عصمت حضرت زهرا (رضي الله عنها) از ديدگاه اهل سنت و جماعت ()

اسحاق بن عبدالله دبيرى العوضى

دیدگاه اهل سنت را در باره شأن و جایگاه حضرت فاطمه زهراء -رضی الله عنها- شرح داده و روایات تاریخی را که در منابع گوناگون در باره حیات و وفات آن بزرگوار نقل شده است، نقد و بررسی می‌کند. دختر گرامی پیامبر خدا یکی از شخصیت‌های است که همواره مورد احترام و توجه مسلمانان به ویژه اهل سنت بوده است. در طول سده‌های گذشته، دشمنان اسلام سعی نموده‌اند تا با افسانه‌سرایی و قصه‌پردازی‌های وقیحانه، با هدف تفرقه‌افکنی بین مسلمانان، حقیقت را خدشه‌دار و طوری وانمود کنند که گویی آن بزرگوار، مغضوب برخی صحابه رسول الله بوده است. نویسنده در این پژوهش تاریخی، روایات و گزارش‌های اهل سنت را در باره ی زندگی فاطمه زهرا بررسی و صحت و سُقم هریک را مشخص می‌کند و نشان می‌دهد که برداشت شیعیان از گزارش‌های اهل سنت نادرست و همراه با غرض‌ورزی بوده است. وی بدین منظور، کتاب‌های «المصنف، انساب الاشراف، الامامة والسیاسة، العقد الفرید، الکامل، مروج الذهب و میزان الاعتدال» را مورد مداقه و تحلیل قرار داده است.

|

 عصمت حضرت زهرا (رضي الله عنها) از ديدگاه اهل سنت و جماعت

احاديث و رواياتي که از رسول اکرم (صلى الله عليه وسلم) درباره‌ي حضرت فاطمه زهرا (رضي الله عنها) نقل شده ‌اند همه آنها دلالت بر مقام والا و مرتبه بلند آن بانوي بزرگوار نزد خداوند عزوجل و پيامبر او دارند، و به همين خاطر پيامبر (صلى الله عليه وسلم) فرمودند:

«إنما فاطمة بضعة مني، يؤذيني ما آذاها»[1].

«فاطمه پاره‌ي تن من است مي‌ آزارد مرا آنچه سبب آزار او شود».

و همچنين در روايتي آمده:

«يا فاطمة! إن الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك»[2].

«اي فاطمه! خداوند با ناخشنودي تو ناخشنود و با خشنودي تو خشنود مي ‌گردد».

در همه اين گونه روايات به مقام و مناقب حضرت فاطمه زهرا (رضي الله عنها) تصريح شده است، نه بر عصمت آن بزرگوار؛ چه در هيچ يک از روايات به عصمت حضرت زهرا (رضي الله عنها) تصريح نشده است. و به همين خاطر، امام شرف الدين نووي در ذيل حديث «إنما فاطمة بضعة مني ...» مي ‌نويسد:

«آنچه رنجيدگي و ايذاء حضرت فاطمه (رضي الله عنها) را فراهم آورد، سبب ايذاء پيامبر اسلام (صلى الله عليه وسلم) مي ‌گردد که علماء آن را حرام قرار داده ‌اند».‌[3]

و اگر قرار باشد که ما از احاديث فضايل و مناقب، بر عصمت استدلال نماييم، در آن صورت بايد بسياري ازواج مطهرات و صحابه را نيز معصوم بدانيم، از باب نمونه: درباره‌ي حضرت عايشه (رضي الله عنها) آمده است: «سئل رسول الله (صلى الله عليه وسلم) من أحب الناس إليك؟ قال: «عائشه»[4]. ‌«از پيامبر اکرم (صلى الله عليه وسلم) پرسيدند: دوستدارترين مردم نزد تو کيست؟ فرمود : عايشه».

يا آنکه پيامبر به ام سلمه فرمود:

«يا أم سلمة! لا تؤذيني في عائشة، فإني والله ما أنزل الوحي على وأنا في بيت امرأة من نسائي غير عائشة»[5].

«اي ام سلمه! درباره‌ي عايشه مرا اذيت نکن، به خدا قسم! وحي در هيچ يک از خانه‌ هاي همسران من، غير از خانه‌ي عايشه بر من نازل نشده است».

در روايتي از اين عباس آمده است :

قال رسول الله (صلى الله عليه وسلم): «أفضل نساء أهل الجنة: بِنْت خويلد وفاطمة بنت محمد ومريم بنت عمران وآسيه بنت مزاحم، امراة فرعون»[6].

ابن عباس مي گويد: رسول اکرم (صلى الله عليه وسلم) فرمود: برترين زنان بهشت عبارتند از: (خديجه) دختر خويلد و فاطمه دختر محمد و مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم (همسر فرعون)».

از اين رو استناد از روايات فضايل و مناقب بر عصمت حضرت فاطمه زهرا (رضي الله عنها) از ديدگاه اهل سنت بي ‌مورد است و عصمت از ديدگاه ما، فقط مختص انبيا (عليهم السلام) است و هيچ يک از صحابه، تابعين و ائمه، معصوم نيستند.

 احترام خانة فاطمة زهرا (رضي الله عنها)

بدون ترديد احترام به خانة حضرت زهرا (رضي الله عنها) احترام به حضرت رسول اکرم (صلى الله عليه وسلم) است و هتک حرمت حضرت زهرا (رضي الله عنها)، توهين به رسول اکرم (صلى الله عليه وسلم) و خاندان او محسوب مي‌گردد، که هيچ مسلماني آن را جايز نمي ‌داند.

اما بر خلاف آنچه ديگران ادعا مي ‌نمايند، ما معتقديم که همة صحابه و خصوصاً حضرت ابوبکر و عمر (رضي الله عنهما) با دختر گرامي رسول اکرم (صلى الله عليه وسلم) رفتاري شايسته داشته ‌اند و احترام خانة آن بانوي بزرگوار را کاملاً مراعات نموده ‌اند.

چنانچه حضرت ابوبکر (رضي الله عنه) توصيه فرمودند: «ارقبوا محمداً (صلى الله عليه وسلم) في أهل بيته»[7] ‌«حال محمد (صلى الله عليه وسلم) را درباره‌ي اهل بيتش مراعات کنيد».

و فرمودند: «والذي نفسي بيده لقرابة رسول الله (صلى الله عليه وسلم) أحب إليّ أن أصل من قرابتي»[8] «قسم به ذاتيکه جانم در دست اوست ارتباط و خويشاوندي با خاندان پيامبر نزد من دوستدارتر از آن است که با خويشاوندان خويش، خويشاوندي نمايم».

و از طرفي حضرت ابوبکر (رضي الله عنه) جدّ برخي از ائمه محسوب مي‌ گردد چنانکه امام صادق (رحمه الله) که مادرش ام فروه نواده‌ي محمد و عبدالرحمن، پسران ابوبکر (رضي الله عنه) بود مي‌ فرمود: «من از دو سو نواده‌ي ابوبکرم» «ولدني ابوبکر مرتين»[9].

و علامه عبدالحسين احمد اميني نجفي در کتاب «الغدير» مي ‌گويد:

«بزرگداشت و احترام يار غار بزرگوار پيامبر و مهاجري که به تنهايي پيامبر اسلام را در سفر هجرت همراهي مي ‌کرد و نامش در سر فهرست مهاجران ثبت است، بايد براي ما اهميت داشته باشد. و نشناختن حق ابوبکر و کم رنگ جلوه دادن شخصيت او، از جنايات فاحش و قضاوت ناعادلانه و داوري از روي احساسات به شمار مي‌آيد»[10].

حضرت عمر فاروق (رضي الله عنه) نيز به اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وسلم) احترام خاصي قايل بودند. و خطاب به حضرت فاطمه (رضي الله عنها) فرمودند:

«يا فاطمة! والله ما رأيت أحداً أحب الي رسول الله (صلى الله عليه وسلم) منک والله ما کان أحدٌ من الناس بعد أبيك (صلى الله عليه وسلم) أحب إليّ منک»[11].

«اي فاطمه! بخدا قسم من کسي را محبوبتر از تو نزد پيامبر خدا نيافتم و بخدا قسم هيچ کسي بعد از پدر بزرگوارت نزد من محبوبتر از تو نيست».

عقيده و اراده‌ي خاص حضرت عمر فاروق (رضي الله عنه) به اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وسلم)، سبب شد تا ايشان از ام کلثوم (رضي الله عنها) دختر گرامي حضرت علي و فاطمة زهرا (رضي الله عنها) خواستگاري نمايند.

چنانکه مورخ شهير شيعي، احمد بن أبي يعقوب يعقوبي متوفي (284ه‍(. مي ‌گويد: «عمر، ام کلثوم، دختر علي بن ابي‌طالب را که مادرش فاطمه دختر پيامبر بود از علي بن ابي طالب خواستگاري کرد. پس علي گفت: که او هنوز کودک است، عمر گفت: آنچه پنداشتي نخواستم. ليکن خود از پيامبر خدا شنيدم که فرمود:

«کل سبب ونسب ينقطع يوم القيامة إلا سببي وصهري».

«هر بستگي و خويشاوندي در روز رستاخيز بريده مي‌ شود، جز بستگي و خويشي و دامادي من، پس خواستم که مرا بستگي و دامادي با پيامبر خدا باشد؛ پس او را به زني گرفت و ده هزار دينار به او مهريه داد»[12].

جاي بسي شگفتي است‌ که ‌نويسندگان مقاله‌ي «دردانه‌ي کوثر و يورش به خانه‌ي وحي»، ازدواج حضرت عمر فاروق (رضي الله عنه) را با دختر حضرت علي (رضي الله عنه) مورد نقد قرار نداده ‌اند و اين واقعه را منکر نشده ‌اند در صورتيکه کدام عقل سليم مي ‌پذيرد که حضرت علي (رضي الله عنه) دخترش را به ازدواج قاتل همسر گراميش، فاطمه (رضي الله عنها) در آورد و با وي رابطة دوستانه برقرار نمايد!؟

 نقد روايات هتک حرمت خانة حضرت زهرا (رضي الله عنها)

نويسندگان مقاله‌ي «دردانه‌ي کوثر و يورش به خانه‌ي وحي» به طرزي ماهرانه کوشيده‌ اند تا عباراتي را از کتب اهل سنت نقل نمايند و شهادت حضرت فاطمة زهرا (رضي الله عنها) را حقيقتي تاريخي جلوه دهند. که ما در اين بخش به نقد روايات نقل شده مي پردازيم و قضاوت در «تحريف روشن تاريخ» را بر عهده‌ي خوانندگان گرامي مي ‌گذاريم.

 1- ابن أبي شيبه و کتاب «المصنف»

«عن زيد بن أسلم عن أبيه أسلم أنه حين بويع لابي بکر بعد رسول الله (صلى الله عليه وسلم) کان علي والزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول الله (صلى الله عليه وسلم) فيشاورونها ويرتجعون في أمرهم، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب، خرج حتي دخل على فاطمة فقال: يا بنت رسول الله (صلى الله عليه وسلم)! و الله ما من أحد أحب الينا من أبيک، و ما من أحد أحب الينا بعد أبيک منک، و ايم الله ما ذاک بمانعي إن اجتمع هولاء النفر عندک؟ ان امرتهم أن يحرق عليهم البيت، قال: فلما خرج عمر جاؤوها. فقالت: تعلمون أن عمر قد جاءني وقد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليکم البيت وأيم الله ليمضين لما حلف عليه»[13].

نويسندگان مقاله‌ي «دردانه‌ي کوثر و يورش به خانه‌ي وحي» اين قسمت از روايت را که به ظاهر دلالت بر اقدام به سوزاندن خانة حضرت زهرا (رضي الله عنها) توسط عمر فاروق (رضي الله عنه) را دارد نقل نموده ‌اند، و از نقل ادامه همين روايت ابن ابي شيبه که اقدام به سوزاندن خانة حضرت زهرا (رضي الله عنها) را کاملاً منتفي مي‌ نمايد و بيعت حضرت علي و ياران او را به اثبات مي ‌رساند، سر باز زده ‌اند،

چنانکه در ادامة روايت مي ‌آيد که حضرت فاطمه (رضي الله عنها) فرمودند:

«فانصرفوا راشدين، فروا رأيکم و لا ترجعوا الي، فانصرفوا عنها فلم يرجعوا إليها حتي بايعوا لا بي ‌بکر»[14].

«به خوبي بازگرديد و تصميمتان را قطعي نماييد، و نزد من برنگرديد؛ چنانچه آنان (علي و ياران او) از نزد فاطمه برگشتند و تا با ابوبکر (رضي الله عنه) بيعت نکردند به خانة فاطمه (رضي الله عنها) باز نگشتند».

 برداشت نادرست از روايت ابن ابي شيبه

براستي اگر ما با ديده‌ي انصاف و به دور از تعصب محتواي روايت ابن ابي شيبه را بررسي نماييم بجاي توهين و هتک حرمت به حضرت فاطمه زهرا (رضي الله عنها)، احترام و بزرگداشت آن بانوي بزرگوار به اثبات مي ‌رسد که ما نکات قابل توجه روايت مزبور را بر مي ‌شماريم:

الف: در روايت آمده است که حضرت عمر فاروق (رضي الله عنه) قبل از هر گونه اقدامي شخصاً نزد حضرت فاطمه (رضي الله عنها) رفت و مقام و منزلت  او را چنين بيان فرمود:

«والله ما من أحد أحب إلينا من أبيک، وما من أحد أحب إلينا بعد أبيک منک»[15].

«اي فاطمه! به خدا قسم هيچ کسي نزد ما محبوبتر از پدر گراميت نيست، و به خدا قسم هيچ کس بعد از پدر بزرگوارت نزد ما محبوبتر از شما نيست».

عمل کرد حضرت فاروق اعظم (رضي الله عنه)، و بيان منزلت دختر گرامي رسول اکرم (صلى الله عليه وسلم) نشان احترام و محبت به اهل بيت رسول اکرم (صلى الله عليه وسلم) مي‌ باشد. ‌

ب: مسأله بيعت با خليفه از چنان اهميتي برخوردار بود که حضرت عمر فاروق (رضي الله عنه) با الفاظي سخت اين مسأله را به حضرت فاطمه (رضي الله عنها) تفهيم نمود و فرمود:

«وايم الله ماذاک بمانعي ان اجتمع هولاء النفر عندک؛ ان امرتهم ان يحرق عليهم البيت»[16].

«به خدا قسم! هيچ چيزي مانع من نمي ‌شود که در مورد کساني که نزد تو گرد آمده ‌اند دستور دهم تا خانه را بر آنان بسوزانند».

مسأله بيعت بخاطر اتحاد و همبستگي مسلمانان از اهميت ويژه ‌اي برخوردار بود، و با عنايت به تأکيدات پيامبر اسلام (صلى الله عليه وسلم) در مورد اتحاد و همبستگي و اجتناب از تفرقه و بيعت با چند خليفه[17]، حضرت عمر فاروق (رضي الله عنه) مصلحت را در آن ديد تا مخالفان بيعت با ابوبکر (رضي الله عنه) را تهديد نمايد.

ج: حضرت فاطمه زهرا (رضي الله عنها) به مخالفان ابوبکر (رضي الله عنه) مشورت بيعت داد و در تأکيد و تأييد فرموده‌ هاي حضرت عمر فاروق (رضي الله عنه) فرمود:

«فانصرفوا راشدين، فروا رايکم و لا ترجعوا الي»[18].

«به خوبي باز گرديد و تصميم‌ تان را قطعي نماييد و نزد من نياييد».

د: عدم اثبات سوزاندن خانة حضرت زهرا (رضي الله عنها) توسط حضرت عمر فاروق (رضي الله عنه) وبسنده نمودن حضرت عمر فاروق (رضي الله عنه) به تهديد مصلحت آميز، چنانکه در پايان روايت آمده است:

«فانصرفوا عنها فلم يرجعوا اليها حتي بايعوا لابي بکر»[19].

«از نزد فاطمه بازگشتند و تا با ابوبکر بيعت نکردند به خانه فاطمه نيامدند».

نتيجه: در هيچ جاي روايت ابن ابي شيبه به سوزاندن خانة حضرت زهرا (رضي الله عنها) تصريح نشده است و اگر تهديد محض بمثابه‌ي سوزاندن خانه‌ي حضرت زهرا محسوب مي‌ شود، پس تهديداتي که از رسول اکرم (صلى الله عليه وسلم) نقل شده است، بايد به حقيقت حمل شود. چنانکه مي‌ فرمايد:

«إن الله أمرني أن أحرق قريشاً»[20].

«خداوند به من دستور داده تا قريش را بسوزانم».

«والذي نفسي بيده، لقد هممت ان آمر بحطب فيحطب، ثم آمر بالصلاة فيؤذن لها، ثم آمر رجلاً فيؤم الناس، ثم أخالف إلي رجال فأحرق عليهم بيوتهم»[21].

«قسم به ذاتي که جانم در دست اوست، قصد کرده ‌ام تا دستور به جمع‌آوري هيزم دهم سپس مؤذن را بگويم تا اذان دهد و شخصي را براي امامت مردم مقرر نمايم و خود به خانه‌ي متخلفان بروم و خانه ‌هايشان را بر آنان آتش زنم».

اما هيچ عاقلي از روايات فوق بر سوزاندن قريش و متخلفان از نماز جماعت توسط پيامبر اسلام (صلى الله عليه وسلم) استدلال نمي ‌نمايد، و مي ‌داند که منظور پيامبر (صلى الله عليه وسلم) اهميت دعوت به مسأله‌ي توحيد و نماز با جماعت بوده است. لذا تأکيد و تصريح به سوزاندن خانه‌ي حضرت زهرا (رضي الله عنها) توسط عمر فاروق (رضي الله عنه)؛ به دور از انصاف و از روي تعصب است.

 بررسي روايت احمد بن يحيي بلاذري در کتاب «انساب الأشراف»

روايت بلاذري در انساب الاشراف از چند جهت قابل نقد و بررسي مي ‌باشد:

اولاً- انقطاع متعدد در اسناد روايت؛ روايتي را که بلاذري نقل مي‌ کند در آغاز آن مي ‌گويد: «المدائني عن مسلمة بن محارب، عن سليمان التيمي عن ابن عون: إن أبابکر أرسل إلي علي ...

راوي اول ابوالحسن، علي بن محمد بن عبدالله مدائني قريشي است که از جانب محدثين مورد جرح قرار گرفته است از آن جمله حافظ ابو احمد، عبدالله بن عدي جرجاني (متوفاي 365 ه‍(. مي ‌گويد:

علي بن محمد بن عبدالله بن ابي سيف المدائني، مولي عبدالرحمن بن سمره وليس بالقوي في الحديث و هو صاحب الاخبار، قل ما له من الروايات المسندة»[22].

«علي بن محمد بن عبدالله بن ابي سيف مدائني، برده‌ي عبدالرحمن بن سمره است وي در روايت حديث توانا نيست بيشتر به روايت اخبار مي ‌پردازد و روايت مسند او اندک ‌اند».

راوي ديگر سليمان بن طرخان، ابوالمعتمر بصري است که نه از ابن عون روايت کرده و نه مسلمه بن محارب از او روايت کرده است چنانکه علامه جمال الدين مزي در تهذيب الکمال آورده است[23].

و راوي آخر يعني عبدالله بن عون بن أرطبان است وي تابعي است به خاطر آنکه در سنين کودکي انس بن مالک را ديده است اما از هيچ يک از صحابه‌ي پيامبر روايت نکرده، چنانکه امام شمس‌الدين احمد ذهبي (متوفاي 748 ه‍( مي‌ فرمايد:

«ما وجدت له سماعاً من أنس بن مالک ولا من صحابي ما، انه ولد في حياة ابن عباس و طبقته»[24].

«من روايتي که شنيدن روايت وي را از انس بن مالک يا صحابي ديگر ثابت کند نديدم در حالي که او در زمان ابن عباس متولد شده است».

حال با اين سندي که در چند جا انقطاع دارد و کسي که خود شاهد ماجرا نبوده است چگونه مي ‌توان ادعاي به اين بزرگي را به اثبات رساند.

ثانياً: در ادامه‌ي روايت مي ‌آيد که:

«و جاء علي، فبايع و قال: کنت عزمت أن لا أخرج من منزلي حتي أجمع القرآن»[25].

«و علي آمد و با «ابوبکر» بيعت کرد و گفت: من تصميم گرفته بودم تا زمانيکه ‌قرآن را جمع ‌آوري نکنم از خانه ‌ام خارج نشوم».

از ادامه‌ي روايت دو مطلب مهم مشخص مي ‌گردد:

که حضرت عمر فاروق (رضي الله عنه) هيچ گونه اقدامي در جهت سوزاندن خانه‌ي حضرت فاطمه (رضي الله عنها) ننمود و فقط به تهديد مصلحت‌آميز بسنده نمود.

حضرت علي (رضي الله عنها) نيز بدون اينکه مورد اهانت قرار بگيرد خود شخصاً نزد حضرت ابوبکر (رض) رفت و پس از بيان علت تأخير، بدون اکراه با وي بيعت نمود؛ چنانکه روايتي را که احمد بن يحيي بلاذري در صفحه قبل از اين روايت نقل کرده کاملاً در تأييد اين ادعا است.

«لما بايع الناس أبابکر اعتزل علي والزبير فبعث اليهما عمر بن الخطاب وزيد بن ثابت؛ فأتيا منزل علي فقرعا الباب فنظر زبير من قتره، ثم رجع الي علي فقال: هذان رجلان من أهل الجنة وليس لنا أن نقاتلهما، قال: افتح لهما، ثم خرجا معهما حتي أتيا أبابکر فقال ابوبکر: يا علي! أنت ابن عم رسول الله و صهره فتقول إني أحق بهذا الامر لا ها الله! أنا أحق به منک، قال: لا تئريب يا خليفه رسول الله (صلى الله عليه وسلم) اُبسط يدک أبايعک، فبسط يده فبايعه»[26].

«هنگاميکه مردم با ابوبکر بيعت نمودند، علي و زبير منزوي شدند، (حضرت ابوبکر) عمر و زيد بن ثابت را نزد آنان فرستاد، آنان به منزل علي آمدند و در زدند، حضرت زبير از سوراخ در نگاه کرد و سپس نزد علي برگشت و گفت: اينان دو تن از مردان بهشتي ‌اند، و ما حق نداريم با آنان بجنگيم.

آنگاه علي گفت: در را بر آنان بگشا، سپس آنان همراه با علي و زبير نزد ابوبکر آمدند، ابوبکر گفت: اي علي! تو پسر عمو و داماد رسول الله خدا هستي، و مي ‌گويي: من به امر خلافت مستحق‌ترم؛ نه، بخدا قسم من در اين مورد از تو مستحق‌ترم، علي گفت: جاي سرزنش نيست، اي خليفه رسول خدا، دستت را بياور تا با تو بيعت کنم، آنگاه ابوبکر دستش را دراز کرد و علي با او بيعت نمود».

ثالثاً: به فرض اينکه حضرت عمر فاروق (رضي الله عنه) فتيله‌اي در دست داشته باشد و تهديد به سوزاندن خانه نمايد از کجاي اين روايت ثابت مي‌ شود که حضرت عمر فاروق (رضي الله عنه) خانه‌ي حضرت فاطمه (رضي الله عنها) را آتش زد و وي را به شهادت رساند!؟

رابعاً: حضرت علي (رضي الله عنه) در «نهج البلاغه» تصريح مي ‌کند که با مخالفان بيعت با خليفه يا امام برخورد شديد شود، گرچه اين کار به درگيري بيانجامد؛ آنجا که مي‌ فرمايد:

«فان اجتمعوا على رجل و سموه إماماً کان ذلک لله رضي، فان خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلي ما خرج منه، فان أبي قاتلوه على اتباعه غير سبيل المؤمنين وولاه الله ما تولي»[27].

«و چون ايشان (مهاجرين و انصار) گرد آمده مردي را خليفه و پيشوا ناميدند رضا و خشنودي خدا در اين کار است، و اگر کسي به سبب عيب جويي و يا بر اثر بدعتي از فرمان ايشان سرپيچيد او را به اطاعت وادار نمايند، و اگر فرمان آنها را نپذيرفت با او مي ‌جنگند به جهت آنکه غير راه مومنين را پيروي نموده، و خداوند او را واگذارد بآنچه که به آن رو آورده است».

ما با آنکه معتقديم در امر بيعت با خليفه هيچ گونه درگيري ميان شيخين و حضرت علي رخ نداده، اما باز هم اگر حضرت عمر فاروق (رضي الله عنه) کسي را تهديد کرده باشد مطابق با فرمان حضرت علي (رضي الله عنه) او را معذور مي ‌دانيم.

 نقد روايات ابن قتيبه و کتاب «الامامه و السياسه»

در مقالة «افسانه شهادت» نيز آمده است که برخي با استناد از کتاب «الامامه والسياسه» که به رَغم آنان نويسنده‌ي آن ابن قتيبه دينوري که مسلک سني داشته، سعي نموده ‌اند تا از اين طريق شهادت حضرت فاطمة زهرا (رضي الله عنها) را به اثبات برسانند، اما اين استناد به دلائل متعددي قابل قبول نيست.

1-  به دليل آن که اين روايت بدون ذکر سند و مأخذ و مدرک است. و همه مي‌ دانيم که در نقل روايت تاريخي يا حديثي، ناقل اگر سندي داشته باشد مطلب را با ذکر سند نقل مي‌ کند، در اين صورت خواننده امکان مي‌ يابد که در صحت و سقم نقل، تحقيق کند و اگر سند را صحيح يافت، بپذيرد و اگر ناقل بدون ذکر سند و مأخذ نقل کند، ديگران به اين گونه نقلها که مدرک و مأخذ و سند نقل نشده؛ اعتماد نمي‌کنند. علماي حديث چنين احاديثي را معتبر نمي ‌شمارند، محققين اروپايي نيز به نقلهاي تاريخي بدون مدرک و مأخذ اعتنايي نمي‌ کنند و آن را غير معتبر مي ‌شمارند و به همين خاطر، عبدالله بن مبارک محدث شهير مي‌فرمايد : «الاسناد من الدين و لو لا الاسناد لقال من شآء ماشاء»[28]. «اسناد جزيي از دين است و اگر اسناد نبود هر کس آنچه را که مي‌خواست مي ‌گفت».

روايت «الامامه و السياسه» هم فاقد سند و مدرک است و هم در آن ضعف بياني وجود دارد زيرا به گونه ‌اي بيان شده که نشان مي ‌دهد خود ناقل نيز در صحت آن ترديد دارد يا لااقل خواننده را دچار ترديد مي ‌نمايد، از باب نمونه:

در آغاز روايت آمده است که حضرت ابوبکر (رضي الله عنه)، عمر (رضي الله عنه) را مأموريت داد تا متخلفان از بيعت را که در خانه علي (رضي الله عنه) گرد آمده ‌اند، به بيعت با او فرا خواند: «ان ابابکر (رضي الله عنه) تفقد قوماً تخلفوا عن بيعته عند علي (کرم الله وجهه) فبعث اليهم عمر، فجاء فناداهم و هم في دار علي، فابوا ان يخرجوا فدعا بالحطب و قال: و الذي نفسي عمر بيده: لتخرجن او لاحرقنها على من فيها، فقيل له: يا ابا حفص! إن فيها فاطمه؟ فقال: وان فخرجوا فبايعوا الا علياً»[29].

چنانکه از روايت مشخص مي ‌گردد عمر (رضي الله عنه) آنان را تهديد به سوزاندن نمود، و متخلفان از بيعت متقاعد شدند و از خانه بيرون آمدند و به غير از علي، همة شان با ابوبکر (رضي الله عنه) بيعت نمودند و حضرت عمر (رضي الله عنه) هيچ گونه اقدامي به سوزاندن خانه فاطمه (رضي الله عنها) ننمود، در ادامه روايت مي‌آيد:

«ثم قام عمر، فمشي معه جماعه، حتي اتوا باب فاطمه، فدقوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها: يا أبت يا رسول الله، ماذا لقينا بعدک من ابن الخطاب و ابن ابي قحافه، فلما سمع القوم صوتها وبکاءها انصرفوا باکين وکادت قلوبهم تنصدع، واکبادهم تنفطر و بقي عمر ومعه قوم، فأخرجوا عليا فمضوا به إلي ابي بکر»[30].

در اين بخش از روايت آمده است که حضرت عمر (رضي الله عنه) رفت و در زد و حضرت فاطمه (رضي الله عنها) اظهار نارضايتي نمود و گريست، چنانکه حضرت عمر و همراهان وي، حضرت علي (رضي الله عنه) را از خانه بيرون آوردند و نزد ابوبکر بردند. اما در هيچ جاي روايت تصريح نشده است که حضرت عمر (رضي الله عنه) خانة حضرت فاطمه زهرا (رضي الله عنها) را سوزاند و يا آنکه آن بانوي بزرگوار را در ميان در چنان فشرد که سقط جنين نمايد! بلکه برخلاف آن در ادامه روايت ابن قتيبه مي‌ آيد که حضرت ابوبکر و عمر (رضي الله عنهما) براي معذرت خواهي به خانه فاطمه رفتند.

«فقال عمر لابي بکر (رضي الله عنهما) انطلق بنا الي فاطمه، فانا قد اغضبناها فانطلقا جميعاً، فأستأذنا على فاطمه فلم تأذن لهم، فأتيا علياً فکلماه، فأدخلهما عليها، فلما قعدا عندها، فولت وجهها الي الحائط، فسلما عليها، فلم ترد عليهما السلام، فتکلم ابوبکر فقال: يا حبيبه رسول الله! والله ان قرابه رسول الله أحب الي من قرابتي و انک لاحب الي من عائشه ابنتي»[31].

از روايت فوق مشخص مي‌گردد پس از آنکه حضرت فاطمه (رضي الله عنها) به حضرت ابوبکر و عمر (رضي الله عنهما) اجازه ورود نداد، آنان نزد علي (رضي الله عنه) رفتند، بعد حضرت علي (رضي الله عنه) آنان را نزد فاطمه برد، و حضرت فاطمه (رضي الله عنها) سلام آنان را پاسخ نداد و حضرت ابوبکر (رضي الله عنها) فرمود: خويشاوندي با خاندان پيامبر (صلى الله عليه وسلم) را از خويشاوندي با خويشاوندان خويش ترجيح مي‌دهم؛ و تو اي فاطمه (رضي الله عنها) نزد من از دخترم عايشه (رضي الله عنها) محبوب‌تري». اينجا اين سوال مطرح مي ‌گردد که اگر آنان تا چند لحظه پيش حضرت علي (رضي الله عنه) را با زور و سر نيزه وادار نمودند تا بيعت کند، و حضرت فاطمه (رضي الله عنه) را مورد ضرب و شتم قرار دادند، چگونه ممکن است حضرت علي (رضي الله عنه) آنان را به خانة خويش ببرد و رضايت حضرت فاطمه (رضي الله عنها) را جلب نمايد؟!».

و در پايان روايت مي ‌آيد که:

«فلما تمت البيعة لأبي بکر أقام ثلاثة أيام يقيل الناس ويستقيلهم، يقول: قد أقلتکم في بيعتي، هل من کاره؟ هل من مبغض؟ فيقوم علي في أول الناس فيقول: و الله لا نقيلک ولا نستقيلک أبداً قد قدمک رسول الله (صلى الله عليه وسلم) لتوحيد ديننا، من ذا الذي يؤخرک لترجيح دنيانا»[32].

«پس از آنکه بيعت با ابوبکر پايان پذيرفت (حضرت ابوبکر) تا سه روز به مردم اختيار داد تا بيعتشان را پس بگيرند و از آنان نيز تقاضا نمود و فرمود: «من بيعتم را به شما پس دادم آيا کسي هست که نپسندد؟ و آيا کسي هست که بغض بورزد؟ آنگاه حضرت علي نخستين کسي بود که از ميان مردم برخاست و فرمود: «بخدا قسم! ما هرگز بيعت تو را پس نمي ‌دهيم و حاضر نيستيم از تو بيعت را پس بگيريم؛ بدون ترديد رسول اکرم (صلى الله عليه وسلم) تو را در امور ديني ما مقدم داشتند لذا چه کسي مي ‌تواند برتري تو را در امور دنيوي نپذيرد».

کوتاه سخن، آنکه در هيچ جاي روايت کتاب «الامامه و السياسه» تصريح نشده است که حضرت عمر (رضي الله عنه) اقدام به سوزاندن خانة حضرت فاطمة زهرا (رضي الله عنها) کرده باشد و يا آن که آن بانوي بزرگوار را مورد ضرب و شتم قرار داده باشد، بلکه برخلاف ادعاي برخي، حضرت ابوبکر و عمر (رضي الله عنهما) از حضرت فاطمه (رضي الله عنها) معذرت خواهي نمودند و حضرت علي (رضي الله عنه) با طيب خاطر بيعت حضرت ابوبکر را پذيرفته است.

 ترديد در انتساب کتاب «الامامه و السياسه»

اشکال ديگر در استناد به روايت ابن قتيبه در کتاب «الامامه و السياسه» بر مي‌ گردد، زيرا کتاب «الامامه و السياسه» تأليف ابن قتيبه دينوري نمي ‌باشد و محققان در انتساب آن به ابن قتيبه دينوري ترديد دارند گرچه نويسندگان مقاله‌ي «دردانه‌ي کوثر و يورش به خانه‌ي وحي» کوشيده ‌اند تا با ارائه يکي دو دليل که از نظر خودشان نيز مردود است به اثبات انتساب کتاب «الامامه والسياسه» به ابن قتبيه بپردازند.

در حاليکه نظرية مزبور از جانب محققان مستشرق و مسلمان مورد نقد قرار گرفته و کسي آن را معتبر نمي ‌داند.

دليل عمده‌ي محققان، آن است که هيچ يک از نويسندگان شرح حال عبدالله بن مسلم بن قتيبه، در فهرست تصانيف وي نام کتاب «الامامه والسياسه» را ذکر نکرده‌اند که از آن جمله مي ‌توان به کتابهاي ذيل اشاره کرد:

«وفيات الاعيان»[33]‌ تأليف شمس الدين أحمد بن خلکان (متوفي 681 ه‍(.

«بغيه الوعاه في طبقات اللغويين و النحاه»[34] تأليف جلال الدين، عبدالرحمن سيوطي (متوفي 911 ه‍(.

«الوافي بالوفيات»[35] تأليف صلاح الدين بن أيبک صفدي (متوفي 764 ه‍(.

«تاريخ بغداد»[36] تاليف ابوبکر، احمد بن علي بغدادي متوفي (463 ه‍(.

دکتر يوسف علي طويل، محقق و پژوهشگر کتاب «عيون الاخبار» در مقدمة کتاب مذکور مي‌گويد : علما در انتساب کتاب «الامامه و السياسه» ترديد دارند، و دليل شان آن است که هيچ يک از مؤرخان و نويسندگان مشهور در فهرست تصانيف ابن قتيبه کتاب «الامامه و السياسه» را ذکر نکرده‌اند[37].

«دوزي DOZY معتقد است که «الامامه و السياسه» نه قديمي است و نه صحيح، زيرا حاوي اشتباهات تاريخي وروايات خيالي و غير معقول است. از اين رو انتساب چنين تصنيف ضعيفي به ابن قتيبه ممکن نيست. خاورشناس معروف هاماکر مي‌ گويد و دوزي نيز با او موافق است که اين کتاب و کتاب ‌هاي تاريخي امثال آن که جنبة حماسي دارند و در ايام جنگهاي صليبي براي انگيختن حماسه در روح مسلمانان تأليف شده ‌اند تا آنان را متوجه قهرمانيهاي اجداد شان سازند[38].

مستشرق معروف بروکلمان Brockelmann)) مي ‌گويد: کتاب «الامامه و السياسه» را به ابن قتيبه نسبت داده اند. در حالي که دي‌گوي DE GEIE)) مي‌گويد : کتاب «الامامه و السياسه» در مصر يا در مغرب و در زمان ابن قتبيه تصنيف شده است و قسمتي از آن کتاب از تاريخ ابن حبيب مأخوذ شده است[39].

و در «دائره المعارف الاسلاميه» نيز آمده است: «اين کتاب را به ابن قتيبه نسبت داده ‌اند در حاليکه دي گوي ((DE GEIE ترجيح مي ‌دهد که مصنف آن مردي مصري يا مغربي و معاصر ابن قتيبه بوده است[40].

و جالب‌تر از همه آنکه نويسندگان «دائره المعارف بزرگ اسلامي» که به کوشش 227 نفر از محققان و اساتيد بنام کشورمان گردآوري شده است در فهرست تصانيف ابن قتيبه چنين مرقوم مي ‌دارند :

«کتابهايي که انتسابشان به ابن قتيبه قطعاً يا به احتمال قوي مردود است:

1- الالفاظ المغربه بالالقاب المعربه، که نسخه‌اي از آن در جامعه القرويين فاس موجود است، (کوکنت، همان 162).

2- «الامامه و السياسه» که بارها به چاپ رسيده، از جمله در 1957 م در قاهره و  نيز در 1985 به کوشش طه محمد زيني»[41].

لذا نمي‌توان نظرات متعدد پژوهشگران را بخاطر نقل نام کتاب «الامامه و السياسه» در «معجم المطبوعات العربيه والمعربه» که يوسف اليان سرکيس[42] در آن فهرست کتابهاي چاپ شده‌ي عربي و عجمي را نام برده و درباره‌ي کتاب مزبور هيچ گونه اظهار نظري نکرده[43] مردود دانست که در آن صورت ما نيز گرفتار احساسات و تعصب شده‌ ايم. و در حقيقت انگيزه‌ي واقعي در تاليف کتاب «الامامه والسياسه» آن است که محمد عزه دروزه، دانشمند معاصر مصري مي ‌گويد:

«تأثير عقايد شيعه‌ هاشمي علوي و عباسي در بيشتر روايات «الامامه و السياسه» آشکارا به چشم مي ‌خورد. و به احتمال قوي اين روايات نتيجة تضاد و رقابتي است که پس از خلفاي راشدين ميان امويان و هاشميان پديد آمده است و گرنه فاطمه و علي (رضي الله عنهما) با ايمان‌تر، منزه‌تر و خردمند از آن بوده ‌اند که بر خلاف مصالح مسلمانان به پا خيزند و عمر بزرگ‌تر و خوددارتر از آن است که به سوزاندن خانة فاطمة (رضي الله عنها) دست يازد»[44].

 نقد روايت تاريخ محمد بن جرير طبري

ما براي آنکه بهتر بتوانيم به بررسي روايت «تاريخ طبري» بپردازيم و صحت و سقم آن را تبيين نماييم به نقل کامل آن با سند مي‌ پردازيم:

طبري در تاريخ «الامم و الملوک» مي ‌گويد:

«حدثنا ابن حميد، قال حدثنا جرير عن مغيره عن زياد بن کليب قال: أتي عمر بن الخطاب منزل علي وفيه طلحه والزبير ورجال من المهاجرين فقال: و الله لاحرقن عليکم أو لتخرجن الي البيعه فخرج عليه الزبير مصلتاً بالسيف فعثر، فسقط السيف من يده فوثبوا عليه فاخذوه»[45].

ابن حميد به روايت جرير و او به روايت مغيره و مغيره به روايت زياد بن کليب مي ‌گويد: «عمر بن خطاب به خانة علي رفت که طلحه و زبير و کساني از مهاجران آنجا بودند و گفت: «اگر براي بيعت نياييد خانه را آتش مي ‌زنم» زبير با شمشير کشيده به طرف او آمد که بلغزيد و شمشير از دستش بيفتاد و برجستند و او را بگرفتند»[46].

امام محمد بن جرير طبري با نقل سند روايت به ما امکان مي ‌دهد تا روايت او را مورد بررسي قرار دهيم و به صحت و سقم آن بپردازيم؛ از اين رو ما قبل از هر گونه سخن بر نقد سند روايت مزبور مي‌ پردازيم.

تحقيق سند:

سند روايت «تاريخ طبري» در ابتدا و انتها، دو اشکال دارد، زيرا نخستين راوي آن يعني: ابن حميد متهم به دروغ ‌پردازي است و آخرين راوي نيز خود شاهد آن ماجرا نبوده است و بالواسطه روايت مي‌ کند، لذا روايت هم ساختگي است و هم منقطع.

راوي اول: ابن حميد، ابو عبدالله الرازي، متوفاي سال (248 ه‍( است.

ابن خراش درباره‌ي او مي ‌گويد:

«حدثنا حميد وکان والله يکذب»[47]

«ابن حميد براي من حديث روايت مي ‌کرد، به خدا قسم وي دروغ مي‌ گفت».

و امام صالح ‌جرزه مي ‌گويد:

«ما رأيت أحذق بالکذب من ابن حُميد ومن ابن الشاذکوني»[48] .

«من در دروغگويي ماهرتر از ابن حميد و ابن شاذکوني نديدم».

و امام شمس الدين ذهبي مي‌ گويد:

«و هو مع امامته منکر الحديث، صاحب عجائب»[49].

«او با اين وصف که امام است احاديث منکر و اخبار شگفت انگيز روايت مي‌ کند».

زياد بن کليب ابو معشر کوفي، (120 ه‍(:

آخرين راوي در روايت سند تاريخ طبري زياد بن کليب، ابو معشر کوفي است که به نقل داستان پرداخته است. وي گرچه مورد توثيق علماي جرح و تعديل قرار گرفته است، اما خود شخصاً شاهد ماجراي سقيفه و جريان رفتن حضرت عمر (رضي الله عنه) به خانة فاطمة زهرا (رضي الله عنها) نبوده است. وي از تابعيني همچون ابراهيم نخعي، سعيد بن جبير، عامر شعبي و فضيل بن عمر و فقيمي روايت کرده است[50].

و در زمان حکومت يوسف بن عمرو در سال 120 ه‍ وفات نموده است[51].

لذا علماي اصول حديث چنين روايتي را ساختگي و منقطع مي ‌نامند.

از اين رو روايت «تاريخ طبري» بخاطر وجود راوي کذاب يعني: «محمد بن حميد رازي» و انقطاع در سند، فاقد ارزش تاريخي است و کسي آن را قابل استناد نمي ‌داند؛ نکته‌ي قابل توجه آن است که طبري به نقل روايتي مي ‌پردازد که کاملاً با اين جريان تعارض دارد. آنجا که مي ‌گويد:

«عن حبيب بن ابي ثابت قال: کان علي في بيته اذ اتي فقيل له: قد جلس ابوبکر للبيعه فخرج في قميص ما عليه إزارٌ ولا رداءٌ عجلاً کراهيه ان يبطي عنها حتي بايعه ثم جلس اليه و بعث الي ثوبه فاتاه فتخلله ولزم مجلسه»[52].

يعني : «حبيب بن ابي ثابت مي ‌گويد: علي در خانه بود که آمدند و گفتند: ابوبکر براي بيعت نشسته، و او با پيراهن بدون روپوش و ردا، برون شد که شتاب داشت و خوش نداشت در کار بيعت تأخير شود و با ابوبکر بيعت کرد و پيش او بنشست و فرستاد تا جامه‌ي وي را بياوردند و پوشيد و در مجلس بماند»[53].

و اگر به فرض ‌اينکه روايت طبري نيز صحيح باشد، در کجاي روايت آمده است که حضرت عمر (رضي الله عنه) خانة حضرت فاطمه (رضي الله عنها) را آتش زد و او را به شهادت رساند!؟

 بررسي روايت ابن عبدربه در کتاب «العقد الفريد»

روايت ابن عبدربه در کتاب «العقد الفريد» از چند جهت قابل نقد است.

اولاً: روايت مزبور بدون ذکر سند و مآخذ بيان شده است که چنين روايت از نظر محققان هيچ گونه ارزش تاريخي ندارد به هيچ وجه نمي ‌توان آن را به عنوان دليل ارائه نمود.

ثانياً: کتاب «العقد الفريد» کتاب حديث و تاريخ نيست بلکه مجموعه‌ اي از داستانها، اقوال و رويدادهاي ادبي است و بعنوان مآخذ و مرجع تاريخي و حديث محسوب نمي ‌گردد.

چنانکه مؤلف آن در مقدمه کتاب خويش مي‌ گويد: «من در اين کتاب مرواريدهاي ناب ادبي و سخنان جامع و برگزيده ‌اي را گرد آورده ‌ام و قسمتي از آن مشتمل بر شنيده‌ ها و سخنان حکيمان و اديبان است»[54].

مورخ شهير احمد بن خلکان (681 ه‍( نيز درباره‌ي کتاب «العقد الفريد» مي‌گويد:

«کتاب العقد» و هو من الکتب الممتعة حوي من کل شيء»[55].

«کتاب العقد (الفريد) از کتب سودمندي است و حاوي هر مطلبي است».

ثالثاً: ابن عبد ربه به مذهب تشيع گرايش داشته است و از اين رو نمي ‌توان نقل روايات وي را به دور از تعصب و بي‌ طرفانه خواند، چنانکه علامه ابو الفداء اسماعيل بن کثير دمشقي مي‌گويد:

«و کتابه العقد يدل على فضائل جمة، و علوم کثيره مهمة، ويدل کثير من کلامه على تشيع فيه»[56].

«کتاب «العقد الفريد» فضايل زياد و علوم مهمي در بر دارد و بسياري از سخنان مؤلف گرايش وي را به مذهب تشيع به اثبات مي ‌رساند».

رابعاً: در روايت «العقد الفريد» آمده است که حضرت فاطمه (رضي الله عنها) از حضرت عمر (رضي الله عنه) پرسيد:

«يا ابن الخطاب أجئت لتحرق دارنا؟!»

«اي فرزند خطاب آمده ‌اي تا خانة ما را بسوزاني؟! و حضرت عمر (رضي الله عنه) در پاسخ فرمود:

«نعم، أو تدخلوا فيما دخلت فيه الأمة».

«آري مگر اين که در آنچه که امت وارد شدند، شما نيز وارد شويد».

با نقل ادامة روايت مشخص مي‌ گردد که آيا حضرت عمر (رضي الله عنه) به سوزاندن خانة حضرت فاطمه (رضي الله عنها) اقدام نمود يا آنان متقاعد شدند و با حضرت ابوبکر (رضي الله عنه) بيعت نمودند؟

«فخرج علي حتي دخل على أبي بکر فبايعه، فقال له ابوبکر: أکرهت إمارتي؟ فقال : لا، و لکنني آليت آن لا أرتدي بعد موت رسول الله (صلى الله عليه وسلم) حتي أحفظ القرآن، فعليه حبست نفسي»[57].

«پس آنگاه حضرت علي (رضي الله عنه) بيرون آمد و نزد ابوبکر (رضي الله عنه) رفت و با وي بيعت نمود، ابوبکر (رضي الله عنه) گفت: آيا جانشيني مرا نمي پسندي؟ حضرت علي فرمود: چرا، اما من قسم خورده بودم تا قرآن را گرد آوري نکنم، جامه بر تن نکنم، و به همين خاطر در خانه ماندم».

در اين قسمت از روايت که نويسندگان مقاله‌ي «دردانه‌ي کوثر و يورش به خانه وحي» از ذکر آن خودداري نموده‌ اند هيچ نوع اشاره ‌اي به سوزاندن خانه‌ي حضرت فاطمه (رضي الله عنها) نشده است و بالعکس تأييد خلافت حضرت ابوبکر (رضي الله عنه) توسط حضرت علي (رضي الله عنه) به اثبات مي‌ رسد.

بررسي روايات ادعاي يورش به خانة وحي

نويسندگان مقاله‌ي «دردانه‌ي کوثر و يورش به خانه وحي» در بخش چهارم ادعا نموده ‌اند که حضرت ابوبکر و عمر (رضي الله عنهما) به خانة حضرت فاطمة زهرا (رضي الله عنها) يورش برده‌ اند و به هتک حرمت خانة حضرت زهرا (رضي الله عنها) پرداخته ‌اند، که در اثبات ادعايشان چند روايت را ارائه نموده‌ اند که ما در اين بخش به نقد و بررسي آن روايات مي‌ پردازيم.

1-      ابو عبيد و کتاب «الاموال»:

در آغاز روايت ابو عبيد آمده است که حضرت عبدالرحمن بن عوف (رضي الله عنه) به عيادت ابوبکر (رضي الله عنه) رفت و پس از عرض سلام به وي گفت:

«ما أري بک بأساً، والحمدلله، ولا تأس على الدنيا فو الله أن علمناک إلا کنت صالحاً مصلحاً»[58].

«من برايت مشکلي نمي ‌بينم، و خداوند را سپاس مي‌ گويم، بر دنيا غم مخور، بخدا قسم تو نيک بودي و به نيکويي امر مي‌ کردي».

و در ادامه روايت مي ‌آيد که حضرت ابوبکر فرمود:

«آري، از آنچه در دنيا رخ داده، تأسف ندارد، جز اينکه سه کار کردم که کاش نکرده بودم و سه کار نکردم که کاش کرده بودم و کاش سه چيز را از پيامبر سوال مي‌ کردم؛ اما آن سه چيزي که انجام داده‌ ام و کاش که انجام نمي ‌دادم، عبارتند از:

در اينجا ابو عبيد مي ‌گويد :

«فوددت أني لم اکن فعلت کذا و کذا»[59].

يعني : «من دوست داشتم که چنين و چنان نمي ‌کردم»

ابو عبيد ‌تصريح نکرده است که حضرت ابوبکر (رضي الله عنه) چه گفته است؛ لذا استدلال از «کتاب الاموال» بي ‌ارزش و فاقد اعتبار است چه در کتاب مزبور آنچه مورد نظر ما بوده، ذکر نشده است و ديگر آنکه محمد خليل هراس محقق کتاب «الأموال» در پاورقي مي ‌نويسد:

قال الذهبي في (الميزان): «علو أن بن داود البجلي مولي جرير بن عبدالله و يقال علوان بن صالح،» قال البخاري : «منکر الحديث».

و قال العقيلي: «له حديث لا يتابع عليه و لا يعرف الا به وقال أبوسعيد بن يونس: منکر الحديث، قيل مات سنة ثمانين ومائة»[60].

يعني: «در اسناد روايت مذکور شخصي به نام علوان بن داود بجلي که برده‌ي جرير بن عبدالله است وجود دارد، و برخي مي‌گويند: که نام وي علوان بن صالح است. امام بخاري درباره‌ي او مي ‌گويد : «احاديثش قابل قبول نيست».

و امام عقيلي مي‌ گويد: «حديثي را که او روايت کرده است کسي ديگر آن را روايت نکرده است و فقط با همان روايت شناخته مي‌شود». و ابو سعيد بن يونس مي‌ گويد: «احاديثش مورد قبول نيستند و در سال 180 ه‍ وفات نموده است».

حال با وجود چنين راوي بي ‌اعتباري چگونه مي ‌توان روايت فوق را صحيح دانست و آن را به عنوان دليل ارائه نمود!؟

 بررسي روايت امام طبراني در «المعجم الکبير»

بدون ترديد امام ابوالقاسم سليمان بن احمد طبراني (260-360 ه‍( از ائمه حديث و حافظان آن فن بشمار مي ‌آيد، اما از اين مطلب نمي‌ توان دليل گرفت که هر حديثي و روايتي را که امام ابوالقاسم طبراني در المعجم الکبير نقل کرده است صحيح است، چه بسياري از روايات آن ضعيف و بعضاً ساختگي نيز هستند.

تحقيق اسناد روايت «المعجم الکبير»

امام طبراني روايت مذکور را اينگونه نقل مي ‌نمايد:

[حدثنا ابو الزنباع، روح بن الفرج المصري، ثنا سعيد ابن عفير، حدثني علوان بن داود البجلي عن حميد بن عبدالرحمن بن حميد بن عبدالرحمن بن عوف عن صالح بن کيسان عن حميد بن عبدالرحمن بن عوف عن أبيه قال: دخلت علي ابي بکر (رضي الله عنه) أعوده في مرضه الذي توفي فيه][61].

در سند مذکور، شخصي به نام علوان بن داود بجلي وجود دارد که ائمه جرح و تعديل وي را مورد جرح قرار داده ‌اند و روايت وي را بي‌اساس خوانده‌ اند:

امام بخاري درباره‌ي او مي ‌گويد:

«منکر الحديث»[62].

يعني : «احاديثش قابل انکار است».

سعيد بن عقير مي ‌گويد:

«زاقولي من الزواقيل»[63].

يعني : «راهزني است از راهزنان».

و حافظ نور الدين هيثمي پس از نقل روايت مذکور مي‌گويد:

«رواه الطبراني و فيه علوان بن داود البجلي و هو ضعيف و هذا الاثر مما انکر عليه»[64].

يعني: «طبراني اين حديث را روايت کرده است و در سند آن علوان بن داود بجلي موجود است، که در روايت ضعيف است و روايت مذکور وي مورد قبول کسي قرار نگرفته است».

نتيجه آنکه: روايت امام طبراني بخاطر ضعف اسنادي فاقد اعتبار است.

 بررسي روايت ابن عبدربه در «العقد الفريد»

روايت ابن عبدربه نيز به دلائل متعددي قابل قبول و استناد نمي ‌باشد.

1- بخاطر آنکه روايت مذکور بدون ذکر سند و مآخذ بيان شده است و از اين جهت هيچ گونه ارزش حديثي و تاريخي ندارد.

2- همة رواياتي که متعلق به اين بخش از وصاياي حضرت ابوبکر صديق (رضي الله عنه) هستند از طريق علوان بن داود بجلي نقل شده‌اند که ائمه جرح و تعديل وي را ضعيف قرار داده ‌اند، لذا روايت بي‌ اعتبار است و به عنوان دليل و مدرک قابل قبول نيست.

3-  گرايش احمد بن عبدربه اندلسي به مذهب تشيع[65] نيز، صداقت و بي ‌طرفي مؤلف را در نقل روايت مذکور، دچار ترديد و ابهام مي ‌نمايد.

4-  عدم تصريح در سخنان حضرت ابوبکر (رضي الله عنه) به سوزاندن خانه فاطمه زهرا (رضي الله عنها) و شهادت رساندن آن بانوي بزرگوار؛ چنانکه از ترجمة صحيح سخنان حضرت ابوبکر (رضي الله عنه) اين مطلب به اثبات مي ‌رسد.


 بررسي سخنان ابراهيم بن سيار نظام معتزلي

نويسندگان مقالة «دردانه‌ي کوثر و يورش به خانة وحي» با حذف و قطع عبارت کتاب «الوافي بالوفيات» و با تعريف و تمجيد از ابراهيم بن سيار معتزلي کوشيده‌ اند تا با نقل پاره ‌اي از سخنان وي، افسانه شهادت حضرت فاطمة زهرا (رضي الله عنها) را به حقيقت تاريخي مبدل نمايند که ما براي تبيين شخصيت ابراهيم بن سيار معتزلي و قطع و حذف عبارت کتاب «الوافي بالوفيات» عبارت کامل آن را نقل مي ‌نمائيم و قضاوت را بر عهده خوانندگان مي‌گذاريم.

صلاح الدين، خليل بن أيبک صفدي (متوفي 764 ه‍( در شرح حال ابراهيم نظام مي ‌گويد:

«ابراهيم بن سيار بن هاني، بصري، معروف به نظام...، نظام در سنين جواني با ثنويها همراه بود و در سن کهولت با فلاسفه‌ي ملحد همنشين بود، از اين رو به مطالعه‌ي کتب فلسفه روي آورد و سخنان آنان را با سخنان معتزله درآميخت تا آنکه پيشواي معتزله شد و به همين جهت فرقه‌ي نظاميه به او منسوب است در برخي از مسائل با معتزله هم نظر بود و در برخي ديگر تفرد داشت از آن جمله: گرايش وي به رفض و توهين به بزرگان صحابه‌ي پيامبر (صلى الله عليه وسلم) بود؛ وي مي‌ گفت: پيامبر (صلى الله عليه وسلم) بر امامت علي تصريح کرده و او را جانشين خويش تعيين نموده است، و صحابه‌ي پيامبر (صلى الله عليه وسلم) نيز به اين مطلب آگاه بودند. اما عمر به نفع ابوبکر اين مساله را پنهان داشت. و مي‌ گفت: عمر در روز بيعت با ابوبکر شکم حضرت فاطمه‌ي حضرت زهرا را زد چنانکه وي محسن را سقط کرد»[66].

علامه صلاح الدين صفدي در ادامه‌ي شرح حال ابراهيم بن سيار مي ‌گويد:

«برخي از علما معتقدند که نظام در حقيقت مذهب برهمائي داشت يعني: کساني که منکر نبوت ‌اند؛ و او به خاطر بيم از شمشير عقيده ‌اش را پنهان نمود. اکثريت علما وي را کافر مي‌ دانند و گروهي از پيشوايان معتزله همچون ابوهذيل، اسکافي و جعفر بن حرب نيز او را کافر قرار داده ‌اند و در اين باره کتابهايي نوشته اند»[67].‌

علامه ابوالفتح، محمد عبدالکريم شهرستاني (متوفي 548 ه‍( در «الملل و النحل» مي ‌گويد:

«ابراهيم بن يسار بن هاني، نظام، بسياري از کتب فلاسفه را مورد مطالعه قرار داد. و سخن آنان را با سخنان معتزله در آميخت و در برخي از مسايل تفرد داشت؛ از آن جمله: يازدهمين مورد از تفردات وي گرايش به مذهب تشيع و توهين به بزرگان صحابه بود؛ وي داستاني دروغين جعل کرده و گفت: عمر در روز بيعت، شکم حضرت فاطمه (رضي الله عنها) را زد و او سقط جنين کرد، در حاليکه فرياد مي ‌زد، «خانة فاطمه را با ساکنان آن بسوزانيد» و حال آنکه جز علي، فاطمه، حسن و حسين کسي ديگر در خانه نبود»[68].

شگفت انگيزتر آنکه علامه عبدالحميد بن هبه الله معروف به ابن ابي الحديد معتزلي شيعي[69] «استاد فن تاريخ» در «شرح نهج البلاغه» به نقد آراء و عقايد ابراهيم نظام معتزلي پرداخته است و در اين باره مي ‌گويد:

«وأما ما ذکره من الهجوم على دار فاطمه وجمع الحطب لتحريقها، فهو خبر واحد غير موثوق به، ولا معول عليه في حق الصحابة، بل ولا في حق أحد من المسلمين ممن ظهرت عدالته»[70].

يعني: «اما آنچه او در مورد حمله به خانه‌ي فاطمه ذکر کرده و اينکه هيزم جمع نمودند تا آن را بسوزانند، خبر واحديست که مورد موثق و قابل استناد نيست نه در مورد صحابه و نه در مورد هيچ يک از مسلمانان که عدالتش به اثبات رسيده است».

با اين وصف چگونه مي ‌توان از سخنان کسي که دشمني آشکارا با حضرت ابوبکر و عمر (رضي الله عنهما) داشته است به اثبات ماجرايي دروغين استدلال نمود، و با تعريف و تمجيد از جايگاه ادبي ابراهيم بن سيار کافر، و با حذف بخشي از عبارت کتاب «الوافي بالوفيات» اتهام بي ‌اساس وي را نسبت به حضرت عمر فاروق (رضي الله عنه) صحيح جلوه داد! در حاليکه ابن ابي الحديد «استاد فن تاريخ» چنين اقدام جسورانه‌ اي را شايسته با شان مسلمان عادي نمي ‌داند تا چه رسد به خليفة راشد مسلمانان و صحابه بزرگوار پيامبر!

به قول مولوي :

خرده گيرد در سخن بر بايزيد

ننگ دارد از وجود او يزيد[71]

 بررسي روايت مبرد در کتاب «الکامل»

اين بخش از روايت که نويسندگان مقاله‌ي «دردانه‌ي کوثر و يورش به خانه‌ي وحي» از آن استدلال مي ‌نمايند در کتاب «الکامل» وجود ندارد و اگر چنين ادعايي دارند آن را نشان دهند «البينه على المدعي»!

دليل ما آن است که چون نويسندگان مقاله «دردانه‌ي کوثر و يورش به خانه‌ي وحي» آن را از شرح ابن ابي الحديد نقل کرده ‌اند، چنانکه در پاورقي مقاله خويش نيز حواله شرح نهج البلاغه را ارجاع داده ‌اند، غافل از آن بوده ‌اند که ابن ابي الحديد در ابتداي روايت کتاب «الکامل» مي ‌گويد:

 «روي المبرد في «الکامل» صدر هذا الخبر عن عبدالرحمن بن عوف.....»[72].

يعني: «مبرد در کتاب «الکامل» ابتداي اين روايت را ذکر کرده است و آنجا که روايت مبرد خاتمه مي ‌يابد، محمد ابوالفضل ابراهيم؛ محقق کتاب شرح نهج البلاغه در پاورقي مي‌گويد»:

«هذه آخر رواية المبرد – مع تصرف کثير في العبارة (في الکامل 1 : 55-54 بشرح المرصفي»[73].

اينجا روايت مبرد پايان مي ‌يابد، با تصرف زيادي که در عبارت انجام گرفته است. الکامل، 1 : 55-54 شرح مرصفي» در آن بخش از روايت «الکامل» که ابن ابي الحديد از آن نقل کرده است، اصلاً اشاره‌ اي به سخنان حضرت ابوبکر (رضي الله عنه) که درباره‌ي خانه‌ي فاطمه زهرا (رضي الله عنها) بيان داشته، نشده است و اين قسمت از عبارت شرح ابن ابي الحديد را که نويسندگان مقالة «دردانه‌ي کوثر و يورش به خانه‌ي وحي» نقل نموده ‌اند ابن ابي الحديد از کتاب «السقيفه» که تأليف ابوبکر، احمد بن عبدالعزيز جوهري شيعي است نقل نموده است[74].

‌لذا استناد به کتاب «الکامل» که تأليف ابوالعباس مبرد سني مسلک است، سودي ندارد و ادعاي بدون دليل است.

 بررسي روايت مسعودي در «مروج الذهب و معادن الجوهر»

روايت علي مسعودي (346 ه‍( به دلائل متعددي که ذيلاً ذکر مي‌گردد غير قابل استناد است.

1- ابوالحسين، علي بن حسين مسعودي متوفي (346 ه‍( از مورّخان بزرگ شيعه است.

چنانکه سيد محسن امين عاملي در کتاب اعيان الشيعه (ج، 41 ص، 198-213) و آقا بزرگ تهراني در کتاب اعلام طبقات الشيعه (ج، 1 ص، 182) وي را به نام مورخ بزرگ شيعي معرفي مي ‌نمايد.

در پيشگفتار ناشر «مروج الذهب» نيز آمده است: «مسعودي بي‌ گمان شيعي مذهب بوده است....؛ علماي رجال شيعه از نجاشي (متوفي 450 ق) تا زمان ما در کتب رجال خود مسعودي را شيعه[75]‌ دانسته ‌اند».

علامه احمد بن عسقلاني در مورد وي مي‌گويد: «مطالب کتابهاي وي دلالت بر آن دارد که وي، شيعي معتزلي است، تا آنجا که در مورد عبدالله بن عمر (رضي الله عنهما) مي ‌گويد او از بيعت با علي بن ابي طالب (رضي الله عنه) امتناع ورزيد ولي با يزيد بن معاويه و حجاج براي عبدالملک بن مروان بيعت نمود! و او از اينگونه مطالب زياد نقل مي‌ کند»[76].

از اين رو طبعاً مسعودي به دفاع از مذهب تشيع پرداخته و به طرفداري از آنان وقايعي را در تاريخ خويش نقل نموده است که اينگونه موارد را نمي‌ توان بدرو از تعصب دانست.

2- ابوالحسن مسعودي، روايت مذکور را در «مروج الذهب» بدون نقل سند و ماخذ ذکر مي ‌کند که اينگونه روايت از نظر محدثان و مورخان بعنوان سند و مدرک و دليل قابل قبول نيست.

3- در سخنان حضرت ابوبکر (رضي الله عنه) که به فرض اين که صحيح باشند.

«وددت أني لم أکشف بيت فاطمة وان أغلق على حرب».

که ترجمة تحت لفظي آن در «دائره المعارف بزرگ اسلامي» چنين آمده است «کاش خانة فاطمه را، اگر به قصد جنگ بسته بودند بر نگشوده بودم»[77]. هيچ اشاره ‌‌اي به سوزاندن خانه‌ي فاطمه زهرا (رضي الله عنها) نشده است که حمل سخنان حضرت ابوبکر (رضي الله عنه) بر ادعاي مورد نظر از روي تعصب و غرض و ادعاي بدون دليل است.

 حقيقت ابن ابي دارم در «ميزان الاعتدال»

در بادي امر کسي که با عنوان ابن ابي دارم در کتاب «ميزان الاعتدال» مواجه مي‌ گردد، تصور مي ‌کند که کتاب «ميزان الاعتدال» تاليف ابن ابي دارم است و يا آنکه ابن ابي دارم از علماي بزرگ اهل تسنن است در حاليکه هر دو تصور اشتباه و قضيه کاملاً بر عکس است.

کتاب ميزان الاعتدال، تاليف علامه شمس الدين. ابي عبدالله محمد بن احمد بن عثمان ذهبي متوفي (748 ه‍( است. که در چهار جلد و با تحقيق علي محمد بجاوي بارها به چاپ رسيده است؛ امام ذهبي کتاب مذکور را درباره‌ي شرح حال بحال و راويان ضعيف حديث نگاشته است و مطابق با راي علامه محمد عبدالحي لکهنوي (رحمه الله) کتاب «ميزان الاعتدال» گزيده و خلاصة کتاب «الکامل في ضعفاء الرجال» تاليف عبدالله بن محمد ابن عدي (متوفي 365 ه‍( مي ‌باشد.

بيوگرافي ابن ابي دارم

ابن ابي دارم يکي از راويان دروغين است که علامه شمس الدين ذهبي در کتاب «ميزان الاعتدال» به نقد وي مي ‌پردازد که براي تبيين حقيقت و تحريف روشني که در نقل عبارت کتاب «ميزان الاعتدال» انجام گرفته است، عبارت کامل آن را نقل مي ‌نمائيم.

علامه شمس الدين محمد بن احمد ذهبي در شرح حال ابن ابي دارم مي ‌گويد:

«احمد بن محمد بن سري بن يحيي بن ابي دارم محدث، ابوبکر، کوفي، رافضي دروغگو».

در سال 358 ه‍ وفات کرده است و گفته شده: که وي به ابراهيم قصار پيوسته است.

از احمد بن موسي و حمار و موسي بن هارون و عده ‌اي ديگر، به روايت حديث پرداخته است.

حاکم، از وي روايت حديث کرده است و گفته است: وي رافضي است و مورد توثيق نمي‌ باشد.

و محمد بن احمد بن حماد کوفي حافظ پس از نقل تاريخ وفاتش مي ‌گويد:

«کان المستقي الامر عامه دهره، ثم في آخر أيامه کان أکثر ما يقرأ (ع) المثالب، حضرته و رجل يقرأ عليه: أن عمر رفس فاطمة حتي أسقطت بمحسن».

في خبر آخر، في قوله تعالي: و حديثاً متنه: «تخرج نار من قعر عدن تلتقط مبغضي آل محمد و وافقته عليه، و جاءني ابن سعيد في أمر هذا الحديث، فسالني، فکبر عليه و اکثر الذکر له بکل قبيح و ترکت حديثه و اخرجت عن يدي ما کتبته عنه .... ترکته و لم احضر جنازته[78].

يعني: «وي در تمام عمرش پوينده‌ي راه راست بود، سپس در آخرين روزهاي عمرش، بيشتر آنچه بر وي خوانده مي ‌شد، مطاعن (صحابه پيامبر) بود، چنانکه باري من نزد وي حاضر شدم در حاليکه مردي در محضر وي اين خبر را مي ‌خواند: «عمر لگدي به فاطمه زد و او فرزندش را به نام محسن سقط کرد!!!».

و در روايتي ديگر آيه قرآن را اينگونه مي‌خواند:

«وجاء فرعون عمر وقبله ابوبکر والمؤتفکت عائشه وحفصه!!!»[79].

چنانکه من نيز با او موافقت نمودم، سپس زماينکه مردم به اذان جديد (مبتدعانه[80] ‌اذان مي‌ گفتند، ابن ابي دارم حديثي وضع نمود که متن آن عبارت بود از: «آتشي از سرزمين عدن خارج مي‌شود و دشمنان خاندان محمد (صلى الله عليه وسلم) را بر مي‌ چيند» چنانچه من آن روايت را پذيرفتم.

ابن سعيد نزد من آمد و درباره‌ي روايت مذکور از من پرسيد. (و پس از آنکه مطلع شد که من آن را از ابن ابي دارم روايت کرده‌ ام بر آشفت و بر ابن ابي دارم خشم گرفت و تا مي ‌توانست زشتيهاي وي را بازگو نمود. طوري که پس از آن من از وي حديث روايت نکردم و آنچه را که به روايت وي نوشته بودم، به دور انداختم، رابطه با او را براي هميشه قطع نمودم و به نمازه جنازه‌ وي شرکت نکردم».

حال واقعيت امر را بررسي نمائيم و نقل نويسندگان مقاله «دردانه‌ي کوثر و يورش به خانه‌ي وحي» را با عبارت کتاب «ميزان الاعتدال» مطابقت دهيم تا حقيقت سخنان انتسابي ابن ابي دارم و شخصيت دروغ‌ پرداز وي مشخص گردد و حذف و قطع در سخنان محمد بن احمد بن حماد کوفي، و ساختگي بودن شهادت فاطمه زهرا (رضي الله عنها) بر همگان واضح گردد.

 عبدالفتاح عبدالمقصود و کتاب «الامام علي بن ابي طالب»

ناگفته پيداست که هرگاه داستان‌پردازي همچون عبدالفتاح عبدالمقصود، درباره‌ي زندگي حضرت علي (رضي الله عنه) کتابي مشتمل بر 9 جلد بنويسد و در هيچ جاي آن، مرجع و ماخذي را ذکر نکند، به رسم داستان پردازي و تطويل موضوعات ناگزير داستان سوزاندن خانة فاطمة زهرا (رضي الله عنها) را نيز بميان خواهد آورد. که ما نيز وي را در اين باره معذور مي ‌دانيم. ‌

اما داستان وي از چند جهت قابل رد است.

اولاً: کتاب الامام علي بن ابي طالب به سبک انشاء و داستان نويسي، نوشته شده است و در هيچ جاي آن مرجع و ماخذي ذکر نشده است تا ما به صحت و سقم خبر وي پي ببريم.

ثانياً: مولف کتاب امام علي بن ابي طالب مسايلي را عنوان نموده و نقدهايي را بر خلفاي راشدين و صحابه پيامبر اسلام روا داشته که بر خلاف عقيده‌ي اهل سنت و جماعت است؛ قطعاً گفته ها و برداشت هاي هر نويسنده‌ اي مورد قبول همگان نيست، و ادعاي هر کس بايد با ارائه دليل باشد.

نه هر که چهره بر افروخت، دلبري داند

نه هر که آينه سازد، سکندري داند

هزار نکته‌ي باريکتر ز مو، اينجاست

نه هر که سر بتراشد، قلندري داند[81]

ثالثاً: مولف کتاب «امام علي بن ابي طالب» در جايي ديگر کتاب خويش حضرت عمر فاروق (رضي الله عنه) را در تهديد به سوزاندن خانة فاطمه زهرا (رضي الله عنه) معذور و ماجور مي ‌داند چنانکه مي ‌گويد:

چيزي که فکر عمر را مشغول مي‌ داشت همان حفظ وحدت بود و هر چه از او صادر مي ‌شد در اين راه بود، چه سر سختي و خشونتي که گاه و بي ‌گاه از او سر مي‌ زد يا نرمي و ملاطفتي که سنجيده و پسنديده بود؛ عمر مي‌ نگريست که امواج حوادث در اين روزها سخت بدين گوشه متوجه است. اين حوادث باقي چيزها را از نظر او برده و بي ‌ارزش کرده بود، اين مرد در نظر خود حق داشت و براي هدفش بي‌ نهايت مخلص بود»[82].

رابعاً: سخن وزين و متين مترجم کتاب «امام علي بن ابي طالب» است که در پاورقي ذکر شده است ولي نويسندگان مقاله «دردانه‌ي کوثر و يورش به خانه‌ي وحي» آن را ناديده گرفته ‌اند، مترجم کتاب آقاي سيد محمود طالقاني مي‌ گويد:

«مولف محترم با مقدمه ‌اي که پيش از اين داستان ذکر کرده، خواسته براي اينکار عذري پيش آورد و تا حدي پرده پوشي کند گرچه در يکي از فصلها (جلد چهارم واقعة صفين صفحات 273 تا 278) اين داستان را آشکارتر ذکر کرده است، ما هم از جهت صلاح حال مسلمانان، نه از جهت بيان حقايق تاريخي، نظر مولف را مي‌ پسنديم.

زيرا با وضعي که مسلمانان دارند، دامن زدن بدين آتش، بيش از پيش، هستي مسلمانان را مي ‌سوزاند. مي ‌سزد که از امير المومنين پيروي کنيم و سوز و درد داستان آتش را پنهان داريم، مترجم که خود وارث خوني و فکري اين خانه است، در ميان اطاق در بسته، با اشک ديده و آه درون اين چند صفحه را ترجمه کرده است ولي در محافل عمومي از شرح آن خودداري مي‌کند[83].

در هر حال در هيچ که از کتابهاي تاريخ و حديث در مورد سوزاندن خانه‌ي حضرت فاطمه (رضي الله عنها) تصريح نشده اسن و صرفاً سخنان تهديدآميزي از حضرت عمر فاروق (رضي الله عنه) نقل شده است که با بررسي روايت مذبور مشخص گرديد که ابن ابي دارم رافضي است که ادعاي بدون دليل آنان نيز به ما ربطي ندارد[84].

با اين وصف داستان شهادت حضرت فاطمه (رضي الله عنها) با عقل سليم سازگاري ندارد با بررسي سطحي در فرهنگ عرب به اين نکته پي خواهيم برد که عربها بيش از هر قوم و ملتي نسبت به زنان سخت داراي غيرت بودند و زير بار ننگ و عار نمي‌ رفتند داستاني که در ذيل بيان مي ‌گردد روشنگر اين مدعاست:

يک زن عرب وارد بازار «بني قينقاع» شد و نزد زرگري رفت و نشست يهوديها خواستند حجابش را کشف نمايند، اما زن قبول نکرده، زرگر گوشه‌ي لباسش را به پشت او گره زد همين که زن بلند شد عورتش ظاهر گشت، همگي به او نگاه کرده و خنديدند زن فرياد کشيد. مردي از مسلمانان به زرگر حمله کرده و او را کشت، يهوديها نيز بر مرد مسلمان حمله کرده و او را به شهادت رساندند، خويشاوندان مسلمان از مسلمانان کمک خواستند و درگيري بين مسلمانان و بني قينقاع آغاز شد[85].

زماني که در جامعه‌ي عرب نسبت به يک زن مسلمان عادي و آن هم به خاطر مساله‌اي نسبتاً جزئي چنين واکنش انجام بگيرد کدام عقل مي ‌پذيرد که حضرت فاطمه زهرا (رضي الله عنها) که جگر گوشه‌ي پيامبر خداست، مورد تعرض و بي حرمتي قرار گيرد تا آنجا که پهلوي مبارکش بشکند و فرزندش سقط شود و حضرت علي مرتضي (رضي الله عنه) فاتح خيبر و قاتل عمرو بن – عبدودّ، پهلوان عرب – و ساير صحابه اعم از مهاجرين و انصار هيچ گونه واکنشي از خود نشان ندهند؛ بدون شک يک مسلمان عادي پيدا مي‌ شد که انتقام دختر گرامي رسول اکرم را بگيرد تاريخ اين مساله را به اثبات رسانده است زماني که حضرت عمر فاروق بر مسند خلافت نشست در ميان مهاجرين و انصار خطابه‌ اي ايراد کرد و فرمود: اگر من در انجام برخي امور سهل انگاري نمايم شما چه واکنشي از خود نشان مي‌ دهيد؟ کسي پاسخ نداد، حضرت عمر باري ديگر از آنان پرسيد در اين هنگام حضرت بشر بن سعد بلند شد و گفت: اگر تو چنين کني ما تو را مانند تير راست خواهيم کرد. آنگاه حضرت عمر فاروق فرمود: اگر چنين باشيد شما گمراه نخواهيد شد‌[86].

باز داستان ازدواج حضرت عمر فاروق با ام کلثوم دختر گرامي حضرت علي مرتضي و حضرت فاطمه زهرا (رضي الله عنهما) که در کتب فقهي و تاريخي شيعه به آن تصريح شده است[87] نيز بيانگر مودّت ميان آن بزرگواران است و آيا ممکن است که حضرت علي شهادت حضرت فاطمه زهرا (رضي الله عنها) را به همين زودي فراموش کند و يا به خاطر ترس و بيم از حضرت عمر فاروق (رضي الله عنه) مجبور شود تا دخترش را به ازدواج قاتل همسر گراميش در آورد!!؟

علاوه بر اين مشورت هاي مهم حضرت عمر (رضي الله عنه) با حضرت علي (رضي الله عنه) در امور خلافت، قضاوتها، احکام و ..... نشانه‌ي همکاري صميمانه و ارتباط دوستانه ميان آن بزرگواران است چنانکه در سخنان حضرت علي (رضي الله عنه) در نهج البلاغه آمده است:

134 و من کلامه له (ع) و قد شاوره عمر بن الخطاب في الخروج إلي غزو الروم بنفسه ... إنک متي تسير إلي هذا العدو بنفسک قتلقهم فتنکيب لا تکن للمسلمين کافغه دون أقصي بلادهم، ليس بعدک مرجع يرجعون إليه، فابعث إليهم رجلاً محارباً واحضر معه أهل البلاد و النصحيحة، فإن أظهر الله فذاک ما تحب وإن تکن الأُخري کنت ردءاً للناس و مثابة للمسلمين»[88].

تو خود اگر به سوي اين دشمن قيصر روم لشکريانش روانه شوي و در ملاقات با ايشان مغلوب گردي براي مسلمانان شهرهاي دور دست و سرحدها پناهي نمي ‌ماند، بعد از تو مرجعي نيست که به آنجا مراجعه نمايند پس (مصلحت در اين است که تو در اينجا بماني و به جاي خود) مرد جنگ ديده و دليري به سوي ايشان بفرست، و به همراهي او روانه کن کساني را که طاقت بلا و سختي جنگ داشته و پند و اندرز را بپذيرند، پس اگر خداوند او را غالب گردانيد همان است که ميل داري و اگر واقعه‌ي ديگري پيش آيد تو يار و پناه مسلمانان خواهي بود».

و نکته‌ي مهم ديگر آنکه حضرت فاطمه (رضي الله عنها) در مورد فدک تا چندين روز با حضرت ابوبکر به بحث و گفتگو پرداخته و طبق ادعاي شيعيان به مسجد نبوي تشريف برده و خطابه اي مفصل ايراد نمود و خواستار استرداد فدک شد[89]. حال اين سوال مطرح مي‌ شود که چگونه ممکن است که حضرت فاطمه (رضي الله عنها) با پهلوي شکسته و آن هم زماني که سقط جنين کرده و در حاليکه از دخول مسجد شرعاً معذور مي ‌باشد در مسجد حضور يابد و با ايراد خطبه‌ اي آتشين حضرت ابوبکر را محکوم نمايد؟! که اين مطلب دلالت بر بي ‌اساس بودن داستان شهادت حضرت فاطمه‌ي زهراست.

و مطلب آخر آنکه جاي بسي شگفتي است که واقعه ‌اي به اين بزرگي که ما معتقديم عرش خداوند را نيز به لرزه در خواهد آورد با گذشت بيش از چهارده قرن همچنان مسکوت مانده، در حالي که شهادت حضرت حسين که فرزند حضرت علي و حضرت فاطمه است چنان بازتاب گسترده ‌اي داشته که با شنيدن نام روز عاشورا هر مسلماني از قاتلان حضرت حسين و يارانش اظهار تنفر مي ‌نمايد و حماسه آفريني قهرمانان کربلا را در ذهنش تداعي مي‌ کند. اکنون ما مي ‌خواهيم ما نسب پلاکاردها و نوشتن شعار بر رو در و ديوار، مسلمانان را از شهادت حضرت فاطمه نه در تقويم رسمي کشور نه در کتابهاي تاريخ نظام آموزشي نبود، اما حال چه انگيزه ‌اي در کار است که چنين غوغايي به راه افتاده است؟

بايد توجه داشت که برخي اين داستان را از محيط تحقيق و بررسي علمي خارج کرده و از آن يک سوژه براي تبليغ ساخته ‌اند و قطعا گروههايي که به نوعي خود را در تبليغ اين قصه ذي نفع مي ‌دانند دست بردار نيستند و کوشش دارند تا از راههايي اين داستان را وسيله‌ي تفرقه اندازي قرار دهند که ما واقعا از اين روند متاسفيم «فالي الله المشتکي و هوالمستعان و عليه التکلان» در نتيجه ما اين مبحث را در همين جا خاتمه مي‌ دهيم و مصلحت را در طولاني شدن اين گونه مباحث نمي‌ بينيم و معتقديم که رشته اختلافات سري دراز دارد، که فقط در محکمه عدل الهي و در روز رستاخيز پايان مي ‌پذيرد.

چنانکه خداوند عزوجل مي ‌فرمايد:

﴿وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ﴾[90].

«و بي‌گمان ‌خداوند ميان آنان درباره آنچه در آن اختلاف ورزيده‌ اند، روز رستاخيز داوري خواهد کرد».

﴿تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[91].

ايشان قومي بودند که گذشته آنچه انجام دادند متعلق به خودشان است و آنچه شما انجام داده‌ ايد از آن شما است و درباره‌ي آنچه مي‌کرده‌ اند از شما پرسيده نمي ‌شود».

«و السلام عليكم ورحمة الله و برکاته»



[1]- صحيح مسلم بشرح النووي – ج، 8 ص، 243 (دار ابي حيان 1415ه‍ - 1995م).

[2]- حاکم، مستدرک حاکم، ج، 4 ص، 139 شماره‌ي حديث (4783) (دارالمعرفه، 1418 ه‍. 1998 م).

[3]- شرح نووي – ج، 8 ص، 243 (دار ابي حيان، 1415ه‍. 1995م).

[4]- ابن حيان، صحيح ابن حيان به ترتيب ابن بلبان ج، 16 ص، 40 شماره‌ي حديث: 7109.

[5]- احمد مسند احمد ج، 6 ص، 193 (دارالفکر) صحيح ابن حيان ج، 16 ص، 24 شماره‌ي حديث: 7109.

[6]- صحيح ابن حيان : ج، 15 ص، 270 شماره‌ي حديث 4010 و مسند احمد ج، 1 ص، 293.

[7]- بخاري، صحيح بخاري ج، 14 ص، 579 کتاب فضائل اصحاب النبي، باب مناقب قرابه رسول الله، شماره‌ي حديث 3713، (دارالکتب العلميه بيروت 1412 ه‍. 1992 م).

[8]- همان مرجع ج، 4 ص، 579 شماره‌ي حديث 3712.

[9]- اعيان الشيعه ج، 1 ص، 659.

[10]- الغدير، ج، 7 ص، 73-74 (دارالکتاب العربي 1403ه‍. 1983م).

[11]- مستدرک حاکم، ج، 4 ص، 139 شماره‌ي حديث 4789، (دارالمعرفه 1418ه‍. 1998م).

[12]- يعقوبي احمد بن ابي يعقوب، تاريخ يعقوبي، ج، 2 ص، 35 ترجمة: محمد ابراهيم آيتي، (شرکت انتشارات علمي و فرهنگي 1366 ش).

[13]- ابن ابي شيبه، في الاحاديث و الآثار، ج، 8 ص، 572 کتاب المغازي، باب ما جاء في خلافة ابي بکر وسيرته في الرده. (دارالفکر، 1409ه‍. 1989م).

[14]- همان مرجع، ج، 8 ص، 572.

[15]- همان مرجع ج، 8 ص، 572.

[16]- همان مرجع ج، 8 ص، 572.

[17]- ر.ک. هيثمي نورالدين منبع الزوائد و مجمع الفوائد، ج، 5 ص، 359 کتاب الخلافه، باب النهي عن مبايعة خليفتين (دارالفکر، 1412 ه‍. 1992 م).

[18]- ابن ابي شيبه، المصنف في الاحاديث و الآثار، ج، 8 ص، 572 کتاب المغازي باب ماجاء في خلافه ابي بکر و سيرته في الرده، (دارالفکر، 1409 ه‍. 1989 م).

[19]- همان مرجع، ج، 8 ص، 572.

[20]- شرح نووي، ج، 17 ص، 195 کتاب الجنه باب الصفه التي يعرف بها في الدنيا اهل الجنه و اهل النار شماره (7136-63/1) دارالمعرفه 1414 ه‍. 1994.

[21]- بخاري، صحيح بخاري، ج، 1 ص، 197 کتاب الأذان، باب وجوب صلاة الجماعه شماره حديث : 644 دارالکتب العلميه، 1412 ه‍. 1992 م.

[22]- عسقلاني، احمد بن حجر، لسان الميزان، ج، 4 ص، 253 موسسه الاعلمي للمطبوعات 1406 ه‍ 1987 م.

[23]- مزي، جمال الدين يوسف، تهذيب الکمال، ج، 12 ص، 6 شماره شرح حال 253 موسسه الرساله 1407 ه‍ 1987 م.

[24]- ذهبي، احمد بن عثمان، سير اعلام النبلاء ج، 6 ص، 3646 موسسه الرساله 1414 ه‍ 1987 م.

[25]- بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، ج، 1 ص، 576 دارالمعارف، مصر 1959 م.

[26]- همان مرجع ج، ص، 585.

[27]- فيض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج، 5 ص، 841-840 چاپ : تهران.

[28]- ابن صلاح، علوم الحديث، ص، 256 دارالفکر المعاصر، 1406 ه‍ 1986 م.

[29]- «الامامه و السياسه» ص، 12 مطبعه مصطفي البابي الحلبي و اولاده بمصر، 1388 ه‍ 1969 م.

[30]- همان مرجع ص، 13.

[31]- همان مرجع، ص، 13-14.

[32]- همان مرجع، ص، 16.

[33]- وفيان الاعيان، ج، 3 ص، 42-43 شماره‌ي شرح حال (328)، دار صادر، بيروت.

[34]- بغيه الوعاه في طبقات اللغويين و النحاه»، ج، 2 ص، 63-64 شماره‌ي شرح حال (1444)، المکتبه العصريه، تحقيق : محمد ابوالفضل ابراهيم.

[35]- صفدي ، الوافي بالوفيات ج، 17 ص، 607-609 شماره‌ي شرح حال (516) دارالنشر فرانز شتاينربفيسبادن، 1411 ه‍ 1991 م.

[36]- بغداي، خطيب، تاريخ بغداد، ج، 10 ص، 170 شماره‌ي شرح حال (5309) المکتبه السلفيه.

[37]- ابن قتيبه،عيون الاخبار، مقدمه ص، 33 دارالکتب العلميه 1406 ه‍ 1985 م.

[38]- ر.ک. عنان، محمد عبدالله، تاريخ دولت اسلامي در اندلس ج، 1 ص، 21 ترجمة عبدالحميد آيتي، چاپ اول زمستان 1366 چاپ موسسه کيهان

[39]- تاريخ الادب العربي، ج، 2 ص، 229.

[40]- الشنتاوي، احمد، زکي خورشيد، ابراهيم، دائره المعارف الاسلاميه (1/262) دار المعرفه – بيروت.

[41]- «دائره المعارف بزرگ اسلامي» ج، 4 ص، 459، چاپ اول تهران 1369 شمسي.

[42]- محققان و نويسندگان مقاله‌ي «دردانه‌ي کوثر و يورش به خانه‌ي وحي» نام يوسف اليان سرکيس را اشتباهاً «الياس سرکيس» نقل کرده‌اند.

[43]- ر.ک. سرکيس، يوسف اليان، معجم المطبوعات العربيه و المعربه، ج، 1 ص، 212-211 مکتبه الثقافه الدينيه.

[44]- دروزه، محمد عزه، تاريخ العرب في الاسلام، ص، 21 بيروت المکتبه المصريه.

[45]- طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوک ج، 2 ص، 443 مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1358 ه‍ 1939 م.

[46]- طبري تاريخ طبري، ترجمة ابوالقاسم پاينده، ج، 4 ص، 1328-1329 (انتشارات اساطير، چاپ چهارم، زمستان 1368 ه‍.ش).

[47]- ذهبي، شمس الدين، محمد بن احمد،ميزان الاعتدال ج، 3 ص، 530 شماره‌ي شرح حال (7453) دارالفکر بيروت

[48]- همان مرجع ج، 3 ص، 530.

[49]- ذهبي، شمس الدين محمد بن احمد، سير اعلام النبلاء ج، 11 ص، 503 شماره‌ي شرح حال (137) موسسه الرساله، 1414 ه‍ 1994 م.

[50]- جمال الدين، يوسف مزي تهذيب الکمال من اسماء الرجال، ج، 9 ص، 504 شماره‌ي شرح حال : (2065) موسسه الرساله، 1407 ه‍ 1987 م – الطبعه الاولي.

[51]- ر.ک. ابن سعد، الطبقات الکبري، ج، 6 ص، 330 دار بيروت – 1405 ه‍ 1985 م، عسقلاني، احمد بن حجر، تهذيب التهذيب، ج، 3 ص، 334 شماره‌ي شرح حال : (2184) دارالکتب العلميه 1415 ه‍ 1994 م.

[52]- طبري، محمد ابن جرير، تاريخ الامم و الملوک ج، 2 ص، 427 مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1358 ه‍ 1939 ه‍.

[53]- طبري، تاريخ طبري، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج، 4 ص، 1334، انتشارات اساطير، چاپ چهارم، زمستان 1368 ه‍.ش.

[54]- العقد الفريد، ج، 1 ص، 20 دار الحياء التراث العربي، 1409 ه‍ 1989 م.

[55]- وفيات الاعيان، ج، 1 ص، 110 شماره‌ي شرح حال (46) دار صادر بيروت.

[56]- ابوالفداء اسماعيل بن کثير، البدايه و النهاي، ج، 11 ص، 219 دارالحياء التراث العربي 1408 ه‍ 1988 م.

[57]- العقد و الفريد ج، 4 ص، 247، (دار احياء التراث العربي، 1409 ه‍ 1989 م).

[58]- کتاب الاموال، ص، 144 (دار الکتب العلميه، 1406ه‍. 1986م).

[59]- همان، مرجع، ص، 144.

[60]- همان، مرجع ص، 144.

[61]- طبراني، ابوالقاسم، المعجم الکبير، ج، 1 ص، 62 شماره‌ي حديث : (43) (تحقيق، حمدي عبدالحميد سلفي، دار احياء التراث العربي الطيعه الثانيه).

[62]- عسقلاني، احمد بن حجر، لسان الميزان ج، 4 ص، 188 شماره‌ي شرح حال: (504)، (موسسه الاعلمي 1406 ه‍. 1986 م).

[63]- همان، مرجع، ج، 4 ص، 190.

[64]- هيثمي، نورالدين، علي بن ابي بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج، 5 ص، 203 (دارالکتاب العربي 1402 ه‍. 1982 م).

[65]- ر.ک، ابن کثير، ابو الفداء، البدايه و النهايه ج، 11 ص، 219 داراحياء التراث العربي 1408 ه‍. 1988 م.

[66]- صفدي، صلاح الدين بن ابيک، «الوافي بالوفيات» ج، 6 ص، 17 (دارالنشر فرانز شتاينر بفيسبادن 1411 ه‍. 1991 م).

[67]- همان، مرجع، ج، 6 ص، 18.

[68]- شهرستاني، محمد بن عبدالکريم، الملل و النحل ج، 1 ص، 67، 71 (دارالمعرفه 1419 ه‍. 1998 م).

[69]- ابن کثير وي را شيعه غالي مي ‌داند، ر.ک، البدايه و النهايه، ج، 13 ص، 234 (دار احياء التراث العربي) و آقا بزرگ تهراني نام وي را در «طبقات اعلام الشيعه» ج، 3 ص، 88 ذکر کرده است.

[70]- ابن ابي الحديد، عبدالحميد بن هبه الله، شرح نهج البلاغه ج، 20، ص، 34 (منشورات مکتبه آيه العظمي مرعشي نجفي، قم، ايران، 1402 ه‍(.

[71]- رومي، محمد بلخي، مثنوي معنوي، ج، 1 ص، 121، بيت : 2275 (انتشارات طلايه 1378 ش).

[72]- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه ج، 2 ص، 45.

[73]- همان، مرجع ج، 2 ص، 46.

[74]- ر.ک. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه ج، ص، 44.

[75]- مسعودي، مروج الذهب، ترجمه‌ي ابوالقاسم پاينده، پيشگفتار ناشر، ص، 7 (شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، تهران 1378 شمسي).

[76]- عسقلاني، احمد بن حجر، لسان الميزان، ج، 4 ص، 225 موسسه الاعلمي للمطبوعات، 1406 ه‍. 1986 م.

[77]- «دائره المعارف بزرگ اسلامي» ج، 5 ص، 230 (چاپ تهران 1369 شمسي).

[78]- ميزان الاعتدال : ج، 1 ص، 139 شماره شرح حال )552) (دارالفکر، بيروت).

[79]- ترجمه: و آمد عمر فرعون و قبل از ابوبکر و اهالي شهرهاي زير و رو شده و عايشه و حفصه».

حال آنکه در قرآن آمده است : ﴿وَجَاءَ فِرْعَوْنُ وَمَنْ قَبْلَهُ وَالْمُؤْتَفِكَاتُ بِالْخَاطِئَةِ﴾. (سوره الحاقة:9).

[80]- منظور محمد بن احمد کوفي از اذان مبتدعانه، افزودن «حي علي خير العمل است» چنانکه در سخنان وي در ميزان الاعتدال ج، 1 ص، 1396. مي ‌آيد که ما بخاطر عدم تطويل بحث از ذکر آن خودداري نموديم.

[81]- شمس الدين حافظ شيرازي، ديوان حافظ، ص، 148، (غزل 127) سازمان امور فرهنگي و کتابخانه‌هاي تهران، آستان قدس 1971 م.

[82]- عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علي بن ابي طالب، ج، 1 ص، 324 (چاپ سوم 1353 ه‍.ش. طلوع خورشيد، ترجمه سيد محمد طالقاني).

[83]- عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علي بن ابي طالب، ج، 1 ص، 327 (چاپ طلوع خورشيد، مترجم سيد محمود طالقاني چاپ سوم، 1352 ه‍.ش. 1359 ه‍.ق).

[84]- اخيراً گروه معارف و تحقيقات اسلامي مدرسه الامام امير المومنين قم نقد مذکور را تحت عنوان يورش به خانه وحي منتشر نموده ‌اند و افزون بر مطالب مندرجه از کتاب الامامه و الخلافه که تاليف مقاتل بن عطيه است نيز سوزاندن خانه فاطمه زهرا را توسط حضرت عمر نقل کرده‌ اند، که ما بر رد اين ادعا به همين مطلب بسنده مي‌ نماييم که احمد بن خلکان در کتاب وفيات الاعيان ج، 5 ص، 258) مي‌ گويد: ابوالهيجاء، مقاتل بن عطيه، بکري حجازي، شاعري بوده که در هرات به زني عاشق شده و در مورد او اشعاري سروده است. حال نقل اينگونه فردي که در سال 505 وفات کرده و قرنها از عصر خلفاي راشدين فاصله داشته را چگونه مي‌ توان معتبر دانست!!!!.

[85]- ابن هشام، السيره النبويه، ج، 3 ص، 10 (دارالکتاب العربي 1410 1990 م).

[86]- علاء الدين علي متقي کنزل العمان ج، 5 ص 687 شماره روايت 14196 موسسه الرساله 1405

[87]- ر ک به مجله‌ي نداي اسلام سال اول شماره‌ي سوم مقاله‌ي حضرت فاطمه زهرا از ولادت تا افسانه‌ي شهادت

[88]- فيض الاسلام، شرح نهج البلاغه ج، 2 ص، 415 چاپ تهران و همچنين مراجعه شود به شرح نهج البلاغه ج 3 ص 442.

[89]- ر ک علم الهدي سيد احمد، زهرا مولود وحي ص 236 موسسه انتشارات امير کبير تهران چاپ پنجم 1375 ه‍.ش.

[90]- سوره بقره : 124.

[91]- سوره بقره 134