در آسمان هفتم ديد در حاليكه پشتش را به سمت بيت المعمور تكيه داده بود و همه آنها به او خوش آمد گفتند و براي او دعاي خير نمودند.
و در حديث ابن عباس م در صحيحين آمده كه پيامبرص فرمودند: («رَأَيْتُ لَيْلَةَ أُسْرِيَ بيمُوسَى رَجُلًا آدَمَ طُوَالًا جَعْدًا كَأَنَّهُ مِنْ رِجَالِ شَنُوءَةَ وَرَأَيْتُ عِيسَى رَجُلًا مَرْبُوعًا مَرْبُوعَ الْخَلْقِ إِلَى الْحُمْرَةِ وَالْبَيَاضِ سَبِطَ الرَّأْسِ»...)[184] «شب اسراء موسي؛ را ديدم. او مردي گندم گون، بلند قامت و داراي موهاي مجعد بود گويا يكي از مردان قبيلة شنوءه است. و عيسي ؛ را ديدم كه داراي قامتي متوسط و چهارشانه بود و رنگش، متمايل به سرخ و سفيد مينمود. و موهايي فروهشتهاي داشت».
بعضي از مردم از اين نصوص و غير از آن اينگونه برداشت نمودهاند كه پيامبران فوت نكردهاند و به آن استدلال ميكنند كه پيامبران زنده هستند. حقيقت اين است كه آنها جز آنچه در نصوص در حق عيسي؛ و آنچه در حق ادريس؛ كه اختلاف است آمده بقيه مردهاند. و جز اين دو، نصوص بر مردن بقيه بصورت قطعي و بدون هيچگونه شكي ثابت است. پيشتر دلايل آن آمد. اما آنچه در احاديث از اخبار پيامبرص در شب معراج در باره رؤيت پيامبران آمده و آنچه در معناي آن در نصوص ديگري آمده حق است و تعارضي بين آنها وجود ندارد. و آن اين است كه پيامبرص ارواح پيامبران را در شكل بدنهايشان ديده است اما اجسادشان در زمين است مگر كساني كه نصوص به بلند شدن آنها دلالت دارد و اين چيزي است كه امامان محقق از اهل سنت بر آن هستند.
يكي از امامان راسخ در تحقيق اين مسئله ميگويد: (وأما رؤيته غيره من الأنبياء ليلة المعراج في السماء لما رأى آدم في السماء الدنيا، ورأى يحيى وعيسى في السماء الثانية، ويوسف في الثالثة وإدريس في الرابعة، وهارون في الخامسة، وموسى في السادسة، وإبراهيم في السابعة، أو بالعكس، فهذا رأي أرواحهم مصورة في صور أبدانهم. قد قال بعض الناس: لعله رأى نفس الأجساد المدفونة في القبور، وهذا ليس بشيء. لكن عيسى صعد إلى السماء بروحه وجسده، وكذلك قيل في إدريس. وأما إبراهيم وموسى، وغيرهما فهم مدفونون في الأرض) «اما ديدن پيامبران در شب معراج در آسمان همانگونه كه آدم را در آسمان دنيا، يحيي و عيسي را در آسمان دوم، يوسف در آسمان سوم، ادريس در آسمان چهارم، هارون در آسمان پنجم، موسي در آسمان ششم، و ابراهيم را در آسمان هفتم يا بلعكس، ديدن ارواحشان است كه به شكل بدنهايشان بوده است. بعضي از مردم گفتهاند: شايد او جسدهايي كه در قبرها مدفونند را ديده باشد. و اين فاقد مدرك است. ولي عيسي با روح و جسمش به آسمان بلند شده همچنانكه در مورد ادريس گفته شده است. اما ابراهيم و موسي و غير اين دو از پيامبران در زمين دفن شدهاند».
بايستي اقرار نمود كه الله تعالي همانگونه كه شايسته پيامبران است را با بلند كردن ارواحشان به سوي آسمان اكرام نموده و خداوند هركس كه بخواهد نعمت ميبخشد، و اجسادشان را در زمين حفظ نموده و خوردن آن را بر زمين حرام كرده است چنانكه از اوس بن اوسس ثابت است كه رسول اللهص فرمودند: «إِنَّ مِنْ أَفْضَلِ أَيَّامِكُمْ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فَأَكْثِرُوا عَلَيَّ مِنْ الصَّلَاةِ فِيهِ فَإِنَّ صَلَاتَكُمْ مَعْرُوضَةٌ عَلَيَّ قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَكَيْفَ تُعْرَضُ صَلَاتُنَا عَلَيْكَ وَقَدْ أَرِمْتَ قال يَقُولُ بَلِيتَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ حَرَّمَ عَلَى الْأَرْضِ أَجْسَادَ الْأَنْبِيَاءِ»[185] «از بهترين روزها، روز جمعه است. و در آن روز بسيار بر من صلوات بفرستيد زيرا درود و سلام شما بر من عرضه ميشود. گفتند: اي رسول خدا چگونه درود و سلام ما بر شما عرضه ميگردد در حاليكه استخوانهايتان پوسيده است؟ فرمود: خداوند خوردن اجساد پيامبران را بر زمين حرام كرده است».
و بدين وسيله حق در اين مسئله مهم روشن ميگردد؛ بر مسلمان واجب است كه به آن معتقد باشد والله تعالي اعلم.
تعريف معجزه: معجزه از عجز گرفته شده و به معني عدم توانايي است.
در قاموس آمده: معجزه پيامبرص چيزي است كه دشمن از مبارزه كردن با آن عاجز ميشود و «هـ» معجزه در اينجا براي مبالغه آمده است.
معجزه در اصطلاح: (أمر خارق للعادة يجري على أيديَ الأنبياء للدلالة على صدقهم مع سلامة المعارضة) «امر خارق العاده اي است كه بر دست انبياء براي صدق دعوتشان همراه با اينكه چيزي توانايي معارضه كردن با آن را ندارد، جاري ميشود».
اينكه گفته ميشود خارق للعادة: آنچه را كه از افعال، و احوال طبيعي انبياء روي ميدهد از معجزه خارج ميگردد.
و اينكه گفته ميشود: يجري على أيديَ الأنبياء: امور خارق العاده كه بر دست اولياء انجام ميشود را خارج ميسازد و آن جزو معجزه به حساب نميآيد بلكه كرامات است كه به خاطر پيروي كردن آنها از پيامبران جاري ميگردد. و به طريق اولي آنچه مربوط به ساحر و كاهن از سحر و جادو كه جز از انسان شرور روي نميدهد، خارج ميگردد.
و اين گفته للدلالة على صدقهم مع سلامة المعارضة: دروغگوياني كه مدعي علم غيب هستند از امور خارق العاده و همچنين سحر را خارج ميكند زيرا آنها از معارضه سالم نيستند بلكه با مانند خود از سحر در معارضه ميباشند زيرا آن از جمله سحر و جادو ميباشد.
نمونههايي از بعضي معجزات پيامبران
معجزات انبياء بسيار است كه از جمله اين معجزات معجزه صالح؛ ميباشد هنگامي كه قومش از او خواستند براي آنها از صخره اي كه آن را ميديدند شتر خارج كند سپس صفاتي را براي شتر مشخص نمودند. صالح؛ آن را از پروردگارش درخواست نمود. خداوند به آن صخره امر نمود براي شتري عظيم بر وجهي كه آنها ميخواستند شكافته شود.[186] الله تعالي در باره آن ميگويد: ﴿وَإِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥۖ قَدۡ جَآءَتۡكُم بَيِّنَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡۖ هَٰذِهِۦ نَاقَةُ ٱللَّهِ لَكُمۡ ءَايَةٗۖ فَذَرُوهَا تَأۡكُلۡ فِيٓ أَرۡضِ ٱللَّهِۖ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوٓءٖ فَيَأۡخُذَكُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ٧٣﴾ [الأعراف: 73]. «و به سوي ثمود، برادرشان صالح را فرستاديم. كه به آنها گفت: اي قوم من خدا را بپرستيد كه جز او معبود بحقي وجود ندارد در حقيقت از جانب خداوند براي شما دليلي آشكار آمده است. اين، شتر خدا براي شماست كه پديده اي شگرف است پس آن را بگذاريد تا در زمين خداوند بخورد و گزندي به او نرسانيد تا شما را عذابي دردناك در بر نگيرد».
و از معجزات ابراهيم؛ خداوند آتش را كه قومش براي عذاب و نابودي او روشن كرده بودند در آن امر نمود كه بر ابراهيم؛ سرد و سلامت شود. ميفرمايد: ﴿قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَٱنصُرُوٓاْ ءَالِهَتَكُمۡ إِن كُنتُمۡ فَٰعِلِينَ ٦٨ قُلۡنَا يَٰنَارُ كُونِي بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ ٦٩ وَأَرَادُواْ بِهِۦ كَيۡدٗا فَجَعَلۡنَٰهُمُ ٱلۡأَخۡسَرِينَ ٧٠﴾ [الأنبیاء: 68-70]. «گفتند اگر كاري ميكنيد او را بسوزانيد و معبودهايتان را ياري دهيد. گفتيم: اي آتش براي ابراهيم سرد و سلامت باش و خواستند حيله كنند پس ما آنان را از زمره زيانمندان قرار داديم».
از معجزات موسي؛ عصا ميباشد هنگامي كه آن را به زمين ميافكند تبديل به ماري عظيم و بزرگ ميشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمَا تِلۡكَ بِيَمِينِكَ يَٰمُوسَىٰ ١٧ قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّؤُاْ عَلَيۡهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مََٔارِبُ أُخۡرَىٰ ١٨ قَالَ أَلۡقِهَا يَٰمُوسَىٰ ١٩ فَأَلۡقَىٰهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٞ تَسۡعَىٰ ٢٠ قَالَ خُذۡهَا وَلَا تَخَفۡۖ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا ٱلۡأُولَىٰ ٢١﴾ [طه: 17-21]. «اي موسي در دست راست تو چيست؟ گفت: اين عصاي من است بر آن تكيه ميدهم و با آن براي گوسفندانم برگ ميتكانم و كارهاي ديگري هم كه با آن انجام ميدهم. فرمود: اي موسي آن را بيانداز. پس آن را انداخت و ناگاه ماري شد كه به سرعت ميخزيد. فرمود: آن را بگير و مترس. بزودي آن را به حالت نخستين خود باز ميگردانيم». و همچنين از معجزات موسي اين بود كه وقتي دستش را داخل پهلويش ميگذاشت و بيروان ميآورد بدون اينكه دچار آفتي شده باشد از سفيدي به مانند ماه ميدرخشيد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَٱضۡمُمۡ يَدَكَ إِلَىٰ جَنَاحِكَ تَخۡرُجۡ بَيۡضَآءَ مِنۡ غَيۡرِ سُوٓءٍ ءَايَةً أُخۡرَىٰ ٢٢﴾ [طه: 22]. «دستت را بر پهلويت ببر سپيد بدون اينكه دچار عيب يا آفتي شده باشد برمي آيد اين معجزهاي ديگر است».
از معجزات عيسي؛ اين بود كه او از گِل چيزي شبيه پرنده درست ميكرد سپس در آن ميدميد و به اذن خداوند تبديل به پرنده ميشد و بر كور مادر زاد و پيسي مسح ميكشيد به اذن الله شفا مييافتند. مردگان در قبرهايشان را صدا ميزد پس به اذن خداوند جواب ميدادند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَإِذۡ تَخۡلُقُ مِنَ ٱلطِّينِ كَهَيَۡٔةِ ٱلطَّيۡرِ بِإِذۡنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيۡرَۢا بِإِذۡنِيۖ وَتُبۡرِئُ ٱلۡأَكۡمَهَ وَٱلۡأَبۡرَصَ بِإِذۡنِيۖ﴾ [المائدة: 110]. «به اذن و اجازه من از گِل به شكل پرنده ميساختي و در آن ميدميدي و به اذن من پرنده ميشد و به اذن من كور مادرزاد و پيس را شفا ميدادي».
و از معجزات پيامبر ماص قرآن عظيم است كه آن بزرگترين معجزه پيامبران به صورت مطلق ميباشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَإِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ مِّمَّا نَزَّلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا فَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّن مِّثۡلِهِۦ وَٱدۡعُواْ شُهَدَآءَكُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٢٣﴾ [البقرة: 23]. «و اگر در آنچه بر بنده خود نازل كردم شك داريد اگر راست ميگوييد سورهاي مانند آن را بياوريد و غير از خداوند هركه را ميخواهيد به ياري بخواهيد» و ميفرمايد: ﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا يَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ كَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِيرٗا ٨٨﴾ [الإسراء: 88]. «بگو اگر انس و جن گرد آيند بر آنكه مثل اين قرآن آورند، هرگز نميتوانند مثلش را بياورند و اگر چه ياور همديگر باشند» و از معجزات ديگر پيامبرص نصف شدن ماه است هنگامي كه اهل مكه آن را از پيامبرص خواستند ماه دو نصف شد و مردم مكه و ديگران آن را ديدند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ ١ وَإِن يَرَوۡاْ ءَايَةٗ يُعۡرِضُواْ وَيَقُولُواْ سِحۡرٞ مُّسۡتَمِرّٞ ٢﴾ [القمر: 1-2]. «قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت و هرگاه نشانهاي ببينند روي بگردانند و گويند سحري دنباله دار است» و از جمله معجزات او اسراء و معراج است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِيٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَيۡلٗا مِّنَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ إِلَى ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡأَقۡصَا﴾ [الإسراء: 1]. «پاك و منزه است خدايي كه بندهاش را شبي از مسجد الحرام به سوي مسجد الاقصي سير داد».
معجزات پيامبران بسيارند خصوصاً معجزات پيامبر ماص كه خداوند بر دست او بسياري از آيات و دلايل كه براي هيچ پيامبري قبل از او جمع ننموده را جمع كرده است و آنچه اينجا آورده شده تنها نمونههاي از آن است.
تعريف كرامت
(الكرامة: أمر خارق للعادة غير مقرون بدعوى النبوة ولا هو مقدمة لها تظهر على يد عبد ظاهر الصلاح مصحوب بصحيح الاعتقاد والعمل الصالح) «كرامت به كاري خارق العاده گفته ميشود كه انجام دهنده آن ادعاي پيامبري نميكند و حتي مقدمهاي براي ادعاي آن نميباشد و بر دست بندهاي صالحي كه داراي عقيده اي صحيح و عمل صالح است ظاهر ميشود».
وقتي گفته ميشود أمر خارق للعادة: كارهايي كه بر حسب عادت انجام ميشوند را خارج ميسازد.
وقتي گفته ميشود غير مقرون بدعوى النبوة: معجزات انبياء خارج ميگردد.
و وقتي گفته ميشود ولا هو مقدمة لها: همه امورات خارق العاده اي كه قبل از پيامبري برايشان روي ميدهد و مقدمه پيامبري آنهاست از آن خارج ميگردد.
و اينكه گفته ميشود ويظهر على يد عبد ظاهر الصلاح..: آنچه بر دست ساحر و كاهن كه سحر و جادو ميباشد خارج ميشود.
كرامات اولياء بسيارند از جمله آنچه در حق بعضي از صالحان امتهاي گذشته روي داده است. از آنجمله آنچه است كه خداوند از مريم‘ خبر داده است. ميفرمايد: ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيۡهَا زَكَرِيَّا ٱلۡمِحۡرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزۡقٗاۖ قَالَ يَٰمَرۡيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَاۖ قَالَتۡ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ﴾ [آلعمران: 37]. «زكريا هروقت كه در محراب بر او وارد ميشد نزد او روزي مييافت. گفت اي مريم اين از كجا براي تو آمده است. گفت: اين از جانب خداست». و از آن جمله اصحاب كهف هستند كه خداوند داستان آنها را در كتابش بازگو نموده و از آن خبر داده است.
و از جمله كرامات اولياء از اين امت آنچه كه در حق اسيد بن حضيرس ثابت است كه او سوره كهف قرائت ميكرد ملائكه به خاطر قرائت او به مانند سايباني كه در آن نور بود نازل ميشدند. ملائكه بر عمران بن حصينس سلام كردهاند. سلمان و ابودرداء م در كاسه بزرگي ميخوردند، پس كاسه تسبيح ميگفت يا آنچه در آن بود تسبيح ميگفتند. خبيب بن عديس در دست مشركان مكه اسير بود؛ خداوند او را شرافت و بزرگي بخشيد به او انگور داده بود و او ميخورد درحاليكه در مكه انگور نيست.
علاء حضرميس با سپاهش بالاي دريا بر اسبهايشان گذشتند در حاليكه زين اسبهايشان خيس نگرديد. و آنچه براي ابومسلم خولاني: هنگامي كه اسير اسود عنسي كه ادعاي نبوت ميكرد، روي داد. به او گفت: شهادت ميدهي كه من پيامبر خدا هستم؟ گفت: نميشنوم. گفت: شهادت ميدهي كه محمدص رسول خداست؟ گفت: بله. دستور داد كه او را در آتش اندازند. او را ديدند كه در آن نماز ميخواند و آن آتش سرد و سلامت شده است. چيزهاي ديگر كه بسيارند از جمله آنچه كه در كتابهاي سيره و تاريخ نقل شدهاند.
فرق بين معجزه و كرامت
معجزه براي ادعاي نبوت بكار ميرود برخلاف كرامت كه صاحب آن ادعاي نبوت نميكند و به خاطر تبعيت از پيامبر و استقامت بر شريعتش آن كرامت برايش حاصل شده است. معجزه خاص پيامبران و كرامت براي اولياء است. در مجموع هر دو امري خارق العاده هستند. هر كرامت اوليايي نشانهاي از معجزات رسولش است كه خداوند را با شريعتش عبادت ميكند.
اطلاق معجزه بر كارهاي خارق العاده انبياء و كرامت بر كارهاي خارق العاده اولياء دو اصطلاح هستند كه در كتاب و سنت موجود نميباشند. و آن اصطلاحي است كه علما بعداً بر آن دو بكار بردهاند و براي فهم و معناي آن دو به آنچه در نصوص حق بيان شده، مراجعه كردهاند.
حكم ايمان به معجزات و كرامات
ايمان به معجزات انبياء و كرامات اولياء اصلي از اصول دين ميباشد كه نصوص كتاب و سنت بر آن شاهد است مسلماني كه رويدادي را مشاهده ميكند (از كرامات اولياء) واجب است كه به صحت آن معتقد باشد و بداند كه آن حق است. و گرنه تكذيب آن يا انكار چيزي از آن رد كردن نصوص و مخالفت كردن آنچه است كه واقع شده و انحراف بزرگي است از آنچه امامان دين و علماي مسلمانان در اين باب بر آن هستند. و الله تعالي اعلم.
ولايت ضد دشمني است و در اصل ولايت به معني محبت و نزديكي است و اصل عداوت به معني كينه و دوري است.
ولايت در اصطلاح نزديك شدن به الله تعالي با انجام عبادات ميباشد.
ولي در شريعت به كسي گفته ميشود كه دو صفت در او جمع شده باشد: ايمان و تقوا. الله تعالي ميفرمايد: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ ٦٣﴾ [یونس: 62-63]. «آگاه باشيد كه دوستان خداوند نه ترسي بر آنهاست و نه نارحت ميشوند كساني كه ايمان آوردند و متقي بودند».
برتري يافتن اولياء بر يكديگر
هنگامي كه اولياء خداوند مؤمن متقي باشد بر حسب ايمان و تقوايش به الله تعالي نزديك ميشود كسي كه ايمانش كاملتر و تقوايش بيشتر باشد كاملترين نزديكي او به خداست. مردم در نزديكي به خداوند بعضي بر بعضي ديگر به اندازه فضيلتشان در ايمان و تقوا فزوني مييابند.
برترين اولياء خداوند، انبياء او هستند و برترين پيامبرانش، رسولانش ميباشند و برترين رسولان، پيامبران اولوالعزم نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و محمدص و برترين آنها در بين پيامبران اولوالعزم محمدص است كما اينكه آن در جاي خودش بحث شد سپس ابراهيم؛ ميباشد. سپس مردم در فضيلت اينكه بين سه نفر باقيمانده كدام برتر است اختلاف دارند.
انواع اولياء الله
اولياء خداوند دو دستهاند: دسته اول: سبقت گيرندگان مقرب و دسته ديگر: اصحاب يمين هستند كه آنها ميانه روان ميباشند.
الله تعالي در چندين جاي كتابش آنها را ذكر نموده است. ميفرمايد: ﴿إِذَا وَقَعَتِ ٱلۡوَاقِعَةُ ١ لَيۡسَ لِوَقۡعَتِهَا كَاذِبَةٌ ٢ خَافِضَةٞ رَّافِعَةٌ ٣ إِذَا رُجَّتِ ٱلۡأَرۡضُ رَجّٗا ٤ وَبُسَّتِ ٱلۡجِبَالُ بَسّٗا ٥ فَكَانَتۡ هَبَآءٗ مُّنۢبَثّٗا ٦ وَكُنتُمۡ أَزۡوَٰجٗا ثَلَٰثَةٗ ٧ فَأَصۡحَٰبُ ٱلۡمَيۡمَنَةِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَيۡمَنَةِ ٨ وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشَۡٔمَةِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشَۡٔمَةِ ٩ وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلسَّٰبِقُونَ ١٠ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلۡمُقَرَّبُونَ ١١ فِي جَنَّٰتِ ٱلنَّعِيمِ ١٢﴾ [الواقعة: 1-12]. «آن واقعه چون وقوع يابد در وقوع آن دروغي نيست پست كننده و بالا برنده است. چون زمين با تكان لرزنده شود و كوهها ريزه ريزه شوند و غباري پراكنده گردد و شما سه دسته شويد: اصحاب يمين كدامند اصحاب يمين؟ و ياران دست چپ كدامند ياران دست چپ؟ سبقت گيرندگان مقدمند آنان همان مقربانند در باغهاي پر نعمت». سه دسته را نام ميبرد. دسته آتش و آنها اصحاب چپ هستند و دو دسته از بهشت كه به اصحاب يمين و سبقت گيرندگان مقرب تقسيم ميشوند. آنها را دوباره در آخر سوره ذكر ميكند و ميفرمايد: ﴿فَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُقَرَّبِينَ ٨٨ فَرَوۡحٞ وَرَيۡحَانٞ وَجَنَّتُ نَعِيمٖ ٨٩ وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٩٠ فَسَلَٰمٞ لَّكَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٩١﴾ [والقعة: 88-91]. «اما اگر از مقربان باشد در آسايش و راحت و بهشت پر نعمت و اگر از اصحاب يمين باشد از ياران راست بر تو سلام باد». پيامبرص عمل هر دو دسته را در حديثي كه مشهور به اولياء است و حديثي قدسي ميباشد ذكر ميكند پيامبرص آن را از پروردگارش روايت ميكند و بخاري از ابوهريرهس روايت ميكند كه پيامبرص ميفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ قَالَ مَنْ عَادَى لِي وَلِيًّا فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالْحَرْبِ وَمَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَمَا يَزَالُ عَبْدِي يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَيَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا وَرِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا وَإِنْ سَأَلَنِي لَأُعْطِيَنَّهُ وَلَئِنْ اسْتَعَاذَنِي لَأُعِيذَنَّهُ»[187] «خداوند متعال ميفرمايد: هرکس، با دوستان من دشمني کند، من با او اعلان جنگ مينمايم. و بنده ام با هيچ چيز محبوبي نزد من به اندازهي انجام آنچه که بر او فرض قرار دادهام، به من نزديك نميشود. و همچنان با انجام نوافل به من تقرب ميجويد تا اينکه محبوب من قرار ميگيرد. پس هنگامي که مورد محبت من قرار گرفت، من گوش، چشم، دست و پايش ميشوم که بوسيلهي آنها ميشنود و ميبيند و ميگيرد و راه ميرود. و اگر از من طلب کند، به او عطا ميکنم و اگر پناه بخواهد، او را پناه ميدهم». نيكوكاران اصحاب يمين هستند كه با انجام فرائض به خداوند تقرب ميجويند و آنچه را كه خداوند بر آنها واجب نموده انجام ميدهند و آنچه را بر آنها حرام نموده ترك ميگويند و نفسهايشان به انجام مستحبات مكلف نميكنند و از مباحات دست برنمي دارند. اما سبقت گيرندگان مقرب به خداوند با انجام نوافل بعد از فرائض تقرب ميجويند پس واجبات و مستحبات را انجام ميدهند و محرمات و مكروهات را ترك ميجويند پس به سوي الله تعالي با تمام آنچه بر انجام آن قادرند تقرب ميجويند از آنچه باعث ميشود آنها محبوب خدا شوند، انجام ميدهند. خداوند آنها را بطور كامل دوست دارد، و آنها را از گناهان دور ميكند و دعاهايشان را ميپذيرد همانگونه كه ميفرمايد: «ولا يزال عبديَ يتقرب إلي بالنوافل حتى أحبه»..) «بندهام با انجام نوافل به من تقرب ميجويد تا اينکه محبوب من قرار ميگيرد» تا آخر آنچه كه در حديث ذكر شده است.
اولياء خداوند مخصوص هيچ لباس و هيئتي نيستند
اولياء خداوند از غير خودشان در ميان مردم بر آنچه نزد اهل علم و تحقيق از اهل سنت بيان شده است به وسيله لباس و شكلشان تمييز داده نميشوند.
بعضي از امامان صاحب كتاب در باره اولياء گفتهاند: (وليس لأولياء الله شيء يتميزون به عن الناس في الظاهر من الأمور المباحات، فلا يتميزون بلباس دون لباس إذا كان مباحا، ولا بحلق شعر أو تقصيره أو ضفره إذا كان مباحا. كما قيل كم من صديق في قباء، وكم من زنديق في عباء، بل يوجدون في جميع أصناف أمة محمد صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلِّم إذا لم يكونوا من أهل البدع الظاهرة والفجور، فيوجدون في أهل القرآن، وأهل العلم، يوجدون في أهل الجهاد والسيف، ويوجدون في التجارة والصناع والزراع) «براي اولياء خداوند در ظاهر چيزي از كارهاي مباح نيست كه بتوان آنها را از مردم تشخيص داد و به وسيله جامه و لباس هنگامي كه مباح باشد، قابل تشخيص نميباشد و به وسيله تراشيدن موي سر، كم كردن يا دراز كردن آن هنگامي كه مباح باشد قابل تشخيص نيستند. همچنانكه گفته شده چه بسا كسي كه قبايش پوشيده است، صديق و كسي كه عبايش كوتاه است، زنديق باشد بلكه آن در تمام صنفهاي امت محمدص وجود دارد هنگامي كه اهل بدعت ظاهري و گناه نباشد پس در اهل قرآن، اهل علم در اهل جهاد و شمشير و در اهل تجارت و صنعت و زراعت يافت ميشود».
باطل بودن آنچه اهل غلو و افراط به آن معتقدند
اولياء خداوند معصوم نيستند و غيب نميدانند و و توانايي اين را ندارد كه در مخلوقات تصرف كنند و مردم را براي تعظيم خود دعوت نمينمايند يا از مردم نميخواهند كه چيزي از اموال و بخششهايشان را به آنها بدهند و هركس آن را انجام دهد او ولي خدا نيست بلكه كذابي بسيار گنهكار و دوست شيطان ميباشد. و الله تعالي اعلم.
اشراط جمع شرط است و به معني نشانه ميباشد و گفته شده أشراط الشيء يعني اوائل آن.
و در زبان عرب به معني نزديكترين چيزهايي كه ميآيند، ميباشد. زيرا نشانه هر چيزي اولين آن است.
و الساعة بخشي از اجزاي زمان است و از آن به قيامت تعبير ميشود. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَعِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ﴾ [الزخرف: 85]. «و علم قيامت نزد اوست» و الساعة از مشهورترين نامهاي روز قيامت در نصوص شرعي و كلام مردم است و آن روز بخاطر اين به اين نام نامگذاري شده زيرا يك مرتبه و بيخبر ميآيد و مردم را در يك لحظه جمع ميكند.
أشراط الساعة يعني نشانهها و علامتهايي كه قبل از برپايي آن واقع ميشوند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿فَهَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّا ٱلسَّاعَةَ أَن تَأۡتِيَهُم بَغۡتَةٗۖ فَقَدۡ جَآءَ أَشۡرَاطُهَاۚ﴾ [محمد: 18]. «آيا جز اين انتظار ميبرند كه رستاخيز ناگهان بر آنها فرا رسد و علامتهاي آن پديدار شود».
انواع نشانههاي قيامت
نشانههاي قيامت به سه دسته تقسم ميشوند:
دسته اول:
نشانههاي دور كه آمده و پايان يافتهاند. كه از آن جمله بعثت پيامبرص ميباشد. بر اساس آنچه در صحيحين از حديث انس بن مالكس كه از پيامبرص روايت ميكند كه فرمود: «بُعِثْتُ أَنَا وَالسَّاعَةَ كَهَاتَيْنِ. وضم السبابة والوسطي»[188] «بعثت من و قيامت مانند اين دو انگشت است و دو انگشت سبابه و وسطي را به هم چسپاند» و از آن جمله نصف شدن ماه بر اساس آنچه خداوند در كتابش به آن خبر داده است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ ١﴾ [القمر: 1]. «قيامت نزديک و ماه دو نصف ميگردد» و از آن جمله خارج شدن آتش از سرزمين حجاز كه بخاطر آن گردن شترها در بصري روشن ميگردد. شيخين از ابوهريرهس روايت ميكنند كه رسول اللهص ميفرمايد: «لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تَخْرُجَ نَارٌ مِنْ أَرْضِ الْحِجَازِ تُضِيءُ أَعْنَاقَ الْإِبِلِ بِبُصْرَى[189]»[190] «قيامت برپا نميشود تا آتشي در حجاز برافروخته شود و گردن شتران را در بصري روشن گرداند» و اين آتش بر اساس آنچه پيامبرص خبر داده بود در جمادي الثاني سال654 ه كه خروج آن در قسمت شرقي مدينه بود، ظاهر شد و به سبب آن دره اي از آتش جاري شد و جماعتي از مردم آنجا و مردم شام نور آن را ديدند و مردم بصري گردن شتران در روشنايي آن همانگونه كه پيامبرص خبر داده بود ديدند.
دسته دوم:
نشانههاي وسطي و آن عبارتند از نشانههايي كه ظاهر شده و پايان نيافتهاند بلكه زياد شده و به شدت منتشر شدهاند. كه از آن جمله جاريه آقاي خود را به دنيا آورد و انسانهاي پا برهنه، لخت، نيازمند و چوپان را ميبيني ساختمانهاي چند طبقه و بلند ميسازند. بر اساس آنچه در حديث جبريل مشهور است كه مسلم آن را در فصل اول از اين باب آورده كه ميفرمايد: «قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَنْ السَّاعَةِ قَالَ مَا الْمَسْئُولُ عَنْهَا بِأَعْلَمَ مِنْ السَّائِلِ قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَنْ أَمَارَتِهَا قَالَ أَنْ تَلِدَ الْأَمَةُ رَبَّتَهَا وَأَنْ تَرَى الْحُفَاةَ الْعُرَاةَ الْعَالَةَ رِعَاءَ الشَّاءِ يَتَطَاوَلُونَ فِي الْبُنْيَانِ»[191] «گفت مرا از روز قيامت خبر ده، فرمود: پرسيده شده (در اين مسأله) داناتر از سؤال كننده نيست، آن مرد گفت: پس مرا از نشانههاي قيامت باخبر ساز، فرمود: آنكه كنيز آقايش را بزايد، و آنكه پا و تن برهنگان بينوا، و چوپان گوسفندان را ببيني كه به برافراشتن كاخ (و زياده روي در ساختمان) بپردازند.» و از آن جمله خارج شدن سي دجال كه همگي ادعاي نبوت ميكنند همانگونه كه در حديث ابوهريرهس روايت است كه رسول اللهص فرمودند: «لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يُبْعَثَ دَجَّالُونَ كَذَّابُونَ قَرِيبًا مِنْ ثَلَاثِينَ كُلُّهُمْ يَزْعُمُ أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ»[192] «قيامت بر پا نميشود مگر اينکه دجالهاي کذابي حدود سي نفر که همه آنان ادعاي نبوت ميکنند، ظاهر شوند» و در سنن ابوداود و ترمذي از ثوبان روايت است كه پيامبرص فرمودند: «وَإِنَّهُ سَيَكُونُ فِي أُمَّتِي كَذَّابُونَ ثَلَاثُونَ كُلُّهُمْ يَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِيٌّ وَأَنَا خَاتَمُ النَّبِيِّينَ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»[193] «همانا در امت من سي نفر مدعي نبوت دروغين ظاهر ميشوند و هر يک از آنان گمان ميکند پيامبر خدا است در حالي که من خاتم انبياء هستم و پيامبري بعد از من نخواهد آمد».
از آن جمله ظاهر شدن كوهي از طلا در فرات كه مردم بخاطر آن با همديگر ميجنگند. ابوهريرهس از پيامبرص روايت ميكند كه فرمودند: «لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يَحْسِرَ الْفُرَاتُ عَنْ جَبَلٍ مِنْ ذَهَبٍ يَقْتَتِلُ النَّاسُ عَلَيْهِ فَيُقْتَلُ مِنْ كُلِّ مِائَةٍ تِسْعَةٌ وَتِسْعُونَ وَيَقُولُ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ لَعَلِّي أَكُونُ أَنَا الَّذِي أَنْجُو»[194] «قيامت بر پا نميشود تا اينکه رود فرات کوهي از طلا را کشف (ظاهر) کند. مردم بر سر آن بجنگند و نود و نه در صد آنان کشته ميشوند و همه ميگويند شايد من زنده بمانم» و اين علامتي است كه فاصله واقع شدن آن زياد نيست.
دسته سوم:
نشانههاي بزرگ است و هنگامي كه ظاهر شوند قيامت به دنبال آن ميآيد كه ده علامت و نشانه ميباشند كه هيچكدام از آنها ظاهر نشدهاند. مسلم در صحيحش از حذيفه بن اسيد روايت ميكند كه گفت: «اطَّلَعَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلَيْنَا وَنَحْنُ نَتَذَاكَرُ فَقَالَ مَا تَذَاكَرُونَ قَالُوا نَذْكُرُ السَّاعَةَ قَالَ آنها لَنْ تَقُومَ حَتَّى تَرَوْنَ قَبْلَهَا عَشْرَ آيَاتٍ فَذَكَرَ الدُّخَانَ وَالدَّجَّالَ وَالدَّابَّةَ وَطُلُوعَ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا وَنُزُولَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَيَأَجُوجَ وَمَأْجُوجَ وَثَلَاثَةَ خُسُوفٍ خَسْفٌ بِالْمَشْرِقِ وَخَسْفٌ بِالْمَغْرِبِ وَخَسْفٌ بِجَزِيرَةِ الْعَرَبِ وَآخِرُ ذَلِكَ نَارٌ تَخْرُجُ مِنْ الْيَمَنِ تَطْرُدُ النَّاسَ إِلَى مَحْشَرِهِمْ»[195] «پيامبرص بر ما وارد شد در حاليكه ما مشغول گفتگو با هم بوديم. فرمود: درمورد چه چيز داريد صحبت ميكنيد؟ گفتند: در مورد قيامت. فرمود: قيامت برپا نميگردد تا ده نشانه آن نيايد كه عبارتند از:1.دخان2.دجال3.دابه4. طلوع نمودن خورشيد از غرب5.نزول عيسي بن مريم ص 6.يأجوج و مأجوج7و8و9. روي دادن سه خسوف[196] كه يكي در مشرق، يكي در مغرب و ديگري در جزيرة العرب روي ميدهد10.آتشي كه از يمن خارج ميشود و مردم را به سوي مكان قيامت فراري ميدهد.» و در بعضي احاديث ديگر مهدي، خراب شدن كعبه، بلند گرديدن قرآن از زمين ذكر گرديده كه ذكر آن خواهد آمد.
و اكثر محققين اهل علم بر اين باورند كه علامتهاي بزرگ قيامت اين ده تا ميباشند و اين سه و آنچه در حديث حذيفه بن اسيد ذكر شده جدا از روي دادن خسوف هستند و اينكه اينها از علامتهاي قيامت هستند شكي نيست همانگونه كه نص حديث بر واقع شدن آن قبل از نشانه دهم دلالت دارد و اين مقدمه اي براي آن است و براي اين گفته در روايت ديگري، حديث حذيفه بن اسيد گواه است و مسلم همچنين آن را روايت كرده و در آن خسوف را در ذكر بر غير آن از علامتها بيان داشته آنجا كه پيامبر ميفرمايد: «إِنَّ السَّاعَةَ لَا تَكُونُ حَتَّى تَكُونَ عَشْرُ آيَاتٍ خَسْفٌ بِالْمَشْرِقِ وَخَسْفٌ بِالْمَغْرِبِ وَخَسْفٌ فِي جَزِيرَةِ الْعَرَبِ وَالدُّخَانُ وَالدَّجَّالُ»..)[197] «قيامت برپا نميشود تا ده نشانه ميآيد: خسوف در مشرق، خسوف در مغرب و خسوف در جزيرة العرب، دخان، دجال و …» سپس بقيه نشانهها را ذكر كرده است. قرطبي ميگويد: (فأول الآيات على ما في هذه الرواية الخسوفات الثلاثة وقد وقع بعضها في زمن النبي صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلِّم ذكره ابن وهب...) «از اولين نشانهها در اين روايت خسوف سه گانه است كه بعضي از آن در زمان پيامبر صلی الله عليه وسلم كه ابن وهب ذكر كرده واقع شده است». و در زير براي اين ده علامت به تفصيل با دلايل تقديم ميگردد:
علامت اول: خروج مهدي
و او مردي از اهل بيت است و از فرزندان حسن بن عليم متولد ميشود و در حاليكه زمين پر از ظلم و ستم است از عدل و داد پر مينمايد. اسمش موافق اسم پيامبر صلی الله عليه وسلم و اسم پدرش موافق اسم پدر پيامبرص است. ابوداود و ترمذي از عبدالله بن مسعودس روايت ميكنند كه پيامبر صلی الله عليه وسلم فرمود: «لَا تَذْهَبُ الدُّنْيَا حَتَّى يَمْلِكَ الْعَرَبَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِي وَاسْمُ أَبِيهِ اسْمُ أَبِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطًا وَعَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَجَوْرًا»[198] «دنيا به پايان نميرسد تا اينکه مردي از اهل بيتم که هم اسم من و اسم پدرش هم اسم پدر من است حکومت عرب را بدست گيرد و زمين را همانگونه كه پر از ظلم و ستم شده پر از عدل و داد ميكند».
نشانه دوم: ظهور مسيح دجال
و او مردي از فرزندان آدم است كه در آخرالزمان خارج ميشود و به وسيله او بسياري از مردم دچار فتنه ميگردند. خداوند بر دست او بعضي از اعمال خارق العاده را جاري ميسازد. ادعاي خدايي ميكند باطل او بر مؤمن اثر ندارد و داخل تمام شهرها جز مكه و مدينه ميشود و با او آتش و بهشت است. آتش او بهشت، و بهشت او آتش است. احاديث صحيح بر خروج او دلالت دارند. از آن جمله حديث عبدالله بن عمرو بن عاص است كه مسلم در صحيحش از رسول الله صلی الله عليه وسلم روايت ميكند كه ميفرمايد: «يَخْرُجُ الدَّجَّالُ فِي أُمَّتِي فَيَمْكُثُ أَرْبَعِينَ لَا أَدْرِي أَرْبَعِينَ يَوْمًا أَوْ أَرْبَعِينَ شَهْرًا أَوْ أَرْبَعِينَ عَامًا فَيَبْعَثُ اللَّهُ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ كَأَنَّهُ عُرْوَةُ بْنُ مَسْعُودٍ فَيَطْلُبُهُ فَيُهْلِكُهُ»[199] «دجال در امت من خارج ميشود و در زمين چهل ميماند نميدانم چهل روز يا چهل ماه، يا چهل سال پس خداوند عيسي بن مريم را ميفرستد كه او مانند عروه بن مسعود است او را ميخواند و به هلاكت ميرساند». و در صحيحين از عبدالله بن عمر روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم در ميان مردم بلند شد و خداوند را بر آنچه شايسته او بود حمد و ثنا گفت سپس دجال را ذكر نمود و فرمود: «إِنِّي أُنْذِرُكُمُوهُ وَمَا مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا قَدْ أَنْذَرَهُ قَوْمَهُ لَقَدْ أَنْذَرَهُ نُوحٌ قَوْمَهُ وَلَكِنْ سَأَقُولُ لَكُمْ فِيهِ قَوْلًا لَمْ يَقُلْهُ نَبِيٌّ لِقَوْمِهِ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ أَعْوَرُ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِأَعْوَرَ»[200] «من شما را از او بر حذر ميدارم. و هيچ پيامبري نيامده مگر اينكه قوماش را از او برحذر داشته است. از آن جمله، نوح نيز قوماش را برحذر داشته است. اما من دربارة او سخني ميگويم كه هيچ پيامبري براي قومش نگفته است. دجال، يك چشم و احول است. ولي خداوند، چنين نيست».
علامت سوم: نزول عيسي؛ از آسمان به زمين
او در زمين به عدالت حكم ميكند، صليب را ميشكند، خوك را ميكشد و كار دجال را تمام ميكند. همانگونه كه نصوص از كتاب و سنت بر آن دلالت دارند. الله تعالي در كتابش ميفرمايد: ﴿وَإِنَّهُۥ لَعِلۡمٞ لِّلسَّاعَةِ﴾ [الزخرف: 61]. «و همانا آن، نشانهاي براي رستاخيز است». بيشتر مفسرين به اين آيه بر نزول عيسي استدلال ميكنند و اين روايت از ابن عباس نقل شده است. امام احمد در مسندش از ابن عباسم در تفسير اين آيه روايت ميكند كه ميگويد: «هو خروج عيسى ابن مريم عليه السلام قبل يوم القيامة»[201] «آن خروج عيسي بن مريم؛ قبل از روز قيامت است». همانگونه كه احاديث صحيح بر نزول عيسي؛ دلالت ميكنند. در صحيحين از ابوهريرهس روايت است كه پيامبر صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَيُوشِكَنَّ أَنْ يَنْزِلَ فِيكُمْ ابْنُ مَرْيَمَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَكَمًا عَادِلًا فَيَكْسِرَ الصَّلِيبَ وَيَقْتُلَ الْخِنْزِيرَ وَيَضَعَ الْجِزْيَةَ وَيَفِيضُ الْمَالُ حَتَّى لَا يَقْبَلَهُ أَحَدٌ وَحَتَّى تَكُونَ السَّجْدَةُ الْوَاحِدَةُ خَيْرًا مِنْ الدُّنْيَا وَمَا فِيهَا»[202] «سوگند به ذاتي كه جان من در دست اوست، بزودي عيسي بن مريم نزول خواهد كرد. او حاكم عادلي خواهد بود، صليب را خواهد شكست و خوك را از بين خواهد برد و جزيه را برمي دارد و (در زمان ايشان) ثروت و دارايي بحدي زياد ميشود كه كسي حاضر به پذيرفتن مال، نخواهد شد».
علامت و نشانه چهارم: خروج يأجوج و مأجوج
و آنها مخلوقات بسياري هستند كسي نميتواند آنها را بكشد. گفته شده آنها از نوادگان يافث كه از فرزندان نوح؛ است، ميباشند و كتاب و سنت بر خروج آنها دلالت دارد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُتِحَتۡ يَأۡجُوجُ وَمَأۡجُوجُ وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٖ يَنسِلُونَ ٩٦ وَٱقۡتَرَبَ ٱلۡوَعۡدُ ٱلۡحَقُّ فَإِذَا هِيَ شَٰخِصَةٌ أَبۡصَٰرُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾ [الأنبیاء: 96-97]. «تا زماني که ياجوج و مأجوج رها ميگردند و آنان از هر بلندي و ارتفاعي ميگذرند. (در اين هنگام) وعدة راستين (روز قيامت) نزديک است پس ناگهان چشمان کفار خيره ميشوند (و از حرکت باز ميايستند)». شيخين از زينب بنت جحشك روايت ميكنند كه رسول الله صلی الله عليه وسلم روزي با حالت هراسان بر او داخل شد و فرمود: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَيْلٌ لِلْعَرَبِ مِنْ شَرٍّ قَدْ اقْتَرَبَ فُتِحَ الْيَوْمَ مِنْ رَدْمِ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مِثْلُ هَذِهِ وَحَلَّقَ بِإِصْبَعِهِ الْإِبْهَامِ وَالَّتِي تَلِيهَا»..)[203] «لا اله الا الله» واي بر عرب از شري که امروز نزديک شد. امروز سد ياجوج و ماجوج اينطور (دو انگشت ابهام و مجاورش را حلقه کرد) باز شد».
علامت و نشانه پنجم: انهدام كعبه و ربودن زيور آلات آن
مردي داراي ساق پاهاي كوچك و دراز از حبشه كعبه را ويران و زيور آلات آن را ميبرد همانگونه كه سنت بر آن شاهد است. شيخين از ابوهريره س روايت ميكنند كه پيامبر صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «يُخَرِّبُ الْكَعْبَةَ ذُو السُّوَيْقَتَيْنِ مِنْ الْحَبَشَةِ»[204] «مردي داراي ساق پاي کوچک و باريک از حبشه کعبه را خراب ميکند» و امام احمد با سند صحيح از عبدالله بن عمرو روايت ميكند كه او از رسول الله صلی الله عليه وسلم شنيد كه فرمود: «يُخَرِّبُ الْكَعْبَةَ ذُو السُّوَيْقَتَيْنِ مِنْ الْحَبَشَةِ وَيَسْلُبُهَا حِلْيَتَهَا وَيُجَرِّدُهَا مِنْ كِسْوَتِهَا وَلَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ أُصَيْلِعَ أُفَيْدِعَ يَضْرِبُ عَلَيْهَا بِمِسْحَاتِهِ وَمِعْوَلِهِ»[205] «مردي داراي ساق پاي باريک و کوچک از حبشه کعبه را خراب ميکند و کسوت و زينت آلات را از آن جدا ميسازد مثل اينکه اکنون من او را ميبينم با سري طاس و مفاصل کج با بيل و کلنگش به کعبه ميکوبد».
علامت ششم: دخان
و آن دود بزرگي است كه از آسمان جاري ميشود و مردم را ميپوشاند و آنها را در برمي گيريد كه قرآن و سنت بر آن شاهدند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿فَٱرۡتَقِبۡ يَوۡمَ تَأۡتِي ٱلسَّمَآءُ بِدُخَانٖ مُّبِينٖ ١٠ يَغۡشَى ٱلنَّاسَۖ هَٰذَا عَذَابٌ أَلِيمٞ ١١﴾ [الدخان: 10-11]. «منتظر باش تا روزي آسمان دودي واضح و آشکار ظاهر کند و همه مردم را در بر گيرد اين عذاب دردناکي است» و از سنت حديث حذيفه بن اسيد س است همانگونه كه گذشت از پيامبر صلی الله عليه وسلم روايت ميكند كه فرمود: «إِنَّهَا لَنْ تَقُومَ حَتَّى تَرَوْنَ قَبْلَهَا عَشْرَ آيَاتٍ فَذَكَرَ الدُّخَانَ وَالدَّجَّالَ وَالدَّابَّةَ»[206] «قيامت برپا نميگردد تا ده نشانه آن نيايد كه دخان، دجال و دابه را ذكر نمود».
نشانه هفتم: بلند شدن قرآن از زمين به سوي آسمان
از آن آيهاي بصورت نوشته يا در قلب باقي نميماند. و دليل بر آن حديث حذيفه است كه از پيامبر صلی الله عليه وسلم روايت ميكند كه فرمود: «يَدْرُسُ الْإِسْلَامُ كَمَا يَدْرُسُ وَشْيُ الثَّوْبِ حَتَّى لَا يُدْرَى مَا صِيَامٌ وَلَا صَلَاةٌ وَلَا نُسُكٌ وَلَا صَدَقَةٌ وَلَيُسْرَى عَلَى كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِي لَيْلَةٍ فَلَا يَبْقَى فِي الْأَرْضِ مِنْهُ آيَةٌ»...)[207] «اسلام همانند نقش و نگار لباس پاك ميشود تا آنجا كه كسي روزه، نماز، قرباني و زكات را نميداد. و بر كتاب خداوند عزوجل در شبي ميگذرد در حاليكه در زمين از آن آيهاي باقي نمانده است».
نشانه هشتم: طلوع نمودن خورشيد از مغرب
قرآن و سنت بر اين نشانه دليل هستند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿يَوۡمَ يَأۡتِي بَعۡضُ ءَايَٰتِ رَبِّكَ لَا يَنفَعُ نَفۡسًا إِيمَٰنُهَا لَمۡ تَكُنۡ ءَامَنَتۡ مِن قَبۡلُ أَوۡ كَسَبَتۡ فِيٓ إِيمَٰنِهَا خَيۡرٗاۗ﴾ [الأنعام: 158]. «روزي كه بعضي از آيات پروردگارت بيايند كسي كه قبلاً ايمان نياورده يا در ايمان خويش عمل خيري را كسب نكرده ايمان آوردنش براي او هيچ نفعي ندارد» تعدادي از مفسرين بر اين رأي هستند كه منظور از بعضي آيات پروردگار، طلوع نمودن خورشيد از مغرب آن است. طبري بعد از ذكر سخنان مفسرين در باره اين آيه ميگويد: (وأولى الأقوال بالصواب في ذلك ما تظاهرت به الأخبار عن رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلِّم أنه قال ذلك حين تطلع الشمس من مغربها)[208] «اوليترين سخنان به صواب و درستي در اين باره اخباري است كه از رسول الله صلی الله عليه وسلم در باره طلوع نمودن خورشيد از مغرب ميباشد». شيخين از ابوهريره س روايت ميكنند كه رسول الله صلی الله عليه وسلم میفرماید: «لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِهَا فَإِذَا طَلَعَتْ فَرَآهَا النَّاسُ آمَنُوا أَجْمَعُونَ فَذَلِكَ حِينَ لَا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا»[209] «قيامت برپا نميگردد تا اينكه خورشيد از مغرب طلوع ميكند پس هنگامي كه مردم آن را ديدند همگي ايمان ميآورند در آن هنگام كسي كه قبلاً ايمان نياورده يا در ايمان خويش عمل نيكويي را كسب ننموده ايمانش براي او سودمند نميباشد.»
نشانه نهم: خروج دابه
و آن مخلوق بزرگي است. گفته شده طول آن شصت ذراع است و داراي دست و پا و پشمالو ميباشد و گفته شده خلقت او شبيه تعدادي از حيوانات است. قرآن و سنت بر خروج آن قبل از برپايي قيامت دلالت دارند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿۞وَإِذَا وَقَعَ ٱلۡقَوۡلُ عَلَيۡهِمۡ أَخۡرَجۡنَا لَهُمۡ دَآبَّةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ تُكَلِّمُهُمۡ أَنَّ ٱلنَّاسَ كَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا لَا يُوقِنُونَ ٨٢﴾ [النمل: 82]. «هنگامي که فرمان وقوع قيامت فرا ميرسد. دابه را از زمين براي مردم بيرون ميآوريم که با ايشان سخن ميگويد. براستي مردم به آيات ما ايمان نميآوردند». ابوهريره س از پيامبر صلی الله عليه وسلم روايت ميكند كه فرمودند: (ثَلَاثٌ إِذَا خَرَجْنَ لَا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا طُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا وَالدَّجَّالُ وَدَابَّةُ الْأَرْضِ)[210] «هنگام وقوع سه حادثه، انساني كه قبلاً ايمان نداشته يا از ايمان خود خيري كسب نكرده است اگر ايمان بياورد براي او سودي نخواهد داشت:1. طلوع نمودن خورشيد از مغرب2. ظهور دجال 3. خروج دابة الارض». امام احمد از ابو امامه س روايت ميكند كه پيامبر صلی الله عليه وسلم فرمودند: «تَخْرُجُ الدَّابَّةُ فَتَسِمُ النَّاسَ عَلَى خَرَاطِيمِهِمْ ثُمَّ يَغْمُرُونَ فِيكُمْ حَتَّى يَشْتَرِيَ الرَّجُلُ الْبَعِيرَ فَيَقُولُ مِمَّنْ اشْتَرَيْتَهُ فَيَقُولُ اشْتَرَيْتُهُ مِنْ أَحَدِ الْمُخَطَّمِينَ»[211] «دابة الارض خارج ميشود و بر بيني مردم نشانه ميگذارد تا اينکه آنقدر تعدادشان زياد ميشود. که يک نفر شتري را ميخرد به او ميگويند اين شتر را از چه کسي خريدهاي او در جواب ميگويد: از يکي از نشانهدارها (کساني که دابة الارض روي بيني آنها نشانه گذاشته است)».
نشانه دهم: خارج شدن آتش بزرگ
اين آتش از عدن[212] خارج ميشود و مردم را به سوي محل تجمعشان ميراند. و اين آخرين نشانه بزرگ قيامت است. و دليل بر اين نشانه حديث حذيفه بن اسيد س است كه قبلاً گذشت و مسلم آن را بيان كرده كه در آن پيامبر صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «وَآخِرُ ذَلِكَ نَارٌ تَخْرُجُ مِنْ الْيَمَنِ تَطْرُدُ النَّاسَ إِلَى مَحْشَرِهِمْ»[213] «و آخر آن آتشي است كه از يمن خارج ميشود و مردم را به سوي مكان قيامت فراري ميدهد» و در روايتي از حديث حذيفه آمده: «وَنَارٌ تَخْرُجُ مِنْ قُعْرَةِ عَدَنٍ تَرْحَلُ النَّاسَ» «و آتشي از عمق عدن خارج ميشود كه مردم را كوچ ميدهد».
اين نشانهها بزرگترين نشانههاي قيامت بودند كه قبل از برپايي آن واقع ميگردند هنگامي كه اين نشانهها آمدند قيامت به اذن الله تعالي برپا ميگردد و روايت شده كه اين نشانهها به دنبال هم همانند مهرههاي ستون فقرات پشت سرهم ميآيند هنگامي كه يكي از آنها آشكار شود به دنبال آن ديگري ميآيد. طبراني در اوسط از ابوهريرهس از پيامبر صلی الله عليه وسلم روايت ميكند كه فرمودند: «خروج الآيات بعضها على إثر بعض، يتتابعن كما تتابع الخرز في النظام»[214] «نشانهها بعضيها به دنبال بعضي ديگر ميآيند همانگونه كه ستون فقرات به دنبال هم ميآيند».
بحث اين موضوع به وسيله سه مطلب تمام ميشود.
مطلب اول: ايمان به نعمتها و ناخوشيهاي قبر و دليل بر آن
ايمان به نعمتهاي قبر براي اهل طاعت و ايمان به عذاب قبر براي كسي كه مستحق آن است از اهل معصيت و گناه، از اصول ايمان ميباشد كه نصوص كتاب و سنت بر آن دلالت دارند.
دليل كتاب بر نعمت و خوشيهاي قبر اين سخن الله تعالي ميباشد: ﴿يُثَبِّتُ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱلۡقَوۡلِ ٱلثَّابِتِ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِۖ﴾ [إبراهیم: 27]. «خدا ميفرمايد مردمي را كه ايمان آوردند، آنان را با كلمه حق در دنيا وآخرت ثابت قدم و پايدار ميگرداند». آيه بر ثابت قدم كردن مؤمنان در جواب دادن به سؤال در قبر و آنچه به دنبال آن از نعمتها ميآيد، دلالت دارد.
از براء بن عازب م ثابت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم میفرمايند: «إِذَا أُقْعِدَ الْمُؤْمِنُ فِي قَبْرِهِ أُتِيَ ثُمَّ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ فَذَلِكَ قَوْلُهُ: ﴿يُثَبِّتُ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱلۡقَوۡلِ ٱلثَّابِتِ﴾»[215] «هنگامي كه مؤمن در قبرش نشانيده شود، (دو ملائكه نزد وي) ميآيند. و او (مؤمن) گواهي ميدهد كه هيچ معبودي، بجز الله نيست و محمد صلی الله عليه وسلم فرستاده الله است. و اين، همان مصداق سخن خداوند است كه ميفرمايد: ﴿يُثَبِّتُ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱلۡقَوۡلِ ٱلثَّابِتِ﴾ (خداوند مؤمنان را بر قول حق، ثابت قدم نگه ميدارد)».
و دليل بر عذاب قبر از قرآن اين سخن الله تعالي ميباشد: ﴿وَحَاقَ بَِٔالِ فِرۡعَوۡنَ سُوٓءُ ٱلۡعَذَابِ ٤٥ ٱلنَّارُ يُعۡرَضُونَ عَلَيۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِيّٗاۚ وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ ٤٦﴾ [المؤمن: 45-46]. «و فرعونيان را عذاب سخت فرا گرفت. اينك آتش دوزخ را صبح و شام بر آنها عرضه ميدارند، و چون روز قيامت شود خطاب آيد كه: فرعونيان را به سخترين عذاب جهنم وارد كنيد». قرطبي ميگويد: (الجمهور على أن هذا العرض يكون في البرزخ وهو حجة في تثبيت عذاب القبر) «جمهور بر اين رأي ميباشند كه اين حال و وضع آنها در برزخ دليل بر ثابت بودن عذاب قبر است» و ابن كثير ميگويد: (وهذه الآية أصل كبير في استدلال أهل السنة على عذاب البرزخ في القبور)[216] «و اين آيه اصل بزرگي است در استدلال كردن اهل سنت بر اينكه عذاب قبر در برزخ وجود دارد». همچنين دليل بر عذاب قبر در قرآن اين فرموده الله تعالي ميباشد: ﴿سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيۡنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٖ ١٠١﴾ [التوبة: 101]. «دو بار آنها را عذاب ميدهيم سپس آنها به عذابي بزرگ بازگردانيده ميشوند». بسياري از اهل سلف از اين آيه بر عذاب قبر استدلال نمودهاند. مجاهد در تفسير اين آيه ميگويد: (بالجوع وعذاب القبر، قال: «ثم يردون إلى عذاب عظيم» يوم القيامة) «منظور از دو بار عذاب دادن، گرسنگي و عذاب قبر است و منظور از اينكه سپس به عذابي بزرگ باز گردانيده ميشوند، قيامت است». قتاده ميگويد: (عذاب الدنيا وعذاب القبر ثم يردون إلى عذاب عظيم) «منظور از دو عذاب، عذاب دنيا و عذاب قبر است سپس به سوي عذابي بزرگ برگردانيده ميشوند». امام بخاري به وسيله اين آيه و آيه قبلي بر عذاب قبر در تفسير آن براي احاديث در مورد عذاب قبر استدلال كرده است[217].
اما دليل بر نعمت و عذاب قبر در سنت بسيار است كه از آن جمله در صحيحين از عبدالله بن عمر م روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم میفرمايند: «إِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا مَاتَ عُرِضَ عَلَيْهِ مَقْعَدُهُ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ إِنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَمِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَإِنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ فَمِنْ أَهْلِ النَّارِ فَيُقَالُ هَذَا مَقْعَدُكَ حَتَّى يَبْعَثَكَ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[218] «هر وقت، يكي از شما فوت كند، صبح و شام، جايگاهش به او عرضه ميشود. اگر بهشتي باشد جايگاهش در بهشت و اگر دوزخي باشد، جايگاهش در دوزخ، به او نشان داده ميشود. و به او گفته ميشود: اين، جاي توست تا روز قيامت كه خداوند تو را حشر مينمايد». و در صحيح مسلم از انسس روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم ميفرمايند: «لَوْلَا أَنْ لَا تَدَافَنُوا لَدَعَوْتُ اللَّهَ أَنْ يُسْمِعَكُمْ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ»[219] «اگر ترس از دفن نكردن مردهايتان نبود از خداوند ميخواستم كه عذاب قبر را بشنويد». و دليل از كتاب و سنت بسيار است و آنچه ذكر شد به منظور استدلال كردن به آن در اثبات عذاب و نعمتهاي قبر بود و الله اعلم.
مطلب دوم: روي دادن نعمت و عذاب قبر بر روح و جسم با هم
نعمتها و عذاب قبر براي جسم و روح با هم است. پس روح وقتي كه متنعم يا معذب ميشود به بدن متصل است پس نعمت و عذاب براي هر دوي آنهاست همانگونه كه روح گاهگاهي كه از بدن جدا ميشود و متنعم يا معذب ميگردد (شامل هر دو ميگردد). پس نعمت و عذاب براي روح از بدن جدا نيست. و دليل بر اين گفته كتاب و سنت است و اهل سنت و جماعت بر آن اتفاق دارند بر خلاف كساني كه گمان ميكنند نعمت و عذاب قبر در هر حال تنها براي روح است و به بدن تعلق ندارد.
دليل بر آن حديث انس بن مالكس است كه در آن رسول الله صلی الله عليه وسلم ميفرمايند: «إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا وُضِعَ فِي قَبْرِهِ وَتَوَلَّى عَنْهُ أَصْحَابُهُ وَإِنَّهُ لَيَسْمَعُ قَرْعَ نِعَالِهِمْ أَتَاهُ مَلَكَانِ فَيُقْعِدَانِهِ فَيَقُولَانِ مَا كُنْتَ تَقُولُ فِي هَذَا الرَّجُلِ لِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَأَمَّا الْمُؤْمِنُ فَيَقُولُ أَشْهَدُ أَنَّهُ عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ فَيُقَالُ لَهُ انْظُرْ إِلَى مَقْعَدِكَ مِنْ النَّارِ قَدْ أَبْدَلَكَ اللَّهُ بِهِ مَقْعَدًا مِنْ الْجَنَّةِ فَيَرَاهُمَا جَمِيعًا وَأَمَّا الْمُنَافِقُ وَالْكَافِرُ فَيُقَالُ لَهُ مَا كُنْتَ تَقُولُ فِي هَذَا الرَّجُلِ فَيَقُولُ لَا أَدْرِي كُنْتُ أَقُولُ مَا يَقُولُ النَّاسُ فَيُقَالُ لَا دَرَيْتَ وَلَا تَلَيْتَ وَيُضْرَبُ بِمَطَارِقَ مِنْ حَدِيدٍ ضَرْبَةً فَيَصِيحُ صَيْحَةً يَسْمَعُهَا مَنْ يَلِيهِ غَيْرَ الثَّقَلَيْنِ»[220] «هنگامي كه بندهاي را در قبرش ميگذارند و دوستانش بر ميگردند و ميروند، ميت صداي پاهايشان را ميشنود. در اين هنگام، دو ملائكه نزد او ميآيند، او را مينشانند و از وي ميپرسند: درباره اين شخص، يعني محمدص چه ميگفتي؟ جواب ميدهد: من گواهي ميدهم كه محمد صلی الله عليه وسلم بنده خدا و رسول اوست. ملائكهها ميگويند: به جايگاه خود در روزخ نگاه كن. خداوند آن را براي تو با جايي در بهشت، عوض كرده است». پيامبر صلی الله عليه وسلم فرمود: پس هر دو جا (بهشت و دوزخ) را ميبيند. اما اگر آن شخص، كافر يا منافق باشد، در جواب ملائكهها، ميگويد: من چيزي نميدانم. هر چه مردم ميگفتند، من نيز ميگفتم. به او ميگويند: تو ندانستي و نه سعي كردي كه بداني. سپس، با پتكي آهني، ضربة محكمي بر فرق سرش، ميكوبند. آنگاه، چنان فريادي سر ميدهد كه بجز انسانها و جنها، همة مخلوقات اطراف او، فريادش را ميشنوند».
و در حديث طولاني براء بن عازب كه احمد، ابوداود، حاكم و ديگران بصورت مرفوع از پيامبر صلی الله عليه وسلم روايت كردهاند بعد از ذكر خروج روح و بالا رفتن روح مؤمن به آسمان ميفرمايد: «فَتُعَادُ رُوحُهُ فِي جَسَدِهِ فَيَأْتِيهِ مَلَكَانِ فَيُجْلِسَانِهِ فَيَقُولَانِ لَهُ مَنْ رَبُّكَ»[221] «روحش در جسمش برگردانيده ميشود پس دو ملائكه ميآيند و او را مينشانند. به او ميگويند: پرورگارت كيست؟»
اين دو حديث بر واقع شدن عذاب و نعمتهاي قبر بر روح و جسم با هم دلالت دارند. در اين سخن پيامبر ص «إن العبد إذا وضع في القبر» «بنده هنگامي كه در قبر قرار گرفت» دلالت بر اين دارد كه لفظ عبد براي جسم و روح با هم بكار ميرود و همچنين برگشت روح به جسم هنگام سؤال كردن همانگونه كه در حديث براء بن عازب آمده همراه با آنچه در دو حديث كه گذشت اين از صفات جسم است مانند اين سخن: «يسمع قرع نعالهم» (فيقعدانه) «صداي پاهايشان را ميشوند كه ميروند» «پس او را مينشانند» و «ويضرب بمطارق من حديد» «فيصيح صيحة» «و با پتكي از آهن او را ميزنند» «پس صيحه اي بسيار بلند سر ميدهد». از همه اينها اين نتيجه حاصل ميشود كه نعمتها و عذاب قبر شامل جسم و روح با هم ميگردد.
با اين وصف در بعضي از نصوص آمده كه نعمتها و عذاب بر روح در بعضي حالات به تنهايي واقع ميشوند كه از آن جمله حديث عبدالله بن عباس م است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «لَمَّا أُصِيبَ إِخْوَانُكُمْ بِأُحُدٍ جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ أَرْوَاحَهُمْ فِي أَجْوَافِ طَيْرٍ خُضْرٍ تَرِدُ أَنْهَارَ الْجَنَّةِ تَأْكُلُ مِنْ ثِمَارِهَا وَتَأْوِي إِلَى قَنَادِيلَ مِنْ ذَهَبٍ فِي ظِلِّ الْعَرْشِ»[222] «هنگامي كه برادران شما در روز احد دچار مصيبت شدند خداوند ارواحشان را در داخل پرندگان سبز رنگ قرار داد كه آنها بر رودهاي بهشت ميگذرند و از ميوههاي آن ميخورند و به آويزهايي از طلا در سايه عرش نزول مييابند».
اين خلاصهاي از نعمتها و عذاب بود كه بر جسم و روح در قبر واقع ميشوند و روح گاهي به تنهايي در آن واقع ميشود. بعضي از امامان محقق در سنت در بيان اين مسئله ميگويند: (والعذاب والنعيم على النفس والبدن جميعا باتفاق أهل السنة والجماعة، تنعم النفس وتعذب منفردة عن البدن، وتعذب متصلة بالبدن والبدن متصل بها، فيكون النعيم والعذاب عليهما في هذه الحال مجتمعتين كما يكون للروح منفردة عن البدن) «به اتفاق اهل سنت و جماعت، نعمت و عذاب بر روح و جان توأم صورت ميگيرد. روح جدا از بدن به تنهايي متنعم و معذب ميشود و عذاب آن به بدن وصل و بدن به آن (نعمت يا عذاب) متصل ميشود. پس نعمت و عذاب بر آن دو در اين حال جمع ميگردد همانگونه كه براي روح جدا از بدن واقع ميشود.»
مطلب سوم: ايمان به دو ملائكه منكر و نكير
در مبحث ملائكه در مورد منكر و نكير صحبت شد، آنها دو ملائكه هستند كه از جمله وظايف آنها سؤال پرسيدن از ميت در قبر است. و هدف اينجا، بيان ايمان به آنها بصورت تفصيلي است و آنچه از فتنه اين دو در قبر حاصل ميشود. آنگاه بيان اينكه اين مسئله اينجا فرعي از ايمان به نعمتهاي قبر و عذاب آن بطور خلاصه است.
احاديث صحيح بر وصف اين دو ملائكه و سؤال آنها از اهل قبور بعد از دفن كردن آنها حكايت دارد همانگونه كه در حديث ابوهريرهس آمده كه رسول اللهص ميفرمايد: «إِذَا قُبِرَ الْمَيِّتُ أَوْ قَالَ أَحَدُكُمْ أَتَاهُ مَلَكَانِ أَسْوَدَانِ أَزْرَقَانِ يُقَالُ لِأَحَدِهِمَا الْمُنْكَرُ وَالْآخَرُ النَّكِيرُ فَيَقُولَانِ مَا كُنْتَ تَقُولُ فِي هَذَا الرَّجُلِ فَيَقُولُ مَا كَانَ يَقُولُ هُوَ عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ فَيَقُولَانِ قَدْ كُنَّا نَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُولُ هَذَا ثُمَّ يُفْسَحُ لَهُ فِي قَبْرِهِ سَبْعُونَ ذِرَاعًا فِي سَبْعِينَ… وَإِنْ كَانَ مُنَافِقًا قَالَ سَمِعْتُ النَّاسَ يَقُولُونَ فَقُلْتُ مِثْلَهُ لَا أَدْرِي فَيَقُولَانِ قَدْ كُنَّا نَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُولُ ذَلِكَ فَيُقَالُ لِلْأَرْضِ الْتَئِمِي عَلَيْهِ فَتَلْتَئِمُ عَلَيْهِ فَتَخْتَلِفُ فِيهَا أَضْلَاعُهُ فَلَا يَزَالُ فِيهَا مُعَذَّبًا حَتَّى يَبْعَثَهُ اللَّهُ مِنْ مَضْجَعِهِ ذَلِكَ»[223] «وقتي مرده يا فرمود يكي از شما دفن شد دو ملائكه سياه رنگ كه چشماني آبي دارند، و يكي منكر و ديگري نكير نام دارد به نزد ميت ميآيند، و به او ميگويند: در مورد مردي كه در بين شما مبعوث شد چه ميگفتي؟ جواب ميدهد: آنچه او ميگفت: بنده خدا و فرستاده اوست، و گواهي ميدهم كه معبودي بحق جز خداي يكتا نيست، و گواهي ميدهم كه محمد بنده و فرستاده خداست، پس ميگويند: ما ميدانستيم كه چنين خواهي گفت، سپس قبر او به طول هفتاد ذراع و عرض هفتاد ذراع وسعت پيدا ميكند… و اگر منافق باشد ميگويد: شنيدم مردم چيزي ميگويند، من هم چنان گفتم، نميدانم چه نام دارد، پس دو ملائكه ميگويند: ما ميدانستيم كه چنين خواهي گفت، و به زمين گفته ميشود: او را درهم بفشار، پس او را بهم ميفشارد تا اينكه دندههاي بدنش در هم شكسته شود، و همچنان عذاب ميبيند تا اينكه باري تعالي او را روز قيامت حشر نمايد». و دليل بر سؤال ملائكه همچنين حديث انس بود كه در مطلب گذشته بيان آن گذشت.
واجب است كه به آنچه احاديث از نام دو ملائكه، خصوصيات و سؤال آنها از اهل قبور و چگونگي آن، ايمان داشته باشيم و به آنچه مؤمن و منافق جواب ميدهند و آنچه از نعمتها يا عذاب بر توضيحي كه به وسيله آن احاديث آمده است مؤمن باشيم.
علما اختلاف دارند بر اينكه آيا سؤال در قبر مخصوص اين امت است همانگونه كه بعضي آن را گفتهاند يا اينكه شامل تمام امتها ميگردد كما اينكه اين قول دسته ديگر از اهل علم ميباشد. آنچه از نصوص آشكار ميگردد عدم تخصيص اين امت به آن است بلكه آن براي همه امتها است و اكثر اهل علم بر اين رأي ميباشند و الله اعلم.
ايمان به زنده شدن از بزرگترين اصول ايمان در دين است و آن مشتمل بر جوانب متعددي است از آنچه نصوص در اين باب بر آن دلالت دارد و بحث آن اينجا در خلال تعدادي از مطالب خواهد آمد كه حقيقت آن را روشن و اهميت ايمان به آن را آشكار مينمايد و آنچه بر مؤمن واجب است اين است كه به احوال و حوادث آن ايمان داشته باشد.
مطلب اول: معني بعث و حقيقت آن
بعث در كلام عرب بر دو وجه ميآيد:1. به معني ارسال كردن است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿ثُمَّ بَعَثۡنَا مِنۢ بَعۡدِهِم مُّوسَىٰ﴾ [الأعراف: 103]. «سپس بعد از آنها موسي را فرستاديم». 2. به معني تحريك و برانگيختگي است. گفته ميشود شتر را تحريك كرد پس او شوريد. و از آن جمله زنده شدن مرده است كه به صورت زنده شدن آنها و خارج شدنشان از قبرها ميباشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿ثُمَّ بَعَثۡنَٰكُم مِّنۢ بَعۡدِ مَوۡتِكُمۡ﴾ [البقرة: 56]. «سپس بعد از مردنتان شما را زنده ميكنيم».
بعث در شريعت بدين معني است كه خداوند مردگان را زنده ميكند و از قبرهايشان خارج ميگرداند.
و حقيقت زنده شدن اين است كه الله تعالي اجساد قبرها را كه در آن حل شدهاند، جمع ميكند و به قدرت خود آن را برميگرداند همانگونه كه بود سپس به سوي آن ارواح را برميگرداند و آنها را به سوي مشحر براي حكم نهايي سوق ميدهد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَضَرَبَ لَنَا مَثَلٗا وَنَسِيَ خَلۡقَهُۥۖ قَالَ مَن يُحۡيِ ٱلۡعِظَٰمَ وَهِيَ رَمِيمٞ ٧٨ قُلۡ يُحۡيِيهَا ٱلَّذِيٓ أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٖۖ وَهُوَ بِكُلِّ خَلۡقٍ عَلِيمٌ ٧٩﴾ [یس: 78-79]. «و براي ما مثل ميآورد و خلقت خود را فراموش كرده است گفت كيست كه اين استخوانها را بعد از اينكه پوسيده است، زنده كند».
و از حذيفهس روايت است كه رسول اللهص فرمودند: «إِنَّ رَجُلًا حَضَرَهُ الْمَوْتُ لَمَّا أَيِسَ مِنْ الْحَيَاةِ أَوْصَى أَهْلَهُ إِذَا مُتُّ فَاجْمَعُوا لِي حَطَبًا كَثِيرًا ثُمَّ أَوْرُوا نَارًا حَتَّى إِذَا أَكَلَتْ لَحْمِي وَخَلَصَتْ إِلَى عَظْمِي فَخُذُوهَا فَاطْحَنُوهَا فَذَرُّونِي فِي الْيَمِّ فِي يَوْمٍ حَارٍّ أَوْ رَاحٍ فَجَمَعَهُ اللَّهُ فَقَالَ لِمَ فَعَلْتَ قَالَ خَشْيَتَكَ فَغَفَرَ لَهُ»[224] «مردي در آستانه مرگ قرار گرفت و وقتي از برگشت به زندگي دنيا نا اميد شد به خانوادهاش وصيت كرده كه: وقتي مْردم چوب بسياري برايم گرد آوريد سپس آتشي روشن كنيد تا گوشتم را از بين ببرد و به استخوانهايم برسد، جسدم را برداريد و آن را خُرد كنيد و در روزي بسيار گرم يا روزي كه باد بوزد در دريا اندازيد. خداوند جسمش را جمع كرد و به او فرمود: چرا چنين كردي؟ گفت: به خاطر ترس از تو. پس خداوند او را بخشيد».
آيه و حديث بر اين امر دلالت دارند كه الله تعالي اجساد را برميگرداند و آنچه جدا شده و در زمين حل شدهاند را جمع ميكند تا آنجا كه به حالت اول همانگونه كه بود برمي گرداند پس ارواحشان را به آن برمي گرداند. پاك و منزه است الله تعالي از اينكه چيزي او را ناتوان كند و او بر هر چيزي تواناست.
در سنت كيفيت و چگونگي زنده شدن بيان شده است. خداوند بر زمين آب را نازل ميكند پس به وسيله آن اهل قبور ميرويند هماگونه كه گياهان ميرويند. و دليل بر آن حديث ابوهريرهس است كه شيخين روايت كردهاند. در آن رسول اللهص ميفرمايد: «مَا بَيْنَ النَّفْخَتَيْنِ أَرْبَعُونَ قَالَ أَرْبَعُونَ يَوْمًا قَالَ أَبَيْتُ قَالَ أَرْبَعُونَ شَهْرًا قَالَ أَبَيْتُ قَالَ أَرْبَعُونَ سَنَةً قَالَ أَبَيْتُ قَالَ ثُمَّ يُنْزِلُ اللَّهُ مِنْ السَّمَاءِ مَاءً فَيَنْبُتُونَ كَمَا يَنْبُتُ الْبَقْلُ لَيْسَ مِنْ الْإِنْسَانِ شَيْءٌ إِلَّا يَبْلَى إِلَّا عَظْمًا وَاحِدًا وَهُوَ عَجْبُ الذَّنَبِ وَمِنْهُ يُرَكَّبُ الْخَلْقُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[225] «فاصله بين دو نفخ صور چهل است. از ابوهريرهس پرسيدند:چهل روز است. گفت: نميتوانم چيزي را بگويم به آن علم ندارم. گفتند: چهل ماه است؟ گفت: نميتوانم چيزي بگويم به آن علم ندارم. گفتند: چهل سال است؟ گفت: نميتوانم چيزي بگويم به آن علم ندارم. پيامبر فرمود: سپس خداوند از آسمان باراني نازل ميكند پس مردهها زنده ميشوند همانطور كه گياهان سبز ميشوند. تمام اعضاي انسان پوسيده ميشود مگر يك قطعه استخواني كه عجب الذنب نام دارد كه سالم باقي ميماند و انسانها در روز قيامت از اين استخوان زنده و آفريده ميشوند». اين حديث بر كيفيت زنده شدن دلالت دارد و اينكه اهل قبور در قبرهايشان چهل در فاصله بين دو نفخه ميمانند كه آن دو نفخ، نفخ مردن و زنده شدن ميباشد و راوي منظور از چهل را مشخص نكرده كه آن چهل روز، يا چهل ماه يا چهل سال است. آن در بعضي از روايات آمده كه چهل سال است. سپس هنگامي كه خداوند بخواهد مخلوقات را زنده كند باراني از آسمان نازل ميكند. در بعضي روايت آمده آن مانند مني مرد است پس اهل قبور از آن آب زنده ميشوند همانگونه كه گياهان سبز ميگردند بعد از اينكه تمام جسمشان جز استخوان عجب الذنب از بين رفت و اين شامل انبياء نميگردد زيرا اجساد آنها نميپوسد همانگونه كه بيان آن قبلاً گذشت. با اين توضيحات حقيقت زنده شدن، و زمان و كيفيت آن روشن گرديد و الله اعلم.
مطلب دوم: دليل زنده شدن از ديدگاه كتاب، سنت و نظر
كتاب و سنت بر زنده شدن مردگان توسط الله تعالي دلالت دارد و بيان آن در بسياري از جاهاي كتاب خداوند و سنت رسول اللهص آمده است.
خداوند در كتابش ميفرمايد: ﴿ثُمَّ بَعَثۡنَٰكُم مِّنۢ بَعۡدِ مَوۡتِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ٥٦﴾ [البقرة: 56]. «سپس بعد از مردنتان شما را زنده ميگردانيم تا شكر گزار باشيد». و ميفرمايد: ﴿مَّا خَلۡقُكُمۡ وَلَا بَعۡثُكُمۡ إِلَّا كَنَفۡسٖ وَٰحِدَةٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعُۢ بَصِيرٌ ٢٨﴾ [لقمان: 28]. «خلقت و زنده شدن شما جز مانند آفريدن يك تن نيست. همانا خداوند شنواي بيناست» و ميفرمايد: ﴿زَعَمَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَن لَّن يُبۡعَثُواْۚ قُلۡ بَلَىٰ وَرَبِّي لَتُبۡعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلۡتُمۡۚ وَذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ ٧﴾ [التغابن: 7]. «كساني كه كافرند گمان ميكنند كه هرگز زنده نميشوند. بگو بلكه حتماً زنده خواهند شد و به پروردگارم سوگند حتماً برانگيخته خواهيد شد سپس به آنچه انجام داده ايد آگاه خواهد گرداند و آن بر خداوند آسان است».
و از سنت حديث ابوهريرهس ميباشد كه پيامبر صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «لَا تُفَضِّلُوا بَيْنَ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ فَإِنَّهُ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَيَصْعَقُ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ يُنْفَخُ فِيهِ أُخْرَى فَأَكُونُ أَوَّلَ مَنْ بُعِثَ أو في أول من بعث فَإِذَا مُوسَى آخِذٌ بِالْعَرْشِ»[226] «بين پيامبران خدا بعضي را بر بعض ديگر برتري ندهيد. او در صور ميدمد پس هر آنچه در آسمانها و زمين هستند ميميرند مگر آنكه خدا بخواهد. پيامبر فرمود: سپس بار ديگر در آن ميدمد پس من اولين كس يا جزو اولين كساني هستم كه خداوند زنده ميگرداند در آن هنگام موسي به [پايه اي از پايه هاي] عرش چسبيده است». و در حديث ابوسعيد خدريس در صحيحين آمده: «فَأَكُونُ أَوَّلَ مَنْ تَنْشَقُّ عَنْهُ الْأَرْضُ»[227] «من اولين كسي هستم كه قبرش شكافته ميشود». اين دو حديث بر زنده شدن مردگان از قبرهايشان در روز قيامت و رفتن به سرزمين محشر دلالت دارد و در اين دو فضيلتي براي پيامبر صلی الله عليه وسلم وجود دارد كه اول از همه زنده ميشود.
كما اينكه رأي صحيح بر بيان زنده شدن دلالت مينمايد و زنده شدن تكرار براي خلق كردن است و براي هر عاقلي معلوم است كه تكرار براي چيزي آسانتر از خلقت ابتدايي آن است و براي اين است كه الله تعالي در كتابش هنگامي كه از زنده شدن و وقوع آن بحث مينمايد به خلقت انسان و به وجود آوردن اولي ميپردازد زيرا كسي كه قادر است براي اولين بار به وجود آورد به اولي ميتواند دوباره او را بوجود آورد. كسي كه معترض به زنده شدن بود همانگونه كه خداوند بيان ميكند: ﴿مَن يُحۡيِ ٱلۡعِظَٰمَ وَهِيَ رَمِيمٞ ٧٨﴾ [یس: 78]. «كيست كه اين استخوانهاي پوسيده را دوباره زنده كند» الله تعالي در جواب ميفرمايد: ﴿قُلۡ يُحۡيِيهَا ٱلَّذِيٓ أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٖۖ﴾ [یس: 79]. «بگو كسي كه اولين بار او را خلق كرد و به وجود آورد». الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِي يَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ يُعِيدُهُۥ وَهُوَ أَهۡوَنُ عَلَيۡهِۚ﴾ [الروم: 27]. «او كسي است كه آفرينش را آغاز كرد سپس دوباره آن را برمي گرداند و آن را تجديد مينمايد و اين كار بر او آسان است». اين دليل شرعي عقلي از كتاب خدا براي رد بر تمام انكار كنندگان دروغگو در مورد زنده شدن است و دليلي است كه نميتوان آن را رد نمود.
مطلب سوم: حشر
نصوص بر جمع گرديدن بندگان بعد از زنده شدنشان به سوي سرزمين محشر به حالت كاملاً پابرهنه، عريان و ختنه نشده دلالت دارد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَحَشَرۡنَٰهُمۡ فَلَمۡ نُغَادِرۡ مِنۡهُمۡ أَحَدٗا ٤٧﴾ [الکهف: 47]. «و آنان را برانگيزيم و كسي از آنان را ترك نكرديم» و ميفرمايد: ﴿يَوۡمَ تُبَدَّلُ ٱلۡأَرۡضُ غَيۡرَ ٱلۡأَرۡضِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُۖ وَبَرَزُواْ لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ ٤٨﴾ [إبراهیم: 48]. «روزي كه زمين به غير زمين و آسمانها به غير آنها تبديل شوند و در برابر خداوند يگانه قهار نمايان شوند».
از عائشهك روايت است كه از رسول الله صلی الله عليه وسلم شنيدم كه ميفرمود: «يُحْشَرُ النَّاسُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حُفَاةً عُرَاةً غُرْلًا قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ النِّسَاءُ وَالرِّجَالُ جَمِيعًا يَنْظُرُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَا عَائِشَةُ الْأَمْرُ أَشَدُّ مِنْ أَنْ يَنْظُرَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ»[228] «پا برهنه، عريان و بدون ختنه، حشر خواهيد شد. عايشه ك ميگويد: گفتم: «اي رسول خدا! مردان و زنان، با هم حشر ميشوند و به يگديگر، نگاه ميکنند؟! فرمود: مسئله دشوارتر از آن است که کسي در اين فکر باشد (به ديگري نگاه کند)». و اين حشر تمام مخلوقات را در برمي گيرد. نصوص بر حشر ديگري هم بيشك آنجا در بهشت و جهنم دلالت دارد. مؤمنان دسته دسته در حاليكه آنها ايستادهاند به سوي بهشت حشر ميشوند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿يَوۡمَ نَحۡشُرُ ٱلۡمُتَّقِينَ إِلَى ٱلرَّحۡمَٰنِ وَفۡدٗا ٨٥﴾ [مریم: 85]. «روزي كه متقين را دسته دسته به سوي رحمن محشور ميكنيم». طبري از عليس در تفسير اين قول الله تعالي ميفرمايد: (أما والله ما يحشر الوفد على أرجلهم، ولا يساقون سوقا ولكنهم يؤتون بنوق لم ير الخلائق مثلها، عليها رحال الذهب، وأزمتها الزبرجد فيركبون عليها حتى يضربوا أبواب الجنة)[229] «به خدا قسم دسته دسته بر پاها و ساقهايشان محشور نميشوند بلكه آنها به وسيله شتراني ميآيند كه هيچ كس مثل آنها را نديده است بر آن زيني از طلا است و دهنه آن از زبرجد است بر آن سوار ميشوند تا اينكه درهاي بهشت را ميزنند». اما كافران به سوي آتش بر صورتهايشان با حالت كور و كر و لال حشر ميشوند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿ٱلَّذِينَ يُحۡشَرُونَ عَلَىٰ وُجُوهِهِمۡ إِلَىٰ جَهَنَّمَ أُوْلَٰٓئِكَ شَرّٞ مَّكَانٗا وَأَضَلُّ سَبِيلٗا ٣٤﴾ [الفرقان: 34]. «كساني كه بر صورتهايشان به سوي جهنم رانده ميشوند آنان بدترين جا و بدترين و گمترين راه را دارند» و ميفرمايد: ﴿وَمَن يَهۡدِ ٱللَّهُ فَهُوَ ٱلۡمُهۡتَدِۖ وَمَن يُضۡلِلۡ فَلَن تَجِدَ لَهُمۡ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِهِۦۖ وَنَحۡشُرُهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ عَلَىٰ وُجُوهِهِمۡ عُمۡيٗا وَبُكۡمٗا وَصُمّٗاۖ﴾ [الإسراء: 97]. «و روز قيامت بر صورتهايشان در حاليكه كور و كر و لالند رانده ميشوند».
مطلب چهارم: حوض، صفت و دلايل آن
حوض، عطاي بزرگي است كه خداوند به پيامبر ما صلی الله عليه وسلم در قيامت بخشيده است كه او و امتش بر آن وارد ميشوند. وصف آن در نصوص اينگونه آمده كه از شير سفيدتر، از برف سردتر و از عسل شيرين تر است و از مسك و عطر، خوش بوتر است و آن در نهايت گشايش و وسعت ميباشد. طول و عرض آن برابر است هر گوشه از گوشههاي آن مسير يك ماه است. آب آن از بهشت ميآيد. آبراه و ناودان آن از بهشت كشيده شده يكي از آنها از طلا و ديگري از نقره است و ظرفهاي آن كه تعداد آن به اندازه ستارگان آسمان است.
و بر اثبات حوض كه آن حق است احاديث صحيح بسيار است بعضي از محققين آن را در حد متواتر دانستهاند و از پيامبر صلی الله عليه وسلم سي و چند صحابي آن را روايت كردهاند. كه از آن جمله حديث انس بن مالك است كه در آن رسول الله صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «إِنَّ قَدْرَ حَوْضِي كَمَا بَيْنَ أَيْلَةَ وَصَنْعَاءَ مِنْ الْيَمَنِ وَإِنَّ فِيهِ مِنْ الْأَبَارِيقِ كَعَدَدِ نُجُومِ السَّمَاءِ»[230] «بزرگي حوض من به اندازة مسافت ميان أيله و صنعاي يمن، و تعداد پارچهاي آن، به اندازة ستارگان آسمان است». و از عبدالله بن عمرو بن عاص روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم ميفرمايند: «حَوْضِي مَسِيرَةُ شَهْرٍ وَزَوَايَاهُ سَوَاءٌ وَمَاؤُهُ أَبْيَضُ مِنْ اللبن وَرِيحُهُ أَطْيَبُ مِنْ الْمِسْكِ وَكِيزَانُهُ كَنُجُومِ السَّمَاءِ مَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَا يَظْمَأُ بَعْدَهُ أَبَدًا»[231] «حوض من به اندازه مسير يك ماه و گوشههاي آن برابر است. آب آن از شير، سفيدتر و بوي آن از بوي مشك خوشتر است. آبريزهاي آن در زيبايي و فراواني مانند ستارگان آسمان هستند كسي كه از آن بنوشد هرگز تشنه نميشود».
و حوض در سرزمين محشر ميباشد كه آب آن از كوثر امتداد يافته و آن نهري ديگر است كه خداوند به پيامبر ما صلی الله عليه وسلم در بهشت بخشيده است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿إِنَّآ أَعۡطَيۡنَٰكَ ٱلۡكَوۡثَرَ ١﴾ [الکوثر: 1] «ما كوثر را به تو عطا كرديم». اهل علم در مورد ميزان و حوض اختلاف دارند كه كداميك جلوتر است. گفته شده ميزان قبل از حوض است و بعضي گفتهاند حوض جلوتر است. و صحيح اين است كه حوض قبل از ميزان است. قرطبي ميگويد: «والمعنى يقتضيه فإن الناس يخرجون عطاشا من قبورهم» «و اين معني از آن برداشت ميشود زيرا مردم هنگامي كه از قبرهايشان خارج ميشوند تشنه هستند».
مطلب پنجم: ميزان، صفت و دلايل آن
از جمله چيزهايي كه واجب است به آن ايمان داشته باشيم در مورد حوادث آخرت، ميزان است. و ميزان حقيقت دارد و داراي زبان و دو كفه است. در آن اعمال بندگان وزن ميشود و كوچكترين ذره از نيك و بدي را وزن مينمايد. و دلايل كتاب و سنت بر اثبات ميزان وجود دارند.
الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِينَ ٱلۡقِسۡطَ لِيَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡٔٗاۖ﴾ [الأنبیاء: 47]. «و در روز قيامت ترازوهاي درست را در ميان نهيم و هيچ كس ستم نميبيند» و ميفرمايد: ﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتۡ مَوَٰزِينُهُۥ ٦ فَهُوَ فِي عِيشَةٖ رَّاضِيَةٖ ٧ وَأَمَّا مَنۡ خَفَّتۡ مَوَٰزِينُهُۥ ٨ فَأُمُّهُۥ هَاوِيَةٞ ٩﴾ [القارعة: 6-9]. «اما كسي كه ترازويش سنگين باشد او در زندگي راحت و آسوده اي است و اما هركس ترازويش سبك باشد جايگاه او هاويه است». شيخين از ابوهريرهس روايت ميكنند كه پيامبر صلی الله عليه وسلم ميفرمايند: «كَلِمَتَانِ حَبِيبَتَانِ إِلَى الرَّحْمَنِ خَفِيفَتَانِ عَلَى اللِّسَانِ ثَقِيلَتَانِ فِي الْمِيزَانِ سُبْحَانَ اللَّهِ وَبِحَمْدِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَظِيمِ»[232] «دو کلمه وجود دارد که نزد خداوند محبوب و بر زبان، سبک، و در ترازوي اعمال، سنگين هستند: سُبْحَانَ اللَّهِ وَبِحَمْدِهِ، سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَظِيمِ». و امام احمد، حاكم و ديگران از ابن مسعودس روايت ميكنند كه «أَنَّهُ تسلق أراكة وَكَانَ دَقِيقَ السَّاقَيْنِ فَجَعَلَتْ الرِّيحُ تَكْفَؤُهُ (أي تحركه) فَضَحِكَ الْقَوْمُ مِنْهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِمَّ تَضْحَكُونَ قَالُوا يَا نَبِيَّ اللَّهِ مِنْ دِقَّةِ سَاقَيْهِ فَقَالَ وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَهُمَا أَثْقَلُ فِي الْمِيزَانِ مِنْ أُحُدٍ»[233] «درختي بلند شده و دو ساقه ريز داشت كه باد آن را تكان ميداد. گروهي خنديدند. رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: به چه ميخنديد؟ گفتند: اي پيامبر خدا از ريزي ساقه آن. فرمود: قسم به كسي كه نفس من به دست اوست دو تا از آن ساقه از يكي در ميزان سنگين تر است».
آنچه در ميزان وزن ميشوند سه دستهاند كه نصوص بر آن دلالت دارند:
1- اعمال: ثابت است كه آن مجسم ميشود و در ميزان وزن ميگردد و دليل بر آن حديث سابق از ابوهريره است (كلمتان حبيبتان إلى الرحمن...).
2- نامه اعمال: دليل بر آن حديث عبدالله بن عمرو بن عاص است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ سَيُخَلِّصُ رَجُلًا مِنْ أُمَّتِي عَلَى رُءُوسِ الْخَلَائِقِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَيَنْشُرُ عَلَيْهِ تِسْعَةً وَتِسْعِينَ سِجِلًّا كُلُّ سِجِلٍّ مِثْلُ مَدِّ الْبَصَرِ ثُمَّ يَقُولُ أَتُنْكِرُ مِنْ هَذَا شَيْئًا أَظَلَمَكَ كَتَبَتِي الْحَافِظُونَ فَيَقُولُ لَا يَا رَبِّ فَيَقُولُ: ألك عذر أو حسنة؟ فيبهت الرجل فَيَقُولُ لَا يَا رَبِّ فَيَقُولُ بَلَى إِنَّ لَكَ عِنْدَنَا حَسَنَةً واحدة لَا ظُلْم عَلَيْكَ الْيَوْمَ فَتَخْرُجُ له بِطَاقَةٌ فِيهَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رسول الله فيقول:فَتُوضَعُ السِّجِلَّاتُ فِي كَفَّةٍ وَالْبِطَاقَةُ فِي كَفَّةٍ قال:فَطَاشَتْ السِّجِلَّاتُ وَثَقُلَتْ الْبِطَاقَةُ فَلَا يَثْقُلُ شيء بسم الله الرحمن الرحيم»[234] «در روز قيامت خداوند در برابر ديدگان همه مردم فردي از امتم را برمي گزيند و نودو نه نامه از نامههايش را ميگشايد كه بزرگي هركي از آنها به اندازه فاصله ديد چشم انسان است سپس خداوند به او ميگويد: آيا چيزي از اين را انكار ميكني؟ آيا مأموران من در نوشتن آن ظلمي به تو كردهاند؟ ميگويد: نه اي پروردگار. خداوند ميگويد: آيا عذري يا حسنه و نيكي اي داري؟ مرد بهت زده ميگويد: خير اي پروردگار. خداوند ميگويد: بله براي تو حسنه و نيكي اي است و امروز بر تو كوچكترين ظلمي نميشود پس برگه اي بيرون آورده ميشود كه در آن آمده: شهادت ميدهم كه هيچ معبود برحقي جز الله نيست و محمد بنده و فرستاده الله است. پس ميگويد: تمامي نامهها در يك كفه و آن برگه در كفه ديگر گذاشته ميشود. فرمود: نامهها از سبكي بالا ميرود و برگه سنگين تر است و چيزي سنگين تر از بسم الله الرحمن الرحيم وجود ندارد».
3- خود عمل كننده آن: دليل بر وزن آن اين سخن الله تعالي است: ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَزۡنٗا ١٠٥﴾ [الکهف: 105]. «و روز قيامت براي آنها ارزشي نخواهيم نهاد». و همچنين حديث سابق عبدالله بن مسعود است كه پيامبر فرمود دو ساقه آن در ميزان از يكي سنگين تر است.
مطلب ششم: تعريف شفاعت و انواع آن و دليل بر وجود آن
شفاعت در لغت به معني وسيله و طلب است و در عرف درخواست خوبي براي ديگري است.
و شفاعت نزد خداوند: درخواست از خداوند براي گذشت از گناهان و لغزشها براي ديگري است.
و حقيقت آن اين است كه خداوند به لطف و كرم خود روز قيامت به بعضي از صالحين از ملائكه، پيامبران و مؤمنان اجازه ميدهد كه نزد او در حق بعضي از گنهكاران اهل توحيد شفاعت كنند تا كرامت و بزرگي شفاعت كنندگان نزد او و رحمت و بخشش او در حق شفاعت شدگان آشكار شود.
و شفاعت كردن نزد خداوند جز با دو شرط صحيح نميباشد:
يكي اينكه: بايد الله تعالي به شفاعت كننده اجازه شفاعت بدهد. دليل بر اين شرط اين سخن الله تعالي است: ﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ﴾ [البقرة: 255]. «كسيت كه نزد او جز به اجازه او شفاعت كند؟» و ميفرمايد: ﴿وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُۥۚ﴾ [سبأ: 23]. «و شفاعت نزد او جز براي كسي كه به او اجازه دهد سودمند نيست».
دوم اينكه: خداوند از كسي كه براي او شفاعت ميشود راضي باشد. دليل بر اين شرط اين سخن الله تعالي ميباشد: ﴿وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ﴾ [الأنبیاء: 28]. «و جز براي كسي كه خداوند از او راضي باشد شفاعت نميكنند». و نصوص بر اين امر دلالت دارند كه خداوند جز براي اهل توحيد راضي به شفاعت نيست. در صحيح مسلم از ابوهريرهس روايت است كه رسول الله صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «لِكُلِّ نَبِيٍّ دَعْوَةٌ مُسْتَجَابَةٌ فَتَعَجَّلَ كُلُّ نَبِيٍّ دَعْوَتَهُ وَإِنِّي اخْتَبَأْتُ دَعْوَتِي شَفَاعَةً لِأُمَّتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَهِيَ نَائِلَةٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ مَنْ مَاتَ مِنْ أُمَّتِي لَا يُشْرِكُ بِاللَّهِ شَيْئًا»[235] «براي هر پيامبري دعاي مستجابي وجود دارد كه همه پيامبران درخواست خود را كردهاند و من آن را براي درخواست شفاعت امتم در روز قيامت نگه داشته ام آن ان شاء الله به هركس از امت من كه چيزي با خداوند شريك قرار نداده باشد عطا ميشود». و الله تعالي در حق كافران ميفرمايد: ﴿فَمَا تَنفَعُهُمۡ شَفَٰعَةُ ٱلشَّٰفِعِينَ ٤٨﴾[المدثر:48] «شفاعت شفاعت كنندگان نفعي به حالشان ندارد».
كتاب و سنت بر اثبات شفاعت نزد خداوند در روز قيامت دلالت دارند. تعدادي از آنها كه در كتاب بود را ذكر كرديم اما در سنت احاديثي كه در اثبات شفاعت باشد بسيار است از جمله حديث ابوسعيد خدريس است كه در آن رسول الله صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ شَفَعَتْ الْمَلَائِكَةُ وَشَفَعَ النَّبِيُّونَ وَشَفَعَ الْمُؤْمِنُونَ وَلَمْ يَبْقَ إِلَّا أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فَيَقْبِضُ قَبْضَةً مِنْ النَّارِ فَيُخْرِجُ مِنْهَا قَوْمًا لَمْ يَعْمَلُوا خَيْرًا قَطُّ»[236] «خداوند ميفرمايد ملائكه، پيامبران و مؤمنان شفاعت كنند و جز ارحم الراحمين باقي نميماند. خداوند با فضل و كرم خود گروهي را از آتش بيرون ميآورد كه هرگز در دنيا كار نيكي انجام ندادهاند».
احاديث در اثبات شفاعت بسيارند و امامان محقق به تواتر و مشهور بودن آن در كتابهاي صحاح و مسانيد تصريح كردهاند. در صحيحين آمده: «يُخرج من النار من كان في قلبه حبة من خردل من إيمان»[237] «هركس در قلبش به اندازه دانه خردلي ايمان وجود داشته باشد از آتش خارج ميشود».
انواع شفاعت:
شفاعت از لحاظ قبول شدن و نپذيرفتن به دو نوع تقسيم ميشود: 1. مردود و آن اين است كه يكي از شرطهاي شفاعت كه قبلاً بحث شد را نداشته باشد. 2. قبول شده و آن اين است كه در آن شرطهاي شفاعت تحقق يافته باشد. از پيامبر ما صلی الله عليه وسلم هشت نوع شفاعت ثابت است كه عبارتند از:
1- شفاعت عظمي است و آن شفاعت او صلی الله عليه وسلم در حق اهل موقف است تا خداوند بين آنها داوري و قضاوت نمايد و آن مقام محمود است و اين شفاعت از ميان پيامبران صلوات الله عليهم اجمعين تنها به پيامبر ما صلی الله عليه وسلم اختصاص دارد.
2- شفاعت رسول الله صلی الله عليه وسلم در حق گروهي كه حسنات و بديهايشان با هم برابر است پس برايشان شفات ميكند كه داخل بهشت شوند.
3- شفاعت او صلی الله عليه وسلم در حق كساني كه مستحق آتش هستند و داخل آن نميشوند.
4- شفاعت او صلی الله عليه وسلم براي اهل بهشت تا درجاتشان در بهشت بالاتر رود.
5- شفاعت او صلی الله عليه وسلم در مورد كساني كه بدون حساب و كتاب داخل بهشت شوند.
6- شفاعت او صلی الله عليه وسلم در حق تخفيف عذاب براي كساني كه مستحق آن هستند مانند شفاعت او صلی الله عليه وسلم در حق عمويش ابوطالب.
7- شفاعت او صلی الله عليه وسلم در حق اهل بهشت كه به ايشان اجازه داده شود داخل آن شوند.
8- شفاعت او صلی الله عليه وسلم در حق اهل كبائر[238] از امتش از كساني كه داخل جهنم شدهاند، تا از آن خارج گردند.
نصوص صحيح بر تمام انواع آن دلالت دارد و بسط آن در كتابهاي سنت و اعتقاد آمده است. از اين شفاعتها بعضي خاص پيامبر صلی الله عليه وسلم هستند مانند شفاعت عظمي و شفاعت او در حق عمويش ابوطالب و شفاعت او در حق اهل بهشت كه داخل آن شوند. و بعضي از آنها در ميان ساير انبياء و صالحين مشترك است مانند شفاعت براي اهل گناهان كبيره و چيزهاي ديگر از انواع ديگر شفاعت كه بين اهل علم در اختصاص دادن آن به بعضي و اختصاص ندادن آن به بعضي ديگر اختلاف وجود دارد. والله اعلم.
مطلب هفتم: صراط، صفت و دلايل وجود آن
در شريعت صراط به معني پلي است كه بر جهنم نصب شده است كه همه از آن ميگذرند و آن راه اهل محشر براي داخل شدن در بهشت است. كتاب و سنت بر اثبات صراط دلالت دارند.
الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا ٧١ ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّنَذَرُ ٱلظَّٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيّٗا ٧٢﴾ [مریم: 71-72]. «وكسي از شما نيست مگر آنكه بر آن وارد شود اين (وعده) بر پروردگارت حتمي است. سپس پرهيزگاران را رهايي ميبخشيم و ستمگاران را ـ از پاي درآمده ـ در آنجا وا گذاريم». اكثر مفسرين منظور از وارد شدن به آتش را در اينجا به معني گذر بر صراط دانستهاند و آن از ابن عباس، ابن مسعود، كعب الاحبار و ديگران نقل شده است.
در صحيحين از ابوسعيد خدريس در حديثي طولاني در باره ديدن پروردگار و شفاعت آمده كه رسول الله صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «ثُمَّ يُؤْتَى بِالْجَسْرِ فَيُجْعَلُ بَيْنَ ظَهْرَيْ جَهَنَّمَ قُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَمَا الْجَسْرُ قَالَ مَدْحَضَةٌ مَزِلَّةٌ عَلَيْهِ خَطَاطِيفُ وَكَلَالِيبُ وَحَسَكَةٌ مُفَلْطَحَةٌ لَهَا شَوْكَةٌ عُقَيْفَاءُ تَكُونُ بِنَجْدٍ يُقَالُ لَهَا السَّعْدَانُ الْمُؤْمِنُ عَلَيْهَا كَالطَّرْفِ وَكَالْبَرْقِ وَكَالرِّيحِ وَكَأَجَاوِيدِ الْخَيْلِ وَالرِّكَابِ فَنَاجٍ مُسَلَّمٌ وَنَاجٍ مَخْدُوشٌ وَمَكْدُوسٌ فِي نَارِ جَهَنَّمَ حَتَّى يَمُرَّ آخِرُهُمْ يُسْحَبُ سَحْبًا»[239] «سپس پلي را ميآورند و وسط جهنم قرار ميدهند. گفتيم اي رسول خدا اين پل چيست؟ فرمود: جايي است خطرناك و لغزنده كه بر آن قلابهاي تيز و خارهايي وجود دارد كه داراي نوك تيز و تنه ضخيم ميباشد و اين خارها قلابهايي دارند كه مانند خارهايي است كه در نجد وجود دارند و به آنها السعدان ميگويند و ايماندار بر آن مانند يك چشم برهم زدن و مانند برق، مانند باد، مانند اسبهاي تيزرو و يا شتر (بر حسب ايمانشان) از روي پل ميگذرند بعضي از آنها به سلامت عبور ميكنند و بعضي ديگر با بدن زخمي به آخر پل ميرسند و عده اي به دوزخ ميافتند تا اينكه آخرين نفر را به روي اين خارها ميكشانند».
وصف صراط در نصوص بسيار است و خلاصهاي از آنچه در باره آن آمده اين است كه از مو باريكتر و از شمشير برندهتر است، جايي بسيار لغزنده و خطرناك ميباشد جز كسي كه خدا او را ثابت قدم بدارد كسي نميتواند خودش را حفظ كند. و صراط بر تاريكي نصب ميشود (جاي تاريكي است)؛ به مردم به قدر ايمانشان نورهايي عطا ميشود و بر اساس آنچه در حديث سابق گذشت بر بالاي آن هركس به اندازه ايمانش از آن ميگذرد.
مطلب هشتم: بهشت و جهنم، صفت آنها و كيفيت ايمان و دليل بر وجود آن دو
از جمله چيزهايي كه واجب است به آن معتقد بود و ايمان داشت، بهشت و جهنم است.
بهشت محل پاداش گرفتن است براي كسي كه خداوند را فرمانبري كرده است و جايگاه آن در آسمان هفتم كنار سدرة المنتهي است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَلَقَدۡ رَءَاهُ نَزۡلَةً أُخۡرَىٰ ١٣ عِندَ سِدۡرَةِ ٱلۡمُنتَهَىٰ ١٤ عِندَهَا جَنَّةُ ٱلۡمَأۡوَىٰٓ ١٥﴾ [النجم: 13-15]. «قطعاً بار ديگر او را نزد سدرة المنتهي ديده است همانجا كه جنة المأوي است». بهشت صد درجه دارد و فاصله بين هر درجه با ديگري به اندازه فاصله بين زمين و آسمان است همانگونه كه در صحيح بخاري از ابوهريرهس روايت ميكند كه رسول الله صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «إِنَّ فِي الْجَنَّةِ مِائَةَ دَرَجَةٍ أَعَدَّهَا اللَّهُ لِلْمُجَاهِدِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ مَا بَيْنَ الدَّرَجَتَيْنِ كَمَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ»[240] «بهشت صد درجه دارد كه خداوند آن را براي مجاهدين در راهش آماده كرده است. بين هر دو درجه از آن به اندازه فاصله بين آسمان و زمين است». بالاترين قسمت بهشت، فردوس است كه بر بالاي آن عرش قرار دارد و از آن رودهاي بهشت جاري ميشوند كما اينكه در حديث سابق از ابوهريره اينگونه آمده كه پيامبر فرمود: «فَإِذَا سَأَلْتُمُ اللَّهَ فَاسْأَلُوهُ الْفِرْدَوْسَ فَإِنَّهُ أَوْسَطُ الْجَنَّةِ وَأَعْلَى الْجَنَّةِ فَوْقَهُ عَرْشُ الرَّحْمَنِ وَمِنْهُ تَفَجَّرُ أَنْهَارُ الْجَنَّةِ» «هرگاه شما چيزي از خداوند خواستيد فردوس را از او بخواهيد كه آن بهترين جاي بهشت و بالاترين آن است و بالاي آن عرش رحمان قرار دارد كه از آن رودهايي جاري ميشوند». بهشت همانگونه كه در حديث سهل بن سعد س كه در صحيح بخاري آمده، هشت دروازه دارد. در آن رسول الله صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «فِي الْجَنَّةِ ثَمَانِيَةُ أَبْوَابٍ فِيهَا بَابٌ يُسَمَّى الرَّيَّانَ لَا يَدْخُلُهُ إِلَّا الصَّائِمُونَ»[241] «بهشت هشت دروازه دارد. در آن دري وجود دارد كه الريان ناميده ميشود و جز روزه داران از آن داخل نميگردند» و خداوند براي اهل بهشت در آن نعمتهايي آماده كرده كه نه چشمي ديده، نه گوشي شنيده و نه به قلب كسي خطور كرده است.
اما جهنم محل مجازات ابدي براي كافران و مشركان و منافقاني كه داراي نفاق اعتقادي هستند، ميباشد و محل كساني از گنهكاران موحد كه خداوند بخواهد به اندازه گناهانشان آنها را مجازات كند سپس سرانجام به سوي بهشت بفرستد، ميباشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ﴾ [النساء: 48]. «خداوند از اينكه براي او شريك قرار داده ميشود را نميبخشد و جز آن براي هركس كه بخواهد ميبخشد» و جايگاه آن در زمين ميباشد كه هفت دروازه است همانگونه كه از ابن عباسم نقل شده است. جهنم منازلي دارد كه بعضي از بعضي ديگر پست تر و پايين تر هستند. عبدالرحمن بن اسلم ميگويد: (درجات الجنة تذهب علوا ودرجات النار تذهب سفولا، وأسفل الدركات هي دار المنافقين كما قال تعالى: ﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ﴾ [النساء: 145]، وللنار سبعة أبواب، قال تعالى: ﴿لَهَا سَبۡعَةُ أَبۡوَٰبٖ لِّكُلِّ بَابٖ مِّنۡهُمۡ جُزۡءٞ مَّقۡسُومٌ ٤٤﴾ [الحجر: 44]، ونار الدنيا جزء من سبعين جزءا من نار جهنم على ما جاء في حديث أبي هريرة الذيَ أخرجه الشيخان عن النبي صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلِّم قال: «نَارُكُمْ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءًا مِنْ نَارِ جَهَنَّمَ»[242] «درجات بهشت رو به بالا و درجات جهنم رو به پايين هستند. پايينترين درجه محل منافقين است. همانگونه كه الله تعالي ميفرمايد: ﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ﴾ «منافقين در پايينترين درجه جهنم قرار دارند» براي جهنم هفت دروازه است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿لَهَا سَبۡعَةُ أَبۡوَٰبٖ لِّكُلِّ بَابٖ مِّنۡهُمۡ جُزۡءٞ مَّقۡسُومٌ ٤٤﴾ «براي آن هفت دروازه است كه براي هر در آن قسمت مشخص شده اي وارد ميشوند» وآتش دنيا يكهفتادم آتش جهنم است بر اساس آنچه ابوهريرهس از پيامبر صلی الله عليه وسلم روايت ميكند: «نَارُكُمْ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءًا مِنْ نَارِ جَهَنَّمَ» «آتش شما يك هفتادم آتش جهنم است».
ايمان به بهشت و جهنم به وسيله سه چيز تحقق مييابد:
اول اينكه: اعتقاد قطعي داشته باشيم كه آن دو حق هستند و بهشت منزلگاه اهل تقوا و جهنم جايگاه كافران و منافقين است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَِٔايَٰتِنَا سَوۡفَ نُصۡلِيهِمۡ نَارٗا كُلَّمَا نَضِجَتۡ جُلُودُهُم بَدَّلۡنَٰهُمۡ جُلُودًا غَيۡرَهَا لِيَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمٗا ٥٦ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَنُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۖ﴾ [النساء: 56-57]. «بزودي كساني كه به آيات ما كفر ورزيدهاند در آتش جهنم در آوريم كه هرچه پوستشان سوخته شود پوستهاي ديگري بر جايش قرار دهيم تا عذاب را بچشند. همانا خداوند شكست ناپذير حكيم است. و كساني كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند به زودي در بهشتهايي كه از زير آن نهرها جاري است براي هميشه داخل گردانيم».
دوم اينكه: اعتقاد داشته باشيم كه در حال حاضر وجود دارند. الله تعالي در مورد بهشت ميفرمايد: ﴿أُعِدَّتۡ لِلۡمُتَّقِينَ ١٣٣﴾ [آل عمران: 133]. «براي اهل تقوا آماده كردهايم» و در باره جهنم ميفرمايد: ﴿أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ ٢٤﴾ [البقرة: 24]. «براي كافران آماده كردهايم». در صحيحين از عمران بن حصينس روايت است كه پيامبر صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «اطَّلَعْتُ فِي الْجَنَّةِ فَرَأَيْتُ أَكْثَرَ أَهْلِهَا الْفُقَرَاءَ وَاطَّلَعْتُ فِي النَّارِ فَرَأَيْتُ أَكْثَرَ أَهْلِهَا النِّسَاءَ»[243] «به بهشت، سر زدم و ديدم كه اكثر بهشتيان از فقرا هستند. و به دوزخ، نظر انداختم و ديدم كه اكثريت دوزخيان را زنان تشكيل ميدهند».
سوم اينكه: اعتقاد داشته باشيم كه آنها دوام و بقا مييابند و فنا و نابودي بر سر آنها نميآيد. الله تعالي در مورد بهشت ميفرمايد: ﴿خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ وَذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٣﴾ [النساء: 13]. «در آن جاودانند و اين رستگاري بزرگ است» و در مورد جهنم ميفرمايد: ﴿وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ لَهُۥ نَارَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا ٢٣﴾ [الجن: 23]. «و هركس خداوند و فرستادهاش را نافرماني كند جزاي او آتش جهنم است و در آن براي هميشه جاودان ميماند». منظور از معصيت و نافرماني در اين آيه، كفر است بخاطر تأكيد بر جاودانه ماندن براي هميشه در آتش است. قرطبي ميگويد لفظ (أبدا) دليل بر اين است كه منظور آيه شرك است[244]. و شيخين از عبدالله بن عمر م روايت ميكنند كه رسول الله صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «يُدْخِلُ اللَّهُ أَهْلَ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَيُدْخِلُ أَهْلَ النَّارِ النَّارَ ثُمَّ يَقُومُ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ فَيَقُولُ يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ لَا مَوْتَ وَيَا أَهْلَ النَّارِ لَا مَوْتَ كُلٌّ خَالِدٌ فِيمَا هُوَ فِيهِ»[245] «خداوند اهل بهشت را داخل بهشت و اهل جهنم را داخل جهنم ميگرداند سپس منادي اي در فاصله بهشت و جهنم ميايستد و ميگويد: اي اهل بهشت ديگر مرگي در كار نيست و اي اهل جهنم ديگر هرگز نميميريد همه در آنچه در آن هستند براي هميشه ميمانند».
ثمرات ايمان به روز آخرت
ايمان به روز آخرت ثمرات و نتايج بزرگي بر زندگي ايماندار دارد كه از مهمترين آنها:
1- حريص بودن و شوق داشتن به اطاعت و فرمانبري خداوند به اميد رسيدن به ثواب و دوري از معصيت او به خاطر ترس از مجازات آن روز.
2- تسلي يافتن مؤمن به خاطر آنچه از نعمتها و كالاي دنيا از دست داده است با اميد به رسيدن نعمتها و پاداش آخرت.
3- پي بردن به كمال عدل الله تعالي از آنجا كه هركس به عمل خود همراه با رحمت او در حق بندگانش جزا داده ميشود.
قضا در لغت به معني حكم كردن و جدايي انداختن است.
و در شريعت اسلام به آنچه الله سبحانه و تعالي در خلقش از به وجود آوردن، نابود كردن يا تغيير دادن حكم ميكند، قضا گفته ميشود.
قدر در شريعت يعني آنچه الله تعالي در ازل آن را اندازه كرده و خلقش را بر علمي كه در ازل به آن داشته، بنا كرده است.
تفاوت بين قضا و قدر
علما در تفاوت بين قضا و قدر بيان داشتهاند كه قدر يعني اندازه كردن براي چيزي قبل از واقع شدن آن و قضا يعني دست كشيدن از چيزي است. و از دلايلي كه ابوحاتم براي تفاوت بين قضا و قدر ذكر كرده اين است كه قدر به منزله مشخص كردن اندازه لباس توسط خياط است و او قبل از بريدن اندازه آن مشخص ميكند از آن كم و يا زياد ميكند. هنگامي كه آن را بريد آن را پايان داده و از آن فارغ شده و اندازه آن را تمام كرده است. بر اين اساس قدر قبل از قضا است. ابن كثير ميگويد: (فالقضاء والقدر أمران متلازمان لا ينفك أحدهما عن الآخر لأن أحدهما بمنزلة الأساس وهو القدر، والآخر بمنزلة البناء وهو القضاء فمن رام الفصل بينهما فقد رام هدم البناء ونقضه) «قضا و قدر دو امر هستند كه ملازم هم ميباشند هيچكدام از ديگري جدا نميشود يكي از آنها كه قدر باشد به منزله پايه و اساس و ديگري كه قضا باشد به منزله بناي آن است كسي كه بخواهد بين اين دو جدايي اندازد بنا را نابود كرده و آن را از بين برده است».
قضا و قدر هنگامي كه در بيان جمع شوند در معني با هم تفاوت پيدا ميكنند و براي هر كدام از آنها معني مخصوص به خود آشكار ميشود و هنگامي كه در بيان آنها را از هم جدا كنيم يكي از آنها در معني ديگري داخل ميشود. اين را بعضي از اهل علم ذكر كردهاند.
دليل بر اثبات قدر:
ايمان به قدر ركني از اركان ايمان است و كتاب و سنت بر اثبات و بيان آن دلالت دارند. الله تعالي در كتابش ميفرمايد: ﴿إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ ٤٩﴾ [القمر: 49]. «بيگمان ما هر چيزي را به اندازه مقرر آفريدهايم» و ميفرمايد: ﴿وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا ٣٨﴾ [الأحزاب: 38]. «و امر و فرمان خدا همواره به اندازه مقرر است» و ميفرمايد: ﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيۡءٖ فَقَدَّرَهُۥ تَقۡدِيرٗا ٢﴾ [الفرقان: 2]. «و هرچيزي را آفريده و اندازهاي كه در خور آن بوده مقرر كرده است».
و اما سنت نيز همچنين بر اثبات قدر دلالت دارد در احاديث بسياري از جمله حديث جبريل و سؤال او از پيامبرص در باره اركان ايمان آمده كه از جمله اركان ايمان، ايمان به قدر چه خير باشد يا شر ذكر شده است كه حديث همراه با نص آن در مبحث ملائكه تقديم شده است.
مسلم در صحيحش از عبدالله بن عمرو بن عاصم روايت كرده كه از رسول اللهص شنيده كه فرمود: «كَتَبَ اللَّهُ مَقَادِيرَ الْخَلَائِقِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِخَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ قَالَ وَعَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ»[246] «خداوند اندازه مخلوقات را پنجاه هزار سال قبل از اينكه آسمانها و زمين را خلق كند، نوشته است و فرمود: و عرش او بر آب قرار دارد».
ايمان به قدر محل اجماع امت از صحابه و كساني كه بعد از ايشان آمدهاند، ميباشد. مسلم در صحيحش از طاوس روايت ميكند كه او گفت: (أدركت ناسا من أصحاب رسول الله صلی الله عليه وسلم يقولون كل شيء بقدر) «جمعي از اصحاب رسول اللهص را دريافتم كه ميگفتند همه چيز به قدر است». و گفت از عبدالله بن عمر شنيدم كه گفت: رسول اللهص ميفرمايد: «كُلُّ شَيْءٍ بِقَدَرٍ حَتَّى الْعَجْزِ وَالْكَيْسِ أَوْ الْكَيْسِ وَالْعَجْزِ»[247] «همه چيز حتي زيركي و ناتواني در تقدير نوشته شده است». امام نووي ميگويد: (تظاهرت الأدلة القطعية من الكتاب والسنة وإجماع الصحابة وأهل الحل والعقد من السلف والخلف على إثبات قدر الله سبحانه وتعالى) «دلايل قطعي از كتاب و سنت، اجماع صحابه و اهل رأي از سلف و خلف بر اثبات قدر الله تعالي همديگر را كمك ميكنند».
قدر چهار مرحله دارد كه نصوص بر آن دلالت دارند و اهل علم به آن تصريح كردهاند و آن عبارت است از:
مرتبه اول: خداوند به همه چيز از هستيها، نيستيها، چيزهاي احتمالي، از چيزهاي محال علم دارد و علم او همه چيز را در برگرفته است. آنچه هست، آنچه خواهد شد و آنچه نميشود و آنچه ميشود و چطور خواهد شد همه را با علم هميشگي و ابدي خود ميداند. و دليل بر آن اين فرموده الله تعالي است: ﴿لِتَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ وَأَنَّ ٱللَّهَ قَدۡ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عِلۡمَۢا ١٢﴾ [الطلاق: 12] «تا بدانيد خداوند بر همه چيز تواناست و علم او همه چيز را در برگرفته است».
در صحيحين از ابن عباس م روايت است كه گفت: «سُئِلَ عَنْ أَوْلَادِ الْمُشْرِكِينَ فَقَالَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا كَانُوا عَامِلِينَ»[248] «از رسول اللهصدربارة اولاد مشركين (كه مردهاند) سوال شد. فرمود: «خداوند بهتر ميداند كه (اگر زنده ميماندند) چه عملي انجام ميدادند».
مرتبه دوم: الله تعالي آنچه را كه تا روز قيامت خلق شدني است نوشته است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّ ذَٰلِكَ فِي كِتَٰبٍۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ ٧٠﴾ [الحج: 70]. «آيا نميداني كه خداوند آنچه را كه در آسمان و زمين است ميداند؟ بيگمان (همة) اين در كتابي (نوشته) است. (بدانيد) كه اين بر خداوند آسان است». و ميفرمايد: ﴿وَكُلَّ شَيۡءٍ أَحۡصَيۡنَٰهُ فِيٓ إِمَامٖ مُّبِينٖ ١٢﴾ [یس: 12]. «و همه چيز را در كارنامه اي روشن حساب كردهايم» و از سنت حديث عبدالله بن عمرو بن عاص كه پيشتر گذشت آمده بود كه خداوند اندازه مخلوقات را پنجاه هزار سال قبل از اينكه آسمانها و زمين را خلق كند، نوشته است.
مرتبه سوم: اراده و خواست خداوند است هرچه كه بخواهد ميشود و آنچه را كه نخواهد نميشود. الله تعالي ميفرمايد: ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيًۡٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٨٢﴾ [یس: 82]. «چون امر او به چيزي اراده كند همين كه به او بگويد باش، به وجود ميآيد» و ميفرمايد: ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٩﴾ [التکویر: 29]. «و نميتوانيد چيزي بخواهيد مگر آنچه پروردگار جهانيان بخواهد». شيخين از ابوهريرهس روايت ميكند كه رسول اللهص ميفرمايد: «لَا يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي إِنْ شِئْتَ اللَّهُمَّ ارْحَمْنِي إِنْ شِئْتَ لِيَعْزِمْ في الدعاء فإن الله صانع ما شاء لا مكره له»[249] «هيچ يك از شما نگويد: خدايا! اگر خواستي، مرا مغفرت كن. خدايا! اگر خواستي، برمن رحم فرما. بلكه بطور قطع و يقين، بخواهد. زيرا هيچ كس نميتواند خدا را به كاري مجبور كند».
مرتبه چهارم: خداوند خالق و پديد آوردنده همه اشياء و قدرت او بر آن تمام و كامل است. خداوند خالق هر عمل كننده و عملش، محرك و حركتش، ساكن و سكونش ميباشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ وَكِيلٞ ٦٢﴾[الزمر:62]. «خداوند خالق همه چيز است و او بر همه چيز نگهبان ميباشد» و ميفرمايد: ﴿وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ ٩٦﴾ [الصافات: 96]. «حال آنكه شما و آنچه را كه انجام ميدهيد خداوند آفريده است». بخاري در صحيحش از عمران بن حصين روايت ميكند كه پيامبرص ميفرمايد: «كَانَ اللَّهُ وَلَمْ يَكُنْ شَيْءٌ غَيْرُهُ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ وَكَتَبَ فِي الذِّكْرِ كُلَّ شَيْءٍ وَخَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ»[250] «خداوند، وجود داشت و چيزي غير از او، وجود نداشت و عرش خدا روي آب، قرار داشت. او تقدير همه كائنات را در لوح محفوظ نوشت. و آسمانها و زمين را آفريد».
ايمان به اين چهار مرحله براي درست شدن ايمان به قدر واجب است و هركس چيزي از آن را انكار كند ايمان به قدر تحقق پيدا نميكند. و الله تعالي اعلم.
ثمرات ايمان به قدر:
تحقق پيدا كردن ايمان به قدر، نتايج و آثار سودمندي در زندگي انسان مؤمن دارد كه از آن جمله:
1- بر خداوند اعتماد كردن هنگام انجام كاري. زيرا او اسباب و مسببات را مقدر كرده است.
2- بنده به آرامش و راحتي قلب ميرسد هنگامي كه بفهمد كه هرچيزي در قضا و قدر الهي قرار دارد.
3- از بين رفتن خود پسندي و غرور هنگام رسيدن به خواسته و آرزو. زيرا رسيدن به آن را نعمتي از طرف خداوند به آنچه از اسباب خير و رستگاري براي او مقدر كرده است ميداند پس خداوند را شكر ميكند و از غرور و خود پسندي دور ميشود.
4- دوري از آشفتگي و ملالي هنگام از بين رفتن خواسته و آرزو يا به وجود آمدن نارحتي زيرا آن را از قضا و قدر الله تعالي ميداند پس بر آن صبر ميكند و مأجور گردد.
تعريف اسلام:
اسلام در لغت به معنی تسلیم، اطاعت و فرمانبری است.
و در شرع به معني تسليم الله شدن به تنهايي و اطاعت و فرمابرداري از او و خالي شدن از شرك و عدم دشمني با اهل آن ميباشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٦٣﴾ [الأنعام: 162-163]. «بگو نماز، قرباني، زندگي و مرگم براي الله پرورگار عالميان است براي او شريكي نيست و به آن امر شده ام و من نخستين مسلمانم» و ميفرمايد: ﴿وَزَكَرِيَّا وَيَحۡيَىٰ وَعِيسَىٰ وَإِلۡيَاسَۖ كُلّٞ مِّنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ٨٥﴾ [الأنعام: 85]. «هركس غير از اسلام ديني قبول كند از او هرگز پذيرفته نميشود و در آخرت از زيانمندان است».
اركان اسلام
اركان اسلام آنگونه كه رسول اللهص بيان ميكند پنج تا هستند. در حديث عبدالله بن عمر م آمده كه رسول اللهص ميفرمايد: «بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ وَصَوْمِ رَمَضَانَ وَحَجِّ الْبَيْتِ»[251] «سلام بر پنج چيز بنا شده است: نخست، گواهي دادن براينكه خداوند، يكي است و جز او، معبود برحقي وجود ندارد و محمدص رسول خداست. دوم: اقامة نماز، سوم: دادن زكات، چهارم: روزه گرفتن ماه مبارك رمضان، پنجم: اداي حج». حديث جبريل نيز كه پيشتر گذشت بر آن دلالت دارد كه در آن آمده: «يا محمد! أَخْبِرْنِي عَنْ الْإِسْلَامِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الْإِسْلَامُ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَتُقِيمَ الصَّلَاةَ وَتُؤْتِيَ الزَّكَاةَ وَتَصُومَ رَمَضَانَ وَتَحُجَّ الْبَيْتَ إِنْ اسْتَطَعْتَ إِلَيْهِ سَبِيلًا.قال: صَدَقْتَ»[252] «اي محمد! مرا از اسلام خبر ده. پيامبر ج در پاسخ فرمود: اسلام عبارت است از اين كه گواهي دهي و يقين داشته باشي، معبودي به حق جز خداي يكتا نيست، و آن كه محمد فرستاده خداست، و نماز برپا داري، و زكات بدهي، و روزه رمضان بگيري، و اگر توانايي بدني و مالي و توشه راه و وسيلهاي براي سفر داشته باشي حج خانه خـدا را انجام دهي. گفت: راست گفتي».
معني شهادتين (أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا رسول الله)
معني شهادت ان لا اله الا الله يعني هيچ معبود به حقي جز الله نيست و معني شهادت ان محمدا رسول الله يعني در آنچه امر كند، اطاعتش كنيم و در آنچه خبر ميدهد، تصديق نماييم و از آنچه نهي ميكند، دوري گزينيم و خداوند را جز به آنچه شريعت امر كرده، عبادت نكنيم.
تعريف ایمان:
ايمان در لغت به معني تصديق كردن و اقرار كردن است و در شرع به معني اعتقاد داشتن با قلب و اقرار كردن با زبان و عمل نمودن با اعضا و جوارح ميباشد.
اركان ايمان و دليل بر آن
اركان ايمان شش تا هستند و دليل بر آن اين فرموده الله تعالي ميباشد: ﴿۞لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۧنَ﴾ [البقرة: 177]. «نيكي اين نيست كه روي خود را به سوي مشرق و مغرب كنيد بلكه نيكي اين است كه به الله، روز آخرت، ملائكه، كتابها و پيامبران ايمان داشته باشيد». و از سنت حديث جبريل است كه از پيامبر ج سؤال ميكند و ميگويد: «أخبرني عَنْ الْإِيمَانِ قَالَ أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَتُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ قَالَ صَدَقْتَ.»[253] «مرا از ايمان خبر ده، ايشان فرمودند: ايمان عبارت است از اين كه ايمان بياوري به يگانگي خدا، به ملائكه، به پيامـبران، به روز قيامت، به سرنوشت؛ (يعني تقدير)، و ايمان بياوري به خير و شر آن. گفت: راست گفتي».
زياد شدن ايمان و كم شدن آن
كتاب و سنت بر اينكه ايمان با انجام طاعت و عبادت زياد و با انجام معصيت و گناه كم ميشود، دلالت دارند.
خداوند در كتابش ميفرمايد: ﴿وَٱلَّذِينَ ٱهۡتَدَوۡاْ زَادَهُمۡ هُدٗى وَءَاتَىٰهُمۡ تَقۡوَىٰهُمۡ ١٧﴾ [محمد:17] «و كساني كه هدايت يافتند بر هدايتشان افزود و به آنها تقوا و پرهيزگاري عطا نمود» و ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ ٢﴾ [الأنفال: 2]. «ايمانداران كساني هستند كه هنگامي ياد الله ميشود دلهايشان بترسد و هنگامي كه آيات خداوند بر آنها تلاوت ميشود ايمانشان زياد ميگردد و بر پرورگارشات توكل مينمايند» و از سنت اين فرموده رسول الله صلی الله عليه وسلم است كه ميفرمايد: «يخرج من النار من كان في قلبه مثقال ذرة من إيمان»[254] «هركس در قلبش به اندازه سرسوزني ايمان باشد از آتش خارج ميشود» و همچنين ميفرمايد: «الْإِيمَانُ بِضْعٌ وَسَبْعُونَ شُعْبَةً أعلاها لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَدْنَاهَا إِمَاطَةُ الْأَذَى عَنْ الطَّرِيقِ وَالْحَيَاءُ شُعْبَةٌ مِنْ الْإِيمَانِ»[255] «ايمان هفتاد و چند شعبه دارد كه بالاترين آن لا اله الا الله و كمترين آن از بين بردن اذيت از سر راه مردم است و حيا شعبهاي از ايمان است».
حكم كسي كه مرتكب گناه كبيره ميشود
گناهان كبيره دو نوع هستند: نوعي از آن باعث كافر شدن و نوعي ديگر شخص را از اسلام خارج نميكند. اما آنكه باعث كافر شدن ميشود، شريك قرار دادن با الله تعالي، زيرا آن از بزرگترين گناهان است كه به وسيله آن خداوند نافرماني ميشود، نفاق اعتقادي، دشنام دادن به خداوند و رسولش و مانند اينها.
و نوع دوم گناهان كبيره اي كه شخص مادامي كه آن را حلال نداند از اسلام خارج نميشود و فاسق و عاصي ناميده ميشود. و حكم آن در آخرت تحت مشيت و اراده پروردگار است اگر خواست او را با رحمت خود ميبخشد و اگر خواست او را با عدل خود عذاب ميدهد همراه با اين توضيح كه براي هميشه در آتش نميماند بلكه عاقبت و سرانجام او بخاطر توحيد و ايمانش بهشت است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا ١١٦﴾ [النساء: 116]. «خداوند از اينكه براي او شريك قرار داده ميشود را نميبخشد و جز آن براي هركس كه بخواهد ميبخشد و هركس به خداوند مشرك شود در گمراهي بسيار دوري افتاده است». در صحيحين از انسس روايت است كه پيامبر صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «يَخْرُجُ مِنْ النَّارِ مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَفِي قَلْبِهِ وَزْنُ شَعِيرَةٍ مِنْ خَيْرٍ وَيَخْرُجُ مِنْ النَّارِ مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَفِي قَلْبِهِ وَزْنُ بُرَّةٍ مِنْ خَيْرٍ وَيَخْرُجُ مِنْ النَّارِ مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَفِي قَلْبِهِ وَزْنُ ذَرَّةٍ مِنْ خَيْرٍ»[256] «هركس كه لا اله الا الله بگويد و به اندازة يك دانة جو ايمان در دل او باشد، از دوزخ بيرون آورده ميشود. و هر كس كه لا اله الا الله را بر زبان آورد و به اندازة يك دانة گندم ايمان در دل او باشد، از دوزخ بيرون آورده ميشود. و هر كس كه لا اله الا الله بگويد و به اندازة ذره اي ايمان در دل او باشد، از دوزخ بيرون آورده ميشود».
و اين چيزي است كه نصوص بر آن دلالت دارد و سلف امت از صحابه، تابعين و تابع تابعين كه بر خير و هدايت بودند در حكم كسي كه مرتكب گناه كبيره ميشود بر آن هستند و اين منهج وسط بين افراط و تفريط است. افراط مذهب خوارج در قديم و جديد است آنها كساني هستند كه مرتكبين گناهان كبيره را تكفير ميكنند و آنها را از امت اسلام خارج ميگردانند و خونشان را حلال ميدانند و معتقدند كه در روز قيامت براي هميشه در آتش ماندگارند و اهل تفريط و تقصير كساني كه مرتكبين گناهان كبيره را صاحب ايمان كامل ميدانند و بين كسي كه مرتكب گناه كبيره ميشود و مؤمن كاملي كه به اداي طاعت و عبادت ميپردازد و از حرامهاي خداوند دوري ميگزيند فرقي نمينهند كما اينكه اين مذهب غلاة مرجئه ميباشد.
دليل بر اينكه مرتكب گناه كبيره كافر نيست
الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٩ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ ١٠﴾ [الحجرات: 9-10]. «هرگاه دو طائفه از مسلمانان با هم جنگيدند در ميان آنها صلح برقرار سازيد. اگر يكي از دو گروه در حق ديگري ستم روا داشت با آن دستهاي كه ستم ميكند بجنگيد تا زماني كه به سوي فرمان خدا برمي گردد و حكمش را ميپذيرد، هرگاه بازگشت و فرمان الله را پذيرا شد، در ميانشان دادگرانه صلح برقرار سازيد چرا كه خداوند عادلان را دوست دارد. تنها مؤمنان برادر يكديگرند، پس ميان برادران صلح و آشتي برپا داريد تقواي خداوند را داشته باشيد تا مورد رحم قرار گيريد» در اين دو آيه الله تعالي ايمان را براي كساني كه مرتكب جنگ با مؤمنان ميشوند و دستهاي بر دسته ديگر طغيان ميكنند ثابت ميكند و اين (گناه جنگ با اهل ايمان) از جمله گناهان كبيره است با اين حال خداوند آنها را برادر قرار ميدهد و خداوند به اهل ايمان امر ميكند كه بين كساني كه در ايمان، برادر ايشان هستند صلح و آشتي برقرار سازند.
و از سنت آنچه است كه مسلم از ابوسعيد خدريس روايت ميكند كه رسول الله صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «يُدْخِلُ اللَّهُ أَهْلَ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ يُدْخِلُ مَنْ يَشَاءُ بِرَحْمَتِهِ وَيُدْخِلُ أَهْلَ النَّارِ النَّارَ ثُمَّ يَقُولُ انْظُرُوا مَنْ وَجَدْتُمْ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ إِيمَانٍ فَأَخْرِجُوهُ»[257] «اهل بهشت داخل بهشت ميشوند، هركس را خداوند بخواهد به رحمت خود داخل ميكند و اهل آتش داخل آتش ميشوند. سپس الله تعالي ميفرمايد: بنگريد هركس به اندازه دانه خردلي ايمان در قلبش وجود دارد از آن خارجش كنيد». اين حديث بر هميشگي نبودن مرتكب گناه كبيره در آتش دلالت دارد آنجا كه هركس در قلبش كمترين چيزي از ايمان در قلبش باشد از آن خارج ميشود همچنين حديث بر تفاوت اهل ايمان بر حسب اعمالشان و اينكه آن زياد و كم ميشود به اندازه آنچه مؤمن از واجبات ترك ميكند يا از حرامها مرتكب ميشود دلالت مينمايد.
تعريف احسان:
معناي احسان اين است كه خداوند را در آشكار و نهان، محبت و ترس، مراقب و نگهبان بدانيم و با محافظت كردن بر انجام فرائض و نوافل و دوري نمودن از محرمات و مكروهات خداوند به ثواب و پاداشش اميدوار و از مجازاتش بترسيم. و محسنين كساني هستند كه در انجام كارهاي نيك گوي سبقت را ربودهاند و در انجام اعمال بيشتر با يكديگر مسابقه ميدهند.
دليل بر احسان:
الله تعالي در كتابش ميفرمايد: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِينَ هُم مُّحۡسِنُونَ ١٢٨﴾ [النحل: 128]. «خداوند همراه كساني است كه تقوا پيشه ميكنند و كساني كه محسن هستند» و در سنت آنچه در حديث جبريل؛آمده كه او از پيامبر صلی الله عليه وسلم سؤال نمود و فرمود: مرا از احسان خبر بده؟ فرمود: «أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ»[258] «احسان عبارتست از اينكه چنان خدا را بندگي كني گويا او را ميبيني، و اگر تو او را نميبيني، يقين بدار كه او تو را ميبيند».
اسلام، ايمان و احسان در حديث جبريل ذكر شده كه او (جبريل) پيش پيامبر صلی الله عليه وسلم آمده و از اين امور سؤال نموده است پس پيامبر اينگونه جواب داده: از اسلام به عنوان اعمال ظاهري كه عبارتند از: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله، برپا داشتن نماز، دادن زكات، حج خانه خدا، و روزه ماه رمضان و از ايمان به عنوان امور غيبي كه عبارتند از ايمان به الله، ملائكه، كتابهاي آسماني، پيامبران، روز آخرت و قدر چه خير باشد يا شر و از احسان به عنوان مراقب و نگهبان در نهاني و آشكار كه فرمود: خداوند را آنگونه عبادت نما كه تو او را ميبيني و اگر تو او را نميبيني او تو را ميبيند، نام برده است.
هنگامي كه اين سه امور با هم جمع شوند براي هريك از آنها معني خاصي وجود دارد. منظور از اسلام، اعمال ظاهري و منظور از ايمان امورات غيبي است. منظور از احسان بالاترين مرتبه عبادت است. و هنگامي كه اسلام به تنهايي ذكر شود در آن ايمان نيز داخل است و همچنين هنگامي كه ايمان به تنهايي ذكر شود اسلام در آن داخل است و هرگاه احسان به تنهايي ذكر شود اسلام و ايمان در آن داخل هستند.
تعريف ولاء و براء:
ولاء از مصدر ولي به معني به او نزديك شدن است و مراد از ولاء اينجا نزديكي به مسلمانان با دوست داشتن، كمك كردن و ياري رساندن آنها بر دشمنانشان و با آنها زندگي كردن است.
براء از مصدر بري به معني قطع كردن است. بري القلم يعني قلم را شكست. و مراد از براء اينجا قطع رابطه با كفار بگونه اي كه آنها را دوست نداشته و ياري ندهد و در سرزمين آنها مگر بر حسب ضرورت زندگي ننمايد.
بر مسلمان واجب است كه دوستي و دشمنياش براي خدا باشد به خاطر خداوند دوست داشته و به خاطر او از كسي متنفر باشد. پس مسلمانان را دوست داشته باشد و آنها را ياري كند و دشمن كافران باشد و از آنها متنفر و بيزار باشد و از آنها دوري كند. الله تعالي در واجب بودن دوستي مؤمنان ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥ وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ٥٦﴾ [المائدة: 55-56]. «ولي شما تنها خدا و رسول اوست و كسانيكه ايمان آوردهاند همان كساني كه نماز بپا ميدارند و در حال ركوع زكات ميدهند. و هركس خدا و پيامبر او و كساني را كه ايمان آوردهاند را ولي خود بداند، پس بدانيد كه حزب خدا همان پيروزمندانند» و ميفرمايد: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥١﴾ [المائدة: 51] «اي كسانيكه ايمان آوردهايد، يهود و نصاري را دوستان ‹خود› مگيريد، آنها دوستدار يكديگرند. هركس از شما آنها را به دوستي گيرد، از آنان خواهد بود. آري خدا گروه ستمگران را راه نمينمايد» و ميفرمايد: ﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَوۡ كَانُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ أَوۡ أَبۡنَآءَهُمۡ أَوۡ إِخۡوَٰنَهُمۡ أَوۡ عَشِيرَتَهُمۡۚ﴾ [المجادلة: 22]. «قومي را نيابي كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشد، كساني را كه با خدا و رسولش مخالفت كردهاند هرچند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره آنان باشد، را دوست بدارند».
و اين آيات كريم و بزرگوار واجب بودن دوستي مؤمنان را مشخص ميكند و خير و نيكي از آن حاصل ميشود و دشمني كردن كافران و دوري از دوستي با آنها واجب است و آنچه از دوستي به سوي آنها انجام ميشود، شر و بدي است.
ولاء و براء در اسلام جايگاه بزرگي دارند آن محكم كننده دستگيره ايمان است. كه معناي آن محبت و الفت بين مسلمانان و دوري از دشمنان اسلام است. ابن عباس م روايت ميكند كه رسول الله صلی الله عليه وسلم ميفرمايد: «أوثق عرى الإيمان الموالاة في الله والمعاداة في الله والحب في الله والبغض في الله»[259] «محكمترين دستگيره ايمان دوستي و دشمني براي خدا و محبت و نفرت به خاطر اوست».
مداهنه يعني ترك نمودن امر به معروف و نهي از منكر و نرمي و آساني با كافران و گنهكاران به خاطر دنيا. با اينكار آنچه بر مسلمان از غيرت به خاطر دين واجب است زايل ميشود. و مثال براي آن الفت و مهرباني با اهل گناه و كافران و رفت و آمد با آنها در حاليكه آنها بر گناه يا كفر هستند و با اينكه قدرت آن را دارد آنها را انكار نمينمايد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿لُعِنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۢ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِيسَى ٱبۡنِ مَرۡيَمَۚ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعۡتَدُونَ ٧٨ كَانُواْ لَا يَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنكَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَفۡعَلُونَ ٧٩ تَرَىٰ كَثِيرٗا مِّنۡهُمۡ يَتَوَلَّوۡنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۚ﴾ [المائدة: 78-80]. «از ميان بني اسرائيل آنان كه كفر ورزيدند بر زبان داود و عيسي بن مريم لعنت شدند اين بدان خاطر بود كه كفر ورزيدند و تجاوز نمودند. و از كار زشتي كه مرتكب ميشدند يكديگر را باز نميداشتند. آنچه ميكردند كار بسيار بدي بود. بسياري از آنان را ميبيني كه با كساني كه كفر ورزيدهاند دوستي ميكنند».
مدارا كردن يعني دفع شر و بدي با سخن نرم و ترك كردن غلظت و شدت يا اعراض و دروي از صاحب بدي هنگامي كه ترس شر او ميرود يا بزرگتر از آن حاصل ميشود. مانند نرمي با جاهل در يادگيري علم، با فاسق در نهي از انجام كارش و ترك نمودن غلظت و تندي بر او و با سخن و كار نرم و آسان بر او انكار كردن است خصوصاً هنگامي كه نياز به مدارا كردن با او باشد. در حديث عائشه ك آمده است كه: «أَنَّ رَجُلًا اسْتَأْذَنَ عَلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَمَّا رَآهُ قَالَ بِئْسَ أَخُو الْعَشِيرَةِ وَبِئْسَ ابْنُ الْعَشِيرَةِ فَلَمَّا جَلَسَ تَطَلَّقَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي وَجْهِهِ وَانْبَسَطَ إِلَيْهِ فَلَمَّا انْطَلَقَ الرَّجُلُ قَالَتْ لَهُ عَائِشَةُ يَا رَسُولَ اللَّهِ حِينَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ قُلْتَ لَهُ كَذَا وَكَذَا ثُمَّ تَطَلَّقْتَ فِي وَجْهِهِ وَانْبَسَطْتَ إِلَيْهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَا عَائِشَةُ مَتَى عَهِدْتِنِي فَحَّاشًا إِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ مَنْزِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ تَرَكَهُ النَّاسُ اتِّقَاءَ شَرِّهِ)»[260] «يك نفر از پيامبر صلی الله عليه وسلم اجازه ورود خواست هنگامي كه او را ديد، فرمود: از بدترين مردان قبيله است هنگامي كه داخل شد پيامبر صلی الله عليه وسلم با ملايمت با او صحبت كرد. وقتي كه آن مرد رفت. عائشه گفت: اي رسول خدا آنگاه كه آن مرد را ديدي گفتي چنين و چنان است ولي بعداً با ملايمت با او صحبت كردي؟ فرمود: اي عائشه چه وقت از من فحش و ناسزا ديدهاي؟ همانا در روز قيامت بدترين مردم كسي است كه مردم به خاطر محفوظ ماندن از شرش به او كاري نداشته باشند». پس پيامبر صلی الله عليه وسلم با اين مرد هنگامي كه بر او داخل شد، بخاطر مصلحت دين با او مدارا نمود با اينكه آن مرد شري بود. اين حديث دلالت دارد بر اينكه مدارا كردن تضادي با دوستي كردن ندارد هنگامي كه مصلحت و منفعت آن بيشتر باشد براي محفوظ ماندن از شر او يا براي الفت يا كم كردن شر ميباشد. و اين از راههاي دعوت به سوي الله تعالي است. و از آن جمله مدارا نمودن پيامبر صلی الله عليه وسلم نسبت به منافقين در مدينه از ترس شرشان و الفت با آنها و غير آنها است.
و اين بر خلاف مداهنه است و جايز نميباشد زيرا هدف از نرمي كردن با اهل شر به خاطر مصلحت ديني نيست بلكه به خاطر دنيا ميباشد.
الله تعالي در داستان ابراهيم؛ ميفرمايد: ﴿قَدۡ كَانَتۡ لَكُمۡ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ فِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ إِذۡ قَالُواْ لِقَوۡمِهِمۡ إِنَّا بُرَءَٰٓؤُاْ مِنكُمۡ وَمِمَّا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ كَفَرۡنَا بِكُمۡ وَبَدَا بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةُ وَٱلۡبَغۡضَآءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥٓ﴾ [الممتحنة: 4]. «قطعاً براي شما در ابراهيم و كسانيكه با او هستند سرمشقي نيكوست؛ آنگاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و آنچه به جاي خدا ميپرستيد بيزاريم. به شما كفر ميورزيم و ميان ما و شما دشمني و كينه هميشگي پديدار شده تا وقتي كه فقط به خدا ايمان آوريد» و خداوند در دوستي انصار نسبت به مهاجرين ميفرمايد: ﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩﴾ [الحشر: 9]. «كساني كه قبل از مهاجرين در مدينه جاي گرفته و ايمان آوردهاند هركس را كه به سوي آنها آمده دوست دارند و نسبت به آنچه به آنها داده شده است در دلهايشان حسدي نمييابند و هرچند در خودشان احتياجي باشد آنها را بر خودشان مقدم ميدارند. و هركس از بخيلي و حريصي نفس خود مصون ماند آنها هستند كه رستگارند».
هنگامي كه در شخصي نيكي و بدي، اطاعت و معصيت، سنت و بدعت جمع شده است به اندازه خير و نيكي كه در وجود اوست او را دوست داشته و به اندازه شر و بدي با او دشمن باشيم. در شخص موجبات اكرام و اهانت جمع ميشود مانند دزد فقيري كه به خاطر دزدي دستش قطع ميشود و به خاطر احتياج و نيازش براي رفع آن از بيت المال به او كمك ميشود. اين اصلي است كه اهل سنت و جماعت بر آن اتفاق دارند.
نصوص صحيح بر جواز تعامل و همكاري با كافران در معاملات دنيوي مانند مسائل مربوط به خريد و فروش، اجاره كردن و اجاره دادن، و كمك كردن به آنها هنگام نياز و ضرورت به شرطي كه به اندازه رفع نيازشان باشد و به اسلام و مسلمانان ضرر نرساند، داده است. «فقد استأجر النبي صلى الله عليه وسلم عبد الله بن أرَيْقط هاديًا خِرِّيتًا»[261] «پيامبر صلی الله عليه وسلم عبدالله بن اريقط يهودي را به عنوان راهنمايي دانا اجاره نمود».
و پيامبرص زرهاش را نزد يهودي در قبال پيمانهاي از جو به رهن گذاشت. و عليس خودش براي يهودي شانزده سطل آب كشيد كه در قبال هر سطل يك سطل خرما به او بدهد. و پيامبر صلی الله عليه وسلم از يهوديان در مدينه در جنگ با مشركين كمك خواست. و از قبيله خزاعه كه ضد كافران قريش بودند، درخواست كمك نمود. و تمام اينها اثري بر ولاء و براء در حق الله تعالي ندارد در صورتيكه كافراني كه در ميان مسلمانان زندگي ميكنند ملتزم به آداب معامله باشند و به سوي دينشان دعوت نكنند.
تعريف صحابه:
صحابه به كسي گفته ميشود كه در حالت اسلام پيامبرص را ملاقات نموده و مسلمان از دنيا رفته است.
واجب بودن محبت و دوست داشتن آنها:
صحابه، بهترين قرنها و برگزيده و افضل اين امت بعد از پيامبرص ميباشند بر ما واجب است كه آنها را دوست داشته باشيم و نسبت به آنها با محبت باشيم و از آنها راضي بوده و جايگاه آنها را حفظ كنيم. محبت آنها بر هر مسلماني واجب است و محبت آنها جزو دين و ايمان و باعث نزديكي به پروردگار ميشود و بغض و تنفر از آنها كفر و نافرماني است. آنها حمل كننده اين دين بوده اند؛ طعنه زدن بر آنها، طعنه زدن بر دين است زيرا ما از طرف آنها دين را دريافت نمودهايم بعد از اينكه آن را تازه و شاداب از زبان رسول اللهص دريافت كردند و آن را براي ما بطور كامل و خالص از هرگونه تغيير و دگرگوني بازگو نمودند و دين را در تمام دنيا در كمتر از بيست و پنج سال انتشار دادند و خداوند بر دست آنها سرزمينهاي دنيا را فتح گردانيد و مردم دسته دسته داخل دين خدا شدند.
كتاب و سنت بر واجب بودن دوستي و محبت صحابه تأكيد دارد زيرا آن، دليل بر راستي ايمان شخص است. خداوند در كتابش ميفرمايد: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ﴾ [التوبة: 71]. «مردان و زنان مؤمن دوستدار يكديگرند» آن هنگاه اصحاب پيامبرص با ايمانشان از ديگران جدا شدند بلكه آنها برترين مؤمنان بخاطر تزكيه شدن آنها توسط خدا و رسولش ميباشند پس دوستي و محبت آنها دليل ايمان است كسي كه اين صفات در او باشد دليل بر اين است كه آن شخص ايمان دارد.
و از سنت حديث انس از پيامبرص ميباشد كه ميفرمايد: «آيَةُ الْإِيمَانِ حُبُّ الْأَنْصَارِ وَآيَةُ النِّفَاقِ بُغْضُ الْأَنْصَارِ»[262] «نشانة ايمان، دوستي با انصار و نشانة نفاق، دشمني با انصار است».
نصوص در اين باره بسيار است، كه اين كتاب گنجايش ذكر آن را ندارد بر اينكه پيامبرص به بهترين شيوه بر آنچه بر دوستي صحابهش از آثار و نشانههاي پاك در دنيا و آخرت مترتب ميگردد، را روشن نموده و جاي هيچگونه شك و شبهه باقي نميگذارد.
از نشانههاي خوب دوستي آنها در دنيا رستگاري، پيروزي و نصرت و ياري است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ٥٦﴾ [المائدة: 56]. «هركس خدا، رسول و كساني را كه ايمان آوردهاند، دوست خود بداند همانا حزب خدا همان پيروزمندان هستند» ابن كثير ميگويد: (كل من رضي بولاية الله ورسوله والمؤمنين فهو مفلح في الدنيا والآخرة ومنصور في الدنيا والآخرة) «هركس به دوستي و ولايت الله، پيامبر و مؤمنان راضي باشد او در دنيا و آخرت رستگار و پيروز است».
و از نتايج محبت آنها در آخرت حشر شدن با آنهاست همانگونه كه پيامبرص در حديث عبدالله بن مسعودس ميفرمايد: «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ تَقُولُ فِي رَجُلٍ أَحَبَّ قَوْمًا وَلَمْ يَلْحَقْ بِهِمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ»[263] «مردي پيش رسول اللهص آمد و گفت: اي رسول خدا چه ميگويي در مورد مردي كه دستهاي را دوست دارد اما به آنها ملحق نشده است. رسول اللهص فرمودند: هركس با كسي است كه او را دوست دارد».
براي همين اصحاب رسول اللهص به وسيله محبت نمودن به ابوبكر و عمر به خداوند تقرب ميجستند و آن را از بهترين اعمال خود به حساب ميآورند و به آن نزد خدا اميداور بودند (كه با آنها محشور گردند).
امام بخاري از انس بن مالكس روايت ميكند كه: «أَنَّ رَجُلًا سَأَلَ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَنْ السَّاعَةِ فَقَالَ مَتَى السَّاعَةُ قَالَ وَمَاذَا أَعْدَدْتَ لَهَا قَالَ لَا شَيْءَ إِلَّا أَنِّي أُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ قَالَ أَنَسٌ فَمَا فَرِحْنَا بِشَيْءٍ فَرَحَنَا بِقَوْلِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ قَالَ أَنَسٌ فَأَنَا أُحِبُّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ وَأَرْجُو أَنْ أَكُونَ مَعَهُمْ بِحُبِّي إِيَّاهُمْ وَإِنْ لَمْ أَعْمَلْ بِمِثْلِ أَعْمَالِهِمْ»[264] «مردي از نبي اكرم صلی الله عليه وسلم در مورد قيامت، پرسيد و گفت: قيامت كي بر پا ميشود؟ رسول اكرم صلی الله عليه وسلم فرمود: «براي آن، چه تدارك ديدهاي»؟ گفت: چيزي آماده نكرده ام جز اينكه خدا و رسولش را دوست دارم. پيامبرص فرمود: «تو روز قيامت با كسي همراه خواهي بود كه او را دوست داري». انسس ميگويد: هيچ چيزي ما را به اندازة اين سخن نبي اكرم صلی الله عليه وسلم خوشحال نكرد كه فرمود: «تو با كسي همراه خواهي بود كه او را دوست ميداري». انسس ادامه داد: من نبي اكرمص، ابوبكر و عمر م را دوست دارم و بخاطر همين دوستي، اميدوارم كه روز قيامت، همراه آنان باشم اگر چه اعمالم مانند اعمال آنها نيست».
فضيلت آنها:
الله تعالي صحابه را ثنا و ستايش ميكند و از آنها راضي و به آنها وعده نيكو داده است همچنانكه ميفرمايد: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠﴾ [التوبة: 100]. «پيشي گيرندگان آغازين از مهاجر و انصار و كساني كه به نحو احسن از آنها پيروي كردند خداوند از آنها راضي و آنها نيز از پروردگار خويش راضي هستند و براي آنها باغهايي است كه از زير آن نهرها جاري است در آن براي هميشه ميمانند و آن رستگاري بزرگ است» و ميفرمايد: ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ﴾ [الفتح: 18]. «به تحقيق خداوند از مؤمناني كه در زير درخت با تو بيعت نمودند راضي شد» و ميفرمايد: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ ٨ وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩ وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾ [الحشر: 8-10]. «اختصاص به فقيران مهاجري دارد كه از ديار و اموالشان رانده شدند فضل و خشنودي خدا را ميخواهند و خدا و پيامبرش را ياري ميدهند اينها همان راستگويانند. و كساني كه قبل از آنها در مدينه بودند و ايمان آوردند هركس را كه به سوي آنها كوچ كرده دوست دارند و در دلهايشان نسبت به آنچه به آنها داده شده حسدي نمييابند هرچند خودشان محتاج و نيازمند هستند آنها را بر خود مقدم ميدارند و هركس از بخيلي و حريصي نفس خود مصون ماند آنها هستند كه رستگار ميشوند و كساني كه بعد از آنها آمدند و ميگويند: پروردگارا بر ما و بر برادران ما كه در ايمان بر ما پيشي گرفتند ببخش و درگذر و در دلهايمان نسبت به كساني كه ايمان آوردهاند كينه اي مگذار پروردگارا همانا تو رئوف و مهرباني».
اين آيات بزرگوار بر فضل و بزرگي صحابه و ستايش مهاجرين و انصار، اهل بدر، اهل بيعت رضوان كساني كه زير درخت با پيامبرص بيعت نمودند و هر آنچه از شرف و بزرگي صحابه بدست ميآيد، و وصف كساني است كه بعد از آنها آمدند به اينكه براي گذشتگان از صحابه طلب استغفار ميكنند و از الله تعالي ميخواهند كه در دلهايشان كينه اي نسبت به كساني كه ايمان آوردهاند قرار ندهد، دلالت دارد.
همچنانكه اين آيات و آيات ديگر كه قابل شمارش نيستند بر راضي بودن از آنها و بشارتشان به بهشت و رسيدن به رستگاري بزرگ و مدح و ستايش آنها و ذكر بعضي از صفات آنها از جمله، دوستي،ايثار، جوانمردي، بخشش، محبت برادران مسلمانشان، و نصرت دادن دين خدا و چيزهاي ديگر از اوصاف بزرگ و ذكر زيبا از آنچه در وجود آنها بود، دلالت مينمايد.
پيامبرص در احاديث بسياري آنها را ستايش ميكند كه از جمله مسلم از جابر بن عبداللهس روايت ميكند كه پيامبرص فرمودند: «لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ أَصْحَابِ الشَّجَرَةِ أَحَدٌ الَّذِينَ بَايَعُوا تَحْتَهَا»[265] «هيچيك از كساني كه زير درخت بيعت نمودند ان شاء الله داخل آتش نميشوند». بعضي از احاديث بصورت عام و در مورد فضل و بزرگي تمام صحابه و بعضي از آنها در فضل اهل بدر و بعضي از آنها بصورت خاص در مورد تك تك صحابه آمده است.
بر مسلمان واجب است كه اين نصوص را تطبيق دهد و تمام صحابه را دوست داشته باشد و نسبت به آنها محبت داشته و از آنها راضي باشد و از آنها به نيكي ياد كند و به آنها اقتدا نمايد و بر راه و منهج آنها گام بردارد.
واجب است از مشاجراتي كه بين صحابه روي داده دست برداريم و حكم كسي كه به آنها دشنام دهد:
دانستيم كه اصحاب پيامبرص بعد از او نمونههاي برگزيده از اين امت هستند؛ آنها سبقت گيرندگان در اسلام و پرچم هدايت و چراغ تاريكي هستند و ايشان كساني هستند كه در راه خدا به بهترين شيوه جهاد نمودند و از آزمايش به بهترين شيوه در حمايت و پشتيباني از كيان اسلام در آمدند تا آنجا كه خداوند بر دست آنها در زمين دين را ثابت و استوار گرداند. پس كسي كه از مقام و منزلت آنها بكاهد يا به آنها دشنام دهد يا به يكي از آنها دشنام دهد او از بدترين مخلوقات است زيرا عمل او تجاوز و دست درازي به تمام دين است. و هركس آنها را كافر يا معتقد به مرتد بودن آنها باشد پس او اولي تر به كفر و رده است زيرا هركس بعد از آنها هر عملي انجام دهد هرگز به درجات پايين آنها نيز نخواهد رسيد. در صحيحين از ابوسعيد خدريس ثابت است كه رسول اللهص فرمودند: «لَا تَسُبُّوا أَحَدًا مِنْ أَصْحَابِي فَإِنَّ أَحَدَكُمْ لَوْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَبًا مَا أَدْرَكَ مُدَّ أَحَدِهِمْ وَلَا نَصِيفَهُ»[266] «اصحاب مرا دشنام ندهيد. زيرا اگر يكي از شما به اندازة كوه احد، طلا انفاق كند، با يك يا نصف مدي كه اصحاب من انفاق ميكنند، برابري نميكند[267]». حديث بر تحريم دشنام دادن اصحابن دلالت دارد و تأكيد دارد بر اينكه هيچكس به درجه آنها نميرسد گرچه هر عمل بزرگي را انجام دهد.
بر مسلمانان واجب است كه به عدالت آنها معتقد و از آنها راضي باشند و از مشاجرات بين آنها دست بردارند و در اختلافي كه بين آنها روي داده داخل نشوند نهانيهاي آنها را به خداوند متعال بسپارند. عمر بن عبدالعزيز: ميگويد: (أولئك قوم طهر الله أيدينا من دمائهم، فلنطهر ألسنتنا من أعراضهم) «آنها دستهاي بودند كه خداوند دست ما را از خونشان محفوظ نمود پس زبانمان را از ايراد گرفتن آنها بپرهيزيم».
خلاصه سخن اينكه اهل سنت تمام اصحاب را دوست دارند و به منازل و جايگاهي كه استحقاق آن را دارند از روي عدل و انصاف و نه از روي تعصب و آرزو ميدهد. كه تمام تعصب و آرزو از ظلمي است كه از حد گذشته است.
تعريف اهل بيت:
اهل بيت به خاندان پيامبرص گفته ميشود كه صدقه دادن بر آنها حرام است. و عبارتند از: خاندان علي بن ابي طالب، خاندان جعفر، خاندان عباس، بنوحارت بن عبدالمطلب و همسران پيامبرص.
دلايل فضيلت اهل بيت:
الله تعالي ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣﴾ [الأحزاب: 33]. «خداوند ميخواهد آلودگي را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك و پاكيزه گرداند» و پيامبرص ميفرمايد: «أذكّركم الله في أهل بيتي»[268] «در مورد اهل بيت من خدا را در نظر داشته باشيد».
همسران پيامبرص جزو اهل بيت بحساب ميآيند
الله تعالي ميفرمايد: ﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ٣٤﴾ [الأحزاب: 32-34]. «اي همسران پيامبر شما مانند هيچ يك از زنان نيستيد اگر سر پروا داريد پس به ناز سخن نگوييد تا نكند آنكه در دلش مرضي است طمع ورزد، و گفتاري شايسته گوييد در خانههايتان قرار گيريد و مانند روزگار جاهليت قديم زيورهاي خود را آشكار نكنيد و نماز بپا داريد و زكات بدهيد و خدا و رسولش را فرمانبرداري كنيد. خداوند ميخواهد آلودگي را از شما خاندان بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند و آنچه را كه از آيات خدا و حكمت آميز در خانههاي شما خوانده ميشود ياد كنيد همانا خداوند دقيق و آگاه است». امام ابن كثير: ميفرمايد: (ثم الذي لا يشك فيه من تدبر القرآن أن نساء النبي صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلِّم داخلات في قوله ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣﴾) «آنچه بدون شك با تدبر در قرآن فهميده ميشود اين است كه همسران پيامبرص داخل در اين فرموده خداوند متعال هستند: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣﴾ «خداوند ميخواهد آلودگي را از شما اهل بيت بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند»».
چون سياق كلام خدا خطاب به آنان است و بعد از اين آيه ميفرمايد: ﴿وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ﴾ «و آنچه را كه از آيات خدا و حكمت آميز در خانههاي شما خوانده ميشود ياد كنيد»يعني به آنچه الله تبارك و تعالي بر پيامبرشص در خانههاي شما از كتاب و سنت نازل ميكند عمل كنيد. قتاده و جمعي ديگر از علما گفتهاند: (واذكرن هذه النعمة التي خصصتن بها من بين النساء)[269] «اين نعمت را ياد كنيد كه خداوند در ميان زنان، شما را به آن اختصاص داده است».
وصيت نمودن نسبت به اهل بيت:
پيشتر حديث «أذكركم الله في أهل بيتي» «در مورد اهل بيتم خدا را در نظر داشته باشيد» بيان شد. اهل سنت آنها را دوست دارند و برايشان احترام قائلند و وصيت رسول اللهص در مورد آنها را رعايت ميكنند زيرا محبت پيامبرص و احترام به او ايجاب ميكند كه اين عقيده را در باره آنها داشته باشيم و اين محبت به كساني از اهل بيت اختصاص دارد كه پيرو سنت رسول اللهص و بر دين اسلام پايدار قرار دارند همانگونه كه گذشتگان صالح آنها، عباس و علي و پسرانشان بر آن بودند. اما كسي كه مخالف سنت است و بر دين اسلام پايبند نباشد اگر از اهل بيت هم باشد نبايد محبتش را در دل داشته باشيم.
ديدگاه اهل سنت و جماعت نسبت به اهل بيت ديدگاهي از روي اعتدال و انصاف است. كه دينداران و ثابت قدمان اهل بيت را دوست دارند و از كساني كه مخالف سنت و از دين منحرف شدهاند هر چند از اهل بيت باشند، اعلان بيزاري ميكنند. زيرا صرف اهل بيت بودن و خويشاوندي با پيامبر تا زمانيكه بر دين الله تعالي ثابت قدم نباشد نفعي به حالش ندارد. ابوهريرهس ميگويد: رسول اللهص هنگامي كه اين آيه ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤﴾ [الشعراء: 214]. «و خويشاوندان نزديكت را انذار كن» بر او نازل شد، برخواست و فرمود: «يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ أَوْ كَلِمَةً نَحْوَهَا اشْتَرُوا أَنْفُسَكُمْ لَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنْ اللَّهِ شَيْئًا يَا بَنِي عَبْدِ مَنَافٍ لَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنْ اللَّهِ شَيْئًا يَا عَبَّاسُ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَا أُغْنِي عَنْكَ مِنْ اللَّهِ شَيْئًا وَيَا صَفِيَّةُ عَمَّةَ رَسُولِ اللَّهِ لَا أُغْنِي عَنْكِ مِنْ اللَّهِ شَيْئًا وَيَا فَاطِمَةُ بِنْتَ مُحَمَّدٍ سَلِينِي مَا شِئْتِ مِنْ مَالِي لَا أُغْنِي عَنْكِ مِنْ اللَّهِ شَيْئًا»[270] «اي جماعت قريش! خودتان را نجات دهيد كه من در روز قيامت نميتوانم به شما نفعي برسانم.اي پسران عبد مناف نميتوانم در هيچ چيزي شما را از خداوند بينياز كنم. اي عباس بن عبدالمطلب! نميتوانم در هيچ چيزي تو را از خداوند بينياز كنم. اي صفيه عمه رسول خدا نميتوانم در هيچ چيزي تو را از خداوند بينياز كنم. اي فاطمه دختر محمد! از مالم هرچه ميخواهي در اختيارت قرار ميدهم اما نميتوانم در هيچ چيزي تو را از خداوند بينياز كنم » و در روايتي ديگر آمده: (من بطأ به عمله لم يسرع به نسبه)[271] «هركس عملش او را عقب اندازد نسبش او را جلو نخواهد انداخت».
اهل سنت و جماعت از كساني كه در محبت بعضي از اهل بيت غلو و زياده روي ميكنند و بر اين باورند كه معصوم ميباشند و نيز از نواصب كه با اهل بيت واقعي دشمني دارند و آنان را مورد طعن و سرزنش قرار ميدهند، و از مبتدعين و اهل خرافات كه به اهل بيت توسل ميكنند و آنان را معبوداني غير از خداوند ميدانند، اعلام برائت و بيزاري ميكنند.
اهل سنت در باره اهل بيت و ديگران روشي متعادل و ميانه و راهي صحيح انتخاب كردهاند كه از افراط و تفريط، ظلم و زياده روي بدور است.
اين خلفاي هدايت كننده عبارتند از: ابوبكر صديق، عمر بن خطاب (الفاروق)، ذوالنورين عثمان بن عفان، ابوسبطين علي بن ابي طالب رضي الله عنهم و ارضاهم.
جايگاه و منزلت خلفاي راشدين و واجب بودن تبعيت از آنها
خلفاي راشدين افضل صحابه هستند و اين خلفاي راهنما و هدايت كننده كساني هستند كه رسول اللهص به تبعيت و پيروي از آنها و متمسك شدن به هدايتشان امر نموده است. همانگونه كه در حديث عرباض بن ساريهس آمده كه پيامبرص فرمودند: «أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَالسَّمْعِ وَالطَّاعَةِ وَإِنْ كَانَ عَبْدًا حَبَشِيًّا فَإِنَّهُ مَنْ يَعِشْ مِنْكُمْ بَعْدِي فَسَيَرَى اخْتِلَافًا كَثِيرًا فَعَلَيْكُمْ بِسُنَّتِي وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِينَ الْمَهْدِيِّينَ فَتَمَسَّكُوا بِهَا وَعَضُّوا عَلَيْهَا بِالنَّوَاجِذِ وَإِيَّاكُمْ وَمُحْدَثَاتِ الْأُمُورِ فَإِنَّ كُلَّ مُحْدَثَةٍ بِدْعَةٌ وَكُلَّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ»[272] «شما را به تقواي خداوند و اطاعت و فرمانبري سفارش ميكنم هرچند بندهاي حبشي باشد. هركس از شما بعد از من زنده باشد اختلافات بسياري را مشاهده ميكند پس به سنت من و جانشينان هدايت يافته بعد از من تمسك جوييد و محكم آن را بگيريد و زنهار از امورات ايجاد شده در دين بپرهيزيد چون هر نوآوري بدعت و هر بدعتي گمراهي است».
فضيلت و بزرگي آنها
اهل سنت و جماعت اجماع دارند بر اينكه فضيلت خلفا بر حسب ترتيب آنها در خلافت است. ابتدا ابوبكر، سپس عمر، سپس عثمان و در آخر علي است. در فضل و بزرگي هريك از آنها احاديث بسياري وارد شده است كه براي هر يك از آنها حديثي را روايت ميكنيم: در مورد فضيلت ابوبكرس در صحيحين ثابت است كه پيامبرص بر بالاي منبرش فرمود: «لَوْ كُنْتُ مُتَّخِذًا خَلِيلًا لَاتَّخَذْتُ أَبَا بَكْرٍ خَلِيلًا لَا تُبْقَيَنَّ فِي الْمَسْجِدِ خَوْخَةٌ إِلَّا خَوْخَةَ أَبِي بَكْرٍ»[273] «در صورتي كه خليلي برمي گرفتم ابوبكر را خليل خويش قرار ميدادم آگاه باشيد همه درهاي رو به مسجد جز دروازه ابوبكر بسته شود» در فضيلت عمرس در صحيحين ثابت است كه پيامبرص فرمودند: «قَدْ كَانَ يَكُونُ فِي الْأُمَمِ قَبْلَكُمْ مُحَدَّثُونَ فَإِنْ يَكُنْ فِي أُمَّتِي مِنْهُمْ أَحَدٌ فَإِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ مِنْهُمْ»[274] «در امتهاي پيش از شما كساني بودند كه به آنها الهام ميشد اگر چنانچه در امت من كسي باشد آن عمر است» در فضيلت عثمانس در حديث عائشهك كه طولاني است آمده كه گفت: «دخل أبو بكر ثم عمر ثم عثمان وعندما رآه الرسول جلس وسوى ثيابه فسألته عائشة فَقَالَ أَلَا أَسْتَحِي مِنْ رَجُلٍ تَسْتَحِي مِنْهُ الْمَلَائِكَةُ»[275] «ابوبكر داخل شد سپس عمر داخل گرديد و بعد از او عثمان وارد شد در آن هنگام پيامبر كه نشسته بود او را ديد و لباسش را جمع نمود پس عائشه از او در اين باره سؤال نمود. پيامبر فرمود: آيا از مردي كه ملائكه از او حيا ميكنند، حيا نكنم» و در فضيلت عليس از شيخين روايت است كه سهل بن سعدس از پيامبرص روايت ميكند كه در مورد سپاه خيبر فرمود: «لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ الرَّايَةَ غَدًا رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ويحبه الله ورسولُه يفتَح الله على يديه... فقال: ادعوا لي عليًّا... فدفع الراية إليه ففتح الله عليه»[276] «فردا پرچم را به دست مردي ميدهم كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند و خداوند بر دست او پيروزي نصيب مسلمانان ميگرداند… فرمود: علي را برايم صدا بزنيد… پرچم را به او داد پس خداوند بر دست او پيروزي نصيب مسلمانان گرداند».
قبلاً فضيلت صحابه را دانستيم و فهميديم كه همه آنها عادل هستند و در درجه صحابي بودن بعضي از آنها بر بعضي ديگر فضيلت دارند. افضل صحابه سبقت گيرندگان اولين در اسلام ابتدا مهاجرين سپس انصار ميباشند سپس اهل بدر، بعد از آنها اهل احد، سپس اهل جنگ احزاب سپس اهل بيعت رضوان، سپس كساني كه قبل از فتح مكه هجرت و جهاد نمودند از درجه و منزلت كساني كه بعد از آن انفاق نمودند و جنگ كردند، بيشتر است. گرچه خداوند به همه آنها وعده نيكو داده است.
افضل و برتر صحابه خلفاي راشدين كه عبارتند از: ابوبكر صديق، عمر فاروق، عثمان ذو النورين و ابو السبطين علي بن ابو طالب، سپس عبدالرحمن بن عوف، زبير بن عوام حواري پيامبرص، طلحه بن عبيدالله، سعد بن ابي وقاص، امين امت ابوعبيده بن جراح و سعيد بن زيد بن نفيل رضي الله عنهم اجمعين ميباشند.
در فضيلت آنها احاديثي بصورت عموم آمده و كساني هستند كه در مورد آنها بصورت خصوص حديث آمده است. از جمله احاديث كلي در فضيلت آنها آنچه است كه احمد و اصحاب سنن از عبدالرحمن بن اخنسس كه او نيز از سعيد بن زيدس روايت ميكند كه گفت: بر رسول اللهص شهادت ميدهم كه از او شنيدم، فرمود: «عَشْرَةٌ فِي الْجَنَّةِ النَّبِيُّ فِي الْجَنَّةِ وَأَبُو بَكْرٍ فِي الْجَنَّةِ وَعُمَرُ فِي الْجَنَّةِ وَعُثْمَانُ فِي الْجَنَّةِ وَعَلِيٌّ فِي الْجَنَّةِ وَطَلْحَةُ فِي الْجَنَّةِ وَالزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوَّامِ فِي الْجَنَّةِ وَسَعْدُ بْنُ مَالِكٍ فِي الْجَنَّةِ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ فِي الْجَنَّةِ وَلَوْ شِئْتُ لَسَمَّيْتُ الْعَاشِرَ قَالَ فَقَالُوا مَنْ هُوَ فَسَكَتَ قَالَ فَقَالُوا مَنْ هُوَ فَقَالَ هُوَ سَعِيدُ بْنُ زَيْدٍ»[277] «ده نفر بهشتي هستند. پيامبرص بهشتي است. ابوبكر، عمر، عثمان، علي، طلحه، زبير بن عوام، سعد بن مالك، عبدالرحمن بن عوف بهشتي هستند. و اگر خدا بخواهد نفر دهم هم بهشتي است. گفتند: او كيست؟ سكوت نمود. دوباره از او پرسيدند: او كيست؟ گفت او سعيد بن زيدس است».
پيامبرص كساني ديگر غير از عشره مبشره را به بهشت مژده داده است از جمله عبدالله بن مسعود، بلال بن رباح، عكاشه بن محصن، جعفر بن ابي طالب و كساني ديگر كه بسيارند. اهل سنت و جماعت بر آنچه نام او در نص آمده به خاطر شهادت رسول اللهص بر او، شهادت به بهشتي بودن او ميدهند و كسانيكه اسمشان در نص نيامده است براي آنها اميد خير دارند زيرا خداوند به همه آنها وعده بهشت داده است. همانگونه كه الله تعالي بعد از بيان صحابه و فضيلت بعضي از آنها بر بعضي ديگر ميفرمايد: ﴿وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ﴾ [النساء: 95]. «خداوند به همه آنها وعده بهشت ميدهد». مذهب اهل سنت در باره تمام مسلمانان اين است كه آنها را بطور قطع و يقيين بهشتي يا جهنمي نميداند براي نيكوكاران اميد ثواب و بر گنهكاران از عذاب خدا ميترسند همراه با اينكه يقيين دارند كسي كه بر توحيد بميرد در آتش براي هميشه نميماند. الله تعالي ميفرمايد: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ﴾ [النساء: 116]. «خداوند از اينكه براي او شريك قرار داده ميشود را نميبخشد و جز آن براي هركس كه بخواهد ميبخشد».
مسلم از ابي رقيه تميم داريس روايت ميكند كه رسول اللهص فرمودند: «الدِّينُ النَّصِيحَةُ قُلْنَا لِمَنْ قَالَ لِلَّهِ وَلِكِتَابِهِ وَلِرَسُولِهِ وَلِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَعَامَّتِهِمْ»[278] «دين نصيحت است؛ گفته شد: براي چه كسي اي رسول خدا: فرمودند: براي خدا، كتاب و رسولش و براي ائمه مسلمانان و تمام مردم».
نصيحت براي خدا يعني تنها ساختن الله تعالي در عبادت، تعظيم، ترس، اميد، محبت و انجام دستورات و دوري نمودن از آنچه از آن نهي كرده است.
نصيحت براي رسولشص يعني تصديق نمودن او در آنچه به آن خبر داده و اطاعت كردن او در آنچه به آن امر نموده و تبعيت كردن از سنت او، به هدايت او راهنما و محبت او را داشته باشد و خداوند را جز به آنچه رسول اللهص به آن آمده، عبادت ننماييم.
نصيحت براي امام مسلمانان يعني دعا نمودن براي آنها و محبت داشتن نسبت به آنها و در احكام الهي از آنها اطاعت كردن است.
نصيحت براي تمام مسلمانان يعني آنها را به معروف امر كردن و از منكر باز داشتن و دوست داشتن خير و نيكي براي آنها همانگونه كه آن را براي خود دوست داريم و نيكي كردن و كمك كردن به آنها به اندازه اي كه در توان ماست.
كتاب و سنت و اجماع سلف امت اطاعت امام را اگر در انجام احكام الهي باشد و به معصيت و گناه امر نكند، واجب دانستهاند. اگر به معصيت و گناه امر كند پس در معصيت و نافرماني خالق از مخلوق اطاعت نميشود. نماز خواندن پشت سرش، حج و جهاد با او و اطاعت نمودن در مواردي كه محل اجتهاد است، واجب ميباشد. و در مواردي كه محل اجتهاد است اطاعت از پيروانش (هر مذهب و عالمي) بر او واجب نيست بلكه بر آنها است كه در آن موارد از او (امام مسلمانان) اطاعت كنند و رأيشان را به خاطر رأي او ترك كنند زيرا مصلحت جماعت و اتحادشان و دوري از فساد تفرقه و اختلاف در آن است و آن بزرگتر از دستور مصلحت خاص است. همچنين واجب است كه او را به وسيله راههاي مشروع نصيحت كنند و از درگيري و خروج بر عليه او خودداري نمايند.
امام طحاوي: ميگويد: (ولا نرى الخروج على أئمتنا وولاة أمورنا وإن جاروا، ولا ندعو عليهم، ولا ننزع يدًا من طاعتهم ونرى طاعتهم من طاعة الله عز وجل فريضة، ما لم يأمروا بمعصية، وندعو لهم بالصلاح والمعافاة) «بر رهبران و سرپرستان امورمان هرچند ستم كنند رأي ما خروج بر آنها نميباشد، و بر عليه آنها دعا نميكنيم و اطاعت و فرمانبري آنها را ترك نمينماييم و اطاعت از آنها مادامي كه امر به معصيت و گناه ننمايند، همانند اطاعت از الله تعالي واجب است و بر اصلاح و درستي براي آنها دعا ميكنيم».
دليل بر آن از كتاب و سنت بسيار است الله تعالي در كتابش ميفرمايد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ﴾ [النساء: 59]. «اي كساني كه ايمان آوردهايد از خدا، رسول و سرپرستان امورتان اطاعت كنيد».
و از سنت حديث ابوهريرهس ميباشد كه پيامبرص ميفرمايد: «مَنْ أَطَاعَنِي فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَنْ عَصَانِي فَقَدْ عَصَى اللَّهَ وَمَنْ أَطَاعَ أَمِيرِي فَقَدْ أَطَاعَنِي وَمَنْ عَصَى أَمِيرِي فَقَدْ عَصَانِي»[279] «هركس مرا اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و هركس مرا نافرماني كند، خدا را نافرماني كرده است. هركس از امير اطاعت كند مرا اطاعت نموده و هركس از امير نافرماني كند مرا نافرماني كرده است». و از ابن عمر م روايت است كه رسول اللهص فرمودند: «السَّمْعُ وَالطَّاعَةُ عَلَى الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ فِيمَا أَحَبَّ وَكَرِهَ مَا لَمْ يُؤْمَرْ بِمَعْصِيَةٍ فَإِذَا أُمِرَ بِمَعْصِيَةٍ فَلَا سَمْعَ وَلَا طَاعَةَ»[280] «بر شخص مسلمان اطاعت و فرمانبري در آنچه امير دوست دارد و ناپسند ميدارد تا زمانيكه به معصيت امر نكند واجب است پس هنگامي كه به گناه امر شد اطاعت و فرمانبري بر او نيست».
سنت نصيحت براي امام را بصورت پنهاني و بدور از تحريك نمودن و آشوب ترويج ميكند كه دليل بر آن، آنچه است كه ابن ابي عاصم و ديگران از عياض بن غنمس روايت ميكنند كه رسول اللهص فرمود: «مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْصَحَ لذي سلطان فلا يبده علانية، وليأخذ بيده فإن سمع منه فذاك، وإلا أدى الذي عليه»[281] «هركس خواست حاكمي را نصيحت كند بصورت آشكار اينكار را انجام ندهد و بصورت نهاني اينكار را بكند تا نصيحت را از او بگيرد اگر از او قبول نمود پس مقصود حاصل شده و گرنه آنچه بر او است ادا نموده است».
اين نصوص از قرآن و سنت همگي به اطاعت از امامان و سرپرستان امور در غير نافرماني خداوند امر ميكنند.
خلاصه آنچه گفته شد اين ميشود كه:
1- اطاعت و فرمانبري در هر حال در غير نافرماني خداوند واجب است.
2- عدم خروج برسرپرستان امور هنگامي كه نصيحت نميپذيرند.
3- كسي كه سرپرستان امور را نصيحت ميكند و به طريق شرعي بر آنها خرده ميگيرد بايد از گناه بري باشد.
4- دوري از آشوب و فتنه و اسباب بوجود آمدن فتنه.
5- بر فرمانروايان تا زماني كه از آنها كفر بواح و روشني ظاهر و آشكار نشود نبايد قيام و خروج نمود يعني كفر آشكاري كه امكان تأويل نداشته باشد.
6- ضرورت حفظ جماعت مسلمانان واجب است كه بر هدايت كتاب و سنت بصورت قولي، عملي و اعتقادي باشد و دوستي آنها، تبعيت و پيروي از راهشان و حرص و آز بر جمع شدن آنها بر حق و عدم تفرقه و جدايي بر آنها بايد باشد.
همانگونه كه الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا ١١٥﴾ [النساء: 115] «و هركس بعد از روشن شدن حق و هدايت با رسول خدا مخالف نمود و راه غير مؤمنان را براي پيروي برگزيد او را در همان جهت انتخابي قرار داده و سرانجام وارد جهنمش خواهيم كرد كه سرانجام بدي است» و رسول اللهص ميفرمايد: «عليكم بالجماعة فإن يَد اللَّه مَعَ الْجَمَاعَةِ وَمَنْ شَذَّ شَذَّ إِلَى النَّارِ»[282] «بر شما واجب است كه با جماعت باشيد زيرا دست خداوند با جماعت است و هركس تنها شد سرانجامش آتش است» و از ابن عباس م روايت است كه رسول اللهص ميفرمايد: «مَنْ رَأَى مِنْ أَمِيرِهِ شَيْئًا فَكَرِهَهُ فَلْيَصْبِرْ فَإِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ يُفَارِقُ الْجَمَاعَةَ شِبْرًا فَيَمُوتُ إِلَّا مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»[283] «هركس معصيتي را از حاكم اسلامي مشاهده كرد پس آن را ناپسند بداند، بر آن صبر نمايد زيرا هيچ احدي به اندازه يك وجب از جماعت مسلمانان جدا نميگردد جز اينكه اگر بميرد بر مرگ جاهليت مرده است».
اين نصوص بر ضرورت حفظ جماعت و عدم درگيري با اهلش دلالت دارد و وعيد شديد براي كسي است كه با آن مخالفت نمايد. زيرا جماعت رحمت و تفرقه و جدايي عذاب است.
خداوند امت را به اجتماع و وحدت كلمه امر نموده است و اساس اين اجتماع متمسك بودن به كتاب و سنت و دوري از تفرقه ميباشد و خطرات آن بر امت در هر دو دنيا را بيان كرده است. و براي تحقق يافتن آن، خداوند به ما امر ميكند كه در اصول و فروع حكم را به كتاب خدا برگردانيم و ما را از هر آنچه باعث بوجود آمدن تفرقه و جدايي ميشود نهي ميكند.
راه درست به سوي نجات و رستگاري همان چنگ زدن به كتاب خدا و سنت رسولشص ميباشد كه اين دو دژي محكم و پناهگاهي بادوام براي كسي است كه الله تعالي او را موفق بدارد.
الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَكُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنۡهَاۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٠٣﴾ [آل عمران: 103]. «همگي به ريسمان خداوند چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را نسبت به خود بياد آوريد آن هنگام كه دشمن هم بوديد پس خداوند ميان دلهاي شما محبت و الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شديد و بر كنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد اينگونه خداوند نشانههاي خود را براي شما روشن ميكند تا هدايت يابيد». خداوند به چنگ زدن به ريسمان خود امر ميكند و حبل الله همان عهد و پيمان خداست يا همان قرآن است همانگونه كه مفسرين ميگويند. از اين رو عهدي كه خداوند بر مسلمانان گرفته همان تمسك جستن به قرآن و سنت است. خداوند به اجتماع امر و از تفرقه و اختلاف نهي كرده است. ميفرمايد: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ﴾ [الحشر: 7]. «وآنچه رسول (خدا) به شما ميدهد، بگيريد. و از آنچه كه شما را از آن باز دارد اجتناب ورزيد» و اين شامل اصول و فروع دين، آشكار و نهانش ميگردد.
و آنچه را كه پيامبر به خاطر آن آمد بر بندگان واجب است كه آن را بگيرند و از او تبعيت نمايند و مخافت كردن با او جايز نيست. فرموده پيامبر بر چيزي مانند فرموده الله تعالي ميباشد و كسي حق ندارد از آن شانه خالي كند و در ترك آن براي كسي عذري نيست و جايز نيست سخني كسي را بر سخن پيامبرص جلو انداخت. الله تعالي ميفرمايد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَا تَوَلَّوۡاْ عَنۡهُ وَأَنتُمۡ تَسۡمَعُونَ ٢٠﴾ «اي كساني كه ايمان آورده ايد خدا و رسولش را اطاعت نمايد و از او روي برنتابيد درحاليكه ميشنويد». خداوند به بندگان مؤمنش امر ميكند كه از او و رسولش اطاعت كنند و آنها را از مخالفت با پيامبر و تشبيه شدن به كافران در مخالفت با او سرزنش و توبيخ مينمايد. و بخاطر اين ميفرمايد: ﴿وَلَا تَوَلَّوۡاْ عَنۡهُ﴾ يعني اطاعت او، فرمانبري دستورات و ترك نمودن نهيهاي او را رها نكنيد.
الله تعالي ميفرمايد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا ٥٩﴾ [النساء: 59]. «اي كساني كه ايمان آورده ايد خدا، رسول و صاحبان امر را اطاعت كنيد؛ اگر در چيزي دچار اختلاف و نزاع شديد آن را به خدا و رسول برگردانيد در صورتي كه به خداوند و روز آخرت ايمان داريد اين بهتر و سرانجام آن نيكوتر است» حافظ ابن كثير ميگويد: (أطيعوا الله، أي اتبعوا كتابه، وأطيعوا الرسول أي خذوا سنته، وأولي الأمر منكم أي فيما أمروكم به من طاعة الله لا في معصية الله، فإنه لا طاعة لمخلوق في معصية الله) «أطيعوا الله، يعني از كتاب خدا پيروي كنيد و أطيعوا الرسول يعني سنت پيامبر را برگيريد و أولي الأمر منكم يعني در آنچه از اطاعت پروردگار، شما را امر ميكند و نه در معصيت پروردگار او را اطاعت كنيد زيرا در نافرماني پروردگار از مخلوق اطاعت نميشود». و ميفرمايد: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾ «اگر در چيزي دچار اختلاف و نزاع شديد آن را به خدا و رسول برگردانيد» مجاهد ميگويد: منظور كتاب خدا و سنت رسولش ميباشد. و اين امر از جانب الله تعالي است به اينكه مردم در هر چيزي از اصول و فروع دين دچار اختلاف شدند، اختلاف در آن مورد را به كتاب و سنت برگردانند همانگونه كه الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۚ﴾ [الشوری: 10]. «در باره هرچه اختلاف كرديد حكم آن را به سوي خدا برگردانيد» يعني داوري در دشمنيها و ندانستهها را به كتاب و سنت برگردانيد و كسي كه آن را به سوي اين دو برنگرداند به خدا و روز قيامت ايمان ندارد. و اين سخن: ﴿ذَٰلِكَ خَيۡرٞ﴾ يعني حاكم گردانيدن كتاب خدا و سنت رسولش و مراجعه كردن به اين دو در پايان دادن به اختلاف، بهتر است و ﴿وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا﴾ يعني و عاقبت و سرانجام آن نيكوتر است همانگونه كه سدي ميگويد. مجاهد ميگويد: (وأحسن جزاء وهو قريب)[284] «و بهترين پاداش براي آنهاست و اين معني نزديكتر است». در كتاب خداوند آيات بسياري وجود دارد كه در واجب بودن تمسك به كتاب و سنت و مراجعه كردن به آنها در همه كارها وارد شده است.
اما دليل از سنت بر واجب بودن تمسك به كتاب و سنت از جمله آنچه است كه امام مسلم از ابوهريرهس روايت ميكند كه رسول اللهص فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ يَرْضَى لَكُمْ ثَلَاثًا وَيَسْخَطُ لَكُمْ ثَلَاثًا فَيَرْضَى لَكُمْ أَنْ تَعْبُدُوهُ وَلَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَأَنْ تَعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وأن تناصحوا من ولاه الله أمركم وَيَسْخَطُ لَكُمْ ثَلَاثًا قِيلَ وَقَالَ وَكَثْرَةَ السُّؤَالِ وَإِضَاعَةِ الْمَالِ»[285] «با انجام اين سه مورد خداوند از شما راضي ميشود:1.الله را عبادت نماييد و برايش شريك قرار ندهيد2. به ريسمان خداوند چنگ زنيد و متفرق نشويد3. براي آن كس كه خداوند او را سرپرست شما قرار داده، خيرخواه باشيد. و با انجام سه كار از شما خشمگين ميگردد:1. از بگو و مگو 2. زياد سؤال پرسيدن 3. ضايع كردن مال». و از جابرس وارد است كه رسول اللهص فرمودند: «تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا كِتَابَ اللَّهِ وَسُنَّةَ نَبِيِّهِ»[286] «در ميان شما دو چيز را به يادگار گذاشتم اگر به آن دو تمسك جوييد هرگز گمراه نميشويد: 1. كتاب خدا 2. سنت پيامبرش» و ميفرمايد: «قَدْ تَرَكْتُكُمْ عَلَى الْبَيْضَاءِ لَيْلُهَا كَنَهَارِهَا لَا يَزِيغُ عَنْهَا بَعْدِي إِلَّا هَالِكٌ»[287] «شما را در چنان حالتي از روشنگري ترك كردهام كه شب آن به مانند روز آن است و جز هلاك شده از آن روي برنمي تابد» و در حديث عرباض بن ساريه آمده كه پيامبرص فرمودند: «عَلَيْكُمْ بِسُنَّتِي وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِينَ الْمَهْدِيِّينَ من بعدي فَتَمَسَّكُوا بِهَا وَعَضُّوا عَلَيْهَا بِالنَّوَاجِذِ»[288] «به سنت من و جانشينان هدايت يافته بعد از من تمسك جوييد و محكم آن را بگيريد».
پيامبرص به كساني از امتش كه به سنت او متمسك هستند بزرگترين مژده و بهترين مقصد كه هر مؤمني آرزوي آن را دارد و براي رسيدن به آن تلاش ميكند، ميدهد و آن اين است كه هركس در قلبش كمترين ذره اي ايمان باشد رستگار و داخل بهشت ميشود. اين مژده در حديث ابوهريرهس آمده كه رسول اللهص فرمودند: «كُلُّ أُمَّتِي يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ أَبَى قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَمَنْ يَأْبَى قَالَ مَنْ أَطَاعَنِي دَخَلَ الْجَنَّةَ وَمَنْ عَصَانِي فَقَدْ أَبَى»[289] «تمام امت من داخل بهشت ميشوند مگر كسي كه ابا كند. گفتند اي رسول خدا چه کسي امتناع ميورزد؟ فرمود: هرکس كه از من اطاعت كند، وارد بهشت ميشود و هر کس، از من نافرماني کند، در حقيقت، امتناع ورزيده است.» و كدام ابا و ترك سنت بزرگتر از مخالفت كردن امر پيامبرص است؟ و آن به وسيله نوآوريها و بدعتها در دين به وجود ميآيد.
و معلوم و مشخص گرديد كه گروه نجات يافته كساني هستند كه بر راهي كه پيامبر و اصحاب او قرار دارند، باشند و آن جماعت است. ابي بن كعبس ميگويد: «عليكم بالسبيل والسنة فإنه ليس من عبد على سبيل وسنة ذكر الرحمن ففاضت عيناه من خشية الله فتمسه النار أبدًا وإن اقتصادًا في سبيل وسنة خير من اجتهاد في خلاف سبيل وسنة» «بر شما واجب است كه بر طريق قرآن و سنت باشيد و هر بندهاي بر راه قرآن و سنت باشد خداوند را ياد ميكند پس چشمانش از ترس خدا لبريز ميشوند و او هرگز آتش را لمس نميكند ميانه روي در قرآن و سنت بهتر از سعي و تلاش در خلاف قرآن و سنت است».
تعريف بدعت:
بدعت در لغت يعني بوجود آوردن چيزي كه قبلاً سابقه نداشته است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿بَدِيعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ﴾ يعني پديد آورنده آسمانها و زمين اوست.
و در شريعت بدعت يعني آنچه مخالف كتاب، سنت يا اجماع سلف امت از اعتقادات و عبادتهاي بوجود آمده در دين باشد.
خطر بدعت:
بدعتها و نو آوريها در دين داراي خطرات بزرگ و آثار بدي بر شخص و اجتماع دارد بلكه بر تمام اصول و فروع دين تأثير ميگذارد.
پس بدعت به معني نوآوري در دين، گفتن چيزي بر خدا بدون علم و تشريع نمودن در دين به آنچه خداوند به آن اجازه نداده است، ميباشد. و بدعت سبب پذيرفته نشدن علم و جدايي امت است. و شخص بدعت گذار گناه خود و كساني كه از او تبعيت كنند را بر دوش ميكشد همچنين بدعت سبب محروميت از نوشيدن از حوض پيامبرص ميشود. از سهل بن سعد انصاري و ابوسعيد خدري م روايت است كه رسول اللهص فرمودند: «أَنَا فَرَطُكُمْ عَلَى الْحَوْضِ مَنْ وَرَدَ شَرِبَ وَمَنْ شَرِبَ لَمْ يَظْمَأْ أَبَدًا وَلَيَرِدَنَّ عَلَيَّ أَقْوَامٌ أَعْرِفُهُمْ وَيَعْرِفُونِي ثُمَّ يُحَالُ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ فأقول إِنَّهُمْ مِنِّي فَيُقَالُ إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أحدثوا بَعْدَكَ فَأَقُولُ سُحْقًا لِمَنْ بَدَّلَ بَعْدِي»[290] «من قبل از شما بر سر حوض ميروم تا آنجا را براي شما آماده كنم هركس از كنار من عبور كند از آن مينوشد و هركس از آن بنوشد هرگز تشنه نميشود گروههايي از كنار من ميگذرند هم من آنها را ميشناسم و هم آنها مرا ميشناسند ولي بين من و آنها فاصله مياندازند. ميگويم: اينها از امت من هستند. گفته ميشود: شما نميدانيد كه بعد از شما چه بدعتها و نوآوريهايي در دين ايجاد كردند. آنگاه ميگويم: دور باد كساني كه بعد از من دين را تغيير دادند».
بدعت، زشت گردانيدن دين و تغيير دادن نشانههاي آن است. خلاصه اينكه بدعت خطر بزرگي بر مسلمانان در كار دين و دنيايشان است.
اسبابي كه موجب پيدايش بدعت ميشود
براي پيدايش بدعت اسباب بسياري وجود دارد كه مهمترين آنها دوري از كتاب خدا و سنت رسولشص و منهج سلف صالح است. امري كه منجر به جهل به مصادر شريعت ميشود.
و از سببهاي منتشر شدن بدعت، چسبيدن به شبهات و اعتماد نمودن تنها به عقل و شركت در مجالس فساد، اعتماد نمودن به احاديث ضعيف و موضوع كه بدعتگذاران بر بدعتهايشان به آنها استدلال ميكنند، شبيه شدن به كافران، تقليد نمودن از اهل گمراهي و چيزهايي مانند اين كه از اسباب خطرناك بدعت ميباشند.
خطر بدعت:
كسي كه در كتاب و سنت تأمل و تدبر نمايد مييابد كه بدعت در دين حرام و بر صاحبش برگردانده ميشود و هيچ فرقي بين بدعتها نيست و اگر درجات تحريم فرق ميكند به اندازه نوع بدعت است.
معلوم و روشن است كه نهي از بدعت به يك صورت در سخن پيامبرص آمده است: «إِيَّاكُمْ وَمُحْدَثَاتِ الْأُمُورِ فَإِنَّ كُلَّ مُحْدَثَةٍ بِدْعَةٌ وَكُلَّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ»[291] «از نوآوري در کارهاي دين بپرهيزيد که هر نوآوري بدعت و هر بدعتي گمراهي است» و ميفرمايد: «مَنْ أَحْدَثَ فِي أَمْرِنَا هَذَا مَا لَيْسَ مِنْهُ فَهُوَ رَدٌّ»[292] «هرکس در دين ما چيزي را که جزء آن نيست ايجاد کند باطل است». اين دو حديث دلالت دارند بر اينكه هر نوآوري در دين بدعت است و هر بدعتي مردود و غير قابل قبول ميباشد و معني آن اين است كه بدعت در عبادتها و اعتقادات حرام است ولي درجات تحريم آن بر حسب نوع بدعت فرق ميكند بعضي از آنها بدعتهايي هستند كه كفر صريح ميباشند مانند طواف نمودن به دور قبرها به منظور تقرب جستن به صاحبان آن و پيشكش كردن قرباني، نذر، درخواست مستقيم دعا از صاحبان آن، و طلب فريادرسي از آنها و از آن جمله چيزهايي كه جزو وسايل شرك ميباشد: ساختن بارگاه بر قبرها و نمازخواندن و درخواست نمودن نزد آنها است.
بعضي از بدعتها گناه و معصيت هستند مانند برپا داشتن عيدهايي كه در شريعت وارد نشده است، اذكار ساخته شده، گوشه نشيني، روزه داري كه در آفتاب ايستاده است.
خداوند تفرقه را نكوهش كرده و از راهها و اسبابي كه مؤيد آن است برحذر داشته است. نصوص از كتاب و سنت بر پرهيز كردن از تفرقه و اختلاف دلالت دارند و سرانجام بد آن را روشن كردهاند و آن از بزرگترين اسباب خواري و پستي در دنيا و عذاب و رسوائي و سيه رويي در آخرت است. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ١٠٥ يَوۡمَ تَبۡيَضُّ وُجُوهٞ وَتَسۡوَدُّ وُجُوهٞۚ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ٱسۡوَدَّتۡ وُجُوهُهُمۡ أَكَفَرۡتُم بَعۡدَ إِيمَٰنِكُمۡ فَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ بِمَا كُنتُمۡ تَكۡفُرُونَ ١٠٦ وَأَمَّا ٱلَّذِينَ ٱبۡيَضَّتۡ وُجُوهُهُمۡ فَفِي رَحۡمَةِ ٱللَّهِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ ١٠٧﴾ [آل عمران: 105-107]. «شما مانند كساني نباشيد كه پس از آنكه آيات روشن برايشان آمد راه تفرقه و اختلاف را پيمودند و برايشان عذابي بزرگ است روزي كه چهرههايي نوراني و چهرههايي سياه ميگردند. اما به كساني كه سياه روي شدهاند ميگويند آيا بعد از ايمانتان كافر شديد؟ پس به خاطر آنچه كفر ورزيديد عذاب را بچشيد و اما كساني كه نوراني هستند همواره در رحمت خداوند جاويدانند». ابن عباس ميگويد: (تبيض وجوه أهل السنة والجماعة وتسود وجوه أهل البدعة والفرقة) «اهل سنت و جماعت رخسارشان سفيد و اهل بدعت و فرقه گرايي رخسارشان سياه ميگرد».
الله تعالي ميفرمايد: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗا لَّسۡتَ مِنۡهُمۡ فِي شَيۡءٍۚ إِنَّمَآ أَمۡرُهُمۡ إِلَى ٱللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَفۡعَلُونَ ١٥٩﴾ [الأنعام: 159]. «آنانكه در دينشان تفرقه ايجاد كردند و به دستهها، گروهها و فرقهها تبديل شدند تو در هيچ چيز با آنها نيستي كار آنها با خداست و سپس آنها را به آنچه كردهاند آگاه ميكند».
اين آيات بر ذم و نكوهش تفرقه و خطرات آن بر امت در دنيا و آخرت دلالت دارند و آن سبب هلاكت و نابودي اهل كتاب كه يهودي و نصاري بودند، شد و آن سبب هر نوع انحرافي است كه در انسان واقع ميشود.
در سنت احاديث بسياري در ذم و نكوهش تفرقه و اختلاف و تشويق بر جماعت و اتحاد وجود دارد كه از آن جمله امام احمد و ابوداود از معاويهس روايت ميكنند كه او ايستاد و گفت: آگاه باشيد كه همانا رسول اللهص ميان ما ايستاد و فرمود: «أَلَا إِنَّ مَنْ قَبْلَكُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ افْتَرَقُوا عَلَى ثِنْتَيْنِ وَسَبْعِينَ مِلَّةً وَإِنَّ هَذِهِ الْمِلَّةَ سَتَفْتَرِقُ عَلَى ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ ثِنْتَانِ وَسَبْعُونَ فِي النَّارِ وَوَاحِدَةٌ فِي الْجَنَّةِ وَهِيَ الْجَمَاعَةُ»[293] «آگاه باشيد كه قبل از شما اهل كتاب به هفتاد و دو گروه تبديل شدند و اين امت نيز به هفتاد و سه گروه تبديل ميشود هفتاد و دو گروه از آنها در آتش هستند و يك گروه در بهشت است و آن جماعت ميباشد». پيامبرص خبر داده كه امت او به هفتاد و سه گروه تقسيم ميشوند و هفتاد و دو گروه در آتش هستند شكي نيست آنها كساني هستند كه مانند گذشتگان در باطل فرو رفتهاند سپس اين اختلافي كه پيامبرص به آن خبر ميدهد، يا فقط در دين يا در دين و دنيا روي ميدهد سپس به دين برمي گردد. و ميشود اختلاف تنها در دنيا باشد. به هر حال گروه گروه شدن و اختلاف ناگزير در امت واقع شدهاند و پيامبرص امتش را از آن برحذر داشته تا كسي را كه خداوند بخواهد او را سلامت بدارد، نجات دهد.
اختلاف و گروه گروه شدن سبب هلاكت و نابودي امتهاي گذشته شده است
اگر در قرآن و سنت بينديشيم سببهاي نابودي امتهاي گذشته پراكنده شدن و اختلاف بسيار، خصوصاً اختلاف در كتاب نازل شده بر آنها، مييابيم.
حذيفهس به عثمانس گفت: (أدرك هذه الأمة، لا تختلف في الكتاب كما اختلفت فيه الأمم قبلهم) «اين امت را درياب تا در كتاب همانگونه كه امتهاي سابق در آن دچار اختلاف شدند، دچار اختلاف نگردند». هنگامي كه ديد اهل شام و عراق در حرفهاي قرآن دچار اختلاف هستند اختلافي كه رسول اللهص از آن نهي كرده است. فايده آن دو چيز است:
اول اينكه: حرام بودن اختلاف در اينگونه مسائل.
دوم اينكه: توجه نمودن به كساني كه قبل از ما بودهاند و دوري نمودن از شباهت به آنها. الله تعالي ميفرمايد: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ نَزَّلَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّۗ وَإِنَّ ٱلَّذِينَ ٱخۡتَلَفُواْ فِي ٱلۡكِتَٰبِ لَفِي شِقَاقِۢ بَعِيدٖ ١٧٦﴾ [البقرة: 176]. «اين به خاطراين است كه خداوند كتاب[تورات] را به حق نازل كرده و كساني كه در باره آن با يكديگر به اختلاف پرداختند در بدبختي دوري افتادهاند.» و ميفرمايد: ﴿وَمَا ٱخۡتَلَفَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡعِلۡمُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡۗ﴾ [آل عمران: 19]. «و كساني كه به آنها كتاب آسماني داده شده بود با يكديگر به اختلاف نپرداختند مگر پس از آنكه علم پيدا كردند و به خاطر حسدي كه در ميانشان وجود داشت».
و دليل از سنت آنچه است كه ابوهريرهس از رسول اللهص روايت ميكند كه فرمود: «ذَرُونِي مَا تَرَكْتُكُمْ فَإِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِكَثْرَةِ سُؤَالِهِمْ وَاخْتِلَافِهِمْ عَلَى أَنْبِيَائِهِمْ فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَإِذَا نَهَيْتُكُمْ عَنْ شَيْءٍ فَدَعُوهُ»[294] «در مورد چيزهايي كه از شما واگذاشته ام چيزي نپرسيد. كساني كه پيش از شما بودند بخاطر زياد سؤال كردن، و اختلاف بر سر پيامبرانشان، هلاك شدند هرگاه شما را به چيزي امر كردم آن را به اندازه توان و قدرتتان انجام دهيد و اگر شما را از چيزي نهي كردم آن را رها كنيد». در اين حديث پيامبرص به آنها امر ميكند از سؤال نمودن به آنچه آنها را امر ننموده، خودداري كنند زيرا چيزي كه سبب هلاكت گذشتگان شد، زياد سؤال كردن بود سپس با گناه كردن بر پيامبرانشان اختلاف كردند يعني به آنچه پيامبرانشان به آنها امر ميكردند، مخالفت نمودند.
آيا اختلاف رحمت است؟!
بعضي از مردم با اعتماد بر حديث موضوع (اختلاف أمتي رحمة) «اختلاف امت من رحمت است» ادعا ميكنند كه وجود اختلاف، رحمت و بركت است. و اين سخن به وسيله كتاب، سنت و عقل مردود ميباشد. بعضي از آيات و احاديث وارده در نكوهش اختلاف و گروه گروه شدن را ذكر كرديم. و آن براي كسي كه اهل تدبر و تأمل باشد، كفايت ميكند.
بلكه قرآن بر اينكه اختلاف با رحمت سازگاري ندارند و ضد هم هستند، دلالت دارد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَلَا يَزَالُونَ مُخۡتَلِفِينَ ١١٨ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَۚ﴾ [هود: 118-119] «پيوسته در اختلافند مگر كسي كه پروردگار تو به او رحم كرده است».
و حديثي كه ياران اين ادعا به آن استدلال ميكنند باطل و صحيح نميباشد و چيزي از آن در كتاب و سنت يافت نميشود. و اين براي باطل بودن اين ادعا كافي است علاوه بر اين چيز معقول و پسنديده اي نيست، انسان عاقل تصور نميكند كه اختلاف، رحمت باشد. پس از آنكه ما فساد و تباهيهاي خطرناك آن را دانستيم، نتيجه آن دشمني، كينه و جدايي است بلكه چه بسا جنگ و خونريزي كه بسياري از آنچه بين مردم روي داده به بخاطر اختلاف بوده است و حتي در بعضي از مسائل فروع نيز رخ داده است.
راه رهايي و نجات از گروهها و اختلافات
معلوم و آشكار است كه دسته رستگار و نجات يافته و ياري شده همان جماعت هستند. و جماعت به كساني گفته ميشود كه بر مسيري كه موافق منهج پيامبرص و اصحابش هستند، قرار داشته و از آن تجاوز ننمايند و از آن به هيچ طرفي منحرف نگردند.
شاطبي: در كتاب الاعتصام ميگويد: (إن الجماعة ما كان عليه النبي وأصحابه والتابعون لهم بإحسان) «جماعت آنچه است كه پيامبر، اصحاب و تبعيت كنندگان از آنها به نيكي، برآن قرار دارند».
راه نجات و رستگاري همان تبعيت و پيروي از منهج اهل سنت و جماعت بصورت قولي، عملي و اعتقادي و عدم مخالفت يا جدا شدن از آنها ميباشد. الله تعالي ميفرمايد: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا ١١٥﴾ [النساء: 115]. «و هركس بعد از روشن شدن حق و هدايت با رسول خدا مخالف نمود و راه غير مؤمنان را براي پيروي برگزيد او را در همان جهت انتخابي قرار داده و سرانجام وارد جهنمش خواهيم كرد كه سرانجام بدي است» و ميفرمايد: ﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ١٥٣﴾ [الأنعام: 153]. «اين راه راست من است از آن پيروي كنيد و از راهها و مناهج بپرهيزيد كه باعث دچار تفرقه در راهش خواهيد شد اينها چيزهايي است كه خداوند شما را به آن سفارش ميكند باشد كه تقوا پيش گيريد».
و از سنت، ترمذي و ديگران از عبدالله بن عمر م روايت ميكنند كه رسول اللهص ميفرمايد: «لَا يَجْمَعُ أُمَّتِي أَوْ قَالَ أُمَّةَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلَى ضَلَالَةٍ وَيَدُ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ»[295] «امت من بر گمراهي يا فرمودند امت محمد بر گمراهي جمع نميشوند و دست خداوند با جماعت است».و با اين عبارت به سخنمان پايان ميدهيم كه راه نجات و رسيدن به سعادت، تمسك و چنگ زدن به كتاب الله تعالي است كتاب شكست ناپذيري كه به هيچ وجه باطل در آن راه نمييابد، از جانب كسي كه كارهايش از روي حكمت و بسيار ستوده صفات است، نازل گشته است. همچنين تمسك جستن و چنگ زدن به سنت ثابت شده پاك رسول اللهص كه از روي هوا و آرزو سخن نميگويد و آنچه ميگويد جز وحي نميباشد. اين دو يعني كتاب و سنت تنها مراجع براي عقيده اسلام و شريعت ميباشند. پس هر منهجي كه از اين راه اجتناب نمايد آن منهج خسارتمند و زيانكار است. متمسك شدن به سنت همان راه مؤمنان و راه رسيدن به رضايت پروردگار عالميان و سنگري محكم است و اين همان منهجي است كه خداوند به وسيله آن امت را از بدعت بدعتگذاران و پذيرش دروغگويان، تأويل و تفسير جاهلان و تحريف غلوكنندگان حفظ ميكند.
و اين همان راهي است كه به وسيله آن امت در صدر اسلام اصلاح شدند و رستگاري و نجاتي جز بازگشت به آن برايمان وجود ندارد. امام دارالهجره، امام مالك بن انس: ميگويد: (لا يصلح آخر هذه الأمة إلا بما صلح به أولها) «آخر اين امت جز به آنچه اول اين امت اصلاح شد، اصلاح نميگردد». و آنچه اول اين امت به وسيله آن اصلاح گرديد عمل به كتاب خدا و سنت رسولش ص بود و آنچه بر مسلمان در اين راه واجب است اين است كه به كتاب و سنت به فهم سلف صالح و منهج آنها عمل نمايد. بخاطر اين سخن الله تعالي كه ميفرمايد: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا ١١٥﴾ [النساء: 115]. «و هركس بعد از روشن شدن حق و هدايت با رسول خدا مخالف نمود و راه غير مؤمنان را براي پيروي برگزيد او را در همان جهت انتخابي قرار داده و سرانجام وارد جهنمش خواهيم كرد كه سرانجام بدي است».
پس تبعيت و پيروي از راه مؤمنان كه صحابه و پيروي كنندگان از آنها به نيكي از امامان هدايت يافته قرار دارند، راه نجاتي است كه از الله تعالي ميخواهيم امت اسلامي را براي تمسك به كتاب پروردگارش و سنت پيامبرشص و تبعيت از راه مؤمنان موفق بدارد.
وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين وصلى الله على نبينا محمد وعلى آله وصحبه أجمعين.
[1] صحيح البخاري (3443)، وصحيح مسلم (2365).
[2] صحيح مسلم برقم (1).
[3] سنن الترمذي (2516)، ومسند أحمد (1 / 307)، وقد حسن الحديث الترمذي وصححه، وصححه الحاكم.
[4] انظر : تفسير ابن جرير (7 / 312- 313).
[5] صحيح البخاري (7373).
[6] صحيح البخاري (7372)
[7] صحيح البخاري (4497).
[8] صحيح مسلم (93).
[9] صحيح البخاري برقم (25)، وصحيح مسلم برقم (22).
[10] صحيح مسلم برقم (23).
[11] صحيح البخاري برقم (2697).
[12] حلية الأولياء : (8 / 95).
[13] سنن الترمذي (2516)، ومسند أحمد (1 / 307)، وقد حسن الحديث الترمذي وصححه الحاكم.
[14] صحيح مسلم برقم (2200).
[15] صحيح مسلم برقم (2196).
[16] «العين». يعني كسي كه به اذن خداوند با چشمش به ديگري ضرر ميرساند.
[17] «الحمة» همان سم است در تمام چيزهايي كه سم وجود دارند مانند نيش مار، عقرب يا مانند اينها اجازه رقيه داده شده است.
[18] «النملة».جراحتي كه از پهلو خارج ميشود
[19] صحيح مسلم برقم (2199).
[20] صحيح البخاري برقم (5743)، وصحيح مسلم برقم (2191).
[21] سنن أبي داود برقم (3883)، ومستدرك (4 / 241) وصححه الحاكم ووافقه الذهبي.
[22] توله به تعويذي گفته ميشود كه گمان ميكنند با آن محبت زن نسبت به مرد و مرد نسبت به زن زياد ميشود.
[23] مسند أحمد (4 / 310)، وسنن الترمذي برقم (2072)، ومستدرك الحاكم (4 / 241) وصححه الحاكم.
[24] مسند أحمد (4 / 156)، وصححه الحاكم (4 / 244) وقال عبد الرحمن بن حسن ورواته ثقات.
[25] المسند (4 / 445)، وقال البوصيري إسناده حسن وقال الهيثمي رجاله ثقات.
[26] تفسير ابن أبي حاتم (7 / 2207).
[27] السدرة : درختي است كه گمان ميكردند شوكت ميآورد
[28] سنن الترمذي برقم (2180 ).
[29] صحيح مسلم برقم (977).
[30] صحيح مسلم برقم (975).
[31] مسند أحمد (3 / 38)، ومستدرك الحاكم (1 / 531).
[32] مستدرك الحاكم (1 / 532).
[33] صحيح مسلم برقم (975).
[34] صحيح مسلم برقم (532).
[35] صحيح البخاري برقم (1330)، وصحيح مسلم برقم (531).
[36] سنن أبي داود لرقم (3222).
[37] صحيح مسلم برقم (970)، وسنن أبي داود برقم (3225)، ورقم (3226)، ومستدرك الحاكم (1 / 525).
[38] صحيح مسلم برقم (972).
[39] سنن أبي داود برقم (492)، وسنن الترمذي برقم (317)، وصححه الحاكم ووافقه الذهبي.
[40] صحيح البخاري برقم (1330)، وصحيح مسلم برقم (531).
[41] العيد چيزي است مانند عيد فطر و عيد قربان كه مرتب تكرار ميشود انسان كه مرتب هر روز به خاطر سلام كردن، به زيارت قبر رسول الله صلي الله عليه وسلم ميرود مانند اين است كه آن را عيد كرده باشد، پس رسول الله صلي الله عليه وسلم از آن نهي كردند، به مسلمانان امر نمودند در هر كجا كه باشند بر او سلام و درود بفرستند زيرا خداوند ملائكههايي را ميفرستد تا سلام را به پيامبر برسانند و اين از آساني دين است چون هر مسلماني استطاعت و توانايي آن را ندارد كه به مدينه برود.
[42] سنن أبي داود برقم (2042)، ومسند أحمد (2 / 367).
[43] صحيح البخاري برقم (1189)، وصحيح مسلم (1397).
[44] تفسير ابن كثير (2 / 50).
[45] صحيح مسلم برقم (3030). وصحيح البخاري رقم (4714).
[46] فانفرجت شيئا لا يستطيعون الخروج منه، كما في حديث سالم.
[47] صحيح البخاري برقم (3465).
[48] صحيح البخاري برقم (1013)، وصحيح مسلم رقم (897).
[49] صحيح البخاري برقم (5705)، وصحيح مسلم برقم (218).
[50] دعا خواندن براي بهبودي را رقيه ميگويند. مترجم
[51] نوعي طبابت است.مترجم
[52] سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة للألباني ج 1 / 88 ح 25.
[53] صحيح البخاري برقم (1010).
[54] سنن الترمذي برقم (3578)، ومسند أحمد (4 / 138). قال البيهقي إسناده صحيح
[55] دلائل النبوة للبيهقي (6 / 167).
[56] صحيح مسلم برقم (1631).
[57] المسند (1 / 347)، والمستدرك (1 / 638). وصححه ووافقه الذهبي
[58] صحيح مسلم برقم (2670)
[59] صحيح البخاري برقم (3445).
[60] صحيح البخاري برقم (7084)، وصحيح مسلم برقم (1847).
[61] صحيح البخاري برقم (4920).
[62] تفسير الطبري (12 / 254).
[63] مسند أحمد (4 / 267)، وسنن الترمذي برقم (2969).
[64] سنن الترمذي برقم (3095)، والمعجم الكبير للطبراني (17 / 92).
[65] مسند أحمد (5 / 428)، قال المنذري إسناده جيد، الترغيب والترهيب (1 / 48)، وقال الهيثمي رجاله رجال الصحيح، مجمع (1 / 102).
[66] سنن أبي داود برقم (4980)، قال الذهبي في مختصر البيهقي (1 / 140 / 2) إسناده صالح.
[67] تفسير ابن أبي حاتم (1 / 62).
[68] مدارج السالكين (1 / 346).
[69] صحيح البخاري برقم (34)، وصحيح مسلم برقم (58).
[70] صحيح البخاري برقم (33).
[71] صحيح مسلم برقم (67).
[72] صحيح البخاري برقم (121)، وصحيح مسلم برقم (65).
[73] منظور از ستاره شناسي كارهايي چون نسبت دادن سرنوشت انسانها به حركت ستارگان، باران باريدن و ساير حوادث و اتفاقات زمين است و اعتقاد به اينكه با اين ستارگان ميتوان بر غيب اطلاع يافت و آن را نبايد به علم نجوم امروزي كه هدف اين كارها نيست نسبت داد(مترجم)
[74] سنن أبي داود برقم (3905).
[75] سنن أبي داود برقم (3907)، ومسند أحمد (3 / 477).
[76] عوف ميگويد: عافيه يعني پرنده اي را به پرواز در ميآورد تا ببيند به كدام سو ميرود.(به نقل از كتاب غاية المريد)مترجم
[77] سنن أبي داود (3904)، ومسند أحمد (2 / 429)، المستدرك (1 / 50) قال الحاكم صحيح على شرط الشيخين ووافقه الذهبي
[78] المصنف (11 / 26). رواه عبد الرزاق في المصنف
[79] مسند البزار (9 / 52) (3578)، وقال الهيثمي في مجمع الزوائد (5 / 117) رجاله رجال الصحيح.
[80] طه 5
[81] بني اسرائيل حطة را حنطه و جهميهها استوي را استولي كردند(مترجم)
[82] ابن كثير (8 / 60).
[83] الطبري (7 / 621).
[84] صحيح مسلم برقم (2713).
[85] رواه الحاكم برقم (1856) وقال : صحيح على شرط مسلم ووفقه الذهبي.
[86] صحيح البخاري برقم (3370)، ومسلم برقم (406).
[87] صحيح البخاري برقم (2731).
[88] رواه البخاري برقم (6345)، ومسلم برقم (2730).
[89] رواه مسلم برقم (2202).
[90] رواه البخاري برقم (6382).
[91] رواه مسلم
[92] رواه مسلم برقم (2713).
[93] رواه الذهبي في العلو برقم (119) وقال : رواته ثقات، رواه الخلال في كتاب السنة.
[94] صحيح البخاري برقم (6614)، ومسلم برقم (2652)، وفي إحداها : « وكتب لك التوراة بيده ».
[95] انعام 65
[96] رواه البخاري برقم (7406).
[97] رواه مسلم برقم (2759).
[98] رواه البخاري برقم (7407)، ومسلم برقم (2933).
[99] رواه البخاري برقم (4850) ومسلم برقم (2846).
[100] رواه البخاري برقم (4848، 4849) ومسلم برقم (2848).
[101] صحيح مسلم برقم (2996).
[102] صحيح مسلم برقم (177).
[103] مسند الإمام أحمد : (1 / 395)، (6 / 294). قال الحافظ ابن كثير: إسناده جيد
[104] سنن أبي داود : (5 / 96)، برقم (4727). قال الهيثمي في المجمع : رجاله رجال الصحيح.
[105] صحيح مسلم برقم (2401).
[106] صحيح البخاري برقم (555) وصحيح مسلم برقم (632).
[107] صحيح مسلم برقم (8).
[108] صحيح البخاري برقم (3207)، ومسلم برقم (164)، واللفظ لمسلم.
[109] صحيح مسلم برقم (2842).
[110] رواه الإمام أحمد في المسند : 6 / 156، والنسائي في السنن : 3 / 173، برقم (1625)، ونحوهما مسلم في الصحيح، برقم (770)، وابن ماجه، برقم (1357).
[111] صحيح مسلم برقم (177).
[112] رواه الإمام أحمد في المسند : 6 / 156، والنسائي في السنن : 3 / 213، برقم (1625)، ونحوهما مسلم في الصحيح، برقم (770)، وابن ماجه، برقم (1357).
[113] المسند:2/ 162، 192 المستدرك : 2 / 506، 4 / 589، واللفظ للحاكم. ووافقه الذهبي
[114] المسند:3 / 7، وسنن الترمذي 4 / 620، برقم (2431)،5 / 372- 373، برقم(3243) قال الترمذي حديث حسن وصححه غيره من أهل العلم.
[115] صحيح البخاري، برقم (3231)، ومسلم برقم (1795).
[116] صحيح البخاري برقم (318)، ومسلم برقم (2646).
[117] تفسير ابن كثير (7 / 120).
[118] صحيح البخاري برقم (3236).
[119] صحيح البخاري برقم (3207)، ومسلم برقم (164) واللفظ لمسلم.
[120] صحيح البخاري برقم (6408)، ومسلم برقم (2689) واللفظ للبخاري.
[121] المسند : 1 / 452، وسنن الترمذي : 3 / 43، برقم (1282)، واللفظ لأحمد.
[122] صحيح البخاري برقم (1374)، ومسلم برقم (2870)، واللفظ للبخاري.
[123] سنن الترمذي : 3 / 385، برقم (1073)، والإحسان في تقريب صحيح ابن حبان : 7 / 386، برقم (3117)، واللفظ للترمذي.
[124] موارد الظمآن (1084، 1085)، والمستدرك (2 / 4)، وسنن ابن ماجه (2144)، وابن أبي الدنيا في القناعة، والبيهقي في شعب الإيمان (المغني عن حمل الأسفار : 419، 895) والبغوي ج14 / 304 برقم (4112).
[125] صحيح البخاري برقم (3)، وبنحوه في صحيح مسلم برقم (160).
[126] صحيح البخاري برقم (2)، ومسلم برقم (2333).
[127] تفسير ابن كثير 1 / 297.
[128] صحيح البخاري برقم (7410)، ومسلم برقم (193).
[129] صحيح البخاري برقم (6614)، ومسلم برقم (2652)، وفي إحداها : « وكتب لك التوراة بيده ».
[130] تفسير ابن كثير (2 / 36).
[131] مسند الإمام أحمد : 3 / 387، وكشف الأستار : 134، وشعب الإيمان للبيهقي : (177). وغيرهم وهو حديث حسن بمجموع طرقه
[132] تفسير ابن كثير 3 / 63.
[133] تفسير ابن جرير 14 / 7.
[134] الطحاوية 1 / 172. مباحث في علوم القرآن لمناع القطان، ص21، وقواعد التحديث لجمال الدين القاسمي ص65.
[135] انظر قواعد التحديث لجمال الدين القاسمي ص65.
[136] رواه مسلم برقم (2577).
[137] مصطلح الحديث لابن عثيمين ص7، وقواعد التحديث للقاسمي ص61-62.
[138] انظر قواعد التحديث للقاسمي ص65- 66.
[139] رواه الإمام أحمد في المسند : 3 / 387، وغيره.
[140] صحيح البخاري برقم (4981)، ومسلم برقم (152).
[141] تفسير ابن كثير 8 / 453.
[142] تفسير ابن جرير 27 / 96.
[143] صحيح البخاري برقم (7499).
[144] صحيح مسلم برقم (532).
[145] صحيح البخاري برقم (3416)، ومسلم برقم (2376)، واللفظ للبخاري.
[146] صحيح البخاري برقم (4604).
[147] أخرجه البزار انظر كشف الأستار (3 / 114)، والهيثمي في المجمع (8 / 255) وقال:« رجاله رجال الصحيح »، والحاكم وقال صحيح الإسناد ووافقه الذهبي، المستدرك للحاكم : 2 / 546.
[148] أخرجه مسلم برقم (2278)، وأبو داود : 5 / 38، برقم (4673).
[149] أخرجه مسلم برقم (523).
[150] أخرجه مسلم برقم (153).
[151] صحيح البخاري برقم (3535)، ومسلم برقم (2286)، واللفظ للبخاري.
[152] صحيح البخاري برقم (4981)، ومسلم برقم (152).
[153] أخرجه أحمد في المسند : 4 / 447، والترمذي وقال حديث حسن، والترمذي : 5 / 226، برقم (3001)، والحاكم وصححه ووافقه الذهبي.
[154] صحيح البخاري برقم (6528)، ومسلم برقم (221).
[155] أخرجه مسلم برقم (2278)، وأبو داود : 5 / 38، برقم (4673).
[156] صحيح البخاري برقم (3340)، ومسلم برقم (193).
[157] أخرجه الترمذي وقال : هذا حديث حسن صحيح، سنن الترمذي 5 / 587، برقم (3615)، وبنحوه الإمام أحمد في المسند:3 / 2.
[158] رواه مسلم برقم (384).
[159] صحيح البخاري برقم (25)، ومسلم برقم (22).
[160] سنن ابن ماجه (المقدمة) : 1 / 4، برقم (5).
[161] أخرجه مسلم من حديث جابر عبد الله في حجة النبي صلى الله عليه وسلم، برقم (1218).
[162] أخرجه أحمد في المسند : 5 / 153.
[163] صحيح البخاري برقم (15)، ومسلم برقم (44).
[164] رواه البخاري من حديث عبد الله بن هشام برقم (6632).
[165] رواه مسلم برقم (384).
[166] رواه الترمذي 5 / 551 رقم (3546) وقال حديث حسن صحيح وأحمد في المسند : 1 / 201.
[167] صحيح البخاري برقم (3445)، وبنحوه الإمام أحمد في المسند : 1 / 23.
[168] رواه الإمام أحمد في المسند : 1 / 214، وبنحوه ابن ماجه في السنن برقم (2117).
[169] صحيح مسلم برقم (2408).
[170] صحيح البخاري برقم (3673)، ومسلم برقم (2541)، واللفظ للبخاري.
[171] صحيح مسلم برقم (2266).
[172] صحيح البخاري برقم (6993)، ومسلم برقم (2266).
[173] رواه مسلم برقم (2268)
[174] المستدرك : 4 / 393، وصححه ووافقه الذهبي. قال ابن حجر سنده جيد
[175] نقله ابن حجر في الفتح وقال : سنده صحيح
[176] صحيح البخاري برقم (45)، ومسلم برقم (3017).
[177] سنن الترمذي 4 / 499 وقال حديث حسن صحيح، وبنحوه أبو داود عن أبي هريرة سنن أبي داود 4 / 329 برقم (4333- 4334).
[178] صحيح البخاري برقم (3455)، وصحيح مسلم برقم (1842)، واللفظ له.
[179] رواه أبو داود4/313برقم(4291)،والحاكم وصححه ووافقه الذهبي، المستدرك4 / 522.
[180] صحيح مسلم برقم (162).
[181] صحيح مسلم برقم (162).
[182] صحيح البخاري برقم (2697)، وصحيح مسلم برقم (1718).
[183] صحيح البخاري برقم (3570)، ومسلم برقم (162)
[184] صحيح البخاري برقم (3239)، ومسلم برقم (165).
[185] رواه أحمد في المسند : 4 / 8 وأبو داود في السنن 1 / 443 برقم (1047) والدارمي في السنن 1 / 307 برقم (1580)، وقال الإمام النووي إسناده صحيح.
[186] تفسير ابن كثير (3 / 436).
[187] صحيح البخاري برقم (6502).
[188] صحيح البخاري برقم (6504)، وصحيح مسلم برقم (2951).
[189] (بُصری)، شهری معروف در سوریه به آن حوران گفته میشود که تا دمشق سه مرحله فاصله دارد.«معجم البلدان»(1/441) و«شرح نووی بر صحیح مسلم»(18/30)و«فتح الباری» (13/80).
[190] صحيح البخاري برقم (7118)، وصحيح مسلم برقم (2902).
[191] صحيح مسلم برقم (8).
[192] رواه البخاري برقم (3609).
[193] سنن أبي داود برقم (4252)، وسنن الترمذي برقم (2219، وقال الترمذي : « هذا حديث حسن صحيح ».
[194] رواه مسلم في الصحيح برقم (2894)، وبنحوه البخاري برقم (7119) وأحمد في المسند 2 / 261.
[195] صحيح مسلم برقم (2901).
[196] فرورفتگي كه در زمين به وجود ميآيد را خسف ميگويند.
[197] صحيح مسلم برقم (2901).
[198] سنن أبي داود 4 / 306 برقم (4282)، واللفظ له، وسنن الترمذي 4 / 505 برقم (2230)، وقال الترمذي حديث حسن صحيح.
[199] صحيح مسلم برقم (2940).
[200] صحيح البخاري برقم (3057)، وصحيح مسلم برقم (169)، واللفظ للبخاري.
[201] المسند : 1 / 318.
[202] صحيح البخاري برقم (2222)، وصحيح مسلم برقم (155)، واللفظ لمسلم.
[203] صحيح البخاري برقم (3346)، وصحيح مسلم برقم (2880).
[204] صحيح البخاري برقم (1591)، وصحيح مسلم برقم (2909).
[205] المسند : 2 / 220.
[206] صحيح مسلم برقم (2901).
[207] سنن ابن ماجه 2 / 1344، برقم (4049)، والمستدرك للحاكم 4 / 473 وقال : صحيح على شرط مسلم ووافقه الذهبي.
[208] تفسير ابن جرير ج8 / 97.
[209] صحيح البخاري برقم (4636)، وصحيح مسلم برقم (157).
[210] صحيح مسلم برقم (158).
[211] المسند : 5 / 268. وقد صحح سند الحديث الهيثمي وغيره من المحدثين
[212] بندري در يمن است
[213] صحيح مسلم برقم (2901).
[214] المعجم الوسيط : 5 / 148، برقم (4283).
[215] صحيح البخاري برقم (1369).
[216] تفسير ابن كثير ح7 / 136.
[217] صحيح البخاري باب ما جاء في عذاب القبر، فتح الباري (3 / 231).
[218] صحيح البخاري برقم (1379)، وصحيح مسلم برقم (2866).
[219] صحيح مسلم برقم (2868).
[220] صحيح البخاري برقم (1338).
[221] مسند الإمام أحمد4/287،وسنن أبي داود5/75برقم(4753)، والمستدرك : 1 / 37- 38.
[222] أخرجه أحمد في المسند 1 / 266، والحاكم في المستدرك 2 / 88، 297، وصححه ووافقه الذهبي.
[223] سنن الترمذي 3 / 383، برقم (1071)، وقال حديث حسن غريب والإحسان في تقرير ب صحيح ابن حبان : 7 / 386، برقم (3117).
[224] صحيح البخاري برقم (3479).
[225] صحيح البخاري برقم (4935)، وصحيح مسلم برقم (2955).
[226] صحيح البخاري برقم (3414)، وصحيح مسلم برقم (2373)، وغيرهما.
[227] صحيح البخاري برقم (2412)، وصحيح مسلم برقم (2278).
[228] متفق عليه : صحيح البخاري برقم (6527)، وصحيح مسلم برقم (2859).
[229] تفسير الطبري (8 / 380).
[230] متفق عليه، صحيح البخاري برقم (6580)، وصحيح مسلم برقم (2303).
[231] متفق عليه، صحيح البخاري برقم (6579)، وصحيح مسلم برقم (2292).
[232] صحيح البخاري برقم (7563)، وصحيح مسلم برقم (2694).
[233] مسند الإمام أحمد 1 / 420- 421، والمستدرك 3 / 317 و صححه الحاكم ووافقه الذهبي
[234] أخرجه أحمد في المسند 2 / 213 وقوله (بسم الله) أي مع اسم الله، والترمذي في السنن 5 / 24-25، برقم (2639) والحاكم في المستدرك 1 / 6، 529 وصححه ووافقه الذهبي.
[235] صحيح مسلم برقم (199).
[236] رواه الإمام أحمد في المسند 3 / 94، وعبد الرزاق في المصنف 11 / 410 برقم (20857).
[237] صحيح البخاري برقم (7439)، في حديث طويل، وصحيح مسلم برقم (184).
[238] كساني كه مرتكب گناهان كبيره شدهاند و توبه ننمودهاند. (مترجم)
[239] صحيح البخاري برقم (7439)، وصحيح مسلم برقم (183)، واللفظ للبخاري.
[240] صحيح البخاري برقم (2790).
[241] صحيح البخاري برقم (3257).
[242] صحيح البخاري برقم (3265)، وصحيح مسلم برقم (871).
[243] صحيح البخاري برقم (3241)، وصحيح مسلم برقم (2738) مختصرا بمعناه، واللفظ للبخاري.
[244] القرطبي 19 / 27، وفتح القدير 5 / 307.
[245] صحيح البخاري برقم (6544)، وصحيح مسلم برقم (2850)، واللفظ لمسلم.
[246] صحيح مسلم برقم (2653).
[247] صحيح مسلم برقم (2655).
[248] صحيح البخاري برقم (1384)، وصحيح مسلم برقم (2659)
[249] صحيح البخاري برقم (6339)، وصحيح مسلم برقم (2679)، واللفظ لمسلم.
[250] صحيح البخاري برقم (3191).
[251] صحيح البخاري، حديث برقم (8)، وصحيح مسلم حديث برقم (16).
[252] تقدم متفق عليه : صحيح البخاري حديث برقم (8)، وصحيح مسلم حديث برقم (8).
[253] متفق عليه : صحيح البخاري حديث برقم (50)، وصحيح مسلم حديث برقم (8).
[254] صحيح البخاري حديث برقم (7510)، صحيح مسلم حديث برقم (193).
[255] صحيح مسلم كتاب الإيمان حديث رقم (57).
[256] صحيح البخاري برقم (44)، وصحيح مسلم برقم (192).
[257] صحيح مسلم كتاب الإيمان باب الشفاعة وإخراج الموحدين من النار حديث رقم 184.
[258] تقدم تخريجه ص113.
[259] رواه الطبراني في الكبير(11 / 215)، والبغوي في شرح السنة (3 / 429)، بسند حسن.
[260] صحيح البخاري برقم (6032).
[261] صحيح البخاري حديث رقم (2263).
[262] صحيح البخاري برقم (17)
[263] صحيح بخاري برقم (6168)
[264] صحيح البخاري برقم (3688)
[265] صحيح مسلم : حديث برقم (2496)
[266] صحيح البخاري حديث برقم(3673)، ومسلم كتاب الفضائل حديث رقم (2540، 2541).
[267] (مد، پيمانه اي است كه برخي آن را به اندازة پُري دوكفِ دست دانستهاند)
[268] صحيح مسلم حديث برقم (2408)
[269] تفسير ابن كثير 6 / 411
[270] صحيح البخاري برقم (4771)، ومسلم برقم (204).
[271] رواه مسلم برقم (2699).
[272] رواه أحمد (4 / 129- 127)، والترمذي (7 / 438) بسند صحيح
[273] صحيح البخاري برقم (3654) و مسلم
[274] صحيح البخاري برقم (3689). ومسلم برقم (2398)
[275] صحيح مسلم برقم (2401)
[276] صحيح البخاري برقم (3702). ومسلم برقم (2405)
[277] رواه أحمد (1 / 188)، وأصحاب السنن بسند صحيح.
[278] صحيح مسلم برقم (55)
[279] صحيح البخاري برقم (7137).
[280] صحيح البخاري برقم (7144)
[281] رواه ابن أبي عاصم في السنة (2 / 507) بسند صحيح
[282] الترمذي برقم (2167)، السنة لابن أبي عاصم برقم (80).
[283] صحيح البخاري برقم (7143)
[284] تفسير ابن كثير (2 / 304).
[285] صحيح مسلم برقم (1715) و احمد
[286] رواه مالك في الموطأ (2 / 899).
[287] سنن ابن ماجه (1 / 16) المقدمة. وصحيح ابن ماجه للألباني (1 / 6).
[288] سنن أبي داود(5/13)والترمذي مع تحفة الأحوذي(7/438)
[289] صحيح البخاري برقم (7280).
[290] صحيح البخاري برقم (6583)، ورقم (6584)، وصحيح مسلم برقم (2290).
[291] رواه الإمام أحمد في المسند (1 / 435)، والدارمي في السنن (1 / 78)، والحاكم في المستدرك (2 / 318) وقال صحيح الإسناد ووافقه الذهبي.
[292] صحيح البخاري برقم (2697)، وصحيح مسلم برقم (1718).
[293] رواه أحمد (4 / 152). وأبو داود (5 / 5) وغيرهما بسند صحيح.
[294] صحيح البخاري برقم (7288)، وصحيح مسلم برقم (1337).
[295] رواه الترمذي (4 / 466)، وغيره بسند صحيح