تشیعازپیدایش تا تکامل ()

احمد غامدی

تشیع از پیدایش تا تکامل

|

 تشیعازپیدایش تا تکامل

بسم الله الرحمن الرحيم

 مقدمه

الله متعال می فرماید:

إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمْ وَكَانُواْ شِيَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ   (انعام/159)

ترجمه: بی­گمان با کسانی که در دینشان تفرقه ورزیدند و دسته دسته شدند، هیچ پیوندی نداری. کارِ آنان با الله است و آن­گاه آنان را از کردارشان آگاه می‏کند.

ودرجایی فرموده است:

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ، مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ، مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ. (روم/30 ـ 32)

ترجمه: از این‌رو حنیف و حق‌گرا با همه‌ی وجود به سوی دین الله روی بیاور و از فطرتی پیروی کن که مردم را بر اساس آن سرشته است. آفرینش الله را تغییر ندهید. این، دین استوار و مستقیم (توحیدی) است؛ ولی بیشتر مردم نمی‌دانند.

(در همه حال) به سوی او روی بیاورید و تقوایش را پیشه سازید و نماز را برپا دارید و از مشرکان نباشید....

... از کسانی که دینشان را پراکنده و بخش‌بخش کردند و گروه گروه شدند؛ هر گروهی به آنچه نزدشان است، خشنودند

 ائمه‌ی شيعه می گویند:

-از جعفر صادق  نقل شده كه گفته است: مغيره بن سعيد بر پدرم دروغ مي‌بست بدينصورت كه شاگردانش در ميان شاگردان پدرم نفوذ ميکردند، كتابهاي آنها را مي‌گرفتند و تحويل مغيره مي‌دادند او در آن کتابها دروغ مي‌گنجانيد و به پدرم نسبت مي‌داد و مي‌گفت: اينها را در ميان شيعيان پخش كنيد. بنابراين هر سخن افراط آميزي كه در كتابهاي شاگردان پدرم مي‌بينيد نتيجه‌ي دستبرد مغيره مي‌باشد.[1]

- همچنين امام باقر می فرماید: از روي جنايت و دروغ و بخاطر خشنود ساختن اربابانشان بر ما دروغ مي‌بندند و سخناني به ما نسبت مي‌دهند كه نگفته‌ايم.[2]

 علمای شیعه می گویند:

- محدث معاصر شيعه؛ غريفي مي‌گويد:

بيشتر احاديث از زبان خود ائمه گفته نشده بلكه به دروغ به آنان نسبت داده شده و در كتابهاي شاگردانشان گنجانيده شده است كه البته دروغگويان براي اينگونه روايات، سندهاي صحيحي تراشيده‌اند تا بهتر مورد پذيرش واقع شود.[3]

- يكي ديگر از علماي شيعه‌ي اثنا عشري به نام يوسف بحراني (ت 1186 هـ) طي سخني از قرار دادن روايات شيعه در ميزان نقد علمي بر حذر مي‌دارد و مي‌گويد: يا بايد همين روايات را بپذيريم همانگونه كه علماي متقدمين ما پذيرفته‌‌اند و يا اينكه دين و شريعت جداگانه‌اي بوجود آوريم زيرا دين بخاطر عدم وجود دليل بر همه‌ي احكام آن، ناقص و ناتمام است. البته من فكر نكنم به هيچيك از اين دوگزينه پايبند باشند در حالي كه راه سومي وجود ندارد. و اين مطلب بر هيچ پژوهشگر منصفي پوشيده نيست.[4]


بسم الله الرحمن الرحیم

 مقدمه

الحمدلله رب العالمين والصلاة والسلام علي رسوله الامين وعلي آله و صحبه أجمعين

از زمانيكه مذهب شیعه بعنوان يك عقيده،ابراز وجود نموده، شاخص هايش تاسيس شده و پيرواني داشته و با ديگر فرق امت اسلامي بعنوان يك دشمن روبرو بوده، خونهاي زيادي ريخته و حرمتهاي فراواني زيرپا گذاشته شده است. بخاطر اينكه پيروان مذهب تشيع، خود را بر حق و مخالفين خود را بر باطل دانسته‌اند و بالعكس.

شیعیان بر اين باورند كه در دين منبع ديگري به نام امامت وجود دارد و امامان از جانب خداوند تعيين شده و از فراموشي‌، غفلت، خطا و نسيان معصوم مي‌باشند و سخن و عمل آنها جنبه‌ي تشريعي دارد و مخالفت با امامان گمراهي است كه نزد برخي كفر و نزد برخي نفاق محسوب مي‌شود. يعني با چنين افرادي در دنيا بعنوان مسلمان برخورد مي‌شود و در قيامت دوزخ جايگاه ابدي‌شان خواهد بود.

از آنجاكه اين عقيده، به اهل بيت پيامبر  نسبت داده مي‌شود در حاليكه اهل بيت از چنين عقيده‌اي مبرا هستند، ناگزیر بايد اين حقيقت توسط دلايل قطعي برگرفته از منابع تاريخي، تبيين گردد.

اهل بيت پیامبر درميان امت اسلامي زيسته اند و زندگي و سخنانشان بر كسي پوشيده نمانده است. آنان با مسلمانان اهل سنت نماز خوانده، همراه با آنان روزه گرفته و حج نموده‌اند ؛ با آنان نشست و برخاست داشته و در مجالس علمي آنان مشاركت نموده اند و اهل سنت نیز آنان را بخاطر دين و نسبشان گرامي داشته‌اند.

همچنين اهل سنت، سيرت و زندگي اهل بيت را مدنظر داشته، سخنان و فرمايشات آنان را نقل كرده و به رشته تحرير درآورده‌اند و هيچ موردي از آنان نه در عقيده و نه در احكام برخلاف معتقدات اهل سنت نقل نشده است.

بنده با تلاش فراوان و از خلال آنچه علما از اهل بيت ـ يعني كساني‌كه شيعه به امامت آنان اعتقاد دارد ـ نقل كرده‌اند و نیز رواياتي كه به آنها نسبت داده شده است را جمع‌آوري نموده، موضع‌گيري شيعه نسبت به امامان و موضع‌گيري امامان نسبت به شيعه را در این مجموعه به نام «تشیع از  پيدايش تا تکامل » به رشته تحرير درآورده‌ام تا حقيقت برای كساني‌كه در پي آن هستند آشكار گردد. به اميد اينكه دست ياري الله قرين راهم شود.

 شيوه‌ي تحقیق:

1ـ از اهل بيت سخني بدون سند نقل ننموده‌ام جز روايات كتاب «نهج البلاغه» كه مطالب آن بدون روايت ذكر شده ولي نزد شيعه كتاب معتبري است.

2ـ كتابهاي اهل سنت را در اين تحقيق، اصل قرار داده‌ام چرا كه امت اسلام فقط به آنها اعتماد دارد بدلیل آنکه این کتب آشكارا و نه مخفيانه تدوين شده‌اند. البته اين بدان معنا نيست كه هر آنچه در اين كتابها بيان شده است صحيح مي‌باشد ولي قطعا از كتابهایي كه در تاريكي گردآوري و روايت شده‌اند صحيح‌تر مي‌باشند. در اين‌باره توضيح خواهيم داد.

3ـ در گردآوري مواد علمي اين بحث، فقط به كتابهاي داراي سند كه جزو منابع اساسي در نقل روايات بشمار مي‌روند اعتماد شده است مانند كتابهاي «سنت نبوي» كه در سه قرن اول نگاشته شده‌اند يا تاريخ طبري كه در اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم به رشته تحرير درآمده است يا تاريخ بغداد (قرن پنجم) و تاريخ ابن عساكر (اوائل قرن ششم) كه همگي جزو كتابهاي مستند هستند و اخبار را با سند بيان مي‌كنند.

4ـ محوريت در اين بحث، روايات كساني از اهل بيت است كه شيعه آنان را امام مي‌داند .و به ندرت از ديگر افراد اهل بيت نيز سخناني نقل شده است.

5ـ بحث به روش ارائه‌ي مطالب و تحليل اجمالي و اگر جايي ضرورت ايجاب نموده تحليل تفصيلي مطرح شده است.

6ـ به دلايل عقلي نيز تاكيد شده است كه اهل بيت با تكيه بر آن، آنچه را كه به دروغ به آنان نسبت داده شده است انكار نموده‌اند.

7ـ بحث را برحسب مطالب و قضایا بر هفت دوره‌ي زماني تقسيم نموده‌ام.

به اميد اينكه خداوند آنرا مفيد واقع بگرداند كه او حامي و ياور ماست.

نگارنده

مكة مكرمة 29/8/1429 هـ


 پيشگفتار

اعتقاد شيعه بر مبنای رواياتي شكل گرفته كه به اهل بيت نسبت داده شده و در کتب شيعه روايت شده‌اند؛ در مقابل ، رواياتي در کتب اهل سنت وجود دارد و هر كدام از اين دو دسته روايات، به بطلان يكديگر حكم مي‌نمايند. حال سوال اينجاست كه آيا هر دو دسته روايات صحيح مي‌باشند؟ مي‌گوئيم: خير. زيرا چنين چيزي به اجتماع دو امر متضاد مي‌انجامد و اين ناممكن است. و اگر بگوئيم: هر دو دسته باطل مي‌باشند بازهم سخن گزافي است چرا كه چنين چيزي كيان و حيثيت ديني را كه خداوند به حفظ و پيروزي آن وعده داده است، زير سوال مي‌برد. پس ناگزير بايد گفت كه يكي از اينها برحق و ديگري باطل است. حال سوال اینست كه آيا مي‌توان حق را از باطل تشخيص داد يا خير؟ اگر گفته شود: ممكن نيست حق از باطل تشخيص داده شود خواهيم گفت: اين سخن بيانگر عيب و نقص در كار پروردگار عالم است كه نتوانسته دينش را حفاظت و آشكار سازد. و گويا مردم از زمان پيامبر تاكنون در گمراهي بسر برده و قادر به تشخيص حق از باطل نبوده‌اند. و چنين سخن زشتي را هيچ خردمندي نمي‌پذيرد. و اگر بگويند: آري ممكن است حق از باطل تشخيص داده شود خواهيم گفت: چگونه تشخيص داده شود در حالي‌كه شما ادعاي چيزي مي‌كنيد و ما آنرا باطل مي‌دانيم؟

جواب:

امت اسلامي جز همين گروه (شيعه) متفق القول‌اند در اينكه خداوند، دينش را فرستاده تا براي هميشه و تا قيام قيامت باقي بماند. و خودش حفاظت دين و قرآن و پيامبرش را بعهده گرفته است.

بدينصورت كه رسول گرامي، قرآن را به شاگردان خود ابلاغ و تبيين كرده و آنان قرآن و تبيين رسول الله را كه همان سنت باشد به نسلهاي بعدي منتقل نموده اند. صحابه، قرآن را در يك مصحف گردآوري كرده، از آن چندين نسخه تدوين نموده به ساير بلاد اسلامي فرستادند و به آموزش و تفسير آن همت گماشتند. همچنين سنت رسول الله را به تابعين منتقل كردند و آنان به نسلهاي بعدي تا اينكه عصر تدوين سنت فرا رسيد و احاديث و سنت نبوي به شكل كتابهاي ويژه‌اي عرضه گردید. و هنوز قرن سوم به پايان نرسيده بود كه سنت نبوي كاملا تدوين شده، محفوظ و مستند به شكل تاليفات ويژه  ای درآمد و هر يك از اهل علم به نوبه خود به تعليم، توضيح، تصحيح و تضعيف آن پرداختند. در اين ميان عده‌اي از دشمنان دين، بيكار ننشستند و سعي نمودند مطالب دروغيني را وارد سنت نبوي كنند ولي علمای حدیث، از هر سو آستين همت بالا زده و در جهت كشف دروغهاي آنان، كتابهاي مستقلي به رشته تحرير درآوردند كه در آن، حديث سازان و دروغگويان را معرفي كرده، روايات دروغين را نيز آشكار ساختند.

و به اين هم اكتفا نكردند بلكه اسامي راويان مسلماني را كه بخاطر ضعف حافظه دچار خطا يا توهم شده‌اند نيز بعنوان «ضعفا» ذكر نموده‌اند. از اينرو شما هيچ راوي حديثي را سراغ نداريد مگر اينكه علما، شرح حال او، اسامي اساتید و شاگردانش، زماني را كه در آن مي‌زيسته و رتبه‌ي مقبوليت وي كه به اصطلاح ثقه بوده يا نبوده را نوشته‌اند و اگر احيانا راويان را نشناخته اند او را مجهول قلمداد نموده، روايتش را مردود دانسته‌اند.

علاوه بر آن، علما قوانيني جهت تشخيص حديث صحيح از احادیث ضعيف و موضوع (ساختگي) مقرر نموده‌اند. اين تلاش خجسته از زمان خود صحابه آغاز و تا تكامل اين علم و تدوين كتابها در اين موضوع در خلال سه قرن اول ادامه داشت.

بنابراين، امروز هم اگر كسي بخواهد وضعيت روايتي را بداند كه صحيح است يا ضعيف به آساني در پرتو اين علوم به هدف خويش خواهد رسيد. پس در ميراث گرانمايه اهل سنت وضعيت روايات به خوبي روشن است و هيچ پيچيدگي و اغماضي دركار نيست.


اما شيعه:

معتقد است كه پيامبر بخشي از آنچه را كه از جانب الله متعال مامور به ابلاغ آن بوده، تبليغ نموده و رسانيده و بخشي را به علي ابن ابيطالب؛ امام معصوم و جانشين خود سپرده است. و دين فقط از راه علي و برخی از فرزندانش بايد فراگرفته شود.

همچنين در روايات شيعه مي‌خوانيم كه عليس، قرآن را نوشت و آنرا به ابوبكر و عمر عرضه داشت. آنان نپذيرفتند. علي بر آنان خشم گرفت و قرآن را پنهان نمود و همچنان قرآن از ديد امت پنهان است تا اينكه مهدي ظهور نمايد. همان كسي‌كه به گمانشان در سال 256 هـ متولد شده و از ترس دشمنانش مخفي گشته و در روزگار پاياني عمر دنيا به دستور خدا ظهور خواهدكرد.

همچنين در روايات اين مذهب بر اين مطلب تاكيد شده كه علي و يازده تن از فرزندانش مكلف به نگهداري و تبليغ دين هستند و ديني كه از طريق آنان نباشد دين بشمار نمي‌رود.

همچنين مي‌گويند: علي در مدت 25 سال خلافت سه خليفه‌ي اول، فرصت امامت و تبليغ دين را نيافت و بعد از اينكه به خلافت رسيد نيز به مدارا با كساني پرداخت كه محبت ابوبكر و عمر را در دل داشتند، از اينرو باز هم فرصت نيافت.

يكي ديگر از عقايد برگرفته از روايات شيعه اين است كه همه‌ي مردم  جز تعداد اندکی بعد از وفات رسول الله از دین برگشتند پس طبق عقیده این قوم، فرصت تبلیغ دین بعد از وفات رسول الله بوجود نیامد بنابراین، دين براي امت شناخته شده نيست.

بعد از عليس فرزندانش يكی بعد از ديگري آمدند ولي نتوانستند دين را به مردم برسانند و تبليغ نمايند زيرا آنان همواره با ترس و دلهره از دشمنان و حاكمان وقت مي‌زيستند و چه بسا بخاطر ترس جان خويش گاهي فتواهاي متناقض و بعضاً فتواي خلاف حق صادر مي‌كردند تا اينكه آخرين امام (ظاهر)‌شان در سال 260 هـ چشم از دنيا فرو بست...

اينها بخشي از اعتقادات اين قوم در طول تاريخ مي‌باشد.

لازم به يادآوري است كه شيعه روزگاران زيادي را در تقيه بسر برده تا اينكه در سال 322 هـ نخستين دولت شيعي بر سر كار آمد و هزاران روايت آشكار گرديد و تأليفات بزرگي به رشته تحرير در آمد.

پس آنگونه كه از روايات بر مي‌آيد دين شيعه بدلیل آنكه امامان و پيروانشان تحت كنترل شديدي قرار داشتند ، حدود بيش از سه قرن پنهان مانده است.

حال سوال اين است که آيا مي‌توان حق را شناخت در حاليكه ائمه‌ي قوم با چنين وضعيتي مي‌زيسته‌اند و پيروانشان نيز با وضعيت بدتري مواجه بودند؟

بدون ترديد مدت طولاني ای كه شيعه بعد از گذشت آن ، رواياتي را به اهل‌بيت نسبت دادند قابل اعتماد نيست. از اين رو نمي‌توان گفت كه الله متعال دينش را به كساني بسپارد كه با چنين وضعيت نابساماني مواجه خواهند بود.

اما خود اهل بيت آنگونه كه از روايات شيعه بر مي‌آيد همواره از پيروان خود شكوه و گلايه داشته، اطرافيان خود را به دروغ‌گويي و گنجانيدن روايات دروغين در كتابهايشان متهم نموده اند.

متأسفانه امامان نوع دروغ و روايات دروغيني كه به آنها نسبت داده شده است را مشخص نكرده‌اند. امامان بعدي نيز دروغ‌ها و رواياتي كه به امامان قبلي نسبت داده شده است را شناسايي ننموده‌اند و اين امر، تفكيك روايات راستين از دروغين را ناممكن ساخته است.

وقتي كه امام مي‌گويد اطرافيانش به او دروغ نسبت مي‌دهند و نوع دروغ را مشخص نمي‌كند و امام بعدي نيز سخن دروغيني را كه به امام قبلي نسبت داده شده ، مشخص نمي سازد، پيروانشان چگونه تشخيص دهند كه كدامين سخن راست و كدامين دروغ است ؟ از طرفي در ميان شيعه قبل از دوره‌اي

كه به آن اشاره شد علوم مختلف تاسيس نشده بود. از اين رو به ناچار علوم مختلف از قبيل علم تفسير، روايت، فقه و اصول فقه را از  اهل سنت فرا گرفتند و اين حقيقتي است كه خود علماي شيعه بدان اعتراف نموده‌اند و بزودي نمونه‌هايي از آن را ارائه خواهم نمود. همچنین  تا اواخر قرن هفتم به علم روايت توجهي نداشتند تا اينكه فردي به نام حلّي به تدوين آن اقدام نمود و قبل از آن طي هفت قرن روايات امامانشان بدون هيچ قانون و ضابطه‌اي تدوين شده بود و دانشي كه بوسيله آن بتوان به صحت و ضعف روايات پي‌ برد نزد آنان وجود نداشت.بنابراين با توجه به شرايط سختي كه شيعه و امامانشان در آن بسر مي‌بردند به اضافه فساد اطرافيان ائمه و نداشتن منابع مورد اعتماد، همه‌ي اينها باعث سلب اعتماد از منابع روايي مذهب اثناعشري گردیده است .[5]

 اسباب و عللي كه شايستگي منابع شيعي را بعنوان منابع ديني زير سوال مي‌برد:

اولاًـ تقيه: ده‌ها روايت شیعی وجود دارد كه مي‌گويد امامان در حال ترس و وحشت زندگي مي‌كردند و نمي‌توانستند حق را نمايان سازند . این روایات از تقيه سپري براي توجيه عمل آنان تراشيدند؛ تا براي ائمه ضايع نمودن دين بخاطر حفظ جانشان مباح  را قلمدادكنند. به نمونه‌اي از اين روايات اشاره مي‌كنيم:

1ـ به باقر نسبت داده‌اند كه گفته است: تقيه دين من و دين پدران من است و هركس تقيه نكند دين و ايماني ندارد.[6]

2ـ به جعفر صادق نسبت داده‌اند كه گفته است: تقيه واجب است و ترك آن جايز نيست تا زماني كه قائم (مهدي) ظهور مي‌كند. و ترك آن باعث ناديده گرفتن دستور خدا و پيامبر و امامان مي‌باشد.[7]

و اين چيزي است كه علماي گذشته و فعلي شيعه بر آن تاكيد داشته‌اند.

3ـ خميني مي‌گويد: ترك تقيه از گناهان ويرانگري است كه صاحب خود را وارد دوزخ مي‌كند و معادل با انكار نبوت است و كفر به خدا محسوب مي‌شود[8]

ثانياً ـ تقيه‌ي شديد باعث عدم بيان حقيقت:

1ـ مازندراني در شرح روايتي كه به جعفر بن محمد نسبت داده شده ، مي‌گويد:« امام فرمود: نقل كننده‌ي سخن ما، مانند انكار كننده‌ي آن است.[9]بدانكه ايشان از طرف دشمنان دين براي وجود مقدس خويش و شيعيانش احساس خطر شديد مي‌نمود و در تقيه شديدي بسر مي‌برد بنابراين از نشر سخنی كه بيانگر امامت وي و پدرانش باشد منع مي‌كرد.[10]»

2ـ در جايي ديگر مازندراني در شرح همين روايت مي‌گويد: "تقيه در زمان امامان بسيار شديد بود، آنها به شيعيان خود دستور مي‌دادند كه سخن امامت آنها و احاديث و احكام ويژه‌ي مذهب را كتمان نمايند.[11]"

3ـ خوئي در انتقاد به ادعاي تواتر روايات شيعه مي‌گويد: شاگردان امامان با آنكه نهايت تلاش خود را در حفظ احاديث ائمه بذل نمودند ولي چونكه در زمان تقيه بسر مي‌بردند نتوانستند احاديث را آشكارا پخش و نشر نمايند. پس چگونه ممكن است كه اين احاديث به حد تواتر يا نزديك بدان برسند؟[12]

ثالثاً ـ شدت تقيه باعث تناقض روايات و عدم قدرت تشخيص حقيقت:

1ـ طوسي در مقدمه‌ي كتاب خود «تهذيب الاحكام» مي‌گويد يكي از دوستان كه خدايش ياري دهد با من در مورد احاديث بزرگان‌مان سخن گفت، اختلاف و تضاد به حدي است كه هيچ حديثي نیست كه در مقابل آن حديث ديگري نباشد و آنرا نقض ننمايد.[13]

2ـ شيخ جعفر شاخوري از علماي معاصر اثنا عشري مي‌گويد: «ما مي‌بينيم كه علماي بزرگ شيعه در مورد تعداد رواياتي كه از روي تقيه گفته شده‌اند و رواياتي كه در حالت طبيعي گفته شده‌اند اختلاف نظر دارند.[14]»

رابعاً ـ تناقض فتوا به علت تناقض روايات:

1ـ شاخوري مي‌گويد: با نگاه به فتاواي علماي معاصر، به خوبي تشخيص داده مي‌شود كه اين فتواها از  چارچوب مذهب شيعه خارج است.[15]

2ـ جعفر سبحاني مي‌گويد: با مطالعه‌ي كتابهاي الوسائل والمستدرك در مي‌يابيم كه در هر جايی از ابواب فقهي، روايتهاي متضاد وجود دارد و اين امر باعث روگردانيدن بسياري از روشنفكران از مذهب شيعه شده است.[16]

پنجم: امامان اطرافيانشان را متهم به دروغ نموده اند:

1ـ از ابوعبدالله روايت است كه فرمود هرآيه‌اي كه در قرآن پيرامون منافقين نازل شده است بر كساني كه منتسب به تشيع هستند صدق مي‌نمايد.[17]

2ـ از جعفر صادق روايت است كه فرمود: برخي از اينان (شيعه) از يهود، نصارا، مجوس و مشركين هم بدتر اند.[18]

ششم ـ اعتراف ائمه به وجود روايات دروغين و منتسب به آنها باعث سلب اعتماد به روايات شده است:

روايات زيادي در اين مورد از امامان درباره‌ي پيروانشان نقل شده كه ما در اينجا فقط به نمونه‌اي از آن در مورد مغيره بن سعيد شاگرد محمد باقر بسنده مي‌كنيم:

1ـ از ابوعبدالله روایت است كه فرمود: «مغيره بن سعيد بر پدرم دروغ مي‌بست. شاگردانش وارد صفوف شاگردان پدرم  مي‌شدند و كتابهاي شاگردان پدرم را نزد مغيره مي‌بردند. او در آن سخنان كفر آميز و خلاف شرع مي‌گنجانيد و آنها را به پدرم نسبت مي‌داد و كتابها را به دست شاگردانش مي‌داد تا آنها را در ميان شيعيان منتشر كنند. بنابراين هر آنچه از سخنان غلو آميز از شاگردان پدرم مي‌شنويد نتيجه‌ي همان دستبرد مغيره بن سعيد مي‌باشد.[19]»

2ـ و در عبارت ديگري از ابوعبدالله چنين آمده است:« لعنت خدا بر مغيره بن سعيد كه در كتابهاي شاگردان پدرم؛ محمد بن علي باقر احاديثي گنجانيده كه پدرم نگفته است. پس از خدا بترسيد و از ما سخني را كه مخالف كلام خدا و رسولش باشد نپذيريد. زيرا سخن ما جز اين نيست كه مي‌گوئيم: قال الله و قال رسول الله.[20]»

3ـ مامقاني از مغيره بن سعيد نقل مي‌كند كه گفته است: «من حدود صد هزار حديث در احاديث شما گنجانيده‌ام.[21]»

هفتم ـ اعتراف علماي معاصر شيعه به گنجانيدن روايات دروغين توسط اطرافيان ائمه در منابع شيعي:

1ـ محدث معاصر شيعه؛ هاشم معروف الحسني در مورد مغيره بن سعيد مي‌گويد: «يكي از بزرگترين خطرها كه مذهب تشيع با آن روبرو شد، نفوذ گروهي بود كه وانمود به محبت اهل بيت مي‌كردند و مدت زيادي را در ميان راويان و شاگردان ائمه سپري كردند و توانستند با دو امام يعني باقر و صادق نزديك شوند و ديد مثبت همه‌ي راويان را به خود جلب كنند. اينها با اين ترفند روايات دروغين زيادي ساختند و در احاديث ائمه و كتابهاي حديث گنجانيدند چنانكه برخي از روايات به اين مطلب اشاره دارد.[22]»

2ـ همچنين هاشم معروف الحسنی مي‌گويد: «پس از كنجكاوي در منابع حديثي مانند كافی ، وافي و ديگر كتب، مي‌بينيم كه غاليان و كينه توزان، براي افساد احاديث ائمه و بي اعتبار نمودن وجهه‌ي آن بزرگواران، در هر بابي از ابواب وارد شده‌اند و به اين بسنده نكرده بلكه در تفسير صدها آيه‌ي كلام الهي به دروغ چيزهايي به امامان هدايتگر نسبت داده‌اند.[23]»

3ـ همچنين محدث معاصر شيعه معروف به غريفي مي‌گويد: احاديث زيادي وجود دارد كه از خود امامان صادر نشده‌اند بلكه ساخته و پرداخته‌ي دروغگويان هستند و بخاطر اينكه مورد پذيرش واقع شوند براي آنها سندهاي صحيحي نيز ساخته‌اند.[24]

هشتم ـ مجهول بودن راويان بخش عقيده و تاريخ شيعه:

1ـ سيدمحمد صدر از شيعيان معاصر در كتابش «تاريخ الغيبة الصغری» آنجا كه نقاط ضعف تاريخ اماميه را بررسي مي‌كند، ضمن اين نقاط، اسناد روايات را بر مي‌شمرد و مي‌گويد: «نويسندگان اماميه هر روايتي كه منسوب به ائمه به دستشان مي‌رسيد بدون اينكه در مورد صحت و ضعف آن چيزي بدانند آنرا مي‌پذيرفتند و مي‌نوشتند.»

علماي رجال شيعه، شرح حال آن دسته از راويان را نوشته‌اند كه احاديث احكام و مسائل فقهي را بيان داشته‌اند و در مورد راويان تاريخ، جنگها و احاديث عقيده چيزي ننوشته‌اند كه بمراتب تعداد اين راويان از راويان احاديث احكام بيشتر است.

و اگر احيانا يكي از راويان در تاريخ و فقه رواياتي داشته باشد، رجال شناسان در مورد او چيزي نوشته‌اند ولي اگر روايت فقهي نداشته باشد مجهول مي‌ماند.[25]

نهم ـ اعتراف علماي شيعه بر اينكه رواياتشان تاب مقاومت در برابر نقد علمي را ندارد:

1ـ يوسف بحراني از علماي شيعه مي‌گويد:« از اين دو امر يكي واجب است: يا اينكه همانند علماي متقدم به محتواي همين اخبار و روايات عمل شود و يا اينكه به فكر دين و شريعتي غير از اين شريعت باشيم چرا كه دليل كافي براي همه‌ي احكام دين در دست نداريم و اين چيزي است كه جز انسان متعصب و متكبر كسي آنرا انكار نمي‌كند.[26]»

2ـ مرتضي عاملي از شيعيان معاصر مي‌گويد: اين شخص كه از ديگران چنين چيزي مطالبه مي‌كند اگر مي‌دانست كه از امامان معصوم احاديث بسيار اندكي با سند صحيح آنهم در مورد قضاياي خاصي وارد شده و نه بيشتر چاره‌اي جز سكوت و نشستن در خانه نمی دید.[27]

بنابر اسبابي كه ذكر كرديم، كتابهاي شيعه در تفكيك و تشخيص احاديث صحيح از غير صحيح قاصر مي‌باشند و طبق اعتراف خودشان، روايات مذهب شيعه توان مقاومت در برابر نقد علمي را ندارد.

از اينرو روايات شيعه توان ايفاي نقش در احقاق و معرفي حق را ندارد. و خداوند هيچگاه دينش را واگذار چنين مذهب و جریانی كه نتواند از آن پاسداري كند نخواهد كرد و بشريت را در گمراهي رها نخواهد نمود.

چنانكه فرموده است: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ‌ (حجر/9)

همچنين مي‌فرمايد: وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ‌ (نحل/64)

خداوند در اين آيات به صراحت فرموده كه قرآن را فرستاده و آنرا براي مردم، هدايت‌گر و رحمت قرار داده و خودش حفاظت آنرا بعهده گرفته است. پس هنگامي كه حفاظت كتاب را بعهده گرفته است قطعاً حفاظت بيان آنرا نيز بعهده گرفته ، زيرا اگر بيان قرآن كه همان سنت نبوي باشد حفاظت نشود چگونه قرآن مورد استفاده قرار خواهد گرفت و مايه هدايت و رحمت خواهد بود؟

پس حق با روايات و کتب اهل سنت است كه از آفتهاي نه گانه‌اي كه بيان گرديد در امان بوده اند.


 پيشگفتار تشيع و آغاز ظهورش

 اول ـ تعريف تشيع از نظر لغوي

تشيع يعني پيروي و ياري دادن. چنانكه خليل بن احمد مي‌گويد: شيعه به گروهي اطلاق مي‌شود كه رهرو و پيرو قومي باشند. شيعه فلاني يعني شاگردان و پيروانش. گروهي را كه بر چيزي گرد بيايند شيعه گويند[28]. جوهری می گوید:شیعیان فلانی یعنی پیروان و یارانشان (الصحاح جوهری)

بنابراين كساني كه دنباله‌رو شخصي بوده، همه‌ي سخنانش را بپذيرند و حامي او باشند، شيعه‌ي او ناميده مي‌شوند.

 دوم ـ ظهور شيعه

براي علي ابن ابيطاب دو نوع شيعه پديد آمد كه عبارت بودند از تشيع سياسي و تشيع عقيدتي، پيروان تشيع سياسي كساني بودند كه تا امامان زنده بودند اطراف آنها قرار داشتند و با وفات ائمه، اين نوع تشيع نيز پايان پذيرفت. ولي تشيع مذهبي و عقيدتي همچنان ادامه يافت و در از آن فرقه‌هاي متعددي ابراز وجود نمود و اينك به تفصيل در اين‌باره سخن خواهيم گفت:

 الف) آغاز تشيع سياسي

تشيع سياسي در زمان خلافت عثمان بن عفان آغاز شد بدينصورت كه عده‌اي شيعه‌ي عثمان و برخي شيعه‌ي علي ناميده شدند، زيرا بعضي از صحابه، در امر خلافت علي را بر عثمان و نه بر شيخين افضل و مقدم مي‌دانستند و برخي عثمان را افضل و مقدم مي‌دانستند و اختلاف بيشتري در تفكراتشان وجود نداشت و لفظ شيعه بر كساني كه به شخصی گرايش داشتند اطلاق مي‌شد. چنانكه روايت تاريخي هدف اين اصطلاح را در بدو پيدايش آن روشن مي‌سازد كه تنها به شيعيان عثمان و علي اختصاص نداشته بلكه به پيروان كسان ديگري هم شيعه گفته شده است:

1ـ ابن شبه از جابر بن عبدالله در مورد نامه‌اي كه به دست شورشيان افتاده و در آن دستور به قتل آنها داده شده بود نقل كرده كه گفته است: شيعيان علي گفتند: اين كار عثمان است و شيعيان عثمان گفتند: اين كار علي و همراهانش است.[29]

2ـ نعمان بن بشير مي‌گويد: معاويه با من نامه‌اي به عايشهم فرستاد در آن روزها آل عمر هم از ناحيه‌ي شيعيان علي و هم از طرف شيعيان عثمان در امان بودند من به راه افتادم تا اينكه به تبوك رسيدم.[30]

3ـ هنگامي كه عمرو بن زبير والي مدينه شد مردمان زيادي را با شلاق زد و گفت: اينها شيعيان عبدالله بن زبير هستند.[31]

4ـ ام‌بكر بنت مسور مي‌گويد: مختار بن ابي عبيد در محاصره‌ي اول عبدالله بن زبير در كنار او بود و خود را جزو شيعيان او مي‌دانست ابن زبير نيز به او علاقه‌مند شده بود و نمي‌خواست عليه او سخني بشنود.[32]

5ـ از محمد بن جبير نيز مطلبي نقل شده كه در آن مي‌گويد: ... سپس نزد شيعيان بني اميه رفتم و ... [33]

از مجموع رواياتي كه بيان گرديد چنين به نظر مي‌رسد كه اصطلاح «شيعه» در ابتداي امر صرفاً به پيروان يك فرد اطلاق مي‌شده و آنهم جنبه‌ي سياسي داشته و اولين باري كه اين اصطلاح رواج يافت در دوران پاياني خلافت عثمانس بوده است. ولي ابن نديم (297 ـ 385 هـ)[34] معتقد است كه استفاده از اصطلاح شيعه در دوران خلافت عليس رواج يافته است چنانكه مي‌گويد: هنگامي كه طلحه و زبير با علي به مخالفت و به خونخواهي عثمان برخاستند و علي قصد جنگ با آنان نمود، كساني را كه از وي پيروي مي‌كردند، شيعه ناميدند.[35]

 ب) ظهور تشيع عقيدتي توسط عبدالله بن سبا

تشيع عقيدتي كه بعدها اساس تفكر افراطي شيعه را تشكيل داد در زمان عثمان و قبل از وقوع اختلاف ميان امت، پديد آمد.

تقريباً همه‌ي منابع شيعه و سني نقل كرده‌اند كه فردي يهودي مسلك در زمان خلافت عثمان ادعاي مسلماني كرد و ديري نگذشت كه عقايدي بوجود آورد و تبليغ نمود كه بعدها همان عقايد بعنوان پايه‌هاي مذهب شيعه بويژه اثناي عشري تبديل شدند. او كسي جز عبدالله بن سبا نبود كه در دوران خلافت عثمان، تظاهر به مسلماني كرد و ديري نگذشت كه پرچم فتنه انگيزي را به دست گرفت و در بلاد اسلامي تبليغات سوء براه انداخت و مردم را عليه خليفه شورانيد. چنانكه پيروانش از عراق، شام و مصر راهي مدينه شدند و به منزل خليفه يورش بردند و او را به قتل رسانيدند سپس با عليس بيعت كردند.[36]

طلحه و زبير از علي خواستند كه از قاتلان عثمان  قصاص بگيرد يا به آنها اجازه دهد تا به بصره و كوفه بروند و از اهالي آنجا در انتقام خون عثمان كمك بگيرند.[37] علي پس از اينکه بر سر كار آمد تمامي والياني را كه عثمان بر شهرها گمارده بود عزل نمود از جمله معاويه بن ابي سفيان را كه استاندار شام بود ولي معاويه بيعت با علي را مشروط به انتقام از قاتلان عثمان دانست.[38]

طلحه و زبير همراه ام المومنين عايشه به سمت عراق حركت كردند تا از مردم آن سامان عليه قاتلان عثمان كمك بگيرند[39] علي كه از ماجرا اطلاع يافت به دنبال آنها رفت تا از جنگ طلبی و بيعت جديدي در عراق جلوگيري نمايد.

و هنگامي كه به آنها رسيد، طرفين پس از مذاكره و گفتگو قرار صلح گذاشتند و روز مشخصي را براي صلح تعيين نمودند. شورشيان (قاتلان عثمان) كه مي‌دانستند صلح علي با طلحه و زبير به هيچ عنوان به نفع آنان نخواهد بود نقشه‌اي كشيدند تا صلح را بهم بزنند.

چنانكه طبري در اين‌باره مي‌گويد: علي در شامگاه آنروز عبدالله بن عباس را نزد طلحه و زبير فرستاد و آنها محمد بن طلحه را نزد علي فرستادند و قرار بر اين شد كه هر كدام از آنها با سران اطرافيان خود سخن بگويند جز اينكه علي با اشرار (قاتلان عثمان) در اين باره سخني نگفت. و قرار بر صلح گذاشتند. و آن شب، شب خوبي براي طرفين بود كه از آن بوي صلح به مشام مي‌رسيد و شبي شوم و نافرجام براي شورشيان به حساب مي‌رفت. قاتلان عثمان تا محاكمه شدن وقت زيادي نداشتند. لذا سران آنها با استفاده از تاريكي شب در گوشه‌اي گرد آمدند و نقشه‌ي شبيخون ريختند و دسته‌هاي خود را منظم ساختند و شب هنگام بر سپاه (طلحه و زبير) يورش بردند. آنها نيز به دفاع از خود پرداختند و هر كدام از دو سپاه يكديگر را متهم به خيانت و عهدشكني نمودند و نبرد سختي كه معروف به جنگ جمل است در گرفت.[40] و نهايتاً جنگ به نفع سپاه علي تمام شد.

اين بود نتيجه‌ي فتنه‌ي سبائيها كه منجر به دو دستگي در ميان امت و جنگ و خونريزي گرديد و اين گروه همچنان در ميان پيروان علي وجود داشت و هرازگاهي فتنه و آشوبي به پا مي‌كرد و عقايد فاسد خود را منتشر مي‌ساخت. خود علي در طول زندگي از دست اين افرادگلايه‌مند بود و اينها اذيت و آزار اهل‌بيت را نسل ‌اندر نسل از يكديگر به ارث برده‌اند. چنانكه ما در اين‌باره سخن خواهيم گفت.

 ج) عقايدي كه عبدالله بن سبا تاسيس نمود:

1ـ اعتقاد به وصيت و امامت.

2ـ اعتقاد به رجعت.

3ـ تكفير صحابه و برائت از آنان.

اين موارد هم در كتابها و منابع اهل سنت و هم در منابع شيعه ذكر شده‌اند.

 ذكر عقايد ابن سبأ در منابع اهل سنت

1ـ طبري در اين باره مي‌نويسد: عبدالله بن سبا فردي يهودي از صنعاء (يمن) بود كه در زمان خلافت عثمان، مسلمان شد. سپس به گشت و گذار در شهرهاي مختلف پرداخت از حجاز آغاز كرد سپس به بصره و كوفه رفت و از آنجا آهنگ شام نمود. و افكار خود را تبليغ مي‌نمود. هنگاميكه از مردم شام نا اميد شد به مصر رفت و در ميان آنان زيست و به آنها مي‌گفت: من تعجب مي‌كنم از كساني كه معتقد به بازگشت عيسي هستند ولي معتقد به بازگشت محمد نيستند مگر خداوند نفرموده است: إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ ‌ (قصص/85) (به‌راستی ذاتی که قرآن را بر تو نازل و فرض کرد، به‌طور قطع تو را به سرای بازگشت، بازمی‌گرداند) و سخن از رجعت پيامبر و وصي بودن علي و اينكه پيامبر خاتم الانبيا و علي خاتم الاوصيا است بميان آورد. سپس از مظلوميت علي و غصب شدن حقش خبر داد. و به آنان گفت: چگونه عثمان شايستگي نشستن بر كرسي خلافت را دارد در حالي كه وحي رسول الله هنوز وجود دارد و زنده است؟ برخيزيد و وظيفه‌ي امر بمعروف و نهي از منكر را زنده گردانيد. حق غصب شده را به صاحبش برگردانيد. عليه حاكمان و امرا بشوريد. او پيروانش را با نامه‌هايي كه عليه حاكمان نوشته بود به شهرهاي مختلف فرستاد و با كساني كه در بصره و كوفه و ساير شهرها از پيش صحبت كرده بود، هماهنگي نمود و مردم را به بهانه‌ي امر بمعروف و نهي از منكر ،عليه خليفه و استاندارانش تحريك نمود تا اينكه صداي اعتراضات به مدينه هم رسيد. برخي از اصحاب نزد عثمان آمدند و گفتند: آيا اخباري كه به ما مي‌رسد به شما رسيده است؟ عثمان در پاسخ گفت: بخدا سوگند من جز خبر سلامتي چيزي نشنيده‌ام. آنها گفتند: به ما چنين خبرهائي رسيده است . فرمود: شما مشاورين و همراهان من هستيد، بگوئيد چه كار كنم؟ گفتند: تني چند از مرداني را كه به آنها اعتماد داري به شهرها بفرست تا وضعيت را بررسي كنند و اخبار واقعي مردم را به شما انعكاس دهند. خليفه پذيرفت و محمد بن مسلم را به كوفه، اسامه بن زيد را به بصره و عمار را به مصر و عبدالله بن عمر را به شام فرستاد. و افراد ديگري را هم به شهرهاي ديگر فرستاد. همه‌ي آنان بعد از مدتي برگشتند و اخبار خوبي از وضعيت مسلمانان و عدل و انصاف حاكمان گزارش دادند. جز عمار كه از مصر باز نگشت و ديري نگذشت كه نامه‌اي از جانب عبدالله بن سعد بن ابي سرح آمد و در آن نوشته بود كه عمار تحت تأثير سخنان اين قوم قرار گرفته است و عبدالله ابن سوداء، خالد بن ملجم، سودان بن حمران و كنانه بن بشر با او وارد گفتگو شده‌اند.[41]

2ـ ابن كثير در كتابش «البداية و النهاية» نيز مطلبي شبيه همين بيان نموده است.[42]

3ـ ابن عساكر نيز بر اين مطلب تأكيد ورزيده و گفته است: عبدالله بن سبا كه غاليان روافض به او نسبت داده مي‌شوند اهل يمن و يهودي بود. تظاهر به اسلام نمود. در بلاد اسلامي به گشت و گذار پرداخت و مسلمانان را عليه واليان و ائمه به شورش دعوت مي‌كرد. در زمان عثمان بن عفان براي همين مقصد وارد دمشق شد.[43]

4ـ همچنين ابن عساكر با سند خويش از ابوطفيل نقل كرده كه مسيب بن نجبه، ابن سودا را دست بسته نزد علي آورد در حالي كه او بر منبر بود، پرسيد: چه كار كرده‌ است؟ مسيب گفت: بر خدا و پيغمبرش دروغ مي‌بندد.

5ـ سلمه بن كهيل از زيد بن وهب نقل مي‌كند كه علي ابن ابيطالب مي‌گفت: من چه كار با اين سياهپوست (عبدالله ابن سبا) دارم، رواي مي گويد: بخاطر اينكه عبدالله به ابوبكر و عمر ناسزا مي‌گفت.[44]

6ـ همچنين سلمه بن كهيل از حجية بن عدي كندي نقل مي‌كند كه علي در حالي كه بر منبر بود مي‌گفت: چه كسي مرا از دست اين سياه پوستي كه بر خدا و پيامبرش دروغ مي‌بندد نجات خواهد داد؟ و افزود اگر بيم آن نبود كه فردا افرادي به طرفداري از او بپا مي‌خيزند مي‌دانستم با او چه كار كنم.

7ـ مغيره از سباط نقل مي‌كند كه به علي خبر رسيد كه ابن سودا به ابوبكر و عمر، ناسزا مي‌گويد. علي او را طلبيد و قصد جانش نمود. كساني وساطت كردند.

علي گفت: نبايد او با من در يك شهر زندگي بكند و او را به مدائن تبعيد نمود.[45]

8ـ از جابر روايت است كه وقتي با علي بيعت كردند، عبدالله بن سبا برخاست و گفت: توئي «دابة الارض» علي گفت: از خدا بترس، سپس گفت: تو پادشاهي (يا فرشته‌اي؟) گفت: از خدا بترس، گفت: تو خالق و روزي دهنده‌اي؛ علي دستور به كشتن وي داد. رافضيها نزد علي آمدند و او را از اين كار به بهانه‌ي اينكه پيروان ابن سبا دست به شورش خواهند زد، منصرف ساختند، و به او پيشنهاد دادند تا او را به مدائن تبعيد كند، علي نيز پذيرفت و چنين كرد. و بعدها ساباط مدائن، خاستگاه روافض و قرامطيها شد.[46]

9ـ اسفرائيني مي‌گويد: ابن سوداء مردي يهودي بود كه در پوشش اسلام، قصد تخريب افكار مسلمانان را داشت.[47]

10ـ بغدادي از شعبي نقل كرده كه گفته است: عبدالله ابن سوداء مؤيد سخنان سبابيه بود. ابن سوداء در اصل يهودي و اهل حيره بود. تظاهر به اسلام نمود و خواست در كوفه نام و آوازه‌ و رياستي داشته باشد، به مردم كوفه گفت: در تورات خوانده كه هر پيامبري وصي‌اي داشته و وصي محمد علي است و او بهترين اوصيا است. شيعيان علي از اين سخن خوشحال شدند و به علي گفتند او از دوستدارانت مي‌باشد. علي او را گرامي داشت و جزو نزديكان خود قرار داد. تا اينكه از سخنان افراط آميز وي نسبت به خود اطلاع يافت و قصدجانش نمود. ولي ابن عباس او را از اين كار منع كرد و گفت: بيم آن مي‌رود كه با كشتن وي در ميان هوادارانت دو دستگي ايجاد شود و اين در موقعيتي كه شما قصد جنگ با شاميان را داري مي‌تواند خطر ساز باشد. علي نيز كوتاه آمد و ابن سوداء و ابن سبا[48] را به مدائن تبعيد نمود. در آنجا عموم مردم بعد از كشته شدن علي جذب سخنان آنها شدند.

ابن سودا به مردم مي‌گفت: بخدا سوگند در مسجد كوفه بخاطر علي دو چشمه جاري خواهد شد يكي از عسل و ديگري از روغن و شيعيان از آنها خواهند نوشيد.

محققين اهل سنت مي‌گويند: ابن سودا همچنان با تفكرات ديانت يهودي مي‌زيست و قصد تخريب افكار مسلمانان را داشت و در مورد علي و فرزندانش سخناني شبيه آنچه نصارا در مورد عيسي مي‌گويند بر زبان مي‌آورد. تا مسلمانان در مورد علي همانند نصارا در مورد عيسي بينديشند.

اين بود ابن سبا در منابع اهل سنت كه ذكرش جمعاً در حدود پنجاه منبع از منابع اهل سنت آمده است.[49]

 ابن سبا در منابع شيعه:

1ـ ابو محمد حسن بن موسي نوبختي از بزرگان شيعه در قرن سوم هـ (ت 310 هـ)[50] مي‌نويسد:

شيعیان ، بعد از شهيد شدن علي به سه گروه تقسيم شدند آنگاه در مورد فرقه‌ي سبائيه مي‌گويد: گروهي از آنان گفتند: علي نمرده و كشته نشده است و نخواهد مرد تا آنكه اعراب را با عصاي خود در پيش نگرفته و جهان را پر از عدل و انصاف نکند. و اينها اولين گروهي بودند كه سخن از وقف در اسلام بميان آوردند و در مورد برخي راه افراط را در پيش گرفتند. اين گروه به نام سبئيه يعني پيروان عبدالله بن سبا معروف شدند.

او كسي بود كه آشكارا لب به ناسزاگويي ابوبكر، عمر، عثمان و صحابه گشود و مي‌گفت: علي به او چنين دستوري داده است. علي او را احضار كرد و در اين باره جويا شد  و بعد از اينكه ابن سبا اعتراف نمود علي دستور به كشتن وي داد. ولي بخاطر اعتراض مردم، دست از اين كار برداشت و او را به مدائن تبعيد نمود.

گروهي از دانشمندان پيروان علي گفته‌اند كه عبدالله بن سبأ يهودي بود. مسلمان شد و از حاميان علي بود، قبل از اينكه مسلمان شود در مورد يوشع بن نون كه بعد از موسي بوده، سخنان غلو آميزی  بر زبان مي‌آورد و بعد از اينكه مسلمان شد در مورد علي و  فرض بودن امامت سخن راند و از دشمنانش ابراز بيزاري نمود. بخاطر همين است كه مخالفين شعيه مي‌گويند: ريشه‌ي رافضي‌گري از يهوديت سرچشمه

گرفته است، و روزي كه خبر وفات علي را نزد او بردند گفت: بخدا سوگند دروغ مي‌گوئيد اگر شما سرش را  نزدم بياوريد و هفتاد نفر گواهي به قتل وي بدهند ما نخواهيم پذيرفت زيرا او تا زماني كه همه‌ي دنيا را بدست نگيرد نخواهد مرد[51]

2ـ ابو عمرو محمد بن عبدالعزيز الكشي از علماي قرن چهارم شيعه و صاحب نخستين كتاب رجالي شيعه رواياتي در مورد، عبدالله بن سبا و عقايد و افكارش نقل كرده كه ما به نمونه‌هائي از آن اشاره خواهيم كرد:

«عبدالله بن سبا، يهودي الاصل بود كه مسلمان شد و قبل از مسلمان شدن در مورد يوشع بن نون مي‌گفت او وصي موسي است و بعد از مسلمان شدن همين سخن را در مورد علي تكرار كرد و گفت: او وصی محمد است. همچنين او نخستين كسي بود كه آشكارا به فرض بودن امامت سخن گفت و لب به ناسزاگويي و تکفیر دشمنانش گشود، از اينرو مخالفين شيعه، مي‌گويند: تشيع و رافضي‌گري ريشه در يهوديت دارد.[52]

همچنين با سند متصل از فضاله بن ايوب ازدي و او از ابان بن عثمان نقل مي‌كند كه ابو عبدالله فرموده است: نفرين خدا بر عبدالله سبا كه مدعي ربوبيت امير المؤمنين بود. در حالي كه اميرالمؤمنين بنده‌ي فرمانبردار خداوند بود. واي بر كساني كه بر ما دروغ مي‌بندند به درستي كه گروهي در مورد ما سخناني مي‌گويند كه ما آنرا نگفته‌ايم. از آنان به خدا پناه مي‌بريم، از آنان به خدا پناه  مي‌بريم.

و نيز با سند خويش از ابو حمزه ثمالي نقل مي‌كند كه گفت: علي ابن حسين فرمود: نفرين خدا بر كسي كه بر ما دروغ ببندد. من به ياد عبدالله ابن سبا افتادم، موهاي تنم سيخ شد، او سخن بزرگي بر زبان آورد. خدا نفرينش كند، بخدا سوگند! علي بنده‌ي صالح خدا و برادر پيامبر بود و با پيروي از خدا و پيامبرش به مقام والائي رسيد و خود رسول الله نيز فقط با پيروي از الله متعال به مقامي كه شايسته‌اش بود رسيد.

همچنين با سند خويش از عبد (بن سنان) روايت مي‌كند كه ابوعبدالله فرمود: ما اهل بيت، انسانهاي راستگوئي هستيم. از دروغگویي كه بر ما دروغ ببند و صداقت ما را نزد مردم زير سوال ببرد نخواهيم گذشت، رسول خدا از همه‌ي مردم در صراحت و صداقت بيان گوي سبقت برده بود. ولي مسیلمه کذاب بر رسول الله دروغ مي‌گفت همچنين اميرالمومنين بعد از رسول الله در راستگوئي نظير نداشت. اما كسي كه بر او دروغ مي‌گفت و مي‌خواست صداقت او را زير سوال ببرد و بر خدا نيز دروغ مي‌گفت، عبدالله بن سبا بود.

3ـ حسن بن علي حلّي شيعه در كتاب مشهورش «كتاب الرجال» مي‌گويد: عبدالله بن سبا به كفر بازگشت و راه غلو را در پيش گرفت ادعاي نبوت مي‌كرد و معتقد به الوهيت علي بود. علي به او سه روز فرصت داد تا توبه كند ولي نپذيرفت. نهايتا او و هفتاد تن از همفكرانش را سوزانيد.[53]

4ـ و نيز ما مقاني در  كتابش «تنقيع المقال»[54] سخني شبيه همين نقل كرده است.

البته خبر كشتنش مخالف با رواياتي است كه در منابع ديگر آمده است.

ضمنا در بيشتر از بيست منبع شيعي سخني از عبدالله بن سبا بميان آمده است.[55]

همه‌ي منابع ياد شده از شيعه و سني اتفاق نظر دارند در اينكه عبدالله بن سبا نخستين كسي بود كه اين عقايد افراطي را آشكار نمود:

-      وصيت رسول الله در حق علي.

-      ناسزاگوئي به صحابه و تكفير آنان.

-      قضيه رجعت و بازگشت رسول الله.

البته نه تنها خودش معتقد به اينها بود بلكه مروج و مبلغ اين افكار نیز بود. علي هم تصميم به قتل وي گرفت ولي از بيم پيروان ابن سبا كه تعدادشان هم كم نبود صرف نظر کرد. در صفحات آينده موضع‌گيري علي و فرزندانش را در مورد اين شايعات می خوانیم و خداوند هدايتگر به سمت حق و صواب است.



 پيشگفتار

گرچه بذر عقايد مذهب اثنا عشري قبلا پاشيده شده بود ولي در قرون متأخر شكوفه زد و ببار نشست. اين عقايد شايعاتي بيش نبود كه هر از گاهي سر بر مي‌آورد. در اوائل گروه خاصي كه پيرو اين افكار باشند  وجود نداشت بلكه فرد يا افرادي در گوشه و كنار جهان اسلام، دم از محبت اهل بيت مي‌زدند. در زمانهاي پيشين تنها تشيع سياسي وجود داشت كه در زمان خلافت بني اميه و بني عباس، هواداران علي و فرزندانش بودند. ولي تشيع عقيدتي بعنوان يك مكتب متفاوت و به صورت فعلي، در قرون سه و چهار پديد آمد. قبل از آن فقط همان شايعاتي بود كه بيان گرديد.

ما اين شايعات را در يك جدول زماني به هفت مرحله تقسيم نموده‌ايم كه بشرح زير است:

 مرحله‌ي نخست خلافت اميرالمومنين عليس (سالهاي 35 ـ 40 هـ)

با اندك تاملي در منابع تاريخي مستند به خوبي روشن مي‌شود كه اين شايعات هرازگاهي بروز مي‌كرد و اميرالمومنين يا يكي از فرزندانش به تكذيب آن بر مي‌خاستند و فتنه را در نطفه خفه مي‌كردند. شايعاتي كه در اين مرحله، سر بر آورد عبارت بودند از:

1-     وصیت رسول الله در حق علی.

2-     علم و دانش اختصاصی علی.

3-     ادعای  عصمت.

4-     اعتقاد به رجعت.

5-     ناسزاگویی به خلفا و موضع گیری علی در این باره.

6-     برتری دادن علی بر ابوبکر و عمر و موضع گیری علی.

7-     موضع علی در قبال معاویه و سپاه شام.

ما در صدد ارائه‌ي رواياتی هستيم كه علي ابن ابيطالب در آنها به اين شايعات پاسخ داده و در قبال آن موضع گرفته است. در اين روايات، نقاط زير مشخص مي‌شود:

الف) ابطال ادعاي وصيت

ب) عليس امامت را امري منصوص از جانب خدا و پيامبر نمي‌دانست.

ج) عليس بعد از شهادت عثمانس حاضر به پذيرفتن امر خلافت نبود.

د) رسول گرامي اسلام، بعد از خود نه عليس و نه كسي ديگر را به جانشيني خود برنگزيد.

هـ) بيان فضيلت ابوبكر و عمرس

ز) علي كساني را  كه با او جنگيدند و مخالفين خود را تكفير ننمود.

 شايعه‌ي نخست: بحث وصيت و موضع علي در قبال آن

نخست روايات در این باره  ارائه مي‌شود سپس مكثي كوتاه با هر يك از آن خواهيم داشت:

 الف) عباس و علي خبر از وصيت رسول الله نداشتند:

1ـ عبدالله بن كعب بن مالك انصاري؛ يكي از سه نفري كه حكايت توبه كردنش در قرآن آمده است به نقل از عبدالله بن عباس مي‌گويد: علي ابن ابيطالب از منزل رسول الله در بيماري وفات، بيرون شد. مردم پرسيدند: حال رسول الله چگونه است؟ گفت: خدا را شكر حالش خوب است. عباس بن عبدالمطلب، دست علي را گرفت و گفت: بخدا سوگند سه روز بعد، ديگران بر تو حكومت خواهند كرد. به نظر من رسول الله در همين بيماري از دنيا خواهد رفت زيرا من مرگ را در چهره‌ي فرزندان عبدالمطلب، می شناسم.

بيا نزد رسول الله برگرديم و از او در اين مورد (رهبري امت) جويا شويم . علي گفت: بخدا سوگند اگر ما در اين باره از رسول الله جويا شویم و ايشان ما را از آن منع فرمایند ديگر هيچگاه كسي ما را براي اين امر بر نخواهد گزيد.

به خدا سوگند من در اين باره با رسول الله سخن نخواهم گفت.[56]

 ب) رسول الله براي خود جايگزيني انتخاب نفرمود:

2- عمرو بن سفيان مي‌گويد: روز جنگ جمل علي خطاب به مردم گفت: اي مردم! رسول خدا هيچكدام از ما را براي اين قضيه انتخاب ننمود، خود ما ابوبكر را شايسته دانستيم و انتخاب كرديم. او نيز راست كردار بود و امور را به خوبي پيش برد تا اينكه چشم از اين جهان فرو بست. ابوبكر نيز، عمر را بهترين يافت و جانشين خود قرار داد. او نيز راست كردار بود و امور را به خوبي پيش برد تا اينكه چشم از اين دنيا فرو بست ...[57]

3ـ قيس بن عباد مي‌گويد: يكي از سخنانی كه در مواقع متعد از زبان عليس مي‌شنيدم، اين بود كه مي‌ گفت: صدق الله و رسوله (خدا و پيامبرش راست گفته‌اند) از او در اين باره پرسيدم كه چرا اين جمله را زياد تكرار مي‌كنيد آيا رسول الله با شما سخني در ميان گذاشته است؟ علي گفت: بخدا سوگند رسول خدا سخني خاصي با من در ميان نگذاشته مگر همان چيزي كه به سايرين گفته است.[58]

4ـ سالم انعمي از حسن نقل مي‌كند:  هنگامي كه علي در تعقيب طلحه و زبير به بصره آمد ، عبدالله بن الكوا و قيس بن عباده بر او وارد شدند و گفتند: اي اميرالمومنين در مورد اين سفر و موضع گيريهايت به ما بگو: آيا رسول الله به شما در اين باره وصيتي نموده يا كار را به شما سپرده است؟ يا اينكه خودتان چنين تصميمي گرفته‌ايد؟ علي گفت: اگر رسول خدا كار را به من مي‌سپرد، من هرگز از آن شانه خالي نمي‌كردم. رسول خدا دچار مرگ ناگهاني نشد، او چند روزي را در بيماري سپري كرد. مؤذن نزد او مي‌آمد و فرا رسيدن نماز را به سمع ايشان مي‌رسانيد. ايشان ابوبكر را بجاي خود بر مصلا مي‌گمارد. و در جواب يكي از همسرانش كه گفته بود: ابوبكر مردي رقيق القلب و عاطفي است نمي‌تواند بر مصلاي شما بايستد، بهتر است به عمر بگوئيد تا با مردم نماز بگزارد، فرموده بود: شما همانند زناني هستيد كه با يوسف پيامبر سروكار داشتند.

هنگامي كه رسول خدا چشم از جهان فرو بست مسلمانان ديدند كه رسول الله ابوبكر را براي امامت دينشان انتخاب كرده است آنها نيز او را براي امور دنيوي خود برگزيدند و با او بيعت نمودند من نير با او بيعت كردم و اگر چيزي به من مي‌بخشيد مي‌پذيرفتم و اگر مرا به جنگ دستور مي‌داد در كنارش مي‌جنگيدم. اگر اين كار مزيتي مي‌داشت ابوبكر هنگام وفاتش آنرا به يكي از فرزندانش مي‌سپرد ولي او چنين نكرد بلكه مردم را بسوي عمر راهنمايي كرد و با  افراد زيادي در اينمورد سخن گفت، مردم با عمر بيعت كردند من نيز با وي بيعت نمودم و به فرمان او شدم و اگر در اين كار مزيتي وجود داشت، عمر هنگام مرگ آنرا به يكي از فرزندانش مي‌سپرد ولي او چنين نكرد بلكه آنرا در ميان شش نفر از قريش قرار داد و نخواست امر امت را به يكي بسپارد و فردا جوابگوي عملكرد وي باشد، سپس هنگامي كه ما شش نفر با هم نشستيم، عبدالرحمان بن عوف خود را كنار كشيد بشرط اينكه انتخاب خليفه بدست وي صورت گيرد و پيشاپيش از همه‌ي ما تعهد گرفت كه به فيصله‌ي او راضي شويم. ما نيز به او تعهد داديم. آنگاه دست عثمان را گرفت و با او بيعت نمود، من در دلم چيزي احساس كردم ولي بخاطر تعهدي كه داده بودم اعتراض نكردم و تسليم شدم و بيعت كردم. و روزي كه عثمان كشته شد ديدم كه حق از بيعت با ابوبكر و عمر و عثمان به گردنم نيست و تعهدي كه نسبت به عثمان داشتم نيز ادا شده و من همانند فردي از مسلمانانم كه نه حق برگردنم هست و نه از كسي طلبكارم. ولي ديدم كسي چشم به خلافت دوخته است كه از نظر خويشاوندي، سابقه‌ي در اسلام و علم و دانش بر من برتري ندارد (هدفش معاويه بود)... آنها گفتند: راست مي‌گويي.

ولي چرا با اين مردان (طلحه و زبير) جنگيدي در حالي كه آنها در هجرت، بيعت رضوان و مشوره در كنار شما و همسنگر شما بودند؟ گفت: آنان در مدينه با من بيعت كردند و در بصره بيعت را شكستند، و اگر كسي با ابوبكر و عمر چنين مي‌كرد ما با او مي‌جنگيديم.[59]

5ـ از همين راوي (انعمي) با عبارت ديگري نقل شده كه علی فرمود: رسول خدا در بيماري وفاتش ابوبكر را به امامت مردم گمارد و او در حالي مرا ترك كرد و از دنيا رفت كه وضعيت و جايگاه مرا مي‌دانست و اگر به من توصيه‌اي مي‌نمود يا از من عهدي مي‌گرفت، من قطعاً به توصيه و عهد رسول الله عمل مي‌كردم».

6ـ همين روايت را ابوبكر هذلي از حسن نقل مي‌كند كه با ورود علي به بصره، ابن الكوا و قيس بن عباده به ديدار وي رفتند و پرسيدند آيا رسول خدا از تو عهدي گرفته و به تو در اينباره دستوري داده است؟ علي پاسخ داد: من اولين كسي هستم كه ايشان را تصديق كردم و نمي‌خواهم اولين كسي باشم كه به ايشان دروغي نسبت بدهم نه بخدا سوگند رسول خدا هيچ عهدي از من نگرفته است. اگر چنين بود من نمي‌گذاشتم ابوبكر و عمر بر منبر رسول خدا قرار بگيرند و تک وتنها با آنان مي‌جنگيدم، ولي چنين نيست و رسول الله هم كشته نشد و ناگهان وفات نيافت. بلكه چند روزي بيمار شد و در اين روزها دستور داد تا ابوبكر با مردم نماز گزارد، در حالي كه من هم آنجا بودم و هنگامي كه يكي از زنانش خواست تا او را از امامت ابوبكر منصرف كند خشمگين شد و بازهم دستور داد تا ابوبكر جلو شود. بعد از اينكه رسول الله چشم از اين جهان فرو بست ما در اين باره به رايزني پرداختيم و نهايتاً امور دنيوي خويش را به كسي سپرديم كه رسول الله امور ديني ما را به او سپرده بود. مگر نه اينكه نماز اصل و اساس دين بحساب مي‌آيد؟ بنابراين با ابوبكر بيعت نموديم. او بحق شايسته‌ي اين جايگاه بود و هيچ‌كس در اينباره كوچكترين اعتراضي نداشت. من حق بيعت با ابوبكر را ادا كردم، از او حرف شنوي داشتم در كنارش‌جنگيدم و بدستورش حدود شرعي را اجرا ‌نمودم.

ابوبكر، پيش از مرگش زمام امور را  به عمر سپرد، او نيز به شيوه‌ي ابوبكر زمام امور را بعهده گرفت. ما با او بيعت نموديم و هيچ كس در اينباره اعتراضی نداشت. من حق بيعت با عمر را ادا نمودم از او حرف شنوي داشتم و در كنارش جنگيدم. هرگاه به من چيزي مي‌بخشيد مي‌پذيرفتم به جايي مي‌فرستاد مي‌رفتم و بدستورش حدود شرعي را اجرا مي‌نمودم.

هنگامي كه عمر در حال چشم بستن از جهان بود، من بخاطر خويشاوندي، سابقه و جايگاهي كه داشتم خود را بيش از ديگران مستحق خلافت مي‌دانستم ولي عمر از ترس اينكه مبادا خليفه‌ي بعدي دست به كاري بزند كه فردا او مسئول آنان باشد، خودش و فرزندانش را از اين امر نجات داد و آنرا به شش نفر از قريش واگذار نمود من دوباره با توجه به سابقه، خويشاوندي و جايگاهم گمان نمي‌كردم كسي جز مرا انتخاب خواهند كرد. از ميان آن شش نفر، عبدالرحمان از بقيه تعهد گرفت كه با كسي كه وي انتخاب مي‌كند بيعت كنند. ما نيز پذيرفتيم آنگاه او دست عثمان را گرفت و با وي بيعت نمود.

من تا به خود آمدم ديدم تعهدم بر بيعتم سبقت گرفته است. سپس با عثمان بيعت كرديم و من حق بيعتش را ادا نمودم. از او حرف شنوي داشتم در كنارش جنگيدم، هرگاه به من چيزي مي‌بخشيد مي‌پذيرفتم و بدستورش حدود شرعي را اجرا مي‌نمودم. تا اينكه او كشته شد و من خود را بعد از آنها يافتم. ساكنان مكه و مدينه با من بيعت كردند و ساكنان اين دو شهر نيز به اكراه با من بيعت نمودند. بخدا سوگند من جز شمشير یا كفر به محمد> چيز ديگري در پيش روي خود نديدم.[60]

7ـ جريان امامت ابوبكر در صحيح بخاري نيز آمده است چنانكه عبيدالله بن عبدالله بن عتبه از عايشهم در مورد بيماري وفات رسول الله پرسيد، عايشه گفت: رسول خدا، سخت بيمار بود وقتي به هوش آمد پرسيد: مردم نماز (عشا) خوانده‌اند؟ گفتم: خير آنها در انتظار شما نشسته‌اند. رسول الله آب خواست و طهارت نمود سپس دوباره از هوش رفت اين جريان سه بار تكرار شد و هر بار رسول الله مي‌پرسيد آيا مردم نماز خوانده اند؟ بار سوم دستور داد تا ابوبكر با مردم نماز گزارد، وقتي اين سخن به گوش ابوبكر رسيد او رو به عمر كرد و گفت: شما امامت مردم را بعهده گيريد، عمر گفت: شما شايسته‌ي اين جايگاه هستيد. و بدينصورت ابوبكر در ايام بيماري رسول الله امامت نماز را بعهده داشت.

در يكي از روزها كه حالت رسول الله اندكي بهبود يافته بود به كمك عباس و فرد ديگری به مسجد رفت و متوجه شد كه مردم نماز ظهر را به امامت ابوبكر مي‌خوانند. ابوبكر مي‌خواست كنار برود ولي رسول خدا با اشاره به ايشان گفت كه از جايش تكان نخورد و در كنار ابوبكر نشست و نماز را ادامه داد. ابوبكر به رسول خدا اقتدا كرد و مردم در حالي كه رسول خدا نشسته بود به ابوبكر اقتدا نمودند.[61]

8ـ همچنين ابونضره مي‌گويد: روز جنگ صفين مردي برخاست و از علي پرسيد: اي اميرالمومنين اين جنگ بنابر رأي شخصي خودتان است يا اينكه رسول خدا از قبل به تو چيزي در اين‌باره فرموده است؟

علي گفت: رسول خدا به مرگ ناگهاني از دنيا نرفت. هنگامي كه رسول الله رو به رفتن از اين جهان گذاشت  من گمان مي‌كردم بخاطر خويشاوندي و مصيبتهائي كه در راه اسلام تحمل نموده‌ام ايشان مرا جانشين خود مقرر خواهد كرد، ولي ايشان ابوبكر را جاي خود گمارد، من نيز با سمع و طاعت از او حرف شنوي كردم و چون مرگ ابوبکر فرا رسيد، گمان بردم شايد مرا بر جاي خود خواهد گمارد ولي او عمر را براي اين امر انتخاب نموده من بازهم با سمع و طاعت از او حرف شنوي كرده، در ركابش جنگيدم و حدود شرعي را بدستورش اجرا نمودم. و هنگامي كه مرگ عمر فرا رسيد او از بيم اينكه خليفه‌ي بعدي مرتكب ظلم و ستم شود و او شريك جرم محسوب شود، انتخاب خليفه را به عهده‌ي شوراي شش نفره گذاشت. شش نفر از كساني بودند كه رسول خدا در حالي چشم از جهان فرو بسته بود كه از آنان خشنود بود و آنان عبارت بودند از عثما، طلحه، زبير، عبدالرحمان بن عوف و سعد. هنگامي كه عبدالرحمان متوجه شد كه همه‌ي ما خواهان خلافت هستيم، خود را كنار كشيد و از ما تعهد گرفت كه به فيصله‌ي او راضي باشيم. آنگاه عثمان را تعيين كرد. ما نيز پذيرفتيم. پس از اينكه كشته شد و به رحمت خدا پيوست من بخاطر خويشاوندي ای كه با رسول‌خدا داشتم كسي را براي اين كار مستحق‌تر از خود نيافتم.[62]

9ـ اسود بن قيس از سعيد بن عمرو و او از پدرش نقل مي‌كند كه علي ابن ابيطالب طي خطبه‌اي فرمود: رسول خدا، هيچكدام از ما را به امارت نگمارد بلكه اين كار به اختيار خودما انجام شد. نخست ابوبكر خليفه شد امور را بخوبي پيش برد سپس عمر بر سر كار آمد او نيز كارها را بنحوي پيش برد و پايه‌هاي دين را استحكام بخشيد.[63]

10ـ عمرو ابن شقيق ثقفي مي‌گويد: بعد از اينكه عليس از جنگ جمل فارغ شد فرمود: رسول خدا در مورد حكومت به كسي تعهدي نداده بود و اين خود ما بوديم در اين باره تصميم گرفتيم اگر كار درستي بوده مرهون منت خدائيم و اگر كار خطايي بوده به خود ما بر مي‌گردد. ابوبكر بر سر كار آمد امور را راست و ريست نمود سپس عمر بر سر كار آمد و او نيز كارها را بخوبي راست و ريست كرد تا اينكه پايه‌هاي دولت اسلام مستحكم شد سپس مردماني آمدند كه خواهان مال دنيا بودند و خدا بهتر مي‌داند كه آنها را ببخشد يا عذاب دهد.[64]

11ـ حسن مي‌گويد: علي فرمود: هنگامي كه رسول خدا چشم از دنيا فرو بست ما به فكر چاره افتاديم و ديديم كه رسول الله ابوبكر را به امامت نماز گمارده است با خود گفتيم چرا زمام امور دنيوي خود را به كسي نسپاريم كه رسول الله زمام امور ديني ما را به او سپرده است؟[65]

12ـ طلحه بن مصرف مي‌گويد: از عبدالله بن ابي اوفي پرسيدم آيا رسول خدا در حق كسي وصيتي كرده است؟ گفت: خير، پرسيدم: پس چه وصيتي نموده است؟ گفت: وصيت به تمسك كتاب خدا كرده است و افزود: هذيل كه از ياران علي بود مي‌گفت: مگر ممكن است كه ابوبكر علیه وصیت رسول خدا توطئه ای بکند. و افزود که ابوبکر دوست داشت كه دستوري از رسول خدا را بشنود تا  آنرا آويزه‌ي گوشش سازد.[66]

 ج) عقيده‌ي علي در مورد امامت:

13ـ يحي بن عمرو مرادي مي‌گويد: از علي شنيدم كه مي‌گفت: رسول خدا از دنيا رفت و من فكر مي‌كردم بيش از ديگران شايستگي جانشيني ايشان را دارم. ولي مردم، ابوبكر را انتخاب كردند من نيز با سمع و طاعت پذيرفتم. بعد از ابوبكر بازهم گمان نمي‌كردم غير از من كسي براي تصدي اين مقام انتخاب شود ولي عمر انتخاب شد من نيز پذيرفتم و گوش به فرمان وي شدم. هنگامي كه عمر زخمي شد فكر نمي‌كردم كسي غير از من انتخاب شود ولي عمر قضيه را به شوراي شش نفره واگذار كرد كه من هم يكي از آنان بودم، از ميان ما عثمان انتخاب شد. من پذيرفتم و گوش به فرمان وي شدم، سپس عثمان كشته شد و مردم به من مراجعه كردند و با رضايت خويش با من بيعت كردند. بخدا سوگند من دو راه پيش روي خود نمي‌بينم یا شمشير و يا كفر به محمد>.[67]

14ـ عبد خير مي‌گويد از علي شنيدم كه مي‌گفت: رسول خدا در بهترين وضعي كه يك پيامبر از جهان مي‌رود از اين جهان رخت بست. سپس ابوبكر جانشين ايشان شد و طبق سنت و عملكرد رسول الله عمل نمود آنگاه به بهترين وجه از دنيا رفت و بدون ترديد بهترين فرد اين امت بعد از رسول خدا بود. آنگاه عمر زمام امور را بعهده گرفت و طبق عملكرد آن دو بزرگوار و سنت آنها عمل نمود و نهايتا به بهترين وجه از دنيا رفت و بدون ترديد او بعد از رسول الله و ابوبكر، بهترين فرد اين امت بود.[68]

15ـ شيعه به علي نسبت داده‌اند كه گفته است: بعد از اينكه رسول خدا وفات يافت، مسلمانان در امر خلافت به منازعه افتادند. بخدا سوگند هيچگاه گمان نمي‌كردم كه عرب بعد از رسول خدا ، اين قضيه را از اهل بيتش دريغ مي‌دارند، تا اينكه هجوم مردم بسوي ابوبكر جهت بيعت با وي مرا غافل‌گير كرد. من بخاطر اينكه خودم را بيش از هركس شايسته‌ي اين جايگاه مي‌دانستم دست نگهداشتم. ولي ديري نگذشت كه ديدم عده‌اي از مردم از دين برگشته‌اند و در تلاش نابودي دين خدا و سنت نبوي هستند. ترسيدم كه اگر به كمك اسلام و مسلمانان نشتابم ضربه‌ي بزرگی بر پيكر دين وارد خواهد شد و اين مصيبت به مراتب از دست دادن خلافت كه متاعي زودگذر و سرابي بيش نيست بزرگتر است از اينرو به سمت ابوبكر رفتم و با او بيعت نمودم و به مقابله با حوادث برخاستم تا اينكه حق چيره شد و باطل نابود گشت و كلمة الله به رغم دشمني كافران پيروز گردید.

... ابوبكر، متولي امور شد و كارها را با ميانه‌روي، تعهد و نظم، راست و ريست كرد. من هم در كنارش بودم و در صورت لزوم از خيرخواهي و دادن مشوره دريغ نمي‌ورزيدم و از او در راه خدا پيروي مي‌كردم.[69]

علاوه بر اين، عباراتي از اين دست در شرح نهج البلاغه (ابن حديد شيعه)، ميثم بحراني و در مجمع بحار مجلسی نيز آمده است.

 د) امتناع علی از پذیرفتن خلافت:

16ـ از سالم بن ابي جعد اشجعي به نقل از محمد بن حنفیه (فرزند علي) روايت است كه گفته است: هنگامي كه عثمان كشته شد من همراه پدرم وارد منزل خليفه شديم. در اين اثنا گروهي از ياران رسول الله نزد پدرم آمدند و گفتند: مي‌بيني كه فلاني كشته شده و بايد مردم پيشوايي داشته باشند و كسي شايسته‌تر از شما نيست. پدرم گفت: من همچنان وزير و مشاور باشم بهتر از آن است كه امير و رهبر شوم. اما آنها اصرار نمودند نهايتاً پدرم گفت: پس بايد اين كار در مسجد و در حضور همگان باشد من دوست ندارم مخفيانه با من بيعت صورت گيرد.

سالم بن ابي جعد مي‌گويد: ابن عباس گفت: من از ترس ازدحام دوست نداشتم ايشان به مسجد برود. ولي ايشان اصرار داشت كه به مسجد برود،  وقتي وارد مسجد شد، مهاجرين و انصار با وي بيعت نمودند سپس ديگران بيعت كردند.[70]

17ـ ابوبشیر عابدي مي‌گويد: هنگامي كه عثمان كشته شد من در مدينه بودم. مهاجرين و انصار از جمله طلحه و زبير نزد علي آمدند و گفتند: بيا تا با تو بيعت كنيم. علي گفت: من نيازي به اين امر ندارم، كسي ديگر را انتخاب كنيد هركسي را شما بپسنديد من نيز او را مي‌پذيرم، آنها گفتند: بخدا سوگند ما جز شما كسي را انتخاب نخواهيم كرد و آنقدر اصرار كردند كه نهايتا علي گفت: من شرائطي دارم اگر بپذيريد من نيز قبول مي‌كنم. آنگاه به مسجد آمد و بر منبر قرار گرفت و چنين گفت: اي مردم من زيربار اين مسئوليت نمي‌رفتم ولي شما اصرار كرديد. من هیج کاری بدون هماهنگی با شما انجام نخواهم داد و همچنین از شما می خواهم كليد اموالتان را به من بسپاريد و من بدون رضايت شما يك درهم از آن بر نمي‌دارم آيا به اين امر راضي هستيد؟ همه گفتند: بلي. علي گفت: پروردگارا! توگواه باش. سپس از آنان بيعت گرفت. ابوبشير مي‌گويد: من نزديك منبر بودم و آنچه را مي‌گفت مي‌شنيدم.[71]

18ـ روايت ديگري نيز سالم از محمد بن حنفيه شبيه روايت سابق (ش 16) نقل كرده كه روز قتل عثمان، تعدادي از اصحاب پيامبر نزد پدرم آمدند و از او تقاضاي قبول مسئوليت نمودند. پدرم گفت: قضيه را به شورا بسپاريد. گفتند: ما تو را قبول داريم. پدرم گفت: پس بايد به مسجد برویم و ببينيم مردم به چه كسي رأي مي‌دهند. پس به مسجد رفت و در آنجا كساني كه مي‌خواستند با وي بيعت كنند، بيعت كردند و انصار جز تعداد اندكي همه با وي بيعت نمودند.[72]

19ـ عوف مي‌گويد: از محمد بن سيرين شنيدم مي‌گفت: علي نزد طلحه آمد و گفت: دستت را بده تا با تو بيعت كنم. طلحه گفت: اولويت در اين كار با تو است و تو اميرالمؤمنين هستي. دستت را بده تا با تو بيعت كنم. علي دستش را داد و طلحه با وي بيعت نمود.[73]

20ـ شعبي مي‌گويد: روزي كه عثمان كشته شد مردم به سمت علي آمدند. او در بازار مدينه بود گفتند: دستت را بده تا با تو بيعت كنيم. گفت: شتاب نورزيد. عمر كه مرد مباركي بود اين قضيه را به شوار سپرد. شما نيز فرصت دهيد تا در اين باره با مردم، مشورت شود. آنها برگشتند، بعضي‌ها گفتند: اگر مردم بعد از قتل عثمان به شهرهايشان برگردند و بدون اينكه خليفه‌اي تعيين گردد پراكنده شوند بيم اختلاف و فساد امت مي‌رود.

بنابراین دوباره نزد علي آمدند و اشتر دست علي را گرفت، علي دستش را به عقب كشيد ولي با اصرار اشتر دستش را براي بيعت باز كرد و مردم با وي بيعت نمودند. اهل كوفه مي‌گفتند: اشتر اولين كسي بود كه با علي بيعت نمود[74]

21ـ سيف به نقل از محمد و طلحه مي‌گويد كه شورشيان به اهل مدينه گفتند: تا فردا اگر كسي را انتخاب نكرديد ما علي، طلحه و زبير و تعداد ديگري را به قتل خواهيم رساند. مردم به علي هجوم آوردند و گفتند: مي‌بيني كه چه بلائي بر اسلام و اهلش وارد شده بيا تا با تو بيعت كنيم. علي گفت: مرا رها كنيد و سراغ كسي ديگر برويد. زيرا ما با قضيه‌اي چند چهره و چند رنگ روبرو هستيم كه هر لحظه باعث تغيير قلبها و خردها مي‌شود. آنها با سوگند دادن و اصرار از او خواستند كه زير بار مسئوليت برود. علي گفت: بخاطر آنچه مي‌بينم قبول مي‌كنم ولي بدانيد كه اگر اين مسئوليت را بپذيرم شما را به راهي مي‌برم كه مي‌دانم و اگر مرا رها كنيد و سراغ كسي ديگر برويد من در حرف شنوي از او پيشا پيش همه خواهم بود. سپس مردم متفرق شدند و قرار شد فردا بيعت صورت گيرد. اهل بصره حكيم بن جبله عبدي را با گروهي نزد زبير فرستادند و او را با تهديد براي بيعت آماده كردند. و اهل كوفه اشتر را با عده‌اي سراغ طلحه فرستادند و با او رفتار مشابهي انجام دادند. صبح روز جمعه مردم به مسجد آمدند. علي بر منبر قرار گرفت و گفت: اي مردم! اين قضيه به خود شما مربوط است. ديروز ما به نتيجه‌ي مشتركي رسيديم. اگر مي‌خواهيد من مسئوليت اين امر را بعهده مي‌گيرم و اگر نمي‌خواهيد، كسي را مجبور نمي‌كنم، همه گفتند: ما بر قرار ديروز هستيم. سپس طلحه را آوردند. او گفت: من ناخواسته تن به اين بيعت مي‌دهم.[75]

 هـ) نمونه‌هايي از روايات شيعه حاكي از خود داري علي از بيعت با وي:

22ـ در نهج البلاغة به علي نسبت داده‌اند كه گفته است: مرا رها كنيد و سراغ كسي ديگر برويد.

ما بسوي امري چند چهره و چند رنگ مي‌رويم كه هر لحظه قلبها و خردها را تغيير مي‌دهد.

و افزود كه اگر مرا بحال خود بگذاريد من نيز يكي از شما هستم و شايد در حرف شنوي و اطاعت از ولي امر بهتر از شما باشم و اگر من وزير شما باشم بهتر از اين است كه امیر باشم.[76]

23ـ به علي نسبت داده‌اند كه به طلحه و زبير گفته است: بخدا سوگند من به خلافت و حكومت علاقه‌اي نداشتم شما آنرا به من تحميل كرديد و مرا بسوي آن خوانديد.[77]

24ـ همچنين به علي نسبت داده‌اند كه گفته است: شما دستم را باز كرديد و من آنرا به عقب مي‌كشيدم و مي‌بستم. سپس شما همانند هجوم شتران تشنه بر حوض آب، بسوي من هجوم آورديد.[78]

 و) علي براي خود خليفه و جانشين تعيين نكرد:

25ـ از عبدالله بن سبع روايت است كه عليس طي خطبه‌اي فرمود: بخدائي كه دانه را شكافت و انسانها را آفريد سوگند كه محاسنم با خون سرم رنگين خواهد شد. مردي گفت: بخدا سوگند نسل كسي را كه با شما چنين كند از روي زمين بر خواهيم داشت، فرمود: بخدا سوگندتان مي‌دهم كه جز قاتلم از كس  ديگری انتقام نگيريد. مردي گفت: اي اميرالمؤمنين براي خود جانشين انتخاب نمي‌كني؟ گفت خير بلكه شما را همانگونه كه رسول‌الله رها نمود رها مي‌كنم. گفتند: پس جواب خدا را چه مي‌دهي؟ گفت: مي‌گويم؛ پروردگارا تا زماني كه صلاح دانستي مرا در ميان آنان گذاشتي و اكنون كه مرا نزد خود طلبيدي من تو را در ميان آنان گذاشتم اگر خواستي اصلاحشان كن و اگر خواستي گمراهشان كن.[79] ابن عساكر براي اين روايت چند طريق با عبارتهاي متعدد بيان كرده است.[80]

26ـ شقيق مي‌گويد: به علي گفتند: جانشيني براي خود تعيين نمي‌كني؟ گفت: رسول خدا براي خود جانشين تعيين نكرد چگونه من تعيين كنم، اگر خدا به شما نظر خيري داشته باشد شما را بر بهترين‌تان گرد خواهد آورد چنانكه مردم را بعد از پيامبرش بر بهترينشان گرد آورد.[81]

27ـ ثعلبه بن يزيد حماني مي‌گويد: علي گفت: همان روايت ش 25 عبدالله بن سبع.[82]

28ـ از ابي وائل روايت است كه به علي گفتند: آيا جانشيني براي خود تعيين نمي‌كني؟ گفت: رسول خدا اين كار را نكرد ولي اگر خدا نظر خيري نسبت به شما داشته باشد شما را بعد از من بر بهترينتان گرد خواهد آورد آنگونه كه بعد از پيامبرش آنان را بر بهترينشان گرد آورد.[83]

29ـ صعصعه بن صوحان مي‌گويد: بعد از اينكه علي ابن ابيطالب از دست ابن ملجم زخمي شده بود نزد او رفتيم و از او خواستيم كه براي خود جانشيني تعيين كند. گفت: خير، چنين نمي‌كنم بلكه همانگونه كه رسول الله ما را گذاشت و رفت شما را مي‌گذارم. ما نيز از رسول الله خواستيم تا جانشين تعيين كند ولي ايشان فرمود: اگر خدا در شما خيري ببيند، بهترينتان را بر شما خواهد گمارد، عليس مي‌گويد: خداوند نيز در ما خيري ديد و ابوبكر را بر ما گمارد.[84]

30ـ از ابي وائل روايت است كه به علي گفتند: براي خود جانشين تعيين نمي‌كني؟ فرمود: رسول خدا براي خود جانشين تعيين نكرد تا من تعيين كنم.[85]

31ـ سالم بن ابي جعد از علي روايت مي‌كند كه گفت: آيا وقت آن نرسيده كه بدبخترين انسان، اينجا را (اشاره به محاسن) با خون اينجا (اشاره به سر) رنگين كند ؟گفتند: اي اميرالمومنين؛ براي خودت جانشين تعيين نمي‌كني؟ گفت: خير بلكه شما را مي‌سپارم به چيزي كه رسول خدا ما را به آن سپرد.[86]

32ـ جندب بن عبدالله مي‌گويد بر علي وارد شدم و گفتم: اي اميرالمومنين؛ اگر خداي ناخواسته شما را از دست داديم آيا با حسن بيعت كنيم؟

فرمود: من نه به شما چنين دستوري مي‌دهم و نه شما را از آن منع مي‌كنم هرچه خودتان صلاح دانستید انجام دهيد.[87]

تاريخ نگار شيعي؛ علي بن حسين مسعودي (ت 346 هـ) همه‌ي اين روايات را قبول دارد چنانكه در جريان حادثه‌ي شهادت علي، مي‌نويسد: مردم بر او وارد شدند و گفتند: اگر شما را از دست دادیم  با حسن بيعت كنيم؟ گفت: من نه به شما چنين دستوري مي‌دهم و نه شما را از اين كار منع مي‌كنم هر طوري كه خود صلاح مي‌دانيد. سپس حسن و حسين را فراخواند و گفت: شما را به تقواي الهي توصيه مي‌كنم. دنيا طلب نباشيد حتي اگر دنيا به سراغتان بيايد و بر چيزي از دنيا تاسف نخوريد. سخن حق را بگوئيد. بر يتيمان ترحم كنيد. ناتوان را ياري دهيد. خصم ستمگر و ياور مظلومين باشيد و در اجراي دستورات الله از سرزنش هيچ كس نترسيد. سپس به ابن حنفيه نگريست و گفت: آنچه را به آنها توصيه نمودم به تو نيز توصيه مي‌كنم. قدر برادرانت را بدان و بدون دستور آنها دست به هيچ كاري نزن و به آنها نيز در مورد ابن حنفيه توصيه نمود و گفت: او شمشير شما و فرزند پدرتان است او را گرامي بداريد و قدرش را بدانيد. مردي گفت: اي امير المؤمنين از ما براي جانشينت عهد نمي‌گيري؟ گفت: خير، من مردم را آنگونه كه رسول الله رها كرده بود رها مي‌كنم. گفتند: چه جواب براي پروردگارت خواهي داشت؟ گفت: مي‌گويم؛ پرورگارا! تا روزي كه فرصت داده بودي در ميان آنها بودم و از روزي كه مرا نزد خود طلبيده‌اي تو را در ميان آنان گذاشته‌ام چه بخواهي گمراهشان كني و چه بخواهي اصلاحشان نمائي.[88]

 بررسي اجمالي روايات امامت:

بعد از ارائه‌ي اين روايات، به بررسي اجمالي آنها خواهيم پرداخت تا به بطلان ادعاي وصيت و امام پي ببريم.

1ـ روايت بخاري كه حاوي گفتگوي عباس و علي بود بيانگر اين مطلب است كه آن دو بزرگوار از هيچگونه وصيتي در اين باره اطلاع نداشتند اگر می دانستند كه پاي امامت در ميان است چنين سخناني بر زبان نمي‌آوردند.

2ـ نفي امامت در بيش از 30 عدد روايت و ده‌ها روايت ديگري كه بيان خواهد شد و همكاري برادرانه‌ي علي با خلفا دليل قوي ديگري بر بطلان ادعاي امامت می باشد.

3ـ اينكه علي در روايت شماره 4 و 6 فرمود: اگر در اين باره (امامت) از رسول الله عهدي نزد من بود قطعاً ساكت نمي‌نشستم و نمي‌گذاشتم ابوبكر و عمر بر منبر رسول الله بنشينند و حتي اگر شده تک و تنها به جنگ با آنان مي‌رفتم، بيانگر قدرت و شهامت او است، علي در اين كلام خود را از هرگونه ناتواني، ترس، بزدلي و سهل انگاري در اجراي عهد خدا و پيامبر بدور مي‌دارد. او براي خود روا نمي‌داند كه از عهد پيامبر شانه خالي كند و بگذارد ديگران اين جايگاه را غصب نمايند.

بحق كه علي شايسته‌ي چنين موضع گيري شجاعانه‌اي است. او كسي است كه در راه خدا، از خود رشادتهاي زيادي نشان داده است.

چگونه ممكن است كه خداوند او را به مقام امامت  بگمارد ولي او از روي ناتواني از اعلان امامت خويش صرف نظر كند و به جنگ غاصبان امامت نرود و براي احقاق حق و ابطال باطل، دست به مبارزه نزند آنگونه كه رسول الله با قوم خويش به نبرد پرداخت تا اينكه دين خدا چيره شد و پرچم اسلام به اهتزاز درآمد؟

آنچه كه علي در اين روايت بيان داشته سخني است كه عقل و خرد آنرا مي‌پذيرد و علماي اهل بيت نيز آنرا تاييد مي‌كنند. چنانكه حسن بن حسن بن علي مي‌گويد: اگر بپذيريم كه سخن شما درست است و خدا و پيامبر، علي را براي اين امر، انتخاب نموده‌اند، پس بزرگترين گناه و جرم را خود علي مرتكب شده كه به عهد و توصيه‌ي رسول الله عمل نكرده و بدان قيام ننموده است.

4ـ عليس، دليل عقلي و قوي ديگري كه بيانگر بطلان ادعاي امامت است بيان مي‌دارد كه همان انتخاب ابوبكر توسط رسول الله جهت امامت نماز در بيماري رسول خدا مي‌باشد. و اين نشانگر رغبت قلبی رسول خدا به خلافت ابوبكر است و اگر رسول الله  مي‌خواست علي را جانشين خود تعيين كند قطعاً ايشان را براي امامت نماز انتخاب مي‌نمود. چگونه ممكن است كه رسول خدا، در حضور كسي كه قرار است امام و پيشواي مسلمانان بعد از پيامبر باشد، شخص ديگري را براي امامت نماز انتخاب نمايند؟! بايد گفت: حقا چقدر اين امام بزرگوار، اهل ادب و انصاف بوده ، به برتري ابوبكر بر خود و  بر ساير صحابه بخاطر انتخاب وي توسط رسول الله براي امامت نماز اعتراف نموده است! و این دلیلی

است عقلی که احتمال هیچ نوع توجیه و تاویلی را ندارد.

5ـ علي تاكيد مي‌ورزد كه با ابوبكر بيعت كرده و حق اطاعت و حرف شنوي از وي را با خير خواهي و مشورت ادا نموده است.

همچنين با عمر بيعت كرده و حق اطاعت و حرف شنوي از وي را با خيرخواهي و مشورت ادا نموده است همچنين مي‌گويد: با عثمان بيعت كرده و حق اطاعت و حرف شنوي از وي را با خيرخواهي و مشورت ادا كرده است. و اين يك واقعيت تاريخي غير قابل انكار است.

حال سوال اين است كه علي چگونه حدود بيست و پنج سال با كساني كه به گمان شايعه پراكنان ، غاصبان امامت و منكرين حقیقت هستند؛ همكاري و مساعدت می  نمايد؟! و صاحب حق (علي) براي پس گرفتن حق خویش هيچ عكس العملي از خود نشان نمی دهد بلكه با متجاوزين بيعت و با آنان زندگي می كند و پشت سرشان نماز می خواند و مشاور آنان بوده، بعنوان قاضي در خدمتشان می باشد!؟

بايد گفت: چنين چيزي از نظر عقلي به هيچ وجه قابل توجيه نيست كه علي، وصي رسول الله باشد و در طول اين مدت، چنين عملكردي از خود نشان بدهد.

6ـ نشاندن ابوبكر توسط رسول الله بر مصلاي نماز؛ جايگاهي كه در مدت بعثت رسول الله بويژه در ده سال مدينه، جز شخص رسول الله كسي در آنجا قرار نگرفته است، تا مسلمانان مهمترين ركن عبادي دين را به او اقتدا كنند، دليل روشني بر اين امر است كه خواسته‌ي قلبي رسول الله استخلاف ابوبكر و جانشينی وي بوده است.

7ـ علي تاكيد مي‌ورزد كه از جانب رسول الله به وي در مورد امامت وصيتي نشده بلكه او خودش گمان مي‌كرده كه بخاطر خويشاوندي نزديك وي با رسول الله نسبت به ديگران حق اولويت با او است. ولي از آنجا كه امت كسي ديگر را به دليل اينكه رسول خدا او را براي امامت مردم تعيين كرده بود، انتخاب نمودند، علي نيز اين انتخاب را پذيرفت و تسليم رأي عمومي امت گرديد.

چنانكه يكي از دانشمندان معاصر شيعه به نام دكتر موسي موسوي، به اين مطلب اشاره مي‌كند آنجا كه مي‌نويسد پيامبر دوست داشت علي جانشين او شود نه بدستور خدا بلكه خواسته‌ي قلبي ايشان بود. سپس دكتر موسوي مي‌افزايد: امام علي همواره مي‌گفت كه هيچ دستوري از آسمان در مورد امامت وي نازل نشده است. همچنين ياران و معاصرين علي در اين باره با وي هم عقيده بودند و تا شروع عصر غيبت كبرا يعني زماني كه عقايد شيعه صددرصد دچار تغيير نشده بود، شيعيان بر همين باور بودند.

بنابراين بايد گفت: فرق است ميان اينكه علي و هوادانش او را بيش از ديگران شايسته‌ي جانشيني رسول الله بدانند ولي مسلمانان كسي ديگر را انتخاب كنند و بين اينكه خلافت علي را منصوص من عندالله بدانند كه توسط ديگران غصب شده است.

اكنون به سخنان امام علي گوش مي‌سپاريم كه به صراحت كامل، بر مشروعيت انتخاب خلفا مهر صحت مي‌زند و خلافت را منصوص من عندالله نمي‌داند چنانكه در نامه‌ي ششم نهج البلاغه مي‌گويد: با من قومي بيعت كردند كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كرده بودند و با همان شرائط. بنابراين، هيچ كس حق اعتراض ندارد. چرا كه شورا حق مهاجرين و انصار است و هرگاه آنان بر كسي اتفاق نظر كردند و او را امام ناميدند خدا هم به انتخاب آنان خشنود خواهد شد. و اگر كسي از روي طعنه و بدعت از راه آنان بدر شود بايد به آن برگردانيده شود و اگر برنگردد بايد با او جنگيد تا به راه مسلمانان برگردد[89]

اما اينكه موسوي مي‌گويد: علي خود را براي خلافت در اولويت مي‌ديد. سخني بدون دليل است كه نشأت گرفته از خيال بافي شيعيان مي‌باشد. ولي ما اهل سنت معتقد بر اين هستيم كه عليس به هيچ وجه چشم به خلافت ندوخته بود و از ايشان در این  مورد چيزي ثابت نيست، آنچه ثابت است اينكه ايشان معتقد بود كه در سرنوشت خلافت، حق تعيين و مشورت داشته باشد.

چنانكه در روايت صحيح البخاري آمده كه خطاب به ابوبكر گفت: ما به فضل و بزرگواري شما اعتراف مي‌كنيم و به هيچ وجه قصد رقابت با شما را نداريم. ولي گمان مي‌كرديم كه به خاطر خويشاوندي‌اي كه با رسول الله داريم در تعيين خليفه، حقي داشته باشيم.[90]

8ـ هنگامي كه بعد از شهادت عثمان، همه‌ي صحابه نزد علي آمدند تا با او بيعت كنند،  او نپذيرفت و حتي دوست داشت طلحه بن عبيدالله خليفه شود و مي‌گفت: من وزير شما باشم بهتر است از اينكه امیر باشم، همه‌ي اينها بيانگر اين مطلب است كه ايشان حتي خود را براي احراز پست خلافت در اولويت نمي‌ديد تا چه رسد آنرا منصوص من الله بداند. زيرا اگر چنين بود از بيعت، خود داري نمي‌كرد بلكه به مردم مي‌گفت: اصلا نيازي به بيعت شما نيست. خلافت حق من است كه توسط ديگران  غصب شده و اكنون به من بازگشته است. ولي ايشان چنين سخني نگفت پس وصيتي در كار نبوده است.

9ـ خود داری علي از تعيين خليفه بعد از خود و استدلال به عملكرد رسول الله دليل ديگري بر اين امر است كه نصی از جانب خدا و پيامبر در مورد امامت علي و فرزندانش وجود ندارد. بخاطر همين است كه علي در مورد خليفه شدن فرزندش حسن هيچ توصيه‌اي نكرد زيرا اگر به او چنین توصيه ای مي‌نمود و حسن مي‌دانست كه  از جانب خدا به اين مقام رسيده است به خود اجازه نمي‌داد كه از مقام امامت الهي به نفع معاويه كناره گيري بكند. و اگر از پدرش در اين مورد وصيتي وجود مي‌داشت، پيروانش بعد از مرگ حسن به چند دسته تقسيم نمي‌شدند.

10ـ با مقايسة رواياتي كه در منابع اهل سنت آمده است مانند: روايات سه‌گانه ‌ش (22،23،24) و رواياتي كه در منابع شيعه آمده مانند: روايات ش (21) كه بيانگر خوداري علي از بيعت براي خويشتن است بخوبي روشن ميشود كه روايات شيعه برگرفته از روايات اهل سنت با اندكي تصرف ميباشند كه به علي يا يكي ديگر از فرزندانش نسبت داده شده ‌است.

زيرا تاريخ طبري سالها پيش از نهج البلاغه تأليف شده چنانكه طبري در سال (310) هجري وفات يافته در حاليكه مؤلف نهج البلاغه آقاي شريف رضي در سال 406 هجري وفات نموده است و منابع خود را در رواياتي كه به علي نسبت مي‌دهد بيان نكرده است.[91]

 شايعه‌ي دوم: اختصاص يافتن علي به دانشي ويژه

يكي ديگر از شايعات كه همزمان با شايعه اول پخش شد اين بود كه رسول خدا رازهايي از علم شريعت را با علي در ميان گذاشته است.

هدف از اين شايعه ايجاد فاصله بين امت و پيامبرش و قرار دادن علي در جايگاه پيامبر بود. گويا مي‌خواستند بگويند تمامي علومي را كه رسول اكرم> در مدت رسالتش پخش و نشر كرده نيازي به آنها نيست چرا كه علي از علم ويژه‌اي برخوردار است كه مي‌تواند خلاء علوم نبوي را پر سازد.

از اين رو شايعه سازان با تكيه بر حديثي نادرست كه مي‌گويد «در ميان شما دو چيز گذاشتم تا گمراه نشويد يكي كتاب خدا و يكي عترت من» و سنت نبوي را حذف نمودند و غالیان، اين روايت را دستاويز خود قرار داده اين شايعه را پخش كردند كه تمامي علوم شريعت نزد علي بن ابي طالب وجود داشته كه رسول الله با او به عنوان راز در ميان گذشته است.[92]

علي منكر چنين ادعايي شده و آنرا تكذيب كرده است.

 الف) نمونه‌اي از سخنان علي در اينمورد:

1ـ بخاري با سند متصل از ابي جحيفهس روايت كرده كه وي از علي پرسيد: آيا نزد شما جز آنچه در كتاب خدا آمده است چيزي از وحي وجود دارد؟ علي گفت: بخدا سوگند من چيزي جز فهم و برداشتي كه خداوند از قرآن به من نصيب كرده و آنچه در اين صحيفه است نمي‌دانم. گفتم: در اين صحيفه چه مطالبي وجود دارد؟ گفت: مساله‌ي ديد، آزاد ساختن اسير و اينكه انسان مسلمان بخاطر قتل كافر، كشته نمي‌شود.[93]

2ـ همچنين بخاري از ابراهيم تيمي و وي از پدرش و وی نیز ار پدرش نقل نموده که علي از روي منبر چنين گفت: بخدا سوگند نزد ما، كتابي جز قرآن و اين صحيفه وجود ندارد، آنگاه صحيفه را گشود كه حاوي اين مسائل بود: سن شترها، تعيين حدود حرم مدينه و اينكه، نفرين خدا، فرشتگان و همه‌ي مردم بر كسيكه در آن حرمت شكني كند. خداوند از چنين كسي هيچ عبادت فرض و مستحبي را نخواهد پذيرفت. همچنين در اين صحيفه آمده بود كه مسلمانان نسبت به تعهد يكديگر بايد احساس مسئوليت بكنند و اگر كسي تعهد مسلماني را زير پا بگذارد، مورد نفرين خدا و پيامبر و مردم خواهد بود و از او هيچ عبادتي پذيرفته نخواهد شد. همچنين در صحيفه آمده بود كه اگر كسي بدون رضايت ملتي، سرپرستي آنان را بعهده گيرد، نفرين خدا، پيامبر و مردم بر او باد و از او هيچ عبادتي پذيرفته نمي‌شود.[94]

3ـ مسلم از ابوطفيل نقل مي‌كند كه به علي گفتند: ما را از چيزي كه رسول خدا با تو در ميان گذاشته است، با خبر ساز؟ علي گفت: رسول خدا به من چيزي نياموخت كه از ديگران مخفي مانده باشد. البته من از ايشان شنيدم كه فرمود: نفرين خدا بر كسي كه براي غير خدا ذبح بكند و نفرين خدا بر كسي كه اهل بدعتي را پناه بدهد و نفرين خدا بر كسيكه پدر و مادرش را نفرين كند و نفرين خدا بركسيكه حدود زمين را به نفع خود تغيير دهد.[95]

4ـ به عبارت ديگري در صحیح مسلم  آمده است كه خشمگين شد و گفت: رسول خدا هيچ مطلبي را با من بعنوان راز در ميان نگذاشته است.[96]

5ـ ابوجلاس مي‌گويد: از علي شنيدم كه به عبدالله شيباني مي‌گفت: بخدا سوگند رسول خدا با من چيزي در ميان نگذاشت كه آنرا از ديگران پنهان كند البته من از ايشان شنيدم كه فرمود: «سي فرد دروغگو قبل از قيامت ظهور خواهند كرد» و من فكر مي‌كنم تو يكي از آنان هستي.[97]

6ـ عبيدالله بن عدي بن خيار از طائفه بني نوفل بن عبدالمناف مي‌گويد: حديثي از علي به گوشم رسيد. با خود گفتم قبل از اينكه از دنيا برود خودم نزد وي رفته، حديث را بشنوم. بنابراين نزد وي رفتم ـ و در روايت خطيب آمده كه نزد وي در عراق رفتم ـ و از وي در مورد حديثي كه شنيده بودم پرسيدم: حديث را برايم بازگو كرد و از من قول گرفت كه آنرا به كسي نگويم. من نيز پذيرفتم ولي اي كاش از من قول نمي‌گرفت تا من آنرا به شما مي‌گفتم تا اينكه روزي بر منبر رفت و گفت: چه شده است كه عده‌اي بر ما دروغ مي‌بندند و گمان مي‌كنند نزد ما سخناني از رسول الله وجود دارد كه نزد ديگران نيست در حالي كه رسول الله براي همه بود نه براي افراد خاصي، بنابراين آنچه نزد ما از رسول الله وجود دارد همان چيزي است كه نزد همه‌ي مسلمانان است به علاوه آنچه كه در اين صحیفه وجود دارد و آنرا بيرون آورد كه در آن اين حديث وجود داشت: «هركس در دين، بدعتي ايجاد نمايد يا فرد اهل بدعتي را جاي دهد، لعنت خدا، فرشتگان و همه‌ي مردم بر او باد و از او هيچ عبادت فرض و مستحبي پذيرفته نخواهد شد.[98]

7ـ هارون بن عنتره از پدرش نقل مي‌كند كه مي‌گويد: نزد ابن عباس بودم، مردي آمد و گفت: عده‌اي از مردم مي‌گويند نزد شما دانشي هست كه رسول خدا آنرا براي ديگران بيان ننموده است؟ ابن عباس گفت: مگر نمي‌داني كه خداوند به پيامبرش فرموده است: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ  ‌ (مائده/67) (اي پيامبر آنچه را كه از پروردگارت به سوي تو نازل شده است، بيان كن) بخدا سوگند از رسول الله هيچ چيزي (اضافه) به ارث نبرده‌ايم.)

 ب) نگاهی به روایاتی که گذشت:

1ـ علي اين شايعه را نمي‌پذيرد چنانكه از صحيح‌ترين كتابهاي روائي انكار وي را ارائه نموديم روايت نخست در صحيح بخاري و روايت دوم در صحيح مسلم آمده است.

2ـ علي سوگند مي‌خورد كه پيامبر با او رازي در ميان نگذاشته است.

3ـ علي مي‌گويد: شايد فهم وي از كتاب خدا، دانش ويژه‌اي باشد كه او دارد همانگونه كه هر انسان  ديگري نيز ممكن است فهم و برداشت ويژه‌اي از كتاب خدا داشته باشد و ادعا ننمود كه فقط او در چنين فهم و برداشتي تنها است.

4ـ علي مي‌گويد: صحيفه‌اي دارد كه در آن چهار سخن از رسول خدا ياد داشت نموده است و آن چهار كلمه را نيز بيان مي‌كند و نمی گوید كه در آن صحيفه جز اين چهار كلمه چيزي ديگري وجود دارد، ولي روايات شيعه همين وجود صحيفه را دستاويز خود قرار داده‌اند.

5ـ علي هنگامي كه مي‌بيند اين شايعه در حد گسترده‌اي پخش شده است، خطبه‌اي ايراد مي‌كند و در آن، اين شايعات را شديداً تكذيب مي‌نمايد و مي‌گويد: «چه شده است كه عده‌اي در مورد من چنين ادعا مي‌كنند ...» او در اين خطبه خاطرنشان مي‌سازد كه رسول خدا بسوي جهانيان فرستاده شده نه فقط براي علي ابن ابيطالب تا فقط به وي دانشي اختصاص دهد و آنرا از ساير جهانيان دريغ دارد.

چنانكه الله متعال مي‌فرمايد: قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَكَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ‌ (اعراف/158)

ترجمه: بگو: ای مردم! به راستی من فرستاده­ی الله به سوی همه­ی شما هستم؛ فرستاده­ی پروردگاری که فرمانروایی آسمان­ها و زمین از آنِ اوست؛ هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد؛ زنده می­کند و می­میراند؛ پس به الله و فرستاده­اش ایمان بیاورید؛ همان پیامبر درس­نخوانده­ای که به الله و سخنانش ایمان دارد؛ و از او پیروی کنید تا هدایت یابید.

و نيز فرموده است: قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءكُمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنَاْ عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ ‌ (يونس/108)

ترجمه: بگو: ای مردم! به‌راستی که حق از سوی پروردگارتان برای شما آمد؛ پس هر کس هدایت یابد، تنها به سود خویش هدایت می‌یابد و هر که گمراه گردد، تنها به زیان خویش گمراه می‌شود. و من نگهبان شما نیستم.

همچنين فرموده است: قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ  (حج/49) (بگو: ای مردم! من، برای شما تنها هشداردهنده‌ی آشکاری هستم)

و نيز فرموده است: قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادةً قُلِ اللّهِ شَهِيدٌ بِيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرَى قُل لاَّ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ ‌ (انعام/109)

ترجمه: بگو: در گواهی و شهادت چه کسی بزرگ­تر است؟ بگو: الله که میان من و شما گواه است. و این قرآن به من وحی شده تا به وسیله­ی آن، شما و همه­ی کسانی را که این قرآن به آنان می­رسد، بیم دهم. آیا شما گواهی می­دهید که معبودان دیگری با الله هستند؟! بگو: من چنین گواهی نمی‏دهم. بگو: جز این نیست که الله، یگانه معبود برحق است و من از آنچه شرک می­ورزید، بیزارم.

همچنين خداوند فرموده است: وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ‌ (نحل/44)( و قرآن را بر تو نازل کردیم تا شریعتی را که به سویشان نازل شده، برایشان بیان کنی و برای اینکه بیندیشند).

اين آيات و آيات ديگر بر جهاني بودن پيام قرآن تاكيد مي‌ورزند. از اينرو مي‌بينيم كه رسول الله همه‌ي صحابه را در جمع عمومي مورد خطاب قرار مي‌دهد نه اينكه تنها علي را چه آشكارا و چه در تنهايي مورد خطاب قرار دهد.

اما در برخي روايات و شايعات سعي مي‌كنند تا فقط علي را مخاطب رسالت پيامبر قرار دهند گويا او مبعوث شده تا پيام الهي را به علي برساند و علي موظف است كه آنرا به ديگران برساند و اين مطلب با آيات كلام خدا و رسالت پيامبر همخواني ندارد.

 شايعه سوم: ادعاي عصمت

شايعه‌ي ديگري كه شايعه پردازان در زمان علي ساختند و ترويج نمودند ادعاي معصوم بودن علي بود. بدليل اينكه امامت او را منصوص من عندالله مي‌دانستند و مي‌گفتند لازمه‌ي امامت الهي اين است كه فرد از گناه، اشتباه فراموشي و غفلت پاك باشد زيرا گفتار و رفتار وي جنبه‌ي تشريعي دارد.

علي، هنگامي كه اين سخنان و شايعات را مي‌شنيد به تكذيب و انكار آن مي‌پرداخت.

 الف) علي و انکار معصومیت خویش:

1ـ زيد بن وهب مي‌گويد: و فدي از يمن نزد علي آمد. علي دستور داد تا مردم را گرد بياورند، آنگاه چند نفر از افراد وفد يكي بعد از ديگري سخناني گفتند. يكي از آنها در آخر سخنانش گفت: پيروي از اين مرد (علي) پيروي از خدا و نافرماني وي نافرماني از خدا است. علي گفت: دروغ گفتي. اين چه سخني است؟ نهايتاً علي برخاست و پس از حمد و ثناي خدا، گفت: همه‌ي سخنوران شما سخنان خوبي گفتند جز نفر دوم كه پيروي و عدم پيروي از من را همطراز با پيروي و عدم پيروي از خدا قرار داد، در حالي كه چنين نیست بلكه آن كسيكه پيروي از وي پيروي از خدا و عدم پيروي از وي، عدم پيروي از خدا محسوب مي‌شود، رسول خدا است.[99]

2ـ طارق بن شهاب مي‌گويد: ما وقتي خبر كشته شدن عثمان را شنيديم به قصد عمره از كوفه به راه افتاديم. زماني كه به «ربذه» مكاني نزديك شهر مدينه رسيديم، نزديكيهاي فجر بود ، ديدم گروهي پشت سرهم حركت مي‌كنند. پرسيديم چه كساني هستند؟ گفتند: اميرالمومنين (علي) است. پرسيديم كجا مي‌رود؟ گفتند: در تعقيب طلحه و زبير بر آمده است. با خودم گفتم: انا لله و انا اليه راجعون. آيا به علي بپيوندم و با طلحه و زبير و ام المومنين بجنگم يا اينكه به مخالفت با وي بپردازم. بسوي آنها رفتم. نماز صبح را در حالي كه هوا هنوز تاريك بود به امامت علي خوانديم. بعد از نماز، فرزندش حسن آمد و گفت: پدرم! به حرف من گوش نكردي مي‌ترسم فردا در حالي كه هيچ يار و ياوري نداري كشته شوي. علي گفت: تو همواره مانند زنان گريه مي‌كني؟ من كدام حرف تو را ناشنيده گرفتم؟ حسن گفت: روزي كه عثمان در محاصره بود، گفتم: از مدينه بيرون شو تا اگر كشته شد تو در مدينه نباشي. سپس تو را از بيعت قبل از اينكه نمايندگان همه‌ي بلاد حضور بيابند منع كردم همچنين زماني كه اين دو نفر دست به كار شدند گفتم: در خانه‌ات بنشين تا نتيجه‌ي كار آنها مشخص شود و اگر كارشان به فسادي بينجامد، تو در آن مشاركت نداشته باشي ولي تو سخنان مرا ناشنيده گرفتي؟ علي گفت: فرزندم، ما نيز همچون عثمان در محاصره بوديم. اما اينكه گفتي بيعت نكنم تا مردم همه‌ي شهرها حاضر شوند، حقيقت اين است رأي اهل مدينه تعيين كننده بود و بيم آن مي‌رفت كه كار بجاهاي باريكي كشيده شود. اما اينكه بعد از خروج طلحه و زبير قيام نمي‌كردم، چنين چيزي ضربه به اسلام خواهد زد. بخدا سوگند از روزي كه من زمام امور را بعهده گرفته‌ام همواره مغلوب قرار گرفته و به عقب مي‌روم و به جايگاه مطلوب نمي‌رسم و اينكه مي‌گويي خانه نشين شوم آيا مي‌خواهي همچون سوسمار محاصره‌ام كنند؟[100]

3ـ قتاده از حسن از قيس بن عباد نقل مي‌كند كه مي‌گويد: علي در روز جنگ جمل گفت: اي حسن، اي حسن! كاش پدرت بيست سال قبل مرده بود، حسن گفت: من كه تو را از اين كار منع كرده بودم. گفت: پسرم نمي‌دانستم كار به اينجا كشيده مي‌شود.[101]

4ـ همچنين در نهج البلاغه مي‌خوانيم كه علي مي‌گويد: با من ریا کارانه رفتار نکنید و گمان مبرید که سخن حق بر من سنگینی می کند و نه در پی این باشید که مرا بزرگ بپندارید زیار اگر شنیدن سخن حق دشوار باشد عمل کردن بدان دشوار تر خواهد بود. بنابراین  از گفتن سخن حق و دادن مشوره‌ي نیک به من دريغ نورزید زيرا من از خطاي در گفتار و كردار مصون نیستم.[102]

5ـ همچنين در نهج البلاغه اين دعای عليس آمده است: بارالها! آنچه از گناهانم را كه تو خود بهتر از  من مي‌داني بيامرز و اگر من دوباره گناه كردم شما نيز دوباره ببخش. بارالها! اگر عهد شكني كرده‌ام مرا ببخش و اگر با زبانم چيزي گفته‌ام و قلبم با آن مخالفت كرده است ببخش.

بارالها! گناهان زبانی، قلبي و تمامي لغزشهایم را ببخش[103]

6ـ در وصيت علي به فرزندش حسن در نهج البلاغه چنين آمده است: اگر در اين باره چيزي برايت پيچيده به نظر رسيد بدانكه از ناداني تو است. زيرا تو نادان آفريده شده‌اي سپس علم آموخته‌اي. و چه بسا اموري كه در آن هنوز نادان هستي و بعدا به آن پي خواهي برد.[104]

 ب) نظري به روايات مدعي عصمت:

1ـ ديديم كه عليس با خطيب يمني كه اطاعت علي را عين اطاعت خدا قرار داد چه برخوردي نمود و او را تكذيب كرد و گفت: اين سخن در مورد رسول الله صدق پيدا مي‌كند نه من، و آنچه علي در اين گفتار خويش بيان نمود سخن حقي است كه همه‌ي مسلمانان انرا قبول دارند و ده‌ها موضع‌گيري و سخنان علي و فرزندانش مؤيد آن هستند.

2ـ طارق بن شهاب مي‌گويد: ... حسن به پدرش (علي) گفت: حرف مرا ناشنيده گرفتي مي‌ترسم فردا در حالي كه هيچ يار و ياوري نداري كشته شوي.

3ـ حسن از قيس روايت مي‌كند كه علي روز جنگ جمل به حسن (فرزندش) گفت: اي كاش پدرت بيست سال قبل كشته شده بود، حسن گفت: پدرجان مگر من تو را از اين كار باز نداشتم؟ گفت: فرزندم من نمي‌دانستم كه كار تا به  اينجا پيش خواهد رفت.

در اينجا علي به صراحت از كاري كه به جنگ انجاميد و در آن هزاران مسلمان كشته شدند ابراز پشيماني مي‌كند كه اگر معصوم بود بركرده‌ي خويش پشيمان نمي‌شد.

همچنين اگر حسن معتقد به معصوم بودن پدرش بود به خود جرأت نمي‌داد كه عملكر پدرش را زير سوال ببرد يا اينكه او را از كاري باز دارد.

4ـ آنچه در روايت نهج البلاغه آمده بود كه علي خود را مصون از اشتباه نمي‌داند بيانگر اين است كه ايشان خود را معصوم نمي‌دانست و گرنه به ديگران نمي‌گفت: مرا نصحيت كنيد.

5ـ همچنين دعاي طلب آمرزش از خداوند براي گناهان خويش بيانگر اين است كه علي خود را معصوم نمي‌دانسته است.

6ـ و نيز روايت نهج البلاغه كه علي به  حسن نسبت ناداني مي‌دهد بيانگر اين مطلب است كه حسن در معرض خطا و ناداني قرار دارد و چنين شخصي نمي‌تواند معصوم باشد. بنابراين روايات و نصوص زياد ديگري نتيجه مي‌گيريم كه جز شخص رسول الله كسي ديگر معصوم نيست.

7ـ در روايت بخاري به نقل از ابن ابي ليلي آمده كه علي و فاطمه از رسول خدا، خدمتكاري خواستند تا آنها را در آبياري و امور منزل كمك كند. رسول الله نزد آنها رفت و گفت: آيا به شما چيزي بهتر از آنچه خواسته‌ايد ندهم؟ هنگامي كه به بسترهايتان می ‌رويد و قصد خواب داريد سي و سه بار سبحان الله و سي و سه بار الحمدلله و سي‌وچهار بار الله اكبر بگوئيد اين براي شما از خدمتكار خيلي بهتر است.[105]

اين حديث بيانگر آن است كه فاطمه و علي نمي‌دانستند كه چه چيزي بيشتر به نفعشان است از اينرو چيزي از رسول خدا خواستند كه كمتر به نفعشان بود و رسول خدا آنها را به چيزي كه نفع بيشتري دارد رهنمون گرديد.

8ـ اختلاف بين علي و فاطمه: سهل بن سعد مي‌گويد: رسول خدا به خانه‌ي فاطمه آمد. علي را نيافت پرسيد: پسر عمويت كجا است؟

فاطمه گفت: در ميان ما سخناني رد و بدل شد او مرا خشمگين ساخت و بدون اينكه بگويد كجا مي‌رود، از خانه بيرون شد، رسول خدا به كسي دستور داد تا ببيند علي كجا رفته است؟ مرد بازگشت و گفت او در مسجد بسر مي‌برد. رسول خدا به مسجد رفت و ديد كه علي در مسجد به پهلو خوابيده و بخشي از بدنش خاك آلود شده. رسول خدا در حالي كه خاكها را با دستش از او مي‌زدائيد فرمود: برخيز ابوتراب برخيز ابوتراب (كنايه از خاك آلود شدن).[106]

مي‌گوئيم مخالفت علي و فاطمه با يكديگر خلاف رفتار يك معصوم است.

9ـ خودداري علي از حذف نام پيامبر در صلح نامه‌ي حديبيه: براء بن عازب مي‌گويد: رسول خدا در صلح نامه‌ي حديبيه نوشت: اين قرار دادي است از جانب محمد رسول خدا ... اين نوشتار با اعتراض مشركين روبرو شد آنها گفتند: ما تو را بعنوان رسول خدا قبول نداريم، آنگاه رسول خدا به علي دستور داد تا واژه‌ي «رسول خدا» را خط بزند. علي گفت: من هرگز چنين كاري نخواهم كرد. نهايتاً خود رسول خدا آن كلمه را خط زد.[107]

در اينجا گرچه خودداري علي از حذف نام رسول خدا بخاطر احترام و تعظيم رسول ‌الله بود ولي در كل سرپيچي از دستور رسول الله محسوب مي‌شود.


 شايعه چهارم: رجعت

شايعه‌ ديگري كه ابن سبا ساخت و شايعه پردازان آنرا ترويج دادند ادعاي رجعت و بازگشت دوباره‌ي علي ابن ابيطالب پيش از قيامت بود. قبلاً بيان گرديد كه عبدالله بن سبا نخستين كسي بود كه سخن از رجعت رسول الله بميان آورد سپس همين عقيده را در مورد علي ابن ابيطالب نيز تبليغ نمود.

 الف) موضع اهل بيت در برابر اين شايعه:

1ـ عمرو اصم مي‌گويد: به حسن بن علي گفتم: شيعيان اعتقاد بر اين دارند كه علي قبل از وقوع قيامت دوباره برخواهد گشت؟ حسن گفت: بخدا سوگند دروغ مي‌گويند اگر مي‌دانستيم كه او بر مي‌گردد هرگز به زنانش اجازه ازدواج نمي‌داديم و اموالش را تقسيم نمي‌كرديم.[108]

3ـ حصين از محمد بن حارث نقل مي‌كند كه گفت: با ابن عباس بودم. مردي از اهل كوفه آمد. ابن عباس گفت: چه خبر داري؟ مرد گفت: مردم را در حالي رها كردم كه در مورد آمدن (ظهور) علي ابن ابيطالب سخن مي‌گفتند. ابن عباس گفت: پس چرا ما با زنانش ازدواج نموديم و مالهايش را تقسيم كرديم؟![109]

 ب) نظري به روايات شايعه‌ي رجعت:

اينها نمونه‌اي از روايات شيعه مي‌باشد كه توسط ابن سبا انتشار يافتند و بعد از مرگ علي، بعضي از مردم آنها را دست به دست نقل كردند و اهل بيت عليه اينگونه روايات، موضع گرفتند.

در روايت نخست، حسن مي‌گويد: اگر قرار بر بازگشت و زنده شدن دوباره كسي باشد، نبايد زن يا زنانش ازدواج كنند و همچنين نبايد اموالش بين وارثانش تقسيم گردد. زيرا هر لحظه ممكن است برگردد. ابن عباس نيز پاسخ مشابهي به اين مساله دادند

اما علي بن حسين مي‌گويد: علي قبل از قيامت نخواهد آمد بلكه مانند سايرين در قيامت زنده خواهد شد و در آن روز فقط به فكر خويشتن خواهد بود.

اين همان چيزي است كه الله متعال در ده‌ها آيه به آن تاكيد وزيده است؛ چنانكه مي‌فرمايد: ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ  ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذَلِكَ لَمَيِّتُونَ   ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ‌ (مؤمنون/ 14ـ16).

ترجمه:  سپس نطفه را به صورت خون بسته درآوردیم و به همین ترتیب خون بسته را به‌صورت پاره‌گوشتی ساختیم و سپس پاره‌گوشت را چند استخوان نمودیم و استخوان‌ها را با گوشت پوشاندیم و آن‌گاه او را با آفرینش دیگری پدید آوردیم. پس الله، بهترین سازنده، چه والا و بابرکت است.  و آن‌گاه شما پس از آن، می‌میرید.  و سپس روز قیامت برانگیخته می‌شوید.

مي‌بينيم كه خداوند در این آیات از زنده شدن دوباره‌اي غير از قيامت سخن بيمان نياورده است.

همچنين خداوند مي‌فرمايد: وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِلَى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهَذَا يَوْمُ الْبَعْثِ وَلَكِنَّكُمْ كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ‌ (روم /56)

ترجمه: و کسانی که از دانش و ایمان برخوردار شده‌اند، می‌گویند: شما مطابق تقدیر الله، (از روز تولد) تا روز رستاخیز (در دنیا و عالم برزخ) درنگ کرده‌اید و اینک روز رستاخیز است؛ ولی شما نمی‌دانستید.

و در جايي تاكيد مي‌ورزد كه پاداش مردم ،در قيامت داده خواهد شد: كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَما الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ ‌ (آل عمران/185)

ترجمه: هر جانداری طعم مرگ را می‌چشد و روز رستاخیز پاداشتان را به طور کامل خواهید گرفت. پس هر که از آتش جهنم دور گردد و وارد بهشت شود، رستگار است. زندگی دنیا تنها بهره‌ای فریبنده است و بس.

همچنين فرموده است: اللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ ‌ (حج/69).

ترجمه: الله، روز قیامت درباره‌ی اختلافاتی که با هم داشتید، در میان شما داوری می‌کند.

و روز ديگري براي قضاوت اعلام نفرموده است: چنانكه مي‌فرمايد: الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِن كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِّنَ اللّهِ قَالُواْ أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ وَإِن كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُواْ أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَنَمْنَعْكُم مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً ‌ (نساء/141)

ترجمه: (منافقان) همواره به شما چشم می­دوزند تا اگر پیروزی نصیبتان شد، بگویند: مگر ما با شما نبودیم و اگر بهره­ای نصیب کافران گردد، ( به کافران) بگویند: مگر ما با شما طرح دوستی نریختیم و از شما در برابر مؤمنان پشتیبانی نکردیم؟ الله، روز قیامت در میان شما داوری خواهد کرد. و الله برای کافران هیچ راهی به زیان مؤمنان قرار نداده است.

و نيز فرموده است: إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ‌ (السجده/25) 

ترجمه: به‌یقین پروردگارت، روز قیامت در میانشان پیرامون اختلافاتی که با هم داشتند، داوری خواهد کرد.

همچنين خداوند عالم مي‌فرمايد: إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ ‌ (الدخان/4 ) (به‌یقین پروردگارت، روز قیامت در میانشان پیرامون اختلافاتی که با هم داشتند، داوری خواهد کرد).

خداوند با تاكيد بيان داشته كه روز داوري همان روز قيامت است و از روز ديگري قبل از قيامت كه در آن به داوري قضايا پرداخته شود سخن بميان نياورده است و اگر رجعت از اركان ايمان مي‌بود قطعاً از آن يادي در كتاب خدا و سنت رسول الله بميان مي‌آمد. چرا كه قرآن و سنت، اركان ايمان را به صراحت بيان نموده و چيزي را فروگذار نكرده‌اند. چنانكه الله متعال فرموده است: لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّآئِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُواْ وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاء والضَّرَّاء وَحِينَ الْبَأْسِ أُولَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ‌ (بقره /177).

ترجمه: نیکی، این نیست که رو به سوی مشرق و مغرب کنید؛ بلکه نیکی، (ایمان و رفتارِ) کسی است که به الله و رستاخیز و کتابِ آسمانی و پیامبران ایمان بیاورد و مالش را با وجود علاقه­ای که به آن دارد، به خویشاوندان، یتیمان، فقیران، در راه ماندگان، سائلان و در راه آزادی برده­ها، ببخشد و نماز را به پا دارد و زکات بدهد. و چون پیمانی ببندد، به آن وفا کند و در سختی­های مالی و جانی و نیز هنگامِ جهاد صابر و شکیبا باشد. اینها، راستگو و پرهیزکارند.

همچنين رسول اكرم در حديث مشهور جبرئيل، در پاسخ به سوال ايمان چيست فرمود: ايمان اين است كه به الله متعال، و فرشتگان، كتابها، پيامبران، روز آخرت و تقدير باور داشته باشي.[110]

گفتني است كه در روايات شيعه، بازگشت همه‌ي كساني كه شيعه معتقد به امامت آنها می باشند تصريح شده كه مي‌آيند و از دشمنانشان انتقام مي‌گيرند.

در شگفتيم كه چگونه خردها اينگونه خرافات را پذيرفته‌است؟!

زيرا اگر واقعاً ظلمي صورت گرفته و خداوند قصد انتقام از ظالمين را در دنيا داشته است بهتر بود از آنان، قبل از اينكه بميرند انتقام مي‌گرفت. اما انتقامي كه قرنها بعد از مرگ ظالم و مظلوم و بعد از نسلي كه شاهد آن ظلم بوده صورت بگيرد و در آخر الزمان، ظالم و مظلوم به حيات دنيوي برگردند و از ظالم انتقام گرفته شود چه سودي خواهد داشت؟! ولي چه مي‌توان كرد هنگامي كه غبار خرافات بر خردها نشسته است. شما را به خدا اگر فرزند پادشاه يا يكي از حکام در حضور وي مورد ضرب و شتم قرار گيرد و فرزند به پدرش متوسل شود و از او كمك و ياري بطلبد و پدر بگويد: فرزندم اشكالي ندارد من بعد از پنج سال او را احضار مي‌كنم و در انظار مردم انتقام تو را از او خواهم گرفت، آيا چنين عكس العملي از طرف پدر، كمك و نصرتي براي فرزند محسوب مي‌شود؟ و آيا فرزند با شنيدن اين سخن پدر، خرسند خواهد شد؟

اصلاً چرا خداوند، روز قيامت را براي قضاوت و داوري و رسيدگي به حساب و كتاب بندگان مقرر نموده است؟

جان سخن اين است كه سازندگان عقيده‌ي امامتي كه در ترازوي عقل نمي‌گنجد و زمينه‌ي چنين امامتي هم عملا فراهم نگرديده چاره‌اي جز اين، نديدند كه بگويند بايد با غاصبان و مانعين امامت برخورد شود و آنها به سزاي عمل ظالمانه‌ي خود برسند. وچون امامان بدون اينكه به حق خويش برسند و ظالمين بدون اينكه به سزاي عمل خويش برسند از اين جهان رخت بستند، بايد هر دو گروه قبل از پايان عمر اين جهان، برگردند تا آنها به حقشان برسند و از اينها نيز انتقام گرفته شود و اين سخني است كه هيچگونه ارزش علمي ندارد ولي چه مي‌توان كرد با خردهايي كه از پيش براي پذيرش خرافات آماده شده‌اند.

 شايعه پنجم: طعنه زدن به خلفا

نخستين كسي كه لب به طعن و عيب‌جويي خلفاي راشدين باز كرد، عبدالله بن سبا بود. او در اواخر خلافت عثمان، اين بدعت را آغاز نمود. البته اوائل، نام ابوبكر و عمر را بر زبان نمي‌آورد. فقط نام عثمان را مي‌گرفت ولي بعد از شهادت عثمان و در خلافت عليس، نام ابوبكر و عمر را به صراحت رسید خشمگين شد و دست اندركاران اين بدعت را تهديد نمود تا جايي كه تصميم به قتل عبدالله بن سبا گرفت ولي كثرت پيروان ابن سبا مانع اجراي اين تصميم گرديد و نهايتاً ایشان فقط ابن سبا را از كوفه به مدائن تبعيد كرد.

به نمونه‌‌اي از رواياتي كه حاوي خبر طعنه زدن ابن سبا به شيخين و موضع علي در برابر وي مي‌باشد توجه كنيد:

 رواياتي از اين دست در كتابهاي اهل سنت:

1ـ ابن عساكر با سند خويش از يزيد فقعسي روايت كرده كه ابن سبا مي‌گفت: هزار پيامبر وجود داشت و هر كدام وصي‌اي داشت و علي وصي محمد است. سپس مي‌گفت: محمد خاتم انبيا و علي خاتم اوصيا است سپس مي‌گفت: چه كسي ظالم‌تر از كسي است كه نگذاشت وصي رسول‌خدا نتواند به وصيت عمل نمايد و بر او شوريدند و ... سپس مي‌گفت: عثمان، اموالي را به ناحق تصاحب كرده و اين وصي رسول خدا در ميان شما وجود دارد بپاخيزيد، عليه واليان خويش بشوريد و مردم را به پذيرش سخن خويش متمايل سازيد.

2ـ سلمه بن كهيل از زيد بن وهب نقل كرده كه علي ابن ابيطالب وقتي شنيد كه ابن سبا لب به عيب‌جويي از ابوبكر و عمر گشوده است فرمود: چه كسي مرا از دست اين سياه چرده نجات مي‌دهد؟

3ـ مغيره از سباط نقل كرده كه گفته است: به علي خبر دادند كه ابن سوداء، به ابوبكر و عمر، ناسزا مي‌گويد، علي او را احضار نمود و شمشيري طلبيد، و در روايتي آمده كه تصميم به قتل وي گرفت ولي با وساطت عده‌اي، از كشتن وي خود‌داري كرد و گفت: نبايد او در شهري كه من هستم زندگي بكند. بنابراين او را به مدائن تبعيد كرد.

4ـ سلمه بن كهيل از حجية بن عدي كندي نقل مي‌كند كه گفته است: شنيدم كه علي از روي منبر مي‌گفت: چه كسي مرا از دست اين سياه چرده‌اي كه بر خدا و رسولش دروغ مي‌بندد نجات مي‌دهد؟ هدفش ابن سودا بود. و افزود اگر نبود بيم آنكه عده‌اي در پي خونخواهي او بر مي‌آيند، مي‌دانستم با او چكار كنم.[111]

5ـ از سويد بن غفله روايت است كه گفت: روزي از كنار گروهي از شيعيان گذشتم متوجه شدم كه از ابوبكر و عمر به بدي ياد مي‌كنند. نزد علي رفتم و جريان را بازگو نمودم و گفتم: اگر در دل خودتان چيزي عليه ابوبكر و عمر نبود، آنها نيز به خود چنين جرأتي نمي‌دادند؟

علي گفت: در دل من جز اينكه آرزو دارم همانند آن دو نفر باشم چيزي نيست. نفرين خدا بر كسيكه در دلش نسبت به آنها جز نگاه نيك چيز ديگري باشد. سپس اشك از چشمانش سرازير شد و برخاست و بسوي مسجد براه افتاد. در آنجا بر منبر نشست و مردم گرد او جمع شدند. آنگاه طي خطبه‌اي فرمود: چه شده است كه برخی لب به ناسزاگويي دو سرور قريش و دو پدر مسلمين گشوده‌اند. من از آن چيزي كه اينها مي‌گويند بيزار هستم، بخدا سوگند آنها را دوست نمي‌دارد مگر كسيكه مؤمن و با تقوا باشد و به دشمني با آنان بر نمي‌خيزد مگر كسي كه فاسق و زبون باشد. آنها با صدق و وفا در كنار رسول الله بودند. رسول خدا رأي كسي را بهتر از رأي آنها نمي‌دانست و كسي را بمانند آنها دوست نداشت. ايشان در حالي چشم از جهان فرو بست كه از آن دو بزرگوار راضي بود و آنها نيز در حالي چشم از جهان فرو بستند كه مسلمانان از آنها راضي بودند.

پيامبر گرامي، ابوبكر را به امامت مردم گمارد او تا هفت روز در حيات رسول خدا امامت نماز را بعهده داشت و پس از وفات رسول خدا، مسلمانان امر خويش را به وي سپردند و زكات اموال خويش را به دست او سپردند چرا كه نماز و زكات با هم هستند و همه بدون اينكه كسي آنها را مجبور بكند دست بيعت به او دادند. از فرزندان عبدالمطلب من اولين كسي بودم كه با وي بيعت كردم، گرچه او دوست نداشت كه اين امر به وي سپرده شود بلكه دوست داشت كه يكي ديگر از ما اين مسئوليت را بعهده گيريم. بخدا سوگند او بهترين فرد اين امت بود. در مهرباني، رأفت، پرهيزگاري، نظير نداشت. از نظر سني و سابقه در اسلام بر همه فائق بود. رسول خدا او را در رأفت و نرمي به ميكائيل و در عفو و وقار به ابراهيم تشبيه داده بود. او بر سيرت رسول خدا زندگي كرد و بر آن مرد.

بعد از او عمر بر سركار آمد. عده‌اي راضي و عده‌اي ناراضي بودند. ولي او از دنيا نرفت مگر اينكه كاري كرد كه همه از او راضي شدند. كارها را طبق سنت رسول‌خدا و عملكرد ابوبكر، پيش برد. از نقش قدم آن دو همانند پيروي بچه شتر از مادرش، پيروي كرد، بخدا سوگند عمر مردي نرمخو و مهربان و براي مظلومين تكيه گاه و ياوري قوي بود. در اجراي دستورات الله، از سرزنش هيچ كس هراسي نداشت. حق چنان بر زبانش جاري مي‌شد و صداقت قرين راهش بود كه ما گمان مي‌كرديم خداوند فرشته‌اي را موظف ساخته تا سخن حق را بر زبان وي جاري سازد. با مسلمان شدن خود، اسلام را تقويت و با هجرت خويش پايه‌هاي دين را مستحكم نمود. خداوند ترس او را در دل منافقين و محبتش را در دل مؤمنان جای  داده بود. رسول خدا او را در درشتي بر دشمنان به جبرئيل و در پيروي از اطاعت الله به نوح تشبيه داده بود. چه كسي در ميان شما همانند آنها وجود دارد؟ خداوند ما را ادامه دهنده‌ي راه آنان قرار دهد. قطعاً كساني مي‌توانند به آنها برسند که رهرو راه آنان بوده آنها را دوست داشته باشند، آگاه باشيد هركس مرا دوست دارد بايد آنها را دوست داشته باشد  و هركس آنها را دوست نداشته باشد، مرا دوست ندارد و من از او بيزار هستم. اگر قبل از اين من در مورد آنها چنين توصيه‌اي مي‌نمودم، قطعاً امروز با كساني كه از آن دو، به بدي ياد كرده‌اند برخورد مي‌كردم و از اين به بعد اگر چنين چيزي تكرار شود با متجاوزان به جرم افترا برخورد خواهم کرد. آگاه باشيد كه بهترين افراد اين امت بعد از پيامبر، ابوبكر و عمر هستند و اگر دوست داريد نام نفر سوم را نيز مي‌گيرم، از خدا براي خودم و شما طلب آمرزش مي‌نمايم.[112]

6ـ محمد بن سيرين از عبيده از علي بن ابيطالب نقل مي‌كند كه مردي به ابوبكر و عمر ناسزا مي‌گفت: علي كسي را دنبال او فرستاد و گفت: بخدا سوگند اگر به آنچه گفته‌اي اعترف كني سرت را از تنت جدا مي‌كنم.[113]

 روايات كتب شيعه پيرامون ناسزاگوئي ابن سبا به خلفاي راشدين

7ـ سعد بن عبدالله اشعري قمي شيعه (301هـ) مي‌گويد: گروه سبائيه به پيروان عبدالله بن سبا گفته مي‌شود، او عبدالله بن وهب راسبي همداني است، و دو نفر ديگر به نامهاي عبدالله بن حرسي و ابن اسود جزو پيروان درجه يك او بشما مي‌روند، او نخستين كسي بود كه لب به ناسزا گوئي ابوبكر، عمر، عثمان و ديگر صحابه گشود.

8ـ حسن بن موسي نوبختي شيعه (310هـ) در حالي كه گروه‌هاي شيعه را مي‌شمارد مي‌گويد: پيروان عبدالله بن سبا ... او لب به ناسزاگوئي ابوبكر و عمر و عثمان و ديگر صحابه گشود و از آنان اعلام بيزاري نمود و چنين وانمود كرد كه علي او را وادار به اين كارها نموده است. علي او را احضار كرد و بعد از اينكه او به كارهايش اعتراف كرد، علي تصميم به قتل وي گرفت ولي حاضرين مانع از قتل وي شدند و سرانجام علي او را به مدائن تبعيد نمود.

 شايعه ششم: برتری دادن  علي بر ابوبكر و عمر

همواره كساني كه دور علي را گرفته بودند شايعاتي عليه شيخن اشاعه مي‌نمودند از جمله اينكه علي را از آن دو بزرگوار افضل مي‌دانستند اين شايعه گرچه خطر كمتري از شايعات سابق دارد ولي با اينحال علي ابن ابيطالب در برابر آن با جديت ايستاد و كساني كه او را برتر از شيخين مي‌دانستند، تهديد نمود كه به جرم افترا تبعيد نمايد. چنانكه در اينجا به نمونه‌اي از موضع علي در برابر اين شايعه اشاره مي‌كنيم.

 الف) فضائل شيخين از زبان عليس

در اين باره روايات زيادي از علي ابن ابي‌طالب نقل شده كه ما به ارائه‌ي بيش از بيست روايت بسنده خواهيم كرد:

9ـ عامر شعبي مي‌گويد: ابوجحيفه گفته است نزد علي رفتم و گفتم: اي بهترين مردم بعد از رسول خدا، هنوز حرفم تمام نشده بود كه علي گفت: ابوجحيفه اندكي صبر كن، آيا تو را از بهترين مردم بعد از رسول خدا باخبر سازم كه ابوبكر و عمر هستند، واي بر تو اي ابوحجيفه بدانكه محبت من با كينه‌ي ابوبكر و عمر در قلب مؤمن جاي نمي‌گيرد.[114]

10ـ همين روايت به عبارت ديگري از ابوجحيفه چنين نقل شده كه علي گفت: اي ابوجحيفه آيا تو را از با فضيلت‌ترين شخص اين امت بعد از رسول خدا، با خبر سازم؟ گفتم: بلي، و در دل مي‌پنداشتم كه خود علي باشد، آنگاه فرمود: با فضيلت‌ترين شخش اين امت، بعد از رسول خدا ابوبكر و بعد از او عمر است و بعد از آنها فرد ديگري است.[115]

11ـ از ابراهيم نخعي نقل است كه دست روي منبر گذاشت و گفت: علي بر همين منبر بعد از حمد و ثناي الهي گفت: به من خبر رسيده كه عده‌اي مرا بر ابوبكر و عمر برتري مي‌دهند. بعد از اين اگر كسي چنين ادعايي بكند او را به جرم افترا تنبيه خواهم كرد. بدون ترديد بهترين انسان بعد از رسول خدا، ابوبكر سپس عمر است.[116]

12ـ حكم بن حجل مي‌گويد: شنيدم كه علي مي‌گفت: اگر كسي مرا بهتر از ابوبكر و عمر بداند بر او حد افترا جاري مي‌كنم.

اين روايت در كتاب «السنة» اثر ابن ابي عاصم نيز ذكر گرديده و از نظر مفهوم نزديك به روايت قبلي علقمه است.

ابراهيم نخعي نيز اشاره به همين برخورد عقوبت آميز علي با كساني دارد كه او را از ابوبكر و عمر، افضل مي‌دانند. چنانكه مردي نزد ابراهيم چنين اظهار نمود كه علي نزد من از ابوبكر و عمر، محبوبتر است. ابراهيم گفت: اگر علي اين سخن تو را مي‌شنيد يقيناً تو را تنبيه مي‌كرد اگر بخاطر گفتن چنين سخناني با ما همنشين مي‌شوي، از اين به بعد حق نشستن در مجلس ما را نداري.[117]

13ـ عبدالله بن سلمه مي‌گويد: از علي شنيدم كه فرمود: بهترين مردم بعد از رسول خدا ابوبكر و بعد از ابوبكر، عمر است.

14ـ عبدالرحمان بن ابي ليلي مي‌گويد: علي فرمود: اگر ببينم كسي مرا برتر از ابوبكر و عمر مي‌داند، بر او حد افترا جاري خواهم ساخت.[118]

15ـ علقمه بن قيس مي‌گويد: علي را ديدم كه از فراز همين منبر مي‌گفت: به من خبر رسيده كه عده‌اي مرا از ابوبكر و عمر بهتر مي‌دانند . اگر قبل از اين به آنها تذكر داده بودم، امروز آنها را تنبيه مي‌كردم، ولي اگر بعد از اين چنين سخنی بشنوم بر گويندگان آن، حد افترا جاري خواهم كرد. سپس افزود كه بهترين مردم بعد از رسول خدا، ابوبكر و عمر هستند.[119]

16ـ ابن شهاب به نقل از عبدالله بن كثير مي‌گويد كه رسول الله فرمود: خداوند مرا در مورد خويشاوندانم سفارش نمود و به من دستور داد تا از عباس بن عبدالمطلب آغاز كنم. راوي مي‌گويد: علي ابن ابيطالب مي‌گفت: بهترين افراد اين امت بعد از رسول خدا، ابوبكر و عمر هستند و اگر دوست داريد نام فرد سوم را نيز براي شما مي‌گيرم و افزود اگر كسي مرا بهتر از ابوبكر و عمر بخواند، او را تازيانه خواهم زد سپس علي گفت: در آخر الزمان قومي خواهد آمد كه تظاهر به محبت ما مي‌كنند در حالي كه آنها بدترين خلايق هستند و ابوبكر و عمر را ناسزا مي‌گويند.

راوي مي‌گويد: علي افزود كه روزي مسائلي نزد رسول خدا آمد، ايشان به وي چيزي بخشيد سپس هر كدام از ابوبكر، عمر و عثمان نيز به وي قدري بخشيدند. مرد روبه رسول خدا كرد و طلب دعاي بركت نمود. رسول خدا فرمود: چگونه  مالي كه توسط نبي، صديق و شهيد به تو داده شده فاقد بركت خواهد بود؟[120]

17ـ محمد بن حنفيه مي‌گويد: به علي گفتم: بهترين شخص بعد از رسول خدا چه كسي است؟ فرمود: ابوبكر است. پرسيدم بعد از ايشان چه كسي است؟ گفت: عمر است. راوي مي‌گويد: ترسيدم كه اگر باز بپرسم، نام كسي ديگر را بميان آورد. از اينرو خودم گفتم: بعد از آنها توئي. فرمود: من فردي از مسلمانانم، اين روايت را از محمد بن حنفيه افراد زيادي مانند: منذر ثوري، ابويعلي يزيد بن ابي زياد و ليث بن ابي سليمان روايت كرده‌اند.[121]

18ـ عبدخير مي‌گويد: شنيدم كه علي از روي منبر چنين مي‌گفت: رسول خدا چشم از جهان فرو بست. ابوبكر جانشين وي شد و طبق سيرت و عملكرد رسول خدا پيش رفت تا اينكه از دنيا رحلت كرد. سپس عمر، جانشين وي شد و بر حسب سيرت و عملكرد رسول الله و ابوبكر ، پيش رفت تا اينكه چشم از جهان فرو بست» ابن عساكر، اين روايت را از عبد خير با بيش از بيست طريق روايت كرده است.[122]

به عبارت ديگري نيز اين روايت نقل شده كه مي‌گويد: شنيدم علي مي‌گفت: رسول خدا به بهترين وجه از اين جهان چشم فرو بست. بعد از ايشان ابوبكر جانشين وي گردید و به رفتار و سنت رسول الله عمل نمود و به بهترين وجه رخت از اين جهان بر بست. او بهترين فرد اين امت، بعد از پيامبر بود. سپس عمر جانشين وي گرديد و به رفتار و سنت پيامبر و ابوبكر عمل نمود. او بهترين فرد اين امت بعد از رسول خدا و ابوبكر بود.[123]

19ـ يزيد بن عبدالله طبري از پدرش و او از جدش نقل مي‌كند كه مي‌گويد: شنيدم كه علي از منبر كوفه چنين مي‌گفت: بخدا سوگند من اين دَين را از گردنم ادا مي‌كنم و بر گردن شما مي‌گذارم. بدانيد كه بهترين مردم بعد از رسول خدا، ابوبكر و عمر و عثمان هستند و من بعد از آنها هستم، من اينرا از طرف خودم نمي‌گويم.

20ـ از قيس فارض روايت است كه مي‌گويد: شنيدم كه علي بر روي منبر چنين مي‌گفت: «نخست پيامبر از ميان ما رفت سپس ابوبكر به ايشان پيوست و بعد از او عمر به آنها ملحق شد سپس فتنه‌ها دامنگير شد تا آنگاه كه خدا بخواهد.

21ـ شريح قاضي مي‌گويد: از عليس شنيدم كه بر فراز منبر مي‌گفت: بهترين افراد اين امت بعد از رسول خدا عبارت‌اند از: ابوبكر، عمر، عثمان و من بعد از آنها هستم. خداوند از همه‌ آنان خشنود باد.[124]

22ـ عبدخير مي‌گويد: از علي شنيدم كه مي‌گفت: خداوند، ابوبكر و عمر را براي حاكمان بعدي تا قيامت حجت قرار داده است.[125]

23ـ از عمرو بن حريث روايت است كه مي‌گويد: شنيدم علي مي‌گفت: «بهترين فرد اين امت بعد از رسول خدا، ابوبكر و بعد از وي عمر است و اگر دوست داري برايت نام فرد سوم را نيز مي‌گيرم.

24ـ روايت مشابهي  بازهم از عمرو بن حريث نقل شده كه در آن عليس بعد از نام شيخين نام عثمان را بر زبان مي‌آورد.[126]

اين روايت را علاوه بر ابي جحيفه و عمرو بن حريث، دو صحابي بزرگوار يعني ابوهريره و انس بن مالك نيز به نقل از علي روايت كرده‌اند. همچنين افراد ديگري از اصحاب علي مانند سويد بن غله، عمرو بن شرجيل، ابراهيم نخعي، طلحه بن مصرف و ديگران آنرا روايت كرده‌اند كه ابن عساكر همه‌ي اين روايات را ذكر نموده است.[127] که مجموعا تا اینجا حدود 40 روایت می باشد.

 ب) فضائل ابوبكر از زبان علي:

41ـ ابن عباس مي‌گويد: از زبان خود علي ابن ابيطالب شنيدم كه فرمود: هنگامي كه خداوند به پيامبرش دستور داد تا خود را بر قبايل عرب عرضه كند، من و ابوبكر همراه رسول خدا به راه افتاديم. ابوبكر پيشاپيش حركت مي‌كرد همانگونه كه در هر كار خير پيش قدم بود. او مردي نسب شناس بود. با هر قبيله‌اي روبرو مي‌شد نخست سلام مي‌كرد سپس مي‌پرسيد از چه قبيله‌اي هستند و به عرف و خصوصيات قبايل آشنايي داشت. از قبيله‌هاي زيادي گذر كرديم تا اينكه به دو قبيله‌ي اوس و خزرج رسيديم. و در پايان همين ملاقات، اوس و خزرج با رسول خدا بيعت نمودند. رسول خدا از عملكرد ابوبكر و شناخت وي از قبائل سرور و شادمان به نظر مي‌رسيد.[128]

42ـ اسيد بن صفوان كه از اصحاب رسول خدا است مي‌گويد: روز وفات ابوبكر، مدينه يكپارچه گريه و زاري بود و مردم همانند روز وفات رسول الله، نگران و پريشان بودند. علي ابن ابيطالب گريه كنان نزد جسد ابوبكر حاضر شد و گفت: امروز خلافت نبوي از بين رفت سپس خطاب به پيكر خليفه، فرمود: اي ابوبكر خدايت بيامرزد تو نخستين در اسلام، كاملترين در ايمان، خائف‌ترين از خدا، محكم‌ترين در يقين، بزرگترين در غنا، محتاط‌ترين بر رسول الله، دلسوزترين بر اسلام، ايمن‌ترين بر صحابه، بهترين در مصاحبت با رسول الله، افضل در مناقب، بهترين در سوابق، بالاترين در درجات، نزديك‌ترين در همنشيني با رسول الله و شبيه‌ترين با وي در رفتار، اخلاق، سكوت و كردار، شريف‌ترين و گرامي‌ترين و معتمدترين نزد رسول الله بودي، از خداي متعال براي تو بهترين پاداشها را آرزومندم. تو رسول خدا را زماني تصديق نمودي كه ديگران او را تكذيب كردند. از اينرو خداوند، صديقت ناميد و فرمود: «والذي جاء بالصدق» (يعني محمد) «و صدَّق به» (يعني ابوبكر صديق). تو زماني مالت را در اختيار رسول خدا گذاشتي كه ديگران دريغ داشتند،با او قيام نمودي زماني كه ديگران تنهايش گذاشتند، تو به بهترين وجه او را همراهي نمودي، ثاني اثنين و رفيق هجرت پيامبر بودي در شادي و سختي در كنارش ايستادي، بعد از ايشان جانشين خوبي براي وي در امتش بودي زماني كه مردم از دين برگشتند تو به بهترين وجه از دين پاسداري نمودي ... بخشي از خطبه‌ي طولاني[129]

43ـ عبدالرحمان بن ابي زناد از پدرش نقل مي‌كند كه مردي نزد علي ابن ابيطالب آمد و گفت: اي اميرالمؤمنين چرا مهاجرين و انصار، ابوبكر را بر شما ترجيح دادند در حالي كه شما  در اسلام، فضيلت و سوابق بر او برتري داشتي؟

علي گفت: به گمانم تو از قبیله عائذه‌ي قريش هستي؟ مرد گفت: همین طور است.علی گفت: بخدا اگر نبود که خداوند ریختن خون مسلمان را نمی پسندد،تو را به قتل می رساندم و ارت را یکسره می کردم. و ای بر تو !ابوبکر با چهار خصلتفرد من پیشی گرفته که من هیچکدام ار آن ها را ندارم:در امامت مردم،سبقت در هجرت،همراهی با رسول خدا در غار و در نشر اسلام. و من در آنروز کسی بحساب نمی آمدم ،روزی دینم را آشکار و روزی پنهان می کردم. اما ابوبکر کسی است که می توانست سپاهی را با یک انگشت مانند طالوت به حرکت درآورد. او کسی است که خداوند از او به نیکی یاد کرده و در جایی که از همه ی انسان ها به بدی یاد نموده فرموده است:

إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا.. (توبه 40)

ترجمه: اگر پیامبر را یاری نکنید، به راستی الله یاری­اش نمود؛ آن­گاه که کافران او را در آن حال که یکی از دو نفر بود، از مکه بیرون راندند. هنگامی که آن دو (پیامبر و ابوبکر صدیق) در غار بودند و به یارش می­گفت: اندوهگین مباش؛ همانا الله با ماست.

44ـ قيس بن ابي حازم مي‌گويد: علي ابن ابي‌طالب فرمود: ابوبكر مردي پرهيزگار و تائب بود و عمر خيرخواه دين بود خدا نيز از او پذيرفت.[130]

45ـ در كتابهاي شيعه نيز رواياتي از اين دست آمده است چنانكه از علي نقل است كه فرمود: آنگاه نزد ابوبكر رفتم و با او بيعت نمودم و در مقابل حوادث ايستادم... ابوبكر متولي امور شد. با مقاومت، ميانه روي و محكم كاري، كارها را پيش برد، من نيز دلسوزانه بعنوان مشاور در كنارش بودم و از او در پيروي دستورات خدا، پيروي كردم[131]

46ـ عبدالرزاق مي‌گفت: بخدا سوگند! هيچگاه شرح صدر نشدم در اينكه علي را از ابوبكر و عمر بهتر بدانم. درود و رحمت خدا بر ابوبكر، عمر و عثمان و علي باد، هركسي اينها را دوست نداشته باشد، مؤمن نيست. بدون ترديد محبت همه‌ي آنها يكي از محكم‌ترين اعمال است

خداوند از همه‌ي شان راضي و خشنود باد، و نسبت به هيچ يك از آنان در قلبهاي ما ذره‌اي كدورت باقي نگذارد و ما را در زمره‌ي آنان حشر نمايد.[132]

 ج) فضائل عمر از زبان علي:

47ـ از ابن ابي ملیکه روايت است كه از ابن عباس شنيد كه مي‌گفت: روزي كه جنازه عمر را بر تخت گذاشتند و مردم دور جنازه ی جمع شدند و دعا مي‌كردند ديدم كه مردي دست بر شانه‌هايم گذاشت، به سمت او نگاه كردم ديدم علي ابن ابيطالب است بر عمر درود مي‌فرستد و مي‌گويد: دوست دارم كه با خداوند در حالي روبرو شوم كه عملي همانند عمل تو داشته باشم، بخدا سوگند مي‌دانستم كه خداوند تو را در كنار دو رفيق‌ات (رسول خدا و ابوبكر) جاي خواهد داد. چرا كه من بارها از رسول خدا شنيدم كه فرمود: من و ابوبكر و عمر چنين كرديم من و ابوبكر و عمر چنان كرديم من و ابوبكر و عمر ...[133]

48ـ ابراهيم بن عبدالرحمان بن عوف مي‌گويد: علي ابن ابيطالب را ديدم كه بر جنازه عمر اشك مي‌ريخت و مي‌گفت: بخدا سوگند بعد از رسول خدا به عمل هيچ كس غبطه نخوردم آنقدر كه به عمل اين شخص غبطه‌ مي‌خورم امید وارم  به ملاقات خدا با عملكردي شبیه عملکرد او حاضر شوم.[134]

49ـ نافع از ابن عمر نقل مي‌كند كه جنازه‌ي عمر در فاصله‌ي قبر رسول خدا و منبرش گذاشته شد، علي ابن ابيطالب آمد و گفت: بخدا سوگند دوست دارم در حالي به ملاقات خدا بروم كه نامه‌ي عملي شبيه نامه‌ي عمل اين مرد همراه داشته باشم، اين جمله را سه بار تكرار نمود.[135]

50ـ جعفر بن محمد مي‌گويد: پدرم مي‌گفت: زماني كه علي بر جنازه‌ي عمر حاضر شد گفت: ... (همان روايت قبلي).[136]

51ـ از جعفر بن محمد از پدرش از جابر بن عبدالله .... (شبيه روايت قبلي).

52ـ از عون بن ابي جحيفه از پدرش روايت است كه گفت: نزد جنازه عمر بودم علي آمد و پارچه را كنار زد و چهره‌ي عمر را آشكار كرد و ... جمله‌اي را كه در روايت قبلي بيان گرديد.[137]

53ـ حبيب بن ابي ثابت مي‌گويد: علي گفت: عمر مرد درست كاري بود.

54ـ سالم بن ابي جعد مي‌گويد: اهل نجران نزد علي آمدند و او را سوگند دادند كه آنها را به سرزمينشان باز گرداند، علي گفت: كاري كه عمر كرده درست بوده است.

راوي (سالم) مي‌گويد: اگر علي مي‌خواست عمر را به بدی بگیرد، در همان روز چنین می کرد.[138]

55ـ مغيره بن شعبه مي‌گويد: هنگامي كه عمر وفات يافت، دختر ابوحثمه بر او گريست و گفت: افسوس بر عمر! كجي‌ها را راست نمود، فتنه‌ها را از بين برد سنتها را زنده كرد و سرانجام پاك و بدون عيب از دنيا رفت.

مغيره مي‌گويد: بعد از اينكه عمر را دفن كردند نزد علي آمدم و دوست داشتم از زبان او چيزي در وصف عمر بشنوم، علي گفت: درود خدا بر عمر باد، راست مي‌گفت دختر ابوحثمه، بخدا سوگند با خير اين كار (خلافت) در گذشت و از شر آن نجات يافت. آنچه او (دختر) گفت سخنان خودش نبود بلكه بر زبانش جاري شد.[139]

56ـ از اوفي بن حكيم روايت است كه مي‌گويد: روزي كه عمر درگذشت، علي در حالي كه استحمام كرده بود آمد و سرش را پائين انداخت سپس سرش بالا گرفت و گفت: چه خوش گفت زني كه بر عمر مي‌گريست و مي‌گفت: افسوس بر عمر، كجي‌ها را راست نمود و با جامه‌اي پاك و بي عيب از دنيا رفت. با سنت رفت و فتنه‌ها را پشت سر گذاشت.[140]

57ـ از ابي بحينه نقل است كه گفت: روزي كه عمر درگذشت با خود گفتم نزد علي بروم و سخن او را بشنوم. او تازه از حمام بيرون شده بود. ساعتي سر به زير انداخت سپس گفت: چه خوش گفت عاتكه زني كه بر عمر گريه مي‌كرد و مي‌گفت: افسوس بر عمر! بخدا سوگند با عيب اندك درگذشت، كجي‌ها را راست نمود. بخدا از خير آن بهرمند شد و از شرش نجات يافت. با سنت رفت و فتنه‌ها را پشت سر گذاشت. علي گفت بخدا سوگند اين سخنان بر زبان وي جاري شده‌اند.[141]

58ـ همچنين در نهج البلاغه، اين سخن علي نقل شده كه فرموده است: «از بلاي در گذشت عمر به خدا پناه ميبريم. او همه چيز را قوام بخشيد، و درد ها را مداوا كرد، فتنه ها را پشت سر نهاد و سنت رسول خدا را بر پا داشت، از اين جهان پاكدامن و كم عيب رفت، خير فتنه ها را اصابت نمود، و از شر آن گذشت، او راه اطاعت و تقواي خداوند را در پيش گرفت. رفت و همه را در راههايي پر پيچ و خم تنها گذاشت، كه در آن گمراه هدايت نميشود، و هدايت يافته را بر هدايتش يقيني نتوان بود))[142].

شارح نهج البلاغة ابن ابي الحديد، شيعه و معتزلي مي‌گويد: در اينجا فلان، كنايه از عمر بن خطاب است. ابن ابی  الحديد مي‌گويد: در نهج البلاغه‌اي كه به خط مؤلف (ابوالحسن رضي) بود ديدم كه زير واژه فلان نوشته شده بود: عمر. همچنين ابن ابي الحديد مي‌گويد: از ابوجعفر يحي بن ابي  زيد علوي پرسيدم هدف از «فلان» كيست؟ گفت: عمر بن خطاب است. گفتم: اميرالمؤمنين اينگونه از او به نيكي ياد مي‌كند؟ گفت: بلي.[143]

59ـ طبري با سند خويش نقل كرده كه سعد بن مالك (ابن ابي وقاص) نظر عمر را در مورد جنگ با فارسيان كه عليه مسلمين يكپارچه شده بودند خواستار شد. عمر صحابه را در مسجد گرد آورد و در مورد اينكه شخصاً در اين جنگ مشاركت داشته باشد با آنان مشورت نمود. قريب به اتفاق گفتند: شما شخصاً وارد ميدان جنگ نشويد، سپاه اسلام را بفرستيد، در آن ميان علي ابن ابي‌طالب چنين گفت: اي اميرالمومنين ديدگاه‌هاي خوبي ارائه شد، و اين نشانگر آنست كه آنها قضيه را بخوبي درك كرده‌اند؛ بايد دانست كه پيروزي و شكست در اين مساله، بستگي به تعداد افراد نداشته و ندارد بلكه اين قضيه مربوط به دين الهي مي‌شود كه با مددهاي غيبي و توسط فرشتگان آنرا به جايي رسانيده كه مي‌بينيم، پس ما بر اساس وعده‌ي الهي پيش مي‌رويم و خداوند قطعاً به وعده‌ اش عمل خواهد نمود و سپاه خويش را چيره خواهد ساخت. تو در میان آنان همانند رشته ای هستی که اگر پاره شود دانه ها متفرق می شوند و دوباره گرد آوردن آنها کار آسانی نخواهد بود. امروز عربها گرچه از نظر تعداد اندک اند ولی به زور اسلام، زیاد و قوی هستند.شما همین جا بمان و به کوفه که بزرگان و سران عرب در آنجا هستند بنویس که دوم سوم افراد را به میدان برد بفرستند و یک سوم را نگهدارند و به اهل بصره بنویس که به کمک آنان بشتابند و عمر از شنیدن این سخن،شادمان شد و آنرا پذیرفت.(تاریخ طبری و البدایه و النهایه)

60ـ «اگر خودت سوي دشمن بروي و با آنان در آويزي، و تو را كنار گذارند در آن سرزمين دور براي مسلمانان پس از تو پشتوانه اي نخواهد بود، و پس از تو در اينجا نيز كسي نيست كه بسوي او باز گردند، پس مردي مجرب را به جنگ آنان بفرست، و اهل بلاء و نصيحت را با او همراه كن. اگر پيروز گشتند، همان چيزي است كه تو دوست داري و اگر شكست خوردند، بعنوان پوششي براي مردم، و محور تجمع مسلمانان باقي بمان))[144].

61ـ از عبدالله بن عباس روايت است مي‌گويد: علي به من گفت: مهاجرين را عادت بر اين بود كه مخفيانه هجرت مي‌كردند جز عمر بن خطاب كه وقتي مي‌خواست هجرت كند، شمشير به دست گرفت و تير و كمان برداشت و خنجر به كمر وارد مسجد شد و بعد از هفت طواف و خواندن  نماز در كنار مقام ابراهيم، با خونسردي به همه‌ي حلقه‌هاي قريش سرزد و گفت: چهره‌هايتان سياه باد (من قصد هجرت دارم) هركسی مي‌خواهد مادرش به عزايش بنشيند يا فرزندانش يتيم و زنش بيوه شود، پشت اين دره با من روبرو شود. علي مي‌گويد: كسي دنبال او نرفت جز تعدادي از مستضعفين كه آنان را راهنمائي كرد و به راهش ادامه داد.[145]

 د) فضايل عثمان از زبان علي

در مواضع متعدد، عثمان را ستوده و امتيازات او را بر شمرده است از جمله اينكه رسول خدا دخترش را به ازدواج عثمان درآورد و چنين كاري جز به توفيق الله متعال ممكن نخواهد بود زيرا رسول خدا هرگز پاره‌ي تن خود را در اختيار كسي كه خدا او را دوست نداشته باشد نمي‌گذارد. همچنين علي به همطراز بودن عثمان در دانش با وي و برادران ديني ديگرش اعتراف مي‌كند و به صراحت مي‌گويد: كه نزد او علم و دانش اضافه‌اي نيست كه عثمان از آن بی خبر باشد. نمونه‌اي از اين روايات به شرح زير است:

62: از ابي الجنوب عقبه بن علقمه روايت است كه گفت: از رسول خدا شنيدم كه فرمود: اگر چهل دختر مي‌داشتم آنها را يكي بعد از ديگري به عقد عثمان در مي‌آوردم.[146]

63ـ عصمه بن مالك خطمي مي‌گويد: هنگامي كه دختر رسول خدا، همسر عثمان درگذشت، رسول الله فرمود: به عثمان، زن بدهيد، اگر من دختر ديگري داشتم به عقد او در مي‌آوردم و من بدون وحي الهي، دخترم را به عقد وي در نياورده بودم.[147] ضمناً ابن عساكر اين حديث را از چند سند و طريق ديگر نقل كرده است.

64ـ از ابي اسحاق روايت است كه مردي به علي ابن ابيطالب گفت: عثمان در دوزخ است، علي گفت: از كجا دانستي؟ مرد گفت: بخاطر اينكه بدعتهاي زيادي ايجاد نمود. علي گفت: آيا تو حاضري دخترت را بدون مشوره به عقد كسي در بياوري؟ گفت: خير، علي گفت: پس فكر مي‌كنید رسول الله آنچه را كه تو براي دخترانت رعايت مي‌كني، براي دخترانش رعايت نكرده، آيا رسول خدا در كارها استخاره (مشوره با خدا) مي‌كرد يا خير؟ پس قطعاً در مورد ازدواج عثمان با دخترانش، استخاره كرده و خداوند نيز رضايت داشته است. آنگاه خطاب به آن مرد گفت: بخدا دلم مي‌خواست گردنت را بزنم.[148]

65ـ همچنين در نهج البلاغه مي‌خوانيم كه علي ابن ابيطالب به عثمان مي‌گويد: بخدا نمي‌دانم به شما چه بگويم؟

چيزي نيست كه ما بدانيم و تو نداني يا ما از چيزي مطلع باشيم و شما از آن بي خبر باشيد، تو نيز همانند ما ديده و شنيده‌اي و با رسول خدا هم صحبت بوده‌اي، ابوبكر و عمر نيز از تو در عمل بحق، شايسته‌تر نبودند، تو حتي از آنان نسبت به رسول خدا از نظر نسب و وصلت نزديكتر هستي.[149]

 هـ )اعتراف علی به مشروعیت بیعت خلفای سه گانه:

در نهج البلاغه می خوانیم که علی می گوید: با من قومي بيعت كردند كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كرده بودند و با همان شرائط. بنابراين، هيچ كس حق اعتراض ندارد. چرا كه شورا حق مهاجرين و انصار است و هرگاه آنان بر كسي اتفاق نظر كردند و او را امام ناميدند خدا هم به انتخاب آنان خشنود خواهد شد. و اگر كسي از روي طعنه و بدعت از راه آنان بدر شود بايد به آن برگردانيده شود و اگر برنگردد بايد با او جنگيد تا به راه مسلمانان برگردد[150]

قبلا در بحث شايعه‌ي امامت، رواياتي از این دست كه بيانگر بيعت علي با خلفاي سه‌گانه بود بيان گرديد.

 نگاهی به شايعه‌ي پنجم و ششم

در اين مرحله هراز گاهي شايعه‌اي پيرامون امامت علي به راه مي‌انداختند و مي‌گفتند صحابه نگذاشتند علي به جايگاه حقيقي خويش كه همان امامت باشد برسد و دست اندركاران واقعي اين توطئه، ابوبكر و عمر بودند.

علي در برابر اين شايعه ساكت ننشست و ضمناً جايگاه رفيع دو خليفه‌ي اول را بيان نمود و از هر گونه بي‌حرمتي و ناسزاگويي به آنان برحذر می داشت.

در حدود شصت روايتي كه بيان گرديد و توسط بيش از سي‌نفر نقل شده بود، امير المومنين علي به فضل و بزرگواري خلفاي سه گانه‌؛ ابوبكر، عمر و عثمان تاكيد مي‌ورزد، البته ناگفته پيداست كه اين روايات، مشتي از خروار است و همانطور كه مشاهده نموديد در برگيرنده جوانب مختلف قضيه مي‌باشند.

علي به صراحت، ابوبكر را ، بعد از رسول خدا و بعد از او عمر را بهترين فرد اين امت مي‌داند و اين چيزي است كه اصحاب، قريب به اتفاق، معتقد بدان بودند وگرنه آنها را به عنوان جانشينان پيامبر انتخاب نمي‌كردند و سرنوشت امت را به آنان نمي‌سپردند و اگر علي مي‌دانست كه از ديدگاه رسول خدا، برتر و بهتر از ابوبكر و عمر است، هيچگاه گواهي به افضل بودن آنها نمي‌داد زيرا كه چنين شهادتي، دروغ و فريبكاري با امت محسوب مي‌شود كه از فردي چون اميرالمومنين علي بعيد است.

همچنين عليس گواهي مي‌دهد كه ابوبكر و عمر، دوران خلافت خويش را به بهترين وجه سپري كرده‌اند.

و نيز از افضل دانستن وي از ابوبكر و عمر، بر حذر مي‌دارد و چنين فردي را به جرم افترا تهديد به تنبيه مي‌نمايد.

همچنين علي تاكيد مي‌ورزد كه با ابوبكر و عمر، بيعت نموده، مشاور و مطيع آنها بوده است.

علي آرزو مي‌كند اي كاش در نيكي و جهاد به عمر مي‌رسيد.

و نيز اعتراف مي‌نمايد كه ابوبكر و عمر، نزديكترين افراد به رسول خدا بودند از اينرو رسول‌الله چه در سفر چه در حضر همواره از آنان ياد مي‌كرد.

همچنين علي از شجاعت عمر و از هجرت علني وي سخن مي‌گويد كه هيچ كس جرأت مواجهه با وي را نداشته است.

علي در بيان فضایل  عثمان مي‌گويد كه رسول خدا دو دختر خويش را يكي بعد از ديگري به عقد وي درآورد و فرمود اگر من چهل دختر داشتم همه را يكي بعد از ديگري به عقد عثمان در مي‌آوردم و در روايتي آمده كه فرمود: اگر دختر سومي داشتم او را نيز به عقد عثمان در مي‌آوردم.

اينها بيانگر جايگاه بلند عثمان  نزد رسول خدا مي‌باشد.

همچنين علي خاطرنشان مي‌سازد كه نزد وي علم و دانشي فراتر از علم و دانش عثمان نيست، و نيز علي دليل بر صحت خلافت خويش را بيعت افرادي مي‌داند كه پيش از او با خلفاي سه گانه بيعت كرده‌اند و بيعت آنان را ملاك براي تعيين امام مي‌داند.

اينها گواهي بحقي بود كه بيانگر محبت علي با خلفاي قبلي و گرامي داشت آنها توسط وي مي‌باشد و هرگونه ادعايي مبني بر دشمني علي با خلفا و ناراضي بودن وي از آنها را باطل مي‌سازد.

 ز) نام گذاري فرزندان علي به نام خلفاي سه‌گانه:

عليس كه در زدودن شايعات عليه برادرانش، خلفاي راشدین از هيچ كوششي دريغ نورزيده بود فقط به بيان فضايل آنان و تهديد شايعه پردازان عليه آن بزرگواران، اكتفا ننمود بلكه براي آشكار كردن محبت ، فرزندان خود را به نام خلفا نام‌گذاري كرد. از اينرو مي‌بينيم كه علي فرزنداني به نام ابوبكر، عمر و عثمان دارد.

و بدون ترديد گذاشتن نام كسي بر فرزندان، بيانگر محبت با آن شخص مي‌باشد. زيرا نامهای خوب و زیبا کم نبودند و يكي از حقوق فرزندان بر پدر اين است كه براي آنها بهترين نامها را انتخاب نمايد. چيزي كه در طول زندگي به آن صدا زده مي‌شوند. بنابراين اگر نامهاي فوق، مربوط به انسانهايي بود كه علي ابن ابيطالب از آنها راضی نبودذهرگز، فرزندانش را به نامهاي آنان نامگذاري نمي‌كرد و قطعاً با كمبود نام مواجه نبوده است.

گفتني است كه اين نامها در بيشتر كتابهائي كه زندگي علي ابن ابيطالب را مورد بررسي قرار داده چه شيعي چه سني، ذكر شده‌اند.

الف) نام فرزندان علي در كتابهاي اهل سنت: به ذکر دومنبع از منابع اهل سنت اكتفا مي‌كنيم.

1ـ تاريخ طبري:

طبري در شرح احوال علي ابن ابيطالب تحت عنوان «اخبار زنان و فرزندانش» مي‌نويسد: سپس با ام‌البنين دختر حزام ازدواج كرد و از او صاحب فرزندي به نام عباس، جعفر، عبدالله و عثمان گرديد كه همگي با برادرشان حسين در كربلا كشته شدند و غير از عباس، ديگران فرزنداني به جاي نگذاشتند.سپس با ليلي دختر مسعود بن خالد ازدواج كرد و از او صاحب فرزنداني به نامهاي عبيدالله و ابوبكر گرديد كه به گمان هشام بن محمد اين دو نيز با حسين كشته شدند. و از عبيدالله و ابوبكر نيز نسلي به جاي نمانده است. همچنين علي با صهبا معروف به ام‌حبيب دختر ربيعه ازدواج كرد و از او صاحب پسري به نام عمر و دختري به نام رقيه گرديد. عمر بن علي، هشتاد و پنج سال زندگي كرد و نيمي از دارايي پدر را به ارث برد و در ينبع درگذشت.[151]

2ـ تاريخ ابن عساكر:

ابن عساكر در شرح حال علي ابن ابيطالب به نقل از ابوسعيد مي‌نويسد: نوجواني را در كنار علي ابن ابيطالب ديدم كه موهاي بلندي داشت. از علي پرسيدم اين كيست؟ گفت: اين فرزندم عثمان است كه نام عثمان بن عفان را بر او گذاشته‌ام همچنين فرزندي را به نام عمر بن خطاب و فرزند ديگري را به نام عباس عموي پيامبر و فرزند ديگري را به نام محمد، نامگذاري كرده‌ام.[152]

همچنين از محمد بن سلام روايت شده كه وي از عيسي بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علي جويا شده كه چرا علي، اسم جد شما را عمر گذاشته است؟ او در پاسخ گفت من از پدرم در اين‌باره جويا شدم، پدرم گفت: پدرم محمد از پدرش عمر نقل كرده كه روزي بعد از خليفه شدن عمر بن خطاب، علي نزد عمر مي‌رود و مي‌گويد: اي اميرالمؤمنين، ديشب خدا به من پسري داده است، عمر مي‌گويد: او را به من ببخش علي مي‌گويد: او را به تو بخشيدم، عمر مي‌گويد: پس نام او عمر است و غلام من «مورق» از آن او مي‌باشد. راوي مي‌گويد: عمر بن علي داراي فرزندان زيادي است.

زبير مي‌گويد: با عيسي بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علي ملاقات كردم و از او در اين باره جويا شدم او نيز سخنان محمد بن سلام را تائيد نمود.[153]

ب) نام فرزندان علي در منابع شيعه:

ـ ابوبكر بن علي بن ابيطالب.[154]

ـ عمر بن علي ابن ابيطالب[155]

ـ عثمان بن علي بن ابيطالب.[156]

بهرحال اين نامگذاريها از طرف علي ابن ابيطالب مؤيد، محبت و احترامي است كه در دل علي نسبت به برادرانش، خلفاي راشدين وجود داشته است از اينرو شايعه‌ي غصب خلافت دروغي بيش نيست. و اين دستاويز علمي در رد دروغها و شايعاتي است كه بيان گرديد.

 ح) موضع علي در برابر احكام خلفاي قبلي:

بدون ترديد خلفاي سه‌گانه، احكام زيادي در رابطه با قضايا و رويدادهاي دوران خويش صادر نموده‌اند. حال اين احكام از دو حالت خارج نيستند: يا احكامي است كه توسط خليفه‌ي مشروع صادر شده‌اند و يا اينكه از جانب خليفه‌ي غير مشروع بوده اند.

اگر احكام صادره از جانب خليفه‌ي مشروع بوده وخلاف نصوص شرعي نبوده‌اند، نقض چنين احكامي جايز نيست مگر اینکه خلاف نصوص شرعی باشند.  و اگر خلافت او را مشروع ندانیم پس احکام صادره از جانب وی باطل و مردود مي‌باشند.

اكنون بايد ديد كه علي ابن ابيطالب در مورد احكام صادره توسط سه خليفه قبلي چه عكس العملي از خود نشان داده است؟

ما وقتي به عملكرد علي ابن ابيطالب در دوران خلافتش مي‌نگريم مي‌بينيم كه هيچ حكمي از احكام خلفاي قبلي را تغيير نداده و به قضات و كارمندان دولت خويش دستور داده كه هيچ يك از قوانين دوران حكومت خلفاي ثلاثه را تغيير ندهند.

نمونه‌اي از عملكرد علي در اين باره بشرح زير است:

1ـ عبيده اين سخن عليس را نقل مي‌كند كه فرمود: به همان روش قبلي قضاوت كنيد، زیرا مخالفت را دوست نمی دارم و  نمي‌خواهم يكپارچگي امت را بهم بزنم بلكه مي‌خواهم همانند آنها بميرم»

ابن سيرين معتقد بود بيشترين سخناني كه به علي نسبت داده مي‌شود، دروغ است[157]

يعني سخناني كه حاوي طعن به خلفاي راشدين مي‌باشند. زيرا اگر علي معتقد به گمراهي آنان مي‌بود، احكام صادره‌ي آنها را تائيد نمي‌كرد.

2ـ ابن سيرين مي‌گويد؛ علي فرمود: به همان روش سابق قضاوت كنيد، تا جماعت مسلمانان متحد بماند زيرا من از اختلاف بيم دارم.[158]

3ـ از محمد بن اسحاق روايت است  مي‌گويد: از ابوجعفر؛ باقر پرسيدم: علي در مورد سهميه ذوي القربي چه فيصله‌اي كرد؟ گفت: به فتواي ابوبكر و عمر عمل نمود. گفتم: چرا چنين كرد؟ گفت بخدا سوگند آنها بدون رأي علي، حكمي صادر نمي‌كردند و علي هم نمي‌خواست كاري بكند كه مردم بگويند: مخالف با راي ابوبكر و عمر است.[159]

4ـ ابن اثير در مورد صدقات رسول لله مي‌گويد: ابوبكر، عمر، عثمان و علي در اين باره به عملكرد رسول خدا، عمل مي‌كردند.[160]

5ـ ابن شبه با سند خويش از رسول‌الله نقل مي‌كند كه فرمود: «بخدا سوگند، به وارثان من چيزي از ميراث من تعلق نمي‌گيرد، آنچه از من مي‌ماند، صدقه است».

راوي مي‌گويد: اين اموال بعنوان صدقه در دست علي و عباس م  بود تا اينكه آنها در آن خصومت كردند و به عمر مراجعه نمودند. عمرس از تقسيم آنها ميان آن دو امتناع ورزيد. تا اينكه عباس از آن دست كشيد و در دست علي ماند. بعد از آن در دست حسن بن علي، سپس در دست حسين تا رسيد به زيد بن حسين و همچنان جزو اموال صدقه‌ي رسول خدا محسوب مي‌شدند.[161]

6ـ سالم بن ابي جعد مي‌گويد: اهل نجران (كه در عهد عمرس تبعيد شده بودند) نزد علي آمدند و او را سوگند دادند كه آنها را به سرزمين شان برگرداند. علي نپذيرفت و گفت: كار عمر درست بوده است. سالم مي‌گويد اگر علي مي‌خواست از عمر به بدي ياد كند، در آن روز ياد مي‌كرد.[162]

7ـ سيد مرتضي شيعه ،معروف به علم الهدي در مورد مساله‌ي فدك مي‌گويد: زماني كه عليس سركار آمد با او در مورد بازگردانيدن فدك سخن گفتند، فرمود: من حيا دارم از اينكه چيزي كه ابوبكر نداده و عمر نيز تاييد نموده است برگردانم.[163]

 نگاهي به اين روايات:

1ـ اگر علي ابن ابيطالب معتقد بود كه ابوبكر يا يكي ديگر از خلفاي سه‌گانه، ظلمي مرتكب شده است و او زماني كه  فردي از رعيت محسوب مي‌شده، قدرت جلوگيري از ظلم يا افشاي آنرا نداشته است، بعد از اينكه به خلافت مي‌رسد، بهترين فرصتي به وي دست داده بود تا پرده از ظلم و جنايت آنها بردارد و در اين راه هيچ عذري نمي‌تواند توجيه‌گر سكوت وي باشد. واين بیانگر آنست  كه  علي ابن ابيطالب چنين اعتقادي نسبت به آنها نداشته است.

2ـ در مورد قضيه فدك اينهمه سر و صدا و شايعات و روايات وجود دارد مبني بر اينكه  ابوبكر  بر فاطمه ظلم نمود و حق مسلم وي از ارث پدري را به وي نداد. مي‌گوئيم چرا علي بعد از اينكه بر سركار آمد و زمام خلافت را به دست گرفت، اعلان نكرد كه ابوبكر در حق فاطمه، ظلم نموده است و چرا فدك را ميان فرزندان فاطمه تقسيم نكرد بلكه اين ظلم را به حال خود گذاشت آيا غير از اين است كه علي، رأي ابوبكر را در اين باره درست مي‌دانست؟

3ـ موضع علي در مورد يهوديان نجران كه نزد وي آمدند و خواستار بازگشت به سرزميني شدند كه عمرس آنها را از آنجا تبعيد كرده بود، نشان مي‌دهد كه علي ، عمر را شخصيتي درستكار و عادل مي‌داند وگرنه فرصت خوبي بود تا پرده از ظلم عمر بردارد ولي او عمر را ظالم نمي‌دانست.

4ـ همه‌ي اين مواضع، دلالت بر دروغ بودن، چنين شايعاتي دارد. از اينرو مي‌بينيم محمد بن سيرين كه از علماي تابعين است مي‌گويد: بیشترين رواياتي كه به علي نسبت داده مي‌شود، غير واقعي و دروغ است. يعني ديدگاه اهل علم اين است كه بيشترين رواياتي كه در رابطه با امامت به علي نسبت داده مي‌شوند، رواياتي دروغين مي‌باشند.


 شايعه هفتم: موضع علي در برابر معاويه و سپاهش

بعد از كشته شدن عثمان توسط سبائيهاي شورشگر كه آتش فتنه را شعله‌ور ساختند، صحابه با علي بيعت كردند و او بدينصورت چهارمين خليفه‌ي راشد گرديد.

در اين ميان، معاويه بن ابي‌سفيان كه فرماندار شام بود، از بيعت با علي به دليل اينكه از قاتلان عثمان انتقام گرفته نشده، امتناع ورزيد.

البته طبق اعتقاد اهل‌سنت و جماعت، در اين اختلافات، علي حق به جانب بود و معاويه در مواضع خويش بر خطا بود.

و از آنجا كه انتقام از قاتلان عثمان بخاطر كثرت تعداد شورشيان قبل از تثبيت اوضاع و اتمام بيعت، كار دشواري بود، اختلاف و دو دستگي ادامه يافت و منجر به درگيري معروف به جنگ جمل، صفين و نهروان گرديد كه در اين جنگها تعداد زيادي از طرفين كشته شدند.

يكي از شايعاتي كه در آن زمان شدت گرفت، اين بود كه كشته شدگان صف مقابل علي، دوزخي و مخلد في النار هستند. از آنجا كه اين شايعه دروغي بيش نبود بخاطر اينكه هر دو طرف درگير، مسلمان بودند كه يكي دچار خطا و ديگري بر صواب بود، عليس جلوي اين شايعه را گرفت و آنرا در نطفه خفه كرد.

اگر چنانچه علي معتقد به امامت الهي خويش بود، قطعاً طرف مقابل را تكفير مي‌كرد بخاطر اينكه قيام عليه امامی كه از جانب الله متعال منصوب شده است، كفر محسوب مي‌شود، در حالي كه علي نه تنها آنان  را تفكير ننمود بلكه در ده‌ها روايت نقل شده كه علي ابن ابيطالب، جنگجويان طرف مقابل را مؤمناني قلمداد كرده كه در جنگ با او دچار خطا شده نه اينكه مرتكب كفر شده‌اند زيرا علي امامت خويش را امامت الهي نمي‌دانست بلكه آنرا بر اساس تعيين مردم و بيعت مسلمانان مي‌دانست.

 نمونه‌اي از سخنان علي در مورد سپاه معاويه:

الف) سخنان علي در منابع اهل‌سنت:

ابن عساكر روايات زيادي از موضع گیر های علي در قبال معاويه و سپاه وي نقل كرده كه بخشي از آن به شرح زير است:

1ـ از جعفر بن محمد از پدرش روايت است كه گفت: علي در جنگ جمل يا صفين، شنيد كه مردي در حال خشم، سپاه مقابل را كفار مي‌خواند علي گفت: چنين مگوئيد، آنها فكر مي‌كنند ما به آنها خيانت كرده‌ايم و ما فكر مي‌كنيم آنها به ما خيانت كرده‌اند.

2ـ سالم بن عبيد اشجعي مي‌گويد: علي بعد از پايان جنگ صفين دستم را گرفت و در ميان اجساد، راه مي‌رفت و مي‌گفت: خدا شما را بيامرزد، تا اينكه به كشته‌ شدگان اهل شام رسيديم، گفتم: اميرالمؤنين! اينها سربازان معاويه هستند. گفت: من و معاويه باید پاسخگو باشیم.

3ـ عبدالرحمان بن نافع قاري از پدرش نقل مي‌كند كه مي‌گويد: به عراق رفتم و وارد منزل علي شدم در آنجا جمعي در مورد كشته‌هاي طرفين، اظهار نظر مي‌كردند، عده‌اي مي‌گفتند: قبله، معبود و پيامبر ما يكي است، معلوم نيست سرنوشت كشته‌هاي دو طرف چه میشود؟ هنگامي كه علي وارد شد آنها ساكت شدند، علي گفت: شما چه مي‌گفتيد؟ دوباره پرسيد، تا اينكه آنها گفتند كه ما در مورد عاقبت كشته‌هاي دو طرف سخن مي‌گفتيم، علي گفت: جوابگوي آنها من و معاويه خواهيم بود.

4ـ سعد بن ابراهيم مي‌گويد: روزي علي در حالي كه عدي بن حاتم طایي همراه او بود، در مورد كشته‌هاي طرفين سخن مي‌گفتند. عدي در مورد فردي از طائفه‌ اي كه به دست سپاه علي كشته شده بود گفت: واي بر او تا ديروز مسلمان بود و امروز، كافر گرديد. علي گفت: خير او ديروز هم مسلمان بود و امروز نيز مسلمان است.

5ـ مكحول مي‌گويد: از علي ابن ابيطالب در مورد كشته‌هاي صفين پرسيدند، گفت: آنها مؤمن هستند.

6ـ صلهب أبو اسد  فقعسی از عمويش نقل مي‌كند كه مردي روز جنگ صفين، سپاه شام را بعنوان كفار شام خطاب كرد، علي گفت: آنها از كفر گريخته‌اند.

7ـ عبدالرحمان بن جندب مي‌گويد: از علي در مورد كشته‌هاي سپاه وي و سپاه معاويه پرسيدند، گفت: روز قيامت من و معاويه نزد صاحب عرش احضار خواهيم شد هر كدام از ما محكوم شود، پيروانش نيز محكوم خواهند شد.

8ـ عبدالله بن عروه از مردي كه شاهد جنگ صفين بود روايت مي‌كند كه علي در شبي از شبهاي جنگ بيرون شد و بسوي سپاه شام نگريست و گفت: بارالها! ما و آنها را ببخش.

9ـ عبيدالله بن رياح بن حارث مي‌گويد: عمار مي‌گفت: نگوئيد: اهل شام كفر ورزيده‌اند بگوئيد ستم روا داشته‌اند يا بگوئيد فاسق شده‌اند.

10-ابو الجنوب،عقبه یشکری می گوید:در صفین کنار علی بودم که پانزده اسیر از یاران معاویه نزد وی آوردند.ایشان کشته های آنان دا غسل می داد وبر آنان نماز می خواند.

11ـ همچنين ریاح بن حارث مي‌گويد: عمار شنيد كه مردي مي‌گفت: اهل شام كافر شده‌اند، عمار گفت: كافر نشده‌اند، دليل ما و آنها يكي است، قبله‌ي ما يكي است، آنها قومي‌اند فريب خورده كه از حق منحرف شده‌اند و بر ما است كه آنها را بسوي حق برگردانيم.[164]

ب) سخنان علي در منابع شيعه:

1ـ در نهج البلاغه آمده كه علي طي نامه‌هايي به شهرهاي مختلف، جريان جنگ صفين را اينگونه نوشت: «ما با شاميان روبرو شديم، ظاهر امر اين است كه پروردگار ما يكي است هر دو گروه مسلمانيم، ما در ايمان به خدا و تصديق پيامبرش بر آنها پيشي نگرفته‌ايم و آنها نيز بر ما پيشي نگرفته‌اند. فقط اختلاف ما بر سر خون عثمان بود كه ما هم در آن بي‌گناه هستيم.[165]

2ـ همچنين از جعفر به نقل از پدرش روايت كرده‌اند كه علي كسي از سپاه مقابل را متهم به شرك و نفاق ننمود بلكه آنها را متهم به بغاوت كرد.[166]

نگاهي به اين روايات:

1ـ كساني بودند كه در ميان پيروان علي، شايعه پراكني مي‌كردند

2ـ معمولاً انسانهاي بي‌دين از چنين شايعاتي در اثر بخشي بر پيروان خود و در هم شكستن روحيه طرف مقابل استقبال مي‌كنند اما علي، اين خليفه‌ي راشد چنين نكرد بلكه در عين فضاي جنگ و رويارويي با مخالفين، در برابر اين شايعات قد علم نمود و آنها را تكذيب كرد.

3ـ علي تاكيد مي‌ورزد كه حساب كار كشته‌هاي جنگ به گردن كسي خواهد بود که آنها را به ميدان معركه كشيده است و اينكه روز قيامت خداوند ميان او و معاويه به داوري خواهد نشست، اگر علي معتقد به كفر معاويه بود چنين نمي‌گفت بلكه به صراحت او را تفكير مي‌كرد.

4ـ همچنين عمار ديدگاه خود را مطابق با آنچه از پيشواي خود علي شنيده است بيان مي‌دارد.

5ـ منابع شيعه نيز همان موضعي را از علي نقل مي‌كنند كه منابع اهل‌سنت نقل كرده‌اند چنانكه در روايتي تصريح شده كه هر دو گروه جزو مؤمنين به خدا و پيامبر هستند و با هم هيچ فرقي نمي‌كنند جز اينكه پيروان معاويه، علي را مسئول خون عثمان مي‌دانند اما علي خود را از آن بري الذمه مي‌داند.

و در روايت دوم، گواهي ابي‌جعفر نقل شده كه مي‌گويد: عليس مخالفين خود را متهم به شرك و نفاق نمي‌كرد. اين همان چيزي است كه منابع اهل‌سنت آنرا نقل كرده‌ بودند.

6ـ بايد گفت اين رواياتي كه بيانگر مؤمن بودن مخالفين عليس و عدم اتهام آنان به كفر و نفاق است، جزو دلايل آشكار بر دروغ بودن ادعاي امامت و وصيتي می باشد كه شيعيان فريب آنرا خورده‌اند و با گذاشتن همه‌ي اين روايات در كنار يكديگر به نتيجه قطعي مي‌رسيم و آن اينكه دستهايي پشت پرده براي از بين بردن اسلام و متفرق ساختن مسلمانان نقشه‌هايي كشيده‌اند.

و اين مطلبي است كه يكي از مصلحان معاصر شيعه به نام دكتر موسي موسوي بدان تاكيد ورزيده است.

و به زودي متن گفتار وي را در مورد راويان شيعه نقل خواهيم كرد كه در بخشي از آن چنين آمده است: به نظر بنده، هدف اينها از اين روايات، تثبيت پايه‌هاي عقيدتي شيعه نبوده بلكه، با اين كار اسلام و مباني آنرا نشانه رفته‌اند[167]

 شكوه و گلايه اميرالمؤمين؛ علي از اطرافيان خود:

علي ابن ابيطالب با پيروان و افراد نابابي مورد آزمايش قرار گرفته بود كه از او فرمان نمي‌برند و همواره او را مورد اذيت و آزار قرار مي‌دادند، سخناني به وي نسبت مي‌دادند كه هرگز نگفته بود، علي از آنان دل خونيني داشت و همواره شاكي و گلايه‌مند بود.

ما به نمونه‌اي از گلايه‌هاي علي به نقل از كتاب نهج‌البلاغة كه يكي از كتب معتبر اين قوم  بحساب مي‌آيد و برخي از روايات آن از كتب اهل سنت[168] نقل شده‌اند اشاره مي‌كنيم:

الف) گلايه‌هاي اميرالمؤمنين علي:

علي خطاب به پيروانش چنين مي‌گويد:

-اي نامردان مرد نما و كودكان در خواب پريشان و همچون پرده نشينان دستخوش رؤيا، كاش شما را نديده بودم و نشناخته بودم به خدا كه شناختن شما مايه پشيماني و آه و افسوس من شده است (نهج 1/54)

-از حكومت جز كوفه كه اختيار آن در دست من است چه باقي مانده است؟ اي كوفه اگر قلمرو فرمان من تنها تو باشي، گرد بادها تو را درهم كوبد و ديدارت ناخجسته باد. بار خدايا من اينان را تنگدل نموده‌ام و آنان نيز مرا تنگدل ساخته‌اند من آنان را به ستوه آورده‌ام آنان نيز مرا. پس بار خدايا به من مردمي بهتر از ايشان عنايت فرما و به آنان  مردي بدتر از من عنايت كن. بارالها! دلهايشان را بگداز آنگونه كه نمك در آب مي‌گذازد.

-در جايي مي‌گويد: خدا نابودتان كند قلبم را سخت چركين كرديد و سينه‌ام را از خشم پر ساختيد و دم بدم جرعه‌هاي اندوه بر من پيموديد و با تنها گذاشتنم انديشه‌هايم را تباه ساختيد تا جايي كه قريش گفتند: پسر ابوطالب مرد دلاوري است ولي راه و رسم جنگ را بلد نيست. ولي (نمي‌دانند كه) آن كسي كه فرمانش نبرند تدبيرش را ارزش نيست (نهج 1/70)

-در جايي مي‌گويد: نابود شويد من از سرزنش شما خسته شدم گويا دلهاي شما با اين چيزها خو گرفته است و چيزي نمي‌فهميد من نيز به شما اعتمادي ندارم. (نهج 1/83)

-همچنين مي‌گويد: من مي‌دانم چگونه شما را اصلاح كنم و چگونه كجي شما را راست گردانم اما شايسته نيست كه براي به راه آوردن شما خويشتن را تباه سازم. خدا چهره‌هاي شما را خوار گرداند و شما را از بهره زندگي بي نصيب سازد. آنگونه كه باطل را مي‌شناسيد به حق و حقيقت آگاه نيستيد و آنگونه كه حق را پايمال مي‌سازيد باطل را از ميان بر نمي‌داريد (نهج 1/188)

-در جايي مي‌گويد من با شما كه داراي اين اوصاف هستيد مورد آزمايش قرار گرفته‌ام: ناشنواياني داراي گوش، بي‌زباناني داراي زبان و نابيناياني داراي چشم نه رو در رو  راستگويان آزادي و نه در سختي برادران مورد اعتمادي هستيد (نهج 1/188)

-همچنين مي‌گويد: خداوند را بخاطر قضا و قدرش كه مرا با شما مورد آزمايش قرار داده سپاسگذارم؛ شمائي كه به حرفم گوش نمي‌دهيد و فرمانم را ناشنيده مي‌گيريد نه ديني داريد كه شما را گرد بياورد و نه غيرت و ننگي كه شما را سوق دهد (نهج 2/00)

-در جايي مي‌گويد: شما همانند مخالفين سركش و نافرمان از فرمان من سرپيچي كرديد تا جايي كه نصيحت كننده از نصيحت خويش پشيمان گرديد (نهج 1/78)

-و در جايي ياران معاویه  را بر ياران خود ترجيح داده چنين فرموده است: به خدا سوگند من چنين مي‌پندارم كه اين قوم به زودي بر شما چيره گردند چه آنان در سخن باطل خود متحد و شما در سخن حق خويش پراكنده هستيد. آنان امانتدار و شما اهل خيانت هستيد. آنان در شهرهاي خود راه اصلاح را مي‌پويند و شما به فساد مي‌گراييد. (نهج 1/65)

-اي بي‌پدران! براي ياري كردن به پروردگار خود چه نشسته‌ايد؟ آيا ديني نداريد تا شما را فراهم آورد؟ و حميتي تا شما را نسبت به دشمن بر سر خشم بياورد؟

در ميان شما بر پاي ايستاده فرياد زنان ياري مي‌طلبم و شما را ندا مي‌دهم اما نه سخن مرا مي‌شنويد نه فرمان مرا اطاعت مي‌كنيد ... همچون شتري خسته مي‌ناليد و چون كندروي و سنگيني شتري پشت ريش و ناتوان در حركت گراني مي‌كنيد. (نهج 1/90 و البحار 33/565)

-بخدا سوگند شما براي من كه هيچ براي خودتان كاري پيش نمي‌بريد اگر قبلاً رعيت از دست حاكمان شاكي بوده امروز من از دست رعيت خويش شاكي هستم گويا من رعيت و آنان حاكم و من سرباز و آنان فرمانده هستند. (نهج 4/62، و البحار 34/162).

-امروز هر كدام از شما به فكر خويشتن هستيد. آنچه به شما تذكر داده بودند فراموش كرديد و از آنچه ترسانيده شده بوديد، ايمن گشتيد ... دوست دارم كه خداوند ميان من و شما فاصله و جدايي بيندازد. (نهج 1/230)

-چه شده است كه به درستكاري و راه ميانه هدايت نمي‌شويد؟...، طعنه زن، عيبجو و كجرو هستيد. چه فايده‌اي در كثرت تعداد شما است هنگامي كه دلهايتان يكپارچه نيست (نهج 1/232 و البحار 34/97)

«اي گروهي كه وقتي شما را فرمان مي‌كنم، اطاعت نمي‌كنيد و چون شما را فرا مي‌خوانم پاسخ نمي‌دهيد. اگر مهلت داده شويد مي‌ترسيد و اگر به جنگ فرا خوانده شويد درنگ مي‌ورزيد. (نهج 2/100 و البحار 34/85)

-تا ديروز امير بودم و امروز مامورم تا ديروز باز دارنده بودم و امروز باز داشته شده‌ام. 0نهج 2/187 و البحار 33/306)

 نگاهي به گلايه‌هاي علي از پيروانش:

اينها آه و ناله‌هاي قلب دردمندي است. سروري مظلوم از دست پيرواني مي‌نالد كه او را تنها گذاشته و نافرماني كرده‌اند.

علي آنها را به نامردي، نافرماني و عدم شناخت حق و حقيقت و به خيانت و بي ديني  متهم مي‌نمايد و نهايتاً دست به دعا مي‌شود و از خدا مي خواهد كه آنان را به راه صواب و راه هدايت نياورد. چنانكه مي‌گويد: اي نامردان مرد نما ... بارالها! به من افرادي بهتر از آنان و به آنان فردي بدتر از من عنايت كن ... بارالها! دلهايشان را بگذاز ... شما مورد اعتماد من نيستيد... حق و حقيقت را نمي‌شناسيد آنگونه كه باطل را مي‌شناسيد... نه ديني داريد كه شما را گرد بياورد و نه غيرت و ننگي كه شما را سوق دهد ... گويا من راهرو و شما رهبر و من سرباز و شما فرمانده هستيد.. اگر ديگران از دست حكام خويش شاكي بوده‌اند من از دست رعيت خويش شاكي هستم و ...

 اينها و موارد ديگري از اوصاف اينچنينی كه علي بدون استثنا در مورد پيروانش مي‌گويد بيانگر اينست كه واقعاً دور و بر علي را افراد بسيار بدي گرفته‌ بودند كه گوششان به هيچ وجه بدهكار حرفهاي وي نبود؛ نه از وي اطاعت مي‌كردند و نه در جنگها او را ياري مي‌دادند و نه در آشتي و صلح گوش به فرمانش بودند تا جايي كه علي از دست آنها آرزوي مرگ مي‌نمود.

بدون ترديد با اندك تاملي در سخنان و درد دلهاي علي، به عمق نقشه‌هايي كه براي از بين بردن دين كشيده شده بود پي مي‌بريم كه شايد اظهار تشيع و محبت اهل بيت و در عمل تنها گذاشتن علي و اهل بيت، بزرگترين دليل بر وجود  چنين نقشه‌اي باشد.

آنها مي‌دانستند كه اگر از علي حرف شنوي داشته و از وي فرمانبرداري كنند و او را ياري نمايند، اختلاف برچيده و امت يكپارچه مي‌شود و نقشه‌ي آنها نقش بر آب مي‌گردد از اينرو صلاح كار را در اين دانستند كه آتش فتنه هرگز خاموش نشود و به ياري علي آنگونه كه شايسته است نشتابند. نبايد از يا د برد كه علي توسط بيعت صحابه بر سر كار آمد و خلافت وي بدون ترديد خلافتي شرعي بود و او در امر خلافت بر معاويه حق تقدم داشت. از اينرو معاويه هيچگاه تا علي زنده بود ادعاي خلافت ننمود. با اين تفاصيل اگر علي فرصت مي‌يافت تا پايه‌هاي حكومتش را تقويت و تثبيت نمايد، امت به خير بزرگي دست مي‌يافت و نقشه‌ي توطئه گران برآب مي‌شد، ولي چنين فرصتي دست نداد زيرا عراق خواستگاه فتنه‌ها و توطئه‌ها بود. ولي در شام از اين خبرها نبود، اطرافيان معاويه يكپارچه گوش به فرمان وي بودند، گرچه معاويه نه از دانش بهتري نسبت به علي برخوردار بود، نه پرهيزگارتر و نه شايسته‌تر به خلافت بود.

تنها اين امتياز را داشت كه در شام همانند عراق توطئه چيناني نبودند كه با شعار دوستي اهل‌بيت دست به توطئه بزنند. بنابراين هيچ يك از اين احزاب و فرقه‌ها در شام وجود نداشتم.

با وضعيتي كه بيان گرديد نمي‌توان به هيچ يك از كساني كه در اطراف علي بودند، اعتماد نمود مگر بعد از اينكه عدالت و صداقتش با دليل قاطع ثابت شود، زيرا چنين افرادي كه وصفشان گذشت، در دين و روايت قابل اعتماد نسيتند، و شايد بدينوسيله بتوان به راز شايعات دروغيني كه به علي نسبت داده مي‌شود پي‌برد.

نگاهي به اين مرحله:

اين نخستين مرحله، از مراحل آشكار شدن، تشيع عقيدتي بحساب مي‌آيد كه در آن، شايعات زياد و متنوعي پخش و نشر گرديد و علي ابن ابيطالب در برابر آنها ايستاد و به ابطال يكا يك آنها پرداخت.  بعضي از نزديكان علي نيز با شنيدن اين شايعات انگشت به دهان مي‌گرفتند و اظهار بي‌اطلاعي مي‌نمودند چنانكه عبدالرحمن بن ابي‌ليلي كه به گواهي اهل بيت.[169] يكي از نزديكترين افراد علي بوده چنين مي‌گويد: «ما علي را ديده و از او شنيده‌ايم و در كنارش زيسته‌ايم و با او همكار بوده‌ايم ولي از آنچه شما به وي نسبت مي‌دهيد چيزي نشنيده‌ايم».

و در جايي مي‌گويد: در سفر و حضر با علي همراه بودم، اما بيشتر آنچه از وي روايت مي‌كنند صحت ندارد.[170]

همچنين در جايي آمده است، كه وقتي او مي‌شنيد از علي سخن مي‌گويند مي‌گفت: ما با علي همنشين بوديم و سخنانش را شنيديم، هيچ كدام از آنچه را اينها مي‌گويند نديده و نشنيده‌ايم آيا براي علي همينكه پسر عموي رسول الله و داماد ايشان و پدر حسين و جزو كساني است كه در بدر و حديبيه حضور داشته، كفايت نمي‌كند.[171]


 مرحله‌ي دوم فروكش كردن شايعات (40 ـ 81 هـ)

در اين دوره، دو تن از چهره‌هاي اهل بيت كه شيعه معتقد به امامت آنها هستند زندگي مي‌كردند و در كنارشان يكي ديگر از برادرانشان نيز وجود داشت.

اين سه بزرگوار عبارت بودند از:

ـ حسن بن علي ابن ابيطالبس

ـ حسين بن علي ابن ابيطالبس

ـ محمد بن علي بن ابيطالب معروف به ابن الحنفيهس

با مطالعه‌ي زندگي اين بزرگواران، به خوبي اين نكته واضح مي‌شود كه اينها نه خبر از امامت خود داشته و نه بدان معتقد بوده‌اند.

اين مرحله با كناره گيري، حسن از خلافت  به نفع معاويه بدليل جلوگيري از ريختن خون مسلمانان، آغاز مي‌گردد.

در اينجا يك سوال مهم پيش مي‌آيد و آن اينكه اگر معاويه غاصب امامت الهي به حساب مي‌آمد، حسن به هيچ وجه اجازه‌ي چنين بذل و بخششي را نداشت كه به بهانه‌ي حفظ خون مسلمانان، شانه از وظيفه‌اي كه خدا به او سپرده بود خالي كند، مگر نه اينكه جهاد كه همان ريختن خون است، بخاطر مبارزه با كفر و ارتداد و با گردانيدن مرتدين به اسلام مشروع شده است؟

اما جان سخن اين است كه امامتي در كار نبود و قضيه فقط ناشي از اختلاف بين دو گروه از مسلمانان بود كه خداوند، حسن را آنگونه كه پيش‌تر رسول الله فرموده بود، باعث صلح و آشتي ميان اين دو گروه قرار داد.

البته جنگ علي، بخاطر جمع‌آوري امت، زير پرچم خليفه‌ي مشروعي بود كه با او بيعت انجام گرفته بود زيرا با كساني كه عليه خليفه قيام مي‌كنند، جنگ جايز است گرچه كافر نباشند.

 پس عملكرد حسنس بزرگترين دليل بر اين است كه ادعاي امامت، شايعه‌اي بيش نيست كه براي جنگ با خدا و پيامبر و تلاش براي ايجاد اختلاف و دو دستگي ميان امت، طراحي شده است.

اكنون به شرح بعضي از اتفاقات اين دوره از خلال موضع گيريهاي هر كدام از اين شخصيت‌ها بصورت جداگانه خواهيم پرداخت:

 شخصیت نخست: حسن بن علي بن ابیطالب  (4 هـ ـ 50 هـ)

ابتدا موضع حسن در مورد خلافت با برخي رويدادهاي زمان ايشان، ارائه مي‌گردد و با اين بشارت پيامبر در حق حسن آغاز مي‌كنيم كه فرمود: وي باعث جلوگيري از ريختن خون مسلمانان مي‌شود، چنانكه اين حديث بشرح زير روايت شده است:

ـ حسن بصري مي‌گويد از ابابكره شنديم كه گفت: رسول خدا را در حالي بر منبر ديدم که حسن بن علي در كنارش بود فرمود: اين فرزندم، سرور است، اميدوارم كه خداوند او را سبب صلح و آشتي ميان دو گروه بزرگ از مسلمانان قرار دهد.[172]

نگاهي به اين بشارت نبوي

اين بشارت پيامبر در حق حسن، تاكيدي بر بطلان ادعاي امامت است زيرا اگر طرف مقابل حسن،  كساني بودند كه با امامت الهي و دستور خدا به مخالفت پرداخته بودند، هيچگاه رسول خدا آنان را مسلمان نمي‌ناميد، و نمي‌فرمود: دو گروه بزرگ از مسلمانان.

همچنين اگر مخالفين حسن، جزو كافران و دشمنان حق بحساب مي‌آمدند، رسول خدا، حسن را بخاطر ترك جنگ با آنها و حفاظت خونشان، تحسين نمي‌كرد.

از طرفي اگر آنها كافر و مخالف دستور الهي بودند، حسن اجازه نداشت كه زمام امور امت را دو دستي تقديم كافران نمايد. پس اين حديث و همچنين عملكرد حسن جزو دلايل قوي بر بطلان شايعه‌ي امامت می باشند كه در زمان پدر حسن آغاز شده بود.

از اينرو مي‌بينيم اين شايعات در  عهد حسنس فروكش مي‌كند و در اين دوره ثبت نشده كه كسي سخن از امامت بر زبان   بياورد زيرا شايعه سازان از اينكه در عهد حسن ،به آرزوي خويش  برسند نا اميد شده بودند.

 موضع حسن در برابر معاويه بن ابي سفيان:

الف) كناره گيري حسن از خلافت به نفع معاويه: بعد از وفات عليس، پيروانش با فرزندش؛ حسنس كه رغبتي هم به خلافت نداشت و مي‌دانست كه اين امر باعث ادامه‌ي جنگ با معاويه مي‌شود، بيعت كردند حسن از بيعت كنندگان تعهد گرفت كه به هرچه او صلاح دانست چه جنگ چه صلح تن دهند كه اين سخن به مذاق آشوبگران خوش نیامد.

در اينجا اين نكته را نبايد ناديده گرفت كه حسن بخاطر قلت افرادش تن به صلح با معاويه نداد زيرا حدود چهل هزار مرد جنگ‌جو در اختيار داشت بلكه هدف اصلي وي از اين صلح، جلوگيري از ريختن خون مسلمانان بود، چرا كه اختلاف او با طرف مقابل، اختلاف عقيدتي نبود بلكه صرفاً يك اختلاف سياسي بود. در اينجا به گوشه‌اي از آنچه تاريخ در اين باره ثبت كرده است اشاره مي‌كنيم:

1ـ بخاري با سند خويش از ابوموسي نقل مي‌كند كه حسن گفت: بخدا سوگند حسن  بن علي با سپاهي همچون كوه، به سمت معاويه حركت كرد، عمرو بن عاص كه در كنار معاويه بود گفت: بخدا سوگند اين سپاه عظيم، تا سپاهي همانند خود را از بين نبرد بر نخواهد گشت. معاويه گفت: اي عمرو! اگر اينها به جان يكديگر بيفتند و كشته شوند، من با زنان و بچه‌هايشان چه كار كنم؟ آنگاه دو نفر قريشي از بني عبدشمس به نامهاي عبدالرحمان بن سمره عبدالله بن عامر بن كريز را با پيام صلح نزد حسن فرستاد، آنها با حسن وارد مذاكره شدند، حسن شرايط خود براي صلح را مطرح نمود آنها پذيرفتند و متعهد شدند سرانجام فريقين، صلح كردند.

در پايان، بخاري حديث سابق را كه رسول خدا به حسن بشارت صلح ميان دو گروه از مسلمانان را داده بود، ذكر كرده است.(بخاری:ش 2505)

2ـ ابن كثير، جريان بعد از وفات علي ابن ابيطالبس را بصورت اختصار چنين آورده است: هنگامي كه علي وفات نمود، فرزند بزرگش؛ حسن بر او نماز خواند و همانگونه كه قبلا گذشت طبق صحيح ترين قول، در دار الاماره دفن گرديد. آنگاه نخستين كسي كه نزد حسن آمد، قيس بن سعد بن عباده بود گفت: دستت را بده تا با تو بر اساس كتاب خدا و سنت رسولش بيعت كنم، حسن چيزي نگفت، او بيعت كرد و بعد از او، ديگران بيعت كردند، اين بيعت در روز وفات علي كه طبق قولي همان روز ضربه خوردن وي بود انجام گرفت، يعني روز جمعه هيفدهم رمضان سال چهل هجري و بعضي گفته‌اند، علي دو روز بعد از ضربه خوردن، وفات نمود و برخي گفته‌اند در دهه‌ي آخر ماه رمضان، جان سپرده است.

از آنروز حسن بر سركار آمد. گفتني است كه قيس بن سعد والي آذربايجان بود و سرپرستي حدود چهل هزار مرد جنگو را در اختيار داشت كه همه با علي بر تا مرگ بيعت كرده بودند.

بعد از وفات علي و بر سر كار آمدن حسن، قيس بن سعد اصرار زيادي بر جنگ با اهل شام داشت، حسن كه قصد جنگ نداشت، قيس را از فرمانداري آذربايجان بركنار كرد و بجايش عبيدالله بن عباس را گمارد.

سرانجام، مقاومت حسن طولي نكشيد و با اصرار زياد اطرافيان خود، عازم جنگ با اهل شام شد و براي اين منظور سپاه بزرگي كه تا آن زمان سابقه نداشت گردآورد و فرماندهي مقدمه‌ سپاه را به قيس بن سعد سپرد. او با دوازده هزار مرد جنگجو، پيشاپيش حركت مي‌كرد و حسن با بقيه سپاه، براي جنگ با معاويه و اهل شام رهسپار گرديد. هنگامي كه به مدائن رسيدند، كسي به دروغ اعلام كرد كه قيس بن سعد كشته شد. اين خبر همچون صاعقه‌اي بر مردم فرود آمد و مردم را پراكنده ساخت و آنها به تاراج اموال يكديگر پرداختند تا جايي كه گليم زير پاي حسن را برداشتند و در اين گير و دار او را زخمي كردند، حسن از اين كارشان سخت آرزده خاطر شد، بر مركب خويش سوار گشت و خود را به قصر مدائن رسانيد، فرماندار ارتش در مدائن سعد بن مسعود سقفي بود. مختار بن ابي‌عبيد به عمويش؛ سعد (فرماندار مدائن) گفت: اگر مي‌خواهي به ثروت و جايگاه خوبي برسي، حسن را دست بسته تحويل معاويه بده، سعد گفت: خدا چهره‌تان را زشت بگرداند، آيا به فرزند دخت رسول الله خيانت بكنم!

حسن كه از عملكرد زشت سپاه خويش به تنگ آمده بود به معاويه نامه نگاري كرد معاويه، عبدالله بن عامر و عبدالرحمان بن سمره را براي مذاكره نزد وي فرستاد. آنها به كوفه آمدند و آنچه را كه از مال و ثروت او خواسته بود در اختيارش گذاشتند، حسن شرط گذاشت كه پنج هزار درهم از بيت المال كوفه به اضافه خراج دارا بگرد به او داده شود و كسي به پدرش ناسزا نگويد. آنها نيز پذيرفتند و بدينوسيله صلح انجام گرفت و امت يكپارچه زير فرمان معاويه درآمد. اگر چه حسين برادرش حسن را بخاطر اين عمل، سرزنش كرد ولي به دلايلي كه بزودي ذكر خواهيم كرد حق با حسن بود.

حسن، پيامي به فرمانده نظامي خود، قيس بن سعد فرستاد تا از اين پس، از معاويه حرف شنوي داشته باشد. قيس نپذيرفت و سراز اطاعت هر دوي آنان باز زد ولي ديري نگذشت كه برگشت و با معاويه بيعت نمود.[173]

3ـ ابن جرير پيرامون حوادث سال چهل و يك مي‌نويسد: يكي ديگر از حوادث آن سال، سپردن خلافت توسط حسن بن علي به معاويه و ورد معاويه به كوفه و بيعت ساكنان كوفه با معاويه بود.

4ـ همچنين طبري با سند خويش از زهري نقل مي‌كند كه اهل عراق با حسن بر خلافت بيعت كردند.

حسن از آنان تعهد گرفت كه اگر من با كسي جنگيدم يا صلح كردم شما اعتراض نکنید. ديري نگذشت كه آنها حسن را زخمي و آزده خاطر نمودند. حسن كه از دست آنان به تنگ آمده بود به معاويه نامه نوشت و شرايط خود را براي صلح مطرح نمود.[174]

5ـ جبير بن نفير حضرمي از پدرش نقل مي‌كند كه به حسن بن علي گفته است: مردم فكر مي‌كنند شما خواهان خلافت هستيد. حسن گفت: جمجمه‌هاي عرب در دستان من بود. حاضر بودند با اشاره من هر كاري انجام دهند ولي من آنرا بخاطر الله رها نمودم، آيا فكر مي‌كنيد دوباره مي‌خواهم آنرا از دست اهل حجاز بيرون بياورم؟.[175]

6ـ زيد بن اسلم مي‌گويد: مردي در مدينه بر حسن وارد شد و در دستانش نامه‌اي بود، حسن پرسيد اين چيست؟ گفت: نامه‌اي از معاويه كه در آن وعده و وعيد وجود دارد و خطاب به حسن افزود آيا تو نصف اين قدرت و جايگاه را داشتي؟

حسن گفت: بلي؛ اما من ترسيدم كه روز قيامت حدود هفتاد يا هشتاد هزار نفر يا بيشتر و كمتر از كساني كه خونشان ريخته شده است بيايند و شاكي بشوند كه چرا خونشان ريخته شده است.[176]

ب)نگاهي به كناره گيري حسن از خلافت: 1ـ روايات تاريخي بيانگر اين مطلب است كه حسن اساساً قصد جنگ نداشت  بنابراين هنگامي كه متوجه اصرار قيس بن سعد براي جنگ شد، او را بركنار كرد.

2ـ اطرافيان حسن، اهل دين و عقيده نبودند بلكه فتنه‌گراني بودند كه نام اهل بيت را مي‌فروختند از اينرو زماني كه شايعه‌ي كشته شدن قيس بن سعد را شنيدند، دست به چپاول زدند، حتي گليم زير پاي حسن را دزديدند و خودش را زخمي نمودند. وضعيت اطرافيان حسن از پيشنهاد مختار كه مي‌خواست حسن دست بسته به معاويه تحويل داده شود، روشن مي‌گردد.

3ـ اگر اطرافيان حسن، معتقد به امامت وي بودند، هرگز با ايشان چنين رفتاري روا نمي‌داشتند و از هيچ يكي از آنان سراغ نداريم كه در آن روزها، سخن از امامت حسن بر زبان بياورند، چون مي‌دانستند كه ايشان چنين ادعايي را بر نمي‌تابند.

4ـ اگر يكي از آنها معتقد به امامت حسن بود، قطعاً به معترضين بر صلح حسن با معاويه، ايراد مي‌گرفتند كه چرا عمل امام معصوم را زير سوال مي‌بريد.

5ـ در اينجا سخنان يكي از علماي معاصر شيعه را در اينمورد نقل مي‌كنيم. دكتر موسي موسوي از شيعيان اثنا عشري مي‌گويد: اين فصل را پس از بيان موضع گيري ائمه شيعه در قبال خلافت خلفاي راشدين به پايان ميبريم تا همانگونه كه قبلاً گفتيم بحث كاملي در اين موضوع ارائه داده باشيم. شيعه عقيده دارد كه امامت امري است الهي، كه در فرزندان علي تا امام دوازدهم تسلسل مي يابد. اما آنچه كه راويان و مورخان بر آن اتفاق دارند اين است كه هنگامي كه امام علي، پس از ضربت خوردن شمشير مسموم «ابن ملجم» در بستر مرگ بود، مورد سئوال قرار گرفته، و از ايشان پرسيدند كه چه كسي بعد از ايشان به خلافت ميرسد؟ و ايشان در جواب گفتند:

«شما را ترك ميكنم، همانگونه كه رسول خدا ص شما را ترك گفت»

و پس از وفات امام مسلمانان گرد هم آمده و پسر ايشان حسن را به خلافت برگزيدند. اما امام حسن بخاطر جلوگيري از خونريزي، با معاويه صلح نموده و به نفع او از خلافت كناره گیری نمود.

حال ميپرسيم كه اگر خلافت منصبي الهي بود، آيا امام حسن ميتوانست به حجت جلوگيري از ريختن خون مسلمانان از آن كناره گيري كند؟

مگر نه اینکه هنگام  دفاع از دستورات خداوند و شريعتش ،جلوگيري از خونريزي معنایی ندارد وگرنه جهاد و قتال در راه حكم فرما كردن دين، شريعت، و اوامر و نواهي خداوند چه مفهومی خواهد داشت؟ باز هم بگذاريد بگوييم كه اگر خلافت امري الهي بود، جلوگيري از ريختن خون مسلمانان با نص اين آيه تناقض صريح داشت:

﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالْأِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴾. (التوبة:111).

ترجمه: :«خداوند جان و مال اهل ايمان را به بهاي بهشت خريداري كرده، آنها در راه خدا جهاد كرده تا بكشند يا كشته شوند، و اين وعده حق است بر خداوند كه در تورات و انجيل و قرآن ياد فرموده، و از خدا با وفا تر به عهد كيست، پس بشارت دهيد به معامله اي كه كرديد اين همان پيروزي بزرگ است».[177]

 پذيرفتن هداياي معاويهس  توسط حسن:

الف) روايات تاريخي بيان مي‌دارد كه حسنس هرازگاهي با معاويه در ارتباط و ملاقات بوده و هدايايي از او مي‌پذيرفته كه اگر معتقد به كفر وي مي‌بود هرگز به ملاقات وي نمي‌رفت و از او چيزي قبول نمي‌كرد. روايات تاريخي در اينمورد بشرح زير است:

1ـ ابن كثير مي‌گويد: بعد از اينكه معاويه رسما خلافت را بدست گرفت، حسنين هرازگاهي به ملاقات وي مي‌رفتند و او نيز آنها را بسيار گرامي مي‌داشت و به آنها هداياي هنگفتي مي‌بخشيد. چنانكه باري به آنها دوصد هزار بخشيد و گفت: اينها را از فرزند هند بپذيريد بخدا سوگند چنين بخششي نه قبل از من به شما كسي داده و نه بعد از من كسي خواهد داد. حسين در جواب گفت: بخدا سوگند تو نيز گيرنده‌ي بهتري از ما براي چنين بخششي نه قبل از ما و نه بعد از ما نخواهي يافت. بعد از اينكه حسن وفات نمود، حسين نيز سالي يكبار به ديدار معاويه مي‌رفت و او از حسين به نحو شايسته ای پذيرايي مي‌نمود.[178]

2ـ مجلسي كه يكي از پيشوايان قرن يازدهم شيعه مي‌باشد روايت مي‌كند كه جعفر باقر گفته است: روزي امام حسن به حسين و عبدالله به جعفر گفت: «هداياي معاويه در روز نخست ماه آينده مي‌رسد» عينا در همان روز هدايا رسيد. امام حسن كه مقروض بود، قرض‌هايش را ادا كرد و بقيه را ميان خانواده و شيعيان خود تقسيم نمود. امام حسين نيز بعد از اداي قرضهايش، مال باقيمانده را بر سه قسم، تقسيم نمود يك قسمت را به شيعيانش و دو قسمت را به خانواده‌اش بخشيد. عبدالله ابن جعفر نيز چنين كرد.[179]

ب) نگاهي به ارتباط حسن و حسين با معاويه:

اين روايات به روشني بيانگر آنست كه حسن و حسين با معاويه رابطه‌ي حسنه داشته، از او هدايایي دريافت مي‌كرده‌اند و اين مي‌رساند كه آنها معتقد نبوده‌اند كه معاويه كافر و يا غاصب حق آنها است وگر نه براي آنها تعامل با چنين شخصي روا نمي‌بود.

 نامگذاري فرزندان حسن به نام صحابه

الف) منابع اهل‌سنت و شيعه خاطرنشان نموده‌اند كه حسن به پيروي از پدرش، فرزندان خود را به نامهايي چون ابوبكر و طلحه نامگذاري كرده و اين بيانگر آنست كه وي نسبت به كساني كه نام آنها را بر فرزندانش گذاشته هيچ نوع كينه و كدورتي در دل نداشته است. بلكه اين خود دليل بر دوستي با آنان است زيرا انسان، نام اشخاصی را كه دوست داشته باشد براي فرزندان خود، انتخاب مي‌كند. از اينرو مي‌بينيم كه مسلمانان از نام محمد براي فرزندانشان خيلي استفاده مي‌كنند چرا كه محمد از محبوبترين چهره‌ها نزد مسلمانان است، روايات به شرح زير است:

1ـ منابع شيعي، براي حسن هشت فرزند نام برده‌اند از جمله، حسن بن حسن كه مادرش حوله است و نيز ابوبكر، عبدالرحمان، طلحه و عبيدالله.[180]

2ـ همچنين اصفهاني شيعه نوشته كه ابوبكر بن حسن در كربلا بدست عقبه غنوي كشته شد.(مقاتل الطالبین 87)

3ـ و نيز جمال الدين بن علي حسين بن عنبه شيعه، مي‌نويسد كه حسن فرزندي به نام عمر داشته است[181]

ب) نگاهي به اين روايات:

نامگذاري فرزندان حسن به نامهاي خلفا و ديگران، دليل بر اين است كه امامتي مبني بر وصيت، اصلا وجود نداشته است وگرنه حسن به هيچ وجه اين نامها را دوست نمي‌داشت و اصلا حاضر نبود آنها را بشنود تا چه رسد كه جگر گوشه‌هايش را با چنين نامهايي نامگذاري بكند و هر روز با آنها سروكار داشته باشد.

اگر حسن، خلفا را غاصب امامت مي‌دانست، سپس فرزندانش را به نام آنها نامگذاري مي‌كرد براي مردم چه پاسخي داشت كه اگر از وي مي‌پرسيدند: شما از طرفي اينها را غاصب حق خودتان مي‌دانيد و از طرفي نام آنها را بر فرزندانتان مي‌گذاريد علت اين دوگانگي چيست؟

ولي ما نشنيده‌ايم و در تاريخ ذكر نشده كه كسي از حسن در اينباره چيزي بپرسد و اين خود دليل بر اين است كه حسن معتقد به اين چيزها نبوده است.

 موضع حسن در برابر امهات المؤمنين:

الف) حسن روزهاي پاياني زندگي خود را در مدينه سپري نمود و عادت بر اين داشت كه هر روز به ديدار امهات المؤمنين مي‌رفت كه در ميان آنان ام‌المؤمنين عايشه نيز بود.

-چنانكه ابن عساكر با سند خويش از ابي سعيد نقل مي‌كند كه معاويه از مردي ساكن مدينه، در مورد حسن پرسيد: آن مرد گفت: وي بعد از نماز فجر تا طلوع خورشيد، در مسجد مي‌نشيند، مردم با وي ديدار و گفتگو مي‌كنند بعد از بالا آمدن خورشيد، دو ركعت نماز مي‌خواند. سپس به امهات المؤمنين سر مي‌زند و به آنها سلام مي‌كند. گاهي آنها به او هدايايي مي‌بخشند، آنگاه به خانه‌اش بر مي‌گردد، معاويه گفت: ما كاري به اين كارهايش نداريم.[182]

ب) سرزدن حسن به يكايك اُمهات المؤمنين از جمله عايشه بيانگر اين است كه در دل ايشان نسبت به آنها كدورتي نبودگرچه ميان عايشه و علي، جنگ رخ داده بود ولي اين قضيه باعث نشد كه حسن به ديدار وي نرود و جوياي احوال او نشود.

 شكوه و گلايه‌ي حسن از اطرافيانش:

الف) روايات تاريخي زيادي خاطرنشان مي‌سازد كه حسن بخاطر كناره گيري از خلافت، مورد اذيت و آزار اطرافيان خود قرار گرفت اين روايات هم در منابع اهل سنت و هم در منابع شيعه ذكر شده‌اند.

 منابع اهل‌سنت:

1ـ عون بن حكم مي‌گويد: در آن اثنا كه حسن در مدائن اردو زده بود، مردي فرياد زد كه قيس بن سعد (فرمانده نظامي سپاه حسن) كشته شده است. مردم به چپاول اموال يكديگر پرداختند حتي به خيمه و زير انداز حسن رحم نكردند و در همين گير و دار مردي از خوارج با نيزه به حسن حمله ور شد و او را زخمي كرد. اينجا بود كه تعدادي متوجه آن مرد شدند و او را از پاي در آوردند. حسن به قصر مدائن رفت و از آنجا به معاويه پيام صلح نوشت.[183]

2ـ زهري مي‌گويد: بعد از كشته شدن عليس، مردم عراق با فرزند وي حسن بيعت نمودند. ايشان از بيعت كنندگان تعهد گرفت كه اگر او با كسي جنگيد يا صلح كرد آنها بپذيرند. مردم عراق پس از شنيدن اين سخن حسن، دچار شك و ترديد شدند، به يكديگر گفتند: اين مرد جنگ نيست. ديري نگذشت او را زخمي كردند. اين كار آنان، نفرت و انزجار حسن از آنان را بيشتر نمود[184]

3ـ از شعبي و يونس بن ابي اسحاق از پدرش و از ابو سفر و ديگران روايت است كه گفته‌اند: اهل عراق بعد از علي با فرزندش حسن بيعت كردند و به او پيشنهاد لشكر كشي به سپاه معاويه و شام دادند. حسن پذيرفت و به سمت شام حركت كرد و بر مقدمه‌ي سپاه كه تعدادشان دوازده هزار نفر بود و معروف به شرطة الخميس بودند، قيس بن سعد را گمارد.

بعضي هم گفته‌اند، عبيدالله بن عباس را همراه با قيس فرستاد. تا اينكه به منطقه‌ي انبار و نواحي آن رسيدند و خود حسن در مدائن اردو زد، در آن اثنا كسي اعلام نمود كه فرمانده نظامي (قيس بن سعد) كشته شده است. مردم به خيمه‌ي حسن هجوم آوردند و هر چه يافتند با خود بردند تا جايي كه زير انداز، جورابها و شال او را دزديدند. در اين ميان مردي از بني اسد به نام ابي‌قيصر با نيزه به وي حمله ور شد. حسن آنجا را به قصد قصر سفيد مدائن كه همان كاخ كسرا بود ترك كرد و گفت: خدا نفرينتان كند پدرم را كشتيد امروز با من چنین رفتار مي‌كنيد، آنگاه عمر و بن سلمه ارحبي را طلبيد و او را با پيام صلح نزد معاويه فرستاد و خواسته‌هايش را مطرح نمود كه عبارت بودند از اينكه قرضهايش و مخارج او و خانوده‌اش از بيت المال پرداخت شود و كسي به پدرش ناسزا نگويد همچنين خراج سالانه شهر فساد و دارا بگرد به وي در مدينه داده شود.

معاويه نيز پذيرفت و آنچه را وي خواسته بود محقق ساخت[185]

4ـ هلال بن خباب مي‌گويد: «حسن در قصر مدائن و در جمع پيروان و اصحاب خود گفت: «اي اهل عراق من از شما بخاطر اين سه‌كاري كه انجام داده‌ايد بيزارم يكي اينكه پدرم را كشتيد دوم اينكه به مركب من حمله كرديد و آن را زخمي نموديد و سوم اينكه گليم زير پايم را چپاول كرديد. شما قبلاً با من بيعت كرده بوديد بر اينكه با هر كس من بجنگم بجنگيد و با هركس من صلح بكنم، شما نيز صلح کنید. پس آگاه باشيد كه من با معاويه بيعت كرده‌ام شما نيز از او پيروي كرده، حرف شنوي داشته باشيد،، اينها را گفت و وارد قصر شد.[186]

5ـ از ابن شوذب روايت است كه: بعد از وفات علي، حسن زمام امور اهل عراق را بعهده گرفت و معاويه بر شام حكمفرما بود. آنها به قصد جنگ با هم روبرو شدند، حسن زياد علاقه به جنگ نشان نمي‌داد. از اينرو به نفع معاويه بركنار شد و با او بيعت كرد مشروط به اينكه بعد از معاويه، خلافت به حسن منتقل شود. از آن روز، اطرافيان حسن به وي مي‌گفتند: عار المؤمنين (ننگ مؤمنان) حسن مي‌گفت: عار بهتر از نار (ننگ بهتر از آتش) است.[187]

6ـ خطيب بغدادي با سند خويش از ابو عزيف روايت كرده كه مي‌گويد: ما حدود دوازده هزار مرد جنگجو در قسمت مقدمه‌ي سپاه حسن بوديم كه بصورت جدي براي جنگ با اهل شام عازم بوديم، ابوغمرطه فرمانده‌ي ما بود و در مكاني به نام مسكن اردو زده بوديم كه خبر صلح حسن با معاويه همچون صاعقه‌اي بر ما فرود آمد. بعد از اينكه حسن به كوفه رسيد مردي از ما به نام ابو عامر سفيان ابن ليلي خطاب به وي گفت: سلام بر تو اي خوار كننده‌ي مؤمنان. حسن گفت: اي ابا عامر من قصد خوار كردن مؤمنان را نداشتم بلكه نمي‌خواستم آنها را قرباني حكومت خويش كنم.[188]

7ـ بعد از اينكه معاويه زمام امور را به دست گرفت و وارد كوفه شد و در آن خطبه ايراد كرد و جهان اسلام يكپارچه به خلافت وي تن در داد و قيس بن سعد (فرمانده نظامي سپاه حسن) نيز پس از مخالفت با صلح، بازگشت و با معاويه بيعت نمود، اهل بيت به سركردگي حسن و حسين و برادران و پسر عموهايشان، عراق را به قصد شهر پيامبر، ترك گفتند: در مسير راه هرجا با شيعيان خود روبرو مي‌شد از آنها جز سرزنش و ملامت  چيزي نمي‌شنيد ولي حسن كه كار شايسته و خوبي انجام داده بود، از ملامت هيچ ملامت كننده‌اي ابا نداشت احساس پشيماني به خود راه نمي‌داد بلكه بسيار شادمان و خرسند به راهش ادامه مي‌داد: خدا از او خشنود و بهشت برين جايگاهش باد.[189]

اين مطللب در منابع شيعه نيز به شرح زير آمده است:

8ـ از حسن روايت شده كه گفته است: بخدا سوگند  من معاويه را بهتر از اينهائي مي‌دانم كه به گمان خودشان، شيعيان من هستند. اينها خواستند مرا بكشند اموالم را چپاول كردند، بخدا سوگند اگر بتوانم با صلح با معاويه جانم را نجات دهم و اهل‌بيتم را حفاظت كنم بهتر از اين است كه اينها مرا بكشند و اهل بيتم در امان نباشند. بخدا سوگند اگر با معاويه بجنگم همينها مرا دست بسته تحويل معاويه خواهند داد. بنابراين زندگي با صلح و عزت را بر مرگ در اسارت ترجيح مي‌دهم.[190]

9ـ همچنين از حسن نقل كرده‌اند كه گفته است: من اهل كوفه را بخوبي آزموده و شناختم. مفسردين آنها به هيچ وجه قابل اصلاح نيستند آنها در گفتار و كردار بي تعهد و بي‌وفا هستند. آنها مي‌گويند: دلهايشان با ماست در حالي كه شمشيرهايشان عليه ما است.[191]

10ـ مسعودی شيعه نقل كرده كه حسن بعد از صلح با معاويه چنين گفت: اي اهل كوفه من بخاطر سه چيز از شما بريدم :پدرم را كشتيد، اموالم را چپاول كرديد و شكمم را پاره كرديد. آگاه باشيد كه من با معاويه بيعت كرده‌ام شما نيز از او بشنويد و اطاعت كنيد.[192]

11ـ همچنين شيخ مفيد شيعه مي‌نويسد: بر خيمه‌اش حمله بردند و هرچه داشت چپاول كردند حتي زيراندازش را بردند تا جايي كه فردي به نام عبدالرحمان ازدي شال او را از روي شانه‌اش كشيد و او در حالي كه شمشيرش آويزان بود، بدون ردا نشسته بود.[193]

12ـ از ابوجعفر نقل كرده‌اند كه گفته است: مردي از ياران حسن به نام سفيان بن ابي ليلي نزد حسن آمد و گفت: سلام بر تو اي خوار كننده‌ي مؤمنان، حسن گفت: از كجا مي‌داني كه من آنها را خوار كردم؟ مرد گفت: زمام امور امت را براحتی تحويل اين طاغوت نمودي تا به غير ما انزل‌الله داوري كند.[194]

ب) نگاهي به رواياتی در ارتباط اذيت و آزار حسن:

اين مواضع كه در منابع شيعي و سني آمده بيانگر حقايق زير مي‌باشند:

1ـ شايعه سازان در زمان پدر حسن همان كساني بودند كه اكنون پيرامون حسن را گرفته بودند.

2ـ شایعه امامت در زمان حسن روبه ضعف نهاده يا از بين رفته بود چرا كه دست كشيدن حسن از خلافت، راه را براي اين شايعه كاملاً بسته بود.

3ـ كناره‌گيري حسن از خلافت، وي را دچار ضررهاي مادي و معنوي نمود و اگر پيروانش معتقد به امامت وي بودند نبايد با ايشان چنين برخوردی مي‌كردند.

4ـ نشنيديم كه كسي در برابر مخالفين با رأي حسن بدليل اينكه ايشان امام معصوم هستند بايستد و اين بيانگر آنست كه شایعه امامت در آن دوره از بين رفته بود.

5ـ آنچه بيشتر آشکار می شود این است که پيروان حسن؛ اهل دين و عقيده نبودند بلكه مشتي آدم هوا پرست و داراي اهداف شخصي بودند اين است كه اگر آنها معتقد به امامت و عصمت وي بودند، بايد از صلح ايشان با معاويه استقبال مي‌كردند و خشنود مي‌شدند هرچند اين عمل مخالف با ميل باطني آنها بود. علاوه بر اين، آزار رساندن به وي و چپاول اموالش بزرگترين دليل بر فساد اخلاق و سوء اهداف كساني است كه پيرامون او جمع شده بودند.

 ديدگاه حسن در مورد رجعت:

در مبحث اول، روايت عمرو بن اصم گذشت كه به حسن گفتند: برخي از شيعيان عليس را اعتقاد براين است كه ايشان همان دابة الارض.[195] مي‌باشد و قبل از قيامت بر انگيخته خواهد شد؟ حسن گفت: دروغ مي‌گويند و آنها شيعه‌ي پدرم نيستند بلكه دشمنان وي هستند و اگر ما مي‌دانستيم كه ايشان بر مي‌گردند، اموالش را تقسيم نكرده و زنانش را به نكاح ديگران در نمي‌آورديم.[196]

 شخصيت دوم: حسين بن عليس(5-61ه)

 موضع حسين در مورد امامت:

الف) رواياتي كه بيانگر اين مطلب هستند بشرح زیر می باشند:

1ـ عتبه بن سمعان مي‌گويد: زماني كه حسين آمادگي رفتن به كوفه را داشت عبدالله بن عباس به وي گفت:  پسر عمویم! شنيده‌ام كه عازم عراق هستي بگو مي‌خواهی چه كار كني؟ حسين گفت: من تصميم خودم را گرفته‌ام اگر خدا بخواهد در يكي از  همين روزها حركت خواهم كرد.

ابن عباس گفت: اگر آنان، امير خود را كشتند و شهر را به كنترل خود درآوردند و دشمنان را پراكنده ساختند آنگاه نزد آنان برو، ولي اكنون كه هيچ يك از اين موراد را انجام نداده‌اند و اميرشان بر آنها حكم مي‌راند من تو را به خدا سوگند مي‌دهم و از چنين سفري باز مي‌دارم. چرا كه تو را براي رويارويي با دشمن و جنگ فرا خوانده‌اند و بيم آن مي‌رود كه تنهایت بگذارند و تكذيبت كنند و در برابرت بايستند؟ حسين گفت: من در اين باره مي‌انديشم و استحاره مي‌كنم.

در شامگاه همان روز يا صبح روز بعد عبدالله بن عباس دوباره نزد حسين آمد و گفت: اي پسر عمو، بخدا من مي‌ترسم  كه در اين سفر كشته شوي چرا كه اهل عراق ملتي خائن هستند. همينجا بمان، تو سرور اهل حجاز هستي، اگر اهل عراق واقعا خواهان تو هستند به آنها بنويس در صورتي مي‌آيم كه دشمن را از آنجا بيرون کنید. و اگر باز هم اصرار به رفتن داري پس به يمن برو كه سرزمين پهناور و از نظر استراتيژيك داراي پناه‌گاه و دره‌ها است و پدرت در آنجا شيعياني دارد. و از آنجا با مردم نامه‌نگاري كن و بسوي آنها پيك بفرستید، اينگونه اميدوارم شما به چيزي كه مي‌خواهيد بدون دردسر برسيد.

حسين گفت: پسر عمويم بخدا مي‌دانم كه اينها را از روي دلسوزي و شفقت مي‌گويي ولي من تصميم را براي رفتن قطعي نموده‌ام. ابن عباس گفت: حالا كه مي‌خواهي بروي، خانواده و فرزندانت را با خود نبر، چون مي‌ترسم كه همچون عثمان جلوي چشم زنان و فرزندانت كشته شوي.[197]

2ـ همچنين ابن عساكر مي‌گويد: محمد بن حنفيه، در مكه به حسين رسيد و گفت كه امروز نظرم اين است كه شما به این سفرت نروید . ولي حسين نپذيرفت. تا جايي كه محمد، فرزندانش را از رفتن با حسين منع كرد، حسين در دل چيزي احساس كرد و گفت: مي‌خواهي فرزندت از گزندي كه به ما مي‌رسد محفوظ بماند؟ محمد گفت: گرچه از دست دادن تو بزرگترين مصيبت براي ما خواهد بود ولي اگر شما با چنين سرنوشتي روبرو شويد چه نيازي هست كه فرزند من هم در كنار شما باشد.[198]

3ـ همچنين طبري در جريان خروج حسينس و سخنانش خطاب به سپاه عبيدالله بن زياد مي‌نويسد: حسين پس از حمد و ثناي خدا، چنين گفت: اي مردم اين سخنان را بخاطر اتمام حجت در پيشگاه خدا و شما مي‌گويم: من بخاطر نامه‌ها و پيامهاي شما به اينجا آمده‌ام اگر شما هنوز بر سر قول و قرارتان هستيد من وارد شهر شما مي‌شوم وگرنه به جايي كه از آنجا آمده ام بر مي‌گردم.[199]

4ـ ابن عساكر با سند خويش از اسماعيل بن علي ،خطبه ای  نقل مي‌كند كه گفته است: حسين بن علي و فاطمه بعد از اينكه حدود دوازده هزار نفر از كوفيان با وي بدست پسرعمويش مسلم بن عقيل بيعت كرده، با نامه نگاري از او خواسته بودند به كوفه بيايد، مكه را به قصد عراق ترك كرد.

يزيد پس از اينكه در جريان اين سفر حسين قرار گرفت، به فرماندار خويش در عراق؛ عبيدالله بن زياد نوشت كه در برابر حسين بايستد. عبيدالله بن زياد سپاهي به فرماندهي عمر بن سعد بن ابي وقاص براي رويارويي با حسين اعزام نمود. حسين به سمت كربلا رفت و با سپاه عمر بن سعد روبرو شد و حسين كه رحمت خدا بر او و لعنت خدا بر قاتلانش باد كشته شد. اين حادثه در روز دهم محرم سال شصت و يك هجري اتفاق افتاد.[200]

5ـ همچنين ابن عساكر نام تعدادي از صحابه و تابعين را نقل كرده كه حسين را از رفتن به عراق باز داشته‌اند از جمله: ابن عباس، ابن عمر، جابر، مسور بن مخرمه، ابوسعيد خدري، و از تابعین: برادرش محمد بن حنفيه، سعيد بن مسيب، ابو سلمه بن عبدالرحمان  و ديگران.[201]

ب) نگاهي به اين روايات:

1ـ حسين در طول زندگي خويش بعد از مرگ برادرش حسن، هيچ اشاره‌‌اي نكرد كه او امام منصوب از جانب خداست و نه چنين شايعه‌اي در زمان ايشان پخش شد و شايد بيعت حسن با معاويه باعث خشكيدن ريشه‌ي چنين شايعه‌اي در زمان حسن و حسين گرديد.

در اين مدت بيست سال يعني از زمان بيعت با معاويه تا سال شصت و يك يعني سال شهادت حسين هيچ يك از شايعاتي كه در زمان پدرشان بر سر زبانها بود تكرار نشد.

2ـ زماني كه حسين دعوت اهل عراق را پذيرفت از امامت و وصايت اش سخنی  نگفت بلكه انگيزه‌ي قيام خود را فراخوان مردم عراق براي بيعت اعلام نمود.

همچنین تلاش صحابه برای بازداشتن وی از این سفر  بدلیل اینکه اهل عراق  بیش از تو پدر و برادرت را تنها گذاشتند و آزار دادند دلیل بر این امر است که رفتن حسین به عراق،اجباری و ماموریتی الهی نبوده بلکه اختیاری بوده است و گرنه کسی به خود اجازه نمی داد که او را از این سفر منع کند.  و در آنصورت حسین به صراحت خطاب به آنان مي‌گفت كه نمي‌تواند دست از امامت الهي بردارد حتي اگر هيچ يار و مددكاري نداشته باشد.

 موضع حسين در رابطه با صحابه:

نام يكي از فرزندان خود را، عمر ناميد و اين بيانگر محبت وي با صحابه و عدم وجود كينه و كدورت نسبت به آنان مي‌باشد.

الف) رواياتي در اين باره:

تستری شيعه در قاموس الرجال آورده كه نام يكي از فرزندان حسين، عمر بوده است.[202]

ب) نگاهي به اين نامگذاري

اين دليل بر محبت وي با عمر است كه نام گرامي ايشان را بر فرزند خود مي‌گذارد. همچنين خط بطلاني است بر همه‌ي رواياتي كه تصويري غير از اين ارائه مي‌نمايند.

و نيز گفتني است كه وقتي موضع حسين با عمر بن خطاب كه روايات دروغين او را سبب اصلي نرسيدن عليس به امامت معرفي كرده‌اند، چنين است بدون ترديد نسبت به ساير صحابه ديدگاه مشابهي خواهد داشت.

 موضع حسين در برابر شيعيان و پيروان خويش:

الف) رواياتي در اين باره:

روايات عديده‌اي در كتابهاي شيعه مبني بر اظهار شكوه و گلايه حسين از پيروانش وارد شده است از جمله:

1ـ از حسين نقل شده كه عليه شيعيان خود اينگونه دست به دعا برداشته: بارالها اگر آنها را تا مدتي زنده نگهداشتي، پراكنده و متفرق بساز و حاكمان را هيچگاه از آنان خشنود مساز، آنها ما را فرا خواندند تا به ياري ما بشتابند ولي با ما متجاوزانه برخورد كردند و ما را كشتند.[203]

2ـ همچنين از حسين نقل كرده‌اند كه گفته است: شما همانند پرندگان و پروانه‌ها  براي بيعت به سمت ما هجوم  آورديد سپس از روي ناداني آنرا شكستيد پس عذاب خدا بر طواغيت اين امت و باقيماندگان احزاب و كساني باد كه كتاب خدا را پشت سر مي‌اندازند ... نفرين خدا بر ستمكاران باد.[204]

3ـ همچنين محسن امين مي‌نويسد كه حدود بيست هزار نفر از اهل عراق با حسين بيعت كردند سپس به وي خيانت ورزيده در برابرش ايستادند و او را در حالي كشتند كه هنوز بيعتش برگردن آنها بود[205]

4ـ از جعفر صادق روايت شده كه گفته است: مردم بعد از كشته شدن حسين مرتد شدند جز سه نفر كه عبارت‌اند از: ابوخالد كابلي، يحي بن ام‌طويل و جبير بن مطعم.

در روايت ديگري يونس بن حمزه شبيه همين روايت را بيان كرده و در آن نام جابر بن عبدالله انصاري را افزوده است.[206]

ب) نگاهي به شكايت حسين:

روايات نشان مي‌دهد كه اهل عراق، حسين را فراخواندند تا او را ياري دهند ولي در عمل او را تنها گذاشتند و نهايتاً در قتل وي همدست شدند، چنانكه خود حسين، اين مطلب را بيان داشت و عليه آنان دست به دعا شد كه پروردگار جمعشان را متفرق سازد و كاري بكند كه حاكمان هرگز از آنان خشنود نشوند. همچنين محسن عاملي تاكيد مي‌ورزد كه آنها به حسين خيانت كردند و بعد از اينكه با وي بيعت كرده بودند او را كشتند.

و نهايتاً جعفر بن محمد به صراحت مي‌گويد: همه‌ي اطرافيان حسين بعد از شهادتش مرتد شدند جز سه نفر، حال سوال اين است آيا مي‌شود به اطرافيان حسين كه داراي چنين خصلتهايي هستند اعتماد نمود و در دين خدا سخن و روايتشان را پذيرفت؟

موسي موسوي از شيعيان معاصر مي‌گويد: امام حسين زماني كه انقلابي را آغاز كرد و مي‌خواست بساط خلافت يزيد را بر چيند و در اين راه خودش و فرزندان و همراهانش در كربلا به شهادت رسيدند، هيچگاه نگفت مي‌خواهد خلافت آسماني‌اي را كه يزيد غصب كرده، نجات دهد بلكه مي‌گفت: او بيش از يزيد شايسته‌ي اين امر است و شخصيتي مانند او نبايد با يزيد بيعت كند و انگيزه‌ي قيامش را احياي دين جدش رسول الله مي‌دانست كه بدست يزيد دستخوش انحراف شده است.[207]

 شخصيت سوم: محمد بن علي بن ابي‌طالب معروف به ابن حنفيه (21 ـ 81 هـ)

او برادر پدري حسن و حسين، مادرش خوله دختر جعفر حنفيه است.  همواره مي‌گفت: حسن و حسين از من، افضل و من از آنها اعلم هستم، او مردي با تقوا، دانشمند و سياه رنگ بود.

مختار ثقفي مردم را به امامت وي دعوت مي‌نمود و گمان مي‌كرد او مهدي است.

همچنين پيروان مذهب كيسانيه (از فرقه‌هاي اسلامي) معتقد بودند كه او نمرده و زنده است.

محمد در مدينه متولد شد و در همانجا وفات نمود. بعضي گفته‌اند: از ترس ابن زبير به طائف گريخت و در همانجا درگذشت.[208]

 موضع وي در مورد ابوبكر و عمر

الف) آنچه در اين مورد نقل شده بشرح زير است:

1ـ هلال بن خباب از حسن بن محمد بن حنفيه نقل مي‌كند كه پدرش چنين گفت: اي كوفيان از خدا بترسيد و در مورد ابوبكر و عمر سخنان ناشايست بر زبان نياوريد. ابوبكر صديق در غار كنار رسول خدا، بود و عمر كسي است كه خداوند اسلام را بوسيله‌ي او تقويت كرد.[209]

2ـ سالم بن ابي الجعد مي‌گويد با محمد بن علي در شعب همراه بودم و از او سوال كردم كه آيا نخستين مسلمان ابوبكر بود، محمد بن علي گفت: خير. گفت: پس با چه امتيازي بر ديگران برتري يافت؟

گفت: بخاطر اينكه  از همان روزي كه مسلمان شد، تا روزي كه وفات يافت بهتر از همه‌ي مسلمانان بود.[210]

غير از اين دو روايت، مطلب ديگري ازمحمدبن حنفیه در اينباره نيافتم و اين دو روايت همانگونه كه واضع است اين نكته را به اثبات مي‌رساند كه شيخين نزد او از جايگاه رفيعي برخوردار بوده‌اند.

3ـ قبلاً نيز روايت وي از پدرش در فضيلت ابوبكر و عمر بيان گرديد.

ب) نگاهي به ديدگاه محمد بن حنفيه:

محمد بن حنفيه، ابوبكر را بهترين مسلمان دانسته، همراهي وي در غار  با رسول الله را از فضايل ويژه‌ي ايشان مي‌داند، همچنين عمرس را باعث قدرت و عزت اسلام قلمداد مي‌كند.

و چنين موضعي را عقل نيز به راحتي مي‌پذيرد چرا كه اگر چنين نمي‌بود  صحابه كه از تيره‌هاي مختلف بودند و در ميان آنان  بنو هاشم كه جزو بهترينهای قريش بود نيز وجود داشت هرگز ابوبكر را انتخاب نمي‌كردند. آنان با چشم سر ديده بودند كه رسول خدا او را گرامي داشته است وگرنه تن به خلافت وي نمي‌دادند.

همچنين صحابه اتفاق نظر داشتند به اينكه مسلمان شدن عمرس باعث ياري دين و خلافتش باعث پيروزي و گسترش اسلام گرديده و در مورد شجاعتش گواهي علي ابن ابيطالب قبلا بيان گرديد.


 مرحله‌ی  سوم بازگشت شايعات (81/148هـ)

در اين مرحله، شايعات باری ديگر احيا شد و جان گرفت و باعث اذيت و آزار اهل بيت قرار گرفت. بزرگان اهل بيت در اين دوران نيز ساكت ننشستند و شايعات را تكذيب نمودند و مردم را از آن بر حذر داشتند.

بزرگان اهل‌بيت در اين دوران نيز كم نبودند ولي ما فقط به مواضع شش تن از آنها بسنده مي‌كنيم كه عبارت بودند از:

ـ علي بن الحسين.

ـ حسن بن حسن بن علي.

ـ محمد بن علي بن حسن.

ـ زيد بن علي بن حسين .

ـ جعفر بن محمد بن علي .

ـ عبدالله بن حسن .

مواضع هر يك از اين بزرگواران يكي بعد از ديگري به شرح زير ارائه مي‌گردد:

 شخصيت نخست: علي بن حسين زين العابدين (38 هـ]  61 هـ، 95[)[211]

 جايگاه علي بن حسين نزد اهل‌سنت:

الف) آنچه در اين مورد آمده به شرح زير است:

علي بن حسين در مدينه و در ميان اهل‌سنت مي‌زيست و از آنان دانش آموخت و به آنان آموزش داد. با آنان در مسجد پيامبر نماز می خواند و در مجالس آنان شركت مي‌كرد و هيچگاه ديده نشد كه مجالس مخفي تشكيل دهد. ظاهر و باطنش يكي بود و از او سخنی خلاف معتقدات اهل‌سنت شنيده نشده است.

او از امهات المؤمنين و برخي تابعين روايت نقل مي‌كند و همچنين ده‌ها راوي از جمله زهري كه از جمله محدثين بزرگ اهل‌سنت بشمار مي‌رود از وي حديث روايت كرده‌اند.

گوشه‌اي از گفتار علماي اهل‌سنت در وصف علي بن حسين بشرح زير است:

1ـ وهب بن مالك مي‌گويد: علي بن حسين در ميان اهل‌بيت، بي‌نظير بود.

2ـ عبدالعزيز بن ابي حازم از پدرش نقل مي‌كند كه مي‌گويد: هيچ يك از بني‌هاشم را فقيه‌تر از علي بن حسين نيافتم.

3ـ هرگاه زهري به ياد علي بن حسين مي‌افتاد گريه مي‌كرد و مي‌گفت: زين العابدين.

4ـ زيد بن اسلم مي‌گويد: در ميان اهل قبله با كسي مانند علي بن حسين ننشسته‌ام.

5ـ صالح بن احمد از ابن شهاب نقل مي‌كند كه گفت: در ميان قريش كسي را بهتر از علي بن حسين نيافتم.

6ـ  معمر از زهري روايت می کند كه : در ميان اهل بيت كسي را بهتر از علي بن حسين نيافتم.

7ـ از سفيان از زهري روايت است كه گفت: بيشترين جلسات من با علي بن حسين بود.

8ـ معمر به زهري گفت: چرا از علي بن حسين زياد روايت نمي‌كني؟ گفت: بيشتر از هر كسي با او مي‌نشينيم ولي او بسيار كم سخن مي‌گويد

9ـ از مالك روايت است كه گفت: در ميان اهل بيت، مانند علي بن حسين وجود نداشت.

10ـ از يحي بن سعيد روايت است كه گفت: علي بن حسين، بهترين فرد بنو هاشم بود شنيدم كه مي‌گفت: اي مردم ما را بخاطر اسلام دوست بداريد، چرا كه دوستي شما با ما به جائي رسيد كه براي ما باعث ننگ شده است.

11ـ صالح بن حسان مي‌گويد: سعيد بن مسيب مي‌گفت: با تقواتر از علي بن حسين نديدم.

12ـ از ابن ابي حازم روايت است كه گفت: از ابوحازم شنيدم كه مي‌گفت: در ميان بني هشام بهتر از علي بن حسين نديدم.[212]

ب) نگاهي به ديدگاه علماي اهل‌سنت در مورد علي بن حسين:

نتیجه ای که از اين ديدگاه‌ها به دست مي‌رسد اينكه علي بن حسين مرد عابد، پرهيزگار، دانشمند و فاضلي بوده بلكه در زمان خويش در ميان اهل‌بيت شخصيتي همطراز او وجود نداشته است. علاوه بر اين، حقايق ديگري بشرح زير در پرتو گواهي علماي اهل‌سنت بدست مي‌آيد:

1ـ علي بن حسين با اهل سنت مي‌زيست، از علم و دانش يكديگر استفاده مي‌كردند و هيچگاه نقل نشده كه ايشان داراي مجالس ويژه و مخفيانه ای باشد.

2ـ گواهي علماي اهل‌سنت به دانش، تقوا و پرهيزگاري علي بن حسين حاصل آشنايي ديرينه و طول صحبت و مجالست با وي مي‌باشد تا جايي كه زهري مي‌گويد: بيشترين مجالس من با علي بن حسين بوده است حال سوال اين است كه شيعيان كي و كجا با وي نشستند و جلسات تشكيل دادند و خلاف آنچه را كه بدان تظاهر مي‌كرد از وي شنيدند؟

 موضع علي بن حسين در برابر شيعه:

الف) آنچه در اين مورد آمده است بشرح زير مي‌باشد:

در اين دوران نيز همانند سابق، شايعاتی پيرامون امامت و مسايل مربوط به آن، جان دوباره گرفت و باعث اذيت و آزار اهل‌بيت گرديد و اين قضيه علي بن حسين را بر آن داشت تا در برابر اين ادعاهاي طراحي شده كه با سرپوش محبت اهل‌بيت منتشر مي‌شد بايستد البته  پيامد ناگوار اين شايعات ،فشاري بود كه از جانب حكومت‌هاي وقت بر اهل‌بيت وارد مي‌شد.

1ـ يحي بن سعيد از علي بن حسين؛ زين العابدين نقل مي‌كند كه گفت: اي اهل عراق، ما را بخاطر اسلام دوست بداريد، بخدا سوگند دوستي شما براي ما مشكل آفرين شده است.[213]

2ـ همچنين از يحي بن سعيد روايت است كه علي بن حسين گفت: اي مردم ما را بخاطر اسلام دوست بداريد، دوستي شما براي ما ننگ آفرين شده است.[214]

3ـودر روایتی چنین آمده که فرمود:ما را بخاطر اسلام دوست بدارید بخدا سوگند که دوستی شما باعث دشمنی مردم با ما شده است(طبقات ابن سعدوتاریخ دمشق)

4- از عبيدالله بن موهب روايت است كه گفت: گروهي نزد علي بن حسين آمدند و او را ستودند. علي گفت: چقدر شما دروغگو و بر خدا جري هستيد. ما فقط جز نيكان قوم خويش هستيم و همين براي ما كافي است.[215]

 منابع شيعه نيز برخي از اين آثار را بشرح زير ذكر نموده‌اند:

1ـ ما را بخاطر اسلام دوست بداريد بخدا سوگند آنچه در مورد ما مي‌گوئيد باعث دشمني مردم با ما شده است.[216]

2ـ همچنين از وي نقل كرده‌اند كه گفته‌ است: يهود در محبت عزير گفتند آنچه كه گفتند: نه عزيز از آنان است و نه آنان از عزير. همچنين نصارا در محبت عيسي گفتند آنچه كه گفتند؛ نه عيسي از آنان و نه آنان از عيسي‌اند. در مورد ما نيز چنين است عده‌اي از شيعيان ما در محبت ما سخناني شبيه سخنان يهود در مورد عزير و سخنان نصارا در مورد عيسي مي‌گويند، چنين كساني از ما نيستند و ما نيز از آنها نيستيم.[217]

7ـ  نيز از وي نقل است كه فرمود: اينها بر ما گريه مي‌كنند مگر چه كسي غير از اينان ما را كشته است؟[218]

ب) نگاهي به اين روايات:

1ـ اين روايات بيانگر تنفر شديد علي بن حسين از كساني است كه تظاهر به محبت اهل‌بيت مي‌كنند ولي با نسبت دادن چيزهايي به آنان كه خودشان نگفته‌ و ادعا نكرده‌اند، آبرو و حيثيت اهل‌بيت را زير سوال برده‌اند. بعنوان مثال اينكه گفته شود فلاني امامي از جانب خدا بوده كه اطاعتش فرض بوده است ولي تقيه نموده و امامت خويش را ظاهر نكرده، بزرگترين اهانت در حق اهل‌بيت محسوب مي‌شود چرا كه براي امامي كه اطاعتش واجب باشد جايز نخواهد بود كه بخاطر حفاظت از جان خويش، تقيه نموده ، از آشكار ساختن مقام و امامتي كه خدا به او سپرده است شانه خالي نمايد و به دين لطمه وارد سازد، از اينرو علي بن حسين از چنين كساني بيزار بود و آنها را به رعايت تقواي الهي در مورد اهل‌بيت فرا مي‌خواند.

2ـ اينگونه شايعات باعث دشمني مردم با اهل بيت مي‌شد چرا كه مردم گمان مي‌كردند خود اهل بيت چنين چيزهايي را به پيروان خود القا مي‌كنند كه مثلاً آنها امام من عندالله هستند. و علت دشمني مردم از اين دو حال خارج نبود يا فكر مي‌كردند آنها به دروغ چنين ادعايي مي‌كنند و يا اينكه ادعايشان درست است ولي چرا بدان قيام نمي‌كنند و امامت خويش را آشكار نمي‌سازند؟

3ـ مقايسه‌ي رفتار افراط آميز شيعه در مورد اهل بيت به رفتار افراط آميز يهود و نصارا نسبت به پيامبرانشان نشانگر وجود غلو و افراط در ميان پيروان و اطرافيان اهل‌بيت نسبت به آنان مي‌باشد.

4ـ اين شكوه و گلايه‌ها بيانگر آن است كه اهل‌بيت از كساني كه اطراف آنها را گرفته‌بودند دل خوشي نداشتند چرا كه به آنان  چيزهايي نسبت مي‌دادند كه خودشان نگفته و بدان معتقد نبودند، مانند امامت، عصمت و غيره،

 موضع علي بن حسين در قبال بني‌اميه:

الف) آنچه در اينمورد نقل شده بشرح زير است:

در زمان علي بن حسين، شايعات عليه صحابه بار ديگر از سر گرفته شد بويژه عراق كه خواستگاه شايعات بود علي بن حسين با تمام قوا عليه شايعات موضع مي‌گرفت. به نمونه‌اي از اين موضع گيريهاي ايشان به شرح زير اشاره مي‌شود:

1ـ جعفر بن محمد از پدرش و او از پدر خويش؛ علي بن حسين نقل مي‌كند كه مردي از وي در مورد ابوبكر پرسيد؟ علي بن حسين گفت: در مورد صديق مي‌پرسي؟ مرد گفت: تو او را صديق مي‌نامي؟ علي بن حسين گفت: مادرت به عزايت بنشيند، او را كسي كه از من و تو بهتر بود يعني رسول الله و مهاجرين و انصار، صديق ناميدند، هركس او را صديق نگويد؛ خداوند او را در دنيا و آخرت تصديق نكند. برو ابوبكر و عمر را دوست بدار و گناهش را به عهده‌ي من بگذار[219]

2ـ محمد بن علي بن حسين از پدرش نقل مي‌كند كه فرمود: گروهي از اهل عراق نزد من آمدند و در مورد ابوبكر و عمر سخناني گفتند، سپس شروع كردند به بدگويي عثمان. من به آنها گفتم: شما از مهاجرين هستيد كه خداوند در مورد آنها مي‌گويد: الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيارِهمِ...تا أُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ  ‌ (حشر/8)(كساني كه از خانه و كاشانه‌ي خود بيرون رانده شدند...اينان راستگويان‌اند؟. آنها در پاسخ گفتند: خير ما از اين گروه نيستيم.

پرسيدم: آيا شما از انصار هستيد كه خداوند در وصفشان فرموده: َالَّذِينَ تَبَوَّؤُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِن قَبْلِهِمْ ...تا فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ‌حشر/9)(کسانیکه قبل از آنان خانه وامنیت را فراهم ساختند...  اينان رستگارانند)؟

گفتند: خير ما از اينها نيز نيستيم. گفتم: و من مي‌دانم كه شما از كساني نيستيد كه خداوند در وصفشان فرموده است: وَالَّذِينَ جَاؤُوا مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ‌ (حشر/10) (وکسانی که بعد از آنان می آیند ومی کویند:پروردگارا ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند، بیامرز و در دل‌هایمان هیچ کینه‌ای نسبت به مؤمنان قرار مده؛ ای پروردگارمان! بی‌گمان تو، بخشاینده‌ی مهرورزی).

از مجلس من برخيزيد. نامبارك و دور شويد شما اهل اسلام نيستيد بلكه جزو كساني هستيد كه به اسلام ريشخند مي‌زنند.[220]

3-از عبدالعزيز بن ابي حازم روايت است كه به نقل از پدرش مي‌گويد: من در ميان بنوهاشم، فقيه‌تر از علي بن حسين نديدم، از وي در مورد جايگاه ابوبكر و عمر نزد رسول خدا پرسيدند، با اشاره به قبر رسول الله، گفت: جايگاه‌شان همان است كه اكنون در آن بسر مي‌برند.[221]

4ـ از رزين بن عبيد روايت است كه گفت: من نزد ابن عباس بودم كه علي بن حسين آمد، ابن عباس گفت: خوش آمدي اي حبيب فرزند حبيب[222]

5ـ ابن سعد با سند خويش از عبدالله بن حسن بن حسن نقل مي‌كند كه علي بن حسين بن علي بن ابيطالب و عروه بن زبير هر شب بعد از نماز عشا در قسمت آخر مسجد النبي مي‌نشستند راوي مي‌گويد من نيز با آنها مي‌نشستم. شبي از ظلم همسايگان بني‌اميه و از عذابي كه خداوند براي چنين كساني در نظر گرفته است سخن بميان آمد، عروه به علي بن حسين گفت: اگر انسان از همسايگي اهل ظلم دور باشد اميد مي‌رود كه از عذابي كه بر آنان وارد مي‌شود، در امان بماند. راوي مي‌گويد عروه از آنجا به عقيق نقل مكان كرد و من به سويق.[223]

6ـ در منابع شيعه ذكر شده كه كنيه‌ي زين العابدين (علي)8 بن حسين، ابوبكر بوده است.[224]

7ـ همچنين نام يكي از فرزندانش عمر بوده است.[225]

8ـ حر عاملي شيعه‌ي اثنا عشري در مورد عمر بن علي بن حسين بن علي مي‌گويد: او مردي فاضل، بزرگوار، پرهيزگار و امانت دار و متولي صدقات پيامبر و اميرالمؤمنين بود[226]

9ـ نام يكي از دخترانش عايشه بود.[227]

10ـ محمد بن فرات مي‌گويد: روز جمعه كنار علي بن حسين نماز مي‌خواندم، شنيدم كه عده‌اي در نماز سخن مي‌گويند. علي پرسيد: چه خبر است؟ گفتم: شيعيان شما هستند گمان مي‌كنند كه نماز به امامت بني‌اميه جايز نيست. گفت: بخدا سوگند اين كار، بدعتي بيش نيست. پشت سر هر كسيكه قرآن مي‌خواند و روبه قبله مي‌ايستد نماز بخوانيد خوبي و بدي وي به خودش مربوط مي‌شود[228]

ب) نگاهي به آنچه بيان گرديد:

1ـ علي بن حسين، ابوبكر را صديق مي‌نامد چرا كه رسول خدا او را بدين وصف، توصيف نموده است و اگر او ابوبكر را غاصب خلافت مي‌دانست، به هيچ وجه او را متصف به چنين لقب زيبايي نمي‌دانست.

2ـ در گفتگو با و فد عراقها خاطرنشان ساخت كه قرآن مسلمانان را به سه گروه (مهاجر، انصار و پيروانشان) تقسيم كرده است و اخراج نمودن آن وفد از اين سه قسم، بيانگر حكم بر كفر آنان است چرا بعد از اسلام چيزي جز كفر باقي  نمي‌ماند.

3ـ استدلال وي از جايگاه كنوني ابوبكر و عمر بر جايگاه قبلي آنان  در حيات رسول خدا، استدلال بسيار بجائي است چرا كه خداوند به هيچ وجه اجازه نخواهد داد كه بعد از مرگ پيامبر در جوار وي افرادي دفن شوند كه رسول‌ خدا از آنان دل خوشي نداشته است آنگاه اين افراد تا قيامت از سلام و دعاي خير زائرين قبر رسول خدا بهرمند شوند.

4ـ خوشامدگويي ابن عباس به علي بن حسين بيانگر محبت و دوستي ميان آنان است و استفاده از جمله‌ي «حبيب بن الحبيب» نشانگر اين است كه ابن عباس معتقد به امامت علي و پدرش نبوده وگرنه او را با همان القاب خطاب مي‌نمود.

5ـ استفاده از كنيه‌ي ابوبكر و نامگذاري فرزندان خويش به نام عمر و عايشه دليل بر محبتي است كه در قلب علي بن حسين نسبت به اين بزرگواران وجود داشته است. و اگر چنين نبود، فرزندانش را به نام آنان  نامگذاري نمي‌كردند.

6ـ همنشيني دائمي با عروه بن زبير كسي كه پدرش جزو مخالفين علي بن ابيطالب بوده دليل بر اين است كه در دلهاي آنان نسبت به يكديگر هيچ‌گونه بغض و عداوتي نبوده است.

اما اگر قضيه‌ي امامت واقعيت مي‌داشت، مخالفت با آن امري طبيعي تلقي نمي‌شد و در نتيجه چنين مودت و مجالستي بين آنها صورت نمي‌گرفت.

7ـ مخالفت با عملكرد كساني كه پشت سر امامان اموي نماز نمي‌خواندند دليل بر مسلمان بودن اين امامان است و فرمود نماز پشت سر آنان هيچ اشكالي ندارد هرچند اگر معصيت كار باشند. با توجه به آنچه بيان گرديد، واضح شد كه ادعاي امامت باطل است و علي بن حسين هرگز چيزي به اسم امامت نمي‌شناخته و بدان اعتقاد نداشته است.

 موضع علي بن حسين در برابر علماي اهل‌سنت:

الف) آنچه در اينمورد ذكر شده، به شرح زير است:

منابع سنت بر اين امر تاكيد مي‌ورزند كه علي بن حسين، علم را از همان راهي كه ديگران فرا گرفته‌اند، فرا گرفته و در محفل علمي علماي اهل‌سنت شركت نموده است. او خود به صراحت بيان داشته كه جز آنچه فراگرفته‌ دانش بيشتري ندارم. و چه بسا در حل قضاياي علمي به علماي اهل‌سنت مراجعه نموده است.

برخي از اينگونه روايات بشرح زيرا است:

1ـ از مالك روايت است كه نافع بن جبير به علي بن حسين گفت: چرا در مجلس اينهائي كه از تو كمتراند مشاركت مي‌كني؟ علي گفت: من در مجلس هركسی كه بدانم در دين برايم مفيد خواهد بود، شركت خواهم نمود.  نافع از اين پاسخ وي دلگير مي‌شد. راوي مي‌گويد علي بن حسين در دين آدم بزرگواري بود.[229]

2ـ مالك مي‌گويد: عبيدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود از علماي برجسته بود او را عادت بر اين بود كه هرگاه وارد نماز مي‌شد نمازهاي طولاني مي‌خواند و رعايت حال كساني را كه در انتظار (درس) وي نشسته بودند نمي‌كرد. علي بن حسين كه مرد بزرگواري بود نيز به مجلس عبيدالله مي‌آمد. او طبق روال نمازش را طولاني مي‌خواند. علي بن حسين با او در اين‌باره سخن گفت. عبيدالله در پاسخ به وي گفت: كسي كه دنبال علم و دانش است، بايد به نماز اهميت دهد.[230]

3ـ هشام بن عروه مي‌گويد: علي بن حسين بر مركب خويش سوار مي‌شد و بدون ترس به مكه مي‌رفت و بر مي‌گشت. و در حلقه‌ي درس اسلم؛ غلام آزاد شده‌ي عمرس مي‌نشست. مردي از قريش به او گفت: قريش را رها مي‌كني و با برده‌اي از بردگان بني عدي مي‌نشيني؟ علي در پاسخ گفت: انسان جايي مي‌نشيند كه بهره‌اي ببرد.[231]

4ـ عبدالرحمان بن اردك مي‌گويد: علي بن حسين وارد مسجد مي‌شد و از ميان جمعيت عبور مي‌كرد  و در حلقه‌ي درس زيد بن اسلم مي‌نشست. نافع بن جبير بن مطعم به وي گفت: خدا بيامرزدت تو سرور مردم هستي و با اين شيفتگي در درس اين برده شركت مي‌كني؟ علي بن حسين گفت: علم و دانش را هر كجا باشد بايد جست.[232]

5ـ از مسعود بن مالك روايت است كه مي‌گويد: علي بن حسين به من گفت: مي‌تواني برايم ملاقاتي با سعيد بن جبير ترتيب دهي؟ گفتم چرا؟ گفت: مي‌خواهم از او در مورد برخي مسائل پرس و جو كنم چرا كه گاهي مردم از ما چيزهايي مي‌پرسند كه نمي‌دانيم[233]

6ـ زهري مي‌گويد: براي علي بن حسين حديثي خواندم در پايان گفت: آفرين بارك الله. من نيز چنين شنيده بودم. زهري مي‌گويد: گفتم: هيچگاه نشد كه براي شما حديثي بخوانم و شما آنرا بهتر از من ندانيد؟ گفت: چنين مگو علم آن نيست كه كسي آنرا نداند بلكه علم آنست كه ديگران آنرا بدانند و بر سر زبانها بگردد.[234]

ب) نگاهي به اين روايات:

از اين روايات چنين بر مي‌آيد كه:

1ـ اهل بيت مانند سايرين، نياز به فراگيري علم و دانش دارند و به آنها از آسمان وحي نمي‌شود و نه كتاب ويژه‌اي دارند كه نياز علمي خود را از آن برطرف نمايند وگرنه نيازي به استفاده از حلقه‌هاي درسي علما پيدا نمي‌كردند.

2ـ منابع اهل‌سنت از اهل بيت همان مواردي را نقل كرده‌اند كه از سایر علما نقل كرده‌اند و در آن تصريح شده كه اهل بيت از صحابه و علماي زمان خويش شنيده و نقل نموده‌اند و از علوم لدني و برگرفته از الهام آنگونه كه روايات شيعه مي‌گويند، خبري نيست.

3ـ ميان علي بن حسين و دانشمندان اهل‌سنت زمان وي، مودت و محبت حكمفرما بود و اين دست ردي است بر شايعاتي كه به اهل بيت نسبت داده مي‌شود از قبيل ادعاي امامت و غيره.

 موضع علي بن حسين در برابر ادعاي رجعت

 قبلاً گذشت كه يكي از شايعات عمده‌اي كه علي بن حسين با آن مواجه گرديد شايعه‌ي رجعت بود. و روايتي كه در اينمورد بيان شد جريان سفر مردي از اهل بصره به مدينه بود كه از علي بن حسين پرسيد: علي بن ابيطالب چه زماني زنده و برانگيخته مي‌شود؟ او گفت: بخدا سوگند كه علي در قيامت بر مي‌خيزد و فقط به فكر خويشتن خواهد بود.[235]

در اينجا علي بن حسين خاطرنشان مي‌سازد كه علي بن ابيطالب در روز قيامت برانگيخته مي‌شود و در آن روز هولناك فقط به فكر نجات خويشتن خواهد بود. زيرا مانند ساير بندگان خدا، مورد محاسبه قرار خواهد گرفت و نمي‌داند كه خداوند با او چه معامله‌اي خواهد كرد.

و اين ديدگاه، بر خلاف ديدگاهي است كه مي‌گويد در صحراي قيامت، حساب و كتاب و رسيدگي به پرونده‌ي بندگان و تقسيم بهشت و دوزخ بدست علي خواهد بود گويا علي در قيامت از بندگي به مقام اولوهيت تغيير مقام مي‌دهد و همه چيز را در دست مي‌گيرد... سپس علي بن حسين تاكيد مي‌ورزد كه رجعت و بازگشتي قبل از قيامت در كار نيست.

 شخصيت دوم: حسن بن حسن بن علي ابن ابيطالب (99 هـ)

ابومحمد؛ حسن بن حسن از فرزندان حسن بن علي است كه در تاريخ نود و نه هجري و به روايتي نود و هفت هجري چشم از جهان فرو بست. او از بهترين افراد اهل بيت بود و در برابر شايعه سازي شيعیان، با قاطعيت ايستاد و با صدق گفتار و قدرت استدلال به ابطال شايعات و ادعاهاي ساختگي پرداخت.

 موضع وي در قبال ادعاي امامت:

الف) آنچه در اينمورد نقل شده به شرح زير است:

فضيل بن مرزوق مي‌گويد: از حسن بن حسن برادر عبدالله بن حسن شنيدم كه به مردي از غاليان مي‌گفت: واي بر شما! ما را بخاطر خدا دوست بداريد. اگر ما دستورات خدا را اجرا كرديم ما را دوست بداريد وگرنه با ما دشمني بورزيد. مرد گفت:

شما خويشاوندان و نزديكان رسول اكرم هستيد.

حسن گفت: اگر تنها خويشاوندي با رسول اكرم كارساز بود، پدر و مادرش بيش از ديگران شايسته بودند كه از اين خويشاوندي استفاده ببرند. بخدا سوگند من مي‌ترسم كه براي گنهكار ما، عذاب دو برابر منظور شود همانگونه كه اميدوارم نيكوكار ما، پاداش و اجر دو برابر بدست آورد.

و افزود كه اگر آنچه شما ادعا مي‌كنيد واقعيت داشته باشد پس پدران و مادران ما كار بسيار زشتي مرتكب شده‌اند كه ما را در جريان چنين چيزي قرار نداده و آنرا از ما كتمان نموده‌اند. در حالي كه شايسته بود آنها قبل از ديگران چنين چيزي را به ما كه از همه به آنها نزديكتر بوديم مي‌گفتند: و اگر خدا و پيامبرش علي را براي جانشينی پيامبر انتخاب نموده‌ بودند، چه كسي ظالم‌تر و مجرم‌تر از خود علي است كه امر خدا و پيامبر را ناديده گرفت و آنرا آشكار نساخت.؟!

مرد رافضي گفت: مگر رسول خدا نفرمود: «من كنتُ مولاه فعلي مولاه»؟ (هركس كه من مولايش هستم علي نيز مولاي او ست)

حسن بن حسن گفت: بخدا سوگند اگر هدف رسول خدا از اين گفتار، خلافت و جانشيني بود، آنرا به صراحت بيان مي‌كرد همانگونه كه نماز، زكات، روزه، حج و ساير احكام دین  را بيان كرده بود.

و با وضاحت چنين مي‌فرمود: اي مردم علي بعد از من جانشين من و  سرپرست شما است از او بشنويد و پيروي كنيد.[236]

ب) نگاهي به اين گفتگو:

1ـ حسن بن حسین خاطرنشان مي‌سازد كه حب و بغض از ديدگاه شرع بر اساس نسبت نيست بلكه بر اساس پيروي از دستورات خدا است از اينرو انسان نيكوكار و درستكار  قابل محبت و دوستي و انسان بدكار و فاسق قابل دشمني است.

چنانكه خداوند فرموده است: يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ ‌ (حجرات/13)

ترجمه: ای مردم! ما، شما را از مرد و زنی آفریده‌ایم و شما را تیره‌ها و قبیله‌هایی قرار داده‌ایم تا یکدیگر را بشناسید. بی‌گمان گرامی‌ترین شما نزد الله باتقواترین شماست. همانا الله، دانای آگاه است.

و نيز مي‌فرمايد: لَن تَنفَعَكُمْ أَرْحَامُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ  ‌ (الممتحنه/3)

ترجمه: بستگان و فرزندانتان، هیچ سودی به شما نمی‌رسانند و (پروردگار،) روز قیامت در میان شما جدایی می‌اندازد. و الله، به کردارتان بیناست

2ـ اهل‌بيت معصوم از گناه نيستند بلكه مانند ساير انسانها مرتكب گناه و ثواب مي‌شوند. بنابراين فرمود: اگر از خدا پيروي كرديم ما را دوست بداريد وگرنه با ما دشمني كنيد.

3ـ حسن در شگفت است از شايعاتي كه در مورد آنها گفته مي‌شود ولي خود اهل‌بيت كه صاحب خانه هستند از چيزهايي كه به آنها نسبت داده مي‌شود اطلاعي ندارند بقول معروف پيران نمي‌پرند مريدان مي‌پرانند.

4ـ حسن به عواقب ادعاي امامت اشاره مي‌كند كه چگونه علي بدان دعوت نداد و آنرا آشكار نساخت و در راه تحقق امامت الهي مبارزه نكرد، چنين چيزي دين و شجاعت ايشان را زير سوال مي‌برد. چگونه ممكن است كه خداوند او را بعنوان امام و جانشين پيامبر تعيين كند ولي او بخاطر حفاظت جان خويش، فريضه و دين الهي را نابود كند؟

به راستي ادعاي امامت، باعث كسرشان كسي است كه با خلفا زندگي مسالمت آميزي داشته با آنها بيعت كرده و بعنوان مشاور در كنارشان بوده است. سپس فرزندان خود را به نام آنها نامگذاري كرده و به يكي از آنان دختر داده و بيوه يكي را به عقد خويش درآورده همه‌ي اين موارد بيانگر رضايت قلبي وي از آنان مي‌باشد.

حال سوال اين است كه چگونه كسي كه به زعم غاليان، اماتش غصب شده است از چنين كساني راضي و خشنود مي‌شود اگر واقعاً چنين چيزي حقيقت دارد پس نخستين كسي كه مستحق سرزنش و ملامت خواهد بود علي بن ابيطالب است و اين يك نتيجه‌‌ي عقلي و حتمي است كه هيچ راه فراري از آن نيست.

البته غاليان هم بي‌كار ننشسته و پاسخي براي اين پرسش مهيا كرده و گفته‌اند: امام بخاطر ترس و تقيه چنين رفتاري از خود نشان داده است كه بايد گفت عذري بدتر از گناه است!

آيا براي امامي كه خدا او را براي اقامه ی  دين و سرپرستي بندگانش تعيين كرده روا خواهد بود كه تقيه پيشه كند؟!

بدون ترديد عقل سليم چنين توجيهاتي را نمي‌پذيرد و قبل از هركس خود اهل‌بيت و حسن بن حسن به تكذيب آنها پرداخت.

5ـ هنگامي كه سائل، حديث من كنت مولاه... را ارائه مي‌كند، حسن بن حسن با تمام شجاعت و صراحت لهجه، مي‌گويد در اين حديث سخني از امامت به ميان نيامده بلكه از موالات و دوستي و ياري دادن سخن بميان آمده است. در كجاي حديث سخن از رياست و خلافت گفته شده؟

چرا در قرآن و يا در كلام پيامبر آنگونه كه ساير ارکان دين به صراحت بيان شده‌اند، خلافت و امامت علي بيان نشده است؟

بعنوان مثال فرض بودن، نماز، زكات، روزه و حج به صراحت بيان شده است ولي چرا يك آيه‌ي صريح در قرآن و يا يك حديث صحيح و صريح در كلام پيامبر در مورد امامت علي و يازده تن از فرزندانش نيامده است؟

چه سخن بزرگي از زبان حسن بن حسن، از درون خانه‌ي پيامبر گفته مي‌شود تا از خانه و خاندان پيامبر دفاع كند. اي كاش خردمندان شيعه اين را مي‌فهميدند.

 موضع حسن بن حسن در برابر تقيه:

فضيل مي‌گويد شنيدم كه حسن بن حسن به مردي از روافض مي‌گفت: بخدا سوگند اگر دستم به شما برسد، دست و پاي شما را قطع خواهم كرد و توبه‌ي شما را نخواهم پذيرفت.

مردي گفت: چرا توبه‌شان پذيرفته‌ نمي‌شود؟ گفت: ما اينها را بهتر مي‌شناسيم. هرگاه دلشان بخواهد تصديق مي‌كنند و اگر مطابق ميلشان نباشد تكذيب مي‌كنند و آنرا حمل بر تقيه مي‌نمايند. واي بر تو! تقيه روزنه‌اي است براي انسان مسلمان تا در صورت ضرورت بتواند با گفتن سخني بر خلاف ميل قلبي خويش از دست حاكم يا پادشاه ستمگر نجات يابد و فضيلتي بشمار نمي‌رود. فضيلت در گفتن سخن حق و اجراي دستور الهي است. خداوند تقيه را براي آن قرار نداده كه كسي بوسيله‌ي آن، بندگان خدا را به گمراهي بكشاند.[237]

ب) نگاهي به اين گفتگو:

در اين گفتگو تحليل دقيقي از روحيه‌ي اهل تقيه ارائه شده آنها از تقيه دستاويزي براي رسيدن به اهداف خويش ساخته‌اند و هيچ معياري براي شناخت حق و باطل و صواب و خطا وجود ندارد.

قضيه صرفا بستگي به هواي نفساني آنها دارد اگر موافق با اهدافشان بود مي‌پذيرند و تصديق مي‌كنند وگرنه، تكذيب مي‌كنند و آنرا حمل بر تقيه مي‌نمايند.

اينجاست كه حسن بن حسن اين امام بزرگوار با اين روحيه بخوبي آشنا است بنابراين توبه‌ي اهل تقيه را نمي‌پذيرد چرا كه احتمال دارد خود همين توبه از سر تقيه و دروغين باشد. آيا با چنين افرادي مي‌توان به نتيجه رسيد؟

شما اگر با يك فرد شيعه روبرو شوي و در دستانت شيء سياه رنگي باشد و بگوئيد: اين سياه است از شما مي‌پذيرد و اگر شما تغيير موضع بدهيد و بگوئيد: اين سفيد است او نيز مي‌پذيرد و شما را تاييد مي‌نمايد و اين كار را بحساب تقيه مي‌گذارد، آيا با چنين جماعتي مي‌توان به حق وحقيقت رسید؟

2ـ  حسن بن حسن خاطرنشان مي‌سازد كه تقيه روزنه‌اي اضطراري است مانند خوردن گوشت خود مرده، كه فقط به اندازه ضرورت مباح است نه بيشتر، و اين است تقيه شرعي ولي اينها تقيه را اصل و اساس دين قرار داده‌ و بر اساس آن زندگي می کنند. چنين منهجي، ناپسند و ضد دين الهي است.

4ـ و در پايان ،انگشت بر جاي حساس و خطرناك تفکر تقیه گذاشته که معتقد است  امامي كه خداوند پیروي از او را فرض قرار داده و بايد حقيقت را آشكار ساخته، در راه آن مبارزه كند و مشكلات را متحمل شود بخاطر نجات جان خويش سكوت مرگباري بخود گرفته و خلاف جهت حق قدم برداشته است.

اين امام، بزرگوار حدود تقيه را مشخص مي‌سازد و مي‌گويد براي امامي كه از جانب خدا تعيين شده، روا نخواهد بودد كه بخاطر تقيه از آشكار ساختن حق شانه خالي كند و مردم را بجاي راهنمائي بسوي حق، به سوي باطل و گمراهي سوق دهد. زيرا مردم بر اساس رفتار و گفتار ظاهر فرد عمل مي‌كنند.

چه زيبا و دقيق است اين تحليل كه واقعاً خردها را بيدار مي‌سازد وپرده از خطر تفكر تقيه بر مي‌دارد!

 ديدگاه حسن بن حسن در مورد ابوبكر صديق:

اصفهاني شيعه نقل كرده كه يكي از فرزندان حسن بن حسن، ابوبكر نام داشت. چنانكه از محمد بن علي بن حمزه علوي روايت است كه ابوبكر بن حسن بن حسن با برادرش ابراهيم بن حسن بن حسن كشته شد.[238]

نتيجه مي‌گيريم كه اين نامگذاري نشأت گرفته از محبتي است كه در قلب حسن نسبت به ابوبكر صديق وجود داشته و اين كاري است كه اهل‌بيت از يكديگر به ارث برده‌بودند يعني فرزندان خود را به نام ابوبكر و صحابه ، نامگذاري مي‌كردند.

 شخصيت سوم: محمد بن علي (57ـ95ـ114هـ)

محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي‌طالب، معروف به باقر العلم؛ ابوجعفر هشامي اهل مدينه متولد 56 هـ و متوفاي 114 هـ مي‌باشد.[239]

او و فرزندش جعفر جزو دانشمندترين افراد اهل بيت در زمان خويش بحساب مي‌آمدند. از اينرو پيرامون آنها بسياري از كساني كه معتقد به امامتشان بودند گرد آمدند و شايعاتي رد و بدل مي‌كردند و احيانا از آن دو بزرگوار پيرامون شايعاتي كه وجود داشت سوالاتي مي‌پرسيدند و آنها نيز عليه شايعات موضع مي‌گرفتند و پيروان خود را از آن بر حذر مي‌داشتند.

  برخي از موضع گيريهاي ابوجعفر به شرح زير است:

 موضع ابوجعفر در برابر ادعاي امامت:

الف) آنچه در اين مورد روايت شده بشرح زير است:

1ـ از عبدالملك روايت است كه مي‌گويد: از ابوجعفر در مورد اين آيه پرسيدم: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ ‌ (مائده/55)

گفتم هدف از «الذين آمنوا» چه كساني هستند؟ گفت: هر كسيكه ايمان آورده باشد. گفتم: شنيده‌ام كه اين آيه در مورد علي ابن ابيطالب نازل شده است گفت: علي نيز يكي از مومنان بود.[240]

2ـ از عبدالملك بن ابي‌سليمان روايت است كه مي‌گويد به محمد بن علي گفتم: مراد از «الذين آمنوا» در آيه إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ ‌ چه كسي است؟ گفت: اصحاب پيامبر هستند. گفتم: مي‌گويند: مراد علي است؟ گفت: علي نيز يكي از آنان است.[241]

ب) نگاهي به ادعاي امامت:

همانگونه كه در اين دو اثر بيان گرديد، ابوجعفر در جواب پرسشگري كه در مورد مصداق «الذين آمنوا» در آيه: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ... ‌ پرسيد به دو مورد اشاره نمود، اول اينكه شامل همه‌ي مؤمنان مي‌شود .

دوم اينكه هدف از آن در اينجا، اصحاب پيامبر هستند.

بدون ترديد آيه بر همين دو مورد دلالت مي‌كند چرا كه واژه‌‌ي: والذين آمنوا، عام و شامل هر كسي مي‌شود كه متصف  به صفت ايمان باشد. و اختصاص آن به عليس، مخالف با محتواي نص قرآني است كه گفتيم عام است و علي يك فرد است. بنابراين ابوجعفر نمي‌خواهد لفظ عام قرآن را از محتوايش خارج و آنرا محدود  به يك فرد نمايد.

همچنين ترديدي نیست كه مخاطبان اين آيه، اصحاب پيامبر بودند بلکه آنها نزديكترين مصداق آن می باشند چرا كه آيه در مورد آنها و محبت آنان  بجاي دوستي و موالات با يهود نازل گرديد، چنانكه طبري در تفسير اين آيه مي‌گويد:

خداوند در اين آيه مي‌خواهد به مؤمنان بگويد: اي مؤمنان! شما هيچ يار و مددگاري جز خدا، پيامبر و مؤمنين نداريد. اما يهود و نصارا كه خداوند شما را به برائت از آنان دستور داده ، ولي و ياور شما نيستند بلكه آنان  يار و ياور همديگر هستند بنابراين، شما آنان  را به دوستي نگيريد.[242]

اين است معني واقعي آيه نه آنچه روايات ضعيف و ساختگي، بر آن دلالت مي‌كنند.

 موضع ابوجعفر محمد بن علي بن حسين در برابر ادعاي عصمت:

الف) آنچه در اينمورد نقل شده بشرح زير است:

ليث بن أبي سليم مي‌گويد: بر ابوجعفر وارد شدم ديدم از گناهان خويش و آنچه مردم در مورد آنان مي‌گويند سخن مي‌گويد و گريه مي‌كند.[243]

ب) نگاهي به اين اثر:

ادعاي عصمت اهل بيت از شايعاتي است كه واقعيت علمي و گفتاري اهل‌بيت آنرا نمي‌پذيرد و مردود مي‌داند. و يكي از نمونه‌هاي آن همين اثر مي‌باشد كه ابوجعفر وقتي گناهان خويش را بياد مي‌آورد و سخنان وشايعاتي را كه مردم در مورد آنها مي‌گويند مي‌  شنید، به گريه مي‌افتاد.

 موضع ابوجعفر در برابر تقيه:

الف) آنچه در اينمورد آمده بشرح زير است:

1ـ حكم از ابوجعفر روايت مي‌كند كه گفته است: ما پشت سر آنها بدون تقيه نماز مي‌خوانيم و همچنين گواهي مي‌دهم كه پدرم علي بن حسين پشت سر آنها بدون تقيه نماز مي‌خواند.[244]

2ـ همچنين از بسام روايت است كه مي‌گويد: از جعفر در مورد نماز پشت سر بني اميه پرسيدم، گفت: پشت سر آنان نماز بخوان زيرا ما پشت سر آنان نماز مي‌خوانيم. مرد گفت: مردم گمان مي‌برند كه شما از روي تقيه چنين مي‌كنيد؟ گفت: حسن و حسينم در صف اول پشت سر مروان نماز مي‌خواندند و گاهي پيش مي‌آمد كه حسين به مروان در حالي كه روي منبر نشسته بود، ناسزا مي‌گفت، آيا از وي مي‌ترسيد ؟![245]

3ـ كثير نواء مي‌گويد: از ابوجعفر در مورد ابوبكر و عمر پرسيدم؟ او از محبت آنان سخن گفت، گفتم: مردم اينرا تقيه مي‌پندارند؟ گفت: معمولا از زنده‌ها مي‌ترسند نه از مرده‌ها، آنگاه عليه هشام بن عبدالملك دعا كرد.[246]

ب) نگاهي به اين روايات:

بدون تقيه دستاويزي براي ايجاد شك و ترديد در اذهان مردم نسبت به عملكرد اهل‌بيت است  تا به بهانه‌ي احتمال تقيه كسي به گفتار و كردار آنها اعتماد نکند، واقعاً جفايي بزرگتر از اين مي‌توان در حق اين بندگان نيك خدا مرتكب شد، در چنين وضعيتي چگونه بايد حق و حقيقت را شناخت؟

مگر امام طبق گمان غاليان شيعه، تعيين نشده تا به مردم امور دينشان را بياموزد؟ و آيا جز اين است كه فراگيري با آموزش و شنيدن بدست مي‌آيد؟ اگر بنا باشد كه هرچه را در رفتار امام و گفتارش مي‌بينند و مي‌شنوند با ديده شك و ترديد بنگرند پس حق و حقيقت را از كجا بايد تشخيص دهند؟

1ـ اما دليل عقلي بر رد فرضیه ی تقيه اين است كه حسن و حسين رو در رو به مروان؛ حاكم مدينه ناسزا مي‌گفتند ولي هنگام نماز در صف اول پشت سروي اقتدا مي‌كردند. آيا مي‌شود كه در آنجا جرأت به ناسزا گويي وي داشته باشند ولي در نخواندن نماز چنين جرأتي نداشته باشند؟

اين دليل عقلي مي‌تواند خط بطلاني باشد بر همه‌ي تلاشهايي كه جهت ايجاد شك و ترديد بر عملكرد و رفتار ظاهري اهل‌بيت، صورت می گیرد.

پس ادعاي نماز از روي تقيه، ادعاي بیهوده ای است بلکه آنها با اعتقاد به صحت نماز پشت سر بني‌اميه،  به آنان اقتدا مي‌كردند نه از روي ترس و نماز خواندن پشت سر بني‌اميه نوعي گواهي به مسلمان بودن آنها است كه اين گواهي خط بطلاني است بر ادعاي غصب امامت كه نزد شيعه كفر محسوب مي‌شود.

2ـ در روايت بعدي دليل عقلي ديگري بر بطلان تقيه وجود دارد و آن اينكه انسان معمولاً از زنده‌ها مي‌ترسد نه از مرده ها كه دستشان كوتاه است.

بنابراين ابوجعفر عليه هشام بن عبدالملك كه خليفه‌ي وقت بود، دست به دعا شد تا نشان دهد كه ابراز محبت وارادت نسبت به شيخين از روي تقيه نبوده و اگر از كسي مي‌ترسيد و تقيه مي‌كرد به خليفه‌ي وقت كه زنده بود و مي‌توانست به او آسيب برساند ناسزا نمي‌گفت.

چگونه ممكن است كه ابوجعفر از ترس هشام بن عبدالملك، در مورد شيخين تقيه كند و نسبت به آنها ابراز ارادت نماید ولي در ناسزا گويي به خود هشام اينگونه بي‌باك و جري باشد؟

از طرفي سوال كننده، كثير نوا از ياران ويژه‌ي ابوجعفر است. چگونه امام حقيقت را حتي به نزديكترين ياران خود نمي‌گويد و در برخورد با آنان نيز تقيه را رها نمي‌كند؟و اينگونه به بطلان ادعاي تقيه پي مي‌بريم

 ديدگاه وي در مورد رجعت

آنچه در اينمورد آمده بشرح زير است:

جابر مي‌گويد: از محمد بن علي بن حسين پرسيدم: آيا كسي از شما اهل بيت معتقد به اين بوده كه هر گناه، شرك محسوب مي‌شود؟ گفت: خير، پرسيدم: آيا كسي از شما معتقد به رجعت بوده است؟ گفت: خير. پرسيدم: آيا كسي از شما به ابوبكر و عمر ناسزا ‌گفته است؟ فرمود: خير. و افزود كه آنها را دوست بداريد و براي آنان طلب آمرزش نمائيد، اين روايت قبلا بيان گرديد.[247]

 موضع ابوجعفر در برابر ناسزاگويي به شيخين:

الف) آنچه در اينمورد روايت شده بشرح زير است:

1ـ جابر از محمد بن علي نقل مي‌كند كه فرمود: بني فاطمه اتفاق نظر دارند كه ابوبكر و عمر را به نيكوترين وجه ياد كنند.

2ـ روايت سابق جابر كه از ابوجعفر پرسيد: آيا كسي از شما اهل‌بيت به ابوبكر و عمر ناسزا مي‌گفت؟ در جواب فرمود: خير و افزود آنها را دوست بداريد و برای  آنان طلب آمرزش نمائيد.

3ـ همچنين از شريك بن عبدالله روايت است كه جابر مي‌گويد از ابوجعفر پرسيدم آيا كسي از شما اهل بيت ابوبكر و عمر را ناسزا مي‌گفت؟ فرمود: پناه بر خدا، آنها ابوبكر و عمر را دوست داشتند و براي آنها طلب آمرزش مي‌كردند و درود مي‌فرستادند.

4ـ بسام بن عبدالله صیرفي مي‌گويد: از ابوجعفر در مورد ابوبكر و عمر پرسيدم؟ گفت: بخدا سوگند آنها را دوست دارم و براي آنان طلب آمرزش مي‌نمايم و كسي از اهل بيتم را سراغ ندارم مگر اينكه آنان را دوست داشتند.[248]

6ـ همچنين از سالم بن ابي‌حفصه كه از سران دشمنان ابوبكر و عمر بود روايت است كه مي‌گويد: بر ابوجعفر در حالي كه بيمار بود وارد شدم. او كه چشمش به من افتاد گفت: خدايا تو گواه باش كه من ابوبكر و عمر را دوست دارم و اگر در دلم غير از اين است، از شفاعت محمد> در قيامت محروم شوم.

7ـ حفص بن غياث مي‌گويد: از جعفر بن محمد شنيدم كه مي‌گفت: همان اميدي كه به شفاعت عليس دارم به شفاعت ابوبكر نيز دارم، او دو بار مرا به دنيا آورده است.[249]

8ـ همچنين حنان بن سرير مي‌گويد: از جعفر بن محمد در مورد ابوبكر پرسيدند گفت: تو در مورد مرداني مي‌پرسي كه از ميوه‌هاي بهشت خورده‌اند.

9ـ از عمرو بن شمر از جابر روايت است كه محمد علي گفت: اي جابر، قومي در عراق گمان مي‌كنند ما را دوست دارند ولي به ابوبكر و عمر، ناسزا مي‌گويند و فكر مي‌كنند من به آنها چنين دستوري داده‌ام. اين پيام مرا به آنها برسان كه من به خداوند از چنين كساني پناه مي‌جويم و از آنان بيزارم. بخداي محمد سوگند كه اگر زمام امور بدستم بود، با ريختن خون چنين انسانهايي به خدا تقرب مي‌جستم. از شفاعت محمد> محروم شوم اگر براي ابوبكر و عمر طلب آمرزش و رحمت نمي‌كنم ولي دشمنان خدا از آن دو بزرگوار غافل هستند.

10ـ از شعبه‌ي خياط، برده‌ي آزاد شده‌ي جابر جعفي از خود جابر جعفي روايت است كه ابوجعفر؛ محمد بن علي گفت: به اهل كوفه پيام مرا برسان كه من بيزارم از كسي كه از ابوبكر و عمر، ابراز بيزاري مي‌كند.

11ـ كثير بن نواء مي‌گويد: به جعفر گفتم: آيا ابوبكر و عمر در حق شما ستم روا داشتند؟

گفت: به فرود آوردنده‌ي قرآن سوگند كه آنها به اندازه‌ي دانه‌ي خردل به ما ظلم نكردند.

گفتم: پس آنها را دوست بدارم؟ گفت: در دنيا و آخرت آنها را دوست بدار، اگر چيزي شد به گردن من. سپس گفت: خدا مغيره بن سعيد و بنان را چنين و چنان كند آنها بر ما دروغ بستند.

12ـ از عيسي بن دينار مؤذن و برده‌ي آزاد شده‌ي عمرو بن حارث خزاعي روايت است که مي‌گويد: از ابوجعفر در مورد ابوبكر و عمر پرسيدم؛ گفت: آنها دو فرد مسلمان بودند خدا رحمتشان كند. گفتم: آنها را دوست بدارم و برايشان طلب آمرزش نمايم؟ گفت: بلي اي كثير آنها را در دنيا و آخرت دوست بدار و بگذار به گردن من، و افزود كه علي پنج سال در كوفه، جز سخن نيك در مورد آن دو نگفت. پدر من  همچنين و خود من نيز در مورد آنها جز سخن نيك بر زبان نمي‌آوریم.

13ـ محمد بن اسحاق از ابوجعفر محمد بن علي نقل مي‌كند كه فرمود: هركس فضل ابوبكر و عمر را نداند،  سنت را نشناخته است.[250]

14ـ عبدالله بن حكيم بن جعفر از پدرش نقل مي‌كند كه مي‌گويد: در مجلسي نشسته بودم بعضي از شيعيان به ابوبكر و عمر، بد گفتند. من گفتم: لعنت خدا بر كسيكه چنين بگويد. آنها گفتند: ما اينها را از ابوجعفر ياد گرفته‌ايم. سپس با ابوجعفر ديداري داشتم از او پرسيدم: نظرت در مورد ابوبكر و عمر چيست؟ گفت: مردم در مورد آنها چه مي‌گويند؟ گفتم: به آنها ناسزا مي‌گويند. گفت: اين كار انسانهاي بی دین است. آنها را همانند اميرالمؤمنين علي، دوست بدار[251]

 ایشان، ابوبكر را صديقس مي‌دانست

الف) آنچه در اينباره روايت شده بشرح زير است:

1ـ داوود بن عمرو ضبي مي‌گويد: شريك از عروه بن عبدالله روايت مي‌كند كه مي‌گويد از ابوجعفر؛ محمد بن علي در مورد تزيين شمشير پرسيدم؟ گفت: اشكالي ندارد زيرا ابوبكر صديق، شمشير را تزيين كرده بود.گفتم:  تو او را صديق مي‌نامي؟ مي‌گويد: از جا برخاست و گفت: بلي او صديق است، بلي او صديق است.[252]

2ـ مالك بن اسماعيل و علي بن جعد مي‌گويند: زهير از عروه بن عبدالله نقل مي‌كند كه مي‌گويد با ابوجعفر؛ محمد بن علي ديداري داشتم به من دستور داد تا براي رنگ كردن موي محاسن از حنا استفاده كنم.

سپس گفت: بعضي از بي‌خردان شما گمان مي‌كنند رنگ كردن مو با حنا حرام است. در حالي كه وقتي از محمد فرزند ابوبكر يا قاسم فرزند محمد در اينباره پرسيدند. گفت: ابوبكر صديق از كتم و حنا استفاده مي‌كرد. راوي مي‌گويد: گفتم: صديق؟ گفت: بلي به پروردگار سوگند كه صديق است.[253]

3ـ علي بن عيسي اربلي اثنا عشري روايت كرده كه از امام ابو جعفر در مورد تزئين شمشير پرسيدند. گفت: ابوبكر صديق شمشيرش را با نقره تزيين كرده بود.

راوي گفت: تو چنين مي‌گويي؟ امام از جاي برخاست و گفت: بلي او صديق است هركس او را صديق نداند خدا از او هيچ عملي در دنيا و آخرت نپذيرد.[254]

 ديدگاه وي در مورد عمرس

از يحيي بن نصر بن حاجب روايت است مي‌گويد: ابوحنيفه مي‌گويد نزد محمد بن علي آمدم و سلام كردم و نشستم. گفت: اي برادرعراقي نزد من ننشين شما را از نشستن با ما منع كرده‌اند، گفتم: آيا عليس هنگام مرگ عمر حضور داشت؟ گفت: سبحان الله! مگر او نبود که گفت: بخدا دوست دارم با خدا در حالي ملاقات كنم كه عملي شبيه عمل اين مرد داشته باشم.

مگر دخترش را به عقد او در نياورد؟ اگر او را شايسته نمي‌دانست چگونه دخترش را كه بهترين زن دنيا بود به عقد وي در مي‌آورد؟[255]

نگاهي به اين آثار:

رواياتي كه گذشت شامل دلالتهايي بر دوستي ابوجعفر با شيخين مي‌باشد كه بشرح زير است:

1ـ تاكيد ايشان بر اين نكته كه اهل‌بيت بر دوستي شيخين اجماع داشته‌اند و اين خط بطلاني است بر هر سخني كه به يكي از اهل بيت نسبت داده شود و بيانگر برائت از شيخين باشد.

2ـ ابوجعفر از كساني كه به ابوبكر و عمر ناسزا مي‌گويند، ابراز بيزاري نموده است.

3ـ براي تاكيد بيشتر اين مطلب گفت: اگر آنچه مي‌گويد سخن دل وي نيست از شفاعت پيامبر، محروم بماند.

4ـ همچنين او يكسان به شفاعت ابوبكر و علي در قيامت اميدوار است.

5ـ او خود را دوبار فرزند ابوبكر مي‌داند، چگونه مي‌تواند به پدر خويش ناسزا بگويد؟

6ـ ناسزاگويي به شيخين را بقدي زشت مي‌داند كه خون گوينده‌ي آنرا مباح مي‌داند.

7ـ او منكر اين است كه شيخين حقي از اهل بيت را غصب كرده و يا در حق آنان ستمي روا داشته‌اند.

8ـ او معتقد است كه علي در طول دوران خلافت خويش نظر نيكي نسبت به شيخين داشته است.

9ـ ابوجعفر معتقد است كه ابوبكر از طرف پيامبر ملقب به لقب صديق بوده است و عليه كسي كه او را صديق نداند دعاي بد نموده است.

10ـ مي‌گويد: عليس بر جنازه‌ي عمرس ايستاد و آرزو كرد عملي مانند عمل او مي‌داشت. چه تزكيه‌اي بزرگتر از اين مي‌تواند باشد؟

11ـ در پايان به دليلي عقلي متمسك مي‌شود كه علي دخترش؛ ام‌كلثوم را به عقد عمرس در آورده است و اگر او مرد شايسته‌اي نبود علي هرگز دست به چنين كاري نمي‌زد.

بنابراين كساني كه عمر را كافر يا فاسق مي‌دانند درواقع عليس را متهم مي‌كنند كه دخترش را به عقد انسان كافرو فاسقی درآورده است درحالی  كه  حتي يك مسلمان عادي چنين ستمي در حق دخترش روا نمي‌دارد تا چه رسد به كسي كه در ديانت، دانش، شجاعت و شرف جزو بهترينهاي اين امت بوده است؟!

12ـ او از نقش مغيره بن سعيد در گنجانيدن روايات دروغين عليه شيخين در كتب شيعه، پرده بر مي‌دارد و پسرش جعفر نيز همانند پدر خويش؛ به مذمت مغيره پرداخته‌اند.

 شكوه و گلايه ابوجعفر؛ محمد باقر از دست اطرافيان خود:

الف) آنچه در اين مورد روايت شده بشرح زير است:

با اندک  تاملي در كتابهاي شيعه، در مي‌يابيم كه همواره اهل‌بيت از اطرافيان خود گلايه مند بوده‌اند و اين باعث ايجاد يك علامت بزرگ استفهام در مورد اطرافيان اهل‌بيت شده است.

چنانكه ابو جعفر پيروان خود را كه تعدادشان هم انگشت‌ شمار بوده به شك و حماقت توصيف نموده است. تعداد پيروان ويژه‌اش كمتر از ده نفر بوده‌اند حتي پسرش جعفر گفته كه خالص‌ترين افراد پدرم چهار نفر بودند.

البته اين چهار نفر هم ـ آنگونه كه بيان خواهيم كرد- توسط پدر ابوجعفر يعني علي بن حسين مورد طعن قرار گرفته‌اند.

آري اينها با وجود تعداد اندكشان همواره از طرف علی بن حسین متهم به شرب خمر، دزدي، زنا، لواطت و ربا خواري بوده‌اند  كه اين پرده از ماهيت كساني بر مي‌دارد كه نقشه عليه دين خدا مي‌كشید ند و شايعه سازي مي‌كردند.

و اما روايات بشرح زير است:

1ـ از باقر روايت شده كه گفته است: اگر همه‌ي مردم جزو شيعيان ما بودند سه‌چهارم آنها شكاك و يك چهارم باقيمانده احمق بودند.[256]

2ـ همچنين روايت شده كه باقر گفته است: نفرين خدا بر «بنان» كه بر پدرم دروغ مي‌بست. پدرم بنده‌ي نيك الله بود.[257]

3ـ از ابوعبدالله روايت است كه گفت: مغيره بن سعيد در كتابهاي شاگردان پدرم دروغ مي‌گنجانيد و به پدرم نسبت مي‌داد و به شاگردان خويش دستور مي‌داد تا آنها را ميان شيعيان منتشر كنند. بنابراين هر سخن غلو آميزي كه در كتابهاي شاگردان پدرم مي‌بينيد نتيجه‌ي دروغهائي است كه مغيره در آن گنجانيده است.[258]

4ـ و از باقر روايت شده كه گفته است: بعضي به دروغ و بخاطر خشنود ساختن اربابان خويش، سخناني به ما نسبت مي‌دهند كه ما نگفته‌ايم.[259]

5ـ حمران بن اعين مي‌گويد به ابي‌جعفر گفتم: فدايت شوم، تعداد ما بحدي كم شده كه اگر به خوردن گوشت گوسفندي مشغول شويم نمي‌توانيم آنرا تمام كنيم؟ ابوجعفر گفت: شگفت‌تر از اين آن بود كه همه‌ي مهاجرين و انصار برگشتند جز سه نفر.

شيخ معاصر شيعه، علي اكبر غفاري در تعليقي بر اين گفته‌ي امام، مي‌نويسد: مراد از سه نفر: سلمان، ابوذر و مقداد است.[260]

6ـ جعفر مي‌گويد: پدرش بیش از چهار يا پنج شاگرد مخلص نداشته چنانكه مي‌گويد: اينها ستارگان آسمان تشيع هستند كه خداوند بوسيله آنها بدي را از اهل زمين دور مي‌گرداند، هر بدعتي را مي‌زدايند و تلاش بي‌دينان را خنثي مي‌كنند سپس به گريه افتاد. راوی می گوید گفتم: آنها چه كساني هستند؟ گفت: درود و رحمت خدابر  زنده و مرده ی آنان باد. آنها عجلي، زراره، ابوبصير و محمد بن مسلم هستند.[261]

7ـ باري زراره از ابوجعفر در مورد حکم حقوق كارمندان دولت پرسيد. ابوجعفر گفت: اشكالي ندارد. سپس ابوجعفر گفت: زراره مي‌خواست به هشام (خليفه) برساند كه من كارمند بودن در ادارات دولتي را حرام مي‌دانم.[262]

8ـ ابن بابويه با سند خويش از ابو اسحاق ليثي روايت كرده كه گفته است از ابوجعفر محمد باقر پرسيدم: اي فرزند رسول الله آيا مؤمن بعد از اينكه معرفت خدا را حاصل كند، مرتكب زنا مي‌شود؟ گفت: خير. گفتم: آيا شراب مي‌نوشد و مرتكب گناهان كبيره مي‌شود؟

گفت: خير، گفتم: پس چرا بعضي از شيعيان را مي‌بينم كه شراب مي‌نوشند. دزدي مي‌كنند. مرتكب زنا و لواط مي‌شوند و معاملات ربوي انجام مي‌دهند. در امر نماز، روزه و عبادات سهل‌انگاري مي‌كنند و قطع صله رحمي مي‌نمايند و گناهان ديگر مرتكب مي‌شوند؟

ابوجعفر گفت: اي ابراهيم، آيا غير از اين هم چيزي در تو ايجاد اشكال نموده است؟ گفتم: آري اي فرزند رسول خدا، مي بينم كه دشمنان شما از نواصب زياد نماز مي‌خوانند و روزه مي‌گيرند و زكات اموالشان را ادا مي‌كنند و پشت سرهم حج و عمره بجاي مي‌آورند و شيفته‌ي جهاد هستند. همچنين پايبند به صله‌ي رحم و رسيدگي به حقوق برادران خويش بوده، از گناهان كبيره همچون شراب، زنا، لواط و رباخواري پرهيز مي‌نمايند، اي فرزند رسول خدا، راز اين كار چيست بخدا من سخت پريشانم آنرا براي من بگشاي.[263]

9ـ همچنين از اسحاق قمي روايت است كه به ابي جعفر باقر گفته است: فدايت شوم چرا مؤمن موحدي كه معتقد به و لايت شما و با من همفكر است شراب مي‌نوشد، مرتكب زنا و لواط مي‌شود و اگر نيازي پيش مي‌آيد و به او مراجعه كنم نگران و پريشان مي‌شود و چهره‌ درهم مي‌كشد و با دلي ناخواسته به رفع نيازم اقدام مي‌نمايد. اما اگر به يك ناصبي كه همفكرم نيست مراجعه مي‌كنم در حالي كه او عقيده‌ام را مي‌داند، با خوشروئي مرا مي‌پذيرد و بيدرنگ در پي برآوردن نيازم بر مي‌آيد. آنها را مي‌بينم اهل‌ نماز، روز و صدقه هستند. زكات مالشان را مي‌پردازند و اگر امانتي به آنها سپرده ‌شود آنرا سالم بر مي‌گردانند.[264]

ب) نگاهي به ديدگاه محمد بن علي در مورد يارانش:

نكته‌ي حايز اهميت اينكه تعداد آنها در زمان وي كمتر از ده نفر بوده است.

گواهي يكي ازخود  شيعيان كه آنان عادت بر ارتكاب فحشا و گناهان دارند و اين جزو صفات بارز اكثرشان می باشدكه از آنان سلب اعتماد مي‌نمايد.

-جعفر صادق به صراحت مي‌گويد: تعداد شاگردان مخلص پدرش كمتر از ده نفر هستند و او چهار نفر را نام مي‌برد از جمله: عجلي، زراره، ابوبصير و محمد بن مسلم كه اينها نيز از طرف پدر بزرگش جرح شده‌اند.[265]

اين است وضعيت اطرافيان و شاگردان ائمه طبق نوشته‌هاي مصنفين شيعه كه هزاران رو ایت از طريق اينان به ائمه نسبت داده شده است. آيا بعد از سخناني كه ائمه در مورد اينها گفته‌اند بازهم رواياتشان قابل اعتماد است؟!

و بدينصورت راز شايعاتي كه به ائمه نسبت داده مي‌شود آشكار مي‌گردد.

 شخصيت چهارم: زيد بن علي بن حسين (.... ـ 121 هـ)

او زيد بن علي بن حسين بن ابيطالب معروف به أوبولحسين هاشمي علوي مدني؛ برادر ابوجعفر باقر، عبدالله، عمر، علي و حسين است مادرش ام‌ولد بوده، او مردي دانشمند و نيك كردار و داراي شكوه بود.[266]

او از افراد شجاع و دانشمند اهل‌بيت و داراي مناعت طبع بود كه به هيچ وجه راضي به ذلت و حقارت نبود.

 تقسيم شيعه در زمان زيد به دو گروه:

گروهي همزمان با دوستي اهل‌بيت، ابوبكر و عمر را نيز دوست داشتند و اينها پيروان زيد بودند زيرا خود زيد چنين بود.

و گروه دوم كساني بودند كه تظاهر به دوستي اهل‌ بيت مي‌كردند و از ابوبكر و عمر، بيزار بودند. زيد اينها را، رافضي ناميد چرا كه آنها سخن زيد را نپذيرفتند و از او پيروي نكردند.

از آنروز به بعد تا پايان قرن سوم، اصطلاح «رافضي» به كساني اطلاق گرديد كه آشكارا با ابوبكر و عمر ابراز دشمني مي‌كردند، سپس اين گروه به نام اثناي عشري معروف گرديد كه در واقع حامل عقايد روافض بايك عنوان تازه بودند.

اينها معروف به صاحبان بدعت كبرا هستند كه رواياتشان پذيرفته نمي‌شود و گروه دوم معروف به صاحبان بدعت صغرا بوده، رواياتشان پذيرفته مي‌شود.

 ديدگاه زيد در مورد ابوبكر و عمرم:

از ايشان روايات زيادي در مورد فضل ابوبكر و عمر و ابراز بيزاري از دشمنانشان  نقل شده است كه به ذكر نمونه‌هايي ازآن اكتفا مي‌كنيم:

1ـ هاشم بن يزيد از زيد بن علي نقل مي‌كند كه فرمود: ابوبكر صديق پيشواي شاكرين بود. سپس اين آيه را خواند: وَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ ‌ (آل عمران/144).

2ـ آدم بن عبدالله خثعمي كه از شاگردان زيد بن علي بود، مي‌گويد: از زيد در مورد آيه: وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ‌‌ پرسيدم كه شامل چه كساني است؟ گفت: شامل ابوبكر و عمر است و افزود كه از شفاعت جدم محروم شوم اگر آنها را دوست نداشته باشم(تاریخ دمشق).

3ـ كثير نواء مي‌گويد: از زيد بن علي در مورد ابوبكر و عمر پرسيدم گفت: آنها را دوست بدار. گفتم: نظرت در مورد كساني كه از آنها برائت مي‌جويند چيست؟ گفت: من از كساني كه از آنها برائت مي‌جويند، بيزارم.[267]

4ـ از سدي روايت است مي‌گويد: در يكي از محله‌هاي كوفه خدمت زيد بن علي رسيدم. به وي گفتم: شما سرور و پيشواي ما هستي. نظرت در مورد ابوبكر و عمر چيست؟ گفت: آنها را دوست بدار.[268]

5ـ علي بن هاشم بن بريد از پدرش نقل مي‌كند كه زيد گفت: برائت از ابوبكر، عمر و عثمان، برائت از علي و برائت از علي برائت از ابوبكر، عمر و عثمان است.

6ـ همچنين از هاشم روايت است كه زيد بن علي به وي گفت: اي هاشم، بخدا سوگند برائت از ابوبكر و عمر، در واقع برائت از علي است حال خود داني.[269]

7ـ حسين بن عيسي بن زيد از پدرش نقل مي‌كند كه زيد بن علي گفت: خوارج غير از ابوبكر و عمر از ديگران اعلام برائت كردند شما پا فراتر گذاشتيد و از ابوبكر و عمر، اعلام برائت نموديد پس چه كسي باقي مانده است؟[270]

8ـ هشام از ابي مخنف از زيد بن علي روايت مي‌كند كه او قصد خروج بر خليفه‌ي وقت؛ عبدالملك بن مروان را داشت كه نقشه‌اش لو رفت. گروهي از يارانش بعد از اينكه نقشه‌ي او توسط يوسف بن عمر فرماندار؛ عبدالملك، خنثي گرديد نزد وي آمدند و نظر او را در مورد ابوبكر و عمرس جويا شدند؟ زيد گفت: خداوند آنان را مورد رحمت و مغفرت قرار دهد از بزرگان اهل‌بيت كسي را سراغ ندارم كه از آنان به بدي ياد كند و يا اعلام برائت نماید. آنها گفتند: پس چرا تو در پي انتقام از دشمنان اهل بيت هستي؟ مگر همين دو نفر باعث نشدند كه خلافت از دست شما گرفته شود؟ زيد گفت: حداكثر سخني كه مي‌توان گفت اينكه ما خود را در جانشينی رسول خدا، سزاوار‌تر از ساير مردم مي‌دانستيم ولي ديگران در آن از ما پيشي گرفتند و ما آنها را بخاطر اين حركتشان كافر نمي‌دانيم آنها زمام امور را بعهده گرفتند و با عدل و انصاف حكم راندند و به كتاب و سنت عمل كردند.

گفتند: اگر آنها بر شما ستم روانداشته اند  اینان نیز بر شما ستمی روا نداشته اند پس چرا ما را به جنگ با كساني كه بر شما ستم روا نداشته‌اند فرا مي‌خواني؟

زيد گفت: قضيه‌ي اينها فرق مي‌كند اينها هم به من و هم به شما و هم به خودشان ستم روا داشته‌اند. من شما را به سوي كتاب خدا و سنت پيامبرش و احياي سنتها و از بين بردن بدعتها فرا مي‌خوانم اگر بشنويد و اطاعت كنيد، رستگار خواهید شد وگرنه من كاري به كار شما ندارم.

پس از شنيدن سخنان زيد، از او جدا شدند و بيعتشان را نقض كردند و گفتند: برادرش ابوجعفر امام بود.و اكنون كه او مرده است فرزندش؛ جعفر امام ما است.

اينجا بود كه زيد آنها را رافضي ناميد. ولي امروز رافضي‌ها گمان مي‌كنند كه اين لقب را مغيره بر آنان نهاده بعد از اينكه او را رها كردند. گفتني است كه گروهي از آنان قبل از قيام زيد، نزد جعفر بن محمد رفتند و گفتند: آيا با زيد بن علي بيعت كنيم؟ جعفر گفت: آري او بزرگ و سرور ما است با او بيعت كنيد. ولي آنها اين سخن جعفر را ناشنيده گرفتند.[271]

9ـ ابن عساكر مي‌نويسد كه زيد بن علي عليه حكومت وقت ،قيام نمود و حدود چهار هزار نيرو در كوفه تحت فرمان او گرد آمدند. بعضي از طرفداران حكومت به نيرنگ در جمع هوادارانش از او پرسيدند: نظرت در مورد ابوبكر و عمر چيست؟ گفت: رحمت خدا بر آن دو صحابي رسول الله باد. هوادارانش با شنيدن اين سخن گفتند: تا از آن دو نفر اعلام برائت نكني ما از تو حمايت نخواهيم كرد. زيد گفت: من چنين كاري نخواهم كرد آنها دو امام عدل گستر بودند. با شنيدن اين سخن آنها او را تنها گذاشتند و پراكنده شدند و ديري نگذشت كه هشام گروهي را فرستاد و او را به قتل رسانيد.[272]

10ـ همچنين ابن عساكر از احمد بن داوود حداني نقل كرده كه از عيسي بن يونس در مورد رافضه و زيديه پرسيدند. گفت: رافضه به آن دسته از هواداران زيد بن علي مي‌گويند كه هنگام قيام وي گفتند: ما در صورتي با تو خواهيم ماند كه از ابوبكر و عمر، اعلام برائت كني. و چون زيد نپذيرفت و گفت: من آنها را دوست دارم و از دشمنانشان اعلام برائت مي‌كنم آنها او را رفض يعني ترك نمودند و رافضي نام گرفتند. و اما زيديه به همان هواداران همفكر زيد گفته مي‌شود كه گفتند: ما ابوبكر و عمر را دوست داريم و از دشمنانشان اعلام برائت مي‌كنيم.[273]

از آن روز به بعد، شيعه به دو گروه زيديه و رافضه، تقسيم شد كه گروه اول دوستداران شيخين و گروه دوم ناسزاگويان به شيخين بودند. و زيد رافضي‌ها را دشمن اهل‌بيت مي‌دانست چنانكه در اين روايت آمده است:

11ـ از سدي روايت است كه زيد بن علي گفت: رافضي‌ها در دنيا و آخرت دشمن من و دشمن پدرم هستند، رافضي‌ها بر ما شوريدند همانگونه كه خوارج عليه عليس شوريدند.[274]

12ـ از عمرو بن قاسم روايت است كه مي‌گويد: بر جعفر بن محمد وارد شدم و نزد او جماعتي از رافضي‌ها را ديدم. گفتم: اينها از عمويت زيد، اعلام برائت كرده‌اند با تعجب گفت: از عمويم؛ زيد اعلام برائت كرده‌اند؟! گفتم: بلي، گفت: خدا بيزار است از كسي كه از زيد بيزار است؛ بخدا سوگند او از همه‌ي ما داناتر به كتب خدا و فقيه‌تر و از همه در صله‌ي رحمي جلوتر بود.[275]

مورخان نوشته‌اند كه سبب قيام زيد عليه هشام بن عبدالملك بخاطر فشار و ستمي كه از طرف هشام بر او وارد شده بود و نيز وعده‌هاي اهل عراق مبني بر ياري و همراهي او بود.

روزي هشام او را نزد خود خواند و گفت: شنيده‌ام كه هواي خلافت در سر مي‌پروراني؟ زيد گفت: اشتباه به سمعتان رسانده‌اند. هشام گفت: خير به من درست گزارش داده‌اند. زيد گفت: من سوگند مي‌خورم آنچه به شما گفته‌اند صحت ندارد. هشام نپذيرفت. زيد گفت: خدا كسي را بقدري بالا نبرده كه سوگند را نپذيرد و نه كسي را آنقدر حقير كرده كه سوگندش پذيرفته نشود. هشام بر آشفت و او را بيرون راند. زيد گفت: از اين پس مرا آنگونه خواهي يافت كه نخواهي پسنديد. و بعد از اينكه از آنجا خارج شد گفت: كسيكه زندگي بخواهد حقير خواهد شد.[276]

سپس اهل كوفه به او وعده‌ي ياري دادند ولي هنگامي كه او عزم را جزم نمود و قيام كرد، تنهايش گذاشتند و با او كاري كردند كه قبلاً با پدرانش كرده بودند. ولي اين‌بار بهانه‌ي ديگری  را دستاويز خود قرار دادند كه اعلام برائت از ابوبكر و عمر بود. اما زيد اين كار را خلاف دين و عقيده‌اش مي‌دانست و زير بار نرفت، بدينصورت مي‌توان هويت فتنه‌گران در عهد ايشان و عهد پدرانش را شناخت.

ب) نگاهي به اين روايات:

1ـ زيد تاكيد مي‌ورزد كه ابوبكر، پيشواي شاكرين است و او و عمرس جزو سابقين در اسلام هستند.

2ـ همچنين به دوستي با آنان تاكيد مي‌ورزد.

3ـ زيد اعلام برائت از شيخين را مساوي اعلام برائت از علي مي‌داند. چرا كه همه‌ي اينها در نصرت دين خدا و دفاع از رسول خدا و بعد از وفاتش در حفظ و نگهداري دستاوردهاي دينش، يك دل، يك رنگ، و يكپارچه بودند. بنابراين دشمني با يكي از آنان دشمني با همه بحساب مي‌آيد.

 موضع زيد در برابر جريان فدك

الف) آنچه در اينمورد آمده بشرح زير است:

1ـ فضيل بن مرزوق مي‌گويد: زيد بن علي بن حسين فرمود: اگر من هم بجاي ابوبكر بودم در قضيه فدك همان فيصله‌اي را مي‌كردم كه ابوبكر كرد.[277]

2ـ محمد بن سالم مي‌گويد: زيد در ايام اختفا نزد ما بود. روزي سخن از ابوبكر و عمر بميان آمد. و برخی از حاضران ايراداتي به عملكرد آنان ـ در مورد فدك ـ وارد كردند. زيد گفت: اي محمد بن سالم، اگر تو در زمان آنها بودي چه كار مي‌كرد؟ گفتم: همان كاري را كه علي كرد. گفت: پس به كاري كه علي كرده راضي باش.[278]

ب) نگاهي به موضع وي در مورد قضيه فدك: زيد مهر صحت بر قضاوت ابوبكر در مورد فدك مي‌زند و مي‌گويد: اگر خود او بجاي ابوبكر بود، چنين قضاوتي مي‌كرد.

بخاطر اينكه ابوبكر، در قضيه فدك از دستور رسول خدا پيروي كرد. ولي فاطمه از دستور رسول خدا در اين باره اطلاعي نداشت و گمان مي‌كرد كه از پدرش ارث مي‌برد همانگونه كه ساير فرزندان از پدران خويش ارث مي‌برند.

چرا كه جايگاه رسالت بالاتر از اين است كه اموالشان همانند پادشاهان به فرزندانشان منتقل شود و اگر چنين مي‌بود، بهانه‌ي خوبي بدست دشمنان آنان مي‌افتاد.

بدون ترديد اگر اين دو تفكر در ترازوي  انصاف قرار داده شوند، كفه‌ي تفكري سنگين‌تر خواهد بود كه مي‌گويد پيامبران چيزي از مال و متاع دنيا براي فرزندان خود به ارث نمي‌گذارند نه تفكري كه معتقد است پيامبران همچون پادشاهان، براي فرزندان خويش سيم و زر مي‌اندوزند.

البته نبايد از ياد برد كه هزينه‌ي كفالت فرزندانشان تا زنده‌اند به عهده‌ي دولت خواهد بود. و اين بالاترين حد پاكي و بي‌آلايشي است كه فقط شايسته‌ي انبياء الهي مي‌باشد.

بنابراين، ابوبكر در اين قضيه اجتهاد نكرد بلكه به حديثي كه از رسول خدا شنيده بود مبني بر اينكه پيامبران چيزي از مال دنيا به ارث نمي‌گذارند، جامه عمل پوشانيد و اين حديث را هم راويان اهل‌سنت و هم راويان شیعه نقل كرده‌اند. پس صديق به حديث پيامبر چنگ زد. و آنچه براي وي حايز اهميت بود اينكه دستور رسول خدا اجرا شود وپروایی بر گفته ی دیگران نداشت.

حديث مذكور در منابع اهل‌سنت به شرح زير نقل شده است:

ابودرداء از رسول خدا ضمن حديث طويلي چنين نقل مي‌كند كه فرمود: «علما وارثان پيامبران‌اند و پيامبران بعد از خود درهم و ديناري بجاي نمي‌گذارند بلكه علم و دانش را به ارث مي‌گذارند هركس آنرا بگيرد، بهره‌ي بزرگي بدست آورده است.[279]

شيعه نيز اين حديث را به نقل از ابوعبدالله؛ جعفر بن محمد نقل كرده‌اند كه رسول خدا فرمود: علما وارثان پيامبران‌اند و پيامبران، درهم و دينار به ارث نمي‌گذارند بلكه علم و دانش را به ارث مي‌گذارند...[280]

از اينرو زيد بن علي تاكيد مي‌ورزد بر اينكه عليس نيز به قضاوت صديق راضي شد و بر آن مهر صحت زد و اگر غير از اين بود چرا در زمان خلافت خويش، فدك را به فرزندان پيامبر برنگردانيد؟ بنابراين از عليس حتي يك كلمه خلاف اين قضاوت ابوبكر صديق شنيده نشده است.

 شخصيت پنجم: جعفر بن محمد (80 ـ 114 ـ 148 هـ)

 او جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب، مادرش فروه دختر قاسم بن محمد بن ابي‌بكر صديق و مادر مادرش اسما دختر عبدالرحمان بن ابي‌بكر است بنابراين جعفر مي‌گفت: ابوبكر دوبار مرا به دنيا آورده است يعني مادر خودم و مادر مادرم از نسل ابوبكر صديق مي‌باشد.

او در سال هشتاد هجري متولد شد و از علماي بزرگ مدينه بشمار مي‌رفت.[281]

 موضع جعفر در برابر ادعاي علم غيب و تقيه:

الف) آنچه در اينمورد آمده بشرح زير است:

1ـ ابن سماك مي‌گويد: قصد حج داشتم كه زراره بن اعين برادر عبدالملك بن اعين مرا ديد و گفت: اگر با جعفر ملاقات كردي سلام مرا به ايشان برسان و در مورد اينكه من به بهشت مي‌روم يا به دوزخ از وي بپرس. راوي مي‌گويد: من نيز با جعفر ملاقات كردم و پرسيدم: اي فرزند رسول خدا، آيا زراره را مي‌شناسي؟ گفت: بلي او رافضي خبيثي است. گفتم: او مي‌پرسيد كه بهشتي است يا دوزخي؟ گفت: به او اطلاع ده كه از اهل دوزخ است. و افزود كه مي‌داني از كجا دانستم كه او رافضي است؟ گفتم: خير. فرمود: او مي‌پندارد كه من علم غيب مي‌دانم و هركس معتقد باشد كه جز خدا كسي علم غيب مي‌داند، كافر و دوزخي است.[282]

2ـ همين روايت ابن سماك با عبارت ديگر نيز نقل شده و در پايان راوي مي‌گويد: هنگامي كه از سفر حج برگشتم زراره نزد من آمد و از من در مورد چيزي كه سفارش كرده بود پرسيد. گفتم: فرموده است تو دوزخي هستي. زراره گفت: ايشان از روي تقيه چنين فرموده است.[283]

ب) نگاهي به موضع جعفر در برابر ادعاي علم غيب:

بايد دانست كه نسبت دادن علم غيب به بشر جزو باورهاي ضد اسلامي است چنانكه الله متعال در وصف خويش مي‌فرمايد: عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ‌ (تغابن/18)

همچنين الله متعال مي‌فرمايد: عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا ، إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا، لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا ‌ (جن/26 ـ28)

ترجمه:دانای نهان است و هیچ‌کس را برغیب خود آگاه نمی‌کند.  ﰊ   مگر کسی را که به پیامبری برگزیند (آن هم به عنوان معجزه) و نگهبانانی پیش رو و پشت سرش گسیل می‌دارد.

تا مشخص کند که (پیام‌آوران،) پیام‌های پروردگارشان را ابلاغ کرده‌اند و او به آنچه نزد آنهاست، احاطه دارد و تعداد همه چیز را به‌شمارش درآورده است.

ونیز فرموده است: قُل لاَّ أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَآئِنُ اللّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَفَلاَ تَتَفَكَّرُونَ ‌ (انعام/50)

ترجمه:بگو: نمی­گویم گنج­ها و خزانه­های الله نزد من است. و من، غیب نمی­دانم و به شما نمی­گویم که من فرشته­ام؛ بلکه تنها از چیزی پیروی می­کنم که به من وحی می­شود. بگو: آیا کور و بینا (با هم) برابرند؟ پس چرا نمی‏اندیشید؟

و در جايي فرموده است: وَلاَ أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَآئِنُ اللّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاَ أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَلاَ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَن يُؤْتِيَهُمُ اللّهُ خَيْرًا اللّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِي أَنفُسِهِمْ إِنِّي إِذًا لَّمِنَ الظَّالِمِينَ ‌ (هود/31)

ترجمه: و من به شما نمی‌گویم که گنجینه‌های الله نزد من است و ادعا نمی‌کنم که غیب می‌دانم و نیز نمی‌گویم که من فرشته‌ام و درباره‌ی‌ مومنانی که به چشم حقارت به آنان نگاه می‌کنید، نمی‌گویم که الله هیچ خیری به آنان نخواهد داد. الله به آنچه در درونشان می‌گذرد، کاملا داناست؛ به‌راستی اگر چنین بگویم، از ستمکاران خواهم بود).

خداوند در اين آيات خاطرنشان مي‌سازد كه علم غيب فقط به خودش اختصاص دارد همچنين فرموده است كه گاهي بخشي از امور غيبي را به اطلاع پيامبرانش مي‌رساند. اما ديگران هيچ اطلاعي از امور غيب ندارند و پيامبران نيز بيش از آنچه خداوند به اطلاع آنها مي‌رساند چيزي ديگري نمي‌دانند. از اينرو خداوند به پيامبرش دستور مي‌دهد كه علم غيب را از خود منتفي بداند.

بنابراين جعفر مي‌داند كه ادعاي علم غيب براي فردي از افراد بشر، با كتاب خدا در تضاد مي‌باشد و كسي كه چنين ادعايي بكند، از دايره‌ي ايمان خارج مي‌شود پس زراره كه چنين اعتقادي دارد، كافر است چرا كه او در واقع، كتاب خدا را تكذيب نموده است.

نكته‌ي ديگري كه حايز اهميت است اينكه مي‌بينيم زراره خيلي راحت، به توجيه سخن جعفر پرداخت و او را متهم به دروغ و تقيه نمود. و اين شيوه‌ي پيروان اين مكتب است كه با گفتار وكردار امامان خويش كه مخالف با معتقدات اين گروه باشد روبرو شوند، فوراً ائمه را به تقيه و دروغگويي متهم مي‌كنند.

 موضع جعفر در قبال ادعاي امامت و عصمت:

الف) آنچه در اين باره نقل شده به شرح زير است:

1ـ از عبدالجبار بن عباس همداني روايت است كه مي‌گويد: ما در شرف حركت از مدينه بوديم كه جعفر بن محمد نزد ما آمد و گفت: انشاء الله كه شما از چهره‌هاي نيك سرزمين خودتان هستيد پيام مرا به مردم آن سامان برسانيد كه هركس فكر مي‌كند من امام معصوم هستم و پيروي از من واجب است بداند كه من از او بيزارم.[284]

2ـ ايوب مي‌گويد از جعفر بن محمد شنيدم كه مي‌گفت: بخدا سوگند ما هر آنچه را كه از ما مي‌پرسند، بلد نيستيم. ديگران از ما بهتر مي‌دانند.[285]

ب) نگاهي به اين دو اثر:

1ـ جعفر صادق از امامتي كه دروغگويان به او نسبت مي‌دهند اعلام برائت مي‌كند. آري او صادق است و آنها كاذب پس بر ما است كه سخن صادق را بپذيريم نه سخن كذابين را.

2ـ او همچنين نمي‌پذيرد كه داراي علم غيب يا علم الهي باشد و اعتراف مي‌كند كه ممكن است در ميان مردم كساني باشند كه از علم و دانش بيشتري برخوردار باشند.

 ديدگاه جعفر نسبت به ابوبكر و عمرس

الف) آنچه در اينمورد آمده بشرح زير است:

1ـ جعفر بن محمد مي‌گويد: بخدا سوگند از پدرم شنيدم كه علي روز وفات عمرس در آنجا حضور پيدا مي‌كند و بر بالين عمر مي‌ايستد و مي‌گويد: بر عملكرد هيچ‌كس از اهل زمين آنقدر غبطه نمي‌خورم كه بر عملكرد اين شخص غبطه مي‌خورم و دوست دارم با نامه‌ي عملي همچون نامه‌ي او با پروردگارم روبرو شوم.

راوي مي‌گويد: سپس جعفر از ابوبكر به نيكي ياد كرد و گفت: او مرا دو بار به دنيا آورده است.[286]

2ـ سالم مي‌گويد: جعفر بن محمد به من گفت: اي سالم، آيا كسي، به پدر بزرگش ناسزا مي‌گويد؟ ابوبكر پدر بزرگ من است از شفاعت محمد محروم شوم اگر آنها را دوست نداشته و از دشمنانشان اعلام برائت نكنم. ابوعيسي مي‌گويد: مادر جعفر بن محمد، ام فروه؛ نوه‌ي ابوبكر صديق بود. من از اين ماجرا توسط برخي از فرزندان ابوبكر اطلاع پيدا كردم.

3ـ از ابن فضيل از سالم بن ابي حفصه روايت است كه مي‌گويد: از ابوجعفر و همچنين از جعفر در مورد ابوبكر و عمر پرسيدم: گفتند: آنها را دوست بدار و از دشمنانشان اعلام برائت كن چرا كه آن دو پيشواي هدايتگر بودند.

اين روايت قبلاً بيان گرديد.

4ـ حكيم بن جبير مي‌گويد: از ابوجعفر در مورد كساني كه به ابوبكر و عمر ايراد مي‌گيرند پرسيدم. گفت: اينها بی دین  هستند.

5ـ سفيان ثوري از جعفر بن محمد نقل مي‌كند كه به نقل از پدرش گفته است: اي فرزندم، بدانكه ناسزاگويي به ابوبكر و عمر جزو گناهان كبيره است بنابراين پشت سر كسي كه مرتكب اين گناه مي‌شود نماز مخوان.[287]

6ـ عمرو بن قيس ملائي مي‌گويد: از جعفر بن محمد شنيدم كه فرمود: خدا بيزار است از كسيكه از ابوبكر و عمر بيزار است.[288]

7ـ روايت عبدالجبار بن عباس همداني كه قبلاً گذشت و در بخشي از آن به نقل از جعفر چنين آمده بود: هركس گمان مي‌كند كه من از ابوبكر و عمر بيزارم بداند كه من از خود او بيزارم.[289]

8ـ يحي بن سليم از جعفر بن محمد از پدرش به نقل از عبدالله بن جعفر ابن ابيطالب مي‌گويد: ابوبكر زمام امور ما را بعهده گرفت او بهترين و مهربانترين خليفه بود و از هر كس ديگري نسبت به ما مهربانتر بود.

9ـ از يحي بن كثير از جعفر بن محمد به نقل از پدرش كه مي‌گويد: مردي نزد پدرم علي بن حسين آمد و گفت: برايم از ابوبكر بگو؟ پدرم گفت: در مورد صديق مي‌پرسي؟ گفت: خدا بيامرزدت او را صديق مي‌نامي؟ پدرم گفت: مادرت به عزايت بنشيند او را كسي صديق ناميده كه بهتر از من و تو بوده يعني رسول خدا و مهاجرين و انصار ...[290]

ب) نگاهي به آنچه گذشت:

1ـ او انكار مي‌كند كه امام معصوم و واجب الاطاعه‌اي باشد و از كساني كه به وي چنين چيزي نسبت مي‌دهند اعلام برائت مي‌كند.

2ـ سپس از ابوبكر و عمر به نيكي ياد كرد ه، از دشمنانشان اعلام برائت  می نماید و به نسب خويش که از جانب مادرش به ابوبكر صديق مي‌رسد  افتخار می كند .

3ـ همچنين اعتراف مي‌نمايد كه ابوبكر از طرف پيامبر، ملقب به لقب صديق شد و انكار صديق بودن وي انكار سخن رسول خدا محسوب مي‌شود.

گفتني است كه عالم معاصر شيعه؛ دكتر موسي موسوي نيز پس از آنكه فكرش بيدار گرديد و دريافت كه چه ستم بزرگي اين جماعت به اصحاب رسول خدا روا داشته‌اند، به جرح خلفا توسط راويان شيعه با ديده‌ي انكار نگاه مي‌كند و مي‌گويد: نكته‌ي حايز اهميت اينكه امام صادق؛ رئيس و مؤسس مذهب اثناي عشري با افتخار مي‌گويد: «ابوبكر دوبار مرا به دنيا آورده است» چرا كه مادرش فاطمه دختر قاسم فرزند ابوبكر و مادر بزرگش، اسما دختر عبدالرحمان فرزند ابوبكر است، ولي با اينحال مي‌بينيم كه راويان ما از همين امامی كه به جدش افتخار مي‌كند روايات بيشماري در جرح ابوبكر نقل مي‌كنند. سوال اينجاست كه مگر معقول است كه چنين امام بزرگواري سخنان ضد و نقيضي بگويد. شايد چنين چيزي نسبت به يك فرد معمولي، غير عادي و زشت محسوب نشود ولي از امامي كه فقيه‌ترين و پرهيزكارترين فرد در زمان خويش بوده، چنين چيزي بعيد به نظر مي‌رسد.[291]

 شكوه و گلايه جعفر صادق از اطرافيان خود:

الف) آنچه در اين مورد آمده بشرح زير است:

هنگامي كه به شكايت جعفر از پيروانش مي‌نگريم متوجه اسباب كثرت شايعات عليه اهل‌بيت مي‌شويم.

جعفر صادق پيروانش را بدتر از يهود و نصارا مي‌داند و جز يك نفر هيچكدام از آنان را از اين وصف مستثني نمي‌كند. او همواره آرزو مي‌كرد اي كاش در ميان يارانش سه نفر قابل اعتماد وجود داشت كه مي‌توانست حرف دلش را با آنان در ميان بگذارد.همچنين ايشان تاكيد داشت كه پيروانش در روايات، مي‌افزايند حتي او معتقد بود كه مصداق آيات نفاق، شيعيان هستند.

اما اينكه از او زياد روايت كرده‌اند بخاطر ثروت اندوزي و تجارت بوده چنانكه روايات و احاديث دروغيني جهت خالي كردن جيب مردم ساخته‌اند.

در پايان عبدالله بن يعفور كسي كه امام او را قبول دارد، معتقد است همه‌ي كساني كه منتسب به تشيع هستند، فاقد امانت داري و صداقت مي‌باشند. چنانكه از او رواياتي بشرح زير نقل شده است.

1ـ ابوعبدالله جعفر بن محمد فرمود: ما اهل‌بيت، انسانهاي راستگويي هستيم. ولي ديگران بر ما دروغ مي‌بندند و صداقت ما را زير سوال مي‌برند.

رسول خدا، راستگوترين مرد، جهان بود، مسيلمه بر او دروغ بست. همچنين اميرالمؤمنين بعد از رسول خدا، راستگوترين انسان بود ولي عبدالله بن سباي ملعون بر او دروغ بست. همچنين حسين بن علي با مختار مورد آزمايش قرار گرفت. سپس از حارث شامي و بنان سخن بميان آورد و گفت: آنها بر علي بن حسين دروغ مي‌بستند. و از مغيره بن سعيد، بزيع، سدي، ابوالخطاب، معمر، بشار اشعري، حمزه يزيدي وصائد نهدي كه همه‌ از پيروانش بودند نيز به بدی ياد كرد و آنها را نفرين نمود و گفت: ما هيچ‌گاه از دست دروغگويان در امان نيستيم. خدا ما را از دست آنان نجات دهد و آنان را گرفتار عذاب خويش نمايد.[292]

2ـ ابوبصير مي‌گويد: از ابوعبدالله شنيدم كه فرمود: خدا از بنده‌اي راضي شود كه ما را نزد مردم محبوب نمايد نه اينكه كاري كند كه مردم ما را با ديد تنفر ببينند. آنها اگر سخنان ما را دست نخورده نقل مي‌كردند به نفعشان بود ولي آنها يك سخن را با ده برابر افزايش نقل مي‌كنند.[293]

3ـ همچنين از جعفر صادق نقل است كه فرمود: در ميان كساني كه خود را شيعه مي‌دانند افرادي بدتر از يهود، نصارا، مجوس و مشركين وجود دارد.[294]

4ـ روايت شده كه باري به جعفر گفتند: بعضي از شيعيان در مورد اين قول الله متعال: وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاء إِلَهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَهٌ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ (زخرف/84) گفته‌اند مراد از «اله» در اينجا امام است؟ ابوعبدالله گفت: بخدا سوگند، من با چنين افرادي زير يك سقف نخواهم ايستاد. اينها از يهود، نصارا، مجوس و مشركين هم بدتراند. بخدا سوگند هيچ‌كس عظمت خدا را اينگونه زير سوال نبرده است. و اگر من به آنچه را كه اهل كوفه در مورد من مي‌گويند، تاييد بكنم زمين مرا در خود فرو خواهد برد. من نيستم جز بنده و برده‌اي كه نمي‌توانم نفع و ضرري به كسي برسانم.[295]

5ـ همچنين از جعفر نقل شده كه گفته است: امروز هيچ‌كس به اندازه‌ي كساني كه دم از محبت ما مي‌زنند دشمن ما نيستند.[296]

6ـ همچنين فرمود: هيچ آيه‌اي در مورد منافقين نازل نشده مگر اينكه در مورد شيعيان، مصداق پيدا مي‌كند.[297]

7ـ از قاسم صِیرفي روايت است كه مي‌گويد: از ابوعبدالله شنيدم كه مي‌گفت: گروهي گمان مي‌برند كه من امام آنها هستم، بخدا سوگند من امام آنها نيستم، خدا نفرينشان كند. آنها رازدار نيستند خدا رازشان را آشكار سازد. من چيزي مي‌گويم و آنها مي‌گويند هدف او چيز ديگري بوده است. من امام كساني هستم كه از من حرف شنوي داشته باشند.[298]

8ـ وفرموده است بخدا سوگند اگر در ميان شما سه نفر وجود داشت كه مي‌دانستم راز دار من هستند، هيچ سخني را از شما دريغ نمي‌داشتم.[299]

9ـ و از ايشان روايت شده كه فرمود: شما چه كار با مردم داريد. مردم را عليه من تحريك كرده‌ايد؟ بخدا سوگند در ميان شما كسي را سراغ ندارم كه از من پيروي كند و حرف شنوي داشته باشد جز يك نفر به نام عبدالله بن ابي يعفور كه به وصيت و سخن من عمل نموده است .[300]

10ـ از فيض بن مختار روايت است كه به ابوعبدالله از كثرت اختلاف روايات شيعه شكايت برد. ابوعبدالله سخن او را تاييد كرد و گفت: اينها سخنان ما را مي‌شنوند و آنرا به دلخواه خويش تفسير و تاويل مي‌كنند چرا كه رضايت الهي مدنظرشان نيست بلكه متاع دنيا هدف نهايي آنها است و هر كدام مي‌خواهد، نام و شهرتي كسب نمايد.[301]

11ـ از يحي بن عبدالحميد حماني در كتابي كه پيرامون اثبات امامت اميرالمؤمنين نوشته، روايت است كه از شريك پرسيد: بعضي گمان مي‌كنند كه جعفر بن محمد در روايت حديث ضعيف است، شريك گفت: قضيه از اين قرار است كه جعفر بن محمد مردي نيك، مسلمان و پرهيزكار بود ولي اطرافيانش مشتي انسان جاهل و دنيا طلب بودند كه با او رفت و آمد داشتند و احاديث ساختگي و زشتي به او نسبت مي‌دادند و نهايتا او را بدنام كردند.[302]

12ـ كشي اين سخن زراره را نقل كرده كه گفته است: در دلم نسبت به جعفر كدورتي هست.

راوي اين خبر مي‌گويد: بخاطر اينكه ابوعبدالله رسوائيهاي او را آشكار كرد.[303]

گفتني است كه گستاخي زراره تا حدي پيش رفت كه ابوعبدالله را تكذيب مي‌كرد[304]

14ـ همچنين كشي از زراره نقل مي‌كند كه مي‌گويد: از ابو عبدالله در مورد تشهد پرسيدم: گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً عبده و رسوله. گفتم: التحيات و الصلوات چي؟‌ گفت: آنرا نيز بخوانيد. روز بعد دوباره از او در مورد تشهد پرسيدم: همان سخن ديروز را گفت. گفتم: التحيات و الصلوات چي؟ گفت: آنرا نيز بخوانيد. از آنجا در حالي بيرون شدم كه به ريش او مي‌خنديدم و با خود گفتم: هيچگاه پيروز نخواهد شد.[305]

15ـ محمد بن عمير مي‌گويد: بر ابوعبدالله وارد شدم پرسيد از زراره چه خبر؟ گفتم: او نماز عصر را تا غروب خورشيد نمي‌خواند. گفت: به او بگو نماز را در وقتهايشان بخواند.  راوي مي‌گويد: هنگامي كه اين پيام امام را به او رساندم گفت: مي‌دانم كه راست مي‌گویي ولي من كاري مي‌كنم كه خود او به من دستور داده است.[306]

16ـ از عبدالله بن یعفور رواین است می گوید به ابی عبدالله گفتم: من با مردم زياد سروكار دارم كساني كه پيرو شما نيستند از امانت داري، صداقت و وفاي به عهد بيشتري برخوردار هستند ولي پيروان شما داراي اين صفات نيستند.[307]

17ـ روايت شده كه مردي به ابي‌عبدالله گفت: مي‌بينم پيروان ما، بد دهن، شرور و بي وفايند در حالي كه مخالفين ما انسانهاي آرام، وفادار و خوش برخورد هستند و از اين جريان شديداً رنج مي‌برم.[308]

ب) نگاهي به شكايات ابوجعفر:

بايد دانست كه بيشترين روايات شيعه منسوب به ابي‌عبدالله؛ جعفر صادق است، كسي كه بيشترين گلايه‌ها را از پيروانش دارد.

1ـ جعفر صادق معتقد است كه هيچ فردي از افراد اهل‌بيت چنين نيست كه شاگردانش بر او دروغ نبسته باشند.

سپس هشت نفر از شاگردانش را نام مي‌برد كه بر او دروغ بسته‌اند و آنان را نفرين مي‌كند.

ولي ما نمي‌دانيم اين دروغگويان چه دروغهايي به او نسبت داده‌ند ولی اين کلی گویی، همه‌ي روايات منقول  از جعفر را زير سوال مي‌برد.

ائمه‌ي بعدي هم به نوع دروغ اشاره ای نكرده‌اند و اين هم مزید بر علت شده، احتمال سابق را تقويت مي‌كند.

2ـ همچنين جعفر تاكيد مي‌‌ورزد كه راويان، سخن او را با ده برابر افزايش، نقل مي‌كنند ولي ايشان مشخص نمي‌كند كه كدام راوي با كدام سخن ايشان چنين رفتاري داشته است تا ميان رواياتي كه به آنها دست برد زده شد با رواياتي كه از اين دستبرد مصون مانده‌اند تفكيك قائل شويم. بنابراين چاره‌اي جز اين وجود ندارد كه همه‌ي روايات و ساير راوياني كه از او روايت كرده‌اند مشمول اين اتهام قرار گيرند مگر اينكه دليلي خلاف آن ثابت شود. پس فعلا حكم روايات جعفر و راويان از وي توقف از پذيرش و توثيق آنها است چرا كه احتمال دست برد در مورد ساير روايات وجود دارد.

3ـ همچنين جعفر، برخي از شيعيان را بدتر از يهود، نصارا، مجوس و مشركين دانسته ولي آنها را مشخص نكرده و اين حكم همه‌ي پيروان و شاگردانش را در مظنه‌ي اتهام قرار مي‌دهد مگر كسي را كه با دليل ثابت شود كه وي از دايره اين اتهام خارج است. نتيجه اين مي‌شود كه شاگردان جعفر صادق بخاطر ايناتهام ، غير قابل اعتماد مي‌باشند.

4ـ جعفر صادق همه‌ي شيعيان را بدون استثنا مشمول آيات نفاق مي‌داند بنابراين، شيعيان در دين و روايت قابل اعتماد نيستند بخاطر اينكه اتهام نفاق از طرف امامشان متوجه يكايك آنها است.

5ـ امام صادق بر اين نكته تاكيد دارد كه دشمن‌ترين دشمنان اهل‌‌بيت كساني هستند كه تظاهر به تشيع و محبت اهل بيت مي‌كنند. بنابراين همه‌ي متظاهرين به محبت اهل‌بيت و مدعيان تشيع، به گواهي خود اهل‌بيت، از دشمنانشان هستند و هيچ روايتي از ائمه نداريم كه دست يكي از آنان را بگيرد و از دايره‌ي اين اتهام خارج سازد. از اينرو ما نمي‌توانيم هيچ روايتي را از شيعيان بپذيريم مگر اينكه دليلي مبني بر تزكيه خويش ارائه نمايند.

6ـ واینجا راز تقيه‌اي كه دشمنان اسلام وضع نموده‌اند آشکار می شود.

جعفر صادق مي‌گويد: اطرافيانش سخنان او را بگونه‌اي ديگر تفسير و توجيه مي‌نمايند و اظهار ميدارند كه هدف امام چيز ديگري بوده و اين سخن را از روي تقيه بر زبان آورده است.

بدينصورت جعفر صادق، ديني را كه با آن خدا را بندگي مي‌كند اعلام مي‌دارد و آن چيزي جزهمان دینی که اهل سنت با آن خدا را بندگي مي‌نمايند نیست.

ولي اطرافيان او مي‌گويند: امام را در آنچه مي‌گويد تصديق نكنيد چرا كه ظاهر سخن او با باطنش فرق دارد.

آيا چنين پيرواني در آنچه به امام نسبت مي‌دهند قابل اعتماد هستند؟!

7ـ جعفر صادق تاكيد مي‌ورزد كه بيشتر اطرافيانش قابل اعتماد نيستند حتي در ميانشان سه نفر آدم حسابي و قابل اعتماد پيدا نمي‌شود. او از ميان آن جمع فقط عبدالله بن يعفور را تاييد مي‌كند و بقيه را قابل اعتماد نمي‌داند تا به آنها حديث بگويد. حال سوال اينجاست كه اينهمه روايات كه به اندازه‌ي بار شتر مي‌باشند از كجا آمد ه و چه كسي آنها را نقل كرده است؟!

با وجود رواياتي كه در منابع شيعه برقلت شاگردان جعفر آمده بازهم در ميان شيعيان سخنان مبالغه آميزي پيرامون شاگردان مورد اعتماد جعفر صادق نقل مي‌شود كه تعدادشان حدود چهار هزار نفر بوده است! معلوم نيست كه تعداد همه‌ي شاگردانش چقدر بوده احتمالاً تعدادشان حداقل ده هزار نفر بوده است! حال نمي‌دانيم كه سخن جعفر صادق را بپذيريم يا سخن متاخرين شيعه را؟! البته بدون ترديد ما سخن جعفر را مي‌پذيريم.

8ـ مصيبت‌بارتر اينكه يكي از شاگردان امام، از كثرت تضاد و اختلاف ميان پيروان امام شكايت مي‌كند و امام نيز علاوه بر تاييد سخنان او، علت اين اختلاف را دروغ بافي بر اهل‌بيت بخاطر كسب مال و مقام مي‌داند. يعني آنها مي‌خواهند خود را جزو نزديكان و رازداران امام قلمداد كنند و از اين راه، جيب مردم را خالي كنند.

چنانكه شريك نيز به اين نكته واقف است آنجا كه مي‌گويد: «اطراف جعفر را مرداني نادان گرفته‌اند تا به دروغ احاديثي به وي نسبت داده، اموال مردم را به تاراج ببرند».

حقيقت چيزي جز اين نيست كه آنها سخناني به جعفر نسبت مي‌دهند كه نگفته است و اگر سخني بر خلاف مطامع آنها بگويد، مي‌گويند هدفش چيز ديگري بوده و اينرا از روي تقيه بر زبان آورده است. حال نمي‌دانيم كه راست و دروغ قضيه راچگونه  تشخيص دهيم؟ و اين امر مانع تاييد همه‌ي رواياتي مي‌شود كه مخالف با عملكرد ظاهر وي مي‌باشند همانگونه كه سلب اعتماد مي‌كند از رواياتي كه به وي سخني خلاف عملكرد ظاهرش نسبت مي‌دهند.

9ـ بعنوان نمونه‌، يكي از نزديكترين شاگردان و اطرافيان جعفر زراره است كه در دلش نسبت به امام كدورت دارد و به دروغ مي‌گويد امام به او دستور داده تا نماز عصر را تا غروب خورشيد به تاخير بيندازد و در جايي مي‌گويد به ريش امام مي‌خندد.

اين است حال كسيكه نزد اين جماعت جزو مقربين و افراد مورد اعتماد بحساب مي‌آيد تا چه رسد به كساني كه داراي اين وصف نيستند. آيا مي‌توان به روايات چنين افرادي اعتماد نمود؟!

10ـ و در پايان گواهي كسي بيان گرديد كه طبق روايات، نزد جعفر فرد مورد اعتماد ی بوده است. او مي‌گويد: متظاهرين به دوستي اهل‌بيت فاقد امانتداري، صداقت، و وفاي به عهد مي‌باشند و در ميانشان افراد بد دهن و بي‌وفا وجود دارد. آيا مي‌توان روايات چنين افرادي را در دين خدا پذيرفت؟!


 شخصيت ششم: عبدالله بن حسن (000 ـ 145 هـ)

عبدالله فرزند حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب، مادرش فاطمه دختر حسين بن علي بن ابيطالب است. كنيه‌اش ابومحمد بود. محمد بن عمر مي‌گويد: عبدالله مردي عابد و داراي بزرگي و هيبت و زبان گويا بود.[309]

او در سال 145 هجري و در سن هفتاد و شش سالگي در زندان منصور در كوفه در گذشت.[310]

عبدالله از خردمندان و نيكان اهل‌بيت بود از او سخنان زيادي در رد عقايد باطل و همچنين در وصف اصحاب پيامبر نقل شده كه برخي از آن بشرح زير است:

 ديدگاه وي در مورد خلفا:

الف) آنچه در اينمورد نقل شده بشرح زير است:

1ـ از ابي‌خالد احمر روايت است كه مي‌گويد: از عبدالله بن حسن در مورد ابوبكر و عمر پرسيدم: فرمود: درود خدا بر آنان باد و هركس بر آنها درود نفرستد خدا بر او درود نفرستد.[311]

2ـ عمار ضبي از عبدالله بن حسن روايت مي‌كند كه فرمود: نديدم كسي به ابوبكر و عمر توهين بكند و موفق به توبه گردد.[312]

3ـ عمرو بن قاسم مي‌گويد: شنيدم كه عبدالله بن حسن مي‌گفت: بخدا سوگند، خدا توبه‌ي كسي را كه از ابوبكر و عمر، بيزار باشد نمي‌پذيرد. من هرگاه به ياد آن دو  بزرگوار مي‌افتم در حقشان دعاي خير مي‌كنم و با اين عمل، رضايت خدا را مي‌طلبم.[313]

4ـ حفص بن عمر؛ برده‌ي آزاد شده‌ي عبدالله بن عبدالله بن حسن مي‌گويد: عبدالله بن حسن را ديدم كه در وضو، مسح بر موزه نمود. گفتم: تو بر موزه مسح مي‌كنی؟گفت بلی.چون عمر مسح می کرده و هركس در عملي از عمر پيروي كند، به ريسمان ناگسستنی چنگ زده است.[314]

5ـ ابو ابراهيم؛ قاسم اسدي مي‌گويد: عبدالله بن حسن، از قتل عثمان سخن بيمان آورد و چنان گريست كه محاسن و جامه‌اش خيس شد.[315]

 موضع وي در برابر ادعاي تقيه:

6ـ حفص بن قيس مي‌گويد: از عبدالله بن حسن در مورد مسح بر موزه پرسيدم: گفت: مسح كن زيرا عمر بن خطاب مسح مي‌كرده. گفتم: آيا شما مسح مي‌كنيد؟ گفت: من عملكرد عمرس را برايت مي‌گويم و تو از عمل من مي‌پرسي؟ در حالي كه عمرس بهتر از من بوده و زمين از افرادي همانند من مملو مي‌باشد! راوي مي‌گويد: گفتم: مردم گمان مي‌كنند كه شما از روي تقيه چنين مي‌گوييد؟ آنگاه در حالي كه مادر فاصله‌ي قبر و منبر رسول خدا قرار داشتيم گفت: پروردگارا، گواه باش كه آنچه گفتم سخن دل من است و به من گفت: سخن كسي را بعد از اين درباره‌ي من نپذير.

سپس افزود: چه كسي گمان مي‌برد كه علي مغلوب بوده و رسول خدا به او وصيت كرده ولي او وصيت رسول خدا را ناديده گرفته و آنرا اجرا نكرده است؟

آيا اين كار زشت، عملكرد علي را زير سوال نمي‌برد كه دستور رسول خدا را اجرا ننمود؟[316]

7ـ ابوخالد احمر مي‌گويد: از عبدالله بن حسن در مورد نماز پشت سر اين جماعت پرسيدم؟ گفت: هركس نماز را در وقتش برگزار كرد پشت سرش نماز بخوان و هركس در وقتش نخواند خدا از او نپذيرد.[317]

 موضع وي در برابر ادعاي علم لدني ائمه

8ـ سدي مي‌گويد: عبدالله بن حسن از من در مورد شيعيان كوفه پرسيد: گفتم: بعضي از شيعيان معتقد به تناسخ ارواح هستند. گفت: دروغ مي‌گويند. آنها از ما نيستند و ما از آنان نيستيم. گفتم: بعضي گمان مي‌برند كه علم و دانش در دل شما كاشته مي‌شود.

گفت: آنها از ما نيستند. علم و دانش بگونه‌اي است كه هركس دنبال كسب آن برود از آن بهره‌مند مي‌شود و هركس دنبال آن نرود از آن محروم مي‌ماند.

9ـ عبدالله بن اسحاق جعفری  ‌مي‌گويد: عبدالله بن حسن زیاد درمجلس ربیعه می نشست.

 موضع وي در برابر شيعيان معاصرش:

1ـ از سليمان بن قرم روايت است كه مي‌گويد: از عبدالله بن حسن پرسيدم: اينها اهل قبله هستند آيا كافر محسوب مي‌شوند؟ گفت: رافضي‌ها بلي.[318]

2ـ فضيل بن مرزوق مي‌گويد: از عبدالله بن حسن بن حسن شنيدم كه به مردي رافضي چنين گفت: بخدا سوگند، اگر همسايه‌ام نبودي‌كشتنت ثواب داشت.[319]

ب) نگاهي به آنچه گذشت:

1ـ موضع وي در مقابل خلفاي راشدين همان موضع پدران وي بود كه از آنان به نيكي ياد مي‌كردند و از دشمنانشان ابراز انزجار مي‌نمودند.

2ـ عمل به سنت پيامبر كه توسط عمر بن خطاب نقل شده است.

3ـ ابطال ادعاي امامت با دليل عقلي كه فرمود: اگر علي از جانب پيامبر توصيه به امامت شده بود، چگونه دستور رسول خدا را ناديده مي‌گرفت، پس قضيه از بيخ درست نيست چرا كه علي كسي نبوده كه ار ترس كسي شانه از زير بار مسئوليتي كه الله و رسولش به عهده‌ي او گذاشته‌اند خالي بكند.

4ـ در مورد تقيه نيز به سائل ؛حفص بن قیس مي‌گويد: عقيده‌ي من آن چيزي است كه با زبانم مي‌گويم و در عمل انجام مي‌دهم پس سخن خودم را بپذير نه سخن كسي را كه گمان مي‌برد  باطن و درونم با عملكرد و سخن ظاهرم تفاوت دارد؛ زيرا انسان بخاطر عملكرد ظاهرش بازخواست مي‌شود نه بخاطر چيزي كه ديگران به وي نسبت مي‌دهند.

بايد گفت: اين استدلال ايشان جزو آشكارترين دلايل عقلي بر بطلان ادعاي تقيه مي‌باشد.

5ـ به اين عقيده‌ي اهل‌سنت مهر صحت ميزند كه نماز خواندن پشت سر هر مسلماني از جمله خلفا و حكام مسلمان روا مي‌باشد. و اين بدان معنا نيست كه آنها دچار گناه و معصيت نمي‌شوند. بلكه بخاطر اينكه آنها در كل مسلمان هستند و نماز پشت سر مسلمان درست است.

6ـ همچنين تاكيد مي‌ورزد كه اهل‌بيت در فراگيري علم و دانش مانند ساير انسانها مي‌باشند كه اگر دنبال كسب علم و دانش بروند از آن بهرمنده مي‌شوند و اگر نه از آن محروم مي‌مانند. از اينرو خودش به كثرت در مجالس دانشمند هم عصر خودش؛ ربيعه؛ معروف به ربيعه الرأي شركت مي‌كرد و احاديث و سنت رسول خدا را مرور مي‌نمود.

7ـ ديدگاه عبدالله بن حسن در مورد رافضي‌ها كه از قرن سوم به بعد معروف به اثنا عشري شدند اين است كه آنها بخاطر باورهاي نادرست و سب و شتم خلفاي راشدين ،كافرهستند و اين تنها ديدگاه وي نيست بلكه ساير اهل‌بيت نسبت به اين جماعت ديدگاه مشابهي داشته‌اند.


 مرحله‌ي چهارم فروکش کردن شايعات (148 ـ 260 هـ)

اين مرحله، جزو مراحلي است كه در آن شايعات عقيدتي فروكش مي‌كند. بگونه‌اي كه تقريباً يادي از آن نمي‌شود و شايد علت آن در اين دو چيز باشد:

1ـ برخي از اهل‌بيت غير از كساني كه شيعه معتقد به امامت آنها هستند عليه دولت عباسي قيام نمودند و دست به اسلحه بردند شايد اين امر، مردم را به خود مشغول ساخت و شايعات را به فراموشي سپردند.

2ـ برخي ديگر از اهل‌بيت بويژه كساني كه شيعه معتقد به امامت آنها هستند با دولت عباسي مدارا نمودند گرچه شايعه‌ي امامت و خروج عليه دولت باعث حصر خانگي و چه بسا زنداني شدن آنها نيز گرديد.

شخصيتهايي كه در اين مرحله از زمان مي‌زيستند و شيعه معتقد به امامت آنها مي‌باشد عبارت‌اند از:

ـ موسي بن جعفر.

ـ علي بن موسي.

ـ محمد بن علي.

ـ علي بن محمد.

و حسن بن علي.

مداراي اين افراد با حكومت وقت، با وجود آنكه عموزادگانشان با حكومت درگير بودند، امامت اين افراد را زير سوال مي‌برد چرا كه اگر واقعاً امام بودند، نبايد از حمل سلاح عليه دشمن و جهاد در راه تحقق امامت الهي شانه خالي مي‌كردند.

بايد پرسيد: چرا كساني كه به گمان شما از جانب خدا به امامت منصوب شده‌اند، در برابر منكر، موضع نمي‌گيرند و قيام نمي‌كنند در حالي كه عموزادگانشان كه فاقد چنين مقامي از جانب خدا هستند، عليه دولت قيام مي‌كنند و اسلحه بدست مي‌گيرند؟!

اينجاست كه شايعه سازان امامت، براي فرار از اين مخمصه، دست به نيرنگ ديگري مي‌زنند و مي‌گويند: امامان از روي تقيه دست به مدارا و سازش و سكوت زده‌اند. و تقيه را جزو مسائل ضروري دين قلمداد نموده، صدها روايت و حديث ساختگي از پيامبر و ائمه در فضيلت آن، نقل مي‌كنند تا بدينوسيله رفع اشكال نمايند.

ولي اين اشكال به راحتي رفع نمي‌شود؛ چگونه ممكن است عموزادگان ائمه كه مسئوليت آنچناني در قبال دين ندارند، دست به اسلحه ببرند و در پي اصلاح امور بر آيند ولي ائمه از چنين شجاعتي برخوردار نباشند و بخاطر حفظ جان خويش به سكوت مرگبار خويش ادامه دهند؟!

اما چه مي‌توان كرد وقتي امامت تراشان، با خلق روايات و توجيه و تاويل توانسته‌اند خردهاي مردم را به بازي گيرند و آنها را در مورد سكوت و مداراي ائمه با دلايلي قانع سازند كه واقعاً محكمه پسند نيست.

و اما شرح حال اين شش نفر به صورت اختصار به شرح زير است:

 شخصيت نخست: موسي بن جعفر (128 هـ 148 ـ 183 هـ)

 او موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي‌طالب هاشمي متولد سال 128 در مدينه منوره مي‌باشد.

در درستكاري و عبادت جزو بهترين افراد اهل‌بيت در زمان خويش بود از نظر علمي به پدرش نمي‌رسيد. در مدينه زندگي مي‌كرد سپس بدستور مهدي به بغداد رفت و در آنجا زنداني شد. ولي ديري نگذشت كه مهدي در اثر خوابي كه ديده بود او را با تعهد بر اينكه عليه او دست به اغتشاش نزند آزاد كرد. موسي بن جعفر دوباره به مدينه بازگشت، ولي بعد از 9 سال بدستور خليفه‌ي جديد؛ رشيد زنداني شد و در سال 183 هـ در زندان درگذشت درود و رحمت خدا بر او باد.[320]

 موضع وي در برابر ادعاي امامت و پيروي از خلفا:

الف) آنچه در اين مورد روايت شده بشرح زير است:

در اين باره از موسي بن جعفر فقط به دو روايت يكي در منابع اهل‌سنت و ديگري در منابع اهل‌تشيع، دست يافتم كه روايت اهل‌سنت بشرح زير است:

1ـ فضل بن ربيع از پدرش نقل مي‌كند كه مي‌گويد: بعد از اينكه مهدي، موسي بن جعفر را زنداني كرد در خواب ،علي بن ابيطالب را ديد كه خطاب به وي اين آيه را خواند: فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ  (محمد/22). ( چه بسا آن‌گاه که سرپرست (امور مردم) شوید، در زمین به فساد و تبهکاری بپردازید و رابطه با خویشاوندانتان را قطع نمایید).

ربيع مي‌گويد: همان شب كسي را دنبال من فرستاد. من بلادرنگ حاضر شدم. او آيه فوق را با زيباترين صورت تلاوت مي‌كرد.آنگاه روبه من كرد و گفت:موسي بن جعفر را نزد من بياور. ديري نگذشت كه موسي بن جعفر را نزد او بردم او را در آغوش گرفت و در كنار خود نشاند و خوابش را براي او بازگو نمود و گفت: اگر تو را آزاد كنم قول مي‌دهي كه عليه من و فرزندانم قيام نكني؟ موسي بن جعفر قول داد و سوگند ياد كرد كه اهل اين كارها نيست. آنگاه مهدي به من دستور داد تا به او سه هزار دينار بدهم و او را به مدينه برگردانم. من نيز چنين كردم و او قبل از سپيده‌ دم ، راه مدينه را در پيش گرفت و رفت.[321]

طبري كه قبل از بغدادي بوده داستان را بگونه‌اي ديگر نقل كرده و در آن از ديدن خواب خبري نيست بلكه چنين آمده كه مهدي آيه فوق را در نماز تلاوت كرد و متأثر شد و بعد از آن، موسي بن جعفر را فرا خواند و ...[322]

البته مسعودي بجاي مهدي نام رشيد را آورده كه خواب ديده است.[323]

2ـ روايت دوم كه در منابع شيعه آمده بشرح زير است:.[324]

از عبدالله بن ابراهيم جعفري روايت است كه يحيي بن عبدالله بن حسن به موسي بن جعفر چنين نوشت: من ابتدا خودم و سپس شما را به رعايت تقواي الهي توصيه مي‌كنم ... تو و پدرت چيزي را ادعا كرديد كه از آن شما نبود و باعث گمراهي مردم شديد.

ابوالحسن موسي بن جعفر در جواب نوشت: من خودم و شما را از آنچه خداوند از آن بر حذر داشته است بر حذر مي‌دارم ... تو در نامه‌ات متذكر شده‌اي كه من و پدرم مدعي (امامت) شده‌ايم در حالي كه شما چنين ادعايي از من نشنيده‌ايد خداوند مي‌فرمايد: سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَيُسْأَلُونَ (زخرف/19)(گواهی آنان نوشته خواهد شد ومورد بازخواست قرار خواهند گرفت)

به من در مورد دو چيزي كه در بدنت و در بدن انسان وجود دارد به نام «عترف» و «صهلج» خبر بده...

تو را از نافرماني خليفه بر حذر مي‌دارم از او حرف شنوي داشته باش و نگذار به تو آسيبي برسد والسلام علي من اتبع الهدي.

جعفري مي‌گويد: نامه‌ي موسي بن جعفر به دست هارون رسيد ايشان گفت: به ما شكاياتي عليه موسي بن جعفر مي‌رسد در حالي كه او از اين چيزها بري مي‌باشد .ب) نگاهي به اين روايات:

1ـ در روايت نخست ديديم كه خليفه‌ي عباسي؛ مهدي موسي بن جعفر را از زندان آزاد مي‌كند و از او تعهد مي‌گيرد كه عليه او و فرزندانش قيام نكنند. موسي نيز در پاسخ، می گوید: بخدا سوگند دست به چنين كاري نمي‌زنم و اصلاً اهل اين كار نيستم.

در اینکا ما با دوقضیه روبرو هستیم:

اولاً: سوگند مي‌خورد كه عليه خليفه یا يكي از فرزندانش، قيام نكند. و اين امر بيانگر آنست كه وي معتقد به امامت خويش نبوده وگرنه كسي كه به گمان شيعه از جانب خدا به امامت گمارده شده حق ندارد اينگونه تن به ذلت دهد و سوگند بخورد كه هيچگاه در پي احقاق حق خويش نباشد.

ثانياً: موسي بن جعفر حتي در انديشه‌ي قيام عليه خليفه نبوده است در حالي كه اگر او معتقد به امامت خويش مي‌بود لحظه‌اي در مورد تحقق امامت خويش و نجات خلافت از دست غاصبان مي‌انديشيد. پس او نه در چنين انديشه‌اي بوده و نه معتقد به غصب خلافت بوده است.

2ـ روايت دوم در معتبرترين منابع شيعه آمده است كه حامل دو پيام زير مي‌باشد:

اولا: يحي بن عبدالله بن حسين، موسي و پدرش جعفر را متهم مي‌كند كه آنان  اولويت در امامت را حق خويش مي‌دانستند در حالي كه واقعيت چنين نبوده بلكه آنان با چنين ادعايي باعث گمراهي مردم شده‌اند و درپایان ،او را از غرور نفس بر حذر داشته است.

ثانياً: موسي بن جعفر در پاسخ يحي مواردي را گوشزد مي‌كند كه شامل امور زير است:

اول اينكه نه او و نه پدرش چنين ادعايي نكرده‌اند. بلكه اينها شايعاتي بيش نيست كه يحي آنها را شنيده و پذيرفته است. بنابراين، يحي را در مورد چيزي كه از او و پدرش نشنيده به رعايت تقوا و ترس از خدا فرا مي‌خواند.

پس اگر چنين ادعايي صحت مي‌داشت موسي بن جعفر آنرا انكار نمي‌كرد بلكه سخن يحي را تاييد مي‌كرد. دوم اينكه ايشان از يحي در مورد دو قضيه جويا مي‌شود كه عبارت‌اند از:

1ـ چيزي به نام «عترف» در جسم وي.؟!

2ـ و از «صهلج»؟!

در حقيقت چنين سوالي آنهم در نامه‌اي تهديد آميز شايد بتواند بيانگر سادگي موسي بن جعفر باشد ولي قبل از آن بيانگر ساختگي بودن اين نامه است. چرا كه در هيچ يك از كتابهاي لغت  چيزي در وجود انسان به نام «عترف» وجود ندارد. البته اين واژه معاني‌اي دارد كه هيچ ربطي به جسم آدمي ندارد.

و اما «صهلج» واژه‌اي است كه در هيچ كدام از لغتنامه‌ها نيامده به فرض اينكه در جايي آمده باشد هيچ مناسبتي در اينجا ندارد و به قضيه‌ي امامت هيچ ربطي ندارد.

امر سوم اينكه يحي را از نافرماني خليفه بر حذر مي‌دارد و اين اعتراف به مشروعیت خلافت خلیفه و وجوب پيروي از او مي‌باشد. كه اگر موسي معتقد به امامت خويش بود، هرگز او را خليفه نمي‌ناميد و يحي را به پيروي از او وادار نمي‌كرد.

چهارم اينكه او را به خيرخواهي و نصيحت خليفه مي‌خواند در حالیكه اگر خليفه را غاصب حق خويش مي‌دانست يحي را به نصيحت و خير خواهي نسبت به خليفه دعوت نمي‌كرد.

پنجم اينكه او را از محاصره‌ي سپاهيان خليفه مي‌ترساند كه اين مساله بيانگر ميزان ترس و وحشتي است كه دامنگير موسي بن جعفر شده است ـ البته طبق روايت شيعه، ولي ما اهل‌سنت، موسي بن جعفر را بري مي‌دانيم از چنين سخناني كه از مردان ضعيف النفس بعيد است تا چه رسد به مرد بزرگواري كه امام خوانده شده است!

ششم: استدلال ايشان از آيه «و اَن العذاب علي من كذّب و تولي» بيانگر اين است كه هر آنچه ايشان در نامه ی خود از انكار امامت خويش و پدرش و وجوب پيروي از خليفه نوشته‌اند راست و حقيقت است و تكذيب كننده‌ي آن مستحق عذاب الهي خواهد بود. پس آنچه بيان گرديد، خط بطلاني است بر ادعاي امامت براي موسي بن جعفر و پدارانش و اين چيزي است كه روايت شيعي در معتبرترين منابع قوم، بر آن تاكيد مي‌ورزد.

 موضع وي در برابر ادعاي عصمت:

الف) آنچه در اين باره روايت شده بشرح زير است:

1ـ از حسن بن محمد بن يحي علوي روايت است كه مي‌گويد: پدر بزرگم گفت: موسي بن جعفر، از بس كه عبادت و تلاش مي‌كرد معروف بود به «عبد صالح» (بنده‌ي نيك) گفته‌اند روزي در مسجد پيامبر، به سجده افتاد و چنين دعا ‌كرد: بارالها! اي اهل تقوا و مغفرت، گناهان من زياد شده و از تو اميد عفو و بخشش دارم، اينرا تا صبح تكرار مي‌كرد.[325]

ديدگاه وي در مورد صحابه:

2ـ شيخ مفيد تحت عنوان «ذكر تعداد فرزندان موسي بن جعفر» مي‌نويسد: ابوالحسن؛ موسي سي‌و هفت فرزند پسر و دختر داشت از جمله: علي بن موسي الرضا .... فاطمه .... عايشه و ام سلمه.[326]

3ـ ابوالفتح اربلي نام ابوبكر و عمر را نيز در فهرست اسامي فرزندان وي نقل كرده است.[327]

ب) نگاهي به اين روايات:

1ـ در روايت اول اعتراف به گناه مي‌كند و از خداوند طلب بخشش مي‌نمايد كه اين مساله با ادعاي عصمتي كه شيعه براي امامان معتقد است در تضاد مي‌باشد. چرا كسي كه از گناه و خطا معصوم است اينگونه به درگاه خدا طلب عفو و بخشش از گناه مي‌كند؟!

2ـ نامگذاري فرزندانش به نامهاي ابوبكر و عمر بيانگر محبت و تعظيمي است كه در دل موسي بن جعفر نسبت به اين دو بزرگوار وجود داشته است. بر خلاف ادعاي شيعه كه مي‌گويد وي آنها را غاصب و كافر مي‌دانست.

3ـ اما نامگذاري دخترش به نام عايشه كه بگمان شيعه دشمن علي و كافر بوده نيز شگفت انگيز است چگونه يك امام دخترش را به نام يك انسان كافر و ضد امام، نامگذاري مي‌كند؟

ولي حقيقت اين است كه نامگذاري دخترش با اين نام، بيانگر عدم اعتقاد وي به امامت است همچنين به نظر ايشان آنچه ميان علي و عايشه رخ داده بود صرفاً مبتني بر اجتهاد بوده كه نمي‌تواند معيار كفر و ايمان باشد. بنابراين قيام عايشه عليه علي قيام عليه امامت الهي نبوده بلكه قيام عليه حكومت فردي از افراد بشر بوده كه آنرا بايد با ميزان خطا و صواب سنجيد نه با ميزان كفر و ايمان.

همچنين نامگذاري فرزندانش با اين نامها، به پيروي از پدارنش بوده و اين بيانگر اتفاق نظر اهل‌بيت نسبت به گرامي داشت اين شخصيتها مي‌باشد و از طرفي ادعاي امامت را نقض مي‌نمايد.

 شكوه و گلايه موسي بن جعفر از اطرافيانش:

الف) آنچه در اين مورد آمده بشرح زير است:

ايشان تاكيد مي‌ورزد كه در ميان شيعيانش حتي يك نفر مورد اعتماد وجود ندارد و اگر آنها مورد آزمايش قرار گيرند همگي مرتد خواهند شد و در ميان هزاران نفر يك نفر هم باقي نمي‌ماند. تا جايي كه در كتابهايشان نقل شده كه علت كشته شدنش همين يارانش بودند.

1ـ به موسي بن‌بكر واسطي نسبت داده‌اند كه گفته است: ابوالحسن به من گفت: اگر شيعيانم را آزمايش بكنم همگي مرتد خواهند شد. اگر آنها را غربال بكنم در ميان هزار نفر حتي يكی خالص در نمي‌آيد.[328]

2ـ يكي از شاگردانش به نام هشام بن حكم  باعث زنداني شدن و كشته شدن وي گرديد چنانكه در رجال كشی چنين آمده است: هشام بن حكم فردي ضال و مضل و شريك در ريختن خون ابوالحسن بود.

آري هشام از جمله راوياني است كه اساس مذهب شيعه را تشكيل مي‌دهند و منابع مورد اعتماد شيعه از وي روايتي نقل كرده‌اند.

3ـ هشام بن حكم در ميان مردم چنين شايع نمود كه بدستور موسي كاظم سخن از امامت وي بر زبان مي‌آورد كه اين امر باعث زنداني شدن موسي توسط مهدي عباسي گرديد.[329]

همچنين ابن تيميه به اين مطلب اشاره نموده كه موسي كاظم از طرف دستگاه حكومتي متهم به براندازي نظام شد بخاطر همين توسط مهدي و سپس توسط رشيد زنداني شد.[330]

به نظر مي‌رسد كه اين شايعات توسط هشام و همراهانش به نام موسي كاظم پخش مي‌شد. از اينرو مي‌بينيم كه روايات شيعه، هشام را باني و باعث زنداني شدن وي مي‌دانند. چرا كه آنها شايعاتي در مورد امامت وي به راه انداختند تا اينكه اين خبرها به گوش‌ هارون رشيدرسید و او دستور به زنداني كردن ابوالحسن موسي بن كاظم داد.

بنابراين منابع شيعه، هشام را مسئول قتل موسي كاظم مي‌دانند و آنها بر اين باورند كه ايشان در زندان هارون رشيد مسموم شد و به قتل رسيد.

4ـ طبق روايات، موسي بن جعفر از هشام خواست تا دست از شايعه سازي و سخن پيرامون اين قضايا بردارد. ولي او فقط يكماه  خودداري كرد و دوباره شروع كرد. آنگاه ابوالحسن به وي گفت: برايت خوشايند است كه در ريختن خون يك مسلمان شريك شوي؟ گفت: خير. گفت: پس چرا مي‌خواهي در ريختن خونم شريك شوي؟ اگر ساكت شوي من در امان خواهم بود و گرنه سرم را از تنم جدا خواهند كرد.

هشام ساكت نشد و ديري نگذشت كه براي ابوالحسن اتفاق افتاد آنچه كه اتفاق افتاد.[331]

5ـ طبق روايات كتب شيعه، ابوالحسن رضا مي‌گويد: آنچه براي ابوالحسن اتفاق افتاد بخاطر هشام بن حكم بود. فكر مي‌كنيد خدا او را بخاطر آنچه با ما كرد خواهد بخشيد.[332]

6ـ قاضي عبدالجبار همداني مي‌گويد: هشام بن حكم اولين كسي بود كه ادعاي منصوص بودن امامت کرد و جرأت ناسزا گويي به ابوبكر، عمر، عثمان و مهاجرين و انصار نمود.[333]

7ـ در رجال كشي آمده که خبر توطئه‌ي هشام در مساله‌ي امامت به هارون الرشيد رسيد. چنانكه يحي بن خالد بر مكي به وي گفت: اي اميرالمؤمنين! هشام گمان مي‌برد كه امام ديگري غير از شما وجود دارد كه بايد از وي پيروي كرد و معتقد است كه اگر او دعوت به قيام عليه شما بكند قيام خواهد كرد.[334]

هارون با شنيدن اين خبر، شگفت زده و غافلگير شد و فوراً دست به كار شد.

8ـ همچنين كتابهاي شيعه پرده از هويت اصلي هشام برداشته‌اند كه تربيت يافته‌ي برخي از زنادقه بوده است چنانكه رجال كشي مي‌گويد: هشام در نوجواني زير دست ابوشاكر تربيت شد كه از زنديقان (بي‌دينان) مي‌باشد.[335]

ب) نگاهي به اين روايات:

1ـ ابوالحسن موسي بن جعفر تاكيد مي‌ورزد كه اطرافيانش اگر مورد آزمايش قرار گيرند، آشكار مي‌شود كه هيچكدامشان مسلمان نيستند. و از ميان هزار نفر حتي يكي هم خالص نيست. با چنين وضعيتي معلوم نيست تعداد نجات يافتگان اين قوم چقدر باشد؟ و اين بيانگر ميزان انزجار اهل‌بيت از تجارت پيشگان شايعه سازي است كه پيرامون آنها بوده‌اند.

2ـ نام يكي از اين شايعه سازان به عنوان نمونه بيان گرديد كه باعث آزار موسي بن جعفر شد و حتي پس از منع وي دست از اين كار بر نداشت تا اينكه باعث قتل موسي بن جعفر گرديد.

 3ـ شگفت انگيز بودن اين خبر براي هارون الرشيد بيانگر غير معروف بودن چنين ادعاها و شايعاتي مي‌باشد وگرنه هارون الرشيد با شنيدن اين خبر، شگفت زده نمي‌شد.

4ـ اين شايعه‌ساز كه باعث آزار موسي بن جعفر گرديد و تظاهر به محبت اهل‌بيت مي‌نمود، دست پرورده‌ي زنادقه و بي‌دينان بوده است.

5ـ هشام بن حكم و پيروانش، طبق رأي قاضي عبدالجبار، جزو نخستين كساني بودند كه نظريه ابن سبا در مورد امامت علي را به ساير اهل‌بيت تعميم دادند و از كشته شدن علي و حسين در برانگيختن احساسات مردم سوء استفاده كردند و درد‌لهاي مردم  نسبت به حكومتهاي اسلامي كدورت ايجاد نمودند.

جالب اينكه عبدالحسين موسوي يكي از آيات معاصر شيعه همه‌ي آنچه را كه كتابهاي معتبر شيعه در مورد هشام نوشته‌اند ، انكار نموده و گفته است: آنچه را كه دشمن به وي نسبت داده در كتب بزرگان ما چيزي از آن ذكر نشده است![336]

از ايشان مي‌پرسيم آيا اين كتابهائي كه هشام را متهم مي‌كنند، متعلق به اهل‌سنت هستند يا شيعه، و اگر متعلق به شيعه هستند آيا آنها راست مي‌گويند يا عبدالحسين؟

البته عبدالحسين هم مقصر نيست و چاره‌اي جز دفاع از مهم‌ترين راوي اين جماعت كه رواياتش باعث ايجاد اختلاف ميان امت گرديده ندارد.

آري عبدالحسين از عقايد و روايات باطل اين مذهب دفاع مي‌كند. ولي پس از اينكه كتب و منابع قوم در دست رس همگان قرار گرفته است نمي‌تواند حقايق را انكار نمايد بلكه بايد نخست به اين حقيقت تلخ اعتراف كرده، سپس به فكر علاج، توجيه و انكار آن بر آيد.

 شخصيت دوم: علي بن موسي (148 ـ 183 ـ 202هـ

علي بن موسي بن جعفر صادق معروف به ابوالحسن از فضلا و بزرگان اهل‌ بيت بود.

او هشتمين امام، مذهب اثناي عشري محسوب مي‌شود. در مدينه متولد شد. رنگ پوستش سياه و مادرش اهل حبشه بود.

مأمون عباسي او را دوست داشت. دخترش را به عقد او درآورد و او را در سال 201 هـ وليعهد خويش معرفي كرد. همچنين مامون دختر ديگر خود را به عقد پسر علي بن موسي به نام محمد درآورد و به نام او سكه زد و رنگ لباس شاهان عباسي را به رنگ سبز كه شعار اهل‌بيت بود تغيير داد.[337]

 ديدگاه وي نسبت به ابوبكر و ام المؤمنين عايشه:

كنيه‌اش ابوبكر و اسم يكي از دخترانش عايشه بود.

-چنانكه اصفهاني شيعه مي‌گويد: از عيسي بن مهران از ابي صلت هروي روايت است كه روزي مأمون از وي در مورد مساله‌اي پرسيد. ابوصلت گفت: ابوبكر ما در مورد اين مساله چنين گفته است.

عيسي بن مهران مي‌گويد: از ابوصلت پرسيدم: ابوبكر شما كيست؟ گفت: علي بن موسي الرضا است. كنيه‌اش ابوبكر و مادرش ام ولد بود.[338]

از ايشان در رد شايعات سبائیه سخني سراغ ندارم شايد علت اين امر وجود ايشان در مدينه و بدور از مركز شايعه سازي؛ يعني عراق بوده و شايد نامزدي ايشان براي وليعهدي مامون باعث اين امر بوده است.

البته آنچه از ايشان به اثبات رسيده اينكه اسم يكي از دخترانش را عايشه نهاده است و اين امر بدون ترديد بيانگر ديدگاه مثبت ايشان نسبت به ام‌المؤمنين مي‌باشد.

همچنين اين مطلب را مورخين غير از ابن جرير ذكر كرده‌اند كه نام فرزندان رضا عبارت بودند از محمد، حسن، جعفر، ابراهيم، حسين و عايشهA.[339]

 شكوه و گلايه علي بن موسي از پيروانش:

از علي بن موسي روايت شده كه گفته است: «بنان» بر علي بن حسين و مغيره بن سعيد بر ابوجعفر و محمد بن بشير بر ابوالحسن موسي و ابوالخطاب بر ابوعبدالله دروغ بستند. خداوند همه را به عذاب آهن داغ گرفتار كند و محمد بن فرات بر من دروغ مي‌بندد.[340]

علي بن موسي تاكيد مي‌ورزد كه اطرافيان اهل‌بيت بر آنان  دروغ مي‌بستند كه اين قضيه پرده از حجم توطئه‌ي اطرافيان اهل‌بيت بر مي‌دارد توطئه‌اي كه در نتيجه‌ي آن اينهمه شايعات ساخته شد و اين شكايتي است كه اكثر اهل‌بيت از اطرافيانشان داشته‌اند.

 شخصيت سوم: محمد بن علي(195هـ 203 ـ 220 هـ)

محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب در سال 195 در مدينه متولد شد. كنيه‌اش ابوجعفر بود. مأمون دخترش؛ ام الفضل را به عقد وي درآورد و در سال 215 هـ در بغداد زفاف نمود. در ايام حج به مكه و از آنجا به مدينه رفت و در آن  شهر مقيم شد. در سال 220 هـ در سن بيست و پنج سالگي در بغداد درگذشت.[341]

از ايشان در مورد شايعات روايتي سراغ ندارم و اين يعني شايعات در عصر ايشان بخاطر اينكه پدرش وليعهد مأمون بوده، فروكش نموده است.

 شخصيت چهارم: علي بن محمد (214 هـ 220 ـ 254هـ)

علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر در سال214 هـ در مدينه به دنيا آمد و در سال 254 هـ در سامرا چشم از دنيا فرو بست و داخل منزلش دفن گرديد. متوكل او را از مدينه به سامرا فراخواند جايي كه معروف به «عسكر» بود بخاطر اينكه معتصم آنرا براي عسكر (ارتش) ساخته بود و از همين رو به علي بن محمد، عسكري مي‌گويند. او در آنجا حدود بيست سال زيست و در همانجا وفات يافت.[342]

نامگذاري يكي از دخترانش به نام عايشه:

مفيد مي‌گويد: ابوالحسن در رجب 254 هـ وفات يافت و داخل منزلش در سامرا دفن گرديد و از خود فرزنداني به نام ... و دختري به نام عايشه پشت سر گذاشت.[343] و اين بيانگر تعظيم و محبتي است كه در دل ايشان نسبت به ام المؤمنين وجود داشته وگرنه نام ايشان را بر فرزندانش نمي‌گذاشت.

 شخصيت پنجم: حسن بن علي (عسكري) (232 ـ 254 ـ260)

حسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب. مكني به ابوالحسن هاشمي وملقب به عسکری  از مادري به نام سوسن  در سال 232 هـ در مدينه متولد شد و در اوائل خلافت معتمد در سال 260 هـ در سن 28 سالگي در سامرا در گذشت.[344] گفتني است كه از ايشان هيچ فرزندي بجاي نماند ولي بعد از مرگش برخي مدعي شدند كه فرزندي داشته است.

از ايشان هيچ روايتي در كتب اهل‌سنت نقل نشده و چنين به نظر مي‌رسد كه در زمان ايشان تشيع از رونق افتاده بوده است.

-نوبختي و قمي نوشته‌اند كه حسن در سال 260 هـ بدون اينكه جانشيني داشته باشد درگذشت و فرزندي از او در ظاهر ديده نشد از اينرو اموالش به برادر وي جعفر و مادرش تعلق گرفت.

-همچنين مسعودي شيعه مي‌گويد: در سال 260 هـ ابومحمد حسن بن علي در دوران خلافت معتمد در سن 29 سالگي درگذشت. ايشان پدر مهدي منتظر؛ امام دوازدهم است اين نظريه قاطع جمهور شيعه مي‌باشد.

البته ديدگاه‌ها در مورد منتظري از آل محمد ،بسیار و متفاوت است تا جايي كه در اين قضيه به بيش از بيست گروه تقسيم شده‌اند كه استدلال هر كدام از اين فرقه‌ها را ما در كتاب «سرالحياة» «و المقالات في اصول الديانات» همراه ديگر معتقداتشان پيرامون غيبت و غيره بيان داشته‌ايم.[345]

 نامه نگاري امام عسكري به كودكي از پيروانش:

در كتابهاي شيعه روايت عجيب و غريبي به امام عسكري نسبت داده‌اند كه به كودكي به نام حسين بن بابويه قمي معروف به صدوق (ت 329هـ) نامه‌اي نوشته و او را شيخ و استاد خود و فرد قابل اعتماد یدانسته است. كسي كه هفتاد سال بعد از امام عسكري مرده و احتمالاً در حيات ايشان پنج ساله بوده يا اصلاً متولد نشده است!!! شيخ نوري در مستدرك الوسائل، كودك قمي را اينگونه معرفي مي‌كند: «شيخ پيشتاز و كوه علم و دانش، ابوالحسن علي بن حسين بابويه قمي، دانشمند فقيه، محدث بزرگ، صاحب مقامات ويژه كه امام عسكري او را با توقيع شريف خويش مورد لطف قرار داده و با اين جملات زيبا او را خطاب قرار داده است: به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر.سپاس از آنِ خداوندی است که پروردگار جهانیان است و فرجام نیک از آنِ تقواپیشگان و بهشت از آنِ یکتاپرستان و آتش دوزخ برای انکارگران حق است و ستم جز بر ستمکاران روا نیست و معبودی نیست جز خداوندی که بهترین آفریدگار است. و درود و سلام بر محمد و دودمان پاک او باد!

اما بعد: ای ابوالحسن، علی بن حسین قمی، که شخصیت بزرگوار و مورد اعتماد ما هستی، امید که خداوند تو را به انجام کارهایی که خود می پسندد موفق دارد و از سر مهر و رحمت خویش فرزندانی شایسته کردار روزیت سازد.

من شما را به پروای از خدا و بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات ، سفارش می کنم، از این رو به سفارش های من به خوبی عمل کن و همه شیعیان مرا به انجام این دستورات توصیه و دعوت کن تا بدان ها عمل کنند. بر تو باد به شکیبایی و انتظار فرج! و بدان که شیعیان ما همواره در رنج و فشارند تا فرزندم مهدی، علیه السلام، ظهور کند.همو که پیامبر گرامی نوید او را داد که زمین و زمان را لبریز از عدل و داد خواهد ساخت.

آری! زمین را خداوند به هر کدام از بندگان شایسته اش که بخواهد به میراث می دهد و فرجام نیک و پیروزمندانه از آن تقواپیشگان است. درود بر تو و بر همه شیعیان ما و رحمت خدا و برکات او بر شما باد![346]

 نگاهي به آنچه گذشت:

1ـ حسن عسكري حدود 30 سال زندگي كرد و به گواهي تاريخ فرزندي از خود بجا نگذاشت. سپس طبق روايات شيعه در آخرين لحظات زندگي‌اش از او فرزندي به دنيا مي‌آيد كه بصورت معجره آسا در چهل روز تبديل به مردي شده، از انظار مخفي مي‌شود و جز يك زن گواه ديگري براي اين قضيه وجود ندارد.

عقل و خرد شيعيان نيز اين سخن را به راحتي مي‌پذيرد و مبتي بر آن دين و انديشه‌اي را مي‌سازند و تا ابد با امت اسلامي به دشمني مي‌پردازند.

آيا ممكن است كه پروردگار جهانيان دين خود را براي كنيز و يا زني بگذارد كه در تنهايي و تاريكي امامي را مي‌زايد و امام هم در تاريكي گم و گور مي‌شود وانگهی بشر بخاطر چنين امامی  بايد پاسخگو باشد؟!

مگر خدا ـ نعوذ بالله ـ عاجز است از اينكه چنين امامي را آشكارا به دنيا بياورد و او را حفاظت كند؟ مگر موسي را در خانه‌ي فرعون نگهداري نكرد؟!

پروردگارا! تو پاكي و اينها آنگونه كه شايسته است تو را نشناخته‌اند.

2ـ عجيب‌تر اينكه امام حسن عسكري در مقابل كودكي كه هنوز به سن تشخيص نرسيده است اينگونه كرنش مي‌نمايد و او را با چنين اوصافی  مخاطب قرار مي‌دهد. آيا براي امامي كه جانشين پيامبر است مي‌زيبد كه كودكي را اينگونه توصيف نمايد؟

مگر نه اينكه همه‌ي پيروان امام، شاگردان او محسوب مي‌شوند و چشم به دانش و توجيهات او دوخته‌اند؟

پس چگونه امام خود را شاگرد اين كودك مي‌داند و او را شيخ خود ملقب مي‌كند؟

پاك است خداي خرد بخش! اين دروغ آنقدر شگفت انگيز نيست بلكه عملكرد علماي اين جماعت بيش از هر چيزي شگفت انگيز است كه چنين رواياتي را كه حتي كودكان دروغ بودن آنرا تشخيص مي‌دهند، به راحتي مي‌پذيرند و تاييد مي‌نمايند!

هدف چيست؟

هدف در كل اين است كه ولادت مهدي به هر شكل ممكن ثابت گردد حتي اگر به قيمت توهين به امام زنده‌اي بشود.

همچنين بايد شیخ قمي در هاله‌اي از تعظيم و تقديس قرار گيرد كسي كه اين دروغ را وضع نمود ه و بال و پر داده و براي آن روايات زيادي تراشيده است.

تا جايي كه وي ملقب به «صدوق» (راستگو) شده و با نامگذاري چيزي به ضد آن، تلا ش كردند تا او را راستگو جلوه دهند تا كسي به خود اجازه‌ي تكذيب او را در آنچه در اين زمينه روايت کرده است  ندهد.چنانكه يكي از پژوهشگران معاصر شيعه بدان تاكيد مي‌ورزد و به زودي در اين‌باره سخن خواهيم گفت.

 بدينصورت از مرحله‌ي شايعات گذشتيم و رسيديم به مرحله‌ي سرگرداني و تفرقه‌ي شيعه كه حاصل ابهاماتي است که  پيرامون عقيده‌ي امامت وجود دارد.



 پيشگفتار

در اين برهه از زمان شيعه بخاطر مرگ آخرين امامشان  بدون اينكه جانشينی از خود بجا گذارد دچار سرگرداني و نهايتا دو دستگي و اختلاف گرديد كه در اين ميان دو نوع حيرت بيشتر جلب توجه مي‌نمايد كه عبارت‌اند از:

نخست: انقطاع نسل ائمه كه همه‌ي شيعيان را در حیرت فرو برد.

دوم: قضيه مهدي و غيبتش كه مخصوصا  شيعيان اثناي عشري را دچار سرگرداني نمود.

گفتني است كه اين سرگرداني را تعدادي از علماي شيعه آنزمان و يا نزديك به آن زمان، احساس نموده و منعكس کردندكه ما به نام شش نفر از آنها اكتفا مي‌كنيم:

1ـ نو بختي (ت 310هـ)

2ـ سعد القمي (ت301 هـ)

3ـ مسعودي (ت 346هـ)

4ـ نعماني (ت اوئل قرن چهارم)

5ـ ابن بابويه قمي (ت 381 هـ)

6ـ طوسي (ت 460 هـ)

البته ما به ارائه‌ي بعضي از سخنانشان اكتفا مي‌كنيم با اين تفصيل كه مرگ حسن عسكري را آاغاز اين سرگرداني و تفرقه و مرگ ابن بابويه قمي را پايان آن قرار مي‌دهيم چرا كه مرگ حسن عسكري بدون اينكه ظاهرا فرزندي داشته باشد علت اصلي اين تفرقه بوده و ابن بابويه آخرين كسي است كه گواه بر ماجرا بوده است. والله اعلم.

 سرگرداني نخست: شيعيان امامي و تفرقه ميان آنان

شيعيان بر اين باور بودند كه نسل ائمه تا قيامت ادامه خواهد داشت و به هيچ وجه در ذهنشان خطور نمي‌كرد كه روزي اين نسل منقطع مي‌شود، زيرا معتقد بودند كه خداوند امامت و پيشوايي امت را به آنها سپرده و از اينرو بايد نسلشان تا قيامت، در صحنه حضور داشته باشد وگرنه بعيد است كه خداوند چنين مسئوليتي را به نسلی  بسپارد كه قرار است بزودي قطع شود.

اما چه سود كه حسن عسكري؛ آخرين امامشان عقیم بود و در حالي از دنيا رفت كه از خود فرزندي بجا نگذاشت، از آنروز اماميها دچار سرگرداني بزرگي شدند كه در اثر آن، عقايدشان دگرگون شد و دچار تفرقه و اختلاف شدند و به گواهي علماي خودشان به بيش از چهارده گروه تقسيم شدند، چنانكه در پرتو كلام دانشمندان معاصر شيعه به اعتقاد شيعه در مورد تداوم امامت پي ‌مي‌بريم. نمونه‌اي از سخنانشان به شرح زير است:

1ـ حسين مدرسی طباطبائي از شيعيان معاصر، در شرح حديث دوازده خليفه، مي‌گويد: شيعيان سابق به اين حديث اهميت چنداني نمي‌دادند چرا كه معتقد به استمرار امامت تا پايان جهان بودند و فكر مي‌كردند تعداد ائمه بيش از اينها خواهد بود.[347]

اين محدث شيعي تاكيد مي‌ورزد كه شيعيان معتقد به حصر امامت در تعداد معين نبودند از اينرو به حديث دوازده خليفه اهميتي نمي‌دادند آنگونه كه اهل‌سنت به آن اهميت داده بودند. البته نباید فراموش کرد که این حديث از ائمه سخن بميان نياورده بلكه سخن از دوزاده خليفه بميان آورده است.

اما پس از اينكه حسن عسكري بدون فرزند از دنيا رفت، آنها فورا براي او فرزندي دست و پا كردند تا تعداد ائمه را به دوازده برسانند و از آنروز به بعد، حديث دوازده خليفه را دستاويز خود قرار داده به پخش و نشر آن پرداختند. و اينرا ما به گواهي يكي از علماي محدث شعيه مي‌گوئيم كه سخنش را بر اساس تاريخ ذكر مي‌كند. زيرا مورخين شيعه قبل از قرون سوم تعداد ائمه را مطلقاً مشخص نكرده‌اند همانگونه كه ازمذهب اثناي عشري نيز تا آن زمان يادي در تاريخ نيست و فقط شيعيان به نام اماميه معروف بوده اند.

2ـ همچنين پژوهشگر معاصر شيعي؛ احمد كاتب طي سخني از مهدي غايب، تاكيد مي‌ورزد كه شيعيان قبل از وفات امام يازدهم معتقد به انقطاع نسل امامت و انحصار ائمه در دوازده تن نبودند. چنانكه مي‌گويد: مرگ امام حسن عسكري در سال 260 هـ در سامرا بدون اعلام جانشيني براي خود و وصيت به مادرش «حديث» باعث ايجاد مشكل و پراكندگي بزرگي در صفوف شيعيان امامي گرديد چرا كه آنها پيشتر معتقد به تداوم امامت الهي تا قيامت بودند.[348]

 پديد آمدن اختلاف در صفوف شيعيان امامي:

الف) آنچه در اينمورد نقل شده بشرح زير است:

پس از مرگ حسن عسكري آنگونه که خود علماي شيعه نوشته‌اند اماميها به بيش از چهارده گروه تقسيم شدند. البته سه تن از مورخين شيعه در قرن چهارم بيش از ديگران به اين اختلاف عنايت داشته و هر كدام آنرا ذكر نموده‌اند كه عبارت‌اند از: نوبختي، قمي و مسعودي بدون ترديد حاصل اين اختلاف براي يك جوينده‌ي حق چيزي جز اين نيست كه دليل قاطعي براي امامت هر امام وجود ندارد.

پيروان حسن عسكري طبق گفته‌ي نوبختي به چهارده و طبق گفته‌ي قمي به پانزده گروه تقسيم شدند اينها خودشان امامي هستند و از نزديك شاهد رويدادهاي قرن سوم بوده‌اند.[349] البته مسعودي تعداد آنها را به بيست گروه افزوده است.[350]

ما در اينجا خلاصه‌ي سخنان نوبختي را در اين باره كه تفاوت چنداني با سخنان قمي ندارد ذكر مي‌كنيم: نوبختي طي سخني از حسن عسكري مي‌نويسد: پيروانش بعد از او به چندين گروه تقسيم شدند:

گروه اول معتقد بود كه حسن عسكري نه مرده بلكه از انظار غايب گشته و قائم هموست زيرا روا نيست كه جهان از وجود امام خالي باشد.

گروه دوم مي‌گفت: او مرده سپس زنده شده و هموست قائم و مهدي و هدف از قيام نيز زنده شدن بعد از مرگ است. و چون او فرزندي ندارد كه امامت را بعهده گيرد پس خودش امامت را ادمه خواهد داد.

گروه سوم: حسن عسكري مرده و امامت به وصيت ايشان به برادرش جعفر منتقل شده است. داعيان به امامت جعفر، علي بن طاهر خراز كه سخنگوي توانايي بود و خواهر فارس بن حاتم بن ماهويه قزويني بودند.

گروه چهارم: امام بعد از حسن برادرش جعفر است و او امامت را از پدر خويش به ارث برده‌ نه از حسن و اصلا امامت حسن باطل است چرا كه امام نبايد بدون اينكه براي خود جانشين تعيين كند يا وصيت بنمايد بميرد. همچنين امامت دو برادر جز حسنين روا نيست چنانكه جعفر نيز به اين نكته تصريح نموده است.

گروه پنجم: اين گروه معتقد به امامت محمد بن علي برادر حسن عسكري است كه در حيات پدر وفات يافت. اينها مي‌گويند هيچكدام از جعفر و حسن لياقت امامت را نداشتند اولي بخاطر فسق و معصيت و دومي بخاطر اينكه مقطوع النسل است.

گروه ششم: حسن عسكري فرزندي دارد كه دو سال قبل از وفات پدر متولد شد و از ترس عمويش؛ جعفر از ديده‌ها پنهان گشت.

گروه هفتم: هشت ماه بعد از وفات حسن عسكري برايش فرزندي متولد شد كه پدرش مي‌دانست و دستور داده بود نامش را محمد بگذارند و او اكنون از ديده‌ها پنهان گشته است.

گروه هشتم: حسن اصلاً فرزندي نداشت و هيچ دليلي وجود ندارد مبني بر اينكه او فرزندي داشته و از ديده‌ها مخفي شده است. زيرا چنين ادعايي مي‌تواند در مورد هر ميت ديگري از جمله در مورد بقيه امامان و حتي در مورد رسول اكرم بشود كه بعد از خود فرزنداني بجا گذاشته‌اند كه از انظار مخفي شده‌اند. واقعيت اين است كه حسن عسكري بعد از خود پسر زنده‌اي بجا نگذاشته البته در حالي مرده كه نطفه‌اي از او در رحم يكي از كنيزانش مانده و روزي به دنيا خواهد آمد و امامت را بعهده خواهد گرفت. چرا كه روانيست دنيا از وجود حجت خالي بماند.

البته صاحبان نظريه‌اي كه معتقد هستند حسن عسكري فرزندي داشته و از ديده‌ها مخفي شده در اعتراض به ديدگاه گروه هشتم گفته‌اند:  ديدگاه ما معقول‌تر از ديدگاه شما است كه مخالف با عرف و عادت و حتي صدها روايت صحيح مي‌باشد كه مي‌گويد: جنين بيش از نه ماه در شكم مادر نمي‌ماند. چگونه اين جنين سالها در شكم مادر مانده و متولد نشده است. حال خودتان قضاوت كنيد آيا پنهان شدن يك انسان براي چند سال عجيب‌تر است يا اينكه ماندن يك جنين در شكم مادر؟

گروه نهم: صحت وفات حسن عسكري مانند صحت وفات پدرانش به اثبات رسيده و اين نكته نيز به اثبات رسيده كه بعد از حسن عسكري امامي وجود ندارد. پس امروز دنيا خالی  از حجت خدا است تا زماني كه خودش بخواهد كسي را از آل محمد براي اين مهم برانگيزد همانگونه كه محمد را پس از انقطاع پيامبران فرستاد.

گروه دهم: ابوجعفر؛ محمد بن علي كه در حيات پدر وفات يافت به وصيت پدر امام بود. او به نوجواني به نام نفيس كه در خدمتش بود وصيت كرد. نفيس بعد از مرگ وي، وصيتش را به جعفر انعكاس داد.

گروه يازدهم: ما در اين‌باره توقف مي‌كنيم تا قضيه روشن شود زيرا قضيه بر ما مشتبه شده است. نمي‌دانيم امام چه كسي است و از طرفي نبايد زمين از وجود حجت خالي بماند.

گروه دوازدهم: روا نيست كه زمين از وجود حجت الهي خالي بماند زيرا اگر چنين شود زمين و آسمان نابود مي‌شوند. پس امام وجود دارد ولي از ترس پنهان شده و تلاش براي شناسائي و يافتنش نيز حرام و ناجايز است.

گروه سيزدهم: حسن عسكري كه امام واقعي بعد از پدرش بود وفات يافت و امامت به برادرش جعفر منتقل گرديد و حديث كه مي‌گويد: امامت نبايد از برادري به برادري منتقل شود جز حسنين در صورتي است كه امام از خود فرزندي بجای بگذارد و گرنه ضرورتا به برادرش منتقل مي‌شود.

گروه چهاردهم: امام بعد از حسن عسكري فرزندش محمد است يعني همان «منتظر» البته او مرده و بزودي با شمشير باز خواهد گشت و دنيا را بعد از آنكه ظلم و ستم فرا بگیرد پر از عدل و انصاف خواهد كرد.[351]

ب) نگاهي به اين اختلاف و چند دستگي:

1ـ پديد آمدن اين چند دستگي در صفوف شيعه كه بقول نوبختي به چهارده گروه و به قول ديگران به بيش از آن منجر شد دليل قاطعي است بر اينكه اصل امامت از بيخ فاقد ريشه و دليل است چرا كه اگر ریشه واساسی داشت منجر به اینهمه  اختلاف و كشمكش نمي‌شد.

2ـ محال است كه خداوند قضيه‌اي همچون امامت را كه دين و ايمان و بهشت و رستگاري وابسته بدان است در مهم‌ترين منبع دينی  يعني قرآن بيان نكند.

3ـ محال است كه حسن عسكري امام من عندالله باشد و از خود فرزندي براي تصدي اين امانت بجا نگذارد يا اينكه آنرا از ديد مردم پنهان نمايد در حالي كه مردم نياز شديد به وجود او دارند.

4ـ محال است امامي كه بايد محافظ و مدافع دين باشد از ترس جان خويش بيش از هزار سال پنهان شود و بگذارد تا دين خدا نابود شود.

5ـ هيچكدام از مؤرخين شيعه نامي از گروه اثنا عشري ذكر ننموده‌اند چرا كه تا آن زمان گروهي با اين نام وجود نداشته و بعدها به منصه ظهور آمده است.

6ـ نبايد از ياد برد كه اين اولين چند دستگي در تاريخ شيعه نبود بلكه بعد از مرگ هر يك از امامان، شيعه دچار تفرقه شده است و اين چيزي است كه مورخين شيعه مانند نوبختي و قمي در كتابهايشان: «الفرق و المقالات» گفته‌اند.

چنانكه نوبختي مي‌گويد: بعد از قتل عليD شيعيان به سه گروه تقسيم شدند... و بعد از شهادت حسين، گروهي از پيروانش دچار سرگرداني شدند و ديري نگذشت كه به سه گروه تقسيم شدند.

سپس سخني از تقسيم شدن آن گروه‌ها به پنجا ه گروه بميان آورده.

همچنين يادآور شده كه بعد از مرگ ابوجعفر، پيروانش به دو گروه تقسيم شدند.

و بعد از ابوعبدالله؛ جعفر بن محمد، شيعيانش به شش گروه تقسيم شدند... گروه ششم معتقد به امامت موسي بن جعفر بود... سپس نام فرقه‌هاي زيادي را كه از اين شش فرقه منشعب شده‌اند برده  و گفته است هر كدام از آنها فرقه‌هاي ديگر را كافر و مباحال دم مي‌دانستند.

پيروان علي بن موسي الرضا نيز بعد از وفاتش به چندين گروه تقسيم شدند... ايشان نام پنج گروه را ذكر نموده است.

واز تقسيم شدن پيروان رضا به دو گروه خبر داده است زيرا فرزندش محمد هنوز خورد سال بود و صلاحيت امام شدن را نداشت. يكي از اين دو گروه به امامت احمد بن موسي معتقد بود و دومي معتقد به توقف بود.

بعد از آن هم در مورد انشعاب شيعه به دو گروه كه يكي معتقد به امامت علي بن محمد بود سخن بميان آورده است.

دوباره نيز شيعه به دو گروه تقسيم شدند وبعد از حسن عسكري شيعه به چهارده گروه تقسيم گرديد.[352] و هر كدام از اين گروه‌ها به چند گروه ديگر تقسيم شد.

همه‌ي اينها بيانگر آن است كه امامت قضيه‌اي ساختگي است وگرنه بخاطر آن اين همه اختلاف بوجود نمی آمد و خداوند هيچگاه بندگانش را مكلف به ايمان به چنين قضيه‌ي پيچيده و مبهمي نخواهد كرد.

 سرگرداني دوم: سرگرداني فرقه‌ي اثنا عشري

اين بحث مربوط به حيرت و سرگرداني فرقه‌اي است كه خود مولود سرگرداني شيعيان امامي سابق است.

حيرتي كه شيعيان (بعد از مرگ حسن عسكري) دچار آن شدند به زايش گروه‌هاي زيادي انجاميد كه يكي از آنها اثنا عشري بود. زيرا برخي از علماي شيعه فوراً به فكر پر نمودن شكافي شدند كه با مردن حسن عسكري بوجود آمده بود بنابراين مدعي شدند كه او بعد از خود فرزندي بجا گذاشته كه بخاطر نجات جان خويش از دست دشمنانش  پنهان شده و بعد از پدرش امامت به او منتقل شده است.

اين سخن گرچه موقتا مورد پذيرش جامعه‌ي شيعي قرار گرفت ولي دير نگذشت كه مردم در مورد مهدي پنهان شده، دچار شك و ترديد شدند تا جايي كه دين شيعه با چالش جدي روبرو شد و بسياري از دين برگشتند و به فحشا و زشت كاري روي آوردند.

الف) حكايت اين سرگرداني از زبان علماي شيعه:

 1ـ نعماني؛ يكي از علماي بزرگ شيعه در قرن چهارم (ت اوائل قرن 4) مي‌گويد: بخاطر امتحاني كه از اين غيبت بر مردم آمد بسياري از شيعياني را كه معتقد به امامت بودند ديديم كه يكپارچگي خود را از دست دادند، دسته دسته شدند، فرائض الهي را سبك شمردند، حرامهاي الهي را ناديده گرفتند، برخي دچار افراط و برخي دچار تفريط شدند و همگي جز اندكي در امر امام زمان و ولي امر و حجت خدا دچار شك و ترديد شدند.[353]

-در جايي مي‌گويد: همه در مورد جانشين حسن عسكري مي‌گويند: كجا است؟ تا كي در غيبت بسر مي‌برد؟ چه قدر خواهد زيست؟ اكنون هشتاد و اندي سال است كه نيامده!

عده‌اي مي‌گويند: او مرده است. برخي اصلاً تولدش را قبول ندارند و كسي را كه بدان معتقد است به باد مسخره مي‌گيرند وبرخی چنين زماني را طولاني و بعيد مي‌دانند.[354]

2ـ ابن بابويه قمي، يكي ديگر از علماي قرن چهارم (ت 381 هـ) مي‌گويد: من به نيشاپور برگشتم و مدتی در آنجا مقيم شدم. ديدم بيشتر شيعيان در قضيه غيبت دچار حيرت و سرگرداني شد، ه  شبهاتي پيرامون قائم داشتند.[355]

3ـ طوسي؛ يكي ديگر از علماي شيعه در قرن چهار (ت 460 هـ) مي‌گويد: به تولد امام زمان ، غيبتش ، دير آمدنش، آزمايشي كه متوجه مؤمنين شده ، شك و ترديدی كه از طول غيبت به دل شيعيان وارد شد و مرتد شدن بيشترمردم از دين مي‌انديشم.[356]

ب) نگاهي به اين سرگرداني:

1ـ اگر خدا مي‌خواست افراد خانواده‌اي جانشين پيامبرش شوند، اينرا آشكارا در قرآن يا به زبان پيامبرش به گونه‌اي بيان مي‌نمود كه جاي هيچ شك و ترديدي نمي‌ماند و مردم دست به دست ،اين نص را به يكديگر منتقل مي‌كردند و كسي دچار حيرت و سرگرداني نمي‌شد.

2ـ همچنين اگر خدا مي‌خواست افراد خانواده‌اي جانشين پيامبر در امر رهبري امت شوند، نسل اين خانواده را باقي مي‌گذاشت و آنرا منقطع نمي‌كرد.

3ـ آنچه نعماني از دو دستگي، بوجود آمدن شك و ترديد در مورد امامت و فساد و انحراف و فرار از دين ذكر نموده،  نتيجه‌ي طبيعي انحراف و فساد عقيدتي است. چرا كه عقيده باعث تنظيم رفتار و اخلاق مي‌شود و هرگاه عقيده دچار فساد و دگرگوني شود، انسان به راحتي از زير بار مقررات ديني مي‌گريزد.

چگونه ممكن است انسان بپذيرد كه خداوند پيروي از نسل معيني را مشروع ‌ساخته  سپس آن نسل را از ميان بر ‌داشته است؟

مگر خدا نمي‌داند كه اين نسل بزودي منقطع مي‌شود؟ اگر مي‌دانسته، چرا دين را به آنان سپرده؟ و چرا بايد چنين پروردگاري را بپرستند كه آنان را به پيروي نسلي كه بزودي منقطع خواهد شد امر نموده است؟

و اگر نمي‌دانسته، پس اين نقص بزرگي است كه متوجه ربوبيت خداوند مي‌شود. مگر نه اينكه او علم غيب دارد و گذشته و آينده را مي‌داند و خود مي‌آفريند و تدبير امور جهان در دست اوست؟ چگونه ندانست كه اين نسل بزودي منقطع خواهد شد؟

اينها سوالات و شبهاتي است كه ذهن پيروان دين شيعه را به خود مشغول ساخت و باعث روگرداني بسياري از آنان از دين گرديد.

4ـ اين سرگرداني خط بطلاني بر مذهب اين جماعت كشيد نه بر دین حقیقی چرا كه اين مذهب ربطي به دين ندارد بلكه توسط افرادي ساخته شده و به دين نسبت داده شده است، و دليل بطلانش منقطع شدن نسلي است كه اين مذهب وابسته به وجود آنان است و اگر واقعا اين مذهب، نماينده‌ي دين بود، نسلي كه بايد آنرا حفظ مي‌كرد  نباید از بين مي‌رفت.

بايد گفت كه اكتشاف هويت واقعي اين عقيده و بطلان آن و فرار پيروانش از آن، انسان را به رويدادي كه در اروپا در پي اكتشاف فساد دين نصراني و فرار مسيحيان از دين رخ داد مي‌اندازد. البته انزجار از دين باطل ، باعث شد كه از دل حق نيز محروم شوند.

بنابراين بايد گفت: راه حل قضيه در فرار نيست بلكه در جستجو از دين حقيقي است. بخاطر اينكه خداوند بشر را بر سر بيراهگي نگذاشته بلكه كتابي فرا رويش گشود ه تا او را به سوي حق و حقيقت رهنمون گردد.



 پيشگفتار

در اين مرحله، بيشتر فرقه‌هاي شيعي از رونق افتادند  و فقط يكي از آنها حركت و حيات بيشتري داشت كه بعدها به نام «اثنا عشري» معروف گرديد.

اين فرقه تمامي شايعاتي را كه در دوران ائمه وجود داشت از نو زنده كرد و آنها را بعنوان ريشه‌ي عقايد اين فرقه قرار داد و رواياتي جهت تثبيت و تاييد آنها ساخت.

و اما فرقه‌هاي ديگر از جرأت و شهامتي كه فرقه‌ي اثنا عشري داشت برخوردار نبودند بنابراين ديري نگذشت كه از صحنه‌ي روزگار محو يا اينكه ضعيف و كم‌رنگ شدند.

به نظر مي‌رسد كه مرحله‌ي تاسيس تا پايان قرن سوم به تاخير افتاد؛ چرا كه حيرت و سرگرداني اذهان قائلين به امامت را پريشان ساخته بود و نمي‌دانستند چه خاكي بر سرشان بريزند تا اينكه بعد از قرن سوم يكي از اين فرقه‌ها ابتكار عمل را در دست گرفت و ضرورت را در تداوم عقيد‌ه‌ي امامت دید و درصدد جبران قضيه و استدراك امر بر آمد. و اين درست زماني بود كه مؤرخيني چون نوبختي و قمي كه شاهد رويدادهاي اواخر قرن سوم بودند و بر فرقه‌هاي شيعه اشراف داشتند. آنها در ميان اسامي فرقه‌هاي شيعه بعد از مرگ حسن عسكري يادي از فرقه‌ي اثناي عشري نكرده‌اند، بنابراين آنچه مسلم است اينكه ظهور فرقه‌ي اثناي عشري بعد از مرگ دو مؤرخ نامبرده بوده گرچه عقيده‌ي ولادت مهدي و دعوت بسوي آن قبلاً پديد آمده بود.

و شايد تصوير عقيدتي‌اي كه نظريه پردازان اين فرقه در نظر داشتند با مرگ كلينی در سال 328هـ کامل شد. تقريباً كتاب كلينی را با رواياتي كه معلوم نيست از كجا گردآوري كرده در زماني كه شيعه  فاقد مسجد و منبر و حوزه‌هاي علميه و كلاس تدريس بوده است مي‌توان اساسنامه‌ي تفكر اين گروه ناميد.

البته هنوز در نسبت اين كتاب به كلينی حرف و حديث زيادي وجود دارد و ما در اينكه اين كتاب در عصر كلينی نوشته شده باشد ترديد داريم بخاطر اينكه علماي اهل‌سنت در رد و دي كه عليه شيعه نوشته‌اند نامي از اين كتاب بميان نياورده‌اند. هچنين ابن نديم شيعي در فهرست كتابهاي شيعه نامي از كتاب كليني نبرده در حالي كه ايشان بعد از كليني در سال 438هـ مرده است.

علاوه بر آن در اين كتاب اصطلاحاتي به كار رفته كه بقول شريعتي- در كتاب تشيع علوي و تشيع صفوي- قبل از قرن هشتم هجري شناخته شده نبوده‌اند و دلايل ديگري كه نيازمند يك پژوهش مستقل مي‌باشد

 فرايند تاسيس عقيده‌ي اثناي عشري

فرايند تاسيس عقيده‌ي فرقه‌ي اثناي عشري بشرح زير بوده است:

ـ بهره‌برداري از تفكر مهدويت.

ـ وضع نمودن رواياتي كه بيانگر غيبت و رجعت مهدي باشند.

-وضع نمودن رواياتي درمورد نامگذاری اين مکتب به نام اثنا عشری.

ـ پايه‌گذاري عقايد و باورهاي اين فرقه.

ـ وضع نمودن رواياتي در تاييد مذهب.

درصفحات پیش رو به بيان تفصيلي نكات مورد اشاره خواهيم پرداخت:

 گام نخست: بهره‌برداري از تفكر مهدويت

 ادعاي ولادت مهدي:

الف‌) آنچه در اين مورد نقل گرديده بشرح زير است:

انسان با بررسي روايات مهدي شگفت زده مي‌شود؛ كودكي كه بصورت پنهاني متولد شده، سپس پنهان گشته و جز يك زن به نام حكيمه دختر محمد بن علي بن موسي بن جعفر صادق كسي او را نديده است.

 مي‌گويند پدر مهدي به سكينه چنين گفته است:

بعد از وفات من چون ديدي كه شيعيانم دچار اختلاف شدند به افراد مورد اعتمادشان بگو كه خداوند ولي خويش را پنهان نموده وكسي او را نمي‌بيند تا زماني كه جبرئيل بيايد و خدا كاري بكند كه اراده‌ي انجام آنرا داشته است.[357]

ب) نگاهي به روايت فوق:

در شگفتيم از مهدي اي كه از جانب خدا، به امامت گمارده شده و امت نياز مبرم به وجود ايشان دارد وهر كس او را نشناسد به مرگ جاهلي می میرد و ... وانگهي خداوند چنين شخصيت فريدي را پنهان مي‌كند كه جز يك زن كسي ديگر او را نمي‌بيند و نمي‌شناسد! اين دين عجيبي است كه پيروانش بخاطر كسي محاسبه و باز خواست مي‌شوند كه او را اصلاً نمي‌شناسند و فقط يك زن از آن اطلاع حاصل كرده است! اصلاً چگونه شهادت يك زن در بزرگترين قضيه‌ي اعتقادي پذيرفته مي‌شود در حالي كه در امور عادي دنيوي شهادتش به تنهايي اعتباري ندارد چنانكه خداوند مي‌فرمايد: وَاسْتَشْهِدُواْ شَهِيدَيْنِ من رِّجَالِكُمْ فَإِن لَّمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاء أَن تَضِلَّ إْحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الأُخْرَى ‌ (بقره/282)

ترجمه: و دو شاهد مرد را گواه بگیرید و اگر دو مرد نیافتید، یک مرد و دو زن را که برای گواهی مورد قبولتان هستند، گواه بگیرید تا اگر یکی از زنان دچار فراموشی شود، دیگری به او یادآوری کندآيا در ميان شيعيان فرد قابل اعتمادي وجود نداشته است؟

چگونه از بيان اينهمه روايات كه با عقيده‌ي ساير مسلمانان در تضاد مي‌باشند نترسيدند ولي از معرفي و رؤيت امام ترسيدند؟

آيا مي‌توان به روايات كساني اعتماد كرد كه در رؤيت امامشان قابل اعتماد و رازدار نبوده اند؟!

چگونه مي‌گوئيد نبايد پيامبر بدون معرفي جانشين از دنيا برود ولي مهدي بدون اينكه براي خود جانشيني معرفي بكند، امت را براي ساليان متمادي  بدون سرپرست رها مي‌كند و غايب مي‌شود؟!

اينها پرسشهايي است كه بايد ذهن خردمندان را به خود مشغول سازد.

 غيبت مهدي:

الف‌) آنچه در اينمورد مطرح شده بشرح زير است:

همانگونه كه قبلاً بيان گرديد بعد از مرگ حسن عسكري بدون اينكه ظاهراً فرزندي از خود بجاي بگذارد و تقسيم شيعه به چهارده گروه، پيروان يكي از اين گروه‌ها كه بعداً معروف به دوازده امامی شدند، ابتكار عمل را در دست گرفته احاديثي پيرامون غيبت مهدي، مدت غيبت و اسباب غيبت وضع نمودند كه ما در اينجا به ارائه‌ي نمونه‌هائي از آن اكتفا مي‌كنيم:

1ـ به اصبغ بن نباته نسبت داده‌اند كه مي‌گويد نزد اميرالمؤمنين آمدم ديدم در فکر فرو رفته و با انگشت دست به زمين مي‌زند.

گفتم: چرا به زمين خيره شده‌اي آيا به آن رغبت پيدا نموده‌اي؟ فرمود: بخدا سوگند در من هيچگاه نسبت به زمين و دنيا رغبتي ايجاد نشده بلكه من در مورد يازدهمين فرزندم مهدي مي‌انديشم كه زمين را پس از اينكه مملو از ظلم و ستم شده، پر از عدل و انصاف خواهد كرد. و او را غيبتي در پيش خواهد بود كه در آن مردم دچار سرگرداني مي‌شوند و در اثر آن بسياري منحرف گشته و بسياري هدايت مي‌شوند. پرسيدم: اي اميرالمومنين، اين غيبت چقدر طول مي‌كشد؟ فرمود: شش روز، يا شش‌ماه و يا شش سال. گفتم: اين اتفاق حتماً خواهد افتاد؟ فرمود: اي اصبغ، بهترين افراد اين امت با بهترين فرد عترت خواهند بود. گفتم: بعد از آن، چه اتفاقي خواهد افتاد؟ فرمود: سپس هرچه خداوند بخواهد اتفاق خواهد افتاد. چرا كه او داراي برنامه‌ها، اراده‌ها و اهدافي است.[358]

2ـ همچنين به ام هاني نسبت داده كه مي‌گويد: از جعفر بن محمد بن علي در مورد اين آيات پرسيدم: فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوَارِ الْكُنَّسِ ‌ (تكوير/15،16)( پس به ستارگانی که باز می‌گردند، سوگند می‌خورم. ... ستارگانی که حرکت می‌کنند و پنهان می‌شوند...

فرمود: در مورد امامي است كه در سال 260 پنهان مي‌گردد و بعدها مانند ستاره در شب تاريك مي‌درخشد اگر زمان او را درك كني چشمانت خنك خواهد شد.[359]

3ـ و نيز از زراره روايت است كه مي‌گويد: از ابوعبدالله شنيدم كه مي‌گفت: پسربچه قبل از قيام، غيبتي خواهد داشت. او همان منتظري است كه در مورد تولدش شك مي‌كنند. بعضي مي‌گويند: پدرش بدون اينكه فرزندي بجاي بگذارد مرده است. برخي مي‌گويند: پدرش در حالي مرده كه او در شكم مادرش بوده است و تعدادي هم مي‌گويند او دو ساله بوده كه پدرش مرده است و بدينصورت خداوند مي‌خواهد شيعيان را بيازمايد وانگهي باطل گرايان دچار شك و ترديد مي‌شوند.[360]

4ـ به يمان تمار نسبت داده‌اند كه مي‌گويد: نزد ابي‌عبدالله نشسته بوديم كه خطاب به ما فرمود: صاحب اين امر را غيبتي است كه در آن ايام تمسك به دين مانند كسی است كه متمسك به سيم خاردار باشد، و به دستش اشاره نمود و گفت: چه كسي از شما مي‌تواند سيم خاردار را در دست خويش داشته باشد؟ سپس سرش را پائين انداخت و اندكي بعد فرمود: صاحب اين امر را غيبتي است بايد از خدا بترسيد و به دينتان متمسك شويد.

5ـ سدير صيرفي مي‌گويد: از ابي عبدالله شنيدم كه مي‌گفت: صاحب اين امر، شباهتهايي با يوسف دارد. گفتم: حيات وي يا غيبتش؟ گفت: اين امت شبيه خنازير هستند. برادران يوسف كه فرزندان پدرش بودند او را فروختند به روزي رسيد كه او را نشناختند و او آنها را شناخت و گفت: من يوسفم و اين برادر من است، روزی  فراخواهد رسيد كه خداوند با اين امت نفرين شده چنين خواهد كرد و حجت خويش را همانند يوسف آشكار خواهد نمود(اصول کافی).

6ـ همچنين به زراره نسبت داده‌اند كه گفته است: از ابوعبدالله شنيدم مي‌گفت: آن پسر قبل از قيام، غيبتي در پيش خواهد داشت پرسيدم: چرا؟ گفت: بخاطر اينكه مي‌ترسد سپس گفت: اي زراره. او همان منتظر است كه بعضي به تولدش مشكوك هستند و بعضي مي‌گويند: پدرش بدون اينكه فرزندي داشته باشد مرده است و تعدادي مي‌گويند او در شكم مادر بسر مي‌برد و عده‌اي مي‌گويند دو سال قبل از مرگ پدرش به دنيا آمده است، او همان منتظر است جز اينكه الله مي‌خواهد شيعيان را بيازمايد، اينجاست كه باطل گرايان به شك و ترديد مي‌افتند (اصول کافی).

7ـ به محمد بن مسلم نسبت داده‌اند كه گفته است: از ابوعبدالله شنيدم كه مي‌گفت: هرگاه خبر غيبت صاحبتان به شما رسيد، منكر آن نشويد.[361]

8ـ همچنين به علي بن جعفر نسبت داده‌اند كه از برادرش موسي بن جعفر روايت كرده كه او گفته است: هرگاه پنجمين از فرزندان هفتمين گم شود، خدا به حال دينتان رحم كند.

اي فرزندانم چاره‌اي جز غيبت صاحب امر نيست تا تعدادي به عقب برگردند، اين يك امتحان الهي است كه بندگانش را بدينصورت مورد آزمايش قرار مي‌دهد. و اگر پدرانتان ديني بهتر از اين سراغ مي‌داشتند از آن پيروي مي‌نمودند. گفتم: سرورم، پنجمين از فرزندان هفتمين چه كسي است؟ گفت: فرزندم، عقلتان كوچكتر از فهم اين مطلب است، ولي اگر زندگي باقي باشد او را خواهيد ديد.[362]

ب) نگاهي به اين روايات:

1ـ همه‌ي رواياتي كه بيان گرديد از علي، ابوجعفر، جعفر بن محمد و موسي بن جعفر بود و هيچ روايتي از خود حسن عسكري كه طبق گمانشان پدر مهدي است وجود ندارد.

2ـ اگر شيعيان قبل از مرگ حسن عسكري با اين روايات آشنايي داشتند چرا بعد از مرگ وي به بيش از چهارده گروه تقسيم گردیدند و دچار سرگرداني شدند ؟

3ـ در روايت اولي مي‌گويد: علي انگشت به زمين مي‌زد و در آن خيره بود كه راوي از او پرسيد آيا به زمين رغبت پيدا نموده‌اي؟

اين سوال بيجايي است چرا كه در هيچ عرف و ادبياتي خيره شدن به زمين و انگشت زدن در آن، نشانه‌ي رغبت به زمين نيست بلكه نشانه‌ي فرو رفتن در انديشه‌اي است كه گاهي اين عمل با زدن نوك عصا يا چوب كوچكي به زمين انجام مي‌گيرد. چنانكه از خود عليس روايت است كه مي‌گويد: ما در تشييع جنازه‌اي در قبرستان بقيع شركت كرده بوديم كه رسول خدا نيز تشريف آورد و نشست و ما گرد ايشان نشستيم، در دست رسول خدا قطعه چوبي بود، در حالي كه نوك آنرا به زمين مي‌زد فرمود: جاي هر يك از شما بلكه جاي هر يك از افراد بشر در بهشت يا دوزخ و همچنين نيكبخت بودند و يا بدبخت بودنش پیشاپیش نوشته شده است.[363]

آيا مي‌توان گفت كه اين كار رسول‌خدا نشانه‌ي رغبت ايشان به زمين بوده است؟!

علماي واژه‌شناسي همچنين شارحان حديث در تفسير «ينكت» گفته‌اند يعني در فكر فرو رفته و در دل سخن مي‌گويد. و در اصل، اين كار با زدن سنگريزه و يا نوك چوب به زمين انجام مي‌گيرد. يك متفكر مهموم با اين‌كار زمين را مي‌شكافد.[364]

با اين توضح نمي‌دانيم چگونه زدن انگشت به زمين علامت رغبت در آن محسوب مي‌شود؟ به راستي اين سخن بيانگر ساده لوح بودن شخصي است كه چنين روايتي را ساخته و به اهل‌بيت نسبت داده است.

 بازگشت مهدي:

 آنچه در اينمورد نقل شده بدينشرح است:

گفتني است در مورد بازگشت مهدي سه‌گونه روايت وجود دارد:

ـ رواياتي كه زمان بازگشت را مشخص مي‌سازد.

ـ رواياتي كه عدم تحقق وعده‌ي نخست را توجيه مي‌كنند.

ـ رواياتي كه روايات فوق و مشخص بودن زمان ظهور را تكذيب مي‌كنند.

سبب اين تناقض گويي بر مي‌گردد به اختلاف سازندگان اين قضيه چرا كه هر كدام از آنها در حل اين معما طبق ديدگاه و سليقه‌ي خود عمل نموده است و از ديدگاه افراد ديگر اطلاعي نداشته و بدينصورت دچار تناقض گويي شده‌اند. چنانكه نمونه‌اي از اينگونه روايات بشرح زير است.

1ـ به ابي جعفر نسبت داده‌اند كه گفته است: فاصله‌ي ظهور قائم و قتل نفس زكيه بيش از پانزده شب نخواهد بود.[365]

2ـ همچنين به جعفر نسبت داده‌اند كه گفته است: هرگاه ديوار مسجد كوفه از سمت خانه‌ي ابن مسعود، بيفتد، حكومت اين قوم به پايان مي‌رسد و قائم ظهور مي‌كند.[366]

و قبلاً در حديثي كه اصبغ روايت كرده بود گذشت كه اميرالمؤمنين مدت غيبت را شش روز يا شش ماه يا شش سال معين كرده بود

نوع دوم روايات:

1ـ به اسحاق بن عمار نسبت داده‌اند كه گفته است: ابوعبدالله گفت: اي ابواسحاق، اين قضيه براي بار دوم به تاخير انداخته شد.[367]

2ـ همچنين به ثابت نسبت داده‌اند  که ابوجعفر به وي چنين گفت: اي ثابت قبلاً قرار بود اين قضيه هفتاد سال طول بكشد  ولي به خاطر شهادت حسين، خشم خدا بجوش آمد و آنرا تا يكصد و چهل سال به تأخير انداخت و چون شما اين قضيه را فاش ساختيد خداوند براي آن مدتي قرار نداد و او مي‌تواند چنين كند چنانكه فرموده است: يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاء وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ  ‌ (رعد/39)

(الله هر چه را بخواهد، از میان می‌برد و هر چه را بخواهد، ثابت می‌کند و لوح محفوظ (کتابی که همه چیز در آن ثبت است)، نزد اوست.

)مازندراني مي‌گويد: در توقيت ظهور از بدا[368] كار گرفته شده است.

و اما رواياتي كه مشخص بودن زمان ظهور را تاييد مي‌كند بدين شرح است:

1ـ ابي بصير مي‌گويد: ابوعبدالله فرمود: دروغ گفتند كساني كه معتقد به مشخص بودن وقت ظهور هستند و نابود شدند كساني كه در اين قضيه شتاب ورزي مي‌كنند و نجات يافتند تسليم شوندگان.[369]

همچنين از ايشان عبارتهاي زير منقول است:

2ـ تعيين كنندگان زمان ظهور دروغ مي‌گويند ما اهل‌بيت وقت ظهور را مشخص نكرده‌ايم[370]

3ـ ما وقت ظهور را نه براي زمان گذشته و نه براي آينده تعيين نكرده‌ايم[371]

4ـ هركس براي شما وقت ظهور را تعيين كرد، بدون ترديد تكذيبش كنيد زيرا ما براي كسي وقت مشخصي نگفته‌ايم.[372]

5ـ خداوند در اين قضيه بر خلاف باور كساني كه وقت ظهور را مشخص مي‌دانند عمل خواهد كرد.[373]

اعتراف به اينكه تعيين زمان ظهور از روي فريبكاري بوده است:

ـ به علي بن يقطين نسبت داده‌اند كه از ابوالحسن نقل كرده كه گفته است: شيعه حدود دويست سال بر اساس رؤياي ظهور نگهداشته شد.

يقطين به پسرش؛ علي مي‌گفت: اگر به ما مي‌گفتند: اين قضيه تا دويست يا سيصد سال اتفاق نمي‌افتد، دلها سنگ مي‌شد و مردم از اسلام مرتد مي‌شدند بنابراين با نزديك جلوه دادن زمان ظهور، مردم را اميدوار نمودند و نگهداشتند.[374]

ب) نگاهي به روايات فوق:

1ـ اين روايات كه رويداد مهدي و غيبتش را به تفصيل در برگرفته است اگر قبل از وقوع حادثه بيان مي‌شد از سرگرداني و اختلاف جلوگيري مي‌كرد.

2ـ روايات در اينباره دچار تناقض آشكار است چنانكه بعضي ،وقت ظهور را مشخص مي‌سازند و تعدادي بر اين باورند كه وقت ظهور بخاطر يك سري اتفاقات ابطال شده است.

3ـ عجيب‌تر اينكه مفيد در يك روايت وقت ظهور را پانزده روز بعد از قتل نفس زكيه اعلام مي‌كند. نفس زكيه به محمد بن عبدالله به حسن بن حسن به علي بن ابيطالب گفته مي‌شود كه در سال 136 هـ قيام نمود و هفتاد روز بعد در همان سال كشته شد.[375]

و در روايت ديگري منهدم شدن ديوار مسجد كوفه را نشانه‌ي نابودي حكومت بني‌عباس و ظهور امام زمان مي‌داند درحالي كه ديوار چندين بار تاكنون منهدم شده و حكومت عباسيان صدها سال پيش از ميان رفته ولي دريغ از ظهور امام زمان!

4ـ و اما روايت منسوب به اميرالمؤمنين عليس، زمان ظهور را شش روز يا شش سال تعين مي‌كند در حالي كه بعد از ششصد سال و حتي بعد از هزار و دويست سال هم خبري از ظهور نيست!

البته هدف از اين دروغ، در حيرت گذاشتن ساده‌لوحان قوم است.

5ـ روايات ديگري مي‌گويد: خداوند نخست زمان ظهور را مشخص  نمود ولي بعداً بخاطر عملكرد برخي از مردم، از آن صرف نظر كرد.

پس طبق گمانشان، ائمه در تعيين وقت، اشتباه نكردند بلكه ـ نعوذ بالله ـ خدا دچار خطا گرديد و او را طبق وقتي كه خود مشخص كرده بود ظاهر نكرد! سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ (نور/16)

گويا خداوند قبلاً از عملكرد مردم اطلاعي نداشت و آنرا اعلام نمود ولي بعد از اينكه عملكرد مردم را ديد، خشمگين شد و از كاري كه كرده بود پشيمان گرديد و آنرا تغيير داد!

بايد گفت: به اتفاق علماي اسلام ـ جز شيعه‌ي دوازده امامي ـ مساله‌ي نسخ فقط در احكام، كاربرد دارد نه در اخبار و رويدادها و در مورد اخبار فقط صدق و كذب كاربرد دارد كه خبر صادق هيچگاه تبديل به كذب نمي‌شود و و خبر كاذب نيز هيچگاه تبديل به صدق نمي‌شود البته اين كار نزد شيعيان به راحتي اتفاق مي‌افتد.

چنانكه مازندراني مي‌گويد: مشخص نمودن زمان ظهور و عدم آن مربوط به «بدا» مي‌شود. يعني ممكن است خداوند خبر وقوع آنرا داده، سپس فكر كرده كه اگر مردم از آن بي‌اطلاع بمانند بهتر است بنابراين، از خبر وقوع آن در زمان مشخص‌، صرف‌ نظر نموده است. ما مي‌گوئيم اين سخن در مورد كسي كه غيب نمي‌داند درست است اما در مورد پروردگار جهانيان كه علم به تمامي رويدادهاي گذشته، حال و آينده دارد درست نيست. از اين رو آنچه در اين باره ادعا مي‌شود مشتي دروغ بيش نست كه خدا، پيامبر و امامان از آن بري و بيزار هستند.

6ـ اصلاً چرا امامان چنين خبر سر به مهري را آشكار كردند؟ خود خداوند چرا قضيه‌اي را كه نمي‌خواهد پخش و منتشر شود بيان مي‌دارد؟ چرا مردم چيزي را كه باعث خشم خدا مي‌شود، پخش و نشر مي‌نمايند؟ در پايان چرا خداوند از اينكه زمان ظهور به گوش همه‌ي مردم رسيده است خشمگين مي‌شود؟  شاید بخاطر اينكه نقشه‌اش لو رفته و ممكن است مردم  ازمتحقق شدن برنامه‌ي الهي با خبربشوند؟! سبحان الله! خردها را چه شده كه تسليم چنين سخنان ياوه گويانه‌اي مي‌شوند؟!

7ـ سپس به رواياتي بر مي‌خوريم كه هر دو نوع روايات سابق را تكذيب مي‌نمايد چه اخباری را كه زمان ظهور را مشخص مي‌سازد و چه آنرا كه مي‌گويد قبلاً زمان ظهور مشخص و بعداً باطل گرديده است.

اين روايات مي‌گويد به هيچ وجه زمان ظهور مشخص نشده است. علت اين تناقض آنست كه هركدام از دروغگويان، جهت تاييد باورهاي خويش رواياتي ساخته و به اهل بيت نسبت داده تا كسي جرأت تكذيب آنرا نداشته باشد ولي ديري نگذشت كه خداوند آنها را توسط خودشان رسوا نمود و به تكذيب يكديگر پرداختند و معلوم شد كه همه دروغ گفته‌اند.

8ـ علت و زمانبندي ظهور، بازي كردن با افكار عمومي پيروان بود چرا كه انقطاع نسلي كه قرار بود يكي بعد از ديگري زمام امور امت را تا قيامت بعهده داشته باشند ضربه‌ي جبران ناپذيري بر اذهان پيروان اين جماعت وارد نمود كه در اثر آن بسياري دست از تشيع، كشيدند پس ناگزير بايد روزنه‌ي اميدي فرا روي مردم  گشوده مي‌شد تا اعتبار از دست رفته‌ي مذهب باز گشته، مردم چشم به راه ظهور آقا بمانند. از اينرو رواياتي ساختند كه ظهور امام را نزديك نشان مي دهد، چنانكه روايت يقطين با پدرش علي بن يقطين اشاره به اين مطلب دارد.

9ـ چرا زماني كه خداوند مي‌بيند، شيعيان دچار حيرت و سرگرداني و اختلاف هستند، با ظهور امام غايب ، آنها را از سرگرداني و اختلاف بيرون نمي‌آورد و اصلاً بشريت چه گناهي كرده كه از طرفي موظف به عبادت خدا است و بر اساس همين عبادت مستحق بهشت يا دوزخ مي‌شود و عبادت هم منوط به شناخت امام و پيروي و كسب دانش از وي مي‌باشد و از طرفي خداوند امام را از مردم مخفي نگه داشته و آنها در تاريكي بسر مي‌برند! حال سوال اين است كه اگر شناخت حق بدون حضور امام، امكان پذير است پس چه نيازي به امام وجود دارد و اگر حق بدون امام، شناخته نمي‌شود پس چرا امام در غيبت و مردم در گمراهي بسر مي‌برند؟!

10ـ ما از شيعه مي‌پرسيم: آيا شما امروز حق را بدون امام تشخيص مي‌دهيد؟ اگر جواب مثبت باشد، خواهيم گفت: پس نيازي به امام نيست و اگر جواب منفي باشد مي‌گوئيم: پس شما از روزي كه امامتان غايب شده است در گمراهي بسر مي‌بريد.

11ـ همچنين از شيعه مي‌پرسيم: چه زماني امام، ظهور خواهد كرد؟ اگر بگويند: زماني كه فساد همه جا را فرا گيرد. مي‌گوئيم: پس شما مانع ظهور امام هستيد. بخاطر اينكه اهل‌سنت طبق عقيده‌ي شما همه فاسد و گمراه هستند و فقط شما شيعيان، جزو صالحين و نيكان امت هستيد پس ما زمينه‌ي ظهور امام را فراهم كرده‌ايم و از شما مي‌خواهيم كه به ما بپيونديد و مذهب ما را اختيار كنيد تا صددرصد زمينه‌ي ظهور آقا فراهم گردد و اگر چنين نكرديد بدانيد كه شما خواهان ظهور ايشان نيستيد.

12ـ سوال آخر اينكه چگونه مهدي در غيبت بسر مي‌برد در حالي كه مراجع شيعه، امامت فرد غايب و پنهان را جايز نمي‌دانند. چنانكه محمد بن مسلم مي‌گويد: از جعفر صادق شنيدم كه مي‌گفت: .... هركس در حالي صبح بكند كه امام آشكار و عادلي نداشته باشد، گمراه و سرگردان، صبح نموده و اگر در آن حال بميرد به كفر و نفاق مرده است.[376]

نمي‌دانيم چه پاسخي خواهند داشت ولي جاي هيچ شگفتي نيست زيرا همه‌ي روايات بگونه‌اي است كه يكديگر را نقض مي‌نمايند تا جايي كه اين قضيه باعث رها نمودن مذهب شيعه توسط برخي از پيروانش شده چنانكه طوسی، بزرگترين عالم شيعه در قرن چهار در مقدمه‌ي كتاب «تهذيب الاحكام» به اين امر اعتراف نموده است و علت اين امر آن بوده كه هر كس در عصر خود طبق مقتضيات زمان و مكان خودش رواياتي در تاييد مذهب، ساخته است كه نهايتا بعدها هنگام جمع‌آوري روايات متوجه تناقض آنها شده‌اند.

 مهدويت و غيبت در ترازوي عقل:

اگر آنچه را كه در اين‌باره گفته مي‌شود بدور ازقید وبند روايات در ترازوي عقل و انديشه قرار دهيم، حقيقت بشرح زير آشكار مي‌گردد:

1ـ نه حسن عسكري و نه امام قبل از وي در مورد مهدي چيزي نگفته‌اند كه اگر آنها در اين باره چيزي مي‌دانستند حتماً بر زبان مي‌آوردند و راويان آنرا نقل مي‌كردند و از اختلاف و چند دسته شدن پيروان مذهب جلوگيري مي‌كردند.

2ـ در شرح حال هيچ‌يك از امامان نيامده كه شاگردانشان آنجا كه از آنها در مورد امامت، عصمت، رجعت، تقيه و ديگر قضايا مي‌پرسيدند در مورد مهدي چيزي بپرسند.

3ـ هيچ يك از مؤرخين شعيه قبل از قرن چهارم هجري نه در كتابهاي شعيه و نه در كتابهاي سني حتي نوبختي (ت 310هـ) و سعد قمي (ت301هـ) سخني در اين باره ننوشته‌اند و در ميان فرقه‌هاي شيعه، نامي از مذهب اثناي عشريه نبرده‌اند.

حتي طبري كه معاصر اين دو مؤرخ شيعي بوده چيزي در اين مورد ننوشته‌ و يادي از مكتب اثناي عشري ننموده است.

4ـ جالب اينجا است كه همه‌ي فرقه‌هاي شيعه، معتقد به مهدي بودن امام خويش بودند و مي‌گفتند او نمرده بلكه دوباره باز خواهد گشت. و هيچ كسي در رد ادعاي آنان، از اين روايات استدلال ننمود كه مهدي همان امام دوازدهم است كه در غيبت بسرخواهد برد. از جمله كساني كه مدعي مهدي بودن امام عصر خويش بودند مي‌توان نام مختار را ذكر كرد كه در مورد محمد بن علي بن ابيطالب معروف به ابن الحنفيه، ادعاي مهدويت نمود و هيچ كس در رد ادعاي وي نگفت كه امام دوازدهم مهدي خواهد بود، كتابهاي تاريخ گواه بر اين مطلب مي‌باشند.

5ـ گفتني است رواياتي كه سخن از مهدي به میان می آورد  به چهار تن از ائمه نسبت داده شده‌اند كه عبارت‌اند از: علي ابن ابيطالب، محمد بن علي بن حسين، جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و هيچ روايتي در اين باره از خود حسن عسكري نقل نشده در حالي كه او بايد براي حفظ و پاسداري از عقايد اطرافيان و پيروانش بيش از ديگران به اين قضيه مي‌پرداخت و سكوت ايشان بيانگر عدم آگاهي وي به اين قضيه مي‌باشد.

اما مي‌بينيم كليني جمعا سي‌ويك روايت بدينشرح نقل كرده كه هيچ روايتي از حسن عسكري نيست:

ـ از علي بن ابيطالب دو روايت.

ـ از محمد بن علي بن حسين پنج روايت.

ـ از جعفر بن محمد بيست روايت.

ـ از موسي بن جعفر سه روايت.

ـ از علي بن موسي يك روايت.[377]

ظاهراً اينطور به نظر مي‌رسد كه سازندگان اين روايات براي مقابله با سرگرداني و اختلاف، با دستپاچگي و عجله اين روايات را ساخته و به سابقين نسبت داده‌اند زيرا اگر به متاخرين نسبت مي‌دادند ممكن بود كه با تكذيب همراهان و معاصرين خود روبرو بشوند از اينرو تصميم گرفتند روايات را به كساني نسبت دهند كه معاصرين به آنان  دسترسي نداشته باشند.

6ـ حال سوال اينجاست كه چگونه افراد غير معصوم در زمان و حضور معصومين رواياتي را نقل مي‌كنند كه خود معصومين يعني امام نهم، دهم و يازدهم از آن بي‌اطلاع هستند؟

مگر نه اينكه خود معصومين موظف به تبليغ دين بودند؟ پس چگونه پيروان ائمه، رواياتي را مي‌پذيرند كه غير معصومين آنها را در زمان معصومين نقل كرده‌اند و خود معصومين از آن اطلاعی ندارند؟

آخرين كسي كه روايات مهدي به او نسبت داده شده است امام هفتم، علي بن موسي مي‌باشد كه بايد از او فرزندش محمد تا به حسن عسكري يكي بعد از ديگري نقل مي‌كرد. ولي اين اتفاق نيفتاده بلكه ديگران نقل كرده‌اند و اين بيانگر ساختگي بودن روايات و نقض ادعاي مهدويت و غيبت است.

 علت اختفاء مهدي:

الف‌) بعضي از آنچه در اين‌باره نقل شده بشرح زير است:

تعدادي روايات به امامان نسبت داده‌اند كه علت اختفاء مهدي را ترس از كشته شدن عنوان كرده‌اند:

1ـ به زراره نسبت داده‌اند كه از ابوعبدالله شنيده كه گفته است: قائم قبل از اينكه ظهور كند، غيبتي دارد، پرسيدم: چرا؟ فرمود: مي‌ترسد كه كشته شود.[378]

2ـ روايات زيادي در اين باره نقل شده است.[379]

3ـ شيخ الطائفه؛ طوسي مي‌گويد: بزرگترين مانع از ظهور، ترس وي بر جان خويش و خوف كشته شدن است زيرا اگر غير از اين بود روا نبود كه پنهانكاري  كند، بلكه بايد مصايب و مشكلات را متحمل مي‌شد. اصلاً مقام پيامبران و ائمه بخاطر اين  والا و بزرگ است كه در راه خدا، مشكلات بزرگي را تحمل مي‌نمايند.[380]

ب) نگاهي به آنچه گذشت:

1ـ شيعيان اثناي عشري گمان بر اين دارند  كه مهدي امامي است كه از جانب خدا تعيين شده است بخاطر اينكه مردم به ايشان نياز دارند. پس او از جانب خدا تعيين شده نه از طرف خودش، و خداوند او را از ديد مردم مخفي نموده و حفاظت كرده و چنين عمر طولاني‌اي به او بخشيده است.

اكنون سوال اين است كه چرا خداوند اين جانشين پيامبر را كه از ديده‌ها مخفي نموده و چنين عمر خارق‌العاده‌اي به او عنايت كرده،‌آشكار نمي‌سازد و از شر مردم در امان نگه نمي‌دارد تا دين الهي را بر پا دارد و بشريت را از گمراهي و محروميت برهاند؟ حقاً كه چنين ادعايي با حكمت احكم الحاكمين همخواني ندارد! چگونه خداوند هدايت مردم را به شخصي وا مي‌گذارد كه او را از ديده‌ها پنهان نموده تا جانش را نجات دهد؟ آيا اينگونه اهداف امامت به تحقق خواهد رسيد؟!

2ـ وانگهي اين رواياتي كه خبر از غيبت مي‌دهد، توسط حسن عسكري براي پيروانش بيان نگرديده و اگر ايشان از چنين رواياتي آگاهي مي‌داشت لابد آنرا براي پيروانش بيان مي‌نمود پس چگونه ايشان از چنين رواياتي بي اطلاع مانده در حالي كه معاصرين وي همين روايات را از زبان غير معصومين نقل و روايت كرده‌اند؟

3ـ يكي ديگر از بدعتهايي كه شيعيان اثناي عشري ساخته‌اند عقيده‌ي «بداء» است. هركاري كه طبق پيش‌بيني آنها اتفاق نيفتد، خلف وعده را به خدا نسبت مي‌دهند، چنانكه در قضيه جانشيني اسماعيل بن جعفر كه معتقد بودند پدرش او را جانشين خود قلمداد كرده و لی از قضا  اسماعيل قبل از پدرش مي‌ميرد، گفتند: جعفر با اعتماد بر خبر خداوند، چنين گفته بود. ولي بعداً خداوند در تصميمش تجديد نظر كرد و اسماعيل را از ميان برد تا موسي بعد از پدرش امام باشد!

بنابراين از جعفر نقل كرده‌اند كه گفته است خداوند در هيچ كاري آنقدر از «بدا» كار نگرفت كه در امر اسماعيل از آن كار گرفت.[381]

هدف اين است كه در اين قضيه خداوند خلف وعده نمود و بعد از اينكه خبر از امامت اسماعيل داده بود، پشيمان گشت و او را كشت!پناه بر خدا از  چنين سخن زشتي!

ولي چه مي‌توان كرد كه اين جزو عقايد شيعه‌ي اثناي عشري است. چنانكه همين باور را در قضيه‌ي غيبت تكرار كردند و گفتند: خداوند وعده‌ي ظهور آقا را در تاريخ مشخصي داده بود ولي بخاطر رويدادهايي كه اتفاق افتاد آنرا به تعويق انداخت.

4ـ سوال ديگري كه در اينجا مطرح مي‌شود اينكه چرا بايد «مهدي» كشته شود؟ مگر نه اينكه هيچ يك از اماماني كه در زمان حكومت اموي و عباسي مي‌زيستند كشته نشدند جز حسين كه ايشان هم در خانه‌اش كشته نشد بلكه وقتي به دعوت مردم عراق براي بيعت عازم آن ديارگردید، در مسير راه مظلومانه كشته شد و اما ساير امامان بعد از وي چون عليه حكومتها قيام نكردند، كشته نشدند

پس چرا امام دوازده‌هم كشته شود در حالي كه از پدرانش جز حسين كسي كشته نشده است؟!

5ـ علاوه بر اين، شيعيان در طول تاريخ به حكومتهاي مهمي دست يافتند مانند دولت بويهيان در قرن چهارم و پنجم يا فاطميان كه در سال 296 هـ در مغرب تاسيس شد و در سال 362 هـ مصر را اشغال نمود و در سال 567هـ سقوط كرد و دولت صفويها كه در سال‌هاي (906 هـ تا 1134هـ) حكومت نمود در دوران اين حكومتها، علماي شيعه همچون شاهان مي‌زيستند. چرا مهدي در دوران طلايي شيعه ظهور نكرد؟ امروز نيز دولت شيعي ايران از نظر نظامي جزو قوي‌ترين كشورهاي منطقه است چرا مهدي ظهور نمي‌كند؟

چه زيبا گفته است احمد كسروي، يكي از شيعيان هدايت يافته: اگر امام موعودشان از ترس جان خويش پنهان شده است چرا در زماني كه بويهيان بر بغداد مسلط شدند و خلفاي عباسي تابع دستور آنان بودند، ظهور نكرد؟ چرا زماني كه شاه اسماعيل صفوي قيام نمود و از خون اهل‌سنت، نهرها جاري ساخت، ظهور نكرد؟ چرا زماني كه بزرگترين شاه ايران؛ كريم خان زند سكه به نام امام زمان مي‌زد و خود را نائب او مي‌دانست ظهور نكرد؟ چرا امروز كه تعداد شيعيان از مرز شصت ميليون فراتر رفته و بيشترشان جزو منتظران وي هستند ظهور نمي‌كند؟[382]

6ـ سپس اين چه روايتي است كه اين امت منتخب را شبيه خنازير و امت نفرين شده توصيف مي‌كند! شما را به خدا آيا ممكن است كه فردي از اهل‌بيت پيامبر، نسبت به امتي كه امامش محمد بن عبدالله، بهترين پيامبر الهي و سرور انبياء باشد چنين سخنان زشتي بر زبان بياورد و آنها را شبيه خنازير و امتي نفرين شده بخواند؟! پناه بر خدا از نسبت دادن چنين سخنان زشتي به آن بزرگواران!

اما آنچه مسلم است اينكه اينها سخنان دروغگويان و دشمنان اين امت  است كه  به خاطر  خشم و كينه‌ي دروني خويش، راهي جز ناسزاگويي به امتي كه پروردگارش او را بهترين امت قرار داده نمي‌بيندچنانكه فرموده است: كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُم مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ ‌ (آل‌عمران/110)

ترجمه: شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدید آمده‏اید؛ امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید و به الله ایمان دارید. و اگر اهل کتاب ایمان مى‏آوردند، برایشان بهتر بود. برخی از ایشان ایمان دارند و بیشترشان، فاسق و گمراهند).

و قطعاً گفتار خداوند راست‌تر و محكم‌تر است.

آري، امتي كه جهاني را فتح كرده و با چراغ نبوت  اطراف واكناف آنرا متجلي ساخته، به فرموده‌ي پروردگار عالم، بهترين امتهاست ولي اين روايت ساختگي كه به دروغ به اهل‌بيت نسبت داده شده،‌ مي‌خواهد چهره‌اي زشت و كريه از امتي كه خدا او را ستوده است نشان دهد.

اين بود گام نخست و عملكرد اول مؤسسين دين شيعه كه در راستاي حفظ عقايد بدعت آميز خود برداشتند تا بتوانند همچنان به عنوان تافته‌ي جدا بافته از امت اسلام بمانند. خداوند پاداش تك تك كساني كه در اين گناه مشاركت داشتند بدهد.

 گام دوم: ساختن روايات در جهت تاييد نام مذهب

الف‌) آنچه در اينمورد نقل شده به شرح زير است:

محققين معاصر شيعه پس از بررسي عميق منابع اين جماعت، به اين نتيجه دست يافته‌اند كه قرن چهارم و پنجم هجري زمان وضع روايات و تدوين كتب جهت تقويت مذهب شيعه بشمار مي‌رود. از جمله استدلال مي‌كنند به رواياتي كه در تلاش تثبيت و تصحيح مذهب اثناي عشري است. نمونه‌هائي از اين قبيل روايات بشرح زير است:

1ـ شيخ حسين مدرسي طباطبائي طي سخن مفصلي پيرامون حديث دوازده خليفه مي‌نويسد كه شيعيان سابق، به اين حديث توجه زيادي نداشتند چرا كه آنها اعتقاد به استمرار ائمه تا قيامت داشتند و در آنزمان عموم شيعيان معتقد به تعداد مشخصي از ائمه نبودند بلكه اين سلسله را نامحدود مي‌دانستند. بنابراين در هيچ يك از كتابهاي بجا مانده از قرن دوم و سوم و حتي اواخر قرن سوم اگر دست نخورده باشد شما نمي‌بينيد كه اين حديث توجه مؤلفين شيعه را به خود جلب نمايد. و اصلاً به ذهنشان خطور نمي‌كرد كه اين حديث روزي به دردشان بخورد و بتوانند از آن به نفع مذهب خويش استدلال نمايند حتي ممكن است آنرا بر خلاف معتقدات شيعه مي‌پنداشتند. زيرا گاهي عثمانيها از آن، به نفع خويش استدلال مي‌نمودند. بنابراين هيچ يك از مؤرخين و مذهب شناسان شيعه، به اين حديث نپرداخته‌ و در مورد اينكه تعداد امامان دوازده خواهد بود اشاره‌اي نكرده‌اند، حتي سعد بن عبدالله اشعري و ابن قبه كه در اواخر قرن سوم و عصر غيبت مي‌زيستند در آثار خويش چنين چيزي  نوشته‌اند.

مدرسی طباطبائي در ادامه مي‌گويد: نخستين كساني كه مساله‌ي دوازده امام را مطرح نمودند آقايان علي بن بابويه قمي  و محمد بن يعقوب كليني بودند كه در اواخر غيبت صغرا مي‌زيستند و در سالهاي 328 و 329هـ وفات يافتند.

علي بن بابويه در مقدمه‌ي كتاب «الامامة و التبصره» انگيزه‌ي نوشتن كتابش را چنين بيان مي‌دارد كه وقتي ديدم بسياري از شيعيان در مورد قوانين مذهب برحقشان دچار شك و ترديد هستند اين كتاب را تاليف نمودم و در آن احاديثي گردآوري كردم كه تعداد دقيق ائمه را بيان مي‌دارند تا شيعيان مطمئن شوند كه مذهبشان همان صراط مستقيم است.

همچنين كليني در كافي، فصلي براي احاديثي كه تعداد ائمه را دوازده مي‌دانند گشوده است. البته اين فصل در جاي مناسب خودش قرار ندارد و چنين به نظر مي‌رسد كه بعدها توسط خود مؤلف به كتاب اضافه شده است.[383]

2ـ بهبودي از محدثين معاصر شيعه تاكيد مي‌ورزد كه رواياتي كه تعداد ائمه را محدود مي‌داند صحيح نيستند، او مي‌گويد: اين روايات در عصر غيبت و سرگرداني شيعه ساخته شده‌اند كه اگر اينها صحت مي‌داشت و جوامع شيعي  از قبل با آن آشنا بودند هرگز در شناخت ائمه، دچار چنين اختلاف فضيحي نمي‌شدند و بزرگان مذهب دچار سرگرداني نشده، مجبور نبودند براي اثبات غيبت و رفع ترديد و سرگرداني كتاب بنويسند.[384]

3- بحث را با سخن یکی از دانشمندان[385] که روزی خودش از مجتهدین مذهب شیعه بوده است به پایان می رسانیم که طی  سخنی از هداف گنجانیدن روایات دروغین در منابع شیعه می گوید: اگر رواياتي را كه در فاصله بين قرن چهارم و پنجم هجري راويان شيعه در كتب خود نوشته اند، منصفانه مورد بررسي قرار دهيم، به اين نتيجه اسف بار خواهيم رسيد كه، كوششي را كه بعضي از راويان شيعه جهت اسائه به اسلام نموده اند، همانا در سنگيني از وزن آسمانها و زمينها برتري ميگيرد، و اينطور بنظر ميايد كه هدف آنان از نقل اينگونه روايات، جاي دادن عقيده شيعه در قلبها نبوده است، بلكه آنان اسائه به اسلام و همه وابستگيهايش را هدف قرار داده بوده اند(شیعه وتصحیح 12)

ب) نگاهي به آنچه بيان گرديد:

1ـ طباطبائي تاكيد مي‌ورزد كه شيعيان امامي، معتقد به محدود بودن سلسله‌ي امامت، به دوازده يا كمتر و بيشتر نبودند و قبل از قرن چهارم هيچ روايتي در اين‌باره وجود نداشته است.

ايشان در تاييد سخنان خويش به كتابهاي شيعه كه پيرامون فرق و مذاهب در اواخر قرن سوم و مدتي پس از غيبت نوشته شده‌اند استدلال مي‌كند كه نامي از مذهب دوازده‌ امامی ذكر نكرده‌اند و اين يعني عدم وجود چنين اعتقادي و چنين مذهبي.

و نهايتاً نتيجه مي‌گيريم كه همه‌ي رواياتي كه در اينباره به ائمه نسبت داده مي‌شود  دروغي بيش نيستند و شيعه در طول تاريخ با آنها آشنائي نداشته است.

2ـ طباطبائي دوتن از دانشمندان شيعه را كه كتابهايشان جزو منابع اساسي مذهب شيعه بشمار مي‌روند، متهم مي‌كند كه نخستين كساني بودند كه قضيه دوازده امام را ساختند و وارد مذهب شيعه نمودندکه آنان عبارت‌اند از علي بن بابويه قمي معروف به «صدوق» پدر و محمد بن يعقوب كليني.

طباطبائي در اين اتهام استدلال مي‌كند به سخن خود علي قمي كه در مقدمه‌ي كتابش انگيزه‌ي نوشتن كتابش را جمع‌آوري احاديثي كه بيانگر تعداد دقيق ائمه هستند بيان مي‌دارد تا بدينوسيله از مذهب شيعه پاسداري كند و شيعيان را از شك و ترديد بيرون بياورد. بعد از اينكه با غيبت امام دوازدهم بسياري از شيعيان دچار شك و ترديد شدند تا جايي كه عده‌اي مذهب را ترك گفتند، تعصب مذهبي، اين عالِم شيعه را بر آن داشت تا احاديثي پيرامون غيبت، دست و پا كند و آنها را به امامان نسبت دهد. كسي نبود كه از ايشان بپرسد اين احاديث تا حالا كجا بود و چرا قبل از غيبت كسي از آن اطلاعي نداشت؟

همچنين طباطبائي، عملكرد كليني را مشكوك مي‌داند زيرا فصلي را كه حاوي رواياتي است كه تعداد ائمه را دوازده مي‌داند، طبق تسلسل موضوعات قرار نداده بلكه اين فصل را در آخر بحث امامت و تحت عنوان حجت به بحث امامت افزوده است و اينطور به نظر مي‌رسد كه نخست مشغول وضع احاديث پيرامون امامت بوده و در پايان اين موضوع ذهنش را به خود جلب نموده است.

3ـ و اما بهبودي معتقد است كه تمامي روايات امامت، در عهد غيبت و سرگرداني، وضع گرديده است بدليل اينكه اگر اين همه نصوص نزد شيعيان امامي وجود مي‌داشت در شناخت ائمه دچار اختلاف فضيح نمي‌شدند و بزرگان مذهب، سالها در حيرت و سرگرداني بسر نمي‌بردند.

گفتني است كه اين استدلال عقلی بحدي قوي است كه قابل دفاع نيست. چرا كه اگر از رسول خدا در مورد ائمه و تعدادشان نصي نزد شيعه وجود مي‌داشت انقطاع اين سلسله با وفات امام يازدهم نبايد آنها را غافلگير مي‌نمود.

سپس بهبودي از علماي آن زمان ايراد مي‌گيرد كه چرا به تاليف كتاب پيرامون غيبت پرداختند و رواياتي ساختندو به ائمه نسبت دادند.

آري به خدا سوگند آنها نيازي به دروغ بستن بر الله و پيامبرش نداشتند. حساب كارشان باخدا است كه با عملکرد خویش، باعث جدايي و اختلاف ميان امت گردیدند.

اي كاش آنها بجاي اين كار، به تصحيح باور غلط خويش كه آنها را از امت اسلامی جدا کرده مي‌پرداختند و بطلان اين باور غلط را اعلام مي‌نمودند نه اينكه با روايت سازي و نسبت آن به اهل‌بيت بر باور غلط خويش اصرار بورزند و مردم را به كمك دروغهایشان  قانع سازند.

خداوند چه زيبا فرموده است: قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ ‌ (يونس/ 69) (بگو کسانی که بر الله دروغ می بندند رستگار نمی شوند)همچنين فرموده است: وَلاَ تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَذَا حَلاَلٌ وَهَذَا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُواْ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ ‌ (نحل/116) ( با دروغ‌هایی که بر زبانتان می‌آید، نگویید که این حلال و این حرام است تا بدین‌سان بر الله دروغ ببندید. بی‌گمان کسانی که بر الله دروغ می‌بندند، رستگار نمی‌شوند).

رسول خدا نيز فرموده است: هركس بر من دروغ ببندد جايگاهش را در آتش دوزخ مهيا سازد.[386]

به راستي كه اينها با ساختن اين روايات جز گمراه كردن مسلمانان و ايجاد تفرقه ميان آنان هدف ديگري نداشتند. چنانكه دكتر موسوي به اين مطلب تاكيد ورزيده است.

4ـ دكتر موسي  موسوی تاكيد مي‌ورزد كه هدف اين روايت سازان، حمايت از حق و ياري دادن دين نبوده بلكه هدفشان نابودي دين و ايجاد تفرقه ميان دينداران بوده است.

آري بخدا اين روايات دروغين، از دين چهره‌ي زشتي به نمايش گذاشته، باعث گمراه نمودن گروه‌هايي از مسلمانان شده، صحابه‌ي پيامبر، همسرانش و حتي كتاب خدا را براي بسياري ناخوشايند جلوه داده است.

شايد كمتر مساله‌اي در دين از گزند روايات اينان  سالم مانده است. خداوند پاداش كساني كه در اين خيانت بزرگ مشاركت يا به نوعي همكاري داشته يا بدان خشنود بودند را بدهد.

 گام سوم: تغيير شايعات به باورها

الف‌) آنچه در اين مرحله انجام گرفت بشرح زير است:

 در اين مرحله شايعاتي كه قبلاً توسط ائمه مورد ترديد قرار مي‌گرفت، بعنوان پايه‌هاي عقيدتي دين اماميه كه بعداً به خود عنوان «اثنا عشريه» را گرفت تبديل شد و رواياتي جهت تقويت و تاييد اين شايعات ساخته شد. شايعات از اين قرار بود:

1ـ امامت مقامي است الهي.

2ـ عصمت امامان.

3ـ خيانت صحابه به علي.

4ـ مساله‌ي «بدا»

5ـ رجعت.

6ـ تقيه.

اين قضايا در سه قرن اول، شايعاتي بيش نبود ولي اكنون بعنوان باورهاي مهمي مطرح است كه مورد تاييد روايات نيز مي‌باشد.

چنانكه دانشمند شيعه، دكتر موسي موسوي بر اين نكته تاكيد مي‌روزد كه اين باورها در مذهب شيعه بعد از وفات حسن عسكري تثبيت گرديد كه مي‌توان آن دوره را، عصر مبارزه‌ي شيعه و تشيع يا عهد انحراف ناميد و دلايل عقلي نيز مؤيد اين مطلب مي‌باشند.

دكتر موسي  موسوي مي‌گويد:

پس از اعلام رسمي غيبت امام مهدي در سال 329 هجري، امور غريبي در طرز فكر شيعه پديدار گشت كه در نتيجه، آن عهد را ميتوان عهد جدال بين شيعه و تشيع و يا عهد انحراف نام نهاد و اولين انحرافي كه در اين عصر بوجود آمد، ظهور آرائي بود كه عنوان ميكرد: خلافت بعد از رسول خدا ص بنص الهي، مخصوص علي بوده است. و همه صحابه بجز چند نفري از آنان، با انتخاب ابابكر اين نص را زير پا گذاشته اند. و همزمان با عنوان شدن اين نظريات نظريه ديگري نيز مطرح شد، كه اين مسئله را اعلام ميكرد: ايمان به امامت، مكمل اسلام است. و حتي برخي از علماء شيعه مسئله (امامت) و (عدل) را به اصول سه گانه دين، يعني (توحيد) (نبوت) و (معاد) اضافه نمودند. و برخي علماء نيز اينطور مسئله را توجيه كردند كه اين دو اصل ، جزو اصول دين نبوده، بلكه از اصول مذهب ميباشند. و در همين زمان نيز رواياتي از ائمه شيعه نقل شد كه محتواي اين روايات، ناسزاگويي به خلفاي راشدين و بعضي از زنان حضرت رسول ص بود.

جدير به ذكر است كه بدانيم در زمان خلافت معاويه، و هنگاميكه او امر به سب امام علي بر روي منابر را ميداد، و حتي پس از مقتل امام حسين و ظهور انقلابات انتقام جويانه در رابطه با آن و زمانيكه طوفان تشيع بر خلاف امويان تازيانه ميزد، و راه را براي خلافت عباسي هموار ميساخت، هيچ اثري از اين آراء عجيب و غريب كه به يك باره پس از غيبت كبري در مجتمع اسلامي بروز نمود، ديده نميشود همان آرايي كه بعضي از راويان شيعه و علماي مذهب، در نشر، كاشت و داشت آن در عقول ساده انديشان شيعه با يكديگر مشاركت نمودند. و هم در آن زمان بود كه نظريه (تقيه) در مذهب شيعه بروز نمود. نظريه اي كه در راه حمايت از آراء نو رسيده و جديد از گزند سلطه حاكم، امر به علني ساختن بعضي از امور، و مخفي ساختن برخي ديگر ميداد. و چون راويان شيعه ميخواستند به آن روايات غريب پشتوانه ديني بدهند، تا در صحت آن هيچ شكي بوجود نيايد در نتيجه آنان را به ائمه شيعه و بخصوص (امام باقر) و (امام صادق) منتسب نمودند . صحت اين روايات احتياج به تثبيت داشت تا مردم آنان را همانگونه كه هست قبول نموده و از تعمق و ژرف انديشي در مضامين آن خودداري كنند.[387]

همچنين دكتر موسي  موسوی بعد از پرداختن به سيرت ائمه و اينكه آنها اهل‌ تقيه نبوده‌اند مي‌نويسد: اين خلاصه ی كوتاه  از زندگاني ائمه شيعه را جهت آن نقل كرديم تا ثابت كنيم كه نظريه «تقيه» در مفهوم شيعي خالص آن، در اواسط قرن چهارم هجري، يعني پس از اعلام رسمي غيبت امام دوازدهم بوجود آمد كه همزمان با ظهور جدال ميان شيعه و تشيع بود. يعني زماني كه رهبريت مذهبي، سياسي و فكري شيعه خواست تا اعمال مخفيانه و سري را جهت از بين بردن خلافت عباسيان حاكم پيشه نموده و اعلام كند كه اين خلافت شرعيت ندارد و پس بسيار طبيعي مينمود كه به نظريه تشيع علي و اهل بيتش عنصر جديدي اضافه شود تا به مساندت اين نظريه در آيد. و اين عنصر همان نظريه «الهي و آسماني بودن خلافت» بود كه از آن زمان به بعد يكي از محورهاي اساسي عقيده تشيع را تشكيل ميدهد. و ميتوان گفت كه اعمال مخفيانه و سرّي مذهبي درست از عصر ظهور نظريه تقيه آغاز شده، و همه كساني كه عقيده اي مذهبي داشته، و از ترس سلطه حاكم نميخواهند آنرا افشا كنند، ملزم به تبعيت و پيروي از آن ميگردند. به همين خاطر تقيه نقش بزرگي در كمك به رهبريت مذهبي شيعه، پس از غيبت كبري داشته است. آن رهبريت هاي مذهبي با كمك تقيه، فعاليتهاي خود را در مامن از سلطه حاكم ادامه ميدادند، و اموال لازمه نيز در زير سرپوش تقيه به آنان ميرسيد. و اينچنين بود كه تقيه در فكر و عمل شيعه در طول قرون متمادي جريان گرفت، و به تكوين شخصيت تشيع شكلي غم انگيز داد.[388]

ب) نگاهي به اين باورها:

در اينجا مجال پرداختن به بيان بطلان اين عقايد نيست زيرا اين مباحث قبلاً در ده‌ها كتاب بيان گرديده است.[389]

اينجا ما در نگاهي گذرا و عقلي ثابت مي‌كنيم كه اينها دروغهايي بيش نيست كه به اهل‌بيت نسبت داده شده‌اند.

1ـ امامت الهي از بزرگترين ادعاهاي ديني است كه  به گمان شیعه كمتر از مقام نبوت نيست.

اين ادعا اگر با واقعيت منطبق بود، حتما در قرآن بطور واضح بيان مي‌شد آنگونه كه ساير اصول دين در قرآن به صراحت بيان شده‌اند. چنانكه فرايض ديني از قبيل توحيد، نماز، زكات، روزه و حج در كتاب خدا صراحتاً بيان گرديده‌اند و اگر امامت جزو دين يا اركان دين بشمار مي‌رفت همانند همين احكام به صراحت بيان مي‌شد (و ماكان ربك نسيا)

2ـ عصمت نيز يكي ديگر از ادعاهايي است كه مبتني بر امامت است. و در قرآن نيز هيچ دليلي بر معصوم بودن كسي جز رسول خدا، وجود ندارد كه اگر چنين چيزي وجود مي‌داشت، يادي از آن، در كتاب خدا بميان مي‌‌آمد در حالي كه در كتاب خدا نيامده كه هيچ انساني معصوم از خطا ، فراموشی و معصيت باشد.

3ـ بايد دانست كه الله متعال دينش را نازل كرده تا بشريت را از گمراهي برهاند و اين مي‌طلبد كه خداوند چنين ديني را محفوظ داشته از آن پاسداري كند تا مردم آنرا بشناسند و از آن پيروي نمايند. و براي اين منظور بايد افرادي را بگمارد تا آنرا براي مردم تبليغ كند و نسلي به نسلي ديگر آنرا برساند و اگر نه حجت بر بندگان قائم نمي‌شود.

بنابراين خداوند براي حفاظت و تبليغ اين دين مرداني را در خدمت رسول خدا گمارد كه مستقيماً دين را از زبان رسول خدا شنيدند و فهميدند و آنرا پاسداري كردند و به مردم منتقل نمودند و در راه آن جهاد كردند و با آن جهان را رهبري نمودند بگونه‌اي كه در زمانشان كسي ياراي مبارزه با دين اسلام را نداشت.

بعد از آنان  تابعين بر سر كار آمدند و دين خدا را به نسلهاي بعدي منتقل نمودند و مسلمانان تا به امروز آنرا صحيح، سالم و دست نخورده به يكديگر منتقل كردند.

و اگر آنچه امروز در دست ما است و بدينصورت كه بیان گرديد به مارسيده، چيزي غير از دين خدا است پس خداوند حجت را بر خلق خويش به اتمام نرسانيده است. چنانكه اين مطلب با پارگراف بعدي واضح‌تر مي‌شود.

4ـ تقيه از زشت‌ترين صفاتي است كه به اهل‌بيت نسبت داده مي‌شود، زيرا چگونه ممكن است كه خداوند مردي را به مقام امامت كه طبق گمان شيعه از مقام نبوت كمتر نيست بگمارد و او را موظف به تبليغ دين و پاسداري از آن بنمايد وانگهي آن فرد، از عمل به وظيفه‌ي خويش ناتوان بوده، حق را مخفي نمايد  حتي گاهي براي حفظ جان خويش سخنان باطلي بر زبان بياورد و جان خويش را بر دين خدا ترجيح دهد و دين را ضايع بگرداند تا زنده بماند؟! در حالي كه خداوند در وصف انبيا و مؤمنان چنين مي‌فرمايد: الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا ‌ (احزاب/ 39) (آنانی که پیامهای الهی را تبلیغ می کنند و از او می ترسند واز کسی جز او نمی ترسند وخدا بس است بعنوان حسابگر)

همچنين مي‌فرمايد: إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ‌ (توبه/111)

ترجمه: همانا الله، جان‌ها و مال‌های مومنان را در مقابل اینکه بهشت از آنان باشد، خریداری نمود. ایشان در راه الله می‌جنگند و می‌کشند و کشته می‌شوند؛ وعده‌ی راستینی است بر الله که در تورات و انجیل و قرآن آمده است. و چه کسی بیش از الله به پیمانش وفادار است؟ پس شما را مژده باد به داد و ستدی که با پروردگار نموده‌اید. و این است رستگاری بزرگ).

تقيه شايد براي پيروان انبيا و ائمه ضرورتاً جايز باشد و آنهم نه اينكه وظيفه‌اي دينی تلقي بشود ولي اگر خود پيامبران ، ائمه و رهبران ديني دست به تقيه بزنند چيزي از دين باقي نخواهد ماند.

اين در حالي است كه تقيه در فرهنگ شيعي براي امام كتمان حق را جايز مي‌شمارد و اين از بزرگترين گناهان است. چنانكه خداوند مي‌فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَـئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ (159) إِلاَّ الَّذِينَ تَابُواْ وَأَصْلَحُواْ وَبَيَّنُواْ فَأُوْلَـئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ  (بقره/160)

ترجمه: قطعاً کسانی که دلایل روشن و هدایتی را که نازل کردیم و آن را برای مردم در کتاب بیان و روش نمودیم، کتمان می­کنند، مورد نفرین الله و لعنت کنندگان قرار می­گیرند.

مگر کسانی که توبه کنند و نیکوکاری در پیش بگیرند و (آنچه را کتمان کرده بودند،) آشکار نمایند؛ من توبه­ی آنان را می­پذیرم و من توبه پذیر و مهربانم.

ـ ادعاي تقيه و پيامدهاي آن بر دين شيعه:

از آنجا كه تقيه از خطرناك‌ترين ادعاهايي است كه بوسيله‌ي آن بر هر دروغي در دين شيعه سرپوش گذاشته‌اند، لازم مي‌بينم كه قدري بيشتر به بحث تقيه پرداخته شود.

علماي شيعه با اين قضيه مي‌خواهند از تناقض شديدي كه بخاطر روايات متضاد و منسوب به امامان دچار آن شده‌اند، خلاصي بيابند. چرا كه واضع كنندگان اين روايات، افراد متعددي بوده و اهداف مختلفي را دنبال مي‌كرده‌اند كه در نتيجه، روايات بگونه‌اي از آب درآمده كه برخي در تناقض با برخي ديگر مي‌باشند چنانكه بزرگان مذهب به اين مطلب اعتراف نموده‌اند طوسي در مقدمه‌ي كتاب «تهذيب الاحكام» مي‌گويد: «بعضي از دوستان مرا در مورد احاديث اصحاب ما يادآوري كرد. اختلاف و تناقض در احاديث بقدري است كه هيچ حديثي شما سراغ نداريد مگر اينكه در مقابل آن حديثي وجود دارد.[390]

همچنين يكي از علماي ديار هند به نام دلدار لكنوي مي‌گويد: «احاديث منقول از ائمه خيلي متضاد مي‌باشند بگونه‌اي كه در مقابل هر حديث ضد آن يافت مي‌شود و همين امر باعث رجوع بسياري از كوته فكران از مذهب و اعتقاد واقعي شده است!![391]

آري، بايد براي  تناقض گويي راه حلي دست و پا مي‌كردند. بنابراين، مساله‌ي «تقيه» را پيش كشيدند.

يعني ائمه گاهي سخني مي‌گفتند و فتوايي مي‌دادند سپس از ترس جان خويش، فتوايي مخالف با فتواي سابق خويش صادر مي‌كردند.

سپس اينان  در فضل تقيه نيز رواياتي ساختند و به اهل‌بيت نسبت دادند تا آنرا نهادينه كنند هرچند كه با عقل و منطق سازگاري نداشته باشد. به نمونه‌اي از اينگونه روايات توجه كنيد:

1ـ از باقر روايت كرده‌اند كه گفته است: تقيه دين من و پدران من است و دين و ايماني ندارد كسي كه تقيه نكند.[392]

2ـ از صادق روايت كرده‌اند كه گفته است: اگر من بگويم تارك تقيه مانند تارك نماز است، راست گفته‌ام[393]

3ـ همچنين صادق گفته است: نه (9) دهم دين تقيه است و ديني ندارد كسي كه تقيه نكند.[394]

4ـ و نيز به صادق نسبت داده‌اند كه گفته است: تقيه سپر مؤمن است و هركس تقيه نكند ايمان ندارد.[395]

5ـ در روايت ديگري صادق مي‌گويد: هيچ خير و ايماني در كسي كه تقيه نكند وجود ندارد.[396]

6ـ محمد بن علي بن حسين بن بابويه قمي معروف به صدوق مؤلف يكي از منابع چهارگانه‌ي شيعه مي‌گويد: «تقيه واجب است و تا زمان ظهور آقا ادامه خواهد داشت هر كس كه قبل از آن، تقيه را رها كند از دين خدا و دين اماميه خارج شده، با خدا، پيامبر و ائمه مخالفت ورزيده است .[397]

7ـ خميني مي‌گويد: ترك تقيه از گناهان نابود كننده‌اي است كه موجب وقوع در قعر دوزخ مي‌شود و برابر است با انكار نبوت و كفر با خداي بزرگ.[398]

علماي شيعه تاكيد مي‌ورزند كه ائمه بخاطر ترس شديدي كه در آن بسر مي‌برده‌اند نتوانسته‌اند حقيقت را آشكار نمايند:

1ـ مازندراني در شرح حديثي كه به جعفر نسبت داده‌ شده و در آن گفته است «پخش كننده‌ي سخن‌ ما، مانند كسي است كه انرا انكار مي‌كند» مي‌نويسد: بدانكه ايشان از دشمنان دين بر نفس مقدس خويش و شيعيانش مي‌ترسيد و در تقيه سختي بسر مي‌برد بنابراين آنها را از پخش خبر امامت خويش و امامت پدرانش منع مي‌كرد.[399]

2ـ همچنين مازندراني در شرح حديثي كه جعفر از پخش اخبار ائمه، منع مي‌كند مي‌نويسد: از آنجا كه در زمان آنها، تقيه سختي وجود داشت، شيعيانش را به كتمان اسرار، امامت، احاديث و احكام مذهبشان دستور مي‌دادند.[400]

3ـ خوئي مي‌گويد: شاگردان ائمه با اينكه نهايت تلاش خود را صرف حفاظت و جمع‌آوري احاديث طبق دستور ائمه نمودند ولي از آنجا كه در زمان تقيه بسر مي‌بردند قادر به پخش و نشر احاديث بصورت آشكار نبودند پس چگونه اين احاديث به حد تواتر يا نزديك به آن رسيدند؟![401]

بدينصورت زعماي قوم، بار تناقض اخبار و روايات را، به نام تقيه بر دوش ائمه گذاشتند و آنها را مسئول اينهمه تناقض گويي قرار دادند.

يوسف بحراني يكي از علماي بنام شيعه به صراحت اعلام مي‌كند كه بيشتر احكام ديني شيعه بخاطر تقيه شناخته شده نيستند: «احكام ديني جز اندكي بخاطر تقيه‌اي كه وجود داشته است به صورت يقيني مشخص نشده‌اند.[402]

همچنين شيخ جعفر شاخوري در كتابش «حركية العقل الاجتهادي» مي‌نويسد: ما مي‌بينيم كه بزرگان شيعه، در تعيين دقيق رواياتي كه از روي تقيه بوده و رواياتي كه حكم واقعي قضايا را بيان داشته‌اند دچار اختلاف بوده‌اند.[403]

ب) نگاهي به ادعاي تقيه:

بايد دانست آناني كه ادعا مي‌شود امام بوده‌اند مانند ساير نيكان امت، در جامعه ی اسلامي زندگي مي‌كردند و هيچگاه ادعاي امامت نكردند و اهل‌سنت از آنان سخناني را كه شيعه به آنان، نسبت داده‌اند، نقل ننموده‌اند در حالي كه شرح حال زندگي و سيرتشان را در كتابهايشان نوشته‌اند، حتي آنان خود را اهل‌سنت مي‌دانستند و همانند اهل سنت عمل مي‌نمودند.

اما زماني كه دروغهاي زيادي به آنان نسبت داده شد و آنان به تكذيب و انكار آن پرداختند، دروغگويان، به اختراع عقيده‌ي «تقيه» رو آوردند تا به ساده لوحان بگويند ائمه در آنچه مي‌گويند صادق نيستند  بلكه از روي تقيه چنين مي‌گويند.

و اين امر به شكوه و گلايه ائمه از اطرافيانشان انجاميد و آنان را لعن و تكذيب نمودند ولي بازهم دروغگويان، اين لعن و تكذيب‌هاي ائمه را حمل بر تقيه كردند.

و با ادعاي «تقيه» توانستند مردم را قانع سازند كه رفتار ظاهري ائمه با واقعيت و درونشان متفاوت بوده است!

آيا حق و حقیقت وضعيتي آشكار خواهد شد؟ آيا ممكن است چنين ديني را به پروردگار جهانيان نسبت داد؟!![404]

5- علاوه بر دلايل نقلي و عقلي، اعتراف  خود فرزندان اين مكتب بر وضع (ساختن) روايات و تاليف كتابها شاهد قضيه است. كه ما در «گام چهارم» بيشتر به اين موضوع خواهيم پرداخت.

 گام چهارم: وضع روايات جهت نهادينه كردن باورها

الف‌) آنچه در اينمورد نقل شده بشرح زير است:

روايت سازي به نفع اعتقادات خويش در همان اوائل تاريخ شيعه شروع شد چنانكه داد خود ائمه در اينباره به آسمان رسيد و مردم را از اين كار بر حذر ‌داشتند. بنابراين چنين كاري در زمانهاي بعدي زياد عجیب به نظر نمي‌رسد.

همانطور كه پيش‌تر اشاره شد هر كدام از اهل بيت در زمان خويش، متوجه اين دروغها مي‌شدند.

و اعلان مي‌نمودند كه هر آنچه مخالف قرآن به آنها نسبت داده مي‌شود دروغي بيش نست.

ولي گوش پيروان مذهب بدهكار اين حرفها نبود آنها به نقل اين روايات، پرداخته  ودين و عقيدي خود را مبتني بر آنها ساختند و چون با تناقض و اختلاف فاحش روايات مواجه شدند، دروغگويان دستاويز ديگري به نام «تقيه» در اختيار آنان گذاشتند. و اين وضع همچنان ادامه داشت.

و از آنجا كه اين روايات توسط شخص واحدي و در زمان واحدي ساخته نشده‌اند بلكه توسط افراد مختلف و در ادوار مختلف ساخته شده‌ است در آنها اختلاف و تناقض شديدي يافت مي‌شود بلكه به گونه‌اي كه خود علماي مذهب در ترجيح روايات سردرگم شده نهايتاً يك راه حل ساده‌اي ارائه نموده‌اند و آن اينكه هر روايتي كه موافق با مخالفين باشد، باطل است!!

قبلاً در بحث مهدويت به گوشه‌اي از اين تناقضات اشاره كرديم و در اينباره نيز بخشي از آنچه به ائمه نسبت داده شده كه از دروغگويان بر حذر داشته‌اند و همچنين در مورد تقيه كه از آن بعنوان سرپوشي براي تناقض روايات استفاده مي‌شود، مواجه خواهیم شد.

 ـ بر حذر داشتن ائمه از دروغگويان:

1ـ از ابوعبدالله روایت است كه فرمود: مغيره بن سعيد بر پدرم دروغ مي‌بست. شاگردانش وارد صفوف شاگردان پدرم  مي‌شدند و كتابهاي شاگردان پدرم را نزد مغيره مي‌بردند. او در آن سخنان كفر آمير و خلاف شرع مي‌گنجانيد و آنها را به پدرم نسبت مي‌داد و كتابها را به دست شاگردانش مي‌داد تا آنها را در ميان شيعيان منتشر كنند. بنابراين هر آنچه از سخنان غلو آميز از شاگردان پدرم مي‌شنويد نتيجه‌ي همان دستبرد مغيره بن سعيد مي‌باشد.[405]

2ـ و در عبارت ديگري از ابوعبدالله چنين آمده است: لعنت خدا بر مغيره بن سعيد كه در كتابهاي شاگردان پدرم؛ محمد بن علي باقر احاديثي گنجانيده كه پدرم نگفته است. پس از خدا بترسيد و از ما سخني را كه مخالف كلام خدا و رسولش باشد نپذيريد. زيرا سخن ما جز اين نيست كه مي‌گوئيم: قال الله و قال رسول الله.[406]

3-یونس بن عبد الرحمن از شاگردان ابوالحسن رضا می گوید بعضی از کتابها واحادیث شاگردان ابو جعفر وابوعبد الله راکه ازعراق فرا گرفته بودم  بر ابو الحسن رضا خواندم .ایشان احادیث زیادی را نپذیرفت وگفت:خدا لعنت کند ابو الخطاب وشاگردانش را که بر ابو عند الله دروغ می بندند ودر کتابهای اگردانش احادیث دروغینی می گنجانند .بنابر این سخنی از ما خلاف قرآن وسنت پیامبر نپذیرید (همان)

 ـ اعتراف علماي قوم بر وجود روايات دروغين منسوب به ائمه:

تعدادي از علماي شيعه به وجود توطئه‌اي پنهان جهت دست برد  در روايات و افساد كتابهاي شيعه اذعان نموده‌اند چنانكه برخي از اين اعترافات بشرح زير است:

1ـ محمد باقر صدر مي‌گويد: از جمله مواردي كه باعث ايجاد اختلاف و تعارض ميان احاديث گرديد، روايات دروغين بود كه بعضي از مغرضين و دشمنان اهل‌بيت گنجانيدند آنگونه كه تاريخ و كتابهاي سيرت مي‌گويد. و اين توطئه در زمان خود ائمه شكل گرفت چنانكه از رواياتي كه ائمه اطرافيان خود را از اين عمل متنبه ساخته‌اند، آشكار مي‌شود.[407]

2ـ محدث اثنا عشري ؛ هاشم معروف حسني مي‌گويد: با بررسي احاديثي كه در كتابهايي مانند كافي، وافي و غيره وجود دارد متوجه خواهيم شد كه غاليان و كينه‌توزان نسبت به امامان براي افساد احاديث ائمه و زشت جلوه دادن چهره‌ي آنان، در هر بابي از ابواب وارد شده‌اند.علاوه بر آن، به سمت قرآن رفتند تا از طريق آن بتوانند اهداف شوم خودرا عملی سازند. چون كه قرآن تنها كتابي است كه احتمال توجيهاتي را دارد كه ساير كتابها ندارند، بنابراين به تفسير صدها آيه طبق دلخواه خود پرداختند و آنرا به دروغ به امامان هدايتگر نسبت دادند[408]

همچنين گفته‌ است: قصه‌ گويان شيعه همپاي دشمنان ائمه، تعداد زيادي از اين‌گونه روايات در وصف امامان هدايتگر و برخي از بزرگان، وضع نمودند در حالي كه ائمه نيازي به اين اوصاف نداشتند  و كساني را كه آنان را مافوق بشر دانسته ، بالاتر از جايگاهي بدانند كه خداوند به آنها داده ، نفرين كرده‌اند.[409]

هاشم معروف حسني در جايي مي‌گويد: از خطرناك‌ترين نفوذيها عليه تشيع مي‌توان به جماعتي اشاره كرد كه تظاهر به محبت اهل‌بيت نمودند و در زمان دو امام، باقر و صادق مدت زيادي را در ميان اصحاب اين دو بزرگوار زيستند و اعتماد همه‌ي راويان  را به خود جلب كردند و توانستند احاديث زيادي در احاديث ائمه و اصول كتب حديث، بگنجانند چنانكه در بعضي روايات به اين مطلب اشاره شده است.[410]

سپس وي به نمونه‌هايي از اينگونه افراد  اشاره کرده  چنانكه در مورد عمر بن جوشن گفته است: مولفين رجال او را ضعيف دانسته‌ ، متهم  به دست برد در كتابهاي جابر جعفي کرده اند.[411]

همچنين در مورد وي گفته است: او احاديثي وضع مي‌نمود و در كتابهاي جابر جعفي مي‌گنجانيد و به وي نسبت مي‌داد.[412]

علاوه بر آنچه گذشت، هاشم معروف مي‌گويد: روايات صحيحي از امام صادق و ائمه‌ي ديگر بر اين مطلب تاكيد دارد كه مغيره بن سعيد، بيان، صائد عمر نبطي و مفضل و منحرفين ديگر و نفوذ كنندگان در صفوف شيعه، روايات زيادي در مواضع متعدد مرويات ائمه گنجانيدند... چنانكه از مغيره بن سعيد نقل است كه گفته است: «من در احاديث جعفر بن محمد، دوازده هزار حديث اضافه كرده‌ام».

او و پيروانش زمان زيادي را در صفوف شيعه و مجالس ائمه سپري كردند وضعيت‌شان بر كسي آشكار نشد تا اينكه كتابهاي  نخست  ومنابع حديثي از رواياتشان مملو گرديد.»

3ـ ابن بابويه قمي معروف به صدوق صاحب يكي از كتابهاي اربعه مورد اعتماد شيعه به نمونه‌اي از دست برد در روايات شيعه اشاره مي‌كند و مي‌گويد: اذان صحيح همين است نه يك حرف كمتر و نه يك حرف بيشتر. ولي مفوضه كه نفرين خدا بر آنان باد جمله‌ي «محمد و آل محمد خير البريه» را دوبار در اذان افزودند و در برخي رواياتشان جمله‌ي: اشهد ان عليا ولي الله» را نيز دوبار افزوده‌اند و در روايتي «اشهد ان عليا امير المؤمنين حقا» را افزوده‌اند.

در اين ترديدي نيست كه علي، ولي خدا و اميرالمؤمنين به حق و محمد و آل‌محمد نيز خيرالبريه هستند ولي اين جملات در اصل اذان نبوده بلكه آنها را «مفوضه» افزوده‌اند.[413]

4ـ ابن ابي الحديد مي‌گويد: بدانكه اصل دروغ در احاديث فضائل، توسط شيعه ساخته شد آنها  احاديثي در فضل علي و دشمني با مخالفينش ساختند مانند حديث سطل و انار ... همچنين احاديثي ساختند كه بيانگر كفر و نفاق بزرگان صحابه و تابعين بود.[414]

5ـ محدث معاصر شيعه به نام غريفي مي‌گويد: بسياري از احاديث، توسط امامان گفته نشده‌اند بلكه دروغگويان آنها را به ائمه نسبت داده‌اند و طبيعي است كه براي همه يا برخي روايات، سندهاي معتبري فراهم كرده‌اند تا بهتر مورد قبول واقع شوند.[415]

6ـ شيخ محمد باقر بهبودي مي‌گويد: عبدالكريم بن أبي العوجا قبل از اينكه كشته شود گفت: «بخدا سوگند اگر مرا بكشيد من چهار هزار حديث دروغين ساخته‌ام كه در آن حلال را حرام و حرام را حلال  كرده و روز صوم را روز افطار و روز افطار را روز صوم قرار داده‌ام» آنگاه گردنش را زدند.[416]

بهبودي مي‌گويد: متأسفانه اينگونه روايات كه ما را در روز افطار به روزه گرفتن و روز صوم به افطار كردن وادار مي‌كند در روايات شيعه بيش از روايات اهل‌سنت ديده مي‌شود. بخشي از اينگونه روايات را ابوجعفر كليني در «الكافي» و بسياري را ابن بابويه قمي در كتابهايش روايت كرده است و بيش از اينها در كتاب سيد ابوالقاسم ابن طاووس به نام «الاقبال» روايت شده است.[417]

7ـ دانشمند شيعه؛آية الله العظمي برقعي مي‌گويد: سازندگان مذاهب به نتيجه‌ي ناگوار سخنانشان نينديشيدند، فقط هدفشان تخريب اسلام و ايجاد چند دستگي در صفوف مسلمانان بود.

بنابراين گروهي از مغرضين و بي‌دينان فرصت را براي ايجاد اختلاف ميان مسلمانان مناسب ديده، به جعل احاديث رو آوردند كه نتيجه‌ي همين روايات دروغين مذاهب متعدد بوجود آمد و با كمال تأسف بسياري از علماي مسلمان و مذهبيون، از روي ساده لوحي احاديث جعلي را پذيرفتند و در كتابهاي خود گنجانيدند، همه‌ي اينها در قرن سوم كه دولت اسلامي در اوج قدرت بسر مي‌برد اتفاق افتاد، زيرا مغرضين و حسودان چشم ديدن دولت مقتدر اسلامي را نداشتند، بنابراين تظاهر به مسلماني نموده، وارد صفوف مسلمانان شدند تا اسلام را از داخل تخريب كنند. و براي اين منظور احاديث دروغين ساختند و تحويل مذهبيهاي متعصب دادند و آنها با تاويل و توجيه، صحت چنين رواياتي را مورد تاييد قرار داده، به كمك آن در پي تقويت مذهب باطل خويش بر آمدند و از طرفي 90% اين روايات با قرآن در تضاد بود از اينرو باعث پديد آمدن مذاهبي شدند كه سخنان و كردار پيروانشان ذره‌اي با قرآن همخواني نداشت و در سايه آن اركان و اصولي براي دين وضع نمودند كه خدا و پيامبر نگفته بودند اصلاً بهتر است بگوئيم دين جديدي وضع كردند.

بعنوان مثال هزاران حديث و معجزه در اثبات امامت الهي ساختند و انكار آنرا كفر تلقي نمودند و خرافات و دروغها را حجت ناميدند در حالي كه خداوند به صراحت در كلام خويش وجود هرگونه حجتي بعد از پيامبران را منتفي مي‌داند: رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا  (نساء/165) (پیامبرانی مژده رسان و بیم­دهنده (برانگیخیتم) تا مردم پس از ارسال پیامبران، عذر و بهانه­ای در برابر الله نداشته باشند. و الله، غالبِ باحکمت است)

ولي مذهب سازان از امام نقل مي‌كنند كه گفته است:

«... راويان احاديث ما بر شما حجت هستند همانگونه كه ما بر آنها حجت هستيم» و بدينصورت دروغهايشان را حجت قرار داده بوسيله‌ي آن ملت ما را از دين دور نگهداشته‌اند (بت شكن )

اين بود نمونه مشتي از خروار از سخنان علماي شيعه كه پرده از دست بردي كه به روايات اهل‌بيت و كتابهاي اطرافيان ائمه زده شده برداشته‌اند.

ب) نگاهي به سخنان ائمه و علماي شيعه:

ـ جعفر صادق مي‌گويد: مغيره عمداً بر باقر دروغ مي‌بست. چرا كه گروهي از شاگردان مغيره با شاگردان باقر، رفت و آمد داشتند و كتابهاي شاگردان باقر را گرفته، نز مغيره مي‌بردند او در آنها سخنان كفر آمير و زنديق گونه مي‌گنجانيد و دوباره آنها را به شاگردانش مي‌داد تا به شاگردان باقر برگردانند. شاگردان باقر كتابهايشان را در ميان شيعيان پخش و نشر مي‌كردند و آنها از اين كتابها استقبال مي‌نمودند.

اين عمليات بصورت منظم ادامه داشت. اين گواهي يكي از ائمه‌ي شيعه است كه در زمان امام باقر، كتابهاي شيعه مورد دستبرد قرار گرفته است.

پس اينرا بعنوان يك اصل مي‌پذيريم كه طبق گواهي خود باقر، همه‌ي كتابهاي شاگردانش در معرض دستبرد قرار داشته است. و از آنجا كه نه خود باقر  و نه ائمه بعدي تعداد روايات دستكاري شده را مشخص ننموده‌اند همه‌ي روايات مشمول اين اتهام مي‌شوند و بايد در پذيرش آنها توقف شود. براي اين منظور از يك مثال فقهي استفاده مي‌كنيم: مثلاً اگر خواهر مردي در ميان مجموعه‌اي از زنان وجود داشته باشد كه اين مرد خواهرش را نمي‌شناسد، ازدواج با همه‌ي آن زنان براي اين مرد جايز نخواهد بود تا زماني كه مشخص نشده كدام يك خواهر وي مي‌باشد و چنين است حكم آب پاكي كه در ميان آبهاي ناپاك باشد.

چنانكه دانشمند سني مذهب؛ شيرازي (ت 660هـ) مي‌گويد:درمورد احتياط براي نجات از حرام، مثالهايي وجود دارد. مثلاً: اگر لباس پاك در ميان چندين لباس ناپاك يا يك ظرف آب پاك در ميان چندين ظرف آب ناپاك باشد، بايد از همه‌ي آنها بخاطر خطر وقوع در نجس پرهيز كرد.[418]

پس وقتي كه در مسائل احكام براي پرهيز از وقوع در حرام، چنينحکمی وجود دارد، در امور تشريعي بمراتب بايد حساس‌تر عمل نمود.

وچون به گواهي امام، در روايات باقر بصورت منظم دستبرد زده شده است، پس اصل در روايات ايشان اين است كه همه از اين دستبرد در امان نبوده‌اند مگر اينكه دليلي ارائه شود كه مثلاً اين دسته از روايات از دستبرد در امان بوده است. و چنين دليلي هم وجود ندارد. بنابراين، طبق اين قاعده نمي‌توان به هيچ يك از روايات منقول از باقر اعتماد كرد.

مثل اينكه اگر كسي آب بخواهد و به او گفته شود در اين حجره ظروف شيشه‌اي زيادي پر از آب است كه در ميان آنها تعدادي مسموم به سم كشنده مي‌باشد. ولي مشخص نيست كه كدام ظرف، سالم و كدام مسموم است؛ به نظر شما ممكن است فرد تشنه يكي از آن ظروف را بردارد و سر بكشد؟ يا اينكه همه‌ي آنها را رها نموده در جستجوي آب ديگري خواهد بود؟ قطعاً آنها را رها كرده جاي ديگري در جستجوي آب خواهد رفت.

البته ضرر نوشيدن چنين آبي، حداكثر باعث مرگ انسان مي‌شود ولي ضرر روايات مسموم ، به خشم و غضب الهي و نهايتاً به آتش دوزخ و عذاب الهي مي‌انجامد. سپس اين دستبرد در روايات فقط به روايات باقر محدود نمي‌شود بلكه به روايات خود صادق نيز سرايت مي‌كند و فردي به نام «ابوالخطاب» و شاگردانش از همان روش نفوذي تا عصر امام رضا طبق اعتراف خود امام رضا استفاده مي‌كنند و به روايت سازي مي‌پردازند. كه نه امام رضا و نه ائمه بعدي كه به اين دستبرد اعتراف داشته ‌اند، رواياتي را كه در آنها دستبرد زده شده مشخص نمي‌كنند و اين باعث مي‌شود كه تمامي روايات امام صادق و فرزندش موسي كاظم و فرزندش علي بن موسي الرضا در معرض اتهام قرار گيرند و بي اعتبار تلقي شوند.

البته صادق، معيار بسيار خوبي براي سنجش روايات اعلام مي‌دارد آنجا كه مي‌گويد: «از ما نپذيريد سخني را كه مخالف با گفتار الله و سنت پيامبرش باشد». ملاحظه مي‌كنيد كه نگفت: سنت امامان بلكه فرمود: قرآن و سنت صحيح محمد>.

همچنين علي بن موسي الرضا مي‌گويد: از ما سخني خلاف قرآن نپذيريد.

آري، قرآن معيار سنجش روايات است نه بالعكس، ولي شيعيان متاسفانه روايات را معيار قرار داده براي توجيه يكايك آيات قرآن، رواياتي ساخته‌اند كه قرآن را طبق دلخواه خويش تفسير و توجيه مي‌كنند و سخنان ائمه را در اين‌باره ناشنيده گرفته‌اند بنابراين دچار افراط و گمراهي گشته‌اند زيرا روايات طبق فرموده‌ي خود ائمه از دست برد مصون نمانده است.

ـ علاوه بر اعتراف ائمه، اعتراف علماي شيعه نيز مؤيد اين مطلب است كه دستبرد نفوذيها به روايات، نزد متاخرين شيعه تبديل به دين و عقيده شده بخاطر اينكه هرچه بدستشان رسيده است پذيرفته‌اند.

چنانكه ابن بابويه قمي معروف به صدوق يكي از بزرگان شيعه و صاحب يكي از منابع چهارگانه تاكيد مي‌ورزد كه «مفوضه» در اذان كه از شعائر دين است جمله‌هايي افزوده‌اند كه تا به امروز نزد شيعه معمول و متداول است.

ابن بابويه مي‌گويد: «مفوضه كه لعنت خدا بر آنان باد در اذان جمله‌هاي: محمد و آل محمد خيرالبريه و اشهدان عليا ولي الله و ... افزوده‌اند».

آري امروز اذان با همان اضافاتي كه ابن بابويه مي‌گويد  و هيچ دليلي بر آن نه صحيح و نه ضعيف از ائمه شيعه وجود ندارد، از گلدسته‌هاي مساجد شيعه به گوش مي‌رسد.

در تعريف مفوضه، كتابهاي شيعه چنين نوشته‌اند: از غاليان شيعه، عده‌اي بر اين باورند كه خداوند بعد از آفرينش محمد، تدبير امور جهان را به وي تفويض نمود سپس ايشان تدبير امور جهان را به علي تفويض كرد[419]

همين گروه، در اذان، جمله‌هايي را افزود و شيعيان آنرا پذيرفتند و تا به امروز بر آن عمل مي‌كنند در حالي كه از هيچ كدام از امامان  دليلي بر اين عمل وجود ندارد.

و اعتراف ابن بابويه به روايات جعلي و دستبرد در روايات، در تاييد اعتراف ائمه است و فقط او نيست كه چنين اعترافي مي‌كند بلكه بسياري از محققين متاخرين شيعه نيز چنين اعترافاتي كرده‌اند. چنانكه سيد محمد صدر نيز اعتراف مي‌كند كه علت تناقض روايات ائمه، دستبرد به روايات و آنهم در زمان خود ائمه است. اين مطلب را ايشان خيلي شفاف و با صراحت بيان مي‌كند.

حال سوال اين است كه عصر ائمه در حالی سپري شد كه براي ما احاديث سالم و دست نخورده را از احاديث ناسالم و جعلي مشخص ننمودند پس تكليف پيروان چه مي‌شود آنها چگونه و با چه معياري تشخيص بدهند؟

همچنين يكي ديگر از علماي معاصر مذهب اثنا عشري به نام هاشم معروف به اين حقيقت تلخ اعتراف مي‌كند و مي‌گويد گروهي با تظاهر به محبت اهل‌بيت، در كتابهايشان احاديث زيادي گنجانيدند.

ايشان بعنوان مثال از عمر بن شمر يكي از شاگردان جابر جعفی  نام می برد كه احاديث زيادي در كتابهاي جابر گنجانيده و به وي نسبت داده است.

اين سخن با كلام ابن ابي‌الحديد همسو است كه مي‌گويد: اصل دروغ در فضائل توسط شيعيان آغاز گرديد.

اينها بخشي  از گواهي و اعتراف ائمه و علماي شيعه مبني بر وجود دروغ در روايات و كتابهاي شيعه بود. اما بايد ديد كه اين دروغ در چه روايات و چه كتابهايي وجود دارد؟

البته اعتراف به وقوع دستبرد در روايتها و كتب شيعه، تمامي روايات و كتب را در معرض اتهام قرار مي‌دهد. زيرا كه امام معصوم به وجود روايتهاي دروغين و دستبرد تاكيد نموده و پيروانش نيز بدان اعتراف نموده‌اند و هيچ دليلي نيامده كه مجموعه‌اي از روايات را از دايره‌ي اين اتهام بيرون بياورد.

بدون ترديد نفوذ و گنجانيدن، عملياتي پنهان است كه جهت شناسائي آن نياز به تلاش مضاعف و

گسترده‌اي مي‌باشد.

پس اصل در تمامي روايات شيعه اين است كه اتهام ساختگي بودن متوجه يكايك آنها است و هيچ روايتي بدون تاييد امام معصوم، قابل قبول نيست و چنين تاييدي نيز وجود ندارد.

 بگذاريد تا پايان بخش اين قسمت، سخنان دانشمند شيعي؛ موسي موسوي باشد كه در سخني پيرامون نفوذ روايات دروغين در منابع شيعي، مي‌گويد: اگر رواياتي را كه در فاصله بين قرن چهارم و پنجم هجري راويان شيعه در كتب خود نوشته اند، منصفانه مورد بررسي قرار دهيم، به اين نتيجه اسف بار خواهيم رسيد كه، كوششي را كه بعضي از راويان شيعه جهت اسائه به اسلام نموده اند، همانا در سنگيني از وزن آسمانها و زمينها برتري ميگيرد، و اينطور بنظر ميايد كه هدف آنان از نقل اينگونه روايات، جاي دادن عقيده شيعه در قلبها نبوده است، بلكه آنان اسائه به اسلام و همه وابستگيهايش را هدف قرار داده بوده اند. (شیعه وتصحیح)

آيا با اين وضعيت مي‌توان به روايات كتب شيعه اعتماد كرد در حالي كه ائمه، روايات صحيح را از ناصحيح تفكيك نكرده‌اند؟ اين سوالي است كه بايد خردمندان شيعه بدان پاسخ بدهند

 گام پنجم: تدوين دایره المعارفهای روایي در عهد بويهيان (322 ـ 467 هـ)

الف‌) آنچه در اينمورد نقل شده بشرح زير است:

در اين دوران، حكومت‌ شيعي كه توسط سه برادر از فرزندان بويه پايه‌گذاري شد و بيش از يكصد و سي سال حكومت كرد پا به عرصه‌ي وجود گذاشت. در دوران حكومت بويهيان كتابهاي چهارگانه شيعي كه منابع اصلي مذهب بشمار مي‌روند، تدوين شدند.

اين منابع چهارگانه عبارت‌اند از:

1ـ الكافي، ابوجعفر محمد بن يعقوب كليني (329 هـ)

2ـ من لايحضره الفقيه محمد بن بابويه قمي (381هـ)

3ـ تهذيب الاحكام ابوجعفر محمد بن حسين طوسي (460هـ)

4ـ الاستبصار طوسي.

اين كتابها هزاران روايت را در بر دارد كه نمي‌دانيم چگونه پديد آمده‌اند؛ چرا كه شيعيان تا آن زمان داراي مدارس، مساجد و مجامع علمي نبودند كه بتوانند در محضر امامانشان باشند و طبق ادعاي خودشان ائمه در تقيه بسر مي‌بردند و از طرف حكام عصر، زير كنترل بودند و نمي‌توانستند آنگونه كه مي‌خواستند براي مردم حديث بيان كنند. زيرا جانشان در خطر بود.

علماي قوم نيز داراي مدرسه و مسجدی   نبودند تا بتوانند روايات ائمه را به گوش مردم برسانند، حال ما انگشت به دهان مانده‌ايم كه يكباره هزاران روايت از كجا آمد؟

به فرض اينكه اينهمه روايات از پيش ،وجود داشته و مدون و مكتوب بوده است چه تضميني وجود دارد كه اينها دستخوش تغيير نشده‌اند در حالي که  راويان  بخاطر زيستن در زمان تقيه، آنها را بصورت پنهاني دريافت و نقل نموده‌اند؟ اصلاً از كجا بدانيم كه شاگردان ائمه قابل اعتماد بوده‌اند مگر نه اينكه ائمه شاگردان خود را به بستن دروغ عليه خودشان متهم ساخته‌اند و طبق آنچه در كتابهاي شيعه آمده است آنها احاديثي را به دروغ به ائمه نسبت داده‌ در كتابها گنجانيده‌اند؟

همچنين مي‌دانيم كه مؤلفين اين موسوعات چگونه آنها را گردآوري نموده و بدست آورده‌اند در حالي كه فاقد مجالس علمي بوده‌اند كه در آن روايات بدستشان بيفتد يا در آن روايات را به ديگران منتقل نمايند.

آقاي كليني ،بقالي بيش نبود كه حدود بيست سال در مغازه خويش از هر كس هر آنچه مي‌شنيد گردآوري مي‌كرد و در زمان  برپايي حكومت بويهيان آنچه را گردآورده بود آشكار نمود.

چنانكه آيت الله العظمي ابوالفضل برقعي شيعه‌ي معاصر مي‌گويد: «محمد بن يعقوب كليني در بغداد بقال بود، طي بيست سال هرچه از اهل‌مذهب خويش مي‌شنيد يادداشت مي‌كرد و باور مي‌نمود چرا كه در آن زمان رجل ديني معروفی  وجود نداشت.» [420]

خود كتاب كافي بزرگترين دليل بر اين امر است چرا كه رواياتي در تاييد عقايد اثنا عشري و رواياتي در رد آن دارد و اين بيانگر آن است كه صاحب كتاب در مغازه‌ي خويش سخن هر شيعه‌اي را صرف نظر از اينكه داراي چه مذهبي است مي‌شنيده و جمع‌آوري نموده است.

چنانكه رواياتي در تاييد زيديها،فضطحي‌ها، سبائيها و سايرين وجود دارد كه در تناقض يكديگر مي‌باشند.

برقعي در مورد صدوق؛ مولف كتاب «من لايحضره الفقيه» مي‌گويد: شيخ صدوق ،فرد كاسبي بود که در شهر قم ،برنج مي‌فروخت، در دست نوشته‌هايي هر آنچه مي‌شنيد و مي‌پسنديد مي‌نوشت و آنرا نقل مي‌كرد.[421]

او فرد مجهولي بود هيچ‌يك از علماي رجال شناس قدما او را توثيق و تاييد نكرده‌اند!! شيخ سليمان ماحوزي؛ شيعه‌ي اثنا عشري مي‌گويد: بعضي از مشايخ ما در تاييد شيخ صدوق، توقف نموده‌اند[422] بحراني مي‌گويد: هيچ يك از علماي رجال به صراحت او را تاييد نكرده است.[423]

و اما كتاب طوسي متهم به كثرت تحريف شده است. چنانكه يوسف بحراني در حدائق مي‌گويد: بر كسي كه كتاب تهذيب را با دقت بخواند پوشيده نمي‌ماند كه شيخ چقدر دچار تحريف و تصحيف در سند و متن اخبار شده است تا جايي كه هيچ حديثي خالي از علت در متن يا سند نيست!![424]

شيخ نور الدين موسوي عاملي در رد بر امين استرآبادي مي‌نويسد: «اين اختلاف كه اكثر احاديث با آن مواجه هستند موافق با مذاهب عامه است و اغلب به گونه‌اي هستند كه نمي‌توان بين آنها جمع كرد و مفهوم مشتركي پيدا نمود.[425]

در پايان بايد اذعان نمود كه روايات اين سه محمد، متضاد و متناقض مي‌باشند و طبق گواهي علماي خود شيعه شايستگي اينرا كه منبع دين باشند ندارند.

چنانكه جعفر نجفي (ت 1227هـ) رئيس مذهب اماميها در زمان خود، در كتابش «كشف الغطاء» در مورد مولفين كتب اربعه كه نام همه‌ي آنها محمد است مي‌گويد:

«چگونه در يادگيري علم به اين سه محمد مراجعه شود در حالي كه هر كدام روايت يكديگر را تكذيب مي‌كنند.

و رواياتشان متضاد است و در كتابهايشان اخباري كه قطعا دروغ مي‌باشند يافت مي‌شود مانند اخبار تجسيم، تشبيه، قديم بودن عالم و اثبات مكان و زمان.[426]

اين بود سرگذشت اين موسوعات حديث كه در دو قرن چهار و پنج بدون اينكه صاحبانشان مسجد و مدرسه‌اي داشته باشند به منصه‌ي ظهور آمدند و كسي نمي‌داند از كجا و چگونه پديد آمدند و اين باعث گرديد كه آنها غير قابل اعتماد باشند.[427]



 پيشگفتار

بدون ترديد دين شيعه ساخته دست بشر بوده، هيچ ارتباطي به اهل‌بيت ندارد ولي پيروانش گمان مي‌برند كه اين‌ همان ديني است كه الله متعال نازل كرده و معصومين آنرا بيان داشته‌اند، پس بايد در همه‌ي مسايل متكي به نصوص و روايات باشد و نيازي به اجتهاد و قياس نداشته باشد.

ولي بي‌گمان روايات و نصوص محدود و رويدادهاي زندگي لامحدود هستند، پس آيا علماي قوم، همانند علماي اهل‌سنت در مسايلي كه نصی  وجود ندارد دست به اجتهاد مي‌زنند يا اينكه آنرا حرام مي‌دانند و در چنين مسايلي توقف مي‌كنند؟

دو دستگي در مواضع:

بعضي‌ها گفتند: توقف مي‌كنيم و بعضي‌ها گفتند: اجتهاد مي‌كنيم. گروه اول معروف به اخباريون و گروه دوم معروف به اصوليون شدند.

اين دو گروه ياراني جهت تاييد و تقويت ديدگاه خويش پيدا كردند و كار بجائي رسيد كه به تكفير و حتي مباح بودن خون يكديگر فتوا دادند.

از آنجا كه گرايش اصوليون نزديك به منهج اهل‌سنت بود كه در روشني نصوص قرآن و سنت قوانين اجتهاد را پايه‌گذاري كرده بودند و تقريباً در پايان قرن سوم، مناهج علمي اهل سنت به پايه تكميل رسيده بود در حالی که  شيعه تا آن زمان در هيچ فني از فنون ،كتابي تاليف نكرده بود ،چاره‌اي جز اين نيافتند كه بر ميراث علمي اهل‌سنت اعتماد نمايند و مذهب خويش را بر اساس آن پايه گذاري كنند.

قبل از آن وجود ائمه كه بوقت نياز به آنها مراجعه مي‌شد، مانع از تاليف كتاب مي‌شد زيرا با بودن معصوم چه كسي جرأت به تاليف مي‌نمود و اصلاً چه نيازي به تاليف بود و اگر دست به تاليف مي‌زدند چه نيازي به معصوم بود؟

اين بود منطق شيعه وگرنه ما معتقديم كه آن بزرگواران در ميان امت مي‌زيستند و داراي ديني مخالف با دين ساير مسلمانان نبودند. با آنها نماز مي‌خواندند و زكات مي‌دادند و روزه مي‌گرفتند و به حج مي‌رفتند و هيچ فتوا و سخني خلاف فتوا و سخن اهل‌سنت بر زبان نمي‌آوردند. ولي طبق گمان شيعه فرض مي‌كنيم آنان امام بودند.

ائمه هيچ كتابي در هيچ فني از فنون به رشته تحرير در نياوردند اين در حالي است كه اهل‌سنت در زمانی كه آنها مي‌زيستند در هر فني كتاب نوشتند و اگر دين ائمه با دين امت كه ده‌ها كتاب در هر فني نگاشته بودند، فرقی مي‌داشت آنان   در مقابل سيل كتابها ساكت نمي‌نشستند ؛بلكه دست به تاليف مي‌بردند و براي شاگردان و پيروان خود كتابي مي‌نوشستند و بصورت پنهاني به شاگردان خود مي‌دادند آنگونه كه طبق ادعاي شيعه اينهمه روايات را مخفيانه به آنان  تحويل داده‌اند. قطعاً تاليف آسانتر از روايت است.

همچنين ائمه براي پيروان خود قوانين علوم مختلف را پايه‌گذاري نكردند از جمله قواعد تعامل با روايات كه نزد اهل‌سنت معروف به علم مصطلح حديث مي‌باشد، در حالي كه اين علم نزد اهل‌سنت در زمان ائمه به بالاترين حد رسيده بود.

همچنين آنان  قوانيني در مورد استنباط و اجتهاد كه نزد اهل‌سنت به «اصول فقه» معروف است تدوين نكردند در حالي كه قواعد فقه و استنباط نزد اهل‌سنت در زمان ائمه به اوج خود رسيده بود. همچنين در علم تفسير،‌ قواعدي تدوين ننمودند و در تفسير كتاب خدا هيچ قدمي بر نداشتند در حالي كه علم تفسير نزد اهل‌سنت در زمانشان به كمال رسيده بود.

همچنين در ادبيات عرب و دستور زبان چيزي از خود بجا نگذاشتند در حالي كه علماي اهل‌سنت در واژه‌شناسي و دستور زبان تاليفاتي داشتند.

حتي خود قرآن كريم را هيچ يكي از امامانشان جز علي، روايت نكرده بلكه قرآن با سند اهل‌سنت  نقل شده است.

بنابراین ، شيعه خوشه  چين علوم اهل‌سنت بوده‌اند.


اسامي برخي از مؤلفين و تأليفات اهل‌سنت در زمان ائمه

سال

امامان شيعه

علماي اهل‌سنت

سال

تاليفات

تولد

وفات

تولد

وفات

57 هـ

114 هـ

ابو جعفر محمد بن علي باقر

مالك ابن انس

93 هـ

179 هـ

مؤطا

83 هـ

148 هـ

جعفر صادق

خليل بن احمد

100 هـ

170 هـ

كتاب العين

128 هـ

183 هـ

موسي بن جعفر

عبدالله بن مبارك

118 هـ

181 هـ

الزهد

عمرو بن عثمان سيبويه

180 هـ

الكتاب

عبدالله بن زبير حميدي

189 هـ

المسند

محمد بن ادريس شافعي

126هـ

211

الأن و الرساله

148 هـ

202 هـ

عل بن موسي

عبدالله بن محمد بن ابي‌شيبه

159 هـ

235

المصنف

احمد بن حنبل

164 هـ

241هـ

المسند

محمد بن سعد

168 هـ

230 هـ

الطبقات

195 هـ

220 هـ

محمد بن علي

عبدالله بن عبدالرحمان دارمي

181 هـ

255 هـ

السنن

عبد بن حميد

170 هـ

249 هـ

السمند

عمر بن شبه

173 هـ

262 هـ

تاريخ مدينه

محمد بن اسماعيل بخاري

194 هـ

256 هـ

الصحيح

214 هـ

250 هـ

علي بن محمد

مسلم بن حجاج

204 هـ

261 هـ

الصحيح

محمد بن نصر مروزي

211 هـ

292 هـ

تعظيم قدر الصلاة

محمد بن مسلم بن قتيبه

213 هـ

276 هـ

مشكل قرآن‌و حديث

232 هـ

260 هـ

 حسن عسكري

محمد بن اسحاق بن خزيمه

223 هـ

311 هـ

التوحيد

عبدالرحمان ابن ابي‌حاتم

240 هـ

327 هـ

 التفسير

محمد بن جرير طبري

244 هـ

التفسير


اينها برخي از مؤلفين اهل‌سنت و معاصر با ائمه‌ي شيعه بوده‌اند كه تقریبا در همه ي‌فنون كتاب نوشته‌اند ولي هيچ يك از ائمه حتي يك كتابی هم  ننوشته است.

تا اينكه نسل ائمه به پايان رسيد و شيعيان احساس نياز به تاليفاتي در ساير علوم نمودند و از امامان چيزي براي آنها باقي نمانده بود ناچار به سمت علوم اهل‌سنت رو آوردند كه اگر چنين نمي‌كردند، دين شيعه از بين مي‌رفت، پس بي‌درنگ  بركتب اهل‌سنت شبيخون زدند و علوم و روايات را از آنجا گرفتند و بجاي استناد به رسول الله، روايات را با اندكي تغيير و تصرف در متن و سند بگونه‌اي كه موافق با مذهب و گرايشات آنها باشد به ائمه نسبت داده‌اند و بدينصورت در شريان مذهب حياتي دوباره بوجود آوردند و نسخه‌اي نزديك به مذهب اهل‌سنت در مسايل فرعي پديد آوردند ولي آنرا به اهل‌بيت نسبت داده‌، ارتباطش را با رسول خدا قطع كردند و توانستند مذهب اماميه را سرپا نگهدارند درحالي كه ساير مذاهب شيعي به تدريج از ميان رخت بربست پس دو عامل اساسي به استمرار مذهب كمك نمود: روايت سازي و متمسك شدن به منابع علمي اهل‌سنت.

گفتني است كه اين مرحله با كليني (ت 328هـ) آغاز گرديد و با حلي (ت 728هـ) پايان پذيرفت و علومي كه از آن استفاده كردند بشرح زيرمی باشد:

ـ روايات فقهي

ـ مصطلح الحديث

ـ فقه

ـ اصول فقه

ـ تفسير

باید گفت که شيعيان اثناعشري به آنچه از اين علوم از ائمه به آنها رسيده بود، بسنده  نكردند زيرا از اشخاصي كه به گمان اينها را بطين بين ائمه و مردم بودند-درحالی که خود ائمه از اين قضيه بي‌خبرهستند ـ چيزي كه كفايت بكند به دست اينها نرسيده است؛ چنانكه علماي خودشان اين مطلب را قبول دارند و بزودي خواهد آمد، البته عملكردشان بزرگترين دليل بر اين حقيقت مي‌باشد.

نمونه‌اي از اعترافات علمايشان در مورد استفاده از علوم اهل‌سنت بشرح زير است:

 ـ روايات فقهي

براي يك پژوهشگر در روايات احكام كتب شيعي اين مطلب آشكار مي‌شود كه حدود هشتاد درصد، روايات اهل‌سنت با همان نصوص البنه با اندكي تصرف نقل شده‌اند و به ائمه نسبت داده شده‌اند. چنانكه پيش ‌تر از زبان یکی  از بزرگانشان به نام امين استر آبادي نقل گردید که  مي‌گويد: بيشتر روايات ما موافق با احاديث عامه (اهل‌سنت) است و از اينرو اختلاف شديدي ميان آنها وجود دارد و قابل جمع نيستند.[428]

علت اين امر آنست كه بر كتب اهل‌سنت شبيخون زدند و احاديث احكام را از آنجا گرفته ،در كنار احاديث دروغيني كه داشتند قرار دادند و نتيجه همان اختلاف و تناقض گرديد.

دليل ما براي آنچه گفتيم اين است كه شيعيان مطلقا قبل از قرن چهار داراي كتاب و تصانيف نبودند  در حالي كه تمامي روايات اهل‌سنت تدوين شده و دایره المعارف  و تاليفات گرانسنگي تا قرن چهارم به منصه ي ظهور آمده بود. و اگر كساني مدعي اين هستند كه مذهب اثنا عشري در آنزمان داراي كتابی  بوده است، پا پيش بگذارد و كتاب را معرفي نمايد.

البته صرف ادعا، كافي نيست زيرا ما مي‌دانيم كه برخي كتابها مملو از اين ادعاها است كه شيعيان در آنزمان تاليفات زيادي داشته‌اند، در حالي كه از ارائه‌ي حتي يك نسخه از آن، عاجز مي‌باشند. بايد گفت: كه با چنين ادعاهاي تو خالي نمي‌توان حقايق را به اثبات رسانید.

شگفت‌آورتر اينكه گفته‌اند بعضي از شاگردان ائمه در عصر ائمه كتابهايي به رشته تحرير درآورده‌اند در حالي كه اين كار، نوعی  گلاويز شدن با امام  محسوب مي‌شود ؛چگونه ممكن است كه در حضور و حيات امام، شيعيان دين را از كتاب كسي ديگر فرا گيرند؟

مثل اينكه يكي از صحابه در زمان حيات پيامبر، كتابي بنويسد و مسلمانان بجاي مراجعه به پيامبر، به آن كتاب مراجعه كنند، آيا چنين چيزي ممكن است؟! امام نزد شيعيان كمتر از پيامبر نيست.

خود ائمه كتابي ننوشته‌اند و اگر بگویيم فرد غير معصومي در حيات معصوم، كتابي نوشته تا مردم دين را از او  بياموزند گويا مردم، معصوم  را رها كرده براي يادگيري دين، دنبال  غير معصوم به راه افتاده‌اند.

سپس چه تضميني در صحت اين روايات وجود دارد در حالي كه نه امام  زنده  و نه امام  مرده‌اي  بر آن مهر صحت ننهاده است؟

محدث حيدر حب‌الله طي سخني پيرامون اينكه فقه شيعه متاثر از فقه اهل‌سنت بوده و بزودي مفصلا خواهد آمد مي‌گويد: «شبيه اين سخن به سيد محمد حسين بروجردي (ت 1380هـ) منسوب است كه مي‌گويد: روايت اهل‌بيت بمثابه‌ حاشيه بر فقه اهل‌سنت بشمار مي‌روند.[429]

يعني به روال كتب اهل‌سنت نوشته شده‌اند زيرا شيعيان قبل از آن كتابي نداشته‌اند، يا اينكه بمثابه‌ي شرح بر رويات اهل‌سنت بشمار مي‌روند.

در هر دو صورت معناي سخنش اين است كه رواياتي كه به اهل‌بيت  نسبت داده شده است  بر محور روايات اهل‌سنت مي‌چرخد. زيرا اين روايات بدون علم اهل‌بيت از كتابهاي اهل‌سنت گرفته شده و به اهل‌بيت نسبت داده شده‌اند تا ارتباط شيعه را به نام اهل‌بيت از پيامبر قطع نمايند. كسي نيست از اينان بپرسد اينهمه روايات كه يكباره پديد آمد و به ائمه نسبت داده شد از كجا آمد؟ ائمه اينها را در كدام مسجد و در كدام كلاس درس يا حوزه تدريس نمودند؟

چرا كه اهل‌بيت در ميان امت اسلامي مي‌زيستند و كسي از آنان دروس و رواياتي به اين گستردگي سراغ ندارند. البته جعفر صادق در زمان محدودي درسهايي داشته كه به يك دهم آنچه به وي نسبت داده مي‌شود نمي‌رسد. و از آنجا كه از اهل‌بيت روايات كافي جهت تاسيس يك دين وجود نداشت، چپاولگران، بر كتابهاي اهل‌سنت يورش برده، با تغيير اسانيد به نامهاي افراد مجهول، روايات را به اهل‌بيت نسبت دادند.

چنانكه نشوان حميري از سيد ابي‌طالب، يحيي بن حسين (ت424هـ)[430] نقل كرده كه گفته است: «بسياري از اسانيد مذهب اثناي عشري مبتني بر نامهايي است كه وجود خارجي ندارد».

همچنين گفته است: «من از راويان كثير الروايه كساني را مي‌شناسم كه سند ساختن، براي اخبار و احاديث منقطع السند، را جايز مي‌شمردند».[431]

با يك مقايسه‌ي ساده بين روايات كتاب فروع كافي و كتابهاي اهل‌سنت، متوجه تشابه شايان روايات طرفين خواهيم شد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه اين روايات برگرفته از شروحات فقهي اهل سنت باشد كه جعل كنندگان، آنها را در سلك حديث درآروده، براي‌آن ستدهايي ساخته و به ائمه نسبت داده‌اند.

تاكيد زياد ما بر اين مطلب بخاطر آنست كه بزگواراني از اهل‌بيت كه اينهمه روايات به آنها نسبت داده مي‌شود، هيچ دليلي دردست نيست كه داراي مجالس علمي يا مساجد و مدارس مستقلي باشند و براي مردم حديث بيان كنند.

 مصطلح الحديث:

اين دانش طبق گواهي علماي شيعه، نزد اهل‌سنت قبل از قرن چهارم شكل گرفت و به كمال رسيد در حالي كه شيعيان هيچ آشنايي با اين فن نداشتند تا اينكه در قرن شش و هفت، آنرا از كتابهاي اهل‌سنت فرا گرفتند.

ـ چنانكه حر عاملي از شيعيان اثنا عشري به اين نكته اذعان نموده كه ابن مطهر در تقسيم حديث به صحيح و غير صحيح از اهل‌سنت تقليد نموده است و چنين مي‌نويسد: «اصطلاح جديد، موافق اعتقاد و اصطلاح عامه است و از كتابهاي آنان گرفته شده چنانكه واضح است.[432]

کرکی از شيعيان اخباري صاحب كتاب «هداية الأبرار» مي‌گويد: تقسيم حديث به اصطلاحات چهارگانه، از اختراعات عامه (اهل‌سنت) است و استفاده متاخرين ما از اين اصطلاحات، در اثر غفلت بوده،‌ پي به اين مطلب نبرده‌اند كه اين كار تيشه به ريشه‌ي مذهب مي‌زند.

سپس مي‌افزايد: روش اصوليون گسترش یافت  و اصول عامه با اصول خاصه درهم آميخت و متاخرين  از عمل به بيشتر احاديث روگردان شدند  بنابراين دچار اختلاف و حيرت بيشتري گرديدند.[433]

آري، دچار حيرت شدند كه خدا را شكر، ما از آن نجات يافتيم. زيرا روايتشان از معصومين نبوده و توسط پيروان ،حفظ و نگهداري نشدند از اينرو در برابر قوانين مصطلح حديث تاب مقاومت نیاوردند.

 فقه:

فقه همان جانب تشريحي دين است كه مربوط به امور عبادي مي‌شود.

نخستين كتاب فقهي شيعه در واقع انعكاس از فقه اهل‌سنت بود كه سالها قبل شكل گرفته و به منصه ظهور رسيده بود. اما از آنجا كه شيعيان فاقد كتاب فقهي بودند چاره‌اي جز تكيه بر كتابهاي اهل‌سنت نداشتند.

پژوهشگر معاصر شيعه؛ جعفر شاخوري بحراني مي‌گويد: فقيهان بعد از وفات امام حسن عسكري در نيمه‌ي قرن سوم ديدند كه فقه و موسسه‌ي ديني اهل‌سنت مدت زيادي است كه تاسيس شده و به تكامل رسيده در حالي كه فقه شيعه تازه مي‌خواست گامهاي نخست خويش را بردارد، بخاطر اينكه عصر تشريع در مكتب اهل‌سنت با وفات پيامبر اعظم تمام شده تلقي مي‌شد و از آن روز اين مكتب ابراز وجود نمود اما از ديدگاه مكتب اماميه، عصر تشريع تا اوائل قرن چهارم هجري و پايان غيبت صغرا همچنان ادامه داشته است. بنابراين مكتب اماميه بر اساس پايه‌هاي علمي و حفظ فرهنگ فقهي ائمه، پيشروي نموده است.[434]

مي‌پرسيم چرا ائمه همگام با اهل‌سنت پيش نرفتند با آنكه مي‌ديدند آنان  به مراحل علمي والائي دست يافته‌اند؟

ـ همچنين محدث معاصر شيعه؛ حيدر حب الله، طي سخني پيرامون فقه مذهب اثنا عشري مي‌گويد: با نشر دو كتاب ابو جعفر طوسي (460هـ) به نامهاي: المبسوط و الخلاف، وضعيت رو به تغيير نمود، طوسي در كتاب اولش مي‌خواست اين مطلب را ثابت كند كه شيعه در فقه اسلامي داراي ميراثي قوي مي‌باشد تا پاسخي باشد به كساني كه مي‌گويند، اماميها فاقد فقه مي‌باشند.

ولي به نظر مي‌رسد كه طوسي، نمونه‌اي كه از آن در نوشتن «المبسوط» پيروي بكند، پيش روي خود نداشته و ناچار به تاليفات اهل‌سنت مراجعه نموده، سعي كرده به مسايل مطرح در آنجا، رنگ و بوي شيعي بدهد. و از همين راستا، افكار، اصطلاحات، فرضيه‌ها و اختلافات اهل‌سنت  وارد  مكتب  شيعه گرديد.

بعد از اينكه طوسي كتاب «الخلاف» را بر اساس فقه مقارن نگاشته و ساحت شيعي را غرق در آراي فقه سني نمود توانست تجربه‌ي «مبسوط» را به شكلي زيبا ارائه نمايد.

و بدينصورت ناخواسته اين احساس وارد تفكر شيعي شد كه بايد از خلال مطالعه‌ي كتاب «المبسوط» به جزئيات فكر سني و اختلافات آن آگاه باشد.

البته علامه حلّي (726هـ)[435] راه را بر منتقدين تجربه‌ي شيخ طوسي بست و اوضاع را دگرگون ساخت. ايشان در حد گسترده وارد فكر سني شد و بصورت ويژه شروع به آموزش علوم اهل‌سنت نمود، تا جايي كه نزد بعضي از علماي آنان زانوي تلمذ زد[436]

ـ حيدر حب الله طي سخني پيرامون نتايج فقهي شيعه مي‌گويد: بنابراين مي‌بينيد امثال سيد مرتضي (ت 436هـ) و شيخ طوسي، از اصطلاح اجماع، زياد استفاده مي‌كنند بخاطر فضاي خاص تاريخي‌اي كه اين كتابها نتيجه‌ي آن فضا مي‌باشند.

هدفم فضاي رويارويي با اهل‌سنت كه شيعه را متهم به نداشتن رجال و نتايج فقهي مي‌كردند و اين باعث بوجود آمدن نوعي وحدت و هماهنگي گرديد.

سپس مي‌افزايد: اين شبيه سخني است كه به محمد حسين بروجردي (1380هـ) نسبت داده‌اند كه گفته است: روايات اهل‌بيت بمثابه‌ي حاشيه‌اي به فقه اهل‌سنت مي‌باشند.

و در ادامه مي‌گويد: همين تفكر بروجردي را حسين مدرسي طباطبائي بر كتاب مبسوط شيخ طوسي در علم فقه تطبيق داده و معتقد است كه خواندن نتايج فقهي اهل‌سنت كه در عصر طوسي رواج داشته اين نكته را خاطرنشان مي‌سازد كه هدف شيخ نوشتن حاشيه بر تفكر سني بوده تا مواضع شيعه را در مسائل مطرح شده بر اساس ديدگاه علمي متاخرين و معاصرين، مشخص سازد، اين تعبير اگر درست باشد، افق جديدي فرا روي ما از شكل‌گيري تدريجي فقه شيعه مي‌گشايد.

بعنوان مثال مي‌پرسيم: آيا روش تقسيمات و باب بندي فقهي در زمان شيخ و بعد از آن برگرفته از ترتيب اهل‌سنت بوده آنگونه كه از مقايسه كتابهاي شيخ مفيد و صدوق كه قبل از طوسي بوده‌اند با كتابهاي چون «المقنعه و الهداية» بر مي‌آيد يا قضيه به گونه‌اي ديگر بوده است؟[437]

 ـ أصول فقه:

اين دانش نيز مانند ساير علوم تا آن زمان نزد شيعه سابقه نداشته بخاطر اينكه از علوم عامه بحساب مي‌آمده  و نهايتا چاره‌اي جز اينكه آنرا از اهل‌سنت فرا گيرند نداشته‌اند.

چنانكه كركي مي‌گويد: شيعيان را در اصول فقه كتابي نبود زيرا بدان نيازي نداشتند بخاطر اينكه تمامي ضروريات دين در اصول منقول از امامان  وجود داشت تا اينكه ابن جنيد آمد و در اصول و فروع عامه (اهل‌سنت) نظري افكند و كتابي به همان منوال نگاشت تا جايي كه به قياس نيز عمل كرد.[438]

 ـ تفسير

همچنين شيعيان در تفسير آيات كتاب خدا، فاقد كتابي بودند تا  به تشريح و تبين حقايق قرآني بپردازد.

از اينرو هنگامي كه بر تفاسير اهل‌سنت دست يافتند و متوجه درياي علم و معرفت شدند كه نظیر آن در رواياتشان نبود، چاره‌اي جز اقتباس و دست درازي به تفاسير اهل‌سنت نديدند.

با مطالعه‌ي تفاسير قديمي شيعه در سايه رواياتي كه به ائمه نسبت داده شده است، مي‌بينيم تفسير اندكي وجود دارد بيشتر آيات در وصف شيعه، ائمه و پيروانشان و تكفير و تفسيق اصحاب و ياران رسول الله تفسير شده‌اند. اما مفسران متاخر، متوجه كمبود كار گشته، براي جبران اين كمبود آهنگ كتابهاي اهل‌سنت كرده، تا آفاق اين كتاب عظيم فرا رويشان گشوده شود.

گامهاي نخست را در اين راستا يكي از بزرگان مذهب شيعه به نام شيخ طوسي برداشت سپس در زمان معاصر اين رويكرد، گسترش يافت. گفتني است كه طوسي را در عدم پايبندي به روايات و مراجعه به تفاسير اهل‌سنت، متهم به تقيه نموده‌اند. مي‌گوئيم: پناه بر خدا، هرگاه موضع يا سخن ائمه موافق با حقيقت باشد نیز حمل بر تقيه مي‌شود و هرگاه سخن و عملكرد يكي از علما، موافق حقيقت باشد حمل بر تقيه مي‌شود.

اصلاً وقتي كسي جرأت اظهار حقيقت را ندارد چه نيازي به تاليف است، بهتر است سكوت نمايد و دست به قلم نبرد.

ـ يكي ديگر از علماي شيعه به نام حسين نوري طبرسي كه سخنان علماي شيعه را در اثبات تحريف قرآن جمع‌آوري نموده مي‌گويد: با دقت و تامل در «التبيان» (تفسير طوسي) متوجه خواهيم شد كه شيوه‌ي ايشان در نهايت مدارا و همسويي با مخالفين بوده است چنانكه در تفسير آيات به ديدگاه حسن، قتاده، ضحاك، سدي، ابن جريح، جبائي، زجاج، ابن زيد و امثال آنها (مفسرين اهل‌سنت) اكتفا نموده و از مفسرين اماميه، استفاده نكرده است و جز در مواضع اندكي، حتي از سخنان ائمه نياورده تا بدينصورت نظر مخالفين را جلب نمايد. تا جايي كه مفسريني را كه نامشان گذشت جزو طبقه‌ي اول مفسرين قلمداد كرده به تعريف و تمجيدشان پرداخته است كه اگر اين كار از روي مدارا و تقيه نبوده، عجيب و غريب به نظر مي‌آيد.[439]

بهرحال متأخرين بيشتر به عدم كفايت تفاسير شيعه در فهم قرآن پي‌برده‌، به استفاده از اقوال صحابه و تابعين اهل‌سنت رو آورده‌اند. شما اگر به تفاسير معاصر شيعه مراجعه كنيد مي‌بينيد مملو از استفاده از تفاسير و ديدگاه‌هاي اهل‌سنت مي‌باشند و اين مساله بخاطر بي‌بضاعت بودن آنها در تفسير و نه از روي عدم تعصب است آنگونه كه برخي مي‌پندارند، ولي عكس قضيه صادق نيست يعني شما نمي‌بينيد اهل‌سنت به تفاسير و آراي شيعه مراجعه كنند زيرا نيازي به آن نمي‌بينند و دانشي در تفاسر آنها سراغ ندارند.

 ـ قرآن كريم:

قرآن كريم كه منبع اساسي دين است توسط چه كساني جمع‌آوري شده و تا به امروز محفوظ مانده است؟

آيا هيچ يك از امامان شيعه جز علي آنرا روايت نموده است؟

و آيا شيعيان قرآن را غير از طريق اهل‌سنت فرا گرفته‌اند؟

آيا يك سند براي قرآن در روايات شيعي سراغ داريد؟

خير، بلكه شيعه در طول اين مدت، قرآن را با اعتماد بر سند اهل‌سنت پذيرفته‌اند و خوانده‌اند.

البته ما اين را عيبي بر امامان شيعه نمي‌دانيم زيرا ما آنها را افرادي از اهل‌سنت مي‌دانيم كه در جامعه‌ي اسلامي بسر مي‌بردند و همانند سايرين قرآن را از منابعي كه ديگران فرا مي‌گرفتند، فرا گرفتند و نيازي به منبعي غير از منابع ساير مسلمانان نداشتند. هدف ما فقط ابطال ادعاي كساني است كه خود را تافته‌اي جدا بافته از امت اسلامي مي‌دانند و گمان مي‌برند كه افرادي از اهل‌بيت، امام من عندالله بوده، داراي دين و عقيده مستقل و جدا از اهل‌سنت بوده‌اند و حتي وظيفه‌ي تبليغ دين را بعهده داشته‌اند. ما مي‌خواهيم حقيقت اين ادعا براي همگان بويژه پيروان اين تفكر آشكار گردد تا با حقايق روبرو شوند و فرصت تجديد نظر در تفكري را بيابند كه باعث جدايي آنان از پيكره‌ي امت اسلامي شده است.



 پيشگفتار

دولت صفوي دولت شيعي بود كه در فارس توسط اسماعيل از نوادگان شیخ صفي الدين اردبیلی (906هـ) پديد آمد و شهر تبريز را پايتخت خود اعلام كرد. دامنه‌ي اين دولت، خليج فارس تا درياي قزوين را در بر می گرفت و سرانجام در سال 1135هـ از بين رفت.

 رويدادهاي مهم عصر دولت صفوي:

 بايد گفت : در سايه حكومت صفوي سه رويداد مهم رخ داد:

1ـ افزايش باورهاي ديني شيعه.

2ـ ناپديد كردن نسخه‌هاي قديمي منابع شيعي و آشكار شدن نسخه‌هاي جديد.

3ـ تاليف منابع روايي جديد شيعه.

 رويداد نخست دوران صفوي:

افزايش باورهاي جديد در دين شيعه در زمان دولت صفوي حقيقتي است كه خود داشمندان شيعه از جمله دكتر شريعتي بدان اذعان نموده آنجا كه طي سخني در مورد تشيع صفوي مي‌گويد: «تشيع بعنوان شرك، جهل و خرافه پرستي را نبايد بعنوان يك منهج دينی و گرايش فكري تلقي نمود بلكه اين زاييده‌ي تحريفي است كه سلاطين صفوي بوجود آوردند». ايشان بعضي از مراسم و معتقدات شرك آميز را بعنوان مثال ارائه مي‌كند سپس به تحريف عقيده‌ي شفاعت و تغيير آن بصورت يك شگرد، اشاره مي‌كند كه شبيه تقلب در امتحانات است و گويا بعضي‌ها كه اصلا شايسته‌ي بهشت نيستند توسط برخي از دين سالاران  به بهشت راه مي‌يابند.

اينها افكاري از اين قبيل در ميان مردم منتشر ساخته‌اند كه بعضي از گنهكاران هرچند كه مرتكب گناه و معصيت شده باشند به وساطت يكي از ائمه يا مردان دين قلم عفو بر گناهانشان كشيده مي‌شود و به بهشت راه مي‌يابند البته طبيعي است كه اين كار نيازمند نذورات و صرف هزينه‌هايي مي‌باشد...

همچنين مي‌افزايد: هدف از برپايي مراسم و جشنها نزد قبور و ضريحهاي طلايي، شبيه مراسم عبادي ترساندن مردم و دادن هيبت و كبريايي و قداست به مردان دين و متوليان اين اماكن مي‌باشد.

بدينصورت ميراث ائمه و قبورشان وسيله‌اي براي تشكيل گروهي مسلط از دينداران شده كه بازور دين بر جامعه مسلط شده اند. و به دلخواه خود چيزهايي را حلال و چيزهايي را حرام مي‌كنند و با استمثار انديشه به مقابله‌ي هر صاحب انديشه‌اي بر مي‌خيزند.

ايشان مردان دين را كه به گمان خود به  نمايندگي از طرف خدا اين كارها را مي‌كنند متعلق به تشيع صفوي مي‌داند كه هيچ ارتباطي به تشيع علوي ندارد. و با اميد به آينده مي‌گويد: من مطمئنم كه اسلام فردا، اسلام مردان دين نخواهد بود بلكه اسلام مهناي اين مردان دين همان اسلام واقعي و سالم خواهد.

شريعتي پس از بحث و مباحثه با برخي مردان ديني پيرامون مسائلي چون: ندورات، شفاعت، زيارت قبور و ديگر مظاهر شرك آميز كه از اسلام چهره‌اي زشت و شبيه كاريكاتور ارائه داده، مي‌گويد: همه ي‌آنان به بطلان اين نوع مراسم اعتراف نموده با من در همه‌ي آنان به بطلان اين نوع مراسم اعتراف نموده با من در همه‌ي آنچه گفتم موافقت كردند ولي سرانجام گفتند: ليكن و اما ...

شريعتي مي‌گويد: اين ليكن و اما حاكي از ناتواني آنان  نيست بلكه نمي‌خواهند اين قالب كج و عقب مانده را ترميم كنند زيرا مصلحت و بقاي آنان بعنوان طبقه‌ي مسلط بر جامعه با همين قالب گره خورده و تغيير آن صد‌درصد به ضررشان خواهد بود.

چرا كه مردان دين هنگامي‌كه بعنوان طبقه‌ي منظم، مسلح و صاحب نفوذ در جامعه ابزار وجود مي‌كند و تثبيت مي‌شود خيلي زود به قدرتي مرتجع و سركوبگر بدل مي‌شود كه ارتباط خويش را با مبادي پيام آسماني و اهداف آن از دست مي‌دهد و مهمترين و مقتدسترين هدفش در ماندن در قدرت و حفظ منافع حزبي و گروهي خلاصه مي‌شود.

بسياري از علماي اسلام با اين خرافات مبارزه نموده و برخي هم در برابر آن تقيه كرده‌اند ولي بيشترشان جرأت بر خورد صريح و آشكار با آن را نداشته‌اند (فاضل رسول هكذا اتكلم شريعتي  ص 63 ـ 65)

این بود گواهي و اعتراف يكي از بزرگان معاصر شيعه كه بخاطر همين روشنگريها بدست شيعيان تندرو و متعصب، به قتل رسيد و از اينرو پيروانش او را بعنوان شهيد ياد مي‌كنند.

 رويداد دوم: پنهان كردن منابع قديمي

الف) آنچه در اينمورد نقل شده بشرح زير است:

شيعه ساليان درازی را در تقيه‌ و پنهانكاري بسر برد، عقايد و كتابهاي خويش را تقريباً تا قرن دهم يعني زمان روي كار آمدن دولت صفوي آشكار ننمود.

پس پنهان ماندن كتابها از دسترس پيروان اين دين، خود سوال برانگيز است و زمينه‌ي دستبرد ديگري را فراهم ساخت و چنين هم شد.

بنابراين، امروز هيچ نسخه‌ي خطي و قديمي از كتابهاي شيعه در دسترس نبوده و حتي در كتابخانه‌هاي مهم شيعه از آن خبري نيست.

و دليل ما گواهي خود پژوهشگران شيعه مي‌باشد كه در تجديد چاپ اين منابع، به نسخه‌اي قديمي تراز نسخه‌هاي قرن يازدهم دست نيافته‌اند و اگر نسخه‌اي قبل از آن وجود مي‌داشت به آن استناد مي‌كردند، و اين بيانگر آنست  كه نسخه‌هاي قديمي قصدا، نابود گشته‌اند تا زمينه‌ي دستبرد در محتويات آن بهتر فراهم گردد.


و اينك شرح ماجرا از زبان محققين منابع شيعه:

ـ نسخه‌هاي كتاب «الكافي»:

قابل ذكر است كه هيچ نسخه‌اي براي اين كتاب قبل از قرن يازدهم وجود ندارد. و اين براي كتاب مهمي كه از كهن‌ترين منابع شيعه بحساب مي‌آيد و سابقه‌ي هزار ساله دارد، امري خطرناك محسوب مي‌شود و بيانگر دستبردي است كه به اين كتاب زده شده است.

چنانكه در مقدمه‌ي چاپ سوم اين كتاب به تصحيح و تعليق علي اكبر غفاري و نشر شيخ محمد آخوندي ذكر گرديد كه در  تحقيق اين كتاب بر هفت نسخه كه چهار عدد از آنها دست نويس و سه عدد ماشين نويس مي‌باشند، اعتماد شده است و اگر نسخه‌هاي قديمي‌تري در دسترس بود، قطعاً محقق آنها را ارائه مي‌داد.

و امّا اين نسخه‌ها و تاريخ هر كدام از آنها بشرح زير است:

1ـ نسخه‌ي تصحيح شده در سال 1076هـ .

2ـ نسخه‌ي تصحيح شده در قرن يازدهم هـ .

3ـ نسخه‌ي تصحيح شده بدون ذكر تاريخ.

4ـ نسخه تصحيح شده

5ـ نسخه‌ي چاپ شده در سال 1282 هـ .

6ـ نسخه‌ي چاپ شده در سال 1311هـ .

7ـ نسخه‌ي چاپ شده در سال 1331 هـ .

و متذكر شده كه چاپ اول بر اساس نسخه‌اي بوده كه در سال 1071 هـ ، بر علامه مجلسي قرائت شده است و نسخه‌اي كه به خط عاملي در سال 1092 هـ نوشته شده و نسخه‌ي سومي كه تاريخش معلوم نيست.

اينها نسخه‌هائي است كه محقق از آنها استفاده نموده و اگر نسخه قديمي‌تري وجود مي‌داشت، قطعاً محقق براي بالا بردن ارزش كتاب،در تحقيق از آن استفاده می کرد.

نسخه‌هاي كتاب «من لايحضره الفقيه»:

محقق اين كتاب، آقاي علي اكبر غفاري، از هفده نسخه براي اين كتاب نام برده كه همه‌ي آنها در قرن يازدهم بين سالهاي 1057هـ و 1101 هـ نوشته شده‌اند.

نسخه‌هاي كتاب «تهذيب الاحكام»:

 از اين كتاب نيز نسخه‌اي قبل از قرن پانزدهم وجود ندارد چنانكه محقق كتاب؛ يسد حسن موسوي خراساني از چهار نسخه‌ي كتاب سخن بميان آورده كه همگي در قرن يازدهم نوشته شده و بشرح زير است:

1ـ دو نسخه در سال 1078 هـ

2ـ نسخه‌‌اي در سال 1077 هـ

3ـ نخسه‌اي در سال 1074هـ

اين نسخه‌ها طي چهار سال متوالي نوشته شده‌اند!!!

نسخه‌هاي كتاب «الاستبصار»:

محقق سابق؛ سيد حسن موسوي خراساني فقط از سه نسخه‌ ی اين كتاب سخن گفته كه هر سه در قرن يازدهم نوشته شده‌اند پس نسخه‌هاي ديگري وجود نداشته وگرنه محقق بدانها مراجعه مي‌كرد و از آن سخن مي‌گفت.

اين بود منابع اصلي مذهب شيعه كه هيچ نسخه‌اي از آن قبل از قرن يازدهم وجود ندارد و اين سوال برانگيز است.

البته از اينها بعيد نيست كه بعد از اين انتقاد، نسخه‌اي منتشر بكنند و مدعي بشوند كه متعلق به قرنها پيش است؛ همانند حلي هنگامي كه اهل‌سنت از عدم اهتمام شيعه به اسناد، انتقاد كردند، با عجله دست به كار شد و با استفاده از كتب اهل‌سنت، علم مصطلحي ساخت!!

 ب) نگاهي به پنهان نمودن منابع قديمي شيعه:

1ـ در مورد منابع چهارگانه‌ي شيعه آمده است كه در قرن پنجم هجري و در زمان دولت بويهيان تدوين شده‌اند، از اينرو انتظار مي‌رود كه از آن زمان تا قرن يازدهم، اين منابع در مجامع و مدارس و در ميان علماي شيعه مورد عنايت قرار گرفته، داراي نسخه‌هاي بسيار زيادي باشند ولي اين اتفاق نيفتاده و تا قرن يازدهم هيچ نسخه‌اي از اين كتابها در دسترس نيست. چنانكه محققين اين كتابها كه مي‌بايست كار تحقيقشان را بر قديمي‌ترين نسخه‌ها، اجرا مي‌كردند، نتوانسته‌اند نسخه‌هايي قبل از تاريخ ياد شده بيابند. حال سوال ما اين است كه چگونه مي‌توان به صحت و در امان بودن اين منابع، اعتماد كرد كه قرنها از ديد مخفي مانده‌اند؟ زيرا معمولا منابع اساسي هرگروه و مذهبي از طرف علما و كارشناسان ديني آن مذهب، مورد عنايت واقع مي‌شوندو به تدريس، شرح و نسخه برداري از آن مي‌پردازند تا از هر نوع دستبردي در امان بماند. چنانكه اهل‌سنت چنين عنايتي نسبت به منابع و كتابهاي خود داشته‌اند.

ولي شيعيان به راحتي بعد از اينهمه سال نسخه‌هايي جديدي را مي‌پذيرند در حالي كه طبق گواهي علماي مذهب، رواياتي وجود دارد كه بيانگر دستبرد به روايات و منابع شيعه حتي در زمان خود ائمه مي‌باشد تا چه رسد به زمانهاي بعدي؟

آري چگونه و چرا بايد به كتابهايي اعتماد كرد كه حدود شش قرن پنهان بوده و هيچ نسخه‌اي از آن طي اين قرون وجود ندارد.

شايد بتوان علت عدم وجود نسخه‌هاي قديمي براي اين كتاب را معلول يكي از اين دو علت دانست:

1ـ كتابهاي قديمي كاملا از بين برده شده و بجاي آن كتابهاي جديدي به همان نام نوشته شده است.

2ـ در اين كتابها مطالبي كم يا اضافه شده از اينرو نسخه‌هاي قديمي را از بين برده‌اند تا راز اين كاهش و افزايش برملا نشود.


 رويداد سوم: ايجاد منابع جديد

الف) آنچه در اينمورد قابل ذكر است بشرح زير مي‌باشد:

قبلا نام كتابهائي كه در قرن چهار و پنج تدوين شده‌اند بيان گرديد كه عبارت‌اند از:

1ـ الكافي.

2ـ من لايحضره الفقيه.

3ـ تهذيب الاحكام

4ـ الاستبصار.

گفتني است كه مؤلفين اين كتابها خاطرنشان ساخته‌اند كه بر ساير روايات اشراف داشته‌اند و فقط تعداد اندكي از دستشان در رفته است.

چنانكه ما در بحث آينده به اين مطلب خواهيم پرداخت.

وانگهي بعد از هشت قرن و در دوران حكومت صفوي، دودایره المعارف بزرگ بر منابع شيعه افزوده شد كه عبارت‌اند از :

1ـ بحارالانوار مجلسي (ت 1111 هـ) در 25 جلد و امروز با كتابهائي كه به آن افزوده شده به بيش از يكصد جلد رسيده است.

2ـ وسائل الشيعة، تاليف حر عاملي (ت 1104 هـ) در 30 جلد.

سپس بعد از گذشت دو قرن، مستدركاتي بر اين دو كتاب به شرح زير نوشته شد:

1ـ المستدرك علي بحار الانوار، علي نمازي شاهرودي (ت 1405 هـ) كه در مقدمه‌ي كتاب خود چنين مي‌گويد: ما پس از جستجو و تحقيق فراوان به روايات و مطالب ارزنده‌اي برخورديم كه بر منوال و شرائط ايشان بود بنابراين مناسب ديدم كه در اجزاء ديگري جمع آوري كنم...[440]

ما نمي‌دانيم ايشان در قرن چهاردهم و بعد از سپري شدن هزار و يكصد سال از مرگ آخرين امامشان اين روايات را در كجا يافته است!

2ـ المستدرك علي الوسائل، نوري طبرسي (ت 1320 هـ)[441] صاحب اين كتاب حدود بيست و سه‌هزار روايت نقل كرده و آنها را به اماماني نسبت داده كه آخرينشان در نيمه‌هاي قرن سوم چشم از جهان بسته است يعني بعد از هزار و يكصد سال آمده و مستقيما از ائمه روايات نقل كرده است. چنانچه آغابزرگ طهراني يكي ديگر از بزرگان شيعه مي‌گويد: علت نوشتن مستدرك آن بوده كه نوري طبرسي به بعضي از كتابهاي مهم دست يافته كه در جوامع شيعه از آنها چيزي نگفته‌اند و كسي اطلاعي نداشته است.[442]

گفتني است كه شيعيان بر اين كتاب اعتماد نموده‌اند چنانكه آيت‌الله خراساني مي‌گويد: در اين عصر، مجتهد بدون مراجعه به المستدرك و پي‌بردن به احاديث آن، نمي‌تواند اتمام حجت نمايد[443]

و اما مؤلف «المستدرك» در مقدمه، بعد از كلي تعريف و تمجيد از «الوسائل» كه اين كتاب، در جبران آن،نوشته شده مي‌نويسد: ما بعد از تحقيق فراوان پيرامون كتابهاي بزرگان خويش، به مجموعه‌اي از اخبار دست يافتيم كه در كتا «الوسائل» نيامده و در هيچ يك از تاليفات متقدمين و متاخرين يكجا يافته نشده‌اند و آنها بر چند نوع مي‌باشند:

ـ برخي از آن را در كتابهاي قديمي يافتيم كه صاحب وسيله به آنها دسترسي نداشته و از آن اطلاعي هم نداشته است.

برخي‌ها آنست كه در كتابهائي يافت شده كه وي مؤلف آنها را نشناخته بنابراين از ذكر آنها خودداري كرده است. و ما به ياري خدا در بخشي از فوائد خاتمه‌ي كتاب، به نامهاي اين كتابها و مؤلفين آنها و مواردي كه سبب اعتماد بر آن و رجوع و تمسك بدان باشد اشاره خواهيم كرد».

سپس مي‌افزايد: برخي از اين كتابها آنست كه نزد وي وجود داشته ولي ايشان بخاطر سهل‌انگاري يا عدم اطلاع بدان، از آنها صرف نظر كرده است و بنده بعد از اينكه به توفيق خدا بر آن اطلاع يافتم، جمع‌آوري، ترتيب و افزودن آنها به كتاب «الوسائل» را جزو بزرگترين كارهاي ثواب پنداشتم.[444]

بعد از آن مي‌گويد: بحمدالله، كار بحدي گسترده شد كه خواستم آنرا بعنوان يك كتاب جامع و مستقل در بياورم يا اينكه آنرا مستدرك يا حاشيه‌ي اصل قرار دهم. چه بسا روايات ضعيفي در اصل وجود دارد كه در حاشيه تصحيح شده‌اند، يا خبر غريبي در اصل بوده كه در حاشيه از كثرت طرق برخوردار شده يا مرسلي كه در حاشيه از كثرت طرق برخوردار شده يا مرسلي كه در حاشيه متصل شده يا موقوفي كه سندش ارتقا يافته است. چه بسا آداب شرعي‌اي كه در آنجا از آن ياد نشده ولي در اينجا بدان پرداخته شده و چه بسا مسائل فرعي‌اي كه نص در مورد آن ذكر نشده ولي در حاشيه مي‌بينيم نصي براي آن ذكر شده است.[445]

يعني اينان  به رواياتي دست يافته‌اند كه بر اساس آن، بسياري از احكامي كه با استدلال از روايات سابق استنباط شده‌اند، تغيير خواهد كرد؛ رواياتي كه شيعيان نخست از آن، اصلا اطلاعي نداشته‌اند!! و تازه در قرن چهاردهم كشف گرديده و به صحت رسيده است تا بر اساس آن، احكام تغيير پيدا كند و دين متاخرين بهتر از دين متقدمين باشد!!

سپس در خاتمه‌ي نخست مستدركش مي‌گويد: «با حمد و توفيق خدا، كتاب «مستدرك الوسائل» با موفقيت به پايان رسيد و شامل احكام و مسائلي است كه تا كنون از ديد مردم، مخفي بوده است!!

گوينده چه خوش گفته است: اوئل چه بسيار فرو گذاشته‌اند براي بعديها.

اينها چهار موسوعه‌ي روايي شيعيان اثناي عشري هستند كه بعد از گذشت هزار سال، يكباره به ميدان آمدند و شيعيان اوليه از آن اطلاعي نداشتند.

ب) نگاهي به دایره المعارفهای  جديد شيعه:

 با توجه به فرايند تاريخي روايات شيعه كه بيان گرديد مي‌توان گفت:

نخستين مصنفين شيعه در قرن چهار و پنج، مدعي بودند كه هيچ روايتي را فرو گذار نكرده‌اند و اگر چنانچه روايات اندكي از قيد قلمشان افتاده است حتماً بدان اشاره‌‌اي نموده‌اند، چنانكه طوسي. يكي از مؤلفين کتب اربعه‌ي مورد اعتماد شيعه در مقدمه‌ي «التهذيب» مي‌گويد: اميدوارم كه این كتاب بعد از اینکه  به پايان برسد، بيشترين احاديث متعلق به احكام شرعي را در برداشته و به رواياتي كه در آن نيست نيز اشاره‌اي داشته باشد.[446]

و در مقدمه‌ي كتاب دوم از اصول اربعه چنين گفته است: من ديدم كه گروهي از بزرگان ما وقتي به كتابم «تهذيب الاحكام» نظري انداختند ديدند كه در آن همه‌ي احاديث متعلق  به حلال و حرام و ساير ابواب فقهي وارد شده و هيچ حديثي از احاديث اصحاب ما و كتابها و اصولشان را فرو نگذاشته مگر موارد بسيار اندكي را.[447]

تعداد روايات اين كتاب طبق گفته‌ي محقق حسن موسوي خراساني به سيزده هزار و پانصد و نود حديث مي‌رسد.[448]

اين است گواهي يكي از بزرگترين اسطوانه‌هاي اين مذهب در قرن پنجم كه مي‌گويد كتاب اولش شامل همه‌ي احاديث مذهب چه با لفظ و چه با اشاره مي‌باشد و همچنين تاكيد مي‌ورزد كه كتاب دومش جز موارد اندكي از احاديث را فرو نگذاشته است. حال سوال اين است كه اينهمه روايات را متاخرين از كجا آوردند؟!

مؤلفين دایره المعارفهای جديد نگفته‌اند كه اين كتابها را از كدام كتابخانه‌ها بدست آورده‌اند؛ از كتابخانه‌هاي عمومي يا كتابخانه‌هاي خصوصي؟ چرا كه يابندگان و ناشران كتاب جديد بايد اعلام بكنند كه كتابشان را از كجا بدست آورده‌اند؟!

چنانكه صاحب مستدرك البحار مي‌گويد: ما در این تحقيق و جستجو به مجموعه‌ي قابل ملاحظه‌اي از احاديث دست يافتيم» ايشان نمي‌گويد كجا تحقيق و تلاش نموده و در چه جايي احايث را يافته است؟!

مولف مستدرك الوسائل نيز مدعي است كه اين روايات قبلاً پوشيده بوده است چنانكه مي‌گويد: «كتاب مستدرك الوسائل در برگيرنده‌ي دلايلي است كه قبلاً از ديد مردم پوشيده بوده است، تا جايي كه مي‌گويد: «روزنه‌اي است بسوي اخبار و روايات پوشيده و مخفي و راهنمايي است بسوي دانشی كه تا كنون از ديده‌ها پنهان بوده و باز كننده‌ي پرچم هدايتي است كه قبلا پيچيده بوده است..»

پس اين كتابها و اين روايات بيش از هزار سال، مخفي و پوشيده بوده و كسي به آن دسترسي نداشته است!!

كدام عقل چنين ادعايي را مي‌پذيرد و تاييد مي‌كند كه رواياتي اينهمه مدت، قابل دسترسي نبوده و اكنون يكباره آشكار شده است؟!

به فرض اينكه اين روايات ساختگي نيست بلكه رواياتي واقعي است كه اينهمه مدت مخفي بوده، بازهم امانت علمي و ديني مي‌طلبد كه روايات و كتابي كه علما اينهمه مدت آنرا نخوانده و تدريس نكرده‌اند نبايد پذيرفته شود زيرا امكان هر نوع دستبردي بدان مي‌رود. چرا كه دستبر به روايات و كتب و ايجاد روايات جعلي كاري است كه شيعه و سني بدان اعتراف دارند و خود امامان هم بوجود چنين معضلي تاكيد داشته‌اند، پس چگونه روايات و كتابهائي پخش و نشر مي‌شود و مورد پذيرش و اعتماد جامعه قرار مي‌گيرند كه متقدمين از آنها شناختي نداشته‌اند؟!

علاوه بر قبول اين روايات، سخن ديگري از مؤلف «جامع الرواة» محمد بن علي اردبيلي حائري (ت 1101 هـ) شنیدنی و جالب است كه مي‌گويد با تاليف اين كتاب، تكليف دوازده هزار حديث از احاديث ائمه كه قبلاً، ضعيف، مرسل يا ناشناخته بوده‌اند روشن مي‌شود و همه به درجه‌ي صحيح مي‌رسند!

چنانكه در مقدمه‌ي كتاب مي‌گويد: ممكن است با نوشتن اين كتاب، حدود دوازده هزار يا بيشتر از احاديثي كه نزد علماي ما، بعنوان احاديث مجعول يا ضعيف شناخته مي‌شدند به درجه‌ي صحيح ارتقا يابند!!! و اين در ا ثر عنايت خدا و پيامبر و فرزندان پاكش مي‌باشد[449]

اين همان شيوه‌اي است كه صاحب كتاب فصل الخطاب در پيش گرفته و تصريح نموده كه ممكن است پيشينيان بخاطر عدم آگاهي به طرق صحت روايات دال بر تحريف قرآن ، آنها را ضعيف دانسته‌اند، و نهايتاً خودش به صحت اينگونه روايات اذعان می نماید.[450]

اگر وضعيت به همين منوال ادامه يابد ممكن است هراز گاهي روايات جديدي آشكار شود و وضعيت دين شيعه را دگرگون سازد!!! و اين مي‌طلبد كه عقلاي قوم، در منهج خويش تجديد نظر كنند و دين را بيش از اين بازيچه ی دست اين و آن قرار ندهند!!

چگونه يك مسلمان به خود اجازه مي‌دهد كه خدا را با رواياتي بندگي كند كه پيشينيان اصلا آنها را نشناخته و با آن خدا را بندگي نكرده اند و در منابع مهم چهارگانه‌ي شيعه از اين روايات خبري نيست.

ظهور چنين رواياتي بعد از سپري شدن هشت قرن از مرگ و يا غيبت آخرين امام، سوال برانگيز است؟!

به هيچ وجه چنين چيزي پذيرفتني نيست كه رواياتي حدود هزار سال پوشيده بماند سپس توسط اشخاصي در قرن يازدهم كشف و آشكار گردد بنابراين به روشني معلوم است كه اين روايات كشف نشده بلكه اختراع شده است و از خدا مي‌خواهيم به حساب كساني كه با چنين جسارتي دين خدا را به بازي گرفته‌اند برسد.

سوال ديگري كه بايد علماي شيعه به آن پاسخ دهند اينكه چرا در ميان اهل‌سنت چنين رويدادي اتفاق نمي‌افتد و يكباره روايات جديدي، به روايات و كتابهايشان افزوده نمي‌شود؟

بدون ترديد پاسخ اين سوال خيلي ساده است و آن اينكه چشم بيدار اهل‌سنت و پاسداري آنان از روايات، مانع از بروز چنين رويدادي بوده و مي‌باشد.

بنابراين اگر فرد يا افرادي در جامعه‌ي اهل‌سنت مدعي رواياتي بعد از سه قرن اول باشند، به هيچ وجه ادعايشان پذيرفته نمي‌شود مگر اينكه ادعايشان بر پايه علم و سند متصل به يكي از علماي متقدمين باشد تا چه رسد كه چنين ادعايي در قرون متاخر و در قرن يازدهم اتفاق بيفتد؟!!

ولي مي‌بينيم كه جامعه‌ي شيعه به راحتي تن به چنين رواياتي مي‌دهد و بر آن مهر صحت مي‌زند!

ببين تفاوت ره زكجا تا به كجا است!

آيا مي‌توان به منابعي كه چنين وضعيتي دارد اعتماد كرد؟

يكي از علماي معاصر شيعه؛ دكتر موسی موسوي ؛طي سخني پيرامون كتابهاي ياد شده مي‌گويد:: ما نام چند كتاب از كتب معتبر شيعه را كه در عهد اول جدال ميان شيعه و تشيع نوشته شده اند در سطور گذشته ذكر نموديم. و جدير به ذكر است كه بگوييم، كتب هايي نيز كه در عهد دوم اين جدال يعني در عهد حكومت صفويان تاليف شده اند، تا حد زيادي از كتب عهد اول شگفت آور ترند. چون بسياري از اين كتابها در لابلاي صفحات خود امور و اقوال عجيب و غريبي را در خود جاي مي دهند كه هيچ عاشق اهل بيت و عاقلي به وجود آنها راضي نمي شود. خوب است براي نمونه از «موسوعه بحار الانوار» كه «محمد باقر مجلسي» آنرا در مجلدات ضخيمي كه بالغ بر بيست جلد مي باشد و به لغت عربي به تاليف رسانيده است نام ببريم اين موسوعه به راستي كه در حين نافع بودن، بسيار نيز پر ضرر مي باشد. چون همانگونه كه يادگاري بسيار پر منفعت و غنيمت علمي است، به همان صورت نيز حاوي اقوال پر ضرر و بيهوده و ركيك است كه به شيعه ضرر رسانيده و از هم پاشيدن وحدت اسلامي را دامن مي زند. و با اينكه مولف در مقدمه كتاب خود اعتراف ميكند كه كتاب موسوم به بحار الانوار همانند دريا، صدف و خزف را همراه با هم در بر دارد، اما با تاسف زياد بايد گفت كه خزف و امور پر ضرر موجود در آن بيشتر از هر اثر ديگري كه در تاريخ شيعه نوشته شده است باعث متضرر شدن شيعه و وحدت اسلامي گرديده است.

مولف قسمت بسيار بزرگي از كتاب خود را به معجزات ائمه شيعه اختصاص داده كه آكنده از افكار غلو آميز و داستانهاي معجزات و كرامات اولياء شيعه مي باشد به راستي كه اين حكايات فقط به درد آرام سازي كودكان مي خورد.

و جانب مخرب ديگر اين موسوعه بر طعن و جرح خلفاي راشدين -رضي الله عنهم- متمركز  شده  كه در برخي از اوقات صورت بسيار عنيفي به خود مي گيرد. و اين همان مسئله اي است كه تاجران پر كينه طائفيت از آن جهت برپايي جنگ و جدال ميان شيعه و سنت سود مي جويند. كتابهايي كه بر ضد شيعه نوشته مي شوند، حتي تا به امروز نوك پيكان حمله خود را بر كتاب مجلسي متمركز مي سازند. مجلسي كتابهايي نيز به زبان فارسي دارد كه از لحاظ اين گونه محتوا كمتر از موسوعه عربي اش نيست بدون شك دوران مجلسي و تاييد نظام حاكم از مذهب شيعه و علماي مذهب از مهمترين عوامل تاليف موسوعه اي همچون «بحار الانوار» مي باشد، كتابي كه اختلافات جاويد و ابدي ميان شيعيان ايران، و اكثريت قريب به اتفاق مسلماناني كه تحت لواي «اميرالمومنين» يا امپراطوري مي زيستند را دامن مي زند. «مجلسي» كه در سال 1037 هجري به دنيا آمده و به سال 1111 هجري وفات يافت، معاصر با شاه سليمان و سلطان حسين، از پادشاهان صفوي بود و در زمان اين دو پادشاه  به رتبه شيخ الاسلام دست يافت، و شئون دين مملكت ايران به دستور اين پادشاه كه در پر شكوه ترين سالهاي حكومت اسلامي در ايران پرداختند، به وي واگذار شد.(شیعه وتصحیح 99)



 پيشگفتار: باور شيعيان اثناي عشري در مورد حكومت و رهبري

در منابع شيعی رواياتي وجود دارد كه سرنوشت اماميهاي اثناي عشري را بيش از هزار سال در دست داشته و براي كسيكه زمام امت را بدست گيرد چهار شرط به شرح زيرمشخص نموده است:

1ـ از اهل‌بيت و از كساني باشدكه مشخص گرديده اند.

2ـ از جانب خدا، منصوب باشد.

3ـ از گناه و فراموشكاري، معصوم باشد.

4ـ داراي علم ارثي و لدني ونيازی به آموختن نداشته باشد.

و هركسی كه فاقد يكي از اين صفات چارگانه باشد نبايد زمام امت را بدست گيرد و بيعت باوي و ياري رساندش نيز جايز نخواهد بود. اين  عقيده و باوری است که شيعه بيش از هزار سال بر آن زیسته است. بنابراين آنها همه‌ي حكومت‌هاي اسلامي قبل از علي و بعد از حسن را باطل و مردود مي‌دانند زيرا فاقد شرائط فوق بوده‌اند.

شيعيان معتقداند كه بايد در انتظار مهدی غائب باشند؛ كسيكه به زعم آنها هم اكنون زنده است و حضور دارد ولي آنها او را نمي‌بينند. همچنين خروج عليه حكام را قبل از ظهور مهدي جايز نمي‌دانند.

آنها همچنين رواياتي به ائمه نسبت مي‌دهند كه بر افراشته شدن هر پرچمي را به نام شيعه قبل از ظهور مهدي پرچم طاغوت ناميده و از خروج عليه حكام بر حذر داشته‌اند كه برخي از اين روايات بشرح زير مي‌باشد:

1ـ ابوبصير سخن ابوعبدالله را نقل مي‌كند كه مي‌گويد: صاحب هر پرچمي كه قبل از قيام قائم برافراشته شود طاغوتي است كه جز خدا پرستيده مي‌شود[451]

مازندراني در شرح اين روايت مي‌گويد: گرچه صاحب چنين پرچمي دعوت بسوي حق دهد بازهم طاغوت محسوب مي‌شود.[452]

2ـ به ابوعبدالله نسبت داده‌اند كه گفته است:«در خانه‌هايتان بمانيد زيرا فتنه دامنگير كساني مي‌شود كه به آن دامن مي‌زنند».[453]

3ـ به سدير نسبت داده‌اند كه ابوعبدالله گفته است: اي سدير، داخل خانه‌ات بمان تا اينكه خبر خروج سفياني را بشنوي آنگاه خودت را به ما برسان.[454]

4ـ به ابوعبدالله نسبت داده‌اند كه گفته است: هيچكس از ما اهل‌بيت قبل از قيام قائم، جهت دفع ظلم و بازگردانيد حقي قيام نمي‌كند مگر اينكه به مصيبتي گرفتار خواهد شد و قيامش باعث افزايش بدبختي شيعيان ما خواهد بود[455]

5ـ همچنين از ابوجعفر نقل كرده‌اند كه گفته است هركس از اهل‌بيت قبل از قيام قائم، برخيزد همانند جوجه پرنده‌اي كه از لانه بيفتد، بازيچه‌ي دست بچه‌ها خواهد بود[456]

6ـ به حسن بن شاذان واسطي نسبت داده‌اند كه گفته است: به ابوالحسن رضا نامه‌اي نوشتم و از اهل واسط به او شكايت كردم. در پاسخ برايم به خط خويش چنين نوشت: خداوند از اولياء ما تعهد گرفته تا در برابر دولت باطل، صبر پيشه كنند. فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ (قلم/48)[457]

7ـ همچنين به جعفر نسبت داده‌اند كه به يكي از شاگردانش گفته است: تو را به رعايت تقواي الهي و لازم گرفتن خانه‌ات، توصيه مي‌كنم و از خوارج ما نباش كه آنها بر چيزي نيستند.

مجلسي مي‌گويد: هدف از خوارج ما، زيد و فرزندان حسن مي‌باشند.[458]

همانطور كه مي‌دانيد عقيده‌ي انتظار جزو اصول عقايد شيعيان مي‌باشد و شيخ نعماني، در كتابش «الغيبة 129 بابي در مورد آن گشوده و روايات زيادي در اينباره نقل كرده است.

شیعیان خروج عليه حكومت‌ها را ممنوع دانسته‌اند حتي اگر از طرف خود اهل‌بيت مانند زيد بن علي بن حسين يا فرزندان حسن باشد تا چه رسد به ديگران؟

يكي از مراجع معاصر شيعه كه ملقب به آية الله العظمي و مرجع عالي نيز مي‌باشد به نام محمد حسين بغدادي مي‌گويد: بحدكافي روايات از ائمه در مورد حرمت خروج عليه دشمنانشان و حكام وقت نقل شده است و اين بمعناي رضايت آنان از حكومتهاي وقت نبوده بلكه بخاطر اينكه منصب امامت از جانب خدا مختص آنان است.[459]

پس عقايد شيعه‌ي اثناي عشري كه بيش از هزار سال با آن زيسته است بشرح زير مي‌باشد:

-        تحريم برپايي حكومت توسط غير معصوم.

-        تحريم خروج عليه حكومت‌هاي جور قبل از ظهور مهدي.

و هنگامي كه بحث نيابت از امام بعلت تاخير ظهور و خستگي‌اي كه در اثر طول انتظار به شيعه دست داده بود مطرح گرديد و عده‌اي خواستند اين قانون را كه شيعه بيش از هزار سال بر آن زيسته بود ناديده بگيرند، برخي از علما در برابر آن ايستادند و از خروج و مخالفت با روايات بر حذر داشتند.

از جمله فقهاي قرن گذشته‌ي شيعه و از معاصرين خميني كه در اينباره بحثهائي مطرح كرده مي‌توان از ميرزا محمد تقي اصفهاني (ت 1348هـ) نام برد. ایشان در تحقيقات فقهي خويش از عدم جواز نيابت از امام معصوم در رهبري امت سخن گفته و چنين بيعتي را ناروا و جنگ با خدا دانسته و روايتي در نفرين چنين شخصي نقل كرده است. چنانكه مي‌گويد: بيعت با غير پيامبر و امام جايز نيست زيرا چنين بيعتي شرك در منصب الهي و جنگ با خدا محسوب مي‌شود. بنابراين، بيعت با هيچ يك از علما، نه مستقلاً و نه به جانشيني از امام در زمان غيبت روا نيست چرا كه بيعت از ويژگيهاي رياست عام و ولايت مطلقه و سلطنت كلي او مي‌باشد و بيعت با وي بيعت با خدا است.[460]

سپس مي‌افزايد: «روایتی در بحار و مرآة الانوار از مفضل بن عمر از صادق روايت شده كه مي‌گويد: اي مفضل؛ «هر بيعتي قبل از ظهور قائم، بيعت كفر، نفاق و فريبكاري است، نفرين خدا بر بيعت كننده و بيعت شونده باد» همانطور كه ملاحظه كرديد اين حديث به صراحت، بيعت با غير امام معصوم را ناجايز مي‌داند فرق نمي‌كند كه بيعت گیرنده فقيه باشد يا غير فقيه، مستقل باشد يا به نيابت از امام[461]

اصفهاني در ادامه مي‌گويد: با توجه به آنچه بيان گرديد به اين نتيجه‌ي قطعي مي‌رسيم كه بيعت از ويژگيهاي پيامبر و امام است و براي هيچ‌كس جز كسي كه پيامبر يا امام او را جانشين خود تعيين كرده است روا نيست.

اگر كسي بگويد: بنابر ثبوت ولايت عمومي براي فقيه مي‌توان گفت كه فقيهان جانشنين امام و نايبان او هستند از اينرو بيعت با آنان بعنوان نايب امام جايز خواهد بود.؟

بايد گفت: اولا ولايت عمومي براي فقها ثابت نيست. ثانيا اگر چنين چيزي باشد در آنچه كه مختص پيامبر و امام است نيابتي در كار نيست زيرا طبق روايات اين امر مختص آن دو مي‌باشد پس او نمي‌تواند در چنين چيزي نايب آنها باشد. مانند جهاد كه بدون حضور امام و اجازه‌ي او روا نيست.

بنابراين بيعت در زمان حاضر با كسي، معامله اي بيش نيست كه هيچ دليل شرعي ندارد و كاري است حرام و بدعتي آشكار كه همراه با نفرين و ندامت خواهد بود.[462]

اين است رأي اين عالم شيعي كه بيش از هزار سال مذهب شيعه معتقد بدان بوده است.

ولي خميني يكي ديگر از رهبران قوم، عليه اين تفكر و برداشت، قد علم مي‌كند و مدعي مي‌شود كه شيعه مي‌تواند امروز جانشيني براي امام غايب، تحت عنوان ولايت فقيه، تعين بكند، او معتقد است كه فقهاي شيعه داراي ويژگيهاي رهبري امت مي‌باشند؛ رهبري‌اي كه طبق تفكر شيعه مختص امام معصوم است.

خميني براي قانع ساختن افكارم عمومي به اينكه فهم و برداشت وي در اين قضيه درست و فهم و برداشت گذشتگان نادرست بوده كتابها و مقالاتي منتشر مي‌كند كه معروفترينشان كتاب «الحكومة الإسلامية» مي‌باشد. او در اين كتاب، مفصلاً به بيان اين قضيه پرداخته است. ما در اينجا نگاهي خواهم داشت به برخي از عبارات اين كتاب كه پيرامون نيابت فقيه شيعه از امام غائب، تحت عنوان «ولايت فقيه» سخن بميان آورده، يعني فقيه شيعه در غيبت امام مهدي جانشين وي در برپايي حكومت و رهبري امت مي‌باشد.

ما اين قضيه را در دو مبحث بشرح زير ارائه خواهم كرد:

مبحث اول: پيرامون نظريه ولايت فقيه از كتاب «الحكومت الاسلامية»

و مبحث دوم: جانب عملي و تطبيقي ولايت فقيه.

 مبحث نخست: نظريه ولايت فقيه در كتاب «الحكومة الاسلامية»

قبلا يادآور شديم كه در عقيده‌ي شيعه، تشكيل حكومت و بيعت با حاكم و قيام عليه حكام قبل از ظهور مهدي حرام و نارواست.

ولي آنها اين حرمت را شكستند و عليه حكومت وقت، بپا خواستند و دولت تشكيل دادند و با رئيس حكومت كه امام معصومي هم نبود بيعت كردند. سپس نظريه ولايت فقيه را اختراع كردند و بر اساس آن حكومت جديد و معاصرشان را ابنا نمودند و رهبري ديني را از رهبري سياسي جدا كردند و از ميان مجلس خبرگان يكي از فقها را بعنوان رهبر كشور و ناظر بر دولت و از ميان مردم فردي را با انتحابات بعنوان رئيس جمهور انتخاب نمودند.

اين عملكرد به هيچ وجه با آموزه های مذهب سازگار نبود ولي عملا انجام گرفت و در واقع انقلابي به نام مذهب عليه مذهب صورت گرفت.

و اين شيوه‌ي كار با شيوه‌ي اهل‌سنت كه اينها آنان را بخاطر آن، متهم به كفر مي‌كنند هيچ تفاوتي ندارد. زيرا اهل‌سنت به گمان آنها با وجود حضور امام معصوم با فرد غير معصومي بيعت كرده‌اند، و اينها نيز با وجود حضور امام زمان معصوم و غير مرئي با فرد غير معصومي بيعت كردند و امام هم طبق با وراينان، شاهد قضيه بوده است.

آنان براي اين انقلاب توجيهاتي جهت قانع كردن افكار عمومي پيروان مذهب ساختند تا به رغم نصوص كه از ائمه در مورد قيام نكرن عليه حكومتها وجود دارد بتوانند به نام مذهب، انقلابي عليه مذهب بوجود بياورند.

 مساله‌ي نخست: توجيهات خميني براي انقلاب

الف‌) توجيهات خميني بشرح زيراست:

خميني بر عكس باور هزار ساله‌ي شيعه، تا كيد مي‌ورزد كه نياز شديدي براي تشكيل حكومت  شيعه وجود دارد چنانكه مي‌گويد:

1ـ امروز در زمان غيبت، نصي مبني بر اداره‌ي شئون دولت توسط شخص معيني وجود ندارد. پس راه حل چيست؟

2ـ آيا احكام اسلام را بايد تعطيل كرد؟

3ـ يا اينكه دست از اسلام برداريم؟

4ـ يا اينكه بگوئيم: اسلام فقط براي دو قرن آمده بود كه بر مردم حكومت كند؟

5ـ يا اينكه بگوئيم: اسلام به امور حكومت داري بي‌توجهي نموده است؟

6ـ در حالي كه مي‌دانيم نبود حكومت يعني نابودي مرزها و سنگرهاي اسلام و پاسداري نكردن از سرزمين خود، آيا دين ما چنين اجازه‌اي به ما مي‌دهد؟

7ـ مگر نه اينكه دولت، يكي از نيازهاي زندگي است؟[463]

8ـ در جايي مي‌گويد: بيش از هزار سال از غيبت كبراي امام ما؛ مهدي مي‌گذرد و در اين مدت، ظهور ايشان مصلحت نبوده است.

9ـ آيا بايد احكام اسلام، معطل بماند؟

10ـ تا مردم به دلخواه خود زندگي بسر كنند؛ آيا اين، باعث ايجاد بي‌نظمي نمي‌شود؟

آيا قوانيني كه رسول اكرم تاسيس نمود و طي بيست و سه سال در راه نشر و اجراي آن كوشيد فقط به همان زمان اختصاص داشت؟ آيا عمر اين شريعت فقط دويست سال بود؟ به نظر من، چنين نظريه‌اي زشت‌تر از منسوخ دانستن دين مي‌باشد[464]

11ـ سپس مي‌گويد: پس كساني كه با تشكيل حكومت اسلامي مخالفت مي‌كنند، منكر ضرورت اجراي احكام اسلام و خواهان كنار گذاشتن آن هستند و در واقع فراگير بودن و جاودانگي دين مبين اسلام را زير سوال مي‌برند[465]

بايد گفت كه چنين سخناني از كسيكه خود را شيعه‌ي اثناعشري مي‌داند شگفت آور است. زيرا اين گروه معتقد است كه امامت منصبي الهي مي‌باشد و كسي را كه شايستگي اين مقام را داشته باشد خود خداوند انتخاب مي‌كند نه مردم.

پس چگونه امروز، مردم حق انتخاب امام و رهبر را دارند؟ مگر نه اينكه اين اعتقاد اهل‌سنت نیست كه شما آنها را بخاطر اين تفكر و عملكرد، مجرم و كافر مي‌دانيد؟ چرا خودتان فرد غير معصومي را بعنوان رهبر انتخاب مي‌كنيد و اين عملكرد شما درست و خوب تلقي مي‌شود و اهل‌سنت بخاطر همين عملكرد مجرم شمرده مي‌شوند؟

ب) نگاهي به توجيهات خميني:

1ـ مي‌گويد: «امروز در عهد غيبت، نصي در مورد شخص معين وجود ندارد كه اداره‌ي شئون دولتي را بعهده گيرد»

مي‌پرسيم: چرا چنين نصي وجود ندارد در حالي كه شما معتقد هستيد خداوند نبايد بندگانش را بعد از وفات پيامبر، بدون امام بگذارد؟

چرا خداوند بعد از وفات حسن عسكري و پنهان شدن فرزندش، كسي را براي رهبري امت تعيين ننمود؟ چگونه مردم، حدود يكهزار و دويست سال، بدون سرپرست رها شده‌اند در حالي كه شما مي‌گوئيد نبايد پيامبر بدون اينكه جانشيني براي خود تعيين بكند از دنيا برود چرا كه امت از هم مي‌پاشد؟ چگونه معتقد هستيد كه پيامبر، ناچار براي پاسداري از دين و امت بايد جانشين تعيين بكند واين همين باور را نسبت به مهدي نداريد كه بايد براي پاسداري از دين و امت براي خود جانشين تعيين نمايد؟

خميني مي‌گويد: ما معتقد به ولايت و لزوم تعيين خليفه توسط پيامبر هستيم كه او نيز چنين كرده است[466]

او در اينجا پيامبر را ملزم به چیزی می کند که مهدي را ملزم بدان نمی داند؟؟!!

آيت الله حسين منتظري از شيعيان معاصر، كه قرار بود جانشين خميني شود ولي بخاطر مخالفت با نظريه ولايت فقيه از اين مقام بركنار شد مي‌گويد: مگر معقول است كه پيامبر با آنهمه عقل، درايت و ذكاوت به علاوه رسالتش و اهتمامي كه به امر دين داشت، در قضيه دين و امت سهل‌انگاري كند و امت را بدون رهبر و تعيين سرنوشت رها سازد؟

در حالي كه حاكم يك روستاي كوچك نيز اگر بخواهد به سفر چند روزه‌اي برود حتماً براي خود جانشين تعيين خواهد كرد و به مردم خواهد گفت كه در دوران غيبتش به وي مراجعه نمايند[467]

اين است موضع شيعه در مورد وجوب تعيين جانشين توسط رسول الله، آنها مي‌گويند: پيامبر براي خود جانشين تعيين كرده و ائمه به ترتيب براي خود جانشيناني تعيين نمودند تا اينكه نوبت به مهدي رسيد و ايشان بيش از هزار سال است كه فراري است و براي خود جانشين تعيين نكرده است!!

اين در حالي است كه بقول منتظري اگر حاكم يك روستاي كوچك به سفر چند روزه‌اي برود براي خود جانشين تعيين مي‌كند تا مردم در غياب ايشان به وي مراجعه نمايند. شايد منتظري در آن لحظه كه اين سخن را بر زبان آورده، فرار مهدي بدون تعيين جانشين را ازدياد برده وگرنه چگونه ممكن است مهدي چنين قضيه بزرگي را ناديده بگيرد يا اینكه منتظري چنين مساله‌اي را مدنظر قرار ندهد؟ ولي ما اساساً با چنين تفكري كه مي‌گويد: خداوند امامت امت را به اهل‌بيت سپرده است مخالفيم چرا كه اگر خداوند چنين مي‌خواست نسل اين سلسله را منقطع نمي‌كرد و امامت را همچنان زنده و پايدار مي‌ساخت و به ياري آن مي‌شتافت تا آنها بتوانند به وظيفه‌ي خود جامه عمل بپوشانند[468]

اما شيعيان امروزي مي‌خواهند اشتباهي را كه مهدي فراري مرتكب شده است اصلاح بكنند و براي او تا بازگشت از اين سفر طولاني، خسته كننده و نا اميدانه جانشين تعيين نمايند.

آري آنها امروز حكومتي مبتني بر شورا و انتخابات، تشكيل داده‌اند، كاري كه پیش تر آنرا اهل‌سنت ايراد مي‌گرفتند و مخالفت با ادعاي امامت الهي مي‌باشد. حال در مورد مهدي‌اي كه اصلاً وجود خارجي ندارد و آنها معتقد به وجود و غيبت او هستند مي‌پرسيم: چرا كسي كه خداوند او را براي رهبري امت برگزيده است تا جانشين پيامبر باشد و سرپرستي امت را بعهده گيرد، بيش از هزار سال است كه فراري شده و امت را بدون سرپرست رها نموده است؟

اگر بگوييد از ترس جان چنين كرده است، خواهيم گفت: مگر نه اينكه خداوندی که او را به اين مقام برگزيده ، قادر به حفاظت جان وي مي‌باشد. پس چرا او را موظف به اقامه‌ي دين نموده ولي از حفاظت و ياري وي شانه خالي کرده است؟

مگر نه اينكه خاوند حفاظت و ياري پيامبرانش را متعهد گرديده پس چرا حفاظت و ياري ائمه كه به گمان شما جانشينان پيامبر مي‌باشند را به عهده نگرفته است؟ خداوند مي‌فرمايد: إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ ‌ (غافر/51)

عالم معاصر شيه؛ محمد رضا مظفر مي‌گويد: امامت همچون نبوت يكي از الطاف الهي است. بنابراين بايد در هر زمان امامي باشد كه به جانشيني از پيامبر، بشر را بسوي فلاح و رستگاري دو جهان رهنمون شود... پس امامت، در واقع تداوم نبوت مي‌باشد.[469]

چگونه امامت تداوم نبوت است ولي خداوند آنگونه كه انبيا را جهت ابلاغ رسالتشان ياري مي‌نمود، ائمه را ياري نكرد؟ اصلاً چگونه خداوند مردم را مكلف به ايمان بر امامي نموده كه قادر به انجام وظيفه خود نيست و از ترس جان خويش فرار را برقرار ترجيح داده هرچند كه دين از بين برود؟

آيا زنده ماندن اين امام نزد خدا ارزش بيشتري دارد يا حفظ و نگهداري دين و هدايت ميلياردها انسان طي يكهزا و دويست سال؟ اصلاً چرا خداوند كسي كه طبق باور شما، هدايت بشريت منوط بدان است را مخفي نگه داشته است؟

اصلاً چرا خداوند زندگي چنين شخصي كه تاكنون منشأ هيچ خيري نبوده است را اينگونه مصون و محفوظ داشته است؟

آيا ميان او و خدا، رابطه‌اي غير از عبوديت وجود دارد؟

بخاطر كدام عملش خداوند از ميان انسانها فقط براي او چنين زندگي ويژه‌اي را مهيا نموده است؟

علاوه بر اين، مگر دنيا جاي امتحان و آزمايش جهت ارتقاي مقام انسان در آخرت نيست؟ چنانكه مي‌فرمايد: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ ‌ (ملك/2) (او که مرگ وزندگی را آفرید تا شما را بیا زماید که کدامتان عمل بهتری انجام می دهید و او چیره ی بخشنده است)

مگر تاريخ پيامبران، سرشار از فداكاري در راه احياي دين نيست؟

پس چرا اين امام، فرار را بر قرار ترجيح داده و در راه كسب رضايت الهي و رسيدن به كرامتي كه پيامبران و مبارزان راه خدا بدان رسيده‌اند فداكاري ننموده است؟

خداوند خطاب به بهترين بنده‌اش هنگامي كه پا بي‌مهريهاي قومش در آغاز دعوت مواجه گرديد فرمود: فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِل لَّهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِّن نَّهَارٍ بَلَاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ (احقاف/35)

ترجمه: پس چنان‌که پیامبران اولوالعزم شکیبایی ورزیدند، شکیبا باش و برای درخواست عذاب شتاب مکن. روزی که شاهد وعده‌هایی باشند که به آنان داده می‌شود، گویا تنها ساعتی از یک روز را (در دنیا) مانده‌اند. (این قرآن،) پیامی است؛ پس آیا کسی جز مردم بدکار هلاک خواهد شد؟

آري خداوند فرمود: «فاصبر» (تحمل كن) و نفرمود: «فاهرب» (فرار كن)

و آيا بهتر نبود خداوند بجاي اين كار خارق‌العاده كه به مهدي بيش از هزار سال عمر داده به حفاظت جان او مي‌پرداخت و در راه تحقق امامتش به وي ياري مي‌رساندتا امت بتواند از ايشان استفاده كند و هدف امامت محقق گردد؟

همه‌ي اين پرسشها متوجه دين اختراع شده شيعه مي‌باشد كه قرنها به بهانه‌ي جايز نبودن امامت غير معصوم از پيكره‌ي امت اسلامي جدا مانده است.

ولي امروز شيعه بيدار شده تا به حساب ائمه و تاريخ خود برسد و عليه آنچه تا امروز شيعه بر آن زيسته انقلاب كند و با اينحال خود را همچنان پايبند به عقيده شيعه مي‌داند در حالي كه اين عملكرد خروج آشكار عليه مذهب است. پس بايد يكي از اين دو گزينه را انتخاب نمايند يا عقيده‌ي شيعه و يا تصحيح همه‌ي جوانب عقيدتي مذهب را.

و اما در مورد قضيه عمر طولاني و خارق العاده افراد بشر بايد گفت اگر در سنت الهي چنين چيزي وجود مي‌داشت به رسول گرامي اسلام عنايت مي‌كرد چنانكه امام علي الرضا هنگامي كه عده‌اي در مورد پدرش چنين تصوري داشتند كه نمرده است فرمود: دروغ مي‌گويند و به آنچه به محمد> نازل شده كفر ورزيده اند چه اگر خداوندمي‌خواست به عمر كسي بيفزايد به عمر محمد> مي‌افزود.[470]

2ـ خميني مي‌گويد: آيا احكام اسلامي را معطل بگذاريم؟ در پاسخ مي‌گوئيم: مگر عقيده‌ شما اين نيست كه احكام اسلامي تا ظهور مهدي تعطيل و معوق مي‌باشد؟ بنابراين گذشتگانتان بعد از حسين تا به امروز هيچ‌گامي در راه ياري دين برنداشتند و حتي روايات شما هر كسي را كه از اهل‌بيت بپا خيزد و به سوي كتاب و سنت فراخواند، گمراه و نفرين شده مي‌دانند. چرا آنچه نزد گذشتگانتان گمراهی محسوب مي‌شد، امروز يكباره عوض شد و در لفافه‌ي حق و كارهاي درست درآمد.

مگر نه اينكه شما بسياري از مجاهدين اهل‌بيت را بخاطر قيام عليه ظلم و حكام ستمگر، گمراه قلمداد كرديد و عليه آنان روايات ساختيد تا بدينوسيله قيام نكردن امامانتان را توجيه نمائيد.؟

زیرا عقل روا نیست كه فرد غير امام، اعلام جهاد كند و امام در برابر ظلم سكوت نمايد و سر تسليم فرود آورد و از وظيفه‌اي كه خدا به او سپرده شانه خالي كند و در عين حال عملكرد خويش را مشروع بداند.

اما نبايد فراموش كرد كه سازندگان اين عقايد، بي‌كار ننشسته‌اند بلكه در پاسخ به اينكه چرا امامان هيچ گامي براي ياري دين برنداشته‌اند، به راحتي مي‌گويند: بخاطر تقيه آري تقيه كردند حتي اگر به بهاي از دست رفتن دين باشد!

ولي ما نسبت به اهل‌بيت چنين جسارتي نمي‌كنيم بلكه مي‌گوئيم آنها خود را امام نمي‌دانستند و براي آن تلاش نمي‌كردند و در پي فتنه انگيزي نبودند آنها خونريزي را بخاطر گناه و معصيت حكام، جايز نمي‌دانستند بنابراين، عليه حاكمان قد علم نكردند و بخاطر حفظ امنيت و وحدت جامعه، با كساني كه عليه حكام وقت قيام مي‌كردند همكاري نمي‌نمودند.

اين بود سبب واقعي قيام نكردن آنها نه ادعاهاي پوچي كه قدر و منزلت اهل‌بيت را زير سوال مي‌برد و آنها را انسانهايي زبون و ترسو معرفي مي‌كنند كه امامت منصوص الهي را ضايع كردند. در حالي كه اگر آنان از طرف خداوند براي احراز مقام امامت مشخص شده بودند، آشكارا امامت خويش را اعلام نموده در تحقق آن پرچم جهاد را به دست مي‌گرفتند حتي اگر به نابودي جانشان تمام مي‌شد، چنين شهامتي از آنان انتظار مي‌رفت و شايستگي آنرا نيز داشتند.

3ـ يا اينكه اسلام را رها كنيم؟ (خميني)

از رها كردن كدام اسلام سخن مي‌گويي؟ اسلام نزد شما در حكومت اهل‌بيت خلاصه مي‌شود و اسلام بدون امام معنا ندارد و امام را كسي جز الله انتخاب نمي‌كند؟

اين است اسلام از منظر كتابهاي شما كه گذشتگانتان بر اساس آن زيسته‌اند. پس پاسخ اين پرسش با شما است نه با پيروانتان.

و اما تا جايي كه ما مي‌دانيم نه خداوند جانشينی براي مهدي در غيبت وي تعيين كرده و نه خود امام فراري كسي را بجاي خود گمارده است و در دين شما تشكيل حكومت در غياب امام معصوم حرام مي‌باشد. بنابراين، يا بايد به اين حكم مذهب، پايبند باشيد و يا اينكه به خطا بودن اين اعتقادي كه قرنها شما را از امت اسلامي جدا ساخته، اعتراف كنيد و به جنگ چند صد ساله‌اي كه مبتني بر اين عقيده‌ي نادرست با امت داشته‌ايد، خاتمه بدهيد.

اما زير پا گذاشتن تفكر ديرينه‌ي مذهب با ادعاي پايبندي به آن، براي شما در پيشگاه خدا در قيامت مشكل‌ساز خواهد بود چرا كه قضيه به دين و عقيده بر مي‌گردد و با مجاب كردن مخالفين به پايان نمي‌رسد.

4ـ يا اينكه بگوئيم اسلام آمده بود  تا براي دو قرن، حكومت كند و بعد از آن، مردم را به حال خود رها سازد؟ (خميني)

اين سخن وي كه مي‌گويد: اسلام در دو قرن حكومت كرده، سخن بسيار شگفت‌آميزي است! بايد پرسيد چه كساني در اين دو قرن، حكومت نمودند؟

طبيعي است كه طي  اين دو قرن بعد از حسن بن علي متوفاي نيمه‌ي اول قرن اول، هيچ يك از كساني كه شما آنها را امام مي‌دانيد حكومت نكرده است؛ بلكه چه در آن دو قرن و چه بعد از آن، فقط اهل‌سنت، زمام امور حكومت را به‌ عهده داشته‌اند.

آیا حكومت اهل‌سنت در اين دو قرن، از نظر شما حكومت اسلامي تلقی می شود در حالي كه شما همه‌ي دولتهاي اسلامي قديم و جديد را غاصب حق اهل‌بيت دانسته‌، و كافر قلمداد مي‌كنيد؟

يا اينكه حضور اهل‌بيت در جامعه، وضعيت حكومت را تغيير خواهد داد؟ اگر چنين است پس چرا ساير دولتهاي اسلامی در اين چند قرن را بخاطر حضور امام مهدي كه به گمان شما زنده و حاضر و ناظر است، اسلامي نمي‌دانيد؟

مگر نه اينكه اسلام طبق ديدگاه شما بعد از رسول الله فقط پنج سال حكومت كرده يعني دوران خلافت علي و فرزندش؛ حسن و قبل و بعد از آن حكومت اسلامي وجود نداشته است پس اين دو قرن از كجا آمد؟

محمد جوا د مغنيه مي‌گويد: شروط امامت در هيچ‌يك از خلفا جز علي و فرزندش؛ حسن بويژه‌ در ميان كساني كه بعد از آنها آمدند، وجود نداشته است .[471]

از اينرو شيعه، حق دارد كه جز امامت علي و فرزندانش، امامت كسي را نپذيرد.

محمد علي حسني؛ يكي از محققين شيعه مي‌گويد: ايادي ستمكار از حاكمان و محكومين، اسلام و مسلمانان را بعد از وفات رسول خدا به بازي گرفتند[472]

پس كجا اسلام تا دويست سال حكومت كرد

در حالي كه علماي شما منكر چنين ادعايي مي‌شوند؟ به نظر می رسد شما بخاطر انقلاب و از روي مصلحت، اين سخنان را بر زبان مي‌آوريد؟

5ـ يا اينكه بگوئيم: اسلام كاري به حكومت و سياست ندارد؟ (خميني)

مي‌گوئيم: بر اساس مذهب شما اسلام، كاري به حكومت و سياست ندارد، چرا كه مهدي‌‌اي كه از جانب خدا مسئول اداره‌ي امور مملكت هست، مملكت را رها كرده و پا به فرار گذاشته و مخفي شده است و طبق آئين شما، حكومت‌داري جزو وظايف ايشان است كه روا نيست كسي ديگر آنرا بعهده گيرد و عملا موضع گذشتگانشان طي قرون گذشته همين بوده است!

پس چگونه براي شما روا شد كه عليه باوري كه شيعه بيش از هزار سال بر آن زيسته بپاخيزيد و با اينحال معتقد به صحت مطالب مذهبتان باشيد در حالي كه عليه مذهب دست به انقلاب زده‌ايد؟

6ـ ما مي‌دانيم كه نبود دولت يعني از دست دادن مرزهاي اسلام و پاسداري نكردن از ميهن و سرزمين خويش آيا دين ما چنين اجازه‌اي به ما مي‌دهد؟ (خميني)

بايد گفت: شما كه معتقد هستيد تشكيل حكومت كار خداوند است و ايشان حاكمي را تعيين سپس ناپديد كرده و اين طبق باور شما يعني از دست دادن مرزها، وانگهي شما از كدام مرز اسلامي سخن مي‌گوئيد؟

زيرا كشورهاي فعلي جهان اسلام كه در آن حدود يك و نيم ميليارد مسلمان همجوار با برخي كشورهاي غير مسلمان زندگي مي‌كنند، توسط اهل‌سنت فتح شده و اداره مي‌شوند. و «ثغور» اصطلاحي است كه مسلمانان اهل‌سنت بعد از فتح ممالك زيادي آنرا براي مرزهاي خود با ممالك غير اسلامي بكار بردند چگونه امروز، شيعه از اين اصطلاح استفاده مي‌كند؟ در حالي كه شيعيان با آنكه هرازگاهي حكومتهايي هم داشته‌اند حتي يك شهر را فتح نكرده‌اند پس «ثغوَي» كه از آن سخن مي‌گوئيد كجا است؟

شايد هدفتان مرزهاي بين شما و امت اسلامي است بخاطر اينكه شما بيشتر امت اسلامي را كافر مي‌دانيد و مسلماني آنها را قبول نداريد؟

چنانكه بزرگترين مرجع معاصر شيعه؛ ابوالقاسم خوئي مي‌گويد: از نظر ظاهر ما به طهارت همه‌ي مخالفين شيعه‌ي اثناعشري و مسلمان بودن آنها حكم مي‌كنيم ولي در واقع آنان كافر هستند بنابراين، آنها را مسلمان دنيا و كافران آخرت مي‌ناميم[473]

و قبل از وي، مفيد كه در قرن پنجم، مرد شماره يك شيعه بحساب مي‌آمده مي‌گويد: در اين اتفاق نظر وجود دارد كه هركس امامت يكي از ائمه را انكار نمايد، كافر و گمراه بوده در آتش دوزخ جاودانه خواهد ماند.[474]

و همه نيك مي‌دانند كه اهل‌سنت به امامتي كه شما مدعي آن هستيد ايمان ندارند از اينرو مفيد آنها را كافر مي‌داند و اصلا مدارا نمي‌كند آنگونه كه شيعيان معاصر مدارا مي‌كنند.

بنابراين چنين به نظر مي‌رسد كه هدف خميني از «ثغور» مرزهايي است كه ايران با همسايگان مسلمان خود دارد چرا كه همه‌ي آنها طبق عقيده‌ي شيعه،‌ منافق و كافراني بيش نيستند. والله اعلم.

و سخن از پاسداري مرزها و استفاده از اصطلاح «ثغور» صرفا مجوزي براي انقلاب، مي‌باشد وگرنه در فرهنگ لغت شيعه نشاني از اين اصطلاح ديده نمي‌شود.

بحرحال سخنان خميني در مورد حكومت شيعي، انقلابي عليه مذهب و عليه امامتي محسوب مي‌شود كه حيات سياسي شيعه را طي قرنها نابود كرده و آنها را از پيكره‌ي امت اسلامي به بهانه‌ي انتظار فرج امام و حاكم موهوم دور نگه‌داشته و سرانجام كاسه‌ي صبرشان لبريز گشته دست به اقدامي مخالف با دستورات مذهبشان زدند.

و اما سخن از پاسداري «ثغور» (مرزها) در فقه شيعه برگرفته از فقه‌ اهل‌سنت و واقعيتي است كه اهل‌سنت با آن سروكار داشته و خواهند داشت كه به هيچ‌وجه با تفكر شيعه همخواني ندارد.

بايد گفت كه خواننده‌ي فقه شيعه، شگفت زده مي‌شود وقتي مي‌بيند كه چگونه فقها براي امام معصوم غائب تعيين تكليف مي‌كنند و به او آموزش مي‌دهند كه بارويدادها چگونه مواجه شود. گويا امام معصوم اينها هستند و او فرد غير معصومي است كه بايد گوش به حرف اينها باشد!

نمونه‌اي از عبارت فقهي برگرفته از كتب اهل‌سنت در مورد جهاد و اقامه‌ي حدود كه مخالف با تفكر شيعه مي‌باشد ولي در كتابهايشان بدون اينكه متوجه پيامدهاي آن باشند نقل كرده‌اند بشرح زير است:

طوسي در كتابش فصلي تحت اين عنوان گشوده است:

كتاب الجهاد و سيرة الامام باب: فرض الجهاد و من يجب عليه و شرائط وجوبه».

همانطور كه ملاحظه نموديد او در اين كتاب براي امام معصوم توضيح مي‌دهد كه هنگام ظهور، در مسائل اجتهادي چگونه بايد عمل كند. در حالي كه خود امام بايد براي مردم توضيح دهد كه آنها چگونه عمل نمايند ولي از آنجا كه فقهاي شيعه فاقد فقه مي‌باشند به فقه اهل‌سنت، شبيخون زده و مسائل مطرح شده در آنجا را نقل كرده و كتاب فقهي تاليف نموده‌اند تا تظاهر به دارا بودن فقه بكنند.

و طبيعي است كه در فقه اهل‌سنت، فقها مسائل را براي مردم چه حكام و چه محكومين كه غير معصوم هستند توضيح مي‌دهند كه چگونه بايد عمل نمايند زيرا آنها نياز به فقه و دانش علما دارند و اين قضيه براي ائمه‌ي معصومين صدق پيدا نمي‌كند چرا كه آنها نيازي به فقه و فقها ندارند بلكه خود فقها خوشه چنين خرمن دانش امامان مي‌باشند پس چگونه فقيه شيعه به خود اجازه‌ي تاليف فقه مي‌دهد و براي امام، تعيين تكليف مي‌كند؟

طوسي مي‌افزايد: «جهاد شرائطي دارد از جمله اينكه بايد زير نظر و بدستور امام عادل[475] باشد فرق نمي‌كند كه امام ظاهر باشد يا اينكه براي خود جانشين تعيين كند در غير اينصورت جهاد و رويارويي با دشمن جايز نخواهد بود[476]

بنابراين جهاد تا ظهور امام نه واجب است نه مشروع و خود امام بايد شخصاً فرماندهي سپاه را به عهده داشته باشد يا كسي را بجاي خود بگمارد.

همچنين طوسي مي‌گويد: در اثناي تسويه صفهاي جهاد، بدون اجازه‌ي امام نبايد كسي را به مبارزه طلبيد.[477]

سپس مي‌افزايد: هرچه مسلمانان از مشركين به غنيمت گرفتند، نخست امام سهم خمس را از آن جدا كند و صرف هزينه‌هاي خانواده‌ي خويش و مستحقين نمايد طبق آنچه در كتاب زكاة شرح داديم[478]

در ادامه مي گويد: «امام بايد در تقسيم بين مسلمانان عدالت را رعايت نمايد و هيچ يكي را بخاطر جايگاه، دانش و تقوا بر ديگران ترجيح ندهد و به پياده نظام يك سهم و به سواره نظام دو سهم بدهد و اگر كسي بيش از دو اسب همراه آورده بود فقط به دو تا از آنها سهميه بدهد[479]

آري اينها قوانيني است كه طوسي براي امام بيان مي‌كند كه هرگاه ظاهر شد به آنها عمل نمايد و به سپاهيان امام مي‌گويد: متوجه باشيد كه بدون اجازه‌ي امام كسي را به مبارزه نطلبيد. يعني كساني كه در ركاب امام مي‌جنگند در حالي كه امام در ميان آنها وجود دارد بايد در مسائل شرعي به علما مراجعه نمايند معلوم نيست امام در اين وسط چه كاره است؟ طوسي به اين بسنده نمي‌كند بلكه به امام آموزش مي‌دهد كه چگونه خمس را جدا كند و غنائم را تقسيم نمايد و سهم پياده و سوار را تفكيك كند ... ظاهرا اينطور به نظر مي‌رسد كه مهدي بايد بعد از ظهور، مدتي را در فراگيري احكامي كه پيروانش براي او تهيه نموده‌اند بگذارند تا دچار اشتباه نشود.

آيا اين دليل روشني نيست بر اينكه فقهاي شيعه، احكام فقهي اهل‌سنت را گرفته و بدون در نظر داشتن عواقب آن، آنها را در كتابهاي خود گنجانيده‌اند؟

براي روشن شدن بيشتر مطلب، ما برخي از عبارات فقهي اهل‌سنت را نقل مي‌كنيم تا با مقايسه‌ي آن با عبارات شيعي، متوجه اصل‌ مطلب بشويد: در رد المختار؛ كتاب فقه حنفي با فصلي تحت اين عنوان مواجه مي‌شويم: كتاب الجهاد كه از آن بعنوان كتاب السير و الجهاد و المغازي ياد مي‌شود[480]

اين همان عنواني است كه طوسي آورده بود. سپس مي‌بينيم كه ابن عابدين نوشته است: «نبايد امام هيچ مرزي از مرزهاي اسلامي را بدون دسته‌اي قابل دفاع از مسلمانان رها كند كه اگر گروهي به اين كار گمارده شوند، اين حق از گردن ديگران ساقط مي‌شود.[481]

همچنين مي‌گويد: امام بايد براي آنان، مقدار جزيه و وقت وجوب آن و تفاوت در مقدار ميان غني و فقير را مشخص سازد[482]

بدينصورت اين عالم سني قضايا را براي امام غير معصوم شرح مي‌دهد چرا كه علماي اهل‌سنت، احكام را براي امام و پيروانش توضيح مي‌دهند. ولي از آنجا كه امام شيعه معصوم مي‌باشد علماي شيعه كه خود غير معصوم هستند حق ندارند كه مسائل ديني را كه در غياب امام معطل مانده است براي امام توضيح و در واقع به وي آموزش دهند.

و اما در مورد حدود:

طوسي چنين مي‌گويد: اقامه‌ي حدود فقط توسط سلطاني كه از جانب خدا تعيين شده يا كسي كه امام او را براي اقامه‌ي حد تعيين كرده بايد اجرا شود نه كسي ديگر[483]

همچنين در مورد اجراي حد زاني مي‌گويد: اولين كساني كه بايد بر او حد جاري سازند گواهان، سپس امام بعد از آنها بقيه مردم هستند و اگر گواهي در كار نيست و خودش اعتراف به گناه نموده، قبل از همه امام سپس مردم بر او حد جاري سازند[484]

اينها همان حكامي است كه علماي اهل‌سنت براي حكام غير معصوم بيان نموده‌اند. چنانكه ابوحنيفه مي‌گويد: اگر جرم با اعتراف ثابت شود، نخست امام سپس ديگران بر او حد جاري كنند و اگر بر اساس گواهي باشد، اول گواهان سپس امام و بعد از او ساير مردم، بر او حد جاري سازند.[485]

هدف از رعايت اين ترتيب آنست كه اگر گواهان دچار ترديد شوند و حاضر به آغاز اجراي حد نباشند، طبق حديث كه مي‌گويد: «حدود را در صورت بروز شبهه ساقط كنيد» از اجراي حد صرف نظر كنند.

اين ترتيبات و توضيحات را علماي اهل‌سنت براي حكام غير معصوم بيان مي‌كنند تا دچار خطا نشوند ولي اين كار با عقيده‌ي شيعه همخواني ندارد زيرا نمي‌توان به امام معصوم دستور داد كه چنين و چنان بكند!

ببين تفاوت ره زكجا تا به كجا است؟

اكنون آنان  دو راه بيشتر پيش رو ندارند:

يا اينكه بپذيرند كه امامانشان غير معصوم هستند و علماي مذهب به آنها آموزش مي‌دهند همانگونه كه علماي اهل‌سنت به حكام و رهبران خويش آموزش مي‌دهند.

و يا اينكه بپذيرند كه اين عبارات را از فقه اهل‌سنت به يغما برده‌اند تا پيروانشان را بفريبانند و بگويند ما هم مانند اهل‌سنت از فقه برخورداريم بدون اينكه متوجه عواقب اين كار باشند كه در بخشهائي زير ساختهاي فكري شيعه را زير سوال مي‌برد.

جالب‌تر اينكه امروز حجم كتابهاي فقهي شيعه به چندن تُن مي‌رسد در حالي كه اين علم اصلاً متعلق به اين مذهب و ائمه‌ي آنها نيست.

7ـ مگرنه اينكه حكومت يكي از ضروريات زندگي است (خميني)

شما كه معتقد هستيد حكومت منصبي الهي و از ضروريات دين است نه از ضروريات دنيا كه مردم حق انتخاب حاكم را داشته‌ باشند؛ امروز چه شده كه تبديل به ضرورت زندگي شده و ديگر جزو ضروريات دين بشمار نمي‌رود؟

و اگر حكومت از ضروريات زندگي است حاكم را چه كسي انتخاب مي‌كند؟ الله يا مردم؟

اگر حق انتخاب حاكم با خداست پس چرا انتخاب نكرده است؟ اگر بگوئيد خدا انتخاب كرده ولي بخاطر اينكه مردم نپذيرفته‌اند فرار را بر قرار ترجيح داده است؟ مي‌گوئيم: اگر نسلي كه در آن زمان بوده نپذيرفته‌اند، گناه نسلهاي بعدي چيست؟ اصلا چرا خداوند حكومتي را كه از نيازهاي بشر مي‌باشد انتخاب مي‌كند سپس به ياري آن  نمي‌شتابد آنگونه كه پيامبرانش را ياري داد تا به اهدافي كه مدنظر بوده برسد؟ آيا پادشاهي از پادشاهان دنيا را سراغ داريد كه فرماندهي را بر منطقه‌اي بگمارد سپس از ياري دادن وي شانه خالي كند؟ ولله المثل الاُعلي ـ

آيا سراغ داريد كه خداوند پيامبري را به جايي بفرستد و آن پيامبر، وظيفه‌اش را رها كرده فرار كند؟

آيا سراغ داريد كه خداوند پيامبري را به جايي بفرستد و او را در برابر قومش ياري نكند؟ خداوند مي‌فرمايد: إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ ‌ (غافر/ 51) ( به‌یقین ما پیامبرانمان و کسانی را که ایمان آورده‌اند، در زندگی دنیا و روزی که گواهان برمی‌خیزند، یاری می‌دهیم.))

مگر نديديم كه خداوند، پيامبرش؛ محمد را چگونه ياري داد و از گزند دشمنانش حفاظت نمود؟

پس چرا از جانشين پيامبرش، حفاظت بعمل نمي‌آورد تا حجت بر مردم اتمام شود مگر نه اينكه شما معتقد هستيد كه نياز امت به امام كمتر از نياز آن به پيامبر نيست؟ و حتي چه بسا بيشتر هم باشد!!

چنانكه به ابي‌عبدالله نسبت داده‌اند كه گفته‌است: «امامان در جايگاه رسول خدا هستند جز اينكه پيامبر نيستند و براي آنان نكاح با بيش ار چهار زن روا نيست آنگونه كه براي پيامبر روا بود ولي در ساير مسائل همانند پيامبران مي‌باشند[486]

امام سيد حسين معروف به بحر العلوم، امامت را مساوي با نبوت مي‌داند چنانكه مي‌گويد سرچشمه‌ي نبوت و امامت يكي است همانطور كه هدف هر دو نيز كاملاً يكي مي‌باشد و همانگونه كه نبوت از الطاف الهي است امامت نيز از الطاف الهي مي‌باشد و لحظه‌اي كه در آن نور نبوت درخشيد همان لحظه‌اي است كه در آن نور امامت درخشيد[487]

همچنين هاشم بحراني مي‌گويد: اقرار به نبوت پيامبر و امامت ائمه و التزام به محبت و اطاعت آنان و داشتن بغض نسبت به دشمنان و مخالفينشان، اصلي ايماني در كنار توحيد باريتعالي است كه دين بدون اينها كامل نمي‌شود.

و اينها سبب ايجاد جهان و پايه حكم تكليفي و شرط قبوليت اعمال و بيرون شدن از دايره كفر و شرك مي‌باشند. اينها همانند توحيد به همه‌ي مخلوقات عرضه شدند و از همه در اينمورد پيمان گرفته شد و انبياء با آن مبعوث شدند و در كتابهای آسمانی اين مطلب نازل گرديد و همه‌ي ملتها به ايمان بدان موظف شدند.

نسبت نبوت با امامت مانند نسبت آن با توحيد بوده لازم و ملزوم يكديگر  مي‌باشند كه بايد به هر دو اقرار شود و كفر به يكي كفر به ديگري محسوب مي‌شود و ايمان به يكي غير ديگري، كفايت نمي‌كند و ائمه در فضل و مفروض الطاعه بودن مانند پيامبر هستند. گفتني است كه احاديث در اين باره قابل شمارش نيستند و همه نزد علماي اماميه صحيح مي‌باشند و اينها نزد بزرگان محدثين ما جزو ضروريات اين مذهب (شيعه) بشمار مي‌روند[488]

اما حلّي درجه‌ي امامت را بالاتر از نبوت مي‌داند چنانكه مي‌گويد: امامت از الطاف عام و نبوت از الطاف خاص است زيرا ممكن است وجود نبي در زماني نباشد اما وجود امام در هر زمان لازم است بنابراين انكار لطف عام گناه بزرگتري از انكار لطف خاص است[489]

چرا با وجود اين جايگاه رفيع امامت خداوند حتي يكبار در كتاب خويش به بيان آن نمي‌پردازد و به حمايت امام بر نمي‌خيزد تا بتواند ايفاي وظيفه نمايد بلكه او را تنها مي‌گذارد و به وي اجازه مي‌دهد تا راه فرار را در پيش گيرد و سرانجام در آخر الزمان بعد از مرگ نسلهاي زيادي بر گمراهي، بدون اينكه دين و امام خويش را بدانند و بشناسند، ايشان را به مقام امامت بر مي‌گردانند. حال سوال اين است كه چه كسي حكومت و حاكم را تعيين مي‌كند؛ مهدي يا پيروانش؟ اگر بگوئيد: مهدي خواهيم گفت: او طبق گواهي خودتان بدون اينكه كسي را بعنوان حاكم تعيين كند فرار نموده است؟ و اگر بگوئيد: پيروانش. خواهيم گفت: فرهنگ ديني و تاريخي شما چنين ادعايي را بر نمي‌تابد و همه‌ي روايات شما مي‌گويد: امام توسط خدا و پيامبرش تعيين مي‌شود نه توسط عموم مردم.

و شيعه بيش از هزار سال بر اين عقيده زيسته است؛ امروز چرا آنرا ناديده مي‌گيرند آيا به دين جديدي كه گذشتگانشان از آن بي‌خبر بوده‌اند روي‌آورده‌ يا اينكه روايات و تاريخ خويش را به فراموشي سپرده‌اند؟

بايد گفت از اين دو راه يكي را بايد انتخاب نمائيد يا از اعتقاد به حكومت الهي كه بيش از هزار سال چشم به راه آن بوده‌ايد دست برداريد يا اينكه از اين حكومتي كه توسط بشر انتخاب شده دست بكشيد و همچنان در انتظار حكومت الهي بنشينيد.

8ـ در ادامه مي‌گويد: از غيبت كبرا بيش از هزار سال مي‌گذرد و شايد هزاران سال ديگر بگذرد و مصلحت متقاضي تشريف آوري امام نباشد(خميني)

اگر نيازي به امام وجود دارد پس چرا پس از هزار سال از فرارش و شايد هزاران سال ديگر بر نمي‌گردد در حالي كه امت نياز مبرم به ايشان دارد تشكيل حكومت از نيازهاي زندگي است؟ مگر نمي‌داند كه بازگشت وي از ضروريات مي‌باشد و پيروانش بدون امام بسر مي‌برند؟

آيا ممكن است امامي وجود داشته باشد كه امت بدو نيازمند است و او پا به فرار بگذارد؟ آيا ممكن است خداوند، امور امت را بدست مردي بسپارد كه امت را رها كرده و فرار نموده است؟ شما را بخدا اگر پادشاه يا حاكم اقليمي فردي را بعنوان شهردار يك شهر يا فرماندار يك منطقه تعيين بكند و آن مرد به وظيفه‌ي خويش عمل نكند و فرار بكند آيا پادشاه، آن شهر را بدون شهردار خواهد گذاشت و آيا شهردار فراري را تحت تعقيب قرار نخواهد دارد؟

آيا ممكن است كه پروردگار جهانيان بخاطر بنده‌اي از بندگانش كه قادر به ايفاي وظيفه‌ي خود نبوده، راضي به نابود شدن دينش باشد و ميليونها انسان را بدون امام و پيشوايي كه دين را به آنها بياموزاند رها كند و امام را مخفي نگه دارد؟!

تا جائي كه امروز خودتان خسته از انتظار به اين نتيجه رسيده‌ايد كه نمي‌توانيد بدون تشكيل حكومت، زندگي كنيد از اينرو خود در پي تشكيل حكومت بر آمديد و براي اين منظور منتظر امام فراري نه مانديد و اين يعني رواياتتان امروز، قابل عمل نيست يا بايد آنها را منسوخ بداند يا اينكه عليه آنها انقلاب بکنید.

آيا وقت آن نرسيده كه اندكي به اين عقيده‌ي كه بيش از هزار سال شما را از امت اسلامي دور داشته و در انتظار غائب موهومي گذاشته كه هيچ سودي از اين انتظار نصيبتان نشده بلكه آسيب‌هاي زيادي ديده‌ايد، بينديشيد و در آن تجديد نظر كنيد؟

از سخنان خميني چنين به نظر مي‌رسد كه فعلاً مصلحت در غيبت امام است و بازگشت وي نيز مرهون اقتضاي مصلحت مي‌باشد.

ما نمي‌دانيم به اقتضاي كدامين مصلحت، امت بيش از هزار سال بدون امام رها شده است اي كاش به ما هم مي‌گفتيد چه مصلحتي در كار است؟

همه‌ي خردمندان عالم از درك اين مصلحت كه امت در اثر آن از رهبري امام معصوم محروم شده است عاجز مانده‌اند. از طرفي مي‌گوئيد نصب امام معصوم بر خدا واجب است و از طرفي مي‌گوئيد مصلحت در نبودن و غيبت امام است!

 شما از هر انسان عاقلي كه بپرسيد آيا مصلحت جامعه‌ي بشري، اقتضا مي‌كند كه حاكم و رهبري داشته باشد كه در ميان آنها باشد و به عدالت رفتار نمايد يا اينكه حاكم پا به فرار بگذارد و مردم در هرج و مرج و بي‌نظمي  و بدون داشتن سرپرست و حاكم زندگي بكنند؟

آيا انسان عاقلي پيدا مي‌شود كه بگويد مصلحت در غياب و نبودن حاكم است؟

شما در يك همه پرسي، از مردم در اين‌باره نظر سنجي كنيد؟

اصلاً در اين مورد از شيعيان نظرسنجي كرده،‌ نتيجه‌ي آنرا اعلام كنيد؟ بايد گفت كه ماندگاري تفكر مهدي و امامي كه اصلاً وجود خارجي ندارد در عقيده‌ي شيعه، مرهون سخنان و توجيهاتي از اين دست توسط علماي مذهب مي‌باشد؛ سخناني كه عقل سليم و آزاد آنها را نمي‌پذيرد.

اصلاً تفكر مهدويت و غيبت تفكري است كه وارد مذهب شد تا پاسخي باشد به شبهه‌ي انقطاع نسل ائمه، شبهه‌اي كه پايه‌هاي مذهب را لرزاند و اگر بجاي تاجران ديني پاي مردان مخلصي در ميان بود، ممكن بود بطلان عقيده‌ي امامت بر همگان آشكار مي‌شد، چرا كه حسن عسكري در طول زندگي نازا بود و صاحب فرزندي نشد. سپس در عرض چهل روز نوزادي به نام وي ثبت گرديد و از ديده‌ها مخفي شد؛ شگفت آميزترين ادعائي كه مورد بهره‌برداري تاجران دين قرار گرفت. خداوند پاداش كساني را كه با اين مذهب بازي كردند و طي اين مدت مردم را بدينوسيله گمراه ساختند، بدهد كه ما قبلاً بر اساس گواهي محققين معاصر شيعه، درباره كساني كه در اين بازي نقش داشته‌اند مطالبي ارائه نموده ایم.

9ـ خميني مي‌گويد: آيا بايد احكام اسلامي معطل بماند؟ اولاً اين سوال را بايد از شيعه و از مهدي كه پابه فرار گذاشته و بيش از هزار سال احكام اسلام را معطل گذاشته است در حالي كه خودش موظف به رهبري امت بوده است پرسيد؟ اگر عملكرد وي بر حق بوده پس نبايد شما از او بخواهيد كه هر چه زودتر ظهور نمايد. اما اگر عملكرد وي باطل بوده پس بيشتر منتظرش نمانيد.

و احتمالاً شما همين گزينه‌ي آخر را ترجيح داده‌ايد.

ثانياً خود شيعه بيش از هزار سال است كه خود را در چنين تنگنايي قرار داده معتقد بوده‌اند كه در دنيا نبايد كسي جز اهل‌بيت حكومت كند و در ميان اهل‌بيت نيز شاخه‌ي معيني را در نظر گرفته‌اند كه از قضا اين شاخه به بن‌بست مي‌رسد و مقطوع النسل مي‌شود. و اينها براي پركردن اين شكاف، ناچار متوسل  به نوزادي فراري مي‌شوند و بدينصورت مي‌توانند بقاي مذهبشان را براي مدت طولاني تمديد كنند و همچنان چشم به راه آن نوزاد فراری بمانند ولي او نيامد كه نيامد و نخواهد آمد چرا كه نيست تا بيايد، قبلا در اينمورد در بحث عصر دوم؛ عصر حيرت سخن گفتيم.

10ـ در ادامه خميني مي‌گويد: تا مردم هر طوري كه دلشان مي‌خواهد عمل كنند آيا اين باعث هرج و مرج و بي‌نظمي نمي‌شود؟

بايد گفت كه امت بعد از وفات رسول خدا، بدون امام و رهبر نماند بلكه صحابه فوراً بر اساس رأي جامعه‌ي اسلامي، به فكر جانشين براي آنحضرت شدند و معتقد نبودند كه تعيين امام جزو وظائف خدا است وگرنه منتظر مي‌ماندند.

اما هرج و مرج و بي‌نظمي در جامعه‌اي رخ مي‌دهد كه معتقد باشد تعيين امام و حاكم كار خدا است.

چنانكه شيعه مي‌گويد خداوند امامي تعيين كرده ولي امام، امت را رها كرده و پنهان شده است و امت موظف است كه چشم به راه بازگشت وي بماند. اين تفكري است كه خردها آنرا نمي‌پذيرد ولي شما به راحتي پذيرفتيد و بيش از هزار سال با آن زيستيد.

و اما اين ادعا كه تعيين امام بايد توسط خدا انجام گيرد و او نيز تعيين كرده ولي امت نپذيرفته و از اينرو امام آنچه را كه بدو سپرده شده بود رها كرده، پابه فرار گذاشته است و سخناني از اين قبيل، با عقل و خرد سازگاري ندارد زيرا ممكن نيست كه خدا كسي را بعنوان امام تعيين كند ولي دست از ياري و نصرت وي بردارد.

يا اينكه كسي را بعنوان امام تعيين كند سپس اجازه دهد كه وي امت را ترك گفته پا به فرار بگذارد.

11ـ اما در مقابل اين سخن خميني كه مي‌گويد: «هر كسي كه نيازی به تشكيل حكومت اسلامي نمي‌بيند، در واقع نيازي به تنفيذ احكام اسلام نمي‌بيند و خواهان تعطيل شدن آنها است و فراگير بودن دين اسلام و جاودانگي آنرا زير سوال مي‌برد».

بايد گفت در اينجا شما كسي را كه نيازي به تشكيل حكومت اسلامي نمي‌بيند متهم به انكار فراگير بودن و جاودانگي دين اسلام نموده‌ايد، در حالي كه شيعيان بيش از هزار و دويست سال است كه داراي چنين تفكري بوده‌اند پس آنها طبق فرمايش شما در اين مدت منكر شموليت دين و جاودانگي آن بوده‌اند. آيا اين عقيده‌ي گذشتگان شما امروز تبديل به جرم و تهمت شده است؟ مگر شما نمي‌دانيد كه همه‌ي شيعيان قبل از شما داراي چنين عقيده‌اي بوده‌اند؟

مگر نه اينكه علت تعطيلي احكام و عدم تشكيل حكومت، اولا روايات شما و ثانيا فرار مهدي معدوم بوده است؟

12ـ در پايان بايد گفت: بهتر بود پرسشهايي كه خميني متوجه پيروان مذهب شيعه نموده تا بر اساس آن تاريخ و روايات شيعه را زير سوال ببرد و توجيهي منطقي براي انقلاب خود دست و پا كند، عقيده‌ي اثناعشري را زير سوال مي‌برد كه امامت را مختص شخصي با صفاتي كه بيان گرديد مي‌داند كه شخص مذكور وجود خارجي دارد ولي در غيبت بسر مي‌برد وشیعیان ، ظهورش را لحظه‌ شماري مي‌كنند و همين انتظار باعث شده كه آنا ن تافته‌اي جدابافته از امت اسلامي بمانند.

زیرا متوجه ساختن این پرسشها به پيروان كاري را پيش نمي‌برد چرا که آنها چيزي جز آ‌نچه علما از طريق روايات به آنها گفته‌اند نمي‌دانند. آنها با شنیدن رواياتي كه منتسب به ائمه بوده به قناعت رسيده و باور نموده‌اند تا اينكه اكنون از زبان خميني سخن جديدي را شنيده‌اند كه قبلاً در تاريخ شيعه كسي نشنيده است.

پس راه‌حل در محاكمه‌ي روايات، تاريخ و گذشتگاني است كه اين روايات را نقل كرده و پيروان را به صحت آن قانع ساختند و بر اساس آن طي اينهمه مدت عقيده‌اي ساختند و به خورد مردم دادند؛ باشد كه بدينوسيله حقيقت امر، آشكار و پرده از چهره ی امام مخفي برداشته شود.

 مسأله‌ي دوم: دلايلي خميني در مورد انتصاب نائب امام زمان:

 بعد از اينكه خميني توانست تشكيل حكومت شيعي را بر خلاف دستور مذهب توجيه نمايد، قواعدي تاسيس نمود تا از خلان آن بتواند براي امام زمان جانشين تعيين كند؛ امام زماني كه طبق عقيده‌ي شيعه از جانب خدا تعيين شده ولي خداوند او را مخفي نگه‌داشته و شيعيان در اين مدت نتوانسته‌اند از ايشان استفاده‌اي ببرند.

بنابراين خميني تصميم گرفت در تكميل پروژه جانشينی ، مشابهي براي امام بوجود بياورد؛ كاري شبيه ساختن بدليجات بجاي اجناس اصلي گويا اينها مي‌خواهند بجاي امام اصلي،يك امام قلابي بسازند و در جاي او بنشانند!!

گفتني است كه علماي سابق و محدثين، مخالف با بديل ساختن براي امام اصلي بودند و در جهاد و نماز جمعه و غيره فقط امام اصلي را معتبر مي‌دانستند يا كسي را كه توسط امام اصلي معرفي شده باشد. ولي امروز كه امام اصلي وجود ندارد نيابت از وي را به هيچ وجه جايز نمي‌دانند.

چنانكه شيخ عبدالعزيز بن براج طرابلسي شيعه (40 ـ 481 هـ) در كتابش «المذهب» پيرامون جهاد مي‌نويسد: جهاد با كفار بدون معيت امام اصلي يا كسي كه او تعيين كرده باشد، كار زشتي است كه مرتكب آن مستحق تنبيه و عذاب مي‌باشد حتي اگر پيروز شود گنهكار است و اگر كشته شود فاقد اجر و پاداش خواهد بود.[490]

همچنين بهاءالدين محمد بن حسن اصفهاني معروف به فاضل هندي (1062 ـ 1137 هـ) در مورد نماز جمعه مي‌گويد: امامت در نماز جزو وظائف امام، محسوب مي‌شود و براي كسي ديگر تصرف در آن بدون اجازه‌ي امام، روا نيست. اين از ضروريات دين است كه با عقل و اجماع قولي و فصلي ثابت است. بويژه پس از ظهور امام، اين قضيه منوط به اجازه‌ي خاص يا عام ايشان مي‌باشد و اكنون به هيچ كسي چنين اجازه‌اي داده نشده است ضمناً در اشتراط اجازه، تفاوتي بين زمان غيبت و ظهور نمي‌كند[491]

در ادامه مي‌گويد: اجازه در هر زمان بايد از امام همان زمان صادر شود و در زمان غيبت فقط اجازه‌ي خود امام زمان ملاك است كه چنين اجازه‌اي در دست نيست و نه از ائمه قبلي در مورد اقامه‌ي آن در هر زمان دليلي در دست است... همه‌ي مسلمانان بر اين امر اتفاق نظر دارند كه در حضور امام اصلي كسي ديگر اجازه اقامه‌ي آنرا ندارد مگر اينكه ايشان اجازه بدهند.[492]

از آنچه نقل كرديم روشن شد كه متقدمين و متأخرين شيعه امامت هر امامي جز امام اصلي يا كسيكه امام اصلي او را تعيين كرده باشد را مردود مي‌شمارند ولي معاصرين ساختار شكني كرده و امامت امام قلابي را پذيرفته‌اند!

و اما دلايل خميني در مورد انتصاب نائب امام زمان بشرح زير است:

ايشان معتقد است كه شروط نائب امام در فقهاي شيعه يافت مي‌شود؛ چنانكه مي‌گويد:

1ـ از طرف امام، نصي در مورد شخص معيني که در زمان غيبت نائب وي باشد وجود ندارد.

2ـ ولي بيشتر فقهاي زمان ما داراي شرائط حاكم شرعي مي‌باشند.

3ـ اگر همه دست به دست هم دهند مي‌توانند حكومت عادل و بي‌نظيري را پايه‌گذاري كنند.

4ـ بيشتر فقهاي ما در اين زمان داراي ويژگيهائي هستند كه به آنها شايستگي نيابت از امام معصوم را مي‌دهد.[493]

5ـ خميني در ادامه، ويژگيهاي نائب امام را بر مي‌شمارد و مي‌گويد: شرائط حاكم: شرائط لازم براي يك حاكم نشأت گرفته از نوع خود حكومت اسلامي است. و  پس از شرائط عمومي مانند عقل و تدبير، دو شرط اساسي ديگر نيز وجود دارد كه عبارت‌اند از: 1ـ علم به قانون، 2ـ و عدالت ...

سپس مي‌افزايد: علم به قانون و عدالت براي مسلمين دو شرط و ركن اساسي در امر امامت بحساب مي‌آيند و نيازي به چيز ديگري نيست.[494]

نگاهي به اين دلايل:

1ـ در پاسخ سخن ايشان كه مي‌گويد: گرچه از امام نصی درباره‌ي نيابت شخص معيني در زمان غيبت وجود ندارد ..

بايد گفت: اگر امت بعد از پيامبر نيازمند جانشيني است كه توسط پيامبر مشخص شده باشد چرا مهدي قبل از فرار نمودن كسي را بعنوان جانشين خود تعيين نكرد در حالي كه شما انتخاب جانشين را بر رسول خدا واجب مي‌دانيد؟

2ـ و اما اينكه مي‌گويد: «بيشتر فقهاي زمان ما داراي ويژگي‌هاي حاكم شرعي مي‌باشد.» بايد گفت: چه خوب!! پس در اينصورت نيازي به مهدي نيست. زيرا فقها داراي ويژگي‌هاي مهدي هستند و مي‌توانند حكومتي تشكيل دهند كه عدالت گستر و بي‌نظير باشد. يعني حتي حكومت مهدي هم به آن نمي‌رسد.

پس نيازي به انتظار براي مهدي وجود ندارد. چرا كه مهدي مخفي شده تا روزي بيايد و جهاني را كه پر از ظلم و ستم شده، پر از عدل و انصاف بكند و اكنون فقهاي شيعه مي‌توانند، همين نقش را در جهان ايفا كنند.

سوال ديگري كه در اينجا مطرح مي‌شود اينكه وقتي ممكن است كه فرد غير معصوم از اهل‌بيت بتواند حكومتي بر پايه عدل تشكيل دهد چرا خداوند، غير اهل‌بيت را از اينكه امام بشوند محروم نموده است؟!

مگر خداوند نمي‌دانست كه فقهاي شيعه مي‌توانند حكومت عادلانه تشكيل دهند؟!

اصلاً چرا فقهاي زمان حاضر از چنين توانائي برخوردار هستند و فقهاي سابق داراي چنين ويژگي‌اي نبودند؟

آيا در دین اتفاق تازه‌اي افتاده است: بايد گفت اين ديدگاه خميني انقلابي عليه امامت و عليه عقيده شيعه و عليه گذشتگاني مي‌باشد كه با چنين برداشتي از دين آشنائي نداشتند بلكه طبق آنچه از كلام خميني بر مي‌آيد، شايسته چنين مقامي نبودند!!

بايد پرسيد چرا ويژگي‌هاي امام در مرداني يافت مي‌شود كه زير نظر امام تربيت نشده‌اند و آنان كه زير نظر مستقيم امام امامان؛ محمد تربيت شده و از ياران بزرگ ايشان محسوب مي‌شوند نزد شما از چنين شايستگي‌اي برخوردار نيستند.

ايشان براي حاكم شرعي دو شرط؛ علم و عدالت را اساس قرار می دهد چرا از عصمت، منصوص بودن از جانب خدا و اهل‌بيت بودن سخني بميان نياورد در حالي كه اينها طبق عقيده‌ي شيعه جزو شرائط امامت مي‌باشند؟

آري اين دو شرط مي‌تواند شرائط حاكم شرعي‌اي باشد كه توسط مردم انتخاب مي‌شود ولي طبق عقيده‌ي شما تعيين حاكم بدست مردم صورت نمي‌گيرد اكنون چگونه شما تعيين حاكم توسط مردم را جايز شمرديد و براي آن شرائط وضع نموديد در حالي كه طبق عقيده شيعه، مردم حق چنين كاري را ندارند؟!

3ـ در پاسخ اين سخن خميني كه مي‌گويد: «اگر فقها دست به دست هم بدهند مي‌توانند حكومتي عدل گستر و بي نظير پايه‌گذاري كنند» بايد گفت: شگفت‌‌آور است كه فقها بتوانند حكومتي عدل گستر و بي‌نظير بوجود بياورند! آيا فقط فقهاي معاصر داراي چنين قدرتي هستند يا فقهاي سابق نيز داراي چنين قدرتي بوده‌اند؟

اگر بگوئيد فقط فقهاي معاصر از چنين توانائي برخوردار هستند، خواهيم گفت: چرا فقط اينها؟ مگر آنها شيعه نبودند و از همان منابعي كه اينها استفاده مي‌كنند استفاده نمي‌كردند؟ يا اينكه در دست معاصرين، منابع جديدي هست كه در زمان آنها نبوده است؟!

و اگر براي فقهاي غير معصوم امكان تشكيل حكومت عدل گستر وجود دارد چرا خداوند مردم را از تشكيل چنين حكومتي محروم ساخته است؟

واگر خود مردم توان برپايي چنين حكومتي را دارند چه نيازي به تشريف آوري امام دوازدهم براي تشكيل حكومت اسلامي و عدل‌گستر مي‌باشد؟!

4ـ اينكه مي‌گويد: بيشتر فقهاي معاصر داراي ويژگيهاي نيابت از امام معصوم مي‌باشند، شگفت انگيز است! بيشتر فقها شايستگي نيابت از امام معصوم را دارند؟!

نه بعضي بلكه بيشترشان!!

حال بايد ديد كه ويژگيهاي خود ائمه كه شايسته‌ي چنين مقامي شده‌اند چيست؟

ويژگي‌هاي ائمه نزد شيعه بشرح زير است:

1ـ آنها افراد مخصوصي از اهل‌بيت هستند كه فقط يكي از آنان باقي است و در غيبت بر مي‌برد

2ـ آنها بر همه‌ي مردم برتري دارند.

3ـ آنها از طرف خدا به اين مقام، منصوب شده‌اند.

4ـ آنها معصوم مي‌باشند يعني به هيچ وجه مرتكب گناه و معصيت نمي‌شوند.

5ـ آنها بدون اموزش، مستقيماً از جانب خدا علم و دانش را فرا مي‌گيرند؛ كه نزد اهل‌سنت اين نوع دانش از طريق وحي فراهم مي‌شود.

6ـ هيچ چيزي بر ائمه پوشيده نيست.

7ـ آنها واجب الاطاعه مي‌باشند

حال سوال اينجاست كه آيا اين ويژگيهاي هفتگانه در فقها وجود دارد؟

قطعا فقها نمي‌توانند داراي هيچكدام از اين ويژگيها باشند زيرا ويژگي‌اول به پايان رسيده، فضيلت ائمه نيز دست يافتني نيست، امامت الهي نيز براي كسي ديگر مقدور نبوده، عصمت همچنين، علم و دانش ائمه كسبي و تحصيلي نيست، همچنين علم غيب و واجب الاطاعه بودن ويژگيهائي غير قابل دسترس براي ديگران مي‌باشند. چرا كه ائمه طبق عقيده‌ي شيعه، معصوم بوده و جز به سوي حق دستور ديگري نمي‌دهند.

چنانكه مجلسي در رد روايتي كه به ابي‌عبدالله نسبت داده شده مي‌گويد: ابوعبدالله جعفر بن محمد فرمود: شگفتا از كساني كه گمان مي‌برند ما علم غيب مي‌دانيم در حالي كه علم غيب، مختص خداوند متعال مي‌باشد تا جائي كه روزي كنيزكم فرار كرده بود من نمي‌دانستم در كدام اتاق منزل مخفي شده است؟[495]

شارح كافي؛ مازندراني مي‌گويد: هدف امام از اين سخن آن بوده كه مردم نادان وي را معبود نگيرند يا اينكه از ترس دشمنانش چنين گفته است وگرنه ايشان داناي رويدادهاي گذشته و آينده بوده تا چه رسد كه نداند كنيزكش كجا رفته است؟ اگر كسي بگويد: پس اين سخن وي دروغ تلقي مي‌شود؟ مي‌گويم: خير زيرا او به توريه چنين وانمود كرده و هدفش اين بوده كه اگر خداوند به من چنين دانشي نداده بود نمي‌دانستم كجا است.[496]

ببينيد امام را متهم به توجيهي مي‌نمايد كه حتي يك طلبه‌ي نوجوان از آن حيا دارد!

آري با توجه به ويژگيهاي منحصر به فرد ائمه نزد شيعه، چگونه مي‌توان ادعاي خميني را باور كرد كه مي‌گويد: فقهاي ما داراي ويژگيهائي هستند كه لياقت نيابت از امام معصوم را دارند.

طبيعي است كه جانشين فرد، بايد در ساير ويژگيهایا مهم‌ترين ويژگيها، شبيه خود آن فرد باشد چنانكه علماي شيعه نيز به اين نكته تاكيد ورزيده‌اند.

از جمله عالم معاصر شيعه، عبدالحسين دستغيب مي‌گويد: امام بايد كاملاً شبيه رسول خدا باشد، چرا كه جانشين كسي بايد شبيه رسول خدا باشد. چرا كه جانشين كسي بايد شبيه او باشد. بنابراين جانشين رسول‌خدابايد از نظر علم و عمل بگونه‌اي شبيه ايشان باشد كه هرگاه كسي او را مي‌بيند بياد رسول خدا بيفتد[497]

آيا واقعا فقهايتان از نظر صفات و ويژگي‌ شبيه امامانتان هستند؟

اما اگر هدفتان مقام علمي فقهايتان مي‌باشد كه به آنها شايستگي رهبري امت را داده است؟ بايد عرض كنم كه علماي معاصر شما در مورد علوم علمايتان چنين ديدگاهي ارائه نموده‌اند كه همه‌ي علماي گذشته و حال مخالف و متناقض با يكديگر سخن گفته‌اند. حتي در يك فتوا متحد نيستند؛ متقدمين با يكديگر و معاصرين با يكديگر و معاصرين با متقدمين در اختلاف مي‌باشند.

پس كجا شد ويژگيهاي و افر در حالي كه اينها در فتواي خويش براي پيروانشان، به حق نمي‌رسند؟

و اما تناقض فتاوا به گواهي علماي بزرگ شيعه، بشرح زير مي‌باشد:

در مورد تناقض گويي متقدمين فيض كاشني صاحب كتاب الوافي (از كتب هشتگانه‌ي شيعه) و تفسير الصافي مي‌گويد اختلاف آنان در يك مساله به بيست يا سي و يا بيشتر مورد مي‌رسد حتي مي‌توان گفت كه هيچ مساله فرعي‌اي از اختلاف در آن و يا مسايل مربوط به آن سالم نمانده است[498]

در مورد تناقض گويي معاصرين افراد زيادي اعتراف نموده‌‌اند از جمله شيخ جعفر شاخوري از شيعيان اثناعشري معاصر كه مي‌گويد:

اگر ما به فتاواي علماي معاصر نظري بيفكنيم خواهيم ديد كه همه‌ي آنها خارج از دايره‌ي مذهب شيعه مي‌باشند!

بعنوان مثال با مقايسه‌ي بين كتاب شيخ صدوق «الهداية» و كتاب شيخ مفيد «المقنعة» با كتاب «منهاج الصالحين» خوئي مي‌بينيد سيد خوئي در ده‌ها مسأله با متقدمين مشهور مخالفت ورزيده است و اگر فرضاً براي شيخ صدوق ممكن باشد كه كتاب «المسائل المنتخبه» خوئي را مطالعه بكند، وحشت زده خواهد شد.

شاخوري در ادامه‌ي بيان مخالفتهاي خوئي با مشهورين مي‌افزايد: اگر بخواهيم مخالفتهاي سيد خوئي با مشهورين و با اجماع را بر شماريم به دويست الي سيصد مورد مي‌رسد و خميني و حكيم و ديگر مراجع نيز وضعيت مشابهي دارند.

سپس مي‌گويد: بزودي ما در يك كتاب ويژه ده‌ها فتاواي شاذ از مراجع شيعه از شيخ صدوق و مفيد گرفته و علامه حلي تا سيد خوئي و سيستاني و ديگر مراجع، جمع‌آوري خواهيم كرد.

و مي‌گويد: مخالفت با فتاواي علماي مشهور خيلي زياد است بويژه بعد از آنكه بخاطر احتياط واجب، فتواها مخفيانه صادر مي‌شد.

در پايان به تعدادي از تناقض و مخالفتهاي متاخرين پرداخته و در پاورقي ياد آور شده كه در اينباره به ذكر تعداد اندكي از فتاوا اكتفا نموده‌ام وگرنه نياز به چندين مجلد كتاب خواهد بود[499]

حال از خميني بايد پرسيد: كجا است آن شرائطي كه در فقهاي معاصر وجود دارد و آنها را شايسته‌ي مقام نيابت امام معصوم مي‌كند؟

و با اين اختلاف و تناقض شديد، سخن كدام يك از اين فقها، سخن امام معصوم است؟

آيا بازهم بايد گفت كه بيشتر فقهاي معاصر شيعه داراي ويژگيهائي مي‌باشند كه بوسيله‌ آن شايسته‌ي نيابت از امام معصوم مي‌باشند؟

عجيب‌تر اينكه خميني مي‌گويد ايستادن در برابر سخن فقيه، بمعناي ايستادن در مقابل سخن الله متعال است، در حالي كه فقيهان اينهمه اختلاف نظر دارند، معلوم نيست نپذيرفتن سخن کدام يك از فقيهان مانند نپذيرفتن سخن الله تعالي مي‌باشد؟

چنانكه مي‌گويد: نپذيرفتن سخن فقيه حاكم مانند نپذيرفتن سخن امام و نپذيرفتن سخن امام مساوي با نپذيرفتن سخن الله و در حد شرك مي‌باشد[500]

با توجه به مطالب بيان شده مي‌توان گفت ادعاي ايشان مبني بر اينكه فقها ويژگيهاي حاكم شرعي و نيابت از امام معصوم را دارند، عملاً محقق نشده است.

اين ادعاي خطرناك، بسياري از پيروان مذهب را شديدا شوکه نموده تا جائي كه بعضي مجبور به مطالعه‌ و تحقيق كتب و منابع مذهب شده و سرانجام به تصحيح كامل عقايد خويش رو آورده‌اند زيرا متوجه این مطلب شده اندكه خانه از پايبست ويران است.

يكي از اين فراد، دانشمند معاصر شيعه؛ احمد كاتب مي‌باشد كه مي‌گويد:

«با آنكه در تفكر شيعه، فقيه معصوم نيست ولي خميني براي فقيه حاكم بعنوان نائب امام معصوم، ولايت مطلقه قايل شده است»

سپس مي‌گويد: و اين امر مرا بر آن داشت تا نظريه ولايت فقيه را كه قبلاً خودم معتقد به آن بودم در ترازوي فقهي و استدلالي بسنجم كه در اين اثنا متوجه شدم كه علماي گذشته به ولايت فقيه اعتقادي نداشته يا بهتر است بگويم اصلا با آن آشنائي نداشته‌اند... و بعضي‌ها هنگامي كه شيعيان زيدي براي برون رفت از تنگناي غيبت آنرا مطرح نمودند، در قبال آن موضع گرفتند و در رد آن مطالبي نوشتند مانند عبدالرحمان بن قبه و شيخ صدوق و علامه حلي و نخستين كسيكه در اينمورد نوشت شيخ نراقي بود كه حدود صد و پنجاه سال پيش در «عوائد الايام» نوشت، علماي سابق معتقد به نظريه انتظار براي امام مهدي غائب بودند و هرنوع عمل سياسي و انقلابي و تشكيل حكومت را در عصر غيبت بخاطر نبود دو شرط عصمت و منصوص بودن حرام مي‌دانستند[501]

5ـ خميني در توضيح ويژگيهاي امام، شرائط حاكم را چنين بيان مي‌كند: شرائط لازم براي حاكم نشأت گرفته از نوع حكومت اسلامي است و پس از عقل و تدبير، دو شرط اساسي وجود دارد كه عبارت‌اند از علم به قانون و عدالت و اين دو براي مسلمانان دو شرط و ركن اساسي در امر امامت مي‌باشند كه نياز به چيز ديگري نيست[502]

 نگاهي به اين ادعا:

از آنجا كه خميني مي‌داند دست رسي به ويژگيهائي كه قبلاً براي امام بيان گرديد ممكن نيست و از طرفي او مي‌خواهد خود را جانشين امام، اعلام كند چاره‌اي جز اين نمي‌بيند كه ويژگيها و شرائط اصلي امام را به اين دو شرط يعني علم و عدالت خلاصه كند و بگويد هركس داراي اين ويژگي باشد مي‌تواند حاكم شرعي يعني امام باشد.

در حالي كه اين دو ويژگي يعني علم و عدالت  جزو صفات كسبي هستند كه هركس مي‌تواند آنها را بدست آورد پس چرا تا كنون اين گروه مانع غير معصومين از تشكيل حكومت شده‌اند؟

در اينجا خميني تاكيد مي‌‌ورزد كه هركس داراي اين دويژگي‌ باشد، مي‌تواند امام باشد؛ سوال ما از ايشان اين است كه اگر هر كسي مي‌تواند اين ويژگيها را بدست آورد و امام شود پس چرا مذهب شما طي قرنها بخاطر قضيه‌ي امامت كه معتقد بوده‌ايد مقامي است ويژه‌ي معصومين، تافته‌اي جدا بافته از امت اسلامي مانده است؟

 مخالفتها با شرائط خميني در گذشته و حال:

از گذشتگان، سيدمرتضي معروف به علم الهدي (ت: 436هـ) مي‌گويد: امام توسط مردم قابل انتخاب نيست بدليل اينكه صفات و ويژگيهاي امام قابل راي و اجتهاد نيست بلكه خداي علام الغيوب به آنها آگاهي دارد مانند عصمت، افضليت در علم و عمل بر همه امت[503] پس خميني چگونه از ويژگيهاي امام، عصمت و افضليت را ناديده مي‌گيرد؟

و اما متأخرين مانند محمد بن حسن هندي اثنا عشري (ت: 1062هـ) كه بخشي از سخنانش را پيش‌تر نقل كرديم كه ايشان حتي در نماز، امامت غير معصوم را قبول ندارد و عصمت را شرط مهمي در امامت مي‌داند چنانكه در مورد شرائط نماز جمعه مي‌گويد: .... شرط دوم وجود سلطان عادل يا كسي كه توسط سلطان عادل براي اين امر تعيين شده باشد و مراد از سلطان عادل امام معصوم است و عقلا و شرعا اقتدا به كسي كه هيچ دليل بر امامتش وجود ندارد روا نيست و همچنين دليلي بر امامت غير معصوم وجود ندارد مگر اينكه به اجازه‌ي معصوم باشد. و براي ما نيز روا نيست كه در هيچ قضيه‌اي به امامت غير معصوم اقتدا كنيم.

مگر اينكه به اجازه‌ي امام معصوم باشد[504]

همچنين حلي روايتي از جعفر صادق بر حرمت جهاد در ركاب غير امام نقل كرده است چنانكه از بشير روايت است كه به جعفر صادق گفت: در خواب ديدم كه به شما گفتم: آيا جنگيدن در ركاب امام غير مفروض الطاعه مانند خود مرده، خون و گوشت خنزير حرام مي‌باشد؟ شما گفتيد بلي. صادق گفت: بلي چنين است[505]

ولي امروز مي‌بينيم شيعيان به دست امامي غير معصوم بيعت كردند و در ركاب او جنگيدند و طاعتش را واجب دانستند و پشت سرش نماز خواندند.

سپس همين صفات را اهل‌سنت براي حاكمان خويش شرط قرار دادند ولي بيش از هزار سال است كه شيعيان نپذيرفتند، پس چه شد كه امروز پذيرفتند؟

و هنگامی که يكي از دانشمندان اهل‌سنت به نام علي بن محمد ابوالحسن ماوردي (ت 450 هـ) در مورد شرائط امامت مي‌گويد: شرائط معتبر امامت، هفت شرط مي‌باشند كه مهم ترینشان عبارت اند از:

1ـ عدالت با شرائط جامعي كه دارد.

2ـ علم و دانشي كه قدرت اجتهاد رويدادها و احكام را داشته باشد.[506]

اينها جزو مهمترين شرائطي است كه اهل‌سنت در كتابهايشان براي حاكم و امام بيان داشته‌اند. و آيا شيعيان نيز از شرائطي كه قرنها باعث اختلاف ميان امت بوده عقب نشيني كرده، به شرائطي كه اهل‌سنت بيان داشته‌اند اعتماد مي‌نمايند؟

آيا متوجه خللي در بخش سياسي مذهب شيعه شده، به فكر اصلاح ان افتاده‌اند؟ و اگر چنين است آيا بهتر نيست گامي فراتر براي تصحيح همه‌ي عقايد خويش بردارند تا امت زير پرچم كتاب خدا و سنت مطهر رسول خدا طعم يكپارچگي و انسجام را بچشد؟ ... اين آرزوئيست كه ما بدان چشم دوخته‌ايم و اميدواريم كه اتفاق بيفتد.

 ادعای اينكه فقيه شيعي مي‌تواند جانشين امام باشد:

خميني مي‌گويد:

1ـ تنها چيزي كه ما در دست نداريم عصاي موسي و شمشير علي بن ابيطالب و عزم آهنين آن دو مي‌باشد.

2ـ كه اگر ما عزم را در مورد تشكيل حكومت اسلامي جزم نمائيم به عصاي موسي و شمشير علي دست خواهيم يافت[507]

 نگاهي به اين ادعا:

1ـ اينكه مي‌گويد: تنها عصاي موسي و شمشير علي را كم داريم» نمي‌دانم چرا عصاي موسي، پيامبري كه يهوديان پيروانش هستند و ما امت محمد> هستم، اصلا معلوم نيست كه عصاي موسي به چه درد اين امت مي‌خورد؟!

2ـ و اما در پاسخ اينكه مي‌گويد اگر عزم را جزم نمائيم...

بايد گفت: واقعاً اين سخن شگفت‌آوری است اگر فقط نياز به عزم جزم بوده پس چرا امامانتان عزم را جزم ننمودند اصلا چرا طي اين هزار سال و بيشتر علمايتان چنين عزمي از خود نشان ندادند؟

اگر واقعاً با عزم جزم مي‌توان به شمشير علي و عصاي موسي كه نشانه‌ي نبوتش بود رسيد پس چرا پيشينيان و گذشتگانتان به فهم و نتيجه‌ اي كه خميني بدان دست يافته است دست نيافته و طي اين مدت در حال تسليم و مدارا سپري كردند و نتوانستند به شمشير علي و عصاي موسي دست يابند؟

جالب‌تر اينكه خميني در مطالب بعدي تصريح مي‌كند كه گذشتگان نيز به اين مطلب واقف بودند ـ البته نمي‌گويد از كجا فهميده كه آنها به اين مطلب واقف بوده‌اند ـ ولي براي عملي ساختن آن، اقدام ننموده‌اند.

 ادعاي اينكه ولايت فقيه عين ولايت امام و پيامبر است.

خميني مي‌گويد:

1ـ خداوند پيامبر را ولي همه‌ي مؤمنان و بعد از ايشان امام را ولي همه قرار داد يعني اينكه ولايت آنان شرعي و بر همه نافذ است.

2ـ سپس مي‌گويد: فقيه نيز همين ولايت و حاكميت را دارا است با اين تفاوت كه بر یکی ديگر ولايت ندارد؛يعني فقیه نمي‌تواند فقیهی را عزل و نصب كند چرا كه همه با هم مساوي هستند[508]

 نگاهي به اين ادعا:

1ـ اينكه مي‌گويد پيامبر و امام برمردم ولايت دارند.

نمي‌دانيم از كجا ولي بمعناي نافذ كننده‌ي او امر مي‌باشد؟ در ادبيات عرب از اين واژه چنين مفهومي مطلقاً ارائه نشده است. اما خميني مي‌خواهد با اين واژه معناي امامت را به خورد مردم بدهد و بگويد: هدف ولايت بر مسلمانان مي‌باشد؛ در حالي كه واژه‌ي «وال» و «ولي» با هم متفاوت مي‌باشند. ولايت پيامبر براي مؤمنان و بالعكس بمعناي محبت و نصرت مي‌باشد. و معني علي ولي المؤمنين يعني علي دوستدار و ياور مؤمنان آنان نيز دوستدار و ياور وي مي‌باشند نه آن چيزي كه خميني مي‌گويد.

و همين است معني ولايت ايماني آنجا كه خداوند مي‌فرمايد: وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ ... ‌ (توبه/71) (مومنان دوستدار يكديگر هستند) يعني خيرخواه يكديگر و ياور يكديگر در برابر دشمنان مي‌باشند نه اينكه سرپرست یکی دیگر هستند.

چنانكه خداوند در جاي ديگري مي‌فرمايد: وَالَّذِينَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَلَمْ يُهَاجِرُواْ مَا لَكُم مِّن وَلاَيَتِهِم مِّن شَيْءٍ... ‌ (انفال/72)

هر دو آيه همين مطلب را خاطرنشان مي‌سازند كه مؤمنان دوستدار و ياور يكديگر مي‌باشند نه اينكه بعضي از آنان امام بعضي ديگر هستند و در تمام كتاب خدا معني ولايت از اين چار چوب خارج نيست و اگر خدا مي‌خواست بگويد علي امام مؤمنان است قطعاً اين مطلب را بدون هيچ ملاحظه‌اي به صراحت بيان مي‌نمود. آري امر پيامبر بر همه نافذ است نه بخاطر اينكه ولي مؤمنان است بلكه بخاطر اينكه فرستاده‌ي الهي است (و به نص قرآن همه مؤظف‌اند از او حرف شنوي داشته باشند).

2ـ اينكه مي‌گويد: ولايت فقيه عين ولايت پيامبر و امام است..

بايد گفت: اين امامت جديدي است كه آيت الله خميني فقيه غير معصوم و  غير اهل‌بيت را بجاي امام معصومي كه طبق عقيده‌ي شيعه مخصوص اهل‌بيت است مي‌گمارد.

بنابراين فقيه شيعه از امروز به بعد مساوي با امام بوده، از حقوق برابر با امام برخوردار است يعني حكمش نافذ و واجب الاطاعه مي‌باشد و عدم امتثال اوامرش موجب محاسبه و كيفر الهي خواهد بود بلكه بالاتر از اين، نپذيرفتن سخن وي همانند نپذيرفتن سخن خدا است و او حجت خدا بر مردم است و نيازي به انتظار براي حجت غائب نيست مگر اينكه براي حفظ باورهاي مذهبي همچنان به فرهنگ انتظار پايبند باشند.

آري فقيه مي‌تواند پرچم جهاد را برافراشته، و دامنه‌ي حكومت خود را به حكومتي فرا منطقه‌اي و جهاني گسترش دهد. چنانكه در قانون اساسي ايران چنين آمده است: «ارتش جمهوري اسلامي فقط مسئول پاسداري از مرزهاي كشور نيست بلكه حامل يك رسالت عقيدتي مي‌باشد كه عبارت است از جهاد در راه خدا براي گسترش حاكميت قانون الهي به سرتاسر جهان[509]

و بدينصورت با تشكيل جمهوري اسلامي ايران، آرزوي ديرينه‌ي انبيا و اوصيا توسط خميني كه خود زمينه‌ساز اين جريان بود برآورد شد تا بتواند بعنوان نخستين فقيه، بر مسند امام غائب تكيه بزند.

چنانكه احمد فهري؛ معروف به علامه؛ يكي از علماي معاصر مذهب اثناعشري مي‌گويد: خميني با تاسيس جمهوري اسلامي عظيم ايران، توانست در تاريخ، نخستين بار به آرزوي ديرينه‌ي پيامبران بويژه‌ پيامبر بزرگ اسلام و امامان معصوم جامه عمل بپوشاند[510]

و اما آيت الله طالقاني معتقد است كه حكومت پيامبر و خلفاي راشدين به پاي حكومت خميني نمي‌رسد و حكومت پيامبر و خلفا، توطئه‌اي بيش عليه اسلام نبود. چنانكه مي‌گويد: ما معتقديم كه جمهوري اسلامي مطابق با اقتضاي زمان حاضر به منصه ظهور رسيد كه حتي چنين زمينه‌اي برا حكومت اسلامي در زمان پيامبر وجود نداشت، و تمامی تحولات سیاسی و اجتماعی از زمان پيامبر و خلفا تا به امروز، زمينه ساز تشكيل جمهوري اسلامي در زمان حاضر بوده‌اند[511]

محمد جواد مغنيه اين سخن وي را نقل كرده و آنرا برداشتي جديد از جمهوري اسلامي ناميده كه به گفته‌ي وي از كسي بر مي‌آيد كه اسلام را با قلب و خرد تجربه كرده است[512]

 مژده‌ي قدوم خميني در كلام ائمه:

ما از اين سخن علماي شيعه در شگفت مي‌مانيم كه چگونه اينهمه حكومتهاي اسلامی از عهد پيامبر و خلفاي راشدين گرفته تا پايان دولت عثماني با آن همه فتوحات از جمله ايران و رسانيدن اسلام به دورترين نكات جهان نتوانستند آرزوي پيامبر و ائمه‌ي معصومين را برآورده سازند ولي حكومت ولايت فقيه  در ايران توانست آرزوي پيامبر و معصومين را برآورده سازد!

حالا سوال اينجاست كه اگر آرزوي پيامبر و ائمه معصومين با اين حكومت‌، به تحقق پيوسته پس چه نيازي به انتظار براي مهدي موعود مي‌باشد؟ و اصلاً چه سودي از ائمه‌ي معصومين  نصيب امت گرديد كه نتوانستند آروزي رسول خدا و آرزوي خويشتن را برآورده سازند؟

اصلاً رسالت رسول الله چه سودي داشت وقتي كه نتوانست آرزوي خويشتن را برآورده سازد؟

بايد گفت اين بزرگ بيني در اثر غروري است كه به رهبران شيعه پس از تشكيل حكومت دست داده؛ حكومتي كه بر خلاف دستور مذهب شيعه تشكيل شده است و آنها بدينصورت توجيهاتي براي قانع ساختن افكار عمومي بر صحت انقلابي كه با طبيعت مذهبشان همخواني ندارند، سرهم مي‌كنند چرا كه چنين فرصتي هميشه فراهم نيست.

البه اين غرور مي‌تواند براي امت مشكل‌ساز و آغازگر جنگي تمام عيار بين ملتهاي اسلامي باشد زيرا خميني آرزوي حكومتي را در سر مي‌پروراند كه دامنه‌ي آن همه‌ي سرزمينهاي اسلامی را در بر می گيرد تا ولي فقيه بتواند به حكومتي جهاني كه حتي امامان شيعه از اقامه‌ي آن عاجز بوده اند دست يابد. البته به اين مطلب در مبحث دوم بيشتر خواهم پرداخت. گفتني است كه ديدگاه جواز تشكيل حكومت بدست غير معصومين اهل‌بيت، پايه هاي عقيده‌ي شيعه اثناي عشري را بكلي نابود خواهد كرد.

بنابراين یا تشكيل حكومت و برافراشتن پرچم و بيعت با غير معصوم به حكم عقيده‌ي مذهبي، باطل و مردود مي‌باشد و يا اينكه عقيده‌اي كه با تشكيل حكومت غير معصومين مخالفت مي‌كند باطل و مردود است. از اين دو گزينه‌ يكي را بايد انتخاب كنند و گزينه‌ي سومي وجود ندارد.

خردمندان قوم بايد این نکته را برای مردم را خاطرنشان تبیین نمایند  كه اين طرز تفكر، قرنها شيعه را از همزيستي مسالمت آميز با امت اسلامی دور نگه داشته است آنها حكومت غير معصومين را بر  امت روا نمي‌دانستند ولي هم اکنون متوجه نادرست بودن اين نظریه شده و  چنين تفكري به صلاح اسلام نمی دانند و می گویندكه امامت غير معصومين اشكالي ندارد زيرا امامت معصومين، عملاً اتفاق نيفتاد و كار بجائي نبرد.

و اگر امامت و تشكيل حكومت آنگونه كه آنان قبلاً مي‌پنداشتند، مخصوص امامان معصوم می بود، هيچگاه خداوند زمين را از وجود امام خالي نمي‌گذاشت و به ياري و حفاظت او مي‌پرداخت تا بتوانند وظيفه‌ي خويش را كه همان هدايت و رهبري مردم است به نحو احسن انجام دهد همانگونه كه خداوند به ياري و حفاظت پيامبرانش شتافت.

اين بود مرحله‌ي پاياني شيعه البته امید می رود مرحله پاياني روزي باشد كه ما بعد از آشكار شدن حقايق، شاهد بازگشت و پيوستن شيعيان به پيكر امت اسلامي باشيم.

آري، شعار مرحله‌ي پیشین شيعه چنين بود: هر پرچمي كه قبل از پرچم امام زمان به اهتزاز در آيد پرچم طاغوتي است كه غير از خدا پرستيده مي‌شود.

و شعار امروزشان چنين است: پرچمي كه توسط فقيه شيعه برافراشته شود، پرچم عدل و انصاف است حتي اگر توسط غير اهل‌بيت برافراشته شود.

بايد گفت كه اينها دو شعار متضاد و غير قابل جمع مي‌باشند؛ مگر اينكه فقها حق نسخ شريعت را همانند خود ائمه داشته باشند؛ آنگونه كه يكي از اساتيد خميني به نام حسين بن عبدالرحمان نجفي نائيني (1273 ـ 1355 هـ ) معتقد بوده و گفته است: انقطاع وحي، مستلزم انقطاع نسخ نيست زيرا ممكن است كه پيامبر حق نسخ حكمي را به وصي خويش بسپارد و او به وصي بعدي، همینطور تا برسد به آخرين وصي و ايشان در زمان ظهور خويش آنرا اجرا نمايند چنانكه روايات متعددي در مورد تفويض دين به ائمه وجود دارد و صاحب كافي باب مستقلي در اين‌باره گشوده است، بنابراين نبايد در مورد امكان تحقق نسخ بعد از پيامبر، شك و ترديد به خود راه داد.[513]

 ادعاي اينكه شيعه در گذشته فرصت حكومت نيافته است:

خميني مي‌گويد:

1ـ براي امامان ما فرصت اينكه زمام امور را بدست گيرند فراهم نگرديد وگرنه آنها تا آخرين لحظه‌هاي زندگي در انتظار چنين فرصتي بودند.

2ـ پس بر فقيهان منصف لازم است كه از فرصتها جهت تنظيم و تشكيل حكومت استفاده نمايند.[514]

نگاهي به اين ادعا:

1ـ به ائمه فرصت حكومت نرسيد....

ايشان بر اين باور است كه ائمه در انتظار فرصتي بودند تا بتوانند حكومت بكنند ولي فرصت اين‌كار را نيافتند؟ پس قضيه‌ نياز به فراهم شدن فرصت دارد نه به جهاد و مبارزه!

نمي‌دانيم كه خميني از كجا چنين  مطلبي را فهميده، در حالي كه نصوصي كه به ائمه منسوب است، از قيام و انقلاب تا نيامدن امام زمان، منع مي‌كند و در هيچ جا نيامده كه از فرصتها استفاده كنید و حكومت تشكيل دهيد بلكه تشكيل حكومت را منوط به ظهور مهدي دانسته‌اند.

با اينحال چگونه ايشان ائمه را متهم به چنين اتهامي مي‌كند و قدر و منزلت آنان را پائين مي‌آورد كه كاري را كه خميني توانست انجام دهد آنها نتوانستند و در حالي كه طبق عقيده‌ي شيعه، حق بجانب هم بودند اما همانند خميني عليه حاكم ستمگر جهاد نكردند.

پس يا اينكه خميني شجاعت تر از ائمه و نسبت به دین دلسوز تر بوده و يا اينكه عملكرد آنان درست و عملكرد خميني برخلاف منهج و منش ائمه بوده است.

زيرا كه اگر قرار بر فراهم شدن فرصت باشد، فرصت براي خميني نيز فراهم نبود بلكه ايشان با مبارزه و به جان خريدن خطرها، حكومت را بدست گرفت. خميني در سايه‌ي دولتي مستبد و ستمگر مي‌زيست كه بمراتب از دولتهاي زمان ائمه، ظالم‌تر بود چگونه ايشان توانست با شجاعت در برابر چنين دولت مستبدي مقاومت كند ولي ائمه نتوانستند در مقابل دولتهاي خويش بايستند؟

اگر واقعاً آنان از طرف خدا براي رهبري امت اسلام، تعيين شده بودند چرا كاري شبيه كار خميني انجام ندادند؟

چرا ائمه همانند خميني كه در برابر حاكم غاصب ايستاد، عليه حاكماني كه غاصب امامت بودند، قيام نكردند بلكه منتظر بودند تا حكام دو دستي حكومت را به آنان تقديم كنند؟

اگر امروز يك جوان شيعه مقايسه‌ي ساده‌اي بين عملكرد خميني و عملكرد ائمه انجام دهد بيدرنگ عظمت و شجاعت خميني در ذهنش بيشتر متجلي مي‌شود زيرا او دست به مبارزه و جهاد زد و نهايتا حكومت تشكيل داد ولي ائمه نه مبارزه و جهاد كردند و نه حكومتي تشكيل دادند.

بنابراين، لقب امامت بجاي آنان، زيبنده‌ي خميني است از اينرو مي‌بينيم عملا به وي لقب امام، داده‌اند و در محافل شيعي از عظمتی برخوردار است كه از ائمه از آن برخوردار نبودند و امروز قبرش رونق كمتري از قبور ائمه ندارد.[515]

اما ديدگاه ما در مورد بهترين فرزندان خاندان محمد> اينست كه آنان خود را اماماني منصوص از جانب خدا نمي‌دانستند و علاقه‌اي هم به امامت و حكومت نداشتند و با وجود ظلم و فسادي هم كه در زمان برخي از متأخرين آنان وجود داشت بازهم آنان قيام عليه حكومتها را باعث خونريزي، بي‌نظمي و ناامني و مضرتر مي‌دانستند.

و از آنجا كه اين موضعگيري آنان با ادعاي امامتي كه شيعيان اثناي عشري در حق آنان تراشيدند همخواني ندارد شیعیان ناچار براي برون رفت از اين تنگنا و قانع ساختن افكار عمومي ، به اختراع قضيه ديگري به نام «تقيه» پرداختند و مدعي شدند كه علت سكوت ائمه، تقيه بوده است.

بنابراين اگر مردم بپرسند كه چرا اماماني كه از جانب خدا براي رهبري مردم انتخاب شده بودند، تن به حكومت ديگران دادند و تسليم شدند؟

چرا همانند امامان زيديه و فرزندان حسن كه اصلا از جانب خدا به امامت گمارده نشده بودند قيام نكردند و راه جهاد و مبارزه را در پيش نگرفتند؟

تنها جوابي كه در مقابل اين پرسش ها مي‌شنويد «تقيه» است؛ آري دين را بخاطر تقيه نابود كردند.

كه صد البته چنين چيزي از آنان بعيد به نظر مي‌رسد، زيرا اگر واقعا از جانب خدا براي اين مقام تعيين شده بودند هيچگاه از انجام وظيفه‌ي خويش و جهاد در راه تحقق آن، سرباز نمي‌زدند و اذیت و آزار و شكنجه ها را با جان می خریدند،اصلا بر آنان واجب بود که در راه احقاق امامتی که به آنان سپرده شده بود مبارزه نمایند.

و اگر آنان موظف به تقیه بوده اند پس چرا خميني راهشان را ادامه نداد و طبق دستور ائمه به تقيه عمل نكرد مگر نه اينكه آنان برون رفت از تقيه را خطرناك خوانده، مرتكب آنرا گمراه ناميده‌اند؟

چنانكه منابع شيعه، اين روايت را از جعفر صادق نقل كرده‌اند كه گفته است: «تقيه واجب است و ترك آن تا قيام امام زمان جايز نيست. ترك آن ناديده گرفتن سخن خدا، پيامبر و امامان خواهد بود.[516]

همانطور که ملاحظه کردید امام صادق نگفت که اگر فرصتی دست داد قیام کنید؛معلوم نيست خميني، سخن از فرصت و عدم فرصت را از كجا آورده است؟

جالب اينكه خود خميني در جايي تقيه را واجب و ترك آن را موجب آتش دوزخ مي‌داند ـ البته شايد اين سخن متعلق به زماني باشد كه هنوز بر مسند قدرت تكيه نزده است، چنانكه مي‌گويد: ترك تقيه از گناهان بزرگ است و چنين شخصي به قعر جهنم خواهد افتاد و اين كار، برابر با كفر به خدا و انكار رسالت پيامبر مي‌باشد.[517]

اكنون سوال اينجاست كه چرا خميني تقيه را كه همان اخفاء حق است رها مي‌كند و بر خلاف عقيده‌ي خويش با حاكم زمان خويش در مي‌افتد؟

مگر نه اينكه روايات شيعه به صراحت گفته‌اند: هر پرچمي كه قبل از قيام امام زمان، شيعيان را گردهم آورد، پرچم طاغوت است؟ و اين مطلب از زبان ابوعبدالله نقل شده است؟

با توجه به اين روايت، حكم پرچمي كه امروز توسط خميني برافراشته شده چيست؟

خميني مي‌گويد: «فقها بايد فرصتها را جهت تشكيل حكومت، غنيمت بشمارند» ايشان بجاي اينكه فقهاي شيعه‌ي ساكن در بلاد اسلامي را به اتحاد و همزيستي مسالمت آميز با برادران اهل‌سنتشان تشويق بكند آنها را وادار به شورش و استفاده از فرصتها جهت تشكيل حكومت اسلامي مي‌كند، ناگفته پيدا است كه اين توصيه خميني پيامدهاي ناگواري براي شيعيان خواهد داشت. و در پايان، می پرسیم: كدام يك از فقيهان، جانشين امام خواهد بود؟

زيرا فقهاي گذشته، با يكديگر اختلاف زيادي داشتند و فقهاي بعدي نيز چنين وضعيتی داشته و فقهاي معاصر علاوه بر اختلاف با يكديگر، با متقدمين نيز اختلاف زيادي دارند.

هركدام از آنان نظريات و اجتهاداتي دارد كه با اجتهادات ديگران متفاوت است تا  جايي كه شما دو فقيه شيعه را نمي‌بينيد كه در مساله‌اي اتفاق نظر داشته باشند، چنانكه در اين‌باره، اعتراف خود علماي شيعه قبلا گذشت ـ سوال اينجاست كه كدام يك از آنان از حق و حقيقت نمايندگي مي‌كنند؟

پس ادعاي نيابت فقيه از امام، با وضعيتي كه بيان گرديد، عملاً امكان پذير نيست.

اين بود ادعاها و دلايل خميني در مورد نيابت فقيه بجاي امام اصلي كه مبتني بر اجتهاداتي متناقض با باورهايي مذهبي بود؛ و نهايتاً براي شيعه، دو راه بيشتر وجود ندارد يا اين ادعاها درست و باورهاي مذهبي نادر است و يا باورهاي مذهبي درست و ادعاهاي خميني نادرست است البته از ديدگاه ما هر دو نادرست مي‌باشند.

 مبحث دوم: فاز عملي ولايت فقيه

آنچه گذشت ديدگاه تئوري خميني پيرامون ولايت فقيه بود و در اينجا مي‌پردازيم به فاز عملي ولايت فقيه كه خميني بر اساس قواعد و قوانيني كه پيشتر به آن شاره شد، دولت ولايت فقيه را تاسيس نمود.

 نخست تشكيل دولت:

تلاشها و نظريات خميني به ثمر نشست و عملا حكومت شيعي زير سايه ولايت فقيه بوجود آمد و سرپرستي حكومت را تا زنده بود خودش بعهده داشت و بعد از وفاتش، علي خامنه‌اي بعنوان ولي فقيه، جانشين وي گردید.

خمینی براي تشكيل حكومت، مجلس شورائي ترتيب داد تا نائب ولي فقيه را انتخاب كنند و زير نظر مستقيم وي، رياست دولت را در اختيار داشته باشد همچنين دستور تدوين قانون اساسي كشور را داد.

منشأ مواد قانون اساسي، كتاب حكومت اسلامي خود خميني بود. در اينجا ما نگاهي به قانون اساسي نخستين حكومت ولي فقيه در مذهب اثناي عشري خواهیم داشت:

رياست دولت: در قانون اساسي ايران، دو رئيس براي كشور در نظر گرفته شده است؛ رئيس مخفي و رئيس آشكار:

رئيس مخفي همان ولي فقيه و امام امت و رئيس آشكار همان رئيس جمهور كشور است.

در مورد رئيس اول در ماده‌ي 57 قانون اساسي چنين آمده است: قواي سه‌گانه‌ي كشوري، زير نظر ولي مطلق امور و امام امت به كارشان ادامه مي‌دهند ...

بدينصورت ولي فقيه طبق دستور قانون اساسي، مستقيماً بر بزرگترين ارگانهاي كشور اشراف دارد و همانطور كه ملاحظه نموديد به ايشان لقب «ولي مطلق امور» و «امام امت» اختصاص يافته زيرا ايشان به هيچكس پاسخگو نيست و دستور و سخنش بمثابه‌ي دستور و سخن خدا است چنانكه پيش‌تر اين سخن خميني را نقل كرديم كه گفته بود: «نپذيرفتن سخن فقيه حاكم، مانند نپذيرفتن سخن امام (معصوم) و نپذيرفتن سخن خدا و در حد شرك به خدا مي‌باشد».

و اين از شگفت آميزترين ادعاها است.

و در مورد توصيف ايشان به امام امت بايد گفت: آيا اين بمعناي لغو امامت مهدي منتظر نيست و اگر ايشان ولي مطلق امور و امام امت مي‌باشد چه نيازي به رئيس جمهوري است كه فقط اجرا كننده‌ي دستورات امام امت است؟

چرا امام امت اداره‌ي ارگان‌هاي مهم كشور را شخصا بعهده نمي‌گيرد؟ آيا توانائي اداره را ندارد يا اينكه ملت به ايشان اعتماد نمي‌كند؟

اگر توانائي ندارد پس چگونه شايستگي نيابت از امام غائب را دارد؟

و اگر ملت به وي اعتماد نمي‌كند، چگونه ايشان نائب امام زمان است در حالي كه امت به امامت وي راضي نيست؟ اگر واقعاً ايشان نائب امام مهدي است چرا حق انتخاب رئيس كشور را ندارد و بايد مردم رئيس را انتخاب بكنند؟ و اگر مردم حق انتخاب رئيس جمهور را دارند چرا حق انتخاب امام را نداشته باشند؛ روشي كه اهل‌سنت بدان معتقد مي‌باشند يعني اينكه امام به انتخاب مردم تعيين مي‌شود؟

سوال ديگر اينكه چرا ولي‌امر مسلمين و نائب امام معصوم همانند فردي از رعيت در انتخاب رئيس جمهور مشاركت مي‌كند؟

اين‌ها ابهاماتي است در قانون اساسي كشوري كه زير سايه ولايت  فقيه و به نام و نيابت امام زماني كه شايد ديگر نيازي به ظهورش نباشد تشكيل شده است.

اهداف دولت: در قانون اساسي ايران، بندهائي در توسعه‌ي دايره‌ي اختيارات ولي فقيه و اهداف دولت بشرح زير به چشم مي‌خورد:

در مقدمه‌ي قانون اساسي مي‌خوانيم: «بايد شرايط را جهت ادامه‌ي انقلاب به داخل و خارج مرزها فراهم نمود.»

همچنين در ماده‌ي دومي كه پايه‌هاي دولت را مشخص مي‌كند آمده است: «ايمان به امامت و رهبري مستمر و نقش اساسي آن در تداوم انقلابي كه اسلام بوجود آورده است.»

هدف از تداوم انقلاب يعني جنگيدن با غير شيعيان تا شيعه شوند چرا كه اسلام نزد شيعيان اثناي عشري يعني دين امامت.

چنانكه محمد جواد عاملي از شيعيان اثناعشري مي‌گويد: ايمان طبق ديدگاه ما با اقرار به ائمه‌ي دوازده‌گانه متحقق مي‌شود، مگر در حق كسيكه قبل از تكميل ائمه مرده است؛ براي او ايمان به امام‌زمان خود و ائمه‌ي قبلي كفايت مي‌كند.[518]

و این یعنی حكومت شيعي ايراني متعهد به صدور انقلاب به همه‌جا مي‌باشد.

همچنين در اصل دوم قانون اساسي مي‌خوانيم:

در تشكيل و تجهيز نيروهاي دفاعي كشور توجه بر آن است كه ايمان و مكتب، اساس و ضابطه باشد بدين جهت ارتش جمهوري اسلامي و سپاه پاسداران انقلاب در انطباق با هدف فوق شكل داده مي شوند و نه تنها حفظ و حراست از مرزها بلكه بار رسالت مكتبي يعني جهاد در راه خدا و مبارزه در راه گسترش حاكميت قانون خدا در جهان را نيز عهده‌دار خواهند بود. (و اعدوالهم مااستطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم و آخرين من دونهم.)

واقعاً شگفت‌آور است! گسترش حاكميت قانون الهي به سراسر جهان، بايد گفت اين نيابت از امام زمان نيست بلكه در واقع نبوت جديدي است.

سخن از جهاد در راه خدا و بسط حاكميت الهي! پس قضيه تنها به نيابت امام زمان و رعايت امور شيعيان تا زمان ظهور ايشان ختم نمي‌شود بلكه هدف جهاد با همه‌ي امت به قصد شيعه كردن آنان است زيرا قانون الهي طبق عقيده‌ي اين قوم يعني تشيع چرا كه خداوند هيچ ديني جز ديني را كه مبتني بر امامت باشد نخواهد پذيرفت.

شيعيان اثناعشري بر اين باوراند كه خداوند اقامه‌ي دين را به ائمه سپرده و روايات منسوب به ائمه، شيعيان را به انتظار براي مهدي موعودي كه موظف به نشر و ياري دين است فرا خوانده‌اند و شيعه بيش از هزار سال بر اين عقيده زيسته است.

ولي اكنون انقلابي پديد آوردند و دولت ولايت فقيه تشكيل دادند و مي‌خواهند تمامي صلاحيتهاي امام زمان را عملاً اجرا نمايند و با بقيه‌ي امت وارد معركه بشوند؛ كاري كه خود ائمه‌ي معصومين انجام ندادند بلكه با آن مخالفت كردند و مرتكب چنين حركتي را طاغوت ناميدند. سوال این است که چگونه برخي از معاصرين با انتساب به اهل‌بيت، دست به كارهائي مخالف با توجيهات ائمه مي‌زنند؟

اگر واقعاً رواياتي كه شما بيش از هزار سال بر اساس آن ساكت نشسته‌ايد غير واقعي بوده پس به تلاش خود در اين‌راه ادامه بدهيد و روايات ديگري را كه قرنها شما را از امت اسلامي دور ساخته است را کشف کرده در عقیده خویش تجدید نظر بکنید زیرا تمامی باورهای دینی شما نتیجه ی همین روایتی که نیاز به پالایش دارد .

پيامدهاي حكومت ولايت فقيه از نگاه يك مجتهد شيعه: بسیاری از علما و پيروان شيعه از اين رويداد، خرسند نيستند و معتقد به پيامدهاي ناگوار اين منهج بر امت اسلامي مي‌باشند كه ما فقط به ذكر سخنان يكي از علماي مجتهد و عالي رتبه‌ي شيعه به نام دكتر موسي موسوي بسنده مي‌كنيم، نامبرده اين پيام خود را به سردمداران حكومت ابلاغ نموده كه تفكر ولايت فقيه، شبيه تفكر مسيحيان در مورد عيسي و احبار نصارا بوده كه معتقد به تجسم الله در مسيح و تجسم مسيح در حبر اعظم مي‌باشند.

ایشان بين اختيارات پاپ که تحت عنوان سلطه‌ي مطلق الهي ، مردم را زنداني می کنند ،می کشند و می سوزاند  با اختيارات ولي فقيه و زنداني كردن، تبعيد و تحقير مخالفين فكري توسط ايشان ، مقایسه می کند.

همچنين به صدور انقلاب و پيامدهاي ناگوار اين تفكر براي شيعيان و همچنين فرار مردم از دين بخاطر عملكرد برخي مراجع، اشاراتي نموده است.

ايشان مي‌گويد: ولایت فقیه همان بدعت، بال، و قدرت دومي است كه به سلطه كساني كه خود را نائبان امام مهدي مي داند اضافه گشت. اين نظريه به معناي دقيق تر نظريه اي «حلولي» بسته است كه از مسيحيت گرفته شده و همان معني را در بر دارد. اين نظريه حلولي در مسيحيت به اين صورت است كه: خداوند در مسيح تجسد مي يابد، و مسيح در اسقف اعظم متجسد مي شود. در عصر دادگاههاي تفتيش عقايد در اسپانيا، ايتاليا، و قسمتي از فرانسه، «پاپ»‌ به عنوان سلطه الهي مطلق بر مسيحيان و ديگران حكم راني مي كرد. و به اعدام، سوزاندن، و زنداني كردن مردم دستور ميداد. پليسها و ماموران او در طول روز و دل شب به خانه هاي اين مردم مي ريختند و انواع و اقسام فساد و منكرات را بر اهل اين خانه ها واقع مي كردند. اين نظريه ساختگي پس از غيبت كبري در زماني كه علما از الهي بودن منصب امامت سخن مي راندند و آن را ستايش مي كردند، به نظريات شيعه اضافه گشته و شكل عقيدتي به خود گرفت. اين سلطه الهي از امام جانشيني براي رسول خدا ص مي ساخت كه از طرف خداوند انتخاب گشته و داراي سلطه مي باشد. و چون امام زنده بوده و فقط از انظار غايب است، و غيبت خود سلطه الهي خود را از دست نداده، بلكه اين سلطه به نائبان او، يكي پس از ديگري و تا روز قيامت، انتقال مي يابد.

و اين چنين بود كه نظريه ولايت فقيه، در افكار فقهاي شيعه جاي بزرگي را به خود اختصاص داد. و در ايران كه در تاريخ معاصر، يعني همان عصر جدال سوم ميان شيعه و تشيع، مهد ولايت فقيه به شمار مي رود، ولايت فقيه توانست با استفاده از قانون اساسي جدي بالاترين مقام كشوري را كسب نموده، و سلطه مطلق كشور را در دست گيرد. اما با همه اينها، وضع كنندگان و پشتيبانان اين قانون اساسي هرگز نتوانستند تناقضات واضحي را كه بين تطبيقات عملي، و نظري فقهي وجود دارد حل نموده و به همين دليل از چشم انداز مجتمع شيعه، نظريه ضعيف، ركيك و سست به نظر مي رسد اگرچه قدرتهاي مادي بزرگي از آن پشتيباني مي كند، شايد از بارزترين اين تناقضات، اين مسئله باشد كه شيعيان در مورد آن مي پرسند: «آيا ولايت فقيه منصبي است ديني، يا سياسي؟»

چون اگر ولايت فقيه منصبي است ديني، در نتيجه قابليت انتخاب شدن و عزل شدن ندارد. همان گونه كه قابليت تطبيق ندارد، پس هرگاه كسي به مرتبه فقاهت برسد به صفت ولايت موصوف مي گردد و اطاعت از اوامر او كه ولايتش بر همه مسلمانان واجب مي گردد. اما ما مشاهده نموده ايم كه چگونه برخي از فقها مورد اهانت و شتم قرار گرفته و يا زنداني و فراري شده اند. و همه اين امور بخاطر اين بود كه در مقابل سلطه فقيه حاكم موضع گيري فكري و يا سياسي كرده بودند.

اما اگر ولايت فقيه منصبي سياسي است، پس چرا آنرا به دين و مذهب ربط مي دهند و لباس عقيدتي مي پوشانند؟ و چرا دم از واجب بودن اطاعت از ولي فقيه مي زنند؟

از همه اينها گذشته هنگامي كه فقيهان يك شهر، در راي و عقيده با يكديگر به زد و خورد مي پردازند، يك شخص از لحاظ عملي چگونه مي تواند ولايت فقيه را تجسم كند؟ و چگونه مي توان بين آراء متناقض و متخالف اين فقيهان جمع بندي نمود؟

به راستي كه ربط دادن چنين قانوني به اسلام، كه خداوند آنرا جهت بالا بردن ارزشهاي انساني فرو فرستاده است، بزرگترين اهانت به اين دين قيم  و آسماني است.

نظريه ولايت فقيه از ايران فراتر رفت و به مناطق شيعه نشين ديگر سرايت نمود تا شيعيان آنجا را همانند شيعيان ايران در زير تازيانه طوفان خود گيرد. من از اين مي ترسم كه اين بلا دامن گير شده و همه شيعيان را آنگونه در بر گيرد، كه پس از آن حتي روياي استقرار را نيز در خواب خود نبينند. اگر شيعه مي دانست كه به نام ولايت فقيه چه فجايعي رخ داده و مي دهد سايه اين فقها از سر مناطق شيعه نشين كم مي شد و اين حضرات هم چون گوسفند گريزان از دست گرگ، از دست شيعيان پا به فرار مي گذاردند.

هم اكنون و در زمان نوشتن اين سطور، در سرزمين شيعه نشين ايران، و پس از اينكه مردم اين سرزمين از دست ولايت فقيه بدبختي هاي بسياري كشيده اند، مي بينيم كه در مقابل مذهب و همه امور ناشي از سلطه فقها و مرجعيت مذهبي واكنشي بسيار عنيف و سخت بوجود مي آيد كه اين بدبختي ها به نوبه خود مردم ايران را به خروج دسته جمعي از اسلام تهديد مي كند.

و به همين علت است كه من مخلصانه از خداوند مسئلت مي كنم كه رساله تصحيحي من قبل از اينكه دير شود، و ديگر نوشدار و را فايده اي نباشد، بدست مردم ايران رسيده تا بدانند كه راه رهايي در از بين بردن و انكار كردن نيست، بلكه در ساختن و اصلاح خلاصه مي شود.(شیعه و تصحیح)

اي كاش اين تحليل عقلاني دقيق اين دانشمند بزرگ و فهيم، مورد توجه فقهاي مذهب و سازندگان حكومت ايراني قرار مي‌گرفت.

ما به دو قضيه از قضايائي كه دكتر موسوي مطرح نموده، مي‌پردازيم:

نخست پیامد های صدور انقلاب ولايت فقيه بر وضعيت امنيتي شيعه.

دوم  پیامدهای  صدور انقلاب ولايت فقيه بر عقايد شيعه.

در مورد قضيه نخست ، دكتر موسوي مي‌گويد: نظريه ولايت فقيه از ايران فراتر رفت و به مناطق شيعه نشين ديگر سرايت نمود تا شيعيان آنجا را همانند شيعيان ايران در زير تازيانه طوفان خود گيرد. من از اين مي ترسم كه اين بلا دامن گير شده و همه شيعيان را آنگونه در بر گيرد، كه پس از آن حتي روياي استقرار را نيز در خواب خود نبينند. اگر شيعه مي دانست كه به نام ولايت فقيه چه فجايعي رخ داده و مي دهد سايه اين فقها از سر مناطق شيعه نشين كم مي شد و اين حضرات هم چون گوسفند گريزان از دست گرگ، از دست شيعيان پا به فرار مي گذاردند.( شیعه وتصحیح)

دولت ايران با سوء استفاده از ضعف دولتهاي سني و خلأهائي كه در بسياري از كشورها وجود دارد، به شدت در تلاش صدور انقلاب به خارج از مرزهاي خويش مي‌باشد و اين امر باعث درگيريهاي خونين ميان شيعه و سني در برخي از كشورها مانند: عراق، يمن، افغانستان و لبنان (و سوريه) شده است.

اي كاش حكومت ايران از سرنوشت حكومتهاي شيعه در طول تاريخ درس مي‌گرفت. زيرا اين نخستين حكومت شيعي نيست بلكه قبل از اين نيز جهان سه حكومت شيعي را به خود ديده كه عبارت‌اند از حكومت بويهيان در ايران و حكومت عبيديان معروف به فاطميان در مصر و حكومت صفويها در ايران، گرچه حكومت‌هاي ياد شده از نوع ولايت فقيه نبودند اما ديري نگذشت كه از ميان رفتند.

درباره‌ي اين حكومت نيز ما به يقين مي‌دانيم كه با وجود قدرت و غروري كه دارد، چند دهه بيشتر دوام نخواهد يافت، زيرا نظامي است كه نه تنها بناي ناسازگاري با جهان اسلام بلكه با تمام بشريت را دارد در حالي كه مي‌بايست بجاي اين‌كارها به نظم امور داخلي كشور و تصحيح باورهای عقيدتي خويش كه قرنها شيعه را از امت اسلامي دور داشته است مي‌پرداخت نه اينكه به فكر جهاد عليه امت و صدور درگیری  به سایر ممالک باشد.[519]

چنانكه دكتر موسوي مي‌گويد: و در ايران كه در تاريخ معاصر، يعني همان عصر جدال سوم ميان شيعه و تشيع، مهد ولايت فقيه به شمار مي رود، ولايت فقيه توانست با استفاده از قانون اساسي جدي بالاترين مقام كشوري را كسب نموده، و سلطه مطلق كشور را در دست گيرد. اما با همه اينها، وضع كنندگان و پشتيبانان اين قانون اساسي هرگز نتوانستند تناقضات واضحي را كه بين تطبيقات عملي، و نظري فقهي وجود دارد حل نموده و به همين دليل از چشم انداز مجتمع شيعه، نظريه ضعيف، ركيك و سست به نظر مي رسد اگرچه قدرتهاي مادي بزرگي از آن پشتيباني مي كند.(شیعه وتصحیح)

 قضيه دوم: پيامدهاي ناگوار انقلاب ولايت فقيه بر انديشه‌ي شيعيان:

دكتر موسوي مي‌گويد: هم اكنون و در زمان نوشتن اين سطور، در سرزمين شيعه نشين ايران، و پس از اينكه مردم اين سرزمين از دست ولايت فقيه بدبختي هاي بسياري كشيده اند، مي بينيم كه در مقابل مذهب و همه امور ناشي از سلطه فقها و مرجعيت مذهبي واكنشي بسيار عنيف و سخت بوجود مي آيد كه اين بدبختي ها به نوبه خود مردم ايران را به خروج دسته جمعي از اسلام تهديد مي كند.

و به همين علت است كه من مخلصانه از خداوند مسئلت مي كنم كه رساله تصحيحي من قبل از اينكه دير شود، و ديگر نوشدار و را فايده اي نباشد، بدست مردم ايران رسيده تا بدانند كه راه رهايي در از بين بردن و انكار كردن نيست، بلكه در ساختن و اصلاح خلاصه مي شود.(شیعه و تصحیح)

ايشان تاكيد مي‌روزد كه اين نظريه بخاطر سوء استفاده فقها از سلطه‌ي ولايت فقيه، باعث فراري دادن خيلي‌ها از اسلام گرديد.

و اين امر ملموسي است كه جمع زيادي از جوانان تحصيل كرده‌ي ايراني خرافات مذهبي و ضد عقلي را به حساب دين مي‌گذارند و از دين بيزار شده به آغوش بي‌ديني و سكولاريسم پناه مي‌برند و اين پديده تا حد زيادي با آنچه در غرب بخاطر آلوده شدن باورهاي ديني با خرافات و فرار مردم از دين اتفاق افتاد،شبهات  دارد كه سرانجام، مردم با فرار از هرچه دين است به قوانيني كه به جدايي دين از دولت، امر مي‌كند رو بياورند.

و اين روند ـ فرار از دين ـ همچنان در جامعه ايراني روبه افزايش است. 

چنانكه پژوهشگر شيعي؛ احمد كاتب بر اساس آمار رسمي موسسه‌اي در تهران نوشته است كه حدود هشتاد دردصد 80% از ايرانيان، نماز نمي‌خوانند.

و اين با توجه به جديد بودن نظريه ولايت فقيه و تبليغات گسترده‌ي ايران مبني بر اينكه ملت ايران از استقلال و آزادي بهرمند شده است، آمار بزرگي است.

بايد گفت اين دولت توانسته در جنبه سياسي تغييراتي ايجاد نمايد ولي هنوز براي تغيير در جنبه‌ي اعتقادي كه بمراتب از جنبه‌ي سياسي مهم‌تر مي‌باشد، گامي برنداشته است.

آنچه ما در انتظارش هستيم و اميدواريم اتفاق بيفتد اينكه ايران و شيعه جهت جلب حمايت‌هاي داخلي و خارجي و جلوگيري از درگيری ها و ايجاد وحدتي بي‌نظير در سايه قرآن و سنت، دامنه‌ي تغيير و اصلاحات و تصحيح را گسترش دهد.


 عصر هفتم عصر كشف حقيقت و بازگشت (1409 ـ هـ)

شيعه در زمانهاي گذشته در لفافه ‌ي تقيه بسر برده،  عقايد خويش را در جوامعي كه زندگي مي‌كردند آشكار نمي‌نمودند چرا كه روايات ديني، آنان را به پنهان كاري در اين امر و عدم آشكار نمودن باورها دستور داده، آشكار كننده  را تهديد به عذاب دوزخ نموده است.

تقيه حسب روايات شيعه اصل مردمي در دين محسوب مي‌شود و فقط يك رخصت نيست كه هنگام نياز، از آن استفاده گردد.

و در هيچ روايت صحيح يا ضعيفي در منابع شيعي سراغ نداريم كه تقيه را رخصت بدانند و پندار بعضي از علماي مذهب در مورد اينكه تقيه رخصتي بيش نيست، ادعايي فاقد دليل مي‌باشدو اما بخشي از رواياتي كه در مورد تقيه آمده است بشرح زير است:

-        به علي بن ابيطالب نسبت داده‌اند كه گفته است: تقيه دين من و دين پدرانم مي‌باشد.[520]

-        به باقر نسبت داده‌اند كه گفته است: تقيه دين من و پدرانم مي‌باشد و دين و ايمان ندارد كسي كه تقيه نكند.[521]

-        خميني مي‌گويد: ترك تقيه از گناهان بزرگ محسوب مي‌شود و مرتكب آن، دوزخی  و اين عمل برابر با انكار نبوت و كفر به خداي بزرگ است.[522]

شیعیان مبتنی بر این روايات ، حدود هزار سال در سرداب و پنهانكاري زيسته تا اينكه امروز عليه اين باور خويش انقلاب نمودند و برخي از عقايد خويش و يا بهتر است بگويم عقايد خويش را بطور كامل براي همگان آشكار ساختند و احساس نمودند كه زمان تقيه سپري شده و نبايد بيش از اين پنهانكاري نمايند و بدينصورت، آئيني كه قرنها در تاريكي بسر مي‌برد به ميدان آمد و بسياري از مسلمانان كه با حقيقت اين دين آشنائي زيادي نداشتند آنرا از نزديك ديدند، شنيدند و شناختند كه بدون ترديد اين شناخت، پيامدهاي ناگواري در‌پي خواهد داشت بخاطر اينكه امت، عقيده‌اي را كه اسلام و مقدسات اسلامي را زير سوال ببرد تحمل نخواهد كرد. علاوه بر ساير مسلمانان، برملا شدن هرچه بيشتر عقاید اين دين بر پيروان خودش تأثير نا مطلوبی خواهد گذاشت چرا كه بسیاری از شیعیان، بخشي از عقايد و باورهاي ديني خويش را بخاطر كتمان كاري علما ورجال ديني، نشنيده و نمی دانند و با مسائلي از عقيده‌ي اسلامي مواجه مي‌شوند كه باورهاي آنان را به چالش مي‌كشد همه‌ي اينها براي توده مردم، تازگي دارد و به انقلاب و تزلزل در باورها خواهد انجاميد.

همچنين در گذشته كتابهاي مذهب شيعه زياد در دسترس نبوده و بخاطر اينكه حاوي مطالب زشت و زننده اي بوده ترجيح مي‌دادند كه آنها را دور از دسترس قرار دهند و معمولاً در تأليف كتابهاي عقيدتي خويش، بجاي استفاده از روايات شيعه، از روايات اهل‌سنت استفاده مي‌كردند، چنانكه عالم معروف شيعه؛ ابن حلي كه در اواخر قرن هفت و اوائل قرن هشتم مي‌زيسته در كتابي به نام «منهاج الكرامة» كه براي خدا بنده نوشت و مي‌خواست او را در مورد عقايد شيعه‌ي اثناي عشري به قناعت برساند، از روايات شيعه اصلاً استفاده نكرد.

سپس در دوران حكومت صفوي در قرن يازدهم برخي از كتابهاي شيعه آنهم به قدر محدودي آشكار شد.

ولي امروز كتابهاي شيعه به حد وافر چاپ و نشر و همه‌ي خرافات و روايات پوچي كه با هيچ عقل سليمي هم‌خواني ندارند رو شده و خردمندان قوم به نقد و تحليل آنها پرداختند و جمع زيادی از آن، اعلام برائت نموده‌اند چنانكه دراين‌باره در مباحث قبلي اشاراتي داشتيم.

بدون ترديد، اين رويكرد نتايج مثبتي براي پيروان اين عقيده در بر خواهد داشت زيرا همه‌ي آنان در پي باطل نيستند و اگر تا كنون از اين تفكر پيروي كردند بخاطر اين بوده كه آنرا دين حقيقي مي‌دانستند و اگر براي آنان خلاف آن ثابت شود، قطعاً از آن دست خواهند كشيد.

 رواياتي كه بيانگر تحريف و نقص قرآن مي‌باشد:

اينگونه روايات متأسفانه باعث لغزش بيشتر علماي مذهب شده است چنانكه طبرسي يكي از علماي اواخر قرن سيزدهم در كتابي كه اقرار به تحريف كتاب خدا مي‌كند نام حدود سي نفر از علماي شيعه را ذكر نموده كه همگي جز سه پا چهار نفر معتقد به تحريف قرآن بوده‌اند و در مورد آن سه  يا چهار نفر گفته است كه آنها نيز بخاطر تقيه و نه از روي قناعت به عدم تحريف،  صراحتا سخنی نگفته‌اند.

چنانكه طبرسي از نعمت‌الله جزائري نقل كرده كه ايشان در كتابش «الانوار النعمانية» اجماع علماي شيعه را بر تحريف قرآن نقل كرده و گفته است: همه بر حجت و متواتر بودن روايات دال بر تحريف قرآن، اذعان نموده‌اند.[523]

اين در حالي است كه الله متعال صراحتاً حفاظت و نگهداري قرآن را متعهد شده، و فرموده است: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ‌ (حجر/9) بنابراين هر روايت و سخني كه مخالف كلام خدا باشد، مردود و باطل است  مانند رواياتي كه امام را در جاي خدا قرار مي‌دهد تا بجاي خدا به درگاه آنان دعا و استغاثه شود و اين بر خلاف دستور آئيني است كه محمد آورده است:

مجلسي مي‌گويد: هرگاه حاجت و نيازي داشتي، نامه‌اي بنويس و آنرا روي قبر يكي از امامان بگذار يا درون كيسه‌اي گره بزن و درون نهر جاي يا در چاهي عميق يا درون آبگيري بينداز قطعاً بدست سيد خواهد رسيد و نيازت را شخصاً برآورده خواهد كرد.[524]

همچنين مي‌گويد:ائمه صلوات الله عليهم، شفاء اكبر و دواء اعظم براي كسي هستند كه از آنان شفا بطلبد[525]

آية الله العظمي وحيد خراساني طي سخني مسلمانان  و غير مسلمانان را به فرياد خواهي از امام مهدي مي‌خواند و مي‌گويد: از ضروريات و مسائل بديهي است كه هرگاه كسي راه را گم كند يا در كوير لوت سرگردان شود فرق نمي‌كند مسلمان باشد يا يهودي، نصراني، شيعه و سني فرياد بزند و بگويد يا ابا صالح المهدي ادركني، قطعاً به دادش خواهد رسيد. چرا كه در صورت اضطرار پرده‌ها برداشته مي‌شود و دعا مستقيماً متوجه امام خواهد بود. اما در غير حالت اضطرار، دعا همزمان متوجه امام و متوجه خداوند است. يعني كسيكه هستي از او سرچشمه مي‌گيرد (خدا) و كسيكه هستي بخاطر او هست (امام) البته در هر دو حالت ، حكم يكي است، همانگونه كه توجه در دعا بسوي كسي كه هستي از آن اوست، بايد صورت گيرد تا اجابت شود، دعا بسوي كسي كه هستي بخاطر اوست نيز بايد متوجه باشد، زيرا او سبيل اعظم و صراط محكم است و چون به درگاهش با اضطرار دعا شود فوراً اجابت خواهد كرد.[526]

در جايي مي‌گويد: هرگاه كسي مضطر كوير لوت به سبیل اعظم ( امام زمان ) برای رسيدن به آبادي متوسل شود، حتما ايشان به وي راه نجات را نشان خواهد داد و به او نگاهي خواهد انداخت كه در آن دوا و شفاي او مي‌باشد[527]

شاهرودي يكي از علماي اثناي عشري مي‌گويد:

نبايد از ياد برد كه گر چه ايشان (امام زمان) از ديدگاه مخفي است و كسي به ايشان دست رسي ندارد و نمي‌داند در كجا است ولي اين مانع از آن نمي‌شود كه ايشان به كمك شخصي كه دستش از همه‌جا كوتاه است و او را به فرياد بطلبد نشتابد زيرا كمك به انسانهاي درمانده و مضطر و بروز كرامات و معجزه در چنين مواقعي از مقامات ويژه و وظايف ايشان مي‌باشد بنا بر ا ين در سختي و انقطاع اسباب و عدم امكان تحمل مصايب دنيوي و اخروي و براي خلاص شدن از شر دشمنان انسي وجني به وي پناه برده و از وي كمك خواسته ‌شود.[528]

همچنين فاطمه را در برآورده ساختن نيازها ،به ليست ائمه افزوده  و گفته‌اند: دو ركعت نماز بخوان و در سجده يكصد بار بگو يا فاطمه سپس رخسار راستت را بر زمين بگذار و دوباره تكرار كن سپس سمت چپ رخسارت را بر زمين بگذار و صدبار بگو.[529]

اين در حالي است كه خداوند به صراحت فرموده است فقط خود او به دعاي مستمندان و مضطرين اجابت مي‌كند.

أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ ‌ (نمل/62) (چه کسی -جز خدا- به داد نیا زمند می رسد آنگاه که اورا فرا خواند)

وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا ‌ (جن/18)(مساجد از ان خداست با او در آنها کسی را مخوانید)

 بعضي از روايات آبروي رسول خدا و همسرانش را به بازي گرفته‌اند

اينگونه روايات پاك‌ترين خانه‌ي روي زمين يعني خانه‌ي رسول خدا را خانه‌ي كفر و فحشا معرفي مي‌كنند و مي‌خواهند بدينوسيله نبوت رسول خدا را زير سوال ببرند كه راضي به ازدواج با چنين زناني شده است.

- به سالم بن مكرم نسبت داده‌اند كه از پدرش نقل كرده كه از ابوجعفر شنيده كه گفته است آيه مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاء كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (عنكبوت/41) ( مثال کسانی که دوستانی جز الله برگزیدند، همانند عنکبوت است که خانه‌ای (سست) ساخت. و بی‌شک سست‌ترین خانه‌ها، خانه‌ی عنکبوت است؛ اگر می‌دانستند)

در مورد «حميرا» (عايشه) است. اينرا شرف الدين حسين استرآبادي روايت كرده است.[530]

سپس استرآبادي تعليقي بر آن زده و گفته است: با كنايه او را عنكبوت ناميده بخاطر اينكه عنكبوت حشره بسيار ضعيفي است و خانه ای كه براي خود تدارك ديده، سست ترين خانه‌ي روي زمين است. همچنين حميرا حيوان ضعيفي بود كه بخاطر كمبود عقل و دينش خانه‌اش را كه همچون خانه‌ي عنكبوت‌ست بود براي دشمني با مولاي خويش، مقري قرار داد كه نتوانست سودي به حال او داشته باشد بلكه در دنيا و آخرت به ضرر او تمام شد زيرا خانه‌اش را بر لبه‌ي پرتگاه آتش ساخته بود كه نهايتاً او و كسي كه خانه‌اش را ساخته بود به درون آتش دوزخ افتاد كسي كه پروردگارش را نافرماني كرد و از شيطان اطاعت نمود و سربازانش را در خدمت حميرا گمارد و نهايتا همه را وارد آتش دوزخ نمود و اين پاداش ستمگران است و پروردگار جهانيان را شاكريم[531]

سوال اينجاست كه رسول خدا پس از نزول اين آيه كه به گمان استرآبادي، عايشه را حيواني ضعيف و بي‌خرد و دوزخي ... معرفي مي‌كند، چگونه به ادامه‌ي زندگي با اين موجود، تن داد و راضي شد؟ آيا هيچ مسلماني چنين سخنان سخيفي را در مورد خانه‌ي پيامبر تحمل خواهد كرد؟

قمي در تفسيرش پيرامون آيه 10 سوره‌ي تحريم  مي‌گويد: خداوند در اينجا مثالي بيان كرده است: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَاِمْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ ‌ (تحريم/10) (الله، درباه‌ی کافران، زن نوح و لوط را مثال زده است؛ آن دو در ازدواج دو بنده از بندگان نیک ما بودند، ولی به آن دو خیانت کردند و آن دو بنده، نتوانستند چیزی از عذاب الاهی را از آن دو زن دفع کنند. و (به‌طور قطع در آخرت به آن دو زن) گفته خواهد شد: با کسانی که وارد (دوزخ می‌شوند)، وارد آتش شوید.

بخدا سوگند، هدف از خيانت، فاحشه‌گري است.

مجلسي در تفسير اين آيه مي‌گويد:  بر انسان بصير و هشيار مخفي نيست كه در اين آيات، نفاق و كفر عايشه و حفصه به اشاره نه بلكه به صراحت بيان شده است.[532]

وارد كردن چنين طعنه‌اي به ناموس و حيثيت پيامبر، براي مسلمانان قابل تحمل نيست و قطعاً آشكار شدن چنين مواردي در موضع‌گيري پيروان اين مكتب در برابر كتابها و دينشان بي تأثير نخواهد بود.

و برخي روايات، پدر همسران و دامادهاي رسول خدا را به كفر، زنديق بودن و پستي متهم مي‌كند كه هدف، لطمه زدن به نبوت و شرف رسول خدا مي‌باشد:

محمد طائر شيرازي نجفي در كتاب «الاربعين في امامة الائمة الطاهرين» مي‌گويد: نسب ابوبكر و بيان خباثت و خساست وي[533]

مجلسي در «الصراط المستقيم»در وصف عمر بن خطاب مي‌گويد: سخني پيرامون خساست و خبث باطني وي[534]

آري اين است وضعيت دو پدر همسر رسول خدا كه پيامبر، آنها و دخترانشان را از ميان آنهمه مردم، براي وصلت، انتخاب نمود! اين در واقع قبل از اينكه لطمه‌اي در حق آن بزرگواران محسوب شود بدون ترديد لطمه‌اي به خود رسول خدا است و قطعاً يك مسلمان و حتي يك شيعه، چنين طعنه‌هائي را نسبت به پيامبر خويش نخواهد پذيرفت.

پاره‌اي ديگر از روايات شيعه، اصحاب و شاگردان رسول الله را هدف قرار داده، مي‌گويند رسول خدا در تربيت آنان موفق نبوده، اين در حالي است كه مي‌گويند خميني توانست كاري انجام دهد كه رسول خدا نتوانست انجام دهد چنانچه در فصل سابق گذشت.

برخي از روايات منكر دختران رسول خدا مي‌باشد و برخي آنها را متهم به تندخوئي نموده‌ است:

چنانكه جعفر مرتضي عاملي يكي از شیعیان معاصر می‌گويد: در مورد زينب و ام‌كلثوم كه يكي با ابوالعاص بن ربيع و ديگري با عثمان بن عفان ازدواج نمود، ما معتقد هستيم كه آنها حقيقتاً دختران رسول خدا نبوده‌اند.[535]

حسن امين، شيعه[536] مي‌گويد: مورخان مي‌گويند پيامبر، چهار دختر داشته است ولي پس از جستجو در نصوص تاريخي به اين نتيجه مي‌رسيم كه فقط زهرا دختر ايشان مي‌باشد و بقيه دختران خديجه از شوهر اولش بوده‌اند.[537]

اين در حالي است كه مازندراني شارح كافي مي‌گويد: همه‌ي اهل نقل بر اين مطلب اتفاق نظر دارند كه خديجه از رسول خدا داراي چهار دختر به نامهاي: زينب، فاطمه، رقيه و ام‌كلثوم بوده كه همه زمان اسلام را درك كرده و هجرت نمودند.[538]

همچنين خداوند متعال خطاب به پيامبر، فرموده است: يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا ‌ (احزاب/59)

ترجمه: ای پیامبر! به همسران و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو: چادرهای خود را بر خویشتن فروپوشند. این پوشش به اینکه (به پاک‌دامنی) شناخته شوند، نزدیک‌تر است و بدین ترتیب مورد آزار قرار نمی‌گیرند. و الله، آمرزنده‌ی مهرورز است.

و اما اتهام به تندخوئي، در برخي روايات شيعه مي‌خوانيم كه فاطمه تندخو بوده است.

-        چنانكه به ابي‌عبدالله نسبت داده‌اند كه گفته است: فاطمه به رسول الله گفت: چرا مرا در مقابل مهريه ناچيز، ازدواج دادي؟ رسول‌الله فرمود: خداوند تو را از فراز آسمانها ازدواج داد.[539]

-        به يعقوب بن شعيب نسبت داده‌اند كه گفته است: زماني كه رسول خدا فاطمه را به عقد  علي در آورد، فاطمه به گريه افتاد رسول خدا فرمود: چرا گريه مي‌كني بخدا سوگند اگر بهتر از اورا سراغ داشتم تو را به عقد وي در مي‌آوردم، من تو را به عقد او در نياوردم بلكه خدا تو را به عقد او درآورده است.[540]

برخي از روايات، اهل‌بيت را به بزدلي، ترسو بودن و از دست دادن دين بخاطر حفظ جانهاي خويش متهم كرده است؛ از علي ابن ابي‌طالب گرفته تا آخرين امامشان را.

روايات زيادي هست كه شخصيت علي ابن ابي‌طالب را زير سوال مي‌برد.

همچنين رواياتي وجود دارد كه انبياء و فرشتگان را مورد طعن قرار مي‌دهد.

علاوه بر آنچه گذشت، بخش اعظم روايات شيعه، متناقض با هم مي‌باشد و بيشتر راويان را ائمه، كذاب خوانده‌اند و يا افراد مجهولي هستند كه صداقت و انصافشان، شناخته شده نيست.

همچنين شيعه در هيچ يك از علومي كه به ائمه نسبت مي‌دهند خودكفا نيستند نه در تفسير نه در فقه نه در اصول فقه و نه در علوم حديث و در همه‌ي اين علوم، خوشه چين منابع اهل‌سنت بوده‌اند كه اگر واقعاً ائمه از جانب خدا، مبعوث شده‌اند چرا پيروانشان با كمبود علوم، مواجه مي‌شدند، پس ادعاي سفينه‌ي اهل‌بيت،  ادعايي پوچ و مردود مي‌باشد.[541]

خلاصه اينكه همه‌ي اين كمبودها و نواقص‌ يكي بعد از ديگري رو مي‌شود و پيروان اين مكتب از خلال آن، به بطلان عقيده‌اي كه بيش از هزار سال فريب آن را خورده‌اند پي مي‌برند.

از اينرو علماي شيعه به سرگرم نمودن پيروان مكتب به داستانهاي ساختگي و احياي سالگرد شهادت حسين (فاطمه و ....) رو آورده [542] و با ساخت حسينه و مرثيه خواني و مراسمي از اين قبيل، مردم را از تفكر در مورد مسائل عقيدتي بازداشته‌اند و در سايه روايات دروغين و افراط آميز در فضيلت اهل‌بيت و پاداش پيروي از آنان و كيفر سخت نافرماني از آنان، فرصت تحقيق و بررسي و تجديد نظر را از عموم شيعيان گرفته‌اند: ولي آشكار شدن آنچه بيان گرديد، وضعيت را تغيير خواهد داد و ترديدي ندارم كه پيروان مكتب شيعه با ديدن و شنيدن موارد اسفباري كه گذشت، غافلگير خواهند شد؛ مواردي كه پيش از آنان پدرانشان را فريفته بود.

واقعاً اوج غافلگيري است وقتي يك شيعه متوجه شود آئيني كه بيش از هزار سال با آن خدا را بندگي كرده، آئيني نيست كه خدا نازل كرده و  اهل‌بيت بدان دستور نداده‌اند بلكه آئيني ساختگي و منسوب به اهل‌بيت بوده است!

البته اين اتفاق، بعد از سقوط ديدگاه ولايت فقيه  خواهد افتاد نه پیش از آن؛سقوط  تفكري كه به نام خدا حكومت مي‌كند و در آن، فقيه به جاي خدا تكيه زده است بگونه‌اي كه نپذيرفتن سخن فقيه، نپذيرفتن سخن خدا تلقي مي‌شود.

بايد گفت اين تفكر، مخالفت با مذهب نيست بلكه مخالفت با دين الهي است و منجر به درگيريهاي خونينی بين امت اسلامي شده و  خواهد شد.

چنانكه دانشمند شيعه؛ دكتر موسي مي‌گويد: نظريه ولايت فقيه از ايران فراتر رفت و به مناطق شيعه نشين ديگر سرايت نمود تا شيعيان آنجا را همانند شيعيان ايران در زير تازيانه طوفان خود گيرد. من از اين مي ترسم كه اين بلا دامن گير شده و همه شيعيان را آنگونه در بر گيرد، كه پس از آن حتي روياي استقرار را نيز در خواب خود نبينند. اگر شيعه مي دانست كه به نام ولايت فقيه چه فجايعي رخ داده و مي دهد سايه اين فقها از سر مناطق شيعه نشين كم مي شد و اين حضرات هم چون گوسفند گريزان از دست گرگ، از دست شيعيان پا به فرار مي گذاردند.

هم اكنون و در زمان نوشتن اين سطور، در سرزمين شيعه نشين ايران، و پس از اينكه مردم اين سرزمين از دست ولايت فقيه بدبختي هاي بسياري كشيده اند، مي بينيم كه در مقابل مذهب و همه امور ناشي از سلطه فقها و مرجعيت مذهبي واكنشي بسيار عنيف و سخت بوجود مي آيد كه اين بدبختي ها به نوبه خود مردم ايران را به خروج دسته جمعي از اسلام تهديد مي كند.

و به همين علت است كه من مخلصانه از خداوند مسئلت مي كنم كه رساله تصحيحي من قبل از اينكه دير شود، و ديگر نوشدار و را فايده اي نباشد، بدست مردم ايران رسيده تا بدانند كه راه رهايي در از بين بردن و انكار كردن نيست، بلكه در ساختن و اصلاح خلاصه مي شود.(شیعه و تصحیح)

گمان نمي‌كنم كه اين حكومت انقلابي با همه‌ي قدرت و جبروتي كه دارد، زياد دوام بياورد سپس شيعيان نفس راحتي خواهند کشید و بدون ترس و واهمه تصميم درست و عاقلانه‌اي خواهند گرفت...

شكي نيست كه تعدادي بر مذهب خويش خواهند ماند ولي به روش ديگر.

اينجاست كه امت زير سايه كتاب خدا و سنت پيامبرش به وحدت و يكپارچگي حقيقي خواهد رسيد و عام الجماعه (سال وحدت) كه بدست حسن بن علي اتفاق افتاد، بار ديگر تكرار خواهد شد.

وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ ‌ (يوسف/21)


 پايان

در پايان، باری  ديگر خلاصه‌ي مهم‌ترين نكات بحث را بشرح زير يادآور مي‌شويم:

1ـ از خلال اين بحث روشن شد كه اهل‌بيت در برابر شايعاتي كه در مورد امامت و عصمت آنان و عقايدي از اين دست كه به آنان نسبت داده مي‌شد، موضع گرفتند.

2ـ اهل‌بيت تاكيد داشتند كه در صورت درست بودن اين شايعات خود اهل‌بيت از عليس گرفته تا آخر ین امامشان  بخاطر اينكه امامت خويش را اعلام نكردند و در راه آن مبارزه ننمودند، پيش از ديگران قابل ملامت هستند زيرا شانه خالي كردن از وظيفه‌اي كه خدا به آنان  سپرده بود، لطمه‌ي بزرگي به شخصيت آنان وارد خواهد كرد.

3ـ عملكرد ظاهري اهل‌بيت، مطابق با كتاب خدا و سنت صحيح پيامبر و روش صحابه و اهل‌سنت بوده ، در طول زندگي از آنان عملي خلاف آنچه بيان گرديد، ديده نشده است.

4ـ شيعه در توجيه اين علمكرد اهل‌‌بيت، دستاويزي به نام تقيه پديد آوردند و معتقد مي‌باشند كه ائمه از ترس جانشان تظاهر به چيزي مي‌كردند كه حقيقتا بدان معتقد نبودند... آنان  احاديثي در فضيلت تقيه ساخته‌اند كه تقيه را جزو دين و ترك آنرا ترك دين دانسته اند.

5ـ شايعاتي كه بدان اشاره شد، هميشه يك رنگ نبوده بلكه فراز و فرود داشته برحسب شرايط،  گاهي پررنگ و زماني كم رنگ می شده.

6ـ ابن سبا يهودي، نقش بارزي در احداث اين شايعات داشته است بنابراين ،عليس تصميم به قتل وي گرفت ولي موفق نشد.

7ـ رابطه‌ي علي و اهل‌بيت با ساير صحابه، رابطه‌ي دوستانه و خوبي بوده و اگر آنان غاصب امامت بودند، علي و اهل‌بيت آنان  را دوست نمي‌داشتند و ستايش نمي‌كردند و فرزندان خود را به نامهايشان نامگذاري نمي‌نمودند.

8ـ اهل‌بيت همواره از پيروانشان شكايت داشتند و آنان را متهم به دروغگوئي و گنجانيدن روايات دروغين در كتب شاگردان خويش مي‌نمودند و اين خود بيانگر رازي است كه پس پرده‌ي اين شايعات وجود دارد.

9ـ شيعيان بعد از مرگ هر امامي، به چند گروه كوچكتر تقسيم مي‌شدند و بعد از مرگ آخرين امامشان (امام يازدهم) بيش از هر وقت ديگري دچار تقسيم شدند كه اين بيانگر پيچيدگي و واضح نبودن جريان امامت است و اگر نه نبايد تا اين حد باعث سرگرداني مي‌شد.

10ـ يكي از اين فرقه‌ها بعد از مرگ آخرين امامشان سرعت عمل را بدست گرفت و جهت تداوم عقيده‌ي شيعه، دست به جعل روايات زد، اين گروه بعدها به نام اثناعشري (دوازده امامي) معروف شد.

11ـ تقريباً فرقه‌‌هاي ديگر شيعه بخاطر اينكه همانند دوازده اماميها دست به خلق روايات جهت تداوم عقيده‌ي خويش نزدند به مرور از ميان رفتند.

12ـ كارخانه‌ي حديث سازي در مذهب شيعه همچنان تا قرن سيزدهم مشغول به توليد حديث بود و احاديثي به منصه‌ي ظهور رسيد كه قبلاً كسي با آنها آشنائي نداشت.

13ـ كتابهاي شيعه تا قرنها از ديده‌ها پنهان بود و كسي نسخه‌اي از آنها تا قبل از قرن يازدهم ندارد كه اين باعث سلب اعتماد از اين كتابها مي‌شود.

14ـ ادعاي پنهان شدن مهدي‌اي كه رهبري امت و پاسداري دين به وي سپرده شده، در واقع اهانت به پروردگار جهانيان تلقي مي‌شود كه بندگانش را بدون معلمي كه دينشان را به آنها آموزش دهد رها نموده است.

15ـ امامان طبق روايات شيعه از ترس جان خويش نتوانستند حقايق دين را براي مردم بيان كنند و سرانجام به بهاي نابودی دين، جانشان را نجات دادند.

16ـ امامان و علماي شيعه به وجود روايات دروغين در منابع شيعه اعتراف نموده‌اند بدون اينكه آنها را مشخص سازند ،كه اين امر باعث سلب اعتماد از ساير روايات مي‌شود.

17ـ شيعه به تأليفات اهل‌سنت رو آورده، مذهب خود را به كمك منابع اهل‌سنت ساختند و اين امر يكي از دلايل ماندگاري اين مذهب مي‌باشد زيرا آنها در كتابهاي ائمه‌ي خويش بقدر كافي دانشي نيافتند كه آنها را از علوم اهل‌سنت بي‌نياز سازد.

18ـ همه‌ي علومي كه از اهل‌سنت منتشر شده در عصري بوده كه ائمه در آن مي‌زيستند ولي از ائمه و پيروانشان هيچ كتابي در هيچ فني در عصري كه ائمه مي‌زيستند در دست نيست و اين مي‌رساند كه آنها امام (بمعناي شيعي آن) نبودند.

19ـ عقايد فرقه اثنا عشري، سير تكاملي از دوران دولت بويهيان گرفته تا عهد صفوي و عصر حاضر را پشت سرگذاشته است.

20ـ شيعه بيش از اين نتوانست طبق دستور مذهب كه تشكيل حكومت قبل از ظهور مهدي را ناروا مي‌دانست تحمل نمايد بنابراين عليه دستورات مذهب شورش كرد و انقلابي پديد آورد و در عين حال معتقد است كه اين انقلاب موافق با دستورات مذهب مي‌باشد.

و اكنون بيش از دو راه پيش رويشان نيست يا اينكه پيروان سابق مذهب از ائمه گرفته تا آخرين شيعه‌ي قبل از انقلاب همه بخاطر عدم فهم اين حقيقت، گمراه بوده‌اند يا اينكه اينهائي كه انقلاب كردند گمراه مي‌باشند.

21ـ سرانجام ما بر اين باور هستيم كه بزودي حقيقت براي پيروان اين مكتب آشكار خواهد شد و آنان به طرز غافلگيرانه‌اي متوجه اين مطلب مي‌شوند كه تا كنون بر ديانتي غير از آنچه خداوند نازل كرده است بسر برده‌اند و به خواست خدا پس از حدود هزار سالي كه با امت اسلامي بخاطر عقايد و همي و پوچ، فاصله داشته‌اند به پيكر امت اسلامي باز خواهند گشت.

و هموست هدايتگر به سوي راه مستقيم .

پايان ترجمه

30/12/1391ه ش




[1]. بحار الانوار (2/250) عبدالله بن سبا (2/205)، موسوعة احاديث اهل‌بيت (8/163)، اختيار معرفة الحديث (2/491) معجم، رجال الحديث (19/300) قاموس الرجال و كليات في علم الرجال (416).

[2]. البحار (2/218 ، 27/213) اصل روايت در كتاب سليم بن قيس 188 تحقيق محمد باقر انصاري مي‌باشد.

[3]. قواعد الحديث ص 135

[4]. لؤلؤة البحرين ص 47، نگا: طرائف المقال (2/396)

[5]. همه‌ي اين حقايق بنابر اعترافات خود علماي شيعه در كتابي به نام «گفتگوي عقلاني با گروه اثنا عشري در مورد منابع» گردآوري شده‌اند.

[6]. الكافي (2/219) من لا يحفره الفقيه (2/128) البحار (13/158) الوسائل  (16/204) المستدرك (12/255) جامع الأخبار ص 95.

[7]. البحار (72/421)، مستدرك الوسائل (12/254) جامع أحاديث الشيعه (14/514).

[8]. المكاسب المحرمة (2/162).

[9]. الكافي (2/370).

[10]. شرح اصول الكافي (10/33).

[11]. شرح اصول الكافي (9/127) و اين سخن با سخني كه در آن ادعا مي‌شود امام جعفر چهار هزار شاگرد داشته است متضاد مي‌باشد. چگونه با داشتن اينهمه شاگرد در تقيه شديد بسر مي‌برده؟.

[12]. معجم رجال الحديث (1/22).

[13]. تهذيب الاحكام (1/3).

[14]. حركة العقل الاجتهادي لدي فقهاء الشيعه ص 72.

[15]. مرجعية المرحلة و غبار التغيير ص 135.

[16]. القول المفيد في الاتهاد و اللتقليد ص 201.

[17]. اختيار معرفة الرجال (2/589) البحار (65/166) معجم رجال الحديث (15/265) الانتصار (1/234).

[18]. اختيار معرفة الرجال (2/587) البحار (65/166) معجم رجال الحديث (15/264) و دراسات في علم الدراية علي اكبر غفاري ص 154.

[19]. البحار (2/250)، موسوعة احاديث أهل البيت (8/163)، معجم رجال الحديث (19/300)، قاموس الرجال (10/189) و كليات في علم الرجال ص 416.

[20]. البحار (2/250)، الحدائق الناضرة (1/9) جامع احاديث الشيعة (1/262) اختيار معرفة الرجال (2/489) توضيح المتعال في علم الرجال ص 38، رجال الخاقاني (ص 209) و رجال ابن داوود (ص 279).

[21]. مقدمه كتاب «تنقيح المقال (1/174).

[22]. الموضوعات في الآثار و الأخبار ص 148.

[23]. همان ص 253.

[24]. قواعد الحديث:135

[25]. مقدمه تاريخ غيبت صغرا (ص44).

[26]. لؤلؤة البحرين ص 44 و طرائف المقال (2/396).

[27]. مرجعية المرحله ... شاخوري115 و مأساة الزهرا عاملي (1/27).

[28]. العين (1/124).

[29]. تاريخ المدينة (4/1149).

[30]. همان.

[31]. طبقات ابن سعد (45/185).

[32]. همان (45/98).

[33]. همان (45/104).

[34]. الكني والألقاب قمي (1/425،426).

[35]. الضهرست ابن نديم ص 249.

[36]. تاريخ طبري (3/411)

[37]. همان (3/450)

[38]. همان (3/462).

[39]. .همان (3/470).

[40]. همان (3/517).

[41]. طبري (5/98).

[42]. (7/167).

[43]. تاريخ دمشق (29/3).

[44]. همان (29/71).

[45]. همان (29/9).

[46]. همان (29/109).

[47]. التبصير بالدين (1/124).

[48]. بر خی  از مورخين مانند بغدادي، اسفرائيني و ديگران معتقداند كه ابن سوداء و ابن سبا دو شخص جداگانه هستند. چنانكه اسفرائيني مي‌گويد: ابن سوداء بعد از وفات علي با ابن سبا هم صدا شد و مردم را بسوي گمراهي دعوت مي‌دادند. التبصير بالدين (1/124).

[49]. نگا: اصدق النبأ في بيان حقيقة عبدالله بن سبا.

[50]. زرکلی می گوید: حسن بن موسی نوبختی  اهل بغداد و منتسب به جدش «نوبخت»بود ار کتابهایش «فرق الشیعه» و «الآراء و الدیانات » هست. الاعلام:1/224

[51]. فرق الشيعه نوبختي (ص/41) چاپخانه حيدريه نجف.

[52]. رجال الكشي ص 100.

[53]. كتاب الرجال، حلي ص 469 ط  تهران (1383 هـ).

[54]. تنقيع المقال (2/184) ط ايران.

[55]. نگا: اصدق النبأ في بيان حقيقة عبدالله بن سبا.

[56]. صحيح البخاري (4182)

[57]. الحاكم (4/187)، بيهقي در دلائل النبوة (8/3329)  و احمد بن حنبل به نقل از علي (1/114).

[58]. مصنف عبدالرزاق (11/449)، مسند عبدالله بن مبارك (1/258)، مسند احمد (1/14) و تاريخ دمشق (42/439).

[59]. تاريخ دمشق (2/440).

[60]. تاريخ دمشق (2/439 ـ 442).

[61]. صحيح بخاري (687).

[62]. تاريخ دمشق (2/440).

[63]. همان (42/438).

[64]. همان (30/291 ـ 292).

[65]. الطبقات (3/183).

[66]. همان (3/183).

[67]. تاريخ دمشق (42/439).

[68]. ابن ابي شيبه در مصنف (7/434 ش 7053).

[69]. الغارات ثقفي (1/302)، منار الهدي علي بحراني.

[70]. تاريخ طبري (3/450).

[71]. همان (3/450)

[72]. همان (3/520).

[73]. تاريخ طبري (2/700).

[74]. تاريخ طبري (3/455).

[75]. همان (2/700).

[76]. نهج البلاغه (ص178 ـ 179) شرح محمد عبده.

[77]. همان (ص397).

[78]. همان (ص430).

[79]. مسند احمد (2/242) مجمع الزوائد (9/137) و بزار با سند حسن. احمد شاكر: اسنادش صحيح است.

[80]. تاريخ دمشق (42/538).

[81]. مسند بزار (1/354) تاريخ دمشق.

[82].مسند بزار (1/493).

[83]. تاريخ دمشق (30/289).

[84]. تاريخ دمشق (30/289).

[85]. همان (30/289).

[86]. تاريخ دمشق  (30/289).

[87]. تاريخ طبري (4/113).

[88]. مروج الذهب (1/341).

[89]. شيعه و تصحيح به نقل از نهج البلاغه (3/7).

[90]. صحيح البخاري 4240.

[91]. مراجعه شود به كتاب ديگر مؤلف به نام «گفتگوي آرام» كه در آن نمونه‌هايي از اين قبيل روايات نهج البلاغه ذكر شده است.

[92]. اين روايت را ترمذي (5/662) نقل كرده و در سند آن زيد بن حسن انماطي وجود دارد كه ابوحاتم او را منكر الحديث دانسته است و ابن حبان او را جزو ثقات قلم داده كرده و ترمذي از او در كتاب حج روايتي نقل كرده است (تهذيب الكمال ـ 10/50) اين حديث كه رسول خدا آنرا در مراسم حج ارشاد فرمود، مخالف با روايت صحيحي است كه مسلم از زيد بن ارقم نقل كرده و چنين است: اي مردم شايد پيك اجل برسد و من به ملاقات پروردگارم بروم.  من در ميان شما دو چيز را مي‌گذارم كه نخستين آنها كتاب خدا است و در آن هدايت و روشني قرار دارد پس به كتاب خدا چنگ بزنيد، راوي مي‌گويد: مقداري در مورد كتاب خدا تشويق و ترغيب نمود. سپس فرمود: شما را در مورد اهل بيت خودم توصيه به نيكي مي‌كنم، اين جمله را سه‌بار تكرار فرمود صحيح مسلم (6378) هر دو حديث مطلب واحدی  را مي‌رسانند و محل ايراد حديث نيز مراسم حج بوده با اين تفاوت كه در يكي لفظ عترت آمده و در روايت صحيح‌تر، لفظ عترت نيامده است، ضمنا راوي حديث عترت، شخصي به نام زيد بن حسن انماطي است كه شخص غير معروفي است و فقط همين يك روايت از او نقل شده است و حديثش ياراي مقابله با حديث صحيحي كه ائمه آنرا نقل كرده است ندارد. همچنين لفظ عترت بمعني نسل و فرزندان هست و علي از نسل و فرزندان رسول الله نيست.

[93]. صحيح بخاري (ش 2882)

[94]. صحيح بخاري ( ش 6870)

[95]. مسلم 0ش 5240) و مسند (1/108).

[96]. بيهقي در سنن كبرا (6/99) ابويعلي در مسند (1/450) و ابوعوانه در مستخرج (15/287).

[97]. تاريخ دمشق (29/9).

[98]. همان (38/46).

[99]. تاريخ دمشق (42/475).

[100]. تاريخ طبري (3/474).

[101]. تاريخ دمشق (42/459).

[102]. در مورد نهج البلاغه يكي از علماي معاصر شيعه مي‌گويد: همه‌ي فرقه‌هاي شيعه در مورد نهج البلاغه اتفاق نظر دارند كه گفتار اميرالمؤمنين است تا جايي كه برخي انكار نسبت آنرا به عليC همانند انكار ضروريات دين دانسته‌اند و حكم تمامي روايات آن حكم احاديث صحيح نبوي را دارد (الهادي كاشف الغطا في مدارك نهج البلاغة).

[103]. نهج البلاغه شرح ابي الحديد (6/176).

[104]. نهج البلاغه (شرح محمد عبده 2/78 المعارف بيروت ).

[105]. صحيح بخاري (ش 5046).

[106]. صحيح بخاري ش . 43.

[107]. صحيح بخاري ش 2551 المسند (1783).

[108]. طبقات ابن سعد (3/39) تاريخ دمشق (13/260) و الشريعة (5/231).

[109]. تاريخ دمشق (42/588).

[110]. صحيح مسلم ش 102 و سنن اربعه.

[111]. اين روايات چهارگانه در تاريخ دمشق (29/8) آمده است.

[112]. اين روايات پنجگانه در تاريخ دمشق آمده‌اند (تاريخ دمشق30/386).

[113]. تاريخ دمشق (44/370).

[114]. تاريخ دمشق (44/356).

[115]. احمد در مسند (835) تحقيق شعيب از ناو وط.

[116]. امام احمد در فضائل الصحابة (484).

[117]. ابن سعد در طبقات (6/275).

[118]. تاريخ دمشق (30/383).

[119]. تاريخ دمشق (44/366).

[120]. تاريخ دمشق (26/344).

[121]. همان.

[122]. المسند (1/128) و تاريخ دمشق (30/359).

[123]. مصنف ابن ابي شيبه (ش 38208، و تاريخ دمشق (30/392).

[124]. هر سه روايات اخير در تاريخ دمشق (23/8) وارد شده‌اند.

[125]. تاريخ دمشق (30/382).

[126]. تاريخ دمشق (39/156)

[127]. تاريخ دمشق (30/352).

[128]. ابونعيم در دلائل (1/237) بيهقي و تاريخ دمشق (7/296).

[129]. تاريخ دمشق (30/438).

[130]. تاريخ دمشق (30/319).

[131]. منار الهدي ـ علي بحراني (ص 373) و ناسخ التواريخ (3/532).

[132]. زوائد فضائل الصحابه (ص 126) عبدالرزاق از شيعيان علي بشمار مي‌رفت ولي علي را بر ابوبكر و عمر مقدم نمي‌دانست.

[133]. بخاري و مسلم.

[134]. تاريخ دمشق (44/457).

[135]. المسند (2/384).

[136]. المسند (10/319) تاريخ دمشق (44/454).

[137]. ابن عساكر اين روايت را از چند طريق بيان نموده است. (44/452).

[138]. تاريخ دمشق (44/364).

[139]. تاريخ طبري (3/285).

[140]. تاريخ دمشق (44/457).

[141]. همان (44/457).

[142] نهج البلاغه ج2 ص222.

[143].شرح نهج12/3

[144] نهج البلاغه ج3 ص28.

[145]. تاريخ دمشق (44/51).

[146]. تاريخ دمشق (39/43).

[147]. تاريخ دمشق (39/43).

[148]. تاريخ دمشق (39/49).

[149]. نهج البلاغة (ص291) شرح محمد عبده و شرح ابن  ابي الحديد (9/261).

[150]. شيعه و تصحيح به نقل از نهج البلاغه (3/7).

[151]. تاريخ طبري (4/118).

[152]. تاريخ دمشق (45/304).

[153]. تاريخ دمشق (45/304).

[154]. شيخ مفيد در الارشاد ص 248، طبرسي در اعلام الوري ص 203 اربلي در كشف الغمه (1/440)، عباس قمي در منتهي الآمال (1/528)، باقر شريف در حياة امام حسين، هادي نجفي در يوم الطف ص 171، صادق مكي در مظالم اهل‌بيت ص 258 و ابن شهر آشوب در مناقب آل ابي طالب (30/305).

[155]. مفيد در الارشاد ص 186، طبرسي در اعلام الوري ص 203، ابن شهر آشوب در مناقب آل ابي طالب (3/304)، اربلي در كشف الغمه (1/440) و نجفي در يوم الطف ص 188.

[156]. مفيد در الارشاد ص 186، ابن شهر آشوب در مناقب (3/304)، طبرسي در اعلام الوري ص 203، اربلي در كشف الغمه (1/440)، قمي در منتهي الآمال (1/526)، قرشي در حياة امام حسين، هادي نجفي در يوم الطف و صادق مكي در مظالم.

[157]. صحيح بخاري ش 3707.

[158]. مصنف عبدالرزاق ش 20677.

[159]. سنن بيهقي (6/343).

[160]. الكامل في التاريخ (1/321).

[161]. تاريخ المدينة (1/202).

[162]. تاريخ دمشق (44/364).

[163]. الشافي للمرتضي ص 231، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد.

[164]. اين روايات ده گانه در تاريخ دمشق (1/343 ـ 348) وارد شده‌اند.

[165]. نهج البلاغه ـ شرح محمد عبده ص 543.

[166]. وسائل الشيعه (11/62) قرب الاسناد ص 62.

[167]. الشيعة و التصحيح ص 12.

[168]. تاريخ دمشق (42/534 ـ 535).

[169]. از عبدالرحمان بن عيسي از محمد بن حنفيه روايت است كه گفت: در كوفه هيچ خانواده‌اي بيش‌تر ازاآل  ابي‌ ليلي دوستدار اهل‌بيت نيست و همچنين از عبدالله بن عيسي روايت است كه در مورد عبدالرحمان بن ابي ليلي گفته كه وي علوي بود تاريخ دمشق (36/495) همچنين بن عساكر از ابي‌جهم روايت مي‌كند كه مي‌گويد: عبدالرحمان بن ابي‌ليلي علوی بود. تاريخ دمشق (36/96).

[170]. تاريخ دمشق (36/89).

[171]. طبقات ابن سعد (6/112).

[172]. صحيح بخاري ش 2505، ابوداود (ش 4664) ترمذي (ش3773) نسائي(ش1410) و احمد (ش20517).

[173]. البداية و النهاية (8/14، 15) تاريخ دمشق (3/262) و الكامل في التاريخ (2/107).

[174]. تاريخ طبري (4/123).

[175]. تاريخ دمشق (13/282)، البداية و النهاية (8/33).

[176]. همان.

[177]. الشيعه و التصحيح.

[178]. البداية و النهاية (8/150) چ بيروت.

[179]. جلاء العيون مجلسي ص 376.

[180]. تاريخ يعقوبي (2/228) و منتهي الآمال (1/240).

[181]. عمدة الطالب (ص 64 و 116) چ موسسه انصاريان.

[182]. تاريخ دمشق (13/241).

[183]. تاريخ دمشق (13/262).

[184]. همان 13/263).

[185]. تاريخ دمشق (13/263).

[186]. تاريخ بغداد (1/139).

[187]. تاريخ دمشق (8/33) و (13/261).

[188]. تايخ بغداد (10/305) و تاريخ دمشق (13/279).

[189]. البداية و النهايه (8/19) و الكامل في التاريخ (3/85).

[190]. الاحتجاج (2/10) البحار (44/20) الانتصار (9/234).

[191]. الاحتجاج (2/12) البحار (44/147) الانوار البهيه91.

[192]. مروج الذهب (2/431) الانتصار (8/106).

[193]. الارشاد190، مقاتل الطالبين 41 و اعيان الشيعه (1/569).

[194]. اختيار معرفة الرجال (1/328) البحار (44/23).

[195]. دابة الارض، يكي از نشانه‌هاي آخر الزمان است كه قرآن به آن اشاره نموده است (مترجم).

[196]. طبقات ابن سعد (3/39).

[197]. تاريخ طبري (4/286) مقاتل الطالبين (1/21).

[198]. تاريخ دمشق (14/212).

[199]. تاريخ طبري (4/286).

[200]. تاريخ دمشق (14/213).

[201]. همان (14/2).

[202]. قاموس الرجال تستري (12/83) چ قم.

[203]. الارشاد مفيد 241 و اعلام الوري طبرسي 949.

[204]. الاحتجاج (2/24) كشف الغمه (2/229) مناقب آل ابي طالب (3/258) الانتصار (9/235).

[205]. اعيان الشيعه (1/26) شرح نهج البلاغة (11/43) الدرجات الرفيعه في الطبقات الشيعه(5)

[206]. اختيار معرفة الرجال(1/338) شسه اصول الكافي مازندراني (10/50) جامع الرواه اربيلي (1/147) معجم الرجال خوئي (21/37) و الذريعه (1/354).

[207].. الشيعة و التصحيح 51.

[208]. تاريخ الاسلام (6/181 ـ 193) و سير اعلام النبلا (4/110).

[209]. تاريخ دمشق (13/378).

[210]. همان (30/460).

[211]. اينن سه تاريخ به ترتيب عبارت‌اند از: تاريخ ولادت، تاريخ امامت به گمان شيعه و تاريخ وفات.

[212]. همه‌ي ديدگاه‌هايي را كه بيان گرديد، ابن عساكر با سند خويش در تاريخ دمشق نقل كرده است. تاريخ دمشق (41/371).

[213]. شرح اصول اعتقاد اهل سنت و جماعت (ش 2683).

[214]. تارخ دمشق (41/372)، طبقات كبرا (5/214).

[215]. طبقات اين سعد (5/214)، تهذيب الكمال (3/136) تاريخ دمشق (41/391) و تاريخ الاسلام (6/435).

[216]. وضوء النبي سيد علي شهرستاني (1/454).

[217]. اختيار معرفة الرجال (1/336) البحار (25/288)، معجم رجال الحديث خوئي (15/134) و قاموس الرجال تستري (10/429).

[218]. الاحتجاج (2/29).

[219]. تاريخ دمشق (41/389).

[220]. همان (41/389).

[221]. تاريخ دمشق(41/388) اشاره به همجوار بودن با رسول خدا در محل دفن (مترجم).

[222]. تاريخ دمشق (41/388).

[223]. تاريخ دمشق (40/278).

[224]. كشف الغمه (2/74).

[225]. همان (2/74).

[226]. خاتمه الوسائل.

[227]. همان (2/90).

[228]. تاريخ دمشق (41/394).

[229]. تاريخ دمشق (41/368).

[230]. همان (41/368).

[231]. همان (41/369).

[232]. تاريخ دمشق (41/369).

[233]. همان (41/369).

[234]. همان (41/376).

[235]. همان (41/390).

[236]. تاريخ دمشق (13/69 ـ 71).

[237]. تاريخ دمشق (13/69 ـ 71).

[238]. مقاتل الطالبين (ص 188).

[239]. تاريخ دمشق (54/268) و سير أعلام النبلاء (3/401).

[240]. تفسير بن جرير طبري (10/424) و تاريخ دمشق (54/268).

[241]. تاريخ دمشق (54/290).

[242]. تفسير طبري (8/531).

[243]. تاريخ دمشق 054/280).

[244]. الطبقات ش 5213، تاريخ اسلام (1/768).

[245]. تاريخ دمشق (54/268 ـ 299).

[246]. تاريخ دمشق (54/288) هشام حاكم وقت بوده و امام مي‌خواسته بگويد كه از اونمی ترسد (مترجم).

[247]. نگا: مبحث شخصيت امير المؤمنين علی در همین کتاب

[248]. ابن روايات چهارگا نه در تاريخ دمشق وارد شده‌اند (54/ 284 ـ 288).

[249]. اشاره به اينكه مادر و مادر بزرگش از نسل ابوبكر است.

[250]. اين آثار در تاريخ دمشق وارد شده‌اند. (74/ 284 ـ 288).

[251]. الشريعة (5/225).

[252]. تاريخ دمشق (54/283).

[253]. همان (54/284).

[254]. كشف الغمه في معرفة الأئمه (2/147).

[255]. تاريخ دمشق (54/290).

[256]. اختيار معرفة الرجال (2/460) اعيان الشيعة (3/304) معجم رجال الحديث خوئي (3/251) جامع الرواة (1/90) البحار (26/251).

[257]. اختيار معرفة الرجال (2/590)، البحار (5/271) معجم رجال

[258]. اختيار (2/491)، معجم رجال الحديث (19/301) الحدائق الناظره (1/11) البحار (2/250) قاموس الرجال (10/1899).

[259]. البحار (2/218) (27/213) اصل روايت در كتاب سليم بن قيس ص 188 تحقيق محمد باقر انصاري.

[260]. اصول كافي (2/244) اختيار (1/37) و بحار  (22/245).

[261]. وسائل الشيعه (27/145) اختيار (1/349) معجم (8/233) قاموس الرجال (9/574) اعينان الشيعه (7/48) الاصول الاصليه (55).

[262]. اختيار معرفة الرجال (1/374) البحار (72/383).

[263]. علل الشرائع (ص 6063، 607) بحار الانوار (5/228).

[264]. علل الشرائع 490، بحار (5/246) تفسير نور ثقلين حويزي (4/35) و بصائر درجات 223.

[265]. اينرا در كتابم «حوارت عقلیه مع طائفة، اثناء عشريه» ذكر كرده‌ام.

[266]. سير اعلام النبلاء (5/390).

[267]. همان (19/461).

[268]. تاريخ دمشق (19/262).

[269]. همان (19/462).

[270]. همان (19/463).

[271]. تاريخ طبري (5/505).

[272]. تاريخ دمشق (19/471).

[273]. همان (19/464).

[274]. همان (19/464).

[275]. همان (19/467).

[276]. تاريخ دمشق (19/467).

[277]. همان (19/463).

[278]. همان (19/463).

[279]. سنن ابي‌داوود (ش 3643)، ترمذي (ش 2682) و ديگران با تصحيح شيخ آلباني.

[280]. الكافي (1/34)، بحار الانوار (1/164) امالي صدوق وسائل الشيعة (27/78) مستدرك الوسائل (17/299) و..

[281]. تاريخ دمشق (6/255 ـ 269).

[282]. المعرفة و التاريخ (1/340).

[283]. عقيلي (2/96) و ذهبي در الميزان (2/70). ضمنا زراره از آن دسته راوياني است كه در منابع شيعه از زبان ائمه مورد نفرين قرار گرفته است.

[284]. سير أعلام النبلاء (6/255) و تاريخ الاسلام (1/1054).

[285]. شرح اصول اعتقاد اهل‌السنة (6/271).

[286]. تاريخ دمشق (44/454).

[287]. همان (54/287).

[288]. همان (30/401).

[289]. دارقطني و به نقل از او وهبي سير اعلام النبلا (6/255) و تاريخ اسلام (1/1054).

[290]. ابن روايت قبلاً در موضع جعفر بيان گرديد.

[291]. الشيعة و التصحيح (1/50 ـ 51).

[292]. اختيار معرفة الرجال (2/593) مستدرك الوسائل (9/90) بحار (2/217) معجم الرجال الحديث (4/205) و اعيان الشيعه (3/564).

[293]. اصول كافي (8/192)، جامع احاديث شعيه بروجردي (1/238) مستدرك سفينة البحار 166، ميزان الحكمة (2/1544) و مكيال المكارم (2/126).

[294]. اختيار معرفة الرجال (2/587)، البحار (65/166) و دراسات في علم الدراية علي اكبر غفاري (154).

[295]. اختيار (2/590)، البحار (25/294)، معجم الرجال الحديث (15/262) و قاموس الرجال (9/599).

[296]. اختيار (2/596) معجم رجال (375) البحار (26/45).

[297]. اختيار (2/589) البحار (16765)، معجم (15/265) و مستدركات علم رجال (375).

[298]. اختيار (2/590)، جامع احاديث (14/549) ، البحار (2/80) و معجم خوئي (15/28).

[299]. الكافي (2/242)، البحار (64/160)، ميزان الحكمة (1/551).

[300]. اختيار (2/519)، مشكاة انوار طبرسي 131، معجم (8/377)، اعيان شيعه (7/128)، جامع الرواة (1/468) و خاتمة المستدرك (4/412).

[301]. بحار (2/246) جامع احاديث (1/226)، اختيار (1/347)، معجم (8/232) و اعيان الشيعه (7/48).

[302]. اختيار (2/616)، بحار (25/302) معجم (10/25)، قاموس (10/212) و اعيان شيعه (3/607).

[303]. اختيار (1/356)، معجم (8/242) و اعيان الشيعه (7/49).

[304]. اختيار معرفة الرجال (1/377).

[305]. اختيار (1/379) معرفة رجال الحديث (8/245).

[306]. اختيار (1/355)، وسائل الشيعه (3/113) معجم (8/228)، البحار (80/41)، جامع احاديث (4/159) و اعيان شيعه (7/55).

[307]. اصول كافي (1/375)، جامع المدارك، خوانساري (6/102)، مستدرك الوسائل (18/174)، البحار (65/104)، جامع احاديث شيعه (26/50)، تفسير عياشي (1/138)، تفسير صافي (1/285) و تفسير كنز الدقائق (1/619).

[308]. المحاسن رقي (1/37) و بحار الانوار (5/251).

[309]. تاريخ دمشق (27/369).

[310]. تاريخ دمشق (27/375).

[311]. همان (27/373).

[312]. همان (27/375).

[313]. همان (27/374).

[314]. همان (27/375).

[315]. همان (27/276).

[316]. تاريخ دمشق (27/375).

[317]. همان (27/376).

[318]. همان (27/376).

[319]. همان (27/3777).

[320]. تاريخ بغداد (13/27،28).

[321]. تاريخ بغداد (13/31).

[322]. تاريخ طبري (6/398).

[323]. مروج الذهب (3/356).

[324]. اصول كافي (1/367).

[325]. تاريخ بغداد (13/27، 28).

[326]. الارشاد ص 302، 303، الفصول المهمة (242) و كشف الغمه (2/237).

[327]. كشف الغمه (3/10) چ داراضواء.

[328]. الكافي (8/228)، ميزان الحكمة (2/1540) و الانتصار (9/234).

[329]. البداية و النهاية. (10/197).

[330]. منهاج السنة (2/155).

[331]. اختيار معرفة الرجال (2/549)، معجم الرجال (20/314) و قاموس الرجال (10/534).

[332]. اختيار (2/562)، قاموس (10/535)، معجم (20/316) و مختصر بصائر الدرجات 105.

[333]. تثبيت دلائل النبوة (1/225) شايد هدف قاضي منصوص بودن امامت افراد بخصوصي جزء علي زيرا ابن سبا اولين كسي بود كه ادعاي امامت علي را مطرح نمود.

[334]. اختيار (2/534)، البحار (48/189) مواقف شيعه (1/347) معجم (20/302) و قاموس رجال (10/524).

[335]. اختيار معرفة رجال (2/561)، ابوشاكر ديصاني؛ صاحب الدیصانیه كسيكه در گمراه ساختن هشام بن حکم نقش داشته است نگا: الرافعي تحت عنوان راية القرآن ص 176، قاموس رجال (10/517) و معجم رجال خوئي (10/277).

[336]. المراجعات عبدالحسين موسوي (420).

[337]. تاريخ طبري (7/139).

[338]. مقاتل الطالبين (ص561، 562).

[339]. تاريخ دمشق (4/142).

[340]. اختيار معرفة الرجال (2/591)، معجم رجال خوئي (5/262)، قاموس رجال (9/600)، اعيان شيعه (3/606) و مسند امام رضا (2/446).

[341]. تاريخ طبري (7/190) و سمط النجوم العوالي (2/352).

[342]. وفيات الاعيان (3/272)، تاريخ بغداد (12/56) و سه

[343]. كشف الغمه (ص334) و فصول مهمه ص 283.

[344]. سمط النجوم (2/352).

[345]. مروج الذهب (2/124).

[346]. روضات الجنات (4/273)، مستدرك الوسائل (3/527)، المناقب لابن شهر آشوب (4/425)، البحار (50/317) و ...

[347]. متن كامل اين مطلب به زودي خواهد آمد.

[348]. تطور الفكر السياسي (114).

[349]. فرق الشيعه (96) و المقالات و الفرق (106).

[350]. مروج الذهب (4/190).

[351]. فرق الشيعه نوبختي ص 119 چ دارالرشيد با اختصار.

[352]. فرق الشيعه (32ـ 97).

[353]. الغيبة نعماني (ص 11).

[354]. همان (103).

[355]. مقدمه: اكمال الدين ص 2.

[356]. الخطيبة نعماني (ص 137، 138).

[357]. الغيبة طوسي (142).

[358]. الكافي (1/338).

[359]. الكافي باب الغيبة 113 و الامامة و التبصره: 119.

[360]. اصول كافي (1/337).

[361]. همه روايات فوق برگرفته از اصول كافي (1/240ـ 337).

[362]. الكافي (1/336)، اكمال الدين (337)، الغيبة طوسي (104) و البحار (51/150).

[363]. بخاري ش 1296 و مسلم ش 2647.

[364]. لسان العرب (2/100) و تاج العروض 01/1194).

[365]. الارشاد مفيد 260.

[366]. الارشاد مفيد 260.

[367]. كتاب الغيبة نعماني (294 ، 295).

[368]. بدا كه از عقايد مشترك يهود و شيعه مي‌باشد. يعني خدا از تصميم سابق خويش بخاطر قضيه‌اي كه بعداً رخ داده است پشيمان مي‌شود. (مترجم).

[369]. الكافي (1/368) الغيبة طوسي (262) بحار الانوار (52/103).

[370]. الكافي (1/3689 و الغيبة نعماني (198).

[371]. الغيبة طوسي (262) و بحار (52/103).

[372]. الغيبة نعماني ص 195، الغيبة طوسي (262) و بحار الانوار (52/104).

[373]. اصول كافي (1/368) و الغيبة نعماني (198).

[374]. الكافي (كتاب الحجة باب كراهية التوقيت (1/369) الخيبة نعماني (295) الخيبة طوسي (207) و بحار الانوار (52/102).

[375]. مروج الذهب (4781).

[376]. الكافي (8/375).

[377]. الكافي (1/336).

[378]. اصول كافي (1/338)، الغيبه نعماني (118)  اكمال الدين 449.

[379]. همان.

[380]. الغيبة طوسي در فصل ذكر علل مانع ظهور 199.

[381].  التوحيد ابن بابويه 336، اكمال الدين 75 و بحار الانوار (13/37).

[382]. التشيع و الشيعه، كسروي 42.

[383]. تطور المباني الفكريه للتشيع في القرون الثلاثة الاولي (156 ـ 162).

[384]. معرفة الحديث.

[385]. (1) او نوه امام الاكبر (سيد الحسن موسوي اصفهاني) است و در نجف اشرف در سال 1930 متولد شده است. و دراسات تقليدي خود را در دانشگاه بزرگ نجف اشرف به پايان رسانيده و موفق به اخذ مدرك عالي در فقه اسلامي ، ( اجتهاد ) گشته است.

(2) موفق به دريافت دكترا در تشريع اسلامي از دانشگاه تهران در سال 1955 گشته است.

(3) موفق به دريافت دكترا در فلسفه از دانشگاه پاريس ((سوربون)) در سال 1959 شده است.

(4) به عنوان استاد اقتصاد اسلامي در دانشگاه تهران در بين سالهاي 62 - 1960 مشغول به تدريس بوده است.

(5) به عنوان استاد فلسفه اسلامي در دانشگاه بغداد در فواصل سالهاي 1967- 87 مشغول به تدريس بوده است.

(6) در سال 1979 به بعد به عنوان رئيس مجلس اعلاي اسلامي در غرب آمريكا انتخاب شده است.

(7) به عنوان استاد مهمان در دانشگاه ((هاله)) آلمان دموكراتيك، و استاد معار دانشگاه طرابلس ليبي در بين سالهاي 74 – 1973     مشغول بكار بوده است.

 (8)و بعنوان استاد باحث در دانشگاه هاروارد آمريكا، در سالهاي 76 – 1975

 (9)و استاد منتخب در دانشگاه لوس آنجلس در سال 1978 مشغول به تدريس بوده است .

[386]. بخاري ش 107 و مسلم ش 4.

[387]. شيعه و تصحيح (1/10).

[388]. شيعه و تصحيح (1/63).

[389]. نگا: كتابهای گفتگو عقلي با اثنا عشريه پيرامون منابع و «برائت آل البيت» از مولف.

[390]. تهذيب الاحكام 01/3).

[391]. اساس الاصول ص 51.

[392]. الكافي (2/219)، من لا يحضره الفقيه (2/128)، البحار (13/158)، الوسائل (16/204)، المستدرك (12/255) و جامع الاخبار 95.

[393]. البحار (72/414)، من لايحضر (2/127)، الوسائل (10/131) و المستدرك (2/254).

[394]. الكافي (2/217)، البحار (63/75) و الوسائل (16/215).

[395]. الكافي (2/221)، البحار (72/394) و الوسائل (16/205).

[396]. البحار (72/397) المحاسن (1/257) العلل و المستدرك (12/254).

[397]. الاعتقادات 108.

[398]. المكاسب المحرمة (2/162).

[399]. شرح اصول الكافي (10/33).

[400]. شرح اصول كافي (9/127) گفتني است كه اين گفتار با آنچه ادعا مي‌شود كه جعفر صادق 4 هزار شاگرد داشته است هماهنگي ندارد چگونه ممكن است فردي در تقيه شديد بسر ببرد و از طرفي چهار هزار شاگرد داشته باشد؟!

[401]. معجم رجال الحديث (1/22).

[402]. الحدائق الناضرة (1/5).

[403]. حركية العقل الاجتهادي (72 ـ 75).

[404]. براي تفصيل بيشتر به كتاب مولف به نام: گفتگوي عقلاني با گروه اثنا عشري مراجعه شود.

[405]. البحار (2/250)، موسوعة احاديث أهل البيت (8/163)، معجم رجال الحديث (19/300)، قاموس الرجال (10/189) و كليات في علم الرجال ص 416.

[406]. البحار (2/250)، الحدائق الناضرة (1/9) جامع احاديث الشيعة (1/262) اختيار معرفة الرجال (2/489) توضيح المقال في علم الرجال ص 38، رجال الخاقاني (ص 209) و رجال ابن داوود (ص 279).

[407]. بحوث في علم الاصول (7/39) سيد محمود هاشمي.

[408]. الموضوعات في الآثار و الاخبار (253).

[409]. همان 165.

[410].همان/ 148.

[411]. در اسات في الحديث و المحدثين/195.

[412] ـ الموضوعات في الآثار و الآخبار 234.

[413]. من لايحضره الفقيه (1/290).

[414]. شرح نهج البلاغة (11/48).

[415]. قواعد الحديث 135.

[416].  ميزان الاعتدال (2/244).

[417]. صحيح الكافي بهبودي.

[418]. قواعد الاحكام في مصالح الانام (1/479).

[419]. مقالات الاسلاميين اشعري (1/88)، تصحيح الاعتقاد مفيد (64) و بحار الانوار (25/345).

[420]. كسر الصنم (30 ـ 39).

[421]. بت شكل (30 ـ 39).

[422]. حاشيه سماء المقال 02/210) و تعليق علي منهج المقال بهبهاني 318.

[423]. مقدمه معاني الاخبار 13 حاشيه سماء المقال (2/210).

[424]. الحدائق الناظره (3/156).

[425]. حاشيه كتاب الفوائد المدنيه و الشواهد المكية 309.

[426]. كشف الغطا 40.

[427]. نگا: گفتگوي عقلاني با شيعيان اثنا عشري. پيرامون منابع، از همين مؤلف.

[428]. حاشيه كتاب الفوائد المدنيه و الشواهد المكيه 309.

[429]. علم الكلام المعاصر، حيدرحب الله (29ـ31).

[430]. صاحب كتاب الدعامه. نگا: معجم المؤلفين (13/192).

[431]. الحور العين حميري 153.

[432]. وسائل الشيعه (30/259).

[433]. هداية الابرار إلي طريق الأئمة الأطهار 136.

[434]. مرجعية المرحله و غبار التغيير 340.

[435]. حيدر حب الله در حاشيه «نظريه السنة ...» نوشته است: حلي نزد برخي از علماي اهل‌سنت مانند نجم الدين قزويني، برهان الدين نغي حنفي و تقي الدسن حنفي كوفي زانوي تلمذ زده است، نگا: اعيان الشيعه، ريحانة الادب، مجالس المؤمنين و لؤلؤة البحرين.

[436]. . نظرية السنة في الفكر الامامي 228.

[437]. علم الكلام المعاصر. حیدر حب الله(29) به زودي در بحث عصر ششم نمونه‌هايي از مسائل فقهي برگرفته از كتابهاي اهل‌سنت ارائه خواهيم.

[438]. هداية الابرار الي طريق أئمه الاطهار 233.

[439]. فصل الخطاب 35.

[440]. مستدرك سفينة البحار (1/27).

[441]. اين عا لم شيعه همان كسي است كه كتابي به نام «فصل الخطاب في تحريف كتاب رب الارباب» در اثبات  تحريف قرآن نوشته است.

[442]. الذريعه (21/7).

[443]. الذريعه (2/111).

[444]. الذريعة (1/60).

[445]. الذريعة (1/6 ، 62).

[446]. تهذيب الاحكام (1/4)

[447]. تهذيب الاحكام (1/2).

[448]. تحقيق كتاب الاستبصار (1/10).

[449]. مقدمه جامع الرواة (1/6)

[450]. فصل الخطاب ص 354.

[451]. الكافي (8/295)، الخطيب نعماني 115، بحار (25/114) وسائل الشيعة (11/37).

[452]. شرح مازندراني (12/412).

[453]. الغيبة نعماني 131.

[454]. الكافي (8/256) وسائل الشيعة (11/36).

[455]. الصحيفة السجادية الكامله ص 16 چ بيروت.

[456]. مستدرك الوسائل (2/248) چ تهران.

[457]. الكافي (8/247).

[458]. بحار الانوار (52/136).

[459]. وجوب النهفته لحفظ البيضة 93.

[460]. مكيال المكارم في فوائد الدعاء للقائم (2/238).

[461]. همان (2/239).

[462]. همان (2/240).

[463]. الحكومت الاسلاميه 48.

[464]. همان 26.

[465]. همان 26،27.

[466]. الحكومة الاسلامية 9.

[467]. دراسات في ولاية الفقية و فقه الدولة (1/48).

[468]. نگاهي به ديدگاه منتظري در مورد وجوب وصيت: در مورد آنچه منتظري در اينباره ذكر كرد و براي اثبات آن، دلايل عقلي ارائه نمود ما ضمن بيان موضع اهل‌سنت در اينباره به رد دلايل ايشان نيز مي‌پردازيم.

اولاً اهل‌سنت بر اين باور است كه رسول خدا با توجه به طبيعت بشر و احترام وي به انسانيت آنان، از تعيين جانشين براي خود صرف نظر كرد بخاطر اينكه مي‌دانست اين روش نهايتاً به جنگ، دو دستگي و فتنه مي‌انجامد. از اينرو انتخاب فرد اصلح را براي اين منظور، پس از اينكه بيست سال آنها را تربيت كرده بود به خودشان واگذار نمودو تجربه نيز ثابت نموده كه اين بهترين شيوه براي انتخاب حاكم و رهبر جامعه است.

چنانكه ملتها بعد از پيمودن تاريخ طولاني از تجربه به همين نتيجه رسيده‌اند و امروز جوامع غرب بعد از جنگ‌هاي خونين و تاريخي مملو از جنگ و خونريزي به اين مطلب رسيده‌اند كه بهترين راه براي حكومت داري، انتخاب رئيس و حاكم توسط خود ملت مي‌باشد.

گرچه به اين روش نيز انتقاداتي وارد است ولي تجارب بشري، اين شيوه را بهترين شيوه در تاريخ بشر دانسته‌اند.

تا جائي كه اخيراً فقهاي شيعه نيز در تشكيل حكومت ولايت فقيه از همين شيوه استفاده نمودند.

ثانياً: پيامبر خدا مردم را كاملاً بدون هيچ برنامه‌اي راها نكرد و نرفت بلكه پيرامون خود تعدادي از مردان را تربيت كرد و به خود نزديك نمود و توجه ويژه‌اي به آنها مبذول داشت و يكي را بيش از ديگران با خود ملازم نمود و در سفر و حضر در كنارش بود بگونه‌اي كه معمولاً نامش در كنار نام پيامبر گرفته مي‌شد و مردم نيز به فضل و جايگاهش معترف بودند و او كسي نبود جز ابوبكر صديق كسي كه رسول خدا او را در بزرگترين رويداد پس از اسلام يعني جريان هجرت، براي همراهي خويش برگزيده بود، رويدادي كه نقطه‌ي عطفي در سرنوشت اسلام بحساب مي‌آيد و امروز از آن بعنوان مبدأ تاريخ اسلام ياد مي‌شود چنانكه قرآن نيز به اين همراهي اشاره مي‌كند انجا كه مي‌فرمايد: ‌ إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُواْ السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ‌ (توبه/40)( اگر پیامبر را یاری نکنید، به راستی الله یاری­اش نمود؛ آن­گاه که کافران او را در آن حال که یکی از دو نفر بود، از مکه بیرون راندند. هنگامی که آن دو (پیامبر و ابوبکر صدیق) در غار بودند و به یارش می­گفت: اندوهگین مباش؛ همانا الله با ماست)

بدون ترديد انتخاب ابوبكر بعنوان همسفر در اين سفر حساس و سرنوشت ساز اتفاقي نبوده بلكه از روي برنامه و حساب و كتاب و چه بسا به دستور وحي الهي بوده است.

اين جريان، مقام و منزلت ابوبكر را بالا برد و ازدواج رسول خدا با دخترش؛ عايشه؛ باعث افزايش بيشتر مقام وي گرديد زيرا پدر يكي از امهات المؤمنين بود و بيش از همه زماني معروف‌تر و محبوبتر شد كه رسول خدا در بيماري وفات، او را بر مصلاي خود گمارد و امامت نماز مردم را به او سپرد (صحيح مسلم و صحيح بخاري)

اينها به روشني مي‌رساند كه رسول خدا قلباً خواهان اين بود كه ابوبكر جانشين وي باشد.

البته نزد ما روايات صحيحي وجود دارد كه رسول خدا مي‌خواست خلافت را براي ابوبكر بنويسد ول از آن صرف نظر كرد و فرمود مؤمنان و خدا كسي جز او را انتخاب نخواهد كرد (صحيح بخاري) و چنين هم شد.

چنانكه امت، بعد از وفات رسول خدا كسي جز ابوبكر را انتخاب نكرد، زيرا رسول خدا با قرائن زيادي مردم را متوجه اين مطلب نموده بود. از اينرو حتي دو نفر هم با اين قضيه مخالفت ننمودند و اگر قضيه مبهم بود يا كسي ديگر در فضيلت و جايگاه ديني و اجتماعي با ابوبكر برابري مي‌كرد، قطعاً انتخاب خليفه به اين سادگي انجام نمي‌گرفت و اتفاق چندين هزار انسان از قبايل مختلف و با سليقه‌هاي مختلف بر يك شخص به راحتي امكان پذير نبود و اين خود دليل روشني بر اين مطلب است كه اشارات و قرائن زيادي از طرف پيامبر در مورد خلافت ابوبكر وجود داشته است.

زيرا گردآمدن هزارها انسان و بيعت با يك شخص بدون هيچ درگيري از سه حالت خالي نيست يا بر اساس قناعت ايماني افراد و يا بر اساس زر و زور بوده است. احتمال دو گزينه‌ي آخر منتفي است زيرا تاريخ چيزي در اينمورد نقل نكرده است و مي‌ماند گزينه‌ي سوم كه همان قناعت ايماني باشد كه فقط عنصر ايماني در بيعت با ابوبكر بخاطر اشارات و قرائن نوي دخيل بوده است.

بعد از اينكه ابوبكر چشم از جهان فرو بست شرف ديگري كه نصيبش گرديد اين بود كه خداوند او را در جوار پيامبرش جاي داد و اگر مرد صالحي نبود خداوند او را در كنار حبيبش جاي نمي‌داد كه تا قيام قيامت مسلمانان همانگونه كه به پيامبر عرض سلام مي‌كنند به او نيز سلام بكنند.

چنانكه وقتي از علي بن حسين؛ زين العابدين در مورد جايگاه ابوبكر و عمر نزد رسول خدا پرسيدند: گفت: همان جايگاهي را كه هم اكنون دارند و در جوار ايشان بسر مي‌برند. (تاريخ دمشق 44/382)

سوماً: بايد دانست كه رسول خدا بزرگترين رهبر و جانشين را بعد از خود گذاشت كه همان كتاب خدا است و خود پروردگار عالم پاسداري از آن را به عهده گرفته تا هميشه تاريخ، بشر را رهبري كند و هرگاه از راه حق به انحراف گشوده شود، دستش را بگيرد و به راه برگرداند چنانكه قرآن، تر و تازه و دست نخورده در ميان مسلمانان هست و در پرتو آن به راهشان ادامه داده و مي‌دهند.

و در اين رابطه روايتي از عبدالله بن ابي‌ اوفي وجود دارد كه رسول خدا كتاب خدا را بعنوان وصيت خويش در ميان ما گذاشتند (بخاري ش 2589) و چه وصيتي بزرگتر از كتاب خدا خواهد بود.

چهارم: اگر وصيت براي خلافت، جزو اركان دين بود رسول خدا از آن غافل نمي‌ماند و قطعاً آنرا بارزترين شكل بيان مي‌نمود كه براي كسي بعد از ايشان امكان پنهان كردن آن باقي نماند.

و تجمع و اتفاق صحابه بر خلاف ابوبكر، دليل روشني است كه رسول خدا در حق كسي ديگر وصيتي ننموده است، زيرا اگر چنين وصيتي وجود مي‌داشت مانند ساير رويدادهاي به تواتر نقل مي‌شد. و ادعاي توافق هزارها انسان از بهترين ياران رسول خدا> گرفته تا اعراب تازه مسلمان بر توطئه‌اي عليه وصي پيامبر ادعايي است كه در ترازوي عقل و خرد وزني ندارد.

ناگفته پيداست كه بيعت با ابوبكر در سقيفه كه محل تجمع انصار بود اتفاق افتاد و همه‌ي انصار در آن شركت كردند و اين بمعناي محروم ساختن همه‌ي انصار در آن شركت كردند و اين بمعناي محروم ساختن همه‌ي انصار از خلافت بود.

و هيچ‌كس از آنان اعتراض نكرد جزء سعد بن عباده كه خودش ميل به خلافت داشت و اگر چنانچه انصار، در اين باره وصيتي از رسول خدا در حق كسي شنيده بودند قطعاً ساكت نمي‌نشستند و آنرا بازگو مي‌نمودند.

پنجم: بعد از وفات رسول خدا، ابوبكر در حالي زمام امور را بدست گرفت كه مردم زيادي در شبه جزيره‌ي عربستان از دين برگشته بودند و فقط شهرهاي مكه، مدينه و طائف در امان بودند، اينجا بود كه ابوبكر به ساير مناطق لشكركشي كرد و آنها را دوباره به اسلام برگردانيد. اگر چنانچه خود ابوبكر جزو مرتدين بود چگونه به خود جرأت مقابله با مرتدين را مي‌داد؟

اگر چنين بود سپاه اسلام از او در مبارزه با مرتدين اطاعت نمي‌كرد بلكه به او مي‌گفتند: خودت از دين برگشته‌اي چگونه با ديگران مبارزه مي‌كني؟

اصلاً چه پاسخي براي خود مرتدين داشت اگر مي‌گفتند: چرا با مي‌جنگي در حالي كه خودت هم مرتد شده‌اي؟ اگر چنين اتفاقي مي‌افتاد قطعاً تاريخ آنرا ثبت مي‌كرد.

ششم: خلافت ابوبكر، بركات زياد داشت. ايشان امت را به خوبي رهبري كرد. دامنه‌ي فتوحات را گسترش داد و پرچم اسلام را در نقاط دور دست و آباد جهان به اهتزاز درآورد كه اينها در مرحله اول بيانگر موفقيت رسول معظم اسلام در تربيت شاگردانش و در مرحله‌ي دوم تحقق وعده‌ي الهي مي‌باشد كه فرمود: وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ  (نور/55) ( و نماز را برپا دارید و زکات دهید و از پیامبر اطاعت کنید تا مشمول رحمت شوید.

زماني كه به آنچه صحابه از اسخلاف، تمكين و امنيت رسيدند مي‌انديشيم در مي‌يابيم كه آنها حقيقتاً مؤمنان شايسته و نيكي هستند كه خداوند به آنان و عده‌ي استخلاف، تمكين و امنيت را داده است آنجا كه مي‌فرمايد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ، إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ، وَمَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ  (مائده/54 ـ56) (و نماز را برپا دارید و زکات دهید و از پیامبر اطاعت کنید تا مشمول رحمت شوید.

در اين آيات خداوند وعده داده كه هرگاه در امت، ارتدادي صورت گيرد خداوند افراد ديگري را جايگزين آنان خواهد كرد و قطعاً خداوند خلف وعده نخوهد كرد.

اگر بگويد: صحابه مرتد شده‌اند.

مي‌گوئيم: پس چه كسي جايگزين آنان شد و پرچم اسلام را بدست گرفت و با مرتدين مبارزه كرد، زيرا اين وعده‌ي الهي است؟

و چون كسي عملاً جايگزين صحابه نشد، مي‌دانيم كه آنها مرتد نشدند.

همچنين با نگاهي به عملكرد صحابه در خلافت ابوبكر و برادرانش، مي‌بينيم كه آنها با مرتدين جنگيدند و به هر جا رو نمودند با فتح و پيروزي برگشتند از اينرو به يقين مي‌دانيم كه همينها حزب‌الله بودند كه خداوند و عده‌ي پيروزي به آنها داده بود.

و اگر چنانچه مصداق اين وعده‌هاي الهي، صحابه در عهد خلفاي راشدين نيستند پس چه كساني هستند و اين وعده در كجا متحقق گرديد؟

همچنين با خواندن اين آيه: يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ، هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (الصف/9ـ8) (می‌خواهند نورِ الاهی را با سخنان دروغین خویش خاموش کنند؛ ولی الله، نورش را کامل می‌نماید؛ هرچند برای کافران ناخوشایند باشد.)

به يقين مي‌دانيم كه دين خدا علي رغم تلاشهاي كافران بر نابودي آن، به پيروزي خواهد رسيد و چيره خواهد شد؛ چرا كه وعده‌ي الهي متحقق خواهد شد و به تاخير نخواهد افتاد. و پيروز نشدن دين بمعناي تحقق خواست كفار و مشركين و عدم تحقق اراده‌ي الله متعال مي‌باشد و ما به چنين چيزي معتقد نيستيم. و با توجه به عملكرد صحابه مي‌دانيم كه خداوند آنان را در راه پيروزي دين استخدام نمود و آنان را بر بيشتر ملتهاي جهان در آن عصر پيروز گردانيد و چيره ساخت.

آري، اين دستاوردهاي موفقيت آميز صحابه نتيجه‌ي تربيت نيكوي پيامبر اعظم است. او اگر چه آنان را به پيروي از شخص معيني ملزم نساخت ولي در مورد متعددي با اشاره و كنايه به جانشيني ابوبكر تمايل خويش را به خلافت ابوبكر ابراز نمود.

خلافت ابوبكر نيز آغاز خجسته‌اي بود كه موفقيت‌هاي زيادي براي امت به ارمغان آورد بويژه فتوحات گسترده‌اي كه جهان را به حيرت انداخت و در نتيجه‌ي آن ميليونها مسلمان در اقصي نقاط جهان خدا را بندگي مي‌كنند و اگر بعد زا دوران صحابه مسلمانان هرازگاهي دچار سهل انگاري شده‌اند، خودشان مسئول هستند و اما دين خدا همچنان تازه و دست نخورده محفوظ به حفظ الهي است هركس هرگاه بخواهد آنرا مي‌يابد و اين در واقع اتمام حجت الهي بر بندگان مي‌باشد.

و اما ادعاي تعيين امامت توسط خداوند سپس شانه خالي كردن از ياري وي تا مجبور به ترك امت و فرار باشد. سخني است كه در ترازوي عقل سليم از شر ندارد.

[469]. عقائد الامامية65.

[470]. رجال الكشي 458.

[471]. الشيعة و الحاكمون 24.

[472]. في ظلال التشيع 558.

[473]. كتاب الطهارة (12/87).

[474]. المسائل، البحار (8/366).

[475]. امام عادل نزد شيعيان قديم فقط به امام معصوم اطلاق مي‌شد نگا: جامع الخلاف و الوفاق 89 همچنين علامه حلي مي‌گويد از شرائط نماز جمعه حضور امام عادل يعني معصوم مي‌باشد منتهي الطلب (1/317).

[476]. النهاية (1/290).

[477]. همان (1/293).

[478]. همان (1/294).

[479]. همان (1/ 295).

[480]. ابن عابدين در رد المختار (15/402).

[481]. همان (15/414).

[482]. همان (15/423)

[483]. النهاية (1/301).

[484]. همان (1/701).

[485]. الحاوي (13/439).

[486]. الكافي، كتاب الحجة (1/270).

[487]. طوسي در تلخيص الشافي (14/131 ، 132).

[488]. مقاله‌ي دوم هاشم بحراني در مقدمه‌ي تفسير برهان 19.

[489]. الالفين في امامة المؤمنين (1/3).

[490]. المذهب طرابلسي (1/297).

[491]. الفاضل الهندي (4/223).

[492]. كشف الشام عن قواعد الأحكام (2254).

[493]. الحكومة الاسلامية (48 ، 113).

[494]. همان ص 75، 76.

[495]. اصول كافي (1/257).

[496]. شرح مازندراني (6/30).

[497]. الامامة عبدالحسين دستغيب  (2/6)

[498]. مقدمة الوافي 9.

[499]. مرجعية المرحلة و غبار التغيير (ص 135، 138، 267).

[500]. كشف الاسرار خميني 207.

[501]. تكامل فكر سياسي شيعه (5 ـ 7) .

[502]. الحكومة الاسلامية (75، 76).

[503]. الشافي (4/5).

[504]. كشف الثام (4/243).

[505]. تذكرة الفقها (1/406).

[506]. الاحكام السلطانيه 6.

[507]. الحكومة الاسلامية (135).

[508]. الحكومة الاسلامية 51.

[509]. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران ص 16، همچنين چاپ آخر وزارت ارشاد (ص10).

[510]. الخميني في سر الصلاة ص 10.

[511]. مجله سفير لبناني تاريخ 31 /3/1979 م.

[512]. خميني .و دولت اسلامي، مغنيه 113.

[513]. فوائد الأصول (4/274).

[514]. الحكومة الاسلاميه 54.

[515][515]. در محافل شيعي وقتي نام خميني گرفته مي‌شود همه با هم درود مي‌فرستند همانگونه كه براي پيامبر و ائمه درود مي‌فرستند.

[516]. البحار (72/421)، مستدرك الؤسائل (12/254) و جامع احاديث الشيعه (14/514).

[517]. المكاسب المحرمة (2/162).

[518]. مفتاح اكرامة (2/80).

1.      امروز بعد از گذشت سی و اندی سال از انقلاب ایران شاهد دخالتهای سیاسی و نظامی ایران در بیشتر کشور های اسلامی و جنگ شیعه  و سنی هستیم. در عربستان، عراق، بحرین، لبنان، سوریه، افغانستان، یمن و پاکستان نا آرامی های گسترده ای بوجود آمده که نتیجه ی صدور انقلاب اسلامی به دنیا می باشد. (مترجم)

[520]. مستدرك الوسائل (12/252)، البحار (63/495). جامع احاديث الشيعه (14/504).

[521]. الكافي (2/219) من لايحضر (2/128)، البحار (13/158) الوسائل، المستدرك و جامع الاخبار.

[522]. المكاسب المحرطه (2/162) براي تفصيل بيشتر در اين باره مراجعه شود به كتاب مولف، گفتگوي عقلاني با گروه اثنا عشري در مورد منابع».

[523]. الانوار النعمانية (2/357).

[524]. بحار الانوار (91/29).

[525]. بحار الانوار (34/95).

[526]. مقتطظات ولائية ص 50.

[527]. همان/ 51.

[528]. الامام المهدي و ظهوره 325.

[529]. مكارم الاخلاق 330 و بحار الأنوار (88/356).

[530]. محمد امين بن محمد شريف استرآبادي كه از معروف‌ترين كتابهايش، الفوائد المدينه است. در شرح حالش نقل شده كه شروحي بر كتابهاي حديثي بزرگ مانند كافي، تهذيب الاحكام، و استبصار  نوشته است. (ت 1036هـ) نگاه: اعيان الشيعة (9/37).

[531]. تأويل الآيات (1/430).

[532]. بحار الأنوار (22/233).

[533]. الاربعين 532.

[534]. الاربعين 575.

[535]. بنات النبي ام ربائبه 3.

[536]. حسن بن محسن بن عبدالكريم بن علي امين حسيني عاملي متولد 1326 هـ دمشق داراي كتابهاي: دائرة المعارف الاسلامية الشيعية، الموسوعة الاسلامية، ثورات في الاسلام و مستدركات اعيان الشيعة.

[537]. دائرة المعارف الاسلامية الشيعية 01/27)

[538]. شرح مازندراني بركافي (7/137).

[539]. الكافي (5/378)، بحار الانوار (43/144)، وسائل الشيعه (21/241) و جامع الاحاديث (21/198).

[540]. همان .

[541]. مراجعه شود به كتابهاي مؤلف حوارات عقليه ... و براءة آل البيت ... كه بزودي اگر خواست خدا باشد به فارسي برگردانيده مي‌شوند.

[542]. بحاطر همین است که خمینی می گوید:محرم و صفر است که اسلام را نگهداشته است یعنی همین مراسم ها باعث ماندگاری تشییع شده است. ( مترجم )