(1) خداوند متعال خبر میدهد که آیات قرآن، (﴿تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ﴾) آیات کتاب روشن است؛ یعنی کلمات و معانی آن، واضح و روشن است،
(2) و از جملۀ روشنی و واضح بودن آن، این است که خداوند آن را به زبان فصیح عربی که بهترین و روشنترین زبانهاست، نازل نموده است. این قرآن، روشنگرِ همۀ نیازهای مردم از قبیلِ حقایق مفید است، و این روشنگری و تبیین، برای این است که (﴿لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ﴾) شما آن را دریابید؛ یعنی تا حدود، اصول، فروع، اوامر و نواهی آن را بفهمید. و هرگاه آن را به یقین دانستید و دلهایتان با معرفت و شناخت آن آراسته گردید، جوارح و اعضایتان طبق دستور آن عمل خواهد کرد و از آن فرمان خواهید برد، (﴿لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ﴾) با تکرار معانی شریف و والای آن در اذهانتان، عقلهایتان رشد یابد و به تکامل برسد.
(3) (﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ﴾) ما از طریق این قرآن، و از جانب خویش، بهترین سرگذشتها را برای تو بازگو میکنیم. و این قصهها را، بهترین سرگذشتها نامید؛ چون راست بوده، و عبارت ساده و روان و معانی زیبایی دارند. (﴿بِمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ﴾) به سبب آنچه که این قرآن بر آن مشتمل است. و آن را به تو وحی نمودیم و تو را، بهوسیلۀ آن، بر سایر پیامبران برتری دادیم. و این، منت و احسان و شرف خالصی از جانب خداست. (﴿وَإِن كُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِينَ﴾) هرچند که پیش از اینکه خداوند به تو وحی نماید، نمیدانستی که کتاب و ایمان چیست. اما آن را نوری قرار دادیم، و هرکس از بندگان خود را که بخواهیم، با آن هدایت میکنیم. و خداوند از داستانهایی که در قرآن آمدهاند، ستایش نمود؛ و از آنها به عنوان بهترین داستانها، یاد کرد. پس در هیچ کتابی، داستانی مانند داستانهای قرآن وجود ندارد. بنابراین داستان یوسف و پدر و برادرانش را بیان کرد که داستانی بس عجیب و زیباست، وفرمود:
(4) بدان که خداوند بیان نمود بهترین داستانها را در این کتاب برای پیامبرش تعریف مینماید. سپس این داستان را بیان کرد و آن را شرح داد، و آنچه را در آن اتفاق افتاده است، ذکر نمود. پس دانسته شد که آن، یک داستان کامل و زیباست؛ و هرکس بخواهد این داستان را با روایتهای اسرائیلی که سند و ناقلی ندارند و غالباً دروغ هستند، کامل کند، در واقع میخواهد کاستیهای خداوند را در این داستان جبران نماید، و چیزی را کامل کند که به گمان او ناقص است. و این کار، بینهایت زشت است. بسیاری از تفاسیر در این زمینه، مملو از دروغ پردازیهای زشت و متضادی هستند، که با آنچه خدا تعریف نموده است، سازگاری ندارد. پس بنده باید آنچه را که خداوند تعریف نموده، بفهمد و یاد بگیرد؛ و مسایلی را که از پیامبر صلی الله علیه وسلم نقل نمیشود، رها کند. (﴿إِذۡ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ﴾) آنگاه که یوسف به پدرش یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم خلیل ـعلیهم الصلاة والسلامـ گفت: (﴿يَٰٓأَبَتِ إِنِّي رَأَيۡتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوۡكَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَيۡتُهُمۡ لِي سَٰجِدِينَ﴾) پدر جان! من یازده ستاره و خورشید و ماه را در خواب دیدم که در برابرم سجده میکنند. این خواب، مقدمهای بود برای مقام بلندی که یوسف ـ علیه السلام ـ در دنیا و آخرت به دست آورد. و این چنین خداوند هرگاه بخواهد کار بزرگی را انجام دهد، قبل از آن مقدمهای را فراهم کرده، و راه را برای آن همواره مینماید، و بنده را برای مقابله با سختیهایی که برایش پیش میآید، آماده میکند، و این به خاطر لطف و احسان خدا نسبت به بنده است. یعقوب، خواب یوسف را چنین تعبیر کرد که خورشید مادرش و ماه پدرش است و ستارگان برادران او هستند، و او به جایی خواهد رسید که پدر و مادر جوان و برادرانش برای او سر تعظیم فرود میآورند، و به خاطر احترام و بزرگداشت او، سجده میکنند. ولی باید اسباب این کار از پیش فراهم شود، و خداوند او را برگزیند، و نعمت خویش را، با ارزانی داشتن علم و عمل و قدرت به او، در زمین کامل بگرداند. و این نعمت، خاندان یعقوب را که برای او سجده بردند و از وی پیروی کردند، فرا خواهد گرفت.
(5) بدان که خداوند بیان نمود بهترین داستانها را در این کتاب برای پیامبرش تعریف مینماید. سپس این داستان را بیان کرد و آن را شرح داد، و آنچه را در آن اتفاق افتاده است، ذکر نمود. پس دانسته شد که آن، یک داستان کامل و زیباست؛ و هرکس بخواهد این داستان را با روایتهای اسرائیلی که سند و ناقلی ندارند و غالباً دروغ هستند، کامل کند، در واقع میخواهد کاستیهای خداوند را در این داستان جبران نماید، و چیزی را کامل کند که به گمان او ناقص است. و این کار، بینهایت زشت است. بسیاری از تفاسیر در این زمینه، مملو از دروغ پردازیهای زشت و متضادی هستند، که با آنچه خدا تعریف نموده است، سازگاری ندارد. پس بنده باید آنچه را که خداوند تعریف نموده، بفهمد و یاد بگیرد؛ و مسایلی را که از پیامبر صلی الله علیه وسلم نقل نمیشود، رها کند. (﴿إِذۡ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ﴾) آنگاه که یوسف به پدرش یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم خلیل ـعلیهم الصلاة والسلامـ گفت: (﴿يَٰٓأَبَتِ إِنِّي رَأَيۡتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوۡكَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَيۡتُهُمۡ لِي سَٰجِدِينَ﴾) پدر جان! من یازده ستاره و خورشید و ماه را در خواب دیدم که در برابرم سجده میکنند. این خواب، مقدمهای بود برای مقام بلندی که یوسف ـ علیه السلام ـ در دنیا و آخرت به دست آورد. و این چنین خداوند هرگاه بخواهد کار بزرگی را انجام دهد، قبل از آن مقدمهای را فراهم کرده، و راه را برای آن همواره مینماید، و بنده را برای مقابله با سختیهایی که برایش پیش میآید، آماده میکند، و این به خاطر لطف و احسان خدا نسبت به بنده است. یعقوب، خواب یوسف را چنین تعبیر کرد که خورشید مادرش و ماه پدرش است و ستارگان برادران او هستند، و او به جایی خواهد رسید که پدر و مادر جوان و برادرانش برای او سر تعظیم فرود میآورند، و به خاطر احترام و بزرگداشت او، سجده میکنند. ولی باید اسباب این کار از پیش فراهم شود، و خداوند او را برگزیند، و نعمت خویش را، با ارزانی داشتن علم و عمل و قدرت به او، در زمین کامل بگرداند. و این نعمت، خاندان یعقوب را که برای او سجده بردند و از وی پیروی کردند، فرا خواهد گرفت.
(6) (﴿وَكَذَٰلِكَ يَجۡتَبِيكَ رَبُّكَ﴾) و بدینسان پروردگارت با اوصاف بزرگوار و زیبایی که به تو ارزانی نموده، تو را برمیگزیند. (﴿وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأۡوِيلِ ٱلۡأَحَادِيثِ﴾) و تعبیر خوابها، و معانی سخنهای راستین مانند کتابهای آسمانی و امثال آن را به تو میآموزد. (﴿وَيُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكَ﴾) و نعمت خویش را در دنیا و آخرت بر تو کامل مینماید، و هم در دنیا و هم در آخرت به تو خوبی عطا میکند. (﴿كَمَآ أَتَمَّهَا عَلَىٰٓ أَبَوَيۡكَ مِن قَبۡلُ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡحَٰقَ﴾) همانطور که پیش از این، آن را بر پدرانت -ابراهیم و اسحاق- کامل نمود، و نعمتهای بزرگ دینی و دنیوی به آنان بخشید. (﴿إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٞ﴾) بیگمان پروردگارت دانا و حکیم است؛ یعنی آگاهی و علم او هر چیزی را احاطه کرده است، و بر نیک و بدی که در دلهای بندگان نهفته است، احاطه دارد. پس به هریک از آنان، بر حسب حکمت خویش عطا میکند. او حکیم است و هر چیزی را در جای آن قرار میدهد. و هنگامی که یعقوب، تعبیر خواب یوسف را بیان کرد به او گفت: (﴿يَٰبُنَيَّ لَا تَقۡصُصۡ رُءۡيَاكَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيۡدًا﴾) فرزندم! خوابت را برای برادرانت بیان مکن، که برای تو بداندیشی میکنند؛ یعنی از اینکه تو رئیس و بزرگ آنها خواهی شد، به تو حسادت ورزیده و برایت بداندیشی خواهند کرد. (﴿إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٞ مُّبِينٞ﴾) بیگمان شیطان، دشمن آشکار انسان است، و از مبارزه با او خسته نمیشود و دست نمیکشد، و شب و روز و به صورت پنهان و آشکار با او مبارزه میکند. پس باید از عواملی پرهیز کرد که به وسیلۀ آن، شیطان بر بنده مسلّط میگردد. یوسف از دستور پدرش اطاعت نمود، و برادرانش را از این خواب آگاه نکرد، و خواب را از آنها پنهان نمود.
(7) خداوند متعال میفرماید: (﴿لَّقَدۡ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخۡوَتِهِۦٓ ءَايَٰتٞ﴾) بیگمان در سرگذشت یوسف و برادرانش برای پرسشگران، عبرتها و دلایلی است بر بسیاری از مطالب و اهداف نیکو. (﴿لِّلسَّآئِلِينَ﴾) یعنی برای هرکس که با زبان حال یا قال از آن بپرسد؛ زیرا پرسشگران، از نشانهها و عبرتها بهرهمند میشوند؛ اما کسانی که رویگردانی میکنند، از نشانهها و داستانها و دلایل بهرهمند نمیشوند.
(8) (﴿إِذۡ قَالُواْ﴾) آنگاه که در میان خود گفتند: (﴿لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ﴾) یوسف و برادرِ تنیاش بنیامین. او و یوسف از یک مادر بودند، وگرنه همه، فرزندانِ یعقوب و برادر بودند. (﴿أَحَبُّ إِلَىٰٓ أَبِينَا مِنَّا وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ﴾) در نزد پدرمان، از ما محبوبترند، حال آنکه ما گروهی نیرومند هستیم، پس چگونه پدر بیشتر به آنها محبت و مهربانی مینماید؟! (﴿إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ﴾) بیگمان پدرمان در اشتباه آشکاری است؛ چرا که آن دو را بر ما ترجیح میدهد، بدون اینکه علتی برای برتری آنها وجود داشته باشد.
(9) (﴿ٱقۡتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ ٱطۡرَحُوهُ أَرۡضٗا﴾) یوسف را بکشید، یا او را در سرزمینی دور از چشم پدر پنهان کنید، تا نتواند وی را ببیند؛ زیرا وقتی یکی از این دو کار را انجام دهید، (﴿يَخۡلُ لَكُمۡ وَجۡهُ أَبِيكُمۡ﴾) توجه پدرتان فقط به شما معطوف میگردد، و با محبت و مهربانی به شما روی میآورد؛ زیرا اکنون قلب او چنان به یوسف مشغول است که جایی برای محبت شما نمانده است. (﴿وَتَكُونُواْ مِنۢ بَعۡدِهِۦ﴾) و شما پس از این کار، (﴿قَوۡمٗا صَٰلِحِينَ﴾) گروهی شایسته خواهید شد؛ یعنی به سوی خدا بر خواهید گشت و توبه میکنید و بعد از انجام گناه، از خداوند آمرزش میخواهید. پس آنان قبل از انجامِ گناه، تصمیم گرفتند توبه کنند تا انجام دادن آن کار آسان شود، و زشتیِ آن از بین برود، و با این کار یکدیگر را تشویق میکردند.
(10) (﴿قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ﴾) برادران یوسف میخواستند وی را بکشند یا تبعید کنند، اما یکی از آنان گفت: (﴿لَا تَقۡتُلُواْ يُوسُفَ﴾) یوسف را مکشید؛ زیرا کشتن او، گناهی بسیار بزرگ وزشت است؛ بلکه او را تبعید کنید، و شما با دورکردنش از پدر، به هدف خود میرسید، پس او را (﴿فِي غَيَٰبَتِ ٱلۡجُبِّ﴾) به ژرفای چاه بیندازید و تهدیدش کنید که ماجرای شما را به اطلاع کسانی نرساند که او را مییابند، بلکه بگوید «بردهای فراری هستم.» تا (﴿يَلۡتَقِطۡهُ بَعۡضُ ٱلسَّيَّارَةِ﴾) برخی از کاروانهایی که مقصد دوری را درپیش دارند و از آنجا رد میشوند، او را برگیرند و با خود ببرند. و نظر این گوینده در مورد یوسف، از همه بهتر، و در این قضیه از همه نیکوکارتر و پرهیزگارتر بود؛ زیرا شر نیز مراتبی دارد، و میتوان با تحمل ضرر سبک، ضرر سنگین را دفع نمود. و هنگامی که بر این رأی اتفاق نمودند،
(11) (﴿قَالُواْ﴾) برادران یوسف برای اینکه به هدف خود برسند به پدرشان گفتند: (﴿يَٰٓأَبَانَا مَالَكَ لَا تَأۡمَ۬نَّا عَلَىٰ يُوسُفَ﴾) پدرجان! چرا نسبت به یوسف به ما اطمینان نداری و به خاطر چه نگران یوسف هستی؟ بدون اینکه سبب و انگیزهای برای ترس داشته باشی؟ (﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَنَٰصِحُونَ﴾) حال آنکه ما خیرخواه او هستیم؛ و نسبت به او دلسوزیم، و آنچه را برای خود دوست داریم، برای او هم دوست میداریم. و این دلالت مینماید که یعقوب ـ علیه السلام ـ اجازه نمیداد یوسف با برادرانش به صحرا و جاهای دیگر برود.
(12) پس هنگامی که اتهامات را از خود دور کردند، آنچه را که به نفع یوسف بود و پدر نیز آن را برای او میپسندید، بیان کردند تا پدر اجازه بدهد یوسف همراه آنان به بیابان برود. بنابراین گفتند: (﴿أَرۡسِلۡهُ مَعَنَا غَدٗا يَرۡتَعۡ وَيَلۡعَبۡ﴾) فردا او را با ما بفرست، تا بخورد و در بیابان تفریح نماید و لذت ببرد. (﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾) و ما او را از هر اذیت و آزاری محافظت خواهیم کرد.
(13) یعقوب در پاسخ آنان گفت: (﴿إِنِّي لَيَحۡزُنُنِيٓ أَن تَذۡهَبُواْ بِهِۦ﴾) به محض اینکه او را ببرید، ناراحت میشوم و این کار بر من دشوار میآید؛ زیرا توان تحمل جدایی او را حتی برای مدت اندکی ندارم، پس او را نمیفرستم. و دلیل دوم برای نفرستادن وی این است که، (﴿وَأَخَافُ أَن يَأۡكُلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَأَنتُمۡ عَنۡهُ غَٰفِلُونَ﴾) میترسم از او غافل بمانید، و گرگ او را بخورد؛ چون او کوچک است، و نمیتواند در مقابل گرگ از خود دفاع کند و خود را برهاند.
(14) (﴿قَالُواْ لَئِنۡ أَكَلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّآ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ﴾) گفتند: اگر گرگ او را بخورد درحالی که ما گروهی نیرومند هستیم و بر محافظت او میکوشیم، آنگاه زیانکار خواهیم بود، و خیری در ما نیست، و امید فایده و سودی از ما نمیرود. هنگامی که اسباب آرامش پدرشان را فراهم آوردند و موانعِ فرضی این کار را برطرف نمودند، یعقوب به منظور سرگرمی و تفریح یوسف، به وی اجازه داد همراه برادرانش برود.
(15) هنگامی که برادران یوسف [به سفر تفریحی خویش] رفتند، تصمیم گرفتند یوسف را در ژرفای چاه بیندازند همچنان که یکی از آنان این را گفت، که قبلاً نیز به آن اشاره شد. و آنها قدرت خویش را در مورد یوسف اعمال کردند و او را در چاه انداختند. سپس خداوند متعال نسبت به یوسف مهربانی کرد، به این صورت که در این حالت دشوار، بر او وحی نمود: (﴿لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمۡرِهِمۡ هَٰذَا وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ﴾) که قطعاً آنان را سرزنش خواهی نمود، و آنان را از این کارشان مطلع خواهی کرد، و آنها این را نمیفهمند. پس این مژدهای است، مبنی بر اینکه او به زودی از این چاه نجات خواهد یافت، و خداوند او را با خانواده و برادرانش، به صورتی که قدرت و فرمانروایی از آنِ یوسف خواهد بود، جمع میکند.
(16) (﴿وَجَآءُوٓ أَبَاهُمۡ عِشَآءٗ يَبۡكُونَ﴾) و شبانگاه گریه کنان پیش پدرشان آمدند. تاخیر از وقت معمول و همیشگی که از صحرا میآمدند؛ و گریه کردنشان را دلیلی بر راستگو بودن خود قرار دادند.
(17) پس آنها درحالی که عذری دروغین میآوردند، گفتند: (﴿يَٰٓأَبَانَآ إِنَّا ذَهَبۡنَا نَسۡتَبِقُ﴾) ای پدر! ما رفتیم که مسابقه دهیم. مسابقۀ دوندگی یا مسابقه تیراندازی و نیزه افکنی. (﴿وَتَرَكۡنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَٰعِنَا﴾) و یوسف را نزد اسباب و اثاثیۀ خود گذاشتیم تا همانجا راحت بنشیند، (﴿فَأَكَلَهُ ٱلذِّئۡبُ﴾) پس درحالی که ما نبودیم و مسابقه میدادیم، گرگ او را خورد، (﴿وَمَآ أَنتَ بِمُؤۡمِنٖ لَّنَا وَلَوۡ كُنَّا صَٰدِقِينَ﴾) و تو هم به خاطر اندوه، و محبت و دلسوزی شدیدی که نسبت به یوسف داری، ظاهراً ما را تصدیق نمیکنی.
(18) اما تصدیق نکردن تو، ما را از این باز نمیدارد که عذر حقیقی را بیان نکنیم. (﴿وَجَآءُو عَلَىٰ قَمِيصِهِۦ بِدَمٖ كَذِبٖ﴾) پیراهن او را آلوده به خون دروغین نزد پدر آوردند و عنوان کردند که این، خون یوسف است و گرگ او را خورده و پیراهنش به خون آغشته گردیده است. اما پدرشان آنها را تصدیق نکرد و گفت: (﴿بَلۡ سَوَّلَتۡ لَكُمۡ أَنفُسُكُمۡ أَمۡرٗا﴾) بلکه نفس شما، کار زشتی را در جدایی انداختن میان من و او برای شما آراسته است. حالات و خوابی که یوسف دیده بود، او را به گفتن این گفتار راهنمایی کرد. (﴿فَصَبۡرٞ جَمِيلٞۖ وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ﴾) و من میکوشم وظیفهام را انجام دهم، و وظیفهام این است که بر این رنج صبر نمایم، صبری زیبا، و از نارضایتی و شکایت به مردم دوری میجویم. و برای حل این مشکل، از خداوند یاری میطلبم، نه از قدرت و توانایی خودم. پس او با خودش چنین قرار گذاشت و به آفرینندهاش شکایت کرد و گفت: ﴿أَشۡكُواْ بَثِّي وَحُزۡنِيٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾ من شکایت پریشانی و اندوهم را تنها به نزد خدا میبرم؛ و شکایت به درگاه آفریننده، با صبر نیک در تعارض نیست؛ زیرا چنانچه پیامبر وعدهای بدهد، به آن وفا میکند.
(19) یوسف مدتی در چاه باقی ماند تا اینکه، (﴿وَجَآءَتۡ سَيَّارَةٞ﴾) کاروانی آمد که میخواست به مصر برود، (﴿فَأَرۡسَلُواْ وَارِدَهُمۡ﴾) و آب آور و پیشاهنگ خود را فرستادند؛ یعنی کسی را فرستادند که آب برایشان تهیه میکرد، و محل پیدایش آب را برایشان جستجو میکرد، و زمینۀ فرود آمدن آنان را بر حوض و یا چاهی را فراهم مینمود. (﴿فَأَدۡلَىٰ دَلۡوَهُۥ﴾) و او دلوش را به چاه انداخت و یوسف داخل دلو شد و بیرون آمد. (﴿قَالَ يَٰبُشۡرَىٰ هَٰذَا غُلَٰمٞ﴾) گفت: مژده باد! این جوانِ گرانقدری است، (﴿وَأَسَرُّوهُ بِضَٰعَةٗ﴾) و او را بهعنوان کالایی پنهان داشتند.
(20) یوسف مدتی در چاه باقی ماند تا اینکه، (﴿وَجَآءَتۡ سَيَّارَةٞ﴾) کاروانی آمد که میخواست به مصر برود، (﴿فَأَرۡسَلُواْ وَارِدَهُمۡ﴾) و آب آور و پیشاهنگ خود را فرستادند؛ یعنی کسی را فرستادند که آب برایشان تهیه میکرد، و محل پیدایش آب را برایشان جستجو میکرد، و زمینۀ فرود آمدن آنان را بر حوض و یا چاهی را فراهم مینمود. (﴿فَأَدۡلَىٰ دَلۡوَهُۥ﴾) و او دلوش را به چاه انداخت و یوسف داخل دلو شد و بیرون آمد. (﴿قَالَ يَٰبُشۡرَىٰ هَٰذَا غُلَٰمٞ﴾) گفت: مژده باد! این جوانِ گرانقدری است، (﴿وَأَسَرُّوهُ بِضَٰعَةٗ﴾) و او را بهعنوان کالایی پنهان داشتند. و برادرانش یوسف را از نزدیک تعقیب میکردند. سپس او را از برادرانش خریدند، (﴿بِثَمَنِۢ بَخۡسٖ﴾) با پولی ناچیز و بسیار اندک او را خریدند، (﴿دَرَٰهِمَ مَعۡدُودَةٖ وَكَانُواْ فِيهِ مِنَ ٱلزَّٰهِدِينَ﴾) تنها به چند درهم او را فروختند، و نسبت به او بیعلاقه بودند، چون هدفی جز پنهان کردن و دور نمودن او از پدرش نداشتند. هدفشان این نبود که پول را بگیرند و بخورند. هنگامی که کاروانیان او را یافتند، خواستند آن را پنهان بدارند و آن را از جمله کالاهایی که همراهشان بود قرار دهند، تا اینکه برادرانش آمدند و گفتند: این برده ایست متعلق به ما که فرار کرده است. و کاروانیان یوسف را از آنان با پول اندکی خریدند و از آنان عهد گرفتند که فرار نکند.
(21) کاروانیان او را به مصر بردند و عزیز مصر وی را خرید و مورد پسندش قرار گرفت، پس زنش را در مورد او سفارش نمود و گفت: (﴿أَكۡرِمِي مَثۡوَىٰهُ عَسَىٰٓ أَن يَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗا﴾) او را گرامی بدار، شاید چون بردگان و خدمتگزاران برای ما خدمت کند و به ما فایده برساند، و یا از او همانطور استفاده نماییم که از فرزندانمان بهرهبرداری میکنیم. و شاید این بدان خاطر بود که آنها فرزندی نداشتند. (﴿وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾) و همچنانکه زمینه را برای یوسف فراهم کردیم که عزیز مصر او را بخرد و مورد تکریم قرار دهد، به همان شیوه ـ از این رهگذر ـ زمینه را برایش فراهم نمودیم که در زمین قدرت و سلطه یابد. (﴿وَلِنُعَلِّمَهُۥ مِن تَأۡوِيلِ ٱلۡأَحَادِيثِ﴾) و تا تعبیر خوابها را به او بیاموزیم. پس او شغل و حرفهای جز علم و دانش اندوزی نداشت، و این کار سبب شد تا دانش فراوانی در مورد احکام و تعبیر خواب و غیره به دست آورد. (﴿وَٱللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِۦ﴾) و خداوند بر کار خود چیره و غالب است؛ یعنی ارادۀ خداوند جاری است، و هیچ کس نمیتواند او را شکست بدهد. (﴿وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ﴾) اما بیشتر مردم نمیدانند.بنابراین به منظور نقض نمودن اوامر تقدیری خداوند، کارهایی از آنان سر میزند، حال آنکه آنها بسی ناتوانتر و ضعیفتر از آنند که بتوانند چنین کاری را بکنند.
(22) (﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥٓ﴾) و هنگامی که یوسف به مرحلۀ رشد و قدرت معنوی و جسمیاش رسید، و صلاحیت پیدا کرد که بتواند بارهای سنگینی از قبیل نبوت و رسالت را بر دوش بکشد، (﴿ءَاتَيۡنَٰهُ حُكۡمٗا وَعِلۡمٗا﴾) او را پیامبر و عالمی ربانی قرار دادیم، (﴿وَكَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾) و بدینسان نیکوکاران را پاداش میدهیم؛ کسانی که عبادت خداوند را به نحو احسن و از روی اخلاص انجام داده، و به بهترین وجه ممکن به خلق خدا کمک میکنند. و ازجمله پاداشی که در برابر نیکوکاریشان به آنان میدهد، علم و دانش مفید است. و این دلالت مینماید که یوسف در مقام احسان بود، پس خداوند داوری و دانش فراوان و نبوت را به او داد.
(23) یوسف این مصیبت بزرگ را، از مصیبتی که از جانب برادرانش به او رسیده بود، بزرگتر انگاشت، اما صبر و پایداری او پاداش بزرگتری در بر داشت؛ زیرا در اینجا او از روی اختیار صبر نمود، هرچند که انگیزههای فراوانی برای انجام یافتن آن کار [حرام] وجود داشت. پس یوسف محبت خدا را، بر محبت آن زن مقدم داشت. اما صبر یوسف در برابر عملکرد برادرانش صبر اجباری بود، مانند بیماریها و سختیهایی که بدون اختیار به آدمی میرسد و راهی جز صبر و مقاومت ندارد. و یوسف -علیه السلام- در خانۀ عزیز مصر محترم و گرامی بود. یوسف دارای چنان زیبایی و کمالی بود که باعث شد، (﴿وَرَٰوَدَتۡهُ ٱلَّتِي هُوَ فِي بَيۡتِهَا عَن نَّفۡسِهِۦ﴾) زن صاحبخانهاش مکارانه در صدد آن باشد او را از پاکدامنیاش به در کند. یوسف، غلام آن زن، و در اختیار وی بود. خانه نیز خالی بود و انجام دادن کار زشت، بسیار آسان بود، و کسی هم پی نمیبرد. (﴿وَغَلَّقَتِ ٱلۡأَبۡوَٰبَ﴾) و اضافه بر آن، درها را بست و مکان خلوت شد و آنها مطمئن بودند که کسی وارد نخواهد شد؛ زیرا درها بسته بود. و آن زن، یوسف را به خود خواند. (﴿وَقَالَتۡ هَيۡتَ لَكَ﴾) و گفت: بیا جلو، و شروع کن. یوسف مردی مسافر و غریب بود و بسیاری از انسانها که در وطن خود و در میان آشنایان خود از انجام کار زشت شرم میکنند، در آن دیار به راحتی چنین کارهایی را انجام میدهند. نیز یوسف، اسیر آن زن؛ و آن خانم، بانو وسرورش بود. وی از چنان زیبایی برخوردار بود که حسن و جمالش، آدمی را به انجام چنین کاری وامیداشت. یوسف هم جوان مجردی بود که زن او را تهدید کرد که اگر آنچه را میگوید انجام ندهد، وی را به زندان خواهد افکند یا شکنجۀ دردناکی خواهد داد. اما یوسف با وجود چنین انگیزۀ قوی، از ارتکاب نافرمانی خدا پرهیز نمود. یوسف آهنگ وی را نمود، اما به خاطر خدا آن را ترک کرد و خواستۀ خداوند را بر خواستۀ نفس امارهاش مقدم داشت. و برهان پروردگار که یوسف آن را دید، علم و ایمانی بود که از آن برخوردار بود و باعث ترک همۀ چیزهایی شد که خداوند حرام کرده است، و باعث شد از این گناه بزرگ، دوری جوید و دست نگاه دارد. (﴿قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِ﴾) یوسف گفت: به خداوند پناه میبرم از اینکه این کار زشت را انجام دهم؛ زیرا این از کارهایی است که خداوند را خشمگین مینماید و انسان را از او دور میکند؛ نیز خیانتی است در حق سرورم که مرا گرامی داشته است. پس شایسته نیست در مقابل این همه نیکی، بدترین کار را با خانوادۀ او انجام دهم، و اگر چنین کاری بکنم، مرتکب بزرگترین ستم شدهام، و ستمگر نیز هرگز رستگار نمیشود. خلاصه اینکه ترس از خدا و رعایت حق سرورش که او را گرامی داشته بود، نیز صیانت و پاک نگهداشتن نفسش از ظلم و ستم، ظلم و ستمی که هرکس بدان بیالاید رستگار نمیشود، همچنین برهان و ایمانی که در قلبش بود، کاری کرد که دستورات خدا را به جای آورد و از آنچه نهی نموده است، پرهیز کند. خداوند متعال موانع زیادی را بر سر راه انجام این کار قرار داد؛ چرا که میخواست بدی و ناشایستی را از او دور نماید؛ زیرا او از بندگان مخلص خدا بود، و عبادتهایش را خالص برای خدا انجام میداد. و خداوند وی را پاکیزه نمود و برای خود برگزید، و نعمتها را به سویش سرازیر کرد و زشتیها را از وی دور نمود.
(24) یوسف این مصیبت بزرگ را، از مصیبتی که از جانب برادرانش به او رسیده بود، بزرگتر انگاشت، اما صبر و پایداری او پاداش بزرگتری در بر داشت؛ زیرا در اینجا او از روی اختیار صبر نمود، هرچند که انگیزههای فراوانی برای انجام یافتن آن کار [حرام] وجود داشت. پس یوسف محبت خدا را، بر محبت آن زن مقدم داشت. اما صبر یوسف در برابر عملکرد برادرانش صبر اجباری بود، مانند بیماریها و سختیهایی که بدون اختیار به آدمی میرسد و راهی جز صبر و مقاومت ندارد. و یوسف -علیه السلام- در خانۀ عزیز مصر محترم و گرامی بود. یوسف دارای چنان زیبایی و کمالی بود که باعث شد، (﴿وَرَٰوَدَتۡهُ ٱلَّتِي هُوَ فِي بَيۡتِهَا عَن نَّفۡسِهِۦ﴾) زن صاحبخانهاش مکارانه در صدد آن باشد او را از پاکدامنیاش به در کند. یوسف، غلام آن زن، و در اختیار وی بود. خانه نیز خالی بود و انجام دادن کار زشت، بسیار آسان بود، و کسی هم پی نمیبرد. (﴿وَغَلَّقَتِ ٱلۡأَبۡوَٰبَ﴾) و اضافه بر آن، درها را بست و مکان خلوت شد و آنها مطمئن بودند که کسی وارد نخواهد شد؛ زیرا درها بسته بود. و آن زن، یوسف را به خود خواند. (﴿وَقَالَتۡ هَيۡتَ لَكَ﴾) و گفت: بیا جلو، و شروع کن. یوسف مردی مسافر و غریب بود و بسیاری از انسانها که در وطن خود و در میان آشنایان خود از انجام کار زشت شرم میکنند، در آن دیار به راحتی چنین کارهایی را انجام میدهند. نیز یوسف، اسیر آن زن؛ و آن خانم، بانو وسرورش بود. وی از چنان زیبایی برخوردار بود که حسن و جمالش، آدمی را به انجام چنین کاری وامیداشت. یوسف هم جوان مجردی بود که زن او را تهدید کرد که اگر آنچه را میگوید انجام ندهد، وی را به زندان خواهد افکند یا شکنجۀ دردناکی خواهد داد. اما یوسف با وجود چنین انگیزۀ قوی، از ارتکاب نافرمانی خدا پرهیز نمود. یوسف آهنگ وی را نمود، اما به خاطر خدا آن را ترک کرد و خواستۀ خداوند را بر خواستۀ نفس امارهاش مقدم داشت. و برهان پروردگار که یوسف آن را دید، علم و ایمانی بود که از آن برخوردار بود و باعث ترک همۀ چیزهایی شد که خداوند حرام کرده است، و باعث شد از این گناه بزرگ، دوری جوید و دست نگاه دارد. (﴿قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِ﴾) یوسف گفت: به خداوند پناه میبرم از اینکه این کار زشت را انجام دهم؛ زیرا این از کارهایی است که خداوند را خشمگین مینماید و انسان را از او دور میکند؛ نیز خیانتی است در حق سرورم که مرا گرامی داشته است. پس شایسته نیست در مقابل این همه نیکی، بدترین کار را با خانوادۀ او انجام دهم، و اگر چنین کاری بکنم، مرتکب بزرگترین ستم شدهام، و ستمگر نیز هرگز رستگار نمیشود. خلاصه اینکه ترس از خدا و رعایت حق سرورش که او را گرامی داشته بود، نیز صیانت و پاک نگهداشتن نفسش از ظلم و ستم، ظلم و ستمی که هرکس بدان بیالاید رستگار نمیشود، همچنین برهان و ایمانی که در قلبش بود، کاری کرد که دستورات خدا را به جای آورد و از آنچه نهی نموده است، پرهیز کند. خداوند متعال موانع زیادی را بر سر راه انجام این کار قرار داد؛ چرا که میخواست بدی و ناشایستی را از او دور نماید؛ زیرا او از بندگان مخلص خدا بود، و عبادتهایش را خالص برای خدا انجام میداد. و خداوند وی را پاکیزه نمود و برای خود برگزید، و نعمتها را به سویش سرازیر کرد و زشتیها را از وی دور نمود.
(25) بعد از اینکه آن زن با نیرنگ و کرشمه و ناز، یوسف را به سوی خود خواند و یوسف از پذیرش خواستهاش امتناع ورزید و خواست فرار نماید، و به سوی در شتافت تا نجات پیدا کند و از فتنه بگریزد، زن به سویش شتافت و لباسش را گرفت و پیراهن یوسف پاره شد، و هنگامی که به دمِ در رسیدند، شوهرش را در نزدیکی در یافتند، و او چیزی را مشاهده کرد که بر وی دشوار آمد. بنابراین ـ زن عزیز ـ بلافاصله به دروغ گفتن پرداخت و ادعا کرد که یوسف در صدد انجام چنین کاری با او بوده است. پس گفت: (﴿مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِكَ سُوٓءًا﴾) سزای کسی که به همسرت قصد بدی داشته باشد چیست؟ و نگفت کسی که با همسرت کار بدی انجام دهد، تا خود و یوسف را از انجام این کار تبرئه کند. بلکه میخواست وانمود کند که یوسف درصدد انجام چنین کاری بوده است. (﴿إِلَّآ أَن يُسۡجَنَ أَوۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ﴾) سزای او جز این نیست که یا زندانی گردد یا شکنجه دردناکی ببیند.
(26) یوسف خودش را از اتهامی که همسر عزیز وی را بدان متهم کرد، تبرئه نمود و گفت: (﴿هِيَ رَٰوَدَتۡنِي عَن نَّفۡسِي﴾) او با نیرنگ مرا به خود خواند. پس در این هنگام، احتمال راست گفتن هر یک از آن دو میرفت، و معلوم نبود که کدامیک راست میگوید. اما خداوند برای حقیقت و راستی، نشانه و علامتهایی قرار داده است که بر آن دلالت مینمایند. و گاهی بندگان آن را میدانند و گاهی آن را نمیدانند. پس خداوند در این قضیه منّت گذاشت تا راستگو از دروغگو شناخته شود و پیامبرش یوسف ـعلیه السلامـ تبرئه گردد. بنابراین شاهدی را از خانوادۀ آن زن برانگیخت و به قرینهای گواهی داد که همراه هرکس باشد، بیانگر راستی اوست. بنابراین گفت: (﴿إِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ﴾) اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد، زن راست میگوید و یوسف از دروغگویان است؛ زیرا این دلالت مینماید که یوسف به او روی آورده، و برای انجام کار زشت کوشیده، و زن خواسته است تا او را از خودش دور نماید، بنابراین پیراهنش از این طرف پاره شده است.
(27) (﴿وَإِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَكَذَبَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ﴾) و اگر پیراهنش از پشت پاره شده باشد، زن دروغ میگوید و یوسف از راستگویان است؛ زیرا این بر فرار کردن یوسف دلالت مینماید، و اینکه زن از او خواسته است چنین کاری بکند، اما او فرار نموده و پیراهنش از این طریق پاره شده است.
(28) (﴿فَلَمَّا رَءَا قَمِيصَهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ﴾) و هنگامی که عزیز مصر دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده است، راستگویی و بیگناهی یوسف برایش محرز شد و پی برد که زنش دروغ میگوید. پس به وی گفت: (﴿إِنَّهُۥ مِن كَيۡدِكُنَّۖ إِنَّ كَيۡدَكُنَّ عَظِيمٞ﴾) این از مکر شماست، بیگمان مکرتان [بسیار] بزرگ است. آیا مکری بزرگتر از این وجود دارد که او خودش را تبرئه کرد و پیامبر خدا -یوسف- را متهم نمود؟
(29) سپس وقتی که همسرش دربارۀ مسئله تحقیق کرد، به یوسف گفت: (﴿يُوسُفُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَا﴾) ای یوسف! در این باره سخن مگوی و آن را فراموش کن، و برای هیچکس آن را بازگو مکن. هدفش این بود که عیب خانواده اش را بپوشاند. (﴿وَٱسۡتَغۡفِرِي لِذَنۢبِكِۖ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ ٱلۡخَاطِِٔينَ﴾) و تو ای زن! برای گناهت آمرزش بخواه که تو ازخطاکاران بودهای. پس یوسف را به چشم پوشی و گذشت، و زن را به استغفار و توبه امر نمود.
(30) خبر در شهر پخش شد و زنان با یکدیگر در این مورد گفتگو کرده و همسرِ عزیز را ملامت نموده و میگفتند: (﴿ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِيزِ تُرَٰوِدُ فَتَىٰهَا عَن نَّفۡسِهِۦ﴾) زنِ عزیز مکّارانه از غلامش میخواهد تا از پاکدامنی خود در گذرد، به راستی عشق یوسف دلش را اشغال کرده است. و این کارِ زشتی است؛ چراکه او زن گرانقدر و بزرگی است، و شوهرش نیز شخصیت گرانقدر و بزرگی میباشد، با وجود این از غلامش که زیر دستش بود و او را به خدمت گرفته بود، میخواهد با وی چنین کاری را انجام دهد، و سخت به محبت او گرفتار آمده است. (﴿قَدۡ شَغَفَهَا حُبًّا﴾) همانا محبت و عشق او در عمق قلبش جای گرفته، و این نهایت عشق و محبت است.(﴿إِنَّا لَنَرَىٰهَا فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ﴾) همانا ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم که چنین کاری از او سرزده است. این امر از ارزش او میکاهد، و نزد مردم او را خوار میگرداند.
(31) این سخن آنها مکر و توطئه بود، و هدفشان تنها سرزنش و انتقاد از وی نبود، بلکه میخواستند بدینوسیله به دیدن یوسف که زن عزیز مصر دلباختهاش شده بود، بروند تا همسر عزیز مصر خشمگین شود، و یوسف را به آنها نشان دهد و وی را معذور بدارند. بنابراین این اقدام را مکر نامید و فرمود: (﴿فَلَمَّا سَمِعَتۡ بِمَكۡرِهِنَّ أَرۡسَلَتۡ إِلَيۡهِنَّ﴾) هنگامی که زن عزیز مکر و بدگویی ایشان را شنید، کسی را به دنبال آنان فرستاد و آنها را برای مهمانی به خانهاش دعوت کرد، (﴿وَأَعۡتَدَتۡ لَهُنَّ مُتَّكَٔٗا﴾) و برای آنان مکانی آماده نمود که در آن انواع فرشها و بالشها و خوردنیهای لذیذ فراهم شده بود. و از جمله چیزهایی که در این مهمانی آورده بود، میوهای بود که به چاقو نیاز داشت و آن پرتقال یا غیره بود. (﴿وَءَاتَتۡ كُلَّ وَٰحِدَةٖ مِّنۡهُنَّ سِكِّينٗا﴾) و به دست هر یک از آنان چاقویی داد تا آن میوه را پوست بکنند و بخورند، (﴿وَقَالَتِ﴾) و به یوسف گفت: (﴿ٱخۡرُجۡ عَلَيۡهِنَّ﴾) در حالت زیبایی و درخشندگی وارد مجلس ایشان شو، (﴿فَلَمَّا رَأَيۡنَهُۥٓ أَكۡبَرۡنَهُۥ﴾) پس هنگامی که زنان او را دیدند، در دلهای خود او را بزرگ یافتند و منظرۀ شگفت انگیزی مشاهده نمودند که هرگز چنین چیزی را ندیده بودند.(﴿وَقَطَّعۡنَ أَيۡدِيَهُنَّ﴾) و از شدت حیرت، دستهایشان را با چاقوهایی که در دست داشتند، بریدند، (﴿وَقُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ﴾) و گفتند: سبحان الله! (﴿مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَكٞ كَرِيمٞ﴾) این انسان نیست، بلکه فرشتهای بزرگوار است؛ زیرا یوسف چنان زیبایی و نوری داشت که نشانهای برای بینندگان و عبرتی برای اندیشمندان بود.
(32) و هنگامی که زیبایی آشکار یوسف برای آنان ثابت شد، آنان را شگفت زده کرد و همسر عزیز را معذور دانستند. زن عزیز خواست زیبایی باطنی و درونی یوسف و آراستگی و عفت و پاکدامنی او را هم به آنان نشان بدهد، پس آشکارا و بدون پروا محبت شدید خود را نسبت به یوسف اعلام کرد؛ زیرا دیگر زنان او را ملامت نمیکردند، و گفت: (﴿وَلَقَدۡ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ فَٱسۡتَعۡصَمَ﴾) و به راستی او را به خویشتن خواندهام، ولی او امتناع ورزید. درحالی که زن عزیز همچنان او را مکارانه به خود میخواند و گذر وقت و زمان، جز محبت و اضطراب و اشتیاقِ وصالِ یوسف چیزی به او نمیافزود. بنابراین در حضور زنها گفت: (﴿وَلَئِن لَّمۡ يَفۡعَلۡ مَآ ءَامُرُهُۥ لَيُسۡجَنَنَّ وَلَيَكُونٗا مِّنَ ٱلصَّٰغِرِينَ﴾) و اگر آنچه را که به او دستور میدهم انجام ندهد، قطعاً زندانی میشود و خوار و زبون خواهد گردید. او را تهدید کرد تا خواستهاش را بپذیرد و به هدفش برسد.
(33) در این هنگام یوسف به پروردگارش پناه برد، و درمقابل مکر زنان از او یاری جست و، (﴿قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدۡعُونَنِيٓ إِلَيۡهِ﴾) گفت: پروردگارا! زندان برای من خوشایند تر از چیزی است که مرا به آن فرا میخوانند. و این دلالت مینماید که زنان به یوسف اشاره میکردند که از بانویش اطاعت کند و فرمان او را بپذیرد، و در این مورد مکر میورزیدند. پس یوسف زندان و عذاب دنیوی را بر لذّتی آماده که موجب عذاب سخت میشود، ترجیح داد. (﴿وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّي كَيۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَيۡهِنَّ﴾) و اگر مکر آنان را از من باز نداری، به آنان تمایل پیدا میکنم؛ زیرا من ضعیف و ناتوان هستم، اگر بدی را از من دور نکنی. (﴿وَأَكُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ﴾) و اگر به آنان تمایل پیدا کنم، از زمرۀ نادانان میگردم؛ زیرا این کار، نادانی و جهالت است؛ چون آدم جاهل، لذّتی اندک و آلوده را، بر لذتها و خوشیهای متنوع در باغهای پرناز و نعمت ترجیح میدهد. و هرکس لذت زودگذر را بر سعادت حقیقی و ابدی ترجیح دهد، بسیار نادان است. و علم و عقل، آدمی را به ترجیح دادن مصلحت و لذت بزرگتر فرا میخوانند، و چیزی را ترجیح میدهند که سرانجام آن بهتر است.
(34) (﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥ﴾) و پروردگارش دعای او را بدانگاه که وی را فرا خواند، اجابت کرد، (﴿فَصَرَفَ عَنۡهُ كَيۡدَهُنَّ﴾) زن عزیز همواره با مکر و زاری از او التماس میکرد، و به راههای مختلفی متوسل میشد تا او را راضی کند. اما یوسف او را ناامید کرد، و خداوند مکر همسر عزیز را از او باز داشت. (﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ﴾) بیگمان خداوند شنوای دعای دعاکننده است، و به نیت و قصد شایستۀ او و ضعف و ناتوانیاش که مقتضی آن است خداوند با لطف و یاری خود به کمک وی بشتابد، آگاه است. و خداوند با لطف و یاری خویش، او را یاری نمود. پس این است آنچه که خداوند یوسف را با آن، از این فتنۀ بزرگ و رنج سخت نجات داد.
(35) اما مالکان و صاحبانِ یوسف پس از آنکه خبر پخش شد و برخی زن عزیز را معذور دانستند و برخی او را ملامت کرده، و برخی از او عیب گرفتند، (﴿بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓيَٰتِ لَيَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِينٖ﴾) پس از آنکه نشانههایی دالّ بر برائت و پاکدامنی وی دیدند، چنین به نظرشان رسید که او را تا مدتی زندانی کنند تا این خبر پایان یابد و مردم آن را فراموش کنند. زیرا وقتی که خبری پخش شود، مادامی که اسباب و عوامل آن وجود داشته باشد، همواره شایع میگردد؛ و چون اسباب آن از بین برود، به فراموشی سپرده خواهد شد. پس آنان صلاح را در آن دیدند که یوسف را زندانی کنند. بنابراین او را به زندان فرستادند.
(36) هنگامی که یوسف وارد زندان شد (﴿وَدَخَلَ مَعَهُ ٱلسِّجۡنَ فَتَيَانِ﴾) دو جوان با او وارد زندان شدند، و هریک از این دو جوان، خوابی را دید و آن را برای یوسف تعریف کرد تا تعبیرش را به وی بگوید. پس (﴿قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّيٓ أَرَىٰنِيٓ أَعۡصِرُ خَمۡرٗاۖ وَقَالَ ٱلۡأٓخَرُ إِنِّيٓ أَرَىٰنِيٓ أَحۡمِلُ فَوۡقَ رَأۡسِي خُبۡزٗا﴾) و آن نان (﴿ تَأۡكُلُ ٱلطَّيۡرُ مِنۡهُ نَبِّئۡنَا بِتَأۡوِيلِهِ﴾) ما را از تفسیر این خواب، و سرانجامی که در انتظار داریم، با خبر کن. و گفتۀ آنان: (﴿ إِنَّا نَرَىٰكَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾) یعنی: ما تو را از کسانی میدانیم که با مردم احسان میکنند. پس با تعبیر خوابمان به ما احسان کن، همچنانکه به دیگران نیز احسان کردهای. پس با ذکر احسان یوسف، به او متوسل شدند.
(37) (﴿قَالَ لَا يَأۡتِيكُمَا طَعَامٞ تُرۡزَقَانِهِۦٓ إِلَّا نَبَّأۡتُكُمَا بِتَأۡوِيلِهِۦ قَبۡلَ أَن يَأۡتِيَكُمَا﴾) یوسف با اجابت خواستۀ آن دو به آنها گفت: پیش از اینکه غذایتان به شما برسد، شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت؛ یعنی مطمئن باشید که من زود خواب شما را تعبیر میکنم، و هنوز نهار یا شامتان به شما نمیرسد که شما را از تعبیر آن آگاه خواهم ساخت. شاید یوسف ـ علیه الصلاة والسلام ـ خواست در این حالت که آنها به تعبیر خواب نیاز داشتند، آنها را به ایمان فرا بخواند تا دعوتش موثرتر واقع شود و بهتر آن را بپذیرند. سپس گفت: (﴿ذَٰلِكُمَا﴾) تعبیری که برای خوابهای شما میکنم، (﴿مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّيٓ﴾) از علم خداست که مرا آموخته است؛ و با بخشیدن آن به من، نسبت به اینجانب احسان کرده است. (﴿إِنِّي تَرَكۡتُ مِلَّةَ قَوۡمٖ لَّا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ كَٰفِرُونَ﴾) و این به خاطر آن است که من آئین قومی را که به خدا ایمان نمیآورند و هم آنان به آخرت بیباورند، ترک گفتهام. واژۀ «تَرَکتُ» به دو معنی به کار میرود: 1- کسی که اصلاً وارد کاری نشده، و آن را انجام نداده است. 2- کسی که وارد چیزی شود، سپس از آن بیرون بیاید. بنابراین نباید گفت که یوسف قبل از آن، بر غیر آئین ابراهیم بوده است.
(38) (﴿وَٱتَّبَعۡتُ مِلَّةَ ءَابَآءِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ﴾) و از آئین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب، پیروی کردهام. سپس این آئین را چنین تعریف کرد: (﴿مَا كَانَ لَنَآ أَن نُّشۡرِكَ بِٱللَّهِ مِن شَيۡءٖ﴾) ما را نسزد که چیزی را شریک خداکنیم. بلکه ما خدا را یگانه میدانیم، و دین و عبادت را تنها برای او انجام میدهیم. (﴿ذَٰلِكَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ عَلَيۡنَا وَعَلَى ٱلنَّاسِ﴾) این از برترین و بهترین منّتها وبخششهای الهی بر ما و کسانی است که خداوند آنها را هدایت کرده است؛ زیرا هیچ احسانی برتر و بهتر از آن نیست که خداوند، اسلام و دین استوار را به بندگان ارزانی نماید. پس هرکس آن را پذیرفت و از آن فرمان برد، اسلام و دین بهرۀ اوست، و بزرگترین نعمتها و برترین فضیلتها را به دست آورده است. (﴿وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَشۡكُرُونَ﴾) ولی بیشتر مردم نمیدانند. بنابراین منّت و احسان الهی نزد آنها میآید، اما آن را نمیپذیرند، و حقوق الهی را ادا نمیکنند. و یوسف با این سخنان، آنها را به در پیش گرفتن راهی که خودش بر آن بود، تشویق نمود. و هنگامی که دریافت آن دو جوان با دیدۀ تعظیم و بزرگداشت به او مینگرند، و اینکه او را نیکوکار و معلم میدانند، برای آنها بیان کرد حالتی که من دارم، از فضل و احسان خداست؛ چرا که نعمت دوری از شرک و پیروی از آئین نیاکانم را به من بخشیده، و به جایی رسیدهام که میبینید. پس شایسته است شما هم راهی را در پیش بگیرید که من در پیش گرفتهام.
(39) سپس به صراحت آنها را به سوی توحید و یکتاپرستی دعوت کرد و گفت: (﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَيۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ﴾) ای دوستان زندانی من! آیا خدایان ضعیف و ناتوانی که نمیتوانند ضرر و فایده بدهند، و نمیتوانند چیزی را ببخشند یا منع کنند، و این خدایان، انواع گوناگونی دارند از قبیل: درختان و سنگها و فرشتگان و مردگان و دیگر معبودهایی که مشرکان به خدایی میگیرند، آیا اینها بهترند یا خداوندی که دارای صفتهای کمال است و در ذات و صفات و کارهایش یگانه است؟ پس او در هیچ چیزی شریکی ندارد. (﴿ٱلۡقَهَّارُ﴾) چیره است؛ و هرچیزی در برابر قدرت و فرمانروایی او، منقاد و مطیع است. پس هرچه بخواهد، انجام میپذیرد؛ و آنچه او نخواهد، انجام نمیپذیرد. ﴿مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِيَتِهَآ﴾ و هیچ جنبندهای نیست مگر اینکه تحت قدرت خداست. و معلوم است خدایی که چنین است، از خدایان متفرق و پراکندهای که فقط نامهایی توخالی هستند؛ نامهایی که از هیچ کمال و کارهایی برخوردار نیستند، بهتر است. بنابراین گفت:
(40) (﴿مَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ أَسۡمَآءٗ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم﴾) به جای خدا نمیپرستید، مگر نامهایی که شما و پدرانتان نهادهاید؛ یعنی نامهایی بر آن گذاشته و آنها را خدا نامیدهاید، حال آنکه چیزی نیستند و از صفتهای الوهیت و خدایی برخوردار نمیباشند. (﴿مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍ﴾) خداوند هیچ دلیل و برهانی بر [حقّانیت] آنها نفرستاده است، بلکه دلیل و براهین زیادی را مبنی بر عدم پرستش آنها، و باطل بودنشان فرستاده است. پس چون خداوند بر حقانیت آنها دلیلی نفرستاده است، باطل و پوچ میباشند. (﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾) فرمانروایی فقط از آن خداست و بس. پس اوست که فرمان میدهد و باز میدارد و قوانین را وضع مینماید و احکام را میفرستد. و اوست که، (﴿أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ﴾) فرمان داده است جز او را نپرستید. این است دین راست و استوار. دین استواری که انسان را به همۀ خوبیها میرساند، همان دین خداست؛ و دیگر دینها مستقیم و درست نیستند، بلکه کج و منحرفاند و انسان را به پرتگاه میرسانند. (﴿وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ﴾) ولی بیشتر مردم حقایق را نمیدانند؛ وگرنه فرق بین عبادت خدای یگانه -که شریکی ندارد- با پرستش بتها بسیار آشکار و روشن است. اما از آنجا که بیشتر مردم این را نمیدانند، شرک میورزند. پس یوسف -علیه السلام- دو همزندانی خود را به عبادت خدای یگانه و خالص گرداندن دین برای وی دعوت نمود. احتمال دارد که آنها دعوت یوسف را پذیرفته، و فرمان برده باشند؛ و اگر چنین باشد، از نعمت کامل برخوردار شدهاند. و احتمال دارد بر شرک خود باقی مانده، و بهوسیلۀ دعوت یوسف بر آنان، اتمام حجت شده باشد. سپس او (علیه السلام) بعد از اینکه آنها را وعده داد بود که خوابشانرا تعبیر خواهد کرد، شروع به بیان تعبیر خوابشان نمود و گفت:
(41) (﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ أَمَّآ أَحَدُكُمَا فَيَسۡقِي رَبَّهُۥ خَمۡرٗا﴾) ای دوستان زندانی من! یکی از شما ـو او کسی بود که در خواب دیده بود خوشۀ انگوری برای شراب میفشاردـ از زندان بیرون میآید و به سرورش که او را خدمت مینمود، شراب مینوشاند، و ساقی او خواهد شد. و این مستلزم آزاد شدن او از زندان است. (﴿وَأَمَّا ٱلۡأٓخَرُ﴾) و اما دیگری که در خواب دیده بود بر سر خویش نانی گرفته و پرندگان از آن میخورند، (﴿فَيُصۡلَبُ فَتَأۡكُلُ ٱلطَّيۡرُ مِن رَّأۡسِهِۦ﴾) به دار آویخته میشود و پرندگان از سرش میخورند. یوسف نان را به گوشت سر و چربی و مغز وی تعبیر کرد. و گفت: او دفن نخواهد شد و از دستبرد پرندگان در امان نخواهد بود، بلکه به دار آویخته و در جایی قرار داده میشود که پرندگان میتوانند گوشت او را بخورند. سپس آنها را خبر داد که این تعبیر قطعاً تحقق خواهد یافت. پس گفت: (﴿قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِي فِيهِ تَسۡتَفۡتِيَانِ﴾) چیزی که شما دربارۀ تعبیر و تفسیر آن پرسیدید، قطعی و حتمی است.
(42) (﴿وَقَالَ﴾) و یوسف ـ علیه السلام ـ گفت: (﴿لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُۥ نَاجٖ مِّنۡهُمَا﴾) به یکی از آن دو که میدانست آزاد میشود. و او همان کسی بود که در خواب دیده بود انگور برای شراب میفشارد. (﴿ٱذۡكُرۡنِي عِندَ رَبِّكَ﴾) مرا به نزد سرورت یاد کن، شاید دلش به حال ما بسوزد و از زندان آزاد کند، (﴿فَأَنسَىٰهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ ذِكۡرَ رَبِّهِۦ﴾) اما شیطان، خدا را از یاد آن کس ببرد که نجات پیدا کرده بود، و او را از ذکر آنچه که به خدایش نزدیک مینمود، فراموش گرداند. از جمله چیزهایی که او را به خدا نزدیک میکرد اما آن را فراموش کرد، یاد یوسف بود که سزاوار بود نیکیاش به بهترین وجه جبران شود. و این به خاطر آن بود تا خداوند فرمان و دستورش را کامل بگرداند. (﴿فَلَبِثَ فِي ٱلسِّجۡنِ بِضۡعَ سِنِينَ﴾) بنابراین چند سالی در زندان ماند. و کلمۀ (﴿بِضۡعَ﴾) شامل سه تا نُه میباشد. بنابراین گفته شده است که او هفت سال در زندان ماند. و هنگامی که خداوند خواست فرمانش را کامل بگرداند و یوسف از زندان آزاد شود، سببی را مقدر و معین نمود و آن خواب پادشاه بود.
(43) هنگامی که خداوند خواست یوسف را از زندان آزاد کند، این خواب عجیب را به پادشاه نشان داد که تأویل و تعبیر آن به همۀ مردم ارتباط پیدا میکرد؛ و تعبیر آن به وسیلۀ یوسف صورت میگرفت، و فضل و علم او آشکار میگردید و باعث بلندی مقام او در هردو جهان میشد. و از قضای الهی، پادشاهی که امور ملت و منافع مردم در دست او بود، این خواب را دید. و پادشاه از این خواب به وحشت افتاد. بنابراین دانشمندان و خردمندان قومش را جمع کرد و گفت: (﴿إِنِّيٓ أَرَىٰ سَبۡعَ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ يَأۡكُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ﴾) من در خواب، هفت گاو چاق را دیدم که هفت گاو لاغر آنها را میخورند. و این چیز عجیبی است که هفت گاو لاغر و ضعیف، هفت گاو چاق و پرقدرت را بخورند. (﴿وَسَبۡعَ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ يَابِسَٰتٖ﴾) و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک دیگر را دیدم. (﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمَلَأُ أَفۡتُونِي فِي رُءۡيَٰيَ إِن كُنتُمۡ لِلرُّءۡيَا تَعۡبُرُونَ﴾) ای بزرگان! اگر خوابها را تعبیر میکنید، نظر خود را دربارۀ خوابم بیان دارید، چون همۀ این چیزها یک تعبیر دارند. پس متحیر شدند، و راهی برای آن نیافتند
(44) و (﴿قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمٖ﴾) گفتند: اینها خوابهای آشفته و پریشان هستند که تعبیری ندارند. و آنان به طور قطع و یقین چیزی را گفتند که آن را نمیدانستند، و به گونهای برای خود عذر آوردند که در واقع عذر آنان قابل قبول نیست. پس گفتند: (﴿وَمَا نَحۡنُ بِتَأۡوِيلِ ٱلۡأَحۡلَٰمِ بِعَٰلِمِينَ﴾) و ما از تعبیر خوابهای آشفته آگاه نیستیم. ما فقط خوابهای واقعی را تعبیر میکنیم، اما خیالات و خوابهای آشفتهای را که از سوی شیطان یا خیالات انسان است، تعبیر نمیکنیم. پس آنها تعبیر خوابش را ندانستند، و معتقد بودند خواب و خیال آشفته است. و به خود میبالیدند، زیرا نگفتند: تعبیر آن را نمیدانیم، و این برای اهل دین و خرد شایسته نیست. و این از لطف خدا نسبت به یوسف ـ علیه السلام ـ بود؛ زیرا اگر ابتدا یوسف آن را تعبیر میکرد ـ قبل از اینکه پادشاه آن را بر بزرگان قوم خود و دانشمندان ارائه کند و آنها از تعبیر آن عاجز بمانند ـ یوسف چنین جایگاهی نمیداشت. اما وقتی که پادشاه خواب را بر آنان عرضه کرد و آنها از تعبیر آن درماندند و پادشاه به آن خواب خیلی اهمیت میداد، یوسف آن را تعبیر کرد و جایگاه بزرگی نزد آنان کسب نمود. و این جریان، همانند آشکار شدن برتری آدم بهوسیلۀ علم بر فرشتگان بود؛ زیرا خداوند پرسشی را بر آنان عرضه کرد، اما جوابش را ندانستند. سپس از آدم پرسید، و او نام هر چیزیرا به آنان آموخت، و با این، برتری آدم ثابت شد. و همانطور که خداوند متعال فضل و برتری پیامبر خود محمد صلی الله علیه وسلم را در روز قیامت اظهار مینماید، به گونهای که به مردم الهام میکند که از آدم شفاعت جویند، سپس از ابراهیم، سپس از موسی و سپس از عیسی ـعلیهم السلامـ اما همگی عذر میآورند. سپس مردم پیش محمد صلی الله علیه وسلم میآیند و او میفرماید: «من میتوانم شفاعت کنم، من میتوانم شفاعت کنم.» و پیامبر برای همۀ مردم شفاعت مینماید و به آن مقام محمود و ستوده میرسد که پیشینیان و پسینیان به آن رشک میبرند. پس پاک است خداوندی که مهربانیهای او فراوان است، و نیکی و احسانش را به خواص و برگزیدگان و دوستانش عطا میکند.
(45) (﴿وَقَالَ ٱلَّذِي نَجَا مِنۡهُمَا﴾) و یکی از آن دو جوان که نجات یافته بود؛ و او همان کسی بود که در خواب دیده بود به قصد درست کردن شراب، انگور میفشارد، و یوسف وی را سفارش کرده بود که او را نزد سرورش یاد کند. (﴿وَٱدَّكَرَ بَعۡدَ أُمَّةٍ﴾) و پس از گذشت سالیانی، تعبیر یوسف و سفارش او را به یاد آورد، و دانست که یوسف میتواند این خواب را تعبیر کند. بنابراین گفت: (﴿أَنَا۠ أُنَبِّئُكُم بِتَأۡوِيلِهِۦ فَأَرۡسِلُونِ﴾) من شما را از تعبیر آن خبر میدهم، پس مرا به سوی یوسف بفرستید، تا از او دربارۀ این خواب بپرسم.
(46) و آنها او را فرستادند و پیش یوسف آمد، و یوسف او را به خاطر فراموش کردن و از یاد بردن سفارشش سرزنش نکرد، بلکه به خواستهاش گوش فراداد و پاسخ او را گفت. آن مرد گفت: (﴿يُوسُفُ أَيُّهَا ٱلصِّدِّيقُ﴾) یوسف! ای بسیار راستگو و راستکار! (﴿أَفۡتِنَا فِي سَبۡعِ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ يَأۡكُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعِ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ يَابِسَٰتٖ لَّعَلِّيٓ أَرۡجِعُ إِلَى ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَعۡلَمُونَ﴾) دربارۀ هفت گاو فربهای که هفت گاو لاغر آنها را میخورند؛ و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک، به ما پاسخ بده، تا اینکه به سوی مردم برگردم.امید است آنان بدانند، چون آنها چشم به راه تعبیر این خواب هستند و برایشان بسیار مهم است.
(47) پس یوسف هفت گاو چاق و هفت خوشۀ سبز را تعبیر کرد که آنها هفت سال آباد هستند؛ و هفت گاو لاغر و هفت خوشۀ خشک را چنین تعبیر کرد که سالهای خشک هستند. و شاید دلیل تعبیر یوسف این باشد که وجود کشت و زرع، به سالِ خوش بستگی دارد؛ و هرگاه سالی خوش در پیش باشد، کشتزارها قوی و زیبا و با برکت شده و محصول آن زیاد میشود، اما در خشکسالی برعکس خواهد بود. واغلب به وسیلۀ گاو، زمین را شخم میزنند؛ و هم به وسیلۀ گاو، زمین آبیاری میشود. وخوشهها بزرگترین و بهترین غذا هستند. و خواب را اینگونه تعبیر کرد، چون بین خواب و تعبیرش مناسبت وجود دارد، پس هم خواب را تعبیر کرد و هم به کارهایی که باید انجام گردد و تدابیری که باید در سالهای آباد برای مقابله با خشکسالی اتخاذ شود، اشاره نمود و گفت: (﴿تَزۡرَعُونَ سَبۡعَ سِنِينَ دَأَبٗا﴾) هفت سال پیاپی کشت کنید، (﴿فَمَا حَصَدتُّمۡ فَذَرُوهُ فِي سُنۢبُلِهِۦٓ﴾) و آنچه را از آن کشتزارها درو کردید، در خوشهاش بگذارید؛ چون بهتر باقی میماند، و کمتر کسی به آن توجه مینماید.(﴿إِلَّا قَلِيلٗا مِّمَّا تَأۡكُلُونَ﴾) و در این سالهای آباد، به اندازه و از روی تدبیر و به صورت حساب شده بخورید. و کمتر بخورید و بخش اعظم را انبار و ذخیره کنید.
(48) (﴿ثُمَّ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ﴾) پس از آن هفت سالِ خوش و خرم، (﴿سَبۡعٞ شِدَادٞ﴾) هفت سالِ سخت و خشک درمیرسد، (﴿يَأۡكُلۡنَ مَا قَدَّمۡتُمۡ لَهُنَّ﴾) که همۀ آنچه را که ذخیره کردهاید -گرچه زیاد هم باشد- مصرف میکند، (﴿إِلَّا قَلِيلٗا مِّمَّا تُحۡصِنُونَ﴾) مگر اندکی از آنچه که نگاه میدارید.
(49) (﴿ثُمَّ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ﴾) سپس بعد از آن سالهای خشک و سخت، (﴿عَامٞ فِيهِ يُغَاثُ ٱلنَّاسُ وَفِيهِ يَعۡصِرُونَ﴾) سالی میآید که مردم از نعمت باران برخوردار میشوند، و شیرۀ [میوهجات] را میفشرند؛ یعنی باران و سیل در آن سال زیاد شده، و غلات فراوان، و روزی مردم زیاد میشود، تا اینکه انگور و امثال آن را میفشرند و شیرۀ آن را میگیرند که افزون بر خوراکشان است. علّت اینکه یوسف به چنین سالی اشاره میکند ـعلی رغم اینکه درخواب پادشاه به آمدن آن تصریح نشده استـ احتمالاً این است که او از تعبیر هفت سال خشک فهمید که پس از این سالهای سخت، سالی در میرسد که مصایب گذشته را از بین میبرد. و معلوم است آثار قحطیای که هفت سال طول کشیده است، جز با سالی بسیار آباد و خرّم دور نخواهد شد. وگرنه تعیین هفت سال مفهومی نداشت. و هنگامی که فرستاده پیش پادشاه و مردم باز گشت و آنها را از تعبیر یوسف آگاه ساخت، تعجب کردند و به شدت خوشحال شدند.
(50) خداوند متعال میفرماید: (﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِكُ﴾) و پادشاه به کسانی که نزد او بودند، گفت: (﴿ٱئۡتُونِي بِهِۦۖ ﴾) یوسف را پیش من آورید؛ یعنی او را از زندان بیرون آورید، و نزد پادشاه حاضر نمایید. (﴿فَلَمَّا جَآءَهُ ٱلرَّسُولُ﴾) و هنگامی که فرستادۀ پادشاه نزد یوسف آمد و او را دستور داد تا نزد پادشاه حاضر شود، از اقدام به بیرون رفتن امتناع ورزید تا بیگناهی او کاملاً روشن شود. و این نشانۀ بردباری و عقل و خرد کامل اوست. در این هنگام، (﴿قَالَ ٱرۡجِعۡ إِلَىٰ رَبِّكَ﴾) به فرستاده گفت: پیش سرورت «پادشاه» باز گرد. (﴿ فَسَۡٔلۡهُ مَا بَالُ ٱلنِّسۡوَةِ ٱلَّٰتِي قَطَّعۡنَ أَيۡدِيَهُنَّ﴾) و از او بپرس ماجرای زنانی که دستهایشان را بریدند چه بود؟ زیرا ماجرای آنها واضح و روشن است. (﴿إِنَّ رَبِّي بِكَيۡدِهِنَّ عَلِيمٞ﴾) و به راستی که پروردگارم به مکر آنها داناست.
(51) پادشاه آنها را حاضر کرد و گفت: (﴿مَا خَطۡبُكُنَّ إِذۡ رَٰوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفۡسِهِۦ﴾)جریان کار شما چه بود آنگاه که خواستید یوسف را به خود بخوانید؟ آیا از او چیز مشکوکی مشاهده کردید؟ زنان، یوسف را بیگناه دانسته و (﴿قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَيۡهِ مِن سُوٓءٖ﴾) گفتند: پناه بر خدا! هیچ گناهی نه کوچک و نه بزرگ از او سراغ نداریم. در این هنگام اساس اتهام از بین رفت؛ و جز آنچه که زن عزیز گفته بود، چیزی باقی نماند. (﴿قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ﴾) زن عزیز مصر گفت: ما به او تهمت زدیم و به او بد گفتیم و عمل ما سبب شد که او به زندان بیفتد، اما اکنون حق آشکار شد، (﴿أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ﴾) این من بودم که او را به خود خواندم، و مکارانه خواستم او را از پاکدامنیاش بهدر کنم، و او راست میگوید و بیگناه است.
(52) (﴿ذَٰلِكَ﴾) اینکه اعتراف نمودم یوسف را به خود خواندهام، به خاطر آن است، (﴿لِيَعۡلَمَ أَنِّي لَمۡ أَخُنۡهُ بِٱلۡغَيۡبِ﴾) که او بداند من در نهان به او خیانت نکردهام. احتمال دارد منظورش شوهرش باشد؛ یعنی اقرار من بدان خاطر است تا شوهرم بداند که در نهان به او خیانت نکردهام، و از من کاری جز خواستن از یوسف سر نزده است. و احتمال دارد که منظور این باشد که اقرار مینمایم او را به خود خواندم، و این بدان معنی است که یوسف راستگو است و در پشت سرش به او خیانت نکردهام. (﴿وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي كَيۡدَ ٱلۡخَآئِنِينَ﴾) و خداوند مکر و حیلۀ خیانتکاران را به جایی نمیرساند؛ زیرا خیانت و بداندیشیِ هر خیانتکاری به خودش بر میگردد، و روزی حقیقت کارش روشن میشود. سپس از آنجا که این سخن زلیخا، نوعی پاک قرار دادن و تبرئه کردنِ خویشتن بود، و اینکه او در حق یوسف گناهی مرتکب نشده است، این موضوع را تصحیح کرد و گفت:
(53) (﴿وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِيٓ﴾) و من نفس خود را از توطئه چینی و تلاش برای اینکار تبرئه نمیکنم، (﴿إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ﴾) چرا که نفس بسیار به بدیها و زشتیها و گناهان فرمان میدهد؛ زیرا نفس، مرکبِ شیطان است و از این راه شیطان به انسان نفوذ میکند. (﴿إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّيٓ﴾) مگر کسی که پروردگارم بدو رحم نماید، و او را از شرِّ نفسِ سرکش که به بدیها فرمان میدهد، نجات دهد، و نفسش به پروردگارش اطمینان حاصل کند، و از دعوتگرِ هدایت، اطاعت نماید و از دعوتگرِ گمراهی، سرپیچی کند. و این حالتِ نیک، از نفس آدمی نیست، بلکه از سرِ فضل و رحمت خدا نسبت به بندهاش است. (﴿إِنَّ رَبِّي غَفُورٞ﴾) بیگمان پروردگارم آمرزنده است. و هرکس را که مرتکب گناه شود و توبه نماید و به سویش باز گردد، میآمرزد. (﴿رَّحِيمٞ﴾) مهربان است و توبۀ او را میپذیرد و به وی توفیق میدهد تا کارهای شایسته انجام دهد. و درست همین است که این گفتۀ زنِ عزیز مصر است نه گفتۀ یوسف؛ زیرا وقتی که یوسف در زندان بود و هنوز در حضور پادشاه حاضر نشده بود، زن این صحبت را میکرد.
(54) هنگامی که بیگناهی یوسف برای پادشاه و مردم ثابت شد، پادشاه کسیرا به دنبال وی فرستاد و گفت: (﴿ٱئۡتُونِي بِهِۦٓ أَسۡتَخۡلِصۡهُ لِنَفۡسِي﴾) اورا نزد من بیاورید تا ویرا از افراد مقرب و ویژۀ خود گردانم. پس اورا با احترام و بزرگداشت نزد پادشاه آوردند. (﴿فَلَمَّا كَلَّمَهُۥ﴾) و هنگامی که با او به گفتگو نشست، سخن او را پسندید و جایگاهش نزد پادشاه بیشتر و بالاتر گردید. پس پادشاه به او گفت: (﴿إِنَّكَ ٱلۡيَوۡمَ لَدَيۡنَا مَكِينٌ أَمِينٞ﴾) تو امروز نزد ما ارجمند و امانتدار هستی.
(55) (﴿قَالَ ٱجۡعَلۡنِي عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِ﴾) یوسف به خاطر تأمین مصلحت مردم گفت: مرا سرپرست اموال و محصولات زمین گردان، (﴿إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٞ﴾) چراکه من نگهدارندۀ دانا هستم؛ یعنی آنچه را که به عهده میگیرم، محافظت مینمایم، و هیچ چیز از آن ضایع نمیشود، و ورود و خروج آن را کنترل میکنم، و روش منع و عطا را میدانم، و به پیچ و خم کار واقف هستم. و این بیانگر آن نیست که یوسف بر فرمانروایی حریص بود، بلکه او علاقهمند بود که به مردم خدمت نماید و به صورت فراگیر، مردم بهرهمند شوند. این انگیزه، او را وادار نمود تا چنین چیزی را طلب کند. و او میدانست دارای کفایت و امانتداری میباشد، و مردم نمیدانستند که او دارای چنین صفاتی است. بنابراین از پادشاه خواست تا او را سرپرست محصولات زمین قرار دهد، پادشاه هم او را سرپرست محصولات و اموال زمین قرار داد و این کار را به وی سپرد
(56) . خداوند متعال میفرماید: (﴿وَكَذَٰلِكَ﴾) و به واسطۀ این عوامل و مقدمات مذکور، (﴿مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي ٱلۡأَرۡضِ يَتَبَوَّأُ مِنۡهَا حَيۡثُ يَشَآءُ﴾) یوسف را در آن سرزمین، قدرت و نعمت دادیم و هرجا که میخواست منزل میگرفت، و زندگی آسوده و برخوردار از نعمت فراوان و مقام بلند داشت. (﴿نُصِيبُ بِرَحۡمَتِنَا مَن نَّشَآءُ﴾) ما نعمت خود را به هرکسی که بخواهیم، میبخشیم. این رحمت الهی بود که به یوسف رسید، و خداوند آن را برای او مقدر نمود و این تنها در نعمت دنیا منحصر نیست، (﴿وَلَا نُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾) و ما پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکنیم. و یوسف -علیه السلام- از طلایهداران نیکوکار بود. پس او در دنیا و آخرت پاداش نیک مییابد. بنابراین گفت:
(57) (﴿وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَيۡرٞ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ﴾) و پاداشِ آخرت، از پاداش دنیا برای کسانی که ایمان آورند و پرهیزگاری میکنند، بهتر است؛ یعنی کسی که هم پرهیزگاری نماید، و هم ایمان داشته باشد. پس به وسیلۀ پرهیزگاری، کارهای حرام از قبیل: گناهان بزرگ و کوچک ترک میشود. و به وسیلۀ ایمانِ کامل، تصدیق قلبیِ دستورات خدا به دست میآید، و اعمالِ قلب و اعمالِ جوارج از قبیل: واجبات و مستحبات انجام میگیرد.
(58) هنگامی که یوسف ـ علیه السلام ـ خزانهدار محصولات زمین شد، به بهترین شیوه به تدبیر امور آن پرداخت؛ و در تمام زمینهای زراعی مصر در سالهای پربرکت، کشاورزی بزرگی را به راه انداخت؛ و خوراکیهای زیادی را انبار کرد، و کاملاً آن را حفظ نمود. و هنگامی که سالهای خشک فرا رسیدند، قحطی به هر طرف سرایت کرد تا اینکه به فلسطین رسید که یعقوب، و فرزندانش در آن اقامت داشتند. و یعقوب فرزندانش را برای تهیۀ آذوقه و مخارج خانواده به مصر فرستاد، (﴿وَجَآءَ إِخۡوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَيۡهِ فَعَرَفَهُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ مُنكِرُونَ﴾) و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند. یوسف آنان را شناخت ولی برادرانش او را نشناختند.
(59) (﴿وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ﴾) و هنگامی که ساز و برگشان را فراهم دید، به آنها پیمانه داد، همانطور که به دیگران پیمانه داد. و از تدبیر و روش خوب او این بود که به هیچ کس بیش از یک بارِ شتر پیمانه نمیداد. یوسف آنان را از حالتشان پرسید، و آنها به او خبر دادند که برادری دیگر دارند که نزد پدرشان است، و او بنیامین نام دارد. (﴿قَالَ ٱئۡتُونِي بِأَخٖ لَّكُم مِّنۡ أَبِيكُمۡ﴾) یوسف به آنان گفت: آن برادر پدری خود را نزد من بیاورید. سپس آنها را بر آوردن برادرشان تشویق نمود و گفت: (﴿أَلَا تَرَوۡنَ أَنِّيٓ أُوفِي ٱلۡكَيۡلَ وَأَنَا۠ خَيۡرُ ٱلۡمُنزِلِينَ﴾) مگر نمیبینید که من پیمانه را به تمام و کمال میدهم، ومن بهترین میزبانم؟
(60) سپس آنها را ترساند که اگر اورا نیاورید، (﴿فَلَا كَيۡلَ لَكُمۡ عِندِي وَلَا تَقۡرَبُونِ﴾) نزد من هیچ پیمانهای ندارید، و به شما چیزی نمیدهم، و دیگر پیش من نیایید؛ و این به خاطر آن بود که او میدانست آنها مجبورند به نزد وی بیایند، و این موضوع، آنان را وادار میسازد تا او را با خود بیاورند.
(61) (﴿قَالُواْ سَنُرَٰوِدُ عَنۡهُ أَبَاهُ﴾) گفتند: ما با پدرش راجع به او با لطایف حیل گفتگو میکنیم. این دلالت مینماید که یعقوب ـ علیه السلام ـ دل باخته و شیفتۀ فرزندش بود، و طاقت دوریاش را نداشت؛ چرا که بعد از گم شدنِ یوسف، مایۀ دلگرمی و دلجویی یعقوب بود. بنابراین فرستادن او همراه برادران، نیاز به اندیشه داشت. (﴿وَإِنَّا لَفَٰعِلُونَ﴾) و آنچه را که به ما فرمان دادهای، خواهیم کرد.
(62) (﴿وَقَالَ لِفِتۡيَٰنِهِ﴾) و یوسف به خدمتگزاران خود گفت: (﴿ٱجۡعَلُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ﴾) پول و کالای آنها را که با آن آذوقه خریدند، (﴿فِي رِحَالِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ يَعۡرِفُونَهَآ﴾) در میان بارهایشان بگذارید، شاید آنان چون به نزد خانوادههایشان باز روند، بدان پی ببرند، (﴿لَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ﴾) بدان امید که به سوی ما باز آیند. البته بر یوسف گران نیامده بود که در مقابل آذوقهای که به آنان داده بود، هیچ کالا و پولی از برادرانش نگرفته بود. و ظاهراً میخواست آنها را ترغیب کند که دوباره به آنان احسان کند، و در حد کفاف به آنان آذوقه بدهد. سپس طوری پول و کالاهایشان را به آنان بازگرداند که خود احساس نکنند و ندانند که یوسف در آینده چه برنامهای برای آنان دارد؛ زیرا احسان و نیکی، انسان را وادار مینماید تا نیکی دیگران را کاملاً جبران نماید.
(63) (﴿فَلَمَّا رَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِيهِمۡ قَالُواْ يَٰٓأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا ٱلۡكَيۡلُ﴾) و هنگامی که به نزد پدرشان برگشتند، گفتند: پدرجان! پیمانه [و آذوقه] را از ما دریغ داشتهاند؛ و اگر برادرمان را با ما نفرستی، به ما آذوقه نخواهند داد، (﴿فَأَرۡسِلۡ مَعَنَآ أَخَانَا نَكۡتَلۡ﴾) پس برادرمان را با ما بفرست تا سبب گرفتن پیمانه برای ما باشد. سپس خود را به محافظت از او پایبند نموده و گفتند: (﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾) و همانا او را در مقابل سختیها محافظت میکنیم.
(64) (﴿قَالَ﴾) یعقوب ـ علیه السلام ـ به آنان گفت: (﴿ هَلۡ ءَامَنُكُمۡ عَلَيۡهِ إِلَّا كَمَآ أَمِنتُكُمۡ عَلَىٰٓ أَخِيهِ مِن قَبۡلُ﴾) آیا من دربارۀ او به شما اطمینان کنم، همانگونه که در مورد برادرش یوسف قبلاً به شما اطمینان کردم؟! یعنی قبلاً نیز شما تأکید کردید که به محافظت و مراقبت از یوسف خواهید پرداخت، با وجود این، به عهد و پیمان مؤکدی که داده بودید، وفا نکردید. پس من به عهد شما اعتماد نمیکنم، بلکه به خدا توکل مینمایم. (﴿فَٱللَّهُ خَيۡرٌ حَٰفِظٗاۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ﴾) خداوند بهترین نگهبان و مهربانترین مهربانان است؛ یعنی خداوند حالت مرا میداند، و امیدوارم که به من رحم نماید، و او را حفاظت کند و به من باز گرداند. از این گفتار چنین به نظر میآید که حضرت یعقوب در رابطه با فرستادن بنیامین با پسرانش نرمی نشان داد.
(65) سپس آنان (﴿وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَٰعَهُمۡ وَجَدُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ رُدَّتۡ إِلَيۡهِمۡ﴾) وقتی بارشان را باز کردند، دیدند که کالایشان به آنان باز گردانده شده است، و آنها دانستند که یوسف قصداً آن را به آنان برگردانده، و خواسته است در ملکیت آنان باقی بماند. (﴿قَالُواْ﴾) و برای اینکه پدرشان را تشویق نمایند تا برادرشان را همراه آنان بفرستد، گفتند: (﴿يَٰٓأَبَانَا مَا نَبۡغِي﴾) ای پدر ما! بعد از این بزرگداشت نیکو که پیمانه را به طور کامل به ما داده است، و کالای ما را که در عوض خرید آذوقه دادهایم به ما برگردانده است، دیگر چه میخواهیم؟ و این کار او، بیانگر خلوص فراوانی است که نسبت به ما دارد. (﴿هَٰذِهِۦ بِضَٰعَتُنَا رُدَّتۡ إِلَيۡنَاۖ وَنَمِيرُ أَهۡلَنَا﴾) این کالای ماست که به ما بازگردانده شده است؛ اگر برادرمان را با خود ببریم، سهمیۀ یک نفر دیگر را به ما میدهد، و ما برای خانواده آذوقه میآوریم که آنها به شدت به مخارج و آذوقه نیاز دارند. (﴿وَنَحۡفَظُ أَخَانَا وَنَزۡدَادُ كَيۡلَ بَعِيرٖ﴾) و از برادرمان مراقبت میکنیم، و با فرستادن وی با ما، یک بار شتر افزون خواهیم آورد؛ چراکه او به هر یک نفر، بار یک شتر میدهد (﴿ذَٰلِكَ كَيۡلٞ يَسِيرٞ﴾) و به دست آوردن این بارِ آذوقه، سهل و آسان است و از این کار ضرری متوجه شما نمیشود؛ چون رفتن و بازگشتن، مدت زیادی را نمیبرد، و مصلحت این کار هم روشن است.
(66) (﴿قَالَ﴾) یعقوب به آنان گفت: (﴿لَنۡ أُرۡسِلَهُۥ مَعَكُمۡ حَتَّىٰ تُؤۡتُونِ مَوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ﴾) من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد، مگر اینکه پیمان سختی بدهید و به خدا سوگند بخورید که، (﴿لَتَأۡتُنَّنِي بِهِۦٓ إِلَّآ أَن يُحَاطَ بِكُمۡ﴾) او را به من بر میگردانید، مگر اینکه چیزی بر سر شما بیاید که توان رویارویی با آن را نداشته، و نتوانید آن را از خود دور سازید. (﴿فَلَمَّآ ءَاتَوۡهُ مَوۡثِقَهُمۡ﴾) و هنگامی که با او، بر آنچه که گفته و خواسته بود، پیمان بستند، (﴿قَالَ ٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٞ﴾) گفت: خداوند بر آنچه میگوییم، آگاه است؛ یعنی شهادت و گواهی خدا و حفاظت و کفالت او، برای ما کافی است.
(67) سپس وقتی بنیامین را با آنها فرستاد، آنان را سفارش کرد که وقتی به مصر وارد شدند، (﴿لَا تَدۡخُلُواْ مِنۢ بَابٖ وَٰحِدٖ وَٱدۡخُلُواْ مِنۡ أَبۡوَٰبٖ مُّتَفَرِّقَةٖ﴾) از یک در داخل شهر نشوند، بلکه از درهای گوناگون وارد شوند، و این بدان خاطر بود که یعقوب ترسید چشم بد بخورند؛ زیرا آنها زیاد بودند و منظر و سیمای خوبی داشتند، آنها فرزندان یک نفر بودند و همین امکان چشم خوردن آنان را فراهم میکرد. (﴿وَمَآ أُغۡنِي عَنكُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَيۡءٍ﴾) و نمیتوانم چیزی را که خداوند مقرر کرده است، از شما دور کنم؛ زیرا آنچه برای شما مقدر شده است، حتماً باید پیش بیاید. (﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾) فیصله دادنِ امور از آن اوست؛ و فرمان، فرمان اوست. پس آنچه که او مقدر نموده و به آن حکم کرده است، حتماً به وقوع خواهد پیوست. (﴿عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ﴾) بر خدا توکل نمودهام، نه بر سبب و راهی که شما را بدان سفارش نمودم، (﴿وَعَلَيۡهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ﴾) و توکل کنندگان باید بر او توکل نمایند؛ زیرا با توکل، همۀ خواستهها حاصل میشود، و هر امر ناگواری دور میگردد.
(68) (﴿وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنۡ حَيۡثُ أَمَرَهُمۡ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغۡنِي عَنۡهُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَيۡءٍ إِلَّا حَاجَةٗ فِي نَفۡسِ يَعۡقُوبَ قَضَىٰهَا﴾) و هنگامی که رفتند، از آنجا که پدرشان به آنان دستور داده بود وارد شدند. این کار، آنان را از آنچه خداوند خواسته بود، نمیتوانست به دور بدارد، ولی آنچه را که در دلِ یعقوب بود، برآورده کرد؛ و آن، انگیزۀ مهربانی و محبت نسبت به فرزندان بود؛ و با این کار، آرامش خاطرش حاصل شد. و این ناشی از کمبود علم او نبود، زیرا یعقوب از پیامبران بزرگوار و علمای ربانی بود. بنابراین خداوند در مورد او فرمود: (﴿وَإِنَّهُۥ لَذُو عِلۡمٖ﴾) و او دارای دانشی بزرگ بود، (﴿لِّمَا عَلَّمۡنَٰهُ﴾) به خاطر اینکه ما به او آموخته بودیم و با قدرت و توانایی خودش آن را یاد نگرفته بود، بلکه به فضل خدا و به تعلیم الهی از آن دانش برخوردار شده بود.(﴿وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ﴾) اما بیشتر مردم، سرانجام کارها را نمیدانند. همچنین اهل علم نیز بخش زیادی از علوم و احکام و لوازمات آن بر آنان پوشیده و مخفی میماند.
(69) و هنگامیکه برادران یوسف پیش او آمدند و بر وی وارد شدند، (﴿ءَاوَىٰٓ إِلَيۡهِ أَخَاهُ﴾) برادر تنیاش بنیامین را که آنها را به آوردنش دستور داده بود، نزد خود جای داد، و او را با خود همراه کرد، و از میان برادرانش برگزید و از حقیقت ماجرا آگاه ساخت. (﴿قَالَ إِنِّيٓ أَنَا۠ أَخُوكَ فَلَا تَبۡتَئِسۡ بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ﴾) گفت: من برادر تو هستم. پس، از آنچه میکردند ناراحت مباش؛ زیرا سرانجام نیک، از آن ماست. سپس او را خبر داد که میخواهد برای باقی ماندن وی نزد خود حیلهای بیندیشد، تا زمانی که کار به نوعی فیصله پیدا میکند.
(70) (﴿فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ﴾) و هنگامی که برای هریک از برادرانش -از جمله برادرش بنیامین- آذوقه پیمانه کرد، (﴿جَعَلَ ٱلسِّقَايَةَ فِي رَحۡلِ أَخِيهِ﴾) پیمانه را که عبارت از آن ظرفی بود که با آن، آذوقه پیمانه میکردند و با آن، آب میخوردند، در بار برادرش گذاشت. و هنگامی که حرکت کردند، (﴿أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا ٱلۡعِيرُ إِنَّكُمۡ لَسَٰرِقُونَ﴾) ندا دهندهای ندا داد: ای کاروانیان! شما دزدید. و شاید این ندا دهنده، حقیقت حال را نمیدانست.
(71) (﴿قَالُواْ﴾) برادران یوسف گفتند (﴿وَأَقۡبَلُواْ عَلَيۡهِم﴾) و به آنان روی آوردند تا تهمت را از خود دور نمایند؛ زیرا دزد میخواهد هرچه زودتر از محل حادثه دور شود تا آنچه را که دزدیده است به سلامت ببرد. اما اینها روی به مأموران کرده و آمدند، و هدفی جز دور کردن تهمتی که بدان متهم شده بودند، نداشتند. پس در این حالت گفتند: (﴿مَّاذَا تَفۡقِدُونَ﴾) چه چیزی را گم کردهاید؟ و نگفتند: «ما چه چیزی را دزدیدهایم؟!» چون یقین داشتند پاکاند و دزد نیستند.
(72) (﴿قَالُواْ نَفۡقِدُ صُوَاعَ ٱلۡمَلِكِ وَلِمَن جَآءَ بِهِۦ حِمۡلُ بَعِيرٖ﴾) گفتند: پیمانۀ پادشاه را گم کردهایم، و هرکس آن را بیاورد بار شتری در برابر آن پاداش خواهد گرفت، (﴿وَأَنَا۠ بِهِۦ زَعِيمٞ﴾) و من شخصاً این پاداش را تضمین مینمایم. و این را کسی گفت که به جستجوی پیمانه میپرداخت.
(73) (﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ عَلِمۡتُم مَّا جِئۡنَا لِنُفۡسِدَ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾) گفتند: سوگند به خدا! شما میدانید که ما نیامدهایم تا در این سرزمین فساد و تباهی کنیم، (﴿وَمَا كُنَّا سَٰرِقِينَ﴾) و ما هرگز دزد نبودهایم؛ زیرا دزدی، بزرگترین فساد و تباهی در زمین است، و آنها بر آگاهی و دانش خود مبنی براینکه دزد نیستند، سوگند خوردند. قسم خوردند که آنها فساد کننده و دزد نیستند، چون میدانستند پادشاه و اطرافیانش با بررسی حالات ایشان به این نتیجه رسیدهاند که ایشان پاکدامن و پرهیزگارند و چنین کاری از اینها سر نزده است. و آنان نگفتند: «سوگند به خدا ما در زمین فساد نکرده و دزدی نکردهایم» چرا که این در دفع تهمت رساتر است.
(74) (﴿قَالُواْ فَمَا جَزَٰٓؤُهُۥٓ﴾) گفتند: سزای این کار چیست؟ (﴿إِن كُنتُمۡ كَٰذِبِينَ﴾) اگر شما دروغگو باشید و پیمانه پیش شما باشد؟
(75) (﴿قَالُواْ جَزَٰٓؤُهُۥ مَن وُجِدَ فِي رَحۡلِهِۦ فَهُوَ جَزَٰٓؤُهُۥ﴾) گفتند: سزای آن این است که هرکس آن پیمانه در بارش یافت شود، به سزای آن اسیر گردد؛ یعنی صاحب مال مسروقه، سارق را به اسارت بگیرد. و این، آئین آنها بود که هرگاه دزدیِ دزد ثابت میشد، به کیفرِ آن در مالکیت صاحب مال مسروقه قرار میگرفت. بنابراین گفتند: (﴿كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلظَّٰلِمِينَ﴾) ما این چنین ستمکاران را سزا میدهیم.
(76) (﴿فَبَدَأَ بِأَوۡعِيَتِهِمۡ قَبۡلَ وِعَآءِ أَخِيهِ﴾) پس تفتیش کننده پیش از خورجین برادرش، به بازرسی خورجینهای دیگران پرداخت؛ و این برای آن بود تا این شک از بین برود که او قصداً چنین کاری را کرده است. (﴿ثُمَّ﴾) سپس وقتی که در خورجینهایشان چیزی را نیافت، (﴿ٱسۡتَخۡرَجَهَا مِن وِعَآءِ أَخِيهِ﴾) پیمانه را در خورجین برادرش بیرون آورد. و نگفت: «آن را یافت، یا آن را برادرش دزدیده بود» تا حقیقت امر را مخدوش نکرده باشد. در این هنگام آنچه یوسف خواسته بود، مبنی براینکه برادرش پیش او بماند، تحقق یافت و برادرانش هم نفهمیدند. خداوند متعال میفرماید: (﴿كَذَٰلِكَ كِدۡنَا لِيُوسُفَ﴾) این چنین برای یوسف این را آسان کردیم تا بدین وسیله به امری که مذموم نبود دست یابد. (﴿مَا كَانَ لِيَأۡخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ ٱلۡمَلِكِ﴾) او در آئین پادشاه نمیتوانست برادرش را بگیرد؛ زیرا در آئین پادشاه، چنین نبود که سزای دزد، بازداشت نمودن او باشد، بلکه نزد آنان، دزدی سزای دیگری داشت. پس اگر قضاوت و داوری به آئین پادشاه برگردانده میشد، یوسف نمیتوانست برادرش را پیش خود نگاه دارد، اما داوری را به آنان سپرد تا آنچه را که خواسته است، محقق شود. خداوند متعال میفرماید: (﴿نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُ﴾) درجات هرکس را که بخواهیم، از طریق علم مفید و شناخت راههایی که آدمی را به مقاصد آن درجات میرساند، بالا میبریم، همانطور که مقام یوسف را بالا بردیم. (﴿وَفَوۡقَ كُلِّ ذِي عِلۡمٍ عَلِيمٞ﴾) و برتر از هردانندهای، دانایی هست. پس بالاتر از هر عالم و دانایی، کسی هست که از او داناتر میباشد، تا به دانندۀ «غیب» و «شهادت» منتهی میشود.
(77) هنگامی که برادران یوسف این جریان را دیدند، (﴿قَالُوٓاْ إِن يَسۡرِقۡ﴾) گفتند: اگر او دزدی کند، بعید و جای تعجب نیست، (﴿فَقَدۡ سَرَقَ أَخٞ لَّهُۥ مِن قَبۡلُ﴾) چراکه برادرش هم پیش از او دزدی کرده است. و منظورشان یوسف بود، و میخواستند خودشان را تبرئه نماید و بگویند: این و برادرش دست به دزدی میزنند، و این دو از مادر ما نیستند. و این، توهین به آن دو بود. بنابراین یوسف ناراحتی حاصل از این تهمت را در درون خود پنهان کرد، (﴿فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفۡسِهِۦ وَلَمۡ يُبۡدِهَا لَهُمۡ﴾) و آن را برایشان آشکار نکرد؛ یعنی در مقابل، به آنها چیزی نگفت که ناراحت شوند و برایشان ناخوشایند باشد، بلکه خشم خود را فرو برد و مسئله را در دل خود پنهان کرد. (﴿قَالَ﴾) و یوسف با خودش گفت: (﴿أَنتُمۡ شَرّٞ مَّكَانٗا﴾) شما مقام و مکانت بدتری دارید؛ چراکه ما را بهوسیلۀ چیزی مورد مذمت قرار دادید، که خود بر آن هستید و بدتر است از آنچه که ما بر آن قرار داریم. (﴿وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا تَصِفُونَ﴾) و خداوند، به آنچه میکنید و در مورد ما میگویید و ما را به دزدی متهم میکنید، داناتر است، و میداند که ما از این تهمت مبرّا هستیم. سپس برادران یوسف از راه خواهش و تملق وارد شدند تا شاید پادشاه برادرشان را مرخص کرده و او را ببخشد.
(78) (﴿قَالُواْ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡعَزِيزُ إِنَّ لَهُۥٓ أَبٗا شَيۡخٗا كَبِيرٗا﴾) گفتند: ای عزیز! او پدر پیر و کهنسالی دارد، و طاقت جدایی پسرش را ندارد و این کار بر او دشوار میآید، (﴿فَخُذۡ أَحَدَنَا مَكَانَهُۥٓۖ إِنَّا نَرَىٰكَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾) یکی از ما را به جای او بگیر که ما تو را از نیکوکاران میبینیم. پس با آزاد کردن برادرمان، بر ما و پدرمان احسان کن.
(79) (﴿قَالَ﴾) یوسف گفت: (﴿مَعَاذَ ٱللَّهِ أَن نَّأۡخُذَ إِلَّا مَن وَجَدۡنَا مَتَٰعَنَا عِندَهُۥٓ﴾) پناه به خدا که ما غیر از کسی که کالایمان را نزد او یافتهایم، نگاه داریم؛ یعنی اگر فرد بیگناهی را به جای کسی بگیریم که کالای خود را نزد او یافتهایم، ستم کردهایم. و نگفت: «کسی که دزدی کرده است»، همۀ اینها به خاطر پرهیز از دروغگویی بود. (﴿إِنَّآ إِذٗا﴾) ما در آن صورت؛ یعنی اگر نفری غیر از کسی که کالای خود را نزد او یافتهایم، بگیریم، (﴿لَّظَٰلِمُونَ﴾) از ستمکاران خواهیم بود، چون فرد بیگناهی را کیفر دادهایم.
(80) هنگامیکه برادران یوسف ناامید شدند که برادرشان را مرخص کند، (﴿خَلَصُواْ نَجِيّٗا﴾) در گوشهای با هم جمع شدند و در حالی که کسی غیر از خودشان با آنان نبود، با یکدیگر به مشاوره پرداختند. (﴿قَالَ كَبِيرُهُمۡ أَلَمۡ تَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ أَبَاكُمۡ قَدۡ أَخَذَ عَلَيۡكُم مَّوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ﴾) [برادر] بزرگ آنان گفت: آیا ندانستهاید که پدرتان برای محافظت و مراقبت [از بنیامین] از شما پیمان گرفته است که وی را با خود بیاورید مگر اینکه گرفتار شوید؟ (﴿وَمِن قَبۡلُ مَا فَرَّطتُمۡ فِي يُوسُفَ﴾) و پیش از این دربارۀ یوسف کوتاهی کردهاید؟ پس شما دو کار کردهاید؛ یکی اینکه در گذشته دربارۀ یوسف کوتاهی نمودید، و اینک برادرش را با خود به پیش پدر نمیبرید، و من نمیتوانم با پدرم روبهرو شوم. (﴿فَلَنۡ أَبۡرَحَ ٱلۡأَرۡضَ حَتَّىٰ يَأۡذَنَ لِيٓ أَبِيٓ أَوۡ يَحۡكُمَ ٱللَّهُ لِيۖ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلۡحَٰكِمِينَ﴾) پس من از این سرزمین حرکت نمیکنم؛ یعنی در آن اقامت میگزینم و برای همیشه در آن خواهم ماند، مگر اینکه پدرم به من اجازه بدهد، یا خداوند در حق من داوری کند؛ یعنی آمدن را برای من، به صورت تنهایی یا همراه با برادرم مقدر نماید، و او بهترین داوران است.
(81) سپس آنان را به سخنانی سفارش کرد که به پدرشان بگویند، پس گفت: (﴿ٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِيكُمۡ فَقُولُواْ يَٰٓأَبَانَآ إِنَّ ٱبۡنَكَ سَرَقَ﴾) به سوی پدرتان برگردید و بگویید: پدر جان! پسرت دزدی کرده است، و بر اثر آن بازداشت شده است، و ما نتوانستیم او را همراه خود پیش تو بیاوریم، هرچند که در این مورد خیلی کوشش کردیم. حال آنکه چیزی را مشاهده نکردیم که آن را ندانیم، و ما چیزی را برایت بازگو میکنیم که با چشمان خود دیدیم؛ زیرا پیمانه را از بار او بیرون آوردند. (﴿وَمَا كُنَّا لِلۡغَيۡبِ حَٰفِظِينَ﴾) و ما از غیب خبر نداشتیم؛ یعنی اگر غیب را میدانستیم، هرگز سعی نمیکردیم او را با خود ببریم، و به تو عهد و پیمان نمیبستیم، و فکر نمیکردیم که کار به اینجا برسد.
(82) (﴿وَسَۡٔلِ ٱلۡقَرۡيَةَ ٱلَّتِي كُنَّا فِيهَا وَٱلۡعِيرَ ٱلَّتِيٓ أَقۡبَلۡنَا فِيهَا﴾) و اگر تو در صحت سخن ما شک داری، از مردمان شهری که در آن بودیم و از کاروانی که با آن برگشتهایم، بپرس؛ چرا که آنها، از آنچه که تو را خبر کردیم، آگاه هستند. (﴿وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ﴾) و ما از راستگویانیم، و دروغ نگفته و چیزی را جا به جا نکردهایم، بلکه واقعیت همین است که پیش آمده است.
(83) هنگامی که به سوی پدرشان برگشتند و او را از این خبر آگاه کردند، اندوه وی بیشتر شد و ناراحتیاش چندین برابر گشت، و آنان را در این قضیه نیز متهم کرد، همانطور که در قضیۀ اول آنها را متهم نمود. و گفت: (﴿ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَكُمۡ أَنفُسُكُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِيلٌ﴾) بلکه نفس شما، کار زشتی را برایتان آراسته، و پیشۀ من صبر نیک است؛ یعنی در این کار، به صبر نیک پناه میبرم، صبری که ناراحتی و فریاد و شکایترا دربر ندارد. سپس ابراز امیدواری کرد که گره کار باز شود و مشکلات حل گردد و گفت: (﴿عَسَى ٱللَّهُ أَن يَأۡتِيَنِي بِهِمۡ جَمِيعًا﴾) امید است که خداوند همۀ آنان را به من بازگرداند؛ یعنی امیدوارم که خداوند، یوسف و بنیامین و برادر بزرگترشان را که در مصر اقامت گزیده است، به نزد من بیاورد. (﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِيمُ﴾) بیگمان او داناست، و نیاز شدید مرا به منت و کرم خود میداند. (﴿ٱلۡحَكِيمُ﴾) حکیم است و برای هر چیزی، بر حسب حکمت ربانی خویش، اندازه و پایانی قرار داده است.
(84) یعقوب ـ علیه السلام ـ بعد از اینکه فرزندانش این خبر را به اطلاع او رساندند، از آنان روی برتافت و تأسف و اندوهش بیشتر شد و چشمهایش، از غم و اندوهی که در دلش بود و به سبب گریه فراوان، نابینا شدند، (﴿فَهُوَ كَظِيمٞ﴾) و درحالی که قلبش سرشار از اندوه بود، (﴿وَقَالَ يَٰٓأَسَفَىٰ عَلَىٰ يُوسُفَ﴾) و گفت: دریغا بر یوسف. و آنچه از غم و اندوه قدیم که در دلش نهفته مانده بود و شوقی که در قلبش جای گرفته بود، پدیدار شد؛ و این مصیبت نسبتاً کوچک، او را به یاد مصیبت اولی انداخت.
(85) پس فرزندانش با ابراز تعجب از حالت پدر به او گفتند: (﴿ تَٱللَّهِ تَفۡتَؤُاْ تَذۡكُرُ يُوسُفَ﴾) سوگند به خدا پیوسته یوسف را یاد میکنی، (﴿حَتَّىٰ تَكُونَ حَرَضًا﴾) تا اینکه مشرف به مرگ میشوی و بیحرکت به زمین میافتی و توان سخن گفتن را از دست خواهی داد، (﴿أَوۡ تَكُونَ مِنَ ٱلۡهَٰلِكِينَ﴾) یا از نابود شوندگان میگردی؛ یعنی تو همواره به یاد یوسف خواهی بود تا وقتی که قدرت یاد آوری او را داشته باشی.
(86) (﴿قَالَ﴾) یعقوب گفت: (﴿إِنَّمَآ أَشۡكُواْ بَثِّي﴾) من شکایتِ پریشان حالی وسخنانی را که میگویم، (﴿وَحُزۡنِيٓ﴾) و شکایتِ اندوهی را که در دل دارم، (﴿إِلَى ٱللَّهِ﴾) به نزد خدای یگانه میبرم، نه به نزد شما و کسی دیگر از مردم. پس هرچه را که میخواهید، بگویید. (﴿وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾) و از سوی خدا چیزهایی را میدانم که شما نمیدانید؛ میدانم که آنان را به من باز خواهد گرداند، و چشمانم به دیدارشان روشن خواهد شد.
(87) یعقوب ـ علیه السلام ـ به فرزندانش گفت: (﴿يَٰبَنِيَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ﴾) ای فرزندانم! بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید، و در جستجوی آنها بکوشید. (﴿وَلَا تَاْيَۡٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ﴾) و از رحمت خدا نا امید نگردید؛ زیرا امیدوار بودن، باعث میشود تا آدمی بکوشد و تلاش نماید. و ناامیدی، باعث میشود ارادۀ انسان سست شود. و بهترین چیزی که بندگان باید به آن امیدوار باشند، فضل و احسان و رحمت خداست. (﴿إِنَّهُۥ لَا يَاْيَۡٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾) چراکه جز گروه کافران، کسی از رحمت خدا ناامید نمیشود؛ زیرا آنان به سبب کفر ورزیدنشان، رحمت خدا را از خود دور میدانند، و رحمت خداوند از آنها دور است. پس خود را مانند کافران نکنید. و این دلالت مینماید که امیدواری بنده به رحمت خدا، به اندازۀ ایمان او میباشد.
(88) پس فرزندان یعقوب رفتند. (﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَيۡهِ﴾) و هنگامی که بهنزد یوسف رفتند، (﴿قَالُواْ﴾) باتضرع و زاری به او گفتند: (﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهۡلَنَا ٱلضُّرُّ وَجِئۡنَا بِبِضَٰعَةٖ مُّزۡجَىٰةٖ فَأَوۡفِ لَنَا ٱلۡكَيۡلَ وَتَصَدَّقۡ عَلَيۡنَآ﴾) ای عزیز! به ما وخانوادۀ ما سختی رسیده است، و کالایی اندک وناپذیرفتنی آوردهایم. پس با اینکه نمیتوانیم قیمت واقعی کالارا بپردازیم، پیمانۀ مارا کامل بده و از مقدار معین بیشتر به ما ببخش، (﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَجۡزِي ٱلۡمُتَصَدِّقِينَ﴾) بیگمان خداوند بخشندگانرا در دنیا وآخرت پاداش میدهد.
(89) هنگامی که کار تمام شد و به نهایت رسید، دل یوسف نسبت به آنها سوخت و خودش را به آنان معرفی کرد و آنهارا سرزنش نمود. (﴿قَالَ﴾) گفت: (﴿هَلۡ عَلِمۡتُم مَّا فَعَلۡتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ﴾) آیا میدانید با یوسف و برادرش چه کردید؟ کاری که آنها با یوسف کرده بودند، مشخص بود. و اما نسبت به برادرش ـ والله أعلم ـ شاید این گفتهشان باشد: ﴿إِن يَسۡرِقۡ فَقَدۡ سَرَقَ أَخٞ لَّهُۥ مِن قَبۡلُ﴾ اگر او دزدی کند، پیش از وی برادرش دزدی کرده است. یا این حادثهای بود که میان او و پدرش جدایی انداخت و آنها مسبب آن بودند. (﴿إِذۡ أَنتُمۡ جَٰهِلُونَ﴾) بدانگاه که شما نادان بودید. و این نوعی عذرتراشی برای آنها بود. یا آنها را سرزنش میکند که کار نادانان را انجام دادند، با اینکه شایسته نبود کار نادانان را انجام دهند.
(90) پس دانستند کسی که آنها را خطاب میکند، یوسف است، وگفتند: (﴿أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُۖ قَالَ أَنَا۠ يُوسُفُ وَهَٰذَآ أَخِيۖ قَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡنَآ﴾) آیا تو واقعاً یوسف هستی؟ گفت: آری! من یوسف هستم و این برادرم است. خداوند با دادنِ ایمان و پرهیزگاری و تمکین، بر ما منت گذارده است. و این نتیجۀ صبر و تقوا بود (﴿إِنَّهُۥ مَن يَتَّقِ وَيَصۡبِرۡ﴾) بیگمان هرکس از انجام دادن آنچه خداوند حرام نموده است، پرهیز نماید؛ و بر دردها و مصیبتها شکیبا باشد، و بر انجام دستورات الهی بردباری ورزد، (﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾) همانا خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند؛ زیرا این کارها، نیکوکاری به حساب میآید، و خداوند، پاداش هر کس که کار نیک را انجام دهد، ضایع نمیکند.
(91) (﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ ءَاثَرَكَ ٱللَّهُ عَلَيۡنَا﴾) گفتند: سوگند به خدا! به سبب اخلاق نیک و عادتهای خوبی که داری، خداوند تو را بر ما برتری داده است و ما نسبت به تو بینهایت بدی کردیم، و برای رساندن اذیت و آزار به شما و دور کردنتان از پدرت کوشیدیم. پس خداوند شما را بر ما برتری داد، و به تو نعمت و قدرت بخشید، (﴿وَإِن كُنَّا لَخَٰطِِٔينَ﴾) و به درستی که ما از خطا کاران بودهایم. و این اوج اعتراف آنان به چیزی بود که از آنان نسبت به یوسف سر زده بود.
(92) (﴿قَالَ﴾) یوسف ـ علیه السلام ـ از روی بخشش و بزرگواری به آنها گفت: (﴿لَا تَثۡرِيبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡيَوۡمَ﴾) امروز شما را سرزنش و ملامت نمیکنم. (﴿ يَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَكُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ﴾) خداوند شما را میآمرزد، و او مهربانترین مهربانان است. پس به طور کامل آنها را بخشید؛ بدون اینکه با یادآوری گناه گذشتۀ آنان، از آنها ایراد بگیرد؛ و برایشان دعای مغفرت و رحمت نمود، و این نهایت احسان و نیکوکاری است که جز خواص و بندگان برگزیده، آن را انجام نمیدهند.
(93) یوسف به برادرانش گفت: (﴿ٱذۡهَبُواْ بِقَمِيصِي هَٰذَا فَأَلۡقُوهُ عَلَىٰ وَجۡهِ أَبِي يَأۡتِ بَصِيرٗا﴾) این پیراهنم را با خود ببرید و آن را برصورت پدر بیندازید تا بینا گردد. چون هر بیماری و دردی، با ضد آن معالجه میگردد، و این پیراهن بوی یوسف داشت. و خدا میداند چقدر غم یوسف و انتظار و حسرت وی، در دل پدر بود. یوسف خواست تا پدر آن را بو کند و گره روحش باز گردد، و بیتابیاش به او برگردد. و خداوند در این کار حکمت و اسراری دارد که بندگان از آن مطلع نیستند اما یوسف از آن اطلاع داشت. (﴿وَأۡتُونِي بِأَهۡلِكُمۡ أَجۡمَعِينَ﴾) و فرزندان و فامیلتان و همۀ بستگان خود را پیش من بیاورید تا آنها را ملاقات کنم، و سختی و تنگیِ زندگی از شما دور شود.
(94) (﴿وَلَمَّا فَصَلَتِ ٱلۡعِيرُ قَالَ أَبُوهُمۡ﴾) و هنگامی که کاروان از سرزمین مصر به سوی فلسطین حرکت کرد، یعقوب بوی پیراهن یوسف را احساس کرد. و گفت: (﴿إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَۖ لَوۡلَآ أَن تُفَنِّدُونِ﴾) بدون شک من بوی یوسف را احساس میکنم، اگر مرا مسخره نمیکنید و گمان نمیبرید که از روی نادانی چنین میگویم؛ چون یعقوب متوجه شد که آنها تعجب کردند، به همین جهت این سخن را گفت.
(95) و آنچه در مورد آنها گمان برده بود پیش آمد و گفتند: (﴿تَٱللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَٰلِكَ ٱلۡقَدِيمِ﴾) سوگند به خدا تو همواره در دریای سرگردانی گرفتار هستی و نمیدانی چه میگویی.
(96) (﴿فَلَمَّآ أَن جَآءَ ٱلۡبَشِيرُ﴾) و هنگامی که مژده دهنده نزد او آمد، و فرارسیدن دورۀ رهایی و دور هم جمع شدن، و شاد شدن یوسف و برادران و پدر به دیدار یکدیگر را مژده داد، (﴿أَلۡقَىٰهُ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ فَٱرۡتَدَّ بَصِيرٗا﴾) پیراهن را بر چهرهاش انداخت، و به حالت اولیۀ خود برگشت و بینا شد، بعد از اینکه چشمهایش از اندوه کور شده بود. پس یعقوب که از نعمت خدا شادمان بود، به فرزندان و خانوادهاش که قبلاً او را نا متعادل دانسته و از او تعجب میکردند، گفت: (﴿أَلَمۡ أَقُل لَّكُمۡ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾) آیا به شما نگفتم که از سوی خدا چیزهایی را میدانم که شما نمیدانید؟ من به دیدن یوسف امیدوار بوده، و منتظر بودم غم و اندوهم برطرف شود.
(97) پس آنان به گناه خویش اعتراف کردند، و با این کار نجات یافتند، (﴿قَالُواْ يَٰٓأَبَانَا ٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خَٰطِِٔينَ﴾) و گفتند: ای پدر! آمرزش گناهانمان را بخواه که ما خطاکار بودهایم، زیرا این چنین کارهایی را با تو کردهایم.
(98) (﴿قَالَ﴾) او با پذیرفتن خواستۀ آنها و درنگ نکردن در اجابتشان گفت: (﴿سَوۡفَ أَسۡتَغۡفِرُ لَكُمۡ رَبِّيٓۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ﴾) برای شما از پروردگارم آمرزش خواهم طلبید، بیگمان او آمرزنده و مهربان است، و من امیدوارم که گناهانتان را بیامرزد، و بر شما رحم نماید و رحمت خویش را شامل حالتان گرداند. وگفته شده است که او آمرزش خواستن برای آنها را تا وقت سحر که وقت بهتری برای طلب آمرزش میباشد، به تاخیر انداخت تا بهتر و کاملتر آمرزش بطلبد و بهتر پذیرفته شود.
(99) (﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ يُوسُفَ﴾) و هنگامی که یعقوب و فرزندانش همراه با خانوادههایشان بار و بنۀ خود را جمع کردند، و از سرزمین فلسطین به قصد دیدار با یوسف و اقامت در مصر کوچ کردند، و به نزد یوسف رسیدند، (﴿ءَاوَىٰٓ إِلَيۡهِ أَبَوَيۡهِ﴾) پدر و مادرش را در کنار خود جای داد، و احسان و بزرگداشت و احترام فراوانی نسبت به آنان ابراز داشت. (﴿وَقَالَ﴾) و به همۀ افراد خانوادهاش گفت: (﴿ٱدۡخُلُواْ مِصۡرَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِينَ﴾) وارد سرزمین مصر شوید، و اگر خداوند بخواهد، از همۀ ناخوشایندیها و وحشتها در امان هستید. پس آنان در حالت شادی و سرور وارد شدند، و رنج و سختی زندگی از آنان دور شد، و به شادی و سرور دست یازیدند.
(100) (﴿وَرَفَعَ أَبَوَيۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ﴾) و پدر و مادرش را بر تخت فرمانروایی خود نشاند، (﴿وَخَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗا﴾) و پدر و مادر و برادرانش به احترام و بزرگداشت او سجده کنان به زمین افتادند. (﴿وَقَالَ﴾) و هنگامی که مشاهده کرد آنها در مقابل او به سجده افتادهاند، گفت: (﴿يَٰٓأَبَتِ هَٰذَا تَأۡوِيلُ رُءۡيَٰيَ مِن قَبۡلُ﴾) ای پدر! این تعبیر خوابی است که قبلاً دیده بودم، آنگاه که در خواب دیدم یازده ستاره و ماه و خورشید برایم سجده میکنند. پس آنچه او در خواب دیده بود، به وقوع پیوست، (﴿قَدۡ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّٗا﴾) پروردگارم آن خواب را راست و درست گرداند، و آن را خیال و خوابی آشفته و بیجان قرار نداد. (﴿وَقَدۡ أَحۡسَنَ بِيٓ إِذۡ أَخۡرَجَنِي مِنَ ٱلسِّجۡنِ وَجَآءَ بِكُم مِّنَ ٱلۡبَدۡوِ﴾) و به راستی خداوند، وقتی از زندان رهایم نمود، و شما را از صحرا باز آورد، در حق من نیکیِ بزرگی نمود. و این از بزرگواری و گویش زیبای یوسف ـعلیه السلامـ است که حالت خودش در زندان را بیان کرد ، اما به حالت خود در چاه اشارهای ننمود؛ چون او به طور کامل برادرانش را بخشیده بود، و او آن گناه را بیان نکرد. و گفت: آمدن شما از صحرا، احسان بزرگی است که خداوند در حق من نمود. پس نگفت: که شما را ازگرسنگی و رنج بیرون آورد و نگفت: به شما نیکی کرد، بلکه گفت: (﴿أَحۡسَنَ بِيٓ﴾) با من نیکی کرد و احسان را به خدا نسبت داد. پس با برکت و بزرگوار است خدایی که رحمت خویش را به هرکس از بندگانش که بخواهد اختصاص میدهد، و از جانب خویش بدانان رحمت میبخشد و او بسیار بخشنده است. (﴿مِنۢ بَعۡدِ أَن نَّزَغَ ٱلشَّيۡطَٰنُ بَيۡنِي وَبَيۡنَ إِخۡوَتِيٓ﴾) پس از آنکه شیطان بین من و برادرانم اختلاف افکند. و نگفت: شیطان برادرانم را دستخوش فتنه گرداند و به اختلاف وادار کرد، بلکه چنان وانمود کرد که گویا گناه و جهالت از دو طرف سرزده است. پس سپاس خداوندی را که شیطان را خوار کرد و آن را طرد نمود، و ما را بعد از پراکندگی، جمع و متحد گرداند. (﴿إِنَّ رَبِّي لَطِيفٞ لِّمَا يَشَآءُ﴾) به راستی که پروردگارم هرچه بخواهد، دقیق و سنجیده انجام میدهد؛ و احسان و نیکی را از جایی به بندهاش میرساند که احساس نمیکند؛ و انسان را از چیزهایی که نمیپسندد، نجات میدهد و به مقامهای بلند میرساند. (﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِيمُ﴾) بیگمان او دانا است، و درون و برون کارها و رازهای بندگان را میداند. (﴿ٱلۡحَكِيمُ﴾) و حکیم است، و هر چیزی را در جایش قرار داده، و کارها را در اوقات معین انجام میدهد.
(101) و هنگامی که خداوند قدرت و نعمت و پادشاهی را به یوسف داد، و او را به دیدار پدر و مادر و برادرانش شاد نمود، و از علم و دانش بزرگی برخوردار گرداند، در حالی که به نعمت خدا اعتراف میکرد و شکر خدا را به جای میآورد و از خداوند میخواست او را بر تسلیم شدن در برابر او ثابت قدم بدارد، گفت: (﴿رَبِّ قَدۡ ءَاتَيۡتَنِي مِنَ ٱلۡمُلۡكِ﴾) پروردگارا! به من بهرهای از فرمانروایی دادهای. و آن این بود که او، سرپرست محصولات زمین و وزیر بزرگ پادشاه بود. (﴿وَعَلَّمۡتَنِي مِن تَأۡوِيلِ ٱلۡأَحَادِيثِ﴾) و به من معنی سخنان کتابهای آسمانی و تعبیر خوابها را آموختهای، وعلاوه برآن دانش فراوان دیگری را نیز به من یاد دادهای. (﴿فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِيِّۦ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِي مُسۡلِمٗا﴾) ای پدیدآورندۀ آسمانها و زمین! تو سرپرست و کارساز من در دنیا و آخرت هستی، اسلام را همیشه بر من پایدار بدار و مرا بر آن ثابت قدم بگردان و برآن بمیران. و این دعائی نبود برای اینکه مرگ وی زودتر تحقق یابد، (﴿وَأَلۡحِقۡنِي بِٱلصَّٰلِحِينَ﴾) و مرا به صالحان، از قبیل: پیامبران و نیکوکاران و برگزیدگان ملحق بگردان.
(102) هنگامی که خداوند این داستان را برای حضرت محمد صلی الله علیه وسلم بیان کرد. به او فرمود: (﴿ذَٰلِكَ﴾) خبری که تو را از آن آگاه ساختیم، (﴿مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهِ إِلَيۡكَ﴾) از خبرهای غیب است که آن را به تو وحی میکنیم، و اگر آن را به تو وحی نمیکردیم، این سرگذشت گرامی هرگز به تو نمیرسید. (﴿وَمَا كُنتَ لَدَيۡهِمۡ إِذۡ أَجۡمَعُوٓاْ أَمۡرَهُمۡ وَهُمۡ يَمۡكُرُونَ﴾) و تو بدانگاه که برادران یوسف با همدیگر پیمان بستند که بین یوسف و یعقوب جدایی بیندازند، آنجا حضور نداشتی و جز خدا هیچ کس از آنها اطلاع نداشت. همانطور که خداوند متعال وقتی داستان موسی و آنچه که برایش پیش آمد، بیان کرد، اعلام نمود که برای دانستن آن، راهی جز وحی خداوندی وجود ندارد، پس فرمود: ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ ٱلۡغَرۡبِيِّ إِذۡ قَضَيۡنَآ إِلَىٰ مُوسَى ٱلۡأَمۡرَ وَمَا كُنتَ مِنَ ٱلشَّٰهِدِينَ﴾ پس این، دلیل روشنی است براینکه آنچه پیامبر صلی الله علیه وسلم آورده است، حق و راست است.
(103) خداوند متعال به پیامبرش محمد صلی الله علیه وسلم میفرماید: (﴿وَمَآ أَكۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِينَ﴾) و بیشتر مردم ایمان نمیآورند، گرچه تو بر ایمان آوردن آنها بکوشی؛ زیرا اهداف و مقاصد آنها فاسد گردیده است.پس حرص و کوشش خیرخواهان به آنان سودی نمیبخشد، هرچند که موانعی هم بر سر راهشان وجود نداشته باشد؛ به این صورت که خیرخواهان آنها را تعلیم دهند، و آنان را به آنچه که برایشان خوب است و شر و بدی را از آنان دور میگرداند، بدون مزد و پاداش دعوت دهند، و نشانهها و شواهدی که بر راستی آنان دلالت مینماید، ارائه نمایند. بنابراین فرمود:
(104) (﴿وَمَا تَسَۡٔلُهُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ﴾) و تو در برابر این دعوت، از آنان پاداشی نمیخواهی؛ و این قرآن، جز پند و اندرزی برای جهانیان نیست، که آنچه را به آنها فایده میرساند، یادآوری میکند تا آن را انجام دهند؛ و آنان را از آنچه که به زیانشان است، برحذر میدارد تا آن را ترک گویند.
(105) (﴿وَكَأَيِّن مِّنۡ ءَايَةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ يَمُرُّونَ عَلَيۡهَا﴾) و چه بسیار نشانههایی در آسمانها و زمین وجود دارد که بر توحید خداوند دلالت مینماید و از کنار آن اعراضکنان میگذرند.
(106) با وجود این، گرچه شمّهای از ایمان بردهاند، (﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ﴾) اما بیشترشان که مدعیِ ایمان به خداوند هستند، مشرک میباشند. پس آنان گرچه به ربوبیت خداوند متعال -و اینکه او آفریننده و روزیدهنده و مدبر همۀ کارهاست- ایمان میآورند، اما در موضوع الوهیت خداوند و یگانگی او، شرک میورزند. پس برای آنان چیزی جز این باقی نمانده است که عذاب ایشان را فراگیرد، درحالی که از عذاب خدا ایمن هستند.
(107) (﴿أَفَأَمِنُوٓاْ﴾) آیا کسانی که این کارها را انجام میدهند و از آیات خدا روی بر میتابند، ایمن هستند از اینکه (﴿أَن تَأۡتِيَهُمۡ غَٰشِيَةٞ مِّنۡ عَذَابِ ٱللَّهِ﴾) عذابی فراگیر آنان را بپوشاند؛ و همۀ آنها را فراگیرد، و ریشه کن کند. (﴿أَوۡ تَأۡتِيَهُمُ ٱلسَّاعَةُ بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ﴾) یا ناگهان قیامت به سراغشان بیاید، درحالی که از آن خبر نداشته باشند؛ یعنی آنها خود را مستحقق عذاب خدا قرار دادهاند. پس باید به سوی خدا برگردند و توبه نمایند، و آنچه را که سبب گرفتار شدنشان به عذاب خداست، رها کنند.
(108) خداوند متعال به پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: (﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ﴾) به مردم بگو: این راه من است که مردم را به سوی آن دعوت میکنم، و آن راهی است که انسان را به خدا و سرای بهشت میرساند. این راه، راه شناخت حق و عمل کردن به آن و ترجیح دادن آن و خالص گرداندن دین و عبادت برای خداوند است، خداوندی که شریکی ندارد و یکتا و یگانه است. (﴿أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ﴾) مردم را برای رسیدن به پروردگارشان تشویق میکنم؛ و آنان را از آنچه که از خدا دور میکند، برحذر میدارم. (﴿عَلَىٰ بَصِيرَةٍ﴾) با وجود این، من از دین خود آگاهی دارم؛ یعنی با آگاهی و یقین به حقانیت دین و بدون اینکه شک و تردیدی در این زمینه داشته باشم، دعوت میکنم. (﴿أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِي﴾) من و همچنین هرکس که از من پیروی کند و به سوی خدا دعوت دهد. پس همانطور که من با بینش و آگاهی دعوت میدهم، او نیز باید با بینش و شناخت مردم را دعوت کند. (﴿وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ﴾) و پاک است خداوند ازآنچه که به او نسبت داده میشود و شایستۀ شکوه و عظمت او نیست و با کمال و تعالی او مخالف و منافی است. (﴿وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾) و من در همۀ کارهایم از مشرکان دوری میجویم و خالصانه خدا را میپرستم.
(109) سپس خداوند متعال فرمود: (﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ إِلَّا رِجَالٗا﴾) و پیش از تو جز مردانی از اهل شهرها نفرستادهایم؛ یعنی ما، فرشتگان و هیچکدام از مخلوقات دیگر را به عنوان پیامبر نفرستادهایم. پس چرا قوم تو از رسالتت تعجب میکنند و گمان میبرند که بر آنها برتری ویژهای نداری؟ پس پیامبران گذشته برای تو الگوی نیکو و خوبی هستند. (﴿نُّوحِيٓ إِلَيۡهِم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰٓ﴾) مردانی از اهل شهرها که به آنان وحی میکردیم؛ یعنی نه از اهل بادیه و صحرا، بلکه پیامبران ما اهل شهرها بودهاند، کسانی که عقلشان کاملتر و نظرشان درست تر است، تا جریان کار آنها روشن و واضح باشد. (﴿أَفَلَمۡ يَسِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾) مگر در زمین به گشت و گذار نمیپردازند بدانگاه که سخن تو را تصدیق نمیکنند، (﴿فَيَنظُرُواْ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ﴾) تا بنگرند که سرانجام کار گذشتگانِ پیش از آنان چگونه بوده و چگونه خداوند آنان را به سبب تکذیب کردنشان هلاک ساخت؟ پس بپرهیزید از اینکه همان عملی را انجام دهید که آنان انجام دادند، و آنگاه همان عذابی به شما میرسد که به آنان رسید. (﴿وَلَدَارُ ٱلۡأٓخِرَةِ﴾) و سرای آخرت؛ یعنی بهشت و آنچه از نعمتهای ماندگار که در آن است، (﴿خَيۡرٞ لِّلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ﴾) برای پرهیزگاران بهتر است؛ کسانی که در انجام دادن دستورات خدا و پرهیز کردن از آنچه او از آن نهی کرده است، از او میترسند؛ زیرا نعمت دنیا، تمام شدنی و آغشته به تلخی و ناگواری است؛ و نعمت آخرت، کامل است و هرگز تمام نمیشود، و همواره رو به افزایش است، و بخششِ ناگسستنی است. (﴿أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾) آیا نمیفهمید، و عقل و خرد ندارید تا آنچه را بهتر است، بر آنچه که کم ارزش است، ترجیح دهید؟!
(110) خداوند متعال خبر میدهد که پیامبران بزرگوار را میفرستد اما قوم گناهکار آنها را تکذیب مینمایند، و خداوند آنها را مهلت میدهد تا به سوی حق باز گردند. و پیوسته آنان را مهلت میدهد تا جایی که بینهایت کار بر پیامبران سخت میشود، و علی رغم یقین و تصدیقشان به وعده و وعید الهی، احتمالاً نوعی از نا امیدی و یأس به دلشان خطور میکند، و نوعی ضعف به آنان دست میدهد. و زمانی که کار به اینجا میرسد، (﴿جَآءَهُمۡ نَصۡرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَآءُ﴾) یاری ما به آنان میرسد و هرکس را که بخواهیم نجات میدهیم؛ وآنها، پیامبران و پیروانشان هستند، (﴿وَلَا يُرَدُّ بَأۡسُنَا عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُجۡرِمِينَ﴾) و عذاب ما، از کسانی که مرتکب گناه شوند و بر ارتکاب نافرمانی خدا جرأت نمایند، دور نمیشود ﴿فَمَا لَهُۥ مِن قُوَّةٖ وَلَا نَاصِرٖ﴾ پس آنان نه قدرتی دارند و نه یاوری.